معرفت فلسفی، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 18، زمستان 1386، صفحات 143-162

    پیدایش جهان از منظر افلاطون

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    حسن عبدی / دانشجوي دكتري فلسفه ـ دانشگاه تهران (ع) / Hassanabdi20@yhaoo.com
    چکیده: 
    «چگونگی پیدایش جهان» یکی از مسائل مهمی است که ذهن بشر را از دیرزمان به خود مشغولداشته. افلاطون به عنوان یکی از فیلسوفان بزرگ، به بررسی این مسئله پرداخته است. وی در رساله تیمائوس درباره نحوه پیدایش جهان، در ضمن ده مرحله پیدایش جهان را تبیین کرده است. از منظر افلاطون، آفرینش جهان به معنای خلق از عدم نیست، بلکه به معنای نظم و هماهنگیبخشیدن به اشیای پراکنده و درهم آمیخته است. افزون بر این، افلاطون طرح و برنامه جهان را بهوالاترین خدا و صانع یا همان دمیورگ نسبت می‏دهد. افلاطون در تبیین چگونگی پیدایش جهان،نخست الگویی ارائه می‏کند. این الگو بر اعداد ریاضی و اشکال هندسی مبتنی است. وی برای اینکار، فارغ از هرگونه تجربه‏ای و صرفا بر اساس تفکر و نسبت‏سنجی، نظریه‏پردازی کرده است. ازاین‏رو، طرح افلاطون تبیینی ماتقدّم و پیشینی محسوب می‏شود.
    Article data in English (انگلیسی)
    References: 
    متن کامل مقاله: 

    مقدّمه

    یکی از مسائلی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته «چگونگی پیدایش جهان» است.فیلسوفان نیز با توجه به دغدغه‏ای که به این مسئله داشته‏اند، به بررسی چگونگی پیدایش جهانپرداخته‏اند، و در این میان، شاید افلاطون نخستین فیلسوفی باشد که در آثار خود، به تفصیل بهاین موضوع توجه کرده است. اگرچه در رساله‏های متعدد افلاطون می‏توان مطالبی در این زمینهیافت، ولی در رساله تیمائوس، او مفصّل‏تر و دقیق‏تر از هر جای دیگر، به تبیین نظریه خوددرباره نحوه پیدایش جهان همّت گماشته است. شخصیت افلاطون از یک‏سو، و جایگاه رسالهتیمائوس در میان متون کلاسیک فلسفی339 از سوی دیگر، موجب شده است تا جهان‏شناسیافلاطون تأثیر ژرفی در آراء و اندیشه‏های فیلسوفان بعدی داشته باشد. این مقاله، با تمرکز بر متنرساله تیمائوس، به تبیین و بررسی دیدگاه افلاطون درباره چگونگی پیدایش جهان می‏پردازد.

    نظریه جهان‏شناسی افلاطون

    نظریه‏ای که افلاطون ارائه کرده تا حدّی مفصّل و پیچیده است، ولی می‏توان با آگاهی ازروش‏شناسی و الگوشناسی وی بر این پیچیدگی چیره شد.340 به هر حال، در اینجا برای ارائهتبیینی روشن و شفّاف، نظریه مزبور به ده مرحله تقسیم‏بندی می‏شود. افلاطون نظریه خود رااین‏گونه آغاز می‏کند:

    چیزهایی که خداوند روان را از آنها آمیخت و روشِ آمیختن آنها این‏گونه بود: (1)موجود تقسیم‏ناپذیر، که همواره یکسان است، را با موجود تقسیم‏پذیر که در تن‏هاتقسیم می‏شود، آمیخت و نوع سومی از وجود را سرشت. (2) دوباره از همان وغیر بر پایه مشابهی، موجود میانه‏ای آمیخت که بین آن‏گونه وجود، که تقسیم‏ناپذیراست، و آن‏گونه وجود که در تن‏ها تقسیم می‏شود. (3) سپس در حالی که هر سه را بهکار گرفته بود، همه آنها را یک‏پارچه ساخت و نهادِ غیر را، که در برابر آمیزش سرسختی می‏کرد، وادار به یگانگی با همان کرد و آنها را با وجود آمیخت.[341]

