حرکت و زمان در مجرّدات (بر اساس مبانى حکمت متعالیه)
تقریبا همه حکما در اینکه حرکت و زمان از ویژگىهاى موجودات مادّى بوده و عالم تجرّد و موجودات مجرّد کاملاً منزّه و برتر از آنها هستند، اتفاقنظر دارند. اما مىتوان با کمک مبانى حکمت متعالیه و دقت نظر در مفاهیم «مجرّد»، «مادّى»، «حرکت»، و «زمان» ثابت کرد که تنها مراتب عالى تجرّد فارغ از حرکت و زماناند و در مراتب نازل «تجرّد»، نه تنها دلیل قاطعى بر استحاله «حرکت» و «زمان» نیست، بلکه چه بسا با الهام از پارهاى از آموزههاى نقلى، بتوان ادلّهاى هم بر امکان و وقوع «حرکت» اقامه کرد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره دوم، زمستان 1389، 43ـ69
احمد سعیدى*
چکیده
تقریبا همه حکما در اینکه حرکت و زمان از ویژگىهاى موجودات مادّى بوده و عالم تجرّد و موجودات مجرّد کاملاً منزّه و برتر از آنها هستند، اتفاقنظر دارند. اما مىتوان با کمک مبانى حکمت متعالیه و دقت نظر در مفاهیم «مجرّد»، «مادّى»، «حرکت»، و «زمان» ثابت کرد که تنها مراتب عالى تجرّد فارغ از حرکت و زماناند و در مراتب نازل «تجرّد»، نه تنها دلیل قاطعى بر استحاله «حرکت» و «زمان» نیست، بلکه چه بسا با الهام از پارهاى از آموزههاى نقلى، بتوان ادلّهاى هم بر امکان و وقوع «حرکت» اقامه کرد.
کلیدواژهها: حرکت، زمان، مادّى، جسمانى، مجرّد، صدرالمتألّهین.
مقدّمه
بر طبق آموزه «تشکیک»، نظام هستى داراى مراتبى شدید و ضعیف است. امّا از یکسو، مراتب وجود همگى پیوسته بوده و فاقد هرگونه حدّ و مرز مشخصىاند؛ یعنى مرزهاى میان عوالمْ ناشى از انتزاعها و تحلیلهاى ذهنىاند و در دار هستى از مرتبه بىنهایت شدید تا مرتبه هیولى، انفصالى نیست. از سوى دیگر، هر مرتبه از وجود به اقتضاى نحوه وجود (شدت یا ضعف) خود، حکمى ویژه دارد که در سایر مراتب یا اصلاً دیده نمىشود یا با شدت و حدّتى متفاوت یافت مىشود.
در اندیشه «تشکیک»، «تجرّد» نیز داراى مراتب خواهد بود؛ مراتبى پیوسته، ولى با احکامى متفاوت و متفاضل و به اصطلاحْ تشکیکى. از این رهگذر، شاید بتوان ثابت کرد فقط مجرّداتى که از مراتب عالى تجرّد بهره مىبرند مطلقا ثابت، و کاملاً منزّه از «حرکت» و «زمان»اند و مراتبى که در مرز میان عالم تجرّد و عالم مادّه قرار گرفتهاند، و به تعبیرى طراز عالم امرند، چندان هم فارغ از «حرکت» و «زمان» نیستند.
در این مقاله تلاش ما بر آن است که نشان دهیم در برخى از مراتب «تجرّد»، دلیلى استوار بر امتناع «حرکت» و «زمان» وجود ندارد، بلکه با تأمّل در مفاهیم «تجرّد»، «حرکت»، و «زمان» و با دقت در رابطه آنها، مىتوان به امکان اجتماع سه مفهوم یادشده در مراتبى از هستى پى برد.
حرکت
با آنکه هر انسان درک اجمالىاى از وجود حرکت دارد و معناى آن را هم مىیابد، امّا مردم عموما توان بیان و تحلیل و تفصیل درک ارتکازى خود را ندارند؛ شاید به این دلیل که حرکت، همانند وجود، زمان، علم، نفس و...، از امورى است که از حیث انیّت و تحقّق روشن هستند و از نظر حقیقت، خفى.1 شاید هم به این خاطر باشد که درک موجوداتى نظیر هیولى، قوّه، زمان و حرکت (که در مرز عدم جاى گرفتهاند) براى ذهن بشر دشوار است؛ چنانکه امور فراتر از حد و مرز، نظیر ذات اقدس الهى و صفاتش نیز برتر از درک و اندیشه آدمى هستند.2
احتمالاً بنابه همین دلایل، فیلسوفان ـ زمانى که درصدد تحلیل معناى حرکت برآمدهاند ـ تعاریف متنوّعى ارائه کردهاند.3 برخى از تعریفها، که کم و بیش در عبارات ملّاصدرا آمدهاند، عبارتاند از:
1. «الحرکة خروج عن المساواة.»4
2. «الحرکة کمال اوّل لما بالقوّة من جهة ما هو بالقوّة.»5
3. «الحرکة ... عبارة عن الغیریة.»6
4. «الحرکة تقال على تبدّل حال قارة فى الجسم یسیرا یسیرا على سبیل اتجاه نحو شىء و الوصول بها الیه هو بالقوّة لا بالفعل.»7
5. «الحرکة هى الحدوث ... یسیرا یسیرا أو بالتدریج أو لا دفعة.»8
6. «الحرکة هى الحصول ... یسیرا یسیرا أو بالتدریج أو لا دفعة.»9
7. «الحرکة هى... الخروج من القوّة إلى الفعل یسیرا یسیرا أو بالتدریج أو لا دفعة.»10
8. «الحرکة موافاة حدود على الاتّصال.»11
9. «الحرکة... زوال من حال الى حال.»12
10. «الحرکة... سلوک قوّة الى فعل.»13
بررسى تعاریف حرکت
تعاریف دیگرى هم براى حرکت ذکر شده که چون هریک به دلایلى مورد اعتناى حکمت متعالیه قرار نگرفتهاند،14 از نقل آنها چشمپوشى مىکنیم.15 امّا بیان چند نکته ضرورى به نظر مىرسد:
1. وجود تغیّر و دگرگونى (اعم از دفعى و تدریجى)، و مفهوم آن اجمالاً بدیهى و روشن است؛16 ولى این بداهت نه به این دلیل است که انسانها تغیّر و دگرگونى را مىبینند یا مىشنوند و... . به عبارت دیگر، تغییر و تغیّر ـ چه دفعى و چه تدریجى ـ محسوس به هیچیک از حواس نیستند؛ بلکه این عقل است که با کمک حس، متفطّن دگرگونى و تغیّر مىشود.17 روشنتر بگوییم: تغیّر ـ چه دفعى و چه تدریجى ـ مانند اعراض ماهوى شىء نیست که مابهازا و مصداقى مستقل از جوهر شىء که به چنگ حس مىآیند، داشته باشد؛ بلکه نحوه وجود خارجى شىء است. یعنى تغیّر، عرض تحلیلى است نه عرض خارجى؛ مفهوم است نه ماهیت.18
یکى از شواهد ماهوى نبودن تغیّر، عروض آن بر مقولات مختلف است؛ زیرا هر مفهومى که در چند مقوله یافت شود الزاما غیرماهوى خواهد بود، چراکه هر مقوله و چیزهایى که تحت آن قرار مىگیرند با سایر مقولات و ماهیاتى که تحت آنها قرار مىگیرند، متباین به تمام ذات هستند.
