بررسی نسبیت یا عدم نسبیت ارزش هنری از دیدگاه آیتالله مصباح یزدی
/ دکترای فلسفة مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / mohsengmirus@gmail.comArticle data in English (انگلیسی)
- Anderson, J. (2000). Aesthetic Concepts of Art. In Carroll, N. (Ed.). Theories of Art Today. U.S.: University of Wisconsin Press.
- Goldman, A. (1995). Aesthetic Value. U.S.: Westview Press.
- Goodman, N. (1968). Languages of Art: An Approach to a Theory of Symbols. Indianapolis: The Bobbs-Merrill Company.
- Hilpinen, R. (1993). Authors and Artifacts. Proceedings of the Aristotlean Society, 93. 155-178.
- Hume, D. (1826). Philosophical Works of David Hume. Edinburgh: Adam Black and William Tait.
- Hume, D. (1888). A Treatise of Human Nature: An Attempt to Introduce the Experimental Method of Reasoning into Moral Subjects. Ed. by L.A. Selby-Bigge, M.A. Oxford: Clarendon Press.
- Inwood, M. (1992). A Hegel Dictionary. Blackwell: Blackwell.
- Kieran, M. (2005). Value of Art. In Gaut, B. and Lopes, D. The Routledge Companion to Aesthetics. Oxford: Taylor & Francis e-Library.
- Korsgaard, C. (2000). Creating the Kingdom of Ends. U.S.: Cambridge University Press.
- Lewis, C. (1946). An Analysis of Knowledge and Valuation. U.S.: The Open Court Publishing Company.
- Stecker, R. (2010). Aesthetics and the Philosophy of Art: An Introduction. U.S.: Rowman & Littlefield Publishers Inc.
- Weitz ,Morris, (1956), The Role of Theory in Aesthetics, The Journal of Aesthetics and Art Criticism, Published By: Wiley, 15 (1), 27-35.
بررسي نسبيت يا عدم نسبيت ارزش هنري از ديدگاه آيتالله مصباح يزدي
سيدمحمدمحسن ميرمرشدي / دکتراي فلسفة مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني mohsengmirus@gmail.com
دريافت: 24/09/1403 - پذيرش: 14/02/1404
چکيده
از مهمترين دغدغههاي انديشمندان، ارزشگذاري آثار هنري است که براي اين کار، تعيين معياري ثابت و مشخص در جهت ارزيابي آثار هنري ضروري به نظر ميرسد؛ زيرا اگر نتوان به معياري ثابت دست پيدا کرد، نميتوان مرز دقيقي بين هنر و ديگر عرصههاي فعاليت انسان مشخص نمود. همچنين در صورت نسبي بودن اين معيار، نميتوان از آثار برتر تقدير کرد و آثار ضعيف را در درجه پايينتر دستهبندي نمود. در اين حالت انسان دچار سردرگمي ميشود و کارکرد هنر که کمک به شناخت و فهم بهتر انسان از خود و کمالات حقيقي خود است، از بين ميرود. بر اين اساس نوشتة حاضر درصدد است تا با روش تحليلي ـ انتقادي به بررسي نظرات آيتالله مصباح يزدي دربارة نسبيت يا عدم نسبيت ارزش هنري در فلسفة اسلامي بپردازد. از منظر ايشان ارزش هنري، اگرچه مانند ديگر ارزشها منشأئي غير از مطلوبيت ندارد، اما اين نوع مطلوبيت به علت يافتشدن زيبايي در اثر هنري، خاص هنر است. همچنين ملاک ارزش حقيقي در همة انواع هنر، در نهايت، سازگاري و ملائمت اثر هنري با کمال خاص انساني است و ارزش هنري با اثر هنري رابطهاي ابزاري دارد و تنها در ارتباط با بيرون از اثر هنري فهم ميشود. ايشان اگرچه ارزش هنري را در نسبت با مرتبة مخاطب نسبي ميداند، اما در نهايت با ذاتگرايي در هنر موافقتر است و در پاسخ به سؤال درخصوص نسبيت يا عدم نسبيت ارزش هنري، آن را در نگاه کلان و با لحاظ کمال حقيقي انساني غيرنسبي و ثابت ميداند و ارزشگذاري را که متناسب با ادراک لذت وهمي باشد ارزشگذاري غير صحيح و غير اصيل ميشمارد.
كليدواژهها: آيتالله مصباح يزدي، ارزش هنري، زيبايي، نسبيت، قالب و محتوا.
مقدمه
اگرچه بعد از پاياننامة بومگارتن (Baumgarten) در قرن ۱۸ با عنوان تأملات فلسفي دربارة چند مطلب مربوط به شعر و شاعري، واژة «زيباييشناسي» مد نظر انديشمندان واقعشده و فلسفة هنر بهصورت جداگانه مطمح نظر انديشمندان قرار گرفته است (ايندو، 1992، ص41)، اما بحث دربارة تعريف «هنر» سابقهاي ديرينه دارد و از زمان فلاسفة يونان از جنجاليترين مباحث در فلسفه بوده است. به نظر بيشتر انديشمندان، براي «هنر» نميتوان تعريف جامع و مانع منطقي ارائه داد (وايتز، 1956، ص27-35). براي شناخت هنر از غير آن، يا از شباهتهاي بين هنرها استفاده ميشود يا ناگزير دست بر روي اوصافي که داراي اهميت ويژهاند، گذاشته ميشود.
کرول (Noel Carroll) در اينباره ميگويد: «مشخصاً هيچ توافق حداقلي بر روي تعريف هنر وجود ندارد. ازاينرو بيشتر فلاسفه براي تعريف هنر از ويژگيها و شاخصههاي اصلي در آثار هنري استفاده ميکنند» (کرول، ۱۳۹۰، ص۸).
درواقع يکي از مهمترين کاربردهاي اين اوصاف و ويژگيها کمک در ارزشگذاري آثار هنري است. بهوسيلة اين اوصاف ميتوان يک اثر را در دايرة آثار هنري جاي داد يا از مقام اثر هنري بودن بيرون راند يا ميزان ارزشمندي آن را مشخص نمود. از ديدگاه کرول، اهميت اين مسئله تا آنجاست که انديشمندان، هم در بررسي نظريات هنري به ارزشگذاريهاي هنري استناد ميکنند و هم در ارزشگذاريهاي هنري به تعاريف و ويژگيهاي اثر هنري ارجاع ميدهند.
کرول معتقد است: رابطهاي متقابل بين ارزش هنري و تعريف هنري در جريان است؛ يعني درصورتيکه نتوان معيار درستي در تعيين و ارزشگذاري آثار هنري به دست آورد، در پي آن نميتوان مرز دقيقي بين هنر و غير هنر مشخص نمود. همچنين نميتوان از آثار برتر هنري تقدير کرد يا آثار ضعيف را در درجة پايينتر قرار داد (کرول، ۱۳۹۰، ص۱۳).
درنتيجه، اين فقدان معيار در شناخت هنر، نسبي شدن ارزش هنري را به همراه دارد و راه را بر ارزشگذاري حقيقي بين آثار ميبندد؛ بهاينمعنا که اگر ارزش هنري امري نسبي باشد و معياري همگاني براي ارزشگذاري نباشد، انسان دچار سردرگمي شده، کارکرد هنر که کمک به شناخت و فهم بهتر انسان از خود و کمالات خود در جهت رشد حقيقي است، از دسترس دور ميشود.
طبيعي است که در چنين فضايي امکان جهتدهي در آموزش و کاربرد آثار هنري نيز نخواهد بود و رشد و بالندگي فضاي آموزش به خطر خواهد افتاد. بر اين اساس بحث از نسبي بودن يا غير نسبي بودن ارزش هنري اهميت ويژهاي دارد.
برخلاف سنت فلسفة غرب، در سنت فلسفة اسلامي متقدم، توافق نسبي در تعريف هنر و ارزشهاي اثر هنري برقرار بوده، بهگونهايکه مسئلة «ارزش هنري» کمتر بهطور خاص مد نظر قرار گرفته است و شايد بتوان تنها در لابهلاي کلمات فلاسفه اشاراتي گذرا به اين بحث پيدا کرد.
اما در قرن حاضر و بعد از مواجهة دنياي اسلام با مکاتب و نحلههاي جديد هنري، فلاسفة اسلامي معاصر با نگاه دقيقتري به بحث ارزش هنري پرداختهاند؛ مکاتب جديدي که اختلافات و تعارضات مشخصي را در جامعة هنري کشورهاي اسلامي پديد آوردهاند و حتي نوعي بلاتکليفي را در برخي از عرصههاي هنري به نمايش ميگذارند.
