قاعده «ذوات الاسباب» در منطق در یک نگاه
برخی از منطقدانان، مانند شیخالرئیس، محقق طوسی، صدرالمتألّهین و علّامه طباطبائی پس ازتقسیم برهان به «لمّی» و «انّی مطلق» و «دلیل»، متعرّض قاعده «ذوات الاسباب» شده و مدعیشدهاند: چیزی که دارای سبب نیست باید بیّن باشد، وگرنه اصلاً با قیاس برهانی معلوم نمیشود.اگر مفاد قاعده مزبور پذیرفته شود، لازمه آن نامعتبر دانستن برهانهای «انّی مطلق» و «دلیل» است.ظاهر عبارات این دسته از منطقدانان آن است که یقینیات یا باید از اوّلیات باشند و یا از راه علت(برهان لمّی) معلوم شده باشند. از سوی دیگر، شیخالرئیس و علّامه طباطبائی با صراحت تمام،نوعی از برهان انّی را معطی یقین میدانند. به هر حال، مهم استدلالی است که به سود قاعده اقامهمیشود. به نظر نویسنده استدلال ارائه شده مضمون قاعده را به اثبات نمیرساند، و به علاوه، اگرمضمون قاعده پذیرفته شود، اولین قربانی آن خود قاعده خواهد بود؛ زیرا استدلالی که بر این قاعدهاقامه شده از نوع برهان لمّی نیست. بنابراین، باید پذیرفت که طرح قاعده «ذوات الاسباب» برایمحدود کردن اعتبار برهانهای انّی است، نه برای بیاعتبار کردن آن.
Article data in English (انگلیسی)
سال پنجم، شماره دوم، زمستان 1386، 188ـ163
عسکری سلیمانی امیری348
چکیده
برخی از منطقدانان، مانند شیخالرئیس، محقق طوسی، صدرالمتألّهین و علّامه طباطبائی پس ازتقسیم برهان به «لمّی» و «انّی مطلق» و «دلیل»، متعرّض قاعده «ذوات الاسباب» شده و مدعیشدهاند: چیزی که دارای سبب نیست باید بیّن باشد، وگرنه اصلاً با قیاس برهانی معلوم نمیشود.اگر مفاد قاعده مزبور پذیرفته شود، لازمه آن نامعتبر دانستن برهانهای «انّی مطلق» و «دلیل» است.ظاهر عبارات این دسته از منطقدانان آن است که یقینیات یا باید از اوّلیات باشند و یا از راه علت(برهان لمّی) معلوم شده باشند. از سوی دیگر، شیخالرئیس و علّامه طباطبائی با صراحت تمام،نوعی از برهان انّی را معطی یقین میدانند. به هر حال، مهم استدلالی است که به سود قاعده اقامهمیشود. به نظر نویسنده استدلال ارائه شده مضمون قاعده را به اثبات نمیرساند، و به علاوه، اگرمضمون قاعده پذیرفته شود، اولین قربانی آن خود قاعده خواهد بود؛ زیرا استدلالی که بر این قاعدهاقامه شده از نوع برهان لمّی نیست. بنابراین، باید پذیرفت که طرح قاعده «ذوات الاسباب» برایمحدود کردن اعتبار برهانهای انّی است، نه برای بیاعتبار کردن آن.
کلید واژهها: ذواتالاسباب، برهان لمّی، برهان انّی، دلیل.
مقدّمه
منطقدانان برهان را به «لمّی» و «انّی» تقسیم کرده و در برهان لمّی گفتهاند: حدّ وسط استدلال،علت ثبوت نتیجه (اکبر برای اصغر) است و به قرینه مقابله، «برهان انّی» آن است که حدّ وسطعلت ثبوت نتیجه نباشد.
سپس برهان انّی را به «دلیل» و «انّی مطلق» تقسیم کردهاند. از نظر منطقدانان، دلیل آن استکه حدّ وسط معلول نتیجه باشد، و به قرینه مقابله، «برهان انّی مطلق» آن است که حدّ وسطْ معلولنتیجه هم نباشد؛ همانگونه که علت نتیجه نیست.349 در برهان انّی مطلق، اوسط و اکبر تلازمدارند و در واقع، با علم به یکی از دو متلازم، علم به متلازم دیگر حاصل میشود. برهان انّیمطلق دو قسم است: یا تلازم حدّ وسط و حدّ اکبر از این نظر است که هر دو معلول امر سومیهستند که در برهان سخنی از آن به میان نیامده، و یا چنین نیست، بلکه به تعبیر علّامه طباطبائیاوسط و اکبر از لوازم عامّه هستند.350
باید توجه داشت که برهانهای لمّی و انّی اختصاص به قیاسهای اقترانی ندارند و اقسامبرهان در قیاسهای استثنایی هم جاری است. از اینرو، منطقدانان استثنا یا مقدّمه دوم درقیاسهای استثنایی را به منزله حدّ وسط در قیاسهای اقترانی میدانند.351 بحث این مقاله، ربط ونسبت بین قاعده «ذواتالاسباب» با انواع برهانها در منطق و ارزیابی خود قاعده است.
ذواتالاسباب در منطق
برخی از منطقدانان مانند ابنسینا پس از تقسیم برهان به «لمّی» و «انّی مطلق» و «دلیل»، قاعده«ذواتالاسباب» را مطرح کردهاند. طبق قاعده «ذواتالاسباب لاتعرف إلاّ باسبابها» یا «العلم بذیالسبب لاتعرف إلاّ بسببها» یقین دایم به هر چیزِ دارای سبب جز از راه سبب آن حاصل نمیشود.بنابراین، اگر ذات سبب بدون علم به علت معلوم شود، مفید یقین موقت است، نه یقین دایمی. ابنسینا و به تبع او، محقق طوسی گفتهاند: اگر قضیه غیر بدیهی دارای علت نباشد یقین بدانممکن نیست.
اوّلیات و غیر اوّلیات
اگر تصور اجزای قضیه برای تصدیق کافی باشد آن را «اوّلی» خوانند و اگر تصور اجزای قضیهبرای تصدیق کافی نباشد علم به آن باید از راهی غیر تصور اجزای قضیه به دست آید. غیراوّلیات، یا بدیهیات ثانویه (بدیهیات غیر اوّلی) هستند یا نظریات. راههای احتمالی که بشر عادیرا به قضایای بدیهی غیر اوّلی میرسانند، استقرا و تجربه هستند و تنها راهی که ما را به نظریاتمیرساند قیاس و استخدام حدّ وسط است. استخدام حدّ وسط هم به چند صورت امکانپذیراست: 1. برهان لمّی؛ 2. برهان انّی مطلق؛ 3. دلیل.
بنابراین، آیا طرح قاعده «ذواتالاسباب» در منطق برای انحصار برهان به برهان لمّی و ازاعتبار انداختن برهان انّی است یا برای سامان دادن برهان و مشخص کردن حدود اعتباربرهانهای انّی؟
قاعده ذواتالاسباب در بیان ابنسینا
شیخ الرئیس در برهان شفاء در فصل هشتم از مقاله اولی، تحت عنوان «فی انّ العلم الیقینی بکلما له سبب من جهة سببه»، استدلالی برای اثبات این قاعده ذکر میکند:
اذا کان لحمل محمول علی موضوع دائما او سلبه عنه دائما او لحمله و سلبه فیوقت معیّن یکونان فیه بالضرورة علّة لتلک العلّة صارت النسبة بین الموضوع والمحمول تلک النسبة و ذات المحمول و الموضوع لیس لهما ـ لو لا تلک العلّة ـتلک النسبة بالوجوب بل بالامکان. و اذا علما من غیر الوجه الذی به صار حکم مابینهما ضروریا علی تلک النسبة فقد علما من جهة غیر الجهة التی بها لا یمکن الاّیکونا بتلک الحال. و ذلک هو ان یعلم الحکم بوجه غیر وجه السبب الذی یوجبه،لانّ کل نسبة للموضوع الی المحمول المذکورین و للمحمول الی الموضوعالمذکورین تفرض واقعة لا من الجهة التی توجبها العلّة فهی واقعة من جهة امکان لا وجوب فیکون قد علم انّ کذا کذا و لم یعلم انّه لایمکن الاّ یکون کذا، إذ لایعلم ما بهلا یمکن الاّ یکون کذا.[352]
مطالبی که از استدلال مزبور استخراج میشود به شرح ذیل است:
1. یقین به قضیه «أ ج است» مؤلَّف از دو باور صادق است: باور به اینکه «أ ج است» و باور بهاینکه «ممکن نیست أ ج نباشد.» به عبارت دیگر، باور به خود قضیه و باور به امتناع نقیض آن.
