تناسخ از ديدگاه شيخ اشراق

سال پنجم، شماره چهارم، تابستان 1387، 127ـ 87

محمّدتقى يوسفى1

چكيده

«تناسخ» آموزه‌اى است كه از ديرباز فكر انديشمندان را به خود معطوف داشته؛ بحثى كه در علم‌النفس فلسفى از جايگاه ويژه‌اى برخوردار است، به گونه‌اى كه هم در فلسفه نفس بازتاب‌هاى درخور توجهى دارد و هم در ديگر مباحث فلسفى. علاوه بر اين، نمى‌توان از بازتاب‌هاى كلامى آن نيز غافل شد. از اين‌رو، انديشمندان مسلمان به فراخور توان فكرى خويش، به بررسى آن پرداخته‌اند و غالبآ به امتناع عقلى آن گرايش نشان داده‌اند. در اين ميان، شيخ اشراق به گونه‌اى ديگر سخن گفته است. در اين مقاله، تلاش شده است تا ديدگاه ايشان با توجه به آثار وى تبيين شود؛ در اين زمينه، ابتدا تاريخچه آموزه تناسخ، گرايش‌هاى گوناگون در اين‌باره، اصطلاحات تناسخ و انواع آن و مبانى تناسخ و مبانى انكار آن، بررسى شده و در ادامه، تبيين دقيقى از ديدگاه ايشان ارائه گرديده است. در پايان، دلايل عقلى و نقلى طرفين ـ البته بر اساس آثار شيخ اشراق ـ ارائه شده است.

كليدواژه‌ها : تناسخ، تناسخ ملكى، تناسخ ملكوتى، تناسخ صعودى، تناسخ متشابه، تناسخ نزولى، نسخ، مسخ، فسخ، رسخ.

مقدّمه

بحث «تناسخ» يكى از مباحث قديمى علم‌النفس فلسفى است؛ موضوعى كه در طول تاريخ، فكر بشر را به خود معطوف داشته، به گونه‌اى كه اعتقاد به تناسخ در ميان ملل و اقوام زيادى از مسلّمات شمرده شده است. در مغرب زمين، جزو اعتقادات مردم و دانشمندان يونان باستان بوده و امروزه در مشرق زمين نيز نحله‌هاى زيادى از جمله هندوها، بودايى‌ها و نحله‌هاى ديگر به آن اعتقاد راسخ دارند.

انديشمندان مسلمان نيز به فراخور توان خويش، در اين بحث ميدان‌دارى كرده‌اند. بيشتر انديشمندان با براهين عقلى بر امتناع آن پافشارى مى‌كنند. در مقابل، گروهى بر امكان آن پاى فشردند. شيخ اشراق نيز به عنوان يك فيلسوف، نمى‌تواند از كنار آن به راحتى بگذرد. از اين‌رو، در آثار خويش، از تناسخ نيز سخن گفته و به طور گسترده، دلايل طرفين را مورد توجه قرار داده است. بررسى ديدگاه شيخ اشراق از اين لحاظ اهميت دارد كه وى فيلسوفى مسلمان است و دغدغه‌هاى دينى زيادى دارد، به گونه‌اى كه در تثبيت نظام فلسفى خويش، به وفور از آيات و روايات بهره گرفته است. موضوع تناسخ نيز آموزه‌اى است كه به سرنوشت انسان‌ها بستگى دارد كه نه دين نسبت به آن بى‌تفاوت است و نه فيلسوف مسلمان. با توجه به اينكه اعتقاد به تناسخ در متون دينى برابر با كفر دانسته شده، اين پرسش مطرح مى‌شود كه آيا شيخ اشراق به عنوان يك انديشمند مسلمان، به تناسخ باور دارد يا بسان ديگر انديشمندان مسلمان، تناسخ را انكار مى‌كند و يا هيچ‌كدام از دو نظر، وى را قانع نساخته، به ديدگاه ديگرى باور دارد؟

تلاش اين مقاله بر آن است كه با بررسى دقيق آثار شيخ اشراق، بدون هيچ‌گونه نگاه جانب‌دارانه، به ديدگاه نهايى وى نايل شود. بى‌ترديد، زمانى مى‌توانيم درباره ديدگاه وى نظر دهيم كه تنها به آثار ايشان چشم بدوزيم. از اين‌رو، در اين مجموعه تلاش شده است تا فارغ از برداشت‌هاى شارحان، به متن نوشته‌هاى شيخ اشراق توجه شود تا در نهايت، ديدگاه ايشان به دست آيد.

پيش از پرداختن به اصل موضوع،نگاهى‌اجمالى‌به‌چندبحث مقدّماتى‌ضرورى‌به نظرمى‌رسد :

نگاه تاريخى به موضوع بحث

«تناسخ»،1 كه تعبير ديگرى از آموزه «انتقال2 روح» است، به عنوان يك عقيده عمومى در بسيارى از نظام‌هاى انديشه فلسفى و باورهاى مذهبى در فضاهاى وسيع جغرافيايى و تاريخى مطرح است. هرچند در زمان كنونى، اين باور را نسبت به برخى از جوامع مطرح مى‌كنند، ولى شواهدى وجود دارند مبنى بر اينكه در برخى از دوره‌ها، در همه بخش‌هاى جهان رشد كرده و به صورت‌هاى گوناگون، در ميان طوايف وحشى، كه در اقصا نقاط كره خاكى ساكنند، رواج يافته است.

به ديگر سخن، اعتقاد به تناسخ از ديرباز در ميان ملل و اقوام گوناگون مطرح بوده، به گونه‌اى كه تقريبآ در طول تاريخ بشر، هميشه گروه يا گروه‌هايى بوده‌اند كه به تناسخ باور داشته، و برخى3 آن را از جمله اعتقاداتى دانسته‌اند كه علاوه بر جنوب شرق آسيا، در اروپا نيز رواج دارد، تا جايى كه حتى برخى آن را به همه مذاهب فكرى نسبت داده، چنين گفته‌اند: «ما من مذهب الّا و للتناسخ فيه قدم راسخ.»4

جان بى. ناس نيز در اين‌باره مى‌گويد: همه مذاهب عالم، از بدويان وحشى تا امم متقدّم، كه داراى فرهنگ متعالى‌اند، همه بيش و كم قدمى در راه عقيده به تناسخ برداشته‌اند.5

بررسى بيشتر سير تناسخ را به مجالى ديگر مى‌سپاريم.6

الف. تناسخ در هندوئيسم7

بخش مهمى از آموزه‌هاى مكتب «هندو» به آموزه تناسخ اختصاص دارد8 و محققان آن را عمده‌ترين ويژگى مذهب هندوان مى‌دانند؛9 آموزه‌اى كه نشانه نحله هندى دانسته شده و اهميت آن به حدّى است كه اگر كسى به آن اعتقاد نورزد، از سلك هندوان به شمار نمى‌آيد.10

هندوان معتقدند: آدمى همواره در گردونه تناسخ و تولّدهاى متكرّر در جهان پررنج گرفتار است.

ب. تناسخ در بوديسم

بى‌ترديد، تناسخ يكى از نشانه‌هاى اين نحله به شمار مى‌آيد.11 البته پيروان مكتب «بودا» به تبعيت از بودا، كه بدن انسان را اولين منزل نفس و باب‌الابواب همه بدن‌هاى حيوانى و نباتى مى‌دانست،12 به تناسخ اعتقاد راسخ دارند؛ ولى آنان بين اهل سعادت و ديگران فرق مى‌گذارند. به اعتقاد آنان، نفوس سعادتمندان به جاى اينكه در بدنى قرار گيرند، پس از مرگ به عالم عقل منتقل مى‌شوند و به سعادتى مى‌رسند كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به ذهن بشرى خطور كرده است؛ ولى نفوس متوسطان، بازماندگان از كمال و اهل شقاوت به ابدان ديگر وارد مى‌شوند. البته در اينكه وارد بدن انسان‌هاى ديگر يا ابدان غير انسانى شوند، اختلاف‌نظر وجود دارد؛ برخى آن را به اختلاف مراتب نفوس در نيل به كمال دانسته و ورود به ابدان حيوانات را نيز جايز مى‌دانند و برخى ورود به بدنه نبات را هم ممكن مى‌شمارند.13

ج. تناسخ در ميان اديان توحيدى

در اينكه آموزه تناسخ به معناى انتقال دايمى ارواح به ابدان، در اديان توحيدى وجود دارد يا نه، ترديد جدّى وجود دارد؛ ولى برخى از حكيمان آن را به شيث نبى7 اسناد داده‌اند.14 عباراتى نيز در متون دينى وجود دارند كه برخى با استناد به آنها، تناسخ را جزو آموزه‌هاى دينى دانسته‌اند؛ مثلا، برخى از تناسخيان ادعا كردند در كتاب كابالا (KABALA)، كه يكى كتاب‌هاى مقدّس يهوديان است، چنين آمده: «... بر تو حكم شده كه بارها به زندگى‌ات برگردى»15 و يا عبارتى در انجيل وجود دارد كه به حضرت عيسى 7 گفتند: «در تورات نوشته شده كه ايلياى نبى دوباره به عالم برمى‌گردد، پس چه زمانى برمى‌گردد؟ حضرت عيسى در جواب فرمود: او به دنيا بازگشت، ولى او را نشناخته و به قتل رساندند... او همان يحيى بود.»16

برخى از تناسخيان با استناد به آياتى از قرآن كريم، اسلام را طرفدار تناسخ دانسته، از آيات مزبور دلايل به ظاهر محكمى براى ديدگاه خود ساخته‌اند كه در كلمات شيخ اشراق نيز آمده است. البته آموزه تناسخ كم و بيش در برخى از فرقه‌هاى اسلامى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى‌شود؛ مثلا، «اهل حق» معتقدند: ارواح انبيا در بدن بزرگان آنها وارد شده است. «دروزى‌ها» نيز به تناسخ و تقمّص اعتقاد دارند. «نميريه» به تبع نميرى به تناسخ اعتقاد داشته، معتقدند: خداوند در نميرى حلول كرده است.17 در كتاب‌هاى فقهى نيز از طايفه‌اى به نام «خرميّه» نام مى‌برند كه به تناسخ باور دارند.18 «قاديانيه» را نيز پيروان تناسخ دانسته‌اند؛ زيرا ميرزا غلام احمد قاديانى، رئيس اين فرقه، معتقد بود: روح حضرت عيسى 7 پس از مرگ، سه بار در دنيا ظاهر خواهد شد: يك بار در بدن پيامبر اكرم 9 و يك بار در بدن ميرزا و بار ديگر، در آخرالزمان ظاهر مى‌شود.19

برخى از نويسندگان هندى دانشمندان اسلامى را نيز متأثر از اصل تناسخ هندوان مى‌دانند. تاراچند مى‌نويسد: «شيخ شهاب‌الدين سهروردى معتقد بود: روح افرادى همواره در حال تكامل است و بدون توقّف در تلاش است كه به كمال اشراق و جذبه نايل آيد. حتى مرگ هم آن را از تلاش باز نمى‌دارد. آن زمان كه جسم خاكى نابود مى‌گردد، در جسم ديگرى حلول مى‌كند.»20

تقسيم تناسخيان به لحاظ نوع تناسخ

محققان در تقسيم‌بندى تناسخيان، متفاوت سخن گفته‌اند كه در اينجا، تنها به تقسيم فخر رازى اشاره مى‌نماييم كه با كلام شيخ اشراق ارتباط دارد :

فخر رازى ديدگاه‌هاى تناسخيان را اين‌گونه مطرح مى‌كند :21

1. گروهى از تناسخيان انتقال نفس را تنها به بدن انسانى جايز مى‌شمرند.

2. گروهى ديگر تعلّق به بدن حيوانى را جايز شمرده‌اند. گروه دوم نيز دو دسته‌اند :

1ـ2. برخى اين سير را براى همه انسان‌ها دايمى مى‌دانند.

2ـ2. برخى بين سعادتمندان و ديگران فرق گذارده، برآنند كه نفس پس از اينكه در بدن پست‌ترين حيوان قرار گرفت، سير انتقالش را در ابدان حيوانات ادامه مى‌دهد تا به بدن انسانى وارد شود. حال اگر اهل سعادت باشد با مرگ از سير انتقال به ابدان رها مى‌شود؛ ولى اگر اهل شقاوت باشد و به بالاترين درجه شقاوت برسد باسير قهقرايى دوباره به ابدان حيوانى انتقال مى‌يابند و هميشه اين روند صعودى و قهقرايى براى اهل شقاوت وجود دارد تا به نهايت كمال خويش نايل شوند.