ازاينرو ضرورت روشن شدن معيار ارزشگذاري آثار هنري در دنياي معاصر و بهويژه در مکتب اسلامي، بيشتر شده است. از انديشمندان معاصري که تأثير مشخصي در عرصههاي علوم انساني داشته است، ميتوان به آيتالله مصباح يزدي اشاره کرد.
تاکنون دربارة نسبيت ارزش هنري از نگاه آيتالله مصباح يزدي اثر مستقلي به نگارش درنيامده است، اگرچه ميتوان به مقالههاي «هنر و زيبايي در انديشة آيتالله مصباح» (تاجيک، ۱۳۹۵) و «هنر ديني و هنرمند متعهد در انديشة آيتالله مصباح» (تاجيک و سربخشي، ۱۳۹۰)، كه به مسائل هنر از منظر اين فيلسوف اسلامي معاصر بهطور عام اشاره کردهاند. با وجود اين، بحث «نسبيت ارزش هنري» در اين آثار بهطور خاص مطمح نظر قرار نگرفته است.
نوشتة حاضر تلاش دارد تا اين مسئله را با روش «تحليلي ـ انتقادي» بررسي کند تا ديدگاه اين متفکر اسلامي معاصر را بيشتر روشن نمايد.
1. ارزش هنري در سنت فلسفة غرب
ارزش هنري از حيث نسبيت يا عدم نسبيت در سنت فلسفي را ميتوان به دو بخش اساسي تقسيم کرد:
ديدگاه اول
منظر فيلسوفاني مانند افلاطون و ارسطو و تمام پيروان اين تفکر است که چون هنر را محاکات يا بازنمود يک حقيقت خارجي ميدانند، ارزشگذاري اثر هنري را غير نسبي و معيارمند ميشمارند. براي مثال، افلاطون دو گونه نگاه به ارزش در هنر دارد:
نگاه اول
اين نگاه هستيشناختي است. در اين نگاه، چون طبيعت را مرتبة پايينتر از عالم انگاره (ايده)ها و اثر هنري را مرتبة پايينتر از طبيعت ميداند، اثر هنري را در پايينترين درجة هستيشناختي طبقهبندي ميکند و بر اين اساس هنر را موجب دور شدن از حقيقت در نظر ميگيرد (افلاطون، ۱۴۰۱، ج۲، ص۱۱۶۸). در اين ديدگاه، مرجع و معيار ارزشگذاري همان شبيه بودن به حقيقت و مثال کامل در عالم انگارههاست.
نگاه دوم
ارزش بهمعناي اخلاقي است که مشخصاً با نگاه هستيشناختي او ارتباط مستقيم ندارد، بلکه هنر را از آن نظر که مردم جامعه را از فضايل اخلاقي دور يا به آن نزديک ميکند، ارزشگذاري مينمايد؛ مثلاً، از اشعار، نقاليها و نمايشنامههايي که جوانان را از کار، شجاعت و فرهيختگي دور ميکنند و آثار مخربي بر جامعه دارند، مذمت ميکند (افلاطون، ۱۴۰۱، ج۴، ص۲۴۸).
شاگرد او، ارسطو نيز ارزش هنري را در محاکات و هرچه بهتر نماياندن واقع ميداند (ارسطو، 1400، ص 14ـ16)؛ اما مقصود او از واقعيت، همان واقعيت مشهود در عالم ماده است، نه چيزي وراي آن در عالم انگارهها يا هر جاي ديگر. البته ارسطو نيز ارتباط وثيقي بين هنر و اخلاق برقرار ميداند و اين رابطه را مثبت ارزيابي ميکند. او برخلاف استادش افلاطون، هنر را موجب «کاتارسيس» يا پالايش انسان از پليديها و رشد عواطف و تزکيه اخلاقي ميشمارد (کاپلستون، ۱۳8۸، ص۴۱۹).
به اين شکل رابطة ارزش هنري و ارزش اخلاقي بسيار مستحکم و انکارناپذير معرفي ميشود. در اين نوع نگاه، ارزش هنري از آن نظر که تلاش در بازنمايي واقعيت مشخص دارد، غيرنسبي است؛ زيرا معيار ثابتي که همان شباهت به شيء خارجي است، براي ارزشگذاري اثر هنري موجود است.
ديدگاه دوم
به باور برخي متفکران، بحث «ارزش» در هنر با ديگر ساحتهاي ارزش تفاوت اساسي دارد. متفاوت بودن بحث ارزش در هنر بهسبب وجود جنبة شخصي و ذهني (سوبجکتيو) زيبايي است که چنين جنبهاي در ديگر عرصهها کمتر ديده ميشود.
براي نمونه، هيوم فيلسوف انگليسي ميگويد: اگر دقيق صحبت کنيم زيبايي در شعر قرار ندارد، بلکه در احساس يا ذوق خواننده است و اعيان هنري زيبا فينفسه داراي هيچ ارزش و اعتباري نيستند (هيوم، 1826، صXVIII, III و 188).
همچنين او معتقد است: «زيبايي کيفيتي در خود اشيا نيست، بلکه صرفاً در ذهني قرار دارد که دربارة آنها تأمل ميکند. به همين دليل هر ذهني، زيبايي متفاوتي را درک ميکند» (هيوم، 1826، ص260).
درواقع هيوم به تأثير ساختارهاي ذهني و شناختي در قضاوتهاي هنري اشاره ميکند. وي معتقد است: نه عقل برهاني و نه عقل تجربي هيچکدام نميتوانند زيبايي را دريابند؛ زيرا زيبايي نه نسبتي ميان تصورات است و نه نسبتي ميان امور واقع؛ زيبايي احساسي است که درون خود ما قرار دارد و با قوة ذوق درک ميشود. بر اين اساس، از ديد هيوم، ادراک زيبايي به دانش و شناخت ذهني شخصي انسان بستگي دارد (هيوم، 1888، ص299).
پس تفاوت در ارزش هنري با ديگر ارزشها از آنجا سرچشمه ميگيرد که ارزش هنري که متأثر از ارزش زيباييشناختي است، تنها در مواجهة يک فرد و ميزان تأثر او از اثر هنري فهم ميشود، برخلاف ارزشهاي ديگري مانند ارزش اقتصادي، تاريخي يا اجتماعي که معمولاً در مقايسه با امر و غايتي بيرون از اثر فهم ميشوند (کايران، 2005). در اين صورت است که نسبيت به ارزش هنري راه مييابد و نوع نگاه شخص و نحوة نگاه او در تعيين ميزان ارزش هنري تأثير گذاشته و نسبيت هنري را موجب ميشود.
اما بعد از کانت، جدايي ارزش هنري از ارزشهاي ديگر و همچنين ذهني شدن ارزش هنري بهطور رسمي مطرح ميشود. کانت که رسماً خود را متأثر از نگاه هيوم ميداند، دستگاه شناختي خود را بر ذهنيت محض استوار ميکند و دسترسي به حقيقت اشيا را غيرممکن ميداند (کانت، ۱۳۹۰، ص۸۹). همچنين او ارزش هنري را در جدايي از هر نوع معنا و ارزش اخلاقي ميداند و ارزش هنر را در دوري از غرضورزي و غايتانگاري مستقر ميشمارد و غايتمداري غيرغايتانگارانه را براي هنر معرفي ميکند (کانت، ۱۳۷۷، ص۱20-۱0۰).
حاصل اين تفکر منجر به پيدايش مکتبي با عنوان «هنر براي هنر» ميشود (جعفري جزي، ۱۳۷۸، ص۴۵)؛ مکتبي که هرگونه قاعدهمندي بيروني نسبتبه هنر را برنتافته، هيچ معياري را خارج از اثر هنري براي ارزشگذاري هنري به رسميت نميشمارد. اگرچه کانت تفکر خود را از نسبيت بهدور ميداند و در پي ايجاد کليت در قواعد شناختي، اخلاقي و هنري است، اما اين نوع نگاه او آغازي بر نسبيگرايي معرفتي در شناخت و ازجمله در تعريف اثر هنري و بهدنبال آن ارزش هنري است.
1-1. نظرات مختلف دربارة ارزش هنري
با بررسي نظرات فلاسفه و انديشمندان، رويکرد اساسي آنها به بحث ارزش هنري بسيار مختلف يافت ميشود. گوردون گراهام (Gordon Graham) معتقد است: تمام جهتگيريهاي مختلف در اينباره را ميتوان در چهار دسته خلاصه کرد (گراهام، ۱۴۰۳، ص۵۷).
