ارزش معرفت شناختى علم حضورى
در قلمرو معرفتشناسى، حقیقت داشتن و مطابقت با واقع را ملاک ارزش معرفتشناختى معرفى مىکنند. گرچه دیدگاههاى دیگرى نیز در اینباره مطرحاند، آنچه بین فیلسوفان مسلمان به منزله ملاک پذیرفته شده، همین است. دقت در این معنا نشان مىدهد این ملاک را تنها درباره علوم حصولى مىتوان به کار گرفت. از سوى دیگر، علم در معرفتشناسى اسلامى به معناى عامى به کار مىرود؛ به گونهاى که علم حضورى را نیز دربر مىگیرد. پرسشى که پدید مىآید این است: آیا علم حضورى نیز ارزش معرفتشناختى دارد، یا خیر؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، چگونه مىتوان ملاک مزبور را بر علم حضورى تطبیق کرد؟ در این مقاله کوشیدهایم با ارائه معنایى جدید از ارزش معرفتشناختى، علم حضورى را نیز در دایره ارزشگذارىهاى معرفتشناختى وارد کنیم. بر پایه این معنا واقعنمایى به طور عام و خودنمایى به طور خاص، ملاک ارزش معرفتشناختى معرفى شده و علم حضورى به دلیل خودنما بودن، از نظر معرفتى ارزشمند تلقّى شده است. بر پایه این معنا، لوازمى جدید براى ارزش معرفتى مطرح مىشود که در متن مقاله بدانها مىپردازیم.
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره دوم، زمستان 1390، 11ـ32
محمد سربخشى*
چکیده
در قلمرو معرفتشناسى، حقیقت داشتن و مطابقت با واقع را ملاک ارزش معرفتشناختى معرفى مىکنند. گرچه دیدگاههاى دیگرى نیز در اینباره مطرحاند، آنچه بین فیلسوفان مسلمان به منزله ملاک پذیرفته شده، همین است. دقت در این معنا نشان مىدهد این ملاک را تنها درباره علوم حصولى مىتوان به کار گرفت. از سوى دیگر، علم در معرفتشناسى اسلامى به معناى عامى به کار مىرود؛ به گونهاى که علم حضورى را نیز دربر مىگیرد. پرسشى که پدید مىآید این است: آیا علم حضورى نیز ارزش معرفتشناختى دارد، یا خیر؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، چگونه مىتوان ملاک مزبور را بر علم حضورى تطبیق کرد؟ در این مقاله کوشیدهایم با ارائه معنایى جدید از ارزش معرفتشناختى، علم حضورى را نیز در دایره ارزشگذارىهاى معرفتشناختى وارد کنیم. بر پایه این معنا واقعنمایى به طور عام و خودنمایى به طور خاص، ملاک ارزش معرفتشناختى معرفى شده و علم حضورى به دلیل خودنما بودن، از نظر معرفتى ارزشمند تلقّى شده است. بر پایه این معنا، لوازمى جدید براى ارزش معرفتى مطرح مىشود که در متن مقاله بدانها مىپردازیم.
کلیدواژهها: علم، علم حضورى، ارزش، ارزش معرفتشناختى، مطابقت، واقعنمایى، خودنمایى.
مقدّمه
یکى از پرسشهاى مهم درباره علم حضورى، مربوط به ارزش معرفتشناختى آن است. علم حضورى، چنانکه از نامش پیداست، علم است. بنابراین باید همانند هر علم دیگر، خاصیت واقعنمایى و دانشافزایى براى انسان داشته باشد. از سویى مىدانیم که در علم حضورى خبرى از صورت ذهنى و بالطبع خبرى از حکایت نیست و در نتیجه خبرى نیز از مطابقت یا عدم آن نخواهد بود. در بحث از ویژگىهاى علم حضورى گفته مىشود صدق و کذب و خطاپذیرى و خطاناپذیرى و شک، هیچکدام در علم حضورى راه ندارند. با این وضع، این پرسش مطرح مىشود که ارزش معرفتشناختى علم حضورى را چگونه باید معنا کرد؟ آیا اساسا سخن گفتن از ارزش معرفتشناختى در علم حضورى درست است یا موضوع ارزش در این قسم، اساسا سالبه به انتفاى موضوع است؟ اگر این علم داراى ارزش معرفتشناختى است، معناى این ارزش چیست و چگونه مىتوان آن را به دست آورد؟ به عبارت دیگر، ملاک ارزش در چنین علمى چیست؟
در این مقاله، خواهیم کوشید تا به این پرسش و دیگر پرسشهایى که در اینباره مطرح مىشوند، پاسخ دهیم. نخست به سراغ ارزش مىرویم و معناى لغوى آن را بررسى مىکنیم تا بتوانیم آسانتر با اصطلاحات گوناگون مفهوم ارزش که در علوم مختلف رایجاند، ارتباط برقرار کنیم.
معناى ارزش
ارزش در لغت به طور کلى براى سنجش به کار مىرود؛ یعنى در مفهوم ارزش، سنجیدن یک چیز نسبت به چیز دیگر نهفته است. همچنین مفهوم مطلوبیت در مفهوم ارزش مأخوذ است.1 وقتى گفته مىشود چیزى ارزشمند است، یعنى آن چیز داراى مطلوبیت است. براى نمونه در بحثهاى اقتصادى، پول ارزشمند تلقّى مىشود و هر آنچه موجب به دست آوردن پول شود، ارزشمند خواهد بود. ارزشمندى پول و هر آنچه موجب به دست آمدن پول مىشود، به معناى مطلوبیت اقتصادى آن است. اگر دقت کنیم خواهیم دید که در دیگر زمینهها نیز، وقتى از مفهوم ارزش استفاده مىشود، مقصودْ سخن گفتن درباره مطلوبیت آن چیز در زمینه ویژه آن است. براى نمونه وقتى گفته مىشود فعلى ارزش اخلاقى دارد، مراد آن است که آن فعل از نظر اخلاقى مطلوب است؛ و یا وقتى گفته مىشود فلان اثر هنرى ارزش هنرى دارد، منظور آن است که آن اثر از نظر هنرى مطلوب شمرده مىشود. اکنون با توجه به این موارد مىتوان مدعى شد که ارزش در معناى کلىاش به معناى مطلوبیت است، و چیزى ارزشمند است که داراى مطلوبیت باشد.2
چنانکه از مثال ارزش اقتصادى پیداست، پول و آنچه موجب به دست آمدن پول مىشود، ارزش یکسان ندارند. ارزش پول، ذاتى و غایى است و ارزش آنچه موجب به دست آمدن پول مىشود، غیرى و ابزارى است. روشن است که منظور ما از ارزش ذاتى پول، ارزش ذاتى اقتصادى است. مىتوان گفت در هر حوزهاى غایتى هست که ارزش و مطلوبیت ذاتى دارد و آنچه موجب به دست آمدن آن غایت شود، ارزش غیرى و ابزارى خواهد داشت. ارزش اخلاقى نیز همینگونه است. ارزش و مطلوبیت افعال اخلاقى، غیرى است و ارزش ذاتى مربوط به کمالىا ستکهبر اثر انجام فعل اخلاقى براى انسان حاصل مىشود.
