سیرى تطبیقى در معناى «برزخ» و «مثال» از دیدگاه فلاسفه، عرفا، و متکلّمان
واژه «برزخ» در لغت و نیز در اصطلاح، معانى گوناگونى دارد که عدم توجه دقیق به این معانى، گاه موجب سوء برداشت از آن واژه مىشود. از اینرو، شایسته است که در یک پژوهش تطبیقى، معانى واژه «برزخ» را در اصطلاح فلاسفه، عرفا، و متکلّمان به طور دقیق بررسى نماییم تا به این وسیله مانع از هرگونه سوء برداشت از این واژه در اصطلاحات گوناگون شویم.
از دیدگاه فلاسفه مسلمان، برزخ به مرتبهاى از وجود گفته مىشود که حدّ وسط بین عالم مادّه و عالم عقل است و به دو قسم متّصل و منفصل تقسیم مىشود. امّا از نظر عرفا، برزخ به دو قسم نزولى و صعودى تقسیم مىگردد؛ قوس نزول و صعود برزخ عرفا هرکدام حصّهاى از مثال منفصل فلاسفه محسوب مىشود. از دیدگاه متکلّمان، برزخ همان عالم حدّ فاصل مرگ و قیامت انسان است که از نظر مفهوم، با برزخ در اصطلاح فلاسفه و عرفا تباین دارد؛ ولى از نظر مصداق، همان قوس صعودى برزخ عرفاست و با برزخ فلاسفه رابطه عامّ و خاصّ منوجه دارد.
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره اول، پاییز 1390، 105ـ132
احسان ترکاشوند*
اکبر میرسپاه**
چکیده
واژه «برزخ» در لغت و نیز در اصطلاح، معانى گوناگونى دارد که عدم توجه دقیق به این معانى، گاه موجب سوء برداشت از آن واژه مىشود. از اینرو، شایسته است که در یک پژوهش تطبیقى، معانى واژه «برزخ» را در اصطلاح فلاسفه، عرفا، و متکلّمان به طور دقیق بررسى نماییم تا به این وسیله مانع از هرگونه سوء برداشت از این واژه در اصطلاحات گوناگون شویم.
از دیدگاه فلاسفه مسلمان، برزخ به مرتبهاى از وجود گفته مىشود که حدّ وسط بین عالم مادّه و عالم عقل است و به دو قسم متّصل و منفصل تقسیم مىشود. امّا از نظر عرفا، برزخ به دو قسم نزولى و صعودى تقسیم مىگردد؛ قوس نزول و صعود برزخ عرفا هرکدام حصّهاى از مثال منفصل فلاسفه محسوب مىشود. از دیدگاه متکلّمان، برزخ همان عالم حدّ فاصل مرگ و قیامت انسان است که از نظر مفهوم، با برزخ در اصطلاح فلاسفه و عرفا تباین دارد؛ ولى از نظر مصداق، همان قوس صعودى برزخ عرفاست و با برزخ فلاسفه رابطه عامّ و خاصّ منوجه دارد.
کلیدواژهها: برزخ، مثال، مادّه، عالَم، فلسفه، عرفان، کلام، متّصل، منفصل، صعودى، نزولى.
مقدّمه
در نگاه فلاسفه، متکلّمان، عرفا، و شاید سایر اندیشمندان، واژه «برزخ» معانى متفاوتى دارد. این معانى با یکدیگر بىارتباط نیستند؛ ولى از آنجا که عدم توجه دقیق به معناى واژه «برزخ» در علوم مختلف گاهى موجب برداشتهاى ناصواب مىشود، لازم است این واژه را در علوم مختلف بررسى کنیم.
معناى لغوى «برزخ»
«برزخ» در لغت به معناى جداکننده، حائل، جداکننده مخفى، و حدّ وسط بین دو چیز است.1 اهل لغت درباره ریشه این کلمه دو قول دارند:
1. برخى معتقدند که این کلمه، در اصل، از کلمه «براز» (به فتح باء) گرفته شده است.2 «براز» به معناى زمین پهناورى است که بین دو دریا یا بین دو رودخانه بزرگ فاصله انداخته است.3 کلمه «برزخ» بعدها از معناى اصلى خود خارج شد و بر هر چیزى که بین دو چیز دیگر فاصله مىانداخت، و آنها را از یکدیگر جدا مىکرد، اطلاق گشت؛ به طورى که حدّ فاصل (مرز) سایه و آفتاب را هم برزخ نامیدند.4 به همین ترتیب، درباره انسانى که اسلام آورده، ولى هنوز ایمان او کامل نشده است (و به عبارتى، هنوز بین شکّ و یقین به سر مىبرد) گفته مىشود: او در برازخالایمان است؛ یعنى بین ابتداى ایمان و انتهاى ایمان قرار دارد.5 بر اساس این قول، حرف «خاء» در کلمه «برزخ» زائده بوده و دلالت بر مبالغه و تأکید مىکند.6
2. برخى دیگر از اهل لغت، ریشه کلمه «برزخ» را لفظى غیرعربى مىدانند که به ادبیات عرب راه پیدا کرده است. پس، از نظر آنان، این کلمه «معرّب» از فارسى است. امّا در صورت معرّب بودن این واژه نیز اهل لغت، درباره اصل و ریشه آن اتّفاقنظر ندارند. برخى ریشه این کلمه را «برزه» مىدانند که در حقیقت، به معناى حاجز و جداکننده است.7 برخى نیز آن را برگرفته از «پرژک» (به معناى ناله و شیون)،8 «پرسنگ» (به معناى واحد اندازهگیرى زمین)،9 و غیره دانستهاند.
برخى از لغتدانان، با توجه به دو نکته زیر، تأیید مىکنند که واژه «برزخ» معرّب است:
الف) هیچیک از واژهنامههاى عربى، براى آن، ریشه فعلى ذکر نکردهاند.
ب) هیچکدام از اهل لغت نتوانستهاند نمونهاى از کاربرد آن را در اشعار کهن عربى پیدا کنند؛ از اینرو، همگى لغتدانان کوشیدهاند واژه فوق را با مطالبى تفسیر نمایند که در قرآن آمده است.10
گاهى در عبارات برخى از لغتدانان نیز دیده مىشود که آنها با نگاهى دینى، واژه «برزخ» را معنا کرده و آن را مرکّب از دو واژه «برزه» و «اخوکه» (barzaxu + ahu) دانستهاند. با توجه به اینکه جزء اوّل به معناى «بلند و رفیع» و جزء دوم به معناى «هستى» است، مجموعا معناى «هستى بلند» از آن برمىآید و در برابرِ واژه «دوزخ» قرار مىگیرد که به معناى «هستى بد» است.11
با تمام اختلافنظرهایى که درباره ریشه واژه «برزخ» و «معرّب» بودن یا نبودن آن وجود دارد، همه لغتدانان معناى واژه فوق را همان «حاجز»، «حائل»، «حدّ وسط بین دو چیز» و امثال آن مىدانند و در اینباره، هیچ اختلافى با یکدیگر ندارند.12
چنانکه در بحثهاى آینده به طور مفصّل خواهد آمد، یکى از وجه تسمیههاى عالم برزخ همان واسطه بودن این عالم بین دنیا و آخرت است. به همین ترتیب، عالم مثال را نیز که حدّ وسط بین عالم مادّه و عالم عقل است، برزخ گفتهاند. کتب لغت هم این حقیقت را بیان کردهاند.13
معانى اصطلاحى برزخ
1. معناى برزخ در اصطلاح حکما
برزخ، از دیدگاه اغلب فلاسفه مسلمان، همان عالم مثال است که حدّ وسط عالم مادّه و عالم عقل مىباشد؛ یعنى این عالم از مادّه مجرّد است، ولى برخى از آثار مادّه از قبیل: کم، کیف، وضع و... را دارد.14
فلاسفه اشراقى و صدرایى قائل به وجود عالم مثال هستند؛ امّا پیروان مکتب مشّاء و نیز ابنسینا عالم مثال را انکار مىکنند. فلاسفه اشراقى و صدرایى عالم مثال را به متّصل و منفصل تقسیم مىکنند: مثال متّصل همان عالمى است که وابسته به نفس انسان مىباشد و ذهن انسان در پیدایش آن تأثیر دارد (مانند: صورتهاى ذهنى)؛ مثال منفصل عالمى است که وابسته به ذهن انسان نیست، و به تعبیر فلاسفه، قوّه دماغیه یا ادراکىِ انسان در پیدایش آن نقشى ندارد (مانند: وجود انسان مثالى بعد از مرگ و قبل از قیامت.)
