ماده طبيعى در حكمت سينوى

ضمیمهاندازه
6_OP.PDF360.48 کیلو بایت

سال يازدهم، شماره سوم ، بهار 1393

غلامحسين رحيمى : استاد مهندسى مكانيك دانشگاه تربيت مدرس.  rahimi_gh@modares.ac.ir

دريافت: 19/3/92               پذيرش: 14/10/92

چكيده

در اين مقاله ماده به منزله موضوعى مشترك براى علم و فلسفه، كانون بررسى و تحليل قرار مى گيرد. در اين مسير، نخست به آراى برخى از فلاسفه و صاحب نظران متقدم و متأخر درباره ماده اشاره، و سپس ماده در مفاهيم ماده اوليه، ماده ثانويه و ماده تجربى و نسبت آنها با يكديگر تحليل مى شود. مفهوم ماده در فلسفه اسلامى طى سده هاى متمادى تغييرى نكرده و يافته هاى شگرف علمى در اين باره، فيلسوفان مسلمان را متأثر و به روز نساخته است. در نتيجه اين تعاريف هيچ گونه ربط و نسبتى با ماده مورد مطالعه علوم تجربى ندارد. در اين مقاله نشان داده مى شود كه چنانچه از منظر جديدترى به ماده در فلسفه اسلامى بنگريم، مى توانيم ارتباط مناسبى ميان ماده برهانى در فلسفه اسلامى و ماده تجربى در دانش جديد بيابيم.

كليدواژه ‏ها: ماده، هيولا، صورت، حكمت سينوى، جرم، انرژى، جسم.
 


مقدّمه

علم، معرفت حاصل از كشف واقع تلقى مى شود. در ساحت علوم جديد، مهم ترين ابزار كشف واقعيت، مشاهده و آزمايش (تجربه) است. مى توان نشان داد كه تنها به مدد ابزارهاى تجربى نمى توان علمى جامع پديد آورد. كشف واقع را بايد فراتر از به كارگيرى ابزارهاى تجربى دانست و برهان هاى عقلانى و روش هاى متقن غيرتجربى را در دستيابى به بخشى از علمِ كاشف واقعيت نيز معتبر دانست. استفاده از روش هاى تركيبى تجربى ـ برهانى براى كسب معرفت و توصيف حقايق طبيعى اگرچه در بادى امر مى تواند به تعارضاتى بينجامد، با گذر از اين مشكلات مى توان به سمت كسب معرفت جامع حركت كرد. اين نوع معرفت با تكيه بر معارف ساحت هاى گوناگون علمى مانند علم تجربى و فلسفه و حتى معارف دينى مى تواند به تفسيرى جامع تر، واقعى تر و عميق تر در توصيف واقعيت هاى بيرونى دست يابد. اين تفسير لاجرم ما را به مبادى ماوراءالطبيعى پديده هاى طبيعى، به ويژه تفسيرها و توصيف هاى آن متوجه مى كند. ازاين رو واقعيت ها، تفسيرى چندبعدى مى يابند، و معارف حوزه هاى مختلف در تعاملى هم افزا نسبت به يكديگر قرار مى گيرند، و به تدريج امكانِ يافتن مبنايى مشترك براى حوزه هاى مختلف دانشى، مانند فلسفه و علم، فراهم مى آيد. آغاز اين تكاپوى ثمربخش مى تواند پرداختن به موضوعاتى باشد كه مشترك بين دو ساحت معرفتى است.

     اين مقاله مى كوشد كه موضوع ماده را، به منزله مبحث مشترك علم و فلسفه، با توجه به يافته هاى جديد علمى در چهارچوب آموزه هاى فلسفه اسلامى كانون بحث قرار دهد.

 

طرح مسئله

ماده (matter) از مفاهيم كهن به شمار مى آيد كه تا امروز دامنه تفسير كمى و توصيف كيفى آن گسترده است. هرچند كه ماده به لحاظ شهودى روشن و گاه بديهى به نظر مى رسد، از نظر عقلى و تجربى توصيف و تفسير آن بسيار پيچيده است. ماده در فلسفه اسلامى به جوهرى ممتد تعبير مى شود كه اوصاف ذاتى قابليت و صلابت جسم را محقق مى سازد. ماده در حوزه فيزيك نيز ضمن دربرداشتن برخى از اوصاف ماده فلسفى، به پديده اى كميت پذير و قابل اندازه گيرى تبديل شده است. ماده در طبيعيات اسلامى جزء مقوم و از ذاتيات جسم طبيعى به شمار مى آيد، و در علم تجربى همراه با خواص و آثار آن، ركن بنيادين دانش جديد تلقى مى شود.

     ابن سينا حكمت نظرى را به سه شاخه طبيعيات، رياضيات و الهيات تفكيك و طبيعيات و رياضيات را چنين متمايز مى كند:

... و علم طبيعى: علم آن حال ها بود ـ كه تصور ايشان بى مادت نبود؛ و علم رياضى، علم آن حال ها بود، كه هرچند كه از مادت جدا نبوند، اندر وجود، جدا بوند اندر وهم (ابن سينا، 1331، ص 2).

ابن سينا علم طبيعى را دانش زيرين و علم الهى (الهيات) را دانش برين مى خواند: «دانسته آمد كه شناختن هستى و گوهر و عرض مطلق، مر علم برين راست» (همان).

     ابن سينا علم طبيعى را دانشى مى داند كه به مطالعه ماهيت اجسام طبيعى، خواص و عوارضى ذاتى، حركات و تغييرات آنها، و عوامل و علل اين حركات و تغييرات، ازجمله طبيعت و ميل مى پردازد. در اين دانش، جوهر جسمانى ركن اصلى مطالعات را تشكيل مى دهد. از نظر ابن سينا جسم طبيعى جوهرى يك پارچه است كه ذهن در تحليل اوليه عقلى سه عنصر ذاتى از آن انتزاع مى كند: امتدادمندى، ماده مندى، و صورت بندى.

     فيزيك شاخه اى از دانش است كه به مطالعه ماده و حركات عارض بر آن و عوامل مسبب اين حركات، در فضا و زمان مى پردازد. درنتيجه، بنيادى ترين مفاهيم در فيزيك، عبارت اند از ماده، فضا، زمان (يا فضا ـ زمان)، و حركت. بنابراين ماده از مفاهيم بنيادين در طبيعيات فلسفه اسلامى و از كميت هاى اساسى در فيزيك جديد (منظور از فيزيك جديد، فيزيك كلاسيك مى باشد و دامنه بحث به شاخه هاى جديدتر فيزيك مانند فيزيك نسبيتى و كوانتم گسترش نمى يابد) محسوب مى شود.

     نزد حكماى مسلمان (به ويژه در حكمت مشاء) ماده جوهرى است كه به استثناى جوهر عقلانى همه جواهر ديگر به نوعى به آن ارجاع داده مى شوند؛ لذا جوهرى است كانونى كه موجب تمايز و تفاوت انواع جوهرهاى پنج گانه مى شود. هرچند تفكيك پنج گانه جواهر ديگر محلى در تقسيم بندى هاى مباحث فيزيك ندارد، اما ماده همين نقش كانونى را در آن ايفا مى كند. همه مفاهيم اساسى فيزيك جديد مانند جرم، نيرو، مقدار حركت، انرژى، اينرسى، و ميدان هاى جاذبه و الكتريكى و مغناطيسى، به ماده ارجاع دارند و بدون ماده، اين كميت ها بى معنا و بلاموضوع اند.

     در تحليل عقلى، نخستين ويژگى ذاتى جسم طبيعى در طبيعيات سينوى، خاصيت امتدادمندى آن است كه در مقاله ديگر به تفصيل بررسى شده است (ر.ك: رحيمى، 1391). دومين ويژگى ذاتى جسم طبيعى كه جزء مقوم آن نيز هست، ماده است. در طبيعيات اسلامى ماده، بن مايه هستى، محل و مقر همه چيستى هاى اجسام طبيعى، و محل بروز و ظهور تمام خواص و آثار جسمانى (صورت ها و عوارض) اشياى طبيعى است.