2. هر گاه نسبت بین «أ» و «ج» دارای علتی باشد با وجود علت، نسبت بین آن دو ضروری ووجوب است، و با نبود علت، نسبت بین آن دو امکانی است. این حکم بسیار روشن به نظرمیرسد؛ زیرا با فرض وجود علت، انفکاک «ج» از «أ» ممکن نیست و با نبود آن، دلیلی بر وجوباتحاد نیست.
3. اگر علم به نتیجه از طریق علت معلوم شود، نتیجه یقینی است، وگرنه یقینی نیست.
حال مقصود از «علم به نتیجه از طریق علم به علت» چیست؟ علم به نتیجه یقینی از طریقعلم به علت آن در بادی نظر، به یکی از دو طریق ذیل، قابل فرض است:
الف. از راه برهان لمّی و علّیت نفسالامری حدّ وسط نسبت به نتیجه؛ یعنی با علم به حدّوسطی که علت برای نسبت موضوع به محمول است، یقین ضروری و غیر موقّت به «أ ج است»و «ممکن نیست که أ ج نباشد» حاصل میشود. پس اگر برهان لمّی باشد بیشک، علم حاصلضروری و خلاف آن ممکن نیست.
ب. از راه برهان انّی مطلق؛ یعنی حدّ وسط و حدّ اکبر هر دو معلول علت سومی باشند. دراین فرض، با علم به حدّ وسط، علم به علت حاصل میشود و از راه علم به علت، علم به معلولحاصل میگردد.
بنابراین، قاعده «ذواتالاسباب» به حسب ظاهر، برهان انّی مطلق را، که در آن حدّ وسطواسطه برای اثبات علت نتیجه است، نفی نمیکند، در صورتی که صغرا و کبرا بیّن باشند.
به عبارت دیگر، بحث در این است که آیا برای یقین به نتیجه، راهی جز برهان لمّی وجود
دارد یا خیر؟ در واقع، پرسش این است که در جایی که برهان لمّی ممکن است، آیا با برهان غیرلمّی میتوان به یقین رسید یا خیر؟ به تعبیر دیگر، آیا میتوان برای یک مدعا دو برهان لمّی و انّیاقامه کرد و هر دو را یقینآور دانست؟ یا اینکه برهان در انحصار برهان لمّی است و دلیل و انّیمطلق معطی یقین نیستند و احیانا یقین حاصل از این دو برهان موقّتی و غیردایمی است. به بیاندیگر، آیا طرح قاعده «ذواتالاسباب» در منطق، برای آن است که دلیل و انّی مطلق را در مجرایقاعده از اعتبار ساقط کند یا خیر؟
ظاهرا ابنسینا با بیان این قاعده، خواسته است دلیل و انّی مطلق را در مجرای قاعده از اعتبارساقط کند؛ زیرا وی بدون اینکه نامی از برهان انّی مطلق یا دلیل بیاورد، دو مثال ذکر میکند کهیکی ناظر به انّی مطلق است و دیگری ناظر به دلیل، و نشان میدهد در این دو مثال، یقین موردنظر به دست نمیآید. مثال ابنسینا در انّی مطلق، جایی است که اوسط و اکبر معلول علت سومیهستند:
(1) هذا المحموم عرض له بول ابیض خاثر.
(2) کل محموم یعرض له بول ابیض خاثر یعرض علیه السرسام.
(3) \ هذا المحموم یعرض علیه السرسام.
ابنسینا میگوید: این نتیجه یقینی نیست؛ چراکه عروض سرسام معلول حرکت اخلاط حادّهدر بدن، به سوی سر (مغز) است و این معلول از راه علت آن کشف نشده. بنابراین، باید گفت:طبق قاعده «ذواتالاسباب»، دلیل معطی یقین نیست، و برهان انّی مطلق در جایی که حدّ وسط واکبر معلول علت ثالث باشند، اعتباری ندارد؛ زیرا در این مثال، به حدّ وسطی که معلول است،استدلال میکنیم که جز از راه علم به علت، بدان علم حاصل نمیشود.
بنابراین، روشن گردید که با طرح قاعده «ذواتالاسباب»، اصلاً دلیل معطی یقین نیست ودستکم در جایی که حدّ وسط و اکبر در برهان انّی مطلق از نوع دو معلول برای علت سوم باشندبرهان معطی یقین نیست؛ ولی آیا طرح قاعده «ذواتالاسباب» به معنای آن است که برهان انّیمطلق، حتی در جایی که حدّ وسط و اکبر معلول علت سوم نباشند، معطی یقین نیست؟
به عبارت دیگر، هرگاه ثبوت محمول برای موضوع دارای علت ثبوتی نباشد، آیا میتوان بدان یقین حاصل کرد؟ روشن است که اگر در این فرض، برهان ممکن باشد، نمیتوان از برهانلمّی استفاده کرد؛ زیرا در این فرض، نتیجه دارای علت نیست تا اقامه برهان لمّی ممکن باشد. نیزنمیتوان از راه دلیل هم استفاده کرد، هرچند نتیجه دارای معلول باشد؛ زیرا طبق قاعده«ذواتالاسباب»، علم به معلول جز از راه علم به علت ممکن نیست. بنابراین، در این مورد، تنهاراه ممکن برهان انّی مطلق است. در واقع، پرسش این است: در قضایایی که مصداق قاعده«ذواتالاسباب» نیستند، آیا برهان انّی مطلق راه مییابد یا خیر؟
این فرض خود به دو قسم تقسیم میشود: یا قضیه از اوّلیات است یا از غیر اوّلیات. پر واضحاست که اوّلیات از یقینیات هستند و محتاج به برهان نیستند؛ چراکه تصدیق به آنها ضروریاست، هرچند این پرسش رواست که بپرسیم: چرا در این مورد، یقین حاصل میشود؟ اما اگرقضیه از اوّلیات نباشد، ابنسینا در ذیل قاعده «ذواتالاسباب»، راهی برای حصول یقین به آنمطرح کرده و آن را برهان انّی مطلق دانسته است:
فان کان الاکبر للاصغر لابسبب بل لذاته لکنّه لیس بیّن الوجود له و الاوسط کذلکللاصغر الاّ انّه بیّن الوجود للاصغر ثمّ الاکبر بیّن الوجود للاوسط فینعقد برهانیقینی و یکون برهان ان لیس برهان لمّ.[353]
ابنسینا در این عبارت میگوید: گاهی محمول برای موضوع در نفسالامرْ بدون علت، ثابتاست، ولی برای اذهانْ بیّن نیست؛ اما برای آن میتوان حدّ وسطی در نظر گرفت که ثبوت آنبرای موضوع بدیهی است؛ همانگونه که ثبوت اکبر برای اوسط نیز بدیهی است. در این صورت،برهانی از نوع انّی مطلق فراهم میآید که حدّ وسط علت ثبوت نتیجه هم نیست، هرچند علتاثبات نتیجه است.
علّامه طباطبائی با توجه به همین نکته، تنها دو دسته برهان را معتبر و یقینآور میداند: برهانلمّی که حدّ وسط علت نتیجه است، و انّی مطلقی که حدّ وسط و اکبر هر دو متلازمند و بینشانعلّیتی نیست. ولی اگر برهان انّی از نوع دو معلول علت سوم باشند یا استدلال از نوع دلیل باشد اصلاً به یقین نخواهیم رسید.354 بنابراین، از نظر علّامه طباطبائی، قضایای نظری دو دستهاند:دستهای از آنها دارای اسباب هستند که راه انحصاری علم به آنها برهان لمّی است. دستهای دیگرهم دارای اسباب نیستند و راه انحصاری علم به آنها برهان انّی مطلق است. ذواتالاسباب از راهدلیل و برهان انّی مطلق معلوم نمیشوند.