    در این عبارت، در مجموع، سه مرحله از مراحل آفرینش جهان بیان شده است. اما درمجموع، می‏توان مراحل آفرینش جهان را این‏گونه برشمرد:

    مرحله اول: وجود ماده اولیه

    از نظر افلاطون، پیدایش روان و جهان از عدم نبوده، بلکه مایه‏ای اولیه داشته است. از این‏رو،افلاطون در این مرحله، مایه نخستین را «موجود تقسیم‏ناپذیر که همواره یکسان است» و«موجود تقسیم‏پذیر که در تن‏ها تقسیم می‏شود» دانسته است که با آمیختن آنها با یکدیگر، نوعسومی از وجود به دست می‏آید.

    مرحله دوم: ایجاد عنصر سوم

    سپس طبق شیوه‏ای که در مرحله اول به کار بسته بود، از وجود «همان» و وجود «غیر»، گونهسومی از وجود را پدید آورد که میان «همان» و «غیر» قرار می‏گیرد.

    مرحله سوم: یک‏پارچه‏سازی سه عنصر

    در این مرحله، هر سه وجود، یعنی «همان»، «غیر» و «میانه» را یک‏پارچه ساخت. البته افلاطونتصریح می‏کند که «همان» در ذات خود، به نوعی، از ترکیب سرپیچی می‏کرد که خداوند342 او راناگزیر به پذیرش ترکیب ساخت.

    مرحله چهارم: تقسیم

    در این مرحله، آمیزه‏ای را که محصول مرحله سوم بود، به اقسامی تقسیم کرد. اگر بخواهیم ایناقسام را به ترتیب بیان کنیم در هفت بخش می‏گنجند:

    اول. خداوند قسمتی را از آن آمیزه جدا کرد و کنار گذاشت.

    دوم. دو برابر قسمت نخست را از آن آمیزه جدا کرد.

    سوم. به مقدار یک و نیم برابر قسمت دوم را جدا کرد.

    چهارم. دو برابر قسمت دوم را جدا کرد.

    پنجم. سه برابر قسمت سوم را جدا کرد.

    ششم. هشت برابر قسمت نخستین را جدا کرد.

    هفتم. 27 برابر قسمت نخستین را جدا کرد.

    اگر بخواهیم تقسیم افلاطون را به زبان ریاضی بیان کنیم چنین می‏شود: قسمتی را که در گامنخست حاصل شده است X در نظر می‏گیریم. دمیورگ در گام دوم، دو برابر قسمت حاصل شدهدر گام اول را جدا کرد؛ پس خواهیم داشت: 2x. در گام سوم، یک و نیم برابر قسمت حاصل شدهدر مرحله قبل را جدا کرد؛ پس داریم: 22(2x)+12(2x)در نتیجه، خواهیم داشت: (2x) 23و اینمقدار مساوی است با: 3x در گام چهارم، دو برابر قسمت دوم جدا شده است؛ یعنی: 2(2x) که درنتیجه خواهد بود: 4x. در گام پنجم، سه برابر قسمت سوم جدا شده است. بنابراین، خواهیمداشت: 3[22(2x)+12(2x)]و این مقدار مساوی است 3[32(2x)]؛ یعنی 3[3x]و در نهایت خواهیمداشت: 9x. در گام ششم، دمیورگ هشت برابر قسمت نخستین را جدا کرد: یعنی 8xو در گامهفتم نیز 27 برابر قسمت نخستین را جدا کرد؛ یعنی: 27x.

    حال اگر مجموعه قسمت‏هایی را که در این مرحله انجام گرفته است با هم جمع کنیم خواهیمدید: مایه اولیه به 54 قسمت تقسیم شده است: 1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x=54x.