اصطلاحات تناسخ

تناسخ داراى دو اصطلاح «مُلكى» و «ملكوتى» است كه به اختصار به تعريف آن مى‌پردازيم و سپس اقسام تناسخ ملكى را بيان خواهيم كرد :

1ـ تناسخ مُلكى

از «تناسخ مُلكى»، كه به آن تناسخ «منفصل»، «انفصالى»، «ظاهرى» و «انتقالى» گويند، در زبان انگليسى، با واژه‌هاى «Reincarnation»، «Transmigration» و «Metempsychosis» اشاره مى‌شود. از اين نوع تناسخ، تعريف‌هاى متفاوتى شده كه جامع همه آنها به اجمال، اين است كه روح پس از جدا شدن از بدنى به بدن ديگر برمى‌گردد. از اين‌رو، مى‌توان تعريف ذيل را با كمى مسامحه، قدر جامع تعريف‌هاى متفاوت دانست: «انتقال النفس من بدن الى بدن آخر.»22

2ـ تناسخ ملكوتى

در تعريف «تناسخ ملكوتى»، كه به آن تناسخ «متصل»، «اتصالى»، «باطنى» و «كونى»23 هم گويند، آورده‌اند: «ظهور ملكات النفس على مثلها و صورها المناسبة لها لدى النفس و فى صقعها و حاق ذاتها»؛24 تناسخ ملكوتى آن است كه ملكات نفس به صورت‌هاى مثالى مناسب با آن ملكات در نزد نفس و بلكه در ذات نفس ظهور يابند.25

آنچه در ديدگاه شيخ اشراق مورد نظر است، همين تناسخ ملكى است، هرچند ملّاصدرا بر تناسخ ملكوتى اصرار دارد.

انواع تناسخ ملكى

تناسخ ملكى در يك تقسيم بر سه نوع است :26

1ـ تناسخ نزولى : انتقال روح از بدن اشرف به بدنى أخس؛ مثلا، روحى كه در بدن انسان بوده است، وارد بدن حيوان، نبات و يا جماد شود.

2ـ تناسخ صعودى : انتقال روح از بدنى اخس به بدنى اشرف؛ مانند اينكه روح حيوانى وارد بدن انسان شود.

3ـ تناسخ متشابه : انتقال روح از بدنى به بدن هم‌عرض ديگر؛ مثلا، از بدن انسانى به بدن انسان ديگرى وارد شود و يا از بدن حيوانى به بدن حيوان ديگر انتقال يابد.

مقسم تقسيم مزبور روحى است كه به بدن ديگر منتقل مى‌شود، خواه روح حيوان باشد يا انسان، در حالى كه گاهى در تناسخ، تنها به روح انسان توجه دارند. از اين‌رو، تقسيم ديگرى شكل مى‌گيرد كه در ذيل عنوان پسين، به آن اشاره مى‌كنيم.

انواع تناسخ نفس انسانى27

1ـ نسخ/تناسخ : انتقال روح انسان از بدن انسانى به بدن انسان ديگر؛ مانند اعتقاد بودايى‌ها و برخى از اقوام كه روح بزرگ معبدشان را پس از مرگ، در بدن نوزادى جست‌وجو مى‌كردند.

2ـ مسخ/تماسخ : انتقال روح انسان از بدن انسانى به بدن حيوان؛ اين معنا زمانى روى مى‌دهد كه انسان كارهايى غيرانسانى و مناسب با حيوان انجام دهد.

3ـ فسخ/تفاسخ : انتقال روح انسان از بدن انسانى به بدنه گياه؛ اين معنا زمانى رخ مى‌دهد كه انسان تنها همّش ارضاى شكم و شهوتش باشد.

4ـ رسخ/تراسخ : انتقال روح انسان از بدنش به بدنه جماد.

مبانى تناسخ

1ـ جوهريت و وجود لنفسه بودن نفس : اگر نفس وجود لغيره داشته باشد امكان انتقال آن به بدن ديگر نخواهد بود؛ خواه صورت نوعى بدن باشد، خواه عرضى براى بدن. در هر صورت، تصور انتقال آن به معناى انقلاب در ذات آن است؛ انقلاب از وجود لغيره به وجود لنفسه كه امتناع آن بديهى است. بر اين اساس، نفس تنها زمانى مى‌تواند دچار تناسخ شود كه جوهرى باشد كه داراى وجود لنفسه است.

2ـ بقاى نفس : آيا انسان پس از مرگ به طور كامل نابود مى‌شود و هيچ چيزى از او باقى نمى‌ماند، يا نفس او باقى مى‌ماند، هرچند بدنش تجزيه و به عناصر ديگرى تبديل شده باشد؟ اين مسئله نيز معركه آراء است. ماترياليست‌ها، كه نفس را صورت بدن يا عرضى از اعراض آن مى‌دانند، به بقاى نفس پس از مرگ اعتقادى ندارند؛ ولى كسانى كه به تجرّد آن اعتقاد دارند، مى‌توانند از بقاى نفس جانب‌دارى كنند؛ ولى با اين حال، اين گروه نيز در بقاى نفس همنوا نيستند. برخى با وجود اعتقاد به وجود استقلالى نفس، بقاى آن را نپذيرفته و به زوال آن تن داده‌اند و برخى نفس را پس از مرگ، جاويد مى‌دانند.

ناگفته پيداست كه زوال نفس با اعتقاد به تناسخ ناسازگار است؛ زيرا اعتقاد به زوال نفس، با اعتقاد به تناسخ نفس ـ به معناى پذيرش همزمان وجود و عدم نفس ـ در تناقضى آشكار است. از اين‌رو، تنها با اين ديدگاه، كه نفس پس از مرگ حياتش را از دست نمى‌دهد، آموزه تناسخ مبنايى مطمئن پيدا مى‌كند. از اين‌رو، درباره يونانيان و روميان، كه به تناسخ اعتقاد داشتند، گفته شده است: «حيات بعد از مرگ در نزد اين طوايف رسوخ تمام دارد ... و از حكايات ديگر هم برمى‌آيد كه اين قوم گه‌گاه به ديگران پول وام مى‌داده‌اند تا آن را در نشئه ديگر بازپس گيرند.»28

3ـ اعتقاد به ثواب و عقاب : شايد مادى‌گرايان و پوچ‌گراها بر اين باور اصرار كنند كه جهان پوچ در پوچ است و بر رفتار و كردار بشر، ثواب و عقابى مترتّب نيست، در حالى كه به حكم عقل، هر انسانى در برابر پندار و كردار خويش مسئول است. از اين‌رو، عقلاى عالم در اين‌باره هم‌رأى‌اند، هرچند در اينكه چگونه نسبت به اعمال خويش مورد سؤال و مؤاخذه قرارگيرند، اختلاف‌نظر دارند. تناسخيان با تأكيد بر اين حقيقت، به زندگى‌هاى مادى پياپى اعتقاد دارند، به گونه‌اى كه شايد مهم‌ترين انگيزه آنان در اعتقاد به تناسخ، اعتقادشان بر ضرورت ثواب و عقاب باشد؛ چيزى كه در زندگى نخست امكان آن وجود ندارد. از اين‌رو، نفوس صالحان و طالحان با حلول در ابدان مادى، در زندگى يا زندگى‌هاى بعدى قرار مى‌گيرد تا به سنّت ضرورى پاداش و مكافات، جامه عمل پوشانده شود.

هندوها، كه بر چرخه بى‌پايان تناسخ پافشارى مى‌كنند، نيز با اعتقاد به قانون اخلاقى «كارما»، بر اين نكته تأكيد مى‌ورزند: آموزه «كارما» مدعى است كه كردار خوب و بد نتايج مثبت و منفى به همراه دارد. سنّت دينى وحدتِ وجودى،29 كه آموزه تناسخ و «كارما» را دربر مى‌گيرد، «كارما» را به عنوان عوامل و شرايطى براى چگونه شدن مى‌بيند؛ در واقع، آن را به عنوان يك روش اخلاقى قانون طبيعى و يا قانون علّى تلقّى مى‌كند.30

بر اساس قانون «كارما»، كه به معناى «كردار» است، آدمى نتيجه اعمال خود را در دوره‌هاى بازگشت مجدّد خود در اين جهان، مى‌بيند. كسانى كه كار نيك انجام داده‌اند در مرحله بعد، به بدن انسان متنعّمى منتقل شده، زندگى مرفّه و خوشى دارند (نسخ)، و آنان كه كار بد مى‌كنند در بازگشت، با بينوايى و بدبختى دست به گريبان خواهند بود و چه بسا به شكل حيوان (مسخ) و يا نبات (فسخ) و يا جماد (رسخ) بازگشت كنند.31

البته اين پرسش مطرح مى‌شود كه چه ضرورتى دارد كه نفوس به ابدان مادى برگردند؟ اگر حيات ديگرى فرض شود كه يا اصلا رجوع به بدن مادى شكل نگيرد و يا اگر برگشتى هست تنها يك بار باشد و نه بيشتر، آيا نمى‌توان به ثواب و عقاب اعمال نايل شد؟ پاسخ تناسخيان به اين پرسش منفى است. از اين‌رو، در دفع معاد و دفاع از ديدگاه خويش، دلايلى اقامه كرده‌اند كه در بيانات شيخ اشراق به آن اشاره شده است.

4ـ انكار معاد : آموزه تناسخ به معنايى كه هنديان به آن اعتقاد دارند، تنها با انكار معاد قوام مى‌يابد؛32 زيرا يكى از راه‌هاى عقاب و ثواب اين است كه به جاى تناسخ دايمى، همه انسان‌ها پس از مرگ، از حياتى برخوردار شوند كه پاداش و مكافات پندار و كردار خويش را در آن مشاهده كنند، بدون اينكه به سير در ابدان متوالى نيازى داشته باشند. اين همان آموزه‌اى است كه اديان ابراهيمى بر آن پافشارى مى‌كنند، در حالى كه مكاتب هندى، كه بر چرخه دايمى تناسخ پافشارى مى‌كنند، به آن اعتقادى ندارند. از اين‌رو، براى عملى شدن پاداش و مكافات اعمال، راهى جز چرخه دايمى تناسخ ارواح پيدا نمى‌كنند. اگر معاد با همه زوايايش مورد توجه قرار گيرد وجهى براى تن دادن به تناسخ دايمى وجود ندارد. بنابراين، يكى از مبانى فلسفى تناسخ انكار معاد است. البته اگر كسى تنها به تناسخ نزولى باور داشته باشد و آن را به صورت محدود درباره نفوس اشقيا بپذيرد، مى‌تواند درباره ساير نفوس، مستقيمآ معاد را بپذيرد و درباره نفوس اشقيا پس از سير نزولى، معاد را قبول كند.

مبانى انكار تناسخ

انكار تناسخ نيز بسان خود تناسخ، بر مبانى ويژه‌اى استوار است كه پيدا كردن مبانى مشترك كمى دشوار به نظر مى‌رسد. در اينجا، به برخى از مبانى، كه تقريبآ عمومى‌ترند، و بيشتر انديشمندان به آن توجه دارند، اشاره مى‌نماييم :

1ـ آموزه «معاد» : بسيارى از انديشمندان تناسخ را در برابر معاد قرار داده، بر آنند كه اعتقاد به تناسخ با آموزه «معاد» سازگارى ندارد، به گونه‌اى كه يكى از راه‌هاى نفى معاد، كه همه اديان الهى بر آن پافشارى مى‌كنند، آن است كه نفوس را پس از مرگ، از نيل به جهانى برتر براى پاداش و كيفر بازداريم و بگوييم: آنها به ابدان ديگرى تعلّق مى‌گيرند و جزاى عمل خويش را در همين ابدان مى‌بينند. بسيار روشن است كه چنين باورى در برابر اعتقاد به معاد است. از اين‌رو، مهم‌ترين انگيزه‌اى كه متكلّمان دينى را به انكار تناسخ وادار نموده، همين مسئله بوده و فيلسوفان اسلامى نيز با اعتقاد راسخ به مسئله‌معاد، آن را موردحملات خويش قرارداده‌اند. در اين ميان، شيخ اشراق با سكوت از كنار تناسخ نزولى مى‌گذرد، ولى حتى بر فرض‌پذيرش آن‌نيز آموزه «معاد» با مشكلى مواجه نمى‌شود؛ زيرا سرانجام، همه نفوس از ابدان مادى رهايى مى‌يابند و به عالم مثال مى‌رسند.

2ـ امتناع اجتماع دو نفس : بسيارى از منكران و همچنين شيخ اشراق آن را مستلزم اجتماع دو نفس دانسته‌اند كه هم به انكار امرى وجدانى مى‌انجامد و هم با وحدت شخصيت نمى‌سازد. از اين‌رو، مى‌توان يكى از مبانى تناسخ را «امتناع اجتماع دو نفس در يك بدن» به شمار آورد؛ امرى كه انكار آن نيز راه را بر اعتقاد به امكان تناسخ هموار مى‌سازد.

3ـ امتناع رجوع از فعل به قوّه : تقريبآ همه انديشمندان اسلامى رجوع فعل به قوّه را امرى محال و مستلزم تناقض مى‌دانند و برخى امتناع آن را بديهى مى‌شمارند. از اين‌رو، سعى خويش را بر اين معطوف ساخته‌اند تا تناسخ را به گونه‌اى مستلزم رجوع فعل به قوّه دانسته، از اين راه، پايه‌هاى اعتقاد به تناسخ را سست نمايند. البته در اينكه چگونه تناسخ به بازگشت فعل به قوّه منتهى مى‌شود يكسان سخن نگفته‌اند؛ ولى همگى در اصل اين معنا اشتراك دارند. البته در كلمات شيخ اشراق به اين مبنا اشاره نشده و ما تنها براى تكميل بحث آن را ذكر كرديم.