بنابراین، طرح قاعده «ذواتالاسباب» برای این است که دلیل از برهان خارج شود و برهانانّی مطلق محدود به جاهایی شود که حدّ وسط و اکبر معلول علت سوم نباشند. اما آیا ابنسینابدان متلزم است که برهان انّی مطلقی قابل تصویر است که معطی یقین است یا او از این نظر نیزعدول کرده است؟ این همان چیزی است که باید بررسی شود.
منشأ یقین در قضایا از نظر محقق طوسی
کل قضیة تتضمّن اجزاءها علّیة الحکم فهی اوّلیة لایتوقّف العقل فیه الاّ علی تصورالاجزاء. فان کان العلّة خارجة فهی مکتسبة و لایحصل الیقین الاّ بتوسط العلّة؛ فانّالحکم یجب مع علته و یحتمل دونها و ما لا علّة له فلایقین به.[355]
محقق طوسی در منطق تجرید، منشأ یقین در هر قضیهای را علّیت قرار داده است و قاعده«ذواتالاسباب» را نوع خاصی از آن میداند. از نظر او، منشأ یقین دو چیز است: یا ذات قضیه؛یعنی ذات قضیه علتِ یقین به قضیه است، یا امری بیرون از ذات قضیه؛ یعنی علت قضیه حدّوسط در برهان است. اگر منشأ یقین بیرون قضیه باشد مجرای قاعده «ذواتالاسباب» است. بهتعبیر دیگر، یک قضیه از دو حال خارج نیست: یا اجزای آن متضمّن علّیت حکم است. در اینصورت، قضیه اوّلی است و عقل در حکم، جز بر تصور اجزای آن متوقّف نیست، و اگر علتحکم خارج از قضیه باشد قضیه کسبی است و یقین جز به توسط علت ممکن نیست؛ زیرا حکمبا وجود علتْ ضروری است و بدون علتْ محتمل است. بنابراین، قضیهای که علت ندارد حصول یقین بدان ممکن نیست.356
این بیان از عبارت ابنسینا در برهان شفا نیز قابل اصطیاد است؛ زیرا وی میپرسد: هرگاه بینمحمول و موضوع در نفس وجود، سببی نباشد، چگونه نسبتِ بین آن دو تبیین میشود؟ و درپاسخ میگوید: اگر این نسبت بیّن بنفسه باشد محتاج بیان نیست و یقین در آن از این نظر است کهنسبت محمول به موضوع برای ذات موضوع است. بنابراین، واجب است ذات موضوع بامحمول مواصله داشته باشد. پس مواصله و وجود آن از حیث وجوب دانسته شده است. ازاینرو، علم حاصل یقینی است.357 بنابراین، میتوان گفت: از نظر ابنسینا، یقین در اوّلیات نیز بهواسطه علت است و علت در اوّلیات، خود موضوع است، نه امری بیرون از موضوع.
یقین به غیر ذیسبب نظری از دیدگاه ابنسینا
ابنسینا قضایای غیر ذی سبب ـ یعنی قضایایی را که حدّ وسط ندارند ـ را به دو دسته بدیهی اوّلیو غیر آن تقسیم میکند و بدیهی اوّلی را در اعطای یقین، نیازمند برهان نمیداند؛ چراکه ـهمانگونه که دیدیم ـ وی با توسعه در معنای «علت»، اوّلیات را مصداقی از قاعده«ذواتالاسباب» قلمداد میکند؛ زیرا علت یقین در اوّلیات، خود موضوع در قضیه است. اما ازنظر او، اگر نسبت بین موضوع و محمول بیّن بنفسه نباشد، علم یقینی غیرزایل ممکن نیست؛ زیرااگر حدّ وسط را چیزی قرار دهیم که سبب نیست، نمیتوان علم یقینی حاصل کرد، و اگر چیزیقرار دهیم که سبب است، خلاف فرض رخ میدهد؛ زیرا فرض این است که سبب ندارد.358
طبق این بیان، نه تنها دلیل معطی یقین نیست، بلکه برهان انّی مطلق هم معطی یقین نیست؛زیرا علت یقین به قضیه، یا در خود قضیه به طور اوّلی موجود است و با علم به آن یقین حاصلمیشود و به برهان نیازی نیست، و یا علت امری بیرون از قضیه است و با علم به آن یقین به قضیهحاصل است و طبعا چنین برهانی «لمّی» خواهد بود، نه انّی مطلق؛ چراکه یقین از راه علت حاصل شده است. بنابراین، اگر قضیه غیر اوّلی دارای سبب نباشد نمیتوان بدان یقین حاصلکرد؛ زیرا تنها منشأ یقین علم به علت است و علت یا در درون قضیه است یا بیرون قضیه، وقضایای غیر اوّلی اساسا سببی ندارند تا منشأ یقین باشند. از اینرو، ابنسینا میگوید:
فقد بان أنّ ما لاسبب لنسبة محموله الی موضوعه فإمّا بیّن بنفسه و إمّا لایبیّن البتةبیانا یقینیا بوجه قیاسی.[359]
آیا استدلال ابنسینا در این مرحله، ناقض استدلال خودش در مرحلة قبلی نیست؟ زیرا درمرحله قبلی، نوعی برهان انّی مطلق را پذیرفته است. اگر استدلال او ناقض استدلال قبلیاشباشد، آیا در استدلال او مقام ثبوت و اثبات خلط نشدهاند؟
از نظر محقق طوسی، آن دسته از قضایا که ابنسینا یقین به آنها را از راه برهان انّی مطلقپذیرفته، دارای علت معلوم هستند، جز اینکه علت آنها نزد عقل سببیت ندارد؛ چراکه سببیت آنهاغیر تام است و از اینرو، علت واقعی صلاحیت برای حدّ وسط واقع شدن ندارد و در این موارد،آنچه حدّ وسط قرار میگیرد تنها سبب در عقل (مقام اثبات) است و برهان انّی مطلق است.360
پس از نظر محقق طوسی نیز دو دسته برهان معطی یقین هستند: یکی برهان لمّی و دیگریبرهان انّی مطلقی که در آن اوسط و اکبر معلول علت سوم نیستند.
بنابراین، دو بحث مطرح است: یکی اینکه آیا یقین به ذیسبب از راه غیر سبب آن ممکناست یا خیر؟ دوم اینکه آیا یقین به غیر ذیسبب از راه برهان انّی مطلق ممکن است یا خیر؟
امکان یا امتناع یقین به ذیسبب از راه غیر سبب
قاعده «ذواتالاسباب» درباره ذیسبب دارای دو مفاد ایجابی و سلبی است. مفاد ایجابی آن ایناست که علم به ذیسبب از راه سبب آن ممکن بوده و معطی یقین است. و این حکم واضحاست؛ زیرا اگر سبب را واسطه قرار دهیم و برهان لمّی اقامه کنیم، معلول ـ یعنی نتیجه با تحقق علت آن ـ ضروری است. اما اگر سبب را واسطه قرار ندهیم، آیا میتوان با برهان انّی، علم یقینیبه دست آورد؟ جنبه سلبی آن قاعده این است که علم از راه غیر سبب یقینی نیست. بنابراین،بحث در این است که آیا علم به ذیسبب از راه برهان انّی مطلق یا از راه دلیل ممکن است یاخیر؟
امکان یا امتناع یقین به ذیسبب از راه معلول
آیا برای به دست آوردن نتیجه میتوان از معلول آن استفاده کرد (سیر از معلول به علت)؟منطقدانان گفتهاند: از وجود معلول وجود علت خاص کشف نمیشود؛ چراکه علت بدیل وجایگزینپذیر محتمل است. از اینرو، از وجود گرما نمیتوان وجود آتش را کشف کرد؛ زیراممکن است گرما عامل دیگری مانند حرکت یا اصطکاک داشته باشد. بدینروی، بر اساس قاعده«ذواتالاسباب»، سیر از معلول به علت خاص، یقینآور نیست.
