نخستین سخن
Article data in English (انگلیسی)
نخستین سخن
«الحمدللّه... الاول الذى لم یکن له قبل فیکون شىءٌ قبله و الاخر الذى لیس له بعدفیکون شىءٌ بعده، و الرادع اناسىُّ الابصار عن أن تناله او تدرکه، ماختلف علیه دهرفیختلف منه الحال، و لا کان فى مکان فیجوز علیه الانتقال... الذى ابتدع الخلق علىغیر مثال امتثله، و لا مقدار احتذى علیه، من خالق معبود کان قبله.»1
حمد و سپاس خداى حىّ حکیم را سزاست، همو که رحمان و رحیم است و اول و آخرو ظاهر و باطن؛ و درود و صلوات و سلام او و فرشتگانش بر اول و اشرف مخلوقات وخاتم پیامبران و خاندان پاک و مطهّرش که هستى به یمن وجودشان «هست»ى دارد.
بیست و ششمین شماره معرفت فلسفى را با این امید که زمینهاى مناسب براى طرحمطالب معرفتبخش فراروى مخاطبان فرهیخته و یاران بابصیرت قرار دهد، تقدیممىداریم. اهم محورها، موضوعات و مسائل مطرح در مقالات این شماره به اختصار بهقرار ذیل است:
در مقاله «تبیین وجودى انسان در معرفت بشرى»، نویسندگان محترم تلاش نمودهاندتا از منظر ملّاصدرا و هیدگر به این پرسش بنیادین پاسخ گویند که تأثیر و نقش انسانى درپیدایش معرفت چیست؟ آیا نقشى صرفا منفعلانه است؟ یا کاملاً فعالانه؟ و یامتعاملانه؟ ایشان ابتدا از الگوى سنتى سوژه ـ ابژه که بر اساس آن عالَم از راه معرفت بهانسان نمودار مىشود و انسان پیش از آن هیچ نسبتى با عالم ندارد، یاد مىکنند. به عقیدهنویسندگان محترم در تاریخ فلسفه غرب و اسلام تا پیش از ملّاصدرا، جدایى انداختنمیان انسان (سوژه) و عالم خارج (ابژه) هرگونه دسترسى مستقیم به اشیا را در فرایندمعرفت ناممکن مىگرداند. این در حالى است که از نظر هیدگر انسان به لحاظ وجودىتفاوت بنیادین با سایر موجودات دارد که سوبژکتیویسم از درک آن عاجز است. انسانتنها موجودى است که در انفتاح وجودى قیام دارد. دازاین بیانگر نحوه وجود موجودىاست که بیرون از خود، در حقیقتِ وجود قیام دارد.
ایشان معتقدند دازاین به دلیل انس ذاتى خود با وجود داراى درک پیشینى از وجوداست و شهود اساس معرفت مىباشد. چنین تفاوتى میان انسان و سایر موجودات در اندیشه ملّاصدرا نیز به چشم مىخورد. او نیز تعریف انسان به جوهرى اندیشنده راتعریفى نابسنده مىداند. انسان داراى نوعى ارتباط خاص وجودى با حقیقت وجوداست، ارتباطى تعلقى و ماقبل معرفتى. از نظر ملّاصدرا فهم ساختار وجودى انسان درگرو فهم نسبت انسان با وجود مطلق و نامحدود است. وجود انسان مثالى براى حقیقتوجود است؛ حقیقتى که چیزى جز حقتعالى نیست. همه انسانها نوعى علم پیشین یادرک پیشین نسبت به ذات حقتعالى، به عنوان وجود مطلق دارند. این علم نه از سنخ علممفهومى، بلکه نوعى التفات وجودى و تکوینى است. این علمِ فطرى و تکوینى بنیانمعرفت انسان به اشیا و نیز بنیان گشودگى انسان بر عالم و موجودات است.
نویسنده محترم مقاله «نگاهى به نفس و ذهن و نقش آنها در ادراک»، تلاش نموده باواکاوى و بازشناسى معناى نفس و ذهن، نقش هریک در فرایند ادراک را بررسى کند.وى ابتدا به اهمیت شناخت و ادراک و پیشینه بحث اشاره نموده، آراى سقراط، افلاطونو ارسطو، در باب نفس را به اختصار بیان مىکند. سپس با اشاره به معانى ذهن، نزدبرخى اندیشمندان بزرگ غرب و جهان اسلام، تفاوتهاى نفس و ذهن را برمىشمارد.تفکیک و تمایز میان «علت و دلیل»، «فعل یا انفعال» و بحث از چگونگى ادراک از نظرملّاصدرا، و موجود ذهنى، و باور از دیگر محورهاى مهم این مقاله است. در پایان چنیننتیجهگیرى شده است که با پذیرش نقش فعال نفس به عنوان اصلىترین عنصرآگاهىبخش در انسان و اینکه حضور هر چیزى در برابر نفس مساوى با علم است، ما باانعکاسات موجودات خارجى در ذهن، به عنوان یکى از قواى نفسانى، با موجوداتذهنى مواجه مىشویم. به گمان نویسنده محترم این مطلب برخى مشکلات پیچیده درشناختشناسى مانند چگونگى درک خواص واقعى موجود خارجى و بحث تطابق ذهنو خارج را حل مىکند.
