شناخت یقینی؛ ممکن یا ممتنع؟
Article data in English (انگلیسی)
شکاکیت و یقینگرایی
درباره امکان یا عدم امکان شناخت یقینی دو گرایش عمده منکر معرفت یقینی و باورمند به آن قابل شناسایىاند. گرایش نخست را مىتوان شکگرایی و گرایش دوم را یقینگرایی نام نهاد:
شکگرایی (شکاکان)
تاریخ فلسفه از مکتبهایی نام مىبرد که امکان دستیابی به هرگونه معرفتی را انکار مىکردند. این گروه در اثر حوادث چندی از جمله بروز عقاید و آرای گوناگون و متضاد در مسائل فلسفی و پیدایش نظریههای مختلف درباره جهان و انسان به تردید و حیرت افتادند و تمام ادراکات و آرای اندیشه بشری، حتی بدیهیات اولیه، را باطل و پندار محض دانستند و هیچ ارزشی برای هیچ فکر و هیچ ادراکی قایل نشدند و جهان معلومات را هیچ در هیچ دانستند، و به این ترتیب مکتب سفسطه (= سوفیسم) را پدید آوردند. در واقع، این طیف شناخت حقیقی را از آن رو انکار مىکردند که مطلق واقعیت یا هر واقعیتی ورای ذهن آدمی را منکر مىشدند. بالطبع با انکار هر گونه واقعیت، اساس سخن از علم، عالم و معلوم گفتن بىمعنا خواهد بود؛ و در صورت انکار هرگونه واقعیت خارج از ذهن، باز معلوم و متعلقی برای شناخت باقی نخواهد بود تا درباره اصل تحقق آگاهی، به عنوان وصفی قائم به شناسنده و متعلق شناسایی، یا درباره مطابقت صورتهای ذهنی با خارج گفت و گویی صورت پذیرد.
به موازات سوفیسم، جریان دیگری شکل گرفت که سپتىسیسم (Scepticism / Skepticism) یا مکتب شکاکان خوانده مىشود. پیروان این مکتب منکر وجود واقعیتهای خارجی نیستند، ولی منکر وجود هر گونه راهی هستند که شناخت اشیاء را همان گونه که در واقع و نفسالامر هستند، میسور مىگرداند. این گروه، خود، به دو دسته فرعىتر تقسیم مىشوند: دستهای که منکر هرگونه شناختی است و به اصطلاح شک او مطلق و جهانشمول است؛ و دستهای که منکر شناخت در حوزههایی خاص مىباشد. دسته دوم، البته، به تبع حوزهای که منکر شناخت در آن است، به گروههای کوچکتری تقسیم مىگردد.
شکاکیت، در واقع، نوعی نگرش و مکتب است که در معرفتشناسی قامت برافراشته و داری یک سلسله مبادی، مسائل و لوازم ویژه است. این عنوان عام (= شکاکیت) طیفهایی چون "لاادری گری" (Agnosticism) و "نسبیتگرایی" (Relativism) را نیز در بر مىگیرد. گروه نخست معتقدند به این دلیل که در کشف و شناخت واقع تردید داریم، از هرگونه حکم جزمی درباره اشیا پرهیز مىکنیم؛ نه قاطعانه به اثبات چیزی برای چیزی رأی مىدهیم و نه به سلب چیزی از چیزی.
گروه دوم نیز به همین دلیل که از یافتن راهی برای شناخت واقع مأیوسند، وجود هرگونه شناخت مطلقی را منکرند و مىپندارند همه نگرشهای گوناگون انسانی، حتی آنها که بر خلاف هم هستند، حقیقی و مطابق با واقع است. نزد این گروه، حقایق به تبع افراد و زاویه دید آنها متفاوت مىشود؛ زیرا واقعیت اشیا، که علم به آنها تعلق مىگیرد، ممکن نیست به طور اطلاق و دست نخورده و آنچنان که هست در قوای ادراکی بشر ظهور کند، بلکه کیفیت ظهور هر واقعیتی که برای انسان مکشوف مىگردد، تحت تأثیر دستگاه ویژه ادراکی هر شخص از یک سو، و شرایط زمانی و مکانی از سوی دیگر، متغیر مىگردد. از این رو، شىء واحد را هر کسی به گونهای و به شکلی ادراک مىکند، و بلکه یک نفر در دو حالت یک چیز را دو نحو ادراک مىکند. پس هر فکری در عین اینکه صحیح و حقیقت است، فقط برای شخص ادراک کننده آن هم فقط در شرایط زمانی و مکانی معین حقیقت است، اما برای شخص دیگر و یا برای خود همان شخص در شرایط دیگر، حقیقت چیز دیگری است.
نسبىگرایی، البته به دو بخش نسبىگرایی عام و نسبىگرایی خاص تقسیم مىشود: پاره نخست مىاندیشند هیچ معرفت مطلقی در هیچ زمینهای وجود ندارد. پاره دوم، با تنوع دیدگاههایشان، معتقدند تنها در حوزه یا حوزههایی خاص، مثلاً در حوزه اخلاق امکان شناخت مطلق وجود ندارد.
این را هم مىافزاییم که میان شک و شکاکیت تفاوت وجود دارد: شک به معنای دو دلی، نوعی حالت ذهنی و روانی است؛ در حالی که شکاکیت، آنچنان که یادآور شدیم، نوعی طرز فکر و مکتب مىباشد. بنابراین، شکاکیت به معنای نوعی نگرش است که بر پایه نفی امکان شناخت استوار است، هر چند که حالت روانی و ذهنی پیروان این مکتب ظن باشد نه شک.
مذهب یقین (معتقدان به امکان شناخت)
در برابر جریانهای منکر معرفت یقینی، گرایش معتقدان به امکان شناخت قرار دارد. این گرایش طیف وسیعی از فیلسوفان و دانشمندان، بلکه همه انسانها و حتی خود سوفسطاییان و شکاکان را در برمىگیرد.
سقراط، افلاطون و ارسطو از نخستین کسانىاند که به مبارزه با سوفسطاییان پرداختند و با آشکار نمودن مغالطههای آنها، ثابت کردند که اشیاء قطع نظر از ادراک ما واقعیت دارند و آدمی مىتواند به آنها، همان گونه که هستند، شناخت پیدا کند؛ و تنها بایستی انسان به شیوهای صحیح فکر خود را راه ببرد تا حقایق را دریابد.
اندیشمندان اسلامی نیز با اعتقاد به وجود جهان خارج و توانمندی فىالجمله انسان در شناخت آن، در زمره قایلان به امکان شناخت قرار دارند، و تحقق معرفت را نسبت به پارهای امور، بدیهی و بی نیاز از اثبات مىدانند. روشن است که مدعای این گروه و سایر طرفداران امکان شناخت، درست بودن همه آراء و اندیشههای بشری نیست؛ بلکه آنچه اینان بر آن پای مىفشرند امکان و وقوع معرفت یقینی در پارهای موارد است. اما اینکه قلمرو و گستره این شناخت تا کجاست، و از چه راههایی مىتوان به آن رسید؛ یا اینکه با چه معیاری مىتوان اندیشه صحیح را از ناصحیح تشخیص داد، همگی و همگی بحثهایی هستند که بایستی در بوته نقد و نظر مورد بررسی قرار گیرند و در آنها جای ادعای بداهت نیست.
به هر حال، شکاکان و منکران معرفت یقینی برای اثبات مدعای خود دلایلی ارائه نمودهاند که به دلیل گستره مباحث و ضیق مجال تنها به بیان پارهای از دلایل طرفداران امکان شناخت خواهیم پرداخت که عمدتا نیز جنبه تنبیهی دارند و در پی جلب توجه منکران معرفت به آنچه ذهن هر انسانی به بداهت مىیابد هستند.
دلایل امکان شناخت
پیش از طرح دلایل، یادآوری دو نکته خالی از فایده نیست:
یکم: شناختهای انسان در یک تقسیم به دو پاره شناخت حضوری و شناخت حصولی تقسیم مىشوند. شناخت حضوری آگاهی شناسنده از واقعیت خارجی است بی آنکه میان فاعل شناسا و شىء مورد آگاهی هیچ گونه واسطه (حاکی) و حایلی در کار باشد. شناخت حصولی نیز آگاهی از واقعیتهای خارجی است ولی این بار از طریق و با واسطهگری صورتهای ذهنی. از اینرو، این نوع شناخت به حقیقی یا خطا بودن متصف مىگردد: تصویر ذهنی اگر با واقعیت خارجی مطابقت داشته باشد شناخت پدید آمده حقیقی، و در غیر این صورت خطا و اشتباه خواهد بود.
ولی در علم حضوری که پای صورت ذهنی به میان نمىآید و در نتیجه، مقایسهای هم میان آن و واقعیت خارجی صورت نمىگیرد، سخن از حقیقت و خطا هم گفته نمىشود؛ بلکه همواره یافت شناسنده یافت واقع خواهد بود.
دوم: از جمله اموری که مىتوانند متعلق شناخت یقینی قرار گیرند، صور و مفاهیم ذهنی، حالات، کیفیات و انفعالات نفسانی مانند: غم، شادی، فراموشی، شک، یقین، و حتی خود باورها و تصدیقات انسان است. این امور گرچه به علم حضوری برای شناسنده معلوماند، ولی همزمان، تصویر حکایتگر آنها نیز در ذهن شناسنده شکل مىگیرد؛ و به این ترتیب، معلوم او به علم حصولی هم خواهند بود. و سرّ اینکه پس از زایل شدن حالات روانی، باز انسان مىتواند همانها را به یاد بیاورد، در حدوث و بقای همین علم حصولی نهفته است.
اکنون، با در نظر داشتن این دو نکته، به ذکر و توضیح ادلّه امکان یقین مىپردازیم:
دلیل اوّل؛59 دلیل مبتنی بر استحاله اجتماع نقیضان
پیش از هر چیز باید گفت: منکر امکان شناخت یا فردی است متحیر و سرگردان و یا فردی است معاند و ستیزهجو؛ و به دلیل همین تفاوت، شیوه برخورد نیز در هر مورد متفاوت از دیگری خواهد بود.
متحیر کسی است که به دلیل پارهای امور دچار سردرگمی و شک گردیده است؛ این امور عبارتند از:
الف. ناسازگاری آرای بزرگان اندیشه: اختلاف و گاه کاملاً در مقابل هم بودن اندیشههای برخی فلاسفه و دانشمندان، که همگی نیز سرامد عقل و دانشاند و هیچکدام برتری محسوسی بر دیگری ندارد، موجب گشته تا شخص در قبول و ترجیح یکی از اقوال دچار سرگردانی شود؛
ب. شنیدن سخنان ظاهرا شگفتآور و بسیار عجیب: گاه گفتههایی از برخی بزرگان فکری شنیده مىشود که بر حسب سرشت اولیه عقل به هیچ روی پذیرفتنی نیست؛ مثلاً "محال است یک چیز بیش از یک بار به رؤیت در آید؛ بلکه همان یک بار رؤیت شدنش هم محال است." یا "هیچ چیز در خودش حاوی وجود نیست، بلکه در ارتباط و اضافه با دیگری دارای وجود مىشود."60 و گفتههایی از این دست، شنونده را به تردید و حیرت گرفتار مىکند؛
ج. کنار هم قرار گرفتن برهانهایی چند که هر کدام نتیجهای غیر از دیگری به دست مىدهد: گاه درباره مطلبی که شخص پیرامونش مىاندیشد، دلایل و قیاسهایی وجود دارد که هر کدام چیزی متفاوت را اثبات مىکند، به گونهای که شخص مزبور توان برگزیدن یکی از براهین و کنار گذاردن باقی را ندارد.
در این میان فیلسوف، یعنی کسی که از ثبوت واقعی اشیاء در خارج، به همان گونه که هستند، جستوجو مىکند، بایستی در برابر گروه متحیران دو راهکار زیر را در پیش گیرد:
راهکار اول؛ حل شبهات و شکوک
برای این کار باید نکاتی چند را به شخص متحیر گوشزد کرد:
یکی اینکه باید گفت: برای افراد انسان، حتی فرهیختگان و سردمداران دانش و اندیشه، امکان خطا وجود دارد؛ زیرا انسان برخلاف ملائکه الهی یا انسانهایی که به دلیل بهرهمندی از عنایات ویژه الهی از اشتباه مصون هستند، به دلیل گرفتار بودن در عالم طبیعت و محدودیتهای دیگر چه بسا به اشتباه افتد و راه به خطا ببرد؛ ولی با این حال، اشتباهات گهگاه بزرگان فکری دلیل بر پنداری و غیرواقعی بودن همه شناختها، از جمله شناختهای یقینی و صادق، نیست.
دیگر آنکه، نمىتوان انتظار داشت همه مردان اندیشه از جهت نیل به شناخت واقعی در یک درجه و رتبه قرار گیرند، و از اینرو، کاملاً پذیرفته خواهد بود که برخی از ایشان مطالبی سخت، تو در تو و دیر یاب را یافته باشند که دیگران از درک آن عاجز ماندهاند.
سوم اینکه، چه بسا اندیشمندی در مورد و قلمرویی از دانش توفیق بیشتری در شناخت واقع پیدا کرده باشد، ولی در قلمرویی دیگر چنین موفقیتی نداشته باشد، و به جای او کس یا کسان دیگری به موهبت کشف واقع نایل آمده باشند. بنابراین، همین توفیق کمتر یا فزونتر در شناخت واقع زمینه اختلافات فکری را فراهم مىآورد؛ اختلافاتی که کاملاً معقول و منطقی هم هستند.
چهارم اینکه، بیشترینه فیلسوفان با وجود آنکه آشنای به دانش منطق و قواعد آن هستند، ولی در عمل از آن بهره نمىجویند و اندیشه خود را بىاستمداد از دادههای منطق به تکاپو وا مىدارند. روشن است در چنین حالتی به سان سواری مىمانند که بر مرکبی چموش نشسته، و عنان آنرا هم رها کرده تا به هر سوی که اقتضای طبع آن است بتازد. در این صورت، آنچه جای تردید ندارد دور افتادن سوار از مسیر صواب، و نرسیدنش به منزل مقصود است.
