چالشهاى جامعهشناختى فراروى معرفت علمى و راهحلهاى ارائه شده / ابراهیم اخلاصى ـ ابوالقاسم فاتحى
مقاله حاضر ضمن تبیین مبانى معرفتشناختى «دانش تجربى»، به بررسى چالشهاى معرفتى پیشروى «فلسفه پوزیتیویستى علم» پرداخته است. استقبال چشمگیر از نظریه تامس کوهن در زمینه «پارادایمهاى علمى» و به دنبال آن، پذیرش تأثیر عوامل اجتماعى در محتوا و جهتگیرى معرفت علمى از سوى جامعهشناسان معرفتى، چالشهاى مذکور را ذیل عناوین جدیدى مانند مطالعات فرهنگى، اجتماعى و فمینیستى علم برجسته کرده است. یافتههاى این مقاله نشان مىدهد که نسل جدید فیلسوفان علم مىکوشند با ارائه الگوهاى متقاطع از ابعاد اجتماعى معرفت علمى، فلسفه معاصر علم را به گونهاى ارتقا بخشند که علاوه بر توجه به تأثیرات اجتماعى فناورى، که مورد تأیید جامعهشناسان علم است، تدابیر نظرى لازم را در جمع بین اعتبار معرفتى گزارههاى علمى و ملاحظه زمینههاى سیاسى، اخلاقى و فرهنگى آن فراهم سازد.
Article data in English (انگلیسی)
سال ششم، شماره چهارم، تابستان 1388، 173ـ 224
چالش هاى جامعه شناختى فراروى معرفت علمى و راه حل هاى ارائه شده
ابراهیم اخلاصى
ابوالقاسم فاتحى
چکیده
مقاله حاضر ضمن تبیین مبانى معرفتشناختى «دانش تجربى»، به بررسى چالشهاى معرفتى پیشروى «فلسفه پوزیتیویستى علم» پرداخته است. استقبال چشمگیر از نظریه تامس کوهن در زمینه «پارادایمهاى علمى» و به دنبال آن، پذیرش تأثیر عوامل اجتماعى در محتوا و جهتگیرى معرفت علمى از سوى جامعهشناسان معرفتى، چالشهاى مذکور را ذیل عناوین جدیدى مانند مطالعات فرهنگى، اجتماعى و فمینیستى علم برجسته کرده است. یافتههاى این مقاله نشان مىدهد که نسل جدید فیلسوفان علم مىکوشند با ارائه الگوهاى متقاطع از ابعاد اجتماعى معرفت علمى، فلسفه معاصر علم را به گونهاى ارتقا بخشند که علاوه بر توجه به تأثیرات اجتماعى فناورى، که مورد تأیید جامعهشناسان علم است، تدابیر نظرى لازم را در جمع بین اعتبار معرفتى گزارههاى علمى و ملاحظه زمینههاى سیاسى، اخلاقى و فرهنگى آن فراهم سازد.
کلیدواژهها: فلسفه علم، معرفتشناسى، پوزیتیویسم، جامعهشناسى علم، تامس کوهن.
مفاهیم اصلى
الف) معرفت علمى: این مفهوم مبتنى بر اصول و قضایاى خاصى است که به توصیف جهان واقعى مىپردازند و دربردارنده دستهاى از قضایاى وصفى و اخبارى هستند که در آن موضوعات مورد مطالعه شامل پدیدارهاى عینى و حقیقى مىباشند.
ب) معرفتشناسى: معرفتشناسى به تحقیق درباره ماهیت و منشأ توجیه، باور، معرفت و انواع معرفت، و مسائل پیرامون آن نظیر فهم، دلیل، داورى، حدس، تخیّل و آموختن اطلاق مىشود.
ج) معرفت پوزیتیویستى: اصطلاح «پوزیتیویسم» به معناى واقعى، مثبت و صریح مىباشد و مصادیق آن امور محقق است، یعنى امور مشهود و محسوس که وجود آنها منوط به فرض و خیال نیست. در مکتب مثبتگرایى، تنها امور حقیقى و اثبات شدنى (یا همان پدیدههاى مشهود و محسوس و مورد اتفّاق عموم) هستند که قابل شناخت محسوب مىشوند، و طریق رسیدن به این شناخت نیز تجربه و مشاهده است، نه استدلالهاى فلسفى.
د) جامعهشناسى معرفت: جامعهشناسى معرفت، دانش بررسى پیوندهاى انواع زندگى اجتماعى با اقسامگوناگون معرفتهاست.
مقدّمه
هدف نگارندگان از نگارش مقاله حاضر، بررسى نظرى چالشهاى اساسى فلسفه تجویزى و فیلسوفان پوزیتیویستى علم است. پرسشهاى اصلى این مقاله از قرار زیر خواهند بود:
1) بین گزارههاى تجربى (و زیرساختهاى معرفتى اینگونه گزارهها) و پارادایمهاى علمى طرح شده در نظریه کوهن، از نظر تأثیرپذیرى معرفت از عوامل اجتماعى مانند ارزشهاى اجتماعى و زمینههاى اقتصادى و فرهنگى، چه نسبتى وجود دارد؟
2) جامعهشناسى کنونى معرفت، در زمینه مستثنا ساختن علم طبیعى از تأثیر عوامل اجتماعى یا وجودى، تا چه میزان به مواضع نظرى بنیانگذاران اولیه خود مانند کارل مانهایم و رابرت مرتون وفادار مانده است؟
3) در جامعهشناسى جدید معرفت، مقوله «صدق و کذب» چه نسبتى با «حقیقت» دارد؟
ما براى پاسخ به پرسشهاى بالا، از دیدگاههاى برخى از معرفتشناسان و فیلسوفان علم مانند جان استوارت میل، چالرز پیرس، و کارل پوپر استفاده کردهایم. اینان هنگام به نظریه درآوردن زیرساختهاى معرفتى علوم تجربى، به ابعاد اجتماعى آگاهى نیز توجه کردهاند.
خاستگاههاى معرفتشناسى مدرن در غرب
در حوزه منطق و روششناسى مباحث معرفتى، نظریات جان استوارت میل را مىتوان به هر نوع معرفت یا ادعاى صدق تسرّى داد. در دیدگاههاى وى، بر خطاپذیرى شناسندههاى انسانى تأکید مىشود تا فرصتهاى آزاد براى مباحث انتقادى ایدهها ایجاد شود. از نظر او، به وسیله بحث انتقادى، مىتوان از موجّه بودن عقاید درستى که شناساهاى انسانى حاوى آنها هستند، اطمینان حاصل نمود و از اشتباه یا سوگیرى عقیده که در چارچوب یک دیدگاه شکل مىگیرد، اجتناب کرد. بنابراین، کسب معرفت، موضوعى اجتماعى (و نه فردى) است.
سهم پیرس در معرفتشناسى اجتماعى علم، به نظریه اجماعى «حقیقت» بازمىگردد. از نظر وى، عقیدهاى که بتواند اجماع نهایى پژوهندگان خود را به دست آورد، حقیقت نامیده مىشود. حقیقت چیزى است که جامعه متخصصان، در درازمدت، بر آن تمرکز مىکنند. این در حالى است که «مفهوم» معنایى است که ضمن برخوردارى از دقت بیشتر، یا بر توافق جامعه محققان استوار است و یا انعکاسى از امر واقعى است که به اجماع در میان کاوشگران مىانجامد. پیرس درباره برانگیختن شک، و مواجهه انتقادى با عقاید به مثابه ابزار، معتقد است: حقیقت از یکسو در دسترس قرار دارد و از سوى دیگر، فراتر از دسترس هر فرد به تنهایى است؛ از اینرو، به صورت فردى، نمىتوان به دریافت فلسفه غایى امیدوار بود.
از نظر پیرس، حقیقت یا محصول اجماع نخبگان و یا انعکاسى از امر واقعى است که آنهم ـ در نهایت ـ به اجماع نخبگان منجر مىشود. در نظریه حقیقت، «گفتوگو» و «تعامل اجتماعى» از رویّههاى غالب به شمار مىروند. به بیانى دیگر، پیرس براى ارزیابى هر عقیده سه شاخص را ارائه مىکند: نخست، معنادار بودن؛ دوم، قابل آزمایش بودن؛ و سوم، توافق پژوهندگان درباره آن. منظور از «توافق پژوهندگان» این است که در شرایط یکسان، هر پژوهندهاى بتواند آزمایش کند و نتیجه مشابهى را به دست آورد که از آن به عنوان «قابلیت بررسى عمومى» یاد مىشود و طرفداران مکتب تحققى منطقى و تحلیل منطقى نیز آن را پذیرفتهاند. پیرس بر آن است که یقین، دقت، و کلّیت مطلق درباره عقاید حاصل نمىشود. بنابراین، در قضاوتهاى ما، احتمال خطا وجود دارد و باید اصل «احتمال خطا» در ادراکات انسانى مورد توجه قرار گیرد.
1. چشمانداز معرفتى کارل پوپر
اغلب پوپر را آغازگر مباحث معرفتشناسى اجتماعى مىدانند؛ که این امر به دلیل تأکید وى بر اهمیت «انتقاد» در اعتباربخشى به دعاوى معرفتى و بسط معرفت علمى است. وى معرفت علمى را معرفتى نظریهبار مىداند و مىگوید: هر معرفت علمى بر مبانى و دیدگاههایى استوار است که از آنها به عنوان اصول متعارف آن شاخه علمى یاد مىشود. آنچه روش علمى را از روش پیشاعلمى جدا مىسازد، شیوه تلاش براى ابطال آن است. بدین ترتیب، یک نظریه هرقدر استعداد ابطالپذیرى بیشترى داشته باشد، علمىتر است و هرقدر بتواند در مقابل ابطالها بیشتر مقاومت کند، مطمئنتر است. وجه سلبى دیدگاه پوپر این است که نظام علمى نمىتواند در چارچوب یک تأیید مثبت براى همیشه برگزیده شود، بلکه لازم است شکل منطقىاش به گونهاى باشد که به کمک آزمون تجربى، و در چارچوب یک تأیید منفى، از گزارههاى غیرعلمى متمایز شود: گزارهاى که بر آن است تا بخشى از علم تجربى محسوب شود، باید مستعد ابطال به وسیله آزمون تجربى باشد.
گزارههاى تجویزى و ارزشى، به دلیل آنکه مابهازاى واقعى و عینى ندارند و از ویژگىهایى چون اثباتپذیرى یا ابطالپذیرى برخوردار نیستند، در شمار قضایا و گزارههاى علمى قرار نمىگیرند؛ از اینرو، این گزارهها عباراتى بىمعنا محسوب مىشوند. معناى «منطقىِ» ابطال فرضیات این است که: فرضیه خاص، با اثبات اشتباه بودن یکى از لوازم منطقىاش، ابطال مىشود. همچنین، معناى «عملىِ» ابطال، مبتنى بر کوششهاى دانشمندان به منظور اثبات نارسایىهاى نظریههاى دیگر از طریق اثبات نقایص مشاهدهاى یا عدم پیوستگى مفهومى است که فعالیتى اجتماعى به حساب مىآید.
از نظر پوپر، انسانها دانایىهایى دارند که از آنها آگاه نیستند. این دانایىها به شکل انتظارها و پیشنگرىها هستند و هنگامى مىتوان از وجود آنها آگاه شد که خطابودنشان آشکار گردد. وى پیشرفتهاى به دست آمده در حوزه شناخت را مدلول انتخاب در جهت مخالف نظریههاى غلط مىداند و معتقد است: دانایى انسانها شامل حقیقتهاى بسیار، و یقینهاى اندک است. پس، هرکس باید به فرضیههاى خویش با نظر انتقادى بنگرد و آنها را تا آنجا که امکان دارد، به دقت، بیازماید و از خود بپرسد: آیا به راستى نمىتوان خطا بودن آنها را ثابت کرد؟
2. ابطالگرایى در بوته نقد و آزمون
ابطالگرایى پوپر با توجه به چالشهاى پیشروى آن از طرف رویکردهاى طبیعتگرایانه و نیز رویّههاى تاریخگرایانه از فلسفه علم، اعتبار خود را به عنوان توصیف روششناسى علمى از دست داده است. اساسىترین دلیل موجود براى ردّ مفهوم ابطالگرایى، خطاپذیرى گزارههاى مشاهدتى و اتّکاى این گزارهها به نظریه مىباشد. تجربه بینایى مشاهدهگر، هنگام نگریستن به شىء، تا حدودى به تجربههاى گذشته، معرفت، و انتظارات وى بستگى دارد. علاوه بر این، گزارههاى مشاهدتى، هستىهاى همگانىاند که به زبان عام صورتبندى شده و دربرگیرنده نظریههایى با درجات مختلف از پیچیدگىاند. زمانى که گزارههاى مشاهدتى را به مثابه بنیاد استوار مورد ادعاى علم در جایگاه تدبیر و تأمّل قرار دهیم، درمىیابیم که برخلاف ادعاى استقراگرایان، باید بر همه گزارههاى مشاهدتى نوعى نظریه مقدّم باشد، و گزارههاى مشاهدتى به همان اندازه خطاپذیرند که نظریههاى مستتر در آنها. علاوه بر خطاپذیرى گزارههاى مشاهدتى، بر اساس مبانى معرفتشناختى اسلام نیز نمىتوان ضوابطى چون ابطالپذیرى و تحقیقپذیرى را معیارهایى مطلقآ مناسب براى تمیز گزارههاى علمى از گزارههاى غیرعلمى دانست؛ زیرا هر دو ضابطه یادشده، نیازمند ضابطه و توجیهى فراتر تحت عنوان «قضایا و تصدیقات اولیه و بدیهى عقلى» مىباشند.
