هستى شناسى معنا
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره دوم، زمستان 1390، 85ـ113
ابوالفضل ساجدى*
چکیده
حقیقت معنا چیست؟ مقولهاى ذهنى است یا خارجى؟ و یا امرى متفاوت با آن دو؟ چه رابطهاى است میان معنا و کاربرد؟ اینها برخى از پرسشهاى کلیدى در باب هستىشناسى معنایند. شناخت حقیقت معنا، گامى بنیادین براى تحلیل انواع گزارههاست. در تبیین ماهیت معنا، آراى متفاوتى میان فیلسوفان به ویژه فلاسفه زبان در غرب مطرح است. برخى معنا را همان مصداق، و برخى آن را رابطه میان لفظ و مصداق مىدانند. جمعى از جمله جان لاک، معنا را تصور یا نوعى ایده ذهنى برمىشمارند. کسانى نیز حقیقت معنا را در واکنشهاى رفتارى و خارجى افراد به کلمات جستوجو مىکنند. ویتگنشتاین در مرحله اولیه زیست فلسفى خود بر «نظریه تصویرى معنا» تکیه داشت؛ اما بعدها دیدگاه کاربردى یا ابزارى معنا را مطرح کرد. جان آستین نیز همچون ویتگنشتاین تکیه خود براى تحلیل معنا را بر کاربرد قرار داد. در میان اندیشمندان اسلامى، علماى اصول، اغلب در بحث از حقیقت وضع و رابطه آن با موضوعٌله به این مسئله پرداختهاند.
در نوشتار پیشرو پس از تبیین و ارزیابى دیدگاهها، نظر برگزیده را بیان مىکنیم. بر این اساس، معنا همان صورت ذهنى است، بدون لحاظ ذهنیت. به عبارت دیگر، معنا مساوى محکى یا معلوم بالذات است که در برابر مفهوم (حاکى) و مصداق (معلوم بالعرض) است.
کلیدواژهها: هستىشناسى، معنا، نظر به مصداقى، ویتگنشتاین متقدم، کنش گفتارى، جان آستین، علم اصول، وضع و موضوعٌله.
مقدّمه
بحث درباره حقیقت معنا در میان اندیشمندان غربى، از گذشته کمابیش کانون توجه بوده است. این موضوع در قرن بیستم مباحث بیشترى را به خود اختصاص داده است؛ زیرا در این قرن، گونهاى چرخش زبانشناختى در فلسفه روى مىدهد. چرخش مزبور در نیمه نخست قرن بیستم در اندیشههاى پوزیتیویسم منطقى و سپس مکتب تحلیل زبانى مشاهده مىشود. اندیشمندان اسلامى به گونه مستقل و مبسوط درباره معنا بحث نکردهاند؛ اما به گونه ضمنى به آن پرداختهاند. علماى اصول در باب حقیقت معنا، اغلب در بحث از حقیقت وضع و رابطه آن با موضوعٌله از این موضوع سخن مىگویند؛ زیرا منظور آنها از موضوعٌله، همان معناست. گوناگونى دیدگاهها در باب حقیقت معنا در فلسفه غرب و جایگاه ویژه آن در علم اصول و در تحلیل گزارههاى دینى و فلسفى اقتضا مىکند که با ارزیابى دیدگاههاى گوناگون غربى و اسلامى، زوایاى بحث گشوده و در حد امکان نظریهاى عرضه شود.
در نوشتار پیشرو، نخست نظریات گوناگون فیلسوفان غربى در باب چیستى معنا را از نظر مىگذرانیم. در این بخش، رویکردهاى مصداقى یا مرجعى معنا در دو روایت خام و پخته، و دیدگاه تصورى و رفتارى معنا را بیان و بررسى مىکنیم. سپس دیدگاه ویتگنشتاین متقدّم و متأخر، و رویکرد کنش گفتارى جان آستین محور سخن قرار مىگیرد. در ادامه دیدگاه اصولیان را عرضه مىکنیم، و فرجام کلام، بیان نظریه برگزیده است.
نظریات گوناگون درباره چیستى معنا
در زمینه تعریف و ماهیت معنا چند اندیشه اصلى و بنیادین مطرح است که در ادامه بدانها مىپردازیم.1
1. نظریه مصداقى یا مرجعى معنا (روایت اول)
اندیشه مصداقى یا مرجعى معنا2 داراى دو روایت خام و پخته است. روایت نخست معنا را همان مصداق مىداند. بر پایه این روایت، معناى یک واژه یا عبارت، چیزى جز مصداق، محکى یا مابازاى خارجى آن3 نیست. براى فهم معنا باید مرجع خارجى کهلفظ از آن حکایت دارد کشف شود. معناى واژه «میز»، میز خارجى است، که براى نمونه جسمى چوبى و داراى چهار پایه است. بر اساس این نظریه اگر سخنى مابازاى خارجى نداشته باشد، بىمعناست. این دیدگاه سادهترین اندیشه حاکم بر اذهان عموم مردم درباره معناست. به ظاهر این نظریه با تکیه و توجه به اسماى خاص (حسن، حسین، مسعود و...) و نمونهسازى آنها براى معنا حاصل شده است. ما در نامگذارى اسماى خاص، معمولاً با ذکر نام فرد به همان شخص خارجى اشاره مىکنیم. نام حسن را براى فردى خارجى وضع مىکنیم و این کلمه هیچ معنایى جز اشاره به حسن خارجى و حکایت از او ندارد. در نگاه آغازین، اندیشه مصداقى براى اسماى خاص صحیح و بىمشکل مىنماید. کسانى همین الگو را نهتنها درباره اسامى خاص به کار گرفتهاند، آن را به سایر موارد نیز تعمیم دادهاند و نظریه معنا را بر این اساس تبیین کردهاند.4 به اعتقاد آلستون، این اندیشه در نگارشهاى عمومى در قلمرو معناشناسى5 رواج دارد.
نقد: این نظریه از جهات متعددى خلاف ارتکاز عرفى است و با تنگناهایى روبهروست که به برجستهترین آنها اشاره مىشود.
1. عدم تفکیک معنا و مصداق: در این نظریه، معنا و مصداق از یکدیگر تفکیک نمىشوند؛ در حالى که این دو از هم متمایزند. معناى هر چیز، غیر از مصداق خارجى آن است. شاهد مسئله اینکه دو عبارت ممکن است مابازایى واحد داشته، اما داراى معانى پرشمار باشند. اندیشه مصداقى به دلیل خلط معنا و مصداق، نمىتواند مترادفات را توجیه کند؛ زیرا مترادفات در عین تعدد معانى، داراى مصداق واحدند. این جملات را در نظر بگیرید: «حسن 10 گردو دارد»؛ «حسن نصف بیست گردو دارد»؛ «حسن 1+9 گردو دارد.» اینها همگى از حقیقتى یگانه حکایت دارند؛ با اینکه ارتکازا معانى متعددى را برمىتابند. همچنین «نویسنده گلستان» و «نویسنده بوستان» هر دو به سعدى که مصداقى واحد است، اشاره مىکنند. عکس این حالت نیز ممکن است؛ یعنى جایى که معنا واحد، اما مصداق متعدد باشد؛ مانند ضمایر. واژه «من» معنایى واحد دارد؛ اما بر اشخاصى فراوان صادق است.
2. عدم امکان توجیه برخى نامها: این نظریه از توجیه نام اشیاى ناموجود مانند اسبِ دوسر یا فردى که اکنون مرده و بدنش از بین رفته نیز عاجز است. واژگانى که در این موارد به کار مىروند، هماکنون مصداق ندارند، اما معنا دارند؛ در حالى که اگر معنا همان مصداق باشد، باید این واژگان بىمعنا باشند.
3. عدم امکان توجیه تصورات ذهنى: اگر معنا همان مصداق باشد، لازمهاش عدم امکان ارائه توجیهى معقول براى تصور ذهنى ما از اشیا در حین قطع ارتباط مستقیم آنها با حواس ماست. صاحبان این اندیشه با پرسشى جدى روبهرو مىشوند: با توجه به اینکه وقتى ارتباط حواس ما با چیزى قطع شد، به هر حال درکى ذهنى از آن شىء براى ما باقى مىماند، پس چگونه مىتوان ارتباط این درک را با شىء خارجى، تحلیل و صحت آن را تأیید کرد؟ آنان پاسخ این پرسش را در ابهام رها ساختهاند.
4. معقولات ثانیه منطقى و فلسفى و مفاهیم عدمى، مصداق ندارند و نقضى بر این دیدگاه تلقّى مىشوند.
5. عدم امکان توجیه معناى حروف: اگر معنا مساوى مصداق و تأکید بر مصداق مستقل باشد، حروف مانند «و»، «از» و «را» و... باید بىمعنا باشند؛ چون بنا بر اندیشه مصداقى، معنا برابر است با مصداق. لذا اگر واژهاى مصداق نداشته باشد، بىمعنا خواهد بود. از سویى مىدانیم که حروف، مصداقى مستقل ندارند؛ زیرا آنها از امر عینى و مابازاى خارجى مستقلى حکایت نمىکنند؛ در نتیجه باید بىمعنا باشند؛ در حالى که مىدانیم آنها معنایى ولو در ضمن جمله و در ارتباط میان واژگان دارند. بنابراین نظریه مصداقى معنا از تبیین معانى حروف و ادوات عاجز است. این اشکالات وارد و جدى را افراد متعددى از جمله فرگه و آلستون مطرح کردهاند.
