بررسى و نقد شبکه باورهاى جرآلد ادلمن درباره آگاهى
ادلمن آگاهى اوّلیه را از آگاهى برتر متمایز مىکند و آگاهى اوّلیه را با مقولهبندى ادراکى و حافظه مقولى ارزشگذار، و آگاهى برتر را با زبان توضیح مىدهد. وى با نقشه مغز که یک فضاى اطلاعات پدیدارى است، چگونگى پیوند و یکپارچگى ادراکات و عملکرد فاعل شناسایى را تبیین مىکند. لوازم دیدگاه او نفى نظریه قوا، انکار فاعل شناسایى به عنوان هویّت متافیزیکى، رویکرد ابزارانگارانه به روانشناسى عامیانه، و دفاع از روانشناسى علمى است. ادلمن دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى در فلسفه ذهن را شبهمسئله مىداند و البته خوانش درستى از این مسائل ندارد. به نظر مىرسد که با حافظه نمىتوان آگاهى اوّلیه را توضیح داد؛ زیرا، تا تجارب ذهنى نباشد، حافظه چیزى براى بازآفرینى نخواهد داشت. از این گذشته، نمىتوان سوژه را با نقشه مغز تبیین کرد؛ زیرا، بدون عامل فرادست، هر فضاى ذهنى نیاز به فضایى جامعتر خواهد داشت و هیچگاه نقشه مغزى تحقّق نمىیابد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 145ـ172
على سنایى*
عظیم حمزئیان**
چکیده
ادلمن آگاهى اوّلیه را از آگاهى برتر متمایز مىکند و آگاهى اوّلیه را با مقولهبندى ادراکى و حافظه مقولى ارزشگذار، و آگاهى برتر را با زبان توضیح مىدهد. وى با نقشه مغز که یک فضاى اطلاعات پدیدارى است، چگونگى پیوند و یکپارچگى ادراکات و عملکرد فاعل شناسایى را تبیین مىکند. لوازم دیدگاه او نفى نظریه قوا، انکار فاعل شناسایى به عنوان هویّت متافیزیکى، رویکرد ابزارانگارانه به روانشناسى عامیانه، و دفاع از روانشناسى علمى است. ادلمن دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى در فلسفه ذهن را شبهمسئله مىداند و البته خوانش درستى از این مسائل ندارد. به نظر مىرسد که با حافظه نمىتوان آگاهى اوّلیه را توضیح داد؛ زیرا، تا تجارب ذهنى نباشد، حافظه چیزى براى بازآفرینى نخواهد داشت. از این گذشته، نمىتوان سوژه را با نقشه مغز تبیین کرد؛ زیرا، بدون عامل فرادست، هر فضاى ذهنى نیاز به فضایى جامعتر خواهد داشت و هیچگاه نقشه مغزى تحقّق نمىیابد.
کلیدواژهها: ادلمن، آگاهى اوّلیه، آگاهى برتر، انتخاب طبیعى، نظریه نورونى انتخاب گروهى، شکاف تبیینى.
مقدّمه
جرآلد ادلمن1 در پى آن است که از برنامه تحقیقاتى داروین، براى ارائه تبیین علمى از آگاهى استفاده کند.2 او مىکوشد این مسئله را توضیح دهد که: چگونه مغزِ ارگانیسم، بنا به انتخاب طبیعى، خصوصیات کارکردى جدید را کسب مىکند؟ اینکه آگاهى به دنبال فعّالیت فیزیکى مغز حاصل مىشود، ادلمن را به این نتیجه مىرساند که فرایند آگاهى کاملاً با شالوده زیستى مغز قابل توضیح است. وى از یکسو درصدد ارائه نظریه فیزیکالیستىِ جامع از آگاهى است و از سوى دیگر، برخى از مسائل فلسفى مثل دوگانهانگارى ویژگىها3 و شکاف تبیینى4 را منحل مىکند. او مىگوید: فلاسفهآگاهى را به پدیدهاى مبهم و شگفتانگیز مبدّل کردهاند که قابل توضیح فیزیکى نیست؛ از اینرو، براى بررسى علمىِ آگاهى باید نگرش فیزیولوژیک را جایگزین تبیین فلسفى کنیم. ادلمن فرایند آگاهى را به اوّلیه و برتر تقسیم مىکند: آگاهى اوّلیه یا همان هوشیارى به معناى تأثیرپذیرى غیرارادى موجودات زنده از محیط است؛ ولى آگاهى برتر، که با مقوله زبان امکانپذیر مىشود، صرفا به انسان اختصاص مىیابد. در ادامه، به این سؤالات پاسخ مىدهیم که: 1) آگاهى اوّلیه و برتر چگونه حاصل مىشود؟ 2) لوازم دیدگاه ادلمن درباره آگاهى چیست؟
نفى دوگانهانگارى ویژگىها و مسئله شکاف تبیینى
ادلمن با توجه به اینکه فقط تبیین فیزیولوژیکى از آگاهى را پذیرفتنى مىداند، اعلام مىکند که دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى در فلسفه ذهن شبهمسئله است. پیش از بیان دیدگاه او، لازم است که مسئله دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى را توضیح دهیم.
در مقابل نظریه اینهمانىِ نوعى،5 که بین حالات ذهنى و فیزیکى رابطه ضرورى برقرار مىکند. کریپکى6 استدلال مىآورد که شرایط تعیین مصداق حالت ذهنى باپدیده فیزیکى فرق دارد؛ زیرا واقعیت حالت ذهنى با خواصّ کیفى و پدیدارى آن در تجربه اوّل شخص تعیین مىشود، ولى امر فیزیکى با رویکرد سوم شخص قابل تشخیص است. از آنجا که واقعیت حالت ذهنى با واقعیت امر فیزیکى متفاوت است، منطقا امکان دارد که یک حالت فیزیکى واحد، در ارگانیسمهاى مختلف، کیفیات ذهنى متمایز را ایجاد کند. پس، رابطه بین حالت ذهنى و فیزیکى، محتمل و نه ضرورى است.7 نقد کریپکى بر اینهمانىِ نوعى به نظریه دوگانهانگارى ویژگىها انجامید؛ به این معنا که حالت ذهنى، با داشتن خواصّ پدیدارى، واقعیتى مستقل دارد و قابل تحویل بردن به پدیدههاى فیزیکى مغز نیست. تامس نیگل8 نیز به این نتیجه رسید که تاکنون، هیچیکاز نظریات تحویلگرا تبیین واقعبینانهاى از آگاهى ارائه نکردهاند؛ زیرا براى گفتن اینکه «درد، شلیک عصب cاست»، ابتدا باید چارچوب تئوریک به منظور متمایز کردن امر سوبژکتیو9 از ابژکتیو ارائه شود تا فهم دقیقى از واقعیت تجربه آگاهانه حاصل شود:
اساسا این واقعیت که ارگانیسمْ تجربه آگاهانه دارد، یعنى چیزى هست که شبیه آن ارگانیسم بودن است... . ما مىتوانیم این را خاصیت سوبژکتیو تجربه بنامیم که با هیچیک از نظریات تحویلگرا که درباره امر ذهنى مطرح شده است، قابل فهم نیست؛ زیرا همه آنها، بدون درنظر گرفتن ]خاصیت سوبژکتیو تجربه]، منطقا ناسازگار هستند.10
جوزف لوین11 با جانبدارى از دوگانهانگارى ویژگىها، مسئله شکاف تبیینى را مطرحکرد. شکاف تبیینى به این معناست که از نظر معرفتشناختى، بین ذهن و مغز، فاصلهاى پرنشدنى هست؛ و به طور معقول، نمىتوان تبیین کرد که چگونه آگاهى، با خواصّ پدیدارى و کیفى، از پدیده فیزیکىِ مغز ظهور مىیابد. به نظر لوین، فیزیکالیسم باید پاسخى معقول به این سؤالات بدهد که: «رابطه بین خواصّ کیفى تجربه و یک حالت فیزیکى چیست؟» و «چرا درد با خواصّ کیفى و پدیدارى فقط از طریق شلیک عصب cو نه هر عصب دیگرى ایجاد مىشود؟»12
به نظر ادلمن، دوگانهانگارى ویژگىها ـ که آگاهى را با داشتن خواصّ کیفى و پدیدارى، قابل تبیین فیزیکى نمىداند ـ منجر به رازانگارى13 مىشود. آگاهى با همه پیچیدگىهایش یک پدیده فراطبیعى نیست، بلکه شالوده کاملاً زیستى دارد؛ پس لازم است که با نگرش علمى و نه متافیزیکى، سازوکار آن را دریابیم. مستقل دانستن حالت ذهنى به سبب خواصّ پدیدارى نیز مبتنى بر نگرش عرفى است که باید جاى خود را به توصیفات علمى بدهد. بر اساس این رویکرد، براى شناخت آگاهى باید از همان روش استفاده کنیم که درباره سایر پدیدههاى طبیعى به کار مىرود؛ وگرنه «آگاهى» پدیدهاى رمزآلود مىشود که تبیینهاى علمى را برنمىتابد. با نفى دوگانهانگارى ویژگىها، مسئله شکاف تبیینى نیز بىاعتبار مىشود؛ زیرا همانطور که گفتیم، مسئله شکاف تبیینى مبتنى بر دوگانهانگارى ویژگىهاست.