علمگرایى و لوازم آن
فیلسوفان حلقه وین، به منزله نظام فکرى تجربهگراى غیرانتقادى و منطقى، علم طبیعى را نیرویى قدرتمند براى تغییر اجتماعى مىدانند و وظیفه فلسفه را روشن کردن معناى احکامى برمىشمارند که دیگران مىآورند. این دیدگاه از سهگونه حکم یاد مىکند: 1. حکم منطقى (که شامل ریاضیات هم است)؛ 2. حکم علمى (شامل احکام دایر بر مشاهده تجربى)؛ 3. حکمهاى بدون معنا و دلالت (تقریبآ شامل همه فلسفه از آغاز تاکنون).
مبتنى بودن علم بر مشاهده و اشکال عمومى تصدیق، موجب شد که فیلسوفان حلقه وین در رویارویى با تفکرات متافیزیکى، بتوانند گزینه برترى را در اختیار داشته باشند. آنان این گزینه را «علم» نامیدند، و کارى را علمى شمردند که بر مشاهده و اشکال عمومى تصدیق استوار باشد: تنها گزارههاى توصیفى و اِخبارى در شمار قضایا و گزارههاى «علمى» قرار دارند و داراى اعتبار «معرفتى» هستند. این دسته از گزارهها، ضمن اشاره به وضعیت جهان بیرونى، به بیان ویژگىهاى پدیدههاى عینى مىپردازند و ارتباط پدیدهها را فارغ از هر نوع قضاوت و ارزشگذارى تعلیل و تبیین مىکنند. گزارههاى توصیفى فاقد محتواى ارزشى و دستورالعملهاى تجویزى مىباشند، به اعیان و مفاهیم واقعى ارجاع داده مىشوند، و لذا در زمره قضایاى معنادار قرار مىگیرند.
تجربهگرایى منطقى نقطه آغازین خود را بر ابعاد منطقى معرفت علمى قرار داد و هرگونه کندوکاو فلسفى درباره ابعاد اجتماعى علم را ناکام گذاشت. برخى از تحلیلگران، در توصیف تقلیلگرایى موجود در تجربهگرایى، بر آن هستند که از نظر فیلسوفان تجربهگرا، اصولا جامعه وجود ندارد: جامعه تنها جمعى از افراد است که هریک منافع شخصى خویش را دنبال مىکنند. سنّت مذکور، مفاهیمى را که مبناى هستىشناختى و متعالىتر از فرد دارند نمىپذیرد.
بسط دیدگاه فوق، «علمگرایى» را به همراه داشت که به موجب آن، هر سؤال معنادار را مىتوان به وسیله روشهاى علمى پاسخ داد. این در حالى است که سورکین معتقد است: علم با زبان جبر علمى خود با ما سخن نمىگوید، بلکه فروتنانه از اصل «عدم قطعیت» سخن به میان مىآورد. حقیقت به منزله اقیانوسى است که احاطه بر آن، با علم بىبصیرت نظام مادّى ممکن نیست و تنها به پارهاى از محتواى آن مىتوان دست یافت. علم نمىتواند بسیارى از کارها را انجام دهد؛ از اینرو، این فرض که علم مىتواند به تمام سؤالات پاسخهایى دقیق بدهد، به شکست منجر مىشود. هیچ رازى در جهان وجود ندارد که در وراى خود، به راز دیگرى منتهى نشود. شاهراههاى عقل و کورهراههاى علوم نظرى و فرضیات، به فضاى بىپایانى مىانجامد که عقل بشر از ادراک اندازه آن ناتوان است.
کندوکاو درباره شرایط اجتماعى مؤثر در افزایش معرفت علمى، از اساسىترین پیامدهاى علمگرایى است. دورکهایم با اینکه معتقد بود مىتوان به شناسایى برخى تحولات اجتماعى مؤثر در ظهور علم پرداخت، امّا معرفت علمى را مستقل از زمینههاى اجتماعى خود فرض مىکرد و نتایج آن را برخاسته از دادههاى مشاهدهپذیر درباره جهان مادّى مىدانست. مارکس، برخلاف دورکهایم، به تبیین «علم به عنوان پدیدهاى اجتماعى» پرداخت و بیان داشت: در نظام سرمایهدارى، طبیعت براى انسان به شىء تبدیل مىشود و از آن بهرهبردارى مىگردد. طبیعت به عنوان قدرتى مستقل براى خود شناخته نمىشود؛ کشف نظرى قوانین مستقل نیرنگى براى منقاد کردن آن در برابر نیازهاى بشر است، خواه به مثابه شیئى براى مصرف و خواه به منزله وسیلهاى براى تولید.
علوم تجربى و جامعهشناسى معرفت
با پیدایش علم جامعهشناسى، پرسشهایى درباره ارتباط معرفتهاى بشرى با زمینههاى اجتماعى به وجود آمد. مباحث مربوط به ابعاد اجتماعى معرفت به دنبال گسترش فلسفه علم، تاریخ، و مطالعات اجتماعى علم و نیز در پى از همگسیختگى اجماع تجربهگرایان شکل گرفت. از آغاز شکلگیرى جامعهشناسى معرفت، علم تجربى فراتر از چارچوب تحلیلى این حوزه تصوّر مىشد و فرض غالب این بود که علم تجربى فارغ از مداخلات غرضورزانه افراد یا گروههاى اجتماعى است؛ از اینرو، تفکر ریاضى و تحقیق تجربى درباره دانش علمى، و شکلگیرى اجتماعى آن، تقریبآ به طور کامل مورد غفلت جامعهشناسان قرار گرفت. اگرچه مورّخان علم نشان دادهاند که رشد شاخههاى دقیق علم مانند ریاضیات و فیزیک نیز متأثر از عوامل فرهنگى و اجتماعى، و محصول شرایط ساختارى محافل علمى بوده است؛ امّا این احساس که رشد علوم طبیعى بر اساس نوعى ضرورت برخاسته از ذات آن علوم صورت گرفته، غلبه داشته است.
بنیان تاریخى تمایزگزینى علوم تجربى را باید در تجربهگرایى انگلیسى از زمان هیوم تاکنون یافت. در این سنّت، الگوى علم از نظر روششناختى و تجربى بر کاربرد رویّههاى کنترلشده مطالعه «پدیدههاى طبیعى» استوار است. هدف غایى این است که رویدادهاى تجربى و روابط علّى آن به گونهاى تعریف شود که بتوان طبیعت را وادار ساخت تا رازهاى خود را آشکار کند. هابرماس با به چالش کشیدن فرضهاى معرفتشناختى تجربهگرایى ارتدوکس، و براى حفظ جامعهشناسى، معتقد است: دانش معتبر در صورتى امکانپذیر است که علم به عنوان یکى از دستاوردهاى خرد، جایگاه مناسب و تبعى خود را تقبّل کند.
فیلسوفان علم، از دهه شصت میلادى، به تفسیرهاى جامعهشناختى از علم پرداختند و مفروضات معرفتشناسانهاى را که طى آن «جامعهشناسى معرفت» باید با «علم تجربى» به عنوان موردى خاص برخورد نماید، تضعیف کردند. نتیجه اینگونه تفسیرها این است که علم و فناورى، به مثابه نمود عینى دانش تجربى (و با ادعاى استقلال علم از عالم)، هم به دلیل مبادى و مبانى و هم به جهت شاکله و نوع کارکردهایشان، گرایشهاى ویژهاى دارند که با برخى از مبانى و اهداف فکرى و اعتقادى سازگارترند. کسى که آگاهى چندانى از تاریخ علم (تکنیک) ندارد، چه بسا بر این باور باشد که علم فاقد جهت و لذا خنثى و بىطرف است. هر علمى منطق خاصى دارد؛ به عبارت دیگر، هر علم داراى فرارخسار و سیمایى درونى یا چهرهاى نامرئى است که مىکوشد آن را شکوفا سازد و نقاب از استعاره خود بردارد. نصر معتقد است: اگر علم غربى در جامعهاى که شریعت بر آن حاکم است، پرورش یابد، نه اسلامى مىشود و نه از دیدگاه غیراسلامى ـ که در پس آن وجود دارد ـ آزاد مىگردد.
پارادایم علمى و معرفت تجربى
با انتشار اثر معروف تامس کوهن در سال 1962، تأمّل در ابعاد اجتماعى علم از اهمیت زیادى برخوردار شد. پارادایم، به مثابه سنّت تعریفشدهاى که جامعه دانشمندان بدان معتقدند، عبارت است از: مجموعهاى از قانونها، نظریهها، سبکها، روشها، و بصیرتهاى غیرمدلل، عقاید مابعدالطبیعى و پیشداورىهاى ناسنجیده. در شرایط عادى، پارادایم راههاى تعیینشده و مسائل تعریفشدهاى را در خصوص فعالیت علمى، پیش پاى پژوهشگر مىگذارد. اثر تامس کوهن موجب وقوع تحولاتى مهم در فلسفه علم شد، به طورى که آن را به پایان خود نزدیک نمود. این اثر نشان داد که آراى علمى در قالب پارادایمى خاص معنا مىدهند؛ از اینرو، با تغییر آن پارادایم، صدق و کذب گزارههاى علمى آن پارادایم زیرسؤال خواهد رفت. بدینسان، نظریه کوهن نافرجامى معرفتشناسى و روششناسى در فلسفه علم را که درصدد تمییز معرفت و روشهاى صادق و کاذب در خارج از مفهوم پارادایم بودند، اعلام نمود و «جامعهشناسى معرفت و علم» را جایگزین «فلسفه علم» و «فلسفه علوم اجتماعى» ساخت. از نگاه کوهن، قضاوت علمى به وسیله عوامل اجتماعى مانند علایق صاحبنظران و ایدئولوژىهاى سیاسى صورت مىگیرد. در این شکل جدید، «جامعهشناسى معرفت و علم» با «پستمدرنیسم» و «نسبیتگرایى» پیوند مىیابد. جامعهشناسان بعدى علم نیز از کوهن پیروى کردند و ضمن توجه به نقش عوامل اجتماعى غیرمستدل در چرخشهاى علمى، در مواردى از نظر اهمیتبخشى به عوامل اجتماعى و نسبت این عوامل با معرفت علمى از وى هم پیشى گرفتند.
ویژگى شاخص واکنش «فیلسوفان» در برابر «جامعهشناسان علم» به تلاش آنان در مشخص نمودن نقش عوامل اجتماعى در معرفت علمى در عین حصول مشروعیت معرفتشناختى آن، که از سوى جامعهشناسى جدید نادیده گرفته مىشود، بازمىگردد. پوپر معتقد است: بزرگترین بیمارى فلسفى عصر ما، نسبىگرایى عقلى و اخلاقى است. نسبىگرایى عقلى از پارهاى جهات پایه نسبىگرایى اخلاقى است. از نظر وى، در میان جامعهشناسان، کسانى هستند که به عینیت حقیقت باور ندارند و آن را مفهومى جامعهشناختى مىدانند و چنین مىاندیشند که حقیقت چیزى نیست جز آنچه همه کارشناسان یا دستکم اکثریت قابل توجهى از آنان درستى آن را مىپذیرند. او مىگوید: این در حالى است که کارشناسان ممکن است اشتباه کنند. علم باید بکوشد حقیقت عینى را کشف کند، حقیقتى که تنها به «واقعیتها» وابسته است و فراتر از اقتدار و خودرأیى انسانها و مدهاى روشنفکرى مىباشد. گروهى از جامعهشناسان نمىتوانند دریابند که این عینیت، آرمانِ امکانپذیرى است که باید علم و دانشمندان را به سوى آن متمایل ساخت.
علم وسیع و چالشهاى موجود در اعتبار معرفتى آن
در نیمه دوم قرن بیستم، پدیده جدیدى با عنوان «علم وسیع» به وجود آمد. علم وسیع به معناى سازماندهى تعداد زیادى از متخصصان مختلف، براى انجام دادن طرح تحقیقاتى مشترک است. وابستگى این تحقیقات به افراد سرمایهگذار سؤالاتى را درباره میزان استقلال معرفت علمى از زمینه اقتصادى و اجتماعى آن مطرح کرده است. هاردویگ در مواجهه با مجموعههاى وسیع علمى، ضمن طرح چالشهاى فلسفى، به وجود وابستگى متقابل میان اعضاى هر مجموعه علمى اشاره مىکند؛ بدین معنا که هرکدام از اعضا و زیرمجموعههاى مربوط، از مهارتى برخوردارند که اعضاى دیگر مجموعه فاقد آن هستند. در این وضعیت، اعضاى گروه قادر به ارزیابى نتایج کار یکدیگر نیستند و چارهاى جز حمل نتایج بر «صحت» و «اعتماد» ندارند. پیامد چنین وضعیتى یک نتیجه تجربى است که صحت آن به طور کامل براى هر شخص شرکتکننده در آزمایش، به تنهایى قابل وصول نمىباشد. وضعیت یادشده، وى را به طرح پرسش درباره پایگاه مستدل «تصدیق یا گواهى» و ذات «سوژه شناسا» رهنمون ساخت. سؤال نخست، بخشى از بحث عمومى درباره ارزش معرفتى تصدیق و گواهى است. آنچه درباره معرفت عمومى به دست مىآید، از دیگران کسب مىشود.
