معرفت فلسفی، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 18، زمستان 1386، صفحات 189-

    کواین و اشکالات او به منطق موجّهات

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    چکیده: 

    در بین منطق‏دانان کلاسیک و جدید، غیر از کواین، هیچ فیلسوف یا منطق‏دانی با بحث «موجّهات» یا «نظاممنطق موجّهات»، به طور جدّی مخالفت نکرده است. در منطق موجّهات، از احکام ضروری و ممکن بحثمی‏شود؛ احکامی که به نوعی در آنها دو مفهوم «ضرورت» و «امکان» به کار رفته است.
    کواین زمینه‏هایی را که دارای شکل «ضرورتا...» و «به طور ممکن...» هستند، «زمینه‏های موجّه» می‏نامد وآنها را از نظر ارجاعی، مبهم می‏داند. در عین حال، زمینه‏های دیگری مانند «می‏داند که...»، «می‏گوید که...» و«شک دارد که...» را هرچند از نظر ارجاعی مبهم دانسته، ولی موجّه نمی‏نامد. در این تحقیق، منظور از«زمینه‏های موجّه» و «منطق موجّهات»، زمینه یا منطقی است که در آن، مفاهیم موجّه «ضروری» و «ممکن» بهکار رفته است.
    عمده‏ترین اشکالات منطق موجّهات از نظر کواین عبارتند از: 1) زبان منطق موجّهات از نظر مصداقیابهام دارد. 2) این منطق ما را وادار به پذیرش ذات‏باوری می‏کند و ذات‏باوری خود دارای مشکلاتی است. 3)مهم‏ترین مشکل، آن است که پذیرش آن، به نتایج متناقض می‏انجامد، و سرانجام، 4) حتی اگر مشکلذات‏باوری هم حل شود، تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزی متافیزیکی و مبهم است. بنابراین، در هرصورت، باید منطق موجّهات را کنار بگذاریم.

    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 216ـ189

    مرتضی گوهری‏پور380

    چکیده

    در بین منطق‏دانان کلاسیک و جدید، غیر از کواین، هیچ فیلسوف یا منطق‏دانی با بحث «موجّهات» یا «نظاممنطق موجّهات»، به طور جدّی مخالفت نکرده است. در منطق موجّهات، از احکام ضروری و ممکن بحثمی‏شود؛ احکامی که به نوعی در آنها دو مفهوم «ضرورت» و «امکان» به کار رفته است.

    کواین زمینه‏هایی را که دارای شکل «ضرورتا...» و «به طور ممکن...» هستند، «زمینه‏های موجّه» می‏نامد وآنها را از نظر ارجاعی، مبهم می‏داند. در عین حال، زمینه‏های دیگری مانند «می‏داند که...»، «می‏گوید که...» و«شک دارد که...» را هرچند از نظر ارجاعی مبهم دانسته، ولی موجّه نمی‏نامد. در این تحقیق، منظور از«زمینه‏های موجّه» و «منطق موجّهات»، زمینه یا منطقی است که در آن، مفاهیم موجّه «ضروری» و «ممکن» بهکار رفته است.

    عمده‏ترین اشکالات منطق موجّهات از نظر کواین عبارتند از: 1) زبان منطق موجّهات از نظر مصداقیابهام دارد. 2) این منطق ما را وادار به پذیرش ذات‏باوری می‏کند و ذات‏باوری خود دارای مشکلاتی است. 3)مهم‏ترین مشکل، آن است که پذیرش آن، به نتایج متناقض می‏انجامد، و سرانجام، 4) حتی اگر مشکلذات‏باوری هم حل شود، تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزی متافیزیکی و مبهم است. بنابراین، در هرصورت، باید منطق موجّهات را کنار بگذاریم.

    کلیدواژه‏ها: منطق موجّهات، ضروری، ممکن، مصداقی بودن، معنایی بودن، جهان‏های ممکن،ذات‏باوری، ابهام مصداقی.

     

    مقدّمه

    کواین مدعی است: متن‏های معنایی، شفّافیت ارجاعی381 ندارند و متن‏های موجّه را از متن‏هایمعنایی قلمداد می‏کند.382

    کواین از یک‏سو، سنگ‏بنای منطق محمولات383 را مصداقی بودن می‏داند، و از سوی دیگر،مدعی است: زبان منطق موجّهات معنایی است.384 مصداقی بودن زبان منطق گزاره‏ها و منطقمحمول‏ها مورد اذعان و قبول بیشتر منطق‏دانان و فلاسفه است. زبان مصداقی، تابع ارزش است؛یعنی تعیین ارزش فرمول‏های خوش ساخت آن زبان، صرفا تابع ارزش جمله‏های به کار رفته درآن فرمول‏هاست، نه تابع معنای جملات آنها. بنابراین، اگر زبان منطقْ مصداقی نباشد یا شرایطمصداقی بودن آن تأمین نشده باشد، اساسی‏ترین شرط زبان منطق (مصداقی بودن) را ندارد وکواین نیز به همین دلیل، به مخالفت با منطق موجّهات پرداخته است.

    در مقابل کواین، افرادی با رویکردی مصداقی به دفاع از منطق موجّهات و انتقاد از نظراتکواین و پاسخ به مسائل او در منطق موجّهات پرداخته‏اند.385 در بین این افراد، کریپکی (Kripke)تقریری مقبول از دلالت‏شناسی386 منطق موجّهات بر اساس مفهوم محوری «جهان‏هایممکن»387 و «رابطه دسترس‏پذیری»388 ارائه داد و با این کار، اساسی‏ترین اشکال کواین به منطقموجّهات ـ یعنی مصداقی نبودن زبان منطق موجّهات ـ را رفع کرد. کواین با اصلاحاتی کهکریپکی در نظام دلالت‏شناسی منطق موجّهات انجام داد، در نهایت، پذیرفت که شرط مصداقیبودن زبان منطق موجّهات در منطق موجّهات گزاره‏ای، تأمین شده است؛ اما پذیرشدلالت‏شناسی کریپکی در منطق موجّهات محمولی، مستلزم پذیرش «ذات‏باوری»389 است.

    در دفاع از منطق موجّهات محمولی، دو گروه مقابل کواین قرار گرفته‏اند: گروه اول یا دلایلی

    اقامه می‏کنند که منطق موجّهات به ذات‏باوری نمی‏انجامد و یا با تغییراتی که در دلالت‏شناسی ونظام اصل موضوعی منطق موجّهات می‏دهند، اساسا مسئله ذات‏باوری را منحل می‏کنند تا منطقموجّهات به ذات‏باوری نینجامد. پارسونز از جمله افرادی است که با ارائه دلایلی مدعی است:منطق موجّهات به ذات‏باوری نمی‏انجامد. کریپکی در دلالت‏شناسی دوم خود، با تغییراتی که دردلالت‏شناسی اول خود داد، مسئله «ذات‏باوری» را منحل کرد. گروه دوم افرادی مانند فولسدال(Dagfinn Follesdal)، پلانتینگا (Alvin Plantinga)، لینسکی (L. Linsky) و زالتا (Zalta)هستند که با دفاع از ذات‏باوری، از منطق موجّهاتی که به ذات‏باوری می‏انجامد، دفاع می‏کنند. بهعبارت دیگر، در حوزه منطق‏های مصداقی، مخالفان کواین دو گروه هستند: مدافعان منطقموجّهات غیر ذات‏باور و مدافعان منطق موجّهات ذات‏باور.

    کواین هیچ‏گاه نظریه «ذات‏باوری» را نپذیرفت و در مخالفت با موجّهات نیز گفت: حتی اگرمنطق موجّهات از قید و بند ذات‏باوری رها شود، چون تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزیمتافیزیکی و مبهم است، موجب ورود مسائل و مشکلات متافیزیکی به حوزه منطق می‏شود وبنابراین، باید موجّهات را کنار گذارد یا تعبیر دیگری از موجّهات را جایگزین تعبیرهای«ضرورت» و «امکان» کرد. کواین با تغییر تعبیر در فرمول‏ها، مطابق تعبیر منطقاثبات‏پذیری،390 در نهایت، بحث موجّهات را در قالب منطق اثبات‏پذیری قابل دفاع می‏داند؛یعنی را به جای «ضروری است که...»، به «منطقا صادق است...» تعبیر می‏کند. اما با این تغییر درتعبیر، اساسا منطق موجّهات به منطق دیگری تغییر می‏کند و دیگر همان منطق موجّهات مورد نظرمنطق‏دانان و فلاسفه نیست؛ یعنی با این تغییر در تعبیرِ صورت مسئله، تغییر می‏کند و مسئلهموجّهات حل نمی‏شود، بلکه منحل می‏گردد و به عبارت دیگر، کواین منطق موجّهات موردنظرمنطق‏دانان و فلاسفه را کنار می‏نهد. مهم‏ترین مشکل این تعبیر کواین، تعبیر احکامی است کهدارای عملگرهای مکرّر هستند. پیش از بررسی اشکالات کواین، لازم است مختصری دربارهضرورت و امکان منطقی و متافیزیکی توضیح دهیم:

    ضرورت منطقی[391] و امکان منطقی[392]

    حکمی دارای ضرورت منطقی است که تحلیلی393 باشد. «حکم تحلیلی» حکمی است که نفیآن منجر به تناقض می‏شود. چنین حکمی، یا به اعتبار صورت منطقی خود صادق است، یا هم بهاعتبار صورت منطقی صادق است و هم به اعتبار معنای اجزای آن حکم. احکامی که صرفا برمبنای صورت منطقی خود صادق باشند، قضیه‏های منطق‏اند؛ یعنی فرمول‏هایی که بدون هیچمقدّمه‏ای و فقط با استفاده از قواعد استنتاج ثابت می‏شوند؛ مانند «یا ابن‏سینا فیلسوف است یاابن‏سینا فیلسوف نیست.»