و اما درباره سخنان به ظاهر نامقبول و نامعقول برخی بزرگان نیز باید گفت: شیوه این عده چنین بوده که گاه جملاتی مىگفتهاند که دارای ظاهری ناپذیرفتنی و خردستیز بوده، به گونهای که چه بسا شنونده از شنیدن آنها دچار اشمئزاز مىگردد؛ ولی در واقع، باطن این گفتهها کاملاً حق و صواب است. و اگر با چنان ظاهری عرضه گردیدهاند به دلیل مصلحتهایی ویژه بوده، به نحوی که اگر با صراحت و روشنی گفته مىشده، پیامدش مفسدههایی سترگ بوده است.
این روش بیان، نه تنها در اندیشهوران بزرگ، که در پیامبران الهی نیز وجود دارد، و در قرآن کریم و روایات نبوی صلىاللهعلیهوآله نیز دارای نمونههای فراوانی است. با این تفاوت که بر خلاف اندیشهوران یاد شده، انبیای الهی به دلیل بهرهمند بودن از قوه عصمت از هر گونه لغزش و خطایی مصونند و هر آنچه مىگویند حق و عین صواب است.
راهکار دوم؛ تنبیه به نبود واسطه میان نفی و اثبات
برای آگاهی دادن به فرد سردرگم و حیران در مسأله شناخت به او گفته مىشود: هنگامی که سخنی را به زبان مىآوری، آیا قصد بازگو کردن و به زبان آوردن چیزی را داری یا خیر؟ اگر پاسخش منفی بود و مدعی شد من چیزی از آنچه را به زبان مىآورم نمىفهمم و قصد بیان چیزی را هم ندارم، در این صورت او را نباید حیرتزدهای دانست که به دنبال حل مشکل خویش است؛ در واقع، چنین کسی که ادعای سردرگمی در میان گفتههای متناقض فیلسوفان را دارد، پیداست، دستکم، برخی گفتههای ایشان و این را که میان این گفتهها تناقض وجود دارد فهمیده، و همین را هم بیان مىکند؛ به این دلیل، ادعای حیران بودنش با این ادعا که از گفتههایم چیزی نمىفهمم و قصدی هم ندارم ناسازگار است و گفتههای خودش را نقض مىکند. بالطبع، با چنین کسی از درِ گفت و گوی منطقی نمىتوان وارد شد و با او باید به گونهای دیگر سخن گفت، که خواهد آمد.
و اگر پاسخ او مثبت بود و گفت: هر آنچه را که مىگویم مىفهمم؛ در این حالت از حیرتزدگی بیرون آمده و خود چاره خویش را شناخته است. و اگر مدعی شد: از آنچه بر زبان مىآورم چیزی مشخص یا چند چیز محدود را درک مىکنم، در هر دو صورت لفظ را دال بر اموری معین دانسته است، به گونهای که برای لفظ یاد شده دلالتی جز بر این امور معتقد نیست.
اکنون مىافزاییم: آن چند معنایی را که متحیر مدلول کلامش مىداند یا همگی به یک معنا برمىگردند و یا آنکه میان این معانی تباین و اختلاف وجود دارد. در صورت نخست، باز لفظ بر معنایی معین دلالت کرده است، و در صورت دوم، اسم (لفظ) مشترک لفظی است که در ازای چند معنای معین وضع گردیده؛ در این فرض، هر بار لفظ تنها در ازای یک معنای معین از میان چند معنای مزبور قرار مىگیرد و با قرینه مىتوان معنای مورد نظر را در هر استعمالی معین کرد.
به هر حال، در چند مورد اخیر، لفظ صرفا بر یک معنای معین دلالت مىکند، به نحوی که به هیچروی بر معنایی مغایر و مباین با معنای یاد شده دلالت نمىکند؛ مثلاً اگر کلمهای بر انسان دلالت مىکند، دیگر هرگز در همان حال و از همان جهت بر ناانسان یعنی نفی مدلول خود دلالت نمىکند، و چنان نیست که با شنیدن آن کلمه هم انسان به ذهن بیاید و هم آنچه انسان نیست. بنابراین، آنچه کلمه انسان بر آن دلالت دارد به طور قطع آن چیزی نیست که کلمه لاانسان بر آن دلالت مىکند؛ زیرا لازمه این آن است که هر چیزی همه چیزهای دیگر هم باشد و نیز هیچ چیزی، خودش نباشد. بالطبع، در این صورت هیچ کلامی هم مفهومی نخواهد داشت و نمىتوان از آن چیزی فهمید.
اکنون مىگوییم: خصیصه یکی بودن اثبات و نفی یک چیز که در بالا از آن بحث شد، ویژگی هر لفظ و مدلول آن است یا تنها ویژگی پارهای از آنها، که در این صورت سایر موارد چنین نخواهند بود؟ در صورت نخست یعنی فراگیر بودن ویژگی مورد نظر نه گفتوگو و کلامی، نه خطابی، نه شک و شبههای و نه دلیل و حجتی در کار خواهد بود، و اساسا امکان سخن گفتن با شخص متحیر وجود نخواهد داشت.
و در صورت دوم یعنی وجود ویژگی یاد شده تنها در پارهای موارد باعث خواهد شد که در مواردی که خصیصه مزبور (یکی بودن نفی و اثبات) وجود ندارد، ایجاب از سلب تمییز داده شود ولی در پارهای دیگر امکان این تمییز وجود نداشته باشد. در حالی که اگر در جایی امکان تمییز وجود داشته باشد در همه جای دیگر هم این امکان وجود خواهد داشت؛ زیرا مثلاً اگر بتوان میان انسان و لاانسان تفکیک کرد، به گونهای که هر جا انسان صدق مىکند لاانسان صادق نباشد و بالعکس؛ بایستی این توانایی در تمییز میان ابیض (= سفید) و لاابیض که فرضا ادعا شده امکان تفکیک وجود ندارد هم وجود نداشته باشد؛ چرا که در غیر این صورت لازم خواهد آمد تمایز میان انسان و لاانسان هم از میان برود و دوباره به صورت قبلی یعنی فراگیر بودن عدم امکان تمییز برگردیم.
به هر حال، با بیانهایی نظیر بیانی که گذشت، مىتوان افراد سردرگم در امکان شناخت را تنبه داده، آگاهی بخشید و از حالت حیرت و سرگردانی خارج نمود. ولی اگر منکر شناخت نه به دنبال حق که در پی جدال و نزاعهای کلامی و پیروزی در چنین منازعاتی باشد، طبعا نمىتوان با او از راه گفتوگوی منطقی وارد شد؛ زیرا اساسا او به دنبال حقیقتیابی نیست. بهترین شیوه برای برخورد با چنین کسی آن است که از او خواسته شود دست خود را داخل شعله آتش کند و اگر از محنت سوختن نالید، به او گفت: نزد تو که میان آتش و عدم آن تفاوتی نیست؛ یا او را از خوردنی و نوشیدنی منع کرد و به او گفت: میان خوردنی و نوشیدنی و نبود آنها تفاوتی وجود ندارد.61
چنانکه ملاحظه مىشود همگی این راهها، راههایی تنبیهی هستند و در صددند تا انسان را به آنچه خود با بداهت و روشنی مىیابد رهنمون شوند.
دلیل دوّم؛62 دلیل مبتنی بر خودمتناقض بودن گفتههای شکاکان
از کسانی که امکان و حق بودن هر گونه شناختی را منکر هستند مىپرسیم: آیا همین انکارتان را حق مىدانید یا آن را هم باطل مىپندارید؟ و یا اینکه در همین انکارتان هم شک دارید و نمىدانید که حق است یا باطل؟
اگر پاسخ دهند که به این چیزهایی که گفتیم آگاهی داریم، در این صورت به شناختی و ادراکی اعتراف نمودهاند؛ چه این اعتراف این باشد که "مىدانیم انکارمان نسبت به امکان هر گونه شناخت حق و مطابق با واقع است"، و چه این باشد که "مىدانیم انکارمان باطل است"، و چه اعتراف کنند که "مىدانیم که نسبت به همین انکارمان هم شک داریم". به این ترتیب و با تحقق هر یک از اعترافات یاد شده، علمی و شناختی اثبات مىشود، و ادعای خودشان (منکران)، که منکر هرگونه شناختی بودند، ابطال مىگردد. در ضمن با اعتراف به باطل دانستن گفته خودشان، یعنی این گفته که "هیچ گونه شناختی امکان ندارد"، به حق بودن و امکان داشتن چندین شناخت اعتراف نمودهاند؛63 زیرا اگر سالبه کلیه باطل باشد، نقیض آن که موجبه جزئیه است صادق و حق خواهد بود. و این معنایش آن است که اعتراف مىکنند: "برخی شناختها امکان دارند."
ولی اگر منکران پاسخ دهند: در حق بودن همین انکارمان نیز شک داریم، به آنها مىگوییم: به همین شک و انکارتان به عنوان چیزی قائم به نفس خودتان، آگاهی دارید (یعنی مىدانید که حالت شک دارید) یا خیر؟ و آیا چیز معینی از سخنانی که بر زبان مىآورید فهم مىکنید یا نه؟
اگر پاسخ گویند: آری به شک و انکارمان علم داریم، و از آنچه مىگوییم چیزی معین را مىفهمیم، در این صورت، به تحققِ دستکم یک شناخت اعتراف کردهاند؛ و اگر جواب دهند: ما هرگز چیزی را نمىفهمیم، و حتی نمىفهمیم که چیزی را نمىفهمیم، و در همه چیز، حتی در بود و نبود خودمان هم شک داریم و آنها را انکار مىکنیم؛ در این صورت، دیگر راه گفتوگوی منطقی با آنها بسته مىشود و انتظار حقطلبی از آنها بىجا خواهد بود. اینجا است که تنها راه علاج ایشان، راهی عملی خواهد بود.
دلیل سوّم؛64 دلیل مبتنی بر خودمتناقض بودن گفتههای شکاکان (از زاویهای دیگر)
یکی از اصلىترین دلایل منکران شناخت، وجود خطا در ابزارهای شناختی انسان، یعنی حس و عقل، است. این گروه با مستند قرار دادن پارهای خطاهای حس و عقل نتیجه مىگیرند که، پس نمىتوان به سایر یافتههای حس و عقل هم اعتماد کرد و آن یافتهها را مطابق با واقع دانست؛ و دست کم، در درستی و نادرستی آنها شک پیدا مىشود.
در پاسخ این ادعا گفته مىشود: شما که ادعا مىکنید حس خطا مىکند و این خطای حس را مىبینید، آیا جایی که حس خطا مىکند مىدانید که حس خطا مىکند یا در همین هم شک دارید؟ آنجا که مثلاً چشم خطا و اشتباه مىکند، چوب را در ظرف آب شکسته مىبیند و نمونههایی از این قبیل آیا مىدانید که آنچه چشم شما مىبیند خطا است یا نمىدانید؟
ایشان پاسخ مىدهند: آری، مىدانیم که حس خطا مىکند، چشم در چیزی که مىبیند مثلاً شکسته بودن چوب در ظرف آب یا قطع شدن دو ریل موازی راهآهن به وسیله یکدیگر در فاصله دور مىدانیم که اشتباه مىکند.
در این صورت، به ایشان گفته مىشود: پس شما این خطا بودن را با یک یقین و یک شناخت پیدا کردید، در حالی که مىگفتید هیچ گونه شناختی امکان ندارد. آنچه فهمیدهاید خودش یک معرفت است. آنگاه که مىگویید عقل در فلان جا اشتباه کرده است، با جزم مىگویید اشتباه کرده، یعنی مىدانید که اشتباه کرده است، پس به حقیقت رسیدهاید. انسان تا به یک حقیقت نرسیده باشد اشتباه بودن نقطه مقابل را نمىفهمد. در واقع، حقیقتی را مىشناسید و با مقیاس قرار دادن آن، آنچه را با آن ناهمخوانی و ناسازگاری دارد اشتباه و خطا مىدانید.65
دلیل چهارم؛66 دلیل مبتنی بر علم حضوری67
هر انسان خردمندی بر این باور است که چیزهایی را مىداند و مىتواند چیزهایی را بداند و از اینرو، برای کسب اطلاع از امور مورد نیاز یا مورد علاقهاش کوشش مىکند. بهترین نمونه این گونه تلاشها، همان است که توسط دانشمندان و فلاسفه انجام گرفته و رشتههای گوناگون علوم و فلسفه را پدید آورده است. بنابراین، امکان و وقوع شناخت امری نیست که برای هیچ انسان عاقلی، که ذهنش به وسیله پارهای از شبهات آشفته نشده باشد، قابل انکار و یا حتی قابل تردید باشد.68 و آنچه جای بحث و بررسی دارد و اختلاف درباره آن، معقول است تعیین قلمرو علم انسان، و تشخیص ابزار دستیابی به علم یقینی، و راه بازشناسی اندیشههای درست از نادرست و مانند آن است.
به هر حال، هر کس در هر چیزی شک کند نمىتواند در وجود خودش و در وجود شکش و نیز قوای ادراکىاش مانند: نیروی بینایی و شنوایی، و وجود صورتهای ذهنی و حالتهای روانی خودش شک کند، و اگر کسی حتی در چنین اموری هم اظهار شک نماید یا بیماری است که باید معالجه شود یا به دروغ و برای اغراض سوئی چنین اظهارنظر مىکند که باید تأدیب و تنبیه شود.
اکنون، مىافزاییم: اگر کسی ادعا کند که "هیچ شناخت یقینی امکان ندارد"، از وی مىپرسیم: آیا همین را که گفتی مىدانی یا درباره آن شک داری؟ اگر پاسخ دهد "مىدانم" ، پس، دستکم، به یک شناخت یقینی اعتراف کرده، و بدین ترتیب، ادعای خود را نقض کرده است. و اگر بگوید "نمىدانم" معنایش این است که احتمال مىدهم معرفت یقینی ممکن باشد؛ زیرا معنای نمىدانم این است که نمىدانم آیا آنچه مىگویم با واقع مطابق است یا خیر و من توانستهام حقیقت را بیابم یا نه، و چه بسا واقع چیزی غیر از این باشد که من فهمیدهام. در این صورت، منکر شناخت به گونهای دیگر سخن خود را ابطال کرده است.
