کواین و اشکالات او به منطق موجّهات
در بین منطقدانان کلاسیک و جدید، غیر از کواین، هیچ فیلسوف یا منطقدانی با بحث «موجّهات» یا «نظاممنطق موجّهات»، به طور جدّی مخالفت نکرده است. در منطق موجّهات، از احکام ضروری و ممکن بحثمیشود؛ احکامی که به نوعی در آنها دو مفهوم «ضرورت» و «امکان» به کار رفته است.
کواین زمینههایی را که دارای شکل «ضرورتا...» و «به طور ممکن...» هستند، «زمینههای موجّه» مینامد وآنها را از نظر ارجاعی، مبهم میداند. در عین حال، زمینههای دیگری مانند «میداند که...»، «میگوید که...» و«شک دارد که...» را هرچند از نظر ارجاعی مبهم دانسته، ولی موجّه نمینامد. در این تحقیق، منظور از«زمینههای موجّه» و «منطق موجّهات»، زمینه یا منطقی است که در آن، مفاهیم موجّه «ضروری» و «ممکن» بهکار رفته است.
عمدهترین اشکالات منطق موجّهات از نظر کواین عبارتند از: 1) زبان منطق موجّهات از نظر مصداقیابهام دارد. 2) این منطق ما را وادار به پذیرش ذاتباوری میکند و ذاتباوری خود دارای مشکلاتی است. 3)مهمترین مشکل، آن است که پذیرش آن، به نتایج متناقض میانجامد، و سرانجام، 4) حتی اگر مشکلذاتباوری هم حل شود، تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزی متافیزیکی و مبهم است. بنابراین، در هرصورت، باید منطق موجّهات را کنار بگذاریم.
Article data in English (انگلیسی)
سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 216ـ189
مرتضی گوهریپور380
چکیده
در بین منطقدانان کلاسیک و جدید، غیر از کواین، هیچ فیلسوف یا منطقدانی با بحث «موجّهات» یا «نظاممنطق موجّهات»، به طور جدّی مخالفت نکرده است. در منطق موجّهات، از احکام ضروری و ممکن بحثمیشود؛ احکامی که به نوعی در آنها دو مفهوم «ضرورت» و «امکان» به کار رفته است.
کواین زمینههایی را که دارای شکل «ضرورتا...» و «به طور ممکن...» هستند، «زمینههای موجّه» مینامد وآنها را از نظر ارجاعی، مبهم میداند. در عین حال، زمینههای دیگری مانند «میداند که...»، «میگوید که...» و«شک دارد که...» را هرچند از نظر ارجاعی مبهم دانسته، ولی موجّه نمینامد. در این تحقیق، منظور از«زمینههای موجّه» و «منطق موجّهات»، زمینه یا منطقی است که در آن، مفاهیم موجّه «ضروری» و «ممکن» بهکار رفته است.
عمدهترین اشکالات منطق موجّهات از نظر کواین عبارتند از: 1) زبان منطق موجّهات از نظر مصداقیابهام دارد. 2) این منطق ما را وادار به پذیرش ذاتباوری میکند و ذاتباوری خود دارای مشکلاتی است. 3)مهمترین مشکل، آن است که پذیرش آن، به نتایج متناقض میانجامد، و سرانجام، 4) حتی اگر مشکلذاتباوری هم حل شود، تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزی متافیزیکی و مبهم است. بنابراین، در هرصورت، باید منطق موجّهات را کنار بگذاریم.
کلیدواژهها: منطق موجّهات، ضروری، ممکن، مصداقی بودن، معنایی بودن، جهانهای ممکن،ذاتباوری، ابهام مصداقی.
مقدّمه
کواین مدعی است: متنهای معنایی، شفّافیت ارجاعی381 ندارند و متنهای موجّه را از متنهایمعنایی قلمداد میکند.382
کواین از یکسو، سنگبنای منطق محمولات383 را مصداقی بودن میداند، و از سوی دیگر،مدعی است: زبان منطق موجّهات معنایی است.384 مصداقی بودن زبان منطق گزارهها و منطقمحمولها مورد اذعان و قبول بیشتر منطقدانان و فلاسفه است. زبان مصداقی، تابع ارزش است؛یعنی تعیین ارزش فرمولهای خوش ساخت آن زبان، صرفا تابع ارزش جملههای به کار رفته درآن فرمولهاست، نه تابع معنای جملات آنها. بنابراین، اگر زبان منطقْ مصداقی نباشد یا شرایطمصداقی بودن آن تأمین نشده باشد، اساسیترین شرط زبان منطق (مصداقی بودن) را ندارد وکواین نیز به همین دلیل، به مخالفت با منطق موجّهات پرداخته است.
در مقابل کواین، افرادی با رویکردی مصداقی به دفاع از منطق موجّهات و انتقاد از نظراتکواین و پاسخ به مسائل او در منطق موجّهات پرداختهاند.385 در بین این افراد، کریپکی (Kripke)تقریری مقبول از دلالتشناسی386 منطق موجّهات بر اساس مفهوم محوری «جهانهایممکن»387 و «رابطه دسترسپذیری»388 ارائه داد و با این کار، اساسیترین اشکال کواین به منطقموجّهات ـ یعنی مصداقی نبودن زبان منطق موجّهات ـ را رفع کرد. کواین با اصلاحاتی کهکریپکی در نظام دلالتشناسی منطق موجّهات انجام داد، در نهایت، پذیرفت که شرط مصداقیبودن زبان منطق موجّهات در منطق موجّهات گزارهای، تأمین شده است؛ اما پذیرشدلالتشناسی کریپکی در منطق موجّهات محمولی، مستلزم پذیرش «ذاتباوری»389 است.
در دفاع از منطق موجّهات محمولی، دو گروه مقابل کواین قرار گرفتهاند: گروه اول یا دلایلی
اقامه میکنند که منطق موجّهات به ذاتباوری نمیانجامد و یا با تغییراتی که در دلالتشناسی ونظام اصل موضوعی منطق موجّهات میدهند، اساسا مسئله ذاتباوری را منحل میکنند تا منطقموجّهات به ذاتباوری نینجامد. پارسونز از جمله افرادی است که با ارائه دلایلی مدعی است:منطق موجّهات به ذاتباوری نمیانجامد. کریپکی در دلالتشناسی دوم خود، با تغییراتی که دردلالتشناسی اول خود داد، مسئله «ذاتباوری» را منحل کرد. گروه دوم افرادی مانند فولسدال(Dagfinn Follesdal)، پلانتینگا (Alvin Plantinga)، لینسکی (L. Linsky) و زالتا (Zalta)هستند که با دفاع از ذاتباوری، از منطق موجّهاتی که به ذاتباوری میانجامد، دفاع میکنند. بهعبارت دیگر، در حوزه منطقهای مصداقی، مخالفان کواین دو گروه هستند: مدافعان منطقموجّهات غیر ذاتباور و مدافعان منطق موجّهات ذاتباور.
کواین هیچگاه نظریه «ذاتباوری» را نپذیرفت و در مخالفت با موجّهات نیز گفت: حتی اگرمنطق موجّهات از قید و بند ذاتباوری رها شود، چون تمایز «ضرورت» و «امکان» تمایزیمتافیزیکی و مبهم است، موجب ورود مسائل و مشکلات متافیزیکی به حوزه منطق میشود وبنابراین، باید موجّهات را کنار گذارد یا تعبیر دیگری از موجّهات را جایگزین تعبیرهای«ضرورت» و «امکان» کرد. کواین با تغییر تعبیر در فرمولها، مطابق تعبیر منطقاثباتپذیری،390 در نهایت، بحث موجّهات را در قالب منطق اثباتپذیری قابل دفاع میداند؛یعنی را به جای «ضروری است که...»، به «منطقا صادق است...» تعبیر میکند. اما با این تغییر درتعبیر، اساسا منطق موجّهات به منطق دیگری تغییر میکند و دیگر همان منطق موجّهات مورد نظرمنطقدانان و فلاسفه نیست؛ یعنی با این تغییر در تعبیرِ صورت مسئله، تغییر میکند و مسئلهموجّهات حل نمیشود، بلکه منحل میگردد و به عبارت دیگر، کواین منطق موجّهات موردنظرمنطقدانان و فلاسفه را کنار مینهد. مهمترین مشکل این تعبیر کواین، تعبیر احکامی است کهدارای عملگرهای مکرّر هستند. پیش از بررسی اشکالات کواین، لازم است مختصری دربارهضرورت و امکان منطقی و متافیزیکی توضیح دهیم:
ضرورت منطقی[391] و امکان منطقی[392]
حکمی دارای ضرورت منطقی است که تحلیلی393 باشد. «حکم تحلیلی» حکمی است که نفیآن منجر به تناقض میشود. چنین حکمی، یا به اعتبار صورت منطقی خود صادق است، یا هم بهاعتبار صورت منطقی صادق است و هم به اعتبار معنای اجزای آن حکم. احکامی که صرفا برمبنای صورت منطقی خود صادق باشند، قضیههای منطقاند؛ یعنی فرمولهایی که بدون هیچمقدّمهای و فقط با استفاده از قواعد استنتاج ثابت میشوند؛ مانند «یا ابنسینا فیلسوف است یاابنسینا فیلسوف نیست.»