نکته دیگر آن است که ارزش در هر قلمروى متناسب با موضوع و هدف آن قلمرو تعریف مىشود؛ براى نمونه در قلمرو اقتصاد، از آنجا که موضوع، ثروت و هدف، تولیدِ آن است، پول ارزشمند دانسته مىشود. نیز در قلمرو هنر موضوع، زیبایى و هدف، تولید زیبایى به معناى مطلق آن است؛ لذا ارزش نیز متناسب با آن تعریف مىشود، و هر اثر زیبایى ارزشمند به شمار مىآید. بنابراین وقتى موضوع معرفتشناسى، مطلقِ علم و معرفت است و هدف از آن، به دست آوردن شناختى درست درباره واقعیت است، باید توجه کنیم که ارزش را نیز متناسب با همین موضوع و هدف تعریف کنیم. اکنون هنگام بررسى این نکته است که در قلمرو معرفت چه چیزى ارزشمند و مطلوب دانسته مىشود و آیا این مطلوبیت در علم حضورى نیز وجود دارد یا خیر؟
ارزش معرفتشناختى
در بحثهاى معرفتشناختى موضوع، معرفت و دغدغه و هدف اصلى، شناختِ «شناخت درست» است. بنابراین مىتوان گفت هر ادراکى که بهدرستى موجب شناخت شود، ارزش معرفتى دارد. در اینگونه بحثها وقتى سخن از ارزش ادراک پیش مىآید، از تعبیر «حقیقت» استفاده مىشود؛ یعنى مىگویند ادراکى حقیقت دارد که مثلاً فلان ویژگى را داشته باشد. منظور از جمله مزبور این است: ادراکى ارزش معرفتشناaختى دارد که داراى حقیقت یا حقیقى باشد. ویژگىاى که براى حقیقى بودن یک ادراک و در نتیجه ارزشمندى آن بیان مىشود، مطابقت با واقع است. البته دیدگاههایى گوناگون در اینباره مطرح شده است. آگوست کنت معتقد است حقیقت عبارت است از فکرى که همه اذهان در یک زمان دربارهاش وفاق داشته باشند. ویلیام جیمز حقیقت را فکرى مىداند که تأثیرى نیکو بر عمل داشته باشد.3 با اینهمه، دیدگاه پذیرفتهشده همان مطابقت با واقع است. چنانکه مشهود است، شرطْ دانستن مطابقت با واقع به خاطر همان دغدغه اصلى، یعنى شناخت واقع است. بنابراین آنچه به گونه اصیل براى یک معرفتشناس مهم است، به دست آوردن معرفتى صحیح درباره واقع است؛ چه این معرفت با واسطه یک صورت ذهنى حاصل شود و چه بدون آن. این نکته نشان مىدهد که ارزش معرفتشناختى، اختصاصى به علم حصولى، که با واسطه صورت ذهنى حاصل مىشوند، ندارد و علم حضورى نیز، اگر معرفت به واقع ایجاد کند ارزشمند است. به این ترتیب توصیف حقیقت و ارزش معرفتشناختى به مطابقت با واقع، تنها به برخى از معرفتهاى ارزشمند ناظر است و اگر دقت کنیم درمىیابیم که ادراک موردنظر این توصیف، ادراک حصولى است. از اینرو هنگام بحث درباره علم حضورى، که در آن خبرى از صورت ذهنى نیست و بین علم و معلوم عینیت برقرار است، سخن گفتن از مطابقت با واقع وجهى نخواهد داشت. لذا باید کوشید ارزش در حوزه معرفت را به گونهاى معنا کرد که همه اقسام علم را دربرگیرد. در این مقاله خواهیم کوشید معنایى عامتر براى ارزش معرفتشناختى ارائه دهیم؛ به گونهاى که همه اقسام علم، به ویژه علم حضورى را دربرگیرد. وقتى توجه کنیم که حقیقت علم اعم از حضورى و حصولى، و علم حصولى نیز اعم از تصور و تصدیق است و همه این اقسام، سرانجام به گونهاى ارزشمندند، این کوشش، منطقى و پذیرفتنى خواهد بود.
با توجه به مطالب پیشگفته چیزى ارزش معرفتشناختى خواهد داشت و از این حیث مطلوب خواهد بود که مهمترین ویژگى علم، یعنى واقعنمایى و دانشافزایى را دارا باشد؛ زیرا آنچه در معرفتشناسى مطلوب است، افزوده شدن بر کمال دانایى انسان است. ملّاصدرا در بحث ویژگىهاى علم مىگوید که علم اساسا امرى وجودى و نه سلبى است؛ بلکه دیدگاه وى مساوق دانستن علم با وجود است.4 بنابراین با عالِم شدن یک شخص باید در وى کمالى وجودى پدید آید و چون ویژگى دیگر علم، واقعنمایى آن است، با عالم شدن وى باید این کمال وجودى موجب افزایش دانش او شود. به عبارت دیگر، با توجه به اینکه تفاوت وجود علم با وجودهاى دیگر این است که موجب گونهاى روشنایى و خروج از ظلمت، و به اصطلاح شیخ اشراق موجب نوعى اشراق براى عالِم مىشود، بنابراین با تحقق علم باید چنین حالتى براى عالِم پدید آید.5 حال با توجه به این امور مىگوییم ارزش معرفتشناختى هر علمى به این است که چنین ویژگىاى داشته باشد؛ یعنى موجب خروج نفس از تاریکى و جهل و به دست آوردن آگاهى از امور دیگر شود.
روشن است که اقسام گوناگون علم و مراتب متفاوت آن، موجب تفاوت ارزش معرفتشناختى نیز خواهد شد. توضیح اینکه:
اولاً ویژگى یادشده اختصاصى به هیچ قسم ندارد و اقسام گوناگون علم داراى ارزش معرفتشناختىاند. بنابراین اختصاص ارزش معرفتشناختى به علم حصولى تصدیقى، بىوجه است. به عبارت صریحتر، تصورات خالى از تصدیق، حتى تصورات خیالى و وهمى نیز داراى ارزش معرفتشناختىاند. تنها باید توجه کرد که میزان ارزش آنها به میزان واقعنمایى و دانشافزایى آنهاست؛
ثانیا چون علوم، داراى اقسام گوناگون است و هر قسمى یا برخى از اقسام نیز داراى مراتب شدید و ضعیفاند، میزان واقعنمایى و دانشافزایى آنها نیز متفاوت خواهد بود. براى نمونه ارزش معرفتشناختى تصورات، در حد حکایتى است که از محکى خود مىکنند؛ و چون حکایتِ مفهوم ذاتى آن است،6 این ارزش تابع هیچ نسبت و مختص هیچ قسمى نیست. حتى تصور وهمى که از روى اوهام پدید آمده، به همان اندازهاى که از امرى وهمى حکایت مىکند، داراى ارزش معرفتشناختى است.7
البته ارزش قضایا از دو حیث درخور ارزیابى است:
1. از آن حیث که همانند هر تصورى از یک محکى خاص حکایت مىکنند و از این جهت ارزش معرفتشناختىشان تابع امرى جز خود نیست؛
2. از آن حیث که قضایا درباره ماوراى خود داورى مىکنند، که ممکن است در این داورى خطایى رخ دهد. پس از این حیث، ارزش آنها تابع واقعنمایى درست و نادرست است؛ یعنى اگر درباره واقعیت همانگونه که هست داورى کنند و به اصطلاح مطابق با واقع باشند ارزش معرفتشناختى از این حیث را نیز خواهند داشت؛ وگرنه بىارزش تلقّى خواهند شد. پس قضایا در صورتى که مطابق با واقع باشند، داراى ارزش معرفتشناختى دوچندان خواهند بود.
