بازخوانى انتقادى آموزه قانون طبیعى در حکمت عملى یونان باستان
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
در مغربزمین، «قانون طبیعى» داراى سابقهاى طولانى در میان مباحث فلسفى مربوط به برخى علوم اجتماعى (فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست و...) است. این آموزه که مشتمل بر نظریههایى متنوّع مىباشد، با شروع تمدّن یونان باستان، در مباحث مربوط به حوزههاى علوم و فلسفه کاربردى، نقش محورى ایفا کرده است. همچنین، در شاخههاى علوم توصیفىِ اجتماعى از قبیل جامعهشناسى، انسانشناسى ـ از منظر اجتماعى و مطالعات نقدهاى تاریخى، هرگز نمىتوان نقش قانون طبیعى را از نظر دور داشت.1 در برخى از دورههاى تمدّن غرب، قانون طبیعى رویکردى مذهبى داشته؛ولى در برخى از زمانها، این قانون مستندى براى راهکارهاى مهمّ حقوقى و سیاسى به شمار مىآمده است.
با وجود اهمیت فراوان و سابقه طولانى قانون طبیعى در مجامع علمى مغربزمین، بحث از این مسئله با حفظ عنوان «قانون طبیعى» هیچگونه سابقهاى در میان مباحث علمى اندیشوران مسلمان ندارد؛ هرچند محاورات علمى ایشان درباره احکام عقل عملى، به ویژه در باب حسن و قبح عقلى، با برخى از مباحث مربوط به قانون طبیعى همپوشانى دارد.2 به سبب وجود قانون طبیعى بود که مسئله حقوق طبیعى در دوره جدید نزد اندیشوران توجیهپذیر گردید و به عنوان یگانه حقوق بشرى که هرگز انسانها در ایجاد آن نقشى نداشتهاند، مورد اهتمام قرار گرفت.3
نظریههاى قانون طبیعى در فلسفه غرب را مىتوان به دو دسته کلى تقسیم کرد: 1. نظریههاى سنّتى؛ 2. نظریههاى جدید.
نظریههاى سنّتى به سه گروه عمده تقسیم مىشوند: 1. نظریههاى مربوط به یونان باستان؛ 2. نظریههاى مربوط به روم باستان؛ 3. نظریههاى مربوط به دین مسیحیت.
نظریههاى جدید نیز به دو دسته تقسیم مىشوند: 1. نظریههاى نوتومیستى؛ 2. نظریههاى غیرنوتومیستى.
هدف از نوشتار حاضر، علاوه بر معرفى و تحلیل قانون طبیعى در دوره یونان باستان، رویکردى انتقادى به آن است. از اینرو، نخست به ریشههاى مباحث مربوط به آموزه قانون طبیعى در مغربزمین از ابتداى دوره تفکّر فلسفى یونان باستان اشاره گشته؛ سپس، تطوّرات این موضوع در آن دوره، در چارچوب مهمترین نظریههاى فلسفى ـ حقوقى یونانیان باستان در شرح آموزه قانون طبیعى (از قرن ششم پیش از میلاد مسیح تا قرن دوم میلادى)، بررسى شده است. در پایان نیز این آرا نقد شده است.
نظریههاى قانون طبیعى در یونان باستان
در اندیشه یونانیان باستان، قانون طبیعى قانونى جهانشمول، ابدى، و بىبدیل بوده که بنیادىترین منبع براى اخذ بهترین معیارهاى زندگى بشر محسوب مىشده است.
مفهوم «قانون طبیعى» ریشه در آثار فلسفى یونانیان باستان دارد. این مفهوم یکى از مهمترین و بنیادىترین مفاهیمى است که یونانیان قدیم به بحث درباره آن علاقهمند بودند. سابقه طرح مباحث مربوط به میراث قانون طبیعى به قرن ششم پیش از میلاد مسیح، یعنى زمان شروع بحثهاى عقلى در آتن، برمىگردد.4
تمایز میان قوانین بشرى از یکسو، و قانونهاى منطبق بر طبیعت یا صادرشده از اراده ربّانى از سوى دیگر، در آثار یونانیان باستان به چشم مىخورد؛ هرچند در آن زمان، رویکرد غالب درباره قانون عبارت بود از: ارائه تفسیرى هماهنگ با سنّت اجتماعى. به بیان دیگر، قانون عبارت بود از: بیان رویکردى که مستند به آداب و رسوم باشد. مسلّما چنین تفسیرى از مفهوم «قانون»، از اصول و قواعد عقلى نیز متأثّر بوده است.5
در این قسمت، آراى یونانیان باستان درباره قانون طبیعى توضیح داده خواهد شد: نخست ریشههاى مباحث مربوط به قانون طبیعى در آثار فیلسوفان پیشسقراطى ردیابى، و سپس ارزیابى سوفسطاییان از قانون طبیعى گزارش مىشود. قرائت سقراطى، افلاطونى و ارسطویى، و تفسیر رواقیان از قانون طبیعى با عنوان «قانون طبیعى از منظر فیلسوفان یونان باستان» توضیح داده خواهد شد.
قانون طبیعى و پیشسقراطیان6
نخستین فیلسوفان یونانى «قانون طبیعى» را قانونى مىدانستند که مطابق طبیعت مادّى اشیا باشد.7 این فیلسوفان توجه عمیقى به قوانین فیزیکى حاکم بر جهان مادّى داشتند؛ به همین دلیل، یکى از مباحث مورد علاقه ایشان تحقیق درباره عنصر تشکیلدهنده جهان طبیعت بود.
در قرن ششم پیش از میلاد، افرادى چون تالس، آناکسیمندر، و آناکسیمنس، برخلاف اسلاف خویش (و به جاى پرداختن به بحثهاى خیالپردازانه افسانهاى)، شیوه بحث عقلى را در برخورد با مسائل مهمّ جهان برگزیدند. ایشان، در واقع، پایهگذار مکتبى فلسفى بودند که با توسّل به آن، درصدد پاسخگویى به بنیادىترین مسئله هستىشناسانه زمان خود برمىآمدند. پرسش اساسى این بود که عنصر تشکیلدهنده جهان طبیعت چیست؟ از اینرو، در میان آثار فیلسوفان پیشسقراطى، نوشتههایى با نام درباره طبیعت یافت مىشود.
نامدارترین حکیمان دوره اوّل تفکّر فلسفى یونان باستان عبارتاند از: تالس، آناکسیمندر، آناکسیمنس، فیثاغورس، گزنفون، هراکلیتوس، پارمنیدس، زنون، امپدوکلس و آناکساگوراس.
تالس اعتقاد داشت: جهان از آب تشکیل شده است.8 آناکسیمندر مىگفت: جهانطبیعت از مادّهاى غیرمعیّن به وجود آمده است که در هر موجودى به شکل آن موجود درمىآید.9 آناکسیمنس بر این باور بود که هوا مادّه اولیه جهان است.10 فیثاغورس(تقریبا 580 تا 500 ق.م.) به رابطه میان اعداد و واقعیتهاى موجود در جهان اعتقادى عمیق داشت. او مىپنداشت که عنصر اولیه همه موجودات در جهان «عدد» است.11گزنفون همهچیز را پدیدآمده از خاک، یعنى زمین، مىدانست.12 هراکلیتوس (تقریبا540 تا 475 ق.م.) همه موجودات جهان را داراى نوعى حرکت مىپنداشت؛13 درحالى که پارمنیدس (تقریبا 530 تا 444 ق.م.)، دقیقا برخلاف او، معتقد بود که ثبات در نهاد همه موجودات قرار دارد.14
به رغم اینکه فیلسوفان یونانى نخستین اندیشمندانى بودند که درصدد تفسیر نظم هستى از راه کشف طبیعتِ موجودات برآمدند، عبارت «قانون طبیعى» در آثار فیلسوفان اوّلیه یونان باستان به کار نرفته است. در مقابل، از کلمه «dike» استفاده مىشد که به مفهوم «عدالت» نزدیک بود.
اوّلین دانشمند یونانى که عبارت «قانون طبیعى» را به کار برد، هراکلیتوس بود. او به تغییر دائمى موجودات در نظام جهانى اعتقاد داشت. به بیان دیگر، وى قانون تغییر دائمى هستى را ثابت مىدانست و عبارت «قانون طبیعى» را بر این قانون ثابت حاکم بر جهان، که به اعتقاد او منشأ اعتبار تمام قوانین بشرى بود، اطلاق مىکرد.15 به این دلیل،فیلسوفانِ حقوق هراکلیتوس را بنیانگذار بحث از قانون طبیعى مىدانند.16
هراکلیتوس لازم مىدانست که تمام قوانین ساخته دست بشر، مبتنى بر قانونى ربّانى باشند.17 قانون ربّانى همان قانون ازلى است که بعدها آگوستین قدّیس براى اوّلین بار آنرا در مسیحیت مطرح کرد. هراکلیتوس مىگفت: «تمام قوانین بشرى به وسیله قانون خدا تغذیه مىشود.»18
مقصود هراکلیتوس از «منبع ربّانى مشترک براى تمام قوانین بشرى» به برداشت او از مفهوم «لوگوس»19 یا همان عقل بسیار نزدیک بود؛ چراکه عقل، زیربناى وحدت جهانبه شمار مىرفت.20 در واقع، قانون طبیعى محتواى احکام عقل نزد هراکلیتوس به شمارمىرفت.