ادلمن ریشه شکاف تبیینى را در این پیشفرض مىداند که حالت ذهنى، خواصّ کیفى و پدیدارى دارد که علم قادر به توصیف و ایجاد آن نیست. به نظر ادلمن، نظریهپردازِ شکاف تبیینى انتظار دارد که هر نظریه علمى، با توصیفات خود از اشیا، تجربه یا احساسى خاص را در ما برانگیزد؛ ولى از آنجا که نظریه علمى فقط متکفّل بررسى شرایط و عللى است که به وقوع تجربه مىانجامد، مسئله شکاف تبیینى منطقا قابل توجیه نیست:
نظریه علمى به ما امکان چگونگى پیدایش طوفان... را مىدهد، ولى نمىتواند تجربه طوفان را براى ما خلق کند. به همین ترتیب، یک نظریه علمى درباره آگاهى بر اساس کارکرد مغز بایستى بتواند توجیهى علّتشناختى از خاصیتهاى آن ارائه بدهد؛ ولى با انجام این کار، نباید انتظار داشت بتوان از طریق توصیف (احساسهاى ذهنى) به خلق و تولید آنها دست زد.14
به نظر مىرسد که دیدگاه ادلمن درباره ارجاع خواصّ کیفى و پدیدارى به حیث سوبژکتیو تجربه درست است، ولى تقریرى سخیف و سادهانگارانه از مسئله شکاف تبیینى ارائه مىدهد که آن را در پایان مقاله نقد مىکنیم.
آگاهى به مثابه فرایند
ادلمن براى تعیین موقعیت آگاهى، به این نظریه از ویلیام جیمز اشاره مىکند که: آگاهى، فرایند است.15 به نظر او، در تبیین علمى آگاهى، بهتر است که به جاى مفهوم «پدیده»،از «فرایند» استفاده کنیم؛ زیرا موضوع علم، فرایند آگاهى یا روابط علّى پیچیده بین سلولهاى عصبى است که منجر به برایند آگاهى مىشود. ادلمن سخنى دیگر از جیمز مىآورد که: در تجربه روزمرّه، آگاهى با صحنهاى یکپارچه از دروندادهاى حسّى، کیفیات ذهنى، عواطف، درک حاشیهاى و... آشکار مىشود.16
ابتدا به نظر مىرسد که ادلمن نباید در برنامه تحقیقاتى خود از نظریات جیمز استفاده کند؛ زیرا جیمز پدیدارشناس آگاهى است و حالات ذهنى را با روش دروننگرى17دستهبندى مىکند، ولى غایت اصلى ادلمن بررسى نقش مغز در ظهور آگاهى با رویکرد عینى یا سوم شخص است. امّا در ادامه، متوجه مىشویم که گزارش اوّل شخص از این جهت براى ادلمن اهمیت دارد که مختصات کلّى آگاهى را تعیین مىکند تا الگویى براى کشف رابطه علّى بین دستهاى از خواصّ ذهنى و مغزى ارائه دهد و نهایتا به این سؤالات پاسخ گوید که: در پى چه سازوکار فیزیکىاى، تجربه آگاهانه به فرایندى یکپارچه و مستمر تبدیل مىشود؟ و چه همبستگى علّى بین دروننگرى و ساختار فیزیکى مغز هست؟ نظریه ادلمن درباره آگاهى مبتنى بر تمایزى است که او بین آگاهى اوّلیه و آگاهى برتر قائل مىشود که در ادامه، هرکدام را به تفصیل توضیح مىدهیم.
آگاهى اوّلیه
معمولاً در ادبیات فلسفه ذهن، آگاهى اوّلیه یا همان هوشیارى18 را به فرایند غیرارادىدریافت و ثبت اطلاعات در مغز ارگانیسم تعریف مىکنند؛ مثلاً وقتى که سیستم ادراک بصرى از اشیا متأثر مىشود، اطلاعاتى در دسترس مغز قرار مىگیرد تا موجود زنده، با واکنش مناسب و کنترل رفتار، منافع حیاتى خود را تأمین کند. آگاهى اوّلیه (هوشیارى) به مثابه تجربهاى است که انسان بعد از بیدار شدن دارد و با فرقى که بین آگاهى مرکزى و پیرامونى هست، قابل توضیح مىباشد؛ به طورى که در حال حاضر، آگاهى من معطوف به نمایشگر رایانه است، ولى در پیرامون حوزه بصرى یا شنیدارى نیز اشیا و صداهایى هست که چشم و گوشم را ناخواسته متأثر مىسازد که لزوما به آنها توجه ندارم. پس، هوشیارى یک آگاهى پیرامونى است که مىتواند توجهى یا غیرتوجهى باشد.19 آگاهى اوّلیه، بین انسان و حیوان، مشترک است؛ زیرا انسان مثل سایر حیوانات، به عوامل محیطْ حسّاسیت نشان مىدهد تا از طریق ثبت و دریافت اطلاعات، واکنشهاى مناسبى براى ادامه حیات داشته باشد. با این حال، انسان خودآگاهى نیز دارد.
ادلمن به پیروى از ویلیام جیمز، آگاهى اوّلیه را «اکنون به یاد مانده» مىداند؛ به این معنا که تمام تجربههاى گذشته، در جریان آگاهىِ یکپارچه اکنون حضور دارد. به همین دلیل، صحنه آگاهى همواره با احساسات، خاطرات، لذّتها و رنجهاى متمایز همراه است.20 ادلمن، با رویکرد داروینیستى، غایت آگاهى اوّلیه را حفظ حیات ارگانیسم مىداند و خواصّى مثل حیث التفاتى،21 استمرار زمانى، و یکپارچگى را براى آن درنظر مىگیرد. او غایت آگاهى اوّلیه و خواصّ آن را با طرح نظریه «نورونى انتخاب گروهى»22 تبیین مىکند.
مغز ما حدّاقل سى میلیون سلول عصبى و یک میلیون بیلیون ارتباط یا پیوندگاه عصبى دارد.23 با توجه به ارتباط پیچیده بین نورونهاى عصبى، ادلمن نظریه نورونى انتخاب گروهى را مطرح مىکند که سه اصل دارد: 1) انتخاب تکوینى24: نورونها دردوره جنینى به طور فزایندهاى رشد مىکنند و در نقاط مختلف مغز، میلیونها شبکه عصبى ایجاد مىشود؛ 2) انتخاب تجربى25: تغییرات سیناپسى بر اساس سامانههاىارزشگذار26 تقویت یا تضعیف مىشوند که این امر به خصوصیات رفتارى نسبتا ثابت درموجود زنده مىانجامد؛ 3) اصل بازگشتى: ارتباطات موازى و دوطرفه بین نواحى مختلف مغز برقرار مىشود که نهایتا به نقشه مغز مىانجامد که به موجب آن، «آگاهى» صحنهاى یکپارچه از رویدادها مىشود.27 در ادامه، بر اساس دیدگاه ادلمن، چگونگى ظهور آگاهى اوّلیه را با «حافظه مقولهاى ارزشگذار»28 و «مقولهبندى ادراکى»29 و «نقشهمغز»، که مؤلفههاى نظریه نورونى انتخاب گروهى هستند، توضیح مىدهیم.
1. حافظه مقولهاى ارزشگذار
ادلمن در طرح ابداعى خود، به حافظه اهمیت زیادى مىدهد؛ زیرا او معتقد است که بدون حافظه، آگاهى اوّلیه یا همان هوشیارى حاصل نمىشود. حافظه با تغییر در توان سیناپسى30 نورونهاى هیپوکامپ31 قابل تبیین است. اگر نورونهاى پیش و پسسیناپسى را در فاصله زمانى نزدیک به هم شلیک کنند، توان یا کارایى سیناپسهاى هیپوکامپ افزایش مىیابد. تغییر در توان سیناپسى ممکن است تقویت یا تضعیف شود که البته، به نقش آن در تأمین منافع حیاتى موجود زنده بستگى دارد؛ به طورى که بر اساس سامانههاى ارزشگذار، برخى از مسیرهاى ارتباطى از نظر کارکردى ترجیح مىیابند.32
بر اساس سامانههاى ارزشگذار، که ادلمن آن را در راستاى اصل انتخاب طبیعى در نظریه داروین قرار مىدهد، مىتوان به نقش «تغییرات سیناپسى» در آگاهى پى برد. سامانه ارزشگذار به مجموعهاى از نورونها اطلاق مىشود که زمینه را براى تحریک بهتر برخى نورونها، و ممانعت از تحریک برخى دیگر فراهم مىآورد؛ یعنى وقتى که مغز ارگانیسم ـ براى تطابق با شرایط محیط ـ شبکهاى خاص از روابط نورونى را انتخاب کرد، سامانههاى ارزشگذار ارتباطات عصبى مفید را تقویت، و پیوندگاههاى عصبى کمتر مفید را تضعیف مىکنند که از این طریق، ارگانیسم مىتواند خصوصیات رفتارى و کارکردى مناسب را براى ادامه حیات کسب کند.