جهتگيري اول. لذتگرايي است؛ بهاينمعنا که ارزش هنر به لذتي است که ايجاد ميکند (اندرسون، 2000، ص65-93).
جهتگيري دوم. زيباگرايي است؛ بهاينمعنا که ارزش هنر به زيبايي است که خلق کرده است (گلدمن، 2006، ص104-119).
جهتگيري سوم. بنيانگرايي است؛ بهاينمعنا که ارزش هنر به ميزان احساسات و عواطفي است که بيان ميکند (ويلکينسون، ۱۳۸۵، ص۴۸).
جهتگيري چهارم. شناختگرايي است؛ يعني ارزش هنر به ميزان معرفتي است که منتقل ميکند (گلدمن، 1995، ص256).
در ادامه، بايد ديد نظرات آيتالله مصباح يزدي با کداميک از اين دستهها منطبق يا دستکم همجهت است.
البته رويکردها و سؤالات ديگري هم مطرح ميشوند که ميتوانند در دستهبندي نگاهها به ارزش هنري کمک کنند. بهعبارت ديگر، ارزش را از لحاظ نوع ارزشگذاري ميتوان به «ارزش غايي» و «ارزش ابزاري» تقسيم کرد. «ارزش غايي» يعني: شيء به خاطر خودش ارزشگذاري شود. «ارزش ابزاري» يعني: چيزي به خاطر شيء ديگري ارزشگذاري شود (کورسگارد، 2000، ص250).
1-1-1. ارزش هنري؛ دروني يا بروني؟
اين سؤال را ميتوان به گونهاي ديگر نيز مطرح کرد که آيا ارزش هنري دروني است يا بروني؟
در تعريف «بروني» و «دروني» ميتوان گفت: اگر چيزي ارزش را در خودش داشته باشد، يعني بدون در نظر گرفتن چيز ديگري ارزشمند باشد، ميتوان ارزش آن را «دروني» دانست.
از سوي ديگر، اگر شيئي ارزش را در خودش نداشته باشد و از بيرون و با لحاظ چيزي خارج از خود ارزش داشته باشد، چنين ارزشي را ميتوان «بيروني» دانست (کورسگارد، 2000، ص250).
البته اگر «ارزش دروني» و «ارزش غايي» را به يک معني لحاظ کنيم و «ارزش بيروني» و «ارزش ابزاري» را نيز به يک معنا در نظر بگيريم، اين نتايج حاصل ميشود:
الف) اگر چيزي ارزش خود را از درون خود داشته باشد در هر شرايطي ارزش خود را داراست.
ب) اگر چيزي داراي ارزش بيروني است ارزش آن وابسته به شرايط خارج از حد خود آن شيء است (احمدي افرمجاني و رحمانيان، ۱۳۹۵).
2-1-1. مشارکت عناصر هنري در ارزشگذاري
ميتوان ارزش را ناشي از مشارکت عوامل مختلف در اثر هنري نيز در نظر گرفت؛ مانند آنکه در جايي ارزش هنري برايند تمام عناصر هنري در يک اثر هنري است؛ مثل موسيقي، رنگ، نور، ضرباهنگ، داستان و غير اينها (لوييس، 1946، ص397 و 433).
براي مثال، در يک فيلم سينمايي، هريک از اين عناصر بهتنهايي ارزشگذاري نميشوند و هدفي بيرون از خود، يعني بالا رفتن کيفيت هنري فيلم را دنبال ميکنند. عناصر در کنار هم ارزش مييابند و مجموع مشارکت آنها با يکديگر است که فيلم سينمايي را ارزشمند ميکند؛ يعني آن چيزي که هرکدام از عناصر با آن ارزشگذاري ميشوند، همان برايند مجموع عناصر است.
3-1-1. وحدت و کثرت در ارزشگذاري
يکي از مطالب ديگري که در ارزشگذاري مد نظر است، «وحدت داشتن» است؛ يعني ارزش واحد، بدون لحاظ و ترکيب ويژگيهاي ديگر. اين در مقابل «کثرت داشتن» قرار دارد که بهمعناي متعدد بودن و مشارکت چند ارزش در به دست آمدن ارزش نهايي اثر است.
يا مثلاً، «خاص بودن» که بهمعناي ارزش خاص آثار هنري است، در آثار ديگر يافت نميشود. اين در مقابل «عام بودن» قرار دارد که بهمعناي ارزشي است که در امور غيرهنري ديگر هم يافت ميشود.
همچنين «مشترک بودن» که بهمعناي ارزشي است که مشترک در تمام هنرهاست؛ يعني اينکه ميان تمام رشتههاي هنري ميتوان آن را يافت. در مقابل، «غير مشترک بودن» است که بهمعناي مخصوص برخي يا يکي از رشتههاي هنري بودن است (استکر، 2010، ص222).
همة ويژگيهاي بيانشده را ميتوان در دو ديدگاه خلاصه کرد: الف) ذاتگرايي (Essentialism)؛ ب) ضد ذاتگرايي (Anti-Essentialism).
2. ذاتگرايي
بنا بر «ذاتگرايي»، ارزش هنري يک نوع ارزش منفرد و دروني است؛ يعني ترکيبي از ارزشها و ويژگيهاي متعدد نيست و خاص آثار هنري است؛ يعني هيچ چيز ديگري غير از آثار هنري واجد آن نيست. بر اين اساس، ارزش هنري ميان همة آثاري که بهمنزلة هنر ارزشگذاري شدهاند، مشترک است، نه بعضي از آنها، و بهطور دروني ارزشمند است، نه به خاطر چيزي در بيرون اثر هنري. درنتيجه، چون «ارزش هنري» يک وصف ذاتي و دروني در اثر هنري است، ميتوان ارزش هنري را به نحو پيشيني و بيروني (آبجکتيو) تشخيص داد و حتماً نياز به شخصي که آن را احساس کند وجود ندارد. حتي اگر درککنندهاي هم نباشد، ميتوان اين ارزش را در نظر گرفت (احمدي افرمجاني و رحمانيان، ۱۳۹۵).
همچنين از آن جهت که ويژگيهاي زيباييشناسانهاي که در تجربة هنري ادراک ميشوند، منحصربهفرد هستند، آثار هنري از جهت مصنوع بودن، با ديگر پديدهها تفاوت دارند و ارزش بخصوصي بر آنها صدق ميکند که بر ديگر مصنوعات قابل صدق نيست (هيلپينن، 1993، ص156)؛ مانند لذت ديدار دوستان يا لذت يک گفتوگوي دوستانه که با هيچچيز ديگري غير از خود آنها قابل جايگزين نيست. بدينسان نگاه ذاتگرايانه به ارزش هنري با نسبيت در ارزش هنري سازگار نبوده، ارزش را غير نسبي در نظر ميگيرد.
3. ضد ذاتگرايي
در مقابل، «ضد ذاتگرايي» معتقد است: ارزش هنري تنها در مواجهة مخاطب شکل ميگيرد و عبارت است از: اوصاف ارزشمند متکثري که ممکن است خاص هنر باشد و ممکن است در بيرون از ساحت هنر نيز صدق کند. همچنين ممکن است برخي ارزشهاي هنري تنها در برخي صورتهاي هنري يافت شوند و در همة آثار يافت نشوند.
درنهايت، رابطة ميان ارزش هنري با خود آثار يک رابطة ابزاري است و تنها در ارتباط با بيرون از خود فهم ميشود. نتيجة اين نگاه آن است که فهم پيشيني ارزش هنري امکانپذير نيست و تأمل کردنِ تنها در مفهوم هنر و زيبايي نميتواند در فهم ارزش هنري ياري رساند، بلکه مواجهة درککنندة شعورمند با اثر هنري نياز است تا ارزش هنري کشف شود (هيلپينن، 1993، ص156).
با توجه به موارد مذکور، در نگاه ضد ذاتگرايانه ميتوان گفت: اين ديدگاه با نسبيت در ارزش هنري سازگارتر است. البته از مسائل مهم ديگري که معمولاً بين گفتوگوهاي انديشمندان در اينباره مطرح ميشود، رابطة بين ارزش معرفتشناسانه و ارزش هنري است.