تمرکز امپدوکلس21 (تقریبا 492 تا 432 ق.م.)، در پژوهش خود، بر مفهوم «قانونطبیعى» ستودنى است. او از منظر علوم فیزیکى، به تحقیق درباره این مفهوم همّت گماشت.22 امپدوکلس از قانونى سخن به میان آورد که گستره آن تمام جهان رافرامىگرفت.23 به عقیده او، چنین قانونى «قانون طبیعى» نام داشت. این قانون با قوانین بشرى، که یا انسانها آن را وضع مىکردند و یا از راه آداب و رسوم در یک جامعه به عنوان قانون تلقّى مىشد، کاملاً تفاوت داشت.24
نمایشنامهنویس معروف یونان باستان، به نام سوفکلس25 (در حدود 490 تا 405ق.م.)، در اثر معروف خود با عنوان آنتى گن،26 به قانون طبیعى به مثابه قانونى نانوشتهاشاره مىکند که هم ازلى است و هم برتر از قوانین موقّت بشرى. این قانون غیرمکتوبْ قانونى ربّانى بود که زئوس (خداى خدایان) آن را ایجاد کرده است.27 سوفکلسهمچنین در اثر دیگرى با عنوان ائدیپوس تیرانوس،28 به قوانینى به نام «قانون طبیعى»اشاره مىکند که هم غیرزمانمند است و هم به عقیده وى، ساخته دست خدایان؛ و از طبیعت فانى سرچشمه نمىگیرد.29
به طور خلاصه، مىتوان قانون طبیعى را از نظر فیلسوفان یونانى پیشسقراطى با ویژگىهاى ذیل معرفى کرد: قانونى نانوشته، برتر از قوانین بشرى، جهانشمول، ازلى (غیرزمانمند)، و ثابت (غیرقابل تغییر.)
قانون طبیعى و سوفسطاییان
پژوهش درباره قانون طبیعى در یونان باستان آغاز شد. این پژوهش از زاویه هستىشناسى، حقوق، و اخلاق ذیل بحث از «عدالت»، به سرعت، در حال گسترش بود که ناگهان در نیمه دوم قرن پنجم پیش از میلاد، با چالشهاى فکرى سوفیستها مواجه شد.
یکى از بزرگترین نمایندگان سوفسطاییان به نام پروتاگوراس ابدرا30 (در حدود490تا420 ق.م.) همه باورهاى بشرى را درست مىدانست؛ زیرا به عقیده او، «انسان معیار همهچیز است. انسان معیار هستى و نیستى است.»31 بر این اساس، حتى دو گزاره متناقضى که دو نفر به آنها اعتقاد داشته باشند یا اینکه یک نفر در دو زمان متفاوت آنها را باور داشته باشد، گزارههایى صادق خواهند بود.32 این نظریه نسبیتگرایانهپروتاگوراس به انکار اصل «تناقض» منجر مىشود؛ خواه واژه «انسان» در این نظریه، به معناى نوع بشر باشد و خواه به معناى فردى از افراد انسان.
نسبیتگرایى پروتاگوراس در همه حوزههاى دانش بشرى رخنه کرد؛ به گونهاى که تمایز میان خیر و شر را در حوزه فلسفه اخلاق، و تفاوت میان کار عادلانه و غیرعادلانه را در حوزه فلسفه حقوق به کلّى از بین برد. این نسبیتگرایى مفاد قانون طبیعى را در اینکه معیارى براى شناخت عدالت و نیز بروز رفتارهاى اخلاقى یا غیراخلاقى است، انکار مىکند؛ زیرا بر اساس نظر پروتاگوراس، مادام که کسى هست که به گزارهاى اعتقاد داشته باشد، آن گزاره نادرست نیست. او بر این باور بود که هیچ معیار ثابتِ عینى ـ یعنى واقعى ـ به نام «قانون طبیعى» براى عدالت وجود ندارد.33 در نظر او، عبارت «قانون طبیعى»(به عنوان امرى ثابت) عبارتى بىمحتواست. تعیین معناى عبارت «قانون طبیعى» به فهم عرفى هر جامعه از دو واژه تشکیلدهنده آن بستگى دارد.34
برخلاف پروتاگوراس، یکى دیگر از بزرگان سوفسطایى به نام گرگیاس لئونتینى35(در حدود 483 تا 375 ق.م.) نسبیتگرا نبود؛ بلکه اعتقاد داشت: «هیچ حقیقت قابل شناختى وجود ندارد.»36 نظریه شبه پوچگرایى گرگیاس تمایز میان خوبى و بدى راانکار مىکند و وجود قانون طبیعى را به عنوان معیارى براى تشخیص خوب از بد به کلّى مردود مىداند. گرگیاس بر این باور بود که هیچ معیارى براى اثبات درستى یا نادرستى یک عقیده وجود ندارد.
سوفسطاییان براى اوّلین بار، با طرح نظریه «حقوق بشر»، در پى تفکیک حقوق
طبیعى و اخلاقى از حقوق قانونى و وضعى بودند. هیپیاس الیس37 (در حدود 460 تا399 ق.م.)، که از اوّلین سوفیستهاست و معاصر سقراط به شمار مىرود، بر تساوى حقوق انسانها تأکید مىکرد. وى علّت این تساوى را یکسان بودن طبیعت افراد بشر مىدانست. به عقیده او، با وضع قوانین بشرى، این تساوىِ ذاتى نادیده گرفته شد.
هیپیاس، برخلاف اغلب دانشمندان نسلهاى بعدى سوفسطاییان، به «قانون طبیعى» اعتقاد داشت و آن را دربرگیرنده قوانین نانوشته ازلى کلّى و ثابت مىدانست.38 اومىگفت: این قوانین را مىتوان از راه شناخت جهان طبیعت استخراج کرد. این قوانین مىتواند رفتارهاى صحیح را به بشر بیاموزد. بنابراین، به عقیده هیپیاس، شناخت جهان طبیعت ـ یعنى شناخت طبیعت و ذات واقعیتهاى موجود در جهان ـ یکى از شرایط حکیم بودن هر انسان به شمار مىآید.39
آنتى فُن40 نیز که از متفکّران نسل دوم سوفیستها به شمار مىآید، یکى ازطرفداران قانون طبیعى بود.41 او بر این باور بود که بیشتر قوانین ساخته دست بشر،ضدّ طبیعت است. قانون طبیعى قابل نقض نیست؛ از اینرو، کسى که درصدد نقض آن برآید، به نتایج خسارتبارى مىرسد. در مقابل،42 کسى که از طبیعت پیروى کند،همواره بهترینها را در زندگى خویش انجام مىدهد.
یکى دیگر از حامیان قانون طبیعى آلسیداماس43 شاگرد گرگیاس بود.44 نظریهمعروف آلسیداماس، که وى را نزد فیلسوفان عصر جدید مشهور ساخت، این بود که خدا بشر را آزاد آفریده، و طبیعت بردگى را بر هیچ انسانى تحمیل نکرده است.45
کلیکلس که در شمار آخرین نسل از متفکّران سوفیست قرار دارد، به جاى تمرکز بر جنبه عقلانى طبیعت بشر، بر جنبههاى غیرعقلانى آن نیز تأکید مىکرد. به همین دلیل، نزد کلیکلس، دامنه قانون طبیعى ـ علاوه بر انسانها ـ حیوانات را نیز فرا مىگرفت. به عقیده او، عدالت واقعى مطابق با طبیعت، شخص قوى را تشویق مىکند که اختیاراتى بیش از اشخاص ضعیف داشته باشد. این خود نوعى قانون طبیعت است که هم در رفتار حیوانات، و هم در رفتار انسانها مشاهده مىگردد. کلیکلس بر این باور بود که وضع قانون موجب ظلم به بشر است. ضعیفان قوانین را وضع مىکنند تا این قدرت را به دست آورند که بر توانگران تسلّط یابند. قوانین ساخته دست بشر، هم در حوزه حقوق و هم در حوزه اخلاق، مانع رشد افراد قوى است؛ زیرا شخص قوى ذاتا بر ضعیف تسلّط دارد و این اقتضاى طبیعت است.46 در حقیقت، از نظر کلیکلس، ملاک خوب و بد قوّت وضعفِ جسمى و روحى است.
به طور خلاصه، از مطالعه آثار مربوط به دانشمندان سوفیست یونان باستان در مورد قانون طبیعى، چنین به دست مىآید که آراى ایشان در حوزه معرفتشناسى تأثیر عمیقى در نظریههاى آنها در سایر حوزههاى علوم از جمله فلسفه حقوق داشته است. پروتاگوراس و گرگیاس، که اساسا معرفت ثابت بشرى را انکار مىکردند، منکر وجود قانون طبیعى به عنوان حکم ثابت عقل بودند.
ظهور فیلسوفان یونان باستان و تأثیر آموزههاى ایشان در اندیشه متفکّران یونانى، و بر کرسى نشاندن احکام ثابت عقل به عنوان زیربناى معرفت بشرى، موجب شد که دانشمندان نسل دوم و نیز نسل متأخّر سوفسطایى، برخلاف اسلاف خود، قانون طبیعى را به عنوان حکم ثابت عقل و یگانه معیار تشخیص خوب از بد بپذیرند. به این جهت، اینک آراى فیلسوفان یونان باستان درباره قانون طبیعى بررسى مىشود.
قانون طبیعى و فیلسوفان یونان باستان
الف. سقراط
نام سقراط (تقریبا 496ـ 399 ق.م.) براى یونانیان یادآور دورهاى پراهمیت در تاریخ فلسفه است. از سقراط هیچ اثر مکتوبى به یادگار نمانده است. کسانى که آراى سقراط را بیان کردهاند، عبارتاند از: گزنفن، اریستوفنس، و افلاطون.47
سقراط به جاى بحث درباره جهان مادّى، که از ویژگىهاى فیلسوفان دوره پیشسقراطى بود، تمام توجه خود را به حیات بشرى معطوف ساخت. مباحث فلسفى سوفیستهاى معاصرِ سقراط او را بر آن داشت که آراى خود را درباره موضوعات مورد بحث آنها بیان کند.