2. نظریه مصداقى معنا (روایت دوم)
به دلیل تنگناهاى ویژهاى که روایت نخست نظریه مصداقى با آنها روبهرو بود، برخى متفکران درصدد ارائه تفسیرى دقیقتر برآمدند و گفتند که معناى یک عبارت، نه خود مصداق، بلکه رابطه بین لفظ و مصداق آن است.6
نقد: این نظریه نیز به همه اشکالات یادشده مبتلاست؛ افزون بر آنکه این نظریه معنا را همان رابطه میان واژه و محکى مىداند، در حالى که معنا مساوى رابطه میان این دو نیست. معنا با مصداق ارتباط دارد و ناظر به مصداق و حاکى از آن است؛ اما معنا همان ارتباط نیست. همچنین ارتباط، جزئى از معنا نیز نیست. هرگاه بخواهید کلمهاى را معنا کنید، هیچگاه رابطه را داخل معنا و جزئى از آن لحاظ نمىکنید. معناى قلم، رابطه این کلمه با محکى آن نیست. همچنین این نظریه حقیقت و ماهیت رابطه واژه با مصداق را روشن نکرده است و ابهام در مفهوم رابطه، کل این نظریه را مبهم مىسازد.
3. نظریه تصورى یا ایدهاى معنا
قرائت کلاسیک نظریه تصورى یا ایدهاى معنا7 را مىتوان در آثار جان لاک، فیلسوفانگلیسى سده هفدهم یافت. وى در کتاب خود، گفتارهایى در باب فهم انسانى، مىگوید: «کاربرد الفاظ باید نشانههاى محسوس ایدهها باشد؛ و ایدههایى که کلمات حاکى از آنهاست، مدلول خاص و بىواسطه کلماتاند.»8 ویلیام آلستون در تحلیل دیدگاه جان لاک به درستى معتقد است پیشفرضى که وراى این گفتار نهفته این است که زبان اساسا ابزار تبادل اندیشه است و اندیشه، حاصل توالى افکار درون ذهن انسان و به عبارت دیگر، بازنمودى طبیعى از حالات درونى است. بنابراین معنا حقیقتى است که درون انسان جاى دارد. این اندیشههاى درونى به گونه مستقیم، تنها براى صاحبان آنها قابل دستیابىاند. انسان براى آگاه ساختن دیگران از افکار خود اصوات و واژگان مرسوم را به کار مىگیرد. ارتباط مکالمهاى با دیگران در صورتى موفق تلقّى مىشود که اظهارات گوینده، همان ایدهاى را براى شنونده ایجاد کند که در گوینده به صدور این الفاظ مىانجامد. لذا حقیقت بنیادین درباره یک کلمه، ارتباط سامانمند آن با یک ایده ذهنى ویژه است.9
چنانکه آلستون نیز مىگوید، بر پایه این نظریه، ما براى آگاه ساختن دیگران از تصورات خویش و انتقال آنها به دیگران، به علایم محسوس و همگانى نیاز داریم که این نیاز با کلمات و علایم برطرف مىشود؛ اما تفاوتى میان کلمات و تصورات هست و آن اینکه تصورات، علایم طبیعىاند، در حالى که کلمات و علایم، قراردادى هستند و دلالت آنها را وضع و قرارداد معین مىسازد.
نقد: اشکالاتى بر این نظریه وارد شده است که در ادامه به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
1. اگر در این نظریه بر ایده مستقل تأکید شود، حروف و قیود که معنایى مستقل ندارند، این نظریه را با دشوارى روبهرو مىکنند.
2. انتقالناپذیرى معنا به دیگران: از آنجا که ایده و تصور ذهنى، امرى کاملاً شخصى و درونى براى هر فرد است، لازمه چنین تفسیرى از معنا این است که معنا، امرى ذهنى و شخصى و انتقالناپذیر به دیگران باشد؛ در حالى که ارتکاز عقلا این است که معانى الفاظ ذاتى است که در آن وجود و عدم لحاظ نشده و امرى واحد است که قابلیت انتقال به دیگران را نیز دارد.
3. اشتراک لفظى همه کلمات: اگر معنا را ایده و تصورات شخصى و ذهنى بدانیم، در این صورت همه اِخبارها، اخبار از امور نفسانى خواهند بود و ارتباطى به عالم خارج نخواهند داشت؛ یعنى هر کس هر کلمهاى به کار برد، از امور نفسانى خود خبر مىدهد. در نتیجه همه واژگان، مشترک لفظى خواهند بود و به شمار افراد، معانى گوناگون خواهند داشت. این مطلب خلاف ارتکاز درونى ماست. ما ارتکازا درمىیابیم که الفاظ معانى محدودى دارند و تعدد تصورکنندگان، موجب کثرت معنا نمىشود. آنگاه که معنا امرى کاملاً شخصى شد و الفاظ، اشتراک لفظى یافتند، هرگونه مفاهمه و ارتباط کلامى با دیگران ناممکن مىشود؛ زیرا راهى براى اثبات اینکه آنچه دیگرى از یک کلمه مىفهمد و در درون وى مىگذرد، با آنچه من مىفهمم، وجود ندارد. لذا آگاهى از درون دیگران ناممکن مىشود.
4. نظریه رفتارى معنا (تفسیر ساده)
نظریه رفتارى معنا10 که ریشه در نظریات روانشناسى دارد، در تحلیل معنا به واکنشمخاطب یا شرایط تحریککنندگى متکلم توجه مىکند. بر عکس نظریه ایدهاى معنا که تحلیل معنا را در ذهن جستوجو مىکرد، این نظریه معنا را در واکنشهاى رفتارى و خارجى افراد به کلمات مىجوید. نظریه رفتارى معنا، دو تفسیر ساده و پیچیده دارد. صورت خام آن، نظریه زبانشناسانى است که در تحلیل معنا بر موضع رفتارگرایانه در روانشناسى اصرار مىورزند و توجهى به تنگناهاى آن نکردهاند. از این زمره مىتوان لئونارد بلومفیلد11 را نام برد که گفته است «معناى یک صورت زبانشناختى، موقعیتىاست که در آن، گوینده عبارتى را اظهار مىدارد و پاسخى است که در شنونده پدید مىآورد.»12 در نتیجه معناى یک عبارت، شرایط ویژه خارجى است که براى گوینده وشنونده حاصل مىشود. این شرایط عبارتاند از مجموعه شرایط بیان کلمه یا کلام و تأثیرات رفتارى آن بر مخاطب.
نقد: تحلیل ساده مزبور درباره معنا، با دو مشکل روشن روبهروست:
شرایط و موقعیتهاى بیان یک کلام، متعدد و بلکه گاه بىشمار است. در نتیجه، معانى یک کلام نیز باید بىشمار باشند؛ در حالى که چنین نیست؛ بلکه واژگان فراوانى یافت مىشوند که در شرایط گوناگونِ بیان، داراى معنایى واحدند؛ مانند نامهاى خاص افراد و اشیا.
برخى از واژگان با اینکه معنادارند، واکنش بالفعل و مشاهدهپذیرى ندارند تا معیار معنا تلقّى شود.
شرایط و موقعیتهاى اظهار کلام، نه خود معنا و نه بخشى از معنا، بلکه شرایط حصول و تحقق معنایند. شاهد آن هم این است که اگر شرایط تحقق معنا عین معنا باشند، لازم مىآید که براى نمونه عبارت «آب را آوردم» و جمله «بلند شدم و به سوى آن ظرف مایع حرکت کردم و مایعِ آن را در این ظرف ریختم و بازگشتم» و جمله «حرکات مناسب آب آوردن را انجام دادم»، مساوى و عین هم باشند؛ در حالى که چنین نیست.
واکنشها معمولاً در برابر جملات انجام مىشوند، نه در قبال مفردات. براى نمونه «میز» یا «آب» به تنهایى واکنش رفتارى ویژهاى را در شنونده برنمىانگیزند و در نتیجه باید بىمعنا باشند؛ در حالى که چنین نیست. به عبارت دیگر نظریه رفتارى معنا از تفسیر معناى مفردات ناتوان است. اگر هم مخاطبان در برابر برخى مفردات از خود واکنش نشان مىدهند (براى نمونه با شنیدن «دزد» یا «خطر» فرار مىکنند) بدین دلیل است که از آن، برداشت جمله دارند (یعنى «دزد آمد» یا «خطر در پیش است».)