نویسندگان محترم مقاله «بررسى پدیدار و شىء فىنفسه» انگیزه کانت از مطرحساختن بحث پدیدار و شىء فىنفسه را تبیین مىنماید. به گمان وى تفلسف کانت و ارائهساختار فلسفى نوین او براى حفظ دین و دغدغههاى دینى بوده است. از آنجا که کانتزمان و مکان را امور ذهنى مىدانست، مقولات نمىتوانند معرفت نظرى یا عملى درباره حقایق متعالىتر از حس ارائه کنند. از اینرو، معرفت محدود به معرفت پدیدارى است ومقولات به صورت تجربى، و نه استعلایى (خارج از زمان و مکان) کاربرد دارند. انسانفقط پدیدار اشیا را که در قالب زمان و مکان است، ادراک مىکند. اما پذیرش پدیدارمستلزم پذیرش ناپدیدار (شىء فىنفسه) است و این متناقضنما است؛ چراکه در واقع ازمحدوده پدیدارها بیرون رفته و از امورى سخن گفتهایم که از حوزه ادراک ما خارجاند.
بحث از پدیدار و شىء فىنفسه در حسیات استعلایى، تخیلات استعلایى ودیالکتیک استعلایى از دیگر محورهاى مهم این مقاله است. در بحث پدیدار و شىءفىنفسه در دیالکتیک استعلایى نظر کانت درباره نفس، جهان و خدا به اختصار بیانشدهاند. نویسندگان محترم در پایان تلقّى ناصواب کانت از زمان و مکان، به عنوان دوصورت پیشینى را خشت کجى مىدانند که کل فلسفه کانت بر آن استوار شده است.
در مقاله «درآمدى بر معرفتشناسى اسپینوزا»، نویسندگان محترم در پى آن هستندکه مبانى هستىشناختى، عقلشناختى و روششناختى اسپینوزا را تبیین و بررسىنموده، بنیاد آراى معرفتشناختى وى را ارائه کنند. ایشان اسپینوزا را فیلسوفى عینیتگرامعرفى مىکنند که دستیابى به شناخت را ممکن مىدانست و براى معرفت قائل بهسلسله مراتب بود و به این اعتبار که نفس انسان جزئى از عقل بىنهایت خداست، بر اینباور بود که نفس انسان به ذات سرمدى و نامتناهى خدا شناخت تام دارد. در بحث ازنظریه شناخت اسپینوزا و رابطه آن با نظریه وحدت جوهر نویسندگان محترم به این نظراسپینوزا اشاره مىکنند که ادراک واقعى هر پدیده، یعنى ادراک تعلق و وابستگى آن بهجوهر نامتناهى (خدا) و اقسام سهگانه معرفت از نگاه اسپینوزا عبارتاند از:
1. شناخت ناشى از تجربه مبهم؛ 2. شناخت استدلالى؛ 3. شناخت شهودى که برتریننوع معرفت است و با معرفتهاى عرفانى یکسان نیست، هرچند عشق عقلانى به خدا ازاین نوع معرفت حاصل مىگردد. اقسام تصورات درست نیز از نظر اسپینوزا عبارتانداز: 1. همه تصوراتى که به خداوند ارتباط دارند؛ 2. هر تصور مطلق و بسیط؛ 3. مفاهیممشترک؛ 4. تصورات مستنتج از تصورات تام. از نگاه اسپینوزا صدق یک گزاره با دومعیار برونى و درونى اثبات مىگردد. «مطابقت با واقع» معیار بیرونى، و بداهت، تمایز و سازگارى معیارهاى درونى صدقاند. از اینرو، گویى اسپینوزا میان معیار مطابقت ومعیار انسجامگرایى جمع کرده است.