    این جمله دارای شکل منطقی P~Pاست و قضیه‏ای از منطق جمله‏هاست.394 این قبیلقضایا صرفا بر پایه شکل منطقی خود صادق‏اند و معنای الفاظ غیرمنطقی به کار رفته در آنهانقشی در تعیین درستی و نادرستی آن ندارد. کواین برای پرهیز از به کار بردن مفهوم «ضرورت»،این‏گونه قضایا را قضایای «منطقا صادق»395 می‏نامید.396 در این‏گونه قضایا، هر تفسیری که ازاجزای ـ غیر ادات منطقی ـ آن صورت گیرد، آن قضیه صادق است.397 حکم «هیچ مرد بی‏زنیزندار نیست»398 نمونه‏ای از این قضایا در منطق محمولات است. دسته دیگری از احکامتحلیلی احکامی هستند که با جانشین ساختن الفاظ مترادف، که معنای یکسانی دارند، به جایالفاظ دیگر، به قضایای منطقا صادق تبدیل می‏شوند. بر این اساس، حکم «هیچ مجرّدی، زندارنیست»399 با جانشین کردن «مرد بی‏زن» به جای «مجرّد» به حکم «هیچ مرد بی‏زنی، زندارنیست» تبدیل می‏شود که دارای ضرورت منطقی است و دارای شکل منطقی «هیچ غیر "الف""الف" نیست» یا ( ("x)(~Ax ~Axاست که با اصطلاحات کواین، منطقا صادق و به اصطلاحموافقان منطق موجّهات، منطقا ضروری است. بنابراین، سلب قضایای منطقا ضروری به تناقض منجر می‏شود و از این‏رو، سلب آن امکانندارد، و به بیان صوری، (~~F). در جدول ارزشِ400 منطق گزاره‏ها، قضایای منطقا ضروریدر همه تعبیرهای جدول ارزش، صادق هستند.

    فرمول‏هایی منطقا ممکن‏اند که مبتنی بر مقدّمات و مفروضاتی صادق باشند؛ یعنی درستیآنها وابسته به وجود آن مقدّمات و مفروضات است. به عبارت دیگر، مانند قضایای منطقی،همیشه صادق نیستند، بلکه اگر مقدّمات و مفروضاتی که مبتنی بر آنهاست، موجود باشد، فرمولیکه نتیجه استنتاج‏های منطقی است، درست خواهد بود؛ مثلاً، فرمولQ (PR) از قضایایمنطق نیست و اگر مقدّمات صادقی باشد که این فرمول از آنها نتیجه شود، آن‏گاه صادق است. درجدول ارزشِ منطق گزاره‏ها، احکام منطقا ممکن در بعضی تعبیرها صادق و در بعضی تعبیرها،کاذب‏اند. اگر حکمی نه منطقا ضروری باشد، و نه منطقا ممکن، محال است؛ یعنی صدق آنامکان ندارد و همواره کاذب است. (~F) در جدول ارزشِ منطق گزاره‏ها، احکام غیرممکن، درهیچ تعبیری صادق نیست.

    لازم به یادآوری است که برخی از احکامی که منطقا ممکن است، از لحاظ طبیعی، محالاست؛ مثلاً، در جهان ما، حرکت با سرعتی بیش از سرعت نور، منطقا ممکن است؛ اما از نظرطبیعی یا فیزیکی، ممکن نیست.401 بنابراین، برخی از اموری که از لحاظ طبیعی، محال‏اند، ازلحاظ منطقی ممکن‏اند.

    با توضیحاتی که درباره ضرورت و امکان منطقی بیان شد، می‏توان چنین گفت که سلب یکحکم ضروری منطق امکان‏پذیر نیست (~~F) و اگر حکمی منطقا ممکن باشد، سلب آنضروری نیست. (F ~ ~) به بیان دیگر، بر اساس دلالت‏شناسی کریپکی، یک حکم ضروریمنطق در هر جهان ممکنی که جهان ما بدان دست‏رسی دارد، صادق است، و یک حکم منطقا

    ممکن دست‏کم در یکی از جهان‏های ممکنی که جهان ما بدان دست‏رسی دارد، صادق است. بهبیان دیگر، حکمی که دارای امکان منطقی است، در هر جهان ممکنی، دارای امکان منطقی استو به بیان دیگر، ضرورتا ممکن است.402

    ضرورت و امکان متافیزیکی

    برخی از احکام ضروری نه منطقا ضروری‏اند (تحلیلی نیستند) و نه از لحاظ طبیعی ضروری‏اند؛مثلاً، حکم «ارسطو انسان است» نه منطقا ضروری است (زیرا تحلیلی نیست) و نه از لحاظطبیعی ضرورت دارد؛ زیرا اساسا حکمی طبیعی و فیزیکی نیست. البته ممکن است در همین جاایراد شود که این حکم، ضروری نیست؛ زیرا اگر ارسطو وجود نداشته باشد، اصلاً نمی‏توانچنین حکمی صادر کرد، چه رسد به اینکه ببینیم این حکم ضرورت دارد یا خیر. به همین دلیل وبرای اینکه چنین اشکالی پیش نیاید، حکم «ارسطو انسان است» را به شکل «اگر ارسطو وجودداشته باشد، انسان است» بیان می‏کنیم. اکنون به نظر می‏رسد که حکم «اگر ارسطو وجود داشتهباشد، انسان است» حکمی ضروری است؛ یعنی هیچ شرایطی را نمی‏توان فرض کرد که حکم«اگر ارسطو وجود داشته باشد، انسان است» کاذب باشد. این حکم، که منطقا ضروری نیست،دارای «ضرورت متافیزیکی403 یا فلسفی» است.404

    نوع دیگری از ضرورت متافیزیکی درباره خصوصیت یا خصوصیاتی از اشیاست، به نحویکه نتوان آن شی‏ء را بدون در نظر گرفتن آن خصوصیت یا خصوصیات فرض کرد. به بیان دیگر،در هر شرایطی فرض کنیم آن شی‏ء وجود دارد، آن خصوصیت یا خصوصیات هم وجود دارد ونمی‏توان شرایطی را فرض کرد که آن شی‏ء فاقد آن خصوصیت یا خصوصیات باشد؛ مثلاً، درحکم «اگر ارسطو وجود داشته باشد، ضرورتا انسان است»، نمی‏توان وضعیتی فرض کرد کهارسطو در آن وضعیت موجود باشد ولی انسان نباشد؛ یعنی انسان‏بودن برای ارسطو، ضروری است. در اینجا، نمی‏خواهیم بگوییم حکم «اگر ارسطو وجود داشته باشد، انسان است»، در هروضعیتی صادق است و به عبارت دیگر، صدق ضروری دارد، بلکه می‏خواهیم بیان کنیم:ارسطویی که در جهان واقع وجود دارد، اگر در هر جهان ممکن دیگری وجود داشته باشد، انساناست؛ یعنی «انسان بودن» وصفی ضروری برای ارسطوست. اوّلی یک حکم ضروری است ودومی یک وصف ضروری. به همین دلیل، اوّلی را «ضرورت حکمی» و دومی را «ضرورتوصفی» گویند. با این تعریف، احکام ضروری متافیزیکی شامل احکام ضروری منطق نیزمی‏شود؛ یعنی احکام ضروری متافیزیکی، اعم از احکام ضروری منطق و دیگر احکام ضروری(غیر طبیعی)اند.

    جهت حکمی405 و جهت وصفی406 بیانگر همین تفاوت بین این دو حکم است. از نظرصوری، تعریف «جهت حکمی» این است که در دامنه جهت، هیچ متغیّر آزادی نباشد، M ("a( fa یا fa (M($a.407

    اگر در دامنه جهتْ متغیّر آزادی408 قرار گرفته باشد، جهت را «جهت وصفی» گویند. جهتوصفی فقط شامل احکام ضروری متافیزیکی و «جهت حکمی» اعم از ضرورت منطقی ومتافیزیکی است. این تعاریف، ناظر به احکام مسوّر است.