تنها برخى از جملات واکنش در پى دارند. واکنشهاى رفتارى در برابر جملات، اغلب بر پایه نقشى بروز مىکنند که محکى جمله مىتواند در ایجاد سود یا زیان براى فرد به دنبال داشته باشد. افراد معمولاً به جملاتى که به گونهاى با هیجانات و گرایشهاى درونى آنها ارتباط دارد، واکنش نشان مىدهند؛ اما اگر فرد صرفا در مقام یادگیرى باشد، اغلب با شنیدن جملات، واکنشى نشان نمىدهد. براى نمونه جمله «شیر آمد» اگر در داستانى بیان شود و خواننده تنها در مقام پندآموزى و شنیدن داستان باشد، اغلب واکنشى را برنمىانگیزد. حتى اگر بیان داستان براى کودکان دبستانى باشد نیز مطلب به همینگونه است؛ بلکه چهبسا آنان از شنیدن داستانهایى درباره شیر و پلنگ لذت ببرند و هیچ ترسى هم براى آنان ایجاد نشود. بر این اساس مىتوان گفت که جملات فراوانى در کارند که محرک هیجانات انسانى نیستند. در این موارد بهندرت مىتوان واکنشى را از پیش دید. قضایاى فلسفى مانند «هر معلولى علتى دارد»، گزارههاى ریاضى و یا جملات خبرىاى که درباره بسیارى از امور مادى، مانند صندلى، دیوار و میز، که سر کلاس و در ضمن درس مطرح مىشوند، از این نمونهاند. اینها جملات خنثایند که حتى تأثیر شأنى نیز ندارند. معلم در کلاس درس خود صدها جمله بیان مىکند، در حالى که شاگردان در جاى خود ساکت نشستهاند و واکنشهاى رفتارى اندکى از خود بروز مىدهند.
در نتیجه نظریه رفتاى معنا از تفسیر معناى مفردات و همچنین بسیارى از جملات که در مقام یادگیرى به کار مىروند، ناتوان است.
5. نظریه رفتارى معنا (تفسیر پیچیده)
تفسیر پیچیدهترى از نظریه رفتارى معنا را فیلسوفان رفتارگرایى چون موریس13 وروانشناسانى چون کارل ازگود14 ارائه دادهاند. این دو متفکر همه اهتمام خود را برپاسخهاى شنونده متمرکز کردهاند و شرایط بیان گوینده را (که در تفسیر سادهتر نظریه رفتارى معنا مورد تأکید بود)، کنار نهادهاند.
ازگود رفتار فعلى را از رفتار شأنى تفکیک مىکند و معناى لفظ را رفتارهاى فعلى مخاطب مىداند؛ اما رفتار فعلى را نه فقط دربردارنده رفتارهاى بیرونى، بلکه دربرگیرنده واکنشهاى درونى (مانند حالت ترس و اضطراب) نیز مىشمارد. براى نمونه، معناى واژه «دزد»، عبارت است از رفتار فرارى که شنونده انجام مىدهد و یا احساس ترسى که درون وى ایجاد مىشود.
موریس برخلاف ازگود، رفتار فعلى مخاطب را براى معنادارى ضرور نمىداند؛ بلکه رفتار شأنى را نیز بسنده مىپندارد. بنابراین، به نظر او معناى «دزد» واکنشهاى رفتارى (مانند فرار) است که در مخاطب پدید مىآید؛ اما واکنشهاى رفتارى، واکنشهاى شأنى را نیز دربر مىگیرد؛ یعنى چه پاسخهایى که بالفعل در او ایجاد شوند، و چه واکنشهایى که این واژه شأنیت آن را دارد که اگر مخاطب آن را بشنود و شرایط درونى و بیرونى ویژهاى براى وى محقق باشد و مانعى در میان نباشد، در او ایجاد کند.
نقد: نظریه رفتارى معنا به رغم تصحیحات انجامشده، پذیرفتنى نیست. اشکالات فراوانى بر این تقریر وارد است:
1. یکى از پیشفرضهاى درخور توجه این نظریه، تلقّى ویژه رفتارگرایان از فرایند یادگیرى است. درباره اینکه یادگیرى چیست و چگونه براى انسان حاصل مىشود، نظریههایى گوناگون عرضه شده است. رفتارگرایان انسان را لوحى سفید و نانوشته فرض کردهاند که هیچ قاعده پیشینى براى یادگیرى بر اساس الگوهایى ویژه در آن وجود ندارد. آنان مسئله یادگیرى و زبانآموزى را تنها بر اساس قاعده محرک و پاسخ توجیه مىکنند. این دیدگاه را کسانى از جمله چامسکى به گونه جدى درخور تردید دانستهاند. چامسکى معتقد است که ذهن انسان از آغاز تولد و پیش از فراگیرى زبان، داراى گونهاى طرح و قالبهاى پیشین و آماده پذیرش الگوهایى ویژه براى یادگیرى زبانى است. البته محتواى این قالبها باید از بیرون بیاید. به هر حال چنین نیست که انسان با ذهنى کاملاً تهى متولد شده باشد و بتوان مسئله یادگیرى و زبان را تنها بر اساس محرک و پاسخ توجیه کرد.
چامسکى با تکیه بر تحقیقات گسترده خود و انجام مقایسهاى میان زبانهاى گوناگون، نظریه مزبور را رد مىکند. وى بدین نتیجه مىرسد که ساختن و فراگیرى زبان، بر اساس الگوهایى ویژه ممکن است. انسان را نمىتوان لوحى سفید پنداشت که مىتواند هر مظروفى را در خود جاى دهد. همچنین اگر انسان در آغاز تولد ذهنى خالى داشت، و هیچ قاعده پیشینى بر آن حاکم نبود، فراگیرى زبان براى او ناممکن بود؛ در حالى که کودک توانایى فراگیرى زبان را در زمانى کوتاه دارد. نگرش چامسکى، به گونهاى بازگشت به رویکرد فطریون، مانند تصورات فطرى دکارت است. وى روح انسانى را همانند صفحه گرامافونى مىداند که باید سوزن بر مدارهاى خاصى از آن بچرخد تا تولید صوت کند. اگر سوزن از مدار خود بیرون رود، صدایى تولید نخواهد شد. فرایند یادگیرى زبان در انسان نیز در صورت توجه به مدارها و قالبهاى پیشین آن ممکن مىشود.
از جمله ادلّهاى که چامسکى به آن اهتمام دارد، یادگیرى در دوران کودکى است. یادگیرى در کودکى، در دوران کوتاه و با روش ویژه مىتواند براى فرزند سودمند باشد و با بىتوجهى به قالبهاى پیشین در ذهن کودک، یادگیرى در کودک را با مانع رو به رو مىسازد.15
2. غفلت از ابعاد غیرظاهرى معنا: رفتارگرایان به دلیل محدود کردن آدمى در رفتار، و نادیده گرفتن دیگر ابعاد وجودى وى، همه تحلیلهاى خویش از روان انسان را رنگ رفتارى مىبخشند. لذا تحلیل آنها از معناشناسى نیز از این قاعده مستثنا نیست. حداکثر کار ایشان، این است که رفتار شأنى را نیز در نظریه خود گنجاندهاند؛ در حالى که اصل این پیشفرض، نقدپذیر است و روانشناسان پرشمارى آن را نقادى کردهاند. رفتارگرایان از ابعاد پیچیده روانى انسان غفلت ورزیدهاند. انسان در رفتار ظاهرى خلاصه نمىشود و تحقق معنا در ذهن او، علاوه بر ارتباط با عالم خارج با دنیاى ناپیداى درون نیز پیوند دارد.
3. واژگان پرشمار و واکنش واحد: در موارد بسیارى مىتوان واژگانى پرشمار را یافت که واکنشى واحد در پى دارند. براى نمونه جملات «شیر آمد»، «دزد آمد» و «دشمن آمد»، اغلب واکنش درونى ترس و اضطراب و واکنش بیرونى فرار را به دنبال دارند. اگر مبناى ما در هستىشناسى معنا تنها واکنشها باشد، باید همه این جملات و نیز جملات همانند را که از حضور امرى ترسناک خبر مىدهند، داراى معنایى واحد بدانیم؛ در حالى که چنین نیست. با اینکه همه این جملات دربرانگیختن واکنشى ویژه، که انسان در حالت ترس بروز مىدهد، مشترکاند، وجوه اختلافى نیز در معنا دارند. هر کدام آنها اشاره به منشأیى ویژه براى تحقق این حالت دارند که متفاوت با دیگرى است.
4. واکنش، متأخر از درک معنا: واکنشهاى مخاطب در برابر یک واژه، در واقع پس از درک معنا از سوى مخاطب حاصل مىشوند؛ نه اینکه واکنشها همان معنا باشند. شاهد آن این است که اگر شنونده، معناى واژه را نداند و جمله «شیر آمد» را به زبان دیگرى که براى او آشنا نیست بشنود، هرگز واکنشى نشان نمىدهد. همچنین اگر حواس و توجه مخاطب به جایى دیگر باشد، و یا فردى ناشنوا باشد، گفتن جمله مزبور در برابر او، واکنشى را برنمىانگیزد. افزون بر این، واکنش در برابر یک واژه، پس از درک معناى آن، اعم از واکنش بیرونى، درونى، فعلى و شأنى، مساوى و عین معنا نیست؛ بلکه از لوازم تحقق معنا در ذهن مخاطب است. شاهد آن این است که واکنشها نه بىدرنگ پس از درک معنا، بلکه پس از فاصله زمانى اندک و یا طولانى بروز مىیابند.