 

سابقه موضوع و پيشينه تحقيق

نزد حكما جسم امرى ممتد است كه به آن مى توان اشاره حسيه داشت و در آن سه امتداد غيرواقع در يك صفحه فرض كرد. به علاوه، ايشان جسم را واجد خصوصيات ديگرى مى دانند كه ماده و صورت و هيئت نيز داخل در قوام جسم اند. با اين همه، ايشان در توصيف اين ويژگى ها و چگونگى تركيب و تركب آنها اختلاف كرده اند.

 

حكماى متقدم

فارابى و ابن سينا در توصيف جسم، ماده و صورت متفق اند كه تحليل آن به تدريج در بخش هاى بعد مى آيد. اخوان الصفا در الرسائل خود پس از معرفى هيولا به مثابه جوهرى كه قبول صورت هاى مختلف مى كند، چنين مى نگارند كه اختلاف موجودات در صورت است نه در هيولا. آنها جوهرى مشترك و صورتى متفاوت دارند. براى مثال، چاقو و شمشير و تبر و اره و ظروف و ابزارآلات، همگى از آهن ساخته شده اند، و اختلاف نام آنها به علت تفاوت در صور آنهاست نه در جوهر؛ چراكه تماما از آهن ساخته شده اند؛ همان گونه كه درب و پنجره و تخت و كشتى و وسايل ديگرِ چوبى از چوب ساخته شده اند. چنين مثال هايى نشان مى دهند كه تمام مصنوعات مركب از هيولا و صورت هستند (ر.ك: اخوان الصفا، بى تا، ج 2، ص 6). اخوان الصفا هيولا را به چهار دسته تقسيم مى كنند: هيولاى صناعت، هيولاى طبيعت، هيولاى كل، و هيولاى اولى. هيولاى صناعت ماده اى است كه اجسام مصنوعى از آن ساخته مى شوند؛ مانند چوب براى نجاران، آهن براى آهنگران، آب و خاك براى بنايان، آرد براى نانوايان و به همين ترتيب (همان، ص 6و7). هيولاى طبيعت عناصر چهارگانه اند. هيولاى كل جسم مطلق است كه تمام كاينات با آن ساخته شده اند؛ اما هيولاى اولى، جوهرى بسيط و معقول است كه با حس درك نمى شود (همان، ص 7). اين نوع تفكيكِ ماده را در آثار ديگر حكماى اسلامى نمى يابيم. از يك نظر مى توان گفت كه در آراى اخوان الصفا، ماده صناعت و طبيعت، ماده تجربى است و ماده كل و اولى، ماده برهانى.

     ابن سينا نخست جسم طبيعى را با مهم ترين ويژگى ذاتى آن يعنى امتدادمندى تعريف مى كند: «إن الجسم الطبيعى هو الجوهر الذى يمكن أن يفرض فيه امتداد، وامتداد آخر مقاطع له على قوائم، وامتداد ثالث مقاطع لهما جميعا على قوائم» (ابن سينا، 1360، ج 1، ص 13). ابن سينا مى گويد كه علاوه بر كشش فضايى، جسم متشكل از دو جزء ماده و صورت، و نيز طبيعت و اعراض است.

     شيخ اشراق كمابيش ماده را مترادف با جسم طبيعى مى داند و آن جوهرى است كه طول و عرض و عمق دارد و همان جوهر جرمانى يا جوهر جسمانى و يا جوهر جسميه است. شيخ اشراق در پرتونامه مى نويسد:

پس مقدارى باشد كه طول و عرض و عمق دارد و به خويشتن ايستاده باشد نه در محلى، پس جوهرى است كه سه امتداد در اوست؛ پس جسم است (سهروردى، بى تا، ج 3، ص 13).

وى قايل به مركب بودن جسم از ماده و صورت به شيوه سينايى نيست. لذا به سه نوع جوهر اعتقاد دارد. شيخ اشراق ماده را، همانند امتدادمندى، زمينه مشترك تمام اجسام محسوس مى داند كه تفاوت آنها در هيئت هاى مختلف است (همان، ص 85). از مجموع مباحث شيخ اشراق چنين برداشت كه وى جسم را مركب از جوهر جسمانى و هيئت مى داند (همان، ص 125).

     قطب الدين شيرازى در دره التاج مى نويسد: «و هر جسمى طبيعى لابد است كى مركّب باشد از ماده و صورت» (شيرازى، 1385، ص 624). صدرالمتألهين در شواهد الربوبيه مى نويسد:

جسم جوهرى است داراى ابعادى متصل و جسم از نظر ما مركب است از هيولا و صورت، به دليل فصل و وصل و دليل قوه و فعل كه در محل خود به تفصيل بيان گرديده است (صدرالمتألهين، 1389، ص 34).

قطب الدين شيرازى و صدرالمتألهين به همان سياق حكماى مشاء به ويژه ابن سينا بحث ماده و صورت را پى مى گيرند.

 

حكماى متأخر

علّامه طباطبائى در نهاية الحكمه فصول چهارم پنجم و ششم از مرحله ششم (مقولات ده گانه) را به مبحث جسم و مفاهيم ماده و صورت اختصاص داده است؛ و به ويژه فصل پنجم را با عنوان ماهيت ماده و اثبات وجود آن (طباطبائى، 1389، فصل 4ـ6). نظر مرحوم علّامه در نهايت بدين قرار است:

أنّ الجسم جوهر مركّب من جزئين: المادّة ـ التى إنّيتها قبول الصور المتعلقة نوع تعلق بالجسم، والأعراضِ المتعّلقة بها ـ والصورة الجسمية. وإنّ المادة جوهر قابل للصور وإعراض الجسمانية. وأن الامتداد الجوهرى صورة لها؛ يعنى جسم جوهرى است مركب از دو جزء جوهرى (دو حيثيت ذاتى)؛ ماده كه حيثيت آن پذيرش صورت هايى است كه متعلق به جسم اند و اعراضى كه متعلق به صور هستند؛ و ديگر صورت جسمى. بنابراين ماده جوهرى است كه صورت ها و اعراض جسمانى را قبول مى كند، و امتداد جوهرى صورت براى ماده است (همان، فصل پنجم).

علاوه بر اين، مرحوم علّامه بخشى از فصل دهم كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، يعنى مقاله دهم را به موضوع ماده و صورت اختصاص داده است (مطهرى، 1377، ج 6، ص 726ـ759).

     استاد مطهرى نيز در درس هاى نجات به تفصيل به موضوع جسم، ماده و صورت پرداخته است (همان، ج 7، ص 137ـ224). او در مقاله دهم از اصول فلسفه و روش رئاليسم نيز متعرض مبحث جسم و ماده و صورت مى شود (همان، ج 6، ص 726ـ759). از توضيحات وى چنين برداشت مى شود كه كمابيش تقسيم حكماى مشاء را قبول دارد و به ويژه هيولاى اولى را موجودى مى داند كه «در ذات خود واجد هيچ فعليتى نيست و به همين دليل استعداد همه چيز در او هست. معناى اينكه استعداد همه چيز در او هست اين است كه در ذات او ابا و امتناعى از هيچ صورت و حالت نيست» (همان، ج 6، ص 721). علاوه بر اين وى در كتاب حركت و زمان در فلسفه اسلامى (درس هاى اسفار) متعرض مفهوم ماده، هيولا و صورت مى شود (مطهرى، 1366، ص 198ـ240).