اما اگر کسی بگوید "من درباره امکان علم و شناخت جزمی، شک دارم"، از وی مىپرسیم: "آیا مىدانی که شک داری یا نه؟" اگر پاسخ دهد "مىدانم که شک دارم" پس نه تنها امکان، بلکه وقوع علم را هم پذیرفته است، اما اگر بگوید "در شک خودم هم شک دارم" این همان سخنی است که یا منشأش بیماری روانی و ابتلا به وسواس ذهنی شدید است و یا آنکه از روی غرض گفته مىشود. در صورت اوّل، باید به درمان و معالجه بیماری پرداخت و راه بحث فلسفی مسدود خواهد بود و در صورت دوم، باید به آن پاسخ عملی داد.
با کسانی که مدعی نسبی بودن همه شناختها هستند و مىگویند: هیچ گزارهای به طور مطلق و کلی و دائمی صحیح نیست نیز مىتوان گفت: همین گزاره که "هیچ گزارهای به طور مطلق صحیح نیست" آیا مطلق و کلی و دائمی است یا نسبی و جزئی و موقت؟ اگر همیشه و در همه موارد و بدون هیچ قید و شرطی، صادق است، پس دست کم، یک گزاره مطلق و کلی و دائمی، ثابت مىشود. و اگر خود این شناخت هم نسبی است معنایش این است که در بعضی از موارد، صحیح نیست و ناچار موردی که این گزاره درباره آن صدق نمىکند گزارهای مطلق و کلی و دائمی خواهد بود.
ردّ شبهه شکگرایان: همانگونه گذشت، سوفیستها و شکگرایان خطاهای حس و عقل را دلیل بر عدم امکان شناخت قرار داده، و از جمله اینکه گفتهاند: گاهی انسان از راه حس به وجود چیزی یقین پیدا مىکند ولی بعد متوجه مىشود که خطا کرده است، پس معلوم مىشود که ادراک حسی ضمانت صحت ندارد. و به دنبال آن، چنین احتمالی پیش مىآید که از کجا سایر ادراکات حسی من هم خطا نباشد، و شاید روزی بیاید که به خطا بودن آنها پی ببرم. همچنین گاهی انسان از راه دلیل عقلی، اعتقاد یقینی به مطلبی پیدا مىکند، اما پس از چندی مىفهمد که آن دلیل، درست نبوده و یقینش مبدل به شک مىشود. پس معلوم مىشود که ادراک عقلی هم ضمانت صحت ندارد و به همان ترتیب، احتمال خطا به سایر مدرکات عقل هم سرایت مىکند. در نتیجه نه حس قابل اعتماد است و نه عقل، و برای انسان جز شک باقی نمىماند.
در پاسخ باید گفت:
1. معنای این استدلال آن است که شما مىخواهید از راه این دلیل به نتیجه مورد نظرتان که همان صحت شکگرایی است برسید و به آن علم پیدا کنید و دستکم بخواهید نظر خودتان را به این وسیله، به طرف مقابل بقبولانید.
2. معنای کشف خطا در ادراکات حسی و عقلی این است که بفهمیم ادراک ما مطابق با واقع نیست؛ پس، لازمهاش اعتراف به وجود علم به خطا بودن ادراک است.
3. لازمه دیگر آن این است که بدانیم واقعیتی وجود دارد که ادراک خطایی ما با آن مطابقت ندارد وگرنه خطا بودن ادراک مفهومی نخواهد داشت.
4. لازمه دیگرش این است که خود ادراک خطایی و صورت ذهنی مخالف با واقع، برای ما معلوم باشد.
5. و بالاخره باید وجود خطا کننده و حس یا عقل خطاکار را نیز بپذیریم.
6. این استدلال خودش یک استدلال عقلی است (هر چند در واقع مغالطه است) و استناد به آن به معنای معتبر شمردن عقل و ادراکات آن است.69
7. افزون بر اینها، در اینجا شناخت دیگری نیز مفروض است و آن اینکه ادراک خطایی در عین خطا بودن نمىتواند درست باشد.
پس همین استدلال، مستلزم اعتراف به وجود چندین علم است و با این وصف، چگونه مىتوان امکان علم را به طور کلی انکار کرد و یا حتی در وقوع آن تردید و تشکیک نمود؟
دلیل پنجم؛70 دلیل مبتنی بر اصل کلی "واقعیتی هست"
اصل کلی "واقعیتی هست"، گزارهای بدیهی است که ذهن هر انسانی بدون نیاز به هرگونه اعمال فکر، آن را در نهایت وضوح و روشنی مىیابد، به نحوی که اگر ذهن در اثر مغالطات سفسطی آشفته نگردیده باشد، به راحتی آن را تصدیق مىکند.
اما اینکه مصادیق و مظاهر این واقعیت که سخن از هستی آن گفتیم کدامند، با خود این گزاره قابل تعیین نیست. برخی از این مصادیق به علم حضوری معلومند و پارهای دیگر به علم حصولی. نمونه شاخص و مصداق بارز معلومات حضوری، علم حضوری نفس به ذات خویش است، به گونهای که هر کس وجود خودش را به علم حضوری خطاناپذیر مىیابد، و آنگاه که این یافت حضوری در صفحه علم حصولی منعکس مىگردد، گزاره "من هستم" را تشکیل مىدهد. بنابراین، "من هستم"، که برآمده از علم حضوری نفس به ذات خود است، حقیقتی است وجدانی و مظهری است همهیاب برای اصل کلی "واقعیتی هست".
به عبارت گویاتر: در علم حضوری خود واقعیت مورد شناسایی نزد مدرِک حضور دارد و به این ترتیب، در علم حضوری نفس به خویشتنْ نفس، به عنوان یک واقعیت عینی، موجود و محقَق است و شناخت چه به معنای حضوری آن و چه به معنای حصولىاش، در اینجا فراهم است؛ زیرا شناخت حضوری نفس به خودش، که در آن علم و عالم و معلوم متحد با یکدیگرند، کاملاً مشهود و همهیاب است و صورت حصولی این علم، یعنی گزاره "من هستم" نیز، که حاکی از واقعیت و وجود نفس است، به روشنی هر چه تمامتر مطابقتش را با واقع نشان مىدهد. و از اینرو، اصل کلی واقعیتی هست، دستکم، در مورد نفس هر انسانی صدق خود را نشان مىدهد.
به این ترتیب، با روشن شدن درستی "واقعیتی هست"، هم مدعای سوفسطاییان که وجود هرگونه واقعیتی، و به تبع آن تحقق هر گونه شناختی (یعنی هرگونه آگاهی از واقعیت) را منکر بودند، ابطال مىگردد و هم مدعای شکاکان کلی که امکان شناخت را از بیخ و بن نفی مىکردند.
دلیل ششم؛71 دلیل مبتنی بر امتناع انکار کلی واقعیت
در بیان این دلیل باید گفت: انکار کلی واقعیت مستلزم پذیرفتن و شناختنِ دست کم یک واقعیت در مرحلهای قبلتر است؛72 زیرا از شکاکان مطلق که مدعىاند "هیچ چیز واقعیت ندارد"، باید پرسید: اساسا چه کسی و کی مىتواند این گفته را مطرح کند؟ پاسخ این است که زمانی کسی مىتواند بگوید فلان چیز واقعیت ندارد که چیز یا چیزهایی را به عنوان واقعیت پذیرفته باشد، آنگاه بگوید: آیا آن چیزی که در واقعیتش شک دارم مثل آن چیز یا چیزهایی است که واقعیتشان مشکوک نیست یا خیر؟ ولی اگر این شخص هیچ واقعیتی را قبول نداشته باشد و در همه واقعیات شک داشته باشد، چه الگویی (Paradigm) برای واقعیت دارد تا براساس آن، امری را واقعی یا غیرواقعی به شمار آورد؟
اگر کسی هم حالت خواب داشته باشد و هم حالت بیداری، مىتواند بگوید: فلان کس خواب است، یعنی آن حالتی که برای بیداری هست در او نیست. ولی اگر کسی فقط حالت خواب داشته باشد، چگونه مىتواند به کسی خواب یا بیداری را نسبت دهد؟
وقتی کسی مىگوید: آیا فلان چیز واقعیت دارد یا نه، پیشفرض او آن است که چیز دیگری هست که واقعیتدار است و این چیز واقعیتدار یک سلسله اوصافی دارد که یا ناشی از واقعیتدار بودن آن است و یا، دستکم، این اوصاف قراین و علایم واقعیتدار بودن آن است. و در واقع، این سؤال که "آیا چیز اول واقعیت دارد یا نه" بدین معنا است که آیا آثار و یا علایم موجود در چیز دوم، از چیز اول بروز مىکند یا خیر؟ همچنان که وقتی کسی بپرسد فلان چیز سرخ است یا نه، پیشفرض وی آن است که او الگویی از سرخ دارد و پذیرفته است که چیزی سرخ است وگرنه سؤالش بىمعنا است.73
بنابراین، سؤال از واقعیتدار بودن همه امور و شک در آن، بىمعنا است؛ چرا که، دست کم، باید به یک چیز واقعیتدار معتقد بود. از اینرو است که شک عام موجه نیست.74
ابزارهای پیدایش یقین
از نظر ما یقین، علاوه بر عقل، از دو منبع وحی و شهود نیز برمىآید، و این سه چشمه جوشان، هر کدام شناخت یقینی را مىتراود و مىزاید و تشنگان حقیقت را با زلال و خنکای خود سیراب مىکند. ولی از آن روی که در فلسفه، سخن از علم حصولی و برآمدن یقین از منبع بداهت و برهان است، بحث درباره دو منبع وحی و شهود را به فرصتی دیگر وامىگذاریم و اینجا فقط به یقین مصطلح در فلسفه و منطق مىپردازیم.
به هر حال، نخستین سخن در این چشمانداز آن است که، اساسا یقین فلسفی از چه راههایی به دست مىآید؟ و ویژگی هر کدام از این راهها کدام است؟
راههای نیل به یقین
در مباحث گذشته دیدیم که خصیصههای یقین فلسفی عبارتند از: باور (= تصدیق)، جزم، صدق، و زوالناپذیری؛ همچنین ملاحظه کردیم که آنچه یقین را از تقلید مطابق با واقع، جدا مىکند، برآمدن خصیصههای یاد شده از دلیل75 است. در واقع، تا هنگامی که فاعل شناسا، خود از راه دلیلی ویژه، که ذاتا زاینده خصیصههای فوق است، به معرفت یقینی دست نیافته باشد، شناخت او نام یقین به خود نمىگیرد. بنابراین، پیدایش یقین در گرو همین دلیل است. ولی باید دید این دلیل چگونه دلیلی است و آیا صرفا در یک راه خلاصه مىشود یا آنکه شامل راههای بیشتری مىگردد؟
آنچه در این باره از لابهلای گفتههای دانشوران فلسفه و منطق فراچنگ مىآید، دو راه ذیل است: 1. راه بداهت؛ 2. راه قیاس و استدلال برهانی.
اوّل؛ راه بداهت
بداهت گرچه هم وصف تصورات قرار مىگیرد و هم تصدیقات، ولی به دلیل آنکه یقین صرفا توصیفگر دانش گزارهای است، تنها از تصدیق بدیهی سخن خواهیم گفت و به طور گذرا آنچه را در این مقام لازم بدانیم یادآور خواهیم شد.
پیش از هر چیز لازم است بدانیم که تصدیق بدیهی در میان گفتههای اندیشهوران اسلامی به دو معنا به کار رفته است:
یکی به معنایی معادل اولیّات، و دیگری به معنایی عامتر از آن. در معنای نخست، بدیهی به گزارهای گفته مىشود که صرف تصور دو طرف آن برای تصدیقش کافی باشد و برای حکم به صدق آن نه تنها نیازی به فکر و استدلال نیست، که هیچ حاجتی به بهرهگیری از ابزاری دیگر، مانند حس، نیز وجود ندارد.76
ولی در معنای دوم، بدیهی عنوان گزارهای است که از راه کسب واندیشهورزی به دست نیامده باشد؛ وفق این اصطلاح، بدیهیات نام آن دسته از گزارهها است که تصدیق به آنها احتیاج به فکر و استدلال ندارد، خواه نیازمند ابزار دیگری مانند حس باشد و خواه نباشد.77 در برابر بدیهی به این اصطلاح، گزاره نظری قرار دارد، که عبارت است از هر گزارهای که تصدیق به آن در گرو فکر و استدلال باشد.
در اینجا مراد از بداهت همین معنای دوم، یعنی اصطلاح عام بدیهی است. بدیهی به این معنا، خود، به دو قسم بدیهی اولی و بدیهی ثانوی تقسیم مىگردد: بدیهی اولی، چنانکه اشاره شد، گزارهای است که صرف تصور دو طرف آن و نسبت میان آن دو طرف، برای تصدیقش کافی باشد، مانند گزاره محال بودن اجتماع نقیضان. چنین گزارههایی نه تنها نیازمند استدلال و جستوجو کردن از حد وسط و تشکیل صغری و کبری نیستند، بلکه به هیچ واسطه دیگری، حتی مشاهده و تجربه، نیز نیاز ندارند.
بدیهی ثانوی نیز گزارهای را مىگویند که صرف تصور دو طرف گزاره برای تصدیق آنها کافی نیست، ولی نیازمند فکر و استدلال هم نیستند، بلکه با بهرهگیری از ابزاری چون حس اعم از حس ظاهری و حس باطنی راه تصدیق آنها هموار مىگردد. این پاره از گزارهها را مىتوان به شش دسته تقسیم کرد: حسیات، وجدانیات،78 حدسیات، فطریات، تجربیات و متواترات.
البته به نظر مىآید همه بدیهیات ثانویه، شایسته وصف بداهت، و پارهای حتی درخور نام یقینی هم نیستند؛ ولی تبیین و اثبات این دو مدعا نیاز به مجالی جدا دارد.