آنچه گفتیم درباره مطلق ارزش معرفتشناختى و سپس ارزش معرفتشناختى علم حصولى و اقسام گوناگون آن بود. اکنون نوبت آن است که درباره ارزش معرفتشناختى علم حضورى سخن بگوییم.
ارزش معرفتشناختى علم حضورى
گفتیم که ارزش در هر حوزهاى به معناى مطلوبیت در آن حوزه است؛ و نیز گفتیم مطلوبیت در حوزه علم، مربوط به واقعنمایى و دانشافزایى آن است. همچنین توضیح دادیم که منظور از این دو امر آن است که کمالى وجودى براى عالِم پدید آید که در سایه آن، عالم از تاریکى به درآمده و گونهاى نورانیت و روشنایى براى آن حاصل شود. اکنون باید این امر را بر علم حضورى تطبیق دهیم. مىدانیم که در علم حضورى، از آن جهت که حضورى است، خبرى از حکایت و واقعنمایى نیست؛ چراکه در آن، خودِ واقع نزد عالم حاضر است. بنابراین به کار بردن واقعنمایى درباره علم حضورى، مناسب نیست؛ اما مىتوانیم واقعنمایى را به گونهاى عامتر معنا کنیم و آن را مختصّ نمایاندن دیگرى نسازیم. تفاوت اصلى علم حضورى و حصولى این است که علم حصولى علاوه بر آنکه مناط معلومیت خود براى عالم است، مناط معلومیت شىء دیگر نیز هست؛ اما علم حضورى، تنها مناط معلومیت و انکشاف خود براى عالم است. حال اگر واقعنمایى را مساوى با مناط معلومیت، آن هم به صورت کلى معنا کنیم، در آن صورت مىتوانیم بگوییم علم حضورى نیز واقعنماست؛ یعنى علم حضورى خود را به عالِم مىنمایاند. به عبارت دیگر، علم حضورى خودنماست. اگر در علم حصولى چیزى جز خود علم هم نمایانده مىشود، در علم حضورى خود علم براى عالِم نمایانده مىشود و چه نمایشى برتر از این؟ اصلاً اگر در علم حصولى هم نمایشى وجود دارد، ناشى از نمایش خود علم براى عالم است. اگر صورت ذهنى که اساس علم حصولى است، خود را براى عالم نمىنمایاند، قادر نبود دیگرى را نیز براى عالم بنمایاند. پس واقعنمایى، اختصاصى به علم حصولى ندارد و علم حضورى نیز داراى چنین ویژگىاى است؛ بلکه واقعنمایى، ذاتىِ علم حضورى است و اگر علم حصولى هم واقعنمایى دارد، به این دلیل است که در مرتبه پیش از آن، علمى حضورى است. به عبارت دقیقتر، نمایشگرى و کاشفیت، ویژگى ذاتى علم است و هر آنچه از این سنخ باشد، چنین ویژگىاى را دارا خواهد بود. تنها تفاوتى که بین علم حضورى و حصولى، از این حیث، مىتوان قایل شد این است که در علم حصولى بین آنچه نمایانده مىشود و آنچه مىنمایاند، دوگانگى وجود دارد؛ اما در علم حضورى این دو یکىاند. به همین دلیل نیز خطا در آن راه ندارد و ارزش علم حضورى، مطلق است. اکنون که این مطلب روشن شد، مىتوان گفت که علم حضورى نیز ارزش معرفتشناختى دارد؛ چراکه متناسب با حقیقت خود، واقعنماست و موجب دانشافزایى دارنده آن مىشود.
نکته بعدى آن است که چون علم حضورى ذومراتب و داراى مراتب تشکیکى است، و نیز چون ملاک تحقق آن در اقسام گوناگون علم حضورى متفاوت است،8 میزان واقعنمایى و به عبارت دقیقتر میزان خودنمایى آن تابع میزان شدت وجودىاش و نوع آن خواهد بود؛ یعنى علم حضورى هرچه شدیدتر باشد، خودنمایى بیشترى خواهد داشت و لذا بیشتر جالب توجه بوده، عالِم، دلمشغولى بیشترى بدان خواهد داشت؛ برعکس هرچه ضعیفتر باشد، غفلت بیشترى از آن صورت خواهد گرفت؛ تا جایى که ممکن است به طور کلى مغفول بماند و عالم هیچ توجه آگاهانهاى بدان نداشته باشد. از سوى دیگر، در علم حضورى به ذات، این خودنمایى در اوج خود خواهد بود و دیگر اقسام، با آن تفاوت خواهند داشت.
از آنچه تاکنون گفتهایم نکتهاى دیگر نیز روشن مىشود. براى اینکه این نکته شفافیت بیشترى یابد، برخى مطالب گذشته را یادآورى مىکنیم. گفتیم که علم حضورى حقیقتى جز وجود ندارد و مساوق با آن است. از طرفى علم بودن چنین وجودى، خارج از حقیقت آن نیست و چون حقیقت علم حضورى وجود است، پس علم بودنش نیز وجود است. به عبارت دیگر، علم حضورى از همان حیث که وجود است، علم نیز هست و این چیزى بیش از حقیقت تساوق نیست. دیگر آنکه انکشاف و واقعنمایى، و در مورد علم حضورى خودنمایى، ذاتىِ علم است. بنابراین علم حضورى همین که هست واقعنما و خودنماست؛ یعنى از همان حیث که وجود است، واقعنماست و از همان حیث که وجود است، خودنماست. نتیجه آنکه بررسى علم حضورى از حیث واقعنمایى و خودنمایىاش که حیثیتى معرفتشناختى است، با بررسى آن از حیث وجودش که حیثیتى هستىشناختى است، تفاوتى ندارد و به عبارت روشنتر هستىشناسى علم حضورى با معرفتشناسى آن، یکى است.