     آيت اللّه مصباح در درس چهل و چهارم كتاب آموزش فلسفه جوهر جسمانى را معرفى مى كند. درس چهل و هشتم نيز به كلى به مبحث ماده و صورت اختصاص يافته است. ما نظرات ايشان را از همين فصل استخراج مى كنيم. وى در آغاز مى گويد:

پيش از هر چيز بايد يادآور شويم كه ماده به معناى زمينه پيدايش موجود جديد و پذيرنده فعليت آن تقريبا مورد قبول همه فيلسوفان است؛ چنان كه مثلاً آب را ماده بخار، يا خاك را ماده نبات و حيوان، يا دانه و هسته گياه را ماده آن مى نامند و موجودى كه ماده موجودات ديگر باشد ولى خودش از ماده قبلى پديد نيامده، به اصطلاح داراى «وجود ابداعى» و بى نياز از علت مادى باشد را ماده المواد يا هيولاى اولى مى خوانند؛ و اختلاف نظر ارسطوييان با ديگران در اين است كه آيا هيولاى اولى جوهر فعلّيت دارى است كه مى توان آن را نوعى جوهر جسمانى دانست يا اينكه قوه محض و فاقد هرگونه فعليتى است و ويژگى آن تنها پذيرش صورت هاى جسمانى است؟ نظر ارسطوييان همين وجه دوم است كه بسيارى از بزرگان فلاسفه اسلامى مانند فارابى و ابن سينا و ميرداماد به آن قايل شده اند و صدرالمتألهين نيز در بسيارى از موارد از آنان پيروى كرده است (مصباح، 1378، ج 2، ص 184).

هرچند كه استاد نظر خود را با صراحت اعلام نمى كند، واضح است كه وى تركيب هيولا و صورت را به شيوه سينايى نمى پذيرد و به ويژه هيولا را به مثابه جوهرى كه قوه محض است رد، و بر ادله نفى هيولا برهان اقامه مى كند (همان، ص 194).

     در مجموع از توضيحات حكماى متقدم و متأخر چنين برداشت مى شود كه فارغ از اينكه جسم را مركب از ماده و صورت بدانند يا نه، همانند صفت امتدادمندى، همگى بر حيثيت مادى اجسام طبيعى متفق اند؛ حيثيتى كه ذاتى جسم است و جسميت جسم با آن متحقق مى شود و منشأ همه قابليت ها و استعدادهاى اشياى عالم است.

     در غرب و در قرن هفدهم ميلادى، دو برداشت و تفسير شاخص از مهم ترين خاصيت كه سازنده جسم است، عرضه شد. دكارت بر آن بود كه اين خاصيت امتدادمندى ماده است و نيوتن آن را جرمانى بودن ماده، و يا دقيق تر خاصيت اينرسى يا لختى بودن ماده مى دانست. فيزيك آراى نيوتن را پذيرفت و راه را ادامه داد. يكى از ادله رجحان نظر نيوتن آن بود كه در تجربه به مراتب موفق تر ظاهر مى شد. طبيعيات سينوى نيز توصيف خود از جسم طبيعى را محدود به امتدادمندى نمى كند؛ بلكه خواص ذاتى ديگرى نيز براى آن قايل است، كه مهم ترين آنها «ماده مندى» جسم طبيعى است.

 

در اذعان به وجود ماده

با مرور نظرات برخى از حكماى مسلمان درباره ماده، كه اغلب و به نحو گريزناپذيرى با مفهوم صورت آميخته بود، بحث ماده را با بديهى و مسلم انگاشتن خصيصه اى كه در فلسفه، ماده (اولى و ثانيه) و در علم، ماده و جرم (همراه با كميت هايى مانند انرژى و ميدان) خوانده مى شود، بدون اينكه در اين مرحله مدعى يكسان انگاشتن آنها باشيم، با توضيحاتى پيش مى بريم.

     بيان شد كه جسم طبيعى موجودى است امتدادمند (ر.ك: رحيمى، 1391). دانش جديد نيز همه كميت هايى را كه برگرفته از مفاهيمى مانند فضا، مكان، هيئت، شكل و نظاير اينهاست، بر مفهوم امتداد استوار كرده است. واضح است كه از امتداد محض واقعيتى به منصه ظهور نمى پيوندد.

     اين مثال درخور توجه است: فرض كنيد كه دست خود را محكم به يك ميز چوبى (يا فلزى) بكوبيد. اگر ماده را همانند دكارت امتداد محض بدانيم، چنين اتفاقى رخ مى دهد: در خلال وارد كردن ضربه هيچ گونه مقاومتى (اينرسى) از طرف ميز در برابر ضربه وجود ندارد؛ دست از ميز عبور مى كند، بدون آنكه اصولاً احساس تماس با ميز وجود داشته باشد. آيا در اين حالت مى توان ميز مذكور را به مثابه جسم طبيعى محسوس و مشهود دانست؟ احتمالاً خير. بلكه بايد آن را نوعى ميز جادويى متعلق به عالم ارواح پنداشت. در واقعيت، امر ديگرى رخ مى دهد. نخست اينكه ميز در برابر ضربه شما مقاومت مى كند؛ دوم تغيير شكل (هرچند مختصرى) در آن پديد مى آيد؛ سوم صدايى ايجاد مى شود (ميز دچار ارتعاش شده و لايه هاى مجاور هوا را دچار انبساط و انقباض پياپى مى كند كه نتيجه، ايجاد صداست)؛ چهارم دست شما احتمالاً آسيب ببيند (واكنش ميز در برابر كنشگر). نخستين و مهم ترين واقعه، مقاومت (يا صلابت) جسم در برابر اين عمل خارجى است. اين خاصيت ذاتى جسم طبيعى يا ماده جرمانى (مقاومت و به تعبير ابن سينا ممانعت) است كه آن را از اينكه امر ممتدِ محض باشد (و يا تنها از انرژى يا ميدان و يا ذرات بدون جرم تشكيل شده باشد)، متمايز مى سازد. در واقعيت آنچه روى مى دهد و حس مى شود، شق اخير است.

     توصيف يادشده را بدين صورت نيز مى توان بازگفت كه على رغم بنيادى بودن كميت هايى كه اينك فضا و زمان خوانده مى شوند، جهان را نمى توان فقط با اين دو پديده بنيادين توصيف كرد. اين امر هم در فلسفه اسلامى و هم در علم جديد پذيرفته شده است. لذا بايد خواص و كميت هاى ديگرى نيز باشند كه به كمك آنها پديده هاى طبيعى توصيف پذير باشند (در چارچوب علوم تجربى و نظرى فعلى). بنيادى ترين آنها ماده است.

     هرچند تعريض بالا اثبات وجود ماده نيست، اما به حيثيتى از واقعيت هاى عينى اذعان مى كند و آن را به اثبات مى رساند كه اينك ما آن را ماده مى خوانيم.

در معناى دوحيثيتى بودن اجسام طبيعى و يا مركب بودن آنها از ماده و صورت (قابليت و فعليت)

همان گونه كه بيان شد، ابن سينا جسم را امرى مى داند كه ذاتا ممتد (فضايى) است. سپس مى گويد جسم طبيعى مركب از دو جزء جوهرى به نام ماده (هيولا) و صورت است (ابن سينا، 1405ق، ج 1، ص 14). وى تأكيد مى كند كه جسميت جسم با ماده تحقق مى يابد.

     از نظر ابن سينا جسم از جهت قابليت داراى مبدأيى به نام ماده (هيولا) است و از نظر فعليت مبدأ ديگرى دارد كه صورت است. به عبارت ديگر، ابن سينا جسم را مركب از دو جزء جوهرى ماده و صورت مى داند كه يك جزء ناظر به بخش بالقوه و جزء ديگر معطوف به بخش بالفعل است. آنها به رغم جوهر بودن، هيچ كدام به تنهايى ظهور و بروز ندارند؛ در جسم محقق مى شوند و يا جسم از تحقق آنها پديد مى آيد. لذا تركيب آنها اتحادى است نه انضمامى.