از یکسو، نسبیتگرایى پروتاگوراس با تهى دانستن مفهوم «جهل» ادّعا مىکرد که همه گزارهها درست است؛ از سوى دیگر، نظریه شبه پوچگرایى گرگیاس ـ که هرگونه حقیقتى را انکار مىکرد ـ انگیزه دانشپژوهان را در تلاش براى دستیابى به شناخت حقیقتْ تضعیف مىساخت.
در مقابل، سقراط اعلام کرد که شناخت، هم ارزشمند است و هم دستیافتنى. معرفت صحیح بشر نسبت به امورْ بهترین ضامن انجام کار خوب، و در نتیجه، رسیدن به سعادت است. سقراط دیگران را تشویق مىکرد که به دنبال کسب معرفت باشند. او در آموزههاى خود، مىگفت: «فضیلت معرفت است.»48 گزنفن نیز که از نهضت عقلانىبودن علم اخلاق حمایت مىکرد، چنین گفته است: «سقراط مىگفت: نه تنها عدالت، بلکه تمام فضیلتها معرفت است.»49
سقراط برخلاف پروتاگوراس، معتقد بود: همواره حقیقت دستیافتنى و همراه با زندگى خوب است. او همچنین باور داشت که جهل و نادانى بىمعنا نیست؛ زیرا زندگى بد همواره با نادانى درآمیخته است. نادانى، به عقیده سقراط، سرچشمه بدىها و منشأ شقاوت است. با وجود این، انجام عمل نادرست از روى اشتباه، به خاطر جهالت است که غیرعمدى تلقّى مىشود.50
دلیل اتّخاذ چنین مواضعى از سوى سقراط این بود که وى برخلاف سوفیستهاى معاصر خویش، به ویژه پروتاگوراس و گرگیاس، به احکام ثابت عقل اعتبار بخشید و آن احکام را در حوزه عقل نظرى معیار تشخیص صحیح از خطا، و در حوزه عقل عملى ملاک تفکیک خوبى از بدى قرار داد.
هرچند از سقراط مطلبى در باب قانون طبیعى حکایت نشده است؛ امّا موضعگیرى او درباره معرفتعقلى، دستیافتنى بودن حقیقت،وتمایزمیانسعادتوشقاوت،نقشبرجسته او را در تأیید مفادّ قانون طبیعى ـ که همان احکام ثابت عقل عملى است ـ نشان مىدهد.
آراى سقراط درباره فضیلت و معرفت، راه را براى افلاطون باز کرد تا وى بتواند بر اهمیت حکم عقل تأکید کند. همچنین، طرح این مباحث سبب شد تا نخست، ارسطو نظریه «حکمت عملى» خود را به دست دهد و سپس، رواقیان و پیروان آنها نظریه قانون طبیعى را از نو طرّاحى کنند.
ب. افلاطون
افلاطون (در حدود 428 تا 348 ق.م.)، در هیچیک از آثار خود، عبارت «قانون طبیعى» یا «قانون طبیعت» را به کار نبرده است؛51 امّا در مقابل، از عبارت «عدالت طبیعى» سودمىبرد و آن را زیربناى عدالت قانونى و سیاسى در دولت ـ شهر ایدهآل52 مىداند.
به عقیده افلاطون، بالاترین مرتبه عقل عملى53 منبع قانون است. به همین دلیل، فقط قانونگذار حکیم، توانایى شناخت قوانین صحیح را براى جامعه خویشتن دارد. در مخالفت با کسانى که اعتقاد داشتند قانون صحیح فقط قانون موضوعه است و طبیعت هیچ نقشى در قانون ندارد، افلاطون ریشه قانون را در طبیعت مىدانست و نیروى اوّلیه به حرکت درآورنده طبیعت را روح بشر معرفى مىکرد. به این دلیل، قوانین اوّلیهاى که از تولیدات روح بشر است ـ مانند خودِ طبیعت ـ ریشه سایر قوانین محسوب مىشود.54در اینجا، نظریه افلاطون درباره قانون طبیعى به دست مىآید که بعدا رواقیان آن را بیشتر پروراندند. در واقع، افلاطون قانون برتر را قانون عقل مىداند که همه قوانین موجود در جهان محسوسات باید بر اساس آن وضع گردند و مخالفتى با آن نداشته باشند.
ج. ارسطو
ارسطو (در حدود 384 تا 320 ق.م.)، در آموزههاى فلسفى خویش، اشارههایى نیز به مسائلى از فلسفه حقوق داشت. وى همانند افلاطون منکر تمایز قراردادى میان خیر و شر بود؛ به بیان دیگر، او رأى مردم را ملاک خوبى یا بدى یک عمل نمىدانست.
ارسطو آراى خود را در حوزه فلسفه حقوق و سیاست، بر آموزه علّتهاى چهارگانه (مادّى، صورى، فاعلى، و غایى) به ویژه مفهوم هدفمندى جهان55 و علّت غایى استوارساخت.56 ملاک ارسطو درباره زندگى خوب، با ملاک افلاطونى در اینباره (یعنى مثالخیر در عالَم «مُثُل»)، بسیار فاصله دارد. معیارى که ارسطو به وسیله آن خوبى و بدى را مىسنجد در جهان دیگرى نیست، بلکه در همین عالم، در درون انسان وجود دارد. انسانها این معیار را به وسیله عقل در درون ذات خویش مىیابند. این معیار همان قانون طبیعى است که ارسطو از آن نامى به میان نیاورده است.
در فلسفه ارسطو، فرایند میل طبیعى انسان به سمت افعال نیک و سپس حرکت آدمى در مسیرى معیّن براى وصول به سعادت (که با رعایت معیار عقلى، یا به عبارت دیگر، با توجه به مضمون قانون طبیعى صورت مىگیرد) به شیوه زیر انجام مىشود:
فلسفه ارسطو درباره طبیعت غایتمند است؛ یعنى مبتنى بر اعتقاد به وجود علّت غایى در جهان مىباشد.57 بر اساس این نظریه، ارسطو معتقد بود: تمام موجودات میلوصول به کمال نهایى متناسب با ذات خویش دارند؛ از اینرو، به سوى علّت غایى، یعنى هدف نهایى خویش، در حال حرکتاند. بنابراین، کاربرد ارسطویى واژه «ذات» در مورد طبیعت موجودات، کاربردى پویا (غیرثابت) است؛ به این معنا که مراد از مصداق «ذات» یک موجود در دو زمان متفاوت، واحد نیست. ارسطو کلّ جهان هستى را به منزله یک موجود زنده مىدانست که همواره تلاش مىکند تا به کمال مطلوب خود دست یابد. انسان نیز در این فرایند، پارهاى از پیکره جهان هستى است که به سبب میل ذاتىاش به تکامل، همواره از قوّه همزادش به سوى فعلیت مطلق در حال حرکت است.58
ارسطو، در دو کتاب مهمّ اخلاق نیکوماخوس59 و رساله سیاست،60 این نظریهغایتشناسانه خود را درباره طبیعت انسان بیان کرده است. وى مىگوید: غایت انسانها در انجام افعال خویش، رسیدن به خیر است.61 مصداق غایت به نظر ارسطو، آن چیزىاست که به خاطر آن عملى انجام مىشود.62 وى علّت غایى را در میان علّتهاىچهارگانه (مادّى، صورى، فاعلى، و غایى)، مهمترین علّت مىدانست. این خیر، که غایت انسان در انجام افعال است، فاعل را در حرکت به سوى سعادت خویش، تشویق مىکند. در واقع، علّت غایى ـ یعنى کمال نهایى ـ خطّمشى انسان را در تمام فعالیتهایش ترسیم مىکند.63 ارسطو مىگوید: هر عمل اختیارى انسان هدفى را که در ذهن فاعلشوجود دارد، تعقیب مىکند. این هدف، زندگى خوب است.64 رسیدن به این برترینهدف نهایى، که «سعادت» نیز نامیده مىشود، با استخدام عقل در مسیر زندگى امکانپذیر مىگردد.65 این همان مفادّ قانون طبیعى در نظر ارسطوست؛ هرچند او از عبارت «قانون طبیعى» استفاده نکرده باشد.66
فضیلت اخلاقى به عقیده ارسطو، صفتى نفسانى است که با قوّه انتخاب آدمى، که مبتنى بر قصد فاعل است، ارتباط تنگاتنگ دارد. این قوّه انتخاب باید همواره تحت نظارت عقل عملى باشد.67 به بیان دیگر، امیال و گرایشهاى انسان باید با مفادّ قانونطبیعى سازگار باشد تا وى بتواند به سعادت برسد. به همین دلیل، ارسطو همواره بر نقش عقل در وجود قانون تأکید مىورزد. وى مىگوید: قانون فرمانى است که از عقل عملى صادر مىشود.68
در کتاب بلاغت،69 ارسطو با صراحت بیشترى درباره طبیعى بودن قانون سخن گفتهاست: کارهاى عادلانه و غیرعادلانه با مراجعه به دو نوع قانون تعریف مىشوند: 1. قانون خاص؛ 2. قانون عام. «قانون خاص» قانونى است که مردم آن را در بین خود وضع مىکنند؛ امّا «قانون عام» قانون نانوشتهاى است که مبتنى بر طبیعت باشد. در طبیعت، اصلى همگانى درباره عدالت و بىعدالتى وجود دارد که همه مردم در نهاد خویش از آن آگاهى دارند، حتى اگر مردم هیچ ارتباطى با یکدیگر نداشته باشند.70
چنانکه ملاحظه گردید، ارسطو نیز مانند سقراط و افلاطون ـ در آثار خویش ـ نامى از «قانون طبیعى» به میان نیاورده است، امّا از بیانى که در عبارت مزبور درباره تفاوت بین قوانین عام و خاص دارد، معلوم مىشود که مقصود او از «قانون عام» همان قانون طبیعى است. ارسطو در عبارت مذکور، تصریح مىکند که قانون خاص همواره مربوط به جامعهاى معیّن است که به آن «قانون موضوعه» نیز گفته مىشود. این نوع قانون را یا انسانها مستقیما وضع مىکنند و یا مبتنى بر آداب و رسوم و سنّتهاى خاص در هر جامعهاى است. امّا قانون عام در نظر ارسطو که همان قانون طبیعى ثابت نانوشته است، همه جوامع بشرى را دربر مىگیرد؛ همه انسانها از آن اطلاع دارند و بر اساس آن، رفتار عادلانه را از غیرعادلانه تمیز مىدهند. در پرتو رعایت این قانون است که انسانها به سعادت مىرسند.