ایشان براى اثبات هرکدام از مثال متّصل و منفصل ادلّه جداگانهاى به دست دادهاند، همانگونه که مشّاییان به منظور ردّ عالم مثال ادلّهاى بیان کردهاند. البته، فلاسفه اشراقى اصطلاح «برزخ» را در معناى عالم مادّه و اجسام به کار مىبرند و همواره، از عالم برزخ، به عالم مثال و تعبیراتى از این دست یاد مىکنند.15 (توضیح کامل برزخ از دیدگاه حکما در ذیل مثال متّصل و منفصل خواهد آمد.)
2. معناى برزخ در اصطلاح عرفا
پیش از پرداختن به معناى برزخ از دیدگاه عرفا، بیان مقدّمهاى لازم به نظر مىرسد. در نزد عرفا، مراتب ظهور وجود بىنهایت است؛ امّا این مراتب در عین اینکه بىنهایت هستند، در پنج مرتبه کلّى با عنوان «حضرات خمس» قرار مىگیرند. این مراتب کلّى یا حضرات خمس از این قرارند:
مرتبه اوّل یا حضرت اوّل: حضرت غیب مطلق که عبارت است از تعیّن خداوند در مرتبه احدیت (فیض اقدس) و واحدیت (فیض مقدّس.)
مرتبه دوم یا حضرت دوم: مرتبه عالم عقل که از هرگونه مادّه و عوارض آن عارى است.
مرتبه سوم یا حضرت سوم: مرتبه ارواح یا همان عالم مثال که عالم برزخ نیز نامیده مىشود. این مرتبه از وجود «ذووجهین» است، به طورى که هم به عالم عقل شباهت دارد و هم شبیه عالم مادّه است (این مرتبه از آن جهت که مادّه ندارد، شبیه عالم عقل است و از این جهت که آثار مادّه از قبیل کم، کیف، وضع و... را دارد، شبیه عالم مادّه است.)
مرتبه چهارم یا حضرت چهارم: مرتبه عالم مادّه که عالم شهادت نیز نامیده مىشود.
مرتبه پنجم یا حضرت پنجم: مرتبه حضرت جامعه که در لسان عرفا، بیشتر از آن به عنوان «انسان کامل» یاد مىشود. این مرتبه جامع هر چهار مرتبه فوق است، از اینرو، حضرت جامعه نامیده مىشود.16
گاهى، مرتبه اوّل را که شامل دو تعیّن خداوند است، دو مرتبه به حساب آوردهاند و گاهى آن را یک مرتبه دانستهاند. به همین جهت، حضرات خمس را در برخى منابع عرفانى شش مرتبه، و در برخى دیگر، پنج مرتبه مىدانند.17 برخى از شارحان فصوص چنین نوشتهاند: «... المراتب منحصرة فى خمس اثنتان منها منسوبتان إلى الحقّ سبحانه و ثلاث منسوبة إلى الکون و سادستها هى الجامعة بینها.»18
پس از بیان این مقدّمه باید گفت که برزخ در اصطلاح عرفا همان مرتبه سوم از مراتب فوق یعنى عالم مثال است؛ امّا عرفا همین عالم برزخ یا مثال را به دو قسم تقسیم مىکنند:
الف) برزخ نزولى: این برزخ عبارت از تجلّى خداوند در مرتبهاى از عالم هستى است که آن عالمْ امرى مجرّد به شمار مىرود، ولى برخى از آثار مادّه را دارد. به عبارتى، عرفا خلقت موجودات مثالى توسط خداوند را همان برزخ نزولى مىنامند. ابنعربى این برزخ را که همان قوس نزول آفرینش است، «غیب امکانى»19 و «برزخ اوّل»20 مىنامد. سبب آنکه او این برزخ را غیب امکانى مىنامد آن است که ظهور حقایق این عالم در عالم شهادت (مادّه) امکانپذیر مىباشد.21 گفتنى است، موجودات مجرّدى همچون فرشتگان ـ که از بدو آفرینش، برزخى و مثالى خلق شدهاند ـ متعلّق به این عالم هستند. شاید به همین جهت باشد که برزخ اوّل را براى این عالم برگزیدهاند.
ب) برزخ صعودى: این برزخ عبارت از عالم ارواح انسانى بعد از مفارقت از نشئه دنیایى است. به عبارتى، انسان با رشد تکاملى و اشتدادى، و به تعبیر ملّاصدرا، با حرکت جوهرى به مرتبه تجرّد برزخى مىرسد. به بیان عرفا، از این طریق، انسان به عالم برزخ صعود مىکند. ابنعربى این عالم را «غیب محالى»22 و «برزخ اخیر» مىنامد. از آنجا که بازگشت حقایق عالم برزخ دوم به عالم مادّه و شهادت ـ قبل از قیامت ـ محال است، این عالم را غیب محالى نامیدهاند.23 چنانکه پیداست، به ارواح انسان پس از مرگ و پیش از قیامت، «موجود برزخى» (در این معنا) اطلاق مىشود. شاید به همین جهت باشد که این برزخ را برزخ اخیر یا برزخ دوم نامیدهاند. البته، این برزخ ـ از نظر رتبه ـ از برزخ اوّل متأخّر است؛ زیرا موجودات عالم برزخ نزولى قبل از تحقّق عالم برزخ موجود هستند، به این بیان که آنها به اقتضاى فیض دائم خدا باید از قبل موجود باشند (زمان نیز در آنها راه ندارد.)
برزخهاى نزولى و صعودى تفاوتهاى دیگرى نیز با هم دارند:
1. برزخ اوّل یا نزولى از مراتب تنزّلات وجود به شمار مىآید و قبل از نشئه دنیاست. بنابراین، برزخ نزولى اولویت و اقدمیت دارد؛ در حالى که برزخ اخیر (برزخ صعودى)، چون بعد از مرگ حاصل مىشود، از نظر زمانى متأخّر از برزخ اوّل است.24
2. صورتهایى که در برزخ صعودى قرار دارند، صورتهاى اعمال دنیوى هستند؛ حال آنکه صورتهاى برزخ نخستین چنین نیستند.25
شباهت این دو برزخ به یکدیگر آن است که هر دو، عالم روحانى و مجرّد از مادّه و جوهر نورانى غیرمادّى هستند.26
3. معناى برزخ در اصطلاح متکلّمان
برزخ در لسان متکلّمان مسلمان در چند معنا استعمال شده است. برخى از این معانى عبارتاند از:
الف) عالم بین مرگ و قیامت:27 (که توضیح آن خواهد آمد)
ب) برزخ در قیامت: که عبارت از حدّ فاصل بین عقبههاى قیامت است؛ یعنى همان چیزى که مانع انسان از رسیدن به مقامات بالاى بهشت مىشود. طبق این معنا، کسى که در بهشت به سر مىبرد، امّا به مقامات بالاى بهشت نرسیده است، در برزخ به سر مىبرد؛ چون برخى از اعمال دنیوى او برزخ، حائل، و مانع رسیدن او به مقامات بالاى بهشت شدهاند. برخى از متکلّمان و مفسّران «برزخ» را در آیه شریفه «وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ.» (مؤمنون: 100) به همین معنا گرفتهاند. بعضى نیز برزخ در آیه شریفه فوق را متناظر با «عقبه» در آیه شریفه «... فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» (بلد: 11) (انسان از آن عقبه و گردنه بالا نرفت) دانسته و گفتهاند: برزخ، در هر دو آیه، عبارت از همان عقبه و گردنهاى است که انسانهاى غیرصالح نمىتوانند از آن بالا روند.28
ج) برزخ به معناى قدرت خداوند: که تفسیر این دو آیه است: «وَهُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَیْنَهُمَا بَرْزَخا وَحِجْرا مَّحْجُورا» (فرقان: 53)؛ «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا یَبْغِیَانِ.» (الرحمن: 19و20) حقیقت آن است که خداوند، به واسطه قدرت خود، حاجز و جداکننده ایجاد مىکند؛ به عبارتى، او بین این دو دریاى شور و شیرین برزخ قرار داده است تا با یکدیگر مخلوط نشوند.29 برخى این حاجز را که همان قدرت خداوند است، نامرئى دانستهاند؛ همانطور که «عَمَد» (ستون)، در آیات ذیل، نامرئى است: «اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا...»(رعد: 2)؛ «خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا... .»(لقمان: 10) پس خدا به وسیله قدرت نامرئى خود، آسمان و زمین را نگه داشته است.30
توجه به این نکته لازم به نظر مىرسد که کلمه «برزخ» در لسان متکلّمان در معانى فوق و حتى برخى از معانى دیگر نیز استعمال شده است؛ امّا غیر از معناى اوّل (یعنى عالم حدّ فاصل بین مرگ و قیامت)، هیچکدام از معانى دیگر به «اصطلاح» تبدیل نشدهاند. پس، فقط معناى اوّل است که به عنوان «اصطلاحِ» متکلّمان از آن یاد مىشود. این اصطلاح به قدرى روشن است که هرگاه لفظ «برزخ» بدون قرینه به کار برده شود، غیر از معناى عالم مابین مرگ و قیامت، هیچ معناى دیگرى به ذهن خطور نمىکند؛ برخلاف معانى دوم، سوم، و غیر آنها که ممکن است در لسان متکلّمان استعمال شده باشند و همواره باید با قرینه به آنها پى برد. و بالاتر اینکه حتى زمخشرى و طبرسى هم که یکى از اطلاقات برزخ را معناى سوم از معانى فوق (یعنى همان قدرت خدا) مىدانند، در مواردى تصریح مىکنند که معناى اصطلاحى برزخ همان «عالم قبر» یعنى از زمان مرگ انسان تا قیامت است.31
بسیارى از متکلّمان اصطلاح «برزخ» را به معناى کلامى خود مفروض گرفتهاند که همان عالم قبر یا عالم مابین دنیا و قیامت است. آنان به ویژگىها، براهین اثبات، و سایر مباحث عالم برزخ پرداختهاند.32 حتى گاهى در فصلى که مربوط به عنوان «عالم برزخ» است، بدون اینکه نامى از «برزخ» به میان آمده باشد، از عالم قبر که حدّ فاصل بین مرگ و قیامت است، سخن به میان مىآید.33 این امر نشاندهنده آن است که واژه «برزخ»، در معناى مصطلح علم کلام، به همان حدّ فاصل بین مرگ و قیامت انصراف دارد.