     ابن سينا براى اثبات اين نظر، «برهان قوه و فعل» را اقامه مى كند؛ بدين ترتيب كه هر جسمى هم زمان چيزى است كه هست و چيزى كه مى تواند بشود. از جهت اول شى ء بالفعل و از جهت دوم شى ء بالقوه است. براى مثال آب، بالفعل آب است و بالقوه بخار (تغيير حالت)؛ بذر گياه بالفعل دانه است و بالقوه گياه؛ و نطفه بالفعل نطفه است و بالقوه انسان. خاصيت شكل پذيرى آهن و بيشتر فلزات آنها را مهيا و آماده پذيرش اشكال مختلف در هيئات گوناگون ابزارى مى كند (تغيير صورت). تركيبات شيميايى حكايت از قابليت نهفته عناصر اوليه شيميايى در جهت اين تركيبات دارد. پديده هاى طبيعى و مصنوعى همواره در برابر كنش هاى خارجى در معرض تغيير و تحويل اند. همه اين تغييرات حكايت از قابليت و استعداد درونى اجسام در پذيرش اين تغييرات و صورت ها و هيئت هاى جديد دارد. دگرگونى هايى كه قابليت هاى درونى آنها را شكوفا مى كند. بنابراين اشيا همزمان از دو حيثيت برخوردارند. حيثيتى كه منعكس كننده واقعيت و تعين كنونى آنهاست و حيثيتى كه حكايت از استعدادهاى شكوفانشده و ظرفيت «شدن هاى» ناشده را دارد. بنابراين در طبيعيات سينوى و ديگر حكماى اسلامى، اجسام طبيعى از دو حيثيت متفاوت و متمايز برخوردارند. به موجب يكى همان اند كه هستند و آن حيثيت صورى آنهاست و به موجب ديگرى آن اند كه مى توانند شى ء ديگر بشوند و آن حيثيت مادى (هيولايى) آنهاست. يكى به جهت قابليت است كه جسم را قابل مى سازد و ماده ناميده مى شود؛ و ديگرى به جهت فعليت است كه جسم را فاعل مى كند، و صورت يا هيئت خوانده مى شود.

 

در مفهوم ماده اولى، هيولا، يا «بن مايه» مادى گيتى (جسم)

ابن سينا همانند امتدادمندى، ماده را نيز در دو مفهوم به كار مى گيرد. نخست چيزى است كه آن را ماده اولى (اولا) يا نخستين مى خوانيم (مثلاً ماده خام) كه قوه محض است و پذيرنده صورت ها و تغييرات است. همين ماده اولى است كه امكان تغيير و تحول، اتصال و انفصال، و ميرش و زايش (صورت هاى) جسم را فراهم مى سازد. ماده نخستين، شى ء مشخصى نيست و امكان شدنِ همه چيز را دارد. قوه اى است كه استعداد اين و آن شدن را دارد. بسيط ترين موجود عالم است. به اين دليل به آن مادّه المواد، يا ماده نخستين يا ماده اصلى (تمام مواد) مى گويند. ماده المواد چيزى است كه از ماده ديگرى به وجود نيامده است، بلكه همه چيزهاى ديگر از آن پديد آمده اند. اين ماده جوهرى كه منبع همه استعدادها و امكان تمام صورت ها و پذيرنده تغييرهاست، همواره با صورتى است. جسمى كه مشاهده مى شود، همان ماده نخستينى است كه در چند مرحله تعين يافته، و به صورت مشخص يا معينى درآمده و آن گاه حس و مشاهده مى شود. اين ماده با صُوَرى كه پذيرفته، به امر مشهود تبديل شده است. بنابراين همه اجسام طبيعى منشأ واحد و مبدأ يكسانى دارند، كه همانا ماده اولى است. همه اجسام از اين امر بسيط بهره اى ذاتى برده اند. اختلاف اجسام در ماده ثانيه، صورت ها، و به ويژه در آثار آنهاست نه در جسميت و ماديت آنها.

     يكى از ادله اى كه ابن سينا براى ماده اولى پيش مى نهد، «برهان فصل و وصل» است. چكيده برهان آن است كه يك جسم مى تواند به دو قطعه يا بيشتر تفكيك شود؛ صورت جسميه اوليه خود را از دست بدهد و دو صورت جسميه جديد يا بيشتر از آن پديد آيد. آنچه در اين انفصال ثابت مانده، ماده و آنچه تغيير كرده، صورت است. براى مثال ظرف آبى را مى توان در دو ظرف كوچك تر ريخت (فصل) و يا دو ظرف آب را در يك ظرف بزرگ تر ريخت (وصل). همين معنا را براى تركيب هاى شيميايى، مى توان بيان كرد. آنچه فصل و وصل مى پذيرد يك جوهر واحد است كه در هر رخدادى لباس خود را مى كند و لباس ديگرى مى پوشد. آنچه در هر دو فرايندِ اتصال و انفصال ثابت باقى مى ماند ماده نخستين است. برهان فصل و وصل مبتنى بر اصل پيوستگى بن مايه گيتى يا ماده نخستين (و به تبع آن پيوستگى جسم طبيعى) اقامه مى شود.

     ماده نخستين، از نظر حيثيتِ شأنى و استعدادِ تبديل شدن به هر چيزى، در بالاترين مرحله موجودات مادى قرار مى گيرد، و از بابت مراتب وجود عينى در پايين ترين مرتبه واقع مى شود. اگر به مراتب وجود اعتقاد داشته باشيم، از ضعيف ترين مراتب وجود برخوردار است. حيثيت اول ناظر به اين حقيقت است كه فقط ماده اولى است كه قوه يا استعداد محض است و لذا واجد بيشترين توانايى و قابليت براى شدن و تغيير و دگرگونى و تحول و تكامل است. هيچ جسمى، در هر مرحله اى كه باشد، از اين همه قابليت هاى بى شمار برخوردار نيست. ماده اولى حاوى بيشترين امكان استعدادى و كمترين آثار عينيت يافته است. بنابراين ماده اولى (هيولا) از حيث استعداد محض بودن، جهت توانايى اجسام و به علت بالقوه بودن، جهت نادارى و نقص اشيا به شمار مى آيد. ماده اولى تنها جوهرى است كه جوهر بودن آن مقتضى عينى بودن آن نيست، بلكه اقتضاى ذاتش فعليت قوه است. در هر حال، براى تعين نياز به صورت يا هيئت دارد (ابن سينا، 1383، ص 28).

     ابن سينا مى گويد كه هيولا (هيولاى اولى) كاين و فاسد نيست و وجودش به ابداع است؛ حال آنكه ماده (هيولاها) كاين و فاسدند (ابن سينا، 1360، ص 32). اين نكته مفهومى عميق را تداعى مى كند؛ بدين ترتيب كه ماده اولى همواره باقى است؛ نه پديد مى آيد و نه از بين مى رود؛ امر ثابتى است. از آن مى توان به بقاى ماده اولى يا هيولا ياد كرد (صدرالمتألهين، 1981، ج 3، ص 52). اين معنا ما را از نظر قياس با يافته هاى دانش جديد به سوى اصول بقا (مانند بقاى ماده و انرژى و مقدار حركت) راهبرى مى كند؛ منتها معنايى بسيط تر و عميق تر از آنچه كه در دانش تجربى مطرح مى شود، و فعلاً تنها به قوت برهان قابل تحليل و اثبات است.

     با اين تعبير، گويا گيتى حاوى جوهرى (مادى) است كه وراى ذرات و نيروهاى شناخته شده در دانش فيزيك است. اين جوهر منشأ خواص، عامل تغييرات، تبدلات، و تحولات طبيعى، و سببِ ثبوتِ تمام قيود حاكم بر حركات گيتى است. اين امر در تناقض با يافته هاى فيزيك نيست؛ بلكه دامنه مباحث و تحقيقات تجربى را به فضاى كاملاً برهانى مى گسترد.