البته منطقدانان در دلیل، یک حالت را استثنا کردهاند و آن در جایی است که معلول علتمنحصر داشته باشد که در این صورت، از وجود معلول، وجود علت انحصاری آن کشفمیشود. ولی میتوان در کشف علت انحصاری اشکال کرد؛ زیرا چگونه میتوان مدعی شد کهاین معلول علت انحصاری دارد؟ به هر حال، اجمالاً قابل قبول است که قاعده ذواتالاسبابمانعی در برهانیت دلیل فراهم میآورد و دلیل معطی یقین دایم نیست و اگر دلیل را معطی یقینبدانیم، یقین آن موقّتی است.
البته نوعی دلیل را، با آنکه علت آن انحصاری نیست، میتوان برهان یقینآور دانست و آن درجایی است که با نفی معلول، نفی علت خاص استنتاج شود؛ مثلاً، در قیاسهای استثنایی، اگرعدم معلول استثنا شود، عدم علت استنتاج میشود، هرچند معلولْ علتِ انحصاری نداشته باشد؛زیرا اگر معلول نباشد، معلوم میشود هیچ نوع علتی برای او نیست؛ مانند «اگر آفتاب برآمدهباشد، اتاق گرم است؛ اما اتاق گرم نیست، پس آفتاب برنیامده است.»361
امکان یا امتناع یقین به ذیسبب از راه برهان انّی مطلق
آیا میتوان درباره ذواتالاسباب، از راه برهان انّی مطلق نیز به یقین رسید؟ ابنسینا و تابعان اوبرهان انّی مطلق را مانند دلیل برای رسیدن به یقین در مورد ذواتالاسباب ممتنع میدانند. مهمبررسی استدلال است. استدلال ابنسینا بر امتناع، این است که اگر ثبوت محمول برای موضوع ازجهت علت معلوم نباشد، ثبوت آن برای موضوع از جهتی که ضروری است دانسته نشده، بلکهاز جهتی که امکانی است، دانسته شده. بنابراین، فقط میتوان گفت: «أ ج است» و نمیتوان نقیضآن را نفی کرد. بنابراین، یقین مضاعف حاصل نمیشود.362
در این استدلال، دو احتمال راه مییابد:
احتمال اول: حدّ وسط در برهان، در مورد ذواتالاسباب تنها باید علت باشد. روشن استکه در این صورت، برهان انّی مطلق هم نفی میشود. طبق این احتمال، دلیل ابنسینا برای مدعایاو کافی نیست و مدعای او را اثبات نمیکند و به نظر میرسد در این استدلال، طبق این احتمال،به نوعی بین مقام ثبوت و اثبات خلط شده است؛ زیرا ممکن است حدّ وسطی که علت نتیجهنیست انتخاب شود و در عین حال، معطی یقین به نتیجه باشد که خلاف آن ممکن نباشد؛ مثلاً، بهجای حدّ وسط قرار دادن علت، چیزی را که ملازم علت است حدّ وسط قرار دهیم. بنابراین، دراین فرض، نتیجه یقینی خواهد بود، با آنکه حدّ وسط علت نیست.
احتمال دوم: مقصود ابنسینا این است که حدّ وسطی که برای اثبات نتیجه انتخاب میشوداگر به گونهای باشد که وجود علت را تثبیت کند، هرچند خود علت نتیجه نباشد، در این صورت،استدلال ابنسینا تام است و برهان انّی مطلق هم معتبر. و بدینسان، طرح قاعده «ذواتالاسباب»تنها برهانیت دلیل را نفی میکند.
احتمال دوم هرچند نامعقول نیست، اما سیر بحث ابنسینا نشان میدهد که برهان انّی مطلقدر جایی قابل قبول است که محل بحث مجرای قاعده ذواتالاسباب نباشد. بنابراین، احتمالنخست مقصود ابنسینا است و به نظر میرسد که در استدلال او بین مقام ثبوت و اثبات خلط شده است.
محقق طوسی در این زمینه، استدلال میکند که حکم با علتش واجب است و بدون آنمحتمل. باز اگر مقصود او از «با علتش واجب است» به واسطه حدّ وسطی باشد که علت است وبرهان لمّی باشد، در این صورت، بین مقام ثبوت و اثبات خلط شده است؛ یعنی در مقام اثبات،ممکن است چیزی که علت نیست ثبوت محمول برای موضوع را به طور یقینی تثبیت کند، و اگرمقصود هر حدّ وسطی باشد که ملازم وجود علت است، در این صورت، برهان انّی مطلق هممیتواند معطی یقین باشد.
علّامه طباطبائی به ظاهر استدلال دیگری آوردهاند:
یجب ان یکون مقدّمة البرهان مشتملة علی السبب، ای یکون العلم بها علما عن سبب اذا کانهناک سبب فنقول کما بیّنوا انّ المحمول اذا لم یکن ثبوته للموضوع عن سبب فهو، و الاّوجب فی کون المقدّمة یقینیة العلم بالسبب، و الاّ فلیکن مع عدم العلم بوجوده فیمکن انیکون معدوما فی نفس الامر مرتفعا عنه، فیجوز ارتفاع التصدیق و قد فرض یقینیا هذا خلففاذن المطلوب ثابت.[363]
دلیل علّامه طباطبائی این است که اگر نتیجه دارای علت باشد، با علم به علت، نتیجه یقینیاست، و اگر به وجود علت علم نداریم، ممکن است علت در نفسالامر معدوم باشد و با نبودعلت، تصدیق مرتفع میشود. بنابراین، نتیجه یقینی جز از راه علت ممکن نیست.
ولی ممکن است علت در نفسالامر وجود داشته باشد و نتیجه به دلیل ثبوت نفسالامری،ضروری باشد و ما از راه حدّ وسطی که ملازم نتیجه است به آن رسیده باشیم، نه علت آن و نهمعلول آن. به تعبیر دیگر، اگر علم به علت حاصل شود نتیجه بیشک ضروری است، و اما اگرعلم به علت حاصل نشود ممکن است علم به نتیجه از راه دیگر ضروری شده باشد. به بیاندیگر، علم ضروری به نتیجه از راه علم به علت، نافی علمِ ضروری به نتیجه از راه دیگر نیست؛زیرا ممکن است علت در واقع، موجود باشد و معلول آن، یعنی نتیجه، از راه دیگری کشف یقینیشده باشد. بنابراین، به نظر میرسد در استدلال علّامه طباطبائی هم مقام ثبوت و اثبات خلط شده است.
امکان یا امتناع یقین به غیر ذیسبب
غیر ذیسبب یا از اوّلیات است یا غیر اوّلیات. اگر غیر ذیسبب از اوّلیات باشد، روشن است کهیقین بدان ممکن، بلکه ضروری است، بلکه با توسعه در معنای علّیت، اوّلیات از مصادیق قاعدهذواتالاسباب هستند. اما اگر غیر ذیسبب از اوّلیات نباشد، روشن است که یقین از راه برهانلمّی ممکن نیست. بنابراین، راههای دیگر را باید جستوجو کرد. راههای دیگر عبارتند از:
1. حس: روشن است که این راه مفید یقین نیست؛ زیرا بحث در امور کلی است و حس مفیدکلّیت نیست.
2. استقرا: روشن است که استقرا نیز مفید کلّیت و مفید یقین نیست.
3. تجربه: از تجربه مستقلاً بحث خواهیم کرد. از نظر ابنسینا تجربه معطی یقین است؛ زیرا ازنظر او، تجربه مصداقی از قاعده علّیت و در نتیجه، مصداقی از قاعده «ذواتالاسباب» است.