گذشته از نقایص مزبور، اشکالات اول تا سوم که بر تقریر ساده این نظریه وارد شدند، بر این تقریر نیز واردند و اصلاحات انجامشده توسط ازگود و موریس، رافع آن اشکالات نیستند. بنابراین به نظر مىرسد که به رغم این اشکالات، نمىتوان نظریه مزبور را پذیرفت.
6. ویتگنشتاین متقدم و نظریه تصویرى معنا
لودویگ ویتگنشتاین (1889ـ1951) در مرحله اولیه زیست فلسفى خود بر «نظریه تصویرى معنا»16 تأکید مىورزید. براساس این نظریه، زبان یا کلام، ابزارى براى ارائهتصویرى از واقعیت امور است. براى نمونه واژه «صندلى»، مانند تصویرى است که ما به وسیله آن، به صندلى اشاره مىکنیم. در نتیجه میان خود تصویر و شىء تصویرشده شباهت در ترکیب دیده مىشود. به عبارت دیگر، صورت کلام عین صورت واقعیت است و هرگونه اختلال در ترکیب، نتیجه را مهمل خواهد ساخت. در صورتى جمله مىتواند معنادار باشد که صورت کلام با ترکیب واقعیت، تطبیقپذیر باشد.17 چنانکه بین اجزاى یک تصویر و آنچه این تصویر، آن را جلوهگر مىسازد، مطابقت جزءبهجزء هست، مطابقت میان اجزاى یک جمله و واقعیت خارجى نیز جزءبهجزء است. جمله در صورتى صادق تلقّى مىشود که ترتیب اشیایى که قضیه دال بر آنهاست، با ترتیب کلمات در قضیه منطبق باشد و اگر این دو ترتیب بر هم منطبق نباشند، قضیه کاذب خواهد بود. همچنین اگر ترتیب کلمات در جمله به گونهاى باشد که براى اشیاى خارجى در جهان ممکن نباشد تا بدانگونه ترتیب یابند، آن گفته بىمعناست. بنابراین یک تحلیل سهوجهى (صادق، کاذب، و بىمعنا) داریم.18 از اینجا مىتوان به منظور ویتگنشتاین پى برد، آنجا که در مقدّمه رساله منطقى ـ فلسفى اظهار مىدارد: «تمام معناى این کتاب را مىتوان در کلمات ذیل خلاصه کرد: آنچه اصلاً گفتنى باشد مىتوان به وضوح بیان نمود، و آنچه نتوان گفت باید دربارهاش خاموش ماند.»19 جان کلام این بود که معناى زبان چیزى است که زبان از آن حکایت مىکند، یا در یک کلمه، محکى زبان: «یک نام به معناى یک شىء است. آن شىء معناى آن نام است.»20 چنانکه سرل بیان مىکند، به اعتقاد ویتگنشتاین براى اینکه زبان نمایشدهنده واقعیت باشد و جملهها حاکى از اوضاع واقعى باشند، لازم است جمله و وضع واقعى، وجه مشترکى داشته باشند. مىتوان از این وجه مشترک چنین تعبیر کرد که جمله مانند تصویرى از فلان امر ممکنالوقوع است. چنانکه ممکن است در ازاى ترتیب ویژه موجود میان اجزاى تصویر، ترتیبى به همان صورت در واقع وجود داشته باشد، جملهها نیز دربردارنده نامهایى هستند که مابازایى در خارج دارند.21
نظریه تصویرى معنا تکیهگاه مابعدالطبیعى راسخى را براى ویتگنشتاین فراهم ساخت تا بتواند از روى ساخت زبان به ساخت واقعیت پى ببرد؛ یعنى ما از زبان و جملات به واقعیت خارجى پى مىبریم. محال است که جملات داراى معنا باشند، مگر آنکه زبان همچون آینهاى، تصویر واقعیت را به گونهاى بازتاب دهد. به ازاى هر جمله بامعنا، امر واقع ممکنى وجود دارد و به ازاى هر جمله صادق، امر واقع بالفعلى هست.22 البته مراد ویتگنشتاین از ساخت جمله، نه ساخت ظاهرى جملات که قابل نگریستن و شنیدن است (ویژگىهاى سطحى جملات در کاربرد زبان عادى)، بلکه ساخت زیربنایى و منطقى جملات است که تشکیلدهنده جملات ابتدایى هستند و در زیرساختهاى عادى، پنهاناند. گرچه ویتگنشتاین ساختهاى ابتدایى را تعیین نکرد، از رساله وى چنین برمىآید که تنها زبانى که به مفهوم دقیق، معنایى از آن حاصل مىشود، زبان واقعگویى است.23
هارتناک در تبیین دیدگاه ویتگنشتاین مىگوید:
ماهیت عین یا آنچه ویتگنشتاین صورت شىء مىخواند، فقط حکایت از امکان مىکند و در باب آنچه بالفعل صادق است، چیزى نمىگوید. به عبارت دیگر تصویر همچنان تصویر است؛ چه امر واقع موجودى را نمودار سازد و چه امر ممکنى را. عبارت (امر ممکن) به معناى آنچه ممکن است باشد (و ما درباره آن جاهلیم) نیست؛ بل به معناى آن چیزى است که عقلاً و منطقا ممکن است (ولو بدانیم که در طبیعت و در عمل غیرممکن است). مثلاً چهارپایىِ گربه امرى واقعى است، و ممکن است که گربه معیوبالخلقهاى پنج پا داشته باشد. استعمال لفظ «ممکن» در اینجا به معناى آن است که هرچند من گربه 5 پا ندیدهام [اما] امکان وجود آن را منتفى نمىدانم؛ اما به همان معناى ممکن، نمىگویم که گربه 9 پا وجود دارد. با این حال قابل تصور است که به معناى دیگرى از «ممکن» این امکان هم موجود باشد، و جمله «گربه 9 پا هست» به این معنا تصویر امر ممکن است، در مقابل امر واقع.24
بنابراین ما مىتوانیم جملات و واژگان را درباره امورى که عقلاً و منطقا ممکناند نیز به کار ببریم که در این صورت، آنها تصویر امر ممکن خواهند بود.
احکام اخلاقى و زیبایىشناختى که درباره امور واقع نیستند، در واقع تبیین نمىشوند و جزو زبان به معناى خاص نیستند. احکام اخلاقى و زیبایىشناسانه جزو کاربردهاى واقعى و معنادار زبان تلقّى نمىشوند. به عبارت دیگر ویتگنشتاین اخلاق را امرى فراجهانى و متعالى25 مىداند. او معتقد است که اخلاق با امور واقع سروکارى ندارد، واز سویى وظیفه واقعى زبان، توصیف کردن امور واقع است.26
ویتگنشتاین متأخر (نظریه کاربردى معنا)
ویتگنشتاین در کتاب پژوهشهاى فلسفى نظریه تصویرى معنا و دیدگاه پیشین خود را درباره چگونگى یادگرفتن لغات، به گونه کلى به نقد کشید و در عوض دیدگاه کاربردى یا ابزارى معنا را مطرح کرد.27
او در دیدگاه متقدم خود زبان را به تصویر (چیزى که نمایشدهنده چیز دیگرى است) تشبیه مىکند؛ در حالى که در دیدگاه پسین خود، آن را ابزار مىنامد. ماهیت ابزار چنان است که براى کارهاى گوناگون قابل استفاده است. در نظریه نخست، خودِ ساخت زبان تصویرگر واقع و وسیلهاى براى شناخت ساخت واقعى جهان بود؛ در حالى که در نظریه جدید، ساخت زبان تعیینکننده نوع شناخت و نحوه تفکر ما درباره جهان خارج است. بر این اساس ما نمىتوانیم مستقل از دستگاه مفاهیم درباره جهان بیندیشیم و بحث کنیم. در دیدگاه اولیه ویتگنشتاین زبان واقعگویى، تنها گفتارِ به راستى بامعناست؛ اما در نظریه جدید وى این نوع سخن تنها یکى از انواع بازىهاى بسیار گوناگون زبانى است. به عبارت دیگر در میان انواع بازىهاى زبانى، تنها یکى از آنها زبان واقعگویى است.28 او در واقع مىخواهد سه نظریه مرتبط به هم سنتى براى معنا یافتن واژگان را رد کند:
الفاظ به دلیل اینکه نمایانگر اشیا هستند، کسب معنا مىکنند؛
الفاظ به دلیل اینکه با تصورات ذهنى پیوند برقرار نموده و موجب تداعى آنها مىشوند معنا به دست مىآورند؛
براى کسب معنا نمودن هر لفظى باید ماهیتى که لفظ نمایانگر آن است وجود داشته باشد.29
بنابر نظریه کاربردى معنا، براى فهم درست زبان و لغات بایسته است که درباره کاربرد آنها در زندگى مردم ژرفاندیشى شود و بنابراین به جاى صحبت درباره معناى واژگان، باید از کاربرد آنها سخن گفت. «معناى یک واژه یا جمله، همان کاربردى است که آن واژه یا جمله در عرف دارد.»30 براى فهم معنا نباید در پى آن باشیم که آن واژه یا عبارت چه چیزى را تصویر مىکند؛ بلکه باید بپرسیم که چه کارى مىکند. لذا در فهم معناى یک کلمه، به جاى پیشداورى درباره معناى آن و تحمیل آن معنا بر زبان، باید به کاربردهاى آن واژه «نگریست».31 وى در تحلیل خود از معنا، آن را با «بازى زبانى» پیوند مىدهد.