در هر حال، آنچه در این فرصت ادعا مىکنیم آنکه، تنها دو دسته وجدانیات (از میان بدیهیات ثانویه) و اولیات را، به درستی، مىتوان به وصف بداهت توصیف نمود.
بداهت و نقش آن در سامانه یقین
بارها در معرفی عناصر یقین منطقی و فلسفی اشاره کردیم که این قسم از یقین برآیند چهار مؤلفه باور، صدق، جزم و زوالناپذیری است. و نیز یادآور شدیم که عنصر زوالناپذیری برآمده از دلیل79 و متّکی بر آن است؛ و بداهت (به عنوان یکی از دو راه) دلیلی است که جوینده حقیقت را به سرمنزل یقین مىرساند. به همین روی، تصدیق یقینی در اولیات نیز از علت مىتراود، ولی با این توضیح که علت یاد شده نه بیرون از گزاره که در درون آن جای دارد و عبارت از همان اجزای گزاره است.80 علت یقین چه در اولیات و چه در غیر آن، آنگاه نقش یقینآفرینی خود را ایفا مىکند که مورد شناخت و آگاهی قرار گیرد؛ در غیر این صورت شناخت حاصل نه یقینی، که احتمالی و زوالپذیر خواهد بود.81
اما در اینجا مىتواند پرسشهایی فرارو قرار گیرد؛ پرسشهایی از این قبیل: بداهت چگونه و به چه ترتیبی نقش دلیلگری خود را ایفا مىکند؟ چرا و به چه دلیل گزارههای بدیهی مطابق با واقع هستند و عنصر صدقِ یقین را تدارک مىبینند؟ و دست آخر اینکه، راز بداهت گزارههای بدیهی در چیست که دو طیف "وجدانیات" و "اولیات" را از سایر گزارهها متمایز مىکند؟
پیشتر، اشارهای کوتاه به سرّ بداهت وجدانیات داشتیم، در اینجا تلاش خواهیم کرد درباره راز بداهت اولیات نیز سخن بگوییم:
راز بداهت اولیات
بداهت، در واقع، نشانگر وضعیتی است که در میان اجزای گزاره وجود دارد. یعنی رابطه میان موضوع و محمول در یک گزاره اولی به گونهای است که هر کس تصور صحیحی از موضوع و محمول گزاره داشته باشد؛ به روشنی، و بدون نیاز به هیچ گونه عملیات فکری یا به کارگیری ابزار دیگری، به ثبوت محمول برای موضوع حکم مىکند. ولی دلیل این وضعیت چیست و چرا هر کسی وضوح اتحاد موضوع و محمول را مىیابد و بىدرنگ به درستی گزاره حکم مىکند؟
سرّ مطلب را باید در نقش موضوع گزاره جستوجو کرد؛ در واقع، موضوع گزاره اولی به دلیل ویژگی ذاتی خود، علت حمل محمول بر موضوع است.82 و ملاک شناسایی ما از علیتِ آن هم صِرف تصور موضوع و محمول گزاره است. به عبارت دیگر: در بدیهیات اولیه، ریشه بداهت در این است که مفهوم محمول گزاره گاهی با مفهوم موضوع آن کاملاً یکی است (عین یکدیگرند)، و گاهی جزء مفهوم موضوع است، و گاه با آنکه ذاتی مفهوم موضوع نیست، ولی هرگز امکان جدا شدن آن از موضوع نیز وجود ندارد؛ و به اصطلاح، محمول نسبت به موضوع خود رابطه بیّن بالمعنىالاعم دارد. به هر حال، در هر سه صورت ملاک بداهت گزاره خود موضوع است. به عنوان نمونه، در گزاره "اجتماع نقیضان محال است." مفهوم "اجتماع نقیضان" به گونهای است که علت ثبوت و حمل "محال بودن" برای خود مىگردد؛ و یافت این علیت صرفا با تصور درست مفهوم اجتماع نقیضان و مفهوم محال و رابطه میان این دو مفهوم به دست مىآید.
کاوشی نو و بیانی دیگر
با وجودی که بسیاری از اندیشمندان سرّ بداهت اولیات را به ترتیبی که بیان شد توضیح دادهاند، ولی برخی از آنها83 کوشیدهاند با بهرهگیری از علوم حضوری و ابتنای بدیهیات اولیه و وجدانیات بر این علوم، راز بداهت آنها را بازگویند، و در ضمن چالش معرفتشناختی این دسته از گزارهها را نیز چارهجویی کنند. توضیح این که: نقطه اصلی اشکال در علوم حصولی این است که چگونه مىتوان مطابقت آنها را با آنچه از آن حکایت مىکنند تشخیص داد در حالی که راه ارتباط ما را با جهان خارج، همواره همین صورتهای ادراکی و علوم حصولی، تشکیل مىدهند؟ از طرفی، آنچه از سوی پارهای گفته مىشود تنها همین است که عقل پس از تصور موضوع و محمول گزارههای بدیهی خود به خود و بدون نیاز به استدلال یا تجربه، قاطعانه حکم به اتحاد آن دو مىکند؛ و این درک را فطری عقل دانستهاند. ولی سخن در این است که آیا این نوع درک به اصطلاح فطری، لازمه آفرینش عقل انسانی است به گونهای که ممکن است عقل موجود دیگری (مثلاً عقل جن) همین گزارهها را به گونه دیگری درک کند یا اگر عقل انسان طور دیگری آفریده شده بود مطالب را به صورت دیگری درک مىکرد و یا اینکه این ادراکات کاملاً مطابق با واقع و نمایشگر امور نفسالامری است و هر موجود دیگری هم که دارای عقل باشد به همین صورت، درک خواهد کرد؟ پر واضح است که معنای ارزش واقعی داشتن و حقیقت بودن شناخت عقلانی همین شق دوم است.84
بنابراین، باید راهحل مشکل را در جایی جستوجو کرد که بتوانیم هم بر صورت ادراکی و هم بر آنچه از آن حکایت مىکند، اشراف پیدا کنیم و تطابق آنها را حضورا و بدون وساطت صورت دیگری درک کنیم. این وضعیت را، چنانکه پیشتر هم اشاره کردیم، در گزارههای وجدانی مىیابیم. برای این کار باید در ماهیت این دسته از گزارهها بیشتر دقت کنیم: از یک سوی، مفاهیم تصوری آنها را مورد بررسی قرار دهیم که از چگونه مفاهیمی هستند و از چه راهی به دست مىآیند؟ و از سوی دیگر، در رابطه آنها بیندیشیم که چگونه عقل حکم به اتحاد موضوع و محمول مىکند؟
مفاهیمی که در بدیهیات اولیه به کار مىرود، بر طبق استقرا، مفاهیمی فلسفىاند که از علوم حضوری انسان گرفته شدهاند هر چند اگر این مفاهیم از راه حس ظاهری نیز به دست بیایند در بدیهی و حضوری بودن حکم به اتحاد موضوع و محمول آنها تأثیری نخواهد داشت؛ زیرا تصور به خودی خود هیچ کاشفیت و حکایت بالفعلی از خارج ندارد و کسی هم ادعای وجود مصداق خارجی را برای آن نمىکند.85 توضیح اینکه: هر یک از ما نفس خودمان و همچنین حالات روانی یا صورتهای ذهنی یا افعال نفسانی مانند اراده خودمان را به علم حضوری مىیابیم. از طرفی، هر انسانی مىتواند هر یک از شئون نفسانی خود را با نفس بسنجد و بدون اینکه توجهی به چیستی هیچیک از آنها داشته باشد، رابطه وجودی آنها را مورد توجه قرار دهد و دریابد که نفس بدون یکیک آنها مىتواند موجود باشد، ولی هیچکدام از آنها بدون نفس تحقق پیدا نمىکند. و با عنایت به این رابطه داوری کند که هر یک از شئون نفسانی "احتیاج" به نفس دارد ولی نفس، احتیاجی به آنها ندارد، بلکه از آنها "غنی" و "بىنیاز" و "مستقل" است و بر این اساس مفهوم "علت" را از نفس، و مفهوم "معلول" را از هر یک از شؤون یاد شده، انتزاع نماید.
روشن است که ادراکات حسی هیچ نقشی را در پیدایش مفاهیم احتیاج، استقلال، غنی، علت و معلول ندارند و انتزاع این مفاهیم در گرو ادراک حسی مصداق آنها نیست و حتی علم حضوری و تجربه درونی نسبت به هر یک از آنها نیز برای انتزاع مفهوم مربوط به آن، کافی نیست بلکه علاوه بر آن باید بین آنها مقایسه گردد و رابطه خاصی در نظر گرفته شود.86
اکنون، پرسش اساسىتر این است که چگونه عقل حکم به اتحاد میان موضوع و محمول در گزارههای اولی مىکند؟
در اولیات، مفهوم محمول در مفهوم موضوع گنجانیده شده است. در واقع، مفهوم موضوع مفهومی مرکب است که اجزاء آن با تحلیل عقل به دست آمدهاند؛ یعنی: عقل مفهوم موضوع را به دو یا چند مفهوم تحلیل کرده است، به گونهای که مفهوم مرکب یاد شده بدون وجود اجزای مفهومی خود تحقق نخواهد یافت. گاهی نیز میان مفهوم موضوع و محمول رابطه تضایف وجود دارد؛ یعنی آنکه هر گاه کسی موضوع را تصور کند همراه با آن و در ضمن آن محمول را هم تصور کرده است،87 و این رابطه نه میان وجود خارجی دو متضایف، که میان دو مفهوم آنها وجود دارد.
به هر حال، به هر دو قسم گزاره یاد شده "گزاره تحلیلی" مىگویند. و گزاره تحلیلی گزارهای است که مفهوم محمول آن از تحلیل مفهوم موضوعش به دست مىآید. یعنی هم آنجا که پس از تحلیل مفهومی مرکب به اجزایش، جزئی را بر جزء دیگر یا بر کل حمل مىکنیم گزاره حملیه به وجود آمده گزاره تحلیلی است، و هم آنجا که مثلاً در گزارهای مانند "هر معلولی نیاز به علت دارد" علت داشتن را به معلول نسبت مىدهیم؛ زیرا اساسا معلول یعنی چیزی که علت دارد، و چیزی که علت دارد روشن است که مىتوان گفت این چیز علت دارد، چنان که روشن است که نمىتوان گفت این چیز علت ندارد. بنابراین، در گزارههای تحلیلی که بدیهیات اولیه نیز از آن جملهاند مفهوم موضوع مشتمل بر مفهوم محمول است و هم از اینرو، این دسته گزارهها همگی بدیهىاند.88
پس راز صادق بودن گزاره بدیهی اولی در بداهت آن نهفته است، و راز بداهت آن نیز در این است که مفهوم محمول آن داخل در مفهوم موضوع آن مىباشد. و این داخل بودن مفهوم محمول در مفهوم موضوع گزاره بدیهی را نیز ما به علم حضوری مىیابیم.
تا اینجا سرّ بداهت حمل مفهوم محمول بر مفهوم موضوع را بیان کردیم، ولی همچنان مشکل معرفتشناختی این گزارهها باقی است؛ زیرا مفاد گزاره اولی "هر معلولی نیاز به علت دارد" این است که اگر در جهان خارج از ذهن معلولی وجود داشته باشد آنگاه نیاز به علت دارد، ولی خود این گزاره به هیچ روی وجود مصداق خارجی را برای معلول اثبات نمىکند و همچنان این پرسش را باقی مىگذارد که از کجا مفاد بدیهی اولی با واقع مطابق است؟
برای نشان دادن مطابقت بدیهی اولی با واقع، کافی است مطابقت آن را با یک مصداق خارجی نشان دهیم تا اولاً، معلوم گردد که این گزارهها دارای واقعی هستند که از آن حکایت مىکنند و صرفا اموری ذهنی و بىارتباط با خارج نیستند و ثانیا، واقعنمایی و تطابق آنها با واقعیت روشن گردد و به این ترتیب معلوم شود که راز صدق این گزارهها به سرشت عقلی نوع انسان برنمىگردد، بلکه اگر هم به صدق آنها حکم مىکند از آن رو حکم مىکند که این ادراکات را کاملاً مطابق با واقع و نمایشگر تمام عیار جهان خارج مىیابد.
برای این کار به سراغ علوم حضوری خودمان مىرویم و با اشرافی که هم بر شناخت حصولی (گزاره بدیهی) و هم مصداق آن داریم مطابقت با واقع را به وضوح درمىیابیم. ولی چگونه ما از ملاحظه یک مصداق گزارهای مىسازیم که حکمی کلّی مىکند و به عنوان مثال، نیازمندی به علت را تنها در مصداقی که مشاهده کرده (رابطه اراده با نفس) خلاصه نمىکند؟
پاسخ این است که، هر چند آنچه را به علم حضوری مىیابیم موردی شخصی و معین است، ولی آنچه در صفحه ذهن و مرتبة عقل انعکاس پیدا مىکند "مفهوم" و صورت ذهنی مصداق است. و خاصیت ذاتی مفهوم، کلّی بودن و قابلیت انطباق بر مصادیق بىشمار است. در واقع، اگر کسی مفهومی را به درستی از مصداق آن گرفت، این مفهوم کلیّت داشته و تنها، مصداق یاد شده را در بر نخواهد گرفت. وقتی ما مفهوم معلول را از اراده گرفتیم، معلول به چیزی گفته مىشود که احتیاج به علت دارد و این مفهوم عقلی احتیاج به علت داشتن کلّی است نه جزئی. این کلّی بودن معنایش آن نیست که ما به گزاره سور "کلّی" را اضافه کردهایم، بلکه معنایش تنها و تنها این است که خود مفهوم، بدون نیاز به سور، خاصیّت کلّی و انطباق بر مصادیق فراوان را دارد.
البته فراموش نمىکنیم که در موارد دیگر، غیر از یافت حضوریمان، اثبات خصیصه احتیاج به علت یا همان معلول بودن، در گرو برهان عقلی است و خود به خود نمىتوان به چیزی عنوان معلول یا عنوان علت را بار کرد. ولی با این همه، هر جا که وابستگی وجودی چیزی به چیز دیگر ثابتشود و بهاصطلاح معلولبودن تثبیت گردد، طرفوابستگی، یعنی علت، همثابت خواهد بود.