ملاک ارزش معرفتشناختى در علم حضورى
دانستیم که منظور از ارزش معرفتشناختى علم حضورى، میزان خودنمایى آن است و علم حضورى هرچه خودنماتر باشد، ارزش معرفتشناختى بیشترى خواهد داشت. اکنون مىخواهیم ملاکى براى این ارزش ارائه دهیم که نشان دهد کجا چنین ارزشى تحقق یافته و کجا تحقق نیافته است. اگر بپذیریم که علم مساوق با وجود و لذا سارى در آن است، باید تعبیر کنیم که شدت تحقق این ارزش، کجا بیشتر و کجا کمتر است. با توجه به آنکه علم حضورى و واقعنمایى (خودنمایى) آن با وحدت و اتحاد حاصل مىشود و به عبارت دیگر، ملاک تحقق علم حضورى وحدت و اتحاد است، مىتوان گفت هرچه وحدت بیشتر، و موجود از کثرت دورتر باشد، خودنمایى آن نیز بیشتر و در نتیجه ارزش معرفتشناختىاش بیشتر خواهد بود. به عبارت دیگر، از آنجا که ارزش معرفتشناختى در علم حضورى، مساوى با میزان خودنمایى است و ملاک تحقق خودنمایى، وحدت یا اتحاد است، پس هر کجا اتحاد یا وحدت قوىتر باشد، خودنمایى شدیدتر خواهد بود و لذا ارزش معرفتشناختى بیشترى نیز خواهد داشت. به این ترتیب علم حضورى خداوند سبحان به خود، باارزشترین علم حضورى خواهد بود؛ چراکه وحدت ذات حضرت حق، وحدت حقه حقیقیه است9 و شدیدترین مرتبه وحدت و حضور، در همان مرتبه تحقق دارد. پس از علم حضورى حضرت حق به خود، علم حضورىاش به موجودات دیگر، ارزش معرفتشناختى بیشترى خواهد داشت؛ چراکه ماسوى اللّه، بیش از آنکه نزد خود حاضر باشند، در نزد خداوند سبحان حاضرند و خداوند به سبب احاطه قیومى که بر کل هستى دارد، به آنها عالم است.10
مرتبه بعدى، از آنِ موجود مجرد است و هر مجردى که از مرتبه وجودى بالاترى برخوردار باشد، داراى علم حضورى بیشتر و شدیدتر، و در نتیجه ارزش معرفتشناختى علم وى نیز بیشتر خواهد بود. علم حضورى موجودات مجرد، بنا بر فرض عقلى، به سه گروه تعلق مىگیرد: 1. به علت یا علل خود که در رأس آنها خداوند سبحان است؛ 2. به خود و ویژگىهاى خود؛ 3. به معلولهاى خود که در مرتبهاى پایینتر از خود آنها قرار دارند.
موجودات مثالى و نفوس انسى و جنى و حیوانات و گیاهان و جمادات نیز در مراتب بعدىِ علم حضورى از حیث ارزش معرفتشناختى قرار دارند. در نتیجه هرچه مرتبه وجود پایینتر باشد، شدت علم حضورى و خودنمایى کاهش مىیابد و در نتیجه ارزش این علم نیز کمتر مىشود. چنانکه مىبینیم، این امر ناشى از ضعیف شدن وحدت و بیشتر شدن کثرت است؛ تا جایى که وقتى به عالم ماده و جسم مىرسیم، بیشترین کثرت و کمترین وحدت حاکم است و در نتیجه ضعیفترین نوع علم حضورى نیز در همین موجودات و همین عالم تحقق دارد. این ضعف به قدرى جدى، و آن کثرت به قدرى شدید است که اغلب فیلسوفان، مخالف وجود علم حضورى در چنین موجوداتىاند. البته با توجه به اینکه در موجودات عالم ماده نیز به هر حال اندک وحدتى را مىتوان سراغ گرفت، و آنها کثرت محض نیستند، مىتوان گفت در اینگونه موجودات نیز ولو اندکى، خبر از ملاک علم حضورى هست. بنابراین در این موجودات نیز علم حضورى محقق است و ارزش معرفتشناختى در آنها نیز درخور طرح خواهد بود. باید یادآور شویم گرچه کثرت در عالم جسم و ماده شدید است، وحدت نیز در آن حاکم است؛11 چراکه بر پایه اصالت وجود و تشکیک در آن، کثرت بدون وحدت نیست و اساسا کثرت با همان امر واحد، یعنى وجود پدید آمده است؛ لذا نمىتوان پاى وحدت را به طور کلى از عالم ماده و موجودات مادى قطع کرد. ضمن آنکه امتداد داشتن و در نتیجه اجزاى بالقوه داشتن، هرگز منافاتى با وحدت جسم ممتد ندارد؛ زیرا چنانکه پیداست، این اجزا بالقوهاند و وحدت اتصالىِ آنها هرگز از بین نرفته است.12
ممکن است در اینجا اشکال شود که لازمه تساوق علم و وجود این نیست که علم در همه مراتب وجود محقق باشد؛ زیرا صفات وجود دو دستهاند: برخى در همه مراتب موجودند، و برخى تنها در مراتب خاص. براى نمونه وحدت از صفاتى است که در همه مراتب وجود محقق است، اما علیت و وجودبخشى، ویژه مراتب مجردند. شاید علم نیز از سنخ صفاتى باشد که تنها در مراتبى ویژه تحقق دارند.13
در پاسخ مىتوان گفت:
اولاً چرا علم مانند وحدت نباشد؟ زیرا علم در جایى تحقق مىیابد که حضور و حصول باشد و حضور و حصول، در همه مراتب وجود محقق است؛
ثانیا وقتى اصالت وجود و تشکیک تنازلى و رقیقه بودن مراتب پایین وجود نسبت به مراتب بالاى آن را که حقیقه هستند، پذیرفته باشیم، لاجرم صفات مراتب بالاتر در مراتب پایینتر نیز در حد همان مرتبه پایین حضور خواهند داشت و در این بین فرقى بین وحدت و علم و حضور و علیت و وجودبخشى نیست؛ یعنى بر پایه این اصول، حتى موجودات مادى نیز وجودبخشاند، اما در پایینترین حد. تنها در مرز وجود و عدم است که وجودبخشى پایان مىیابد. مصداق وجودبخشى موجودات مادى، آثارى هستند که از آنها ظاهر مىشوند. به عبارت دیگر، چنانکه عالَم و آدم تجلى خداوندىاند، آثار موجودات مادى نیز تجلى آنهایند و این امر را مىتوان مصداق وجودبخشى و علیت آنها دانست.
لوازم معناى مورد قبول از ارزش معرفتشناختى
با توجه به اینکه ارزش معرفتشناختى به صورت عامى معنا مىشد و حقیقت داشتن، که به معناى مطابق با واقع بودن است، تنها به علم حصولى اختصاص مىیافت، اکنون باید دید این معناى جدید چه لوازم و پیامدهایى دارد. به اغلب این پیامدها در لابهلاى بحثها اشاره کردیم؛ اما به جهت اهمیت آنها و تفاوت درخور توجهى که با لوازم معناى شایع دارند، این لوازم را جداگانه ذکر، و توضیحاتى درباره آنها ارائه مىکنیم.
