فرار از فلسفه
آیا دفاع از فلسفه، دفاع از همة افکار فیلسوفان و یا کتاب های فلسفی است، و آیا تمام حقیقت در فلسفه است و یا تمام فلسفه حقیقت است؟ آیا باید از فلسفه به طور مطلق دفاع کرد و یا راه فرار از آن را در پیش گرفت؟ روشن است که نه فلسفه تمام حقیقت است و نه تمام حقیقت در فلسفه نهفته است و نه باید به طور مطلق مدافع فلسفه بود و نه شیوة فرار از آن را برگزید، بلکه دفاع از فلسفه، دفاع از شیوة تفکر فلسفی در حد اعتدال و معقول است. آنچه شایسته است، فرار از بلند پروازی ها، انحصارنگری ها، لغزش ها و مغالطات و یک سونگری های فیلسوفان و غیر فیلسوفان است.
Article data in English (انگلیسی)
برخی از ارباب ذوق و ادب، که چندی در وادی فلسفه گام زده اند، آن را با ذوق خود ناسازگار یافته و پس از دوره ای کلنجار و جنگ و گریز، سرانجام چاره را در فرار از فلسفه دیده اند. اینک به اجمال، به داوری در مورد برخی از مواضع نزاع بین ایشان و فلسفه می پردازیم.
گفته اند که فلسفه فن است، نه علم،2 و فلسفه «به هنر نزدیک تر است تا به علم».3 این سخن به یک معنا می تواند وجهی داشته باشد. آن معنا این است که تفکر البته یک فن و یک هنر است. به این معنا، علم ورزی هم فن و هنر است. شباهت های دیگری نیز بین فلسفه و هنر می توان یافت. اما می دانیم که فن و هنر لزوماً بیان واقع نیستند و قابل صدق و کذب نمی باشند و اگر مدعا چنین باشد که فلسفه هم این گونه است، پذیرفتنی نیست. فیلسوف در مقام فهم واقع است و دعاوی فلسفی صدق و کذب برمی دارند. اگر این دعاوی صادق نباشند، کاذبند و در آن صورت، چندان ارزش صنعتی و هنری ندارند.
فرموده اند: «ذهن عمل گرا و واقع گرای انسان به علم می پردازد، و ذهن نظرگرا و آرمان گرای انسان به فلسفه».4 در حاشیة این بیان، لازم است توجه شود که هر چند در علوم جدید، اهداف عملی هم دنبال می شوند، اما این منافاتی با جنبة نظری علم ندارد. در علم، هم شناخت حقیقت و هم بهبود زندگی مطلوب است. فلسفه نیز با عمل بی ربط نیست. حکمت عملی جزئی از فلسفه است که به طور مستقیم، به عمل و زندگی مربوط است. چارچوب های کلی برای تصمیم گیری های کلان زندگی اجتماعی در سیاست شکل می گیرند وچارچوب های کلی برای زندگی فردی و روابط بین الافراد در اخلاق شناخته می شوند. سیاست و اخلاق همیشه دو موضوع اصلی فلسفه بوده اند. بسیاری از حکما فلسفه را مبنای مدینه و مدنیت می دانسته اند. نگاهی به اندیشه های افلاطون در فلسفة یونان، فارابی در فلسفه اسلامی، آگوستین در فلسفة مسیحی و جان لاک در فلسفة جدید غرب، این موضوع را آشکار می کند. حکمت عملی در اندیشه های فیلسوفان یاد شده، که می توانند نمایندگان نظام های گوناگون فلسفی باشند، اهمیتی کمتر از فلسفة نظری ندارد. نظرگرایی نیز لزوماً آرمان گرایی و در مقابل واقع گرایی نیست. فلسفه دانشی است نظری که در آن برای شناخت واقع تلاش می شود. اما واقع را می توان به گونه های متفاوت لحاظ نمود. به عبارت دیگر، واقع جنبه ها و حیثیات متفاوت دارد. یک جنبه از واقع مادی را با مشاهده و تجربه می توان شناخت؛ وجه و جنبة دیگری از همان واقع مادی را می توان با روش فلسفی مطالعه نمود.