4. برهان انّی مطلق: برهان انّی مطلق دستکم دو فرض دارد:
الف. حدّ وسط و اکبر هر دو معلول علت سوم باشند. در اینکه این برهان انّی معطی یقیناست یا خیر، بین منطقدانان گفتوگوست. حقیقت این نوع خاص از برهان انّی مطلق چیست؟آیا یک برهان بسیط است، یا مرکّب از دو برهان است؟ به نظر میرسد این برهان ترکیبی از دلیلو لمّی است؛ چراکه با حدّ وسط ـ در واقع ـ علت کشف میشود و از طریق کشف علت، معلولدوم، یعنی حدّ اکبر، کشف میگردد، و چون دلیل اجمالاً معتبر نیست، این برهان را نمیتوانمعتبر و معطی یقین دانست، مگر آنکه روشن شود این دو معلول دارای علت انحصاری هستند.
ب. فرض دوم همان است که پیشتر از ابنسینا نقل کردیم که ثبوت اکبر برای اصغربیواسطه و بدون علت است، جز اینکه ثبوت آن بدیهی نیست؛ ولی ثبوت اوسط برای اصغر بیّناست، و ثبوت اکبر برای اوسط نیز بیّن. در این صورت، ثبوت اکبر برای اصغر به واسطه اوسط،معطی یقین است و برهان نیز لمّی نیست، بلکه انّی مطلق است.
بنابراین، یک راه برای رسیدن علم یقینی به غیر ذیسبب وجود دارد و شیخ الرئیس ذیلبحث قاعده «ذواتالاسباب»، این راه را پذیرفته است و به حسب ظاهر، این راه با قاعده «ذواتالاسباب» اصطکاک ندارد. اما ابنسینا درست در فصل بعد، که به بحث از غیر ذیسببهامیپردازد، میگوید: غیر ذیسببها اگر از اوّلیات نباشند راهی برای یقین به آنها به طور قیاسینیست؛ چراکه تنها راه آن در این فرض، استقرا است که معطی یقین نیست. ابنسینا دیگر در اینفصل، متعرّض نمونهای از برهان انّی مطلق، که در فصل پیش پذیرفته بود، نمیشود.
میتوان بیان ابنسینا را اینگونه توجیه کرد که اعتبار برهان انّی مطلق که در فصل پیش مطرحکرده بود، مفروغ عنه است و از اینرو، غیر آن راه، راهی دیگر مانند استقرا مفید یقین نخواهد بود.این توجیه خوب است، اگر شاهدی بر خلاف آن در عبارت ابنسینا نباشد؛ ولی متأسفانه شاهدخلاف در کلام ابنسینا یافت میشود؛ چراکه درباره غیر ذیسبب میگوید:
یشبه ان تکون امثال هذه بیّنة بنفسها کلّها او یکون بیانها بالاستقراء.[364]
ممکن است این عبارت را توجیه کنیم که تعبیر ابنسینا با واژه «یشبه»، گویای احتمال یاوجود راه دیگری است. اما در عبارت او، شاهد قویتری وجود دارد که نافی هر راه دیگریاست:
فقد بان انّ ما لاسبب لنسبة محموله الی موضوعه فامّا بیّن بنفسه و امّا لایبیّن البتةبیانا یقینیا بوجه قیاسی.[365]
این عبارت هر نوع قیاس معطی یقین در غیر ذیسبب را نفی میکند، مگر اینکه به نصّعبارت ابنسینا در فصل قبل تمسّک کنیم و این عبارت را از باب طغیان قلم، قلمداد کنیم.
اگر این توجیه پذیرفتنی باشد گویا همه چیز به خوبی و خوشی به پایان میرسد و آن اینکهدر کنار برهان لمّی، برهان انّی مطلقی هم وجود دارد که معطی یقین است، علاوه بر آنکه نوعیدلیل وجود دارد که معطی یقین است.
قاعده «ذواتالاسباب» و تجربیات
از سوی دیگر، مقتضای قاعده این است که مجرّبات هم یقینی نباشند؛ زیرا علم یقینی در مجرّبات، هرچند گفتهاند از راه اسباب است، ولی واقعا از راه اسباب نیست؛ زیرا با تجربه مکرّر،علم به علت حاصل نمیشود.
ابنسینا اشکال به مجرّبات را به این صورت پاسخ میدهد: قاعده «الاتفاق لا یکون اکثریا و لادائمیا»پشتوانه مجرّبات است و مجرّبات در واقع، مبتنی بر علّت هستند؛ زیرا بر اساس این قاعده،کشف میشود که مجرّبات دارای علت هستند. بنابراین،علم به مجرّبات از راه علت است.366
اما آیا این توجیه قانعکننده است؟ آیا مقصود او این است که با ضمیمه کردن قاعده نفیاتفاق، برهانی تشکیل میشود که حدّ وسط آن علت ثبوت اکبر برای اصغر است؛ یعنی قیاسمطوی در مجرّبات از نوع برهان لمّی است؟ اگر مقصود ابنسینا همین باشد، باید دید چنینبرهانی واقعا لمّی است یا خیر؟ برای مثال، اگر ما مکرّر آهن را آزمایش کرده و به دست آوردهباشیم که حرارت عامل انبساط آن است، طبق این احتمال، برهان را میتوانیم به صورت ذیلتنظیم کنیم:
(1) انبساط آهن همواره یا در بیشتر موارد همراه حرارت است.
(2) هر چیزی همواره یا در بیشتر موارد همراه حرارت باشد، معلول حرارت است. (انبساطاتفاقی نیست.)
(3) انبساط آهن معلول حرارت است.
حال آیا این استدلال از نوع برهان لمّی است؟
اولاً، چگونه میتوانیم این برهان را لمّی بدانیم و حدّ وسط آن را علت ثبوت اکبر برایاصغر؟
ثانیا، خود ابنسینا تصریح میکند که با تجربه نمیتوان علت را به طور مشخص کشف کرد؛یعنی در مثال مزبور، به طور قاطع نمیتوان گفت: علت انبساط آهن حرارت آن است. ابنسینامیگوید: با تجربه و قانون نفی اتفاق، تنها اصل «علّیت» معلوم میشود. اما آیا علت آن همانچیزی است که با معلول همراه شده، یا چیزی در درون آن و یا امری ملازم با آن برای ما ناشناخته میماند؟367 اگر قانون «نفی اتفاق» تنها چیزی را که همراه معلول شده است به عنوان علت معرفی میکرد جا داشت گفته شود: مجرّبات از نوع برهان لمّی هستند. اما اگر علت امری دردرون آن باشد در این صورت، از علم به کل، که نوعی معلول است، به علت آن، که جزء داخلیمرکّب است، میرسیم که این نوع استدلال، خود نوعی دلیل است، نه برهان لمّی. و اگر علتانبساط امری همراه با حرارت آهن باشد، که ناشناخته مانده، در این صورت، علم از راه ملازم بهملازم دیگر است و این نوعی برهان انّی مطلق است که قاعده «ذواتالاسباب» علم یقینی به آن رانفی کرده است.
بنابراین، هرچند تجربه نشاندهنده علت است، ولی خود برهان لمّی نیست. از اینرو، طرحقاعده «ذواتالاسباب» نباید مطلقا دلیل یا انّی مطلق را از اعتبار ساقط کند، بلکه طرح این قاعدههشداری است که اگر سیر استدلال از معلول به علت باشد (مانند دلیل)، یا متضمّن سیر از معلولبه علت باشد (مانند انّی مطلقی که اوسط و اکبر دو معلول برای علت سوم باشند)، معتبر نیست؛زیرا محتمل است که سیر استدلال از معلول عام به علت خاص باشد که قطعا یقینآور نیست. ازاینرو، از وجود گرما نمیتوان وجود آتش را به طور یقینی نتیجه گرفت؛ ولی اگر سیر استدلال ازمعلول به علت نباشد، برهان از نظر عقلی، میتواند معطی یقین باشد و قاعده «ذواتالاسباب»مانع آن نیست.