د. رواقیان71
فلسفه رواقى چشمانداز جدیدى را درباره نظریه قانون طبیعى در حوزه فلسفى یونان باستان بر اساس آموزههاى افلاطون و ارسطو باز کرد. از اینرو، رواقیان نقش مهمّى در رشد و توسعه این نظریه داشتند. تأثیرگذارترین مکتب فکرى در دوره انتشار فرهنگ یونانىمآبى72 مکتب فلسفى رواقیان بود. مؤسس این مکتب زنون قبرسى73 (درحدود 336 تا 246 ق.م.) نام داشت. مورّخان فلسفه عمر تقریبى این نحله فکرى را پنج قرن، و تاریخ ظهور آن را سال 300 قبل از میلاد تعیین کردهاند.74
به دلیل اینکه آثار مکتوب فیلسوفان دوره اوّل و دوره میانى رواقى یا به کلّى از بین رفته و یا تنها مقدار کمى از آن باقى مانده، اصلىترین منابع اطلاع از محتواى اندیشه رواقیان نوشتههاى آخرین فیلسوفان رواقى ـ رومى و نیز آثار مفسّران اندیشه رواقى مانند سیسرون75 (106 تا 44 ق.م.)، پلوتارک76 (50 تا 120 م)، و دیوگنس لائرتیوس77(قرن سوم میلادى) است.
گرچه نسبت دادن مجموعه کاملى از اصول نظرى به همه رواقیان کار دشوارى است، امّا برخى اصول مشترک میان اندیشوران رواقى وجود دارد که به وسیله آنها، مىتوان مکتب فلسفى رواقى را از سایر مکاتب فکرى تمیز داد. در ادامه، به طور گذرا، برخى از این اصول مشترک معرفى مىشود:
فیلسوفان رواقى مادّىگرا بودند.78 ایشان همهچیز را به استثناى زمان، مکان، وخلأ، مادّى مىپنداشتند؛79 بنابراین، روح و آثار آن را از جمله ادراک، امرى مجرّد ازمادّه نمىدانستند.80 نزد آنها، فضایل و رذایلْ حالتهاى مادّى افراد تلقّىمىشدند.81 رواقیان اعتقاد داشتند: عالم هستى مشتمل بر دو عنصر جهانشمولجسمانى است: «مادّه منفعل»؛ 2) «خداى فعّال.»82 آنان عالم طبیعت را موجودى زندهمىپنداشتند که داراى نفس عاقله است که در سراسر اجزاى طبیعت حضور دارد. آن نفس عاقله اراده برتر در جهان است که «عقل» یا «خدا» نامیده مىشود. مراد رواقیان از واژه «خدا» شخص ادارهکننده جهان بود که گاهى با وجود آتش و طبیعت، و گاه با قضا و قدر متعیّن مىگشت.83 او مسئول حفظ نظم جهان بود و همواره خود را در این نظمنشان مىداد.84 علّت غایى و هدف نهایى این جهان در نظر رواقیان عبارت بود از:زیستن سازگار با این جهان انداموار، که نوع بشر نیز بخشى از آن به شمار مىآمد.85
بر اساس آموزههاى رواقیان، جهان انسانمحور بود. به بیان دیگر، عقل ربّانى جهان را خلق کرده و آن را اداره مىکند، با این هدف که بشر در این جهان به خیر و نیکى برسد.86 انسانها باید با طبیعت کلّى جهان به گونهاى هماهنگ زندگى کنند تا به اینوسیله، به سعادت مورد علاقه خویش نائل شوند.87 بنابراین، چون طبیعت انسان بخشى از طبیعت جهان است، انسان به منظور یافتن توان زندگى هماهنگ با عالم طبیعتْ ابتدا باید ذات خویش را به عنوان جزئى از طبیعت جهان بشناسد.88
دیوگنس لائرتیوس در این زمینه چنین مىنویسد: «زندگى فضیلتمندانه عبارت است از: زندگى بر طبق طبیعت.» کریسیپوس89 در اوّلین کتاب خویش، گفته است:
طبیعت ما انسانها بخشى از کلّ جهان محسوب مىشود و به همین دلیل، هدف زندگى عبارت است از: زندگى منطبق بر طبیعت، و یا به عبارت واضحتر، زندگى منطبق بر طبیعت خود ما و نیز طبیعت جهان؛ حیاتى که ما در آن، از انجام هرگونه عملى که قانون مشترکِ90 میان همه اشیا آن را ممنوع کرده است، خوددارى کنیم. مراد از «قانون مشترک» عقل سلیم است که بر همه چیز تسلّط دارد، و او فرمانرواى جهان، یعنى زئوس است.91
زیستن بر طبق طبیعت، در فرهنگ رواقیان، به معناى زندگى کردن مطابق احکام عقل حاکم بر جهان است.92 به دلیل اینکه عقل بشرى بخشى از عقل ربّانى است، شعارمعروف رواقیان این بود که «مطابق با عقل بشرى زندگى کنید.»
خطیب نامدار رومى و یکى از مفسّران فلسفه رواقى به نام سیسرون مىگوید: «زنون [پایهگذار مکتب رواقى ]همه فضیلتها را در پیروى از عقل مىدانست.»93 زیستن برطبق قانون عقل، همان زندگى شرافتمندانه و همراه با فضیلت است. فضیلت تنها خیرىاست که سعادت انسان خردمند را تأمین مىکند.94 در حقیقت، نزد شخصحکیم، «فضیلت» علّت غایى و هدف نهایى از زندگى است. زندگى فضیلتمندانه در نتیجه پیروى از طبیعت و قانون طبیعى به دست مىآید. از اینرو، تمام اعمال حکیم کاملاً هماهنگ با ذات و سرشت اوست.95 بر اساس اندیشه رواقیان، معیار اصلى براىارزشمندى و یا بىارزشى یک عمل، مطابق بودن یا مطابق نبودن آن عمل با (قانون) طبیعت است.96
سیسرون در این زمینه مىگوید: «در حقیقت، این سخن رواقیان که مىگویند: بیشترین خیر عبارت است از: زندگى رضایتمندانه مطابق با طبیعت، به معناى این است که: مطابق با فضیلت زندگى کنیم؛ در مورد سایر چیزها، اگر ضدّ فضیلت نیستند، مىتوانیم آنها را انجام دهیم.»97
رواقیان عقل را ایجادکننده قانون برتر در جهان مىدانستند و این قانون را «قانون طبیعى» مىنامیدند.98 پس طبیعت نزد رواقیان همان عقل، و قانون طبیعى به معناىحکم و قانون عقلى است.
یکى دیگر از مفاهیم محورى در فلسفه رواقى، مفهوم «تکلیف»99 است. زیستنهمراه با فضیلت وظیفه هر خردمند است. هم فضایل و هم وظایف، ریشه در گرایشهاى طبیعى انسان دارند؛ یعنى از طبیعت بشر سرچشمه مىگیرند. رواقیان اعتقاد داشتند: اگر گرایشهاى طبیعى بشر به طور کامل شناخته شوند، عقل مطابق این گرایشها احکام خویش را صادر مىکند و انسان را به اطاعت از این احکام فرمان مىدهد. برخى از این احکام مربوط به غایات اخلاقى، و بقیه مربوط به مقدّمات وصول به آن غایات است.100 رواقیان تکلیف انسانها را فرمانبرى از عقل یا همان اجراى مفادّ قانونطبیعى مىدانستند. ایشان پیروى از احساسات و عواطف را در حوزه اخلاق مانع بزرگى در راه انجام وظیفه و نوعى رذیلت مىپنداشتند. رذیلت در ادبیات رواقیان، عبارت است از: حالتى که در آن، عقل تحت تأثیر احساسات غیرعاقلانه واقع شود.101 ایشاناحساسات و عواطف را نوعى حرکت غیرعاقلانه و غیرطبیعى روح مىدانستند که هم مانع صدور احکام صحیح عقلى مىشد و هم باعث نافرمانى از عقل بود.102 به نظررواقیان، عاقل در صورتى زندگى فضیلتمندانه دارد که احساسات و عواطف را از خود دور کند.103
زنون این احساسات و عواطف را چهار قسم مىدانست: اندوه، ترس، آرزو (یا هوس)، و لذّت.104 وى اعتقاد داشت: ریشه همه احساسات و عواطف رذیلتزا نوعىافراطیگرى و فقدان اعتدال است. به همین دلیل، او احساسات و عواطف را نوعى بیمارى براى تفکّر عقلى مىدانست. زنون معتقد بود: انسان خردمند، که از قانون طبیعى یعنى احکام صادرشده از سوى عقل پیروى مىکند، از تمام این بیمارىها مبرّاست.105
بعدها، سیسرون رومى نظریه «قانون طبیعى» رواقیان را به صورتى بلیغ و رسا به متون فلسفى و حقوقى روم اضافه کرد و باعث رشد و شکوفایى بیشتر آن گردید.