نقد: در نقد این نظریه مىتوان گفت توجه به کاربرد لفظ و کارى که متکلم در کاربرد انجام مىدهد، براى طرح نظریهاى کامل در باب معنادارى بسنده نیست؛ زیرا اگر منظور این است که اصلاً نباید و نمىتوان از (معنا) سخن گفت و تنها باید از کاربرد صحبت کرد، این نظریه به رویکرد رفتارى معنا نزدیک مىشود و مبتلا به همان اشکالات است؛ زیرا کاربرد به شرایط خارجى ملازم معنا اشاره دارد. کاربرد، پس از تحقق معنا و حصول آن در ذهن کاربرنده است.
نخستین بار که واژهاى با معنایى ویژه به کار مىرود، معنا بر کاربرد مقدم است. نخست تصورى در ذهن گوینده وجود دارد. وى براى اشاره به آن ایده ذهنى، لفظى را قرار مىدهد؛ اما پس از آنکه لفظى در معنایى ویژه به کار رفت و متداول شد، یکى از راههاى کشف معنا براى دیگران، توجه به موارد کاربرد آن است. براى نمونه کسى که درصدد یادگیرى زبان انگلیسى است، مىتواند با توجه به کاربرد واژگان توسط انگلیسىزبانان، در موارد گوناگون، به معانى الفاظ پى ببرد.
اگر منظور ویتگنشتاین این باشد که در نخستین کاربرد واژه با معنایى ویژه، کاربرد مقدم است، این سخن ناتمام است؛ اما اگر منظور این باشد که پس از تثبیت رابطه لفظ و معنا در جامعهاى علمى یا یک منطقه جغرافیایى ویژه، اگر فردى تازهوارد بخواهد معانى الفاظ آنها را بفهمد باید به نوع و سیاق کاربرد آنها توجه کند، سخنى صحیح است. با اینهمه، این امر حداکثر مستلزم آن است که گفته شود معناى هر واژه در جامعهاى ویژه، باید از طریق نحوه کاربرد و سیاق آن به دست آید؛ نه اینکه معنا انکار و تنها واژه کاربرد به جاى آن استفاده شود و تأکید شود که معنا یعنى کاربرد؛ زیرا در هر صورت، معنا با کاربرد متفاوت است و وجود یکى از آنها، نافى دیگرى نیست؛ بلکه آنها ملازم هماند.
با توجه به آنچه در نظریه برگزیده خواهد آمد، درک معناى صحیح در هر مورد، به کاربرد بستگى دارد؛ اما این امر مستلزم آن نیست که صرفنظر از توجه به همه شرایط کاربرد، با شنیدن یک واژه یا عبارت هیچ تصورى به ذهن نیاید. با توجه به نظریه مختار، آنچه تصور ذهنى به دنبال داشته باشد، معنادار است.
7. دیدگاه کنش گفتارى جان آستین درباره معنا
نظریه جان آستین امروزه از اهمیتى ویژه در قلمرو زبان دین برخوردار است. او و ویتگنشتاین از برجستهترین و مؤثرترین کسانى تلقّى مىشوند که در تحول چرخشى فلسفه سده بیستم به رویکردهاى زبانى، نقشآفرین بودهاند. کل نظریه آستین، مجموعه سخنرانىهاى اوست که پس از مرگ وى منتشر شده32 و به گونهاى گسترده مورداستقبال قرار گرفته و تأثیراتى عمیق بر جاى نهاده است.
آستین همچون ویتگنشتاین تکیه خود براى تحلیل معنا را بر کاربرد قرار داد. به جاى توجه به معناى لفظ صرفنظر از کاربرد متکلم، وى به جستوجوى معنا ضمن کاربرد پرداخت. در نتیجه آستین به کار متکلم اهتمامى ویژه مبذول داشت. گرچه ویتگنشتاین متأخر نیز بر کارهاى پرشمار متکلم در عمل زبانى تأکید مىورزید، آستین با تفصیل بیشتر و منظمتر به این عرصه وارد شد.
آستین سه گونه کار متکلم را از یکدیگر تفکیک کرد:
1. کنش گفتارى:33 مراد از این بُعد، همان تلفظ واژگان و به زبان آوردن جملهاى ویژه است.در این جمله، باید واژگان به گونهقانونمند به کار بردهشوندو معنایى قابل درک را ایجاد کند.
2. کنش ضمن گفتارى:34 مراد از این کنش، اعمالى است که ما با بیان یک جمله انجاممىدهیم. چنین نیست که ما صرفا چیزى را بگوییم. ما مىپرسیم یا به پرسشهایى پاسخ مىدهیم؛ آگاه مىکنیم؛ اطمینان مىدهیم؛ هشدار مىدهیم؛ اعلان مىکنیم؛ پیمان مىبندیم؛ توصیفى را فراهم مىکنیم، و امثال اینها. خلاصه ما چیزى مىگوییم و کارى هم انجام مىدهیم و آن کار یکى از این امور است (هشدار، وعده، اخطار و امثال اینها). کنش ضمن گفتارى مىتواند همه افعال کنشىاى باشد که آستین پیشتر یافته بود. آستین به آسانى بیش از دویست مورد از این اعمال را که ما با بیان یک جمله انجام مىدهیم، یافت.
3. کنش از طریق گفتار:35 این کنش به معناى تأثیراتى است که کنش ضمن گفتارى برمخاطب مىگذارد. این تأثیرات ممکن است عمدى و یا قصدنشده باشند. ما ممکن است به کسى با یک جمله هشدار دهیم، که این امر نوعى کنش ضمن گفتارى است. او ممکن است که هشدار ما را نپذیرد. ما نمىتوانیم کسى را وادار به کارى کنیم یا متقاعد کنیم، بدون اینکه او متقاعد شود. این کار، دوطرفه است. متقاعد کردن به متقاعدشونده نیز نیاز دارد. به هر صورت ما مىتوانیم آنچه را در گفتن یک جمله انجام مىشود، و آنچه را به واسطه گفتن آن تحقق مىیابد، از هم تفکیک کنیم. آستین به آنچه ما به واسطه گفتن چیزى انجام مىدهیم، کنش ضمن گفتارى مىگوید. تأثیر کنش گفتارى و عطفى، کمابیش وابسته به قرارداد، و در نتیجه پیشبینىپذیر است؛ اما کنشِ از طریق گفتار (که میزان تأثر مخاطب است) غیرقراردادى و پیشبینىناپذیر است.36
از میان سهگونه یادشده، آستین معنا را همان کنش ضمن گفتارى مىداند. به نظر مىرسد اگر منظور وى از کارى که ما ضمن گفتار انجام مىدهیم، قصد بالفعل متکلم باشد، لازمه سخنش وارد کردن قصد گوینده در تحقق معنا و عدم امکان توجیه مراد استعمالى است؛ در حالى که ارتکاز عرفى گویاى تحقق معنا در موارد بدون قصد نیز هست. اگر گوینده سخنى بگوید و قصد هم نداشته باشد، معنا حاصل مىشود و لذا ممکن است واکنشهاى مترتب بر سخن نیز تا حدى حاصل شود.
اگر منظور آستین قصد شأنى باشد، یعنى کلماتى چون برو و بنشین شأنیت قصد فرمان دادن داشته باشند، و چنین کارى با آنها انجام شود، اشکال دیگرى بر وى وارد است و آن اینکه آیا متکلم براى تحقق قصد خود مىتواند از هر واژهاى استفاده کند یا خیر؟ روشن است که نمىتواند و لذا مجبور است قواعد زبانى و لغت را رعایت کند. چه چیزى او را وادار به کاربست واژگانى ویژه براى نیل به مقصود خود مىکند؟ آیا چیزى جز تفاوت معانى الفاظ پیش از کاربرد آنهاست که چنین الزامى را در پى دارد؟
اگر معنا کارى باشد که با گفتن یا نوشتن انجام مىدهیم (مانند، فرمان دادن، خواهش کردن و پرسیدن) هریک از این کارها مىتوانند در ضمن هزاران جمله بیان شوند. این نظریه چگونه مىتواند تفاوت میان معناى این هزار جمله را توجیه کند، با اینکه همه کارى واحد انجام مىدهند؟
نظر علماى اصول
نظر علماى اصول در باب حقیقت معنا، اغلب در بحث از حقیقت وضع و رابطه آن با موضوعٌله الفاظ آشکار مىشود؛ زیرا منظور آنها از موضوعٌله، همان معناست. برخى مانند محقق خراسانى و محقق اصفهانى در بحث صحیح و اعم، اشارهاى کوتاه به کیفیت وضع و دلالت در اسماى خاص دارند. غالب اصولیون موضوعٌله در اسماى عام را ماهیت، طبیعت لابشرط یا ذات مىدانند. آنان نظریه مصداقى را نمىپذیرند؛ زیرا این امر سبب مىشود که گزاره «زید موجود است» یا «انسان موجود است»، همانگویى یا اینهمانى باشد. بنابراین وجود خارجى در معناى الفاظ اخذ نشده است.