ملاک تحقق ارزش معرفتشناختى
بر اساس معناى شایعِ ارزش معرفتشناختى که عبارت از حقیقى بودن یک معرفت و مطابق با واقع بودن آن است، تنها معرفتهاى تصدیقى قابلیت ارزش معرفتشناختى را دارند؛ زیرا در اینگونه معارف است که امکان مطابقت با واقع مطرح مىشود؛ اما بر اساس معناى عامى که ما ارائه کردیم، هر آنچه از سنخ علم باشد، ارزش معرفتشناختى خواهد داشت. البته چون علم، انحا و اقسام گوناگونى دارد، ارزش معرفتشناختى نیز در هر کدام متفاوت خواهد بود. براى نمونه ارزش معرفتشناختى تصورات، عبارت است از حکایت بالذات آنها، و ارزش معرفتشناختى تصدیقات، عبارت است از مطابقت آنها با واقع. ارزش معرفتشناختى قضایاى کاذب، با توجه به اینکه به هر حال اینگونه قضایا نیز در ذیل علم به معناى عام مندرجاند، عبارت است از حکایت آنها از محکىهایشان؛ همانگونه که هر تصورى از محکى خود حکایت دارد. به بیان دیگر، قضایا دو گونه حکایت دارند که یکى همواره ارزشمند است و دیگرى در صورت مطابقت با واقع ارزشمند تلقّى مىشود:
حکایت اول، حکایتى است که قضیه از آن جهت که مانند هر تصور دیگرى صورتى ذهنى است و به هر حال ذاتا حاکى از محکى خود است، دارد، و خطا و عدم مطابقت در این حکایت بىمعناست؛
حکایت دوم از آن جهت است که قضیه، بر خلاف تصور، نسبت به محکى خود حکمى نیز صادر کرده است و از این دیدگاه ممکن است صادق یا کاذب باشد.14
با توجه به این دو حکایت، مىتوان گفت قضایاى کاذب به اعتبار حکایت اولشان ارزش معرفتشناختى دارند؛ اما به اعتبار حکایت دومشان فاقد ارزشاند. سرانجام اینکه ارزش معرفتشناختى علم حضورى، عبارت است از خودنمایى آن.
ارزش معرفتشناختى و عدم آن به صورت همزمان
در معناى خاصِ ارزش معرفتشناختى، امکان ارزشمندى و عدم ارزشمندى، همزمان منتفىاند؛15 زیرا همانگونه که پیشتر بیان شد، ارزش به معناى مشهور، تنها در قضایا و تصدیقات، آن هم از حیث حکایت دوم مطرح مىشود. بنابراین ادراک تصورى و علم حضورى، به این معنا ارزشمند تلقّى نمىشوند. دستکم این مفهوم براى رساندن معناى ارزش علم حضورى یا تصورات، نارساست. به این ترتیب نمىتوان گفت حکایت نوع اول قضایا نیز ارزشمند است و چون ممکن است قضیه با توجه به حکایت نوع دومش کاذب و فاقد ارزش معرفتشناختى باشد، پس نمىتوان گفت یک چیز واحد مىتواند هم ارزش معرفتشناختى داشته باشد و هم نداشته باشد. با این حال، با توجه به معناى عامِ ارزش، امکان چنین امرى ثابت خواهد بود؛ یعنى چون در ادراکاتى همانند قضیه، دو نوع حکایت وجود دارد و حکایت اول همواره ارزشمند و حکایت دوم گاهى ارزشمند و گاهى فاقد ارزش است (بر اساس مطابقت و عدم مطابقت با واقع)، بنابراین مىتوان گفت ممکن است یک ادراک هم ارزشمند باشد و هم غیرارزشمند. البته روشن است که چنین امرى به هیچ وجه تناقض نیست و این دو حکم، بر اساس دو حیثیت مجزا صادر شدهاند و با هم قابل جمعاند.
ثبات یا عدم ثبات ارزش معرفتشناختى
هر معرفتى تا هنگامى که وجود دارد، داراى ارزش معرفتشناختى نیز خواهد بود؛ زیرا ارزشمندى به معناى عام آن، ذاتىِ معرفت است. در معناى ارزشمندى معرفتشناختى، گفتیم که واقعنمایى به معناى مطلقش که خودنمایى را نیز دربر مىگیرد، معناى ارزشمندى معرفتشناختى است. از سویى مىدانیم که واقعنمایى و انکشاف، ذاتىِ هر علمى است. بنابراین تا هنگامى که علمى وجود داشته باشد، این ویژگى را نیز خواهد داشت، و هرگاه علم از بین برود، واقعنمایى نیز از بین خواهد رفت. از بین رفتن علم حصولى به این است که نفسِ داراى صورت ذهنى، آن را از دست بدهد؛ اما از بین رفتن علم حضورى به این است که موجودى که عین علم است و خودش براى خودش یا براى دیگرى حاضر است، معدوم شود.
نکته درخور بیان دیگر درباره ثبات یا عدم ثبات علم، تغییر و تحولى است که در آن رخ مىدهد و بر این اساس مىتوان به نوعى عدم ثبات در علم قایل شد. در لازمه بعدى اشاره خواهیم کرد که علم و در نتیجه ارزشمندى آن، پذیراى تکامل و تحول است و این تکامل یا تناقص به صورت تدریجى و دفعى، هر دو امکانپذیر است. در چند سطر پیش به تغییر دفعى اشاره کردیم. اکنون مىگوییم چون علم حصولى بازگشت به علم حضورى دارد و علم حضورى امرى وجودى و عینى است و برخى از علوم حضورى، موجوداتى متغیرند، بنابراین مىتوان گفت برخى از علوم متغیرند. به عبارت دیگر، چون موجودات مادى و جوهر نفسانى، همواره در حال تغییر و حرکتاند و حرکت جوهرى چیزى جز این نیست، و از آنجا که موجودات مادى، دستکم معلوم حضورى علتهاى هستىبخش خود هستند و نیز جوهر نفسانى علم حضورى به خود دارد، پس نفسْ علم حضورى خود و علتهاى هستىبخش خود است. بنابراین مىتوان نتیجه گرفت که برخى از علوم حضورى و به طور کلى برخى از علوم، ذاتا در حال حرکت جوهرى و تغییرند.