نکات انتقادى
با مطالعه انتقادى آموزه «قانون طبیعى» در دوره یونان باستان، دو دسته انتقاد به ذهن پژوهنده متبادر مىشود: دسته اوّل انتقاداتى است که به طور مشترک، بر همه طرفداران دکترین قانون طبیعى در دوره یونان باستان وارد است (این دسته از انتقادات با عنوان «انتقادات مشترک» بیان مىشوند.) دسته دوم انتقادات گزارههایى است که به طور مجزّا، به محتواى فکرى هریک از متفکّران یونان باستان در باب اثبات یا انکار قانون طبیعى مربوط است (این گزارهها با عنوان «انتقادات مختص» بیان مىشوند.)
1) انتقادات مشترک
مطالعه دقیق آثار متفکّران یونان باستان درباره «قانون طبیعى» سه انتقاد مشترک را به نظریههاى آنان در این باب وارد مىسازد:
1. وجه تسمیه «قانون طبیعى» در آثار هیچیک از این متفکّران روشن نیست. نکته مسلّم این است که اغلب آنها قانون طبیعى را مترادف با احکام عقل مىدانستند؛ امّا اینکه چرا بر آن عنوان «قانون» اطلاق مىکردند یا اینکه چرا به آن «طبیعى» مىگفتند، پرسشى است که در کلمات نظریهپردازان قانون طبیعى در یونان باستان به آن پاسخ روشنى داده نشده است.
2. هیچیک از نظریهپردازان قانون طبیعى در دوره یونان باستان، به نمونه یا نمونههایى روشن از مصادیق قانون طبیعى اشاره نکردهاند؛ به بیان دیگر، در نظریهپردازىِ یونانیان باستان، ابهام مصداقى وجود دارد.
3. کلمه «طبیعت» در متون فلسفه یونان، لفظ مشترکى است که کاربردهاى گوناگونى دارد؛ مثلاً ارسطو در کتاب فیزیک، چهار معنا براى واژه «طبیعت» برشمرده106 و درکتاب متافیزیک، دو معناى دیگر بر آن افزوده است.107 این شش معنا عبارتاند از:
الف) اثر موجودات نامى (یعنى موجودات زنده)؛
ب) جزء ذاتى هر موجود نامى که موجب رشد آن موجود مىشود؛
ج) منشأ ذاتى اوّلین اثر هر موجود نامى از حیث نمو؛
د) عناصر اوّلیه هر چیز؛
ه.) ذات موجودات طبیعى؛
و) هر نوع جوهر، به گونهاى که طبیعت نیز نوعى جوهر محسوب گردد.
این تنوّع در استعمال واژه «طبیعت» تا حدّ زیادى بر ابهام مراد از «قانون طبیعى» افزوده است.
بنابراین، اشکال سومى که در تبیین نظریه قانون طبیعى دوره یونان باستان وجود دارد این است که علاوه بر ابهام مصداقى که در نقد سابق بیان گردید، در محتواى قانون طبیعى، ابهام مفهومى نیز وجود دارد. همه نظریهپردازان قانون طبیعى در یونان باستان، به نوعى آن را قانونى نانوشته دانستهاند؛ امّا در چیستى مفادّ این قانون نانوشته، که به عقیده بیشتر آنها حکم عقل است، ابهام وجود دارد. حتى رواقیان نیز که بیش از اسلاف خود درباره قانون طبیعى توضیح داده و آن را به «زیستن مطابق طبیعت» یا «زندگى برطبق احکام عقل» تفسیر کردهاند، هرگز مراد خویش را از «طبیعت» یا «حکم عقل» بیان نکردهاند.
2) انتقادات مختص
انتقاداتى که به طور جداگانه، به هریک از نظریههاى یونانیان باستان درباره قانون طبیعى وارد است، عبارتاند از:
1. نگاه پیشسقراطیان درباره قانون طبیعى نگاهى مادّى است. آنها درصدد بودند از منظر علوم فیزیکى قانون حاکم بر طبیعت جهان را تفسیر کنند. به این دلیل، همه آنها طبیعت اوّلیه جهان را امرى مادّى مثل آب، هوا، مادّه و... مىپنداشتند. این در حالى است که قانون طبیعى قانونى غیرمادّى و حاکم بر رفتار آدمیان است. قوانین مادّى تنها بخش کوچکى از این جهان باعظمت را تشکیل دادهاند که ربطى به رفتار آدمیان ندارد.
2. هراکلیتوس اوّلین کسى است که از قانون طبیعى به صراحت نام برده و آن را قانونى ثابت و حاکم بر همه قوانین دانسته است. این عقیده هراکلیتوس با نظریه فلسفى او درباره موجودات جهان سازگارى ندارد. او بر این باور بود که همهچیز در جهان در حال تغییر است؛ در حالى که قانون طبیعى را امرى ثابت مىدانست.
3. آراى نسل اوّل سوفیستها در حوزه معرفتشناسى تأثیر عمیقى در نظریههاى آنها در سایر حوزههاى علوم از جمله فلسفه حقوق داشته است. پروتاگوراس و گرگیاس، که اساسا معرفت ثابت بشرى را انکار مىکردند، منکر وجود قانون طبیعى به عنوان حکم ثابت عقل بودند. مشکل اصلى تفکر نسل اوّل سوفیستها اعتقاد به نسبیتگرایى معرفتى است که پایه هرگونه عقیدهاى را سست مىکند. حتى انکار قانون طبیعى نیز طبق عقیده این دسته از سوفیستها، مثل پروتاگوراس و گرگیاس، قابل دفاع نیست.
اگر پروتاگوراسِ نسبیتگرا همواره به بطلان قانون طبیعى اعتقاد داشته، پس او در میان گزارههاى علمى لااقل به یک باور ثابت دست یافته و آن باور به نبود قانون طبیعى است. این امر اعتقاد به نسبى بودن همه گزارهها را مورد تردید قرار مىدهد. امّا اگر وى حتى انکار قانون طبیعى را نیز نسبى بداند، معنایش این است که برخى اوقات، قانون طبیعى نزد پروتاگوراس اعتبار داشته است. بنابراین، وى نمىتواند به طور کلّى آن را باطل بداند؛ در حالى که همواره آن را انکار کرده است.
انتقاد از گرگیاسِ پوچگرا در مسئله انکار قانون طبیعى، با توجه به عقیده او مبنى بر ناتوانى بشر از درک معرفت، امرى کاملاً روشن است. باید از گرگیاس پرسید: اگر او اعتقاد دارد که هیچ حقیقت قابل شناختى وجود ندارد، چگونه حکم به پوچى و نبود قانون طبیعى کرده است؟ از این حکم او، معلوم مىشود که وى قادر بوده است تا معرفت تصوّرى نسبت به قانون طبیعى، و معرفت تصدیقى نسبت به انکار وجود این قانون پیدا کند.
4. به عقیده کلیکلس، که در شمار آخرین نسل از متفکّران سوفیست قرار دارد، قانون طبیعى نه تنها شامل قوانین حاکم بر رفتار انسان است، بلکه بر رفتارهاى حیوانات نیز نظارت مىکند. بر اساس این عقیده، شخص قوى باید اختیاراتى بیش از اشخاص ضعیف داشته باشد؛ همچنانکه حیوانات نیز چنیناند.
لازمه این ایده کلیکلس برترى توحّش بر تمدّن است. براساس این ایده، ظلم به مستضعفان و کشتار بىگناهان امرى پسندیده است؛ چون قانون طبیعت این ظلم را تأیید مىکند. این در حالى است که قبح ظلم، از احکام بدیهى عقل بشر به شمار مىرود؛ از اینرو، عقیده کلیکلس به وضوح باطل است.
5. برخى از کلمات افلاطون درباره قوانین عقلى که منشأ سایر قوانین است، قابل نقد مىباشد. او معتقد بود: بالاترین مرتبه عقل عملى منبع قانون است. به همین دلیل، فقط قانونگذار حکیم، توانایى شناخت قوانین صحیح را براى جامعه خویشتن دارد.
لازمه این حرف افلاطون این است که هیچ منبع دیگرى براى قانون صحیح در جامعه معتبر نباشد. روشن است که عقل بشر بر بسیارى از مصالح امور اجتماعى واقف نیست. اختلافات عمیق انسانها و سردرگمى آنها در سامان دادن بسیارى از معضلات اجتماعى دلیل بر ناتوانى عقل در حلّ همه مشکلات جامعه است. از اینرو، خداوند متعال در کنار عقل منبع دیگرى براى قوانین اجتماعى معیّن کرده است که در معیّت عقل، راه بشر را در مسیر پرخطر زندگى روشن مىکند و آدمى با استعانت از آن، به سعادت مىرسد. این منبع ارزشمند «شرع» نام دارد که خداوند متعال از طریق پیامبران بر مردم عرضه کرده است. عقلگرایى افراطى افلاطون او را نسبت به وجود شرع، به مثابه منبع ارزشمند قوانین، غافل ساخته است.
6. در کلمات ارسطو در باب قانون طبیعى، دو نکته انتقادى وجود دارد:
الف) ارسطو از میان علّتهاى چهارگانه فلسفى، از علّت غایى در ارتباط با سعادت بشر بسیار تجلیل کرده و آن را مهمترین علّت شمرده و توجهى به علّت فاعلى نکرده است. هرچند مصداق علّت غایى جهان از نظر ارسطو همان مصداق علّت فاعلى است، به لحاظ فلسفى، علّت فاعلى جهان تقدّم رتبى بر علّت غایى دارد؛ زیرا غایى بودن علّت بعد از این است که علّت فاعلى بخواهد کارى را انجام دهد. علّت فاعلى جهان را خلق کرده است. همه مخلوقات با هدف رسیدن به کمالات، که ریشه در علّت فاعلى جهان یا همان خداوند متعال دارد، دست به انجام کارهاى خود مىزنند.