    به قرینه تعریف ضرورت حکمی متافیزیکی، درباره امکان متافیزیکی می‏توان گفت: امکانمتافیزیکی بیانگر حکمی است که نه صدق آن ضرورت دارد و نه کذب آن. به بیان دیگر، حکمیدارای امکان متافیزیکی است که هم صدق آن ممکن409 باشد و هم کذب آن. چنین حکمی را«ممکن خاص»410 گویند. امکان خاص به صورت وصفی نیز تعریف می‏شود. به قرینه تعریفضرورت وصفی، «امکان وصفی» صفتی از یک شی‏ء است که می‏توان در بعضی جهان‏هایممکن، آن شی‏ء را بدون آنکه دارای آن صفت باشد، فرض کرد؛ یعنی می‏توان شرایطی را در نظرگرفت که آن شی‏ء موجود باشد، اما دارای آن خصوصیت نباشد؛ مثلاً، می‏توان «سقراط» را در جهان ممکنی فرض کرد که در آن جهان، فیلسوف نباشد؛ یعنی «فیلسوف بودن»، وصفضروری سقراط نیست. این‏گونه صفات را به اصطلاح فلسفه سنّتی، «صفات عرضی»411 گویند.

    نسبت بین ضرورت و امکان منطقی و متافیزیکی

    با تعریفی که از «ضرورت» و «امکان منطقی» و «امکان متافیزیکی» بیان شد، می‏توان نسبت میان«ضرورت» و «امکان منطقی» را با «ضرورت» و «امکان متافیزیکی»، این‏گونه بیان کرد:

    همه احکام ضروری منطق زیرمجموعه احکام ضروری متافیزیکی‏اند و همه احکام ممکنمتافیزیکی زیرمجموعه احکام ممکن منطقی‏اند. بنابراین، حکم متافیزیکی ضروری ممکن استمنطقا ممکن باشد؛ مثلاً، حکم اگر «ارسطو وجود داشته باشد، آن‏گاه انسان است»، حکمی استکه ضرورت متافیزیکی دارد؛ اما به معنایی که بیان شد، دارای ضرورت منطقی نیست. اکنونمی‏توان به بررسی اشکالات کواین پرداخت:

    اشکالات کواین

    الف. زبان منطق موجّهات مصداقی نیست.

    1. ابهام مصداقی: جمله‏ای را نسبت به موضع عبارتی (نام،412 محمول413) در آن جمله،«مصداقی» گوییم که با نهادن عبارتی دیگر با همان مصداق در موضع آن عبارت، ارزش جملهتغییر نکند. اگر جمله‏ای مرکّب داشته باشیم که از ترکیب چند جمله اتمی حاصل شده باشد،جمله مرکّب مزبور باید نسبت به موضع جمله‏های اتمی نیز مصداقی باشد؛ یعنی اگر در یکجمله مرکّب، به جای یکی یا همه جملات، جمله یا جملاتی را که هم‏مصداق آن جمله یاجملات اول هستند، به جای جمله یا جملات اول قرار دهیم، ارزش کل جمله مرکّب تغییرنکند. زبانی مصداقی است که تمام جمله‏های آن مصداقی باشد. بنابراین، زبان مصداقی باید درسه موضع باشد: نام، محمول و جمله مصداقی.

    از نظر کواین، زمینه‏های موجّه از نظر مصداقی مبهم‏اند و به عنوان شاهدی برای ادعای خود،وی مثال «عدد سیّارات» را بیان کرده است:414

    (1) 9 ضرورتا بزرگ‏تر از 7 است.

    (2) عدد سیّارات = 9

    (3) عدد سیّارات، ضرورتا بزرگ‏تر از 7 است.

    در اینجا، احکام (1) و (2) درست و حکم (3) نادرست است؛ زیرا «بزرگ‏تر از 7 بودن» برایعدد سیّارات ضرورت ندارد. البته کواین در صورت‏بندی این مثال، وصف «بزرگ‏تر از 7 بودن»را برای عدد سیّارات، وصف ممکن (عام)415 دانسته، در حالی که این وصف، وصف ممکنخاص416 است.

    2. غیرمصداقی بودن نسبت به موضع محمول: غیرمصداقی بودن زبان منطق محمولات را نسبت بهموضع محمول، با مثالی از مقاله «مراتب سه‏گانه مواجهه با جهت»417 کواین، به تقریری دیگربیان می‏کنیم:

    (4) هر صاحب قلبی، دارای قلب است.

    اگر به جای «x دارای قلب است»، «x دارای کلیه است» که هم‏مصداق محمول «x دارای قلباست» است، در موضع محمول قرار دهیم، داریم:

    (5) هر صاحب قلبی، دارای کلیه است.

    احکام مزبور در منطق موجّهات، به صورت ذیل قابل بیان است:

    اگر جهت را حکمی در نظر بگیریم:

    (6) ضروری است که هر صاحب قلبی دارای قلب است.

    (7) ضروری است که هر صاحب قلبی دارای کلیه است.

    و اگر جهت را وصفی در نظر بگیریم:

    (8) هر صاحب قلبی ضرورتا دارای قلب است.

    (9) هر صاحب قلبی ضرورتا دارای کلیه است.

    کواین مثال مزبور را در قالب ضرورت وصفی بیان کرده است که در اینجا، هم با ضرورتحکمی و هم با ضرورت وصفی، مثال او تقریر گردید.

    از گزاره‏های موجّه (5) تا (9)، تنها گزاره (6) صادق است. بنابر حکم (6) ضروری استبازای هر شی‏ء؛ اگر آن شی‏ء دارای قلب است، آن‏گاه دارای قلب است. و با دلالت‏شناسیکریپکی، در هر جهان ممکنی، حکم «هر دارای قلبی، دارای قلب است»، حکمی صادق است. امابنابر حکم (7)، در هر جهان ممکنی، حکم «هر صاحب قلبی، دارای کلیه است» صادق است.البته هرچند بنابر تحقیقات تجربی، این حکم در جهان واقع صادق است، اما صدق ضروریندارد؛ یعنی در جهان‏های ممکن، این حکم می‏تواند صادق نباشد.

    بنابر حکم (8)، «دارای قلب بودن» برای هر صاحب قلبی، ضروری است؛ یعنی هر صاحبقلبی در جهان واقع، در هر جهان ممکنی دارای قلب است. به عبارت دیگر، «دارای قلب بودن»،وصف ضروری «صاحب قلب» است. این حکم مانند این حکم است که «هر فیلسوفی ضرورتافیلسوف است»؛ یعنی «فیلسوف بودن» از اوصاف ضروری یک فیلسوف است، در حالی که نه«دارای قلب بودن» و نه «فیلسوف بودن» از اوصاف ضروری هیچ شیئی نیست. حکم (9) نیز بههمان دلایل حکم (8)، نادرست است؛ زیرا «دارای کلیه بودن» وصف ضروری هیچ شیئی نیست.

    3. غیرمصداقی بودن نسبت به موضع جمله: کواین در مقاله «مراتب سه‏گانه مواجهه با جهت»418در خصوص مصداقی نبودن منطق موجّهات نسبت به موضع جمله، بحث کرده است. با الهام ازبحث او، به تقریر مثال ذیل توجه کنید:

    (10) 4 =2+2

    (11) فرگه مقاله «اندیشه» را نوشت.

    (12) ضروری است که 4 =2+2

    (13) ضروری است که فرگه مقاله اندیشه را نوشت.

    احکام (10)، (11) و (12) صادق‏اند، ولی حکم (13) صادق نیست. در این حکم، گزاره«فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت»، جایگزین گزاره «4 =2+2» در حکم (12) شده است.

    کواین در مقاله «مراتب سه‏گانه مواجهه با جهت»، می‏نویسد: جهت به سه طریق می‏تواند درساختار یک گزاره وارد شود: درجه اول: جهت به عنوان یک محمول می‏تواند برای نام جمله‏ها ونقل‏قول‏ها به کار رود؛ مثلاً بگوییم: ضرورتا «12 = 7+5» یا «12= 7+5» که می‏توان گفت: تعبیرآن، «... ضرورتا صادق است» می‏باشد. این تعبیر به «... صادق است» در نظریه صدق تارسکیشباهت دارد. لازم به ذکر است که در تعریف تارسکی از «صدق»، صادق بودنِ جمله «برف سفیداست»، این‏گونه بیان می‏شود: «برف سفید است» اگر و تنها اگر برف سفید است. در این تعریف،جمله داخل گیومه، مانند نامی که به شیئی ارجاع می‏دهد، به جمله‏ای که داخل دو کمانک(علامت نقل‏قول) نیست، اشاره می‏کند؛ یعنی «برف سفید است» به برف سفید است، اشارهمی‏کند. از این‏رو، جملات داخل دوکمانک یا علامت نقل‏قول، همانند نام‏ها هستند.

    درجه دوم: جهت وصف یک گزاره است؛ مثلاً:

    «12 =7+5» یعنی: «جهت»، عملگری است که بر سر گزاره‏ها می‏آید.