تحول و تکامل در ارزشمندى
بر اساس معناى شایع ارزش، که همان حقیقت داشتن و مطابق با واقع بودن است، تحول و تکامل در ارزش معرفتشناختى بىمعناست؛ اما بر اساس معناى عامى که ما پیشنهاد کردیم، و متناسب با موضوع بحثمان ناگزیر از آن بودیم، این امر به گونهاى دیگر رقم مىخورد. نخست باید توجه کرد که براى در پیش گرفتن موضعى در اینباره، باید اقسام گوناگون علم را از هم تفکیک کنیم. اگر مراد از ارزش، ارزشمندى علم حصولى تصدیقى باشد، چنانکه گفته شد تکامل بىمعناست؛ زیرا در این نوع ادراک، معناى تکامل این است که قضیه صادق رفتهرفته صادقتر، صحیحتر و حقیقىتر شود. روشن است که چنین چیزى ممکن نیست.16 در بحث مطابقت با واقع، ادراک تصدیقى، یا مطابق با واقع هست و یا نیست؛ معنا ندارد که در صورت صادق بودن، صادقتر و در صورت کاذب بودن، کاذبتر بشود. با این حال اگر مراد، علم حصولى تصورى یا حضورى باشد، تحول و تکامل ممکن است؛ زیرا علم حضورى، شدت و ضعف برمىدارد. از اینرو هرچه علم حضورى شدیدتر باشد، میزان واقعنمایى و ارزشمندىاش بیشتر، و هرچه ضعیفتر باشد، این میزان کمتر خواهد بود. از آنجا که برخى از علوم حضورى، موجوداتى مجرد و صاحب اختیارند، همانند نفس انسان، مىتوانند در سایه حرکت جوهرى اختیارى رشد کنند و شدت وجودى بیشترى یابند. بر این اساس مىتوان گفت برخى از علوم حضورى و به طور کلى، برخى از علوم، مىتوانند متحول و متکامل شوند.
علم حصولى تصورى نیز حیثیت دیگر علم حضورى است؛ یعنى چنانکه پیشتر گفتهایم، علم حصولى در حقیقت همان علم حضورى است که علاوه بر خودنمایى، دیگرنمایى نیز دارد. به این ترتیب، هرگاه علم حصولىاى که خودش علمى حضورى است، سعه وجودى یابد، علاوه بر تکامل خودنمایىاش، دیگرنمایىاش نیز تکامل خواهد یافت. مىتوان نفس آدمى را مصداق بارز چنین علمى دانست. نفس در سایه حرکت جوهرى مىتواند تکامل وجودى بیابد. در این صورت، هم خودنمایىاش بیشتر خواهد شد و هم دیگرنمایىاش. تکامل دیگرنمایى نفس بر این اساس استوار است که علم حصولى داشتن نفس، چیزى جز حاکى بودن خود نفس از اشیاى بیرونى نیست. مىدانیم که بر پایه دیدگاه صحیح، صورتهاى ذهنى، صورى جوهرىاند که نفس با آنها متحد مىشود و اتحاد عاقل و معقول را رقم مىزند. بنابراین صورت ذهنى و به اصطلاح علم حصولى، چیزى جز وجود توسعهیافته خود نفس نیست. لذا اگر بپذیریم که نفس سعه وجودى مىیابد، باید بپذیریم که علوم حضورى و حصولى موجود به عین آن نیز سعه وجودى مىیابند و این چیزى جز تحول و تکامل در علم نیست.
ممکن است گفته شود این توسعه وجودى در علم، توسعهاى هستىشناختى است و ربطى به حیثیت معرفتشناختى ندارد. در پاسخ مىگوییم همانگونه که بارها گفته شد، حیثیت معرفتشناختى علم حضورى، منفک از حیثیت هستىشناختى آن نیست و هر حکمى مربوط به دومى باشد، به اولى نیز ربط خواهد داشت. به عبارت دیگر، حیثیت معرفتشناختى علم حضورى، عبارت است از خودنمایى آن که دیگرنمایى برخى از علوم حضورى نیز ناشى از همین خودنمایى است و چون خودنمایى علم حضورى و بالتبع دیگرنمایى آن وصفى وجودى و به عین وجود علم حضورى موجود است، پس این دو حیثیت در خارج امرى واحدند؛ گرچه ذهن ما به صورتتحلیلى آندو را از هم جدا مىکند.
نکته پایانى در این باب، آن است که چون علم حصولى تصدیقى نیز گونهاى تصور است و تصدیق عبارت است از فهم صدق قضیه و فهم، گونهاى تصور است،17 پس مىتوان حکم مزبور را بر این اساس به تصدیقات نیز سرایت داد و گفت: با توسعه وجودى نفس، تصدیقات وى نیز توسعه و تکامل مىیابند. دقت کنیم که منظور از توسعه در تصورات و تصدیقات، افزوده شدن بر تعداد آنها نیست. گفته مىشود که معلومات حصولى ما درباره اشیاى خارجى، بر اثر شکل گرفتن قضایاى جدید افزایش مىیابند. این سخن پذیرفتنى است؛ اما منظور از سعه وجودى در اینجا این نیست؛ بلکه منظور از این توسعه، شدت یافتن تصور و تصدیق واحد است؛ یعنى چون تصدیق همان تصور است و تصور، همان علم حضورى، و علم حضورى تشدید مىشود، پس علم تصورى و تصدیقى نیز تشدید مىیابند.18 همچنین منظور این نیست که مابین صدق و کذب مراتب گوناگونى برقرار است و علم تصدیقى در سایه تشدید، کمکم این مراتب را دارا مىشود؛ به این معنا که وقتى ضعیف است اندکى صادق و اندکى کاذب است و وقتى شدید شد، به کلى صادق مىشود، یا هنگام ضعف در برخى مصادیق صادق و در برخى دیگر کاذب است و وقتى شدت یابد، در همه مصادیق صادق مىشود. به عبارت دیگر، آنچه منطق فازى بدان معتقد است، مفاد سخن ما نیست؛ بلکه معناى تشدید در علم تصورى و تصدیقى این است که میزان فهم ما از امر فهمیدهشده، اعم از آنکه تصورى باشد یا تصدیقى شدت مىگیرد و شفافیت علم تصورى و تصدیقىِ تشدیدشده، بیش از شفافیت پیشین آنهاست.
حدود ارزشمندى علم حضورى
یکى از مباحث مربوط به ارزشمندى علم حضورى، میزان آن از حیث شخصى و عمومى بودن است. شخصى یا عمومى بودن علم حضورى، به دو معنا به کار مىرود. در یک معنا گفته مىشود که علم حضورى امرى وجودى و قائم به شخص، یا عین وجود عالِم است؛ بنابراین انتقالپذیر به غیر نیست. به عبارت دیگر، علم حضورى، بر خلاف علم حصولى که وجودى ذهنى است، وجودى عینى و خارجى است؛ لذا نمىتوان آن را همچون علم حصولى به دیگران منتقل کرد. بر این اساس گفته مىشود معرفتى که از طریق علم حضورى حاصل مىشود، شخصى است و قابلیت عمومیت یافتن ندارد. براى نمونه وقتى شخصى گرسنه است، آن را عینا در درون خود مىیابد و بدان علم حضورى دارد و نمىتواند آن را به دیگرى منتقل سازد؛ در حالى که درباره مفهوم گرسنگى چنین محذورى در کار نیست. اشکال وارد بر این دیدگاه آن است که انتقال در هر علمى متناسب با همان علم معنا مىیابد. علم حصولى از سنخ صورت ذهنى و مفهوم است؛ بنابراین انتقالش نیز توسط صورت ذهنى انجام مىگیرد؛ اما علم حضورى از سنخ وجود خارجى و عینى است؛ بنابراین انتقال آنچنانى دربارهاش معنا ندارد. باید دید علم حضورى براى دارنده آن از چه طریقى حاصل آمده است؛ از همان طریق براى فرد مقابل نیز امکانپذیر است. با این توجه روشن مىشود که انتقالناپذیرى علم حضورى، به طور مطلق، پذیرفتنى نیست.