سؤالي که مطرح ميشود اين است که آيا ارزش هنري به نحو کاملاً مجزا از ارزش معرفتشناسانه فهميده ميشود و آنچه مهم است همان احساس و لذت حاصل از مواجهه با اثر هنري است؟ يا آنکه جنبههاي معرفتشناختي اثر هنري در بالا رفتن ارزش هنري نقش کليدي دارند؟
همانگونه که درک ويژگيهاي هنري موجب لذت ميشود، درک مفاهيم شناختي نيز لذت مخصوص به خود را در مدرک پديد ميآورد و شايد بهسختي بتوان بين لذت هنري و لذت شناختشناسانة يک اثر، تمايز برقرار کرد. به اين شکل، يک اثر هنري ممتاز اثري است که غير از جنبههاي زيباييشناسانه، همچنان از حيث شناختي نيز لذتآفرين باشد (گودمن، 1968، ص256).
مسئلة ديگري که در ارزشگذاري اثر هنري مد نظر واقع شده، رابطة ارزش هنري و ارزش اخلاقي است؛ يعني آيا ارزشمندي اخلاقي يک اثر هنري به بالا رفتن ارزش هنري اثر کمک ميکند؟ يا اينکه جنبههاي هنري يک اثر از جنبههاي اخلاقي آن کاملاً مجزاست و هيچ ارتباط وثيقي بين آنها مشاهده نميشود؟
براي مثال ـ همانگونه که اشاره شد ـ افلاطون و ارسطو بين ارزش هنري و اخلاق رابطهاي جدي در نظر ميگيرند. در مقابل، فيلسوف آلماني، ايمانوئل کانت در تعريف خود از «زيبايي هنري» با عنوان «زيبايي غيرغايتمندانه» هرچه را غيرزيبايي محسوس است از ارزشگذاري هنري به دور ميداند و حتي جنبههاي اخلاقي را از ارزشگذاري خارج ميشمارد.
تمام موارد مذکور در بحث ارزش هنري، ما را بر آن ميدارد به دنبال پاسخ سؤالاتي اساسي از نگاه آيتالله مصباح يزدي باشيم تا بتوانيم نسبيت يا عدم نسبيت ارزش هنري را از نگاه ايشان مشخص کنيم. براي تبيين بهتر اين مطلب، بايد به چند سؤال مهم در ارزش هنري از نگاه ايشان پاسخ دهيم:
ارزش هنري چيست؟ انواع روابط ارزشي در هنر چگونه است؟ راﺑﻄﮥ ويژگيهاي ارزﺷﻤﻨﺪ آﺛﺎر ﻫﻨﺮي ﺑﺎ ﺧﻮد آﺛﺎر رابطهاي دروﻧﯽ اﺳﺖ ﯾﺎ اﺑﺰاري؟ ارزش هنري در خود موضوعات هنري است يا در تجربة شخصي که با آنها مواجه ميشود؟ ارزش هنري مختص خود آثار است يا در غير هنر نيز يافت ميشود؟
4. هنر از نگاه آيتالله مصباح يزدي
آيتالله مصباح يزدي از معدود انديشمندان معاصر است که در کنار تسلط بر مباني عقلي و دانشهاي نقلي اسلامي، با مکاتب فلسفي جديد و غربي نيز مواجهة محققانهاي داشته و ناظر به شبهات و سؤالات فلسفة غربي نظريهپردازي کرده است.
تلاشهاي ايشان منجر به نظريهپردازيهايي در حوزههاي گوناگون شده است. ايشان اگرچه از انديشههاي صدرالمتألهين بهره برده، اما در آنها متوقف نشده و در برداشتن قدمهاي نو سعي بسيار کرده است. همين تلاشها منتهيبه خلق نوآوريهايي در علوم انساني اسلامي نيز شده است.
اين نوشتار بنا دارد تا نظر ايشان را در باب ارزش هنري که از مسائل مهم و کاربردي فلسفه هنر امروز است، بيان نمايد.
1-4. تعريف «هنر»
ابتدا بجاست تا به تعريف «هنر» از نگاه اين انديشمند اسلامي اشاره کنيم. ايشان معتقد است: «هنر مهارت و فني است که براي ارضاي حس زيباخواهي انسان به کار گرفته شود و در نهايت، به احساس خوشايندي و لذت از درک زيبايي منجر شود» (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۴).
از نگاه ايشان در فارسي واژة «هنر» معناي عامي دارد که تقريباً بهمعناي «مهارت» است و دربارة حرفهها و صنايع بهکار برده ميشود.
اگر به روح اين معنا نظر کنيم درمييابيم که مهارت اين است که فاعلِ داراي اراده، حرکاتي منظم و هدفدار را در نظر گرفته، تلاش کند آن را با سرعت، دقت و کمال بيشتر در کمترين زمان انجام دهد و بهترين نتيجه را بگيرد و به اين ترتيب، توانايي و ملکة آن را پيدا کند (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۲).
بهاعتقاد ايشان «هنر بهمعناي مهارت»، دو کاربرد شبيه مصدر و اسم مصدر دارد. معناي مصدري مهارت، خود واجد دو عنصر اصلي است که همان «شناخت» و «توانايي» است (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۳). شناخت با آموزش دادن حاصل ميشود، ولي توانايي غالباً از راه تمرين و عمل به دست ميآيد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۲). بدينسان در تعريف ايشان از «هنر به معناي مهارت» دو وجه اساسي نمايان است:
اولين ويژگي تعريف ايشان توجه به جنبة عملي هنر است که هنر را فن و مهارت ميشمارد، به شکلي که ملکه و توانايي هنرمند در انجام يک عمل هنري مد نظر قرار ميگيرد.
دومين ويژگي از مهارت در ايجاد لذت زيباييشناختي است که تنها مهارتهايي که نيازهاي زيباشناختي انسان را تأمين ميکند، به نام «هنرهاي زيبا» ناميده ميشود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۴).
5. چيستي زيبايي
در زبان فارسي «زيبا» صفت فاعلي و صفت مشبهه است و از واژة «زيب» گرفته شده و بهمعناي زينت، نيکو، خوب، حسن، ملاحت، لطافت و خوشگل است و در برابر زشت و بدگل بهکار ميرود (دهخدا، ۱۳۷۷، ج۹، ص۱۳۰۶2-۱۳۰۶0).
فارغ از معناي لغوي، «زيبايي» در سنت فيلسوفان متقدم اسلامي به تعريفناپذير بودن زيبايي اشاره دارد (صدرالمتأليهن، ۱۳۶۸، ج۱، ص۲۵؛ ۱۳۸۲، ص۷). همچنين از نظر فلاسفة معاصر اسلامي، اين کار دشوار و دور از دسترس معرفي شده است (مطهري، ۱۳۶۶، ص۹۷). حتي برخي فلاسفة غربي هم آن را تعريفناپذير دانستهاند (آونر، ۱۳۶۳، ص۳).
با توجه به اين مسئله تلاش شده است تا بهوسيلة نتايج ادراک زيبايي يا ويژگيهاي مشترک اشياي زيبا ـ بهجاي حد و رسم منطقي ـ به شناسايي زيبايي اشاره شود.
آيتالله مصباح يزدي نيز همچون فلاسفة ديگر معتقد است: زيبايي تعريف حدي ندارد، و در جهت شناخت زيبايي کوشيده است تا تعريف را به نتيجة درک زيبايي مقيد کند. بر اساس عقيدة ايشان، «ميتوانيم زيبايي را به اين صورت تعريف کنيم: زيبايي وصفي است در موجودات که درک آن موجب لذت براي درککننده باشد» (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۵).
ايشان همچنين ميفرمايد: «زيبايي آن است که چيزي بهگونهاي باشد يا کاري بهگونهاي تحقق يابد که بر اثر ارتباط با آن، اعجاب و لذتي براي انسان يا هر موجود ذيشعور ديگري پديد آيد» (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۵)؛ يعني کاربرد خاص زيبايي دربارة چيزها يا رفتارهايي است که شخص از «درک» آنها لذت ميبرد.
بين «زيبايي» و «لذت» پيوندي قوي برقرار است. اين تعريف از «زيبايي» که معناي عام زيبايي را مشخص ميکند، شامل هر چيزي ميشود که ايجاد لذت کند. بر اين اساس، حتي خوشمزه بودن يک غذا نيز به نحوي زيبا تفسير ميشود.
اما دربارة ارزش هنري، لذت حاصل از ادراک يک شيء را بايد به لذت زيباييشناسانه تخصيص داد تا تنها شامل آثار هنري شود، يا آنکه مفهوم زيبايي هنري را از زيبايي بهمعناي عام مجزا دانست تا تنها بر آثار هنري صدق کند.
بههرروي، از نگاه آيتالله مصباح يزدي، هنر با زيبايي و لذت حاصل از درک زيبايي رابطهاي مستقيم دارد. اين تعريف تا حد زيادي ما را به موضوع زيبايي نزديک ميكند.