براى نمونه محقق اصفهانى مىگوید در الفاظْ موضوع، طبیعىِ لفظ و موضوعٌله، طبیعىِ معناست، نه وجود ذهنى یا خارجى آنها؛ زیرا وضع براى انتقال است که نوعى وجود ادراکى است.37 امام خمینى قدسسره نیز موضوعٌله الفاظراحقایقمطلقهومعانىعامهمىداند.38
به نظر آیتاللّه خوئى، معنا که موضوعٌله لفظ است، چه خاص و چه عام باشد، مفهومى است که فىنفسه و در مرحله تخاطب قابل حضور در ذهن مخاطب است. بنابراین همانگونه که الفاظ براى موجودات خارجى وضع نشدهاند (زیرا قابل حضور در ذهن نیستند)، براى موجودات ذهنى نیز وضع نشدهاند؛ زیرا موجود ذهنى پذیرنده وجود ذهنى دیگر نیست؛ بلکه الفاظ براى ذوات معانى وضع شدهاند که هر دوگونه وجود را مىپذیرند، و این ذوات معانى نه بهخودىخود، بلکه به اعتبار صدق و انطباقشان بر خارج، به سعه و ضیق متصف مىشوند.39
آیتاللّه خوئى از سویى معنا یا موضوعٌله لفظ را مفهوم مىپندارد و مىگوید: «معنا... مفهومى است که فىنفسه... قابل حضور در ذهن مخاطب است»؛ و از سوى دیگر مىگوید: «الفاظ براى ذوات معانى وضع شدهاند که هر دو نحو وجود را مىپذیرد»؛ اما ایشان بیان روشنى ارائه نکرده است که چگونه مىتوان صدر و ذیل این کلام را به گونهاى منطقى سازگار کرد؛ زیرا اگر موضوعٌله لفظ، مفهوم باشد، نمىتواند در عین حال ذوات معانى نیز باشد. ذوات معانى، وجود لابشرط از ذهن و خارجاند و لذا هر دو وجود را مىپذیرند؛ اما مفهوم وجود بشرط ذهنى بودن است و هر دو وجود را نمىپذیرد.
درباره اسماى خاص نظراتى گوناگون مطرحاند. محقق اصفهانى موضوعٌله آنها را وجود خارجى مىداند. به نظر آخوند خراسانى نیز موضوعٌله در اسمى خاص، مانند زید، شخص او و تشخص به وجود خاص اوست. تا هنگامى که وجود زید باقى است، شخص وى حقیقتا باقى است، گرچه عوارض و حالات او تغییر یابند. شخصیت زید وابسته به عوارض وى نیست که تغییر یابد، بلکه وابسته به وجود خارجى اوست که در ظرف زمان سیال است.40
دیدگاه محقق اصفهانى و آخوند خراسانى در بحث اسماى خاص، به نظریه مصداقى نزدیک است؛ در نتیجه به اشکالات پیشگفته در باب دیدگاه مصداقى مبتلاست.
امام خمینى قدسسره نظرى متفاوت دارد. به اعتقاد وى الفاظ در اسماى خاص، براى ماهیتى وضع شدهاند که تنها بر فردى واحد منطبق است، نه براى ماهیت منطبق بر افراد کثیر و نه براى فرد مشخص. بر همین اساس است که مىتوانیم بگوییم فرزند من پنج سال پیش نبود و سال گذشته متولد شد. بنابراین موضوعٌله الفاظ، نه وجود، بلکه ماهیت است.41
به نظر آیتاللّه نایینى معنا به امور مجرد عقلى اطلاق مىشود که از ماده و لوازم آن جدا شده است؛ چه لفظى براى آن وضع شده و چه نشده باشد؛ چه لفظ در آن معنا استعمال شده و چه نشده باشد. براى نمونه معناى زید، وجود ذهنى زید است. زید قوسى نزولى و قوسى صعودى دارد. پیش از استعمال لفظ، قوس آن صعودى است؛ یعنى پس از مشاهده، زید از خارج به حس مشترک و از آنجا به عالم خیال و از آنجا به عالم عقل مىرود. هنگام استعمال، قوس آن نزولى است.42
آیتاللّه خوئى بر مطلب مزبور حاشیه زده و امور مجرّد عقلى را بدون کاربرد لفظى، معنا نمىداند؛ چنانکه مىگوید:
اطلاق لفظ معنا بر یک شىء به این اعتبار است که این شىء از آن لفظ قصد شده است؛ و الا مدرکات مجرده عقلى صرفنظر از کاربرد لفظى در آنها، معنا نیستند؛ کما اینکه مفهوم و مدلول نیز تلقّى نمىشوند.43
به نظر مىرسد که نقد آیتاللّه خوئى بر آیتاللّه نایینى با توجه به تفسیر مشهور از لفظ «معنا» است که آن را «مقصود از کلام» و «ما عنى به» تلقّى مىکند.44 بر این اساس، معنا متأخر از لفظ و کلام است؛ اما چنانکه در سطور بعد مىآید، معنا همان صورت ذهنى با لحاظى ویژه، و لذا متقدم بر لفظ است.
نظر برگزیده
دانشمندان غربى نظراتى پرشمار دارند که آنها را بررسى کردیم. اغلب اصولیان نیز موضوعٌله در اسماى عام را ماهیت، طبیعت لابشرط یا ذات مىدانند که ظرف تحقق آن، نه ذهن، بلکه ظرف ذات یا ماهیت است. به نظر مىرسد معنا مساوى محکى یا معلوم بالذات است که در برابر مفهوم (حاکى) و مصداق (معلوم بالعرض) است. به رغم ذهنى بودن معنا، بعد ذهنیتش لحاظ نمىشود و همین امر آن را از مفهوم یا حاکى جدا مىکند. انسان این توانایى را دارد که امر ذهنى خود را از زاویههاى پرشمار بنگرد. هر وجود ذهنىاى، از جهتى حاکى و از جهتى محکى است. در نتیجه به هر دلیلى براى ما صورت ذهنى ایجاد شود، معنا ایجاد شده است؛ چراکه حاکى و محکى بالذات، از یکدیگر جدایىناپذیرند. این حکایتگرى براى فرد آشنا به زبان و وضع حاصل مىشود. حکایتگرى گاه از امر واقعى و گاه از امر اعتبارى است. در هر دو مورد گاه حکایتگرى از محکى به گونه مستقیم (یا حقیقى) و گاه غیرمستقیم (یا مجازى، استعارى، کنایى و امثال آن) است، و در هر دو مورد، گاه مطابق امر متصور و گاه غیرمطابق با آن است.
واژگان مفهوم، معنا، محکى، وجود ذهنى، حاکى، علم، و معلوم بالذات در علوم حصولى، همه به حقیقتى واحد با لحاظهاى پرشمار اشاره دارند که جایگاهش در ذهن است. مصداق نیز حقیقت خارجى است. در میان این واژگان آنچه بیش از بقیه کانون نقد و بحث است، معناست.
دلالت مفهوم بر معنا یا دلالت حاکى بر محکى، امرى طبیعى و ضرور است. هر تصور یا تصدیق، حتى قضیه کاذب، بالذات از معناى خود حکایت مىکند. مفهوم ذاتا حکایتگرى دارد؛ لذا نمىتواند انطباق نداشته باشد. مفهوم «سیاه» فقط بر «سیاه» دلالت دارد، نه بر چیزى دیگر. تصور قرمزى نمىتواند از سیاهى و سفیدى حکایت کند. حتى اگر من تصور کردم «دو ضرب در دو مساوى پنج است»، محکى و مدلول این گزاره نیز «دو ضرب در دو مساوى پنج است» خواهد بود، نه «دو ضرب در دو مساوى چهار». معنادار بودن جملات کاذب نشان مىدهد که معنا غیر از مصداق است. اگر در روز گفتم «الان شب است»، این قضیه حاکى و محکى دارد. مسئله صدق و کذب و انطباق با واقع، با بحث وجود ذهنى حل نمىشود، راهحل دیگرى دارد که در جاى خود باید بدان پرداخت. میان مفهوم و معنا رابطهاى تنگاتنگ برقرار است. معنا بدون مفهوم، معنا نیست و مفهوم بدون معنا، مفهوم نیست. قوام حاکى به داشتن محکى است و برعکس، اما در مفهوم هیچ موجودى، وجود تصدیقى و اثباتى اخذ نشده است.
جایگاه و ظرف معنا جایى جز ذهن نیست. ما نمىتوانیم واسطهاى میان ذهن و خارج در نظر بگیریم و آن را ظرف معنا بپنداریم. معنا همان مفهوم است که به مفهوم بودن آن توجه نداریم؛ یعنى جنبه ذهنى و حاکى بودن آن را لحاظ نمىکنیم. واقعیتى که در ذهن داریم، اگر به وسیله آن به بیرون بنگریم (ینظر به) مفهوم است، و اگر در خودش بنگریم (ینظر فیه)، معناست. در مفهوم «انسان» قید ذهنى بودن و در مصداق «انسان»، قید خارجى بودن لحاظ مىشود؛ اما مىتوانیم «انسان» را خالى از هر دو قید نیز لحاظ کنیم که در این صورت آن را «معنا» مىنامیم. این خاصیت ذهن است که مىتواند قیدى را حذف یا اضافه کند. بدین ترتیب «معنا»، همان مفهوم است، بدون لحاظ قید ذهنى، حاکوى و خارجى بودن. از آنجا که ما این قیود را در نظر نمىگیریم، بلکه ذاتى لابشرط لحاظ مىکنیم، لذا معنا هم بر خارج و هم بر ذهن تطبیقپذیر است و گمان مىشود که ذهنى نیست؛ در حالى که ظرف حقیقى آنها ذهن است. خاصیت ذات و طبیعت لابشرط این است که به ذهنى یا خارجى بودن آن توجه نشود. مادام که ذات لحاظ شود، نمىتوان به ذهنى بودن آن توجه کرد.