ب) ارسطو در کتاب بلاغت، قوانین را منحصر در دو نوع قانون مىداند: 1. قانون خاص؛ 2. قانون عام. «قانون خاص» قانونى است که مردم آن را در بین خود وضع مىکنند؛ امّا «قانون عام» قانون نانوشتهاى است که مبتنى بر طبیعت باشد. ارسطو همانند افلاطون از این موضوع غفلت کرده است که قانون دیگرى نیز در جامعه جهانى وجود دارد که واضع آن خداوند است. مردم به وسیله این قانونْ صلاح امور را از فساد آن تمیز مىدهند؛ آنان همچنین با پیروى از این قانون (شرعى) و قانون طبیعى (عقلى)، خود را سعادتمند مىگردانند.
7. رواقیان در نظریههاى فلسفى خود ضعفهاى فراوانى داشتند؛ مثل اینکه همهچیز را به استثناى زمان، مکان، و خلأ، مادّى مىپنداشتند. امّا در اینجا، فقط به انتقاداتى اشاره مىشود که با نظریه قانون طبیعى رواقیان ارتباط دارد. یکى از ضعفهاى اعتقادى رواقیان در مسئله قانون طبیعى این بود که ویژگىهاى اخلاقى روح را مثل رذایل و فضایل، همانند روح، امورى مادّى مىدانستند. این در حالى است که در فلسفه اسلامى، مادّى بودن روح و ویژگىهاى آن مردود شمرده و براهین متعدّدى بر غیرمادّى بودن روح ارائه شده است که توضیح آنها در این مختصر نمىگنجد.
8. احساسات و عواطف در مکتب رواقیان، به ویژه در اندیشه زنون، نوعى بیمارى براى تفکّر عقلى محسوب مىشد. زنون معتقد بود: انسان خردمند، که از قانون طبیعى یعنى احکام صادرشده از سوى عقل پیروى مىکند، هیچگاه نباید از عواطف پیروى کند.
این حرف خالى از اشکال نیست؛ زیرا همه عواطف از نوع عاطفه غیرعقلانى نیست. چه بسیار احساسات مقدّسى که انسانهاى خردمند در وجود خود از آن پاسدارى مىکنند و هیچ منافاتى با عقلانیت ندارد! شور و هیجانات آدمى در بسیارى از موارد انگیزه انسانها را در انجام کارهاى بزرگ عقلانى و خداپسندانه تقویت مىکند. وقوع انقلابها، فتوحات رزمندگان در میدانهاى نبرد، حفظ محیط زندگى از آسیبهاى اجتماعى به سبب اشتیاق به حفظ ارزشهاى دینى و انسانى، و دهها مورد دیگر، از جمله نمونههایى است که انسانها با پیروى از احساسات مقدّس، به سرعت، به آنها دست مىیابند؛ به طورى که اگر احساسات نبود، انسانها براى دستیابى به آن موارد یا اقدام عملى نمىکردند و یا به کندى عملى را انجام مىدادند.
نتیجهگیرى
همراه با شروع مباحث عقلى در یونان باستان در سده ششم پیش از میلاد، بحث از «قانون طبیعى» آغاز گردید. یونانیان باستان قانون طبیعى را قانونى جهانشمول، ازلى، و بىهمتا مىدانستند و از آن به عنوان بنیادىترین منبع براى اخذ بهترین معیارهاى زندگى بشر یاد مىکردند. البته ایشان در ابتدا، به جاى استفاده از عبارت «قانون طبیعى»، عبارت «عدالت طبیعى» را به کار مىبردند.
سوفسطاییان در اعتبار قانون طبیعى اختلافنظر داشتند. بیشتر آنها مانند پروتاگوراس، گرگیاس و پیروان آنها به دلیل داشتن گرایش شدید به نسبیتگرایى معرفتشناسانه، مفادّ قانون طبیعى را، که به معناى حکم ثابت عقل در تنظیم رفتارهاى بشر بود، انکار مىکردند؛ امّا گروهى از ایشان به طرفدارى از اعتبار قانون طبیعى پرداختند.
در مقابل سوفسطاییان، فیلسوفان یونانى، مثل سقراط، افلاطون، و ارسطو (که احکام عقل را پایهاى ثابت براى معرفت بشر مىدانستند)، از سرسختترین حامیان قانون طبیعى در دوره یونان باستان به شمار مىآیند.
رواقیان، که در بحث از اعتبار احکام عقل با افلاطون و ارسطو همعقیده بودند، نقش مهمّى در شکوفایى مباحث مربوط به قانون طبیعى در دوره یونان باستان داشتند. ایشان مفادّ قانون طبیعى را زیستن برطبق طبیعت و یا به عبارت واضحتر، زندگى مطابق احکام عقل مىدانستند. قانون طبیعى از نظر رواقیان، قانون برتر در جهان بود که عقل حاکم بر جهان آن را ایجاد کرده است.
مطالعه انتقادى آموزه قانون طبیعى در حکمت عملى یونان باستان دو دسته پرسش بىپاسخ را براى خواننده به دنبال دارد که به صورت نکتههاى انتقادى بیان مىشود: دسته اوّل انتقادهایى است که به طور مشترک بر همه نظریهپردازان قانون طبیعى در دوره یونان باستان وارد است. این نکات نقدگونه عبارتاند از: ابهام در وجه تسمیه قانون طبیعى، عدم وضوح مفادّ قانون طبیعى و ابهام در مصادیق قانون طبیعى. و دسته دوم انتقادات نهگانهاى است که به طور جداگانه بر برخى از متفکّران یونان باستان وارد است.
مطالعه انتقادى آموزه قانون طبیعى در حکمت عملى یونان باستان دو نکته را به خواننده القا مىکند:
1. ریشه اندیشه قانون طبیعى در غرب از وضوح کافى و استحکام عقلى برخوردار نیست.
2. چون مباحث غربىها درباره قانون طبیعى در آثار متفکّران مسلمان منعکس نمىشود، بر فیلسوفان مسلمان لازم است که به موازات مطالعه آثار دانشمندان غرب در باب قانون طبیعى، تعالیم اسلام را درباره قانون طبیعى در ساحت دانش فلسفه اسلامى به دست آورند و به اهل خرد انعکاس دهند.
منابع
- Aristotle, Politics [C. 347-340 B.C.], in tr. T. A. Singlair, Harmondsworth, Penguin Books, 1962.
- _____, Rhetoric [C. 340-335 B.C.], in tr. G. Kennedy, Oxford, Oxford University Press, 1991.
- _____, Metaphysics [C. 335-323 B.C.], in tr. J. Warrington, London, Dent / New York, Dutton, Everyman's Library, 1956.
- _____, Physics I, II [C. 335-323 B.C.], in tr. W. Charlton, Oxford, Clarendon Press, 1970.
- _____, Nicomachean Ethics [C. 347-340 B.C.], in tr. C. Rowe, Oxford, Oxford University Press, 2002.
- Arntz, O. P., "Natural Law and Its History", in Concilium 1, v. 5, 1965, p. 23-33.
- Benn, Alfred William, The Greek Philosophers, London, Smith, Elder, 1419.
- Cicero, The Natura Deorum Academica [C. 45 B.C.], in tr. H. Rackham, London, William Heinemann, 1933.
- _____, On Duties [44 B.C.], in M. T. Griffin and E. M. Atkins (eds), Cambridge, Cambridge University Press, 1991.
- Crowe, Michael, The Changing Profile of The Natural Law, The Hauge, Martinus Nijhoff, 1977.
- Fears, J. Rufus, "Natural Law: The Legacy of Greece and Rome", in E. McLean ed., Common Truths, New Perspectives on Natural Law, Wilmington, DE, ISI Books, 2000, p. 19-56.
- Guthrie, W.K.C, The Greek Philosophers from Thales to Aristotle, London, Methuen, 1950.
- _____, A History of Greek Philosophy, v. 1, Cambridge, Cambridge University Press, 1962.
- _____, A History of Greek Philosophy, v. 2, Cambridge, Cambridge University Press, 1965.
- _____, Socrates, Cambridge, Cambridge University Press, 1969.
- _____, The Sophists, Cambridge, Cambridge University Press, 1971.
- Haakonssen, Knud, "Natural Law", in L. Becker and C. Becker (eds), Encyclopedia of Ethics, v. 2, London, Routledge, 2001, p. 1205-1212.
- Haines, Charles, The Revival of Natural Law Concepts, New York, Russell, 1965.
- Jaeger, Werner, Aristotle, Fundamentals of the History of His Development, in tr. R. Robinson, Oxford, Clarendon Press, 1934.
- Jaffa, Harry, "Aristotle", in L. Strauss and J. Cropsey (eds), History of Political Philosophy, Chicago, Rand McNally, 1972, p. 64-129.
- Kahn, Charles, The Art and Thought of Heraclitus, Cambridge, Cambridge University Press, 1979.
- Kidd, I.G, "Stoic Intermediates and the End for Man", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 150-172.
- Kirk, G.S., Raven, J.E, and Schofield, M, The Pre-Socratic Philosophers, Cambridge, Cambridge University Press, 1957.
- Laertius, Diogenes, Lives of Eminent Philosophers, v. 2, in tr. R. D. Hicks, London, William Heinemann / Cambridge, Mass., Harvard University Press, 1925.
- Long, A. A, "Freedom and Determinism in the Stoic Theory of Human Action", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 173-199.
- _____, "Language and Thought in Stoicism", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 75-113.
- Morrow, Glenn, Plato's Cretan City: A Historical Interpretation of the Laws, Princeton, Princeton University Press, 1960.
- Novak, David, Natural Law in Judaism, Cambridge, Cambridge University Press, 1998.