2. وقتى حرکت (که نوعى تغیّر است) نحوه وجود و معقول ثانى فلسفى بوده و از سنخ ماهیت نیست و ماهیت ندارد، طبعا تعریف ماهوى و حد منطقى نیز برنمىتابد؛ زیرا: الحد للماهیة و بالماهیة. بنابراین، هیچیک از تعاریف یادشده را نمىتوان حد حرکت دانست.19
3. همه یا بیشتر عبارات یادشده را با توجیهات و تکلّفاتى، مىتوان تعاریفى، اگرچه مسامحى، از حرکت به شمار آورد. صدرالمتألّهین هم اکثر آنها را مىپذیرد؛20 امّا براى زمینهسازى مبناى خود در بحث وجود حرکت و نحوه وجود آن، قید «تدریج» را در همه تعاریف بزرگنمایى مىکند. و اگر این قید در تعریفى صریحا ذکر نشده، نشان مىدهد که لازمه آن تعریف هم، تدریجى بودن وجود حرکت است. به عبارت دیگر، از نظر ملّاصدرا، اوّلاً در مفهوم حرکتْ نوعى دگرگونى و تغیّر تدریجى نهفته است؛ و ثانیا این نکته مورد اتفاق بوده و فلاسفه، همگى، تلاش کردهاند تا هریک به نوعى آن را منتقل کنند.
به نظر مىرسد، کاملاً حق با ایشان است؛ چنانکه ابنسینا هم مىنویسد:
... لکن المعنى المتصالح علیه عند القدماء فى استعمال لفظة الحرکة لیس ما یشرک فیه جمیع أصناف هذه الخروجات عن القوّة إلى الفعل، بل ما کان خروجا لا دفعة بل متدرّجا.21
حتى فخر رازى هم که وجود تغیّر تدریجى در خارج را مورد تشکیک قرار مىدهد، اتفاق حکما بر این معنا را مىپذیرد.22
4. با توجه به مقدّمات گذشته، با اندکى تسامح، مىتوان ادّعا کرد: از منظر حکمت متعالیه، حرکت همان «تغیّر تدریجى» است.
5. حرکت یا تغیّر تدریجى بر دو گونه است: 1) حرکت قطعیه؛ 2) حرکت توسطیه. عموم فلاسفه، پیش از ملّاصدرا، وجود حرکت قطعیه در خارج از ذهن را انکار مىکردند؛ امّا وى با کمک مبانى استوار حکمت متعالیه، به حلّ اشکالات و شبهات پرداخت و نشان داد که تغیّر تدریجى غیر از حرکت قطعیه نیست؛ نمىتوان وجود زمان را پذیرفت، ولى حرکت قطعیه را نپذیرفت. با توجه به نقش حرکت قطعیه در تصویر زمان، اندکى در این بحث تأمّل مىکنیم.
حرکت قطعیه و توسطیه
ابنسینا در طبیعیات شفا، پس از تعریف حرکت، مىگوید: حرکت لفظى است براى دو معنا که یکى قطعا در خارج موجود نیست و تنها در ذهن وجودى خیالى و توهّمى دارد و دیگرى در خارج واقعیت عینى دارد.23 او مىنویسد: اگر منظور از حرکت، امر متّصل و ممتدى باشد که در ذهن است و از مبدأ شروع، و به مقصد ختم مىشود، قطعا در خارج موجود نخواهد بود؛ زیرا روشن است که زمانى که متحرّک در ابتدا یا میانه راه است، هنوز حرکت از مبدأ تا منتهى موجود نیست و وقتى هم که به پایان راه مىرسد، هرچند مسیر طىشده توسط متحرّک، در خیال و ذهن و واهمه انسانى، به صورت امر ممتدى باقى مانده، امّا در خارج ذهن، حرکتى براى این متحرّک سابق باقى نمانده است و این متحرّکِ سابق و ساکنِ فعلى، دیگر متّصف به حرکت نیست.24 امّا حرکت توسطى یعنى حرکت به معناى «نحوه و حالت متحرّک بین مبدأ و منتهى» قطعا در خارج موجود است و شایسته نام (لفظ) حرکت است.25
بررسى
1. روشن است که حرکت، موجودى تدریجىالحصول و دفعىالبقا نیست و نباید انتظار داشته باشیم که اجزاى حرکت کمکم به یکدیگر ضمیمه شوند و در کنار هم در خارج باقى بمانند؛ آنچنانکه مثلاً یک رودخانه به تدریج به دریا مىریزد و در آنجا قرار مىگیرد. حرکت، امتدادى گذرا و ناپایدار (غیر قارّ) است؛ یعنى وجودى تدریجىالحصول و تدریجىالزوال دارد که با حصول هر جزء بالقوّه و هر مقطع فرضى آن، جزء و مقطع فرضى قبلى آن نابود مىشود.
امّا زمان هم به این صورت در خارج موجود نیست. هر جزء بالقوّه (فرضى) از زمان مسبوق به جزء بالقوّه (فرضى) دیگر است که تا اوّلى نابود نشود، دومى موجود نمىشود. زمان هرگز به صورت امتداد پایدار (قارّ) که اوّل، وسط، و آخر آن در دسترس باشد، در خارج موجود نمىشود. با اینهمه، ابنسینا تصریح مىکند که زمان مطلقا معدوم نیست و وجودى هرچند ضعیف در خارج دارد.26
حال با در نظر گرفتن اینکه حرکت قطعیه کاملاً منطبق و مطابق با زمان و بلکه محل و علّتِ قابلى (علّت اعدادى و امدادى) وجود زمان است27 و به گفته ابنسینا، چه بسا وجودش از وجود زمان اقوى باشد،28 چگونه مىشود حرکت قطعیه را صرفا ذهنى دانست و زمان را امرى موجود و داراى واقعیت عینى؟ با توجه به اینکه ابنسینا از یکسو تصریح مىکند که حرکت قطعیه در خارج موجود نیست و از سوى دیگر مىپذیرد که زمان امرى صرفا موهوم و پندارى نیست و در اعیان، وجودى البته ضعیف و در مرز عدم دارد، ملّاصدرا نتیجه مىگیرد که ابنسینا «وجود دفعى و جمعى» حرکت قطعیه را منکر است و با «وجود سیّال» آن، که تدریجا حاصل و زائل مىشود، مخالف نیست.29
2. برخلاف ادّعاى ابنسینا، حرکت توسطى است که در خارج موجود نیست.30
حرکت و زمان
از مطالب پیشین به دست مىآید که حرکت (قطعیه) و زمان، کاملاً بر یکدیگر منطبقاند. این دو، وجودهایى هستند که هرگز به صورت جمعى و دفعى و یکجا موجود نمىشوند و شرط ورود هر جزء فرضى آنها به دار هستى، زوال جزء قبلى است؛ به همین دلیل، حرکت و زمان ـ هر دو ـ وجودهاى سیّال و فرّارى دارند که به سختى به چنگ ذهن مىآیند. به این ترتیب، جزء فرضى اوّل حرکت (قطعیه) بر جزء فرضى اوّل زمان منطبق است و جزء فرضى دوم بر جزء دوم و... . به تعبیر دیگر، هر مقطع فرضى از حرکت منطبق بر مقطع فرضى مشابهى از زمان است. امّا آیا واقعا حرکت و زمان دو وجود منطبق بر هم هستند؟
پیش از ملّاصدرا، علىرغم پارهاى از اختلافنظرها، همگى قبول داشتند که حرکت غیر از زمان، و هر دو غیر از جسماند. امّا ملّاصدرا نشان داد که حرکت و زمان دو عرض تحلیلى جسم سیّال هستند که تنها در ظرف ذهن از یکدیگر، و از جسم ممتازند. در این دیدگاه، حرکت و متحرّک و زمان عین هم هستند و به یک وجود موجودند؛ به طورى که جعل جسم سیّال، همان، و جعل حرکت و زمان، همان.31 این ذهن انسان است که موجود سیّال را به ذات (جسم) و سیلان (تدریج) تحلیل، و از سیلان آن هم دو مفهوم حرکت و زمان را انتزاع مىکند؛ امّا خارجا ذات سیّال و سیلان به یک وجود موجودند، چنانکه موجود ثابت و ثبات او چنیناند.