ديدگاه شيخ اشراق درباره تناسخ

شيخ اشراق در بسيارى از كتاب‌هاى خويش، به تأسّى از مشّائيان، تناسخ را باطل دانسته، با دلايل فراوان، آن را مورد نقد و بررسى قرار داده است كه براى نمونه، ذكر برخى از آنها مناسب به نظر مى‌رسد :

الف. در رساله پرتونامه مى‌گويد :

و بدان‌كه تناسخ محال است، به اتفاق علماى مشّائين كه چون مزاج تمام شود از واهب صور استدعاى نفسى كند و نفس ديگر از آنِ حيوانى؛ اگر بدو تعلّق گيرد يك حيوان را دو نفس باشد، و هر كسى در خويشتن جز يك نفس نمى‌بيند و خود را يك ذات بيش نمى‌داند؛ و نيز واجب نيست كه وقت كونِ يكى وقت فساد ديگرى باشد و كائنات و فاسدات را اعداد با يكدگر راست آيد، و اين بدترين مذاهب و حشو مطلق بود.33

در اين عبارت، هم اصل تناسخ محال دانسته شده و هم به دو دليلِ استحاله تناسخ اشاره گرديده است كه در ادامه تبيين خواهد شد.

ب. شيخ اشراق در كتاب المشارع و المطارحات، پس از ردّ ديدگاه كسانى كه اتصال اشقيا به عالم خيال را انكار مى‌كنند، مى‌نويسد: «و بهذا يندفع مابقى من شبهة اهل التناسخ.»34

اين بيان در حالى از سوى شيخ اشراق مطرح مى‌شود كه در كتاب التلويحات، ضمن بيان دلايل طرفين، قضاوت در مسئله را به مجالى ديگر واگذار مى‌كند. علاوه بر اين، در ادامه روشن خواهد شد كه مشكل اساسى مسئله تناسخ در نگاه شيخ اشراق، درباره نفوس اشقيا و كسانى است كه به تكامل نرسيده‌اند. حال اگر بتوان مسئله را به گونه‌اى حل كرد كه آنها هم بتوانند به عالم مثال متصل شوند، انگيزه‌اى براى اعتقاد به تناسخ باقى نمى‌ماند.

ج. در لوح چهارم از الالواح العمادية نيز به صورت مطلق، تناسخ را محال مى‌داند، آنجا كه مى‌نويسد :

التناسخ محال؛ فإنّ النفس لو انتقل تصرفها الى بدن من جنس بدنها لكان لصلوح مزاج البدن الثانى لتصرف النفس، فيستحق من واهب الصور نفسا اخرى و تنتقل اليها نفس، فتحصل للحيوان الواحد نفسان ـ المستنسخة و فائضة ـ و هو محال. و ايضا إن نزلت من الانسان الى الحيوان فتفضل الابدان على النفوس المستنسخة و إن صعدت منها الى الانسان ازدادت النفوس على الابدان و كل هذا محال.35

و بدان كه تناسخ محال است؛ زيرا كه اگر تصرف نفس نقل كند بتنى از جنس خودش، از بهر صلاحيت آن است كه در او تصور كند. پس او را از واهب نفسى حاصل شود و اين نفس منتقل هم در او تصرف كند. پس لازم آيد كه يك تن را دو نفس باشد: يكى فائض و يكى مستنسخ، و اين محال است. و همچنين اگر از مردم نزول كند به جانوران ديگر، بدن‌ها بر نفوس زيادت شود، و اگر از حيوان بالا رود بانسان، نفوس زيادت شوند بر ابدان، و اين همه محال است.36

در اين دو عبارت، همه انواع تناسخ، اعم از متشابه، صعودى و نزولى، مورد نقد قرار گرفته است.

د. در كلمة‌التصوف مى‌نويسد: «و اعلم أن التناسخ محال؛ اذ المزاج يستدعى من الواهب كلمة، فلو قارنته الكلمة المستنسخة فكان فى حيوان واحد ذاتان مدركتان مدبرتان، ذلك محال»؛37

بدان كه تناسخ محال است؛ زيرا مزاج حيوان از واهب صور، كلمه (نفس) را طلب مى‌كند. اگر نفسى كه از بدن ديگر جدا شده، بر اين بدن وارد شود، لازم مى‌آيد دو ذات مدرك و مدبر در حيوان واحد جمع شوند كه چنين چيزى محال است.»

ه . در اللمحات مى‌نويسد :

إنّ التناسخ محال؛ فانّ النفس لو انتقل تصرفها الى جرم عنصرى كان لصلوح مزاجه لتصرف النفس، و الّا ما فارقت هيكلها فيستحق المزاج لنفس يفيض عليه العقل الفعّال، فكان للحيوان نفسان ـ مستنسخة و فائضة ـ هذا محال؛ اذ لاشعور للانسان الّا بنفس واحدة هى هويّته. و ايضا لاوجوب لتطابق الاعداد و الاوقات لما فسد و ما يكون. فالتناسخ محال.38

و. در اواخر كتاب المطارحات مى‌نويسد: «و سنّبين ايضآ أنّ مذهب التناسخ باطل.»39

البته در همين كتاب، پس از چند صفحه، فصلى را با عنوان «امتناع تناسخ» آغاز مى‌كند و پس از ذكر برخى از دلايل امتناع تناسخ، همه انواع تناسخ، اعم از نزولى، صعودى و متشابه، را نفى مى‌كند و در نهايت، قضاوت درباره تناسخ را به مجالى ديگر واگذار مى‌كند، آنجا كه مى‌نويسد: «و هيهنا تفصيل اطلب من بعض مواضع لنا.»40

ظاهرآ مراد شيخ اشراق از «بعض مواضع» همان كتاب حكمة‌الاشراق است كه در ادامه به آن اشاره خواهيم كرد.

ز. در كتاب التلويحات41 نيز با عنوان «فصل فى الحجة فى امتناع التناسخ» بحث را آغاز و ضمن بيان دلايل امتناع و نقد و بررسى آنها، به دلايل عقلى و نقلى تناسخيان نيز اشاره مى‌كند و به نقد آنها مى‌پردازد و در نهايت، قضاوت در مسئله را به فرصتى ديگر وامى‌گذارد و مى‌نويسد : «سيأتى تتّمة هذا الكلام من بعد و ليس هذا الكتاب محلّ تطويل.»42

از عبارات شيخ اشراق در التلويحات نيز نمى‌توان ديدگاه وى را به گونه‌اى دقيق استنباط كرد، بلكه تمايل او به امتناع تناسخ بيش از امكان آن است و اگر مراد از تتّمه كلام همان نكته‌اى باشد كه در اواخر كتاب مزبور به آن اشاره كرده43 ـ كه پيش از اين گفتيم ـ نتيجه چيزى جز اعتقاد به امتناع تناسخ نيست.

البته در همين كتاب، عبارتى آورده كه گويا شرط بازگشت به سوى خداى متعال، كامل شدن است كه از اين عبارت، تمايل به تناسخ نزولى فهميده مى‌شود؛ آنجا كه مى‌گويد: «فبحسب الادوار و الاكوار و الاستعدادات تحصل نفوس من فيض واهبها قرنا بعد قرن راجعة الى ربّها اذا كملت.»44

ح. تا اينجا به برخى از آثار شيخ اشراق اشاره كرديم و آنچه به دست آمد امتناع تناسخ بود؛ ولى اين نظر را نمى‌توان ديدگاه نهايى وى به شمار آورد؛ زيرا مهم‌ترين كتاب فلسفى شيخ اشراق كتاب حكمة‌الاشراق است كه آخرين كار فلسفى او به حساب مى‌آيد. در اين كتاب، تقريبآ همسو با التلويحات سخن مى‌گويد، ولى اين بار تمايل بيشترى به تناسخ نزولى درباره غيركاملين (اشقيا و اصحاب شمال) نشان مى‌دهد. بر اين اساس، آنها مستقيمآ از ابدان انسانى وارد حيات اخروى نمى‌شوند، بلكه بايد سير نزولى طى كنند و وارد ابدان حيوانات و يا حتى بدنه نباتات شوند و از آن ابدان وارد عالم مثال شوند. سرّ آمدن نفوس به آن ابدان براى رسيدن به كمال است كه اگر به آن برسند، ديگر نيازى نيست به ابدان ديگرى وارد شوند؛ ولى اگر به كمال نرسيدند بايد در ابدان ديگرى قرار گيرند تا رذايل از آنان گرفته شود. اين در حالى است كه مقرّبان مستقيمآ وارد عالم عقل، و سعادتمندان ديگر (اصحاب يمين) مستقيمآ وارد عالم مثال مى‌شوند؛ زيرا به كمال لازم رسيده‌اند.

از عباراتى كه تا اينجا نقل كرديم و فرازهايى كه در حكمة‌الاشراق آمده، اين نكته مشهود است كه شيخ اشراق از قدما بسيار متأثر بوده است. وى مى‌گويد: همه قدما به تناسخ قايلند، كه طبيعتآ شيخ اشراق نيز به دليل احترام زيادى كه براى قدما قايل است، بايد به آنها تمايل نشان دهد. وى در اين كتاب نيز نظر مشّائيان و مخالفان را مطرح مى‌كند و در نهايت، مقتضاى اشراق را چيز ديگرى مى‌داند كه در جاى ديگر به آن مى‌پردازد.

خلاصه ديدگاه تناسخيان بنابر نقل شيخ اشراق، اين است كه ابتدا نفوس مدبره در بدن انسانى قرار مى‌گيرند؛ زيرا انسان باب الابواب نفوس به شمار مى‌آيد و نفوس انسانى يا با مرگ مستقيمآ به عوالم بالاتر مى‌رسند و يا در ابدان حيوانات قرار مى‌گيرند و مستقيمآ به عالم برزخ مى‌روند و ديگر در بدن انسانى قرار نمى‌گيرند.

وى در اين كتاب، پيش از ارائه اصل نظريه خويش، به مطالبى اشاره مى‌كند كه به راحتى نمى‌توان از كنار آنها گذشت؛ ابتدا به اشتياق نفس انسانى به عالم ماده و باز ماندن از عالم نور اشاره كرده، مى‌گويد: مزاج برزخى (بدن انسان) وقتى استعدادش براى وجود نفس و تعلّقش به بدن كامل شود، «نور اسپهبد» (نفس انسانى) به وجود مى‌آيد و به آن تعلّق مى‌گيرد؛ نفسى كه به دليل فقرش استدعاى تعلّق به بدن دارد و به سبب نوريّتش ناظر به مافوق است. بر اين اساس، با بدن مادى‌اش انس و الفت ويژه‌اى پيدا مى‌كند، به گونه‌اى كه بدن مظهر افعال، باردان انوار، ظرف آثار، و لشكرگاه قوا و نيروهايش مى‌شود. از سوى ديگر، چون قواى ظلمانى بدنى عاشق نفس اويند، به گونه عشقى به نفس مى‌چسبند و او را به عالم خويش جذب نموده، از عالم نور باز مى‌دارند؛ عالمى كه نور محض است و هيچ‌گونه آميختگى با ظلمت برزخى (مادى) ندارد. در نتيجه، شوق نفس نسبت به عالم نور محض قطع شده، به عالم ماده، كه عالم تاريكى و ظلمت است، اشتياق پيدا مى‌كند.

النور الاسفهبد لنوريّته، استدعاه المزاج البرزخى باستعداده المستدعى لوجوده، فله الف مع صيصيته لانّها استدعت وجود هو كان علاقته مع البدن لفقره فى نفسه و نظره الى ما فوقه، و لنور هى مظهر لافعاله و حقيبة لانواره و وعاء لآثاره و معسكر لقواه و القوى الظلمانية لما عشقته تشبثّت به تشبّثا عشقيا، و جذبته الى عالمها عن عالم النور البحت الذى لايشوبه ظلمة برزخية اصلا، فانقطع شوقه عن عالم النور البحت الى الظلمات.45

شيخ اشراق در ادامه، به اين نكته اشاره مى‌كند كه بدن انسان مزاج كامل‌ترين بدن است و به اعتقاد تناسخيان، اولين منزل نفس انسانى به شمار مى‌آيد. وى مى‌گويد: بدن انسان آفرينش كاملى دارد كه همه افعال از او صادر مى‌شوند. از اين‌رو، بر اساس ديدگاه حكيمان مشرق زمين (تناسخيان)، بدن انسان نخستين بدنى است كه محل و منزل نفس قرار مى‌گيرد و باب الابواب همه بدن‌هاى پسين است :

و الصيصية الانسية خلقت تامّة يتأتّى بها جميع الافاعيل هى اول منزل للنور الاسفهبد على رأى حكماء الشرق فى عالم البرازخ46 ... قال بوذاسف ـ و من قبله من المشرقيين: انّ باب الابواب لحياة جميع الصياصى العنصرية،الصيصية الانسية.47

در ادامه، به اشتياق بدن به عالم نور اشاره مى‌كند و مى‌گويد: جوهر غاسق (بدن) به تبع نفس، عاشق نورهاى عرضى (نور مادى) است تا آن را آشكار كند، و مشتاق نور مجرّد (نفس ناطقه) است تا تدبيرش كند و به او زنده بماند، و وجه اينكه به عالم نور شوق دارد اين است كه جواهر قاهر (ارباب انواع) به لحاظ فقرى، انواع مادى را به وجود آورده‌اند. از اين‌رو، ابدان مادى، كه نوعى از انواع مادى هستند و به وسيله ربّالنوع خويش به لحاظ فقر، به وجود آمده‌اند، عاشق نورند و همچنان‌كه فقير عاشق بى‌نيازى است، جوهر مادى نيز عاشق نور است.48