     با توجه به مباحث ابن سينا، و كمابيش ديگر حكماى اسلامى در معرفى ماده اولى، مى توان براى آن ويژگى هاى ذاتى زير را برشمرد:

     الف) جوهر بودن: ماده اولى قائم به خود است و حال در محلى نيست؛

     ب) حقيقى و عينى بودن: ماده اولى حقيقى است نه ذهنى؛ يعنى مفهوم مجرد ذهنى و يا جوهر غيرمادى مانند عقل نيست؛

     ج) ممتد بودن: براى آن ابعاد سه گانه قابل تصور است؛

     د) بسيط بودن: ماده اولى در ذات خود بسيط است. بسيط (ماده اولى) امرى است كه قبل از مركب (ماده ثانيه) وجود دارد. البته بسيط و مركب به مدد هم قابل درك اند؛

     ه.) قوه ناب بودن: ماده اولى واجد قابليت هاى بالقوه متعدد، متنوع، كثير و به يك معنا بى نهايت است؛ قابليت هايى كه خاصيت شدن (becoming) را براى ماده ثانويه به ارمغان آورده است؛

     و) استعدادِ شدن: اين ماده منشأ تمام تغييرات، حركات و تحولات كمّى و كيفى در جهان مادى و اشياى طبيعى است؛

     ز) پيوسته بودن: اين وصف مهم ماده اولى است كه پيوستگى عالم ماده را تضمين مى كند؛

     ح) خميرمايه جسميت اجسام را تشكيل دادن: ويژگى خاص صلابت و وصف عام محسوس بودن اشياى مادى و يا مظاهر آن مانند ميدان، از اين خاصيت نشئت مى گيرد؛

     ط) باقى بودن: ماده اولى در كل يك امر ثابت زمانى است. هيچ گاه تغيير مقدارى در آن رخ نمى دهد. هرچند خود منشأ حركت كمّى است، كمى و بيشى نمى پذيرد. اين امر، به اصل بقاى ماده اولى تعبير مى شود؛

     ى) به ابداع خلق شدن: هرچند ماده اولى مخلوق است، به دفع پديد آمده، و از مقوله كن فيكون است؛

     ك) ماده اولى، نسبت به ديگر موجودات طبيعى، بيشترين نزديكى و يا كمترين فاصله را با مبدع و خالق خود دارد؛

     ل) واجد شدت و ضعف است. در حوزه قابليت ها مدرج است. ماده اى است با درجاتى از شدت و ضعف. اين شدت در پهنه مكانى (و امتداد زمانى) يكنواخت توزيع نشده است.

     با توجه به اينكه ماده اولى استعداد محض است، لذا با هيچ كدام از حواس ظاهرى انسان قابل حس و اندازه گيرى مستقيم نيست. بنابراين از حيطه معرفت تجربى بيرون است. در هر حال دانش تجربى نمى تواند با پرسش مهم حقيقت ماده همراه با تمام خواص مترتب بر آن مواجه نشود. پرسشى كه مفهوم و فرض ماده اولى مى تواند يكى از پاسخ هاى ممكن آن باشد. بايد تأكيد كرد كه مفهوم ماده اولى زاييده ذهن نيست، بلكه از تعمق در پديده هاى طبيعى حاصل مى شود. لذا در هر حال منشأ حسى و بيرونى دارد.

 

ماده ثانيه (The Secondary matter)، ماده جسمانى

در واقعيت عينى، اشيا را به صور گوناگون مى بينيم. اجسامى فلزى هستند و اجسامى سلولزى. چيزى را به صورت حيوان مى بينيم و ديگرى را به شكل گياه. اجسامى طبيعى هستند و چيزهايى مصنوعى. مصنوعات مختلف از مواد متفاوت ساخته شده اند. ماده تختِ چوبى، چوب و ماده صندلى فلزى، فلز و ماده تاير و تيوبِ ماشين نوعى لاستيك (ماده پليمرى) است. اين مواد، متفاوت با يكديگرند، هرچند كه ممكن است در اصل و ذات از يك حقيقت، مثلاً ماده نخستين، ناشى شده باشند. مواد مذكور ماده ثانيه خوانده مى شوند. واضح است كه ماده ثانيه نيز تحققش همراه صورت است. منتها صورتى كه نوع آن را نيز مشخص مى كند. ماده ثانيه چيزى است كه خصوصيت هاى حسى يا كمى ماده را دارد؛ براى مثال سفتى و نرمى، گرمى و سردى، هادى يا عايق بودن (حرارتى، الكتريكى،...)، و نظاير اينها. ماده اولى هنوز فاقد اين خواص است، اما با پذيرش صورتى خاص واجد همه خواص متناسب با آن صورت مى شود.

     نخستين تمايز ماده ثانيه آن است كه موجود و داراى تحصل و نوعيت است. اين ماده هرچند كه عينى و متحصل است، كماكان از ظرفيت هاى محدودِ شدن برخوردار است. لذا اگر شرايط بيرونى و درونى اقتضا كند، با قبول صورت هاى جديد (نوعى و عنصرى) امكان هاى ديگرى از آن بالفعل مى شود و نوعيت جديد مى يابد. به عبارت ديگر، ماده ثانيه نيز به رغم بالفعل بودن، به علت صور و كمالات ناداشته، كماكان در برخى جنبه ها بالقوه است و نسبت به آنها فعليت و تحصل ندارد. بايد تأكيد كرد كه در اين مقاله صورت لزوما به معناى ارسطويى و مشائى آن نيست. صورت مبيّن تمام اوصاف عارضى و ذاتى است كه يك ماده (ثانيه) يا جسم را به رغم زمينه مشترك (ماده اولى)، از ديگر اجسام طبيعى متمايز مى سازد. ازآنجاكه هدف اين مقاله پرداختن به موضوع صورت نيست، وارد مفهوم آن نشده ايم.

     به عنوان جمع بندى مى توان گفت كه ذهن از ماده دو مفهوم مى سازد:

     مفهوم اول ماده اى است كه نظرا قابل اطلاق به تمام اجسام يا اشياى مادى و حتى خواص و آثار آنهاست. لذا تصور (ماده) كلى است كه ناظر به مصداق خاصى نيست. دو ويژگى بنيادين اين ماده امكان فرض ابعاد سه گانه و استعدادبى شمارِ «شدن ها»است واين خواص را نمى توان از آن خلع كرد؛

     مفهوم دوم ماده، ناظر به مصاديق خارجى جسم است و مى توان به آن اشاره حسيه داشت. اين معنا كمابيش ناظر به ماده تجربى است. اين ماده با صورت نوعيه متعين مى شود. چنين ماده اى موضوع مورد بررسى و تحقيق علم تجربى نيز هست. بنابراين با تفكيكى كه انجام شد، ماده اولى امرى معقولى (محض) است كه با كسب صورت هاى خاص محسوس مى شود؛ اما ماده ثانيه امر محسوسى است كه تعقل مى شود. ماده ثانيه موضوع تحليل مشترك علم و فلسفه است.

     لايب نيتس نيز ماده را در دو مفهوم به كار مى گيرد:

     ماده اوليه كه دو جلوه منفعلانه دارد: نخست مقاومتى است كه در برابر نفوذ اشياى ديگر در فضاى اشغال شده توسط وى بروز مى يابد و دوم مقاومتى است كه شى ء در مقابل عواملى كه سعى در به حركت درآوردن آن دارند از خود نشان مى دهد؛ دوم، ماده ثانويه تعبير مى شود كه بر خلاف ماده اوليه خود موجد حركت و تغيير و تحول است (حداد عادل، 1388، ص 393ـ404).

اشاره به ماده از ديدگاه فيزيك جديد و ارتباط با مفهوم جرم و انرژى

همان گونه كه اشاره شد ماده ثانيه فلسفى چون به حوزه دانش تجربى انتقال يابد، همان ماده تجربى يا جوهرى جرمانى است كه مورد مطالعه و توصيف دانش تجربى است. به رغم اينكه فضا و زمان از كميت هاى ديرفهم و پيچيده به شمار مى آيند، مفهومى كه بازتاباننده جرم، قوه، نيرو و يا كارمايه درونى اجسام باشد، از آنها مبهم تر و فهم گريزتر است. در دانش تجربى نيز نمى توان خاصه كمى را كه ماده (جرم) يا نيرو (و انرژى) بازتاب دهنده آن هستند تنها بر حسب زمان و مكان نمايش داد. در نتيجه جرم، و يا خاصيت اصلى آن يعنى لختى را بايد كميتى مستقل از فضا و زمان دانست. اينكه جرم يا نيرو به منزله كميت اصلى و ديگرى كميت اشتقاقى باشد، به انتخاب نوع پديده، شرايط مرزى، سهولت فرمول بندى و شرايط ديگر بستگى دارد.