خودشکن بودن قاعده «ذواتالاسباب»
صرفنظر از خلط در مقام ثبوت و اثبات ـ که قبلاً بدان پرداختهایم ـ اکنون نشان میدهیم که اگرطرح قاعده «ذواتالاسباب» برای نفی اعتبار برهان انّی باشد، خودشکن است؛ زیرا طبق قاعده«ذواتالاسباب» در صورتی خود این قاعده یقینی است که مضمون آن یا از اوّلیات باشد یا ازمجرّبات یا مبرهن به برهان لمّی. پر واضح است که قاعده از اوّلیات نیست؛ زیرا صرف تصوراجزای قضیه برای تصدیق آن کافی نیست. از اینرو، منطقدانان درصدد اثبات آن برآمدهاند.یقینی بودن آن از راه تجربه نیز نیست؛ زیرا قاعده تنها ناظر به امور حسی نبوده، در حالی کهتجربه تنها ناظر به امور حسی است. از اینرو، مهم این است که استدلال را بررسی کنیم و ببینیم که از سنخ برهان لمّی است یا خیر؟ استدلال ابنسینا را میتوان به صورت ذیل بازسازی کرد:
ـ اگر نتیجه دارای علت باشد، با وجود علت، نتیجه ضروری است. (بدیهی)
ـ اگر نتیجه دارای علت باشد با علم به علت، علم به نتیجه ضروری است. (بدیهی)
ـ اگر نتیجه دارای علت باشد با عدم علم به علت، علم به نتیجه امکانی (غیر ضروری) است.(نظری)
ابنسینا میگوید: چون نتیجه از راه علت، که ضروری است، دانسته نشد پس از راه غیر علت،که ضروری نیست، بلکه امکانی است، دانسته شده. حال آیا این استدلال لمّی است یا انّی مطلق؟روشن است که نفی ضرورت ملازم با امکان است، اما نمیتوان گفت: نفی ضرورت علت امکاناست. بنابراین، اگر این استدلال درست باشد، از باب برهان انّی مطلق درست است. بدینروی،نمیتوان برهان انّی را نامعتبر دانست. اگر برهان انّی نامعتبر باشد، در این صورت، قاعده«ذواتالاسباب» نامعتبر خواهد بود.
خلاصه آنکه اگر طرح قاعده «ذواتالاسباب» در منطق برای محدود کردن برهان انّی مطلق ونامعتبر کردن دلیل جز در جایی باشد که از عدم معلول عدم علت نتیجه میشود معقول و قابلقبول است. اما نمیتوان با طرح این قاعده، به طور کلی یقین به نظریات را منحصر در برهانهایلمّی دانست، هرچند از برخی عبارات ابنسینا چنین برداشتی قابل اصطیاد است؛ چراکه ایننتیجهگیری با صریح بعضی از عبارات دیگر او، که نوعی برهان انّی مطلق را معتبر دانسته، درتهافت است. به هر حال، اگر واقعا طرح «ذواتالاسباب» در منطق برای نفی اعتبار برهانهایغیرلمّی باشد، قاعده خودشکن و ناقض خود است.
قاعده «ذواتالاسباب» از نظر صدرالمتألّهین
اشاره کردیم که منطقدانان پس از تقسیم برهان به لمّی، انّی مطلق و دلیل، قاعده «ذواتالاسباب»را مطرح کردهاند و ظاهر و بلکه صریح عبارت ابنسینا نشان میدهد که با توجه به قاعده«ذواتالاسباب» تنها دو دسته از قضایا یقینی هستند: یکی اوّلیات، و دیگری نظریات مبرهن بهبرهان لمّی. از اینرو، برهانهای انّی مطلق و دلیل اعتبار ندارند؛ اما عدم اعتبار دلیل بجز در مورد نفی معلول برای نفی علت، بسیار واضح است؛ زیرا اثبات علت از راه معلول، مستلزم دور محالاست؛ زیرا برای معرفت به علت، باید به معلول آن علم داشته باشیم. و از سوی دیگر، علم بهمعلول، طبق قاعده «ذواتالاسباب» جز از راه علم به علت آن ممکن نیست. پس برای معرفت بهعلت، باید از قبل به علت علم داشته باشیم.
اما اگر نتیجه دارای سبب نباشد به تصریح ابنسینا، معرفت یقینی زوالناپذیر از راه قیاسممکن نیست.
صدرالمتألّهین با هر دو ادعای ابنسینا موافق است. به همین دلیل، قول حکما، که گفتهاندچیزی که سبب ندارد یا بیّن بنفسه است یا با بیان قیاسی مبیّن نمیشود، به نحو منفصلهمانعهالخلوّ درست است.368 حال پرسش این است که چه وجهی دارد که در منطق، ابتدا برهانرا سه قسم کنیم و بعد تنها برهان معتبر را برهان لمّی بدانیم؟
از سوی دیگر، لازمه قاعده «ذواتالاسباب» این است که اصلاً برهان بر وجود خدا ممکننیست؛ زیرا خدا معلول هیچ علتی نیست، در حالی که قایلان به این قاعده باور دارند که بر وجودخدا، برهان داریم. بنابراین، قاعده «ذواتالاسباب» مستلزم سه اشکال است:
اشکالها و پاسخها بر اساس قاعده «ذواتالاسباب»
صدرالمتألّهین قاعده «ذواتالاسباب» را میپذیرد و به هر یک از سه اشکال پاسخ میدهد. اکنونسه اشکال و پاسخ صدرالمتألّهین را بررسی میکنیم:
اشکال اول و پاسخ آن
چرا دلیل را، که استدلال از معلول به علت است و مفید یقین نیست، از اقسام برهان، که مفید یقیناست، قرار دادهایم؟369 در واقع، اشکال این است که اصلاً باید تقسیم برهان را به گونهای مطرحمیکردیم که دلیل به عنوان برهان شناخته نشود.
پاسخ صدرالمتألّهین این است که استدلال از معلول به علت، دو گونه تصور میشود: یکی ازآن دو «دلیل» است و دیگری «برهان»؛ زیرا برای علت دو اعتبار است، اعتبار ذات علت بذاتش واعتبار نسبت علت به معلول، و علت به اعتبار اول، «علت» است و به اعتبار دوم «معلولِ معلولخودش». بنابراین، هرگاه حدّ وسط معلولِ وجود اکبر برای اصغر باشد، این اوسط در اثباتجوهر و ذات اکبر دلیل است، و در اثبات انیّت و ثبوت اکبر برای اصغر، برهان انّی. بنابراین،مطلوب دریکی ازاین دو، غیر مطلوب در دیگری است؛ زیرا مطلوب در یکی وجود اکبر فینفسهاست و در دومی وجود اکبر برای اصغر. از اینرو، اگر استدلال شود: «هذا الخشب محترق، و کلمحترق مسّته النار؛فهذا الخشب مسّتهالنار.» ایناستدلال دلیل است و معتبرنیست. از اینرو، هرگاهکبرا را تغییر دهیم و بگوییم: «هذا الخشب محترق، و کل محترق فله مُحرِق، فهذا الخشب لهمحرق»،استدلال برهان انّیمطلق است و معتبر؛ زیرا نتیجه در این مثال، «له محرق» است و خشبذومحرق مطلق است.اما درمثال اول، وجودمحرق معیّن یعنی نار فیذاته است.مثال دیگر: اگربگویید: «هذا الجسم متحرّک، و کل متحرّک فله محرّک» این استدلال برهان انّی مطلق است.370
این پاسخ صدرالمتألّهین بر اساس مبانی منطقدانان قانعکننده به نظر نمیرسد؛ زیرا معیاریکه برای برهان لمّی و انّی مطلق و دلیل در پاسخ صدرالمتألّهین به دست میآید، با معیاری کهعموم منطقدانان مطرح کردهاند متفاوت است؛ زیرا از نظر منطقدانان، برهان لمّی آن است که حدّوسط علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد، خواه علت نفس اکبر هم باشد یا نباشد، در حالی کهصدرالمتألّهین برهان لمّی را تنها آن میداند که حدّ وسط علت ذات اکبر باشد. بنابراین، اگر حدّوسط معلول ذات اکبر و در عین حال، علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد، طبق معیارصدرالمتألّهین، نوعی دلیل است که برهان نیست، در حالی که منطقدانان این را «برهان لمّی»میدانند. اما اگر حدّ وسط معلول ثبوت اکبر برای اصغر باشد، «دلیل» است که اصلاً از نظرصدرالمتألّهین برهان نیست، در حالی که منطقدانان این نوع دلیل را از اقسام برهان شمردهاند.شاید صدرالمتألّهین به عمد تعریف انواع برهانها را تغییر داده است تا بتواند نوعی دلیل را بهعنوان برهان بپذیرد. به هر حال، طبق اصطلاح صدرالمتألّهین، نوعی دلیل وجود دارد که برهان بوده و معطی یقین است.