مدعی شده اند که دعاوی فلسفی نه اثبات پذیرند و نه ابطال پذیر.5 شاید به نظر ایشان، این امر وجه شباهت فلسفه با فن و هنر است. در آن وادی ها نیز از اثبات و ابطال نمی توان سخن گفت. اگر مراد از اثبات و ابطال، اثبات و ابطال تجربی باشد، این سخن موجّه است، اما باید توجه داشت که تجربه تنها راه اثبات و ابطال نیست. اگر سخن دربارة حوزه هایی باشد که تجربه در آن ها راه ندارد، نباید از معیار تجربی سخن گفت. آیا تمام واقعیت را می توان با تجربة حسی شناخت؟ آیا حوزه هایی که قابل شناخت تجربی نباشند، از هیچ راه دیگری نیز قابل شناخت نیستند؟ به چه دلیل؟ بسیاری از آموزه های دینی نیز قابل اثبات و ابطال تجربی نیستند. مشهودات عرفانی نیز با روش تجربی توزین نمی شوند.
اگر مراد این باشد که دعاوی فلسفی با روش فلسفی نیز قابل اثبات و ابطال نیستند، این ادعا نیازمند دلیل است. چگونه می توان اثبات کرد که هیچ قضیه ای در فلسفه نه اثبات یا ابطال گردیده، و نه قابل اثبات و ابطال است؟ مسلّماً از راه تجربی نمی توان این مدعا را اثبات نمود. ظاهراً وحی و مکاشفه ای هم در اینجا نیست. پس مدعی باید با استدلال عقلی اثبات نماید که دعاوی فلسفی غیرقابل اثبات و ابطالند. اما اگر بخواهد چنین کند، با یک تناقض نم6 مواجه خواهد شد؛ زیرا خود این ادعا از سنخ دعاوی فلسفی است. اگر صدقش اثبات گردد، کذبش اثبات خواهد شد. اثبات صدق این ادعا، اثبات صدق یک قضیة فلسفی است، در حالی که این قضیه منکر امکان اثبات صدق قضایای فلسفی است.
نوشته اند: «هنوز معلوم نیست انسان تجربه / حال فلسفی داشته باشد.»7 ظاهراً مراد این است که فلسفه ورزی از فعالیت های اصیل انسانی نیست. به عبارت دیگر، تفکر فلسفی یک راه طبیعی برای شناخت واقع نیست. اگر مراد این باشد، آیا اینکه بشر در اعصار و امصار گوناگون به تفکر فلسفی روی آورده است، خود نمی تواند نشان اصالت و ریشه دار بودن آن در وجود انسانی باشد؟ تجربه / حال در هر مورد، متناسب با آن مورد است. همین که سؤالی فلسفی طرح می کنیم و به تأمّل نظری در یافتن پاسخ یک پرسش فلسفی می پردازیم، یا زبان به چون و چرا باز می کنیم، در تجربه / حال فلسفی هستیم. این حقیقتی است که خود نویسنده محترم در مقدّمة کتابشان برخلاف مدّعای مزبور بدان تصریح کرده اند: «ما همان گونه که حس و حال و تجربة دینی و عرفانی داریم، حس و حال و تجربة فلسفی هم داریم.»8
اظهار نموده اند که فلسفه اندکش خوب است، اما بسیارش ذهن را می سوزاند و هوش عرفی و معقول را از انسان می گیرد.9 به نظر می رسد این برداشت حاصل برخی مشاهدات و تجارب شخصی نویسندة محترم و برخورد با فیلسوفانی است که گویا فقط فلسفه خوانده اند. البته چنین پدیده ای وجود دارد، اما به نظر نمی رسد این آفت مختص فلسفه باشد. در این گونه موارد، اشکال از پُردانی فلسفه نیست، اشکال از کم دانستن چیزهای دیگر است.
آورده اند: «یکی از قواعد حکمای قدیم این بود که می گفتند: «الذاتی لا یُعلّل»... امروزه با پیشرفت شگرف علوم، بسیاری از امور ذاتی را می توان تعلیل کرد.»10 اولاً، این استدلال اگر درست باشد، مدعای قبلی مستشکل را ابطال می کند؛ زیرا قبلاً مدعی شدند که دعاوی فلسفی ابطال پذیر نیستند، اما در اینجا نشان می دهند که یک مدعای فلسفی ابطال پذیرفته است و متناقض بودن این دو ادعا آشکار است.