6. قلمرو زيبايي و هنر
آيتالله مصباح يزدي از فلاسفة مکتب صدرايي است و وجود را اصيل و منشأ همة صفات اشيا ميداند. بدينروي ايشان زيبايي را نيز از سنخ وجود دانسته، معتقد است: حتي اگر ماهيت را هم زيبا بدانيم، بالعرض، وجود به زيبايي متصف ميشود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۷).
در باب ادراک لذت، ايشان معتقد است: اگر لذت را عبارت از درک ملايمت وجودي شيء با نفس درککنندة آن بدانيم، بازگشت ملايمت به ذات مدرِک، درواقع به ميزان مطابقت آن با کمال وجودي مدرِک است (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۴).
با کنار هم قرار دادن اين نظرات، ميتوان نتيجه گرفت: حقيقت زيبايي همان کمال وجود است، از اين نظر که ملايمت آن با ذات مدرِک لحاظ شود؛ يعني جمال، همان کمال مدرَک يا کمال درکشدني و لذتبخش براي مدرِک است.
بر اساس خوانش صدرايي آيتالله مصباح يزدي، چنين استدلال ميشود:
۱. تمام اشيا ـ بههرحال ـ بهرهاي از وجود دارند.
۲. وجود کمال است.
۳. کمال ملائم با نفس مدرِک است.
۴. لذت، حاصل درک کمال ملائم با نفس، براي مدرِک است.
۵. زيبايي چيزي است که از درک آن لذت حاصل شود.
۶. پس زيبايي کمال و از سنخ وجود است.
۷. درنتيجه، تمام اشيا به نحوي از زيبايي برخوردارند (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۱).
بنا بر ديدگاه آيتالله مصباح يزدي، اگر بين زيبايي و وجود رابطهاي مستقيم برقرار باشد، پس هر وجودي زيباست و حتي امر بسيط هم ميتواند زيبا باشد، از آن جهت که با ادراککننده تناسب دارد و نسبتبه او کمال محسوب ميشود و لذتبخش است.
زيبايي را ميتوان از مبصرات به همة محسوسات، متخيلات، معقولات و امور ماوراي مادي توسعه داد. در اين صورت، کاربرد عام زيبايي حاصل ميشود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۶).
از مطالب گفتهشده، ميتوان نتيجه گرفت: هنر توليد و ايجاد اثر زيبا بهوسيلة مهارت است و زيبايي مساوق وجود است. پس صفت هنري بودن، ميتواند تمام موجودات را دربر بگيرد؛ يعني گسترة هنر بهاندازة تمام موجودات ـ چه مصنوع و چه طبيعي ـ خواهد بود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۲۷).
همچنين ارزش هنري، هم دربارة اشياي مصنوع انساني مطرح ميشود و هم طبيعي.
البته ملاک اطلاق مهارت نيز در نظر گرفته ميشود و هنر به منشأ دروني ايجاد زيبايي از هر فاعل ذيشعور و نيز اثر و نتيجة آن منتسب ميشود.
از آن نظر که فاعل همة موجودات خداي متعال است، او هنرمند، و عالم هستي اثر هنري الهي دانسته ميشود. بااينحال، طبق ديدگاه رايج بين انديشمندان حوزة هنر، قلمرو هنر تنها در مصنوعات انساني خلاصه ميشود و براي اشياي طبيعي ارزش هنري در نظر گرفته نشده است و خداوند هنرمند دانسته نميشود.
از ديدگاه آيتالله مصباح يزدي، ارزش هنري رابطهاي مستقيم با ايجاد لذت زيباييشناختي در مخاطب دارد. پس زيبايي و لذت حاصل از آن، هر دو از عناصر اصلي در ارزش هنري محسوب ميشوند.
7. رابطة کمال و ارزش هنري
بنا بر دستگاه فلسفي صدرايي، مراتب کمالي اشيا به مرتبة وجودي آنها بازگشت دارد و زيبايي نيز چيزي غير از تجلي کمالي وجودي اشيا نيست. پس زيبايي با کمال رابطهاي مستقيم دارد (صدرالمتألهين، ۱۳۸۷، ص۳۲).
همانگونه که گذشت، زيبايي در يک پديده، به منشأيت آن براي اعجاب و لذت بازميگردد و لذتْ همان ادراک ملائم با نفس است که خود به کمال بازميگردد (طباطبائي، ۱۳۸۸، ص۱۳۹).
آيتالله مصباح يزدي معتقد است: بنا بر ديدگاه هستيشناختي در فلسفة صدرايي، ممکن است موجودي داراي ابعاد گوناگون باشد و بين کمالات ابعادش تزاحم وجود داشته باشد و کمال يک بعد، متوقف بر کاستي کمالات بعد ديگر باشد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۴). در اينجا، نسبت دادن کمال به آن موجود، نسبي ميشود و بر اين اساس، ارزشي هم که به هنر ربط داده ميشود، تفاوت ميكند.
انسان نيز از آن نظر که موجودي ذومراتب است، ميتواند از مراتب و مظاهر مختلف زيبايي لذت ببرد و از منافع آن در امور گوناگون زندگي بهرهمند شود.
اما چون انسان کمالي غايي دارد، مادام که بهرهمندي از زيبايي در هر مرحله با کمال بالاتر تعارض نداشته باشد و مانع ارتقاي انسان بهمراتب بالاتر نشود، اين زيبايي براي او مفيد است. تعيين اين حدود کمالي انسان بر عهدة وحي و عقل متصل به وحي است تا به کاوش بپردازد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۸).
از اينجاست که رابطة دستگاه ارزشگذاري هنري با معارف اسلامي روشن ميشود؛ زيرا تنها وحي است که ميتواند مراتب و غايات وجودي انسان را بهدرستي مشخص کرده، منبعي براي ارزشگذاري هنري در جهت کمال انساني باشد.
8. نسبيت در ارزش هنري
همانگونه که گذشت، چون در تعريف «زيبايي»، لذت يکي از نشانههاي ادراک زيبايي در نظر گرفته شده و تنها ادراک ملائمت با نفس يک شيء است که موجب لذت ميشود، شايد به نظر برسد که در صدق زيبايي، حتماً وجود مدرِک لازم است و زيبايي امري ذهني قلمداد شود.
در پاسخ به اين سؤال، با توجه به مباني فلسفي صدرايي که اصالت را از آنِ وجود ميداند و تمام خواص و ويژگيهاي وجود را خارجي و حقيقي ميداند، بايد گفت: زيبايي مساوق با وجود و امري خارجي است و شرط وجود مدرِک در آن موضوعيت ندارد.
همانگونه که آيتالله مصباح يزدي ميگويد: «نسبيت معرفتشناختي، بهمعناي ذهنيشدن صرف زيبايي را قبول نداريم» (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۵). درنتيجه، مطابق نظر ايشان، ميتوان گفت: اگر چيزي را زيبا ميدانيم، به اين معناست که آن شيء ويژگيهاي وجودي خاصي دارد که بهموجب آنها، شأنيت دارد که براي مدرِکي که آن را درک کند، زيبا به نظر برسد، هرچند مدرِک بالفعل موجود نباشد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۳)؛ يعني هر جا جمالي هست، پاي کمالي در ميان است و اگر در مادهاي صورتي زيبا ايجاد ميشود، درواقع کمالي در آن پديد آمده است.
گرچه هر کمالي براي هرکسي مطلوب نيست ـ چنانکه کمال گرگ براي گوسفند مطلوب نيست ـ اما کمال، صرفنظر از اينکه آن را با چه موجودي بسنجيم، از آن نظر که مساوق وجود است، با وجود تلائم دارد و درنتيجه، بالذات شأنيت اين را دارد که مطلوب واقع شود و در صورت ادراک، باعث خوشي و لذت در مخاطب گردد.
ممکن است کمال موجودي براي موجود ديگر مطلوب نباشد يا کمالِ مرتبهاي از آن موجود براي خودش مطلوب نباشد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۳). اين امر از آن نظر است که با وجود خاص مدرِک يا مرتبة خاصي از وجودش تلائم ندارد و درواقع، نامطلوب بودن به محدوديت وجود مدرِک يا تزاحم ابعاد وجودي او بازميگردد، نه به جهت شأنيت خود کمال.
درهرصورت، کمال به نحو مطلق، مطلوب بالذات است (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۸) و ملاک ارزش نيز مطلوبيت است. درنتيجه، هر هنري از آن نظر که درجهاي از کمال را ايجاد ميکند، ارزشي خاص را ميآفريند؛ اما همانگونه که گذشت، چون در اينجا مدرِک زيبايي و هنر را انسان در نظر گرفتيم، درجات کمال را نيز با درجات کمالي که براي انسان حاصل ميکند، ميسنجيم.