اکنون که با تعریف «حرکت» و اقسام آن و رابطه آن با مفهوم «زمان» آشنا شدیم. لازم است تعریف «تجرّد» را هم موشکافى کنیم تا رابطه مفاهیم «حرکت» و «زمان» با مفهوم «تجرّد» روشن شود. امّا از آنجا که غالبا مفهوم تجرّد را به صورت سلبى تعریف کرده و آن را به معناى «غیرمادّى» یا «غیرجسمانى» تلقّى مىکنند، ابتدا اندکى در مورد واژههاى «مادّى»، «جسم»، و «جسمانى» بحث مىکنیم، سپس رابطه این مفاهیم را با یکدیگر و با مفهوم «تجرّد» بررسى مىنماییم.
مادّه
لفظ «مادّه» به معناى مددکننده و امتداددهنده است و در اصطلاح علوم در چند معنابه کار مىرود:32
1. «مادّه قضیه» در مقابل «جهت قضیه»؛33
2. «مادّه قیاس» در مقابل «صورت قیاس»؛34
3. «مادّه فیزیکى» در مقابل «نیرو» و «انرژى»؛35
4. «مادّه فلسفى» در مقابل «صور جسمیه و نوعیه» (در فلسفه، موجودى که قابلیت پذیرش موجود دیگرى را دارد، «مادّه» خوانده مىشود.)36
مادّه فلسفى به مادّه اوّلى و مادّه ثانیه تقسیم مىشود: «مادّه اولى» به موجودى اطلاق مىشود که هیچ فعلیتى غیر از قوّه و قابلیت پذیرش سایر امور ندارد؛ یعنى تنها در بالقوّه بودن، بالفعل است. «مادّه ثانیه» هم به مجموع مادّه اولى و صورت جسمیه شىء نسبت به صورت نوعیه آن، یا مجموع مادّه اولى و صورت جسمیه و صورت یا صورتهاى نوعیه شىء نسبت به صورت نوعیه اخیر آن، اطلاق مىشود.
جسم و ویژگىهاى آن
اندیشمندان مسلمان، متناسب با مبانى فلسفى خود، جسم را به صورتهاى مختلفى تعریف کردهاند.37 مشهورترین این تعریفها، که مورد رضایت ابنسینا و ملّاصدرا هم قرار گرفته، از این قرار است: «جسم» جوهرى است که قابلیت ابعاد ثلاثه را داشته باشد؛38 یعنى «بتوان سه خط متقاطع را در آن فرض کرد، به گونهاى که زوایایى که از تقاطع خطوط سهگانه حاصل مىشود قائمه باشند.»39
امّا تعریف جسم به امر ممتد و قابل ابعاد، لوازم و ویژگىهایى را براى آن به همراه دارد:
1. قابلیت انقسام تا بىنهایت: هر جسمى در سه جهت ممتد است و هر امتدادى قابلیت انقسام خارجى یا وهمى یا عقلى را دارد؛ پس، هر جسمى در سه جهت قابلیت انقسام دارد. و چون جزء لایتجزّا محال است، تقسیمپذیرى ابعاد و امتدادهاى جسم حد یقف ندارد و هر جسمى، به صورت تعاقبى یا لایقفى، تا بىنهایت قابل انقسام است.
2. مکاندارى: در فلسفه اسلامى، به پیروى از ارسطو، مکان را سطح داخلى حاوى که مماس با سطح خارجى محوى است مىدانند و برخى همچون ملّاصدرا به پیروى از افلاطون، مکان را بعد جوهرى مجرّد که مساوى ابعاد جسم است،40 تعریف مىکنند. عدّهاى هم معتقدند: «مکان حقیقى هر شىء عبارت است از مقدارى از حجم جهان که مساوى با حجم جسم منسوب به مکان باشد، از آن جهت که در آن گنجیده است.»41
به رغم اختلافنظر در تعریف «مکان»، فلاسفه برآناند که هر جسمى متحیّز و مکاندار است، یعنى «أین» خاصى دارد؛42 و هر چیزى هم که جسم نباشد، حیّز خاصى ندارد. به این ترتیب، مىتوان مکاندارى را یکى از امورى دانست که از نظر ایشان، فقط در اجسام یافت مىشود.
3. قابلیت اشاره حسّى: هر چیزى که حیّز خاصى در عالم مادّه داشته باشد، یعنى در گوشهاى از عالم مادّه قرار گرفته و مکان خاصّى را در کنار سایر اشیا به خود اختصاص داده باشد، طبعا قابل اشاره حسّى است. به عبارت دیگر، هر جسم مکاندارى به خاطر داشتن مکان ـ و نه به خاطر داشتن امتداد ـ قابل اشاره حسّى است. از اینرو، جواهر مثالى عالم مثال منفصل و صورتهاى علمى و مجرّدِ مثال متّصل، هرچند امتداد دارند، قابلیت اشاره حسّى را ندارند. پس، قابلیت اشاره حسّى ویژه اجسام مکاندار است و اگر اجسام مثالى را هم مشمول تعریف جسم و جوهر قابل ابعاد ثلاثه بدانیم، مستلزم این نیست که آنها را هم قابل اشاره حسّى بدانیم.
4. زماندارى: اثبات اینکه زماندارى یکى از ویژگىهاى عمومى جسم است، از مکاندارى دشوارتر خواهد بود. هریک از تعاریف جسم را که قبول کنیم، از تحلیل معناى جسم، چنین قیدى استنباط نمىشود. البته اگر بتوانیم ثابت کنیم که حرکت براى هر جسمى ضرورى است و حرکت در غیرجسم یافت نمىشود، ثابت مىشود که هر جسمى زمانمند، و هر مجرّد از زمانى الزاما غیرجسم است.
امّا واقعا اثبات چنین امورى دشوار است. فراموش نکنیم که ملّاصدرا حرکت توسطیه را خارجى نمىداند و وجود حرکت قطعیه و حرکت جوهرى را هم با کمک زمان اثبات مىکند. اگر ملّاصدرا در بحث «حرکت جوهرى» سکون را نسبى مىداند و قائل به دوام حرکت در عالم مادّه مىشود، به اعتبار پذیرش وجود زمان است.43 پس، اثبات حرکت جوهرى عمومى مبتنى بر زمان است. در این صورت، دیگر نمىتوان از وجود حرکت هم به وجود زمان پى برد.44
خلاصه آنکه اثبات اصل وجود حرکت و زمان اجمالاً بدیهى به نظر مىرسد؛ امّا اثبات آنها به صورت موجبه کلّیه، مبتنى بر مقدّمات حدسى است و براى صاحب حدس یقینآور مىباشد. پس، نمىتوان ادّعا کرد که هر جسمى الزاما حرکت دارد و در بستر زمان است؛ همچنین، نمىتوان مدّعى شد که هرچه حرکت و زمان دارد الزاما جسم به معناى جوهر ذو ابعاد ثلاثه است.
مادّى و جسمانى
در فلسفه، واژه «مادّى» گاهى به معناى منسوب به مادّه است و خود مادّه را شامل نمىشود، و گاهى معناى گستردهاى دارد و خود مادّه را هم شامل مىشود.45 از آنجا که فلاسفه ـ در بحث مادّى و مجرّد ـ مادّى را در معناى وسیع آن به کار بردهاند، ما نیز در ادامه آن را فقط در همین معناى گسترده به کار مىبریم.
با توجه به معناى «جسم» و ویژگىهاى آن، معناى «جسمانى» هم روشن مىشود. واژه «جسمانى» نظیر واژه «مادّى» است و دو معناى وسیع و خاص دارد. «جسمانیات» به معناى خاص، که خود جسم را شامل نمىشوند، عبارتاند از: توابع وجود اجسام؛ یعنى امورى که مستقل از اجسام تحقّق نمىیابند. مهمترین ویژگى آنها هم این است که به تبع اجسام، قابل انقسام هستند.46 بدیهى است که «جسمانى» به معناى عام، که جسم و توابع جسم را دربر مىگیرد، به امورى اطلاق مىشود که بالذّات یا بالتبع، انقسامپذیر باشند و اجمالاً امتداد زمانى و مکانى و قابلیت اشاره حسّى را داشته باشند.