ثانیاً، باید توجه داشت که دعاوی فلسفی را نمی توان با روش تجربی آزمود. فیلسوفان گفته اند: ذاتیات معلل نیستند. اگر به روش تجربی بتوان نشان داد که خاصیتی معلّل است، معلوم می شود آن خاصیت ذاتی نیست، نه آنکه ذاتی است و معلّل است. تعیین مصداق شأن فیلسوف نیست. در چنین مواردی، معلوم می شود مثالی را که فیلسوف برای قاعده اش بیان کرده نادرست است، نه آنکه قاعدة فلسفی او باطل باشد.
خاطرنشان کرده اند که فلسفه تاریخ دارد، آن هم تاریخی ملوک الطوایفی و تکّه پاره، اما سنّت ندارد. فلاسفه تکرو هستند.11 «هر فیلسوفی گم شدة خودش را دارد و همواره در طلب آن است. اما عالمان / دانشمندان اغلب در پی گم شدة مشترک و مشاع هستند... فلسفه به جای اینکه مانند علم، یک سنت یکپارچه داشته باشد، یک تاریخ یا بلکه تاریخچه های شکسته بستة پراکنده و پریشان دارد. تاریخ و سنّت علم، جهانی است، اما تاریخ و سنّت نامدوّن فلسفه فردی فرقه ای، محلی و مکتبی و مدرسه ای است... فلسفه حتی سنّت مشاع بی بنیه ای هم ندارد.»12 از همین روست که فلسفه تکامل ندارد و هر فیلسوفی کار خود را از صفر شروع می کند.
آری، هر فیلسوفی از صفر شروع می کند. فلسفه عرصة آزمودن مستقل اندیشه هاست. در فلسفه، تبعیت و تقلید راه ندارد. ولی با این حال، فیلسوف از دستاوردهای اندیشوران دیگر بهره می برد و به کمک آن دقیق تر و سریع تر حرکت می کند. آیا می توان گفت که امروز معرفت فلسفی ما در موضوعات گوناگون فلسفی همچون هستی شناسی، معرفت شناسی، ذهن شناسی، اخلاق و سیاست در حد معرفت فلسفی فلاسفة پیش از سقراط است؟ اگر بپذیریم که چنین نیست، فی الجمله به تکامل معرفت فلسفی اذعان کرده ایم و به این اعتبار، باید برای آن قایل به تاریخ باشیم. بسیاری از حقایق تاریخ واحد و سیر تاریخی در یک خط معیّن ندارند. تاریخ خود انسان ها چنین است. تاریخ چین، یونان، مصر و ایران یک تاریخ نیست و خط سیر واحدی ندارد و تاریخ هیچ قومی دنبالة تاریخ قوم دیگر نیست. هر یک تاریخ خود را دارند. معنویت، هنر و ادبیات نیز این گونه است. این تنوّع مقتضای جهان متکثّر است و اشکالی در این نیست. اشکال از آنجا پیش می آید که علم تجربی را سرمشق هر نوع معرفت و حقیقتی قرار دهیم. علم تجربی نیز یکی از فعالیت های بشری است، با اشتراکاتی که با سایر معارف دارد و ویژگی هایی که مختص آن است.
آری، فلسفه مانند علوم تجربی نیست؛ همچون ریاضی و منطق هم نیست. اما در عین حال، عقلانی و استدلالی است. نمی توان گفت: هیچ معیاری برای ارزیابی دعاوی فلسفی وجود ندارد. اگر چنین باشد، باید هر ادعایی در فلسفه پذیرفته شود، یا بی پاسخ بماند. بسیاری از دعاوی هستند که اگر کسی بنماید، فلاسفه بالاجماع آن ها را رد می کنند. استدلال های فلسفی را می توان با روش منطقی ارزیابی نمود. منطق، که یقینی و مورد قبول است، تنها وقتی مفید و کاراست که بتوان آن را در داوری های نظری به کار گرفت. منطق دارای احکام صوری محض است؛ اگر نتوان موادی معتبر برای صور منطقی فراهم نمود، منطق لغو و بی حاصل خواهد بود.