فیلسوفان انگلیسى قرن هفدهم و هجدهم، در دیدگاههاى معرفتى خویش، اغلب به مسئله «گواهى» توجه کردهاند. بر این اساس، اگرچه مشاهدات انسان مىتواند دلیلى بر عقیده شمرده شود، امّا گواهى فرد دیگر دلیل قانعکنندهاى براى عقیده نیست. جان لاک، با تأکید بر اهمیت خوداتکایى عقلانى، اعتباربخشى به نظریات دیگران را مورد تردید قرار مىدهد. از نگاه وى، تنها چیزى که بىواسطه از آن آگاهى داریم، تصوّراتى است که در ذهن ماست، و «معرفت» ادراک پیوندهاى میان تصوّرات است.
به اعتقاد هیوم، ما پیوسته به بیانات حقیقى دیگران اعتماد مىکنیم؛ در حالى که چنین کارى تنها زمانى پذیرفتنى است که دلایل کافى داشته باشیم که این بیانات قابل اعتماد هستند. بر اساس تجربهگرایى هیوم، لازم است این دلایل مبتنى بر مشاهداتى شخصى باشند که صحت گواهى انسان را ثابت کنند. نظریه معرفتشناختى هیوم، از بنیاد، شکّاکانه است و براى آنچه انسان به راستى مىداند، محدودیتهاى جدّى قائل مىشود. از نظر هیوم، تمام نتیجهگیرىهاى محتملْ به سلیقه و عقیده بستگى دارند.
براى برتر شمردن یک اصل از اصل دیگر، توجیه انتزاعى وجود ندارد. وى مىگوید: نهایىترین نتیجه این است که تجربهگرایى چیزى درباره جهان نمىآموزد؛ امّا در عین حال، راه دیگرى براى رسیدن به معرفت درباره جهان وجود ندارد. از نظر او، حتى اگر هم جهان بیرونى وجود داشته باشد، ممکن نیست که بتوان هیچیک از روابط علّى و معلولى را در حوزه علم به طور عقلانى مشخص کرد. دیدگاههاى فوق را مىتوان ذیل عنوان «تجربهگرایى فلسفى سنّتى» قرار داد که در آن، زیرساخت معرفت علمى را تجربه حسّى افراد یا دریافت منطقى آنان تشکیل مىدهد. لوازم مشترک دیدگاههاى مذکور این است که بسیارى از چیزهایى را که فکر مىکنیم «مىدانیم»، نمىدانیم.
هاردویگ درباره سؤال دوم معتقد است: براى «گروه» نه به عنوان عضوى منفرد، بلکه به عنوان «یک کل»، دو حالت را مىتوان تصوّر کرد: 1) «مىداند»؛ 2) ممکن است «به صورت نیابتى بداند». وى هیچکدام از دو حالت یادشده را مطلوب نمىانگارد: فرض اول، مبنى بر اینکه «جامعه یا گروه مىداند»، متضمّن توجه به ماهیتهاى استعلایى است (که او به آن تن در مىدهد)؛ فرض دوم، یا همان «معرفت نیابتى»، به معناى دانستن بدون اطمینان از درستى دانستههاى دیگران است (که متضمّن پیشروى زیاد در فراسوى مفاهیم معمولى معرفت مىباشد).
گذار از مبانى تجربى معرفت علمى
به دنبال کاستىهاى تجربهگرایى فلسفى و نقدهاى وارد بر علم وسیع، برخى از فلاسفه دیگر ـبا ارائه تحلیلهاى جایگزین ـ بر «اعتماد به تصدیقات یکدیگر» و «وابستگى متقابل تخصصهاى ریز به یکدیگر» در اجتماعات علمى تأکید مىنمایند. شمارى از فیلسوفان استدلال مىکنند که: گواهى یک نفر صاحبنظر واجد شرایط، به تنهایى مستدل است. فیلسوفان دیگر بر این باورند که: ادلّه و مستندات افراد صاحبنظر، دلیلى محکم براى تأیید تصدیق و گواهى است؛ با این حال، به تنهایى براى گیرنده و دریافتکننده اظهار مستدل نیست. گروهى دیگر از فیلسوفان معتقدند: آنچه طى گواهى بیان مىشود، ادّعایى پیشنهادى نیست، بلکه معرفت است؛ از اینرو، پرسش درباره ماهیت دلیلى که گیرنده گواهى به آن استناد مىکند، مدخلیتى ندارد.
این مباحث به هر صورتى که حل و فصل گردند، باز هم پرسش درباره «اعتماد» و «اقتدار» ـ چه در علوم و چه در چالشهاى فلسفى هاردویگ ـ به قوّت خود باقى خواهد ماند. بر پایه مفهوم رایج علم که از ابطالگرایى پوپر تغذیه مىشود، تصدیقات کارشناسان به لحاظ معرفتى مورد اعتماد است؛ زیرا نتایج آزمایشها به وسیله تکرارهاى مستقل آزمون مىشوند. اگرچه در عمل تنها برخى از نتایج آزمون مىشوند، امّا بسیارى از آنها بر اساس اعتماد مورد پذیرش قرار مىگیرند. بنابراین، همانگونه که در دنیاى بیرون از علم، اطلاعات بر اساس اعتماد پذیرفته مىشوند، در علم نیز وضعیت مشابهى وجود دارد و معرفت از طریق اعتماد به اظهارات دیگران رشد مىکند. امّا، به راستى، پذیرش این حقیقت چه لوازمى را براى فهم اعتبار معرفت علمى به همراه دارد؟
برخى از پژوهشگران معتقدند: وجود نظام پاداش و تنبیه در علم، انگیزهاى نیرومند براى تقلّب نکردن است و تحلیلهاى معرفتشناختى در علوم غیر ضرورى مىباشد. این بدان معناست که دانشمندان به منظور بهرهمندى از پاداش، و اجتناب از تنبیه، مجبورند که نوآور باشند و خدمتهاى تازهاى را به معرفت ارائه نمایند. به رسمیت شناختن اصالت ابتکار، پاداش و نمادى براى اقدامى است که دانشمندان در راه عمل به وظیفهشان، به بهترین نحو، انجام دادهاند. نظام پاداشدهى شامل اعطاى افتخار به نوآورى است و در این میان، معرفى دانشمند نوآور به منزله «پدر» شاخه جدید علم، بالاترین افتخار محسوب مىشود. مرتون انگیزه دانشمندان از انجام دادن فعالیتهاى علمى را میل به تأیید از جانب همتایانشان مىداند و مىگوید: به همین علّت، دانشمندان پاداشهایى را به شکل اطلاعات، به اجتماع علمى عرضه مىنمایند و بدین ترتیب، مقام درجه اولى را کسب مىکنند.
با وجود نظام پاداش و تنبیه در مجامع علمى و الزامات مترتّب بر آن، نمونههایى از تقلّب مطلق در مجامع علمى و در میان دانشمندان مشاهده شده است که ادّعاى تولید همجوشى سرد، یکى از آن نمونههاست. طرفداران همجوشى سرد تولید پدیده مذکور را مدلول تجربیات و آزمایشهاى خویش مىدانستند و آن را از طریق نمایش شکست تلاشهاى دانشمندان دیگر براى تولید مشابه همان پدیده معرفى مىنمودند. بنابراین، اگرچه ساختار نظام پاداش و تنبیه ابزارى براى تشویق به عدم تقلّب و فریبکارى است، نقش تعیینکنندهاى در صحت هر گزارش تحقیقى ایفا نمىکند.
تصمیمسازى در مجموعههاى علمى
«کسب شهرت و اعتبار» پاداشى است که برخى از دانشمندان آن را دنبال مىکنند؛ به گونهاى که ذیل آن عنوان، اثر علمى آنان ضرورتى مهم در پیشرفتهاى علمى قلمداد شود. با توجه به اشتیاق حاکم بر مجموعههاى علمى به منظور جستوجوى نظریات صحیح و آگاهى از آنها، شهرتى که دانشمندان تحت تأثیر ویژگى مجموعههاى علمى به دست مىآورند تا بدانجا پیش مىرود که آنان به عنوان افرادى شناخته مىشوند که سهمى در اهداف آن مجموعههاى علمى داشتهاند. با توجه به نبود ساختارهاى قوى سیاستگذارى، و وجود انگیزههاى تقلّب و کسب اعتبار (آنهم بدون انجام دادن کار علمى)، این پرسش مطرح مىشود که: «چه هنگام باید اعتماد کرد و چه هنگام براى اعتماد کردن مناسب نیست؟»
فیلیپ کیچر در پاسخ به پرسش فوق، و به منظور تبیین سازوکارهاى اعتماد، از الگوى تئوریک تصمیمسازى بهره مىجوید که در آن «شهرت و اعتبار» و «حقیقت» به عنوان خدمات رفاهى در نظر گرفته مىشوند. بنابراین، چالش عمده، در ابداع روابطى است که قادر به نمایاندن کنشهاى لازم و ملزوم با حداکثر اعتبار و حقیقت باشند. کیچر روابطى را مطرح مىکند که با وجود انگیزههاى غیرمعرفتى، ساختار نظام پاداشدهى در مجموعههاى علمى از قابلیت به حداکثر رساندن حقیقت و پیشرفت علمى برخوردار است. وى رویکرد مذکور را براى مسائل موجود در تقسیم کار شناختى اعمال مىکند. از مصادیق تقسیم کار شناختى این است که: «آیا تحقیقى که اجماع جامعه علمى را به چالش مىکشد پیگیرى شود یا اینکه، برعکس، تحقیقى که الگوها و نظریات سازنده مبانى نظرى اجماع جامعه علمى را توسعه مىدهد، مورد پیگیرى قرار گیرد؟» مؤلفههاى مؤثر در تصمیمسازى در مجموعههاى علمى از نظر کیچر را مىتوان به شکل نمودار زیر نشان داد:
نمودار شماره (1): الگوى تصمیمسازى کیچر در مجتمع ساختن «حقیقت» و «اعتبار» در مجموعههاى علمى
دغدغه سیاسى شدن شناخت، و تأثیر پذیرفتن شناخت علمى از مسائل سیاسى، برخى دیگر از صاحبنظران را بر آن داشته است تا به منظور توسعه عملگرایى انتقادى، ضمن ترکیب «فلسفه تحلیلى» و «فلسفه قارّهاى» علم و فناورى با یکدیگر، به تحلیل تأثیرات متداخل علم بر زندگى انسان و روابط اجتماعى بپردازند. فولر ادّعاى جامعهشناسان تجربى را در خصوص عدم امکان مبتنى ساختن اعتبار هنجارى معرفت علمى بر رویّههاى علمى واقعى مىپذیرد و آن را چالشى در جهت دغدغههاى تجویزى فیلسوفان قلمداد مىکند. وى معتقد است: دغدغههاى مذکور باید متضمّن توزیع دعاوى معرفتى باشند؛ وظیفه معرفتشناسى اجتماعى تنظیم تولید معرفت از طریق ابزار ادبى، تکنولوژیک و ابزار اجرایى انتقال آن است.
مسائلى از جمله «اعتماد» و «اقتدار» متخصصان و نیز تأثیرات فناورىهاى جدید در جهان اجتماعى، از مهمترین مسائلى است که در «علم وسیع» به وجود مىآید. با توجه به بینرشتهاى بودن علم وسیع، و به کارگیرى فناورىهاى علممحور در آن، لازم است چگونگى تأثیرات رویّههاى مورد استفاده و خطرات احتمالى آنها مانند زیانهاى وارده به انسان یا محیط در معرض توجه قرار گیرد. استدلالهاى مرتبط با توسعه فناورىهاى تولیدکننده انرژى اتمى، علاقه زیادى را در به کارگیرى تحلیلهاى فلسفى برانگیخته است. تحلیل سود و هزینه، و تلاش براى فهم چگونگى تصمیمسازى در شرایط عدم قطعیت، از موضوعات مورد علاقه در پى الگوپردازى صورى از فناورى است.
در علم وسیع، مباحث دیگرى درباره قلمرو نظریه تصمیم عقلانى مانند «ایمنى رویّهها» به جاى «اثبات ضرر رویّهها» گستردگى چشمگیرى یافتهاند. برخى از محققان، الگوهاى تجزیه و تحلیل سود و زیان مبتنى بر «ارزیابى اخلاقى» و نیز «لحاظ نمودن توده مردم» را در فرایند خطرسنجى درباره مقولات اتمى مورد توجه قرار دادهاند.
همچنین، فیلسوفان جدید علم مىکوشند تا نقش ارزشها را در ارزیابى تحقیقاتى رویّهها و تأثیرات مصنوعات علمى و تکنولوژیک مشخص سازند.