پرسش از حقیقت و چیستى زمان، از پرسشهاى دیرین و دقیق فلسفى است. آیازمان حقیقت و واقعیتى مستقل و عینى دارد؟ یا آنکه امرى صرفا قراردادى است؟ یاامرى انتزاعى است؟ نویسندگان محترم مقاله «زمان از نگاه ملّاصدرا و برگسون» تلاشنمودهاند حقیقت و چیستى زمان را از نگاه ملّاصدرا و برگسون بازشناسى نمایند. ایشانپس از بیان اهمیت و پیشینه بحث زمان، به تبیین دیدگاه ملّاصدرا در باب هستى زمانپرداخته؛ دو برهان ملّاصدرا یعنى: برهان از طریق طبیعیات و حرکت و برهان الهیون ازراه حدوث و قدم را براى اثبات زمان بیان مىکنند. سپس نظر ملّاصدرا را درباره چیستىزمان بیان مىکنند که عبارت است از: مقدار حرکت در جوهر و بُعد چهارم آن. به نظرایشان وجود زمان از وجود حرکت و در نتیجه از وجود جوهر انتزاع مىشود. در ادامهنظریه برگسون به عنوان نقطه عطفى در تاریخ اندیشه غرب در باب زمان معرفى شدهاست. برگسون زمان را دیرند نامیده و میان زمان واقعى و غیرواقعى فرق نهاده است. اوزمان را به کلى از مکان جدا مىکند و آن را منحصر در وجه کیفى آن مىسازد. وى معتقداست که زمان با شهودى بىواسطه و به عنوان تحولى کیفى دریافت مىشود و داراىچهار ویژگى اساسى است: 1. کیفیت محض است؛ 2. تنها در پرتو توجه به حالاتنفسانى و خود زندگى قابل درک است؛ 3. ممتد و پیوسته است؛ 4. عین حرکت و رو بهکمال است.
فرضیه چیست؟ جایگاه و نقش نفس و کارکرد آن در نظریهپردازى و پژوهشهاىعلمى کدام است؟ نویسندگان محترم مقاله «مرورى بر ویژگىهاى فرضیه و نقش آن درمطالعات تجربى» در پى آن هستند که به این پرسشها پاسخ دهند. ایشان ابتدا پس ازارائه چند تعریف از فرضیه، هیجده ویژگى مهم آن را برشمردهاند که از میان آنها مىتوانبه موارد ذیل اشاره نمود: 1. فرضیه حکم است، نه سؤال و یا دستور؛ 2. فرضیه دستکمـ متشکل از دو واژه معنادار است؛ 3. واژهها و متغیرهاى فرضیه داراى رابطه منطقى«اگر» و «آنگاه» هستند. 4. بخش «اگر» مىتواند شرط لازم یا شرط کافى و یا شرط لازم و کافى براى بخش «آنگاه» باشد.
ایشان سپس به منابع اخذ فرضیه اشاره نمودهاند و از مواردى نظیر مشاهده، مطالعه،شهود، و مسئله پژوهش یاد نمودهاند. در ادامه پس از بحث از شیوههاى آزمون فرضیه وفرایند آن و معرفى انواع نوزدهگانه فرضیه همانند: فرضیه پیشینى، فرضیه توصیفى،فرضیه تبیینى یا علّى، و فرضیه تجویزى، هفت کارکرد فرضیه به اختصار بیان شده است.تمزکز دادن به پژوهش، جهت دادن به فرایند پژوهش، کمک به تبیین روشها و منابع وکمّى ساختن متغیرها از جمله این کارکردها به شمار رفتهاند. ویژگىهاى کلى فرضیهمقبول و ارتباط فرضیه با مفاهیمى همچون پرسش، پیشفرض، حدس ساده و نظریهبخش پایانى این مقاله را تشکیل داده است.
نویسندگان محترم مقاله «چالش عرفىگرایى با جمهورى اسلامى ایران در ساحتباور» در پى اثبات این فرضیه هستند که جمهورى اسلامى ایران در بُعد باور و مبانى(فلسفه سیاسى) از عرفىگرایى تأثیر نپذیرفته است. ایشان پس از بحث مفهومى به تبیینکارکرد باور در ساحت اجتماعى پرداختهاند. سپس به گفتمان عرفى و بازتولید اندیشهدینى توسط سکولارها اشاره نمودهاند و در ادامه بحث، نسبت عرفىگرایى و آموزههاىدینى، مبانى هستىشناختى، معرفتشناختى، انسانشناختى، ارزششناختى،هرمنوتیکى و کلامى جمهورى اسلامى را معرفى و تبیین و از این طریق مبانىعرفىگرایى و بازخوانى عرفگرایانه اسلام و جمهورى اسلامى را به نقد کشیدهاند.
در پایان ضمن تقدیر و تشکر صمیمانه از همه فرهیختگان و عزیزانى که اندیشه،همت و تلاششان این مجموعه را به سامان رساند، پیشنهادها و نقدهاى عالمانه ومشفقانه ارباب معرفت را خاضعانه ارج نهاده و موجب غناى هرچه بیشتر نشریهمىدانیم.
1ـ نهجالبلاغه، خ 91، ترجمه على شیروانى، قم، دارالعلم، 1381.