شبکههاى نورونى همواره در حال تغییر و بازآفرینى هستند و نمىتوان الگوى ثابتى را براى آنها تعریف کرد: هر بار که گروه نورونى در موقعیت یکسان قرار گرفت، چیزى مشابه تجربه قبل و نه خود آن بازنمایى33 مىشود.34 ادلمن، برخلاف قائلان به علمالنفس، معتقد است که ادراکات ذهنى در جایى از مغز ثبت و ضبط نمىشود؛ زیرا حافظه (به عنوان فعّالیتى که در سامانهاى خاص از روابط عصبى تحقّق مىیابد) دیگر انبانى از اطلاعات نیست، بلکه مهارتى است که براى شبکه نورونى ایجاد مىشود تا چیزى شبیه تجارب قبلى را در مواجهه با موقعیتهاى مشابه، بازنمایى کند. و نورون قبل از مرگ سلولى، اطلاعات خود را به نورونى دیگر منتقل نمىسازد؛ زیرا تفویض اطلاعات، یک مفهوم ارادى یا انسانانگارانه است و براى تبیین فیزیکالیستى از فرایندهاى ذهن مناسب نیست.
2. مقولهبندى ادراکى
ادلمن معتقد است که درک اشیا به عنوان مقولاتى ثابت و نسبتا پایدار، با مقولهبندى ادراکى انجام مىشود. آگاهى حیث التفاتى دارد، یعنى همواره درباره چیزى است. و بدون مقولهبندى ادراکى، ارگانیسم نمىتواند تصوّرى از چیزها یا مقولات ثابت داشته باشد؛ پس، التفاتى بودن آگاهى وابسته به مقولهبندى ادراکى است. مقولهبندى ادراکى نتیجه پیوند یا بندشِ دادههاى حسّى است. ادلمن پیوند دادههاى حسّى را با عملیات بازآفرینى شبکههاى عصبى توضیح مىدهد.35 براى تفسیر خواصّ مختلف اشیا، به تناوب، شبکههاى نورونى جایگزین هم مىشوند؛ یعنى مجموعهاى از نورونها در زمان t1شکل مىگیرد. و در زمان t2، تعدادى از نورونهاى قبلى ـ به علاوه نورونهاى جدید ـ شبکهاى تازه را بازآفرینى مىکنند. ساختار نورونىِ این شبکهها گوناگون، ولى بروندادهاى آنها یکسان است. یک سلول مىتواند در دو زمان مختلف، در گروههاى نورونى مختلف، نقشهاى متفاوت ایفا کند. اینکه آگاهى ما از شىء خارجى ـ به طور یکپارچه ـ تمام خواصّ مربوط به رنگ، شکل، و اندازه را شامل مىشود، ناشى از شلیک همزمان شبکههاى مختلف نورونى است که هر شبکه یکى از خواصّ آن را بازنمایى مىکند و از به هم پیوستن ادراکات، الگو یا نقشهاى در قشر مغز ایجاد مىشود که شىء را به طور یکپارچه عرضه مىدارد.36 کیفیات ذهنى (کوآلیا) با یک گشتار پدیدارىاز مغز ظاهر مىشود. و مجموعه کیفیات ذهنى، آگاهى را فرایندى مستمر و یکپارچه مىکند؛ به طورى که امکان تمیز هریک از این احساسات براى ارگانیسم وجود دارد.37
3. نقشه مغز
ادلمن مدّعى است که طرح انتزاعى ماشین تورینگ38 براى تبیین آگاهى مناسب نیست؛ زیرا آگاهى کاملاً مبتنى بر شالوده زیستى مغز است.39 با وجود این، او براى تبیینآگاهى از مدل نقشه مغز استفاده مىکند؛ به طورى که نقشه یا فضاى چندبعدى مغز، شباهت زیادى به مفهوم انتزاعى «فضاى اطلاعات» در نظریه چالمرز دارد. سادهترین نمونه از اطلاعات، مجموعهاى متشکّل از اعداد صفر و یک است که بیانگر انتخاب بین دو امکان است. فضاى اطلاعات، به مثابه فضایى انتزاعى، از حالاتى تشکیل مىیابد که بین آنها، روابطى حکمفرماست. ما مىتوانیم اطلاعات را در جهان فیزیکى بیابیم. براى مثال، کلید برق فضاى اطلاعاتى دوحالتهاى دارد که هریک از این حالات، شرایط متفاوتى را ایجاد مىکند؛ به طورى که اگر کلید را به سمت بالا و پایین فشار دهیم، به ترتیب، اتاق روشن و تاریک مىشود. اطلاعات به صورت پدیدارى نیز آشکار مىگردد؛ ولى در مورد اخیر، فضاى اطلاعات، برحسب شباهت و تفاوت ساختارى بین تجارب40 تعریف مىشود:
مىتوانیم این را به صورت یک اصل پایه مطرح کنیم که اطلاعات در جهان واقعى دو جنبه دارد: فیزیکى و پدیدارى. هرجا که یک حالت پدیدارى هست... یک حالت از اطلاعات نیز در سیستم شناختى مغز تحقّق یافته است.41
ادلمن مثل چالمرز، معتقد است: فضاى فیزیکى و پدیدارى اطلاعات متناظر با یکدیگرند. ادلمن با طرح نقشه مغز، ادّعا مىکند که هیچ برنامه رایانهاى از قبل تعیینشده یا طرح بالادستىاى براى تلفیق ادراکات وجود ندارد؛ بلکه با ارتباطات بسیار پیچیده و بازگشتى که در سامانه تالاموکورتیکال اتّفاق مىافتد، الگویى در مغز حاصل مىشود و همین الگوست که آگاهى را به صحنهاى یکپارچه تبدیل مىکند. بنابراین، ادلمن سوژه یا فاعل شناسایى را هویّتى مستقل نمىداند که بر عملکرد ذهن نظارت داشته باشد؛ بلکه به پیروى از جیمز، مىگوید: «اندیشهها خودشان اندیشندهاند»؛ یعنى مجموعهاى از فعالیتهاى ذهنى منجر به عمل «اندیشیدن» مىشود.
آگاهى برتر
وقتى انسان در فرایند تکاملْ از دست و حنجره براى ساختن نماد و اصوات در جهت ارتباط با دیگران استفاده کرد، منطقه ورنیکه و برونیکا در مغز فعّال، و پیوندگاههاى عصبى جدیدى در هسته تالاموکورتیکال برقرار شد. آدمى از طریق زبان، براى هریک از تجارب خود، نمادى وضع کرد. او دیگر مجبور نبود که براى فهم هرچیز، در بافت زمانى ـ مکانى آن قرار بگیرد؛ زیرا وى از طریق مفاهیم توانست از اکنون عبور کند، گذشته را به حال پیوند زند، و براى ساختن آینده برنامهریزى نماید:
درباره آگاهى اوّلیه، باید بگوییم که هوشیارى و طرحریزى آگاهانه مربوط به «اکنون به یاد مانده»42 مىشود. حیوانى که آگاهى اوّلیه دارد، ولى فاقد مفهوم هنجارین43 از گذشتهاست نمىتواند به نحو وسیعْ برنامهاى براى آینده دور طرحریزى کند؛ پس، خودِ44اجتماعى قابل بحثى ندارد... . در جریان تکامل... یک مجموعه جدید از مسیرهاى دوطرفه گسترش مىیابد که ارتباطات بازگشتى45 را بین نقشههاى مفهومى مغز ومناطقى که ظرفیت ارجاع معناشناختى یا نمادین دارند، ایجاد مىکند. ما مىدانیم که نمونههاى نمادین مىتواند در دسترس شامپانزههاى آموزشدیده قرار بگیرد و ممکن است برخى از شامپانزهها که قابلیت معناشناختى دارند، علایمى از آگاهى مرتبه بالاتر را داشته باشند؛ امّا آگاهى مرتبه بالاتر در جریان تکامل بشر، هنگامى که یک زبان واقعى پدیدار مىشود، به اوج خود مىرسد. و در آن موقع، آگاهى از آگاهى ممکن مىشود.46
بر اساس این دیدگاه، انسان در فرایند تکاملْ توانایى معنابخشى به خود و همینطور جهان اطراف را به دست آورد، از تجارب دیگران بهره برد، و به جاى تأثیرپذیرى صرف از محیط، در آن دخل و تصرّف نمود و آن را به اراده خود تغییر داد. بسیارى از آشفتگىها درباره مسئله ذهن و بدن، منشأ زبانى دارد. با توجه به اینکه آگاهى برتر وابسته به زبان است، مىتوان خلّاقیتهاى انسانى را با زبان توجیه کرد.47
لوازم نظریه ادلمن درباره آگاهى
1. نفى نظریه قوا
به نظر ادلمن، هر شبکه نورونى، حالتى ممکن از روابط عصبى است؛ یعنى نورونها مىتوانند به اشکال گوناگون در رابطه با هم قرار بگیرند. ضمن آنکه هر نورون قابلیت ایفاى نقشهاى متفاوت را دارد؛ به همین سبب، دقیقا تعیین نمىشود که کدام دسته از نورونها در ادراکى خاص فعالیت دارند. بدین ترتیب، ادلمن با نظریه قوا48 ـ که درروانشناسى قدیم رواج داشت و هریک از ادراکات را مربوط به بخشى از مغز مىدانست ـ مخالف است.49 بر اساس این دیدگاه، با آسیب دیدن قسمتى از مغز، شخص بینایى خود را از دست مىدهد؛ ولى نباید نتیجه گرفت که درک بصرى مربوط به همان بخش است. البته، با دستگاههاى الکترونیکى نیز مىتوان تعیین کرد که مثلاً در جریان ادراک بصرى یا لامسه، چه بخش از مغز فعّال مىشود؛ ولى نتایج این آزمایش بر نظریه قوا دلالت نمىکند، بلکه نشان مىدهد که هر منطقه از مغز، براى ایجاد ادراکى خاص، شرط لازم و نه کافى است.50
2. انکار هویّت متافیزیکى سوژه
ادلمن سوژه را یک هویّت متافیزیکى یا عامل فرادست براى پیوند ادراکات نمىداند. او پیوند ادراکات را با ارتباطات بازگشتى بین شبکههاى عصبى توضیح مىدهد که منجر به شکلگیرى نقشه مغز مىشود.51 در این رویکرد، نقشه جامع مغز توانایى تمیز اطلاعات را برحسب موقعیت هرکدام در فضاى پدیدارى دارد؛ ولى با وجود این، نمىتواند تغییرات غیرارادى را در سیستم عصبى گزارش دهد.