عدم لحاظ قید مفهومیت و ذهنیت و تأکید بر ذات لابشرط و طبیعى، آن را از ذهن خارج نمىکند؛ بلکه مصادیق آن را افزایش مىدهد. انسان ذهنى، تنها مصداقش در ذهن است و انسان خارجى تنها در خارج مصداق دارد؛ اما با حذف قید ذهنى و خارجى بودن، بر هر دو قابل صدق است؛ همانگونه که اگر قید سیاهى و سفیدى را از قلم بگیرید، بر هر دو قلم صدق مىکند. در خارج فقط وجود موجود است. آنچه در خارج است، مصداق انسان است نه خود انسان. ما نه مىتوانیم ذهن را به خارج بیاوریم و نه خارج را به ذهن؛ اما وجود خارجى اشیا مىتواند مصداق امور ذهنى قرار گیرد.
وقتى مىگوییم «انسان موجود است»، حکم درباره ماهیت انسان است. به اقتضاى اصالت وجود، جمله مزبور بدین معناست که «این نحوه وجود، انسان است.» در واقع انسان بر وجود حمل شده است. «انسان موجود است» یعنى انسانى که من تصور کردهام در خارج مصداق دارد؛ یعنى یک واقعیتى هست که انسان بر او صدق مىکند یا مصداق انسان است. آنچه در خارج است، مصداق «انسان» است، نه مصداق «انسان ذهنى و کلى.»
آینهاى را در نظر بگیرید؛ مىتوان با سه لحاظ گوناگون به آن نگریست:
1. توجه به شکل و جنس آن؛ 2. توجه به جنبه حکایتگرى آن و دقت در اینکه که آیا حکایتگرىاش ناقص است یا کامل؛ مقعر است یا محدب و تیره است یا روشن؛ 3. توجه به محکى آن.
در حالى که خود را در آینه مىبینیم، گاه به جنبه حکایتگرى آن توجه نداریم. گویا فراموش مىکنیم که از طریق واسطهاى خود را مىبینیم. صورت ذهنى با لحاظ اول، کیف نفسانى، با لحاظ دوم، مفهوم و با لحاظ سوم، معناست. در لحاظ سوم، هنگامى که به تصویر مىنگرید، نه تصویر، بلکه صاحب تصویر را مىبینید.
الفاظ براى مفهوم شىء وضع مىشوند نه از آن جهت که مفهوم است؛ بلکه وضع مىشوند براى خود شىء و به عبارتى براى ذات و ماهیت آن شىء؛ لذا هم بر مفهوم ذهنى و هم بر مصداق آن قابل صدق است. لفظ، اسم است و معنا، مسماست.
بنابراین معنا همان صورت ذهنى است، بدون لحاظ ذهنیت. در نتیجه به هر دلیلى براى ما صورت ذهنى ایجاد شود، معنا ایجاد شده است. نفس آدمى گاه از طریق ادراکات حسى و رویارویى با امور خارجى تصویر مىسازد و گاه از دریافتهاى حضورى تصویر مىگیرد. سپس براى هریک از صور نامى قرار مىدهد تا به محکى و معناى آن اشاره کند. رفتهرفته چنان پیوندى میان صور ذهنى و الفاظ حاصل مىشود که انسان مىپندارد که الفاظ، جانشین معانى شدهاند و به سخن ابنسینا، آدمى به سختى مىتواند بدون لفظ بیندیشد.
آیا دلالت، امرى تکوینى است یا وضعى؟ پاسخ این است که دلالت به یک معنا تکوینى و به معنایى دیگر وضعى است. دلالت تصور ذهنى بر معناى خود، تکوینى است؛ اما دلالت لفظ و نوشتار بر معنا، تابع وضع و قرارداد است. اشاره مفهوم به معنا تکوینى است؛ اما اشاره لفظ و کلمه مکتوب به معنا، تابع وضع و از طریق تداعى است. لذا ممکن است لفظى شنیده یا نوشتهاى دیده شود؛ اما به دلیل ناآشنایى با وضع یا فراموشى آن، دلالت محقق نشود. واژه «معنا» گاه در مورد اول و گاه در مورد دوم و گاه مشترک میان هر دو به کار مىرود. تفسیر مشهور از لفظ «معنا» آن را «مقصود از کلام» و «ما عنى به» تلقّى مىکند. وقتى در کتب لغت و علوم بلاغى از معنا سخن مىرود، بیشتر این اصطلاح منظور است. با این حال معنا مىتواند در مرتبه متقدم بر لفظ نیز لحاظ شود و آن در مورد صورتهاى ذهنى است که برایمان حاصل مىشوند. گاه در دلالت وضعى نیز از تکوین سخن به میان مىآید و منظور این است که به مرور زمان با تکرار همراهى لفظ با معناى ویژه، نوعى پیوند تکوینى میان لفظ و معنا ایجاد مىشود؛ به گونهاى که ذهن آدمى به آسانى با شنیدن لفظ به معنا منتقل مىشود؛ اما رابطه تکوینىاى که ما در این بحث بدان توجه داریم، از نوع اول است.
ظاهرا نمىتوان اسماى عام و خاص را در حقیقت معنا از هم تفکیک کرد. تنها تفاوت پذیرفتنى در تعداد مصادیق است. معنا در اسماى عام مصداق فراوان و در اسماى خاص، تنها یک مصداق دارد. موضوعٌله در اسماى عام، طبیعت اشیا خالى از وجود ذهنى و عینى است و در اسماى خاص، حصهاى از طبیعت است که در این فرد ویژه تقرر دارد. صورت حسى فرد خاص را اگر فىنفسه در نظر بگیریم، قابل صدق بر مصادیق پرشمار است؛ اما اگر آن را ناظر به فرد خارجى ویژهاى بدانیم، جزئى و محدود به مصداق واحد مىشود.
نتیجهگیرى
نگاه فلسفى به معنا در قرن بیستم، شتابى ویژه گرفت و به تنوع آرا دامن زد. در میان نظرات پرشمار، اندیشه مصداقى یا مرجعى معنا دو روایت عرضه کرده است: روایت نخست معنا را همان مصداق مىداند و روایت دوم معنا را رابطه بین لفظ و مصداق مىپندارد. این نظریه علاوه بر عدم تفکیک میان معنا و مصداق، از توان توجیه نام اشیاى ناموجود مانند اسبِ دوسر و نیز تصورات ذهنى عاجز است. نظریه تصورى معنا که معنا را امرى ذهنى مىداند، به دلیل انتقالناپذیرى امور ذهنى، کانون نقد قرار گرفته است.
نظریه رفتارى در تحلیل معنا به واکنش مخاطب یا شرایط تحریککنندگى متکلم توجه مىکند. این نظریه نیز به اشکالاتى همچون غفلت از ابعاد غیرظاهرى معنا و تأخر واکنش از درک معنا مبتلاست.
ویتگنشتاین در مرحله نخست زیست فلسفى خود بر نظریه تصویرى معنا تأکید مىورزد. این نظریه، لفظ و جمله را تصویرگر واقعیات مىداند. مطابق با این نظر ویتگنشتاین، داورىهاى اخلاقى و زیبایىشناختى که درباره امور واقع نیستند، تبیینناپذیرند و جزو زبان به معناى خاص نیستند. او پس از مدتى رویکردى نو در پیش گرفت؛ وى در این رویکرد سه نظریه مرتبط به هم و سنتى براى معنا یافتن الفاظ را رد کرد و به رویکرد کاربردى معنا روى آورد. بر این اساس معناى یک واژه یا جمله همان کاربردى است که آن واژه یا جمله در عرف دارد.
اگر منظور دیدگاه جدید ویتگنشتاین این باشد که اصلاً نباید و نمىتوان از (معنا) سخن گفت و تنها باید از کاربرد صحبت کرد، این نظریه به رویکرد رفتارى معنا نزدیک مىشود و مبتلا به همان اشکالات است؛ زیرا کاربرد به شرایط خارجى ملازم معنا اشاره دارد.
نظر علماى اصول در باب حقیقت معنا، اغلب در بحث از حقیقت وضع و رابطه آن با موضوعٌله الفاظ آشکار مىشود؛ زیرا منظور آنها از موضوعٌله، همان معناست. اغلب اصولیون نظریه مصداقى را نمىپذیرند و معنا را در اسماى عام، ماهیت، طبیعت لابشرط یا ذات مىدانند.