اگر دانش ما منحصر به منطق، ریاضی و علوم تجربی باشد و از معرفت فلسفی محروم باشیم، معرفت ما نسبت به جهان، اندک و نااستوار خواهد بود. اعتبار معرفتی علوم وابسته به احکام فلسفی بسیاری است. وجود واقعیت، امکان شناخت واقعیت، اعتبار روش تجربی، قانون مندی عالم، اصل علیت و بسیاری از پیش فرض های معرفت شناختی و جهان شناختی دیگر علوم، مسائلی فلسفی می باشند. البته سنخ معرفت فلسفی، متفاوت با علوم ریاضی و منطق است. متعلّق معرفت فلسفی نیز متفاوت با متعلّق دیگر معارف است. این وجه از حقیقت را به این شیوه باید شناخت. فرار از فلسفه، فرار از شناخت وجه و حیثیتی از هستی است که ما انسان های متعارف جز به این روش نمی توانیم آن را بشناسیم. پس بیاییم با فلسفه آشتی کنیم.
نباید گمان کرد که همة آنچه در کتب فلسفی آورده می شود، فلسفه است. در متون موجود فلسفی، فقط استدلال نیست، بسیاری از دعاوی پشتوانة غیر استدلالی دارند؛ مانند: عقاید سیاسی، دینی، عرفانی، علمی، منافع و علایق و حتی سلایق شخصی و خرافات و مشهورات و تخیّلات و حدسیات.
استدلالی بودن هم همه جا ملازم با درست بودن نیست؛ استدلالی ممکن است معتبر نباشد. اما قرار است که فلسفه تا آنجا که ممکن است بر مدار برهان دایر باشد. یک کار فلسفی نقد آثار و اندیشه های فلسفی و نشان دادن ضعف ها و تصحیح و تنویر افکار است.
دفاع از فلسفه دفاع از همة افکار فلاسفه یا کتب فلاسفه نیست. دفاع از فلسفه دفاع از شیوة تفکر فلسفی در حدود معقول و متواضعانه آن است. دفاع از فلسفه بخشی از دفاع از حق است. از این رو، مقید به قیود آن است. نه تمام حقیقت در فلسفه است و نه تمام فلسفه حقیقت است. اما بی شک، فلسفه متضمّن حقایقی می باشد. دفاع مطلق از فلسفه جایز نیست؛ چنان که «فرار از فلسفه» نیز روا نمی باشد. آنچه رواست فرار از بلندپروازی ها، انحصاری نگریستن ها، لغزش ها، مغالطات، و یک سو نگری های فیلسوفان و غیر فیلسوفان است. اگر این ها را کنار نهیم، آنچه می ماند تفکر، خردورزی، برهان محوری،حقیقت جویی و عشق به حکمت است و فلسفة حقیقی و حقیقت فلسفه نیز همین است. از این حقیقت نباید گریخت و نیکوست که گریختگان نیز بدان بازگردند. بسیاری در طول تاریخ به فلسفه روی آورده، سپس از آن گریخته و آن گاه پس از تجدید قوا، با آن به ستیز برخاسته اند. باری، اگر گریز از فلسفه وجهی داشته باشد، اما ستیز با فلسفه قابل دفاع نیست و پیروزی در پی ندارد.
نکته ها چون تیغ پولاد است تیز *** گر نداری تو سپر واپس گریز
پـیش این پـولاد بی اسپـر میـا *** کـز دریـدن تیغ را نبـود حیـا
پی نوشت ها
1. فرار از فلسفه، عنوان کتابی است از جناب آقای بهاء الدین خرّمشاهی در شرح احوال و زندگی، پیشینة فرهنگی و سلوک علمی خود. عنوان کتاب بر گرفته از فصلی از کتاب است با همین عنوان که در آن نویسنده دربارة فلسفه به بحث و نقد پرداخته است. مشخصات کامل اثر به این قرار است: بهاء الدین خرّمشاهی، فرار از فلسفه، تهران، جامی، 1377. کلیه ارجاعات متن مقاله به صفحات این کتاب است.
2. همان، ص 599.
3. همان، ص 603.
4. همان، مقدمه، ص 9.
5. همان، ص 604.
6. paradox.
7. همان، ص 600.
8. همان، مقدمه، ص 10 و ص 631.
9. همان، ص 622.
10. همان، ص 648.
11. همان، ص 650.
12. همان، ص 652.