3. پىپدیدارگرایى52
ادلمن با اصل بستار علّى53 که به موجب آن هرچیز نتیجه فرایندهاى فیزیکى است، هرنوع کفایت علّى را از حالات ذهنى نفى مىکند و صرفا شبکههاى نورونى را در ایجاد آگاهى مؤثر مىداند. او ظهور خواصّ آگاهى را با گشتار پدیدارى توضیح مىدهد: «گشتار پدیدارى مجموعهاى از تمایزهاى ذهنى به دست آمده در نتیجه فعالیتهاى نورونى است. گشتار پدیدارى علّت فعّالیتهاى نورونى نیست، بلکه خاصیت همزمان فعّالیتهاى نورونى است.»54
ادلمن معتقد است: با تحقیق در ساختار فیزیکى مغز، درمىیابیم که خاصیت پدیدارى، شبهپدیده یا پىپدیدار است. خاصیت پدیدارى فىنفسه مشکلى در راه توجیه فیزیکالیستىِ آگاهى ایجاد نمىکند، زیرا نتیجهاى فرعى از فعّالیت نورونى مغز است. همانطور که سایه اشیا فاقد نقش علّى است، آگاهى نیز تأثیرى در سازوکار مغز براى ایجاد رفتار ندارد.
4. نقد روانشناسى عامیانه
روانشناس عامیانه،55 براى تبیین رفتار، از حالات ذهنى استفاده مىکند؛ زیرا او اوّلاًوجود حالات ذهنى مثل تمایل، باور، و گرایشِ گزارهاى را مفروض مىگیرد و ثانیا براى حالات ذهنى، نقش علّى لحاظ مىکند. از فحواى سخن ادلمن چنین برمىآید که حالات ذهنى صرفا نامهایى بىمحتوا هستند که دلالت بر هیچ هویّت واقعى نمىکنند؛ زیرا به عقیده او، فقط نورونها شأن علّى دارند. البته، ادلمن مفروض گرفتن نقش علّى براى حالات ذهنى را توهّمى سودمند براى تبیینهاى روانشناختى در زبان عادى مىداند.56 ادلمن مثل دنیل دنت ابزارانگار است؛ به این معنا که مفاهیم روانشناسىعامیانه با اینکه هیچ مدلولى ندارد، ولى مىتواند ابزار مفیدى براى تبیین رفتار انسان در زندگى اجتماعى باشد. در این رویکرد، حتى مکاتب فلسفى و ارزشهاى متعالى اخلاق نیز ترفندهایى براى انطباق با محیط است؛ زیرا انسان بدون وضع قوانین و قراردادهاى اجتماعى نمىتواند بقاى خود را در فرایند تکامل تضمین کند.57
نقد و بررسى
اوّل: تامس نیگل اختلاف بین خواصّ ذهنى و فیزیکى را با تأکید بر حیث سوبژکتیو تجربه توضیح مىدهد. به عقیده او، هرکس تجربه را به صورت پدیدهاى آزمایشگاهى و ابژکتیو در نظر بگیرد، آن را از ماهیت واقعى خود که «سوبژکتیو بودن» است، منتزع مىکند. موضوعات علم فیزیکْ حیثیت «آنجایى» دارد، یعنى به عنوان واقعیت ابژکتیو در مرتبهاى مستقل از منظر یا چشمانداز خاصّ انسانها واقع مىشود؛ ولى تجربه با حیات درونى و «اینجایى» سوژه همان چیزى مىشود که هست. از آنجا که نحوه دلالت مفاهیم ذهنى و فیزیکى و شرایط تعیین مصداق هرکدام متفاوت است، نظریه دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى به بحثهاى مفهومى سوق مىیابد. در واقع، این سؤالات که چرا درد با تحریک عصب cو نه هر عصب دیگرى ایجاد مىشود یا چرا عصب c احساس درد را با فلان خواصّ پدیدارى و کیفى به ما القا مىکند و یا چگونه مىتوان درد را همان تحریک عصب cدانست (در حالى که نحوه دلالت این مفاهیم و شرایط تعیین مصداق هرکدام فرق مىکند)، مؤیّد این مطلب است که نظریه دوگانهانگارى ویژگىها و شکاف تبیینى، جنبه مفهومى دارد. ادلمن مىپندارد که بحث اصلى در شکاف تبیینى این است که علم، با توصیفات خود، نمىتواند احساسى را با کیفیت ذهنى خاص براى فاعل شناسایى ایجاد کند؛ مثلاً با ارائه توصیف دقیق از آن شرایط علّى که منجر به طوفان مىشود، احساس سرما به فاعل شناسایى القا نمىشود. به نظر مىرسد که ادلمن هسته اصلى شکاف تبیینى را متوجه نشده و با مسئلهاى مفهومى برخورد مصداقى کرده است. توضیح آنکه انتظار نیگل اصلاً این نیست که توصیفات علمى، تجربهاى را در ما ایجاد کند؛ بلکه او در پى چارچوب جدید مفهومى براى تبیین رابطه ذهن و بدن است. اینکه ادلمن پژوهش در مکانیسم علّى مغز را جایگزین مسئله شکاف تبیینى مىکند، به معناى نادیده گرفتن گفتمان ذهنى به نفع گفتمان فیزیکى است. در واقع، او محمولات روانشناختى را نوعى توهّم سودمند براى ادامه حیات مىداند، اختلاف بین خواصّ ذهنى و فیزیکى را از حیث مفهومى و انتولوژیک نادیده مىگیرد، و شکاف تبیینى را که یک مسئله تجربى ـ مفهومى است، در جهت بینش علمى کنار مىگذارد. لازم است که ادلمن براى منحل کردن شکاف تبیینى به عنوان یک مسئله فلسفى، حدّاقل برداشت روشن و دقیقى از آن داشته باشد تا مباحث مفهومى و مصداقى را خلط نکند. دانشمندان در تحقّق هر پدیده معمولاً به شرایط علّى توجه مىکنند و به دلالتهاى مفهومى آن پدیده بىاعتنا هستند، امّا فلاسفه براثر توجه به مفاهیمْ از مصادیق غافل مىشوند؛ ولى راهحلّ میانه این است که محقّق بتواند هر دو زاویه دید را داشته باشد تا مرز بین فلسفه و علم را مخدوش نکند.