شيخ اشراق در ادامه، به تحليل تناسخيان از تناسخ نزولى اشاره مى‌كند. آنان در اين تحليل بر آنند كه چنين تناسخى نتيجه غلبه حالات و اوصاف مادى بر نفس انسانى است. بر اين اساس، خلقى كه هيأت ظلمانى نفسانى را بر نفس غالب كند، به گونه‌اى كه نفس به آن اعتماد كند، سبب مى‌شود كه پس از جدايى نفس از بدن، نخست علاقه او به بدن چارپايى كه با اين هيأت ظلمانى مناسبت دارد، انتقال يابد؛ زيرا نفسى كه از يك‌سو، وجودش ظلمانى و عاشق ظلمت ابدان مادى است و از سوى ديگر، نه سنخ خود را مى‌شناسد و نه عالم نور را، و تنها هيأت‌ها و حالات ظلمانى در او اسقرار يافته است، پس از جدايى از بدن انسانى، مجذوب ظلمت‌ها مى‌شود و راهى جز انتقال به ابدان مادى حيوانى ندارد.49

تناسخيان در پاسخ به اين پرسش كه چه ضرورتى دارد نفوس انسانى پس از مرگ به ابدان پايين‌تر منتقل شوند، به ضرورت استكمال نفس اشاره مى‌كنند. بر اين اساس، نفوسى كه به تكامل نرسيده و هنوز عاشق ماديات باشند به ابدان مادى پايين‌تر وارد مى‌شوند: «قالوا.... فإنّ الحكمة التى لأجلها اقترن النور الاسفهبد بعلائق البدن من حاجته الى الاستكمال بعدُ، باقية.»50

تا اينجا درباره تناسخ نزولى سخن به ميان آمد. اكنون اين پرسش مطرح مى‌شود كه آيا در كلمات قدما به «تناسخ مساوى» هم اشاره شده است و مى‌توان آنان را از طرف‌داران تناسخ مساوى دانست، به گونه‌اى كه نفس از بدن انسانى به بدن انسان ديگر منتقل شود؟ پاسخ شيخ اشراق به اين پرسش منفى است؛ زيرا بدن انسان مزاج اشرف است و وقتى چنين مزاجى به وجود آمد ربّالنوع وى نفس انسانى جديدى بر آن افاضه مى‌كند. بنابراين، امكان ندارد نفس ديگرى، كه از بدن انسان ديگرى جدا شده است، بر اين بدن وارد شود؛ زيرا در اين صورت، دو نفس در يك بدن قرار مى‌گيرند. در نتيجه، هر انسانى داراى دو هويّت ادراكى خواهد بود :

قالوا و المزاج الاشرف ما للصيصية الانسيّة وهى اولى بقبول الفيض الجديد الاسفهبدى من النور القاهر فلاينتقل اليها من غيرها نور اسفهبد؛ اذ تستدعى من الواهب نورا مدبّرا و يقارنها مستنسخ فيتحصّل فى الانسان الواحد أنائيتان مدركتان و هو محال.51

شيخ اشراق تا اينجا درباره تناسخ نزولى و مساوى سخن گفت. اكنون پرسش ديگرى رخ مى‌نمايد و آن اينكه قدما درباره تناسخ صعودى چه نظرى دارند؟ آيا آنها به چنين تناسخى اعتقاد دارند؟ پاسخ شيخ اشراق به اين پرسش منفى است؛ زيرا امكان ندارد نفس ديگرى كه از بدن حيوان يا نبات و يا بدنه جماد جدا شده، بر اين بدن وارد شود، بلكه بعكس، اين نفوس انسانى‌اند كه به دليل هيأت‌ها و حالات ظلمانى‌شان، پس از جدايى از ابدان انسانى، وارد ابدان حيوانات مى‌شوند: «و لايرتقى من الصياصى الصامتة الى الانسان شىء، بل ينحدر من الصياصى الانسية الى الصوامت للهيئات.»52

وى در ادامه، به برخى از دلايل امتناع تناسخ و همچنين به دلايل عقلى و نقلى تناسخيان مى‌پردازد و پس از ارائه دلايل نقلى، بعكس كتاب‌هاى ديگر، هيچ اشاره‌اى به نقد آنها نمى‌كند؛ ولى در نهايت، وعده مى‌دهد كه نظر نهايى‌اش را بر اساس حكمت اشراق ارائه خواهد كرد. وى مى‌نويسد: بيشتر فيلسوفان با وجود اينكه بر اين نكته اتفاق‌نظر دارند كه نفوس پاك انسانى از بدن‌ها رهايى مى‌يابند و بدون تناسخ به عالم نور مى‌رسند، ولى تناسخ نزولى را پذيرفته‌اند و ما پس از اين به مقتضاى حكمت اشراق، به اين موضوع اشاره خواهيم كرد: «و نحن نذكر بعد هذا ما يقتضيه ذوق حكمت الاشراق.»53

وى سرانجام، پس از اينكه از سرنوشت اشقيا سخن مى‌گويد، مقتضاى حكمت اشراق را توقف در مسئله مى‌داند؛ زيرا به اعتقاد وى، دلايل طرفين ناتوان از اثبات مدعاست و ـ به اصطلاح ـ مسئله جدلى الطرفين است؛ اما از اين نكته نيز نبايد غفلت كرد كه به هر روى، نفوس اهل شقاوت به بخش ظلمانى عالم مثال راه مى‌يابند، خواه به تناسخ باور داشته باشيم، خواه نداشته باشيم :

و اما اصحاب الشقاوة ـ الذين كانوا (حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّآ)،(فَأَصْبَحُواْ فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ) ـ سواء كان النقل حقّا او باطلا ـ أن الحجج على طرفى النقيض فيه ضعيفة؛ اذا تخلّصوا عن الصياصى البرزخية يكون لها ظلّآ من الصور المعلّقة على حسب اخلاقها.54

بر اين اساس، نتيجه ديدگاه شيخ اشراق آن است كه نه ضرورت تناسخ قابل اثبات است و نه امتناع آن. بنابراين، عقل در فهم ضرورت يا امتناع آن ناتوان است.

دلايل امتناع تناسخ

در بيان ديدگاه شيخ اشراق، درباره تناسخ اشاره شد كه ايشان در آثار خويش، به ويژه حكمة‌الاشراق، دلايلى بر امتناع تناسخ و نقد و بررسى آنها و دلايلى نقلى بر ضرورت تناسخ نزولى، ارائه كرده است كه در اينجا بجاست به برخى از آنها اشاره نماييم :

1. ناهماهنگى تعداد بدن‌هاى پيشين با بدن‌هاى پسين

«انّ عدد الكائنات لاينطبق على عدد الفاسدات.»55 شيخ اشراق در اين عبارت، به يكى از دلايل فلاسفه مشّاء در ابطال تناسخ اشاره مى‌كند كه بعدها در حكمت متعاليه نيز از آن بهره برده‌اند.56 اين استدلال را مى‌توان اين‌گونه تقرير كرد.

م 1) اگر تناسح نزولى درست باشد بايد فساد هر بدن انسانى همزمان با تكوين بدن حيوانى صامت باشد؛ زيرا بر اساس تلقّى هواداران تناسخ نزولى، بدن انسان باب الابواب همه ابدان عنصرى است. از اين‌رو، حيات هر حيوان زبان‌بسته‌اى به اين است كه نفس انسانى به بدن حيوانى انتقال يابد كه در اخلاق و رفتار همانند آن است.

م 2) تالى به دو دليل مخدوش است؛

دليل اول: ظاهرآ بين فساد بدن يك انسان و تكوين بدن يك حيوان تلازمى نيست و مجرّد احتمال نيز نمى‌تواند اعتقاد به آن را و اعتماد بر ملازمه بين اين دو را به دنبال داشته باشد.

دليل دوم: اگر ملازمه را بپذيريم بايد تعداد ابدان انسان‌هايى كه از بين مى‌روند و تعداد ابدان حيواناتى كه به وجود مى‌آيند مساوى باشند؛ زيرا در غير اين صورت، يا نفوس بيش از بدن‌ها خواهند بود و يا بدن‌ها بيش از نفوس، كه هر دو محال است :

قسم اول از اين نظر محال است كه ياترجيح‌بلامرجّح‌و ياتعطيل‌برخى‌از نفوس را در پى دارد.

قسم دوم از اين نظر محال است كه يا بايد يك نفس به چند بدن تعلّق بگيرد يا براى برخى از بدن‌ها نفوس جديدى پديد آيند كه ترجيح بلامرجّح را در پى دارد و يا برخى از بدن‌ها بدون نفس مى‌مانند، در حالى كه همه اين فرض‌ها نادرست است. بنابراين، بايد ابدان پيشين و پسين مساوى باشند. اما چنين چيزى نادرست است؛ زيرا گاه ديده مى‌شود كه در يك روز، تعداد زيادى مورچه تولّد مى‌يابند، ولى مرگ انسان‌ها در آن روز به اين اندازه نيست، بلكه به گذشت ساليان متمادى نياز است؛ و گاه ديده مى‌شود كه در يك طوفان و وباى عمومى، گروه كثيرى از بين مى‌روند، در حالى كه اين تعداد حيوان تولّد نمى‌يابند.

ن) با ابطال تالى، مقدّم نيز باطل مى‌شود. در نتيجه، تناسخ نزولى محال است.

نقد و بررسى

شيخ اشراق در نقد استدلال مذكور مى‌نويسد: اين استدلال ناتمام است؛ زيرا نفوس انسانى، كه در طول زمان‌ها وجود دارند، زيادند و به صورت تدريجى به ابدان پايين‌تر نازل مى‌شوند: «و مايقال من أنّ عدد الكائنات لاينطبق على عدد الفاسدات فباطل؛ لأنّ الانوار المدبّرة المتصرّفة فى الازمنة الطويلة كثيرة و هى متدرّجة فى النزول.»57

استدلال مزبور همه انواع تناسخ، اعم از تناسخ صعودى، نزولى و متشابه، را شامل مى‌شود، هرچند شيخ اشراق در نقد آن، به گونه‌اى سخن گفته است كه تنها مشكل تناسخ نزولى را حل مى‌كند. از اين‌رو، در جاى ديگر، همين دليل را مستقيمآ درباره تناسخ نزولى مطرح مى‌كند و پاسخ مى‌دهد. وى اين بار به نكته ديگرى اشاره مى‌كند و آن اينكه بسيارى از مرگ‌ها و تولّدها بر ما پوشيده‌اند. از اين‌رو، هيچ مانعى ندارد كه مرگ هر انسانى همرا با پيدايش بدن حيوانى باشد كه نفس انسانى به آن منتقل مى‌شود: «و ما يقال "أنّه لايلزم ان يتصل وقت فساد الصيصية الانسانيّة بوقت كون صيصيته صامتة" ليس بمتوجه ايضا؛ فإنّ الامور مضبوطه بهيئات فلكية غائبة عنّا.»58

2. ضرورت افاضه نفس از سوى نور قاهر

فيلسوفان معتقدند كه وقتى بدنى آماده مى‌شود، خواه انسانى باشد، خواه حيوانى، نفسى از سوى نور قاهر، كه ربّالنوع آن است، بر آن افاضه مى‌شود. بر اين اساس، انتقال نفس از يك بدن به بدن حيوانى هم با مشكل اجتماع دو نفس مواجه مى‌شود و در نتيجه، تناسخ نزولى نيز همانند تناسخ سماوى و صعودى، ناممكن است.59

نقد و بررسى

شيخ اشراق در نقد چنين استدلالى، به كبراى استدلال اشكال مى‌كند؛ زيرا از نگاه ايشان، تنها بدن انسان، كه مزاج اكمل است، به چنين افاضه‌اى نياز دارد و در ابدان حيوانى، افاضه نفس ضرورت وجود ندارد. فيلسوفان معتقدند: وقتى بدنى آماده مى‌شود، خواه انسانى باشد، خواه حيوانى، نفسى از سوى نور قاهر، كه ربّالنوع آن است، بر آن افاضه مى‌شود. بر اين اساس، انتقال نفس از يك بدن به بدن حيوانى هم با مشكل اجتماع دو نفس مواجه مى‌شود و در نتيجه، تناسخ نزولى نيز همانند تناسخ سماوى و صعودى، ناممكن است: «مايقال "إنّ كل مزاج يستدعى من النور القاهر نورا متصرّفا" فكلام غير واجب الصحّة؛ اذ لايلزم غير الصيصية الانسانيّة.»60

شيخ اشراق در مقام نقد مى‌گويد: اين استدلال مشّائيان نيز ناتمام است؛ زيرا افاضه از سوى ربّالنوع، تنها درباره بدن انسانى جريان دارد و ممكن است در ابدان غير انسانى چنين نباشد.

از اين نقد نيز به خوبى مى‌توان استفاده كرد كه تناسخ متشابه و صعودى از نگاه شيخ اشراق با اشكال مواجه است.