ارتباط معانى فوق با یکدیگر
ارتباط بین معناى لغوى برزخ و معانى اصطلاحى آن: همه معانى اصطلاحى برزخ (اعمّ از برزخ در اصطلاح حکما، عرفا، و متکلّمان، از این جهت که حدّ وسط بین دو عالم هستند، با معناى لغوى برزخ که همان حاجز و حدّ وسط بین دو چیز است ارتباط برقرار مىکنند. به عبارتى، هر سه معناى اصطلاحى برزخ ـ به گونهاى ـ حدّ وسط بین دو امر هستند. تبیین نسبت بین معناى لغوى و معانى اصطلاحى از این قرار است: برزخ در اصطلاح حکما همان عالم مثال است که حدّ وسط بین عالم مادّه و عالم عقل، و از جهتى شبیه به عالم مادّه و از جهتى شبیه به عالم عقل است؛ در عین حال، هیچکدام از آن دو عالم نیست. در اصطلاح حکما، برزخ دو قسم است: برزخ نزولى یا همان عالم مثال منفصل که حدّ وسط بین عالم عقل و عالم مادّه، و از این جهت، با معناى لغوى مرتبط است؛ برزخ صعودى حصّهاى از مثال منفصل مىباشد که تقریبا همان عالم برزخ در نزد متکلّمان است و از این جهت که حدّ وسط بین دنیا و آخرت است، با معناى لغوى ارتباط پیدا مىکند. برزخ در اصطلاح متکلّمان نیز همان عالم انسان بعد از مرگ تا قیامت است و از این جهت که حدّ وسط بین مرگ و قیامت است، با معناى لغوى مرتبط مىشود که همان حدّ وسط و حاجز بین دو چیز است.
مىتوان گفت: در همه معانى فوق، ارتباط بین معناى لغوى و معانى اصطلاحى کاملاً حفظ شده است. به عبارتى، اگرچه برزخ در هر سه معناى اصطلاحى از معناى لغوى خود نقل پیدا کرده است، چنین نیست که هیچگونه ارتباطى با معناى لغوى نداشته باشد، بلکه از قبیل آن دسته از معانى منقولى است که این ارتباط به طور کامل در آنها حفظ شده است. به همین جهت، بسیارى از کتب لغت هر سه معنا یا دستکم برخى از این معانى اصطلاحى را در ضمن معناى لغوى برزخ ذکر کردهاند.34
ارتباط برزخ در اصطلاح عرفا با برزخ در اصطلاح فلاسفه: برخى از متفکّران مسلمان برزخ صعودى را منطبق بر مثال متّصل، و برزخ نزولى را منطبق بر مثال منفصل دانستهاند؛35 ولى باید دید آیا این انطباق با تعریفى که فلاسفه از مثال متّصل و منفصل دارند سازگار است یا خیر؟
همانگونه که گذشت، مثال متّصل آن مثالى است که وابسته به نفس انسان بوده و قوّه دماغى انسان در حصول آن نقش دارد، و مثال منفصل آن مثالى است که قوّه دماغى انسان در حصول آن نقشى ندارد و به عبارتى وابسته به قوّه دماغیه نفس انسان نیست.
طبق این تعریف، مىتوان گفت: عرفا، ضمن پذیرش تقسیمبندى فوق، مثال منفصل را به برزخ نزولى و صعودى تقسیم مىکنند. برزخ صعودى (که طبق دیدگاه عرفا، همان عالم برزخ از دیدگاه متکلّمان است) خود حصّه و قسمى از مثال منفصل مىباشد؛ زیرا اگرچه بدن برزخى انسان و انسان بعد از مرگ وابسته به نفس انسان است، بلکه در حقیقت شأنى از شئونات نفس انسان است، امّا قوّه دماغیه و مغز و ذهن و تخیل نفس در پیدایش آن نقشى ندارد. امورى نیز که در خواب دیده مىشود، در خیال متّصل است. تروّح اجساد (آنگونه که کسانى بتوانند به وسیله سیر و سلوکْ از عالم مادّه منسلخ شوند و به بدن برزخى صعود کنند)، تشخّص اخلاق (یعنى صورتهاى مثالى و برزخى افعال و اوصاف)، و مشاهده ذوات مجرّدات در صورت اشباح جسمانى (مانند دیدن فرشته وحى به صورت دحیه کلبى و دیدن انبیا و اولیا و ارتباط برقرار کردن با آنها)، جزء مثال منفصل مىباشند.36
خلاصه آنکه مثال دو قسم است: متّصل؛ منفصل. از دید عرفا، مثال منفصل به برزخ صعودى و نزولى تقسیم مىشود. از اینرو، نمىتوان برزخ صعودى را مثال متّصل، و برزخ نزولى را مثال منفصل دانست. به همین جهت، دیدگاه برخى از بزرگان37 در این زمینه صحیح نیست؛ مگر اینکه مثال متّصل را به «هر آنچه وابسته به نفس انسان باشد» تعریف کنیم که در این صورت، این اصطلاح غیر از اصطلاح فلاسفه و عرفاست.
ارتباط برزخ در اصطلاح عرفا با برزخ در اصطلاح متکلّمان: برزخ صعودى در اصطلاح عرفا، فارغ از برخى اختلافات جزئى، همان عالم برزخ در اصطلاح متکلّمان است. امّا برزخ نزولى در اصطلاح عرفا ناظر به مرتبهاى از هستى است که حدّ فاصل بین عالم مادّه و عالم عقل مىباشد و این معنا هیچ ارتباطى با برزخ در اصطلاح متکلّمان ندارد؛ بلکه ارتباط این دو (یعنى رابطه برزخ نزولى با عالم برزخ) تباین است.