دوم: ادلمن، براى تبیین آگاهى اوّلیه و برتر، از اصل انتخاب طبیعى در نظریه داروین استفاده مىکند. حافظه مقولهاى ارزشگذار که به نظر ادلمن یکى از مؤلّفههاى آگاهى اوّلیه است، با اصل انتخاب طبیعى توجیه مىشود. براثر مواجهه ارگانیسم با محیط، به تدریج، تغییراتى در توان سیناپسى شبکههاى عصبى ایجاد مىشود و نقش حافظه مقولهاى ارزشگذار این است که اوّلاً بر اساس اصل انتخاب طبیعى، فقط تغییراتى را حفظ و تقویت کند که به نفع موجود زنده است و ثانیا در موقعیتهاى مشابه، تغییرات سیناپسى را بازآفرینى نماید. ادلمن آگاهى برتر را نیز با انتخاب طبیعى توضیح مىدهد؛ بدین ترتیب که انسان براى سخن گفتن، به تدریج، از حنجره استفاده کرد و مهارت زبانى لازم را براى زندگى اجتماعى به دست آورد. به نظر مىرسد که ادلمن یکى از کارکردهاى اصلى آگاهى برتر را که همان اراده آزاد است، نادیده مىگیرد. ارادهاى که منجر به تصرّف در مادّه، ابزارسازى، و درک ارزشهاى اخلاقى مىشود، لازمه خودآگاهى است که فقط در انسان تحقّق مىیابد. اراده آزاد به جهت تأثیرى که در عالم دارد، هویّتى انتولوژیک محسوب مىشود و نمىتوان آن را با مقوله زبان توجیه کرد. امّا آیا به راستى هنجارهاى اخلاقى صرفا قرارداد انسانها براى حفظ حیات در فرایند تکامل بوده است؟
تلاش ادلمن این است که به پیروى از داروین، انتخاب طبیعى را جایگزین اراده آزاد کند؛ زیرا در رویکرد علمى، اختیار یا اراده آزاد توهّمى بیش نیست. از اینرو، باید همهچیز را با دترمینیسم طبیعى تبیین کرد؛ ولى به نظر مىرسد که اراده آزاد یک حقیقت اوّلیه و مبنایى است که تبیین منطقى و علمى را برنمىتابد، زیرا حتى در اصل انتخاب طبیعى هم مىتوان ردّپایى از اراده آزاد را دید. در تحلیل نهایىِ اینکه چرا در انتخاب طبیعى فقط آن تغییرات عصبى تقویت مىشود که به حفظ حیات ارگانیسم مىانجامد، به این پاسخ مىرسیم که: «ارگانیسم مىخواهد زنده بماند.» بنابراین، اراده معطوف به حیات یک اصل اوّلیه و مبنایى است که قابل تبیین منطقى و علّى نیست. شاید گفته شود که اراده مربوط به موجودى است که دست به گزینش عقلانى مىزند؛ پس، به جاى اراده، باید از «میل به حیات» سخن بگوییم. در پاسخ، مىتوان گفت: اراده مقول به تشکیک است که شامل «میل به حیات» تا پیچیدهترین ترجیحات عقلانى و اخلاقى مىشود. ضمن آنکه دترمینیسم طبیعى اصل موضوعه است و تنها دلیل براى ترجیح آن بر اراده آزاد، فایده علم در سادهسازى واقعیت و ابزارسازى است. از آنجا که در علوم طبیعى استفاده از قوانین دترمینیستى صرفا با فواید عملى توجیه مىشود، هیچ استبعادى وجود ندارد که براى ارائه تبیینى بىغرضانه، منسجم، و جامع از «حیات»، به سراغ فلسفه برگسون58 برویم که مبتنى بر اراده آزاد است. البته اگر نظریه ادلمن در حدّیک برنامه علمى باقى مىمانْد، لازم نبود که فلسفه برگسون را بدیل آن بدانیم؛ ولى ادلمن با نظریه تکامل درباره ماهیت انسان، روانشناسى، و ارزشهاى اجتماعى و اخلاقى اظهارنظر مىکند و از این جهت، پاى خود را از حوزه علوم طبیعى فراتر مىگذارد.
برگسون قواى معرفتى انسان را هوش و شهود مىداند: هوش براى ساده کردن واقعیت و ابزارسازى، حیات را مقولهبندى مىکند؛ ولى شهود، حیات را یک کلّ منسجم مىیابد. عملکرد هوش با نگرش پراگماتیستى علم قابل توجیه است؛ ولى شهود ابزار موثّقى براى دستیابى به فهمى منسجم، هماهنگ، و بىغرض از حیات محسوب مىشود. ما مرتبهاى از حیات را که همان وجدان اخلاقى آزاد است، شهودا در خود مىیابیم؛ همچنین، استمرار بین حالات درونى را درک مىکنیم. بر اساس این تلقّى شهودى، مىتوان گفت که حیات نیز تحوّلى خلّاق، مستمر، و دگرگونشونده است که در یک مرحله به شکل گیاه ظاهر مىشود که انرژى را مستقیما از زمین دریافت مىدارد و بعد به صورت حیوان درمىآید که براى به دست آوردن انرژى باید مجهّز به سیستم عصبى و حرکتى شود و نهایتا در وجدان اخلاقى انسان تبلور مىیابد. جریان حیاتْ از مادّه ـ که موضوع قوانین دترمینیستى است ـ آغاز، و به وجدان اخلاقى انسان منتهى مىشود؛ پس، آفرینندگى و خلّاقیت که صفت اصلى حیات است، در وجدان انسان ظهور مىکند. حیوان، نوعى اختیار دارد؛ ولى وجدان او خوابناک و نیمخفته است. امّا، انسان موجودى خودآگاه است و هنجارهاى اخلاقى را درک مىکند.59
نظریه ادلمن که در راستاى برنامه تحقیقاتى داروین است، نمىتواند ضرورت آگاهى برتر در انسان را تبیین کند. در واقع، آگاهى انسان مىتوانست در حدّ یک آمیب یا خرگوش باشد و اصلاً چه ضرورتى داشت که انسان به خودآگاهى برسد تا درکى از اخلاقیات پیدا کند. برگسون ضرورت آگاهى برتر در انسان را با تلاش حیات براى انعکاس آفرینندگى و خلّاقیت توجیه مىکند. البته، این تبیین براى کسانى که بینش الهى دارند قانعکننده نیست؛ ولى به هر حال، برگسون ـ در مقایسه با ادلمن ـ تصویر جامعتر و منسجمترى از حیات ارائه مىدهد.
سوم: ادلمن آگاهى اوّلیه را با حافظه تبیین مىکند؛ در حالى که بدون آگاهى اوّلیه، حافظه هیچ کارکردى ندارد. بدیهى است که باید ابتدا درکى از عالم واقع صورت گیرد و بعد تغییراتى در توان سیناپسى شبکههاى عصبى ایجاد شود. به نظر مىرسد که آگاهى، عنصرى اوّلیه و مبنایى است؛ تمام کارکردهاى ذهن مثل حافظه، پیوند، پردازش اطلاعات و... ـ شأنى از شئونات آگاهى هستند. ادلمن تلاش مىکند که تبیین فیزیکالیستى از آگاهى ارائه دهد، ولى آگاهى را در کارکردهاى مغز مفروض مىگیرد. با توجه به اینکه ادلمن پدیده آگاهى را مفروض مىگیرد، این سؤال مطرح است که: آیا آگاهى صرفا مبناى زیستى دارد؟
در ضمن، ادلمن آگاهى را با نقشه یا الگویى یکسان مىگیرد که از مجموعه بازنمایىهاى مغز فراهم شده است. او براى منصرف کردن ذهن مخاطب از طرح این سؤال که آیا واقعا آگاهى با الگوى حاصله از بازنمایىهاى مغز یکسان است، سخنى بىمعنا از جیمز مىآورد مبنى بر اینکه: «اندیشهها خودشان اندیشنده هستند.» گزاره «اندیشهها خودشان اندیشندهاند» بىمعناست؛ زیرا بدیهى است که اندیشه فعّالیت اندیشنده است و مجموعه بازنمایىهایى که به ایجاد الگو یا نقشه مغزى مىانجامد، موضوعى براى شناختن است، نه اینکه «من شناسنده» باشد. به عبارت دیگر، مغز در مواجهه با اشیا دچار تغییراتى مىشود و این تغییرات را با الگویى هماهنگ در معرض «آگاهى» قرار مىدهد. پاسخ به این سؤالات که واقعا «آگاهى» چیست و چگونه ایجاد مىشود، در نظریه ابداعى ادلمن یافت نمىشود؛ زیرا او آگاهى را مفروض مىگیرد. شاید ادلمن همانطور که پدیدارى بودن تجربه را با گشتار دفعى توضیح داد، بگوید که همکارى مقولهبندى ادراکى و حافظه ارزشگذار دفعتا به آگاهى اوّلیه منجر مىشود؛ ولى این پاسخ قانعکننده نیست، زیرا متوسّل شدن به ترفندى مثل «ظهور دفعى» به منزله انصراف از آن دیدگاه فیزیکالیستى است که مىخواهد مکانیسم علّى همهچیز را دقیقا توضیح دهد.
اعتراف به اینکه فیزیولوژى زمینه مادّى ظهور آگاهى را بررسى مىکند، ولى نمىتواند آگاهى را به خودى خود تبیین نماید، زمینهساز بازگشت به نظریه حکماست که روش مطمئن براى شناخت آگاهى را علم حضورى مىدانستند. از آنجا که رویکرد سوم شخص و عینى براى شناخت آگاهى کارایى ندارد، مىتوان گفت که ماهیت آگاهى با علم حضورى درک مىشود.