3. اجتماع دو نفس در بدن واحد

تقريبآ همه فيلسوفانى كه از تناسخ سخن گفته و آن را مورد انكار قرار داده‌اند، به اين استدلال اشاره نموده61 و آن را جزو بهترين استدلال‌هايى دانسته‌اند كه بر امتناع تناسخ دلالت دارد. شيخ اشراق نيز استدلال مزبور را در بسيارى از كتاب‌هاى خويش آورده است62 كه ما آن را در شكل

يك قياس شرطى، اين‌گونه تقرير مى‌نماييم :

م1) اگر نفس پس از انتقال از بدنى كه با مرگ از آن جدا شده است، وارد بدنى ديگر شود، لازم مى‌آيد دو نفس به بدنى واحد تعلّق گيرند.

بيان ملازمه: سبب حدوث نفس در بدن، حدوث و آمادگى بدن است و به محض اينكه بدن آماده شود نفسى كه نسبت به همه كمالات علمى و عملى بالقوّه است، حادث مى‌شود و بدان تعلّق مى‌گيرد. حال اگر نفس ديگرى كه با مرگ از بدن ديگرى جدا شده است، به اين بدن تعلّق گيرد، لازم مى‌آيد دو نفس به يك بدن تعلّق گيرند: 1) نفس حادث شده؛ 2) نفسى كه با تناسخ از بدن پيشين جدا شده و به اين بدن تعلّق گرفته است.

م2) تالى باطل است؛ زيرا تعلّق دو نفس به يك بدن محال است؛ چراكه لازمه‌اش آن است كه واحد كثرت يابد؛ به اين دليل كه تشخّص انسان به نفس است و تعلّق دونفس به يك بدن دو تشخّص را براى انسان واحد درپى دارد. بر اين اساس، يك موجود دو وجود خواهد داشت كه امتناع آن روشن است.

ن) با ابطال تالى، مقدّم نيز باطل خواهد شد. بنابراين، تناسخ محال است: «إنّ البدن اذا حصل له مزاج استحق به من الواهب نفسا فاذا قارنته النفس المستنسخة فيحصل لحيوان واحد نفسان و لايعلم الإنسان لبدنه الّا نفسا واحدة لاغير.»63

دلايل نقلى تناسخيان

شيخ اشراق در برخى از آثار خويش، به آياتى اشاره مى‌كند كه مى‌تواند مويّد تناسخيان باشد. در ذيل، به برخى از آنها اشاره مى‌كنيم :

1ـ تجديد پوست‌هاى سوخته شده64

(إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارآ كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودآ غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزآ حَكِيمآ)؛65 كسانى را كه به آيات ما كافر شدند به آتش خواهيم افكند. هرگاه پوست تنشان بريان شود، پوستى ديگر به آنان مى‌دهيم تا عذاب (خدا) را بچشند. خداوند قدرتمند بى‌همتا و حكيم است.

نحوه استدلال:

م1) اگر تناسخ ناممكن باشد تبديل پوست بدن به پوست ديگر امكان ندارد؛ زيرا مراد از پوست در اينجا بدن است. بر اين اساس، تبديل پوستى به پوست ديگر به اين معناست كه روح از پوست (بدن) پيشين، كه فاسد شده، به پوست (بدن) پسين، كه به وجود آمده، منتقل شود،66 در حالى كه با اعتقاد به استحاله تناسخ، نمى‌توان به وقوع چنين پديده‌اى تن داد.

م2) تالى باطل است؛ زيرا در قرآن كريم، بر وقوع چنين حادثه‌اى در آينده تصريح شده است.

ن) با بطلان تالى، مقدّم نيز باطل خواهد شد. بنابراين، تناسخ محال نخواهد بود.

هرچند چنين استدلالى قابل نقد و بررسى است، ولى شيخ اشراق بدان اشاره نكرده، بلكه تنها در برخى از آثار خويش گفته كه چنين آياتى محمل ديگرى غير از تناسخ دارند. اشكال استدلال مزبور در ملازمه است؛ زيرا در تبديل جلود، مرگى در كار نيست تا جزو مصاديق تناسخ اصطلاحى باشد. بله، اگر با تبديل پوستى به پوست ديگر، مرگ تحقق يابد، به اينكه همه بدن مادى نابود شود و دوباره پوست و بدن جديد تشكيل شود و روح به آن بازگردد، در اين صورت، تناسخ مصطلح تحقق مى‌يابد و امكان تناسخ قابل دفاع است. علاوه بر اين، ناگفته پيداست كه از نگاه بسيارى از انديشمندانى كه تناسخ را ناظر به ديدگاه هنديان مى‌دانند، اين مورد از محل نزاع خارج است؛ زيرا تناسخ مورد بحث به زندگى مادى مربوط مى‌شود و جاى معاد را مى‌گيرد، در حالى كه آنچه در آيه بدان اشاره شده تنها ناظر به عذاب الهى در نشئه آخرت است.

2ـ بازگشت به عذاب

(وَأَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ وَلَنُذِيقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)؛67 و اما عصيان‌پيشگان، منزلگاهشان آتش است. هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند، بار ديگر آنها را به آن باز مى‌گردانند و به آنها مى‌گويند: بچشيد عذاب آتشى را كه دروغش مى‌پنداشتيد. و عذاب دنيا را پيش از آن عذاب بزرگ‌تر، به ايشان بچشانيم تا بازگردند.

نحوه استدلال : قطب‌الدين شيرازى در شرح حكمة‌الاشراق، در تبيين استدلال مى‌گويد: «و قوله تعالى (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا) أى: من النيران المختلفة التى هى دركات جهنم؛ يعنى ابدان الحيوانات أُعيدُوا فيها فى تلك النيران التى هى الابدان»؛ گفتار خداوند متعال كه فرمود: «هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند» منظور اين است كه اگر بخواهند از آتش‌هاى گوناگونى كه همان دركات جهنم، يعنى بدن‌هاى حيوانات است، بيرون آيند، بار ديگر آنها را به آن آتش يعنى بدن‌ها بازگردانند.

بر اين اساس، مى‌توان استدلال را اين‌گونه تقرير كرد :

م1) مراد از آتش بدن حيوانات است. در نتيجه، خروج از آتش به معناى مرگ و انتقال آنها، و «اعاده در آتش» به معناى حلول در بدن حيوانات است.

م2) اگر تناسخ تحقق نيابد، نمى‌توان گفت: هر گاه بخواهند از آن بيرون آيند، بار ديگر آنها را بدان بازگردانند؛ زيرا چنين گزاره‌اى قضيه شرطيه است و بر اين معنا دلالت مى‌كند كه هرگاه ارواح از ابدان خارج شوند دوباره به آن بازگردانده مى‌شوند و اين سير همچنان ادامه مى‌يابد و چيزى مانع آن نخواهد شد.

م3) تالى نادرست است؛ زيرا خداوند متعال به چنين مسئله‌اى خبر داده است.

ن) در نتيجه، مقدّم هم نادرست است و تناسخ نه تنها محال نيست، بلكه تحقق يافته است.

با اين بيان، نحوه استدلال به آيه كاملا روشن مى‌شود و آن اينكه اولا، بايد در معناى «نار» دخل و تصرف كرد و معناى آن را به بدن حيوانات تغيير داد. ثانيآ، چون در قرآن به وقوع چنين حادثه‌اى خبر داده شده، پس حتمآ تناسخ اتفاق افتاده، و چون به صورت يك گزاره حقيقيه به آن اشاره شده، امرى دايمى است به گونه‌اى كه اهل عذاب هميشه در ابدان حيوانات قرار گرفته، عذاب مى‌بينند.

اشكال اين استدلال در مقدّمه نخست است؛ زيرا اطلاق آتش بر ابدان حيوانات خلاف ظاهر است و هيچ قرينه‌اى بر ارتكاب چنين خلاف ظاهرى وجود ندارد، بلكه قراين موجود خلاف اين معنا را اثبات مى‌كنند. بنابراين، آيه به عذاب آخرت اشاره دارد كه از آن به عذاب آتش تعبير مى‌شود، و هيچ كتاب لغتى «نار» را به بدن حيوان معنا نكرده است. هيچ‌يك از مفسّران حتى احتمال اين معنا را هم نداده‌اند، چه رسد به اينكه آيه را اين‌گونه تفسير كنند، بلكه آنها تصريح كرده‌اند كه آيه به جاودانگى در عذاب جهنم اشاره دارد كه عذابى بزرگ‌تر و در برابر عذاب دنيوى است كه عذابى ناچيز است؛ عذابى كه در آيه بعدى به آن اشاره شده است.

3ـ چارپايان و پرندگان؛ امّت‌هايى امثال شما68

(وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَا فَرَّطْنَا فِي الكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ)؛69 هيچ جنبنده‌اى نيست كه در زمين باشد و پرنده‌اى نيست كه به وسيله بال‌هاى خود پرواز كند، مگر اينكه ملت‌هايى همانند شمايند. ما چيزى را در كتاب فروگذار ننموديم. سپس به سوى پروردگارشان محشور خواهند شد.

گروهى از مفسّران نيز بسان شيخ اشراق، در تفسير اين آيه، به استناد تناسخيان به اين آيه اشاره كرده، به نقد و بررسى آن پرداخته‌اند؛70 ولى تبيين روشنى از نحوه استدلال به آيه ارائه نداده و جالب اينكه برخى بر اين نكته تأكيد كرده‌اند كه تناسخيان تنها بر اينكه حيوانات هم تكليف دارند به اين آيه تمسّك جسته‌اند، در حالى كه چنين ادعايى با انكار تناسخ نيز سازگار است. بنابراين، تقرير استدلال به گونه‌اى كه موردنظر تناسخيان باشد، نياز به دقت بيشترى دارد. در اين ميان، علّامه طباطبائى به تبع قطب‌الدين شيرازى،71 با عبارت كوتاهى به نحوه استدلال تناسخيان اشاره كرده، چنين مى‌گويد: بنابر نظر تناسخيان، معناى آيه چنين مى‌شود: حيوانى از حيوانات نيست، مگر اينكه امّت‌هاى انسانى نظير شما بودند كه پس از مرگ، به ابدان حيوانات منتقل شده، به صورت حيوان درآمده‌اند.72

نحوه استدلال :

م1) اگر تناسخ تحقق نيابد مثليت بين انسان و حيوانات درست نخواهد بود؛ زيرا شباهتى بين انسان و حيوان وجود ندارد، مگر اينكه ارواح انسان‌ها پس از مرگ، به ابدان حيوانات‌حلول كرده، به دليل روح انسانى كه در كالبد حيوانات وجود دارد، شباهت بين آنها و انسان‌ها معنا پيدا كند.

م2) تالى باطل است؛ زيرا خداى متعال بين انسان‌ها و حيوانات مثليت برقرار كرده، مى‌فرمايد: آنها امت‌هايى همانند شمايند.

ن) بنابراين، تناسخ تحقق يافته است.

اشكال اين استدلال در اصل ملازمه است؛ زيرا مشابهت، تنهادر معنايى‌نيست كه تناسخيان به آن اشاره كرده‌اند، بلكه مشابهت‌هاى ديگرى نيزوجوددارندكه‌مفسّران به آن اشاره‌نموده‌اند؛ مانند :

ـ تشابه در اسرار آفرينش كه بر عظمت73 و قدرت خدا74 دلالت مى‌كند.

ـ تشابه در نظام اجتماعى بين حيوانات كه در سايه آن نيازهايشان را تأمين مى‌كنند. از اين‌رو، آنها نيز مانند انسان‌ها مدنى بالطبع هستند و نيازهايشان را به صورت اجتماعى تأمين مى‌نمايند.75

ـ تشابه در ارزاق، مرگ و مير و اعمال و كردار كه بدون حساب و كتاب نيست.76

ـ تشابه در ادراك و فهم و مشاعر، به گونه‌اى كه حيوانات در حدّ خويش، از ادراك و شعور برخوردارند، هرچند به اندازه شعور انسانى نباشد.77

ـ تشابه در مرگ و مير، حشر و نشر و حساب و كتاب؛78

ـ تشابه در شئون اجتماعى و تكليف به دليل بهره‌مندى از شعور و حشر و نشر.79

با وجود اين همه احتمال، چگونه مى‌توان احتمالى را برگزيد كه نه تنها شاهد محكمى ندارد، بلكه شواهد زيادى بر خلاف آن وجود دارند كه مفسّران به سبب آنها، از احتمال تناسخ دورى جسته‌اند و حتى اگر دليل محكمى بر تعيين يكى از احتمالات نداشته باشيم، باز هم مجرّد احتمال نافى استدلال خواهد بود؟

4ـ دو مرگ و دو احيا80

(قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ)؛81 كافران مى‌گويند: پروردگارا! تو ما را دو مرتبه طعمه مرگ كردى! و دو مرتبه زنده نمودى! ما به گناهان خويشتن اعتراف كرديم؛ آيا راهى براى خروج (از دوزخ) هست؟

نحوه استدلال :

م1) اگر درباره اشقيا تناسخ روى ندهد آنها تنها مزه يك مرگ را خواهند چشيد كه آنها را از ابدان انسانى جدا مى‌سازد.