به نظر مىرسد معنا مساوى محکى یا معلوم بالذات باشد که در برابر مفهوم (حاکى) و مصداق (معلوم بالعرض) است. به رغم ذهنى بودن معنا، بعد ذهنیتش لحاظ نمىشود و همین امر آن را از مفهوم یا حاکى جدا مىکند. دلالت مفهوم بر مابازا یا دلالت حاکى بر محکى، امرى طبیعى و ضرور است. هر تصور یا تصدیقى، حتى قضیه کاذب، بالذات از معناى خود حکایت مىکند. جایگاه و ظرف معنا جایى جز ذهن نیست. عدم لحاظ قید مفهومیت و ذهنیت و تأکید بر ذات لابشرط و طبیعى، آن را از ذهن خارج نمىکند؛ بلکه مصادیق آن را افزایش مىدهد.
منابع
ـ آخوند خراسانى، محمدکاظمبن حسین، کفایهالاصول، تهران، کتابفروشى اسلامیه، بىتا.
ـ آلستون، ویلیام، فلسفه زبان، ترجمه احمدرضا جلیلى و احمد ایرانمنش، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1381.
ـ العمارى، على محمدحسن، قضیة اللفظ و المعنى، قاهره، مکتب وهبه، 1420ق.
ـ چامسکى، نوآم، زبان و مسائل دانش، ترجمه على درزى، تهران، آگاه، 1377.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، محاضرات فى اصول الفقه، قم، دارالهادى للمطبوعات، 1410ق.
ـ غروى، محمدحسین، بحوث فى الاصول، قم، جامعه مدرسین، 1376.
ـ مگى، بریان، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1372.
ـ ـــــ ، مردان اندیشه، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1378.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، تهذیبالاصول، بیروت، دارالفکر، 1367.
ـ نایینى، محمدحسین، اجود التقریرات، قم، مکتبة الفقیه، بىتا.
ـ نصرى، عبداللّه، فلسفه تحلیلى (تقریرات استاد دکتر مهدى حائرى)، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1379.
ـ هادسون، ویلیام دانالد، ویتگنشتاین، ربط فلسفه او به باور دینى، ترجمه مصطفى ملکیان، تهران، گروس، 1378.
ـ هارت ناک، یوستوس، ویتگنشتاین، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمى، 1356.
ـ هاسپرس، جان، فلسفه تحلیلى، ترجمه سهراب علوىنیا، تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1370.
- Alston, William, "Meaning", in: Paul Edwards ed., The Encyclopedia of Philosophy, London, Macmillan, 1967.
- Alston, William, Philosophy of Language, Prentice-Hall, 1964.
- Austin, John L., How to do Things with Works, Oxford, University Press, 1962.
- Bloomfield, Leonard, Language, London, George Allen and unwin LTD, 1935.
- Locke, John, Essays Concerning Human Understanding, Book III, Oxford University Press, 1990.
- Stiver, Dan R. The Philosophy of Religious Language, Sighn, Symbol and Story, Oxford, Blackwell Publishers, 1996.
- Wittgenstein, Ludwig, Philosophical Investigation, Oxford, Basil Blackwell, 1967.
* دانشیار گروه کلام مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. sajedi@qabas.net
دریافت: 12/2/90 پذیرش: 29/8/90.
1ـ منابع اصلى مورد استفاده براى سه نظریه اول در باب معنا و برخى نقدها، عبارت اند از:
- William Alston, Philosophy of Language, ch. 1-2;
این کتاب به فارسى نیز برگردانده شده است: ویلیام پى آلستون، فلسفه زبان، ترجمه احمدرضا جلیلى و احمد ایرانمنش.
- William Alston, "Meaning", in: Paul Edwards ed., The Encyclopedia of Philosophy;
ـ جان هاسپرس، فلسفه تحلیلى، ترجمه سهراب علوى نیا، ص 47ـ52؛
ـ عبداللّه نصرى، فلسفه تحلیلى تقریرات استاد دکتر مهدى حائرى، ص 26ـ35.
2. Referential Theory.
3. What it refers to.
4ـ البته بعدا روشن خواهد شد که این نظریه حتى درباره اسماى خاص نیز پذیرفتنى نیست.
5. Semantics.
6. William Alston, "Meaning", p. 234.
7. Ideational theory.
8ـ یعنى الفاظ باید از تصورات ذهنى حکایت کنند. الفاظ و کلمات، حاکى یا دلالتکنندهاند و تصورات ذهنى، محکى یا مدلول. John Locke, Essays Concerning Human Understanding, Book III, Ch. 2, Sec. 1.
9. William Alston, "Meaning", p. 235.
10. Stimulus-response theory of meaning.
11. Leonard Bloomfield.
12. Leonard Bloomfield, Language, p. 139.
13. Charles Morris.
14. Charles Osgood.
15ـ نوآم چامسکى، زبان و مسائل دانش، ترجمه على درزى، ص 51 و 56ـ59.
16. Picture theory of meaning.
17ـ بریان مگى، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 536.
18ـ همو، مردان اندیشه، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 160ـ161.
19ـ یوستوس هارتناک، ویتگنشتاین، ترجمه منوچهر بزرگمهر، ص 45.
20ـ ویلیام دانالد هادسون، ویتگنشتاین، ربط فلسفه او به باور دینى، ترجمه مصطفى ملکیان، ص 23.
21ـ بریان مگى، فلاسفه بزرگ، ص 536.
22ـ همان، ص 536ـ537.
23ـ همان.
24ـ یوستوس هارتناک، همان، ص 50.
25. Transcendental.
26ـ بریان مگى، مردان اندیشه، ص 161 و 167.
27. Ludwig Wittgenstein, Philosophical Investigation, p. 6.
28ـ بریان مگى، فلاسفه بزرگ، ص 541.
29ـ همان، ص 543.
30ـ ویلیام دانالد هادسون، همان، ص 95.
31. Ludwig Wittgenstein, Op.Cit, p. 6.
32. John L. Austin, How to do Things with Words.
33. locutionary act.
34. illocutionary act.
35. prelocutionary act.
36. Dan R. Stiver, The Philosophy of Religious Language, p. 81.
37ـ محمدحسین غروى، بحوث فى الاصول، ص 24.
38ـ سیدروحاللّه موسوى خمینى، همان، ج 1، ص 12.
39ـ سیدابوالقاسم خوئى، محاضرات فى الاصول الفقه، ج 1، ص 52.
40ـ محمدکاظمبن حسن آخوند خراسانى، کفایة الاصول، ج 1، ص 26.
41ـ سیدروحاللّه موسوى خمینى، تهذیب الاصول، ج 1، ص 12.
42ـ محمدحسین نایینى، اجودالتقریرات، ج 1، ص 13.
43ـ همان، پاورقى.
44ـ على محمدحسن العمارى، قضیة اللفظ والمعنى، ص 37.
- ـ آخوند خراسانى، محمدكاظمبن حسين، كفايهالاصول، تهران، كتابفروشى اسلاميه، بىتا.
- ـ آلستون، ويليام، فلسفه زبان، ترجمه احمدرضا جليلى و احمد ايرانمنش، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1381.
- ـ العمارى، على محمدحسن، قضية اللفظ و المعنى، قاهره، مكتب وهبه، 1420ق.
- ـ چامسكى، نوآم، زبان و مسائل دانش، ترجمه على درزى، تهران، آگاه، 1377.
- ـ خوئى، سيدابوالقاسم، محاضرات فى اصول الفقه، قم، دارالهادى للمطبوعات، 1410ق.
- ـ غروى، محمدحسين، بحوث فى الاصول، قم، جامعه مدرسين، 1376.
- ـ مگى، بريان، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، 1372.
- ـ ـــــ ، مردان انديشه، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1378.
- ـ موسوى خمينى، سيدروحاللّه، تهذيبالاصول، بيروت، دارالفكر، 1367.
- ـ نايينى، محمدحسين، اجود التقريرات، قم، مكتبة الفقيه، بىتا.
- ـ نصرى، عبداللّه، فلسفه تحليلى (تقريرات استاد دكتر مهدى حائرى)، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1379.
- ـ هادسون، ويليام دانالد، ويتگنشتاين، ربط فلسفه او به باور دينى، ترجمه مصطفى ملكيان، تهران، گروس، 1378.
- ـ هارت ناك، يوستوس، ويتگنشتاين، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، خوارزمى، 1356.
- ـ هاسپرس، جان، فلسفه تحليلى، ترجمه سهراب علوىنيا، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1370.
- - Alston, William, "Meaning", in: Paul Edwards ed., The Encyclopedia of Philosophy, London, Macmillan, 1967.
- - Alston, William, Philosophy of Language, Prentice-Hall, 1964.
- - Austin, John L., How to do Things with Works, Oxford, University Press, 1962.
- - Bloomfield, Leonard, Language, London, George Allen and unwin LTD, 1935.
- - Locke, John, Essays Concerning Human Understanding, Book III, Oxford University Press, 1990.
- - Stiver, Dan R. The Philosophy of Religious Language, Sighn, Symbol and Story, Oxford, Blackwell Publishers, 1996.
- - Wittgenstein, Ludwig, Philosophical Investigation, Oxford, Basil Blackwell, 1967.