چهارم: به نظر مىرسد که ادلمن تلقّى درک صریح و متمایزى از حافظه ندارد. آیا حافظه مقولى ارزشگذار صرفا جنبه زیستى دارد یا همان حافظهاى است که از آن فهم دروننگرانه داریم و مهمترین عملکرد آن یادآورى خاطرات است؟ اگر حافظه منحصر به مهارت شبکه نورونى باشد، فعّالیتْ غیرارادى خواهد بود؛ ولى با توجه به اینکه ما بسیارى از خاطرات خود را آگاهانه به یاد مىآوریم، حافظه را نمىتوان با مهارت شبکههاى نورونى تبیین کرد. از این گذشته، ادلمن چگونه به حافظه مقولى ارزشگذار پى برده است؛ در حالى که تنها روش فهم حافظه و عملکردهاى آن، دروننگرى است؟! به نظر مىرسد که او حافظه مقولى ارزشگذار را مفروض مىگیرد و از این جهت، برخلاف برنامه علمى خود عمل مىکند که هرچیز باید با مویّدات تجربى اثبات شود.
پنجم: ادلمن حافظه مقولى ارزشگذار و مقولهبندى ادراکى را مولّفههاى آگاهى اوّلیه مىداند. بنا به تعریف ادلمن، آگاهى اوّلیه به معناى تأثیرپذیرى ناآگاهانه از عوامل محیطى است. به نظر مىرسد که اگر آگاهى اوّلیه را صرف تأثیرپذیرى از محیط بدانیم، هیچ نقشى در حیات موجود زنده نخواهد داشت؛ زیرا آگاهى اوّلیه در صورتى به فعّالیت حیاتى منجر مىشود که عنصر تشخیص و ارزیابى آگاهانه را در آن لحاظ کنیم. عملاً از تعامل حافظه ارزشگذار و مقولهبندى ادراکى چیزى بیشتر از آگاهى اوّلیه حاصل مىشود. حافظه ارزشگذار به عمل و حرکت منجر مىشود؛ مشروط به اینکه ارگانیسم تجربه کنونى را تشخیص دهد و آن را با تجارب قبل مقایسه کند. مقولهبندى ادراکى هم که مربوط به درک ثابت حیوان از اشیاست، از راه مقایسه تجربه کنونى ارگانیسم با تجارب قبل، به حرکت و عمل مىانجامد.
با توجه به اینکه آگاهى اوّلیه ـ بدون تشخیص و ارزیابى ـ منجر به فعّالیت حیاتى نمىشود، مىتوان گفت که تفکیک آگاهى اوّلیه از ترجیح عقلانى، جنبه فلسفى و نه زیستى دارد. با تحلیل بیشتر، مىتوان دریافت که آگاهى اوّلیه منطقا و نه زمانا مقدّم بر مراتب بالاتر آگاهى است؛ یعنى عملاً نمىتوان آگاهى اوّلیه را از ترجیح عقلانى جدا کرد، ولى منطقا مىتوان این تمایز را انجام داد. بدین ترتیب، ادلمن که مىخواست یک تبیین زیستى از آگاهى و شئون آن ارائه دهد، قدمى فراتر از فلاسفه قدیم نمىنهد که براى تبیین امور از فرضیات مابعدالطبیعى استفاده مىکردند.
ششم: ادلمن براى توضیح عملکرد حافظه، به جاى «تداعى»، از «بازآفرینى شبکههاى عصبى» استفاده مىکند. به نظر مىرسد که ارتباط معناشناختى بین مفاهیم و خاطرات ذهنى در گرو شیوه زندگى، الگوهاى زبانشناختى، و شرایط فرهنگى هر شخص است؛ پس، بر حافظه، قوانین هنجارین و نه علّى حاکم است و براى تبیین عملکرد حافظه باید به جاى «بازآفرینى»، از مفهوم «تداعى» استفاده کنیم که صبغه روانشناختى دارد.
ادلمن چگونه به این نتیجه رسیده است که حافظه صرفا مهارت زیستى مغز براى بازآفرینى چیزى شبیه تجارب قبل و نه خود آن تجارب است؟! دروننگرى ابزار تعیین این است که چیزى شبیه تجربه قبل بازآفرینى مىشود؛ ولى ادلمن که دروننگرى را منبع معرفتى مطمئنى براى تبیین آگاهى نمىداند، نمىتواند مدّعى شود که در حافظه، چیزى شبیه تجارب قبل و نه خود آنها بازآفرینى مىشود.
ادلمن حافظه را صرفا مهارت شبکه عصبى و نه مخزنى براى انباشتن خاطرات مىداند؛ ولى بر اساس دانش روانکاوى، دورترین خاطرات در لایه ناخودآگاه ذهن بشر ذخیره مىشود.
هفتم: ادلمن مدّعى است که با تعامل مقولهبندى ادراکى، حافظه مقولهاى ارزشگذار، و نقشه مغز، آگاهى اوّلیه شکل مىگیرد که خواصّ سهگانه التفاتى، استمرار زمانى، و یکپارچگى را دارد.
اینکه آگاهى حیث التفاتى دارد، یعنى همواره بر چیز یا مقولهاى ثابت دلالت مىکند. آگاهى حیث التفاتى دارد؛ زیرا مقولهبندى ادراکى، پدیدهها را به مقولاتى ثابت و قابل التفات تبدیل مىکند. بنا به نظریه تکامل داروین، غایت آگاهى اوّلیه این است که ارگانیسم ادامه حیات بدهد. ارگانیسم براى ادامه حیات باید خصوصیات کارکردى و رفتارى مناسب را کسب کند که این مستلزم حافظه است؛ پس، در حصول غایت آگاهى اوّلیه، حافظه نقش اساسى دارد. به نظر مىرسد که ادلمن فقط به نقش حافظه براى تحقّق غایت آگاهى ـ که بر اساس نگرش داروینیستى او حفظ حیات ارگانیسم است ـ اشاره مىکند، ولى به نقش حافظه در تحقّق فىنفسه آگاهى توجه ندارد. تنها در یک صورت مىتوان نقش حافظه را در تحقّق آگاهى پذیرفت که آگاهى را مطلق یادگیرى بدانیم که اینهم درست نیست؛ زیرا یادگیرى صرفا یکى از کارکردهاى آگاهى است و تمام ماهیت آن را بیان نمىکند.
هشتم: ادلمن پیوند ادراکات را با شلیک همزمان شبکههاى عصبى و تشکیل نقشه یا الگویى در مغز توضیح مىدهد. این ناهمخوانى درونى در دیدگاه ادلمن دیده مىشود که شبیهسازى کامپیوترى از عملکردهاى ذهن را نمىپذیرد، ولى با طرح نقشههاى مغز که ترکیبى از بازنمودهاى مختلف حسّى است ـ تلویحا ـ از یک فضاى مجازى که خاصّ مدل محاسباتى و نه زیستى ذهن است، مسئله پیوند ادراکات را توضیح مىدهد.
نهم: ادلمن معتقد است که با شلیک همزمان نورونها و عملیات بازآفرینى شبکههاى نورونى، آگاهى به شکل صحنهاى یکپارچه درمىآید. این رویکرد تلویحا به ایدهاى در الکترونیک اشاره دارد که هرچه تعداد واحدهاى تشکیلدهنده صفحه نمایش بیشتر باشد، تصویر شفافتر به نظر مىرسد. در نقد ادلمن باید گفت که او بین انطباع حسّى و ادراک فرق نمىگذارد. انطباع حسّى از به هم پیوستن واحدهایى تشکیل مىشود که ریشه در برانگیختگى نورونها دارد؛ ولى ادراکْ بسیط است.
از آنجا که ادراک از سنخ علم حضورى است، براى کشف خصوصیات آن باید از دروننگرى استفاده کرد؛ به این طریق که هرکس با اندک تأمّلى در خود مىفهمد که ادراک در یک آنِ بسیط حاصل مىشود، به همین خاطر متشکّل از اجزا نیست.
دهم: نقشه یا الگوى مغزى که از بازنمایىهاى مختلف حاصل شده است، صرفا به عنوان موضوع بىواسطه آگاهى و نه خودِ آگاهى مطرح است و باید در معرض نقشهاى جامعتر قرار بگیرد تا آگاهى ما از شىء خارجى تحقّق یابد. آگاهى که بر ابژه خارجى دلالت مىکند با موضوع آگاهى متفاوت است؛ ولى ادلمن با اشاره به جملهاى بىمعنا از جیمز که «اندیشهها خودشان اندیشندهاند»، از تمایز من شناسنده، آگاهى و موضوع آن، صرفنظر مىکند. اگر وجود من اندیشنده را نپذیریم، لازم مىآید که هر نقشه یا الگوى مغزى نیاز به نقشهاى جامعتر داشته باشد و این الگوى اخیر نیز براى الگویى بالاتر از خود حضور یابد و این روند تا بىنهایت ادامه خواهد یافت و هیچوقت به ظهور آگاهى که جنبه حکایتگرى از خارج داشته باشد، نمىانجامد.