اگر مادّه اولى به عنوان جزء بالقوّه جسم پذیرفته شود، طبعا هر جسمى مادّى47 است؛ ولى اگر انکار شود، چون خود جسم ـ در عین بساطت ـ قابل تغییرات جوهرى یا عرضى خواهد بود، باز هر جسمى مادّى خواهد بود. پس، از نظر مشّاییان و دیگر قائلان به هیولاى اولى، جسمْ مادّى (به هر دو معناى خاص و عام) است؛ زیرا داراى مادّه اولى (منسوب به مادّه) است. و به نظر شیخ اشراق و سایر منکران هیولاى اولى، جسمْ مادّى (به معناى عام) است؛ زیرا، خود، مادّه است. با توجه به این نکته، جسمانیات (به هر دو معناى خاص و عام) نیز مادّى خواهند بود.48
مجرّد و مراتب آن
واژه «مجرّد»، در اصطلاح فلاسفه، به معناى غیرمادّى است. این واژه، در حقیقت، معنایى سلبى دارد که پس از درک معناى «مادّى»،49 فهمیده مىشود. اکنون، با توضیحاتى که در مورد واژههاى مادّى و جسمانى دادیم، مىتوانیم بگوییم که موجود مجرّد، موجودى است که مادّه یا منسوب به مادّه، و جسم یا منسوب به جسم نیست. به تعبیر دیگر، موجود مجرّد نه بالذّات ویژگىهاى مادّه و جسم را دارد و نه به تبعِ مادّه و جسم، این ویژگىها را مىپذیرد. به تعبیر سوم، موجود مجرّد، موجودى غیرجسمانى است که نه بخشى از جسم، و نه از توابع جسم است. در یک کلام، موجود مجرّد، جسمانى به معناى عام جسمانى نیست.
امّا تقسیم موجود به مادّى و مجرّد، و تعریف مجرّد به «غیرمادّى»، تا اندازهاى مبهم است: آیا مجرّد بودن به این معناست که موجود مجرّد، هیچیک از ویژگىهاى امور جسمانى را ندارد50 یا نداشتن یکى از ویژگىهاى آنها براى مجرّد دانستن موجود کافى است؟ این تقسیم، اگر حاصر است، باید همه موجودات را پوشش دهد. از اینرو، اگر موجودى کشف و اثبات شود که برخى از ویژگىهاى جسمانى را دارد و برخى را ندارد، حصر عقلى تقسیم موجود به مادّى و غیرمادّى اقتضا مىکند که آن را مجرّد بدانیم؛ نه اینکه همچون بعضى از بزرگان، با تمسّک به تعریف مجرّد، وجود آن را محال یا به معنایى دیگر، و به صورت مشترک لفظى، مجرّد بدانیم.51
البته، تجرّد را در معنایى ضیق، مىتوان تنزّه از همه صفات جسمانیات دانست؛ امّا در این صورت تقسیمْ حاصر نیست و اقسام دیگرى متصوّر خواهند بود که مىتوان آنها را به یک معنا مجرّد و به یک معنا مادّى دانست. امّا اگر «مجرّد» را غیرمادّى پنداریم و «تجرّد» را نداشتن دستکم بعضى از ویژگىهاى جسمانیت بدانیم، در این صورت تجرّد معناى وسیعى مىیابد و به نحو مشترک معنوى، و به صورت تشکیکى، مجرّدات مثالى و عقلى و... را دربر مىگیرد.
بررسى
انتخاب ملاک تقسیمْ امرى اعتبارى، و به اصطلاح، به دست معتبر است و تنها شرط آن این است که بر تقسیم، فایدهاى عقلایى مترتب باشد (یعنى حکم اقسامْ واقعا با یکدیگر متفاوت باشد). نکتهاى که گاهى مورد غفلت قرار مىگیرد و منشأ مغالطاتى مىشود این است که معتبر تصوّر مىکند، چنانکه ملاک تقسیم را او اعتبار کرده، تعیین مصادیق و همینطور احکام و ویژگىهاى هریک از اقسام هم اعتبارى و به دست اوست. امّا اگرچه انتخاب معیار تقسیمْ قراردادى و تابع فایدههاى عقلایى است؛ ولى رابطه مفهوم و مصداق، همواره امرى تکوینى است و دلیل مىخواهد. همچنین، دستکم پارهاى از احکام و ویژگىهاى اقسام، مستقل از اعتبار معتبر است.
از سوى دیگر، حصر عقلى همواره دایر بین نفى و اثبات است؛ یعنى همیشه، یکى از اقسام، نفى قسم دیگر است. امّا در بسیارى از تقسیمها، از یکسو، یافتن فایده و خاصیتى که همه مصادیق قسم منفى را دربر گیرد، متعذّر یا متعسّر است؛ و از سوى دیگر، عبور از مفهوم سلبى و یافتن مفهومى ایجابى که همه مصادیق مفهوم سلبى را پوشش بدهد و حکمى را بپذیرد، بسیار دشوار است. از اینرو، همواره باید با کمال احتیاط از مفاهیم سلبى به مفاهیم ایجابى گذر، و با دقت بسیار، حکم کلى صادر کرد.
غرض از طرح نکات منطقى یادشده این است که پارهاى از ابهامات و احیانا امور مسلّم گرفته شده در بحث «مادّى و مجرّد» را با دقت بیشترى بررسى نماییم:
1. آیا مىتوان از مفهوم سلبى «غیرمادّى» به یک مفهوم ایجابى محصل رسید؟
2. چگونه مىتوان مصادیق مادّى و مجرّد را تعیین کرد؟
3. آیا مجرّد از مادّه الزاما فاقد حرکت است؟ آیا مجرّد از مادّه الزاما فاقد قوّه و قابلیت تغییر است؟
4. آیا مجرّد از مادّه الزاما فاقد زمان است و واژه «مجرّد زمانمند» همچون واژه «دایره مربع» تناقضآمیز است؟
5. آیا مجرّد از مادّه، الزاما فاقد امتداد است؟
6. آیا «مجرّد مکاندار» داریم؟
7. آیا «جسم بدون مکان» ممکن است؟
پاسخ این سؤالات در مباحث حرکت جوهرى نفس و امتداد و گستره این حرکت، و مباحث برزخ و معاد جسمانى و... سرنوشتساز است.52 ما تا آنجا که در گنجایش مقاله حاضر است، برخى از این سؤالات را پاسخ مىدهیم.
مصادیق مادّى و مجرّد
آیا مىتوان مصادیق مادّى و مجرّد را به صورت یقینى معیّن کرد؟ اگر به صورت منطقى و گام به گام حرکت کرده و از پیشداورى بپرهیزیم و به آنچه به صورت یقینى مىرسیم اکتفا کرده53 و به سهم خود از علم قانع و نسبت به خداوند متعال شاکر باشیم،54 تشخیص مصادیق مادّى و مجرّد به صورت موجبه جزئیه چندان دشوار به نظر نمىرسد و شامل مراحلى است:
1) در گام نخست، مادّى را تعریف مىکنیم. این تعریف و شرایط لحاظشده در آن، گرچه با توجه به شناخت ما از عالم محسوس صورت مىگیرد، تا اندازهاى تابع اعتبار و اغراض ماست. در اینجا، تشخیص مصادیق «مادّى» فىالجمله آسان است؛ هرچند مفهوم «مادّى» نیز مانند اکثر مفاهیم، مىتواند مصادیق مشکوکى (مثل «انرژى»، «نیرو» و...) داشته باشد.
چنانکه دیده مىشود، ما از تعریف («مادّى») به سوى مصداق مىرویم و از ابتدا ادّعا نمىکنیم که: ویژگىهاى «مادّه» و «مادّى» را شناختهایم و مثلاً «صور علمى نفس انسان» این ویژگىها را ندارند، پس مجرّدند. «مادّى» را به دلخواه تعریف مىکنیم؛ بعد اگر توانستیم، آن را بر خارج تطبیق مىکنیم و اگر نتوانستیم، حداکثر یکى از اقسام (مثل ممتنعالوجود در تقسیمات «مادّه قضایا») بدون مصداق خواهد بود که از لحاظ منطقى، نه به اصل تقسیم ضررى مىرساند و نه به قسم دیگر و احکام آن.