ارتباط برزخ در اصطلاح فلاسفه با برزخ در اصطلاح متکلّمان: برزخ در اصطلاح فلاسفه (عالم مثال) و برزخ در اصطلاح متکلّمان (عالم حدّ وسط بین دنیا و قیامت)، از نظر مفهوم، متباین هستند. امّا از نظر مصداق، بین این دو، رابطه عام و خاص منوجه برقرار است؛ به گونهاى که «انسانِ مثالى برزخى در عالم برزخ و مابین دنیا و آخرت» از جمله مصادیق مشترک این دو مىباشد، یعنى هم برزخ به اصطلاح متکلّمان بر آن صادق است (چون چنین انسانى در حدّ فاصل بین مرگ و قیامت قرار دارد)، و هم برزخ به اصطلاح فلاسفه بر آن صادق است (زیرا این جسم مثالى از نظر وجودى مجرّد است، ولى برخى از آثار مادّه را دارد.) در عین حال، این دو اصطلاح از نظر مصداقْ دو جهت افتراق هم دارند؛ چنانکه هرگاه بین دو چیز رابطه عامّ و خاصّ منوجه برقرار باشد، امر از این قرار است. انسان مثالى در دنیا و پیش از مرگ و نیز انسان مثالى در قیامت و پس از عالم برزخ، اگرچه در اصطلاح فلاسفه موجودى برزخى و مثالى است، امّا در اصطلاح متکلّمان این اصطلاح بر آن اطلاق نمىشود (چون برزخ در اصطلاح متکلّمان تنها بر موجودى اطلاق مىشود که حدّ وسط دنیا و قیامت باشد)؛ چنانکه وجود عقلى انسان در حدّ فاصل مرگ تا قیامت، در اصطلاح متکلّمان، موجودى برزخى است (چون در عالم برزخ به سر مىبرد.) امّا همین موجود، در اصطلاح فلاسفه، موجودى برزخى نیست، بلکه موجودى عقلى بوده و در زمره عالم عقل قرار مىگیرد.38
عالم برزخ یا موجودات برزخى: عالم برزخ همان ظرف موجودات برزخى است. تکتک موجودات عالم برزخ را موجودات برزخى، و همه موجودات را با هم عالم برزخ مىنامند. یعنى اینگونه نیست که مکان و عالمى وجود داشته باشد و موجودات برزخى در آنجا به سر ببرند؛ بلکه همین که یک موجود برزخى اثبات شود، عالم برزخ نیز اثبات خواهد شد. عالم برزخ وجودى جداى از موجودات برزخى ندارد. از اینرو، اگر یک موجود «بعد از مرگ و قبل از قیامت» اثبات شود، در حقیقت عالم برزخ اثبات شده است. این بحث درباره عالم مادّه، عالم عقل، و عالم مثال نیز وجود دارد. وقتى گفته مىشود: عالم مادّه، مقصود همان نشئهاى است که موجودات مادّى در آن هستند؛ به عبارتى، مقصود همان موجودات عالم مادّه هستند که به تکتک آنها، موجودات مادّى یا موجودات عالم مادّه گفته مىشود. پس، اینگونه نیست که یک موجود در یک مکان وجود داشته باشد. امر در عالم مثال و عالم عقل نیز به همین منوال است؛ یعنى عالم مثال دقیقا همان نشئه موجودات مثالى و به عبارتى همان موجودات مثالى مىباشد، در صورتى که همه آنها را با هم در نظر بگیریم. عالم عقل نیز به همین ترتیب است. متفکّران مسلمان و حتى غیرمسلمان این بحث را در مباحث فلسفى و کلامى معمولاً مفروض مىگیرند. به همین جهت، آنان وقتى از عالم مادّه بحث مىکنند صرفا موجود مادّى را به اثبات مىرسانند؛ چنانکه وقتى از عالم عقل یا عالم مثال بحث مىکنند، تنها براى اثبات این دو عالم، موجودات عقلى و مثالى را به اثبات مىرسانند.
معناى لغوى مثال
مثال در لغت به معناى «شبیه»، «مثل»، «نمونه»، و امثال آن است.39 عالم مثال از این جهت به این نام خوانده مىشود که هم شبیه عالم حسّى است (زیرا آثار مادّه را دارد) و هم شبیه عالم عقلى است (چون مادّه ندارد.) البته، برخى معتقدند: این عالم از این جهت «مثال» نامیده مىشود که صورتهاى عالم حسّى در آن مشهودند.40
معانى اصطلاحى عالم مثال
عوالم ثلاثه (عقل، مادّه، و مثال): واژه «عالَم» بر وزن فاعَل است که از اوزان غیرمشهور اسم آلت شمرده مىشود (مانند: قالَب، دانَق، و خاتَم.)41 این واژه به معناى خَلق و مخلوقات است و جمع آن «عوالم» مىباشد.42 در اصطلاح فلاسفه، «عالم» به هر آنچه غیرخداست (ماسوى اللّه) اطلاق مىشود.43 از این جهت به غیرخدا «عالم» گفته مىشود که غیرخدا علامتى بر وجود خدا مىباشد. پس، عالم، که اسم آلت است ابزار شناخت خدا به شمار مىرود. طبق این بیان، نمىتوان لفظ «عالم» را بر خدا اطلاق کرد؛ اینکه برخى خدا را «عالم اله» مىخوانند مسامحه در تعبیر، و از باب توسعه در اصطلاح است. در حقیقت، اینان عالم را در معناى اصطلاحى خود به کار نبردهاند، بلکه آن را در معناى «مطلق هستى» به کار بردهاند که در این اصطلاح، «عالم» بر خدا هم اطلاق مىشود. در کلمات ملّاصدرا نیز گاهى این تعبیر دیده مىشود که هر مرتبه از ماهیت داراى نحوههایى از وجود است؛ به صورتى که یک موجود مادّى داراى وجودى مثالى، وجودى عقلى، و وجودى الوهى است. همچنین، وجود مثالى داراى وجودى در عالم عقل، و یک وجود جمعى دیگر در عالم اله است؛ همانطور که هر ماهیت ممکنالوجودى که در عالم عقل است و وجودى عقلى دارد، علاوه بر وجود خاصّ عقلى خود، داراى وجود جمعى در صقع عالم الوهى است.44
مشهور فلاسفه سه عالم را برمىشمارند: عالم عقل، عالم مثال، و عالم مادّه.45 البته، تذکر این نکته لازم است که منحصر کردن عوالم به عقل، مثال، و مادّه حصر عقلى نیست؛ ممکن است عوالم غیرمادّى دیگرى وجود داشته باشند که فلاسفه به آنها نرسیدهاند. امّا تقسیم موجود به مادّى و غیرمادّى حصر عقلى است.46
عالم عقل: عالم عقل، عالمى است که موجودات آن مجرّد تام هستند و علاوه بر اینکه ذاتا فاقد ابعاد مکانى و زمانىاند، هیچ تعلّقى هم به موجود مادّى و جسمانى ندارند. عالم عقل بالاترین مرتبه در عوالم مخلوق بوده و علّت فاعلى براى عوالم پایینتر از خود است.47 مشّائیان معتقدند: عالم عقول مشتمل بر ده عقل بوده که به صورت طولى با یکدیگر رابطه دارند و در هر مرتبه بیش از یک عقل ممکن نیست موجود شود؛ امّا شیخ اشراق و ملّاصدرا، با پذیرفتن مثل افلاطونى، عملاً این مطلب را انکار کرده و کثرت عرضى در عالم عقل را نیز پذیرفتند.48 اطلاق عقل بر چنین عالمى ربطى به عقل در معناى قوّه درککننده مفاهیم کلّى ندارد؛ و استعمال واژه «عقل» درباره این دو، از قبیل اشتراک لفظى است.49
فلاسفه، براى اثبات جواهر عقلانى، راههاى متفاوتى پیمودهاند. از جمله این راهها تمسّک به قاعده «امکان اشرف» است.50
برخى از ویژگىهاى موجودات عقلى یا عالم عقل از این قرار است:
الف. عدم تغییر: این موجودات داراى فعلیت محضاند؛ در آنها، هیچگونه تغییرى اعمّ از تغییر آنى و تدریجى یا تغییر ذاتى و عرضى راه ندارد.51
ب. وجود رابطه علّیت بین این عالم و سایر عوالم: اگر سلسله طولى عقول را در نظر بگیریم، هر موجود مجرّد تامّى در هر مرتبهاى از مراتب نظام تشکیکى وجود باشد، از همه موجودات واقع در مراتب پایینتر بىنیاز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نیازمند است. یعنى ممکن نیست موجودى که از مرتبه پایینترى از کمالات برخوردار است، در تحقّق وصف کمالى در مجرّد تامّ مافوق خود دخیل باشد.52 برعکس، هر موجود مجرّد مادونى، معلول موجود مجرّد مافوق است. به عبارتى، موجودات مجرّد عقلى واسطه رسیدن فیض خداوند به موجودات پایینتر هستند. این سیر که از عقل اوّل آغاز مىشود، تا عالم مادّه که پایینترین مراتب عالم هستى است، ادامه دارد.