    جهت سوم: جهت به عنوان عملگر، هم بر سر گزاره‏ها (یعنی فرمول‏های بدون متغیّر آزاد)واقع شود و هم بر سر عبارت‏های گزاره‏ای (فرمول‏های دارای دست‏کم یک متغیّر آزاد)، یعنی دردامنه سور واقع شود؛ مثلاً در: (x = 7+5) ($x) «جهت» عملگری است که بر سر یک گزارهآمده و در دامنه سور واقع نشده است؛ و در (x = 7+5) ($x) «جهت» عملگری است که بر سریک عبارت گزاره‏ای آمده یا در دامنه سور واقع شده است.

    کواین می‏گوید: منطق موجّهات گزاره‏ای از دومین درجه، و منطق موجّهات محمولی ازسومین درجه بهره می‏گیرد. آن‏گاه مثال‏هایی شبیه مثال‏های مزبور را برای نشان دادن معنایی بودنمنطق موجّهات و اشکالات آن بیان می‏کند:

    پاسخ:

    الف. پاسخ به اشکال کواین در خصوص غیرمصداقی بودن نسبت به موضع نام: کواین هم مانند راسل، اسم خاص و وصف خاص را از هم متمایز می‏داند؛ اما در این مثال، از این مبنا پیروینکرده است. در اسامی، خود اسم نقش ارجاع دارد، مگر آنکه وصف‏های خاص را در حکماسامی، لحاظ کنیم یا معنای اسم‏ها را بدانیم. کواین با پذیرش تحلیل راسل، نمی‏تواند مورد اول رابپذیرد و اگر وصف خاص را مانند اسم خاص بداند از قواعد تحلیل وصف‏های خاص راسلعدول کرده است.

    آرتور اسمولیان در مقاله «جهت و وصف»419 با توجه به اینکه کواین تفاوت اسم خاص ووصف خاص را می‏پذیرد، با تحلیل «عدد سیّارات» به عنوان وصف خاص، ارجاعی بودن زبانمنطق موجّهات را در قالب استدلال ذیل آشکار کرده است:

    مقدّمه(7<9) (1

    مقدّمه[(9=x) (x = Ny y)("y) ]Nx ($x) (2

    ح (3)(x = Ny y) ("y)Nx (3

    ح (3)9= x (4

    ح = (1) و (5)(7x<) (5

    م (4) و (6)(7x<) (x = y Ny) ("y) Nx (6

    م $ (7)[(7x<) (x = Ny y) ("y) ]Nx($x) (7

    ح $ (2) و (3، 7)[(7x<) ( x= Ny y)("y) ]Nx($x) (8

    اگر جهان واقع را، که این استدلال در آن صورت گرفته است، مبنا بگیریم، جمله (8) به اینمعناست که در جهان واقع، دقیقا یک عدد وجود دارد که عدد سیّارات منظومه شمسی است واین عدد ضرورتا بزرگ‏تر از 7 است. اما اگر ضرورت وصف کل فرمول باشد، یعنی:

    [(7x<) (x = Ny y) ("y) ]Nx ($x) (9

    آن‏گاه جمله مزبور به این معناست که ضرورتا در جهان واقع، عدد یگانه‏ای وجود دارد که عددسیّارات منظومه شمسی است و بزرگ‏تر از 7 است. جمله (8) توصیفی از عدد 9 است و صادق؛ زیرا 9 ضرورتا از 7 بزرگ‏تر است و جمله (9) توصیفی از عدد سیّارات منظومه شمسی است ونه عدد 9، و جمله‏ای کاذب است؛ زیرا ـ همان‏گونه که اشاره شد ـ عدد سیّارات منظومه شمسیضرورتا مساوی 9 و بنابراین، ضرورتا بزرگ‏تر از 7 نیست. بنابراین، مثال کواین مخدوش است وبه دلیل تمایز ننهادن بین وصف خاص و اسم خاص، چنین مشکلی پیش آمده است. اما مثالی کهدو اسم خاص را نتوان جانشین یکدیگر نمود، صورت‏بندی نشده است. و واضح است که اگردو اسم خاص دارای مصداق واحدی باشند، جانشین آنها مشکلی پیش نمی‏آورد؛ مثلاً، به جایسعدی، شیخ مصلح‏الدین قرار دهیم و مصداق هر دو اسم شاعر شیرازی بزرگ قرن هفتم باشد ویا هر دو اسم به شاعر شیرازی بزرگ قرن هفتم ارجاع دهند و یا اشاره کنند.420

    ب. پاسخ به غیرمصداقی بودن نسبت به موضع محمول: درباره مثال «موجود دارای قلب» و«موجود دارای کلیه» صرف‏نظر از مباحثی که در این‏باره در حوزه فلسفه علم می‏توان مطرح کردکه آیا تا زمانی که درباره همه موجودات چنین چیزی مشاهده نشده است، می‏توان به استقرایناقص، چنین حکمی کلی صادر کرد، اگر فرض کنیم که بنابر استقرای کامل و مشاهده همهموجودات، چنین حکمی صادر شده است، به نظر می‏رسد که این مثال کواین با مشکل عدمتساوی مصداق‏ها مواجه نیست؛ یعنی دو محمول «... دارای قلب است» و «... دارای کلیه است»هم‏مصداق‏اند. اما با رویکرد کواین در منطق محمولات و تفسیر او از سورها، جانشین شدنمحمول‏ها به جای یکدیگر با تفسیر شیئی از سورها و در منطق محمولات مرتبه اول، امکان‏پذیرنیست؛ یعنی با رویکرد کواین در تفسیر سورها در منطق محمولات مرتبه اول، نمی‏توان محمولیرا با محمول دیگری جانشین کرد.

    به بیان دیگر، با تفسیر شیئی از سورها، نمی‏توان از حکم «بازای هر شیئی، اگر آن شی‏ء دارایقلب است، آن‏گاه دارای قلب است»، به حکم «بازای هر شیئی، اگر آن شی‏ء دارای قلب است،آن‏گاه دارای کلیه است» رسید؛ زیرا باید این‏همانی G = 421F برقرار باشد. بنابراین، اگر بخواهیم با تفسیر شیئی از سورها، محمولی را جانشین محمول دیگری کنیم، باید در منطق محمولاتمرتبه دوم و بالاتر، چنین کاری انجام دهیم. اکنون با تفسیر شیئی از سورها در منطق محمولاتمرتبه دوم، باید قایل به اشیای انتزاعی و هویّات مجرّدی مانند قضایا و معانی باشیم تا بتوانیمتفسیر شیئی درستی از سورهایی که بر محمولات بسته شده‏اند، ارائه کنیم. اما کواین وجودهویّاتی مثل اعداد، معانی و قضایا را منکر است و اساسا قایل بودن به این هویّات را ابتدای راهمفهومی شدن زبان می‏داند. از این‏رو، در منطق محمولات مراتب بالاتر هم بر اساس رویکردکواین به منطق محمولات، نمی‏توان از جانشینی محمولات به جای یکدیگر سخن گفت. البته اگرکواین منطق محمولات مراتب بالاتر را قبول داشت، بحث او قابل قبول بود. اما بر اساسرویکردی که در تفسیر سورها و هستی‏شناسی موجودات دارد، در منطق محمولات مرتبه اول،نمی‏تواند از جانشینی محمولات سخن بگوید و منطق محمولات مراتب بالاتر را هم با رویکردتفسیر شیئی از سورها به دلیل اینکه هویّات انتزاعی را قبول ندارد، نمی‏تواند بپذیرد. از این‏رو،جایی را برای سخن گفتن از مصداقی بودن زبان منطق محمولات نسبت به موضع محمول باقینگذاشته است؛ یعنی اگر کواین می‏خواهد اشکال مصداقی نبودن زبان منطق موجّهات محمولیرا نسبت به موضع محمول مطرح کند، ابتدا باید در رویکرد خود به منطق محمولات تجدیدنظرکند تا بتواند بر اساس رویکرد خود به منطق محمولات، چنین اشکالی را بر موجّهات محمولیوارد بداند.

    از سوی دیگر، اگر کواین نظریه «ذات‏باوری» را قبول داشت، نمی‏توانست بر غیرمصداقیبودن زبان منطق محمولات نسبت به موضع محمول پافشاری کند؛ زیرا این نتیجه نادرست بهدلیل جانشین کردن صفات ممکن (عرضی) به جای صفات ممکن (عرضی) دیگر یا به جایصفات ضروری (ذاتی) پیش آمده است، در حالی که اگر صفات ضروری اشیا را جانشینیکدیگر کنیم، با چنین اشکالی مواجه نخواهیم شد؛ مثلاً، بر اساس باورهای ذات‏باوران، دومحمول «x ناطق است» و « xاندیشمند است» هم‏مصداق‏اند. جانشینی این دو محمول به جای یکدیگر، منجر به نتایج غیرقابل قبول نمی‏گردد؛ زیرا هر دو از صفات ضروری مصادیق خود،یعنی مجموعه انسان‏ها هستند.