م2) تالى نادرست است؛ زيرا خداوند متعال درباره سعادتمندان مى‌فرمايد: «در آنجا، طعم مرگ را نمى‌چشند، مگر همان مرگ نخستين. و خدا آنها را از عذاب جهنم نگه داشته است.»82

ولى اشقيا در عموم آيه83 باقى مى‌مانند.

ن) با ابطال تالى، مقدّم نيز باطل مى‌شود. بنابراين، اشقيا گرفتار تناسخ خواهند بود.

در نقد اشكال مذكور، مى‌توان گفت: احتمالاتى كه در معناى آيه وجود دارند بسيارند، به گونه‌اى كه مفسّران در اينكه مراد از دو بار ميراندن و دو بار زنده كردن چه باشد، اختلاف‌نظر دارند84 و با وجود اين همه احتمالات، تعيين تناسخ امكان ندارد؛ زيرا با ورود احتمال، استدلال باطل مى‌شود. البته اگر دليل قاطعى بر تعيين هر يك از احتمالات وجود داشته باشد، بايد پذيرفت، كه در اشكال پسين به آن اشاره مى‌نماييم.

بر فرض تسليم كه مراد از احيا و اماته به صورت تناسخ باشد، هرگز تناسخ ابدى را اثبات نمى‌كند، بلكه تنها دو بار زنده كردن و دوبار ميراندن در ميان است و نه بيشتر. بنابراين، آيه ناظر به يكى از اين معانى است :

الف) مراد از احياى اول احياى در عالم «ذر» است و ميراندن اولْ ميراندن در همان عالم است كه پس از آن احيا صورت مى‌پذيرد، و مراد از احياى دوم ، ولادت است و اماته دوم مردن در آخر عمر است.

ب) مراد از ميراندن نخست، در عالم «ذر» است و احياى اول ناظر به ولادت است و مراد از ميراندن دوم، قبض روح، و احياى دوم سر برآوردن از قبور است كه يوم‌الحشر اتفاق مى‌افتد.

ج) مراد از احياى اول، ولادت باشد و مراد از ميراندن اول، مرگ پايان عمر باشد، و مراد از مرگ دوم زمانى است كه همه انسان‌ها و مخلوقات ديگر با نفخ اول مى‌ميرند، و منظور از احياى دوم، احياى آنهاست زمانى كه دوباره در صور دميده مى‌شود. به نظر مى‌رسد چه قايل به تناسخ باشيم، چه نباشيم، احتمال سوم صحيح است.

اما منظور از مرگ اول، كه در آيه 56 سوره «دخان» وارد شده، يك بار مردن85 در زندگى دنيايى است كه انسان با آن وارد عالم برزخ مى‌شود. همه مفسّران86 در اين معنا، اتفاق‌نظر دارند، ولى اينكه چرا اين معنا تنها درباره بهشتيان گفته شده، برخى از مفسّران87 در تبيين آن گفته‌اند: تا براى بهشتيان بشارتى باشد بر اينكه زندگى جاويدان و گوارايى دارند؛ اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حيات برايشان مرگى است و گويى پيوسته مى‌ميرند و زنده مى‌شوند، اين سخن مفهومى ندارد.88 برخى ديگر از مفسّران گفته‌اند: كلمه «الّا» به معناى «سوى» است؛ زيرا آدمى داراى دو مرگ است: يكى مرگ اول كه او را از دنيا به برزخ انتقال مى‌دهد؛ و دومى مرگى است كه آدمى را از برزخ به آخرت مى‌برد. و وقتى كلمه «الّا» به معناى «سوى» باشد و مجموعآ جمله «إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى» بدل از كلمه «الموت» باشد، آيه شريفه در اين سياق و اين مقام خواهد بود كه غير مرگ اول را نفى كند و بفرمايد: در بهشت آخرت، اصلا مرگى نيست؛ نه مرگ اول و دنيايى ـ زيرا آن را چشيدند ـ و نه غير آن، كه مرگ برزخ باشد. با اين بيان، علت تقييد موت به «اولى» روشن مى‌شود.89 بنابراين، آيه در مقام تخصيص آيه 11 سوره «غافر» نيست.

خلاصه سخن ما اين است كه بين اهل بهشت و اهل جهنم فرقى نيست در اينكه هر دو گروه طعم دو مرگ و دو حيات را خواهند چشيد و در اينكه وقتى در بهشت يا جهنم قرار گرفتند غير از مرگ در دنيا، كه پيش از اين داشتند، هرگز نخواهند مرد و جاودانه خواهند بود.

5ـ مسخ برخى از امّت‌ها90

(قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذَلِکَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُوْلَـئِکَ شَرٌّ مَّكَانآ وَأَضَلُّ عَن سَوَاء السَّبِيلِ)؛91 بگو: آيا شما را از كسانى كه در نزد خدا كيفرى بدتر از اين دارند خبر بدهم؛ كسانى كه خدايشان لعنت كرده و بر آنها خشم گرفته و آنها را بوزينه و خوك و پرستشگر طاغوت گردانيده است؟ اينان را بدترين جايگاه است و از راه راست گم‌گشته‌ترند.

ـ (فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ)؛92 و چون از ترك چيزى كه از آن منعشان كرده بودند سرپيچى نمودند، گفتيم: بوزينگانى مطرود شويد!

نحوه استدلال :

م1) اگر تناسخ محال باشد مسخ نيز محال است؛ زيرا استحاله تناسخ ملازم استحاله همه انواع آن است و مسخ نيز نوعى از انواع تناسخ است.

م2) تالى ناتمام است؛ زيرا به نصّ صريح قرآن، برخى از امّت‌هاى پيشين به عذاب مسخ دچار شدند و به صورت بوزينه و خوك درآمدند.

ن) بر اين اساس، تناسخ محال نيست؛ زيرا همين كه فردى از آن محقق شود، براى اثبات آن كافى است، چه رسد به اينكه نوعى از آن درباره افراد زيادى اتفاق افتد.

در نقد چنين استدلالى، مى‌توان گفت: مسخ ملكوتى غير مسخ ملكى است كه از اقسام تناسخ ملكى است؛ زيرا در مسخ ملكوتى، نفس از بدن انسان به بدن ديگرى منتقل نمى‌شود، بلكه همان بدن انسانى به بدن حيوانى تبديل مى‌شود، در حالى كه در مسخ ملكى، نفس انسان پس از اينكه با مرگ از بدن انسانى جدا شد به بدن حيوانى منتقل مى‌شود.

با اين وصف، به خوبى روشن مى‌شود مسخى كه در اين دو آيه از آن خبر داده شده است، هيچ ارتباطى با تناسخ ملكى ندارد؛ زيرا ارواح مسخ‌شدگان قوم بنى‌اسرائيل به بدن‌هاى ديگر منتقل نشد، بلكه همان بدن‌هاى انسانى به بدن‌هاى حيوانى تبديل گرديد.93

6ـ حشر بر صورت‌هاى حيوانى

آياتى از قرآن و روايات زيادى از منابع حديثى ما بر اين معنا تأكيد مى‌كنند كه انسان‌ها در قيامت، به صورت‌هاى گوناگونى محشور مى‌شوند كه بخشى از آنها حتى به صورت حيواناتى مانند بوزينه، خوك و حتى حيواناتى زشت‌تر از آنها محشور مى‌شوند كه به برخى از آنها اشاره مى‌نماييم :

(وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاء مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْيآ وَبُكْمآ وَصُمّآ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيرآ)؛94 و هر كه را خدا هدايت كند، هدايت شده است و هر كه را گم‌راه سازد جز خدا برايش سرپرستى نيابى و در روز قيامت، آنها را بر چهره‌هايشان، كور و لال و كر محشور مى‌كنيم و جهنم جايگاه آنهاست كه هر چه شعله آن فرو نشيند، بيشترش مى‌افروزيم.

استدلال‌كنندگان «وجوه» را اين‌گونه تفسير كرده‌اند: «على وجوههم، أى: على صور الحيوانات المتنكسة الرؤوس.»95

رسول خدا 9 مى‌فرمايند: «كما تعيشون تموتون و كما تموتون تُبعثون و كما تُبعثون تُحشرون»؛96 آنچنان‌كه زندگى مى‌كنيد مى‌ميريد و آنچنان‌كه مى‌ميريد مبعوث مى‌شويد و آنچنان‌كه مبعوث مى‌شويد محشور مى‌گرديد.

امام صادق 7 از اميرالمؤمنين 7 نقل مى‌كنند كه حضرت فرمودند: «يُحْشَرُ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِى صُوَرِ الْحَمِيرِ وَ تُحْشَرُونَ فُرَادَى فُرَادَى يُؤْخَذُ بِكُمْ اِلَى الْجَنَّةِ»؛97 مردم در قيامت به صورت خران محشور مى‌شوند و شما به صورت تك‌تك محشورشده، به جانب بهشت برده مى‌شويد.

نحوه استدلال :

م1) معاد جسمانى مسلّمآ تحقق پيدا مى‌كند.

م2) حشر جسمانى به صورت حيوانات زمانى تحقق مى‌يابد كه تناسخ را مجاز بدانيم؛ زيرا حشر به صورت حيوانات زمانى تحقق مى‌يابد كه نفوسى كه با مرگ از بدن‌ها خارج شده‌اند در بدن حيواناتى قرار گيرند كه در زمان حشر شكل يافته‌اند.

ن) در نتيجه، وقوع تناسخ ضرورت دارد.

اشكال استدلال به اين دسته از آيات و روايات اين است كه دليل اخصّ از مدعاست؛ زيرا مدعا اثبات همه انواع تناسخ، حتى تناسخى است كه هنديان به آن اعتقاد دارند، در حالى كه دليل مزبور تنها ضرورت تناسخى را اثبات مى‌كند كه در جريان معاد جسمانى اتفاق مى‌افتد و هنديان و كسانى كه به تناسخ دايمى باور دارند به شدت آن را انكار مى‌كنند.

ملّاصدرا، كه معاد جسمانى را تنها با جسم مثالى مى‌داند، نه جسم عنصرى، به اين استدلال پاسخ داده كه ضرورت معاد جسمانى به ضرورت تناسخ نمى‌انجامد، بلكه آيات و رواياتى كه در اينجا بر تناسخ ملكى اقامه شده‌اند تنها تناسخ ملكوتى را اثبات مى‌كند :98

«و تمسّك بعض الاسلاميين بآيات من الوحى مثل قوله تعالى: (كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودآ غَيْرَهَا) و قوله تعالى: (كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا) و قوله تعالى: (وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم) و آيات المسخ و الاحاديث الواردة فى أنّ الناس يبعثون على صور مختلفة بحسب اخلاقهم كثيرة و كما ورد فى الوحى حكاية عن الاشقياء: (رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ) كقوله تعالى فى السعداء: (لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى) و غير ذلك.»99

جمع‌بندى

تناسخ از ديرباز در ميان ملل و اقوام گوناگون مطرح بوده، به گونه‌اى كه تقريبآ در طول تاريخ بشر، هميشه گروه يا گروه‌هايى بوده‌اند كه به تناسخ باور داشته‌اند، هرچند آن را از نشانه‌هاى دو مكتب هندوئيسم و بوديسم دانسته‌اند.

تناسخ داراى دو اصطلاح «ملكى» و «ملكوتى» است و آنچه در اينجا مورد نظر بود، همان تناسخ «ملكى» است كه به معناى انتقال روح انسان از يك بدن به بدن ديگر است. تناسخ ملكى از يك‌سو، داراى سه قسم نزولى، صعودى و مشابه است، و از سوى ديگر، به لحاظ انواع انتقال نفس انسانى، به چهار قسم «نسخ»، «مسخ»، «فسخ» و «رسخ» تنوّع مى‌يابد.

شيخ اشراق به تأسّى از مشّائيان در بسيارى از كتاب‌هاى خويش، مانند پرتونامه، كتاب المشارع و المطارحات، الالواح العمادية، كلمة التصوف، اللمحات و التلويحات، تناسخ را باطل دانسته و با دلايل فراوان، آن را مورد نقد و بررسى قرار داده، ولى اين نظر نهايى او نيست؛ زيرا در كتاب حكمة‌الاشراق با ترديد در برخى از دلايل امتناع تناسخ و ناكافى دانستن دلايل ضرورت تناسخ، به تناسخ نزولى گرايش نشان داده و در نهايت، از ارائه نظر قاطع، ناتوان مانده است.

منابع

ـ ابن‌سينا (حسين‌بن عبداللّه)، الشفاء، الطبيعيات، قم، منشورات مكتبة آية‌اللّه العظمى المرعشى النجفى، 1404.

ـ ـــــ ، النجاة، مصر، مطبعة السعادة / المكتبة المرتضوى، 1357.

ـ ـــــ ، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، ويرايش محمّدتقى دانش‌پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1379.

ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك‌گيل، 1363.

ـ احسائى، ابن ابى‌جمهور، عوالى اللئالى، مقدّمه شهاب‌الدين مرعشى نجفى، تحقيق، آقامجتبى عراقى، قم، سيدالشهداء، 1405، ج 4.