شخصى یا عمومى بودن علم حضورى، معنایى دیگر نیز دارد که مربوط به حوزه ارزش است. در این معنا، سخن این است که آیا ادراکى که از راه علم حضورى به دست آمده، و در واقع تبدیل به علم حصولى شده و به صورت قضیه بیان شده است، ارزش عام دارد، یا تنها براى شخصى که چنین علمى دارد ارزشمند است. براى نمونه، آیا وجدانیات که قضایایى برگرفته از علوم حضورىاند، ارزش عمومى دارند، یا تنها براى دارنده آن ارزشمندند؟ مکاشفات عرفانى که بخشى از علوم حضورى به شمار مىآیند چطور؟ ارزش عام دارند یا ارزش خاص؟ این پرسش درباره دیدگاهى که ارزش بدیهیات اولیه را بر پایه علم حضورى توجیه مىکند، نیز مطرح مىشود. در نتیجه، پاسخ به این پرسش براى حل ارزشمندى سازمان معرفتى انسان، نقش حیاتى دارد.
کسانى که ارزش علوم حضورى را شخصى مىدانند، معتقدند ابتناى بدیهیات اولیه بر علوم حضورى، باعث شخصى شدن ارزش آنها نیز خواهد شد؛ بنابراین از دیدگاه ایشان نباید این دسته از قضایا را به علم حضورى ارجاع داد؛ وگرنه کل سازمان معرفتى، ارزش شخصى مىیابد و باب تفاهم یقینى بسته مىشود. پیشنهاد ایشان براى اثبات ارزشمندى بدیهیات اولیه، همان سخن مشهور است که ارزشمندى این قضایا با فهم صحیح خود آنها تأیید مىشود و نیازمند ارجاع به هیچ چیز دیگرى خارج از ذات خود نیستند.
در بررسى این موضوع باید نکتهاى را یادآور شویم. به گمان ما، چه بدیهیات اولیه را به علوم حضورى بازگردانیم و چه آنها را در ارزشمندى خودبسنده بدانیم، درک ارزش امرى شخصى است. منظور این است که میان ارزش داشتن یک معرفت به صورت ذاتى، و درک ارزش آن توسط یک شخص، تفاوت هست؛ یعنى ممکن است علمى ویژه فىحد ذاته صادق و لذا ارزشمند باشد، ولى گوینده گزارهاى حاکى از اینگونه علم، ارزش معرفتى آن را درک نکند، با آن مخالفت ورزد و یا در آن تردید کند. انکار یا تردید چنین شخصى، موجب از بین رفتن ارزش حقیقى این معرفت نخواهد شد. این معرفت به هر حال صادق است؛ چه اعلانکننده آن، آن را بپذیرد و چه نپذیرد. بنابراین براى بررسى ارزشمندى یک علم، نیازى به دخالت دادن مفهوم عمومیت یا خصوصیت نیست؛ بلکه اساسا مسئله ارزش معرفتشناختى، امرى دایر بین نفى و اثبات است که با توجه به خود معرفت معنا مىیابد. یک معرفت، صرفنظر از دارنده آن و صرفنظر از اعتراف دیگران و یا انکار و تردیدشان، یا واقعنما هست و یا نیست. اگر واقعنما باشد ارزشمند، وگرنه بىارزش است. بنابراین طرح این دو مفهوم، در ارزش معرفت، طرح مفاهیمى بىارتباط با آن است. به عبارت دیگر، نسبت ارزش یک معرفت با عمومیت و خصوصیت، عدم تلازم و انفکاک است.
این حکم، هم درباره علم حصولى صادق است و هم درباره علم حضورى؛ یعنى اگر کسى علمى حضورى داشته باشد، علم وى ارزشمند خواهد بود؛ حتى اگر هیچکس ارزشمندى آن را نپذیرد. همچنین اگر کسى علمى حصولىِ مطابق با واقع داشته باشد، چنین علمى نیز ارزشمند خواهد بود؛ حتى اگر باز کسى آن را نپذیرد. از اینرو باید گفت ارزش هر معرفتى، مطلق و به کار بردن تعبیر شخصى یا عمومى درباره آن، بىوجه است. البته مىتوان از شیوههاى قبولاندن ارزش یک معرفت به دیگران سخن گفت؛ یعنى جستوجوى راههایى که بتواند دیگران را با ما همرأى کند، معقول است؛ اما دعوا بر سر اینکه آیا ارزش یک معرفت خاص است یا عام، اساسا بىمورد است. چنانکه گفتیم این حکم، حتى در علوم حضورى نیز صادق است. وقتى شخصى گرسنه است و گرسنگى را با همه وجود درمىیابد، حتى اگر هیچکس علم او را به گرسنگى نپذیرد، باز معرفت وى به گرسنگى بىارزش نخواهد شد.
ممکن است اشکال کنند که پذیرفتن این دیدگاه موجب مىشود ارزش بدیهیات اولیه نیز که بر پایه علوم حضورى تبیین مىشوند، شخصى شود و باب تفاهم یقینى بسته گردد؛ زیرا تا به ارزش عام بدیهیات اولیه و گزارههایى که از طریق آنها حاصل مىشوند اعتراف نکنیم، نمىتوانیم معرفتشناسىاى مورد قبول براى همه ایجاد کنیم.
در نقد این اشکال باید گفت: پذیرش دیدگاه مزبور شخصى شدن ارزش هیچ علمى را موجب نمىشود. مراد این است که ارزش معرفت، اساسا نه شخصى است و نه عمومى. ارزش معرفت چیزى نیست که مرتبط با درککننده باشد، تا اگر همه آن را پذیرفتند ارزش عام، و در غیر این صورت ارزش شخصى داشته باشد؛ یا اگر معرفتى قائم به یک شخص بود (علم حضورى) ارزش آن شخصى و اگر چنین نبود (علم حصولى)، ارزش آن عام باشد. ارزش معرفت، بر اساس مطابقت یا عدم مطابقت آن با واقع در علوم حصولى و خودنمایى در علم حضورى، و به طور کلى با واقعنمایى، به معناى عامش تعیین مىشود. بر پایه این معنا، سخن گفتن درباره ارزش عام و خاص، وجهى ندارد. آرى، هر کس که خواهان درک حقیقت باشد، باید به او کمک کرد تا خود به درک آن دست یابد؛ در علم حضورى با فراهم آوردن شرایطى که موجب پیدایش علم حضورى براى دارنده آن شده، براى کسى که آن را دارا نیست و در علم حصولى با چیدن مقدماتى که دارنده آن را به اذعان چنین علمى وادار ساخته، براى کسى که چنین علمى ندارد. بنابراین جان کلام این است که ارزش معرفت، مطلق است؛ چه حضورى باشد و چه حصولى. تنها «درک» ارزشمندى است که ممکن است میان همه شایع، یا ویژه برخى باشد. توجه به اختلافات در بدیهیات، مؤید این سخن است. با توجه به آنچه گفته شد، در تعیین ارزشمندى معرفت نباید به دنبال این باشیم که همه را بدان معترف کنیم. آنچه بر ماست این است که خود به درک آن موفق شویم و دیگران را نیز کمک کنیم تا به چنین درکى نزدیک شوند. در این صورت ممکن است ایشان نیز با ما همرأى گردند. آگاه باشیم که درک ارزش یک معرفت، مقدمات بسیارى مىطلبد که همگى آنها از سنخ معرفت نیستند. چه بسا امرى روانى، اخلاقى و حتى مادى، مانع شود تا برخى انسانها حقیقت را درک کنند.