مطالعات اجتماعى و فرهنگى علم
انتقاد کوهن از تجربهگرایى منطقى، مبتنى بر طبیعتگرایى قوىاى بود که به استناد آن، «فهم عقلانیت علمى» نه بر پایه تحلیلهاى صورى توسعهیافته از مفاهیم پیشینى معرفت، بلکه در پرتو مطالعه رویدادهاى واقعى در تاریخ محقّق مىگردد. معرفت پیشینى همان معرفت درجه اول است که در متافیزیک و فلسفه اولى جاى مىگیرد؛ در مقابل، معرفت پسینى (به عنوان معرفت درجه دوم) مسبوق و مترتّب بر معرفت درجه اول است. در معرفت درجه دوم، رجوع به سیر تاریخى علوم، ضرورتى اجتنابناپذیر محسوب مىشود. هر رشته علمى از وجودى تدریجى و تاریخى، و هویّتى سیّال برخوردار است؛ به گونهاى که از دست دانشمندان گوناگون تغذیه مىکند و در قالب گزارههاى خاص ظاهر مىشود. از نظر کوهن، در فرایند تطوّر علمى، مراحل پیاپى با تخصصىتر شدن مشخص مىگردد و چه بسا تمام فرایند، بدون رسیدن به هدف نهایى یا یک حقیقت علمى، صورت گرفته باشد که هر مرحله از آن، ارائهکننده الگویى بهتر در تطوّر معرفت علمى است. کوهن با اینکه معتقد است که علم در جهت تفصیلىتر شدن پیشرفت مىکند، امّا پیشرفت آن به سوى حقیقت را در هر معنایى که به طور کامل تعریفشده باشد، صراحتآ انکار مىنماید.
مورّخان علم، که گرایشهاى جامعهشناختى دارند، رویکرد کوهن را به صورت حکمى در جهت آزمون رویّههاى دانشمندان بدون هیچگونه داورى پیشینى، و به منظور تمایز بین رویکردهاى معرفتى مشروع و نامشروع، در نظر گرفتند. تلاش این گروه از ناحیه ساختارگرایان اجتماعى مورد خدشه واقع گردید. ساختارگرایان اجتماعى معتقدند: فهم و تولید معرفت علمى فراتر از محدود ساختن آن به مؤلفههایى است که محقّق، به زعم خود، آنها را مرتبط مىانگارد؛ بلکه مستلزم ملاحظه تمام مؤلفههاى مرتبط با پذیرش یک ایده علمى خاص است. در ساختگرایى فرانسوى، «ساخت» از صورتى فلسفىتر برخوردار است و به سطح روابط اجتماعى مشاهدهشده تقلیل نمىیابد، و ضمن نهفته بودن در پس دادههاى مشاهدهپذیر، روابط مشاهدهپذیر را ممکن مىسازد. در ساختگرایى، با توجه به اعتقاد آن به رابطه بین تفکر و زبان، ساختار زبانى جهان را بر وجود ساختار ذهنى عمومىتر دلالت مىکند.
ساختارگرایان تحت تأثیر شباهتهاى بنیادى در تفکر انسانى، در زیر سطح تفاوتها، آن را ناشى از ساختار بنیادین ذهن آدمى مىدانند که با تحمیل الگوهاى جهان رواى معیّنى بر تفکر انسانى، محدودههاى نسبى باورى و فرهنگى را مشخص مىکند.
به طور کلّى، در جامعهشناسى معرفت علمى، رویکردهاى تحلیلى کلانْ روابط اجتماعى را متغیّر مستقل، و به دنبال آن، قضاوت علمى و ادّعا را متغیّر وابسته مىدانند؛ در مقابل، تحلیلهاى سطح خُرد، از جداسازى بافت اجتماعى و رویّه علمى صرفنظر مىکنند و بر ارتباطات اجتماعى «درون» برنامههاى تحقیق علمى و جوامع علمى، و نیز ارتباطات پیونددهنده اجتماعهاى «دریافتدارنده تحقیق» و اجتماعهاى «مولّد تحقیق» متمرکز مىشوند.
در رویکردهاى کلاننگر، علم به عنوان نهادى در نظر گرفته مىشود که روابط متقابلى با سایر نهادها، به ویژه نهادهاى اجتماعى، اقتصادى، و نظامى دارد.
ابنخلدون معتقد است: پیشرفت دانشها در گرو فراهم آمدن برخى شرایط است؛ مانند: امکان فراغت، حفظ آیین تمدّن، تقاضاى اجتماعى براى خدمات دانشمندان و قدرشناسى فرمانروایان از خدمات آنان (که به صورت بذل و بخشش فرمانروایان در زمینه راهاندازى آموزشگاهها و بنیان نهادن موقوفاتى براى حفظ این آموزشگاهها تجلّى مىیابد). وقتى این شرایط به وجود مىآیند، دانشها و صنایع وابسته به آنها رشد و تکامل مىیابند. این جملات نشاندهنده نگاه کلان و نهادى ابنخلدون به علم و نسبت آن با نهادهاى سیاسى و اجتماعى جامعه است.
آن دسته از جامعهشناسان معرفت علمى که به تحلیل کلان تمایل دارند، بر نقش پدیدههاى اجتماعى مؤثر مانند ایدئولوژىهاى سیاسى ـ اجتماعى و علایق حرفهاى و گروهى در حل و فصل مناقشات علمى تأکید مىکنند. نتایج یک پژوهش، نقش علایق تخصصى رقابتآمیز را در تفسیر آزمایشهاى فیزیک ذرّه با سرعت بالا نشان داد.
در بررسى دیگرى، به تحلیل مناقشه بین رابرت بویل و تامس هابز در مورد تفسیر آزمایشهاى با پمپ خلأ پرداخته شده است. مقایسه فرهنگهاى ژاپنى و مجامع علمى، تشابه میان کیهانشناسى و سازمان اجتماعى را نشان داد. ترنر نظریه بیمارى در چین (مبنى بر اینکه استفاده از نیزه به علّت ترس و به منظور مقابله با حملات اهریمنى، به استفاده از طب سوزنى منتهى گردیده است) را دلیلى بر وجود تشابه میان باورهاى علمى و سازمان اجتماعى جامعه مىداند. برخى از جامعهشناسان معرفتى معتقدند: تلاشهاى فیلسوفان علم براى تولید هنجار و فرمهاى استدلال و داورى علمى، آمیخته به اشتباه است؛ زیرا دانشمندان در رویّههاى علمى، به انواع متفاوتى از ملاحظات متّکى هستند.
ویژگى رویکرد مطالعات جامعهشناختى خُرد، مطالعه قومنگاشتى گروههاى تحقیقاتى و پیگیرى تعاملات منتهى به تولید حقیقت علمى است. تحلیلهاى «خردنگر» پژوهشهاى تجربى خویش را بر فعالیتهاى دانشمندان در محافل صنعتى و دانشگاهى متمرکز مىکنند و بر فعالیت واقعى دانشمندان، نحوه ارتباط آنها در موقعیتهاى خاص، نحوه مذاکراتشان با یکدیگر، و نحوه تفسیر نتایج توسط دانشمندان تأکید مىنمایند.
نتایج پژوهشهاى محققان سطح خرد، عدم ارتباط میان تحلیلهاى فلسفى مقولاتى مانند عقلانیت، تصدیق، حقیقت، و دانش و فهم دانش علمى را اثبات کرده است.
از نظر نورستینا، در هر مرحله از فرایند ساخت معرفت علمى، لازم است که تصمیماتى گرفته شود. این امر بدان معناست که موقعیتها از چنان اهمیتى برخوردارند که چه بسا این پرسش ایجاد شود که: آیا مىتوان قاعدهاى کلّى را یافت که حاکم بر این تصمیمات باشد یا نه؟ او مدّعى است که فعالیتهاى آزمایشگاهى متضمّن به کارگیرى ابزار و موادّ از پیشساخته هستند. در آزمایشگاه، نمىتوان «طبیعت» یا «واقعیتى» را یافت که غالبآ تصوّر مىشود که دانشمندان آن را توصیف مىکنند. آنان از ابزارهاى پیچیده مبتنى بر نظریههایى خاص استفاده مىکنند که با تصمیمهاى گذشته، درباره اینکه امر واقعى چیست، مرتبط هستند.
بر این اساس، معرفت علمى فعالیتى جهانساز است. توضیح آنکه واقعیت صرفآ تفسیر نمىشود، بلکه ساخته مىشود. آنچه از کار علمى پدید مىآید «جهان شناختهشده» است، امّا این جهان شناختهشده «شیئى فرهنگى» مىباشد؛ جهانى است که در زبان و شیوههاى عمل ما تجسّم مىیابد. علم را باید به عنوان فعالیتى جهانساز در نظر گرفت، و نه صرفآ به منزله کوششى براى شناختن جهانى که مستقل از فعالیتهاى ماست.
مطالعات فمینیستى علم
معرفتشناسى فمینیستى نقطه آغاز فعالیت خود را طرح مجدّد پرسش از معرفت مىداند. فمینیستها بر مبناى اعتقاد به تأثیر جنسیت در معرفت، به جاى پرسش از خود معرفت، «فاعل شناسایى» را مورد پرسش قرار مىدهند و علوم را فعالیتى مردانه تلقّى مىکنند. دانشمندان فمینیست با طرح این سؤال که «رویکردهاى مردانه در چه مواردى خود را بر محتواى علم، و مفاهیم و رویّههاى معرفت علمى تحمیل نموده است؟» از حضور عنصر مردانگى در تخصص علمى انتقاد مىکنند. فیلسوفان علم و مورّخان فمینیستى ضمن اعتراض به علمى که به تعصّبات جنسیتى آلوده است، به منظور ایجاد مصالحه میان نقد «علم پذیرفتهشده» و «طرحهاى انضمامى آن» از یکسو و جانبدارى از سایر گزینههاى ممکن از سوى دیگر، الگوهاى متنوع معرفت و استدلال علمى را ارائه کردهاند. از نظر فمینیستها، چیرگى فضاى روانشناختى مردانه، دانش و عینیت را به سلطه پیوند زده است. بررسى نوع رابطه بین «معرفت» و «نظارت و کنترل»، از جمله دغدغههاى اندیشمندان فمینیستى و نیز منتقدان علومِ برخوردار از گرایشهاى زیستمحیطى است.
برخى دیگر از فمینیستها به الگوهاى مارکسیستى روابط اجتماعى توجه دارند و عقاید هر گروه را انعکاسى از علایق اجتماعى آن گروه مىدانند. یکى از دستاوردهاى معرفتشناختى مارکس، به عنوان قرینه رایج نظریه فمینیستى، کمک به دانشمندان اجتماعى در کشف این موضوع است که دانش مردم از جامعه، و در نظر گرفتن آن به مثابه احکام کلّى و مطلق درباره واقعیت، انعکاس تجربه کسانى است که از جهت اقتصادى و سیاسى بر جهان اجتماعى فرمانروایى مىکنند. فمینیستها چنین نتیجه مىگیرند که: تئورىهاى علمى پذیرفتهشده در یک زمینه خاص، به وسیله «قدرت» مشخص مىگردند.
میان معرفتشناسى فمینیستى و دیدگاه فوکو در زمینه «تحلیل روابط قدرت و معرفت»، قرابتهاى نسبى قابل توجهى به چشم مىخورد. تحلیل اصلى فوکو درباره اشکال اساسى ساختمان افکار، مبتنى بر روابط قدرت و دانش است که طى آن، انسانها به سوژه تبدیل شدهاند. فوکو به بررسى روندهایى علاقه دارد که از طریق آنها، عقلانیت ساخته مىشود و بر سوژه انسانى اعمال مىگردد تا او را به موضوع اشکال مختلف دانش تبدیل کند. از نظر وى، در هر فرهنگى (در زمانه معیّن)، اپیستمه یا نظام دانایىاى وجود دارد که شرایط امکان دانش را تعیین مىکند. ضرورت تعیینکنندگى و اجبار موجود در اپیستمهها، فوکو را به مفهوم «قدرت» و کارکردهاى اجتماعى آن رهنمون مىسازد. او با بررسى ریختشناسى قوالب، تقسیمبندىها، و محدودیتهاى موجود در زمینههاى پژوهشى همچون زبان و پزشکى و تحولات آنها در طول تاریخ، نشان مىدهد که تاروپود زندگى اجتماعى بشر در همه این زمینهها با «قدرت» آمیخته است؛ به عبارت دیگر، تغییر در ساختها و ساختارهاى روابط بشرى در زمینههاى یادشده، در گرو تحولات قدرت مىباشد. به علاوه، همانگونه که جنسیت انعکاسى از علایق افراد در رأس قدرت است، به طور مشابه مىتوان چشماندازهاى نظرى دیگرى را از ناحیه کسانى که به شیوهاى نظاممند از قدرت خارج شدهاند، انتظار داشت.