بنابراین، در بدیهیات اولیه،که گزارههایی تحلیلىاند، دو حیثیت وجود دارد: یکی، اعتبار ذاتی آنها، که از ارتباط میان مفهوم موضوع و مفهوم محمول در آنها برمىآید؛ و دیگری، ارتباط این گزاره با جهان خارج و مطابقتش با واقع است که از راه علم حضوری آشکار مىگردد. و دست آخر، کیفیت تبدیل امری شخصی و جزئی به گزارهای کلّی است که از راه تبدیل و انعکاس علم حضوری در صفحه علم حصولی پدید مىآید.89
حاصل آنکه، راز خطاناپذیری بدیهیات اولیه اتّکای آنها بر علم حضوری است. این گزارهها به همراه وجدانیات که آنها نیز از علوم حضوری برمىآیند به معنای حقیقی کلمه "بدیهی"اند و هر دو دسته ابزاری کارآمد برای پیدایش یقین منطقىاند.
دوم؛ راه قیاس و استدلال برهانی
دومین راهی که برای نیل به یقین منطقی ذکر شده، بهرهگیری از ابزار قیاس و استدلال برهانی است. در واقع، در شناختهای نظری، آنجا که به دنبال کسب یقین هستیم، برهان واسطهای است که شناسنده را به معرفت یقینی مىرساند. آنچه برهان را مىسازد و آن را از میان شیوههای دیگر استدلال و انواع دلیل متمایز مىکند مؤلفههایی هستند که باید یک به یک به آنها بپردازیم و ضمن آشنایی با آنها، شرایط و ویژگىهای این مؤلفهها را نیز مرور نماییم. تا از این رهگذر با یافتن شناختی کافی از برهان و به کارگیری آن در فتح قلههای بلند یقین فلسفی بکوشیم.
شیوههای استدلال
ما در استدلال و فکر همواره با مدد گرفتن از شناختهای قبلی خود در پی یافت یک مجهول و معلوم کردن آن هستیم. اساسا تفکر و استدلال چیزی نیست جز پیوند دادن چند چیز معلوم و دانسته برای کشف یک امر مجهول و ندانسته.90 شناخت جدید (علم به نتیجه) رهآورد سیری است که در میان دانستهها و داشتههای پیشین صورت مىگیرد. این سیر، به نوبه خود، به سه شیوه اساسی انجام مىپذیرد:
1. سیر از جزئی به جزئی دیگر. این سیر ذهنی که در اصطلاح منطقی "تمثیل" نامیده مىشود، مفید یقین نیست و باوری فراتر از ظن را نتیجه نمىدهد؛ زیرا صرف مشابهت دو موضوع، موجب یقین به اشتراک حکم آنها نمىگردد.91
2. سیر از جزئی به کلی. این کار در اصطلاح منطق «استقراء» نامیده مىشود.
استقراء بر دو قسم است: تام و ناقص. استقرای تام یقینآور بوده و به قیاس بازگشت مىکند، ولی استقرای ناقص مفید یقین نیست.
برخی اندیشهوران معتقدند: گرچه استقرای تام به لحاظ نظری یقینآور است، ولی از آنجا که در عمل احاطه بر تمام جزئیات یک کلی میسر نیست، بهرهگیری از آن عادتا ناممکن است.92
3. سیر از کلی به جزئی. یعنی نخست، محمولی برای یک موضوع کلی ثابت شود و بر اساس آن حکم جزئیات و مصادیق آن کلی معلوم گردد. چنین سیر فکری که در منطق "قیاس" نامیده مىشود، در صورتی که مقدمات آن یقینی باشند و قیاس هم به شکل صحیحی تنظیم شده باشد، مفید یقین خواهد بود. نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که قیاس همواره سیر از کلی به جزئی نیست، بلکه گاهی سیر از کلی به کلی مساوی آن است؛93 مثل قیاس "انسان متعجب است و هر متعجبی ضاحک است، پس انسان ضاحک است." در این مثال، بین سه مفهوم انسان، متعجب و ضاحک نسبت تساوی برقرار است.
به هر حال، از میان شیوههای سهگانه استدلال، قیاس برهانی (که هم صورت و هم ماده آن یقینی است) و استقرای تام یقین آورند ولی تمثیل و استقرای ناقص و نیز قیاسهای جدلی و خطابی یقینآفرین نیستند.
انواع قیاس
اشاره کردیم که قیاس، آنگاه که از مقدمات یقینی بهره گیرد و به شکل صحیحی هم تنظیم شود مفید یقین خواهد بود. معنای این گفته آن است که هر گاه از قیاس انتظار زایش علم یقینی را داشته باشیم، بایستی هم ماده و هم صورت قیاس ما دارای شرایط لازم باشد؛ در غیر این صورت آنچه قیاس به دست مىدهد شناخت یقینی نخواهد بود. بنابراین، هم باید به بحث از صورت و شکل قیاس پرداخت و هم از مواد آن سخن گفت.
الف. انواع قیاس به لحاظ صورت94
قیاس را به لحاظ صورت آن به دو پاره کلی: قیاس اقترانی و قیاس استثنایی تقسیم مىکنند. اساس این تقسیم چگونگی قرار گرفتن نتیجه در مقدمات است. یعنی اگر نتیجه به طور پراکنده در دو مقدمه قیاس قرار گرفته، به گونهای که هر جزء آن (موضوع یا محمول در حملیه، و مقدم یا تالی در شرطیه) در یک مقدمه قرار گرفته است، قیاس حاصل را "قیاس اقترانی" مىگویند. و اگر خودِ نتیجه یا نقیض آن، یکجا و به نحو صریح در مقدمات آمده باشد قیاس حاصل "قیاس استثنایی" نامیده مىشود.
یکی از دو مقدمه قیاس استثنایی همواره گزارهای شرطی است، یا شرطی متصل و یا شرطی منفصل؛95 و به اعتبار همین مقدمه قیاس یاد شده به دو نوع استثنایی اتصالی و استثنایی انفصالی منقسم مىگردد. و مقدمه دیگر یک استثنا است؛ این استثنا به طور کلی به یکی از چهار صورت ممکن است واقع گردد؛ زیرا یا مقدم گزاره شرطی استثنا مىشود و یا تالی آن، و در هر دو صورت یا چنان است که به نحو مثبت استثنا مىشود و یا به نحو منفی.
بداهت صورت قیاس استثنایی و سرّ آن
قیاس استثنایی به هر دو نوع آن و نیز راههای نتیجه بخش بودن هر یک، که به تفصیل گذشت، به لحاظ صورت و شکل بدیهی اولی هستند و نیاز به استدلال و اثبات ندارند. به عبارت تفصیلىتر: در قیاس استثنایی اتصالی که ملازمه میان مقدم و تالی مفروض است، به بداهت عقلی اثبات (وضع) ملزوم اثبات لازم را در پی دارد، چنان که نفی لازم (تالی) نفی ملزوم را به دنبال مىآورد. و عقل با تصور درست واقعیت رابطه مقدم و تالی و استثنایی که صورت مىگیرد بدون نیاز به فکر و نظر حکم به وضع تالی با وضع مقدم، و رفع مقدم با رفع تالی مىکند.
همچنین در قیاس استثنایی انفصالی نیز چنین بداهتی وجود دارد. یعنی در گزاره انفصالی حقیقی که تعاند و ناسازگاری میان مقدم و تالی چه در اجتماع و چه در ارتفاع مفروض است، عقل به بداهت حکم مىکند که هر گاه یکی از مقدم یا تالی اثبات شود دیگری نفی خواهد شد؛ چنانکه هر یک از دو طرف اگر نفی شود طرف دیگر به کرسی خواهد نشست.96 این یافت بدیهی عقل نتیجه توجه و کاوش ذهنی در حقیقت رابطه میان مقدم و تالی و نیز استثنای خود یا نقیض یکی از مقدم یا تالی است و بدون نیاز به هیچگونه فرایند فکری و ترتیب صغری و کبری قابل تصدیق است. کاوش ذهنی یاد شده با عنایت به اشراف حضوری نفس نسبت به صورتهای موجود در ذهن و روابط حاکم میان آنها نوعی علم حضوری است و به دلیل حضوری بودن این دریافت، از هرگونه خطا و اشتباهی مصون مىباشد. از اینرو، سر بداهت صورت قیاس استثنایی انفصالی در رجوع آن به علم حضوری نهفته است. همین وضعیت درباره انفصالی مانعهالجمع و مانعهالخلو هم وجود دارد.
بنابراین، قیاس استثنایی به لحاظ صوری و شکلی یقینآور است و این یقینآوری مرهون بداهت و اولی بودن قیاس یاد شده، و رجوع آن به علم حضوری مىباشد.
قیاس اقترانی
چنانکه مىدانیم قیاس اقترانی دارای چهار شکل است که به لحاظ چگونگی قرار گرفتن حدود قیاس در آن پدید مىآیند. در این میان، شکل اول قیاس اقترانی بر مقتضای طبع، و نتیجه بخشی آن بدیهی است97 و نیازی به اقامه دلیل و حجت ندارد. در حالی که سه شکل بعدی خود به خود نتیجهآفرین نیستند و نیازمند دلیل و حجتاند.98 و چون شناختهای نظری به شناختهای بدیهی برگشته و از آنها برمىآیند، سه شکل یاد شده نیز اعتبار خود را از شکل اول مىگیرند.99
ضمنا سرّ بداهت قیاس شکل اول نیز به علم حضوری حاصل از کاوش ذهنی در ترتیب قرار گرفتن مقدمات این نوع قیاس و مقایسه آنها با نتیجه حاصله باز مىگردد.
ب. اقسام قیاس به لحاظ ماده
پیشتر گفتیم که قیاس دارای ماده و صورت است، و آنچه قیاس نتیجه مىدهد برایند این دو در کنار هم است. صورت قیاس (= چگونگی کنار هم قرار گرفتن مقدمات قیاس) در فرض ثابت و یقینی بودن، بسته به مادهای که از آن بهره مىگیرد، نتایجی متفاوت را ثمر مىدهد؛ زیرا ماده قیاس نیز یکی از دو عامل اصلی است که سرنوشت نتیجه به وسیله آن رقم مىخورد. به این ترتیب، بر حسب تفاوت مواد قیاس مىتوان انواعی از قیاس را داشت.
قیاس را بسته به یقینی یا غیر یقینی بودن مقدمات، و تفاوت نتایجی که به دست مىدهد و نیز بر حسب تفاوت غرض از ساماندهی قیاس، به پنج قسم تقسیم کردهاند: قیاس برهانی، قیاس جدلی، قیاس خطابی، قیاس شعری و قیاس مغالطی.
انواع مواد قیاس
چنانکه گذشت، ما در قیاس، به عنوان یک فرایند فکری، در پی آن هستیم که با ترتیب دادن مقدماتی معلوم به نتیجهای که پیش از ترتیب دادن قیاس مجهول است، دست یابیم. این مقدمات معلوم یا بیّن و بىنیاز از دلیلاند یا آنکه خود مبیّن و نیازمند استدلال هستند. مقدمات نظری هم محصول ترکیب مقدماتی دیگر از قیاسی دیگرند و خود آن مقدمات نیز اگر بیّن نباشند هر کدام برآمده از قیاسی دیگر و مقدماتی دیگرند و...؛ ولی این جریان استنتاج معلومات از گزارههای پیشدانسته تا بىنهایت پیش نمىرود و سرانجام باید به مقدماتی برسیم که به خودی خود معتبر و بىنیاز از دانستههای دیگرند.100 به این مقدمات اصطلاحا "مبادی" (جمع مبدأ) گفته مىشود؛ چنان که مطلق مقدمات قیاس، صرفنظر از بیّن یا مبیّن بودن، "مواد" (جمع ماده) قیاس نامیده مىشوند.
انواع مبادی قیاس
مبادی قیاس را مىتوان به هشت قسم تقسیم نمود:101 یقینیات، مظنونات، مشهورات، وهمیات، مسلّمات، مقبولات، مشبهات و مخیلات. از میان هشت قسم یاد شده، تنها مبادی یقینی هستند که مطمح توجه ما قرار خواهند گرفت؛ زیرا ما به دنبال نیل به شناختهای یقینی هستیم و این هدف جز با بهرهگیری از این قسم گزارهها میسور نخواهد گشت. از اینرو، با واگذاشتن تعریف و توضیح اقسام دیگر، تنها به مبادی یقینی قیاس (یقینیات) خواهیم پرداخت.
یقینیات102
یقینیات یا همان مبادی یقینی را به شش دسته مىتوان تقسیم کرد:103 اولیات، مشاهدات (شامل حسیات و وجدانیات)، تجربیات، متواترات، حدسیات و فطریات. پیشتر، در بحث راه بداهت (نخستین راه نیل به یقین) این شش قسم گزاره را معرفی کردیم، و این نتیجه را گرفتیم که از میان این شش قسم، تنها چهار قسم اولیات، مشاهدات، حدسیات و فطریات یقینآورند و دو قسم متواترات و تجربیات از این بین، یقین منطقی به دست نمىدهند.
از طرفی، با توجه به تعریف "مبدأ"، یعنی گزارهای که خود از قیاسی دیگر برنیامده و سرچشمه شناختهای دیگر است، و نیز با عنایت به اینکه تنها گزارههای اولی و وجدانىاند که از هرگونه قیاسی بىنیازند، مىتوان مبادی قیاس یقینی را منحصر در اولیات و وجدانیات دانست. و همانگونه که قبلاً ملاحظه شد، همین دو قسم گزاره نیز شایسته نام بدیهی هستند. بنابراین، به نظر مىآید ویژگی مبادی قیاس یقینی بدیهی بودن آنهاست.
با این حال، آنچه ماده قیاسهای یقینی قرار مىگیرد منحصر در اولیات و وجدانیات نیست و مقدمات این نوع قیاس طیف گستردهای از گزارههای یقینی را در بر مىگیرد. ماده اینگونه قیاسها در بر دارنده بدیهیات و همه نظریاتی است که از بدیهیات یقینی برمىآیند. از اینرو، ویژگی "یقینی بودن" خصیصهای عام در همه مقدمات قیاسهای یقینی است.