فایده این نحوه سلوک آن است که:
اوّلاً، بحث ما رنگ و بوى عقلانىترى به خود مىگیرد و منوط به شناخت طبیعى عالم مادّه و پیشرفتهاى آن نمىشود. از اینرو، کسى نمىتواند تعریف ما از مادّه و ویژگىهاى لحاظشده در آن را نقض کند و بگوید: مگر شما تمام قابلیتهاى مادّه را شناختهاید؟! حداکثر مىتواند مصادیق مفروض آن را مورد نقض و ابرام قرار دهد.
ثانیا، حتى با صرفنظر از توانایى در پاسخگویى به شبهات مربوط به عالم حس و طبیعت یا ناتوانى از آن، مىتوانیم احکام مجرّدات را مورد بحث و بررسى عقلى قرار دهیم و به هیچ وجه، نگران شبهات جدیدتر و همینطور پیشرفتهاى علوم طبیعى و تجربى نباشیم. ما لوازم مجرّد از «مادّه» در معناى یادشده را به صورت عقلى بیان مىکنیم و مطمئنیم که هر شبههاى در مورد مصادیق «مادّى» به وجود آید، آسیبى به بحثهاى ما درباره مجرّدات نخواهد زد؛ یعنى این دو بخش منطقا از هم مستقل خواهند بود. براى مثال، جسم چه همین اشیایى باشد که ما متّصل و پیوسته مىبینیم و چه ذرات بنیادین آنها باشد و چه هر چیز دیگرى، به بحث مجرّدات ربطى نخواهد داشت.
2) در گام دوم، مىگوییم: هر چیزى که مادّى نباشد، نام آن را مجرّد مىگذاریم. به مقتضاى حصر عقلى، هر چیزى که یکى از شرایط مذکور در تعریف مادّى را نداشته باشد، غیرمادّى و به اصطلاح ما مجرّد خواهد بود. تشخیص بعضى از مصادیق مجرّد با این اصطلاح وسیع، چندان دشوار نیست؛ مثلاً اگر در تعریف مادّى و جسمانى، قیودى اخذ کردیم که لازمه مادّى بودن، قابلیت انقسام و زمان و مکان و... باشد، با احراز اینکه صور خیالى ما دستکم قابل انقسام نیستند، مىتوانیم به صورت یقینى آنها را مجرّد بدانیم.
طبعا اگر برهان قاطعى ثابت کرد موجوداتى هستند که هم قابلیت انقسام ندارند و هم آن ویژگىهایى را ندارند که ما در تعریف مادّى شرط کردیم و نیز آن ویژگىهایى که ما لحاظ نکردیم (امّا تکوینا لازمه ویژگىهاى موردنظر ما هستند)، مصداق دیگرى از مجرّد را یافتهایم. با پذیرش تشکیکى بودن موجودات و عدم تباین آنها، مىتوانیم اذعان کنیم که تجرّد هم امرى تشکیکى است و مراتبى دارد. روشن است که اگر چنین برهانى یافت نشد و برهانى هم بر عدم امکان چنین موجوداتى نیافتیم، تنها مىتوانیم حکم به امکان وجود چنین موجوداتى کنیم.
در اینجا، نباید چند نکته را از نظر دور داشت:
1. با توجه به هریک از ویژگىهاى مادّى، مىتوان یک دسته مجرّد فرض کرد. به این ترتیب، مراتب فراوانى از تجرّد خواهیم داشت که حداکثر مىتوانیم آنها را در دستههاى کلّى که با مفاهیم سلبى بیان مىشوند، طبقهبندى کنیم: موجوداتى که فقط قابلیت انقسام ندارند و احتمالاً سایر ویژگىهاى مادّیات را دارند (مگر ویژگىهایى که به قابلیت انقسام برگردند یا با آن تلازم دارند)؛ موجوداتى که زمان ندارند و احیانا مکان داشته باشند و... .
2. اگر کسى اثبات کند که دو ویژگى از ویژگىهاى مادّى، مثل حرکت (تغیّر تدریجى) و زمان، ملازم یکدیگر و غیرقابل انفکاکاند، طبعا امکان وجود مجرّدى که یکى از آنها را داشته و دیگرى را نداشته باشد، مستلزم تناقض است و منتفى خواهد بود.
3. چنانکه گفتیم، مىتوان طیفى از موجودات را که مشمول عنوان کلّى «غیرمجرّد» از مادّه هستند، به گونهاى که به حصر عقلى آسیب نزند، ذیل عناوینى کلّى دستهبندى کرد؛ مثلاً مىتوانیم موجوداتى را که قابلیت انقسام ندارند (ولى امتداد، شکل، رنگ و... دارند) «مجرّد مثالى»، و نشئه وجودى آنها را عالم «مثال» بنامیم. هرچند این نامگذارى اشکالى ندارد، ولى براى پرهیز از مغالطه باید توجه داشت که موجودات چنین عالمى خود مىتوانند مراتبى داشته، و مثلاً بعضى فاقد رنگ، فاقد وزن و... باشند.
4. با توجه به آنچه گذشت، مىتوان همه مجرّدات را به سه دسته کلّى «عقل»، «مثال»، و «نفس» تقسیم کرد؛ ولى باید توجه داشته باشیم که: اوّلاً، این عوالم را طورى تعریف و تفسیر کنیم که همه موجودات غیرمادّى را پوشش دهند و فراموش نکنیم که هر دستهاى خود طیفى را تشکیل مىدهد؛ ثانیا، در تطبیق آنها بر موجودات، دقت کافى به خرج دهیم و مثلاً از اثبات اصل تجرّد نفس، نتیجه نگیریم که نفس، الزاما، مجرّدِ عقلى است و با ترک بدن، حیاتى عقلگونه خواهد داشت.
5. بر اساس تشکیک وجود، مرزهاى میان عوالم ناشى از انتزاعها و تحلیلهاى ذهنى مىباشند و همه هستى یک واحد تشکیکى است که هیچ انفکاک، تباین، جدایى و انفصالى در آن راه ندارد. نظام هستى از مرتبه بىنهایت شدید، آغاز مىشود و بدون هیچ طفره و انفصالى، تا مرتبه هیولى ادامه مىیابد. در هر مرتبه هم تمام صفات و کمالات اصل وجود (نه صفات ویژه مراتب وجود) یافت مىشود. البته، در مرتبه عالى وجود، همه صفاتِ کمالى بىنهایتاند؛ ولى در مراتب پایینتر، صفات کمالى ضعیفترند. در واقع، این ذهن است که یک واحد متّصل را به مراتب جدا از یکدیگر (مقاطع فرضى) تقسیم مىکند؛ به این معنا که مفاهیم متعددى را از مراتب آن واحد متّصل یا از مقاطع فرضى یک مرتبه از آن انتزاع مىکند که احیانا آن مفاهیم قابل جمع در یک مرتبه یا یک مقطع نباشند (متباین باشند.)
کوتاه سخن آنکه با اثبات این مطلب که موجودى یکى از خواصّ موجودات مادّى را ندارد، نمىتوان نتیجه گرفت که آن موجود سایر خواصّ مادّیات را هم ندارد؛ بلکه فقط اصل تجرّد آن موجود، و تنزّه آن از خاصیت یادشده و تمام لوازم عقلى آن خاصیت، ثابت مىشود. پس، با اثبات تجرّد نفس، نمىتوان نتیجه گرفت که پس از مرگ، نفسِ مجرّد و بدون بدن عنصرى، حرکت و زمان و... نخواهد داشت؛55 مگر اینکه ثابت شود که هر چیزى که فىالجمله هم مجرّد باشد نمىتواند حرکت و زمان و... داشته باشد.