معرفتشناسى فمینیستى واقعیت یا حقیقت را در تقاطع چشماندازهاى گروههاى گوناگون اجتماعى مىجوید و جامعهشناسان فمینیستى را به سوى دیدگاههاى گروههاى محروم جامعه سوق مىدهد. با وجود این، هنوز برخى از فمینیستها معتقدند که پارهاى از رویکردهاى فلسفى استاندارد از قابلیت بیان دغدغههاى آنان درباره علم برخوردارند؛ براى مثال، نلسون براى تحلیل مباحث زیستشناسى جدید از نظریه کلگرایى و طبیعتگرایى کوآین بهره مىجوید. گفتنى است، کوآین با از بین بردن تمایز میان گزاره تحلیلى و گزاره ترکیبى، و با نفى محتواى تجربى براى گزاره مفرد، به این نتیجه مىرسد که: در هر شرایطى، همواره مىتوان صدق هر گزارهاى را در برابر هر ابطالگرى، حفظ کرد؛ بدین منظور، کافى است که به بازآرایى فعّال در بخشهاى دیگر مجموعه دانش دست بزنیم. برعکس، و برطبق همین استدلال، هیچ گزارهاى از خطر تجدیدنظر ایمن نیست. کوآین مىنویسد: «براى حلّ مشکل کوآنتیک، باید تا آنجا پیش رفت که قانون منطقى دووجهى، که مىگوید هر گزارهاى یا درست است یا نادرست، مورد بازبینى قرار گیرد.»
پاتر در رویکردى مشابه، تئورى شبکهاى استنتاج علمى مرى هسه را اقتباس مىکند. هسه تئورى خود را در تحلیل ابعاد فمینیستى فیزیک قرن هفدهم به کار گرفت. دیدگاه وى، که در آن به بیان چگونگى معنا یافتن اصطلاحات مشاهدهاى خاص از مجموعهاى از گزارهها و مفاهیم مرتبط پرداخته مىشود، از چالشهاى پیشروى دیدگاه معیار علم است. بر مبناى دیدگاه معیار علم، جهان طبیعى باید واقعى و عینى تلقّى گردد. ویژگىهاى این جهان را نمىتوان تحت تأثیر ترجیحات و مقاصد مشاهدهکنندهاش تعیین کرد. این معرفتشناسىِ معیار، در جریان بررسىهاى جامعهشناختى علم، به وضوح کاملى دست یافته است. دگره معتقد است: «جهانى واقعى، مستقل از دانش ما درباره آن وجود دارد و این جهان واقعى، تاحدودى، از طریق فرایند تقریب قابل شناخت است. معرفت انسانها از جهان، به میزانى که با ساخت واقعیت همگونى دارد، درست است.» بدین ترتیب، لازم است جامعهشناسى به آن دسته از شرایط اجتماعى بپردازد که تحصیل دانش عینى (و نه محتواى واقعى علم) را ممکن مىسازد. در مقابل، از نظر هسه، هر وضعیت مادّى به گونهاى نامحدود پیچیده است: هر وضعیت جدید، در جزئیات، با دیگرى متفاوت است. این حکم بدانجا مىانجامد که در هر کاربرد اصطلاحات مشاهدهاى، اطلاعات به گونهاى از دست مىرود؛ در نتیجه، وقوع برخى تغییرات در طبقهبندى، تحت شرایط معیّنى امکانپذیر مىشود. بسیارى از مقولات مشاهدهاى به کار رفته در علم و همچنین در زندگى روزمرّه، در زمینههاى تجربى مشخص آموخته مىشوند که در آن، بین جنبههاى خاصى از وضعیت و یک اصطلاح مشخص، ارتباط مستقیم برقرار مىگردد. لانگینو در بررسى تحقیق انجامشده درباره «تکامل انسانى» و «غددشناسى عصبى»، از تجربهگرایى زمینهاى یاد مىکند و مىگوید: دانشمندان به ارزشهاى توزیعشده در زمینه ادراک و نقش مستقیم جهتگیرىهاى جنسیتى، که ناموجّهىِ برخى از ایدهها را به همراه دارد، توجه نمودهاند.
وجه اشتراک بین دیدگاههاى فمینیستى و تحلیلهاى جامعهشناختى تجربى این است که هر دو گروه، وجود تحمیل بر معرفت از سوى سازمان اجتماعى مجموعههاى علمى جامعه را به رسمیت مىشناسند. در عوض، نظریات هر دو دسته در شناسایى ویژگى مرتبط سازمان اجتماعى با معرفت موجود در جامعه، و چگونگى انعکاس آن در تئورىهاى علمى، با یکدیگر متفاوت است. از دیگر وجوه افتراق میان فمینیستها و جامعهشناسان معرفتى، ناشناخته ماندن روابط جنسیتى مورد تأکید فمینیستها توسط جامعهشناسان دنبالکننده برنامههاى تحقیقاتى خرد و کلان است.
فمینیستها و اندیشمندان حوزههاى فرهنگى، اجتماعى و تجربى علم، در چگونگى فراخواندن و ارائه نظریههاى جایگزین و تبیین رویکردهاى علوم نیز با یکدیگر تفاوتهاى بسیارى دارند. نکته مطرح در فراخواندن نظریههاى جایگزین این است که دغدغههاى فلسفى درباره حقیقت، نه تنها مشروع است، بلکه باید ابزار مفیدى براى پیشبرد اهداف فمینیستها در قلمرو علوم باشد. به باور برخى از فیلسوفان علم، فمینیستها مفاهیم فلسفى را به گونهاى مورد تأمّل قرار مىدهند که آن مفاهیم بر هر نوع محتوا یا سلیقهاى قابل اعمال باشد. این نوع برخورد فمینیستها با مقولات فلسفى، به برخوردهاى متغیّر آنان با مفهوم «عینیت» شباهت دارد.
الگوهاى ماهیت اجتماعى معرفت
برخى از فیلسوفان توجه به ماهیت اجتماعى معرفت را به منزله توسعه رویکردهاى گسترشیافته پیشین در معرفتشناسى مىدانند. برخى دیگر از فیلسوفانِ طبیعتگرا، مطالعات اجتماعى تجربى را مورد توجه جدّى قرار دادهاند. این دسته از فلاسفه، به لحاظ نوع برخورد با ابعاد اجتماعى معرفت علمى، با یکدیگر اختلافنظر دارند؛ شمارى از آنان با اعتقاد به ویژگى مخدوشکننده و جهتدار جنبههاى اجتماعى معرفت، ابعاد اجتماعى معرفت را در رقابت با وجه شناختى آن مىدانند و معتقدند: برخورد تحقیرآمیز جامعهشناسان با دغدغههاى فلسفى تجویزى بخشى از فرایند «بىاعتبارسازى علم» مىباشد که نیازمند پاسخ لازم از سوى فیلسوفان است. این فیلسوفان تلاش مىکنند به اثبات نادرستى دعاوى جامعهشناسان مبنى بر نقش علایق در علم بپردازند یا دستکم، نوعى مصالحه را میان اثبات نقش علایق در علم و عقلانیت غایى ایجاد نمایند. فلاسفه دیگر، ماهیت اجتماعى معرفت را به مثابه عناصر جایگزین تشکیلدهنده عقلانیت در نظر مىگیرند. شایان ذکر است که تقسیمبندى یادشده، تاحدودى، به تقسیمبندى میان تحلیلهاى کلان و خرد در جامعهشناسى علم شباهت دارد. گونهشناسى واکنشهاى فیلسوفان علم در برابر جامعهشناسان معرفت را در نمودار شماره (2) نشان دادهایم.
ساختارگرایان به وجود اصول جهانشمول عقلانیت، و یا دلیلى که با به کارگیرى آن بتوان به صورت مستقل از زمینه به شناسایى عوامل مستند و غیرمستند پرداخت، معتقد نیستند. این دیدگاه آنان با استقبال فلاسفهاى روبهرو شده است که وجه اجتماعى معرفت را مخدوش و جهتدار مىدانند. این گروه از فلاسفه به دو دسته تقسیم مىشوند: الف) مدافعان عقلانیت؛ ب) مصالحهجویانى که به دنبال بىاعتبارسازى تحلیلهاى جامعهشناسان از طریق گنجاندن آنها در چارچوب عقلانى وسیعتر هستند.
با وجود تفاوت در جزئیات دیدگاههاى فوق، فیلسوفان طبیعتگرا در مقولاتى مانند متقاعد شدن دانشمندان به وسیله دلیل، جدل و مباحثه، و نیز توجه به طرح بحث و دلیل به عنوان نقطه مناسب در فهم چگونگى تولید دانش علمى، با یکدیگر اشتراکنظر دارند. از نگاه این فیلسوفان، تا زمانى که بررسىهاى غیر مستند از طریق بررسىهاى مستند تحتالشعاع قرار نگرفته است، با مصداقى از «علم بد» مواجه هستیم. آنان جامعهشناسان را افرادى مىدانند که هیچگونه اعتقادى به وجود تمایز نظاممند بین ملاحظات مستدل و غیرمستدل ندارند. فیلسوفان طبیعتگرا همه تلاش خویش را براى ابطال اینگونه مباحث به کار گرفتهاند. این فیلسوفان ویژگى اجتماعى علم را مدلول اجتماع افراد ـ و نه تعاملات آنان ـ مىدانند و معتقدند: دانش همگانى صرفآ محصول جمعى بسیارى از افرادى است که قضاوتهاى صحیح معرفتى از خود نشان دادهاند. بدین ترتیب، همانگونه که ملاحظه مىشود، عقلانیت و دانش فردى در کانون توجه فلاسفه علم قرار دارد؛ بر همین اساس، از دیدگاه فلاسفه یادشده، نشان دادن اصول عقلانیت قابل اعمال در استدلال فردى براى اثبات عقلانیت علم، دستکم در شکل ایدهآل آن، کافى به نظر مىرسد.
مصالحهجویان شامل رونالد گیر، مرى هسه، و فیلیپ کیچر مىباشند. گیر الگویى را براى قضاوت و ارزیابى علمى ارائه مىدهد که ضمن بهره جستن از نظریه تصمیمسازى، علایق دانشمندان را به عنوان یکى از پارامترهاى مهم در تصمیمسازى لحاظ مىکند.
هسه الگوى شبکهاى استنتاج علمى را به کار مىگیرد؛ الگویى که اجزاى تشکیلدهنده نامتجانس آن، در نسبت با تغییرات شبکه، در معرض بازنگرى قرار دارند. وى عوامل اجتماعى را مجموعهاى به هم پیوسته و برخوردار از نظم منطقى مىداند که با لحاظ سایر الزامات منطقى، اعتبار عقاید در شبکه را تعیین مىکند.
نمودار شماره (2): گونهشناسى واکنش فیلسوفان علم در برابر جامعهشناسان معرفت
دقیقترین موضع مصالحهجویان متعلّق به فیلیپ کیچر است که در آن، علاوه بر طراحى ارتباطات مربوط به اقتدار و تقسیم فعالیت شناختى، مصالحه میان «عقلگرایان افراطى معرفتشناسى علم» و «بىاعتبارکنندگان جامعهشناسى معرفت علمى» مورد توجه قرار مىگیرد. الگوى مصالحه کیچر مبتنى بر اصل «استاندارد بیرونى» است؛ اصل عقلانىاى که مستقل از زمینه اجتماعى، تاریخى، و فرهنگى خاص مىباشد. از اینرو، اصل مذکور نه تنها اصلى بیرونى و خارجى، بلکه اصلى جهانى است. از کلمات کیچر اینگونه برداشت مىشود که اصل یادشده قابل اعمال در تغییر عقیده، یا تغییر از یک رویّه به رویّه دیگر مىباشد، نه خود عقیده. نحوه برخورد اصل «استاندارد بیرونى» با تغییر یا چرخش رویّه و عقیده، به شیوهاى عقلانى است. بر اساس این اصل، چرخش در عقیده، تنها زمانى عقلانى است که فرایندى که از طریق چرخش مذکور حاصل آمده است، در مقابل فرایندهاى دیگرى که همواره به وسیله انسانها به کار برده مىشوند، دستکم دربردارنده نسبت برابرى از موفقیت باشد.
مصالحه موردنظر کیچر بر این فرض استوار است که عقاید علمى، علاوه بر گسترش در مسیر زمان، از سهم محققانى با انگیزههاى گوناگون بهره مىجوید. نگرش مذکور را مىتوان به معناى مصالحه در برابر دانشمندان برخوردار از گرایشهاى جامعهشناختى دانست. امّا با وجود این، سرانجام نظریات پذیرفتهشده همان نظریاتى خواهند بود که متضمّن اصل «استاندارد خارجى» باشند. بدین ترتیب، کیچر دیدگاههایى را که در آنها، یا بر امکان تولید موقعیتهاى پیشینى از عقلانیت و یا بر تضمین معرفتى مستقل از روابط اجتماعى علم تأکید مىشود، با یکدیگر مرتبط مىسازد.
به نظر مىرسد که مقصود فیلیپ کیچر از عبارت «اصل مستقل از هر زمینه اجتماعى، تاریخى، و فرهنگى خاص» و صفاتى مانند «خارجى بودن»، «بیرونى بودن»، و «جهانى بودن»، سنخى از ادراکات تصوّرى و تصدیقى باشد که در فلسفه اسلامى، از آنها با عنوان «ادراکات عمومى» یاد مىشود؛ ادراکاتى که همه اذهان در آنها یکساناند، یعنى همه اذهان واجد این ادراکات هستند و در میان اذهان، از جهت واجد بودن و واجد نبودن آنها و نیز از جهت کیفیت واجد بودن آنها، اختلافى وجود ندارد؛ از قبیل اعتقاد به وجود دنیاى خارج، که حتى سوفسطایى نیز در حاق ذهن خود نمىتواند منکر آن باشد. در نمودار شماره (3)، عناصر مورد تأکید کیچر نشان داده مىشود.