این جمله دارای شکل منطقی P~Pاست و قضیهای از منطق جملههاست.394 این قبیلقضایا صرفا بر پایه شکل منطقی خود صادقاند و معنای الفاظ غیرمنطقی به کار رفته در آنهانقشی در تعیین درستی و نادرستی آن ندارد. کواین برای پرهیز از به کار بردن مفهوم «ضرورت»،اینگونه قضایا را قضایای «منطقا صادق»395 مینامید.396 در اینگونه قضایا، هر تفسیری که ازاجزای ـ غیر ادات منطقی ـ آن صورت گیرد، آن قضیه صادق است.397 حکم «هیچ مرد بیزنیزندار نیست»398 نمونهای از این قضایا در منطق محمولات است. دسته دیگری از احکامتحلیلی احکامی هستند که با جانشین ساختن الفاظ مترادف، که معنای یکسانی دارند، به جایالفاظ دیگر، به قضایای منطقا صادق تبدیل میشوند. بر این اساس، حکم «هیچ مجرّدی، زندارنیست»399 با جانشین کردن «مرد بیزن» به جای «مجرّد» به حکم «هیچ مرد بیزنی، زندارنیست» تبدیل میشود که دارای ضرورت منطقی است و دارای شکل منطقی «هیچ غیر "الف""الف" نیست» یا ( ("x)(~Ax ~Axاست که با اصطلاحات کواین، منطقا صادق و به اصطلاحموافقان منطق موجّهات، منطقا ضروری است. بنابراین، سلب قضایای منطقا ضروری به تناقض منجر میشود و از اینرو، سلب آن امکانندارد، و به بیان صوری، (~~F). در جدول ارزشِ400 منطق گزارهها، قضایای منطقا ضروریدر همه تعبیرهای جدول ارزش، صادق هستند.
فرمولهایی منطقا ممکناند که مبتنی بر مقدّمات و مفروضاتی صادق باشند؛ یعنی درستیآنها وابسته به وجود آن مقدّمات و مفروضات است. به عبارت دیگر، مانند قضایای منطقی،همیشه صادق نیستند، بلکه اگر مقدّمات و مفروضاتی که مبتنی بر آنهاست، موجود باشد، فرمولیکه نتیجه استنتاجهای منطقی است، درست خواهد بود؛ مثلاً، فرمولQ (PR) از قضایایمنطق نیست و اگر مقدّمات صادقی باشد که این فرمول از آنها نتیجه شود، آنگاه صادق است. درجدول ارزشِ منطق گزارهها، احکام منطقا ممکن در بعضی تعبیرها صادق و در بعضی تعبیرها،کاذباند. اگر حکمی نه منطقا ضروری باشد، و نه منطقا ممکن، محال است؛ یعنی صدق آنامکان ندارد و همواره کاذب است. (~F) در جدول ارزشِ منطق گزارهها، احکام غیرممکن، درهیچ تعبیری صادق نیست.
لازم به یادآوری است که برخی از احکامی که منطقا ممکن است، از لحاظ طبیعی، محالاست؛ مثلاً، در جهان ما، حرکت با سرعتی بیش از سرعت نور، منطقا ممکن است؛ اما از نظرطبیعی یا فیزیکی، ممکن نیست.401 بنابراین، برخی از اموری که از لحاظ طبیعی، محالاند، ازلحاظ منطقی ممکناند.
با توضیحاتی که درباره ضرورت و امکان منطقی بیان شد، میتوان چنین گفت که سلب یکحکم ضروری منطق امکانپذیر نیست (~~F) و اگر حکمی منطقا ممکن باشد، سلب آنضروری نیست. (F ~ ~) به بیان دیگر، بر اساس دلالتشناسی کریپکی، یک حکم ضروریمنطق در هر جهان ممکنی که جهان ما بدان دسترسی دارد، صادق است، و یک حکم منطقا
ممکن دستکم در یکی از جهانهای ممکنی که جهان ما بدان دسترسی دارد، صادق است. بهبیان دیگر، حکمی که دارای امکان منطقی است، در هر جهان ممکنی، دارای امکان منطقی استو به بیان دیگر، ضرورتا ممکن است.402
ضرورت و امکان متافیزیکی
برخی از احکام ضروری نه منطقا ضروریاند (تحلیلی نیستند) و نه از لحاظ طبیعی ضروریاند؛مثلاً، حکم «ارسطو انسان است» نه منطقا ضروری است (زیرا تحلیلی نیست) و نه از لحاظطبیعی ضرورت دارد؛ زیرا اساسا حکمی طبیعی و فیزیکی نیست. البته ممکن است در همین جاایراد شود که این حکم، ضروری نیست؛ زیرا اگر ارسطو وجود نداشته باشد، اصلاً نمیتوانچنین حکمی صادر کرد، چه رسد به اینکه ببینیم این حکم ضرورت دارد یا خیر. به همین دلیل وبرای اینکه چنین اشکالی پیش نیاید، حکم «ارسطو انسان است» را به شکل «اگر ارسطو وجودداشته باشد، انسان است» بیان میکنیم. اکنون به نظر میرسد که حکم «اگر ارسطو وجود داشتهباشد، انسان است» حکمی ضروری است؛ یعنی هیچ شرایطی را نمیتوان فرض کرد که حکم«اگر ارسطو وجود داشته باشد، انسان است» کاذب باشد. این حکم، که منطقا ضروری نیست،دارای «ضرورت متافیزیکی403 یا فلسفی» است.404
نوع دیگری از ضرورت متافیزیکی درباره خصوصیت یا خصوصیاتی از اشیاست، به نحویکه نتوان آن شیء را بدون در نظر گرفتن آن خصوصیت یا خصوصیات فرض کرد. به بیان دیگر،در هر شرایطی فرض کنیم آن شیء وجود دارد، آن خصوصیت یا خصوصیات هم وجود دارد ونمیتوان شرایطی را فرض کرد که آن شیء فاقد آن خصوصیت یا خصوصیات باشد؛ مثلاً، درحکم «اگر ارسطو وجود داشته باشد، ضرورتا انسان است»، نمیتوان وضعیتی فرض کرد کهارسطو در آن وضعیت موجود باشد ولی انسان نباشد؛ یعنی انسانبودن برای ارسطو، ضروری است. در اینجا، نمیخواهیم بگوییم حکم «اگر ارسطو وجود داشته باشد، انسان است»، در هروضعیتی صادق است و به عبارت دیگر، صدق ضروری دارد، بلکه میخواهیم بیان کنیم:ارسطویی که در جهان واقع وجود دارد، اگر در هر جهان ممکن دیگری وجود داشته باشد، انساناست؛ یعنی «انسان بودن» وصفی ضروری برای ارسطوست. اوّلی یک حکم ضروری است ودومی یک وصف ضروری. به همین دلیل، اوّلی را «ضرورت حکمی» و دومی را «ضرورتوصفی» گویند. با این تعریف، احکام ضروری متافیزیکی شامل احکام ضروری منطق نیزمیشود؛ یعنی احکام ضروری متافیزیکی، اعم از احکام ضروری منطق و دیگر احکام ضروری(غیر طبیعی)اند.
جهت حکمی405 و جهت وصفی406 بیانگر همین تفاوت بین این دو حکم است. از نظرصوری، تعریف «جهت حکمی» این است که در دامنه جهت، هیچ متغیّر آزادی نباشد، M ("a( fa یا fa (M($a.407
اگر در دامنه جهتْ متغیّر آزادی408 قرار گرفته باشد، جهت را «جهت وصفی» گویند. جهتوصفی فقط شامل احکام ضروری متافیزیکی و «جهت حکمی» اعم از ضرورت منطقی ومتافیزیکی است. این تعاریف، ناظر به احکام مسوّر است.