ج. ذومراتب بودن این موجودات: هر موجود عقلى که در مرتبه بالاترْ وجود دارد، همه کمالات مرتبه مادون را دارد. بالاترین مراتب طولى عقول، که «عقل اوّل» یا «صادر اوّل» و به تعبیر عرفا «وجود منبسط» نامیده مىشود، صرفنظر از جنبه کثرتش هیچ ماهیتى ندارد؛ بلکه هیچ خصوصیتى ندارد. نه جسم است، نه حادث، و نه قدیم؛ بلکه با توجه به جنبه کثرتش سارى در همه ممکنات بوده و واجد همه کمالات آنهاست. فلاسفه با توجه به همین ویژگىها، و به موجب قاعده «الواحد لایصدر عنه الّا الواحد»، معتقدند: محال است ممکنات و معلولات، با کثرتى که دارند، در عرض هم از واجب متعال صادر شوند؛ بلکه آنها در طول یکدیگر، و به صورت سلسلهاى علّى ـ معلولى، از واجب صادر شدهاند (به گونهاى که حلقه نخست این سلسله که بىواسطه از خداوند صادر شده است، و به آن «صادر اوّل» مىگویند، کاملترین و بسیطترین عقل، و در نتیجه، کاملترین و بسیطترین وجود امکانى قابل فرض است.) پس از صادر اوّل یا عقل اوّل، کاملترین و بسیطترین عقل، عقل دوم یا «صادر دوم» است که معلول بىواسطه صادر اوّل، و معلول باواسطه واجب بالذّات است.53 و همینطور این سلسله و ترتّب ادامه پیدا مىکند تا به آخرین عقل مىرسیم که پس از آن، موجودات مثالى، و پس از آنها، موجودات مادّى قرار دارند. عرفا و حکما «وجود منبسط» را ذاتا واحد مىدانند؛ امّا وحدتى که عددى نیست، بلکه با کثرت سازگار است (نظیر وحدت تشکیکى.) آنان معتقدند: «وجود منبسط»، در عین اینکه واحد است، کثیر شمرده مىشود؛ البته نه کثرتى عرضى (که با الحاق امورى خارجى به آن حاصل شده باشد)، بلکه کثرتى ذاتى. یعنى وجود منبسط هم وحدت ذاتى دارد و هم کثرت. و به عبارت روانتر، وجود منبسط یا همان عقل اوّل، در عین اینکه هیچ ماهیتى ندارد، همه ماهیات و خصوصیات تکتک اشیا را در خود دارد. در واقع، وجود منبسط همه کمالات مادون را دارد. و به عبارتى که در مباحث وجود رابط معلول از آن تعبیر مىشود، همه عقول مادون، تجلّى وجود منبسطاند؛ البته، وجود منبسط نیز خودش عین ربط و وابستگى به وجود مستقل است.54
د. اتّحاد عاقل و معقول در این موجودات: موجودات عقلانى، چون مجرّد محضاند، به خود علم حضورى دارند، بلکه عین علم هستند؛ چنانکه در کلمات فلاسفه، عبارت «کلّ مجرّد فهو معقول بذاته»55 و نظیر آن بسیار آمده است.56 به عبارتى، عقل، عاقل، و معقول در آنها یک چیز هستند. این بحث در کتب مفصّل فلسفى اثبات شده است.57
عالم مادّه: مراد از عالم مادّه همین عالم محسوس است که به آن، عالم طبیعت و عالم شهادت نیز گفته مىشود. در نزد فلاسفه، این عالم در پایینترین مراتب وجود قرار دارد.58 این عالم را از آن جهت «عالم محسوس» مىنامند که برخى از موجودات آن، یا خودشان محسوس واقع مىشوند (مانند: کیفیات محسوسه) یا ما به وسیله حواس به وجود آنها علم پیدا مىکنیم (مثلاً: زمانى که کتابى را بین دو دستمان قرار مىدهیم، به وسیله حس، علم به وجود یک موجود مادّى در بین دستهایمان پیدا مىکنیم.)59 با وجود بداهت عالم مادّه، فلاسفه استدلالهایى هم براى اثبات این عالم به روش منطقى بیان کردهاند.60
چنانکه معلوم شد، عالم مادّه به عالمى گفته مىشود که با مادّه سروکار دارد؛ یعنى عالم مادّیات و جسمانیات را عالم مادّه مىگویند. هر جسمى مرکّب از مادّه و صورت است.
مادّه که یکى از اقسام جوهر جسمانى است، دو معنا دارد:
1. مادّه به معناى «پذیراى استعداد شىء» (پذیراى امکان تبدیل شدن به چیز دیگر) که مراد از آن، مادّه قبلى شىء است؛ به این معنا که در عالم طبیعت، جریان «تبدیل شدن» برقرار است: اشیا همواره تغییر مىکنند و به صورتهاى دیگر درمىآیند. به عبارتى، حالتى درونى و داخلى در شىء وجود دارد که به موجب آن حالت، شىء به سوى کمال مىشتابد؛ مثلاً، «دانه گندم» امکان تبدیل شدن به خوشه گندم را دارد (در واقع، «دانه» استعداد و امکان تبدیل شدن به خوشه را دارد.)
جوهرى را که حامل «استعداد» یا «امکان تبدیل شدن» است، و پذیراى صورتهاى متعدّد مىباشد، «مادّه» یا «هیولى» مىنامند. این مادّه در همه تبدیل و تبدّلهاى یک نوع، وجود دارد. در حقیقت، مادّه خود هیچ فعلیتى ندارد و همه فعلیت آن به این است که پذیراى صورتهاى متفاوت مىباشد؛ مثلاً در «میز»، مادّه اوّلیهاى وجود دارد که بین چوب، درخت، خاکستر، و سایر تغییراتى که میز ممکن است داشته باشد، مشترک است. توضیح آنکه اشیایى نظیر دانه گندم، دانه جو، تخم مرغ، و تخم گنجشک، استعداد و امکان قریب تبدیل شدن به چیز معیّنى را دارند. از اینرو، «دانه گندم» امکان جو شدن یا مرغ خانگى شدن یا گنجشک شدن را به صورت قریب ندارد؛ سایر موارد نیز به همین ترتیب است. بنابراین، مادّه جوهرى است که حامل استعداد قریب تبدیل شدن به یک شىء و تبدیل نشدن به اشیاى دیگر مىباشد.
مادّه، طبق این اصطلاح، به دو معنا اطلاق مىشود:
الف) مادّه اوّلیه: که پذیراى صورت جسمیه است که به آن، هیولى یا مادّه اولى هم گفته مىشود.
ب) مادّه ثانیه: مراد هیولى به همراه یک یا چند صورت دیگر است که با هم مىتوانند مادّه براى صورت جدیدى واقع شوند.
2. مادّه به معناى «محلّ صورت» (چیزى که صورت، در حال حاضر، لباس و تعیّن آن شمرده مىشود)؛ مثلاً چوبى که صورت میز بودن را مىپذیرد، مادّه میز به شمار مىرود.61 توجه داشته باشیم که مقصود از صورت میز بودن، شکل آن نیست، بلکه شکل خود عرض است؛ مراد آن جوهرىاست که چوب در آن قالبریخته شده است.62
«صورت» یکى از اقسام جوهر است و در تعریف آن گفتهاند: جوهرِ بالفعلى است که منشأ آثار و خواصّ شىء است.»63 یادآورى مىشود که «بالفعل» بودن همان منشأ آثار و خواصّ شىء بودن است؛ مثل آب که صورت «آب بودن» منشأ آثار آن مىباشد (یعنى همه خواصّ و آثار آب از آن سرچشمه مىگیرد.)
بنابراین، عالم مادّه هم شامل همه صورتهایى است که در مادّه منطبع هستند (اعمّ از صورتهاى جسمیه و صورتهاى نوعیه) و هم شامل اعراض و نفوسى است که با مادّه مرتبطاند.64
عالم مثال: عالم مثال به مرتبهاى از وجود گفته مىشود که واسطه بین عالم عقلى و عالم جسمانى است. در واقع موجودات این عالم اگرچه مادّى نیستند، امّا برخى از آثار مادّه مانند کمّ و کیف و... را دارند.65 نامهاى دیگر این عالم عبارتاند از: عالم اشباح مجرّده،66 عالم صور معلّقه،67 عالم مُثُل معلّقه،68 عالم خیال منفصل،69 عالم أظلّه،70 عالم أشباح،71 عالم اشباح معلّقه،72 اقلیم ثامن،73 و شرق اوسط.74 این عالم، در لسان متأخّران، عالم برزخ نیز نامیده مىشود و این به آن سبب است که برزخ در لغت به معناى حائل بین دو چیز است75 و این عالم هم حائل و حاجز بین عالم مادّه و عالم عقل به شمار مىرود. ادلّهاى که بر عالم مثال اقامهکردهاند، بهدودستهتقسیم مىشوند:
1. ادلّه ناظر به اثبات عالم مثال متّصل، که خود چند دستهاند:
الف) ادلّهاى که از طریق تجرّد صور خیالى76 اقامه شدهاند؛
ب) ادلّهاى که از طریق امتناع انطباع کبیر بر صغیر اقامه شدهاند؛
ج) ادلّهاى که این عالم را از طریق تجرّد قوّه خیال انسان اثبات کردهاند.77
2. ادلّه ناظر به اثبات عالم مثال منفصل که خود چند قسماند:
الف) ادلّهاى که از طریق نظام احسن و فیض دائم خداوند، عالم مثال منفصل را اثبات مىکنند؛78
ب) ادلّهاى که از طریق قاعده امکان اشرف،79 عالم مثال منفصل را اثبات مىکنند؛
ج) ادلّهاى که از طریق قاعده امکان اخس،80 عالم مثال منفصل را اثبات مىکنند؛
د) ادلّهاى که از طریق مثال متّصل، مثال منفصل را اثبات مىکنند (یعنى مثال متّصل را از عوارض مثال منفصل مىدانند.)