نمودار شماره (3): الگوى مصالحه فیلیپ کیچر.
رویکردهاى ترکیبى در معرفتشناسى اجتماعى
رویکردهاى ترکیبگرا سومین مجموعه از الگوها را تشکیل مىدهند. نلسون براى مردود شمردن اعتبار بنیادى گزارههاى مشاهدهاى، از نظریات و مباحث کواین بهره مىجوید. بر اساس دیدگاه نلسون، نمىتوان هیچگونه تمایز اخلاقى را بین تئورىها و مشاهدات و ارزشهاى جامعه قائل شد؛ همچنین، «دلیل و تصدیق» توسط مجموعه کاملى از دیدگاههاى جامعه علمى، تعهدات ارزشى، و مشاهدات، تثبیت مىشود. در واقع، فارغ از چنین مجموعهاى، هیچ معرفت یا ادلّهاى وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، «اجتماع علمى» اولین شناسا مىباشد که در پى آن، «دانش فرد» نیز تابعى از دانش و ارزشهاى جامعه علمى مىگردد.
میریام سولومون با طرح ایده «تجربهگرایى اجتماعى»، عقلانیت علمى را در قالب نفى تمایز عام در بین مجموعه علل عقیده، مورد توجه قرار مىدهد و از تعصبات و سوگیرىها به عنوان مؤلّفههاى مؤثر بر عقاید یاد مىکند؛ مؤلّفههایى که لزومآ مخدوشکننده نیستند، بلکه مىتوانند ایجادکننده بینش عقلانى باشند. وى قابلیت دسترسى به اطلاعات و فناورىهاى اندازهگیرى را نمونهاى از تعصبات مىداند که همسنگ با ایدئولوژىهاى اجتماعى است.
ویژگى تجربهگرایى سولومون عبارت است از: «تقابل میان عقلانیت فردى و عقلانیت مجموعه علمى»؛ بدین معنا که عقیده یا نظریهاى که پذیرش آن، عقلانى به نظر مىرسد، برابر با همان عقیده یا نظریهاى است که از موفقیت تجربى بیشترى برخوردار است. در این دیدگاه، این امکان وجود دارد که افراد بر عقایدى که میزان عقلانیتپذیرى آنها در مقایسه با عقاید دیگر کمتر است، پافشارى کنند. این وضعیت زمانى پیش مىآید که افراد واجد آن عقاید، کلّیت تصدیق یا اطلاعات تجربى کافى در اختیار نداشته باشند. به هر حال، آنچه براى علم اهمیت دارد، عقلانى بودن قضاوتهاى جامعه علمى است. در مجموعه علمىِ عقلانى، تئورىهایى مورد پذیرش واقع مىشوند که با تمام یا اکثریت موفقیتهاى تجربى همراه باشند. بدین ترتیب، حتى اگر اعضاى مجموعه علمى غیرعقلانى باشند، مىتوان قضاوتهاى آنان را عقلانى دانست. با وجود این، عدم عقلانیت افراد مىتواند در میزان عقلانیت جامعه علمى سهمى را به خود اختصاص دهد؛ زیرا افراد متعهد به نظریهاى خاص، اطلاعات خویش را در طیفى از پدیدههایى نگاه مىدارند که نهایتآ به کمک تئورى مورد پذیرش مجموعه علمى، توضیح داده خواهند شد. در این میان، و در جهت باقى ماندن کلّیت محدودیتهاى مرتبط با پذیرش نظریه در دسترس کلّ مجموعه علمى، توزیع متناسب سوگیرىها امرى لازم است.
بنابراین، سولومون توزیع متناسب سوگیرىها در ساختار مجموعههاى علمى را پیشنهاد مىکند.
لانگینو با مطرح ساختن «تجربهگرایى زمینهاى انتقادى»، معتقد است: فرایندهاى شناختى منتهى به دانش، فىنفسه علمى هستند. از نظر وى، ضرورت و الزام موجود در تصدیق یا تکذیب شکاف معنایى بین گزارههاى «بیاندارنده اطلاعات» و گزارههاى «بیاندارنده فرضیهها» به وسیله اطلاعات، به معناى عدم امکان مشخص ساختن روابط مستدل به طور صورى تا حذف کلّیه شقوق و قرینههاى دیگر مىباشد. در عوض، تنها امکان موجود، تعدیل روابط مذکور توسط «پیشفرضهاى زمینهاى» است. انسان، در زنجیره دلیلآورى، به پیشفرضهایى مىرسد که قائم به هیچ دلیلى نیستند. چنانچه پیشفرضهاى مذکور، همان زمینهاى باشند که در آن، ارتباطات مدلل شکل مىگیرد، سؤالات مربوط به چگونگى مشروعیت پذیرش آن پیش مىآید. به اعتقاد لانگینو، در اینگونه موارد، تنها گزینه پیشروى در برابر سلطه یکسویه ترجیحات ذهنى (نظیر ترجیحات متافیزیکى، ترجیحات سیاسى، و ترجیحات زیباشناختى) برخورد و تعامل انتقادى بین «اعضاى یک مجموعه علمى خاص» و یا تعامل انتقادى بین «افرادى از مجامع گوناگون علمى» است.
هدف لانگینو بیان این مفهوم جامعهشناختى از معرفت در قالب واژگان و تعابیر منطقى است که: «افراد شرکتکننده در تولید معرفت علمى همگى به لحاظ تاریخى، جغرافیایى، و اجتماعى محدود به موقعیتى خاص مىباشند و مشاهدات و استدلال آنها منعکسکننده موقعیت آنهاست». از نظر وى، این حقیقت کارکرد هنجارى فلسفه را سست نمىکند. واقعیت موردنیاز عبارت است از: گسترش فلسفه تا آن مرزى که متضمّن تعاملات اجتماعى در «بین» و «درون» مجموعههاى علمى باشد؛ دانش و معرفت در پرتو اینگونه تعاملات انتقادى مشخص مىگردد. به باور او، برخى از جوامع علمى بازنگرى مطلق را به عنوان یکى از مصادیق رویّههاى انتقادى نهادینه مىسازند. وى معتقد است: مؤسّسات علمى باید شرایط اثربخشى لازم را براى تحقّق اینگونه تعاملات در نظر بگیرند.
نوع الگو بنیان گذاران و پیشگامان الگوها مهم ترین شاخص(های) مفهومی الگو
الگوهای دفاع از عقلانیت علمی الگوی لاری لادن محوریت عقلانیت و دانش فردی، بحث و دلیل آوری به عنوان نقطه شروع فهم دانش علمی، عدم اعتبار دعاوی معرفتی جامعه شناسان
الگوی جیمز بروان
الگوی آلوین گلدمن
الگوی سوزان هک
الگوهای مصالحه الگوی رونالد گیر قضاوت علمی بر مبنای نظریه تصمیم گیری
الگوی شبکه ای استنتاج علمی مری هسه عوامل اجتماعی به عنوان مجموعه به هم پیوسته در تعیین اعتبار عقاید
الگوی فیلیپ کیچر تعیین جهت گیری علم به شیوه ای دموکراتیک، مبنایی بودن اصل استاندارد بیرونی
الگوهای ترکیبی تجربه گرایی فمینیستی الگوی لین نلسون بی اعتباری گزاره های مشاهدتی، تابعیت دانش فرد از دانش و ارزشهای اجتماعی
تجربه گرایی اجتماعی الگوی میریام سولومون تقابل میان عقلانیت فردی و عقلانیت مجموعه علمی، عقلانی بودن قضاوت ها و داوری های مجموعه علمی
تجربه گرایی انتقادی الگوی هلن لانگینو اجتناب ناپذیری مفروضات زمینه ای
جدول شماره (1): گزیده نظریات فیلسوفان در تبیین نسبت وجوه فلسفى و جامعهشناختى معرفت علمى.
جهتگیری اجتماعی علم
محور الگوى علم جدید را خودگردانى دموکراتیک تشکیل مىدهد. این خودگردانى زمینههاى اجتماعى علم جدید را تسهیل مىکند و به این زمینهها نیازمند است. به بیان دیگر، علم به طور همزمان «وابسته» و «حامى» زمینه اجتماعى خود است؛ امّا از نظر مسائل روششناختى، علمْ وابسته و یا حامى زمینههاى اجتماعى خود نمىباشد. به دنبال گسترش روزافزون علم و فناورىهاى علممحور در اقتصاد و زندگى روزمرّه جوامع صنعتى، موضوع «حاکمیت علم» بار دیگر در کانون توجه قرار گرفته و پرسشهاى زیادى در اینباره مطرح شده است؛ از جمله: «کدام تحقیق باید دنبال شود؟»، «کدام منابع اجتماعى باید به آن اختصاص داده شود؟»، «چه کسى باید چنین تصمیماتى را اتخاذ نماید؟» و «تصمیمات چگونه باید اتخاذ شوند؟».کیچر معتقد است: استاندارد مطلقى از «خوب بودن»، «اهمیت کاربردى»، و «اهمیت معرفتشناختى» طرحهاى تحقیقاتى فارغ از ترجیحات ذهنى وجود ندارد. این دیدگاه، در تقابل با دیدگاه پوزیتیویستى است که هدف علم را کسب معرفت عینى و جستوجوى حقیقت و صدق بدون هیچگونه محدودیتى مىداند و تلاش دانشمندان را براى ورود ارزشها به علم، و پاسداشت ارزشهاى اجتماعى ـ سیاسى جامعه پذیرفتنى نمىشمارد.
با وجود این، دیدگاه کیچر در تقابل با دیدگاههاى معرفتى برخى از گرایشهاى افراطى جامعهشناسان علم مانند فایرابند قرار مىگیرد. گرایشهاى افراطى جامعهشناسان علم، ضمن سلب هرگونه عینیت از علم و تحقیقات علمى و زیر سؤال بردن توانایى علم در دستیابى به حقیقت، علم را صرفآ ابزارى مىدانند که در دست قدرت است. فایرابند با تشبیه «انسان عقلگراى خوب تربیتشده» به «حیوان اهلى خوب تربیتشده» مىنویسد:
همانطور که این از صاحبش تبعیت مىکند و به ابهامات و ایرادهاى الگوهاى القایى توجه نمىکند، آن هم از تصویر ذهنى استادش تبعیت خواهد کرد و شاخصهاى بحثى وى را تلقّى به قبول مىکند. او تشخیص نمىدهد آنچه را وى «حاصل دلیل» مىپندارد، چیزى جز پسماند تأثیر «تربیتى ـ علّى» آموزشهایى که دیده نیست، و از درک این نکته عاجز است که آنچه به عنوان «عقل» به آن توسّل مىکند، صرفآ در حد یک «مانور سیاسى» است و بهره آن از حقیقت تا همین اندازه است.
نتیجه نهایى این نوع تلقّى از معرفت علمى نمىتواند چیزى جز هرجومرج معرفتى باشد. از نگاه کیچر، در غیاب استانداردهاى مطلق، دفاع از قضاوتهاى مرتبط با دستور کار تحقیق (از طریق به کارگیرى شیوههاى دموکراتیک ایجاد ترجیحات جمعى) تنها راه غیرخودکامه به حساب مىآید. نظریه کیچر را در سطحى بالاتر، بر مبناى مفهوم «کنش ارتباطى» هابرماس، مىتوان اینگونه بازخوانى کرد که: در کنش و واکنش ارتباطى، کنشگران از یکدیگر انتظار دارند که اغراض و افعال متفاوتشان را از طریق اجماعى که محصول مفاهمه است، هماهنگ کنند. به علاوه، تلاش براى دستیابى به توافق، بر استفاده طبیعى ما از زبان مبتنى است. «زبان مشترک» رسانهاى است که امکان تفاهم و ارزیابى اعتقادات و اهداف مشترک را فراهم مىآورد. هنگامى که گویندهاى عبارتى را بر زبان مىآورد، صرفآ به دنبال این نیست که سخن وى فهمیده شود؛ او امیدوار است که مخاطب با سخنش موافق باشد و آن را صادق بداند.
کیچر به منظور ایجاد «علم به خوبى سامانیافته» تلاش مىکند تا شیوههاى جهتگیرىهاى تحقیقاتى را به صورت دموکراتیک، مشخص سازد. در این رویکرد، تصمیمات اتخاذشده ـ در حقیقت ـ در امتداد تصمیمات نماینده تشکیلاتى است که آن هم مبتنى بر اطلاعات کارشناسان به صورت گروهى است. در همین ارتباط، هابرماس ضمن تأکید بر شکستن ظاهر شىءگونه علم و ایدئولوژى و جامعه، راهحل مسائل مربوط به «حقیقت» و «اعتبار» و رسیدن به علایق و ترجیحات جمعى را در عمل ارتباطى و کلامى مىداند.