به اين شکل، با تکيه بر ديدگاه انسانشناختي در فلسفة صدرايي، امري که در درجة پايينتري از مراتب انسان، کمال محسوب ميشود و ارزش مثبت دارد، ميتواند به علت ناسازگاري با درجات بالاتر انساني، ارزشي منفي داشته باشد.
از سوي ديگر، از آن جهت که تمام فعليت هر شيء با صورت اخير آن سنجيده ميشود، بايد کمال هنري را نيز با صورت انساني که صورت متأخر و فعليت تام انسان است، تطبيق داد. در اين صورت، ميتوان براي ارزش هنري بر اساس هستيشناسي خاص انسان، نسبيتي هستيشناختي در نظر گرفت؛ همانگونه که آيتالله مصباح يزدي ميگويد: نسبيت هستيشناختي را که نشان از ذومراتب بودن انسان و تناسب زيبايي با هر يک از اين مراتب است، قبول داريم (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۵).
بهبيانديگر، بر اساس فلسفة اسلامي، عالم ماده عالم تزاحمهاست و ارزش هنري بايد در نسبت با مراتب مختلف سنجيده شود. اگر زيبايي مادي در نسبت با زيبايي مرتبة بالاتر لحاظ شده و با آن در تزاحم باشد؛ يعني آن زيبايي مادي در درجة پايينتري از ارزش قرار دارد و درنتيجه، زيبايي اثر هنري نيز نسبيتپذير خواهد بود. بهعبارتديگر، هر اثر هنري را بايد با مراتب مختلف انساني بسنجيم و هميشه بالاترين مراتب انساني را براي ارزشگذاري انتخاب کنيم؛ مثلاً، ممکن است يک اثر هنري از نظر شکل، داراي تناسب و هماهنگي و ترکيببندي باشد و حتي منجر به لذت بصري در سطح مرتبة حيواني نيز بشود، اما از آن نظر که کمال مراتب عالي وجود انسان را تأمين نميکند، به لحاظ ارزش هنري منفي در نظر گرفته شود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۳).
اين يعني هميشه ارزش هنري اصيل بايد باارزش کمالي انسان رابطة مستقيم داشته باشد، اگرچه نگاه رايج اين است که ميتواند رابطة معکوس داشته باشد و هيچ ربطي بين کمال انساني و ارزش هنري متصور نيست.
تفکر رايج اين است که حوزة ارزش هنري جداي از حوزة ارزش اخلاقي و کمالي انسان است. پس ارزش هنري يک پديده را ميتوان نسبتبه مرتبة مادي يا حيواني انسان تعيين کرد که ممکن است از ارزش بالايي نيز برخوردار شود، درحاليکه حقيقتاً نسبتبه کمال غايي انساني، سخيف و پست باشد.
اما آيتالله مصباح يزدي چون رابطهاي مستقيم بين زيبايي، هنر و کمال حقيقي برقرار ميداند، معتقد است: بايد ارزش هنري منطبق با ارزش کمالي و وجودي انساني باشد و در غير اين صورت، اين ارزشْ حقيقي نبوده، وهمي دانسته ميشود.
9. رابطة لذت و ارزش هنري
از اينجا بحث لذت کاذب و هنر انحرافي رخ مينمايد. آيتالله مصباح يزدي در تحليل اين امر، لذتها را به دو دسته تقسيم ميکند:
1ـ9. لذات خيالي
اين لذات بر اثر تکرار و عادت به امور غيرحقيقي، توسط مدرِک ادراک ميشوند. چنين لذتهايي نشاني از کمال انساني نخواهند بود. براي مثال، لذتي که معتاد در لحظة استفاده از مواد مخدر تجربه ميکند، تنها به لحاظ مرتبة حسي و حيواني انسان لذت دارد و صرفاً نشاندهندة کمال در همان مرتبة حسي و حيواني خواهد بود.
2ـ9. لذات فطري
اين لذات از شئون فطري وجود مدرِک برميخيزند و از کمالات موجود نشئت ميگيرند (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۹).
10. زيبايي بهمثابه منشأ لذت
همانگونه که اشاره شد، از نظر آيتالله مصباح يزدي، زيبايي سبب پيدايش اعجاب و لذت براي درککنندة خود ميشود.
لذتْ ادراک شيء ملائم با نفس است. اما ادراک انسان داراي مراتب گوناگوني، ازجمله حسي، وهمي، خيالي و عقلي است. ممکن است تنها توهم ملائمت چيزي با انسان براي ايجاد لذت کافي باشد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۴۰).
براي مثال، ديدن صحنههاي خشونت و درگيري ممکن است براي کسي باعث لذت شود. اين لذت وهمي محسوب ميشود؛ اما چون با کمال انساني نسبت حقيقي ندارد، ميتوان آن را «لذت غيراصيل» ناميد. بر اين اساس، گونههايي از زيبايي، در نسبت با مرتبة کمالي انسان، غيراصيل بهشمار ميروند (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۴۰).
11. اصالت در هنر و لذت
هنر که زيبايي و درک لذت زيباييشناسانه است، به «هنر اصيل» و «هنر غيراصيل» تقسيم ميشود. ارزش هنري نيز بر اساس ميزان انطباق يا عدم انطباق اثر هنري با زيبايي حقيقي يا وهمي، به ارزش حقيقي و ارزش مجازي دستهبندي ميشود.
بر همين مبنا، آثار هنري رايج در جهان امروز که از زيباييهاي اصيل برنخاستهاند، چيزي غير از توهم هنري نيستند و ارزش اصيل هنري ندارند؛ مثلاً، انسان ذاتاً از خشونت لذت نميبرد، اما زماني که در معرض صحنههاي بسيار خشونتبار در فيلمها يا بازيهاي رايانهاي قرار ميگيرد، با تکرار اين صحنهها، آهستهآهسته لذتهاي انحرافي و غيراصيل براي او حاصل ميشود. در اين حالت، جاي لذت فطري اصيل با لذت غير اصيل نزد او عوض ميشود. اين تغيير موجب ميگردد لذتي که او را به کمال حقيقي ميرساند، در پشت غبارهاي عادت و حيوانيت پنهان بماند.
از سوي ديگر، چون زيبايي درک لذت، و لذت همان درک ملائمت با نفس است، بنابراين، ميزان درک، نحوة درک و شاکلة مدرِک در ميزان لذتي که از آن حاصل ميشود، تأثير دارد.
براي مثال، کسي که از نظر درجات وجودي از مرتبة حيواني خود بالاتر نرفته باشد، طبيعتاً زيبايي قابلدرک براي او محدود به همان مرتبه است و هيچگاه زيباييهاي مراتب بالاتر را درک نميکند. همچنين ممکن است کسي ظرفيت درک زيبايي اصيل و حقيقي را داشته باشد، ولي هنگام مواجهه با يک اثر هنري، در اثر کمتوجهي يا مزاحمت ادراکات ديگر، زيبايي حقيقي را درک نكند.
بر اين اساس، ميتوان گفت: ادراک زيبايي در افراد مختلف با توجه به مرتبة وجوديشان و نوع عادات و سبک زندگيشان، متفاوت و نسبي است.
12. لذت اصيل و غايي
به اعتقاد آيتالله مصباح يزدي، چون زيبايي مساوق با کمال وجودي واقعي است، پس تنها کمال واقعي سبب لذت واقعي و فطري ميشود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۴۱).
هنگام تزاحم ميان لذات مختلف و مراتب متفاوت، بايد به هماهنگي لذت با بالاترين ساحت وجودي انسان توجه شود. براي نمونه، در مواردي که لذتي ناظر به بعد حسي وجود آدمي با کمال روحي او در تضاد قرار ميگيرد، با نظر به اينکه اساساً بدن انسان ابزاري براي تکامل روح اوست، لذت روحي ارزش بالاتري مييابد.
13. نسبيت و معيار ثابت در ارزش هنري
آيتالله مصباح يزدي نسبيت در درک زيبايي را که منجر به نسبيت در ارزشگذاري هنري است، از سمت مخاطب اثر هنري ميپذيرد؛ اما اين ادراک را وهمي و غيراصيل ميداند و معتقد است: ميتوان براي ارزش هنري معيار ثابت و غيرنسبي به دست آورد؛ زيرا در مواردي که اثر هنري بر اساس زيباييهاي فطري و اصيل و کمال غايي انساني لحاظ شود، ارزش مشخص و غيرنسبي خواهد داشت.