به قرینه تعریف ضرورت حکمی متافیزیکی، درباره امکان متافیزیکی میتوان گفت: امکانمتافیزیکی بیانگر حکمی است که نه صدق آن ضرورت دارد و نه کذب آن. به بیان دیگر، حکمیدارای امکان متافیزیکی است که هم صدق آن ممکن409 باشد و هم کذب آن. چنین حکمی را«ممکن خاص»410 گویند. امکان خاص به صورت وصفی نیز تعریف میشود. به قرینه تعریفضرورت وصفی، «امکان وصفی» صفتی از یک شیء است که میتوان در بعضی جهانهایممکن، آن شیء را بدون آنکه دارای آن صفت باشد، فرض کرد؛ یعنی میتوان شرایطی را در نظرگرفت که آن شیء موجود باشد، اما دارای آن خصوصیت نباشد؛ مثلاً، میتوان «سقراط» را در جهان ممکنی فرض کرد که در آن جهان، فیلسوف نباشد؛ یعنی «فیلسوف بودن»، وصفضروری سقراط نیست. اینگونه صفات را به اصطلاح فلسفه سنّتی، «صفات عرضی»411 گویند.
نسبت بین ضرورت و امکان منطقی و متافیزیکی
با تعریفی که از «ضرورت» و «امکان منطقی» و «امکان متافیزیکی» بیان شد، میتوان نسبت میان«ضرورت» و «امکان منطقی» را با «ضرورت» و «امکان متافیزیکی»، اینگونه بیان کرد:
همه احکام ضروری منطق زیرمجموعه احکام ضروری متافیزیکیاند و همه احکام ممکنمتافیزیکی زیرمجموعه احکام ممکن منطقیاند. بنابراین، حکم متافیزیکی ضروری ممکن استمنطقا ممکن باشد؛ مثلاً، حکم اگر «ارسطو وجود داشته باشد، آنگاه انسان است»، حکمی استکه ضرورت متافیزیکی دارد؛ اما به معنایی که بیان شد، دارای ضرورت منطقی نیست. اکنونمیتوان به بررسی اشکالات کواین پرداخت:
اشکالات کواین
الف. زبان منطق موجّهات مصداقی نیست.
1. ابهام مصداقی: جملهای را نسبت به موضع عبارتی (نام،412 محمول413) در آن جمله،«مصداقی» گوییم که با نهادن عبارتی دیگر با همان مصداق در موضع آن عبارت، ارزش جملهتغییر نکند. اگر جملهای مرکّب داشته باشیم که از ترکیب چند جمله اتمی حاصل شده باشد،جمله مرکّب مزبور باید نسبت به موضع جملههای اتمی نیز مصداقی باشد؛ یعنی اگر در یکجمله مرکّب، به جای یکی یا همه جملات، جمله یا جملاتی را که هممصداق آن جمله یاجملات اول هستند، به جای جمله یا جملات اول قرار دهیم، ارزش کل جمله مرکّب تغییرنکند. زبانی مصداقی است که تمام جملههای آن مصداقی باشد. بنابراین، زبان مصداقی باید درسه موضع باشد: نام، محمول و جمله مصداقی.
از نظر کواین، زمینههای موجّه از نظر مصداقی مبهماند و به عنوان شاهدی برای ادعای خود،وی مثال «عدد سیّارات» را بیان کرده است:414
(1) 9 ضرورتا بزرگتر از 7 است.
(2) عدد سیّارات = 9
(3) عدد سیّارات، ضرورتا بزرگتر از 7 است.
در اینجا، احکام (1) و (2) درست و حکم (3) نادرست است؛ زیرا «بزرگتر از 7 بودن» برایعدد سیّارات ضرورت ندارد. البته کواین در صورتبندی این مثال، وصف «بزرگتر از 7 بودن»را برای عدد سیّارات، وصف ممکن (عام)415 دانسته، در حالی که این وصف، وصف ممکنخاص416 است.
2. غیرمصداقی بودن نسبت به موضع محمول: غیرمصداقی بودن زبان منطق محمولات را نسبت بهموضع محمول، با مثالی از مقاله «مراتب سهگانه مواجهه با جهت»417 کواین، به تقریری دیگربیان میکنیم:
(4) هر صاحب قلبی، دارای قلب است.
اگر به جای «x دارای قلب است»، «x دارای کلیه است» که هممصداق محمول «x دارای قلباست» است، در موضع محمول قرار دهیم، داریم:
(5) هر صاحب قلبی، دارای کلیه است.
احکام مزبور در منطق موجّهات، به صورت ذیل قابل بیان است:
اگر جهت را حکمی در نظر بگیریم:
(6) ضروری است که هر صاحب قلبی دارای قلب است.
(7) ضروری است که هر صاحب قلبی دارای کلیه است.
و اگر جهت را وصفی در نظر بگیریم:
(8) هر صاحب قلبی ضرورتا دارای قلب است.
(9) هر صاحب قلبی ضرورتا دارای کلیه است.
کواین مثال مزبور را در قالب ضرورت وصفی بیان کرده است که در اینجا، هم با ضرورتحکمی و هم با ضرورت وصفی، مثال او تقریر گردید.
از گزارههای موجّه (5) تا (9)، تنها گزاره (6) صادق است. بنابر حکم (6) ضروری استبازای هر شیء؛ اگر آن شیء دارای قلب است، آنگاه دارای قلب است. و با دلالتشناسیکریپکی، در هر جهان ممکنی، حکم «هر دارای قلبی، دارای قلب است»، حکمی صادق است. امابنابر حکم (7)، در هر جهان ممکنی، حکم «هر صاحب قلبی، دارای کلیه است» صادق است.البته هرچند بنابر تحقیقات تجربی، این حکم در جهان واقع صادق است، اما صدق ضروریندارد؛ یعنی در جهانهای ممکن، این حکم میتواند صادق نباشد.
بنابر حکم (8)، «دارای قلب بودن» برای هر صاحب قلبی، ضروری است؛ یعنی هر صاحبقلبی در جهان واقع، در هر جهان ممکنی دارای قلب است. به عبارت دیگر، «دارای قلب بودن»،وصف ضروری «صاحب قلب» است. این حکم مانند این حکم است که «هر فیلسوفی ضرورتافیلسوف است»؛ یعنی «فیلسوف بودن» از اوصاف ضروری یک فیلسوف است، در حالی که نه«دارای قلب بودن» و نه «فیلسوف بودن» از اوصاف ضروری هیچ شیئی نیست. حکم (9) نیز بههمان دلایل حکم (8)، نادرست است؛ زیرا «دارای کلیه بودن» وصف ضروری هیچ شیئی نیست.
3. غیرمصداقی بودن نسبت به موضع جمله: کواین در مقاله «مراتب سهگانه مواجهه با جهت»418در خصوص مصداقی نبودن منطق موجّهات نسبت به موضع جمله، بحث کرده است. با الهام ازبحث او، به تقریر مثال ذیل توجه کنید:
(10) 4 =2+2
(11) فرگه مقاله «اندیشه» را نوشت.
(12) ضروری است که 4 =2+2
(13) ضروری است که فرگه مقاله اندیشه را نوشت.
احکام (10)، (11) و (12) صادقاند، ولی حکم (13) صادق نیست. در این حکم، گزاره«فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت»، جایگزین گزاره «4 =2+2» در حکم (12) شده است.
کواین در مقاله «مراتب سهگانه مواجهه با جهت»، مینویسد: جهت به سه طریق میتواند درساختار یک گزاره وارد شود: درجه اول: جهت به عنوان یک محمول میتواند برای نام جملهها ونقلقولها به کار رود؛ مثلاً بگوییم: ضرورتا «12 = 7+5» یا «12= 7+5» که میتوان گفت: تعبیرآن، «... ضرورتا صادق است» میباشد. این تعبیر به «... صادق است» در نظریه صدق تارسکیشباهت دارد. لازم به ذکر است که در تعریف تارسکی از «صدق»، صادق بودنِ جمله «برف سفیداست»، اینگونه بیان میشود: «برف سفید است» اگر و تنها اگر برف سفید است. در این تعریف،جمله داخل گیومه، مانند نامی که به شیئی ارجاع میدهد، به جملهای که داخل دو کمانک(علامت نقلقول) نیست، اشاره میکند؛ یعنی «برف سفید است» به برف سفید است، اشارهمیکند. از اینرو، جملات داخل دوکمانک یا علامت نقلقول، همانند نامها هستند.