تعبیر به «اشباح» و مانند آن درباره این عالم به این معنا نیست که موجودات این عالم، صورتهایى کمرنگتر از موجودات جسمانى، و از نظر مرتبه وجودى، ضعیفتر از آنها هستند؛ بلکه این تعبیر نشاندهنده وجود صورتهاى تغییرناپذیرى در آن عالم است که نه تنها ضعیفتر از موجودات مادّى نیستند، بلکه قوىتر از آنها به شمار مىآیند. وجود اشباح مجرّد از مادّه به هیچ وجه قابل انکار نیست و در روایات شریفه نیز تعبیراتى مانند «اشباح» و «اظلال» وارد شده که قابل انطباق بر آنهاست؛ چنانکه از طریق عقلى هم این عالم قابل اثبات است.
بررسى عالم مثال (موجودات مثالى)، و ویژگىهاى آن، از چند نظر داراى اهمیت است:
1. در عالم برزخ، غالب انسانها به صورت مجرّد مثالى هستند. به عبارتى، اکثر موجودات عالمِ مابین مرگ و قیامتْ از مصادیق موجودات مثالى یا متعلّق به عالم مثال هستند. و انسان در برزخ با بدن مثالى حضور پیدا مىکند که طبق روایات اهلبیت علیهمالسلام شبیه همان بدن دنیایىِ انسان است، ولى صورت مثالى دارد. امام صادق علیهالسلام مىفرماید: «... فاذا قبضه اللّه ـ عزوجل ـ صیر تلک الروح فى قالب مثالى کقالبه فى الدنیا... .»81
2. از کلام برخى از متفکّران مسلمان برمىآید که انسان در قیامت نیز با بدن مثالى ثواب داده میشود یا مورد عقاب قرار مىگیرد. به عبارتى، معاد جسمانى با جسم مثالى صورت مىگیرد.82
3. طبق برخى اقوال، حقیقت وحى نیز با اتّصال روح نبى به عالم مثال حاصل مىشود؛ همانطور که الهام با اتّصال روح اولیا و صلحا به همان عالم صورت مىپذیرد.83
موجودات عالم مثال: در عالم مثال، صورتهاى جوهریه عالم مادّى به صورت ثابت و بىحضور مادّه وجود دارند؛ مانند مفهومى که هرکدام از ما، از موجوداتى که قبلاً آنها را دیدهایم، در ذهن خود تداعى مىکنیم.84 تعابیرى نظیر «یحذو حذو العالم الحسّى»85 در بین کلمات فلاسفه درباره این عالم، خود گویاى این حقیقت است.
مثال در اصطلاح افلاطون (عالم مُثُل): عالم مثال در اصطلاح افلاطون که بیشتر از آن به «عالم مثل» یاد مىشود، عالمى است که موجودات آن مجرّد محض بوده و نه تنها مادّه ندارند، بلکه از آثار مادّه هم به دور هستند. به تعبیر شیخ اشراق، این مثالها نورى و ثابتاند.86
البته این دیدگاه که از افلاطون و استادش سقراط به یادگار مانده است، تفاسیر مختلفى دارد. تفسیر مشهور فلاسفه مسلمان این است که هر ماهیت نوعیه مادّى داراى یک فرد عقلى بوده که کمالات افراد نوعیه خود را داشته و فرد حقیقى این ماهیات نوعیه مىباشند؛87 به تعبیر میرفندرسکى، «صورتى در ذیل دارد آن که در بالاستى.» همچنین طبق برخى تفاسیر، آن فردْ علّت فاعلى و هستىبخش این افراد ماهیت است.88 پس، در حقیقت، نظریه مثل قائل به افراد طولى براى ماهیت نوعیه واحد است.89
مثال در اصطلاح شیخ اشراق و فلسفه اسلامى: آنچه با عنوان «معناى اصطلاحى عالم مثال» شرح آن گذشت دقیقا همان عالم مثال طبق اصطلاح شیخ اشراق و فلسفه اسلامى است. در واقع، از دیدگاه فلاسفه اسلامى (که عمدتا این اصطلاح را از شیخ اشراق گرفتهاند)، عالم مثال همان عالمى است که مادّه در آن وجود ندارد، ولى برخى از آثار مادّه از قبیل کم، کیف و... در آن وجود دارد.90 ملّاصدرا و شیخ اشراق، در برخى از عبارات خود، مثال در اصطلاح افلاطون (مثل افلاطونى) را نیز پذیرفتهاند؛91 ولى چنانکه گذشت، عالم مثال افلاطون کاملاً عقلى است و حتى آثار مادّه هم در آن وجود ندارد.
عالم مثال به دو قسم تقسیم مىشود:
1. مثال متّصل: به آن عالمى گفته مىشود که موجودات آن قائم به نفوس جزئى انسان بوده و ذهن انسان در پیدایش آن تأثیر دارد؛ مانند: صورتهاى ذهنى و مفهوم خیالىاى که قبلاً آن را دیدهام. از آنجا که این عالم فعل انسان است، ممکن است در آن گزاف و باطل هم یافت شود.
2. مثال منفصل: به عالمى گفته مىشود که موجودات آن عالم وابسته به نفوس جزئى انسان نیستند، بلکه به صورت قائم به ذات و مستقل موجودند. و به تعبیر فلاسفه، قوّه دماغیه و مغز انسان در پیدایش آن نقشى ندارد؛ مانند: وجود انسان مثالى بعد از مرگ و قبل از قیامت و نیز مانند صورتهایى که در خواب دیده مىشوند.92 این موجودات فعل خدا محسوب شده و طبیعتا در آنها گزاف و باطل هم وجود ندارد؛93 چنانکه بر اساس نظام حکمت متعالیه، مىتوان گفت: بین موجودات این عالم، تشکیکْ وجود دارد (همه این موجودات، از نظر شدّت وجودى، در درجه واحدى قرار ندارند.)94 و بر اساس مسلک فلسفى شیخ اشراق، برخى از این موجودات نورانى بوده و برخى از نور کمترى برخوردار هستند.95 البته بر همین اساس، و بنابر احسن بودن نظام آفرینش، ظلمت محض هم وجود ندارد؛ چون از خدا، ظلمت صادر نمىشود.96
عالم مثال یا موجودات مثالى: گفته شد که عالم برزخ همان ظرف موجودات برزخى است و وجودى جدا از موجودات برزخى ندارد. اینک باید گفت: عالم مثال نیز همان ظرف موجودات مثالى است و وجودى جدا از موجودات مثالى ندارد. تکتک موجودات عالم مثال را موجودات مثالى، و همه موجودات را با هم عالم مثال مىنامند؛ یعنى اینگونه نیست که مکان و عالمى وجود داشته باشد و موجودات مثالى در آنجا به سر ببرند، بلکه همین که یک موجود مثالى اثبات شود، عالم مثال نیز اثبات خواهد شد. براى مثال، اگر «یک موجودى که آثار مادّه را دارد، ولى از خود مادّه تهى است» اثبات شود، در حقیقت عالم مثال اثبات شده است.
نتیجهگیرى
با توضیحاتى که داده شد، معلوم مىشود برزخ از دیدگاه فلاسفه مسلمان به مرتبهاى از وجود اطلاق مىگردد که حدّ وسط بین عالم مادّه و عالم عقل است که از آن به عالم مثال نیز یاد مىشود. از این دیدگاه، برزخ به دو قسم متّصل و منفصل تقسیم مىگردد. امّا از نظر عرفا، برزخ به دو قسم نزولى و صعودى تقسیم مىشود. قوس نزول و صعود برزخ عرفا (برزخ نزولى و برزخ صعودى)، هر کدام حصّهاى از مثال منفصل فلاسفه محسوب مىشود. امّا متکلّمان معتقدند: برزخ همان عالمى است که حدّ فاصل مرگ و قیامت انسان مىباشد. برزخ از دیدگاه متکلّمان با اینکه از نظر مفهوم با برزخ در اصطلاح فلاسفه و عرفا تباین دارد؛ از نظر مصداق، همان قوس صعودى برزخ عرفاست و با برزخ فلاسفه رابطه عامّ و خاصّ منوجه دارد؛ زیرا بدن مثالى مابین دنیا و آخرت، هم از نظر فیلسوف و هم از نظر متکلّم، برزخى است. این در حالى است که بدن عقلى مابین دنیا و آخرت، از نظر متکلّم، برزخى است (چون در حدّ فاصل دنیا و آخرت قرار دارد)، ولى از نظر فیلسوف، موجود مثالى و برزخى نیست (بلکه موجودى عقلى است)؛ چنانکه موجود مثالى انسان در دنیا نیز به اصطلاح فیلسوف برزخى و مثالى است، امّا از نظر متکلّم، برزخى نیست (چون در حدّ فاصل دنیا و آخرت به سر نمىبرد.) روشن است که عدم دقّت کافى در مفهوم اصطلاحات هرکدام از علوم فلسفه، عرفان، و کلامْ موجب خلط بین معانى آنها مىشود؛ چنانکه بدون رجوع به مصادیق هرکدام از این اصطلاحات نمىتوان راجع به معانى اصطلاحى واژه «برزخ» قضاوت نمود.