اشکال دوم و پاسخ آن
حکما تصریح کردهاند که علم به شیئی که دارای سبب است جز از جهت سبب آن ممکن نیست:«العلم بذی السبب لایحصل الاّ من جهة العلم بسببه.» و ابنسینا هم تصریح کرده است: هرگاهنسبت محمول به موضوع دارای سبب نباشد یا بیّن بنفسه است یا اصلاً با قیاس تبیین یقینینمیشود. اما این قاعده مناقض است با اینکه اوسط در برهان، معلول نسبت اکبر برای اصغر باشدکه نتیجه برهان انّی است.371
صدرالمتألّهین در پاسخ این اشکال میگوید: اوسط در برهان انّی، هرچند معلول جوهر اکبرفی ذاته است، ولی از جهتی همین اوسط علت وجود اکبر در اصغر است؛ زیرا در قول «هذامؤلَّف، و کلّ مؤلَّف ذو مؤلِّف» اوسط مولَّف، هم معلول ذات مؤلِّف است و هم علت وجودنسبی مؤلِّف (وجود اکبر برای اصغر)، و به این اعتبار، استدلال «برهان» است و به اعتبار اول،«دلیل» است و مقصود قول حکما از اینکه «علم به ذیسبب جز از راه علم به سبب آن حاصلنمیشود» این است که علم یقینی به ذیسبب جز از راه سبب آن حاصل نمیشود، نه مطلق علم.و نیز مقصود قول آنها که گفتهاند: «چیزی که سببی ندارد، علم به آن حاصل نمیشود»، این استکه علم یقینی حاصل نمیشود. اما علم غیریقینی از راه استدلال به آثار و معلولها بر علل واسباب، فراوان حاصل میشود.372 باید توجه داشت که ابنسینا بر اساس اینکه حدّ وسط دربرهان لمّی باید علت ثبوت اکبر برای اصغر باشد، نه علت برای ذات اکبر، استدلال «هذا مؤلَّف، وکلّ مؤلَّف ذومؤلِّف» را از قبیل برهان لمّی دانسته است.373
اشکال سوم و پاسخ آن
این اشکال را صدرالمتألّهین به دنبال اشکال دوم مطرح میکند و آن این است که لازمه آنچه حکما در باب قاعده علم به ذیسبب گفتهاند این است که اقامه برهان بر وجود حضرت حق ـجل ذکره ـ به دلیل بساطت و معلول نبودن واجب، ممکن نیست، در حالی که نفی امکان اقامهبرهان باطل است؛ چراکه برهان بر واجب وجود دارد.374
صدرالمتألّهین در تعلیقات بر الهیّات شفا نیز تصریح میکند که واجب تعالی بسیطالذاتاست و جزء ندارد و مبدأ همه موجودات است و برای او از حیث ذاتش، مبدئی نیست. بنابراین،بر او برهان نیست.375
پاسخ صدرالمتألّهین به این اشکال آن است که بر واجب ـ جلّ مجده ـ برهان حقیقی نیست؛زیرا او سبب و جزء ندارد. پس برهان و حدّی بر او نیست؛376 و مقصود صدرالمتألّهین از«برهان» در این مورد، برهان لمّی است. از اینرو، در تعلیقات شفا میگوید: معرفت خدا از طریقفعل او ممکن است377 و در تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق میگوید: جز اینکه بر ذات اوبرهانی شبیه برهان لمّی در افاده یقین موجود است ـ زیرا هرچند ذات او بذاته اقدم از هر چیزیاست ـ اما صانعیّت خدا نسبت به عالم و مانند آن یعنی: این معنای نسبی (صانعیت او نسبت بهعالم) از اموری است که برای آن حدّ وسطی مانند مصنوع میباشد. بنابراین، حدّ وسط در ایناستدلال، علت اثبات صانعیّت عالم برای واجب است: «العالم مصنوع، و کل مصنوع له صانع؛فالعالم له صانع.» بنابراین، ذات واجب از راه این برهان اثبات نشد.
صدرالمتألّهین از این بیان، نتیجه میگیرد که برهان بالذات بر وجود صانعِ عالم اقامه شدهاست و هرگاه وجود صانع عالم با برهان اثبات شود وجود صانع فینفسه یعنی ذات صرفنظر ازوصف صانعیت بدون برهان معلوم میشود و بدینروی، علم یقینی اوّلی به صانع فینفسهحاصل میشود؛ زیرا وجود شیء برای غیر، بالضرورة مقتضی وجود فینفسه آن است. بنابراین،
قول حکما که گفتهاند: «چیزی که سبب ندارد یا بیّن بنفسه است یا با بیان قیاسی مبیّن نمیشود»،به طور منفصله مانعهالخلوّ نه به نحو مانعهالجمع درست است؛ زیرا آنچه مبیّن به قیاس برهانیاست «صانعیّت خدا نسبت به عالم» است یا اینکه «خدا منتهای سلسله ممکنات است»، نه ذاتخدا بذاته. اما پس از اقامه برهان بر صانعیّت یا «منتهای سلسله ممکنات بودن خدا»، یا وجودذات خدا بذاته مکشوف به علم حضوری است و یا بیّن بنفسه است، نه به واسطه این برهان، مگربالعرض.378
به نظر میرسد که صدرالمتألّهین پاسخ اشکال را نداده است. برای روشن شدن مطلب،خلاصه اشکال را مرور میکنیم: اشکال این است که بر اساس قاعده «ذواتالاسباب»، نمیتواناز راه علم به مسبّب، علم یقینی به سبب حاصل کرد، مگر علم موقّت. بر این اساس، علم به خدااز راه مخلوق و مصنوع، یا به عبارت دیگر، علم به واجب از راه ممکن، علم یقینی نخواهد بود،بلکه این نوع براهین تنها معطی یقین موقّتی هستند.
پاسخ صدرالمتألّهین این است که استدلال بر صانعیّت خدا از راه علم به مصنوع، «برهان»است و طبق اصطلاح او، نوعی دلیل است که برهان است و یا طبق اصطلاح منطقدانان، نوعیبرهان لمّی است؛ زیرا هرچند حدّ وسطِ مصنوغ خود معلولِ صانع است، ولی علت ثبوت اکبربرای اصغر است؛ یعنی مصنوعْ علت برای ثبوت صانع برای عالم است، نه علت برای خودصانع.
ولی کلام در این است که قاعده «ذواتالاسباب» میگوید: چیزی که سبب دارد، علم یقینیبدان تنها از راه علم به سبب آن است. بنابراین، تا علم یقینی به سبب نباشد علم یقینی به مسبّبنیست، تا پس از معلوم شدن آن، ذات سبب به طور بدیهی یا به صورت علم حضوری معلومشود، مگر آنکه بگوییم: مقصود صدرالمتألّهین در ذیل پاسخ دوم، این است که برهان غیرلمّیاساسا معطی یقین موقّتی است، نه دایمی. اگر این را بپذیریم باید بگوییم: صدرالمتألّهین بهاشکال تن داده است.