درجه دوم: جهت وصف یک گزاره است؛ مثلاً:
«12 =7+5» یعنی: «جهت»، عملگری است که بر سر گزارهها میآید.
جهت سوم: جهت به عنوان عملگر، هم بر سر گزارهها (یعنی فرمولهای بدون متغیّر آزاد)واقع شود و هم بر سر عبارتهای گزارهای (فرمولهای دارای دستکم یک متغیّر آزاد)، یعنی دردامنه سور واقع شود؛ مثلاً در: (x = 7+5) ($x) «جهت» عملگری است که بر سر یک گزارهآمده و در دامنه سور واقع نشده است؛ و در (x = 7+5) ($x) «جهت» عملگری است که بر سریک عبارت گزارهای آمده یا در دامنه سور واقع شده است.
کواین میگوید: منطق موجّهات گزارهای از دومین درجه، و منطق موجّهات محمولی ازسومین درجه بهره میگیرد. آنگاه مثالهایی شبیه مثالهای مزبور را برای نشان دادن معنایی بودنمنطق موجّهات و اشکالات آن بیان میکند:
پاسخ:
الف. پاسخ به اشکال کواین در خصوص غیرمصداقی بودن نسبت به موضع نام: کواین هم مانند راسل، اسم خاص و وصف خاص را از هم متمایز میداند؛ اما در این مثال، از این مبنا پیروینکرده است. در اسامی، خود اسم نقش ارجاع دارد، مگر آنکه وصفهای خاص را در حکماسامی، لحاظ کنیم یا معنای اسمها را بدانیم. کواین با پذیرش تحلیل راسل، نمیتواند مورد اول رابپذیرد و اگر وصف خاص را مانند اسم خاص بداند از قواعد تحلیل وصفهای خاص راسلعدول کرده است.
آرتور اسمولیان در مقاله «جهت و وصف»419 با توجه به اینکه کواین تفاوت اسم خاص ووصف خاص را میپذیرد، با تحلیل «عدد سیّارات» به عنوان وصف خاص، ارجاعی بودن زبانمنطق موجّهات را در قالب استدلال ذیل آشکار کرده است:
مقدّمه(7<9) (1
مقدّمه[(9=x) (x = Ny y)("y) ]Nx ($x) (2
ح (3)(x = Ny y) ("y)Nx (3
ح (3)9= x (4
ح = (1) و (5)(7x<) (5
م (4) و (6)(7x<) (x = y Ny) ("y) Nx (6
م $ (7)[(7x<) (x = Ny y) ("y) ]Nx($x) (7
ح $ (2) و (3، 7)[(7x<) ( x= Ny y)("y) ]Nx($x) (8
اگر جهان واقع را، که این استدلال در آن صورت گرفته است، مبنا بگیریم، جمله (8) به اینمعناست که در جهان واقع، دقیقا یک عدد وجود دارد که عدد سیّارات منظومه شمسی است واین عدد ضرورتا بزرگتر از 7 است. اما اگر ضرورت وصف کل فرمول باشد، یعنی:
[(7x<) (x = Ny y) ("y) ]Nx ($x) (9
آنگاه جمله مزبور به این معناست که ضرورتا در جهان واقع، عدد یگانهای وجود دارد که عددسیّارات منظومه شمسی است و بزرگتر از 7 است. جمله (8) توصیفی از عدد 9 است و صادق؛ زیرا 9 ضرورتا از 7 بزرگتر است و جمله (9) توصیفی از عدد سیّارات منظومه شمسی است ونه عدد 9، و جملهای کاذب است؛ زیرا ـ همانگونه که اشاره شد ـ عدد سیّارات منظومه شمسیضرورتا مساوی 9 و بنابراین، ضرورتا بزرگتر از 7 نیست. بنابراین، مثال کواین مخدوش است وبه دلیل تمایز ننهادن بین وصف خاص و اسم خاص، چنین مشکلی پیش آمده است. اما مثالی کهدو اسم خاص را نتوان جانشین یکدیگر نمود، صورتبندی نشده است. و واضح است که اگردو اسم خاص دارای مصداق واحدی باشند، جانشین آنها مشکلی پیش نمیآورد؛ مثلاً، به جایسعدی، شیخ مصلحالدین قرار دهیم و مصداق هر دو اسم شاعر شیرازی بزرگ قرن هفتم باشد ویا هر دو اسم به شاعر شیرازی بزرگ قرن هفتم ارجاع دهند و یا اشاره کنند.420
ب. پاسخ به غیرمصداقی بودن نسبت به موضع محمول: درباره مثال «موجود دارای قلب» و«موجود دارای کلیه» صرفنظر از مباحثی که در اینباره در حوزه فلسفه علم میتوان مطرح کردکه آیا تا زمانی که درباره همه موجودات چنین چیزی مشاهده نشده است، میتوان به استقرایناقص، چنین حکمی کلی صادر کرد، اگر فرض کنیم که بنابر استقرای کامل و مشاهده همهموجودات، چنین حکمی صادر شده است، به نظر میرسد که این مثال کواین با مشکل عدمتساوی مصداقها مواجه نیست؛ یعنی دو محمول «... دارای قلب است» و «... دارای کلیه است»هممصداقاند. اما با رویکرد کواین در منطق محمولات و تفسیر او از سورها، جانشین شدنمحمولها به جای یکدیگر با تفسیر شیئی از سورها و در منطق محمولات مرتبه اول، امکانپذیرنیست؛ یعنی با رویکرد کواین در تفسیر سورها در منطق محمولات مرتبه اول، نمیتوان محمولیرا با محمول دیگری جانشین کرد.
به بیان دیگر، با تفسیر شیئی از سورها، نمیتوان از حکم «بازای هر شیئی، اگر آن شیء دارایقلب است، آنگاه دارای قلب است»، به حکم «بازای هر شیئی، اگر آن شیء دارای قلب است،آنگاه دارای کلیه است» رسید؛ زیرا باید اینهمانی G = 421F برقرار باشد. بنابراین، اگر بخواهیم با تفسیر شیئی از سورها، محمولی را جانشین محمول دیگری کنیم، باید در منطق محمولاتمرتبه دوم و بالاتر، چنین کاری انجام دهیم. اکنون با تفسیر شیئی از سورها در منطق محمولاتمرتبه دوم، باید قایل به اشیای انتزاعی و هویّات مجرّدی مانند قضایا و معانی باشیم تا بتوانیمتفسیر شیئی درستی از سورهایی که بر محمولات بسته شدهاند، ارائه کنیم. اما کواین وجودهویّاتی مثل اعداد، معانی و قضایا را منکر است و اساسا قایل بودن به این هویّات را ابتدای راهمفهومی شدن زبان میداند. از اینرو، در منطق محمولات مراتب بالاتر هم بر اساس رویکردکواین به منطق محمولات، نمیتوان از جانشینی محمولات به جای یکدیگر سخن گفت. البته اگرکواین منطق محمولات مراتب بالاتر را قبول داشت، بحث او قابل قبول بود. اما بر اساسرویکردی که در تفسیر سورها و هستیشناسی موجودات دارد، در منطق محمولات مرتبه اول،نمیتواند از جانشینی محمولات سخن بگوید و منطق محمولات مراتب بالاتر را هم با رویکردتفسیر شیئی از سورها به دلیل اینکه هویّات انتزاعی را قبول ندارد، نمیتواند بپذیرد. از اینرو،جایی را برای سخن گفتن از مصداقی بودن زبان منطق محمولات نسبت به موضع محمول باقینگذاشته است؛ یعنی اگر کواین میخواهد اشکال مصداقی نبودن زبان منطق موجّهات محمولیرا نسبت به موضع محمول مطرح کند، ابتدا باید در رویکرد خود به منطق محمولات تجدیدنظرکند تا بتواند بر اساس رویکرد خود به منطق محمولات، چنین اشکالی را بر موجّهات محمولیوارد بداند.
از سوی دیگر، اگر کواین نظریه «ذاتباوری» را قبول داشت، نمیتوانست بر غیرمصداقیبودن زبان منطق محمولات نسبت به موضع محمول پافشاری کند؛ زیرا این نتیجه نادرست بهدلیل جانشین کردن صفات ممکن (عرضی) به جای صفات ممکن (عرضی) دیگر یا به جایصفات ضروری (ذاتی) پیش آمده است، در حالی که اگر صفات ضروری اشیا را جانشینیکدیگر کنیم، با چنین اشکالی مواجه نخواهیم شد؛ مثلاً، بر اساس باورهای ذاتباوران، دومحمول «x ناطق است» و « xاندیشمند است» هممصداقاند. جانشینی این دو محمول به جای یکدیگر، منجر به نتایج غیرقابل قبول نمیگردد؛ زیرا هر دو از صفات ضروری مصادیق خود،یعنی مجموعه انسانها هستند.