14. رابطة قالب و محتوا با ارزش هنري
هر اثر هنري از يک قالب و يک محتوا برخوردار است. بهعبارت بهتر، هر پديدة هنري مفهومي را در قالبي زيبا به مخاطب عرضه ميکند و هرکدام از محتوا و قالب ميتوانند تأثيرات متفاوتي بر مخاطب داشته باشند، بهگونهايکه انسانها ميتوانند اين دو جنبه را بهتنهايي بررسي کنند و براي هرکدام درجهاي از ارزشمندي در نظر بگيرند. بنابراين ارزش يک پديدة هنري برايندي از ارزشهاي قالب و محتواي آن اثر هنري است.
اگرچه ارزشگذاري قالب يک اثر هنري که در حيطة ماده و عالم محسوسات اتفاق ميافتد با توجه به عناصري مانند تناسب، تقارن، تعادل و نظم صورت ميگيرد، اما معيار ارزشگذاري همين عناصر و لذت حاصل از آنها، متناسب با مراتب وجودي انساني تنظيم ميشود (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۵۱). در اينجا، يک ارزشگذاري براي خود قالب داريم که در مقايسه با عناصري که تشديدکنندة زيبايي محسوس هستند، مشخص ميشود؛ اما در نگاه کليتر، وقتي اين قالب با مرتبة متکامل انساني سنجيده ميشود، ارزش انساني آن مشخص ميگردد.
در ارزشگذاري محتوايي، ساحتهايي که ملاک ارزشگذاري هستند، بيشتر جنبههاي تعقلي، اخلاقي و حقوقي اثر هستند که با مرتبة متکامل انساني سنجيده ميشوند.
آيتالله مصباح يزدي دربارة نقش قالب (فرم) و محتوا در ارزش هنري، حالتهاي گوناگوني را برميشمرد:
۱. حالتي که قالب و محتوا هر دو نسبت به هم مطلوب باشند.
۲. حالتي که قالب مطلوب بوده، ولي محتوا نادرست باشد.
۳. حالتي که قالب نامطلوب، ولي محتوا درست باشد.
۴. حالتي که قالب و محتوا هر دو نسبتبه هم نادرست باشند.
۵. حالتي که قالب و محتوا نسبتبه هم متناسب، ولي نسبتبه مخاطب غيرمناسب باشند (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۵۱).
بهاعتقاد آيتالله مصباح يزدي، ممکن است صورتي يا قالبي بدون در نظر گرفتن رابطهاش با محتواي خاص، مطلوب باشد، اما محتواي غيرمناسبي که در آن قرار ميگيرد، موجب کم شدن ارزش نهايي اثر هنري شود. همچنين ممکن است محتوايي خوب با قالبي غيرمناسب آن محتوا همراه شود که اين نيز ارزش منفي دارد و درنتيجه ارزش نهايي اثر کم ميشود.
به اين شکل، تنها حالتي که در آن برايند ارزش اثر هنري مثبت ميشود، حالتي است که محتواي مناسب در قالبي مناسب آن محتوا و مناسب در نسبت با بالاترين سطح کمالي مخاطب عرضه شود. اين حالت را معارف ديني هم تأييد ميکنند؛ يعني در اثر هنري، بايد قالب و محتوا هر دو نسبت به هم مناسب و همچنين مورد تأييد دين باشند؛ مثلاً، قرائت قرآن با آهنگها و الحان مناسب مجالس گناه، از نظر دين نفي شده است (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۵۱).
پس بنا بر مطالبي که ذکر شد، ارزش نهايي اثر هنري برايند ارزش قالب و محتواست. قالب در هر حالت خود، در نسبت با کمال انساني نيز لحاظ ميشود و ارزش محتوا نيز در نسبت با مرتبة متکامل انساني در نظر گرفته ميشود.
طبيعي است که ارزش حاصلشده ممکن است، هم از نظر قالب و محتوا مثبت يا هم از نظر قالب و محتوا منفي يا مثبت و منفي به نحو متفاوت باشد؛ يعني ـ مثلاً ـ در قالب مثبت و در محتوا منفي باشد.
پس اثر هنري وقتي بيشترين ارزش را خواهد داشت که از جنبة قالب و جنبة محتوا، مثبتترين حالت ممکن را نسبتبه هم و نسبتبه ساختار انساني داشته باشد. با اين وجود، اگر اثر هنري را تلفيقي از صورت و ماده، يا قالب و محتوا بدانيم، ميان هنر و ارزش، نسبتي برقرار ميشود که در ساحتهاي گوناگون ارزششناختي قابل تأمل و ارزيابي است.
بر اين اساس، تأثير قالب و محتوا در اثر هنري، از آن نظر که بايد بين اين دو تناسب زيباييشناختي برقرار باشد، غير نسبي و معيارمند است. اما همين رابطه ممکن است به لذتي وهمي بينجامد که لذتي غيراصيل خواهد بود و در تعارض با کمال حقيقي انساني است؛ يعني زيبايي قالب ميتواند براي يک مخاطب، لذت وهمي ايجاد کند و موجب ارزشمندي اثر هنري در نگاه او شود، ولي در نگاهي کلانتر و با لحاظ کمال حقيقي انساني و ارزش هنري حقيقي، در سطح پاييني باشد.
در ارزشگذاري ميتوان تأثير قالب را در دو ساحت بررسي کرد:
۱. ساحت جزئي که در هر صورت، تناسب قالب با محتوا در آن ارزش ايجاد ميکند.
۲. ساحتي کلان که تناسب برايند قالب و محتوا را در جهت کمال حقيقي انساني لحاظ ميکند که در صورت عدم تطابق با کمال حقيقي انساني، به عنصري ضد ارزش در اثر هنري تبديل ميشود.
براي مثال، اگر اثر هنري محتواي پليدي را با قالبي تأثيرگذار در مرتبة حيواني و حسي منتقل کند، منجر به انحراف انسان از کمال حقيقي ميشود؛ يعني زيبايي وهمي اين قالب در کم شدن ارزش نهايي اثر هنري به کار گرفته شده است.
درنهايت، اثر هنري را مطابق ديدگاه آيتالله مصباح يزدي ميتوان در چهار مرتبة اصلي ارزشگذاري کرد که البته مابين اين درجات ميتوان انواع ديگري از درجات نيز لحاظ نمود:
بالاترين درجه: اثري که باعث لذت واقعي هنري شده و قالب و محتوا در آن کاملاً مناسب نيز هستند.
درجة دوم: اثري که باعث لذت واقعي هنري شده، ولي قالب و محتوا باهم متناسب نيستند.
درجة سوم: اثري که باعث لذت وهمي شده و قالب و محتوا متناسب نيستند.
پايينترين درجه: اثري که باعث لذت وهمي شده و قالب و محتوا کاملاً متناسب هستند.
نتيجهگيري
بر اساس مبناي فلاسفة صدرايي، تمام اشيا چون بهرهاي از وجود دارند و وجود کمال است و کمال ملائم با نفس است، پس ادراک زيبايي که نوعي کمال وجودي است، منجر به لذت نفساني از نوع زيباييشناختي ميشود. بنابراين هرچه ادراک کمال وجودي بيشتر باشد، لذت زيبايي نيز بيشتر خواهد بود.
بر اساس نظام صدرايي، تمام اشيا از آن نظر که وجودند، به نحوي از زيبايي برخوردارند؛ اما مراتب وجودي هرکدام از اشيا منجر به تجلي مرتبهاي خاص از زيبايي ميشود که مساوق با مرتبة وجودي شيء است.
از سوي ديگر، چون فاعل شناسايي زيبايي در موضوع بحث ما انسان است، بنا بر مباني انسانشناختي آيتالله مصباح يزدي، ملاک زيبايي با توجه به معيارهاي انساني و متناسب با دستگاههاي ادراکي و مرتبة وجودي او، خود به دو دسته تقسيم ميشود:
۱. زيباييهايي که با توجه به هر مرحله و ساحت خاص انسان سنجيده ميشوند و در زيباييهاي محسوس و مادي مصداق دارند؛ مانند زيبايي يک تصوير شهواني که براي مرحلة حيواني انسان کمال و زيبايي دانسته ميشود. اين زيباييها را ميتوان «زيبايي نسبي» نام نهاد.