تجرّد، حرکت و زمان
آیا مجرّد از مادّه الزاما فاقد حرکت و زمان است؟ آیا واژههاى «مجرّد متحرّک» و «مجرّد زمانمند»، همچون واژه «دایره مربّع»، تناقضآمیزند؟ پاسخ به این پرسشها بستگى به تعریف ما از تجرّد و حرکت دارد. اگر تجرّد و حرکت را طبق تعریف خودمان در نظر بگیریم،56 طبعا تجرّد داراى مراتب است و الزاما همه مراتب تجرّد عارى از حرکت و زمان نخواهند بود؛ بلکه صرفا مجرّداتى که از مراتب عالى تجرّد بهره مىبرند و هیچیک از ویژگىهاى شناختهشده مادّى57 را ندارند، منزّه از حرکت و زمان هستند. امّا در مورد مراتبى از تجرّد، شاید بتوانیم ادلّهاى بر امکان و بلکه وقوع حرکت اقامه کنیم.58 و از آنجا که حرکت و زمان، با اندکى تسامح، دو روى یک سکّه هستند، اگر به این نتیجه برسیم که بخشى از مجرّداتْ حرکت یا دستکم امکان آن را دارند، باید زمان را هم در مورد آنها راه دهیم.
شاید بتوان نفس را با پذیرش حرکت جوهرى آن، مثال مناسبى براى ادّعاى ما دانست. توضیح آنکه حرکت جوهرى نفس را دستکم به دو صورت مىتوان تصویر کرد:
1. بر اساس حکمت متعالیه: در حکمت متعالیه، حکایت نفس و مادّى یا مجرّد بودن آن مفصّل است. نفس، از نظر ملّاصدرا، نه همیشه مجرّد است تا همیشه آرام و بدون حرکت باشد و نه همواره مادّى است تا همواره زمانى و متحرّک باشد. نفس، در ابتداى پیدایش، جسمانى است و متحرّک و زمانمند؛ سپس، وجودى چندمرتبهاى مىشود که هر مرتبه آن حکمى دارد. در بعضى از مراتب، متحرّک و زمانى است و در بعضى دیگر، منزّه از زمان و حرکت. در ادامه حیات خود هم، احیانا، روزى به مرحلهاى مىرسد که پا بر فرق عالم مادّه و حرکت و زمان مىگذارد و با عبور از دارالفرار، به دارالقرار راه مىیابد و در حیاتى روحانى، آرام مىگیرد.
بر این اساس، نفسْ مثالى از آن چیزى است که در کلّ عالم است. نفس، همچون هستى، یک واحد تشکیکى است که در بعضى از مراتب خود، آرام است و تحوّل و حرکت تدریجى در آن متصوّر نیست؛ ولى در مراتبى هم، سیّال است. حرکت و زمان هم از مراتب اخیر انتزاع مىشوند.
2. بر اساس مبانى حکمت متعالیه: مىتوانیم بر اساس مبانى ملّاصدرا از یافتههاى او فراتر رویم و در میان مادّى زمانمند و مجرّد فرازمانى، موجوداتى را ثابت کنیم که هم مجرّدند و هم متحرّک و زمانى؛ در نفس نیز که «کون جامع» و «نسخه عالم کبیر»59 است، مىتوانیم وجود چنین مرتبهاى را محتمل بدانیم. در این صورت، نفسْ بقائا وجودى سهمرتبهاى دارد که در یکى مادّى، در دومى مجرّدِ متحرّک و زمانى، و در سومى ـ که ملاک ثبات هویّت آن هم هست ـ مجرّد فرازمانى است.
تجرّد و امتداد (جسم مثالى)
آیا هر مجرّدى الزاما فاقد امتداد است؟ در پاسخ باید گفت که هرچند مىتوان مراتبى از تجرّد را اثبات کرد که کاملاً منزّه از امتداد باشند، امّا مسلّما مجرّداتى هم داریم که از امتدادهاى سهگانه برخوردار باشند. این مرتبه از تجرّد را تجرّد خیالى یا مثالى مىگویند. اثبات هستىِ این دسته از مجرّدات دشوارتر از اثبات موجودات مادّى نیست؛ زیرا هر کسى بالوجدان مىیابد که برخى از صورتهاى حسى و خیالى او، از یکسو، امتداد دارند و از سوى دیگر، پارهاى از ویژگىهاى مادّیات نظیر انقسامپذیرى و قابلیت اشاره حسّى را ندارند.
صورتهاى حسّى و خیالى، طبق نظر بیشتر فلاسفه، جزء اعراض نفسانىاند؛ امّا آیا جوهر ممتد مجرّد هم داریم؟ به تعبیر حکمت متعالیه، صورتهاى یادشده، مربوط به مرتبهاى از مراتب نفس انسان (مرتبه مثال متّصل) هستند. آیا عالم مثال منفصلى هم داریم که موجودات آن جواهرى ممتد و مجرّد باشند؟ باید گفت که اصل امکان جمع شدن تجرّد و امتداد، از اعراض مجرّد و ممتد (که بالوجدان معلوم ما هستند) به دست مىآید و با تعریفى که از تجرّد ارائه کردیم و آن را ذومراتب دانستیم، اثبات امکان جوهر ممتد مجرّد هم زحمت زیادى ندارد. آنچه دشوار به نظر مىرسد اثبات هستى چنین موجوداتى است. فلاسفه مشّاء، به ظاهر متفطن چنین موجوداتى نشده بودند؛ ولى با توجه به مبانى ایشان، مىتوان آنها را جزء منکران چنین موجوداتى دانست. امّا شیخ اشراق سعى کرد با ادلّه و شواهدى که بسیارى از آنها مورد خدشه ملّاصدرا قرار گرفتهاند، وجود چنین موجوداتى را اثبات کند. ملّاصدرا، با دقّت در مکاشفات خود و سایر عرفا، سخنان شیخ اشراق را به زیبایى جرح و تعدیل کرد و وجود چنین عالمى را برهانى نمود. قاعدههاى امکان اشرف و امکان اخس از جمله دلایل صدرالمتألّهین در اثبات عالم مثال منفصل هستند.
اکنون با فرض تثبیت عالم مثال منفصل، آیا مىتوان جواهر مجرّد ممتد را جسم دانست؟ به عبارت دیگر، آیا تعریف جسم بر آنها صادق است؟ پاسخ این پرسش نیز به تعریف ما از جسم وابسته است. اگر جسم را، چنانکه گذشت، جوهر قابل ابعاد ثلاثه یا جوهر ممتد تعریف کنیم، مسلّما چنین جواهرى جسم هستند؛ امّا اگر جسم را قابل اشاره حسّى تعریف کنیم، روشن است که تعریف جسم شامل آنها نمىشود.
براى اینکه از دعواى لفظى پرهیز، و بحث خود را کاملاً از مباحث معرفتشناختى مستقل کنیم، جسم را به صورت قراردادى به معناى گسترده «جوهر قابل ابعاد ثلاثه» مىگیریم و آن را به دو دسته اجسام عنصرى (که قابل اشاره حسّى و خیالىاند)، و اجسام مثالى (که تنها قابل اشاره خیالى هستند) تقسیم مىکنیم. طبیعتا ممکن است احکام هریک از این دو دسته مستقل از دیگرى، و مثلاً انقسامپذیرى تنها از خواص اجسام عنصرى باشد.
جسم مثالى و حرکت و زمان
روشن است که ویژگىهاى هریک از اجسام عنصرى و مثالى را تنها با برهان مىتوان اثبات یا نفى کرد؛ پس، بدون برهان (و با تکیه بر تفاوت داشتن آنها)، نمىتوان ویژگىهاى یکى را از دیگرى سلب کرد و مثلاً مدّعى شد که جسم مثالى، چون مجرّد از مادّه است، حرکت و زمان ندارد. البته، اگر در جاى دیگرى ثابت شده باشد که هر چیزى مادّه اولى یا ثانیه ندارد از قابلیت تغییر برخوردار نیست، اثبات تجرّد، اثبات حرکتناپذیرى هم هست. امّا دستکم در صف منکران هیولاى اولى، نامهاى بزرگى دیده مىشود.