بنابر دلالتشناسی کریپکی، اگر صفاتی را که در هر جهان ممکنی برای شیئی برقرارندجانشین یکدیگر کنیم، اصل جانشینی به قوّت خود باقی است. البته طبیعی است که این موضوعفرع بر پذیرش نظریه «ذاتباوری» است. در واقع، بر اساس تعاریف «ضرورت» و «امکان» دردلالتشناسی کریپکی، یک صفت برای یک شیء ضروری (و به زبان ذاتباوران، ذاتی) است،اگر در هر جهان ممکنی، که در دسترس جهان مبناست و آن شیء در آن موجود است، دارای آنصفت باشد، و صفتی برای یک شیء ممکن است که دستکم در یک جهان ممکن، شیء مزبوردارای آن باشد، جهان ممکن نیز ـ همانگونه که کریپکی تصریح دارد ـ فرض اوضاع و احوالدیگری برای جهان مبناست و جهان مبنا، خود یکی از جهانهای ممکن و به عبارت دیگر، یکیاز اوضاع و احوال است.
اکنون با تعاریف مزبور، مثال دیگری را صورتبندی میکنیم:
1) ابنسینا انسان است.
2) ابنسینا دارای قوّه اندیشه است.
3) ابنسینا فیلسوف است.
4) ابنسینا منطقدان است.
اکنون محوّلهای «... انسان است»، «... دارای قوّه اندیشه است»، «... فیلسوف است» و «...منطقدان است» را بر اساس دلالتشناسی کریپکی بررسی میکنیم:
محمول «انسان بودن» برای هر مصداقی از انسانها (و از جمله، ابنسینا) در هر جهانممکنی، صادق است؛ یعنی هیچ مصداقی از انسانها (و از جمله، ابنسینا) را نمیتوان در جهانممکنی فرض کرد که وجود داشته باشد و محمول «انسان بودن» برای آن صادق نباشد. اینمطلب درباره محمول «دارای قوّه اندیشه بودن» نیز صادق است. اما محمولهای «فیلسوفبودن» و «منطقدان بودن» برای مصادیق خود، یعنی انسانها (و از جمله، ابنسینا) در هر جهانممکنی، صادق نیستند؛ یعنی میتوان جهان ممکنی را فرض کرد که در آن ابنسینا فیلسوف یا منطقدان نباشد. به همین دلیل، محمول «فیلسوف بودن» یا «منطقدان بودن» را نمیتوان بامحمولهای «انسان بودن» یا «دارای قوّه اندیشه بودن» جایگزین کرد. بنابراین، منطقمحمولهای مرتبه اول بین محمولها هیچ تمایزی قایل نیست، در حالی که منطق موجّهاتمحمولی اساسا بیانگر تمایز محمولها و شرایط صدق آنهاست. به عبارت دیگر، محمولهاییکه صفت ممکن شیء هستند، میتوانند بر اساس قاعده «جانشینی» به جای یکدیگر بنشینند. دراین صورت، با حفظ مصداقی بودن زبان منطق، جانشینی محمولها امکانپذیر است. به نظرمیرسد شهود ما از موجّهات محمولی، بر این اساس است که موجب وضوح و تمایز مصادیقمحمولهاست و نه ابهام در مصداق، و این مسئله ارتباطی با موضوع نظام معناشناسی منقّحیبرای موجّهات محمولی ندارد. در منطق محمولها با اینهمانی، بین محمولهای گوناگونتمایزی وجود ندارد؛ یعنی منطق محمولها با اینهمانی، هیچ تفاوتی بین محمولهای «... طاساست» و «... انسان است» نمیگذارد. تمایز این محمولها در منطق موجّهات محمولی، مشخصمیشود.
ج. پاسخ به غیرمصداقی بودن نسبت به موضع جمله: اکنون به بحث مصداقی نبودن منطقموجّهات گزارهای میپردازیم. اگر به تعریف ضرورت و امکان در دلالتشناسی کریپکی توجهکنیم، پاسخ به اشکال کواین مشخص میشود. حکمی ضروری است که در هر جهانِ در دسترسجهان مبنا، صادق باشد، و حکمی ممکن است که دستکم در یکی از جهانهای ممکنِ دردسترس جهان مبنا، صادق باشد. حکم «4 =2+2» در هر جهان ممکنی صادق است؛ اما میتوانجهان ممکنی را فرض کرد که در آن حکم «فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت» صادق نباشد. بنابراین،حکم «4 = 2+2» ضروری و حکم «فرگه مقاله "اندیشه" را نوشت» ممکن است و نمیتوان دریک متن، آنها را جایگزین یکدیگر نمود. اما حکم «فرگه انسان است» حکمی ضروری است کهمیتوان آن را جایگزین حکم ضروری «4= 2+2» نمود. در واقع، منطق محمولات مرتبه اول بااینهمانی و منطق گزارهها، تمایزی بین گزارههای گوناگون نمیگذارد، در حالی که تمایز بیناحکام بیان شده در مثالهای بالا کاملاً مشهود است.
ب. منطق موجّهات ما را وادار به پذیرش ذاتباوری میکند.
ادعای کواین در این خصوص کاملاً درست است. پاسخ آرتور اسمولیان به مثال «عدد سیّاراتمنظومه شمسی» کاملاً مؤیّد این مطلب است. کواین پاسخ اسمولیان را در خصوص تمایزی کهبین اسم خاص و وصف خاص میگذارد، میپذیرد، اما به دلیل اینکه ما را به پذیرش ذاتباوریوادار میکند، آن را رد مینماید. در تقریر اول کریپکی از دلالتشناسی منطق موجّهات محمولی،هم جملههایی که در دامنه جهت متغیّر آزاد وجود دارند، فرمول محسوب میشوند و هماینگونه فرمولها اثباتپذیرند. کریپکی تقریر دوم دلاتشناسی خود را در سال 1963 ارائه کردو در آن، هم جملههایی که در دامنه آنها متغیّر آزاد وجود دارد، فرمول محسوب نمیشوند و هماینکه چنین جملههایی اثباتپذیر نیستند. اما در کتاب نامگذاری و ضرورت در سال 1972 بهصراحت، از نظریه ذاتباوری دفاع میکند و تقریر خود از ذاتباوری و ذات نوعی را بیانمیدارد. البته ترنس پارسونز در مقاله «ذاتباوری و منطق موجّهات محمولی»422 ادعا میکند کهفعالیت در حوزه منطق موجّهات محمولی، مستقل از پذیرش صدق نظریه ذاتباوری و حتیمعناداری آن است. از نظر پارسونز، انگیزه مطالعه نظریه ذاتباوری، سوء ظن نسبت به درستیتؤامان هر دو ادعای ذیل است:
الف. منطق موجّهات مقیّد به ذاتباوری است.
ب. ذاتباوری یک نظریه کاذب ـ یا دستکم مشکوک ـ فلسفی است.
اگر هر دو ادعای مذکور با هم درست باشند، آنگاه مخالفان منطق موجّهات محمولیاستدلالی قوی در برابر منطق موجّهات در دست دارند. اما از نظر پارسونز، کاربرد خاص منطقموجّهات محمولی ترکیب سورها و عملگرهای موجّه را مجاز میشمرد. به نظر پارسونز، اشکالگوناگونی از نظریه ذاتباوری و موجّهات محمولی وجود دارد و تا زمانی که این اشکالمشخص نشوند، استدلال ضمنی در «الف» و «ب» قابل ارزیابی درست نیست.
پارسونز توجه به این نکته را مهم میداند که تقسیم صفات به ذاتی و غیرذاتی بدون در نظرگرفتن شیئی خاص، درست نیست. صفات به خودی خود، ذاتی و غیرذاتی نیستند، بلکه صفات یک شیء یا مجموعهای از اشیا را میتوان به ذاتی و غیرذاتی تقسیم کرد. وی از همین نکتهاستفاده میکند و در برابر کواین، استدلال مینماید که او در استدلال خود برای بیان نسبی بودنصفات، نمیتواند از حکم «چیزی وجود دارد که ضرورتا بزرگتر از 7 سال است» استفاده کند؛زیرا باید آن چیز را مشخص کرد که چیست. «بزرگتر از 7 بودن» به خودی خود، نه صفتی ذاتیاست و نه غیرذاتی.