    بنابر دلالت‏شناسی کریپکی، اگر صفاتی را که در هر جهان ممکنی برای شیئی برقرارندجانشین یکدیگر کنیم، اصل جانشینی به قوّت خود باقی است. البته طبیعی است که این موضوعفرع بر پذیرش نظریه «ذات‏باوری» است. در واقع، بر اساس تعاریف «ضرورت» و «امکان» دردلالت‏شناسی کریپکی، یک صفت برای یک شی‏ء ضروری (و به زبان ذات‏باوران، ذاتی) است،اگر در هر جهان ممکنی، که در دسترس جهان مبناست و آن شی‏ء در آن موجود است، دارای آنصفت باشد، و صفتی برای یک شی‏ء ممکن است که دست‏کم در یک جهان ممکن، شی‏ء مزبوردارای آن باشد، جهان ممکن نیز ـ همان‏گونه که کریپکی تصریح دارد ـ فرض اوضاع و احوالدیگری برای جهان مبناست و جهان مبنا، خود یکی از جهان‏های ممکن و به عبارت دیگر، یکیاز اوضاع و احوال است.

    اکنون با تعاریف مزبور، مثال دیگری را صورت‏بندی می‏کنیم:

    1) ابن‏سینا انسان است.

    2) ابن‏سینا دارای قوّه اندیشه است.

    3) ابن‏سینا فیلسوف است.

    4) ابن‏سینا منطقدان است.

    اکنون محوّل‏های «... انسان است»، «... دارای قوّه اندیشه است»، «... فیلسوف است» و «...منطقدان است» را بر اساس دلالت‏شناسی کریپکی بررسی می‏کنیم:

    محمول «انسان بودن» برای هر مصداقی از انسان‏ها (و از جمله، ابن‏سینا) در هر جهانممکنی، صادق است؛ یعنی هیچ مصداقی از انسان‏ها (و از جمله، ابن‏سینا) را نمی‏توان در جهانممکنی فرض کرد که وجود داشته باشد و محمول «انسان بودن» برای آن صادق نباشد. اینمطلب درباره محمول «دارای قوّه اندیشه بودن» نیز صادق است. اما محمول‏های «فیلسوفبودن» و «منطقدان بودن» برای مصادیق خود، یعنی انسان‏ها (و از جمله، ابن‏سینا) در هر جهانممکنی، صادق نیستند؛ یعنی می‏توان جهان ممکنی را فرض کرد که در آن ابن‏سینا فیلسوف یا منطقدان نباشد. به همین دلیل، محمول «فیلسوف بودن» یا «منطقدان بودن» را نمی‏توان بامحمول‏های «انسان بودن» یا «دارای قوّه اندیشه بودن» جایگزین کرد. بنابراین، منطقمحمول‏های مرتبه اول بین محمول‏ها هیچ تمایزی قایل نیست، در حالی که منطق موجّهاتمحمولی اساسا بیانگر تمایز محمول‏ها و شرایط صدق آنهاست. به عبارت دیگر، محمول‏هاییکه صفت ممکن شی‏ء هستند، می‏توانند بر اساس قاعده «جانشینی» به جای یکدیگر بنشینند. دراین صورت، با حفظ مصداقی بودن زبان منطق، جانشینی محمول‏ها امکان‏پذیر است. به نظرمی‏رسد شهود ما از موجّهات محمولی، بر این اساس است که موجب وضوح و تمایز مصادیقمحمول‏هاست و نه ابهام در مصداق، و این مسئله ارتباطی با موضوع نظام معناشناسی منقّحیبرای موجّهات محمولی ندارد. در منطق محمول‏ها با این‏همانی، بین محمول‏های گوناگونتمایزی وجود ندارد؛ یعنی منطق محمول‏ها با این‏همانی، هیچ تفاوتی بین محمول‏های «... طاساست» و «... انسان است» نمی‏گذارد. تمایز این محمول‏ها در منطق موجّهات محمولی، مشخصمی‏شود.

    ج. پاسخ به غیرمصداقی بودن نسبت به موضع جمله: اکنون به بحث مصداقی نبودن منطقموجّهات گزاره‏ای می‏پردازیم. اگر به تعریف ضرورت و امکان در دلالت‏شناسی کریپکی توجهکنیم، پاسخ به اشکال کواین مشخص می‏شود. حکمی ضروری است که در هر جهانِ در دسترسجهان مبنا، صادق باشد، و حکمی ممکن است که دست‏کم در یکی از جهان‏های ممکنِ دردسترس جهان مبنا، صادق باشد. حکم «4 =2+2» در هر جهان ممکنی صادق است؛ اما می‏توانجهان ممکنی را فرض کرد که در آن حکم «فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت» صادق نباشد. بنابراین،حکم «4 = 2+2» ضروری و حکم «فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت» ممکن است و نمی‏توان دریک متن، آنها را جایگزین یکدیگر نمود. اما حکم «فرگه انسان است» حکمی ضروری است کهمی‏توان آن را جایگزین حکم ضروری «4= 2+2» نمود. در واقع، منطق محمولات مرتبه اول بااین‏همانی و منطق گزاره‏ها، تمایزی بین گزاره‏های گوناگون نمی‏گذارد، در حالی که تمایز بیناحکام بیان شده در مثال‏های بالا کاملاً مشهود است.

    ب. منطق موجّهات ما را وادار به پذیرش ذات‏باوری می‏کند.

    ادعای کواین در این خصوص کاملاً درست است. پاسخ آرتور اسمولیان به مثال «عدد سیّاراتمنظومه شمسی» کاملاً مؤیّد این مطلب است. کواین پاسخ اسمولیان را در خصوص تمایزی کهبین اسم خاص و وصف خاص می‏گذارد، می‏پذیرد، اما به دلیل اینکه ما را به پذیرش ذات‏باوریوادار می‏کند، آن را رد می‏نماید. در تقریر اول کریپکی از دلالت‏شناسی منطق موجّهات محمولی،هم جمله‏هایی که در دامنه جهت متغیّر آزاد وجود دارند، فرمول محسوب می‏شوند و هماین‏گونه فرمول‏ها اثبات‏پذیرند. کریپکی تقریر دوم دلات‏شناسی خود را در سال 1963 ارائه کردو در آن، هم جمله‏هایی که در دامنه آنها متغیّر آزاد وجود دارد، فرمول محسوب نمی‏شوند و هماینکه چنین جمله‏هایی اثبات‏پذیر نیستند. اما در کتاب نام‏گذاری و ضرورت در سال 1972 بهصراحت، از نظریه ذات‏باوری دفاع می‏کند و تقریر خود از ذات‏باوری و ذات نوعی را بیانمی‏دارد. البته ترنس پارسونز در مقاله «ذات‏باوری و منطق موجّهات محمولی»422 ادعا می‏کند کهفعالیت در حوزه منطق موجّهات محمولی، مستقل از پذیرش صدق نظریه ذات‏باوری و حتیمعناداری آن است. از نظر پارسونز، انگیزه مطالعه نظریه ذات‏باوری، سوء ظن نسبت به درستیتؤامان هر دو ادعای ذیل است:

    الف. منطق موجّهات مقیّد به ذات‏باوری است.

    ب. ذات‏باوری یک نظریه کاذب ـ یا دست‏کم مشکوک ـ فلسفی است.

    اگر هر دو ادعای مذکور با هم درست باشند، آن‏گاه مخالفان منطق موجّهات محمولیاستدلالی قوی در برابر منطق موجّهات در دست دارند. اما از نظر پارسونز، کاربرد خاص منطقموجّهات محمولی ترکیب سورها و عملگرهای موجّه را مجاز می‏شمرد. به نظر پارسونز، اشکالگوناگونی از نظریه ذات‏باوری و موجّهات محمولی وجود دارد و تا زمانی که این اشکالمشخص نشوند، استدلال ضمنی در «الف» و «ب» قابل ارزیابی درست نیست.

    پارسونز توجه به این نکته را مهم می‏داند که تقسیم صفات به ذاتی و غیرذاتی بدون در نظرگرفتن شیئی خاص، درست نیست. صفات به خودی خود، ذاتی و غیرذاتی نیستند، بلکه صفات یک شی‏ء یا مجموعه‏ای از اشیا را می‏توان به ذاتی و غیرذاتی تقسیم کرد. وی از همین نکتهاستفاده می‏کند و در برابر کواین، استدلال می‏نماید که او در استدلال خود برای بیان نسبی بودنصفات، نمی‏تواند از حکم «چیزی وجود دارد که ضرورتا بزرگ‏تر از 7 سال است» استفاده کند؛زیرا باید آن چیز را مشخص کرد که چیست. «بزرگ‏تر از 7 بودن» به خودی خود، نه صفتی ذاتیاست و نه غیرذاتی.