تذکار چند نکته
نکته اول. گرچه مشهور منطقدانان وجدانیات و حسیات را تحت عنوانی واحد، مانند "مشاهدات" و "محسوسات" گرد هم آورده، و هر دو را بدیهی دانستهاند؛ اما همانگونه که گذشت، این مدعا تنها درباره محسوسات باطنی (وجدانیات) پذیرفته است و شامل محسوسات ظاهری نمىشود؛ زیرا اولاً: امکان وقوع خطا در مقام تطبیق محسوسات بر خارج وجود دارد و خطاهای فراوان حس گویاترین شاهد این مدعاست، و ثانیا: اثبات واقعیت برای مدرکات حسی نیازمند مقدمات عقلی پنهانی است که بدون تکیه بر آنها نمىتوان برای محسوسات ارزش و اعتبار شناخت شناسانه قایل شد. از اینرو، اندیشهوران بزرگی نیازمندی محسوسات به مقدمات عقلی را، به صراحت، یادآور شدهاند.104
اما درباره وجدانیات هیچکدام از دو مشکل مزبور پیش نمىآید؛ زیرا چنان که پیشتر دیدیم، در گزارههای وجدانی هم گزاره حاکی و هم محکی آن برای شناسنده به علم حضوری معلومند و از این رو، با وجود آنکه این گزارهها علم حصولی و ذاتا خطا بردارند، امکان هیچگونه خطایی در مقام تطبیق آنها بر محکىهایشان وجود ندارد؛ زیرا این گزارههای حاکی در صفحه علم حضوری قرار دارند و در علم حضوری امکان خطا راه ندارد. دیگر آنکه وجود محسوسات باطنی نیز معلوم به علم حضوری است و فاعل شناسا ثبوت و تحقق آنها را به روشنی مىیابد؛ بنابراین، برای اثبات وجود آنها نیازمند اقامه برهان عقلی نیستیم. با این حال، به مدد برهان عقلی تام، حسیات نیز یقینآور گردیده و مىتوانند مقدمه قیاس یقینی قرار گیرند.
نکته دوم. گاه ملاحظه مىشود شخصی چون ابنسینا حدسیات را در زمره مبادی قیاس به شمار نیاوردهاست،105 و برخی دیگر حتی یقینی بودن حدسیات را مورد تردید قرار دادهاند.106
دلیل جای ندادن حدسیات در زمره مبادی قیاس یا به دلیل آن است که قوه حدس به مانند قوه فکر از قوای نظری به حساب آمده و از این رو، حدسیات نیز دارای حد وسط و نظری به شمار آمدهاند.107 یا آنکه با همسنگ قرار گرفتن با مجربات به این گزارهها ملحق گردیده،108 و تحت عنوان مجربات در زمره مبادی قیاس قرار گرفتهاند.
دلیل یقینی ندانستن حدسیات نیز از سوی برخی، شاید همین الحاق آن به تجربیات باشد؛ زیرا گروهی نه تنها تجربیات را بدیهی و بىنیاز از قیاس نمىدانند، بلکه اساسا منکر یقینآفرینی آن هستند و از این رو، حدسیات را نیز از دایره یقینآفرینی خارج دانستهاند.
به هر حال، ما پیشتر به دلیل ابتنای حدسیات بر قیاس خفی، این دسته از گزارهها را نظری دانستیم و با عنایت به ویژگی بداهت در مبادی قیاس یقینی، حدسیات را حاشیهنشین اقلیم مبادی قیاس به حساب آوردیم. با این همه، حدسیات را مىتوان به دلیل برخوردار بودن از حد وسط تردیدناپذیر ـ چیزی که تجربیات سخت از آن بىبهرهاند ـ یقینی، و به دلیل بىنیازی از جستوجو در میان دانستهها واندوختههای ذهنی قریب به بداهت به حساب آورد. به همین دلیل، راه بهرهگیری از این گزارهها در قیاسهای یقینی هموار خواهد بود.
دست آخر هم این که، حدس حاصل برای شخص تا زمانی که برای طرف گفتوگو نیز حاصل نشده باشد، دلیلی قابل ارائه، و مقدمهای یقینآفرین برای او به حساب نخواهد آمد.109
نکته سوم. چنان که بارها اشاره کردیم، قیاس یقینی فرآوردهای است برآمده از صورت و مواد یقینی. ولی گاه آنچه واقعا مادهای یقینی نیست و تنها شباهتی به یقینیات دارد به اشتباه یقینی تلقی مىشود و در نتیجه، قیاس سامان یافته از آن نیز چیزی جز سفسطه نخواهد بود. گزاره یقینی به مدد دلیل اعتقادی جازم را نتیجه مىدهد، ولی گاه آنچه واقعا سبب نیست به خطا سبب به حساب آمده و در شناسنده جزمی غیرمطابق با واقع را مىآفریند؛ جزمی که فاعل شناسا به اشتباه آن را مطابق با واقع مىپندارد.110
اشتباه در تمییز گزاره یقینی از شبه یقینی گاه از سوی خود مستدل و سازنده قیاس روی مىدهد و گاه از جانب مخاطب و کسی که استدلال قیاسی برای او اقامه گردیده واقع مىشود. منشأ این اشتباه نیز کم توجهی و یا نداشتن توان کافی برای تمییز این دو دسته گزاره است.111 بنابراین، به کارگیری دقت کافی و نیز ممارست در مباحث عقلی راه اصلی رهیدن از دام سفسطه و قدم نهادن در سرزمین براهین حق است.
قیاس برهانی
پیشتر به این نتیجه رسیدیم که از میان شیوههای سهگانه استدلال (قیاس، تمثیل و استقرا) تنها قیاس است که آفرینشگر یقین منطقی است و استقرای تام با وجود یقینآفرینی، در علوم بشری کمیاب، بل نایاب است؛ از این روی، تنها قیاس را مورد گفتوگو قرار دادیم. از طرفی، چون قیاس از دو عنصر ماده و صورت (= شکل) سامان مىیابد و پیدایش یقین در گرو یقینی بودن هر دو عنصر یاد شده مىباشد، به بحث از ماده قیاس و صورت آن پرداختیم و شرایط و ویژگىهای هر یک را برشمردیم.
اکنون با دستاوردهایی که فراچنگ آوردیم، به دومین راه دستیابی به یقین منطقی، یعنی راه برهان، مىپردازیم و در حد گنجایش این نوشته پیرامون آن سخن مىگوییم.
تعریف برهان
منطقدانان با ارج نهادن بر منزلت والای برهان آن را با عباراتی چند تعریف کردهاند:
ارسطو مىگوید: "اعنی بالبرهان، القیاس المؤتلف الیقینی."112 وفق این تعریف، برهان قیاسی است تألیف یافته و یقینی.
فارابی مىنویسد: "فالبرهان علی الاطلاق هو القیاس الیقینی الذی یفید بذاته لا بالعرض وجود الشىء و سبب وجوده معا."113
وی مىآورد: قیاسهای تألیف یافته از مقدمات یقینی، بر سه قسم تقسیم مىشوند:
یکی قیاسی که، تنها، معرفت به وجود یک چیز را نتیجه مىدهد. دیگری قیاسی که صرفا معرفت به سبب وجود یک چیز را نتیجه مىدهد. و سومی قیاسی است که هم معرفت به وجود یک چیز و هم معرفت به سبب وجود آنرا نتیجه مىدهد.
این سه قسم قیاس تألیف یافته از یقینیات را برهان مىنامند؛ و خصوص قسم سوم را برهان مطلق نام مىدهند. بنابراین، برهان مطلق قیاسی یقینی است که بذاته و نه بالعرض، وجود یک چیز و سبب وجود آن را همراه هم نتیجه مىدهد.114
ابنسینا با مطمح نظر قرار دادن تعریف ارسطو مىگوید: در تفسیر این گفته (برهان قیاسی است تألیف یافته و یقینی) اقوال گوناگونی گفته شده است و در اینکه مراد از کلمه "یقینی" چیست اختلاف نظر وجود دارد که آیا مقصود، نتیجه یقینی است یا مقدمات یقینی. به نظر ما چنین مىرسد که مراد از یقینی در اینجا یقینی بودن مقدمات است؛ زیرا آنچه ذات برهان را تشکیل مىدهد صغری و کبرای آن است و به این ترتیب، وصفی که توصیفگر ذاتی یک چیز باشد وصف خود همان چیز هم خواهد بود نه وصف چیزی وابسته به آن و خارج از آن (همانند نتیجه). و پر واضح است که تعریف یک چیز به امور داخلی آن (در اینجا، مقدمات) پسندیدهتر از تعریف آن به امور خارج از آن است.
با این حال، شیخالرئیس معتقد است که گویا تحریفی در این عبارت واقع گردیده؛ و در اصل باید گفته شود: "البرهان قیاس مؤتلف من یقینیات." یعنی برهان قیاسی است که از مقدمات یقینی تألیف یافته است.115 البته روشن است که در خود قیاس معنای تألیف هم مندرج است؛ چرا که قیاس همیشه مؤلف از صغری و کبری است. پس مىبایست، "مؤتلف" را تمهید برای بعد بگیریم و چنین بگوییم که قیاس نسبت به برهان به منزله جنس است (نه جنس حقیقی) و شامل قیاسهای شعری، خطابی، جدلی و مغالطی هم مىشود و "مؤتلف من یقینیات" به منزله فصل برهان است.116
بهمنیار با ارائه تعریفی دقیقتر چنین گفته است: "و البرهان.... ما یکون مؤلفا من یقینیات لانتاج یقینی."117 برهان چیزی است تألیف یافته از مقدمات یقینی برای آنکه نتیجهای یقینی را به دست دهد.
میر سید شریف جرجانی هم مىنویسد: "البرهان هو القیاس المؤلف من الیقینیات."118 برهان قیاسی است تألیف یافته از یقینیات.
خواجه طوسی نیز مىآورد: "برهان قیاسی بود مؤلف از یقینیات تا نتیجه یقینی از او لازم آید بالذات و باضطرار."119
محمدرضا مظفر نیز برهان را چنین تعریف مىکند: "قیاس مؤلف من یقینیات ینتج یقینا بالذات اضطرارا." و این تعریف را تعریفی نیک، آسان، گویا و مختصر معرفی مىکند.120
بنابراین، یقینی بودن مقدمات شرط ضروری هر برهانی است، با این التفات که این مقدمات گاه بدیهىاند و گاه نظری، که به بدیهیات ارجاع مىیابند. مقدمات یقینی آنگاه که با صورت یقینی همراه شوند، ضرورتا نتیجهای یقینی را تولید مىکنند.
انتاج یقینی با تکیه بر همان اجزای درونی قیاس، یعنی خود دو مقدمه و نیز هیأت و شکل تألیف آن دو، صورت مىگیرد و نیاز به انضمام و همراهی هیچ مقدمه خارجی ندارد؛ و به اصطلاح، این انتاج در قیاس برهانی "بالذات" انجام مىپذیرد. انتاج ضروری (باضطرار) نیز از آنجاست که صورت صحیح و ماده یقینی قیاس نسبت به ایجاد نتیجه یقینی علیت دارند، و مطابق ضرورت علی، در فرض تحقق علت تحقق معلول هم ضروری و تخلف ناپذیر است. به این ترتیب، معنای ضروری بودن نتیجه برهان نیز روشن مىگردد.121
خلاصه آن که، برهان شناختی مطابق با واقع به دست مىدهد و هر آن کس که در پی نیل به چنین شناختی است نیازمند بهرهگیری از این ابزار کارگشا است تا در سیر فکری خود به سرمنزل یقین فلسفی نایل آید.
جمعبندی
به این ترتیب و پس از معرفی دو راه بداهت و قیاس برهانی، راههای نیل به یقین فلسفی را شناختیم و دانستیم که با رعایت شرایط هر یک از این دو راه ابزار لازم برای درنوردیدن بلندای یقین فلسفی را در کف گرفتهایم، و نه تنها راه شناخت یقینی مطابق با واقع را بسته نمىانگاریم، بلکه با گام نهادن در دو شاهراه بداهت و برهان منزل مقصود را بسی نزدیک و یافت واقع را، آنچنان که هست، بسی ممکن، بل محقَّق مىیابیم.
در اینجا تذکر دو نکته را هم خالی از فایده نمىدانیم:
نکته اول. همه معارف و دانستههای حصولی یقینی بشر ریشه در بدیهیات دارند و از آنها بر مىآیند. در واقع، مجموعه شناختهای انسان به ساختمانی مىمانند که بدیهیات پایههای مستحکم و سستی ناپذیر آنند و سایر شناختها سازههایی هستند که با تکیه و اعتماد به بدیهیات چینش و بناگذاری مىشوند، و اصل استحکام خود و شدت و ضعف آن را از بدیهیات و به نسبت دوری ونزدیکی آنها به دست مىآورند.
نکته دوم. بدون وجود شناختهای یقینی هیچکس نمىتواند ادعای هیچگونه معرفتی را بکند و همانگونه که در مبحث امکان شناخت (یقین) با بیانات تنبیهی نشان داده شد، حتی افراطىترین سوفیستها و شکاکان نیز ناخودآگاه پارهای شناختهای یقینی را پذیرفتهاند و بر اساس آن شناختها به تعامل وگفتوگو با دیگران مىپردازند. بلکه با باور به این دسته از معرفتهاست که چرخ زندگی وفعالیت خود را به گردش درمىآورند و بدون آنها اساسا هیچ حرکتی از کسی سر نمىزد و نهال زندگی و تمدن انسانی نیز بىهیچ تحرکی سخت مىخشکید.