ـ الموسوعة العربية العالمية، تعريب، تييرا دل فيوجو، رياض، مؤسسة اعمال الموسوعة للنشر و التوزيع، 1419، چ دوم، ج 7.

ـ بحرانى، هاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، مؤسسة البعثة، 1415، ج 4.

ـ برنجكار، رضا، آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى، قم، طه، 1378.

ـ بستانى، بطرس، دائرة‌المعارف؛ قاموس عام لكل فن و مطلب، بيروت، دارالمعرفة، بى‌تا، ج 6.

ـ بيرونى، ابوريحان محمّدبن احمد، تحقيق ما للهند من مقولة مقبولة أو مرذولة، هند ـ حيدرآباد، وزارة المعارف / افست بيدار، 1418.

ـ تاراچند، تأثير اسلام در فرهنگ هند، ترجمه على پيرنيا و عزّالدين عثمانى، تهران، پاژنگ، 1374.

ـ تفتازانى، سعدالدين مسعودبن عمر، شرح المقاصد، تحقيق و تعليق و تقديم عبدالرحمان عميرة، قم، منشورات الشريف الرضى، 1370، ج 3.

ـ توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ، قم، سمت / طه / مركز جهانى علوم اسلامى، 1379.

ـ جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على‌اصغر حكمت، تهران، علمى و فرهنگى، 1373.

ـ چايدستر، ديويد، شور جاودانگى، ترجمه غلامحسين توكّلى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380.

ـ حسن‌زاده آملى، حسن، سرح‌العيون فى شرح‌العيون، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1379.

ـ حسينى شيرازى، سيدمحمّد، تقريب‌القرآن الى الاذهان، بيروت، دارالعلوم للطباعة و النشر، 1424، ج 28.

ـ حسينى ميلانى، سيد محمّدهادى‌بن جعفر، محاضرات فى فقه الامامية، بى‌جا، بى‌نا، بى‌تا، ج 7.

ـ دارام ويرسينگ، آشنايى با هندوئيزم، ترجمه سيدمرتضى موسوى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1381.

ـ رازى، فخرالدين محمّدبن عمر، المباحث المشرقية، بيروت، دارالكتب العربى / افست ايران، 1410، ج 2.

ـ ـــــ ، المطالب العالية من العلم الالهى، تحقيق احمد حجازى السقاء، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407.

ـ زرّين‌كوب، عبدالحسين، در قلمرو وجدان (سيرى در عقايد، اديان و اساطير)، تهران، علمى، 1369.

ـ سبزوارى، ملّادى، اسرارالحكم، مقدّمه و حواشى ابوالحسن شعرانى، تصحيح ابراهيم ميانجى، تهران، اسلاميه، 1362، چ دوم.

ـ سبزوارى نجفى، محمّدبن حبيب‌اللّه، ارشادالاذهان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1419.

ـ ـــــ ، الجديد فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406، ج 3.

ـ شايگان، داريوش، آيين هندو و عرفان اسلامى، ترجمه جمشيد ارجمند، تهران، فرزان، 1382.

ـ ـــــ ، اديان و مكتب‌هاى فلسفى هند، تهران، اميركبير، 1362، چ سوم.

ـ شريف لاهيجى، محمّدبن على، تفسير شريف لاهيجى، تهران، داد، 1373، ج 1.

ـ شهرستانى، محمّدبن عبدالكريم احمد، الملل و النحل بيروت، دارالمعرفة، 1395ق.

ـ شيخ اشراق (شهاب‌الدين سهروردى)، مجموعه مصنّفات، به اهتمام سيدحسين نصر، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1372، ج 1ـ4.

ـ صادقى تهرانى، محمّد، الفرقان فى تفسير القرآن، قم، فرهنگ اسلامى، 1365، چ دوم، ج 10.

ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417، چ پنجم، ج 7.

ـ طبرسى، فضل‌بن حسن، جوامع الجامع، تصحيح و تعليق ابوالقاسم گرجى، قم، دانشگاه تهران، 1409، چ دوم.

ـ ـــــ ، مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن، تصحيح و تحقيق هاشم رسولى محلّاتى و فضل‌اللّه يزدى طباطبائى، بيروت، دارالمعرفه، 1408، چ دوم، ج 4.

ـ طوسى، محمّدبن حسن، التبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دار احياءالتراث العربى، بى‌تا، ج 4.

ـ طيّب، عبدالحسين، اطيب‌البيان فى تفسيرالقرآن، تهران اسلام، 1378، چ دوم، ج 5.

ـ عاملى، على‌بن حسن، الوجيز، قم، دار القرآن‌الكريم، 1413، ج 1.

ـ فاضل موحدّى لنكرانى، محمّد، تفصيل الشريعة فى شرح تحريرالوسيلة، بى‌جا، بى‌نا، بى‌تا، كتاب «الخمس و الانفال».

ـ فيّاض لاهيجى؛ ملّاعبدالرزاق، گوهر مراد، تصحيح و تحقيق و مقدّمه زين‌العابدين قربانى لاهيجى، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372.

ـ فيض كاشانى، محمّدمحسن، كلمات مكنونة، تصحيح و تعليق عزيزاللّه عطاردى قوچانى، تهران، فراهانى، بى‌تا.

ـ قاديانى، ميرزا غلام‌احمد، مرآت كمالات الاسلام، بى‌جا، بى‌نا، 1893م.

ـ قرشى، على‌اكبر، احسن الحديث، تهران، بنياد بعثت، 1378، چ سوم، ج 3.

ـ قمى مشهدى، محمّدبن محمّدرضا، كنزالدقائق و بحرالغرائب، تهران، وزارة الارشاد، 1366، ج 4.

ـ قيصرى رومى، داود، شرح فصوص‌الحكم، تعليقه جلال‌الدين آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.

ـ كازرونى شيرازى، قطب‌الدين محمودبن مسعود، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، به اهتمام عبداللّه نورى و مهدى محقق، تهران، دانشگاه تهران / مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك‌گيل، 1380.

ـ كاشانى، محمّدبن مرتضى، المعين، قم، مكتبة آية‌اللّه المرعشى النجفى، 1410.

ـ كاشانى، ملّافتح‌اللّه، زبدة‌التفسير، قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1423، ج 2.

ـ كشى، محمّدبن عمر، رجال الكشى، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348.

ـ كمال عثمان بك، د. حقايق عن تناسخ الارواح و الحاسَة السادسة، بيروت، شركة ابناء الشريف الانصارى، المكتبة العصرية للطباعة و النشر، 1423.

ـ گنابادى، سلطان محمّد، بيان السعادة، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408، چ دوم، ج 2.

ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404، چ چهارم، ج 7.

ـ مدرّسى، محمّدتقى، من هدى القرآن، تهران، دار محبى‌الحسين، 1419، ج 3.

ـ مسجدجامعى، عليرضا، پژوهشى در معارف اماميه، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380، ج 2.

ـ مصطفوى، حسن، تفسير روشن، تهران، مركز نشر كتاب، 1380.

ـ مقاتل‌بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان، بيروت، دار احياءالتراث، 1423، ج 1.

ـ مكارم شيرازى، ناصر، الامثل فى تفسير الكتاب المنزل، قم، مدرسة الامام على‌بن ابى‌طالب، 1421، ج 15.

ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهد الربوبية، تعليقه ملّاهادى سبزوارى، قم، مركز نشر دانشگاهى، 1360، چ دوم.

ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحيح سيد جلال‌الدين آشتيانى، تهران، انجمن حكمت و فلسفه ايران، 1354.

ـ ـــــ ، الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة، قم، مكتبة المصطفوى، 1379، چ دوم، ج 9.

ـ يوسفى، محمّدتقى، تناسخ از ديدگاه عقل و وحى، در حال چاپ.


1 دانشجوى دكترى فلسفه، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى 1. تاريخ دريافت: 25/5/87 ـ تاريخ پذيرش: 25/8/87.


1 . Metempsychosis.

2 . Transmigration.

3 ـ ر.ك. د. كمال عثمان بك، حقايق عن تناسخ الارواح و الحاسَة السادسة (بيروت، شركة ابناء الشريفالانصارى، المكتبة العصرية للطباعة و النشر، 1423)، ص 9.

4 ـ محمّدبن عبدالكريم احمد شهرستانى، الملل و النحل (بيروت، دارالمعرفة، 1395ق)، ج 2، ص 255 /ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهد الربوبية، تعليقه ملّاهادى سبزوارى (قم، مركزنشر دانشگاهى، 1360)، چ دوم، ص 232 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، مؤسسة الوفاء،1404)، چ چهارم، ج 7، ص 49.

5 ـ جان. بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه على‌اصغر حكمت (تهران، علمى و فرهنگى، 1373)، ص 155.

6 ـ ر.ك. محمّدتقى يوسفى، تناسخ از ديدگاه عقل و وحى (در حال چاپ)، ص 54ـ62.

7 ـ جان بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 155ـ156.

8 ـ الموسوعة العربية العالمية، تقريب تييرا دل فيوجو (رياض، مؤسسة اعمال الموسوعة للنشر و التوزيع،1429)، ج 7، ص 204.

9 ـ عبدالحسين زرّين‌كوب، در قلمرو وجدان (سيرى در عقايد، اديان و اساطير) (تهران، علمى، 1369)، ص118.

10 ـ ر.ك. محمّدبن احمد ابوريحان بيرونى، تحقيق ماللهند من مقولة مقبوله او مرذولة (هند ـ حيدرآباد، وزارةالمعارف / افست، بيدار، 1418 / 1376)، ص 38.

11 ـ ر.ك. جان. بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 189.

12 ـ قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى شيرازى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، به اهتمام عبداللّه نورى ومهدى محقق (تهران، دانشگاه تهران / مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مك‌گيل، 1380)، ص 459.

13 ـ ر.ك. ملّاصدرا، الحكمة المتعالية فى‌الاسفار العقلية الاربعة (قم، مكتبة المصطفوى، 1379)، چ دوم، ج 9،ص 8 / قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى شيرازى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، ص 457 / بطرسبستانى، دائرة‌المعارف؛ قاموس عام لكل فن و مطلب (بيروت، دارالمعرفة، بى‌تا)، ج 6، ص 224 /الموسوعة العربية العالمية، ج 7، ص 204.

14 ـ شيخ اشراق «آغاثاذيمون» را همان شيث مى‌داند كه به تناسخ اعتقاد دارد، ولى قيصرى چنين اعتقادى ندارد.وى بر آن است كه آغاثاذيمون شخص ديگرى غير از شيث است. (ر.ك. داود قيصرى رومى، شرحفصوص‌الحكم، تعليقه جلال‌الدين آشتيانى «تهران، علمى و فرهنگى، 1375»، ص 489.)

15 ـ د. كمال عثمان بك، حقائق عن تناسخ‌الارواح و الحاسّة السادسة، ص 19.

16 ـ همان.

17 ـ ر.ك. رضا برنجكار، آشنايى با فرق و مذاهب اسلامى (قم، طه، 1378)، ص 111.

18 ـ سيد محمّدهادى‌بن جعفر حسينى ميلانى، محاضرات فى فقه الاماميه (بى‌جا، بى‌نا، بى‌تا)، ج 4، ص 80 /محمّد فاضل موحدّى لنكرانى، تفصيل الشريعة فى شرح تحريرالوسيلة (بى‌جا، بى‌نا، بى‌تا)، كتاب«الخمس و الانفال»، ص 114.

19 ـ ميرزا غلام‌احمد قاديانى، مرآت كمالات الاسلام (بى‌جا، بى‌نا، 1893م)، ص 341ـ346.

20 ـ تاراچند، تأثير اسلام در فرهنگ هند، ترجمه على پيرنيا و عزّالدين عثمانى (تهران، پاژنگ، 1374)، ص112.

21 ـ فخرالدين محمّدبن عمر رازى، المطالب العالية من العلم الالهى، تحقيق احمد حجازى السقاء (بيروت،دارالكتاب العربى، 1407)، ص 390.

22 ـ «انتقال النفس الانسانية من جسم الى جسد آخر.» (بطرس بستانى، دائرة‌المعارف، ج 6، ص 224) / «الروحتبقى بعد الموت ثمّ تحلّ فى جسد شخص آخر او أى شىء.» (الموسوعة العربية العالمية، ج 7، ص 204).

23 ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبية، ص 699.

24 ـ ر.ك. حسن حسن‌زاده آملى، سرح‌العيون فى شرح‌العيون (قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1379)، عين 54، ص811.

25 ـ ملّاصدرا معتقد است: فلاسفه يونان به همين معنا اعتقاد داشتند.

26 ـ ملّاصدرا، الاسفار، ج 9، ص 4 و 8.

27 ـ در بيشتر منابع به انواع چهارگانه تناسخ اشاره شده كه در اينجا تنها به ذكر چند منبع اكتفا مى‌كنيم: ملّاصدرا،الاسفار، ج 9، ص 4 / حسن حسن‌زاده آملى، سرح‌العيون فى شرح‌العيون، ص 813 / ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 226 / ملّاعبدالرزاق فيّاض لاهيجى، گوهر مراد، تصحيح و تحقيق و مقدّمه زين‌العابدينقربانى لاهيجى (تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1372)، ص 2، 7 و 172.