اگر مقصود صدرالمتألّهین همین باشد، در این صورت، ما با شبهه دیگری مواجه هستیم و آناینکه استدلال از طریق وجود مصنوع و معلول بر وجود صانع و علت همواره معطی یقین موقّتاست؛ زیرا وجود معلول به مقدار سعه وجود خود، محتاج علت است؛ اما فراتر از سعه وجودخود، محتاج علت نیست. از اینرو، بُرد برهان به مقدار سعه وجودی معلول است؛ چراکه معلولبیش از مقدار وجودش وجودی ندارد تا محتاج علت باشد؛ مثلاً، اگر معلولِ زمانمندی را در نظربگیریم که طول عمر او یک دقیقه باشد این معلول به مقدار یک دقیقه محتاج علت است، نهبیشتر. بنابراین، اگر معلول ممکنالوجود باشد مقدار نیاز این معلول به علت به مقدار سعهوجودش است، چون وجود معلول هر قدر هم از نظر وجودی وسیع باشد محدود است،بدینروی احتیاج او به علت به مقدار سعه وجودیاش است؛ اما فراتر از وجودش، وجودیندارد تا بُرد برهان در فراتر از وجودش، او را به علت محتاج کند. پس هرگز نباید انتظار داشتبرهان «امکان و وجوب»، وجود ازلی واجب را اثبات کند، بلکه برهان «امکان و وجوب»تنها میگوید: ممکن مادام که موجود است دارای واجب است، و چون با این برهان، وجود ربطیواجب، که معلول خود ممکن است، اثبات میشود، از اینرو، وجود ربطی واجب مقیّد به دواموجود ممکن است. بنابراین، با این برهان، «وجودِ ربطی واجب برای ممکن» به اندازه وجودممکن اثبات میشود، نه وجود ربطی ازلی واجب.
پاسخ این شبهه آن است که هرچند وجودِ مادامی معلول محتاج وجودِ ربطی مادامی علتاست نه وجود ازلی آن ـ یعنی وجود موقّت مستلزم علتی است که وجود موقّت را کفایت کند ـولی این مطلب منافی نیست با اینکه چنین برهانی معطی یقین دایم باشد؛ زیرا مقصود از «یقیندایم»، که شرط برهان است و برهانهای لمّی آن را به اثبات میرسانند، یقین ازلی نیست، بلکهیقینی است که مادام که موضوع نتیجه ثابت است، محمول از آن انفکاکناپذیر باشد، وگرنه اساساهیچ برهان لمّی در موضوعات امکانی تحقق نمییابد و ابنسینا تصریح کرده است: هرگاه نسبتبین محمول به موضوع موقّت باشد و این نسبت از راه سبب آن معلوم شود، معطی یقین است:
اذا کان لحمل محمول علی موضوع دائما او سلبه عنه دائما او لحمله او سلبه فیوقت معیّن یکونان فیه بالضرورة علّة لتلک العلّة صارت النسبة بینالموضوع و المحمول تلک النسبة.[379]
بنابراین، مادامی بودن وجودِ ربطی علت نسبت به معلول، منافاتی با یقین دایم ندارد.
ممکن است اشکال شود: وجود ربطی علت نسبت به معلول، هرچند منافاتی با یقین بودن آنندارد، ولی از این وجود ربطی و مادامی واجب نمیتوان وجود فینفسه واجب را به طور ازلیاثبات کرد؛ زیرا هرچند صدرالمتألّهین گفته است پس از آنکه وجود ربطی یک موجود به اثباترسید وجود لذاته آن بدیهی اوّلی است، اما اشکال در این است که هرچند از وجود ربطی وجودلذاته آن به طور اوّلی یا به علم حضوری معلوم میشود، اما بحث در این است که آیا این وجودلذاته وجود موقّتی و مادامی است یا غیرمادامی؟ بنابراین، وجود ازلی علت از راه معلولامکانپذیر نیست. بنابراین، در نهایت، سایه شوم قاعده «ذواتالاسباب» بر ذهن ما سنگینیمیکند و تنها یقین حاصل یقین موقّتی است.
پاسخ این شبهه آن است که هرچند وجود ربطی علت دلیلی نخواهد بود که وجود لذاته علتازلی باشد، اما ویژگی مورد بحث وجود لذاته علت ازلی را میطلبد. توضیح مطلب آنکه: وجودربطی علت، معلولِ معلول است. بنابراین، وجود ربطی علت با یک واسطه، معلول خود علتاست و قاعده بدیهی «هر ممکنالوجودی محتاج علتی واجبالوجود است» بیانکننده آن استکه واجبالوجود باید از هر حیث واجبالوجود باشد، وگرنه در دور یا تسلسل محال، سرگردانخواهیم ماند.
جمعبندی
خلاصه تنها توجیهی که میتوان برای طرح قاعده «ذواتالاسباب» در منطق در نظر گرفت، ایناست که اقسام برهان را در تقسیم دیگر، به برهان «دایم» و «موقت» تقسیم کنیم و برهان دایم رامعطی یقین دایم بدانیم و برهان موقّتی را معطی یقین موقّت؛ و دلیل و برهان انّی مطلق را از نوعبرهان موقّتی قلمداد کنیم. ولی ـ همانگونه که بیان گردید ـ به نظر میرسد ادلّه ذکر شدهاثباتکننده قاعده «ذواتالاسباب» نیستند و در آنها بین مقام ثبوت و اثبات خلط شده است،
گرچه میتوان ادعا کرد: برخی از برهانهای انّی مطلق (دو معلول علت سوم) و برخی از دلیلها(معلولهای دارای علت جایگزینپذیر) معطی یقین نیستند. بنابراین، طرح قاعده«ذواتالاسباب» برای این است که نشان داده شود: برهانهای غیر لمّی در شرایط خاص، برهانهستند و در غیر آن شرایط، برهان نیستند. از اینرو، تقسیم برهان به برهان «لمّی» و «انّی مطلق» و«دلیل» درست است.
··· منابع
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح، بیجا، دفتر نشر الکتاب، 1403.
ـ ـــــ ، الشفاء، البرهان، قاهرة، المطبعة الامیریة، 1375ق.
ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، رسائل سبعة، قم، نشر کتاب، 1362.
ـ طوسی، نصیرالدین، منطق التجرید، الجوهر النضید، قم، بیدار، 1363.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، شرح و تعلیقه صدرالمتألّهین بر الهیّات شفاء، تحقیقنجفقلی حبیبی، تهران، بنیاد حکمت اسلامی صدرا، 1382.
ـ ـــــ ، تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق، قم، بیدار، بیتا.
348 استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره. تاریخ دریافت: 15/12/1386 ـ تاریخ پذیرش: 31/1/87.
پی نوشت
349ـ نصیرالدین طوسی، منطق التجرید، الجوهر النضید قم، بیدار، 1363، ص 202ـ203.
350ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان قاهره، المطبعة الامیریه، 1375ق، ص 79 / سید محمّدحسین طباطبائی، رسائلسبعة (قم، نشر کتاب، 1362)، ص 37ـ38.
351ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، مع الشرح بیجا، دفتر نشرالکتاب، 1403، ص 306 / ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق (قم، بیدار، بیتا)، ص 131.
352ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 85.
353ـ همان، ص 86.
354ـ سید محمّدحسین طباطبائی، رسائل سبعة، ص 35 و 38.
355ـ نصیرالدین طوسی، منطقالتجرید، الجوهرالنضید، ص 204ـ205.
356ـ همان، ص 203ـ204.
357ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 93.
358ـ همان، ص 93.
359ـ همان، ص 94.
360ـ ابنسینا، الاشارا ت و التنبیهات، مع الشرح، ص 307.
361ـ سید محمّدحسین طباطبائی، رسائل سبعة، ص 39.
362ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 86.
363ـ سید محمّدحسین طباطبائی، رسائل سبعة، ص 35.
364ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 93.
365ـ همان، ص 94.
366ـ همان، ص 95.
367ـ همان، ص 97.
368ـ ملّاصدرا، تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق، ص 131.
369ـ همان، ص 130.
370ـ همان، ص 131.
371ـ همان، ص 130.
372ـ همان، ص 131.
373ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 88.
374ـ ملّاصدرا، تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق، ص 130.
375ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه صدرالمتألّهین بر الهیّات شفاء، تحقیق نجفقلی حبیبی تهران، بنیاد حکمتاسلامی صدرا، 1382، ص 80.
376ـ ملّاصدرا، تعلیقات، ص 131.
377ـ ملّاصدرا، شرح و تعلیقه صدرالمتألّهین بر الهیات شفاء، ص 80.
378ـ ملّاصدرا، تعلیقات بر شرح حکمهالاشراق، ص 131.
379ـ ابنسینا، الشفاء، البرهان، ص 85.