اقلیمهای یقین
پیشتر در مبحث کاربرد لغوی یقین اشاره کردیم که یقین در بر دارنده دو اقلیم متفاوت است؛ یکی عرصهای که ریشه در روان آدمی دارد و دیگری عرصهای که نمایانگر جهان خارج است. به عبارت دیگر: یک جنبه یقین حالت و کیفیتی روانی در دارنده یقین است و در برابر آن حالات روانی دیگری مانند: وهم، شک، ظنّ و اطمینان قرار دارد؛ و جنبه دیگر آن، ارتباطی است که میان گزاره و جهان خارج وجود دارد. نسبت گزاره با شناسنده و روان او به مفهوم «باور» متصف مىشود و نسبت آن با عالم خارج به مفهوم «صدق» یا «کذب» موصوف مىگردد.
در واقع، میان گزاره حاکی و محکی آن در نفسالامر، یا مطابقت برقرار هست و یا برقرار نیست و حالت سومی هم وجود ندارد؛ در صورت مطابق بودن گزاره با واقع و حکایتگری آن از جهان خارج، گزاره را صادق مىگویند و در صورت عدم مطابقت با واقع، کاذبش مىنامند.
شناسنده نسبت به همین حیثیت حکایتگری گزاره که یا مطابق با واقع هست و یا نیست مىتواند حالات روانی مختلفی داشته باشد.122 این حالات از وهم آغاز، و به یقین و جزم روانی منتهی مىگردد.123 چنین یقینی، که از آن به یقین روانشناختی تعبیر مىشود، هیچگونه احتمال خلاف یا شکی را برنمىتابد.
اکنون با عنایت به آنچه گفتیم، پرسشی که پیش مىآید این است که چگونه میان این دو ساحت از یقین یعنی، ساحت روانشناختی و ساحت حکایتگری از واقع ارتباط برقرار مىگردد و از یکی به دیگری پل زده مىشود؟ به عبارت سادهتر: از کجا معلوم آنچه من به آن یقین روانی پیدا کردهام و احتمال هیچگونه اشتباه و خلافی را هم نمىدهم واقعا و حقیقتا هم حاکی از واقع و مطابق با آن باشد؟
پاسخ آن است که، همانگونه که بارها اشاره کردیم، یقین فلسفی از "دلیل"124 برمىخیزد و بر آن تکیه دارد. و نقش دلیل در سامانه یقین آن است که هم حکایتگری گزاره با واقع را تضمین مىکند و هم مایه پیدایش جزم روانی مىگردد. این دلیل، چنان که گذشت گاه از اجزای خود گزاره و کیفیت ارتباط آنها با یکدیگر برمىآید و گاه از خارج گزاره اقامه مىشود. به عبارت دیگر، دلیل که یکی از شرایط شکلگیری یقین است یا بداهت گزاره مىباشد و یا مشاهده و احساس درونی است (آنسان که در گزارههای وجدانی مشاهده مىگردد) و یا برهانی است که برای اثبات آن اقامه مىگردد. پایگاه بداهت در علم حضوری و تجربه ذهنی فاعل شناسا است که شخص عالم با رجوع به ذهن خود و با یافت حضوری مىتواند حکایتگری گزاره از محکی خود و انطباق آن با واقع را دریابد؛ و به این ترتیب، به مدد مشاهده حضوری دو اقلیم یقین را در گزارههای بدیهی (اعم از وجدانیات و اولیات) به هم بپیوندد. چنانکه مىتواند با بهرهگیری از قیاس برهانی برآمده از مقدمات یقینی و دارای شکل صحیح، جنبه روانشناختی و واقعنمایی یقین را در گزارههای نظری در کنار یکدیگر قرار دهد و به هم بیامیزد.
··· پىنوشتها
59ـ ابنسینا، شفاء الهیات، فصل هشتم از مقاله اولی، ص48ـ54 / المباحث المشرقیه، ص 470 / تعلیقات ملاصدرا بر شفاء (تعلیقات فصل هشتم از مقاله اولی)، ص 49ـ51 / التحصیل، ص 292ـ293 / الاسفار الاربعة، ج 3، ص 445ـ446 / نهایة الحکمة، ص 312 / تعلیقة علی نهایة الحکمة، ص 374.
60ـ برای شناختن مقصود معقول این گفتهها و توضیح وتبیین آنها ر.ک: تعلیقات ملاصدرا بر شفاء، ص 40ـ41.
61ـ ملاصدرا معتقد است درمان چنین کسی بر عهده فیلسوف نیست، بلکه بر عهده پزشک است؛ زیرا انکار در این حد یعنی انکار هرگونه شناختی صرفا مىتواند برخاسته از پارهای بیمارىها و نارسایىهای روانی باشد و بس ر.ک: اسفار اربعة، ج 3، ص 445ـ446.
62ـ شهابالدین سهروردی، حکمة الاشراق مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تصحیح هنری کربین، (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372)، ج 1، ص 212 / ملاصدرا، اسفار اربعه، (قم، المکتبة المصطفویه، 1386 ه ق)، ج 1، ص 90 / سید محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمه، (قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1362)، ص 312 / قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 9، ص 41.
63ـ بیان اخیر، تنها در گفتار شیخ اشراق آمده است. ر.ک: مجموعه مصنفات، ج 1، ص 212.
64ـ مرتضی مطهری، مسأله شناخت، ص 23ـ24.
65ـ سید محمدحسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 70 پاورقی شماره یک.
66ـ محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 160ـ165.
67ـ البته مراد آن نیست که تمام این دلیل برآمده از علم حضوری است، بلکه مقصود آن است که علم حضوری یکی از تکیهگاههای اصلی این دلیل است.
68ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 1، ص 140ـ141.
69ـ پل فولکیه، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، چ سوم، ص 65.
70ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ج 3، ص 31ـ33 متن و پاورقی.
711. Dancy J. & Sosa E.(Eds.), A Companion to Epistemology, pp. 283-284, & Edwards P. (Eds.), The Encyclopedia of Philosophy, v. 5-6, p. 378.
و نیز: مصطفی ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج 1، تهران، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1377، ص153ـ155 / مصطفی ملکیان، جزوه شناخت شناسی (تقریر اشکال جی. ای. مور بر شکاکیت کلی)، بنیاد فرهنگی باقرالعلوم، ص 22ـ23.
72ـ نورمن. ال. گیسلر، فلسفه دین، ترجمه حمیدرضا آیتاللهی، ج 1، تهران، انتشارات حکمت، 1375، ص 133ـ134.
73ـ باید توجه داشت که در نظر گرفتن الگوی فرضی برای واقعیت امکان ندارد وگرنه ملاک فرض و واقع از دست مىرود؛ چرا که واقعیت همیشه در برابر امر مقدّر و فرضی است. پس برای چیز واقعیتدار فرضِ صرف امکان ندارد.
74ـ نورمن.ال.گیسلر، پیشین، ص 133ـ134.
75ـ یادآور مىشویم که دلیل در اینجا به معنای لغوی آن، و عبارت از سبب خاص یک تصدیق است. این سبب دلیل در اولیات تصور صحیح طرفین گزاره، در حسیات احساس ظاهری، در وجدانیات علم حضوری و احساس باطنی، ودر اقسام دیگر بدیهیات سببهای خاص هر یک مىباشد و در نظریات نیز برهان خاص هر گزاره نظری دلیل و سبب پیدایش یقین به آن است.
76ـ قطبالدین رازی، شرح المطالع فی المنطق، قم، کتبی نجفی، ص 333 / شرحالمقاصد، ج 1، ص 210.
77ـ الحاشیة، ص 111 / سید محمدحسین طباطبائی، رسائل سبعة، قم، حکمت، 1362، ج 1، ص 13 / محمدتقی مصباح، پیشین، ص 237.
78ـ دانشوران علم منطق، گاه مجموع حسیات و وجدانیات را تحت یک عنوان، مانند: مشاهدات یا محسوسات، قرار داده و متذکر شدهاند که این گزارهها گاه به مدد حس ظاهر و زمانی به یاری حس باطن شکل مىگیرند؛ در صورت نخست بر آنها نام حسیات و در صورت دوم نام وجدانیات را نهادهاند. ر.ک: الاشارات والتنبیهات، ج 1، ص 215 / التحصیل، ص 96 / شرحالمقاصد، ج 1، ص 211 / الجوهرالنضید، ص 311 / البصائرالنصیریة، ص 139 / شرحالمطالع، ص 333 / الحاشیة، ص 111 / رسائل سبعة، ص 18.
79ـ پیشتر هم یادآور شدیم که مراد از دلیل در اینجا دلیل به معنای لغوی آن است که اعم از استدلال منطقی مىباشد.
80ـ الطوسی، نصیرالدین، الجوهر النضید شرح تجرید المنطق، حسن بن یوسف الحلی، (قم، بیدار، 1363)، ص 315.
81ـ همان.
82ـ معرفتشناسی در قرآن، ص 145.
83ـ محمدتقی مصباح، پیشین، ج 1، ص 248ـ252.
84ـ همان، ص 248ـ249.
85ـ سخنرانی استاد محمدتقی مصباح یزدی، یکشنبه 7/2/1382، جلسه کانون طلوع مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینیره.
86ـ محمدتقی مصباح، پیشین، ج 1، ص 228ـ229.
87ـ زیرا چنان که منطقدانان در تعریف تضایف گفتهاند، شرط دو مفهوم متضایف آن است که با تصور یکی دیگری هم ضرورتا همراه آن تصور مىشود؛ مثلاً اگر کسی مفهوم فرزند را تصور کرد حتما پدر داشتن را هم برای او تصور کرده است، یا اگر علت را تصور کرد الزاما معلول داشتن آن را هم تصور کرده است. به عبارت دیگر: تا معلول داشتن را برای یک چیز در نظر نگیریم عنوان علت را به آن چیز نخواهیم داد و بالعکس. ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ج 1، ص 53.
88ـ ر.ک: سخنرانی استاد محمدتقی مصباح یزدی، یکشنبه 7/2/1382، جلسه کانون طلوع.
89ـ محمدتقی مصباح، پیشین، ج 1، ص 242ـ252.
90ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 5، ص 101.
91ـ ابنسینا، الشفاء برهان، ص 60 / محمدتقی مصباح، ترجمه و شرح برهان شفاء، ج 1، ص 72 / مرتضی مطهری، پیشین، ج 5، ص 86 / محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 108.
92ـ محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 108ـ109 / همو، ترجمه و شرح برهان شفاء، ج 1، ص 72.
93 شرحالمطالع، ص 242 / محمدتقی مصباح، ترجمه و شرح برهان شفاء، ج 1، ص 71 / مرتضی مطهری، پیشین، ج 5، ص 87 پاورقی.
94ـ آنچه درباره انواع قیاس به لحاظ صورت آن خواهیم آورد در کتابهای تفصیلی منطق آمده است، ولی به دلیل سهولت مراجعه و نیز در دسترس بودن، مىتوانید عمدتا به دو کتاب: جوهرالنضید، ص 162ـ282 / المنطق، ج 2، ص 232ـ282 مراجعه نمایید. ما نیز تلاش کردهایم مطالبی که بیان خواهد شد با تکیه بر مطالب همین دو کتاب باشد.
95ـ در منطق کلاسیک، گزاره به دو قسم حملیه و شرطیه تقسیم شده، که اولی مشتمل بر موضوع و محمول است و رابطه آنها "اتحادی" است؛ مانند: "انسان متفکر است. " و دومی مشتمل بر مقدم و تالی است. رابطه مقدم و تالی در گزاره شرطی اگر به شکل "تلازم" باشد، یعنی هر جا یکی از دو طرف هست طرف دیگر هم باشد، گزاره مورد نظر شرطی متصل خواهد بود؛ مانند "اگر سطحی مثلث باشد مجموع زوایای داخلی آن مساوی با دو قائمه خواهد بود". و اگر رابطه یادشده به شکل "تعاند" باشد، یعنی رابطه اگر به گونهای باشد که چنانچه یکی از دو طرف در موردی صادق بود طرف دیگر صادق نباشد، آنگاه گزاره مورد نظر، شرطی منفصل خواهد بود؛ مانند "عدد یا زوج است یا فرد".
96ـ این نکته بهرهای است اندوخته از محضر استاد گرانقدر حجت الاسلام آقای فیاضیدام ظله العالی.
97ـ زیرا کبری دلالت دارد بر ثبوت حکم برای آنچه مصداق حد وسط به حساب مىآید، و از جمله آنچه حد وسط بر آن صادق است خود اصغر مىباشد. از این رو، در نتیجهگیری از دو مقدمه قیاس شکل اول هیچ نیازی به عملیات فکری نیست. در واقع، هر کس به ذهن خود رجوع کند مندرج بودن اصغر در اوسط و اندراج اوسط در اکبر را به روشنی مىیابد و به این ترتیب، اندراج اصغر در اکبر را بدون نیاز به هیچ دلیلی حضورا ملاحظه مىکند. در ضمن چون انتقال از اصغر، که موضوع گزاره نتیجه است، به اوسط و از اوسط به اکبر، که محمول نتیجه است، انتقالی از اخص به اعم و در سه مفهومی است که در طول یکدیگرند، این شکل از قیاس را مقتضای طبع و منطبق بر نظم طبیعی دانستهاند؛ زیرا علاوه بر وسط بودن طبیعی حد وسط که در هر چهار شکل الزامی است، درشکل اول به لحاظ صوری و لفظی نیز این ترتیب مراعات شده است. ر.ک: شروحالشمسیة، ص 194 / المنطق، ج 2، ص 240 / رهبر خرد، ص 283.
98ـ یعنی در شکل اول، اثبات نتیجه بدیهی بوده و نیازمند اقامه دلیل نیست، ولی در شکلهای بعدی نظری کسبی است که باید برای اثبات درستی آن اقامه دلیل کرد. هر چند آنچه برای اثبات آنها مورد نیاز است از خود مقدمات این اشکال به دست مىآید نه از جایی دیگر، و به عبارتی به صورت بالقوه در آن مقدمات موجود است. ر.ک: النجاة (منطق، ص 51ـ52 / رهبر خرد، ص 283).
99ـ شکل اول قیاس اقترانی برترىهای دیگری نیز بر سه شکل دیگر دارد که به دلیل رعایت اختصار از ذکر آنها پرهیز مىشود. ر.ک: الشفاء (برهان، فصل چهارم از مقاله سوم، ص 210ـ212 / منطق صوری، ص 322ـ323.