28 ـ ر.ك. عبدالحسين زرّين‌كوب، در قلمرو وجدان، ص 25 / جان. بى. ناس، تاريخ جامع اديان، ص 21، 91،95، 168، 189 و 309.

29 ـ بيان وجه ارتباط اعتقاد به وحدت وجود و قانون «كارما» مجالى ديگر مى‌طلبد كه براى تحقيق بيشتر، تنها بهذكر برخى از منابع اكتفا مى‌كنيم: تاراچند، تأثير اسلام در فرهنگ هند، ص 112 و 37ـ38 / ديويد چايدستر،شور جاودانگى، ترجمه غلامحسين توكّلى (قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1380)، ص169 / داريوش شايگان، آيين هندو و عرفان اسلامى، ترجمه جمشيد ارجمند (تهران، فرزان، 1382)، ص366 / همو، اديان و مكتب‌هاى فلسفى هند (تهران، اميركبير، 1362)، ص 473ـ557.

30. Edward Crahg, Routledge Encyclopedia of Philosophy (London, Routledge, 1996).

31 ـ ر.ك. حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ (قم، سمت / طه / مركز جهانى علوم اسلامى، 1379)، ص 40 /الموسوعة العربية العالمية، ج 7، ص 204. براى توضيح بيشتر راجع به «كارما» و مراحل چهارگانه آن، ر.ك.دارام ويرسينگ، آشنايى با هندوئيزم، ترجمه سيدمرتضى موسوى (تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى،1381)، ص 118ـ119 / داريوش شايگان، اديان و مكتب‌هاى فلسفى هند، ص 474.

32 ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبية، ص 225.

33 ـ شيخ اشراق، مجموعه مصنّفات، به اهتمام سيدحسين نصر (تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى،1372)، ج 3 (رساله پرتونامه)، ص 74.

34 ـ همان، ج 1، (كتاب المشارع و المطارحات)، ص 493.

35 ـ همان، ج 4 (الالواح العمادية)، ص 81.

36 ـ همان، ج 3 (الواح عمادى)، ص 170.

37 ـ همان، ج 4 (كلمة التصوف)، ص 120.

38 ـ همان، ج 4 (اللمحات)، ص 236.

39 ـ همان، ج 1 (المشارع و المطارحات)، ص 493.

40 ـ همان، ص 499ـ500.

41 ـ همان، ج 1 (التلويحات)، ص 81ـ86. با توجه به اينكه ما عبارات شيخ اشراق را در حكمة‌الاشراق در پيشداريم و عبارات التلويحات تفاوت چندانى با آن ندارد، از ذكر عبارات التلويحات صرف‌نظر مى‌كنيم.

42 ـ همان، ص 85ـ86.

43 ـ همان، ص 91.

44 ـ همان، ص 76.

45 ـ همان، ج 2 (حكمة‌الاشراق)، ص 216ـ217.

46 ـ همان، ص 217.

47 ـ همان.

48 ـ همان.

49 ـ همان، ص 217ـ218.

50 ـ همان، ص 218ـ219.

51 ـ همان، ص 218.

52 ـ همان، ص 218ـ219.

53 ـ همان، ص 222.

54 ـ همان، ج 1، ص 230.

55 ـ همان، ج 2 (حكمة‌الاشراق)، ص 219. همچنين ر.ك. همان، ج 3 (پرتونامه)، ص 74 / همان، ج 4 (الالواحالعمادية)، ص 81 / همان، ج 3 (الواح عمادى)، ص 170 / همان، ج 4 (كلمة‌التصوف)، ص 120 / همان، ج4 (اللمحات)، ص 236.

56 ـ فخرالدين محمّدبن عمر رازى، المباحث المشرقية (بيروت، دارالكتب العربى / افست ايران، 1410)، ج 2،ص 397 / ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحيح سيد جلال‌الدين آشتيانى (تهران، انجمن حكمت و فلسفهايران، 1354)، ص 345ـ346 / همو، الاسفار، ج 9، ص 13 / ملّاعبدالرزاق فيّاض لاهيجى، گوهر مراد، ص174 / ملّاهادى سبزوارى، اسرار الحكم، مقدّمه و حواشى ابوالحسن شعرانى، تصحيح ابراهيم ميانجى(تهران اسلامية، 1362)، چ دوم، ج 1، ص 297 / عليرضا مسجدجامعى، پژوهشى در معارف اماميه (تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1380)، ج 2، ص 100، پاورقى.

57 ـ همان، ص 219ـ220.

58 ـ همان، ص 220.

59 ـ همان، ص 220.

60 ـ همان، ص 220.

61 ـ براى نمونه، ر.ك. ابن‌سينا، الشفاء النفس (قم، مكتبة آية‌اللّه المرعشى النجفى، 1404)، المقالة الخامسة،الفصل الرابع، ص 312ـ320 / ابن‌سينا، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، ويرايش محمّدتقى دانش‌پژوه(تهران، دانشگاه تهران، 1379)، ص 386ـ387 / ابن‌سينا، المبدأ و المعاد (تهران، دانشگاه تهران / مؤسسهمطالعات اسلامى دانشگاه مك‌گيل، 1363)، ص 108.

62 ـ ر.ك. شيخ اشراق، مجموعه مصنّفات، ج 3 (رساله پرتونامه)، ص 74 / همان، ج 1 (المشارع والمطارحات)، ص 493 / همان، ج 4 (الالواح العمادية)، ص 81 / همان، ج 3 (الواح عمادى)، ص 170 /همان، ج 4 (كلمة‌التصوف)، ص 120 / همان، ج 4 (اللمحات)، ص 236 / همان، ج 1 (التلويحات)، ص 91/ همان، ج 1 (المطارحات)، ص 499ـ500 / همان، ج 1 (التلويحات)، ص 81ـ83.

63 ـ همان، ج 1 (التلويحات)، ص 81 / همان، ج 3 (رساله پرتونامه)، ص 74 / همان، ج 1 (المشارع والمطارحات)، ص 493 / همان، ج 4 (الالواح العمادية)، ص 81 / همان، ج 3 (الواح عمادى)، ص 170 /همان، ج 4 (كلمة التصوف)، ص 120 / همان، ج 4 (اللمحات)، ص 236.

64 ـ همان، ج 1 (التلويحات)، ص 83 / ملّاهادى سبزوارى، اسرارالحكم، ص 300.

65 ـ نساء (4): 56.

66 ـ قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى شيرازى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، ص 471.

67 ـ سجده: 20ـ21.

68 ـ شيخ اشراق، مجموعه مصنّفات، ج 1 (التلويحات)، ص 83.

69 ـ انعام: 38.

70 ـ محمّدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن (بيروت، دار احياءالتراث العربى، بى‌تا)، ج 4، ص 129 /فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البيان فى تفسيرالقرآن، تصحيح و تحقيق هاشم رسولى محلّاتى و فضل‌اللّهيزدى طباطبائى (بيروت، دارالمعرفة، 1408)، چ دوم، ج 4، ص 462 / سلطان محمّد گنابادى، بيان‌السعادة(بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1400)، چ دوم، ج 2، ص 129 / ناصر مكارم شيرازى، الامثل فىتفسيرالكتاب المنزل (قم، مدرسة الامام على‌بن‌ابى‌طالب، 1421)، ج 4، ص 275.

71 ـ قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، ص 471.

72 ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان فى تفسيرالقرآن (قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417)، چ پنجم، ج 7،ص 83.

73 ـ ر.ك. محمّدبن حبيب‌اللّه سبزوارى نجفى، ارشادالاذهان فى تفسيرالقرآن (بيروت، دارالتعارف للمطبوعات،1419)، ص 173 / سيدمحمّد حسينى شيرازى، تقريب‌القرآن إلى الاذهان (بيروت، دارالعلوم للطباعة والنشر، 1424)، ج 28، ص 68 / محمّدبن حبيب‌اللّه سبزوارى نجفى، الجديد فى تفسيرالقرآن (بيروت،دارالتعارف للمطبوعات، 1406)، ج 3، ص 29 / حسن مصطفوى، تفسير روشن (تهران، مركز نشر كتاب،1380)، ص 364 / محمّدبن على شريف لاهيجى، تفسير شريف لاهيجى (تهران، داد، 1373)، ج 1، ص754.

74 ـ ملّافتح‌اللّه كاشانى، زبدة‌التفسير (قم، مؤسسة المعارف الاسلامية، 1423)، ج 2، ص 387.

75 ـ ر.ك. مقاتل‌بن سليمان، تفسير مقاتل بن سليمان (بيروت، دار احياءالتراث، 1423)، ج 1، ص 560 / محمّدصادقى تهرانى، الفرقان فى تفسيرالقرآن (قم، فرهنگ اسلامى، 1365)، چ دوم، ج 10، ص 13 / محمّدتقىمدرّسى، من هدى القرآن (تهران، دار محبى‌الحسين، 1419)، ج 3، ص 58 / على‌اكبر قرشى، احسنالحديث (تهران، بنياد بعثت، 1378)، چ سوم، ج 3، ص 215ـ216.

76 ـ ر.ك. فضل‌بن طبرسى، جوامع الجامع، تصحيح و تعليق ابوالقاسم گرجى (قم، دانشگاه تهران، 1409)، چدوم، ج 1، ص 376 / ملّا فتح‌اللّه كاشانى، زبدة التفسير، ج 2، ص 387 / محمّدبن محمّدرضا قمى مشهدى،كنزالدقائق و بحرالغرائب (تهران، وزارة الارشاد، 1366)، ج 4، 322 / على‌بن حسين عاملى، الوجيز (قم،دار القرآن‌الكريم، 1413)، ج 1، ص 417 / محمّدبن مرتضى كاشانى، المعين (قم، مكتبة آية‌اللّه المرعشىالنجفى، 1410)، ج 1، ص 335.

77 ـ عبدالحسين طيّب، اطيب‌البيان فى تفسيرالقرآن (تهران اسلام، 1378)، چ دوم، ج 5، ص 59.

78 ـ فضل‌بن حسن طبرسى، جوامع الجامع، ج 1، ص 376.

79 ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 7، ص 72ـ80.

80 ـ شيخ اشراق، مجموعه مصنّفات، ج 1 (التلويحات)، ص 83 / ملّاصدرا، الاسفار، ج 9، ص 34.

81 ـ غافر: 11.

82 ـ دخان (44): 56.

83 ـ غافر (40): 11.

84 ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 17، ص 312ـ 314 / هاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن(تهران، مؤسسة البعثة، 1415)، ج 4، ص 879 / ناصر مكارم شيرازى، الامثل فى تفسير الكتاب المنزل، ج5، ص 210ـ211 / على‌اكبر قرشى، احسن الحديث، ج 9، ص 346.

85 ـ على‌اكبر قرشى، تفسير احسن‌الحديث، ج 10، ص 346.

86 ـ براى نمونه، ر.ك. فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البيان، ج 9، ص 105 / سيد محمّدحسين طباطبائى،الميزان، ج 18، ص 150 / على‌اكبر قرشى، تفسير احسن‌الحديث، ج 10، ص 346 / ناصر مكارم شيرازى،الامثل فى تفسير الكتاب المنزل، ج 16، ص 170 و تفاسير ديگر.

87 ـ فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البيان، ج 9، ص 105 / محمّدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن، ج 9،ص 242.

88 ـ ر.ك. فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البيان، ج 9، ص 105 / محمّدبن حسن طوسى، التبيان فى تفسيرالقرآن،ج 9، ص 242.

89 ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 8، ص 149 / ملّاهادى سبزوارى، اسرارالحكم، ص 300.

90 ـ قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى شيرازى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، ص 471.

91 ـ مائده: 60.

92 ـ اعراف: 166.

93 ـ ر.ك. سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 280 و 210 / سعدالدين مسعودبن عمر تفتازانى، شرحالمقاصد، تحقيق و تعليق و تقديم عبدالرحمان عميرة (قم، الشريف الرضى، 1370)، ج 3، ص 327 /محمّدمحسين فيض كاشانى، كلمات مكنونة، تصحيح و تعليق عزيزاللّه عطاردى قوچانى (تهران، فراهانى،بى‌تا)، ص 74ـ76 / عليرضا مسجدجامعى، پژوهشى در معارف اماميه، ج 2، ص 1201، پاورقى.

94 ـ اسراء: 97.

95 ـ قطب‌الدين محمودبن مسعود كازرونى شيرازى، شرح حكمة‌الاشراق سهروردى، ص 471.

96 ـ ابن ابى‌جمهور احسائى، عوالى اللئالى، مقدّمه شهاب‌الدين مرعشى نجفى، تحقيق آقامجبتى عراقى (قم،سيدالشهداء، 1405)، ج 4، ص 72.

97 ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 7، ص 192 / محمّدبن عمر كشّى، رجال الكشّى (مشهد، دانشگاهمشهد، 1348)، ص 44.

98 ـ ملّاصدرا، الشواهد الربوبيه، ص 271ـ272 / همو، الاسفار، ج 9، ص 154.

99 ـ شيخ اشراق، مجموعه مصنّفات، ج 2 (حكمة‌الاشراق)، ص 221ـ222.

سال انتشار: 
5
شماره مجله: 
20
شماره صفحه: 
87