     در فيزيك كلاسيك، ماده جوهرى است كه بخشى از «فضا» را اشغال مى كندوداراى«جرم» است. بنابراين آنچه ماده را شاغل در فضا مى كند، امتداد و آنچه قابل اشاره حسيه مى كند، جرم است. در اين دانش، مفهوم ماده و جرم چنان به يكديگر پيوند خورده اند كه گاه مترادف هم تلقى مى شوند.

     در چارچوب فيزيك كلاسيك، جرم با شواهد و خواص زير شناخته مى شود:

     الف) اندازه اى از مقدار ماده است؛

     ب) اندازه اى از لختى يا ماند اجسام مادى است؛

     ج) منشأ و عامل جذب اجسام مادى به يكديگر است؛

     د) جرم يك جسمِ مركب مجموع اجرام تشكيل دهنده آن است؛

     ه.) جرم يك جسم يا سيستم عايق (مادى) با زمان تغيير نمى كند (اصل بقاى جرم)؛

     و) جرم مستقل از چارچوب مرجعى است كه در آن مطالعه و اندازه گيرى مى شود (اصل پايايى كميت جرمى)؛

     ز) جرم يك كميت عددى (اسكالر Scalar) است؛ چراكه مقدار و خاصيت ذاتى و اصلى، يعنى لختى آن را مى توان با يك عدد كه در تمام دستگاه هاى مختصات يكسان است، نمايش داد؛ كميتى كه مقدار آن وابسته به دستگاه مختصات نيست. البته، در فيزيك نسبيتى استقلال از دستگاه مختصات به معناى استقلال از ناظر نيست.

     البته شناخت همه اين صفاتِ جرمانى پرتوى بر ماهيت و ذات جرم نمى افكند و تعريف دقيقى از جرم به دست نمى دهد؛ بلكه فقط امكان بررسى تجربى عميق و توصيف رياضى دقيق رفتار آن را فراهم مى آورد. از ميان همه خواص ماده جرمانى، دو خاصيت لختى و گرانش مهم تر، بلكه بنيادى ترند. به همين دليل نيز بايد مورد توجه خاص در فلسفه طبيعى باشند.

     عالَم مملو از ماده است. در نتيجه ميدان گرانش به تبع ماده لاجرم وجود دارد. جرم را با لختى و ماند، و گرانش ناشى از ماده را با ثقل و سنگينى و وزن مى شناسيم. انيشتين براى گريز از تجربه ناپذير بودن قانون اول نيوتن، كه انعكاس خاصيت لختى ماده جرمانى است، ثقل و لختى را معادل گرفت؛ چراكه «هر دو به يك طرز بر جسم اثر مى گذارند و نيروهاى ناشى از هر دو متناسب با جرم هستند» (باندى، 1356، ص 63). منشأ ميدان گرانش، نه ماهيت ميدان گرانش، شناخته شده است؛ ولى منشأ لختى به وضوح ميدان گرانش نيست. منشأ لختى همان وجه پنهان يا مبهم ماده در دانش تجربى است. فعلاً از آن تنها مى توان يك حس فيزيكى داشت، آن هم زمانى كه مى خواهيم وضعيت اجسام مادى را تغيير دهيم.

     اگر ماده اولى را منشأ خواص ذاتى ماده تجربى يا جسمانى، مانند لختى و گرانش بدانيم، و به علاوه ادعاى تجربى بودن ماده اولى را داشته باشيم (به معناى جديد آن)، بايد امكان ورود اين كميت را به معادلات رياضى حاكم بر رفتار پديده هاى مادى بررسى كنيم؛ به ويژه معادلاتى كه مبين اصول بقا هستند. در هر حال تا كنون چنين امرى ممكن نبوده است و به همين دليل توصيف آن در چارچوب دانش تجربى موجود ممكن نيست.

     در مقاله «مفهوم جسم در طبيعيات سينوى» بحث نسبتا مستوفايى درباره ماده و جرم از ديدگاه دانش جديد آمده است، كه در اينجا آن را تكرار نمى كنيم و خواننده را به آن ارجاع مى دهيم (رحيمى، 1389). به همين دليل در چارچوب فضاى مقاله حاضر، به مفهوم انرژى بيشتر توجه مى شود.

     انرژى يا كارمايه درونى ماده

در بحث ماده، اعم از برهانى و فلسفى يا علمى و تجربى، از ورود به مفهوم انرژى گريزى نيست؛ به ويژه آنكه از باب تشابه مى توان تمايز ماده نخستين و ماده ثانويه را با مفهوم ماده تجربى و انرژى بهتر بيان كرد.

     مفهوم انرژى عملاً در نيمه قرن نوزدهم توسط هلمهولتز (Helmholtz) در توصيف بقا يا موازنه انرژى وارد دنياى فيزيك شد. تا آن زمان گيتى نيوتنى و لاپلاسى بدون مفهوم انرژى توصيف مى شد. براى نمونه، پيش از شناخت ماهيت حرارت تا پايان قرن نوزدهم، تبادل حرارتى با مفهوم كالريك (Caloric) توصيف مى شد كه از جسمى به جسم ديگر منتقل مى شود؛ تا اينكه تامپسون (Thompson) و ژول (Joule) مفهوم كالريك را ابطال كردند و نشان دادند كه حرارت نوعى انرژى جنبشى است؛ يعنى كارمايه حركتى ماده.

     در بدو امر به نظر مى رسد انرژى جوهرى است كه فاقد ماده است؛ ولى حاوى آثارِ محسوسِ فيزيكى و حامل نوعى نيروى فعال است. به علاوه، در ادبيات فيزيكى از انرژى به گونه اى سخن مى رود كه گويا جوهرى مستقل از ماده است. نگاهى به آثار معماران اصلى فيزيك كلاسيك نشان مى دهد كه به تدريج فيزيك دانان از تعريف اوليه نيوتن از اينرسى عدول كردند و واژه جرم را براى جرم در حال سكون، يعنى جرمى كه در زمان سكون جسم اندازه گيرى مى شود، به كار گرفتند. اين امر كاملاً اختيارى است؛ اما انجام آن موجب شدكه انرژى نوعى خاصيتِ مستقل از ماده تعريف شود.

     به رغم تفسير يادشده، انرژى را مى توان به منزله جوهرى (Substance) مستقل از ماده ندانست، بلكه آن را اندازه اى از حركت يا قابليت و ظرفيت حركتى ماده فرض كرد كه با معناى آن يعنى نوعى كار و فعاليت (Activity) سازگار است. اين توصيف، سازگارى بيشترى با ماده فلسفى خواهد داشت. نكته مهم، همان گونه كه استنجر (J. Stenger) مى گويد، رابطه مشهور انرژى جرم انيشتين (E=mc2) به معناى آن نيست كه انرژى همانند ماده، موجودى مستقل است؛ بلكه ماده به مثابه موجودى است كه در درون جرم سكونِ آن ظرفيت و قابليت معينى به اندازه mc2 براى القاى حركت نهفته است. براى مثال در انفجارهاى شيميايى و هسته اى، انرژى سكون به انرژى جنبشى تبديل مى شود (Stenger, 2001,p. 367).

     وى مى نويسد كه فيزيك نسبيتى مدرن را مى توان بدون به كارگيرى مفهوم انرژى فرمول بندى كرد. تمام خواص انرژى را مى توان در جرم لختى (ماده) ريخت، همان گونه كه قوانين حركت نيوتن چنين هستند. انرژى جنبشى، معادل تفاوت بين جرم اينرسى و سكون است؛ يعنى مى توان آن را به منزله جرم اضافى اى كه جسم در حال حركت دارد، دانست. در هر حال، تفسيرهاى فلسفى مختلف را درباره نسبت ماده و انرژى، به ويژه از منظر رابطه ماده و انرژى انيشتين، مى توان براى نمونه در مقالات هرمان باندى (H. Bandi) و فلور (Flores) يافت. اين مقالات خود راهنما براى مقالات پژوهشى ديگر در اين بازه اند.