همچنین بیان میکند که باید منظور خود را از اینکه موجّهات محمولی مقیّد به ذاتباوریاست، روشن کنیم. میتوان تعاریف گوناگونی از «مقیّد بودن موجّهات محمولی به ذاتباوری»داشت و تعریف خود را چنین بیان میکرد:
یک نظام منطق موجّهات محمولی مقیّد به ذاتباوری است اگر:
1. چند جمله ذاتی در آن نظام به عنوان قضیه وجود داشته باشد.
2. نظام مزبور دارای هیچ جمله ذاتی به عنوان قضیه نباشد، اما مستلزم این باشد که برخیجملات ذاتی درست باشند؛ به این معنا که آن نظامْ همراه برخی حقایق بدیهی و غیرموجّه غیربحثانگیز، مستلزم برخی جملات ذاتی درست باشد.
3. آن نظام، فرمولبندی ـ و بنابراین، پیشفرض معناداری ـ برخی جملات ذاتی را مجازبشمارد.
ج. ذاتباوری دارای مشکلاتی است که جز سردرگمی، چیزی عاید ما نمیکند.
مهمترین مشکل ذاتباوری آن است که پذیرش آن به نتایج متناقض میانجامد.
نقد نظریه ذاتباوری
در این قسمت، دو نقدی را که به نظریه ذاتباوری وارد شده است، بیان و تحلیل میکنیم: یکی ازاین نقدها نسبی بودنِ ذاتی و عرضی بودن اوصاف است؛ و دیگری اینکه نظریه ذاتباوری بهتناقض میانجامد. نسبی بودن ذاتی و عرضی بودن اوصاف را ویلیام نیل (W. Kneal) به عنواناشکال نظریه «ذاتباوری» در قالب یک مثال مطرح کرده است. پیش از این، مثال کواین را درباره ابهام مصداقی زبان منطق موجّهات، بیان کردیم. مثالی را که ویلیام نیل برای انتقاد از نظریهذاتباوری مطرح کرده است، تا حدّ زیادی به مثال کواین درباره ابهام ارجاعی زبان منطقموجّهات شباهت دارد. هرچند نیل استدلال خود را در نقد «ذاتباوری» و کواین استدلال خوددر نقد ارجاعی نبودن زبان منطق موجّهات را، بیان کردهاند، اما به دلیل آنکه هر دو استدلال مزبوراز یک مبنا پیروی میکنند، هر دو را با هم بیان کرده، پاسخ میگوییم:
نسبی بودن ذاتی و عرضی اوصاف و ابهام دلالتی
نیل مثالی شبیه مثال «عدد سیّارات» کواین بیان کرده و بر اساس آن، استدلال نموده که ذاتی وعرضی بودن اوصاف، نسبی است؛ یعنی وصف F برای شیء a بسته به جهت توصیف خاصیکه از شیء aمیشود، میتواند برای آن ذاتی یا عرضی باشد. مثال او «تعداد حواریان حضرتعیسی علیهالسلام» است.
نیل نیز مانند کواین، اعتقاد دارد که اعداد هیچ صفت ذاتی ندارند و بسته به اینکه چه توصیفیاز آنها میشود، میتوانند صفتی را به نحو ضروری یا ممکن داشته باشند. کواین در مثال «عددسیّارات»، ادعا میکند که «بزرگتر از 7 بودن» صفت عدد نیست، مگر آنکه آن عدد به نحو معیّنی،مشخص شده باشد. بنابراین، نظر نیل و کواین، دو روی یک سکّهاند. پیش از این، استدلال کواینرا درباره «عدد سیّارات» نقد کردیم. مشکل نیل نیز همان مشکل کواین است. به دلیل آنکه نیل«تعداد حواریان» را مانند وصفهای خاص تحلیل نکرده، با دو ارجاع مواجه شده است. در یکارجاع، «عدد مرکّب بودن» وصف عدد 12 و در ارجاعی دیگر، وصف «تعداد حواریان» شدهاست. مطالبی را که بیان کردیم، با تقریر پلانتینگا از مثال نیل است.423 در اینجا نیز میتوان بااستفاده از فرمولبندی اسمولیان، پاسخ نیل را داد. اگر «x عدد مرکّب است» را با Fx، و «x عددحواریان است» را با Gx نمایش دهیم، داریم:
مقدّمه12F (1
مقدّمه[(12= x) (x =Hyy ) ("y)]Hx ($x) (2
فرض(12=x) (x=Hyy ) ("y) Hx(3
ح (3)(x = Hyy) ("y)Hx (4
ح (4)12= x(5
ح = (1) و (5)Fx (6
م (4) و (6) Fx( x= Hy y) ("y) Hx (7
م $ (7) Fx] (Hy y = x) ("y)[Hx ($x) (8
ح $ (2) و (3، 8) Fx] ()$x)[Hx )"y)(Hyy=x (9
اگر جهان واقع را، که این استدلال در آن صورت گرفته است، مبنا بگیریم جمله (9) به اینمعناست که در جهان واقع، دقیقا یک عدد وجود دارد که عدد حواریان است و این عدد ضرورتامرکّب است. اما اگر ضرورت وصف حکم باشد؛ یعنی:
)$x)[Hx )"y)(Hy y = x)Fx] (10
آنگاه این جمله به این معناست که ضرورتا در جهان واقع، عدد یگانهای وجود دارد که عددحواریان و مرکّب است. جمله (9) توصیفی از عدد 12 است و صادق؛ زیرا 12 ضرورتا مرکّباست و جمله (10) توصیفی از عدد حواریان است و نه عدد 12، و جملهای کاذب است؛ زیرا ـهمانگونه که اشاره شد ـ عدد حواریان ضرورتا 12 و بنابراین، ضرورتا مرکّب نیست.
در استدلال نیل، اگر عدد حواریان را با N نشان دهیم، هم 12F و هم FN را داریم. ذاتباوران12F را میپذیرند، اما FN را نمیپذیرند. در استدلال کواین نیز (7<9) را میپذیرند، اما (7NP<)را نمیپذیرند. در واقع، اگر در استدلال نیل، مقدّمه (12=N) و در استدلال کواین، مقدّمه(9=NP) وجود داشته باشد، ذاتباوران استدلال آنها را میپذیرند، اما ذاتباوران هیچیک از این مقدّمهها را قبول ندارند. بنابراین، هم استدلال نیل و هم استدلال کواین، از نظر ذاتباوران،مخدوش است و با این استدلالها، نقدی بر نظریه ذاتباوری وارد نیست.
تناقض؛ سرانجام نظریه ذاتباوری
کواین در «مفهوم شیء» استدلال دیگری در قالب یک مثال بیان کرده است که به مثالِ «ریاضیداندوچرخهسوار» معروف است. او در این مثال، استدلال میکند که نظریه ذاتباوری، به تناقضمیانجامد. او در این مثال میگوید:
احتمالاً میتوان گفت: «ریاضیدانها ضرورتا عاقلند و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارند» و«دوچرخهسواران ضرورتا دوپا دارند و چنین نیست که ضرورتا عاقلند.» اما فردی که فرضمیشود هم ریاضیدان است و هم دوچرخهسوار، چه؟ آیا فرد مزبور ضرورتا عاقل و به امکانخاص، دوپاست یا بعکس؟ دقیقا تا آنجا که ما به طور ارجاعی درباره یک شیء و بدون فرضخاصی نسبت به گروهبندی ریاضیدانان در مقابل دوچرخهسواران یا بعکس صحبت میکنیم،هیچ ظنّ قوی در تعیین اینکه برخی از اوصاف او را ضروری و برخی دیگر را ممکن بدانیم،وجود ندارد.424
پلانتینگا در مقاله «ماهیت ضرورت»،425 استدلال کواین را به شرح ذیل تقریر کرده است:
1) ریاضیدانها ضرورتا عاقلند و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارند.
2) دوچرخهسواران ضرورتا دوپا دارند و چنین نیست که ضرورتا عاقلند.
اکنون فرض میکنیم:
3) پاول ریاضیدان و دوچرخهسوار است.
از مقدّمههای «1» تا «3» میتوان دو نتیجه ذیل را به دست آورد:
4) پاول ضرورتا عاقل است و چنین نیست که ضرورتا دوپا دارد.
5) پاول ضرورتا دوپا دارد و چنین نیست که ضرورتا عاقل است.