یازدهم: در سطح روانشناسى، مىتوان حالات ذهنى را علّت رفتار دانست؛ نباید علّیت ذهنى را به علّیت فیزیکى تحویل برد. در واقع، علّیت ذهنى و فیزیکى مشتمل بر زنجیرهاى متمایز از رویدادها هستند و نباید یکى را به دیگرى فروکاست.60 اصلموضوعه ادلمن یکى دانستن علّیت ذهنى و فیزیکى است؛ در حالى که ما بالوجدان حالات ذهنى را علّت اعمال و رفتار خود مىیابیم. هر عمل در بستر مجموعهاى از خواستهها و تمایلات شکل مىگیرد؛ مثلاً در گزاره «x به علّت سردرد آسپرین خورد»، x برحسب اینکه احساس سردرد مىکرد، مىدانست که آسپرین براى رفع آن مفید است، و اطلاعاتى درباره چگونگى دستیابى به آسپرین داشت، این کار را انجام داد.
پىپدیدارگرایى منجر به ابزارانگارى مىشود؛ به این معنا که حالات ذهنى مثل تمایل، باور، و گرایشهاى گزارهاى وجود ندارند و صرفا اصول موضوعهاى براى تبیین روانشناختى هستند. در نقد ابزارانگارى، مىتوان گفت که «حالات ذهنى» ابزارى براى تبیین روانشناختى نیست، بلکه شأن وجودشناختى دارد؛ زیرا انسان به عنوان عامل فعّال، با افکار و خواستههاى خود، چهره جهان را تغییر مىدهد.61
نتیجهگیرى
به نظر مىرسد، تا آگاهى در کار نباشد، حافظه تحقّق نمىیابد؛ زیرا اگر اطلاعاتى از محیط کسب نشود، امکان ذخیره و بازیابى آن وجود ندارد. بنابراین، حافظه مسبوق به آگاهى است نه بالعکس. از سوى دیگر، ادلمن مسئله سوژه را با همکنشى پیچیدهاى که بین شبکههاى نورونى هست، توجیه مىکند؛ ولى این سؤال مطرح است که آیا با روى هم گذاردن بازنمودهاى ذهنى، سوژه متفکّر ساخته مىشود و اصلاً آیا بدون سوژهاى که ناظر به فعّالیتهاى ذهنى باشد، مىتوان عمل تفکّر را توضیح داد؟ به نظر مىرسد که رویکرد عصبشناختى نمىتواند آگاهى را توجیه کند، بلکه آن را مفروض مىگیرد. وقتى که آگاهى تبیین فیزیکالیستى را برنمىتابد، این سؤال مطرح است که آیا به راستى آگاهى شالوده صرفا زیستى دارد؟ شاید بهتر باشد که مثل حکما، آگاهى را به معناى حضور امر مجرّد نزد مجرّد بدانیم که کنش و واکنشهاى فیزیکى مغز، علّت اِعدادى آن محسوب مىشود. ادلمن ادّعا مىکند که شکاف تبیینى در فلسفه ذهن شبهمسئله است. امّا از آنجا که فلاسفه با طرح آن مىخواهند چارچوب نظرى و تجربى براى توضیح آگاهى ارائه دهند، برخلاف دیدگاه ادلمن، مسئله شکاف تبیینى همچنان به قوّت خود باقى است. در واقع، تحویلگرایى ـ چه از نوع ساده مثل نظریه اینهمانىِ نوعى باشد و چه از نوع پیچیده که در نظریه شبکهاى ادلمن دیده مىشود ـ نمىتواند این شکاف معرفتشناختى را که به مسئله دشوار آگاهى معروف شده است، پر کند: آگاهى چگونه از لایههاى فیزیکى فاقد شعور برمىآید؟
منابع
ـ ادلمن، جرآلد، زبان و آگاهى، ترجمه رضا نیلىپور، تهران، نیلوفر، 1387.
ـ ارسطو، درباره نفس، ترجمه علىمراد داوودى، تهران، حکمت، 1378.
ـ برگسون، هانرى، تحوّل خلّاق، ترجمه علىقلى بیانى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1371.
ـ کریپکى، سول اِى، نامگذارى و ضرورت، ترجمه کاوه لاجوردى، تهران، هرمس، 1381.
- Burge, Taylor, Foundation of Mind, New York, Oxford University Press, 2007.
- Chalmers, David, "Facing up to the problem of consciousness", in Jonayhan Shear (ed), Explaining Consciousness, Massachusetts, Institute of Technology, 1997.
- Chalmers, David, Conscious Mind; in Search of a Fundamental theory, New York and Oxford, Oxford University Press, 1995.
- Churchland, Patricia Smith, "Reductionism and Anti reductionism in Functionalist theories of Mind", in Brian Beakley & Peter Ludlow (eds), Philosophy of Mind/Classical Problem/Contemporary Issues, Mit Press, 2006.
- Corbi, joseph & Joseph Prades, Minds, Causes and Mechanisms: A Case Against Physicalism, Oxford, Blackwell, 2000.
- Dennett, Daniel, "The cartesian theater and Filling in the stream of consciousnessin", in Nature of Consciousness, Ned Block, Owen Flangan and Guven Guzelder (eds), Nature of Consciousness, Massachusetts, Institute of technology, 1997.
- Edelman, Gerald.M, Second Nature; Brain Science and Human Knowledge, New Havan & London, Yale University Pres, 2006.
- Feigl, Herbert, "from "the Mental and the Physical"", in Brian Beakley & Peter Ludlow (eds), Philosophy of Mind/Classical Problem/Contemporary Issues, Mit Press, 2006.
- Hutto, Daniel, Beyond Physicalism, Amsterdam, John Benjamin Publishing Company, 2000.
- Kim, Jaegwon, Philosophy of Mind, Oxford, Westview Presss, 1998.
- Kriegel, Uriah, "Philosophical Theories of Consciousness: Contemporaray Western Perspectives", in Max Welmans & Susan Schneider (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, Malden, Blackwell Publishing Press, 2007.
- Levine, Joseph, "Materialism and Qualia: The Explanatory Gap", in Timothy O'Connor & David Robb (ed), Philosophy of Mind; Contemporary Readings, Routledge, 2003.
- McGinn, Colin, "Can We Solve the Mind-Body Problem", in Ned Block, Owen Flangan and Guven Guzelder (eds), Nature of Consciousness, Massachusetts, Institute of technology, 1997.
- Nagel, Thomas, "What is it Like to Be a Bat?", in David. M Rosenthal (ed), Nature Of Mind, New York & Oxford, Oxford University Press, 1991.
- Searle, John, The Mystery of Consciousness, The New York review of books, 1997.
* استادیار گروه الهیات دانشگاه سمنان. sanaee@semnan.ac.ir
** استادیار گروه الهیات دانشگاه سمنان. دریافت: 21/10/89 ـ پذیرش: 27/1/90.
1ـ جرآلد ادلمن Gerald Edelman متولّد 1929 در شهر نیویورک است. او سال 1960 تحصیلات خود را در پزشکى تمام مى کند و فعالیت علمى و تحقیقاتى را از سر مىگیرد. او از 1966 تاکنون در دانشگاه راکفلر در حال تدریس و تحقیق است. او را به عنوان عضو آکادمى ملى علوم، عضو جامعه شیمىدانان آمریکا و دستیار برنامههاى تحقیقاتى نوروساینس در مؤسسه تکنولوژى ماسوچست مىشناسند. ادلمن به خاطر تحقیقات خود در علم پزشکى که در قالب بیش از پانصد مقاله و کتاب انتشار یافته است، جایزه نوبل را در 1972 دریافت مى کند. از بین آثار او، مىتوان به آثار زیر اشاره کرد: طبیعت دوم: علم مغز و دانش انسان، اکنون به یاد مانده: یک نظریه بیولوژیکى از آگاهى، و بىکرانتر از آسمان: موهبت پدیدارى آگاهى که اثر اخیر با عنوان «زبان و آگاهى» به فارسى ترجمه شده است.
2ـ ادلمن در مقدّمه کتاب طبیعت دوم، هدف از تحقیقات خود درباره آگاهى را اینطور بیان مى کند: «رابطه بین رویدادهاى ذهنى و فیزیکى را توضیح خواهیم داد و برخى از معمّاهاى فلسفى حل نشده را وضوح مىبخشیم. دیگر به تحقیق در دوگانهانگارى، همه روانانگارى و رازانگارى بها نمىدهیم... با دیدگاهى که درباره جایگاه خود در نظم طبیعى داریم، بهتر مىتوانیم این موضوعات را توضیح دهیم. ما مىتوانیم نظریه داروین را تقویت کنیم و ذهن بشر را نتیجه انتخاب طبیعى بدانیم و به موجب آن، برنامه تحقیقاتى او را کامل کنیم.»
Gerald Edelman, Second Nature; Brain Science and Human Knowledge, p. 9.
3Property dualism.
42. Explanatory gap.
5ـ در اوایل قرن بیستم، تحت تأثیر پوزیتیویسم منطقى و فروکاستن قوانین شیمى به فیزیک، برخى از فلاسفه به این فکر افتادند که روانشناسى را به فیزیولوژى تحویل ببرند که این به نظریه اینهمانىِ نوعى انجامید
(Herbert Feigl, from "the Mental and the Physical" in Philosophy of Mind/Classical Problem/Contemporary Issues, p. 230)
منظور از اینهمانىِ نوعى این است که یک حالت ذهنى مثل درد ضرورتا با نوعى از حالت فیزیکى مثل شلیک عصب cیکسان است
Thomas Nagel, The Structure of Science: Problems in the Logic of Scientific Explanation, p. 343-463).