     انرژى يا كارمايه را مى توان نشانه اى كمى شده از قابليت ماده براى انجام كار دانست. كار، مايه هر نوع تغيير و تحول، و يا تغيير صورت و هيئت اجسام مادى است.

     مى دانيم كه از جرم متحرك مى توان نوعى كميت فيزيكى را تعريف كرد كه «مقدار حركت» ناميده مى شود. تغيير مقدار حركت مستلزم اعمال نيروست. ربط دقيق نيرو به تغيير مقدار حركت با قانون دوم مكانيك نيوتن توصيف مى شود. به عبارت ديگر، ماده و جرم متحرك لاجرم با مفهوم نيرو پيوند مى يابد؛ اما اين نيرو مفهومى بسيار عام است. قانون دوم، نوع نيرو را مشخص نمى كند. چنانچه اصل بقاى جرم را معتبر بدانيم، عملاً تغيير مقدار حركت به تغيير سرعت ماده جرمانى تقليل مى يابد كه از آن به شتاب ياد مى كنيم. در نتيجه، شتاب با نيرو بستگى مى يابد و جرم، نقش ضريب تناسب را ايفا مى كند (ر.ك: رحيمى، 1389).

 

     صيرورت (becoming) ماده

ماده در تغيير، تحول، تبدل و به عبارت كلى در حركت دايمى است. اين تحولات و تبدلات به دو دسته تفكيك مى شوند: 1. دسته اى را تغييرات كمى مى ناميم كه طى آن شدت و ضعف اوصاف فيزيكى و شيميايى و بيولوژيكى و نظاير اينها مدنظر قرار مى گيرد و تماما قابل اندازه گيرى هستند؛ مانند دما و حرارت، وزن و وزن مخصوص، سرعت و شتاب، مقاومت و سهولت، چقرمگى و سختى و انعطاف پذيرى، هادى و عايق بودن، جنس و نوع ماده. برخى از اوصاف بدون تغيير باقى مى مانند؛ مانند جرم و لختى و صلابت اجسام جامد؛ 2. دسته اى ديگر تغييرات كيفى ناميده مى شوند. در تبديل آب به يخ و يا بخار كه به يك باره روى مى دهد و يا تبديل مولكول هاى ساده به پيچيده كه هم تغييرات تدريجى و هم جهشى را تجربه مى كنند، كيفيتى جايگزين كيفيتى ديگر مى شود.

     يكى از بنيادين ترين پرسش هاى فلسفه و علم آن است كه مسيرى كه ماده در خلال حَرَكات و تغييرات خود مى پيمايد و يا برمى گزيند، كدام است و چرا؟ به عبارت ديگر ماده كه در حركت دائمى است، و در حالت كلى به آن صيرورت يا شدن مى گويند، از ميان صورت هاى ممكن كدام را انتخاب مى كند؟ آيا مسير رشد را مى پيمايد يا زوال را؟ آيا كيفيات تازه اى به آن افزوده مى شوند يا از كيفيات موجود در آن كاسته مى شود؟ آيا اين شدن ها در جهت پيچيده تر شدن يا ساده تر گشتن ماده رخ مى دهند؟ آيا جهت تحولات ماده برگشت پذير است يا يك طرفه؟ البته اين تحولات منحصر به كيفيات فيزيكى و شيميايى و بيولوژيكى نيست، بلكه به امور كيفى مانند عقل و شعور و حتى به كيفيتى كه حيات ناميده مى شود، دامن مى گسترد. برخى معتقدند كه ماده بر اثر تكامل طبيعى به نخستين ارگانيزم هاى (سازمندان) ساده جاندار تكامل يافت. سپس اين صيرورتِ تكامل بخش ادامه يافت تا گياهان و حيوانات نيز پديد آمدند. به عبارت ديگر، ماده در سير تحولات خود به تدريج به مراتب عالى ارتقا يافت و در هر مرحله كيفيتى تازه بر كيفيات قبلى افزون گشت، و رفته رفته از كيفيتى برخوردار شد كه ما آن را با عنوان حيات و شعور مى شناسيم. البته دانش جديد حركات را به دو دسته تدريجى و جهشى تقسيم مى كند و امر تكامل حيات و پديد آمدن شعور از موجود بى شعور را به جهش (حركت دفعى) نسبت مى دهد. از اين منظر، ماده و جسم طبيعى را بايد در اين فرايند صيرورت و احتمالاً رشد و تكامل در نظر گرفت. به نظر نگارنده، احتمال اينكه حيات و شعور نتيجه تكامل قسرى (نه طبيعى) ماده باشد، نبايد طرد كرد. به ويژه اگر از منظرآموزه هاى ابن عربى درباره خلق مدام و صدرالمتألهين در خصوص حركت جوهرى، كه هر دو مستقيما منبعث از آيات قرآنى است، به طبيعت بنگريم. البته، اين تفسير با تفاسير فعلى دانش تجربى از تكامل طبيعى كمابيش متفاوت خواهد بود. در اينجا ماده به معناى اعم است: جوهرى كه استعداد بروز حيات و پديد آوردن شعور را نيز دارد.

 

     ماده و اصول بقا

ريشه اصول بقا در اين حكم كهن نهفته است كه از هيچ نمى توان چيزى را به دست آورد. احتمالاً كانت نخستين فيلسوفى باشد كه از ديدگاه فلسفى به اين اصل علمى نگريسته است (Torretti, 1999, p. 122). در اواخر قرن هجدهم چهار اصل بقاى كميت هاى مكانيكى شناخته شده بود؛ اما چون هنوز شواهد تجربى كافى براى اثبات تجربى آنها فراهم نيامده بود، بخشى از اثبات اين اصول بر دوش براهين فلسفى نهاده شده بود (Ibid, p. 122-128). اين چهار اصل، كه كماكان از اصول بنيادين فيزيك كلاسيك تلقى مى شوند، عبارت اند از: اصل بقاى ماده (جرم)، اصل بقاى مقدار حركت خطى، اصل بقاى مقدار حركت زاويه اى، و اصل بقاى انرژى. اصل اول به گونه مستقيم ناظر به تغييرات جرمى در يك دستگاه منفرد، و يا با ورودى و خروجى جرمى تحت كنترل است. توصيف رياضى اين اصل به استخراج معادله مشهور پيوستگى مى انجامد. در فيزيك نسبيتى اين قاعده، به اصل بقاى ماده و انرژى تعميم يافته است. اصل دوم ناظر به ماده در حركت انتقالى است. توصيف رياضى اين اصل، معادلات حركت انتقالى اجسام مادى را به دست مى دهد. اصل سوم كميتى مندرج در ماده در حركت دورانى را مدنظر قرار مى دهد كه توصيف رياضى آن منجر به معادلات حركت چرخشى مى شود. اصل چهارم از كميتى سخن مى گويد كه نشانه قابليت انجام كار اجسام مادى است. توصيف رياضى اين اصل معادله انرژى را فراهم مى آورد. بنابراين سه اصل اول مستقيما به ماده، و اصل چهارم به كارمايه حركتى و درونى ماده ارجاع دارد. لذا در تمام اين اصول بقا، ماده نقش كانونى را دارد.

     اصل پنجمِ بقا به بقاى بار الكتريكى (electric charge) مندرج در ماده حامل آن مشهور است. در يك سيستم منفرد، مقدار بار الكتريكى همواره ثابت است. توصيف رياضى اين اصل منجر به نوعى معادله پيوستگى مى شود كه بسيار شبيه معادله پيوستگى جرمى است.