نتیجهگیرى
از مجموع آنچه گفتیم مىتوان نتیجه گرفت که ارزش معرفتشناختى، اختصاصى به علم حصولى ندارد و با توسعهاى که مىتوان در معناى ارزشمندى داد، علم حضورى نیز وارد این داورى مىشود و براى خود ارزش معرفتى مىیابد. در معناى مشهورِ ارزش معرفتشناختى، حقیقت داشتن و مطابقت با واقع به منزله ملاک ارزشمندى لحاظ مىشد؛ اما با توسعهاى که در این مقاله بدان اشاره کردیم، واقعنمایى به معناى عام، ملاک ارزشمندى همه انواع معرفتها خواهد بود و خودنمایى معنایى است که مىتواند از ارزش معرفتشناختى علم حضورى حکایت کند. به این ترتیب اولاً علم حضورى همانند هر علم دیگرى داراى ارزش معرفتشناختى؛ و ثانیا واژه مناسب براى حکایت از ارزشمندى آن، عبارت از خودنمایى است و ثالثا چون خودنمایى، ذاتىِ علم حضورى است، لذا این علم همواره ارزشمند خواهد بود.
دقت در چنین معنایى نشان مىدهد که این معناى ارزش، لوازم خود را دارد و با آنچه درباره ارزشمندى علم حصولى گفته مىشود، متفاوت است. براى نمونه، بر پایه معناى مشهور، تغییر و تحول در ارزش یک معرفت محال مىنمود؛ اما بنابر معناى پیشنهادى، در علم حضورى و حتى در علم حصولى مىتوان از تکامل یا تناقص سخن گفت.
منابع
ـ اسکفلر، اسرائیل، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمى، تهران، مرکز، 1366.
ـ سربخشى، محمد، چیستى و ارزش معرفتشناختى علم حضورى، رساله دکترى، رشته فلسفه، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1390.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، نهایة الحکمة، قم، نشر اسلامى، 1416ق.
ـ فنائى اشکورى، محمد، علم حضورى سنگبناى معرفت بشرى و پایهاى براى یک معرفتشناسى و مابعدالطبیعه متعالى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1375.
ـ فیاضى، غلامرضا، درآمدى بر معرفتشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ ـــــ ، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1370.
ـ ـــــ ، و دیگران، میزگردهاى معرفتشناسى، قم، (جزوههاى کتابخانه موسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى)، بىتا.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1368، ج 6.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1380، ج 9.
ـ معلمى، حسن، نگاهى به معرفتشناسى در فلسفه اسلامى، قم، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، 1378.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، رساله تصوّر و تصدیق، تصحیح محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1371.
ـ ـــــ ، شرح و تعلیقه صدرالمتألّهین بر الهیات شفا، به اشراف سیدمحمد خامنهاى، تصحیح، تحقیق و مقدمه نجفقلى حبیبى، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1382.
ـ ـــــ ، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاءالتراث، 1981م.
* استادیار گروه فلسفه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. sarbakhshi50@yahoo.com
دریافت: 11/4/90 پذیرش: 29/10/90.
1ـ محمدتقى مصباح، دروس فلسفه اخلاق، ص 45ـ46.
2ـ دقت شود که منظور از مطلوبیت، مطلوبیت شخصى نیست، بلکه در هر حوزهاى هدفى غایى وجود دارد که بر اساس ملاکهاى معرفتشناختى و جهانشناختى ویژهاى غایى بودن آن مورد ارزیابى قرار مىگیرد، آنگاه تأثیر امور مختلف در به دست آمدن آن هدف یا از دست رفتنش لحاظ شده و درجه ارزش و اعتبار آن امر تعیین مىگردد. در ارزش معرفتشناختى نیز این امر حاکم است. هدف غایى معرفتشناسى به دست آوردن واقع است. هر معرفتى که موجب این امر گردد مطلوبیت و ارزش معرفتشناختى نیز خواهد داشت.
3ـ اسرائیل اسکفلر، چهار پراگماتیست، ترجمه محسن حکیمى، ص 141؛ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 157؛ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 247.
4ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه صدرالمتألّهین بر الهیات شفا، به اشراف سیدمحمد خامنهاى، تصحیح، تعلیق و مقدمه نجفقلى حبیبى، ج 1، ص 621؛ همو، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 6، ص 150 و 153.
5ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، در: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 197.
6ـ غلامرضا فیاضى، درآمدى بر معرفتشناسى، ص 154ـ155.
7ـ ر.ک: همان، ص 184؛ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 9، ص 226؛ نیز، ر. ک: حسن معلمى، نگاهى به معرفتشناسى در فلسفه اسلامى، ص 226.
8ـ ر.ک: محمد سربخشى، چیستى و ارزش معرفتشناسى علم حضورى، فصل دوم، ملاک علم حضورى.
9ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، مرحله دوازدهم، فصل پنجم، ص 278.
10ـ در لسان دینى از این امر به صورتهاى مختلفى تعبیر شده است. مثلاً، گاهى گفته مىشود خداوند متعال از رگ انسان به او نزدیکتر است. گاهى تعبیر مىشود که خداوند متعال بین انسان و قلب او حائل مىگردد. این تعابیر نشان مىدهند این سخن که علم خداوند به مخلوقاتش شدیدتر از علم آنها به خودشان است در لسان دین نیز پذیرفته شده است.
11ـ در اینباره، ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، در: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 292.
12ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 94 و 97.
13ـ محمد فنائى اشکورى، علم حضورى سنگبناى معرفت بشرى و پایهاى براى یک معرفتشناسى و مابعدالطبیعة متعالى، ص 117.
14ـ غلامرضا فیاضى، همان، ص 161ـ162.
15ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 162ـ163.
16ـ همان، ص 167.
17ـ ملّاصدرا، رساله تصور و تصدیق، تصحیح محسن بیدارفر، فصل چهارم، ص 318.
18ـ در اینباره، ر.ک: محمدتقى مصباح و دیگران، میزگردهاى معرفتشناسى، میزگرد شانزدهم، بیانات استاد غلامرضا فیاضى.