اگر «x ریاضیدان است» را با Fx، «x عاقل است را با Gx، «x دوپا دارد» را با Hx، «x دوچرخهسوار است» را با Ix، و «پاول» را با aنمایش دهیم فرمولبندی استدلال مزبور به شرحذیل است:
مقدّمه Gx ~ Hx)] ) )"x) [Fx (1
مقدّمه Hx ~ Gx)] ) )"x) [lx (2
مقدّمهFa la (3
ح (3) Fa(4
ح (3) la(5
ح " (1)Fa ( Ga ~ Ha) (6
ح " (2)la ( Ha ~ Ga) (7
وضع مقدّم (4) و (6) Ga ~ Ha(8
وضع مقدّم (5) و (7)Ha ~ Ga (9
ح (8)Ga (10
ح (9)Ga (11
م (10) و (11)Ga ~ Ga (12
این استدلال به درستی به تناقض میانجامد؛ یعنی از حیث فرمولبندی و استفاده درست ازقواعد استنتاج در منطق موجّهات، هیچ مشکل منطقی ندارد. اما تناقضی که در نتیجه استدلال بهدست آمده، ناشی از اشکال نظریه «ذاتباوری» نیست؛ زیرا ذاتباوران هیچیک از مقدّماتاستدلال مزبور را نمیپذیرند. مشکل استدلال کواین این است که باید برای درستی مقدّماتخود، دلیل بیاورد؛ زیرا مقدّمات استدلال او، هیچ کدام نه قضیهای از منطق موجّهات هستند و نهدر هیچیک از نظامهای منطق موجّهات، اثباتپذیرند. اگر هم کسی برای دفاع از استدلال کواین،مقدّمههای «1» و «2» را در قالب ضرورت حکمی بیان کند، مشکل کواین دو چندان میشود؛ زیرااولاً، دلیلی برای پذیرش مقدّمههای «1» و «2» نداریم و آنها به تنهایی نیز قابل اثبات نیستند. ثانیا،دیگر با فرض پذیرش مقدّمههای «1» و «2» با ضرورت حکمی، زمانی میتوان استدلال مزبور راادامه داد که مقدّمه «3» نیز ضروری باشد تا بتوان با استفاده از قاعده «تکرار ضرورت»، آن را در دامنه برهانک ضروری، تکرار کرد و قواعد استنتاج را به کار برد.
با توجه به اینکه از نظر ذاتباوران، اوصافی را که کواین در این استدلال به کار برده ضرورینیستند، فرمولبندی صحیح آن به شکل ذیل خواهد بود:
("x) [Fx (~ Gx ~ ~ Gx ~ Hx ~ ~ Hx)](1
("x) [lx (~ Gx ~ ~ Gx ~ Hx ~ ~ Hx)](2
Fa la(3
Fa(4
la (5
Fa (~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ Ha ~ ~ Ha)(6
la (~ Ga ~ ~ Ga ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha)(7
~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha (8
~ Ga ~ ~ Ga ~ Ha ~ ~ Ha (9
همانگونه که مشاهده میکنیم، اگر با مقدّماتی که مورد قبول ذاتباوران است استدلال کواینرا فرمولبندی کنیم، به تناقض نمیرسیم. بنابراین، این مثال کواین نیز مخدوش است و نمیتواندنقدی بر ذاتباوری قلمداد شود.
اگر نظریه ذاتباوری فارغ از مشکلاتی باشد که کواین و منتقدان این نظریه بر آن واردمیدانند، نتیجه میگیریم که این نظریه قابل دفاع است. بنابراین، منطق موجّهاتی که به ذاتباوریمیانجامد و همچنین دلالتشناسی اول کریپکی، که پذیرش آن مستلزم ذاتباوری است، بهدلیل آنکه نظریه ذاتباوری قابل دفاع است، نظامی قابل دفاع است.
این راهی است که مدافعان نظریه ذاتباوری در پیش گرفتهاند و به نظر میرسد راه درستیباشد. راه دیگر راهی است که خود کواین در پیش گرفته. کواین هیچگاه نظریه «ذاتباوری» رانپذیرفت و با منطق موجّهات، به دلیل مشکلات نظریه «ذاتباوری» مخالفت کرد و مدعی بود کهباید آن را کنار نهاد.
آیا تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» مبهم است؟
سوزان هاک در کتاب فلسفه منطق بیان میکند که ریشه همه اعتراضات کواین به منطق موجّهات،شک عمیق او به تمایز تحلیلی و ترکیبی و دیگر مفاهیم معنایی است.426 به نظر میرسد اگر اینادعای سوزان هاک را ابهام تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» از نظر کواین تلقّی کنیم، سخندرستی است. البته اشکال کواین به مسئله ذاتباوری و تناقض در این نظریه، مستقل از این تمایزبه نظر میرسد. در اینجا، هدف نقد و بررسی ریشه این اعتقاد کواین، یعنی مقاله «دو اصل جزمیتجربهگرایی» نیست. اما تا آنجا که به منطق موجّهات و تمایز «ضرورت» و «امکان» مربوطمیشود، به تحلیل ادعای کواین میپردازیم:
قضایای تحلیلی در منطق، دوگونهاند. سوزان هاک دو اصطلاح تحلیلی به معنای «موسّع» وتحلیلی به معنای «مضیق» را برای آنها به کار برده است. بر این اساس، A تحلیلی است اگر:
الف) Aیک صدق منطقی باشد.
یا:
ب) با جایگزینی مترادفها به جای مترادفهای دیگر، Aبه صدق منطقی تبدیل شود.
روایتی را که هم شامل «الف» و هم شامل «ب» باشد «تحلیلی موسّع»، و روایتی را که فقطشامل «ب» باشد «تحلیلی مضیّق» نامیده است. سوزان هاک اظهار کرده است که کواین با روایت«الف» از تحلیلی مشکلی ندارد و مشکل او با روایت «ب» از تحلیلی است.427 کواین در «دواصل جزمی تجربهگرایی»، تبدیل «ب» را به «الف» از طریق مفاهیمی که از «تحلیلی بودن»آشکارتر باشند و در شبکه مفاهیم معنایی نباشند، منتفی میداند؛ یعنی تبدیل «ب» به «الف»، چه باتوسّل به تعاریف، چه با توسّل به ترادف و چه با توسّل به قواعد معناشناسی را غیرقابل قبولمیداند؛ زیرا «تعاریف»، «ترادف» و «معناشناسی» مفاهیمی روشنتر از «تحلیلی بودن» نیستند وبنابراین، نمیتوان برای تبدیل «ب» به «الف» از آنها بهره گرفت.428 نکته مهم این است که کواینبا روایت «الف» تحلیلی بودن، مشکلی ندارد، اما به دلیل اینکه از به کار بردن مفاهیم معنایی«تحلیلی بودن» و «ضرورت» پرهیز میکند، «الف» را قضایای منطقا صادق429 میداند.
در اینجا، دو مطلب را میتوان در برابر کواین بیان کرد: اول اینکه دلالتشناسی صوری ودلالتشناسی کاربردی، متفاوتند. ممکن است که در دلالتشناسی صوری، بیانی داشته باشیم کهدر کاربرد آن، با مشکلاتی مواجه شویم. عکس این مطلب نیز صادق است. ممکن است دردلالتشناسی صوری، مشکلاتی وجود داشته باشد که در کاربرد آن دلالتشناسی، آن مشکلاتبروز نکند. اگر سخن کواین را بپذیریم که شبکه مفاهیم معنایی به گونهای هستند که هیچیک ازدیگری روشنتر نبوده و برای توضیح هر یک، باید به مفهوم دیگری از این شبکه متوسّل شویم،مسئلهای است که در دلالتشناسی صوری رخ داده، در حالی که در کاربرد تمایز تحلیلی وترکیبی، با چنین مشکلی مواجه نیستیم. صرفنظر از اینکه از زمان کانت تاکنون، بر سر تحلیلی یاترکیبی بودن ریاضیات، بین فلاسفه اختلاف نظر وجود دارد، در خصوص تشخیص مصداقبسیاری از احکام تحلیلی و ترکیبی، اختلاف نظرهای اساسی وجود ندارد. دستکم، به نحوسلبی میتوان بین احکام تحلیلی و ترکیبی، تمایز نهاد. این مطلب که احکام تحلیلی، شأنمعرفتزایی ندارند، مورد قبول همه فلاسفه و منطقدانان است، در حالی که بر معرفتزا بودنقضایای ترکیبی، توافق دارند. برای معیّن کردن چیزی، همواره نیاز نداریم که هم آن چیز را بهنحو مشخصی معیّن کنیم و هم چیزهای دیگر را نسبت به آن معیّن نماییم. عکس این مطلب همدرست است: اگر برای مشخص کردن چیزی، دیگر چیزها را از آن متمایز کردیم، همواره نیازنداریم که آن چیز را هم به نحو مشخصی معیّن نماییم؛ یعنی اگر تحلیلی بودن را میتوان بااستفاده از مفاهیم شبکه مفاهیم معنایی مشخص کرد، دیگر ضرورتی ندارد که بخواهیم مفاهیمدیگر شبکه مفاهیم معنایی را هم مشخص کنیم. مشکل کواین این است که میخواهد یک شبکهمفاهیم معنایی را در رابطه با یکدیگر از هم متمایز کند و یکی را مبنایی برای توضیح بقیه لحاظنماید. این تلاش کواین با نظام معرفتشناسی او هم سازگاری ندارد؛ زیرا کواین مبناگرا نیست والگوی معرفتشناسی که ارائه میدهد الگوی شبکهای است. طبیعی است که در الگوی شبکهای،همه معرفتها ـ البته نه به یک اندازه ـ به نوعی با یکدیگر مرتبط هستند و مفاهیم نیز همینطور.