هرچند صرف مخالفت افراد، دلیل بطلان هیچ ادّعایى نیست؛ امّا در مواردى که نوابغ علمى متفطن مطلبى مىشوند،60 و صرفا در یک بررسى علمى ادّعایى را انکار مىکنند، دستکم باید به وضوح و روشنى مسئله مشکوک شده در واقع، عقل حکم مىکند با احتیاط بیشترى از تثبیت آن سخن بگوییم.
نتیجهگیرى
حاصل آنکه نباید صرفا با تکیه بر آنچه دیگران گفتهاند، به شدّت با تصوّر مجرّد متحرّک و زمانمند مقابله کرد؛ چنانکه گویى مدّعى چنین موجودى، بدیهیات اوّلیه را منکر شده است. فراموش نکنیم که روزى، تصوّر مجرّدى که امتداد داشته باشد، خود متناقض به شمار مىرفت. امّا شیخ اشراق و ملّاصدرا نه تنها امکان، بلکه وقوع آن را هم برهانى و مدلل کردند؛ به طورى که تجرّد مثالى، امروزه، از امور بسیار روشن فلسفه به شمار مىرود. اگر کسى هم وجود جواهر مثالى را برهانى نداند، دستکم تجرّد مثالى اعراض نفسانى و امکان جواهر مجرّد مثالى را انکار نمىکند.
چه بسا زمانى تصوّر مجرّد متحرّک و زمانمند هم به صف حقایق علمى واضح و بیّن یا مبیّن افزوده شود. این احتمال وقتى قوّت مىگیرد که به عبارات و کلمات صادرشده از منبع وحى مراجعه، و با مطالب زیادى برخورد مىکنیم که ظهور در تغییر و تحوّل جواهر مثالى دارند.61 البته، انکار نمىکنیم که غیر از قبول حرکت در مجرّدات، ممکن است راههاى دیگرى، براى تصحیح و توجیه این دسته از آیات و روایات باشد؛ امّا به اعتقاد نگارنده، دقت بیشتر پیرامون رابطه تجرّد با حرکت هم مىتواند راهگشا باشد.
منابع
ـ ابنسینا، الشفاء، قم، مکتبة آیهاللّه المرعشى النجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، النجاة من الغرق فى بحرالضلالات، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1379.
ـ ـــــ و خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الإشارات و التنبیهات مع المحاکمات، قم، البلاغه، 1375.
ـ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
ـ تهانوى، محمّدعلى، کشّاف اصطلاحاتالفنون و العلوم، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996م.
ـ جعفرى، محمّدتقى، حرکت و تحول از دیدگاه علم و فلسفه، تهران، بنیاد قرآن، 1360.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم (شرح حکمت متعالیه)، نوارهاى درسى آیتاللّه جوادى آملى.
ـ رازى، فخرالدین، المباحث المشرقیة فى علم الالهیات و الطبیعیات، چ دوم، قم، بیدار، 1411ق.
ـ ـــــ ، شرح عیونالحکمة، تهران، مؤسسه امام صادق، 1373.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرحالمنظومة، تهران، ناب، 1369.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات، چ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1375.
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت، 1385.
ـ ـــــ ، فلسفه مقدّماتى، تهران، سمت، 1387.
ـ غفارى، سید محمّدخالد، فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1380.
ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1365.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسهالوفاء، 1404ق.
ـ مجمع البحوثالاسلامیة، شرح المصطلحات الفلسفیة، مشهد، مجمع البحوثالاسلامیة، 1414ق.
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، چ چهارم، تهران، امیرکبیر، 1383.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ دوم، تهران، صدرا، 1385.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیهالاربعة، چ سوم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1981م.
ـ ـــــ ، الحاشیة على الهیات الشفاء، قم، بیدار، بىتا.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354.
ـ میرداماد (میر محمّدباقربن محمدحسین استرآبادى)، قبسات، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
* عضو هیأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. ahmadsaeidi67@yahoo.com
دریافت: 19/4/89 ـ پذیرش: 29/9/89.
1ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 3، ص 23.
2ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 2 (النفس)، ص 211؛ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، ص 462؛ میرداماد (محمّدباقربن محمّدحسین استرآبادى)، قبسات، ص 10 و 382؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 28، 37، 151، 175 و 255؛ همو، الحاشیة على الهیات الشفاء، ص 136.
3ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 1 (السماع الطبیعى)، ص 83؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 25.
4ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 24، به نقل از: افلاطون.
5ـ ر.ک: همان، به نقل از: ارسطو.
6ـ ر.ک: همان، به نقل از: فیثاغورس.
7ـ ابنسینا، النجاة، ص 169؛ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 29.
8ـ فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ج 1، ص 547.
9ـ همان.
10ـ همان.
11ـ بهمنیاربن مرزبان، همان، ص 420؛ نیز، ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 31.
12ـ ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 1 (السماع الطبیعى)، ص 83؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 30.
13ـ همان، ص 83؛ همان.
14ـ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 1، ص 278؛ ج 2، ص 172؛ ج 3، پرتونامه، ص 13؛ ج 3، الواح عمادى، ص 119، ج 3، هیاکل نور، ص 98. همچنین ر.ک: سید محمّدخالد غفارى، فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق، ص 154.
15ـ از جمله، ر.ک: مجمع البحوثالاسلامیة، شرح المصطلحاتالفلسفیة، ص 100ـ103.
16ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، حرکت و تحوّل از دیدگاه علم و فلسفه، ص 11.
17ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 22.
18ـ بر اساس اصالت وجود (که ماهیتْ تصویر واقعیت عینى به حساب مىآید)، شاید مناسبتر آن است که
بگوییم: حرکت در خارج، وجودى مستقل از موصوف خود ندارد تا در ذهن، به صورت یک ماهیت مستقل عرضى، منعکس شود.
19ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 1 (السماع الطبیعى)، ص 83؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص
24.
20ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 25.
21ـ ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 1 (السماع الطبیعى)، ص 81ـ82؛ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3،ص 22.
22ـ ر.ک: فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ج 1، ص 549؛ همو، شرح عیونالحکمة، ج 2، ص 44.
23ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ج 1 (السماعالطبیعى)، ص 83.
24ـ ر.ک: همان، ص 84؛ ر.ک: فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ج 1، ص 549.
25ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ص 84.
26ـ همان، ص 166.
27ـ محل بودن حرکت براى زمان، طبق مبانى خود مشّاییان است که زمان را مقدار حرکت مىدانستند. امّا بنا بر مبانى استوار حکمت متعالیه، زمان و حرکتْ از اعراض تحلیلى جسماند ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 200.
28ـ ر.ک: ابنسینا، الشفاء الطبیعیات، ص 166.
29ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 33ـ34. توجیه ملّاصدرا در مورد حرکت قطعیه، درست شبیه
توجیه ابنسینا در مسئله زمان است. او منکران وجود زمان را منکر وجود جمعى و دفعى زمان یا وجود کلّ زمان در یک آن مىشمارد، نه منکر وجود زمان مطلقا ر.ک: ابنسینا، الشفاء (الطبیعیات، ج 1 (السماع الطبیعى)، ص 166).
30ـ ر.ک: فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ج 1، ص 552ـ553؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 35ـ36. از
اینکه ملّاصدرا اشکال فخر رازى ر.ک: فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ص 552 را نقل کرده است، چنین به ذهن مىآید که او مخالف وجود حرکت توسطیه مىباشد و فقط حرکت قطعیه را خارجى مىداند. وى پاسخ فخر رازى به آن اشکال (ر.ک: فخر رازى، المباحثالمشرقیة، ص 553) را هم نقل، و البته مطلب را بدون داورى رها کرده است که مىتواند به این معنا باشد که وجود حرکت توسطیه را هم منکر نیست.