هابرماس معتبر بودن و حقیقى بودن را دو ادّعاى متفاوت مىداند. در حالى که قضیه «صحت و اعتبار» یک حکم، امرى «جزئى و متعلّق به حوزه عمل تکمنطقى» است و از طریق توافق بر سر چارچوب عینى قضاوت قابل نفى و اثبات است، قضیه «حقیقت» مبتنى بر ساخت قواعد عام در حوزه منطق تفاهمى است، و نفى و اثبات حقیقت حکمى به داورى بینالاذهانى نیازمند است. بدین ترتیب، حقیقت مبتنى بر اجماع همهجانبه درباره صحت و اعتبار حکم است که از وضعیت کلامى مبتنى بر برابرى و خالى از اختلال برمىخیزد. حقیقت هم به عنوان مقوله کلّى وجود دارد و هم براى کسب اعتبار و صحت عینى خود، متّکى بر اذهان خاص فردى است.
مفهوم «علم به خوبى سامانیافته»، که از سوى کیچر مطرح شده، توجه برخى از فلاسفه، دانشمندان و محققان سیاستگذارىهاى عمومى را به خود جلب کرده و علاوه بر اینکه برخى تحسینها را برانگیخته، پارهاى از انتقادات را نیز به همراه داشته است. ایدهآلگرایى افراطى مفهوم مذکور و محوریت ترجیحات گروه کوچکى از تصمیمسازان، در مقایسه با کسانى که از تصمیمگیرىهاى تحقیقاتى متأثر مىشوند، از جمله دغدغههاى منتقدان کیچر است. هابرماس نیز نگرانى مشابهى را همراه با ارائه راهحل مرتبط با آن، در سطح وسیعتر اجتماعى مطرح مىکند و به نظر مىرسد که مىتوان از آن در بیان نظرى انتقادات واردشده بر الگوى تصمیمسازى کیچر بهره جست. از نظر هابرماس، دموکراسى یعنى همهچیز در «درون» و «از طریق» تعامل اجتماعى، یا از طریق کنشى انجام شود که واقعآ در جهت رسیدن به تفاهم است. وى این امکان را مىپذیرد که بازیگران استراتژیک به مصالحههایى دست یابند؛ امّا با این نوع توافق، به عنوان توافقهاى ثانویه یا حتى شکلهاى انگلى همکارى، برخورد مىنماید که در نهایت به دستاوردهاى کنش ارتباطى بستگى پیدا مىکند.
از نظر منتقدان، الگوى کیچر در بهترین حالت ممکنْ براى سیستمى کار مىکند که در آن، همه یا بیشتر تحقیق علمى به صورت دولتى (عمومى) سرمایهگذارى مىشود؛ امّا با توجه به رشد بیشتر سرمایهگذارى خصوصى و اشتراکى علم، در مقایسه با سرمایهگذارىهاى دولتى (عمومى)، تردیدهایى درباره مؤثر بودن الگوى یادشده، که در آن کنترل عمومى امرى مفروض پنداشته مىشود، به وجود آمده است. با این حال، الگوى پیشنهادى کیچر ـ به طور همزمان ـ جدایى مهم میان «هدایت واقعى تحقیق و تصمیمات مربوط به جهتگیرىهاى تحقیق» از یکسو، و جدایى بین «دانشمندان معتقد به وجود رابطه نزدیک میان فرایندهاى اجتماعى و ارزشها و دانشمندان ناخرسند از تأثیرپذیرى تحقیق از فرایندهاى اجتماعى» از سوى دیگر را تحت تأثیر قرار داده است.
تقابلهاى موجود در طرح کیچر، پرسشهایى را درباره میزان دموکراتیک بودن «علم به خوبى سامانیافته» ایجاد مىکند؛ از جمله اینکه: «اگر ضرورتى نباشد تا تصمیمهاى واقعى نتیجه رویّههاى دموکراتیک باشند و تنها شبیه تصمیماتى باشند که نتیجه مىدهند، در این صورت، بر مبناى اینگونه رویکردها، چگونه مىتوان دریافت که کدامیک از تصمیمات اتخاذشده، تصمیمات مستقل از رویّههاى تأمّلى هستند؟».
در این صورت در مواردى، نظیر تصمیمات کارشناسانى که نظریات آنان همواره مورد توجه قرار مىگیرد، این امکان وجود دارد که ترجیحات ذهنى «افراد»، ترجیحات «جمعى» را سست، متزلزل یا جهتدار نماید.
این نکته را نمىتوان نادیده گرفت که تأثیرات تحقیق علمى به صورت بالقوّه «جهانى» هستند، در حالى که تصمیمات دموکراتیک در بهترین وجه خود از آثار «ملّى» برخوردارند؛ با وجود این، اثرگذارى تصمیمات ملّى فراتر از جمعیتى است که تصمیمسازان آن را نمایندگى مىکنند. در همین راستا، جاسانوف به وجود نظامهاى حاکمیتىِ کاملا متفاوت با علم در دموکراسىهاى صنعتى معاصر باور دارد. به اعتقاد وى، فقط یک الگوى تصمیمسازى دموکراتیک وجود ندارد، بلکه تعداد زیادى از الگوها وجود دارند که تفاوتهاى موجود در میان آنها، سیاستهاى متفاوتى را به همراه دارد.
نتیجهگیرى
اگرچه باید خاستگاه جامعهشناسى علم و معرفت را در دوران مدرن جستوجو کرد، امّا نمىتوان رابطه این خاستگاه را با فضاى پستمدرنیستى نادیده گرفت. در فضاى فرهنگى پسامدرن، مفهوم هژمونیک «نسبیتگرایى» ـ و تأکید بر مقولاتى مانند عدم وجود حقیقت و عدم امکان وصول به آن، و نیز عدم وجود گزارههاى منطقآ صادق یا منطقآ کاذب ـ تا حدود زیادى ریشه در شکّاکیت افرادى مانند هیوم دارد. در میان حوزههاى مختلف معرفتى، عقلانیت معرفت، توجه معرفتشناسان جدید را به معیارهاى تأمین عقلانیت جلب کرده است. در این میان، علم تجربى، دانش فلسفه علم را به خود اختصاص داده است.
در حالى که بیشتر جامعهشناسان معرفتى معتقد به وجود دیالکتیک معرفت و عوامل جامعهشناختى هستند؛ امّا تا پیش از فراگیر شدن نظریه پارادایمها، معرفت علمى حاصل از علم تجربى ـبا توجه به مختصات معرفتشناختى خاص آن ـ به لحاظ «محتوا» کمتر مورد تنقیح جامعهشناسان معرفت واقع شد. این وضع تا حدود زیادى همچنان ادامه دارد. با ظهور نظریه پارادایمى، و به استناد بررسىهاى جامعهشناسان جدید معرفتى، مستقل بودن گزارههاى تجربى از «محیط اجتماعى و ارزشهاى حاکم بر آن» به میزان قابل توجهى با تردید روبهرو شد. در مقابل، شمارى از فیلسوفانِ علم که از گرایشهاى پوزیتیویستى بیشتر بهرهمندند، چشماندازهاى جامعهشناختى را برابر با اعتبارزدایى از گزارههاى علمى مىدانند. بر اساس چشماندازهاى جامعهشناختى، «معرفت» به زمینههاى اقتصادى، اجتماعى، و فرهنگى آن مشروط مىشود و «تبعى بودن حقایق علمى» و «مبتنى بودن اعتبار معرفت علمى بر اجماع متخصصان» مورد تأکید قرار مىگیرد.
در این مقاله، واکنشهاى فیلسوفان تجربهگراى علم در چالش با مقوله «ابعاد اجتماعى معرفت علمى» در سه قالب بررسى شد: نخست، نفى وجوه اجتماعى معرفت علمى؛ دوم، مصالحه میان عقلانیت معرفت علمى و وجوه اجتماعى آن؛ سوم، تحویل عقلانیت معرفت علمى به بعد جامعهشناختى آن. مبادى استدلالى پیشگامان هریک از آنها با تأکید بر دیدگاه گروه دوم بیان گردید. در بحث از ابعاد اجتماعى علم، به مقولاتى مانند جهتدار بودن علم از نظر جنسیتى، نسبیت فرهنگى علم، زمینههاى اقتصادى، اجتماعى، و سیاسى مؤثر در گسترش علم، و رابطه علم و قدرت پرداخته شد.
فیلسوفان جدید علم با پذیرش این مطلب که تصمیمات علمى دانشمندان متأثر از عوامل غیرمعرفتى است (عواملى مانند نوع «تعاملات میان افراد در مجامع علمى»، «رقابتهاى موجود میان دانشمندان در کسب ارتقا و شهرت علمى»، «تمتّعات مادّى و رفاهى» و «چگونگى نسبت دانشمندان با ارزشهاى اجتماعى و نظام اقتصادى ـ سیاسى حاکم بر جامعه مورد فعالیت»)، مىکوشند الگوهایى را ارائه دهند که در آنها عوامل «فرامعرفتى مؤثر بر معرفت علمى» همراه با اصل «محفوظ ماندن اعتبار فلسفى و معرفتشناختى گزارههاى علمى» به طور همزمان، و در نسبتى معقول با یکدیگر، مورد توجه قرار گیرند. در مقاله حاضر، الگوهاى پیشنهادى قائلان به ضرورت مصالحه میان عقلانیت معرفت علمى و وجوه انضمامى آن، با عنایت به گرایشهاى فمینیستى، انتقادى، فرهنگى و اجتماعى آنان، تحت عناوینى همچون «تجربهگرایى فمینیستى»، «تجربهگرایى اجتماعى»، و «تجربهگرایى زمینهاى انتقادى» مورد مطالعه قرار گرفت. به نظر مىرسد، الگوى پیشنهادى کیچر در خصوص نحوه انتخاب تصمیمهاى علمى مجامع علمى از میان انتخابهاى گوناگون، از جامعیت بیشترى برخوردار است. در الگوى یادشده، به تأثیرگذارى عوامل گوناگون فرامعرفتى مانند «مرجعیت و اقتدار علمى دانشمندان»، «بسط تدریجى عقاید در طى زمان»، «جهتگیرىهاى پژوهشهاى علمى»، و «چرخشهاى عقیدتى» بر ماهیت کنشهاى علمى دانشمندان توجه شده است. این عوامل فرامعرفتى بر اصل «استاندارد بیرونى» استوار مىباشند. برایند نهایى مجموعه عوامل یادشده «علم مناسب سازمانیافته» را محقّق مىسازد. در این علم، جهتگیرىهاى تحقیقاتى بر اساس اطلاعات کارشناسىشده فرد واحدى انتخاب مىشود. این فرد نماینده تشکیلاتى مجموعههاى علمى محسوب مىشود که به صورت دموکراتیک انتخاب شده است.
از مهمترین یافتههاى نظرى مقاله حاضر این است که برخلاف دیدگاه معرفتشناسان پوزیتیویست، لازم نیست دانش انسانى تا حد «گزارههاى تجربى آزمونپذیر» تقلیل یابد که بتوان نام «علم» را بر آن نهاد. دانش در خلأ محقّق نمىشود، بلکه به مقدّمات و مقوّمات خاصى نیازمند است. این بیان، برخلاف دیدگاه معرفتشناسان پوزیتیویست، معادل با «بىاعتبارسازى گزارههاى علمى» نیست؛ به علاوه نمىتوان مانند برخى از چهرههاى افراطى جامعهشناسى علم، مانند فایرابند، آنارشیسم معرفتى را از آن نتیجه گرفت. کیچر با پذیرش نوع خاصى از واقعگرایى، نقش ارزشهاى اخلاقى و ملاحظات اجتماعى را در فرایند تحقیق علمى مورد توجه قرار داده است. هابرماس در نقد مدافعان افراطى تجربهگراى علم، که به قول وى خرد ما را مثله کردهاند، معتقد است: شناسنده بدون فرهنگ وجود ندارد و دانش با واسطه تجربه اجتماعى حاصل مىشود. «شناسنده» تسلیم این پیشداورى تجربهگرایانه نمىشود که ذهن مُدرِک، بازتاب دنیاى اعیان است، یا اینکه ایدهها تأثرات حسّى ضعیفى هستند؛ برعکس، ذهن مُدرِک، مقولهها و استعدادهاى عقلى خاص خود را در ساختمان و سرشت عین وارد مىسازد و بدین ترتیب، به لمحه شکلدهنده دانش وارد مىشود.