۲. زيباييهايي که با توجه به رشد و کمال روحي انسان سنجيده ميشوند؛ مانند زيبايي يک صفت انساني ارزشمند که در مقايسه با مرتبة متکامل انسان و با کمال نهايي او همجهتاند. اين زيباييها را ميتوان «زيبايي حقيقي» نام نهاد (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۹).
درنتيجه، چون موجودِ داراي مراتب مختلف، در نهايت، يک موجود است؛ يعني داراي يک مرتبة اصلي است و کمال اين مرتبه، مستلزم درجة خاصي براي کمالات مراتب پايينتر نيز هست، پس کمالات مراتب ديگر در صورتي براي آن موجود کمال مقدّمي محسوب ميشوند که در جهت کمال حقيقي و اصيل آن موجود باشند (مصباح يزدي، ۱۳۸۰، ص۳۶)؛ چنانکه کمال درخت ميوه به ثمردهي مناسب آن است و کمال شاخ و برگ آن بايد با اين مرتبة اصيل هماهنگ باشد تا کمال مقدّمي براي اين درخت محسوب شود.
با توجه به اين مطلب، ميتوان گفت: هر زيبايي که براي مرتبة وجودي بالاتر کمال محسوب ميشود، حتماً براي مرتبه وجودي پايينتر خود نيز کمال و زيبايي دانسته ميشود. ولي عکس آن صادق نيست؛ يعني لزوماً هر زيبايي در مرتبة پايينتر، براي مرتبة بالاتر کمال و زيبايي شناخته نميشود، بلکه در صورت همجهت بودن با کمالات مرتبة بالاتر، کمال و زيبايي مرتبة بالاتر هم شناخته ميشود.
با توجه به اين تقسيمبندي، ممکن است يک تابلو نقاشي يا فيلم سينمايي يا موسيقي از زيباييهاي بصري و سمعي متناسب مرتبة حيواني انسان برخوردار باشد، ولي براي مرتبة روحي انسان بسيار زشت به نظر برسد.
آيتالله مصباح يزدي از چهار نوع نگاه به ارزش در هنر، نگاه «زيباييگرايي» را برگزيدهاند، البته زيبايي که باعث لذت اصيل و فطري شده و متناسب با کمال حقيقي انسان باشد، نه زيبايي که لذت وهمي را پديد ميآورد.
ايشان معتقد است: نسبيت معرفتشناختي به معناي ذهنيشدن صرف زيبايي مقبول نيست؛ اما نسبيت هستيشناختي که نشان از ذومراتب بودن انسان و تناسب زيبايي با هر يک از اين مراتب دارد، پذيرفتني است (تاجيک، ۱۳۹۵، ص۲۳۵).
البته چون تمام اين مراتب در طول مرتبة نهايي و کمال غايي انسان است که همان پرورش روح انساني است، پس هر زيبايي به دو نحو قابل سنجش است: يکي در تناسب با کمال نهايي و ديگري در تناسب با مرتبهاي که انسان در آن قرار دارد.
از نظر وجودشناختي، اگر هر وجودي را از آن نظر که از منبع فيض الهي و جمال مطلق تجلي پيدا کرده است در نظر بگيريم، مييابيم که اصل زيبايي نسبي نيست؛ زيرا به ميزاني که از وجود بهره دارد، از زيبايي هم بهرهمند است؛ يعني حتي همان ظلم و شر و خشونت يا زشتي که در مقايسه با طبيعت فهميده ميشود، نشان زيبايي خلقت خداوند است.
اما چون درک زيبايي در هنر، مستلزم حداقل شعور انساني است، پس از جنبة معرفتشناختي، زيبايي بايد بهگونهاي باشد که به چنگ ادراک انساني درآيد.
از ديدگاه آيتالله مصباح يزدي، نکات ذيل برداشت ميشود:
ـ اوصاف ارزشي هنر، اگرچه مانند ديگر ارزشها، منشأي غير از مطلوبيت ندارند، اما اين نوع مطلوبيت به علت يافتشدن زيبايي در اثر هنري خاص هنر است و اصول آن در ميان همة آثاري که بهمنزلة هنر ارزشگذاري شده، مشترک است.
ـ ملاک ارزش حقيقي در همة انواع هنر، در نهايت، سازگاري و ملائمت کمال آن قوه يا قواي خاص با مرتبة انساني انسان است.
ـ ميتوان در هر نوعي از هنر، عليرغم وجود اصول عام هنري، برحسب اينکه در آن نوع، تناسب با کداميک از قواي انساني امکانپذير است، انواعي از زيبايي و ارزش هنري خاص آن قوه را شناسايي کرد.
ـ ارزش هنري با اثر هنري رابطهاي ابزاري دارد و تنها در ارتباط با بيرون از اثر هنري که همان کمال حقيقي انسان است، فهم ميشود.
ـ ارزش هنري براي آثار مختلف هنري با يک روية واحد قابل ارزيابي است، اگرچه اين کار در نسبت با مراتب مدرِک نسبي به نظر ميرسد.
ـ فهم پيشيني ارزش هنري امکانپذير است، اما در نسبتسنجي با مرتبة مدرک و به نحو هستيشناسانه.
ـ نحوة درک و شاکلة مدرک در وهمي يا حقيقي بودن زيبايي و درنتيجه در درجهبندي ارزش هنري مؤثر است.
ـ هم قالب و هم محتوا در ارزشگذاري اثر هنري نقش دارند.
در مجموع، نظرات آيتالله مصباح يزدي در تعريف هنري، به ذاتگرايي نزديک است؛ البته ذاتگرايي که در نسبت با مراتب انساني نسبيت مييابد.
- آونر، زایس (۱۳۶۳). زیباییشناسی و مقولههای هنری. ترجمة فریدون شایان. تهران: سازمان نشر کتاب.
- احمدی افرمجانی، علیاکبر و رحمانیان، احمد (۱۳۹۵). نلسون گودمن: مسئلة وجودشناسانه ارزش هنر. حکمت و فلسفه، 3 (12)، ۲۹-۴۰.
- ارسطو (1400). متافیزیک. ترجمة شرفالدین خراسانی. تهران: حکمت.
- افلاطون (۱۴۰۱). دورة آثار افلاطون. ترجمة محمدحسن لطفی. تهران: خوارزمی.
- تاجیک، علیرضا (۱۳۹۵). رهیافتها و رهاوردها (مجموعه مقالات: دیدگاههای حضرت آیتالله محمدتقی مصباح یزدی). قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- تاجیک، علیرضا و سربخشی، محمد (۱۳۹۰). هنر دینی و هنرمند متعهد در اندیشة آیت الله مصباح. معرفت فرهنگی ـ اجتماعی، ۹، ص5ـ28.
- جعفریجزی، مسعود (۱۳۷۸). سیر رمانتیسم در اروپا. تهران: مرکز.
- دهخدا، علیاکبر (۱۳۷۷). لغتنامه دهخدا. زیر نظر محمد معین و سیدجعفر شهیدی. تهران: دانشگاه تهران.
- صدرالمتألهین (۱۳۶۸). الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة. چ دوم. قم: مصطفوی.
- صدرالمتألهین (1382). الشواهد الربوبیة فی مناهج السلوکیه. تصحیح و تعلیق سیدجلالالدین آشتیانی. چ سوم. قم: بوستان کتاب.
- صدرالمتألهین (۱۳۸۷). مفاتیح الغیب. ترجمه و تعلیق محمد خواجوی. تهران: مولی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (۱۳۸۸). نهایة الحکمة. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- کاپلستون، فردریک چارلز (۱۳۸۸). تاریخ فلسفة یونان و روم. ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی. تهران: سروش.
- کانت، ایمانوئل (۱۳۷۷). نقد قوة حکم. ترجمة عبدالکریم رشیدیان. تهران: نشر نی.
- کرول، نئول (۱۳۹۰). چیستی هنر (مجموعه مقالات). ترجمة گروه مترجمان. قم: مرکز پژوهشهای اسلامی صداوسیما.
- کانت، ایمانوئل (۱۳۹۰). تمهیدات. ترجمة غلامعلی حداد عادل. تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
- گراهام، گوردون (۱۴۰۳). فلسفة هنرهای دینی. ترجمة محمدرضا ابوالقاسمی. تهران: نشر نی.
- مصباح یزدی، محمدتقی (۱۳۸۰). به سوی خودسازی. نگارش کریم سبحانی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مطهری، مرتضی (۱۳۶۶). فلسفة اخلاق. تهران: صدرا.
- ویلکینسون، روبرت (۱۳۸۵). هنر، احساس و بیان. ترجمة امیر مازیار. تهران: فرهنگستان هنر.