منابع
ـ آرتور، جفرى، واژههاى دخیل در قرآن، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران، توس، 1372.
ـ آشتیانى، سید جلالالدین، شرح مقدّمه قیصرى بر فصوص الحکم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1365.
ـ ابنسینا، حسینبن عبداللّه، الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375.
ـ ابنعربى، محیىالدین، فتوحات المکّیة، بیروت، دارصادر، بىتا.
ـ ـــــ ، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، شرح داوودبن محمود قیصرى، تهران، انوارالهدى، 1416ق.
ـ ابنفارس، محمّدبن زکریا، معجم مقاییس اللغه، بیروت، مکتب الاعلامالاسلامى، 1404ق.
ـ ابنمنظور، محمّدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1416ق.
ـ الازهرى، محمّدبن احمد، معجم تهذیب اللغة، بیروت، دارالمعرفة، 1422ق.
ـ انیس، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1408ق.
ـ ایجى، عبدالرحمنبن احمد، المواقف فى علم الکلام، بیروت، عالمالکتب، بىتا.
ـ تفتازانى، سعدالدین، شرح المقاصد، قم، شریف رضى، 1409ق.
ـ جامى، عبدالرحمنبن احمد، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات ویلیام چیتیک و پیشگفتار سید جلالالدین آشتیانى، چ دوم، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1370.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم: شرح حکمت متعالیه، تهیه و تنظیم حمید پارسانیا، قم، اسراء، 1375.
ـ جوهرى، اسماعیلبن حمّاد، الصّحاح، تاج اللّغه و صحاح العربیه، بیروت، دارالعلم للملایین، 1399ق.
ـ حسنزاده آملى، حسن، دو رساله مثل و مثال، تهران، طوبى، 1382.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تصحیح، مقدّمه و تعلیقات حسن حسنزاده آملى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1413ق.
ـ داماد، میر محمّدباقر، القبسات، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
ـ دشتکى، غیاثالدین، اشراق هیاکل النور، تقدیم و تحقیق على اوجبى، تهران، میراث مکتوب، 1382.
ـ دوانى، جلالالدین، شواکل الحور فى شرح هیاکل النور، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1411ق.
ـ رازى، فخرالدین، کتاب معالم اصول الدین، بیروت، دارالفکر اللبنانى، 1992م.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمّد، مفردات الفاظ القرآن، بیروت و دمشق، الدار الشامیه و دارالقلم، بىتا.
ـ زبیدى، محمّدمرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار مکتبة الحیاة، بىتا.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الکشاف عن غوامض التنزیل، چ سوم، بیروت، دارالکتب العربى، 1407ق.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، تصحیح حسن حسنزاده آملى، تهران، ناب، 1422ق.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ سیوطى، جلالالدین، الدر المنثور فى تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ شهرزورى، شمسالدین محمّد، رسائل شجرة الالهیه فى علوم الحقایق الربانیه، مقدّمه، تصحیح و تحقیق نجفقلى حبیبى، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، 1383.
ـ ـــــ ، شرح حکمة الاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372.
ـ شیرازى، قطبالدین، شرح حکمت الاشراق، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1383.
ـ شیر، السید ادّى، معجم الالفاظ الفارسیه المعرّبه، بیروت، مکتبه لبنان، 1990م.
ـ صدوق، محمّدبن على، الاعتقادات فى دین الامامیه، قم، علمیه، 1412ق.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان فى تفسیر القرآن، چ پنجم، قم، مکتبة النشر الاسلامى، 1417ق.
ـ ـــــ ، نهایة الحکمة، تعلیقه غلامرضا فیّاضى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمع البیان، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
ـ طریحى، فخرالدین، مجمع البحرین، چ دوم، بىجا، مکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، بىتا.
ـ طوسى، محمّدبن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا.
ـ طوسى، نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375.
- عبدالجبار، بن احمد، شرح الاصول الخمسه، بىجا، مکتبة وهبه، 1408ق.
ـ عبودیت، عبدالرسول و مجتبى مصباح، خداشناسى فلسفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1384.
ـ عبدالرسول، عبودیت، هستىشناسى، چ پنجم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1379.
ـ ـــــ ، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1389.
ـ فنارى، محمّدبن حمزه، مصباح الأنس فى شرح غیب الجمع و الوجود، چ دوم، بىجا، فجر، 1363.
ـ فیروزآبادى، محمّدبن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1412ق.
ـ فیض کاشانى، ملّامحسن، علم الیقین فى اصول الدین، قم، بیدار، 1418ق.
ـ قرطبى، محمّدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، الکافى، چ دوم، تهران، اسلامیه، 1365.
ـ لاهیجى، بهایى، رساله نوریه در عالم مثال، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، چ دوم، تهران، دفتر مطالعات دینى هنر، 1372.
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1377.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1368.
ـ مفید، محمّدبن محمّد نعمان، تصحیح الاعتقاد، قم، رضى، 1363.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، اسرار الآیات، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1360.
ـ ـــــ ، الحاشیة على الهیات الشفاء، قم، بیدار، بىتا.
ـ ـــــ ، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، اعلمى، 1423ق.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیه فى المناهج السلوکیه، چ دوم، مشهد، المرکز الجامعى للنشر، 1360.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354.
ـ ـــــ ، تفسیر القرآن الکریم، چ دوم، قم، بیدار، 1366.
ـ یزدانپناه، سید یداللّه، مبانى و اصول عرفان نظرى، نگارش سید عطاء انزلى، قم، مؤسسه آمورشى و پژوهشى امام خمینى، 1389.
* دانشجوى دکترى مدرّسى معارف مبانى نظرى اسلام، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره.
دریافت: 19/2/90 ـ پذیرش: 29/7/90. Torkashvand110@yahoo.com
** استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. mirsepah@qabas.net
1ـ احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 1، ص 333؛ محمّدبن احمد الازهرى، معجم تهذیب اللغة، ج 1، ص 311؛ محمّدمرتضى الزبیدى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 2، ص 252؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصّحاح، تاج اللّغه و صحاح العربیّه، ج 1، ص 411؛ حسینبن محمّد راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، ص 118؛ فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 2، ص 430؛ محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، القاموس المحیط، ج 1، ص 509؛ انیس ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، ج 1، ص 409؛ محمّدبن مکرم ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 375.
2ـ احمدبن فارس، همان.
3ـ محمّدبن حسن الازدى البصرى، جمهرة اللغة، ج 1، ص 254؛ ابن منظور، همان، ج 1، ص 375؛ انیس ابراهیم و دیگران، همان، ج 1، ص 409.
4ـ خلیلبن احمد فراهیدى، العین، ج 4، ص 338.
5ـ همان؛ محمّدبن احمد الازهرى، همان، ج 1، ص 311.
6ـ احمدبن فارس، همان، ج 1، ص 332.
7ـ راغب اصفهانى، همان، ص 118.
8ـ سید ادّى شیر، معجم الالفاظ الفارسیة المعرّبه، ص 19.
9ـ آرتور جفرى، واژههاى دخیل در قرآن، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 138ـ139.
10ـ همان.
11ـ همان، ص 36.
12ـ ر.ک: احمدبن فارس، همان، ج 1، ص 33؛ محمّدبن احمد الازهرى، همان، ج 1، ص 311؛ محمّدمرتضى زبیدى، همان، ج 2، ص 252؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ج 1، ص 419؛ راغب اصفهانى، همان، ص 118؛ فخرالدین طریحى، همان، ج 2، ص 430؛ محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، همان، ج 1، ص 509؛ انیس ابراهیم و دیگران، همان، ج 1، ص 409؛ محمّدبن مکرم ابن منظور، همان، ج 1، ص 375.
13ـ همان.
14ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 338؛ میر محمّدباقر داماد، القبسات، ص 167.
15ـ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، ج 2 حکمت الاشراق، ص 108، 119، 133 و 139.