- Rist, J. M, The Stoic Philosophy, Cambridge, Cambridge University Press, 1969.
- Robson, William, Civilization and the Growth of Law, London, Macmillan, 1935.
- Romilly, Jacqueline de, The Great Sophists in Periclean Athens, in tr. J. Lloyd, Oxford, Clarendon Press, 1992.
- Rommen, Heinrich, The Natural Law, in tr. T. Hanley, New York, Vail-Ballou Press, 1947.
- Sandbach, F. H., "Phantasia Kataleptike", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 9-21.
- Sedley, David, "Stoicism", in E. Craig (ed), Routledge Encyclopedia of Philosophy, v. 9, London, Routledge, 1998, p. 141-161.
- Sinnige, Theo Gerard, Matter and Infinity in the Presocratic Schools and Plato, Assen, Van Gorcum, 1968.
- Sophocles, Antigone [C. 442 B.C.], in tr. M. Whitlock Blundell, Newburyport, Focus Publishing, 1998.
- _____, Oedipus Tyrannus [C. 429-425 B.C.], in tr. R. Jebb, Cambridge, Cambridge University Press, 1902.
- Stone, Isidor Feinstein, The Trial of Socrates, London, Jonathan Cape, 1988.
- Untersteiner, Mario, The Sophists, in tr. K. Freeman, Oxford, Blackwell, 1954.
- Vlastos, Gregory, Socratic Studies, Cambridge, Cambridge University Press, 1994.
- Walker, David, The Oxford Companion to Law, Oxford, Clarendon Press, 1980.
- Waterfield, Robin, The First Philosophers: The Presocratics and Sophists, Oxford, Oxford University Press, 2000.
- Watson, Gerard, "The Natural Law and Stoicism", in A. A. Long (ed), in Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 216-238.
- Weinreb, Lloyd, Natural Law and Justice, Cambridge, Mass., Harvard University Press, 1987.
- Wilbur, James and Allen Harold, The Worlds of the Early Greek Philosophers, New York, Prometheus, 1979.
- Wild, John, Plato's Modern Enemies and The Theory of Natural Law, Chicago, The University of Chicago Press, 1953.
- Xenophon, Memorabilia and Oeconomicus [C. 390 B.C.], in tr. E. Marchant, London, Heinemann, 1923.
* استادیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه . mhtalebi@rihu.ac.ir
دریافت: 11/10/89 ـ پذیرش: 9/12/89.
1. David Novak, Natural Law in Judaism, p. 123.
2ـ با کمال تأسّف، برخى از نویسندگان پارسىزبان، که در آثار خود در مقام گزارشنویسى از ماجراى مکتب «حقوق طبیعى» برآمدهاند، آن را با «قانون طبیعى» خلط کرده و عبارت «Natural law» را به جاى «قانون طبیعى» به معناى «حقوق طبیعى» دانستهاند. آنها مکتب «حقوق طبیعى» را پرسابقه معرفى کرده و حتى آن را به افلاطون و ارسطو نیز نسبت دادهاند، در حالى که عمر مباحث مربوط به حقوق طبیعى از بیش از سه قرن و نیم اواسط قرن هفدهم فراتر نمىرود. علت اصلى وجود اشتباه در ترجمه «Natural law» به «حقوق طبیعى»، استفاده از واژه «حقوق» به جاى «قانون» در ترجمه کلمه «Law» است. ناگفته نماند که این کاربرد اشتباه امروزه در زبان فارسى، آن هم در میان اهل قلم، امرى رایج گردیده است، به گونهاى که علم قانونگذارى و شاخههاى آن، که ترجمه واژه «Law» و مشتقّات آن است، به «علم حقوق» ترجمه مىشود، غافل از آنکه حقوق در زبان فارسى، برگردان واژه انگلیسى «Rights» است، نه Law. نتیجه این امر سردرگمى در مراد از عبارت «فلسفه حقوق» در زبان فارسى است که آیا مقصود از آن Philosophy of Law است یا Philosophy of Rights، در حالى که این دو حوزه از دانش تقریبا مستقل از یکدیگرند.
3ـ طرح مسئله حقوق طبیعى و نیز توجیه عقلانى آن، براى اولین بار در تاریخ فلسفه، در زمان توماس هابز و پس از آن به وسیله جان لاک اتفاق افتاد. لاک قانون طبیعى را به منزله سنگ زیربناى توجیه عقلانى حقوق طبیعى بشر مىدانست.
4. J. Rufus Fears, "Natural Law: The Legacy of Greece and Rome", in McLean E. ed., CommonTruths, New Perspectives on Natural Law, p. 20.
5. Charles Haines, The Revival of Natural Law Concepts, p. 6.
6. Pre-Socratics.
7ـ این نوع تفسیر دقیقا در دوره جدید، درباره قوانین علوم طبیعى ارائه گردید.
8. Alfred William Benn, The Greek Philosophers, p. 4; W.K.C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 1, p. 54; Robin Waterfield, The First Philosophers: The Presocratics and Sophists, p. 4.
9. Alfred William Benn, op.cit, p. 5; W.K.C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 1, p. 76; Robin Waterfield, op.cit, p. 5.
103. Alfred William Benn, op.cit, p. 6; W.K.C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 1, p. 116; Robin Waterfield, op.cit, p. 9.
11. Alfred William Benn, op.cit, p. 13; W.K.C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 1, p. 229.
12. G. S. Kirk & J.E. Raven and M. Schofield, The Pre-Socratic Philosophers, p. 173; W.K.C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, p. 383.
13. Charles Kahn, The Art and Thought of Heraclitus, p. 49 & 53; Michael Crowe, The Changing Profile of the Natural Law, p. 3.
14. W. K. C. Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 2, p. 34; Robin Waterfield, op.cit, p. 53.
15. Heinrich Rommen, The Natural Law, in tr. T. Hanley, p. 6.
16. Michael Crowe, The Changing Profile of The Natural Law, p. 4.
17. Henrich Rommen, The Natural Law, p. 6; W.K.C Guthrie, A History of Greek Philosophy, v. 1, p. 427.
18. Charles Kahn, The Art and Thought of Heraclitus, Fragment, CXIV.
19. Logos.
20. G. S. Kirk & J. E. Raven & M. Schofield, op.cit, p. 186-188.
21. Empedocles.
22. Theo Gerard Sinnige, Matter and Infinity in the Presocratic Schools and Plato, p. 181.
23. James Wilbur & Allen, Harold, The Worlds of the Early Greek Philosophers, p. 164; "Fragment", 135.
24. James Wilbur & Allen, Harold, op.cit, p. 166.
25. Sophocles.
26. Antigone.
27. Sophocles, Antigone [C. 442 B. C.], in Blundell M. Whitlock trans., p. 38; "Fragment", 450-457.
28. Oedipus Tyronnus.
29. Sophocles, Oedipus Tyrannus [c.429-425 B.C.], in R. Jebb trans., p. 117; "Fragment", p. 863-871.
30. Protagoras of Abdera.
31. Robin Waterfield, The First Philosophers: The Presocratics and Sophists, p. 211.
32. W. K. C. Guthrie, The Sophists, p. 268; Robin Waterfield, op. cit, p. 207-208.
33. Robin Waterfield, op. cit, p. 210.
34. Jacqueline de, Romilly, The Great Sophists in Periclean Athens, in J. Lloyd trans., p. 212.
35. Gorgias of Leontini.
36. W. K. C. Guthrie, The Sophists, p. 273; Jacqueline de. Romilly, op. cit, p. 112; Robin Waterfield, op. cit, p. 223.
37. Hippias of Ellis.
38. Heinrich Rommen, The Natural Law, p. 9; W. K. C. Guthrie, The Sophists, P. 285.
39. Mario Untersteiner, The Sophists, p. 278.
40. Antiphon.
41. Isidor Feinstein Stone, The Trial of Socrates, p. 44; W. K. C. Guthrie, The Sophists, p. 313.
42. Robin Waterfield, op. cit, p. 259.
43. Alcidamas.
448. W. K. C. Guthrie, The Sophists, p. 313.
45. Ibid, p. 159 & 313.
46. Lloyd Weinreb, Natural Law and Justice, p. 27.
47ـ آثار گزنفن، که در آنها آراى سقراط بیان شده، عبارت است از: Oeconomicus, Apologia, Symposiumو Memorabilia. اریستوفنس شمایى از نظریههاى سقراط را در کتاب Cloudsبیان کرده است. اما مهمترین منبع براى شناخت سقراط، دیالوگهاى افلاطون به ویژه دیالوگهاى اوّل اوست.
48. Gregory Vlastos, Socratic Studies, p. 101; Isidor Feinstein Stone, The Trial of Socrates, p. 39.
49. Xenophon, Memorabilia and Oeconomicus, p. 225; Memorabilia, 3.9.5.
50. W. K. C. Guthrie, Socrates, p. 130.
51. Glenn Morrow, Platos Cretan City: A Historical Interpretation of the Laws, p. 565; Lloyd Weinreb, Natural Law and Justice, p. 32.
52. Polis.
53ـ افلاطون این مرتبه والاى عقل را Nous مىنامد.
54. Glenn Morrow, op. cit, p. 564-565.
55. Telos.
56. Werner Jaeger, Aristotle, Fundamentals of the History of His Development, in R. Robinson trans., p. 171; W. K. C. Guthrie, The Greek Philosophers, p. 126 & 149.