    همچنین بیان می‏کند که باید منظور خود را از اینکه موجّهات محمولی مقیّد به ذات‏باوریاست، روشن کنیم. می‏توان تعاریف گوناگونی از «مقیّد بودن موجّهات محمولی به ذات‏باوری»داشت و تعریف خود را چنین بیان می‏کرد:

    یک نظام منطق موجّهات محمولی مقیّد به ذات‏باوری است اگر:

    1. چند جمله ذاتی در آن نظام به عنوان قضیه وجود داشته باشد.

    2. نظام مزبور دارای هیچ جمله ذاتی به عنوان قضیه نباشد، اما مستلزم این باشد که برخیجملات ذاتی درست باشند؛ به این معنا که آن نظامْ همراه برخی حقایق بدیهی و غیرموجّه غیربحث‏انگیز، مستلزم برخی جملات ذاتی درست باشد.

    3. آن نظام، فرمول‏بندی ـ و بنابراین، پیش‏فرض معناداری ـ برخی جملات ذاتی را مجازبشمارد.

    ج. ذات‏باوری دارای مشکلاتی است که جز سردرگمی، چیزی عاید ما نمی‏کند.

    مهم‏ترین مشکل ذات‏باوری آن است که پذیرش آن به نتایج متناقض می‏انجامد.

    نقد نظریه ذات‏باوری

    در این قسمت، دو نقدی را که به نظریه ذات‏باوری وارد شده است، بیان و تحلیل می‏کنیم: یکی ازاین نقدها نسبی بودنِ ذاتی و عرضی بودن اوصاف است؛ و دیگری اینکه نظریه ذات‏باوری بهتناقض می‏انجامد. نسبی بودن ذاتی و عرضی بودن اوصاف را ویلیام نیل (W. Kneal) به عنواناشکال نظریه «ذات‏باوری» در قالب یک مثال مطرح کرده است. پیش از این، مثال کواین را درباره ابهام مصداقی زبان منطق موجّهات، بیان کردیم. مثالی را که ویلیام نیل برای انتقاد از نظریهذات‏باوری مطرح کرده است، تا حدّ زیادی به مثال کواین درباره ابهام ارجاعی زبان منطقموجّهات شباهت دارد. هرچند نیل استدلال خود را در نقد «ذات‏باوری» و کواین استدلال خوددر نقد ارجاعی نبودن زبان منطق موجّهات را، بیان کرده‏اند، اما به دلیل آنکه هر دو استدلال مزبوراز یک مبنا پیروی می‏کنند، هر دو را با هم بیان کرده، پاسخ می‏گوییم:

    نسبی بودن ذاتی و عرضی اوصاف و ابهام دلالتی

    نیل مثالی شبیه مثال «عدد سیّارات» کواین بیان کرده و بر اساس آن، استدلال نموده که ذاتی وعرضی بودن اوصاف، نسبی است؛ یعنی وصف F برای شی‏ء a بسته به جهت توصیف خاصیکه از شی‏ء aمی‏شود، می‏تواند برای آن ذاتی یا عرضی باشد. مثال او «تعداد حواریان حضرتعیسی علیه‏السلام» است.

    نیل نیز مانند کواین، اعتقاد دارد که اعداد هیچ صفت ذاتی ندارند و بسته به اینکه چه توصیفیاز آنها می‏شود، می‏توانند صفتی را به نحو ضروری یا ممکن داشته باشند. کواین در مثال «عددسیّارات»، ادعا می‏کند که «بزرگ‏تر از 7 بودن» صفت عدد نیست، مگر آنکه آن عدد به نحو معیّنی،مشخص شده باشد. بنابراین، نظر نیل و کواین، دو روی یک سکّه‏اند. پیش از این، استدلال کواینرا درباره «عدد سیّارات» نقد کردیم. مشکل نیل نیز همان مشکل کواین است. به دلیل آنکه نیل«تعداد حواریان» را مانند وصف‏های خاص تحلیل نکرده، با دو ارجاع مواجه شده است. در یکارجاع، «عدد مرکّب بودن» وصف عدد 12 و در ارجاعی دیگر، وصف «تعداد حواریان» شدهاست. مطالبی را که بیان کردیم، با تقریر پلانتینگا از مثال نیل است.423 در اینجا نیز می‏توان بااستفاده از فرمول‏بندی اسمولیان، پاسخ نیل را داد. اگر «x عدد مرکّب است» را با Fx، و «x عددحواریان است» را با Gx نمایش دهیم، داریم:

    مقدّمه12F (1

    مقدّمه[(12= x) (x =Hyy ) ("y)]Hx ($x) (2

    فرض(12=x) (x=Hyy ) ("y) Hx(3

    ح (3)(x = Hyy) ("y)Hx (4

    ح (4)12= x(5

    ح = (1) و (5)Fx (6

    م (4) و (6) Fx( x= Hy y) ("y) Hx (7

    م $ (7) Fx] (Hy y = x) ("y)[Hx ($x) (8

    ح $ (2) و (3، 8) Fx] ()$x)[Hx )"y)(Hyy=x (9

    اگر جهان واقع را، که این استدلال در آن صورت گرفته است، مبنا بگیریم جمله (9) به اینمعناست که در جهان واقع، دقیقا یک عدد وجود دارد که عدد حواریان است و این عدد ضرورتامرکّب است. اما اگر ضرورت وصف حکم باشد؛ یعنی:

    )$x)[Hx )"y)(Hy y = x)Fx] (10

    آن‏گاه این جمله به این معناست که ضرورتا در جهان واقع، عدد یگانه‏ای وجود دارد که عددحواریان و مرکّب است. جمله (9) توصیفی از عدد 12 است و صادق؛ زیرا 12 ضرورتا مرکّباست و جمله (10) توصیفی از عدد حواریان است و نه عدد 12، و جمله‏ای کاذب است؛ زیرا ـهمان‏گونه که اشاره شد ـ عدد حواریان ضرورتا 12 و بنابراین، ضرورتا مرکّب نیست.

    در استدلال نیل، اگر عدد حواریان را با N نشان دهیم، هم 12F و هم FN را داریم. ذات‏باوران12F را می‏پذیرند، اما FN را نمی‏پذیرند. در استدلال کواین نیز (7<9) را می‏پذیرند، اما (7NP<)را نمی‏پذیرند. در واقع، اگر در استدلال نیل، مقدّمه (12=N) و در استدلال کواین، مقدّمه(9=NP) وجود داشته باشد، ذات‏باوران استدلال آنها را می‏پذیرند، اما ذات‏باوران هیچ‏یک از این مقدّمه‏ها را قبول ندارند. بنابراین، هم استدلال نیل و هم استدلال کواین، از نظر ذات‏باوران،مخدوش است و با این استدلال‏ها، نقدی بر نظریه ذات‏باوری وارد نیست.

    تناقض؛ سرانجام نظریه ذات‏باوری

    کواین در «مفهوم شی‏ء» استدلال دیگری در قالب یک مثال بیان کرده است که به مثالِ «ریاضیداندوچرخه‏سوار» معروف است. او در این مثال، استدلال می‏کند که نظریه ذات‏باوری، به تناقضمی‏انجامد. او در این مثال می‏گوید:

    احتمالاً می‏توان گفت: «ریاضیدان‏ها ضرورتا عاقلند و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارند» و«دوچرخه‏سواران ضرورتا دوپا دارند و چنین نیست که ضرورتا عاقلند.» اما فردی که فرضمی‏شود هم ریاضیدان است و هم دوچرخه‏سوار، چه؟ آیا فرد مزبور ضرورتا عاقل و به امکانخاص، دوپاست یا بعکس؟ دقیقا تا آنجا که ما به طور ارجاعی درباره یک شی‏ء و بدون فرضخاصی نسبت به گروه‏بندی ریاضیدانان در مقابل دوچرخه‏سواران یا بعکس صحبت می‏کنیم،هیچ ظنّ قوی در تعیین اینکه برخی از اوصاف او را ضروری و برخی دیگر را ممکن بدانیم،وجود ندارد.424

    پلانتینگا در مقاله «ماهیت ضرورت»،425 استدلال کواین را به شرح ذیل تقریر کرده است:

    1) ریاضیدان‏ها ضرورتا عاقلند و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارند.

    2) دوچرخه‏سواران ضرورتا دوپا دارند و چنین نیست که ضرورتا عاقلند.

    اکنون فرض می‏کنیم:

    3) پاول ریاضیدان و دوچرخه‏سوار است.

    از مقدّمه‏های «1» تا «3» می‏توان دو نتیجه ذیل را به دست آورد:

    4) پاول ضرورتا عاقل است و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارد.

    5) پاول ضرورتا دوپا دارد و چنین نیست که ضرورتا عاقل است.