     در نسبت ماده فلسفى و ماده تجربى

همان گونه كه از واقعيت هاى طبيعى برداشت مى شود، ماده حاوى دو اثر بيرونى است. نخست آنچه با عنوان خاصيت ماندى يا لختى خوانده مى شود كه نشانه آن مقاومت در برابر كنش هاى بيرونى براى حفظ وضع موجود است. اين اثر را مى توان متناظر با ماده ثانيه فلسفى دانست؛ البته تنها نشانه اى از آن. خاصيت ديگر حكايت از نوعى قابليت درونى دارد كه جلوه بيرونى آن حركت، تغيير، تحول و تبدل و تكامل است. خاصه نخست ناظر به نوعى سكون و ماندگى و لختى است و خاصه دوم حكايت از پويايى، جنبش، ناآرامى درونى و قابليت شدن هاى متعدد دارد. اين خاصه ناظر به ماده اولاى فلسفى است. علم و فلسفه هر دو خاصه را با زبان ويژه خود توصيف مى كنند. البته اين به معناى يكى دانستن آنها نيست؛ بلكه نشانه عينى و علمى از حقيقتى گسترده تر است كه در ساحت فلسفه كانون بحث قرار مى گيرد.

     تغييرات در طبيعت مقيد به قيودى هستند كه اينك در علم آنها را به منزله قوانين طبيعى، اصول بقا، قيود اصل كهولت يا فرسودگى، تقارن و نظاير اينها (كه برخى مسئول تك جهته كردن فرايندهاى طبيعى نيز هستند) مى شناسيم. به عبارت ديگر قابليت ها در مرحله شكوفا شدن و بالفعل گشتن بايد قيود مشخصى را ارضا كنند؛ يعنى هر فرايند، مسيرى است مقيد به قيودى طبيعى تا حالت اول به حالت دوم تبديل شود. مى توان اين فرضيه را پيش نهاد كه اين قيود بر يك اصل بنيادين ابتنا دارند كه همانا نظريه بقاى ماده اولى و ثبوت برخى خواص ذاتى آن باشد. تجليات فيزيكى اين حقيقت، اصول بقاى ماده و انرژى، و همه كميت هاى مرتبط با آن هستند. اين اصول بقا همراه با قوانين ثابته طبيعى كه بر تمام حركات طبيعى (نه قسرى) حاكميت دارند، فرايندهاى طبيعى را يك طرفه و بردار زمان را يك جهته مى سازند و بازگشت حوادث را ممتنع اعلام مى كنند. البته در فرايندهاى بازگشت پذير، هرچند فرايند تكرار مى شود، در هر تكرار كارمايه مؤثر درونى كاهش مى يابد؛ و در نتيجه فرايند بعدى عملاً تكرار قبلى نيست.

     مى توان گفت كه ماده تجربى، ماده نخستين فعليت يافته است، نه فعليت كامل. هر تحولى كه بر ماده عارض شود برخى از استعدادها به فعليت مى رسند. مادام كه استعداد بالقوه اى در ماده وجود داشته باشد، تحول، از هر نوع رخ خواهد داد (ر.ك: مطهرى، 1366، ص 204). ماده تجربى تجليات مادى ماده نخستين، و حركات و تغييرات عارض بر ماده تجربى، تظاهرات و تجليات عينى استعدادهاى نهفته در ماده اولى است. بنابراين ماده تجربى يك وابستگى دائمى به ماده نخستين دارد.

 

جمع بندى

از ديدگاه فلسفه اسلامى گيتى حامل حقيقتى است كه آن را ماده نخستين خوانند؛ گوهر يا جوهرى كه سرشت مادى گيتى، مايه پيوستگى عالم، و منشأ تمام تحولات و تغييراتى است كه عارض دنياى مادى مى شود. به علاوه، حاوى اصول ثابته اى است كه اين تحولات را منظم (مقيد به قيود نظم دهنده) و جهتمند (و هدفمند) مى سازد. اين گوهر و خواص و آثار آن را علم به گونه اى، و فلسفه به صورتى متفاوت بيان و تفسير مى كند. گسترده ترين و عميق ترين حالت آن است كه اين دو شاخه دانشى، توصيف و تفسير خود را از اين واقعيت طبيعى هم راستا و هم افزا سازند. ماده تجربى انعكاس و نگاشتى از اين حقيقت يعنى ماده نخستين است. آنچه علم، ماده و ميدان و انرژى به معناى اعم مى خواند و مشتمل بر همه حامل ها و محمول هاى مادى همراه با تغييرات مى شود، چهره پيدا و محسوس اين حقيقت است؛ و آنچه فلسفه در پى آن است، آن گوهر بنيادين است كه انعكاس دريافت اوليه از چهره ناپيداى علمى اين حقيقت در ذهن است. البته اين دو ساحت در تحليل ماده نقطه اشتراكى دارند. ماده اولى در مرتبه ماده جسمانى، ظهور و ماده جرمانى نزد ماده نخستين جايى دارد، و اين محل تلاقى و نقطه اشتراك ماده فلسفى و تجربى است، كه در اين مقاله به عنوان ماده ثانيه با دو وجه برهانى و تجربى پيشنهاد شد.

  منابع

ابن سينا، حسين بن عبدالله، 1383، الهيات دانش نامه علايى، مقدمه و تصحيح محمد معين، تهران، انجمن آثار و مفاخر ايران.

ـــــ ، 1405ق، شفا (بخش هاى الهيات و طبيعيات)، به كوشش ابراهيم مدكور و ديگران، قم، منشورات مكتبة آيه اللّه العظمى المرعشى النجفى.

ـــــ ، 1331، طبيعيات دانش نامه علايى، مقدمه و تصحيح سيدمحمد مشكوه، تهران، انجمن آثار ملى.

ـــــ ، 1360، فن سماع طبيعى، ترجمه محمدعلى فروغى، تهران، اميركبير.

اخوان الصفا، بى تا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، تهران، دارالاسلامية.

باندى، هرمان، 1356، فرض و اسطوره در فيزيك نظرى، ترجمه رضا منصورى و احمد بيرشك، تهران، دانشگاه صنعتى شريف.

حداد عادل، غلامعلى، 1388، رابطه ديناميسم و جوهر در فلسفه لايب نيتس، در: مجموعه مقالات با احترام، تهران، هرمس.

رحيمى، غلامحسين، 1391، «مفهوم امتدادمندى جسم طبيعى در طبيعيات سينوى»، معرفت فلسفى، ش 37، ص 81ـ111.

ـــــ ، 1389، «مفهوم جسم در طبيعيات سينوى»، حكمت سينوى، سال چهاردهم، ش 44، ص 57ـ76.

سهروردى، شهاب الدين، بى تا، مجموعه مصنفات، تصحيح سيدحسين نصر، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.

شيرازى، قطب الدين، 1385، دره التاج، مقدمه و تصحيح سيدمحمد مشكوة، تهران، حكمت.

صدرالمتألهين، 1981، الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، دار احياء التراث العربى.

ـــــ ، 1389، الشواهد الربوبيه، ترجمه و شرح جواد مصلح، چ پنجم، تهران، سروش.

طباطبائى، سيدمحمدحسين، 1389، نهايه الحكمة، ترجمه و شرح على شيروانى، قم، دارالفكر.

مصباح، محمدتقى، 1378، آموزش فلسفه، تهران، اميركبير.

مطهرى، مرتضى، 1366، حركت و زمان در فلسفه اسلامى (درس هاى اسفار)، تهران، حكمت.

ـــــ ، 1377، مجموعه آثار، تهران، صدرا.

Bondi, H., and C. B. Spurgin, 1987, "Energy Has Mass", Physics Bulletin 38.

Flores, F., 2005, "Interpretations of Einstein's Equation E=mc2", International Studies in the Philosophy of Science 19.

Stenger, Victor J, 2001, "The Breath of God: Idenfying Spiritual Energy", in Skeptical Odysseys, ed by Paul Kurtz, Amherst, N.Y, Prometheus Books.

Torretti, Roberto, 1999, The Philosophy of Science, Cambridge University Press.

سال انتشار: 
43
شماره مجله: 
3
شماره صفحه: 
121