از سوی دیگر، هرچند کواین از به کار بردن مفاهیم معنایی پرهیز میکند و احکام تحلیلی از نوع «الف» را به قضایای منطقا صادق تعبیر میکند، سؤال این است که در اینجا بحث الفاظ استیا حقیقتی به نام «قضیه» که چه آن را تحلیلی بنامیم و چه منطقا صادق، ویژگیهایی دارد که دیگراحکام، فاقد آن هستند. آیا غیر از این است که احکام تحلیلی از نوع «الف» در هر شرایطی صادقهستند؟ این احکام در هر نظام منطقی صادق هستند، و در هر شرایطی صادقاند و به عبارتدیگر، ضروریاند. به نظر میرسد بسیاری از بحثهایی که در خصوص احکام تحلیلی وترکیبی، معرفتهای پیشین و پسین و احکام ضروری و ممکن روی داده، ناشی از تمایزهاییاست که از ترکیب آنها به دست میآید؛ مثلاً، بحث اساسی پوزیتیویستهای منطقی در خصوصاحکام تحلیلی و ترکیبی و مخالفت آنها با کانت، در خصوص احکام ترکیبی پیشین است که ازنظر پوزیتیویستها، چنین احکامی نداریم. با مبنایی که پوزیتیویستها دارند، قضایای تحلیلیصدق ضروری دارند. اگر حکم ترکیبی پیشین را هم قبول نداشته باشند، طبیعی است که تنها راهممکن این است که احکام ترکیبی پیشین کانت را تحلیلی قلمداد نمایند؛ زیرا در اینکه این احکامضروریاند، با کانت مخالفتی نداشتند. بنابراین، اگر تحلیل پیشین و ضروری را با یکدیگر خلطنکنیم، به نظر میرسد در تعیین مصداق آنها مشکلی پیش نمیآید، بخصوص که دردلالتشناسی کریپکی، میتوان احکام ضروری و احکام ممکن و همچنین صفات ذاتی وصفات عرضی اشیا را با دقت خوبی از یکدیگر متمایز نمود.
مطلب دیگر این است که حتی اگر ادعای کواین را در خصوص ابهام متافیزیکی «ضرورت» و«امکان» بپذیریم، دلیلی برای کنار نهادن منطق موجّهات نیست. در این صورت، میتوان دو راه راپیمود: اول اینکه ابهام تمایز متافیزیکی «ضرورت» و «امکان» را رفع کرد. دوم اینکه اگر واقعاابهامی اساسی در این تمایز وجود داشته باشد، منطق موجّهات را به تمایز منطقی «ضرورت» و«امکان» محدود کرد.
··· منابع
ـ استراوسون، «پیرامون اشاره، ارغنون 7و8 (پاییز و زمستان 1374).
ـ نبوی، لطفاللّه، مبانی منطق جدید، تهران، سمت، 1377.
- Hacck, Susan, Philosophy of Logic, Cambridge, Cambridge university, 1991.- Plantinga, A., The Nature of Necessity, Oxford, Clarendon Press, 1989.
- Quine, W. V., "Tow Dogmas of Empiricism", in From a Logical Point of View, Harvard, Harvarduniversity, 1961.
- Quine, W. V., Word and Object, London, Cambridge, 1960.
- Quine, W. V., "Three Grades of Modal Involvement", The Ways of Paradox, Random House, N.Y., 1966.
- Smullyan, A., "Modality and Description", Journal of Symbolic Logic 13, (1948).
380* کارشناس ارشد فلسفه ـ دانشگاه تربیت مدرّس. تاریخ دریافت: 15/7/86 ـ تاریخ پذیرش: 20/1/87.
پی نوشت
[381. referential transparency.
[382. W. V. Quine, "Reference and Modality", in From a Logical Point of View (Harvard, Harvarduniversity, 1961), pp. 139, 159.
383ـ در سراسر این نوشته، منظور از «منطق محمولها»، منطق محمولهای مرتبه اول با اینهمانی است.
3843. W. V. Quine, "Reference and Modality", pp. 139, 159.
385ـ البته گروه دیگری از مخالفان کواین مدافعان منطقهای مفهومیاند. کارنپ و پرایور از این دستهاند.
[386. semantics.
[387. possible worlds.
388 accessibility.
[389. essentialism.
[390. provability logic.
[391. logical necessity.
392 logical Possibility.
[393. analytic.
394ـ برای آگاهی از اثبات قضیه مذکور، ر.ک. لطفاللّه نبوی، مبانی منطق جدید تهران، سمت، 1377، ص 35.
[395. logically true.
3965. W. V. Quine, From a Logical Point of View, p. 22.
[397. Ibid, pp. 22-23.
[398. "No unmarried man is married". (Ibid).
[399. "No bachelor is married". (Ibid).
[400. truth-table.
401ـ این مثال به این دلیل بیان شد که احکامی که ضرورت و امکان فیزیکی یا طبیعی داشته باشند نیز داریم. اما نسبت ضرورت و امکان منطقی و فیزیکی همارز نیست؛ یعنی بسیاری از امور که امکان فیزیکی ندارند، منطقا ممکن هستند، و بسیاری از اموری که ضرورت منطقی ندارند به نحو فیزیکی، ضروریاند؛ مثلاً، سقوط اجسام به دلیل وجود جاذبه بر روی زمین، از نظر فیزیکی، ضروری است، اما منطقا ضرورت ندارد.
402ـ این مطلب بیانگر اصل موضوع سیستم 5S یعنی F است.
[403. metaphysically necessary.
404ـ این تعریف ناظر به ضرورت حکمی است.
[405. de dicto.
406. de re.
407ـ M اولین حرف کلمه «Mod» به معنای جهت است. به جای Mمیتوان عملگرهای «ضرورت» و «امکان» را قرار داد.
[408. free.
[409. possible.
[410. contingent.
[411. accidental properties.
[412. name.
413. predicate.
[414. Ibid, p. 143.
[415. possible.
[416. contingent.
[417. W. V. Quine, "Three Grades of Modal Involvement", The Ways of Paradox (Random House,N. Y., 1966), pp. 173-4.
4181. Ibid.
[4191. A. Smullyan, "Modality and Description", Journal of Symbolic Logic 13, (1948).
420ـ ارجاع دادن و اشاره کردن متفاوتند. برای اطلاع، ر.ک. استراوسون، «پیرامون اشاره»، ارغنون 7و8 پاییز وزمستان 1374، ص 297ـ299.
421ـ منظور از Fمحمول «... دارای قلب است» و منظور از G محمول «... دارای کلیه است» میباشد.
[4221. essentialism and quantified modal logic.
[423. A. Plantinga, The Nature of Necessity (Oxford, Clarendon Press, 1989), p. 19.
[424. W. V. Quine, Word and Object (London, Cambridge, 1960), p. 199.
[425. A. Plantinga, The Nature of Necessity, p. 24.
[426. Susan Hacck, Philosophy of Logic (Cambridge, Cambridge university, 1991), p. 178.
[427. Ibid.
[428. C.F. W. V. Quine, "Tow Dogmas of Empiricism", in From a Logical Point of View.
[429. logically true, Ibid, p. 22.