    اگر «x ریاضی‏دان است» را با Fx، «x عاقل است را با Gx، «x دوپا دارد» را با Hx، «x دوچرخه‏سوار است» را با Ix، و «پاول» را با aنمایش دهیم فرمول‏بندی استدلال مزبور به شرحذیل است:

    مقدّمه Gx ~ Hx)] ) )"x) [Fx (1

    مقدّمه Hx ~ Gx)] ) )"x) [lx (2

    مقدّمهFa la (3

    ح (3) Fa(4

    ح (3) la(5

    ح " (1)Fa ( Ga ~ Ha) (6

    ح " (2)la ( Ha ~ Ga) (7

    وضع مقدّم (4) و (6) Ga ~ Ha(8

    وضع مقدّم (5) و (7)Ha ~ Ga (9

    ح (8)Ga (10

    ح (9)Ga (11

    م (10) و (11)Ga ~ Ga (12

    این استدلال به درستی به تناقض می‏انجامد؛ یعنی از حیث فرمول‏بندی و استفاده درست ازقواعد استنتاج در منطق موجّهات، هیچ مشکل منطقی ندارد. اما تناقضی که در نتیجه استدلال بهدست آمده، ناشی از اشکال نظریه «ذات‏باوری» نیست؛ زیرا ذات‏باوران هیچ‏یک از مقدّماتاستدلال مزبور را نمی‏پذیرند. مشکل استدلال کواین این است که باید برای درستی مقدّماتخود، دلیل بیاورد؛ زیرا مقدّمات استدلال او، هیچ کدام نه قضیه‏ای از منطق موجّهات هستند و نهدر هیچ‏یک از نظام‏های منطق موجّهات، اثبات‏پذیرند. اگر هم کسی برای دفاع از استدلال کواین،مقدّمه‏های «1» و «2» را در قالب ضرورت حکمی بیان کند، مشکل کواین دو چندان می‏شود؛ زیرااولاً، دلیلی برای پذیرش مقدّمه‏های «1» و «2» نداریم و آنها به تنهایی نیز قابل اثبات نیستند. ثانیا،دیگر با فرض پذیرش مقدّمه‏های «1» و «2» با ضرورت حکمی، زمانی می‏توان استدلال مزبور راادامه داد که مقدّمه «3» نیز ضروری باشد تا بتوان با استفاده از قاعده «تکرار ضرورت»، آن را در دامنه برهانک ضروری، تکرار کرد و قواعد استنتاج را به کار برد.

    با توجه به اینکه از نظر ذات‏باوران، اوصافی را که کواین در این استدلال به کار برده ضرورینیستند، فرمول‏بندی صحیح آن به شکل ذیل خواهد بود:

    ("x) [Fx (~ Gx ~ ~ Gx ~ Hx ~ ~ Hx)](1

    ("x) [lx (~ Gx ~ ~ Gx ~ Hx ~ ~ Hx)](2

    Fa la(3

    Fa(4

    la (5

    Fa (~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ Ha ~ ~ Ha)(6

    la (~ Ga ~ ~ Ga ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha)(7

    ~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha (8

    ~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha (9

    همان‏گونه که مشاهده می‏کنیم، اگر با مقدّماتی که مورد قبول ذات‏باوران است استدلال کواینرا فرمول‏بندی کنیم، به تناقض نمی‏رسیم. بنابراین، این مثال کواین نیز مخدوش است و نمی‏تواندنقدی بر ذات‏باوری قلمداد شود.

    اگر نظریه ذات‏باوری فارغ از مشکلاتی باشد که کواین و منتقدان این نظریه بر آن واردمی‏دانند، نتیجه می‏گیریم که این نظریه قابل دفاع است. بنابراین، منطق موجّهاتی که به ذات‏باوریمی‏انجامد و همچنین دلالت‏شناسی اول کریپکی، که پذیرش آن مستلزم ذات‏باوری است، بهدلیل آنکه نظریه ذات‏باوری قابل دفاع است، نظامی قابل دفاع است.

    این راهی است که مدافعان نظریه ذات‏باوری در پیش گرفته‏اند و به نظر می‏رسد راه درستیباشد. راه دیگر راهی است که خود کواین در پیش گرفته. کواین هیچ‏گاه نظریه «ذات‏باوری» رانپذیرفت و با منطق موجّهات، به دلیل مشکلات نظریه «ذات‏باوری» مخالفت کرد و مدعی بود کهباید آن را کنار نهاد.

    آیا تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» مبهم است؟

     

    سوزان هاک در کتاب فلسفه منطق بیان می‏کند که ریشه همه اعتراضات کواین به منطق موجّهات،شک عمیق او به تمایز تحلیلی و ترکیبی و دیگر مفاهیم معنایی است.426 به نظر می‏رسد اگر اینادعای سوزان هاک را ابهام تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» از نظر کواین تلقّی کنیم، سخندرستی است. البته اشکال کواین به مسئله ذات‏باوری و تناقض در این نظریه، مستقل از این تمایزبه نظر می‏رسد. در اینجا، هدف نقد و بررسی ریشه این اعتقاد کواین، یعنی مقاله «دو اصل جزمیتجربه‏گرایی» نیست. اما تا آنجا که به منطق موجّهات و تمایز «ضرورت» و «امکان» مربوطمی‏شود، به تحلیل ادعای کواین می‏پردازیم:

    قضایای تحلیلی در منطق، دوگونه‏اند. سوزان هاک دو اصطلاح تحلیلی به معنای «موسّع» وتحلیلی به معنای «مضیق» را برای آنها به کار برده است. بر این اساس، A تحلیلی است اگر:

    الف) Aیک صدق منطقی باشد.

    یا:

    ب) با جای‏گزینی مترادف‏ها به جای مترادف‏های دیگر، Aبه صدق منطقی تبدیل شود.

    روایتی را که هم شامل «الف» و هم شامل «ب» باشد «تحلیلی موسّع»، و روایتی را که فقطشامل «ب» باشد «تحلیلی مضیّق» نامیده است. سوزان هاک اظهار کرده است که کواین با روایت«الف» از تحلیلی مشکلی ندارد و مشکل او با روایت «ب» از تحلیلی است.427 کواین در «دواصل جزمی تجربه‏گرایی»، تبدیل «ب» را به «الف» از طریق مفاهیمی که از «تحلیلی بودن»آشکارتر باشند و در شبکه مفاهیم معنایی نباشند، منتفی می‏داند؛ یعنی تبدیل «ب» به «الف»، چه باتوسّل به تعاریف، چه با توسّل به ترادف و چه با توسّل به قواعد معناشناسی را غیرقابل قبولمی‏داند؛ زیرا «تعاریف»، «ترادف» و «معناشناسی» مفاهیمی روشن‏تر از «تحلیلی بودن» نیستند وبنابراین، نمی‏توان برای تبدیل «ب» به «الف» از آنها بهره گرفت.428 نکته مهم این است که کواینبا روایت «الف» تحلیلی بودن، مشکلی ندارد، اما به دلیل اینکه از به کار بردن مفاهیم معنایی«تحلیلی بودن» و «ضرورت» پرهیز می‏کند، «الف» را قضایای منطقا صادق429 می‏داند.

    در اینجا، دو مطلب را می‏توان در برابر کواین بیان کرد: اول اینکه دلالت‏شناسی صوری ودلالت‏شناسی کاربردی، متفاوتند. ممکن است که در دلالت‏شناسی صوری، بیانی داشته باشیم کهدر کاربرد آن، با مشکلاتی مواجه شویم. عکس این مطلب نیز صادق است. ممکن است دردلالت‏شناسی صوری، مشکلاتی وجود داشته باشد که در کاربرد آن دلالت‏شناسی، آن مشکلاتبروز نکند. اگر سخن کواین را بپذیریم که شبکه مفاهیم معنایی به گونه‏ای هستند که هیچ‏یک ازدیگری روشن‏تر نبوده و برای توضیح هر یک، باید به مفهوم دیگری از این شبکه متوسّل شویم،مسئله‏ای است که در دلالت‏شناسی صوری رخ داده، در حالی که در کاربرد تمایز تحلیلی وترکیبی، با چنین مشکلی مواجه نیستیم. صرف‏نظر از اینکه از زمان کانت تاکنون، بر سر تحلیلی یاترکیبی بودن ریاضیات، بین فلاسفه اختلاف نظر وجود دارد، در خصوص تشخیص مصداقبسیاری از احکام تحلیلی و ترکیبی، اختلاف نظرهای اساسی وجود ندارد. دست‏کم، به نحوسلبی می‏توان بین احکام تحلیلی و ترکیبی، تمایز نهاد. این مطلب که احکام تحلیلی، شأنمعرفت‏زایی ندارند، مورد قبول همه فلاسفه و منطق‏دانان است، در حالی که بر معرفت‏زا بودنقضایای ترکیبی، توافق دارند. برای معیّن کردن چیزی، همواره نیاز نداریم که هم آن چیز را بهنحو مشخصی معیّن کنیم و هم چیزهای دیگر را نسبت به آن معیّن نماییم. عکس این مطلب همدرست است: اگر برای مشخص کردن چیزی، دیگر چیزها را از آن متمایز کردیم، همواره نیازنداریم که آن چیز را هم به نحو مشخصی معیّن نماییم؛ یعنی اگر تحلیلی بودن را می‏توان بااستفاده از مفاهیم شبکه مفاهیم معنایی مشخص کرد، دیگر ضرورتی ندارد که بخواهیم مفاهیمدیگر شبکه مفاهیم معنایی را هم مشخص کنیم. مشکل کواین این است که می‏خواهد یک شبکهمفاهیم معنایی را در رابطه با یکدیگر از هم متمایز کند و یکی را مبنایی برای توضیح بقیه لحاظنماید. این تلاش کواین با نظام معرفت‏شناسی او هم سازگاری ندارد؛ زیرا کواین مبناگرا نیست والگوی معرفت‏شناسی که ارائه می‏دهد الگوی شبکه‏ای است. طبیعی است که در الگوی شبکه‏ای،همه معرفت‏ها ـ البته نه به یک اندازه ـ به نوعی با یکدیگر مرتبط هستند و مفاهیم نیز همین‏طور.