6Kripke.
7ـ سول اى کریپکى، نامگذارى و ضرورت، ترجمه کاوه لاجوردى، ص 166ـ174.
8Thomas Nagel.
9Subjective.
10Thomas Nagel, "What is it Like to Be a Bat?" in David. M Rosenthal (ed), Nature Of Mind, p. 422.
11Joseph Levine.
12Joseph Levine, "Materialism and Qualia:The Explanatory Gap" in Timothy O'Connor & David Robb(ed), Philosophy Of Mind; Contemporary Readings, p. 431.
13ـ براساس رازانگارى Mysterianism وجودشناختى، آگاهى ذاتا یک پدیده رمزآلود است و به هیچ وجه نمىتوان پرده از واقعیت آن برداشت؛ ولى رازانگارى معرفتشناختى مىگوید که پیچیده بودن آگاهى یک امر ذاتى نیست، بلکه به ضعف مفهومى و ابزارى ما برمىگردد. مک گین رازآلود بودن آگاهى را ناشى از انسداد شناختى مىداند؛ یعنى براى ما انسانها مقدور نیست که از پدیده آگاهى رمزگشایى کنیم: «ما براى مدت طولانى تلاش کردهایم که مسئله ذهن ـ بدن را حل کنیم، ولى سرسختانه در برابر تلاشهاى ما مقاومت کرده است... به نظر من، زمان آن رسیده است صادقانه بپذیریم که نمىتوان سر از این راز گشود»
Colin McGinn, "Can We Solve the Mind-Body Problem" in Ned Block, Owen Flangan and Guven Guzelder (eds), Nature of Consciousness, p. 529).
14ـ جرآلد ادلمن، زبان و آگاهى، ترجمه رضا نیلىپور، ص 40ـ41.
15Gerald M. Edelman, Second Nature; Brain Science and Human Knowledge, p. 72.
16ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 35ـ36.
17Introspection.
18Awareness.
19Uriah Kriegel, "Philosophical Theories of Consciousness: Contemporaray Western Perspectives" in, Max Welmans & Susan Schneider (eds), The Blackwell Companion to Consciousness, p. 48.
20ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 36.
21Intentionality.
22TNGS.
23ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 44.
24Developmental selection.
25Experimental selection.
26Value systems.
27ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 70.
28Value-category memory.
29 Perceptual categorization.
30 Synaptic strength.
31Hippocampus.
32ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 50ـ51.
33Represent.
34ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 82ـ83.
35ـ ارسطو، درباره نفس، ترجمه علىمراد داودى، ص 240ـ246.
36John Searle, The Mystery of Consciousness, p. 41-42.
37ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 108.
38ـ ماشین تورینگ Turing Machine یک مدل انتزاعى است که توسط آلن تورینگ ابداع شده و الگوى سادهاى براى پى بردن به عملکرد ماشینهاى محاسباتى مثل کامپیوتر است. ماشین تورینگ سه مؤلفه دارد: 1) یک نوار که به تعدادى مربع تقسیم شده و در طرف راست و چپ امتداد یافته است؛ 2) یک اسکنر ـ چاپگر که به آن هِد (Head) نیز مى گویند و هر لحظه روى یکى از مربعها مىایستد؛ 3) مجموعه محدودى از حالات درونى مثل یک q0، q1و...؛ 4) الفباى محدودى متشکّل از نمادها مثل b1... bn. هر لحظه فقط یک نماد بر روى مربع ظاهر مىشود و ماشین را به حالتى خاص مىبرد. جدولى که مشتمل بر قواعدى معیّن است، تعیین مىکند که ماشین در هر لحظه چه کارى انجام دهد؛ یعنى با توجه به یک ورودى، خروجى مشخّص داشته باشد و به یک حالت خاص برود. ماشین بر اساس حالت درونى و نمادى که اسکن مىکند؛ فعالیتهاى زیر را انجام مىدهد: الف) هِد نمادى را جایگزین نماد دیگر مىکند و این مسبوق به پاک کردن نماد قبل است؛ ب) ماشین با توجه به دستورالعمل به سمت راست یا چپ نوار مىرود و با تمام شدن محاسبه به حالت سکون یا استراحت وارد مىشود؛ ج) ماشین با ارائه خروجى به حالت درونى جدید مىرود. این نوع کارکردگرایى که ریشه در نظریات هوش مصنوعى دارد، هر موجود ذهنمند را به عنوان یک ماشین تورینگ در نظر مىگیرد.
Jaegwon Kim, Philosophy of Mind, p. 80-82.
39Gerald Edelman, Second Nature; Brain Science and Human Knowledge, p. 129-130.
40ـ تجارب اصولاً وصفناپذیرند؛ ولى مىتوان آنها را بر حسب روابط هندسى، شباهت و تفاوت، شدّت و ضعف و... مقایسه نمود. هر تجربه پدیدارى، ساختارى دارد که با تجربهاى دیگر مقایسه مىشود؛ مثلاً تجربه ما از یک رنگ کیفیتا متفاوت با رنگ دیگر است، ولى رنگها با هم ترکیب مىشوند: یا مکمل هماند یا ساختار پدیدارى چندبعدى مثل قرمز ـ نارنجى دارند.
41David Chalmers, op.cit, p. 268.
42Remembered present.
43Normative.
44Self.
45Reentry.
46Gerald. M, Edelman, op.cit, p. 38.
47ـ در این مورد، نظر ادلمن شبیه پاتریشا چرچلند است که آگاهى برتر را محصول فعالیتهاى زبانى مىداند. به عقیده چرچلند مغز ما با فرایند تکامل شکل مىگیرد و عقلانیت هنجارین را باید بر اساس کاربرد زبان تبیین کرد که آنهم از یکسو طبیعى، و از سوى دیگر اکتسابى است
Patricia Smith Churchland, "Reductionism and Anti reductionism in Functionalist theories of Mind" in Brian Beakley & Peter Ludlow (eds), Philosophy of mind/classical problem / contemporary issues, p. 162.
48Modularity.
49ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 59.
50ـ نفى نظریه پیمانهاى مغز در مدل ادلمن، یادآور نظریه «بازنمایى توزیعشده» از دنیل دنت است؛ بدین نحو که تعدادى از نورونهاى مربوط به بینایى در بخشى از مغز تجمع مىیابد؛ ولى درک بصرى با شلیک همزمان نورونهاى بىشمار ـ که در مناطق مختلف مغز توزیع شده است ـ حاصل مىشود
Daniel Dennett, "The cartesian theater and Filling in the stream of consciousnessin" in Nature of Consciousness, Ned Block, Owen Flangan and Guven Guzelder (eds), p. 85.
51ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 72ـ75.
52ـ پیشفرض اصلى پىپدیدارگرایى این است که حیطه فیزیکالیسم کاملاً بسته است؛ یعنى اینکه در زنجیره علّى وقایع، فقط پدیدههاى فیزیکى تأثیر دارند Jaegwon Kim, op.cit, p. 232. از سوى دیگر، در فیزیکالیسم، علّیت ذهنى همان علّیت فیزیکى است؛ زیرا حالت ذهنى برآمده از شرایط فیزیولوژیک مغز است و در عین حال، حالت ذهنى، مشخّصههایى دارد که به خواص فیزیکى مغز تحویل نمىیابد. از آنجا که فیزیکالیسم سیستمى بسته است و براى تبیین پدیدهها از هیچ عامل یا قانون غیرفیزیکى استفاده نمىکند، براى دفاع از تمامیت این سیستم و دخالت ندادن هیچ پدیده غیرفیزیکى، کفایت علّى را از حالات ذهن نفى مىکند
(Joseph Corbi & Joseph Prades, Minds, Causes and Mechanisms: A Case Against Physicalism, p. 16.)
این تصوّر در نگرش فیزیکالیستى وجود دارد که مسیر علّیت فیزیکى، از امر ذهنى به فیزیکى یا بالا به پایین نیست و از سوى دیگر، علّیت فیزیکى نباید به صورت تعیّن چندعاملى باشد؛ یعنى حالت ذهنى و فیزیکى نمى توانند توأمان، و با همکارى هم، پدیدهاى را ایجاد کنند (Ibid, p. 164). با توجه به این مقدّمات است که ادلمن، به نظریه پىپدیدارگرایى روى مىآورد.
53Causal closure.
54ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 108.
55Folk psychology.
56Gerald M. Edelman, op.cit, p. 92.
57ـ جرآلد ادلمن، همان، ص 167ـ168.
58Henry Bergson.
59ـ هانرى برگسون، تحوّل خلّاق، ترجمه علىقلى بیانى، ص 137ـ180.
60Taylor Burge, Foundation of Mind, p. 361-362.
61Daniel Hutto, Beyond Physicalism, p. 98.