100ـ درباره اینکه چرا شناختهای تصدیقی انسان همگی حاجتمند باورهای پیشدانسته نیستند و بالاخره باید به گزارههایی برسیم که بىنیاز از هر گونه دانسته و تصدیق قبلىاند، دلایلی از سوی منطقدانان ارائه گردیده است و ما به دلیل پرهیز از اطاله کلام از آوردن آن دلایل و بررسی میزان صحت و دلالت هر کدام خودداری مىکنیم و علاقهمندان به کاوش بیشتر را به منابع ذیل ارجاع مىدهیم: ابنسینا، الشفاء البرهان، المقالهالثانیة، الفصلالاول، ص 117ـ124 / التحصیل، ج 1، ص 203ـ204 / شرحالمطالع، ص 12 / اساسالاقتباس، مقاله پنجم، فصل دوم، ص 263 / نقد المحصل، ص 1 / شرح الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 229ـ230 / منطقالتجرید (الجوهر النضید)، الفصلالخامس فىالبرهان و الحد / شهابالدین سهروردی، منطق التلویحات، به تصحیح فیاض، (تهران، دانشگاه تهران، 1324)، ص 1 / رسائل سبعة، ص 13 / اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 2، ص 109ـ111 / المنطق، ج 3، ص 313.
101ـ الاشارات و التنبیهات و شرح آن، ج 1، ص 213ـ214 / اساسالاقتباس، ص 263ـ265 / شروحالشمسیة، ص 241ـ249 / شرحالمنظومه، 323ـ327 و 338ـ342 / المنطق، ج 3، ص 313.
102ـ مقصود از یقینیات، اصول یقینیات یا همان مبادی یقینی است؛ وگرنه گزارهها و مقدمات یقینی دایرهای فراختر از یقینیات مصطلح دارند؛ زیرا برخی از این گزارههای یقینی بىنیاز از استدلال نبوده و از مقدمات یقینی دیگر برمىآیند. ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، ج 3، با تعلیقات غلامرضا فیاضی، (قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1423ه ق، چ دوم،ص 327، پاورقی 2).
103ـ ر.ک: الاشارات و التنبیهات و شرح آن، ج 1، ص 213ـ214 / شرحالمنظومة، ج 1، ص 323ـ327 / المنطق، ج 3، ص 314.
104ـ ر.ک: التعلیقات، ج 3، ص 178 / الاسفار الاربعة، ص هیجدهم / درس فلسفه، ص 498 / نهایة الحکمة، مرحله یازدهم، فصل سیزدهم، ص 261 / ترجمه و شرح برهان شفا، ج 1، ص 143ـ144.
105ـ ابنسینا، الشفاء البرهان، ص 67.
106ـ شرحالمقاصد، ج 1، ص 213ـ214.
107ـ شرحالمنظومة، ج 1، ص 326ـ327.
108ـ الاشارات والتنبیهات، ج 2، ص 358ـ361.
109ـ همان، ج 1، ص 213، این وجه دوّم الحاق به مجربات طرفداران دیگری هم دارد. (ر.ک: التحصیل، ص 97 / البصائرالنصیریة، ص 140).
110ـ محمدرضا مظفر، پیشین، ج 3، ص 472ـ473.
111ـ الاشارات و التنبیهات و شرح آن، ج 1، ص 213.
112ـ ارسطو، منطق، با تحقیق عبدالرحمن بدوی، ج 2، چ اول، بیروت، دارالقلم، 1980م، ص 333.
113ـ ابونصر فارابی، المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 273.
114ـ همان، ص 272ـ273.
115ـ ابنسینا، پیشین، فصل هفتم از مقاله اولی، ص 78ـ79.
116ـ محمدتقی مصباح، ترجمه و شرح برهان شفا، ج 1، ص 179ـ180.
117ـ ابن المرزبان بهمنیار، التحصیل، تصحیح مرتضی مطهری، (تهران، دانشگاه تهران، 1375)، چ دوم، ص 192.
118ـ میر سید شریف جرجانی، التعریفات، بیروت، عالم الکتب، بىتا، ص 68.
119ـ نصیرالدین طوسی، أساس الاقتباس، تهران، نشر مرکز، 1375، ج 1، چ اول، ص 274.
120ـ محمدرضا مظفر، پیشین، ج 3، ص 351.
121ـ همان، ص 351ـ352.
122ـ برخی اندیشمندان با عنایت به دو ساحت یقین، ارتباط باور یقینی با فاعل شناسا را گفتمانی روانشناختی و خارج از مباحث معرفتشناسانه دانستهاند و تنها، ارتباط گزاره با جهان خارج و مطابقت یا عدم مطابقت آن با واقع را مبحثی معرفتشناختی معرفی کردهاند. ر.ک: استاد محمدتقی مصباح یزدی، سلسله نشستهای معرفتشناسی، نشست نهم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 6/3/1380؛ و نیز: سخنرانی استاد محمدتقی مصباح یزدی، جلسه اول کانون طلوع، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، یکشنبه 17/1/1382.
123ـ جهت آشنایی بیشتر با دو جنبه یادشده از یقین، ر.ک: شرحالمواقف، ج 1، ص 1.
124ـ مراد از دلیل در اینجا، دلیل به معنای لغوی آن است که معنایی عام داشته و تنها در قیاسهای برهانی خلاصه نمىگردد.
- ـ الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحن، مجمع البیان، (بیروت، مجمع تقریب بین مذاهب اسلامی، 1417ه ق)، ج 1؛
- ـ آلوسی البغواوی، محمود، روح المعانی، (بیروت، داراحیاء التراثالعربی، 1420 ه ق)، ج 1؛
- ـ آملی، سید حیدر، نص النصوص، با تصحیح هانری کربن، (تهران، بىنا، 1353)؛
- ـ ابن سینا، الاشارات و التنبیهات (و شرح آن)، نصیر الدین طوسی، (قم، نشر البلاغة، 1409 ه ق)؛
- ـ ـــــ، الشفاء (البرهان)، تحقیق دکتر ابوالعلاء عفیفی، (قم، کتابخانه آیهالله مرعشی نجفی، 1404 ه ق)؛
- ـ ـــــ، الشفاء (الهیات)، تحقیق الاب قنواتی و سعید زاید، (تهران، ناصر خسرو، 1363)؛
- ـ ـــــ، منطق النجاة، با ویرایش محمدتقی دانش پژوه، (تهران، دانشگاه تهران، 1364)؛
- ـ ابن عربی، محیی الدین، فتوحات مکیة، (بیروت، داراحیاء التراثالعربی)، ج 1؛
- ـ ابن منظور، لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراثالعربی، 1408ه ق)، ج 9ـ11 و 14ـ15؛
- ـ ارسطو، منطق ارسطو، با تحقیق عبدالرحمن بدوی، (بیروت، دارالقلم، 1980م)، ج 2؛
- ـ الایجی، عبدالرحمن، شرح المواقف، منشورات الشریف الرضی، ج 2؛
- ـ الترکه، صائنالدین علی بن محمد، تمهید القواعد، با مقدمه و تصحیح سید جلالالدین آشتیانی، (تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360)؛
- ـ التفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، (استانبول، بىنا، 1305 ه ق)، ج 1؛
- ـ الحلی، حسن بن یوسف، الباب الحادی عشر للعلامة الحلی (مع شرحیه)، با تحقیق مهدی محقق، (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مکگیل شعبه تهران، 1365)؛
- ـ الخوری الشرتونی اللبنانی، سعید، اقرب الموارد، (تهران، داراه سوة للطباعة و النشر، 1374)، ج 5؛
- ـ الساوی، عمربنسهلان، البصائر النصیریة فی المنطق، با تعلیقات شیخ محمد عبده، (قم، منشورات المدرسة الرضویة، بىتا)؛
- ـ السیوری الحلّی، مقداد بن عبدالله، ارشاد الطالبین الی نهجالمسترشدین، تحقیق مهدىرجائی، (قم، کتابخانه آیتالله مرعشی نجفی، 405 ه ق)؛
- ـ الصدر، السید محمدباقر، المجموعهالکاملهلمؤلفات السیدمحمدباقرالصدر، ج 1، (الاسس المنطقیة للاستقراء)؛
- ـ الطوسی، نصیرالدین، الجوهر النضید (شرح تجرید المنطق)، حسن بن یوسف الحلی، (قم، بیدار، 1363)؛
- ـ الفیروزآبادی، محمدبن یعقوب، القاموس المحیط، (بیروت، داراحیاء التراثالعربی، 1420ه ق)، ج 2؛
- ـ الفیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، (قم، دارالهجرة، 1405 ه ق)، ج 1و2؛
- ـ القشیری النیسابوری،عبدالکریم بن هوازن، الرسالهالقشیریة، تحقیق معروف زریق، (بیروت،دارالجیل)، چ دوم؛
- ـ المصطفوی، حسن، التحقیق فىکلمات القرآنالکریم، (تهران، وزارت ارشاد، 1371)، ج 13 و 14.
- ـ الیزدی، عبدالله بن شهابالدین الحسین، الحاشیة علی تهذیب المنطق للتفتازانی، (قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1421 ه ق)، چ دهم؛
- ـ انصاری، خواجه عبدالله، منازل السائرین، (قم، دارالعلم، 1417 ه ق)؛
- ـ بهمنیار، ابن المرزبان، التحصیل، با تصحیح مرتضی مطهری، (تهران، دانشگاه تهران، 1375)، چ دوم؛
- ـ جوادی آملی، عبدالله، شناختشناسی در قرآن، ویراست حمید پارسانیا، (قم، مرکزمدیریت حوزهعلمیه قم)؛
- ـ ـــــ، معرفتشناسی در قرآن، (از تفسیر موضوعی)، چ دوّم، (قم، اسراء، 1379)، ج 13؛
- ـ حسینزاده، محمد، معرفتشناسی، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره، 1380)، چ هفتم؛
- ـ خمینی، روحالله، شرح حدیث جنود عقل و جهل، (قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378)، چ سوم؛
- ـ داماد، میرمحمدباقر، تقویم الایمان، با تعلیقات ملاعلی نوری، (تهران، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران، 1376)؛
- ـ رازی، فخرالدین، الانارات فی شرح الاشارات و التنبیهات، با تصحیح نفیسه نوبخت، (قم، دانشگاه قم، 1378)؛
- ـ ـــــ، المباحث المشرقیة، (بیروت، دارالکتاب العربی، 1418 ه ق)، ج 1؛
- ـ رازی، قطبالدین، شرح المطالع فی المنطق، (قم، کتبی نجفی، بىتا)، ج 1؛
- ـ ریزی، اسماعیل بن محمد، حیات النفوس (فلسفه اشراق به زبان فارسی)، به کوشش محمدتقی دانش پژوه، (تهران، بی نا، 1369)؛
- ـ سبزواری، ملاهادی، شرحالمنظومة، با تعلیقه حسن حسنزاده آملی، (قم، نشر ناب، 1422 ه ق)؛
- ـ سهروردی، شهاب الدین یحیی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 4، (تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380)، چ سوم؛
- ـ ـــــ، منطق التلویحات، به تصحیح فیاض، (تهران، دانشگاه تهران، 1324)؛
- ـ شهابی، محمود، رهبر خرد، (کتابخانه خیام، 1340)، چ سوّم؛
- ـ شیرازی، قطبالدین، درهالتاج لغرة الدباج، به کوشش سید محمد مشکوه، بخش نخستین، (تهران، چاپخانه مجلس، 1317)، ج 1؛
- ـ طباطبائی، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با پاورقی مرتضی مطهری، (قم، صدرا، 1372)، چ هفتم، ج 1، 2 و 3.
- ـ ـــــ، رسائل سبعة، (قم، حکمت، 1362)؛
- ـ ـــــ، نهایهالحکمة، به تصحیح عباسعلی زارعی سبزواری، (قم، جامعه مدرسین، بىتا)؛
- ـ طریحی، فخرالدین، مجمعالبحرین، تحقیق احمدحسینی، (تهران، دفتر نشرفرهنگاسلامی، 1408ه ق)، چدوم؛
- ـ طوسی، نصیرالدین، أساس الاقتباس، (تهران، نشر مرکز، 1375)، ج 1؛
- ـ ـــــ، کشفالمراد فی شرح تجریدالاعتقاد، (بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1399 ه ق)؛
- ـ فارابی، ابونصر محمد، المنطقیات للفارابی، تحقیق محمدتقی دانشپژوه، (قم، کتابخانه آیهالله مرعشی نجفی، 1410 ه ق)، ج 1؛
- ـ فولکیه، پل، فلسفه عمومی یا مابعدالطبیعه، ترجمه یحیی مهدوی، (تهران، دانشگاه تهران، 1377)، چ سوم؛
- ـ قاسانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، باب العلم، (قم، بیدار، 1372)؛
- ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوی، (تهران، سروش، 1375)، چ سوّم، ج 1؛
- ـ گیسلر، ال. نورمن، فلسفه دین، ترجمه حمیدرضا آیتاللهی، (تهران، حکمت، 1375)، ج 1؛
- ـ مرتضی مطهری، مسأله شناخت، (قم، صدرا، 1368)، چ سوم؛
- ـ مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، (قم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1377)، چ هشتم، ج 1؛
- ـ ـــــ، ترجمه و شرح برهان شفا، نگارش محسن غرویان، (تهران، امیرکبیر، 1373)، ج 1؛
- ـ ـــــ، تعلیقة علی نهایهالحکمة، چ اوّل، (قم، مؤسسه در راه حق، 1405ه ق)؛
- ـ مظفر، محمدرضا، المنطق، (قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، 1366)، چ چهارم، ج 3؛
- ـ ملکیان، مصطفی، تاریخ فلسفه غرب، (تهران، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، 1377)، ج 1؛
- ـ ـــــ، جزوه شناخت شناسی (تقریر اشکال جی. ای. مور بر شکاکیت کلی)، بنیاد فرهنگی باقرالعلوم؛
- ـ همدانی، عین القضات، زبدة الحقایق، تحقیق عفیف عسیران، (تهران، دانشگاه تهران،بى تا).