    از سوی دیگر، هرچند کواین از به کار بردن مفاهیم معنایی پرهیز می‏کند و احکام تحلیلی از نوع «الف» را به قضایای منطقا صادق تعبیر می‏کند، سؤال این است که در اینجا بحث الفاظ استیا حقیقتی به نام «قضیه» که چه آن را تحلیلی بنامیم و چه منطقا صادق، ویژگی‏هایی دارد که دیگراحکام، فاقد آن هستند. آیا غیر از این است که احکام تحلیلی از نوع «الف» در هر شرایطی صادقهستند؟ این احکام در هر نظام منطقی صادق هستند، و در هر شرایطی صادق‏اند و به عبارتدیگر، ضروری‏اند. به نظر می‏رسد بسیاری از بحث‏هایی که در خصوص احکام تحلیلی وترکیبی، معرفت‏های پیشین و پسین و احکام ضروری و ممکن روی داده، ناشی از تمایزهاییاست که از ترکیب آنها به دست می‏آید؛ مثلاً، بحث اساسی پوزیتیویست‏های منطقی در خصوصاحکام تحلیلی و ترکیبی و مخالفت آنها با کانت، در خصوص احکام ترکیبی پیشین است که ازنظر پوزیتیویست‏ها، چنین احکامی نداریم. با مبنایی که پوزیتیویست‏ها دارند، قضایای تحلیلیصدق ضروری دارند. اگر حکم ترکیبی پیشین را هم قبول نداشته باشند، طبیعی است که تنها راهممکن این است که احکام ترکیبی پیشین کانت را تحلیلی قلمداد نمایند؛ زیرا در اینکه این احکامضروری‏اند، با کانت مخالفتی نداشتند. بنابراین، اگر تحلیل پیشین و ضروری را با یکدیگر خلطنکنیم، به نظر می‏رسد در تعیین مصداق آنها مشکلی پیش نمی‏آید، بخصوص که دردلالت‏شناسی کریپکی، می‏توان احکام ضروری و احکام ممکن و همچنین صفات ذاتی وصفات عرضی اشیا را با دقت خوبی از یکدیگر متمایز نمود.

    مطلب دیگر این است که حتی اگر ادعای کواین را در خصوص ابهام متافیزیکی «ضرورت» و«امکان» بپذیریم، دلیلی برای کنار نهادن منطق موجّهات نیست. در این صورت، می‏توان دو راه راپیمود: اول اینکه ابهام تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» را رفع کرد. دوم اینکه اگر واقعاابهامی اساسی در این تمایز وجود داشته باشد، منطق موجّهات را به تمایز منطقی «ضرورت» و«امکان» محدود کرد.

     

    ··· منابع

    ـ استراوسون، «پیرامون اشاره، ارغنون 7و8 (پاییز و زمستان 1374).

    ـ نبوی، لطف‏اللّه، مبانی منطق جدید، تهران، سمت، 1377.

    - Hacck, Susan, Philosophy of Logic, Cambridge, Cambridge university, 1991.- Plantinga, A., The Nature of Necessity, Oxford, Clarendon Press, 1989.

    - Quine, W. V., "Tow Dogmas of Empiricism", in From a Logical Point of View, Harvard, Harvarduniversity, 1961.

    - Quine, W. V., Word and Object, London, Cambridge, 1960.

    - Quine, W. V., "Three Grades of Modal Involvement", The Ways of Paradox, Random House, N.Y., 1966.

    - Smullyan, A., "Modality and Description", Journal of Symbolic Logic 13, (1948).

     

    380* کارشناس ارشد فلسفه ـ دانشگاه تربیت مدرّس. تاریخ دریافت: 15/7/86 ـ تاریخ پذیرش: 20/1/87.

     

    پی نوشت

    [381. referential transparency.

    [382. W. V. Quine, "Reference and Modality", in From a Logical Point of View (Harvard, Harvarduniversity, 1961), pp. 139, 159.

    383ـ در سراسر این نوشته، منظور از «منطق محمول‏ها»، منطق محمول‏های مرتبه اول با این‏همانی است.

    3843. W. V. Quine, "Reference and Modality", pp. 139, 159.

    385ـ البته گروه دیگری از مخالفان کواین مدافعان منطق‏های مفهومی‏اند. کارنپ و پرایور از این دسته‏اند.

    [386. semantics.

    [387. possible worlds.

    388 accessibility.

    [389. essentialism.

    [390. provability logic.

    [391. logical necessity.

    392 logical Possibility.

    [393. analytic.

    394ـ برای آگاهی از اثبات قضیه مذکور، ر.ک. لطف‏اللّه نبوی، مبانی منطق جدید تهران، سمت، 1377، ص 35.

    [395. logically true.

    3965. W. V. Quine, From a Logical Point of View, p. 22.

    [397. Ibid, pp. 22-23.

    [398. "No unmarried man is married". (Ibid).

    [399. "No bachelor is married". (Ibid).

    [400. truth-table.

    401ـ این مثال به این دلیل بیان شد که احکامی که ضرورت و امکان فیزیکی یا طبیعی داشته باشند نیز داریم. اما نسبت ضرورت و امکان منطقی و فیزیکی هم‏ارز نیست؛ یعنی بسیاری از امور که امکان فیزیکی ندارند، منطقا ممکن هستند، و بسیاری از اموری که ضرورت منطقی ندارند به نحو فیزیکی، ضروری‏اند؛ مثلاً، سقوط اجسام به دلیل وجود جاذبه بر روی زمین، از نظر فیزیکی، ضروری است، اما منطقا ضرورت ندارد.

    402ـ این مطلب بیانگر اصل موضوع سیستم 5S یعنی F است.

    [403. metaphysically necessary.

    404ـ این تعریف ناظر به ضرورت حکمی است.

    [405. de dicto.

    406. de re.

    407ـ M اولین حرف کلمه «Mod» به معنای جهت است. به جای Mمی‏توان عملگرهای «ضرورت» و «امکان» را قرار داد.

    [408. free.

    [409. possible.

    [410. contingent.

    [411. accidental properties.

    [412. name.

    413. predicate.

    [414. Ibid, p. 143.

    [415. possible.

    [416. contingent.

    [417. W. V. Quine, "Three Grades of Modal Involvement", The Ways of Paradox (Random House,N. Y., 1966), pp. 173-4.

    4181. Ibid.

    [4191. A. Smullyan, "Modality and Description", Journal of Symbolic Logic 13, (1948).

    420ـ ارجاع دادن و اشاره کردن متفاوتند. برای اطلاع، ر.ک. استراوسون، «پیرامون اشاره»، ارغنون 7و8 پاییز وزمستان 1374، ص 297ـ299.

    421ـ منظور از Fمحمول «... دارای قلب است» و منظور از G محمول «... دارای کلیه است» می‏باشد.

    [4221. essentialism and quantified modal logic.

    [423. A. Plantinga, The Nature of Necessity (Oxford, Clarendon Press, 1989), p. 19.

    [424. W. V. Quine, Word and Object (London, Cambridge, 1960), p. 199.

    [425. A. Plantinga, The Nature of Necessity, p. 24.

    [426. Susan Hacck, Philosophy of Logic (Cambridge, Cambridge university, 1991), p. 178.

    [427. Ibid.

    [428. C.F. W. V. Quine, "Tow Dogmas of Empiricism", in From a Logical Point of View.

    [429. logically true, Ibid, p. 22.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گوهری پور، مرتضی.(1386) کواین و اشکالات او به منطق موجّهات. فصلنامه معرفت فلسفی، 5(2)، 189-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مرتضی گوهری پور."کواین و اشکالات او به منطق موجّهات". فصلنامه معرفت فلسفی، 5، 2، 1386، 189-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گوهری پور، مرتضی.(1386) 'کواین و اشکالات او به منطق موجّهات'، فصلنامه معرفت فلسفی، 5(2), pp. 189-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    گوهری پور، مرتضی. کواین و اشکالات او به منطق موجّهات. معرفت فلسفی، 5, 1386؛ 5(2): 189-