16ـ محیىالدین ابنعربى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، شرح داودبن محمود قیصرى، ج 1، ص 84؛ محمّدبن حمزه فنارى، مصباح الانس فى شرح غیب الجمع و الوجود، ص 103.
17ـ عبدالرحمنبن احمد جامى، نقد النصوص فى شرح نقش النصوص، مقدّمه، تصحیح و تعلیق ویلیام چیتیک و پیشگفتار سید جلالالدین آشتیانى، ص 31.
18ـ همان، ص 30.
19ـ محیىالدین ابنعربى، فتوحات المکّیه، ج 3، ص 78.
20ـ همان، ج 2، ص 425.
21ـ عبدالرحمنبن احمد جامى، همان، ص 57؛ سید جلالالدین آشتیانى، شرح مقدّمه قیصرى بر فصوصالحکم، ص 84.
22ـ محیىالدین ابنعربى، فتوحات، ج 3، ص 78.
23ـ عبدالرحمنبن احمد جامى، همان، ص 57؛ سید جلالالدین آشتیانى، همان، ص 84.
24ـ همان.
25ـ همان.
26ـ همان.
27ـ ملّامحسن فیض کاشانى، علم الیقین فى اصول الدین، ج 2، ص 869؛ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 345؛ ج 15، ص 68؛ محمّدبن حمد قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3، ص 355؛ محمّدبن حسن طوسى، التبیان فى تفسیرالقرآن، ج 7، ص 394؛ سعدالدین تفتازانى، شرح المقاصد، ج 5، ص 111 و 117؛ جلالالدین سیوطى، الدر المنثور، ج 3، ص 272.
28ـ راغب اصفهانى، همان، ص 118.
29ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمع البیان، ج 9، ص 304؛ محمودبن عمر زمخشرى، الکشاف عن غوامض التنزیل، ج 3، ص 287.
30ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 3، ص 287.
31ـ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 7، ص 187؛ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 4.
32ـ فخرالدین رازى، کتاب معالم اصول الدین، ص 90؛ سعدالدین تفتازانى، همان، ج 5، ص 111؛ عبدالرحمنبن احمد الایجى، المواقف فى علم الکلام، ص 382؛ عبدالجباربن احمد، شرح الاصول الخمسه، ص 730؛ حسنبن یوسف حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 296؛ محمّدبن محمّد نعمان مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 77؛ محمّدبن على صدوق، الاعتقادات فى دین الامامیه، ص 37.
33ـ سعدالدین تفتازانى، همان، ج 5، ص 117.
34ـ ر.ک: احمدبن فارس، همان، ج 1، ص 333؛ محمّدبن احمد الازهرى، همان، ج 1، ص 311؛ محمّدمرتضى زبیدى، همان، ج 2، ص 252؛ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، همان، ج 1، ص 419؛ راغب اصفهانى، همان، ص 118؛ فخرالدین طریحى، همان، ج 2، ص 430؛ محمّدبن یعقوب فیروزآبادى، همان، ج 1، ص 509؛ انیس ابراهیم و دیگران، همان، ج 1، ص 409؛ ابن منظور، همان، ج 1، ص 375.
35ـ سید جلالالدین آشتیانى، همان، ص 484.
36ـ سیدیداللّه یزدانپناه، مبانى و اصول عرفان نظرى، نگارش سیدعطاء انزلى، ص 530؛ عبدالرحمنبن احمد جامى، همان، ص 52ـ53.
37ـ سید جلالالدین آشتیانى، همان، ص 484.
38ـ سید محمدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، تعلیقه غلامرضا فیّاضى، ج 4، ص 1237ـ1238 تعلیقه 2.
39ـ ابنمنظور، همان، ج 13، ص 23.
40ـ بهایى لاهیجى، رساله نوریّه در عالم مثال، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 173.
41ـ محمّدبن احمد الازهرى، همان، ج 1، ص 311.
42ـ همان؛ ابن منظور، همان، ج 1، ص 375.
43ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1248.
44ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 363؛ همو، الشواهد الربوبیة، ص 395؛ همو، تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 280 جهت اطلاع تفصیلى از انحاء وجود براى ماهیت، ر.ک: عبدالرسول عبودیت، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 161ـ167.
45ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 46ـ82؛ ج 7، ص 106ـ138؛ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 109، 129 و 198ـ211؛ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 2ـ9 و 120، 221، 253 و 412.
46ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 166 درس 45.
47ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 307 و 235.
48ـ همان، ج 2، ص 46ـ82؛ شهابالدین سهروردى، همان، ج 1 المشارع و المطارحات، ص 450ـ454.
49ـ محمدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 152 درس 44.
50ـ ر.ک: سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1213ـ1235؛ محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، درس 45؛ عبدالرسول عبودیت و مجتبى مصباح، خداشناسى فلسفى، ص 126.
51ـ عبدالرسول عبودیت، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، ج 2، ص 100.
52ـ همان.
53ـ ملّاصدرا، اسرار الآیات، ص 109.
54ـ ر.ک: عبدالرسول عبودیت، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 242ـ248.
55ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 447ـ457؛ ج 6، ص 151ـ152.
56ـ ر.ک: شمسالدین محمّد شهرزورى، رسائل شجرة الالهیه فى علوم الحقایق الربانیة، مقدّمه و تصحیح نجفقلى حبیبى، ص 476؛ جلالالدین دوانى، شواکل الحور فى شرح هیاکل النور، ص 183.
57ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 334؛ عبدالرسول عبودیت، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، ج 2، ص 82ـ103؛ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 935ـ944.
58ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1241.
59ـ همان، تعلیقه شماره 2.
60ـ محمّدتقى مصباح، همان، ج 1، ص 301ـ303 درس 23.
61ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4 شرح منظومه، ص 412.
62ـ بدیهىاست که وقتى سخن از ترکیبجسم از مادّهوصورت بهمیان مىآید، معناى اوّل از مادّه موردنظر است.
63ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 5، ص 71؛ عبدالرسول عبودیت، هستىشناسى، ص 264.
64ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1208.
65ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 166؛ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1238.
66ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 234؛ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 502.
67ـ همان، ص 230.
68ـ همان، ص 232؛ شمسالدین محمّد شهرزورى، شرح حکمة الاشراق، ص 594.
69ـ ملّاصدرا، الحاشیة على الهیات الشفاء، ص 132 و 186؛ همو، المبدأ و المعاد، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 330 و 498؛ غیاثالدین دشتکى، اشراق هیاکل النور، تقدیم و تحقیق على اوجبى، ص 259؛ ملّاهادى سبزوارى، شرح منظومه، تصحیح حسن حسنزاده آملى، ج 3، ص 666؛ ج 5، ص 48.
70ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1238 تعلیقه 2.
71ـ همان.
72ـ حسن حسنزاده آملى، دو رساله مثل و مثال، ص 19.
73ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 254.
74ـ همان، ج 1 (المشارع و المطارحات)، ص 505.
75ـ انیس ابراهیم و دیگران، همان، ج 1، ص 409.
76ـ ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، قسمت 4، ص 108.
77ـ این دسته از براهین با دسته نخست متفاوت است؛ زیرا قوّه خیال غیر از صور خیالیه است.
78ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1207 تعلیقه 3.
79ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 2257.
80ـ قاعده امکان اخس، چنانکه ملّاصدرا بیان مىکند، از لوازم قاعده امکان اشرف بوده و با خود قاعده متفاوت است ر.ک: همان، ج 5، ص 342.
81ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 3، ص 245.
82ـ ملّاصدرا، اسرار الآیات، ص 96 و 112؛ همو، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 109؛ شهابالدین سهروردى، همان، ج 1 التلویحات، ص 90.
83ـ نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 410ـ411.
84ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1239.
85ـ شمسالدین محمّد شهرزورى، رسائل شجرة الالهیه، ص 461؛ قطبالدین شیرازى، شرح حکمة الاشراق، ص 494؛ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 4، ص 69؛ همو، الحاشیة على الالهیات الشفاء، ص 187.
86ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 230.
87ـ حسن حسنزاده آملى، همان، ص 11.
88ـ همان.
89ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 300 و 306ـ307.
90ـ همو، المبدأ و المعاد، ص 388؛ میر محمّدباقر داماد، همان، ص 167.
91ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 47ـ64؛ ج 6، ص 188؛ همو، الشواهد الربوبیة، ص 154.
92ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 518؛ محمّدتقى مصباح، همان، ج 2، ص 165؛ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، ج 4، ص 1239.
93ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2 حکمة الاشراق، ص 240ـ241.
94ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 2، ص 52؛ ج 4، ص 88ـ89؛ ج 6، ص 151؛ ج 7، ص 37.
95ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 2، ص 230ـ231.
96ـ قطبالدین شیرازى، همان، ص 273؛ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 4، ص 88ـ89.