57. Lloyd Weinreb, Natural Law and Justice, p. 32.
58. W. K. C. Guthrie, The Greek Philosophers, p. 130-134.
59. Nicomachean Ethics.
60. Politics.
61. Aristotle, Nicomachean Ethics, I. 1-1094a 2-3; Politics, in tr. T. A. Singlair, I. 1-1252a3.
62. Aristotle, Physics, in tr. W Charlton, II. 3-194b3; Metaphysics, in tr. J. Warrington, v. 2, 1013a.
63. Aristotle, Politics, I. 2-1252b32.
64. Harry Jaffa, "Aristotle", in L. Strauss and J. Cropsey eds., History of Political Philosophy, p. 67.
65. W. K. C. Guthrie, The Greek Philosophers, p. 153.
66ـ توماس آکوئیناس 1275ـ1224م فیلسوف و متکلّم مسیحى در قرون میانه پس از 17 قرن این نظریه ارسطو را براى اولین بار در تاریخ مطالعات قانون طبیعى به طور شایسته تبیین کرد.
67. Aristotle, Nicomachean Ethics, II. 6-1107a 1-40; W. K. C. Guthrie, The Greek Philosophers, p. 155.
68. Aristotle, Nicomachean Ethics, X. 9-1180 a 23.
69. Rhetoric.
70. Aristotle, Rhetoric, in tr. G. Kennedy, I. 1373b.
71. The Stoics.
72. Hellenistic age.
733. Zeno of Citium.
74. David Sedley, "Stoicism", in E. Craig ed., Routledge Encyclopedia of Philosophy, v. 9, p. 142-143; Knud Haakonssen, "Natural Law", in L. Becker & C. Becker eds. Encyclopedia of Ethics, v. 2, p. 1206.
75. Cicero.
76Plutarch.
77 Diogenes Laertius.
78. Gerard Watson, "The Natural Law and Stoicism", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 224.
79. David Sedley, "Stoicism", in E. Craig ed., Routledge Encyclopedia of Philosophy, v. 9, p. 142.
80. Diogenes Laertius, Lives of Eminent Philosophers, in tr. R. D. Hicks, v. 2. p. 261, VII. 156; F. H. Sandbach, "Phantasia Kataleptike", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 10.
81. A. A. Long, "Freedom and Determinism in the Stoic Theory of Human Action", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 176.
82. David Sedley, op. cit, p. 142 & 144.
83. Ibid, p. 146.
84. Gerard Watson, "The Natural Law and Stoicism", in A.A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 222.
85. William Robson, Civilization and the Growth of Law, p. 203.
86. Ibid, p. 223.
87. David Walker, The Oxford Companion to Law, p. 868.
88. A. A. Long, "Language and Thought in Stoicism", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 96.
89. Chrysippus.
90ـ «قانون مشترک» در این عبارت، همان «قانون طبیعى» است.
91. Diogenes Laertius, Lives of Eminent Philosophers, v. 2, p. 195-197, VII. 87-88.
92. O. P. Arntz, "Natural Law and Its History", in Concilium 1, v. 5, p. 23.
93. Cicero, The Natura Deorum Academica, in H. Rackham trans, I. 10. 38 & p. 447.
94. I. G. Kidd, "Stoic Intermediates and the End for Man", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 150.
95. A. A. Long, "Language and Thought in Stoicism", in A. A. Long ed., Problems in Stoicism, p. 96.
96. David Sedley, op. cit, p. 154.
97. Cicero, On Duties, p. 105; III.13.
98. O. P. Arntz, "Natural Law and Its History", in Concilium 1, v. 5, p. 23.
99. Obligation.
100. J. M. Rist, The Stoic Philosophy, p. 12.
101. David Sedley, op. cit, p. 157.
102. Diogenes Leartius, Lives of Eminent Philosophers, v. 2, p. 217, VII. 110.
103. Ibid, p. 221, VII. 117.
104. Ibid, p. 217, VII. 111.
105. Cicero, op. cit, I. 10. 38, p. 447.
106. Aristotle, Physics, in tr. W. Charlton, Book II, Ch.1.
107. Aristotle, Metaphysics, in J. Warrington trans., Book Delta, Ch. IV, 1014b-1015a.
- - Aristotle, Politics [C. 347-340 B.C.], in tr. T. A. Singlair, Harmondsworth, Penguin Books, 1962.
- - _____, Rhetoric [C. 340-335 B.C.], in tr. G. Kennedy, Oxford, Oxford University Press, 1991.
- - _____, Metaphysics [C. 335-323 B.C.], in tr. J. Warrington, London, Dent / New York, Dutton, Everyman's Library, 1956.
- - _____, Physics I, II [C. 335-323 B.C.], in tr. W. Charlton, Oxford, Clarendon Press, 1970.
- - _____, Nicomachean Ethics [C. 347-340 B.C.], in tr. C. Rowe, Oxford, Oxford University Press, 2002.
- - Arntz, O. P., "Natural Law and Its History", in Concilium 1, v. 5, 1965, p. 23-33.
- - Benn, Alfred William, The Greek Philosophers, London, Smith, Elder, 1419.
- - Cicero, The Natura Deorum Academica [C. 45 B.C.], in tr. H. Rackham, London, William Heinemann, 1933.
- - _____, On Duties [44 B.C.], in M. T. Griffin and E. M. Atkins (eds), Cambridge, Cambridge University Press, 1991.
- - Crowe, Michael, The Changing Profile of The Natural Law, The Hauge, Martinus Nijhoff, 1977.
- - Fears, J. Rufus, "Natural Law: The Legacy of Greece and Rome", in E. McLean ed., Common Truths, New Perspectives on Natural Law, Wilmington, DE, ISI Books, 2000, p. 19-56.
- - Guthrie, W.K.C, The Greek Philosophers from Thales to Aristotle, London, Methuen, 1950.
- - _____, A History of Greek Philosophy, v. 1, Cambridge, Cambridge University Press, 1962.
- - _____, A History of Greek Philosophy, v. 2, Cambridge, Cambridge University Press, 1965.
- - _____, Socrates, Cambridge, Cambridge University Press, 1969.
- - _____, The Sophists, Cambridge, Cambridge University Press, 1971.
- - Haakonssen, Knud, "Natural Law", in L. Becker and C. Becker (eds), Encyclopedia of Ethics, v. 2, London, Routledge, 2001, p. 1205-1212.
- - Haines, Charles, The Revival of Natural Law Concepts, New York, Russell, 1965.
- - Jaeger, Werner, Aristotle, Fundamentals of the History of His Development, in tr. R. Robinson, Oxford, Clarendon Press, 1934.
- - Jaffa, Harry, "Aristotle", in L. Strauss and J. Cropsey (eds), History of Political Philosophy, Chicago, Rand McNally, 1972, p. 64-129.
- - Kahn, Charles, The Art and Thought of Heraclitus, Cambridge, Cambridge University Press, 1979.
- - Kidd, I.G, "Stoic Intermediates and the End for Man", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 150-172.
- - Kirk, G.S., Raven, J.E, and Schofield, M, The Pre-Socratic Philosophers, Cambridge, Cambridge University Press, 1957.
- - Laertius, Diogenes, Lives of Eminent Philosophers, v. 2, in tr. R. D. Hicks, London, William Heinemann / Cambridge, Mass., Harvard University Press, 1925.
- - Long, A. A, "Freedom and Determinism in the Stoic Theory of Human Action", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 173-199.
- - _____, "Language and Thought in Stoicism", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 75-113.
- - Morrow, Glenn, Plato's Cretan City: A Historical Interpretation of the Laws, Princeton, Princeton University Press, 1960.
- - Novak, David, Natural Law in Judaism, Cambridge, Cambridge University Press, 1998.
- - Rist, J. M, The Stoic Philosophy, Cambridge, Cambridge University Press, 1969.
- - Robson, William, Civilization and the Growth of Law, London, Macmillan, 1935.
- - Romilly, Jacqueline de, The Great Sophists in Periclean Athens, in tr. J. Lloyd, Oxford, Clarendon Press, 1992.
- - Rommen, Heinrich, The Natural Law, in tr. T. Hanley, New York, Vail-Ballou Press, 1947.
- - Sandbach, F. H., "Phantasia Kataleptike", in A. A. Long (ed), Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 9-21.
- - Sedley, David, "Stoicism", in E. Craig (ed), Routledge Encyclopedia of Philosophy, v. 9, London, Routledge, 1998, p. 141-161.
- - Sinnige, Theo Gerard, Matter and Infinity in the Presocratic Schools and Plato, Assen, Van Gorcum, 1968.
- - Sophocles, Antigone [C. 442 B.C.], in tr. M. Whitlock Blundell, Newburyport, Focus Publishing, 1998.
- - _____, Oedipus Tyrannus [C. 429-425 B.C.], in tr. R. Jebb, Cambridge, Cambridge University Press, 1902.
- - Stone, Isidor Feinstein, The Trial of Socrates, London, Jonathan Cape, 1988.
- - Untersteiner, Mario, The Sophists, in tr. K. Freeman, Oxford, Blackwell, 1954.
- - Vlastos, Gregory, Socratic Studies, Cambridge, Cambridge University Press, 1994.
- - Walker, David, The Oxford Companion to Law, Oxford, Clarendon Press, 1980.
- - Waterfield, Robin, The First Philosophers: The Presocratics and Sophists, Oxford, Oxford University Press, 2000.
- - Watson, Gerard, "The Natural Law and Stoicism", in A. A. Long (ed), in Problems in Stoicism, London, Athlone Press, 1971, p. 216-238.
- - Weinreb, Lloyd, Natural Law and Justice, Cambridge, Mass., Harvard University Press, 1987.
- - Wilbur, James and Allen Harold, The Worlds of the Early Greek Philosophers, New York, Prometheus, 1979.
- - Wild, John, Plato's Modern Enemies and The Theory of Natural Law, Chicago, The University of Chicago Press, 1953.
- - Xenophon, Memorabilia and Oeconomicus [C. 390 B.C.], in tr. E. Marchant, London, Heinemann, 1923.