امّا با در نظر گرفتن اینکه: اوّلاً، پاسخ یادشده «قانعکننده نیست... و ثانیا، [صدرالمتألّهین ]تمام مباحث مربوط به حرکت را بر اساس تصویر قطعى از حرکت بنا مىنهد... و ثالثا، از همه مهمتر اینکه او ثابت مىکند که ممکن نیست چیزى زمانى باشد، امّا منطبق بر زمان نباشد»، مىتوان مدّعى شد که از دیدگاه او، «حرکتْ ـ در واقع ـ قطعیه، و منطبق بر زمان است و ... همانند زمان، امتدادى سیّال دارد» (عبدالرسول عبودیت، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 278). شهید مطهّرى نیز نخست مىگوید: ملّاصدرا وجود حرکت توسطیه را پذیرفته است. امّا وى سپس مىگوید: نظر نهایى و دقیق ملّاصدرا این نیست، و ما با نظر دقیق ایشان موافقیم که حرکت توسطى، وجود حقیقى ندارد مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 11، ص 384ـ386 و 389.
31ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 3، ص 61.
32ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 133.
33ـ ر.ک: همان.
34ـ همان.
35ـ همان.
36ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 4، ص 234.
37ـ براى ملاحظه این تعاریف، ر.ک: مجمع البحوثالاسلامیة، همان، ص 75.
38ـ از جمله، ر.ک: ابنسینا و خواجه نصیرالدین طوسى، شرحالاشارات و التنبیهات مع المحاکمات، ج 2، ص 5؛ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 4، ص 234؛ ج 5، ص 3.
39ـ محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 134؛ ر.ک: ابنسینا، الشفا الالهیات، ص 63.
40ـ عبدالرسول عبودیت، فلسفه مقدّماتى، ص 212ـ213.
41ـ محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 145.
42ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 142.
43ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومة، ج 4، ص 278.
44ـ اگر به زمان مطلقى قائل باشیم که همه اجسام در آن قرار دارند، چنین سیرى مُجاز خواهد بود؛ مثلاً اگر
حرکت خورشید و ماه را ملاک زماندارى اشیا بدانیم، همه اشیا خواه ناخواه زمانمند خواهند بود و قطع حرکت هم دارند، حتى اگر به ظاهر ساکن باشند. امّا اینگونه تصویر کردن زمان، بسیار خام و دور از تصوّر حکمت متعالیه است. بر اساس حکمت متعالیه، زمان بعد چهارم اشیاى زمانى و متحرّک است. و به تعداد حرکات، زمان داریم و هر شىء زمانمند، زمانى ویژه دارد که از حرکت خود آن جسم انتزاع مىشود. بر این اساس، عمر هر انسانى هم به اندازه حرکت جوهرى نفسانى خودش است و نه برابر با تعداد گردشهاى زمین به دور خود و خورشید. لذا حقتعالى بخصوص عُمر شریف و پربرکت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله قسم یاد مىکند:«لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِى سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ» حجر:72. حال، با این تصوّر (و با این تحلیل دقیق از زمان)، چطور مىتوانیم به زمان داشتن چیزى که تحرّک آن را احراز نکردهایم، پى ببریم؟
این را هم باید اضافه کنیم که اثبات وجود خارجى زمان به صورت موجبه جزئیه، مبتنى بر اثبات حرکت نیست و از دو برهانى که ملّاصدرا ـ مطابق مسلک طبیعیون و الهیون ـ براى اثبات وجود زمان از فلاسفه نقل کرده است، دومى مستقل از بحث حرکتْ وجود زمان را نتیجه مىدهد. امّا ظاهرا هیچیک از دو دلیل یادشده عمومیت زمان را ویژه بر اساس مبانى حکمت متعالیه نتیجه نمىدهد. به هر حال، در این مقاله، اصرارى بر عمومیت نداشتن حرکت و زمان نداریم و صرفا تلازم مفهومى میان جسم و حرکت و زمان را مورد تشکیک قرار دادهایم.
45ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 133.
46ـ ر.ک: همان، ص 135.
47ـ منظور از «مادّى» به معناى گسترده آن است که مادّه اولى، مادّه ثانیه و منسوب به مادّه را شامل مىشود.
48ـ از این پس، هرگاه واژههاى «مادّى» و «جسمانى» را به طور مطلق به کار ببریم، معناى یکسانى از آنها اراده
کردهایم.
49ـ «مادّى» به معناى گسترده مراد است.
50ـ محمّدعلى تهانوى، کشّاف اصطلاحاتالفنون و العلوم، ص 195.
51ـ میرداماد، همان، ص 167.
52ـ شاید بتوان انکار معاد جسمانى یا تشکیک در آن یا ناتوانى از تبیین عقلانى آن را حاصل پاسخهاى غلط به برخى از این پرسشها دانست؛ مثلاً اگر نتوان «جسمِ بدون مکان» تصوّر کرد، براى تصحیح معاد جسمانى، یا باید بهشت و جهنّم را به دنیاى مادّى آورد یا باید جسم موردنظر در معاد جسمانى را با جسم شناختهشده ـ که جوهر قابل ابعاد ثلاثه است ـ مشترک لفظى دانست.
53ـ «وَمَا أُوتِیتُم مِن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً» اسراء: 85.
54ـ «فَخُذْ مَا آتَیْتُکَ وَکُن مِنَ الشَّاکِرِینَ» اعراف: 144.
55ـ از این نکته مىتوان در تبیین و تصحیح «تکامل برزخى» استفاده کرد.
56ـ منظور ما این نیست که این دعوا صرفا لفظى است؛ بلکه برعکس، براى اینکه وارد دعواى لفظى نشویم، بر تعاریف مذکور تأکید مىکنیم. در واقع، همه فلاسفه نامى «حرکت» را نوعى تغیّر تدریجى تلقّى کرده و «مجرّد» را همارز غیرمادّى دانستهاند؛ امّا گاهى از لوازم این تعاریفْ غفلت، و مثلاً تجرّد مثالى را انکار کردهاند. به هر حال، ادّعاى ما این است که اگر کسى تعاریف یادشده از حرکت و زمان و تجرّد را که در واقع تحلیل و تفصیل ارتکازات ما از این امور هستند، قبول دارد، باید امکان اجتماع این سه مفهوم را در مراتبى از وجود بپذیرد.
بر این اساس، اگر کسى امکان یا تحقّق حرکت در موجود مجرّد برزخى را پذیرفت، نباید متّهم به نزاع لفظى گردد و ادّعاى او از باب لامشاحة فى الاصطلاح با منّت پذیرفت، یا ادّعا شود که وى بعضى از مجرّدات را در واقع مادّى مىداند و نام مجرّد را توسعه مىدهد تا با حکما همراهى کرده باشد. در حقیقت، کسى که امکان حرکت در مراتبى از تجرّد را نمىپذیرد، به لوازم تعاریف خود توجه نکرده است.
57ـ اعم از ویژگىهایى که در تعریف «مادّى» لحاظ کردیم و ویژگىهایى که لازمه ویژگىهاى لحاظشده هستند. این احتمال که هنوز برخى از ویژگىهاى قسم اخیر را نشناخته باشیم، منتفى نیست.
58ـ بر اساس قواعد امکان اشرف و امکان اخس، هر موجود مجرّدى که امکان وجود دارد، ضرورتا موجود است. به هر حال، حتى اگر فقط امکان چنین موجودى را ثابت کنیم، دستکم این نکته ثابت مىشود که تجرّد و حرکت و زمان، قابل جمع در مصداق واحد هستند.
59ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 127.
60ـ نه مانند مباحث مربوط به اصالت وجود که پیش از ملّاصدرا، آنچنانکه شایسته است، به آنها توجه نشده بود.
61ـ نظیر آنچه در بحث سنّت حسنه و سیئه، قضاى نماز و روزه میّت، و... آمده است، ر.ک: محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 106؛ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 5، ص 9ـ10).