در معرفتشناسى اسلامى، مسائل معرفتشناختى و هستىشناختى درهم آمیخته است و «درهمتنیدگى معرفت و زمینههاى اجتماعى آن» و متعاقب آن، «چگونگى داورى در صدق و کذب گزارههاى معرفتى شکل گرفته در بستر اجتماع» مورد توجه قرار گرفته است. همه این مسائل، از مباحث فلسفى یا «علمالوجود» سرچشمه مىگیرند؛ براى نمونه، مسئله وجود ذهنى به عنوان قسمى از یکى از تقسیمات کلّى «وجود» مطرح مىشود (یا علم به منزله یکى از اعراض به نام «کیف نفسانى»، و در ارتباط با مفاهیمى از قبیل «معقولات ثانیه» و «مناط صدق قضایا» مطرح مىگردد.) به نظر مىرسد، فضاى قطبىشده موجود میان مواضع فیلسوفان تجربهگرا و جامعهشناسان معرفت را مىتوان در قالب نسبت و ارتباط میان قضایاى وصفى و تجویزى، در ذیل موضوع «تمیز» و «معنادارى»، و مباحثى مانند قوانین و احکام حقیقى و قوانین و احکام اعتبارى مرتفع نمود. کانون اصلى نزاع در این مباحث را باید در منشأ و خاستگاه این مباحث جستوجو کرد. تقسیم معرفت به معرفت تصوّرى و معرفت تصدیقى در فلسفه اسلامى توسط فارابى ، و نیز تقسیم علم به حضورى و حصولى و طرح نظریه «اتّحاد عقل و عاقل و معقول» در فلسفه ملّاصدرا، (به عنوان یکى از مهمترین مسائل فلسفى «معرفت»)، به رفع تناقضات موجود کمک شایانى مىکند. هریک از سه عنصر «علم»، «عالم» و «معلوم» وابسته به دو عنصر دیگر است و هیچیک از آنها بدون حقیقت دیگرى قابل تصوّر نیست. در این میان، علّت اینکه علم و عالم از یکدیگر جدا نیستند این است که علم یکى از فعالیتهاى کشف و اکتشافى نفس یا «من» در مغز آدمى مىباشد.
هرچند برقرارى رابطه منطقى میان دو دسته قضایاى حقیقى و اعتبارى در نگرش پوزیتیویستى، با ادّعاى شکاف منطقى و جدایى همیشگى این دو دسته قضایا از یکدیگر، غیرممکن است؛ امکان ایجاد نسبت منطقى و عقلانى میان آنها از طریق مبحث «ضرورت بالقیاس» و «ضرورت بالقیاس بالغیر» در معرفتشناسى اسلامى وجود دارد و طى آن پیوندى منطقى میان قوانین حقیقى و اعتبارى، گزارههاى اخبارى و انشایى، و سرانجام دانش و ارزش برقرار مىشود؛ به طورى که مىتوان این دو دسته از گزارهها را به یکدیگر تحویل نمود. بازخوانى تعابیر فلسفى فوق در باب رابطه «دانش» و «ارزش» در سطح عینىتر، ما را به این دریافت مىرساند که: «علم ابزار مىسازد و ایمان مقصد، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، ]و سرانجام[ علم مىنمایاند که چه هست ]و[ ایمان الهام مىبخشد که چه باید کرد».
منابع
ـ برگمن، گریگورى، کتاب کوچک فلسفه، ترجمه کیوان قبادیان، تهران، اختران، 1384.
ـ بشیریه، حسین، تاریخ اندیشههاى سیاسى در قرن بیستم، تهران، نى، 1375.
ـ پستمن، نیل، زندگى در عیش، مردن در خوشى، ترجمه سیدصادق طباطبائى، تهران، سروش، 1373.
ـ پوپر، کارل، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمى، چ دوم، 1377.
ـ ـــــ ، جهان گرایشها: دو پژوهش درباره علّیت و تکامل، ترجمه عبّاس باقرى، تهران، فرزانروز، 1381.
ـ ـــــ ، زندگى سراسر حل مسئله است، ترجمه شهریار خواجیان، تهران، مرکز، چ چهارم، 1385.
ـ ـــــ ، منطق اکتشاف علمى، ترجمه حسین کمالى، تهران، علمى و فرهنگى، 1381.
ـ پیوزى، مایکل، یورگن هابرماس، ترجمه احمد تدیّن، تهران، هرمس، 1387.
ـ توسلى، غلامعبّاس، نظریههاى جامعهشناسى، تهران، سمت، 1379.
ـ جعفرى، محمّدتقى، بنبست امروز بشر، گردآورى و تنظیم و تلخیص محمّدرضا جوادى، تهران، پیام آزادى، 1378.
ـ چالمرز، آلن اف، چیستى علم: درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، سمت، 1384.
ـ حکیمى، محمّدرضا، اجتهاد و تقلید در فلسفه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1387.
ـ دریفوس، هیوبرت و رابینو، پل، میشل فوکو فراسوى ساختارگرایى و هرمونتیک، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نى، 1379.
ـ ریتزر، جورج، نظریههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، چ چهارم، 1379.
ـ شریعتمدارى، على، فلسفه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ هفتم، 1377.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، با مقدّمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، قم، دفتر انتشارات اسلامى، بىتا.
ـ علیزاده، عبدالرضا، اژدرىزاده، حسین و دیگران، جامعهشناسى معرفت: جستارى در تبیین رابطه ساخت و کنش اجتماعى و معرفتهاى بشرى، تهران، حوزه و دانشگاه، 1383.
ـ فایرابند، پل، بر ضدّ روش، ترجمه مهدى قوامصفرى، تهران، فکر روز، 1375.
ـ فعّالى، محمّدتقى، معرفتشناسى دینى، قم، زلال کوثر، 1380.
ـ فوکو، میشل، نظم گفتار: درس افتتاحى در کلژدوفرانس، ترجمه باقر پرهام، تهران، آگاه، چ سوم، 1384.
ـ کامران، حسن و واثق، محمود، «منطق و روش علمى در جغرافیاى سیاسى»، جغرافیا و توسعه، ش 10، پاییز و زمستان 1386، ص 73ـ88.
ـ کوهن، تامس، ساختار انقلابهاى علمى، ترجمه احمد آرام، تهران، سروش، 1369.
ـ گلوور، دیوید، استرابریج، شیلاف و دیگران، جامعهشناسى معرفت و علم، ترجمه شاپور بهیان و دیگران، تهران، سمت، 1384.
ـ گیلیس، دانالد، فلسفه علم در قرن بیستم، ترجمه حسن میاندارى، تهران، سمت، 1381.
ـ لازى، جان، درآمدى تاریخى به فلسفه علم، ترجمه على پایا، تهران، سمت، 1377.
ـ محسنى، منوچهر، مبانى جامعهشناسى علم، تهران، طهورى، چ دوم، 1386.
ـ محقّق، جواد، علم و ایمان در گفتوگو با دانشمندان، تهران، مدرسه، بىتا.
ـ مردیها، مرتضى، فضیلت عدم قطعیت در عدم شناخت اجتماع، تهران، طرح نو، چ دوم، 1387.
ـ مصباح، محمّدتقى، فلسفه اخلاق، تهران، شرکت چاپ و نشر بینالملل، 1381.
ـ مطهّرى، مرتضى، انسان و ایمان، تهران، صدرا، چ یازدهم، 1374.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، ج 5 (کلّیات منطق)، تهران، صدرا، بىتا.
ـ مقدّم حیدرى، غلامحسین، قیاسناپذیرى پارادایمهاى علمى، تهران، نى، 1385.
ـ مولکى، مایکل، علم و جامعهشناسى معرفت، ترجمه حسین کچوئیان، تهران، نى، چ دوم، 1384.
ـ هابرماس، یورگن، «کنش ارتباطى: بدیل خشونت»، ترجمه عبّاس سلطانى، کیان، ش 45، بهمن و اسفند 1377، ص 157ـ159.
ـ هالینگ دیل، رجینالد، تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، تهران، ققنوس، 1381.
ـ هولاب، رابرت، یورگن هابرماس، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نى، 1375.
- Anderson, Elizabeth, "Uses of Value Judgements in Science", Hypatia 19, 2004, pp. 1-24.
- pown, James, The Rational and the Social, London, Routledge, 1989.
- Douglas, Heather, "Inductive Risk and Values in Science", Philosophy of Science 67, 4, 2000, pp. 559-579.
- Fuller, Steve, Social Epistemology, Bloomington, IN: Indiana University Press, 1988.
- Giere, Ronald, Explaining Science: A Cognitive Approach, Chicago, University of Chicago Press, 1988.
- Giere, Ronald, and Alan Richardson, "Origins of Logical Empiricism", Minnesota Studies in the Philosophy of Science, V. XVI, Minneapolis, MN: University of Minnesota Press, 1996.
- Goldman, Alvin, "The Foundations of Social Epistemics", Synthese, 73, 1, 1987, pp. 109-144.
- Haack, Susan, "Science as Social: Yes and No", In Feminism, Science, and the Philosophy of Science, pp. 79-94. Dordrecht, Holland: Kluwer Academic Publishers, 1996.
- Haraway, Donna, "Animal Sociology and a Natural Economy of the Body Politic, Pt. II", Signs 4,1, 1978, pp. 37-60.
- Hardwig, John, "Epistemic Dependence", Journal of Philosophy 82, 1985, pp. 335-349.
- Hesse, Mary, Revolutions and Reconstructions in the Philosophy of Science, Bloomington, IN: Indiana University Press, 1980.
- Hull, David, Science as a Process: An Evolutionary Account of the Social and Conceptual Development of Science, Chicago, University of Chicago Press, 1988.
- Jaki, S., The Absolute Beneath the Relative and Other Essays, University Press of America, 1988.
- Jasanoff, Sheila, Designs on Nature: Science and Democracy in Europe and the United States, Princeton, NJ: Princeton University Press, 2005.
- Keller, Evelyn Fox, Reflections on Gender and Science, New H-aven, CT: Yale University Press, 1985.
- Kirmani, M. Z., Islamic Science, Moving towards a New Paradigm, London, Mansell Publication, 1989.
- Kitcher, Phillip, Science, Truth, and Democracy, Oxford University Press, 2001.
- Kitcher, Phillip, The Advancement of Science: Science Without Legend, Objectivity Without Illusions, Oxford, Oxford University Press, 1993.
- Knorr-Cetina, Karin, The Manufacture of Knowledge, Oxford, Pergamon Press, 1981.
- Krimsky, Sheldon, Science in the Private Interest, Lanham, MD: Rowman and Littlefield, 2003.
- Lacey, A., Dictionary of Philosophy, London, Routledge and Kegan Paul, 1989.
- Lacey, Hugh, Values and Objectivity: The Controversy over Transgenic Crops, Lanham, MD: Rowman and Littlefield, 2005.
- Latour, puno & Steven Woolgar, Laboratory Life: The Construction of Scientific Facts, 2d ed., Princeton, NJ: Princeton University Press, 1986.
- Longino, Helen, Science as Social Knowledge: Values and Objectivity in Scientific Inquiry, Princeton, NJ: Princeton University Press, 1990.
- Marx, karol, Grundrisse, Harmondsworth, Penguin, 1973.
- Mill, John Stuart, On Liberty, London, Harmondsworth, Penguin, 1982.
- Mirowski, Philip & Esther-Mirjam Sent, Science Bought and Sold, Chicago, IL: University of Chicago Press, 2002.
- Nelson, Lynn Hankinson, Who Knows: From Quine to Feminist Empiricism, Philadelphia, PA: Temple University Press, 1990.
- Peirce, Charles S., "Some Consequences of Four Incapacities", Journal of Speculative Philosophy 2, pp. 140-157, ed. by Philip Wiener, NewYork, Dover Publications, pp. 39-72, 1958.
- Pickering, Andrew, Constructing Quarks: A Sociological History of Particle Physics, Edinburgh, Edinburgh University Press, 1984.
- Potter, Elizabeth, Gender and Boyle's Law of Gases, Bloomington, IN: Indiana University Press, 2001.
- Rose, Hilary, "Hand, pain, and Heart", Signs 9, 1, 1983, pp. 73-96.
- Roth, Paul. "Kitcher's Two Cultures", Philosophy of the Social Sciences 33, 3, 2003, pp. 386-405.
- Schmitt, Frederick, "On the Road to Social Epistemic Interdependence", Social Epistemology 2, 1988, pp. 297-307.
- Shapin, Steven & Simon Schaffer, Leviathan and the Air Pump, Princeton, NJ: Princeton University Press, 1985.
- Shrader-Frechette, Kristin, "Expert Judgment and Nuclear Risks: The Case for More Populist Poliicy", Journal of Social Philosophy 25, 1994, pp. 45-70.
- Shrader-Frechette, Kristin, Environmental Justice: Creating Equality; Reclaiming Democracy, Oxford, Oxford University Press, 2002.
- Solomon, Miriam, "A More Social Epistemology", in Socializing Epistemology: The Social Dimensions of Knowledge, Lanham, MD: Rowman and Littlefield Publishers, 1994, pp. 217-233.
- Solomon, Miriam, "Scientific Rationality and Human Reasoning", Philosophy of Science 59, 3, 1992, pp. 439-454.
- Solomon, Miriam, "Social Empiricism", Nous 28, N. 3, 1994, pp. 323-343.
- Traweek, Sharon, Beamtimes and Lifetimes: The World of High Energy Physicists, Campidge, Harvard University Press, 1988.
- Turner, B.S., Medical Power and Social Knowledge, London, Sage Publication, 1987.
- Uebel, Thomas, "Political Philosophy of Science in Logical Empiricism: The Left Vienna Circle", Studies in History and Philosophy of Science 36, 2004, pp. 754-773.
- Welbourne, Michael, "The Community of Knowledge", Philosophical Quarterly 31, N. 125, 1981, pp. 302-314.
- Wylie, Alison, Thinking from Things, Los Angeles, CA: University of California Press, 2002.