    سخن افلاطون در تبیین مرحله چهارم این‏گونه است:

    در حالی که از آن سه چیز یک چیز را ساخته بود دوباره این چیز سراسری را بهتعداد مناسبی از اجزا، که هر جزء آمیزه‏ای از همان، غیر و وجود باشد، تقسیم کرد.

    و تقسیم را این‏گونه آغاز کرد: (1) نخست از آن چیز سراسری بخشی را جدا کرد، (2) سپس دو برابر بخش نخست را از آن چیز سراسری جدا کرد، (3) بارسوم یک برابر و نیمِ بخش دوم را جدا کرد، (4) بار چهارم دو برابر بخش دوم، (5)بار پنجم سه برابر بخش سوم، (6) بار ششم هشت برابر بخش اول، (7) بار هفتمبیست و هفت برابر بخش اول را جدا کرد.[343]

    افلاطون در ادامه، روشی را که خداوند برای پر کردن فاصله میان قسمت‏ها برگزیده است، بهتفصیل بیان می‏کند.

    مرحله پنجم: پر کردن فواصل

    دمیورگ در ادامه، به پر کردن فاصله میان قسمت‏های حاصل شده در مرحله قبلی پرداخت. درپایان مرحله چهارم، به قسمت‏هایی رسیدیم که عبارت بودند از:

    1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x. حال اگر ضریب X در این قسمت‏ها را در نظر بگیریم، به ایناعداد می‏رسیم: 1,2,3,4,9,8,27. از این اعداد به «اعداد اصلی» تعبیر می‏کنیم و اعدادی را که میانآنها قرار می‏گیرند، «اعداد فاصله» می‏نامیم. افلاطون می‏گوید: بخش‏هایی که لازم بود فاصله میانآنها پر شود، دوگونه بودند:

    1. بخش‏هایی که دو برابر یکدیگر بودند و منظورش اعداد 1,2,4,8 است؛ یعنی عدد 2 دوبرابر عدد 1و عدد 4 دو برابر عدد 2و عدد 8دو برابر عدد 4 است.

    2. بخش‏هایی که سه برابر یکدیگر بودند و مرادش 1,3,9,27است؛ یعنی عدد 3 سه برابرعدد 1و عدد 9سه برابر عدد 3و عدد 27سه برابر عدد 9 است.

    خداوند برای پر کردن فاصله‏ها، دو اقدام انجام داد: نخست قسمت‏های دیگری از آن واحدرا جدا کرد و میان آنها جای داد و در نتیجه، در هر فاصله دو عضو قرار گرفت که یکی از آنها درمقایسه با عدد اصلی قبلی به یک نسبت بزرگ‏تر و در مقایسه با عدد اصلی بعدی به همان نسبتکوچک‏تر بود. عضو دوم هم در مقایسه با عدد اصلی قبلی به یک مقدار بزرگ‏تر و در مقایسه با عدد اصلی بعدی به همان مقدار کوچک‏تر بود. هر گاه بخواهیم چینش این اعداد اصلی و نیزجایگاه عدد تناسبی و عدد مقداری را روی نمودار نشان دهیم چنین خواهد شد:

    نمودار (1): اعداد اصلی، اعداد تناسبی و اعداد مقداری

    خطوط نقطه‏چینِ درشت نشانه اعداد اصلی هستند که به گفته افلاطون، دو برابر یکدیگرند؛ خطوط باریک ممتدنشانه اعداد تناسبی هستند؛ و خطوط باریک نقطه‏چین نشانه اعداد مقداری هستند.

    همان‏گونه که در نمودار (1) با خطوط باریک نقطه‏چین نشان داده شده، اعدادی که به مقدارمشخصی نسبت به عدد قبلی بزرگ‏تر و به همان مقدار از عدد بعدی کوچک‏ترند، عبارتند از:

    32 که میان عدد 1 و عدد 2 قرار گرفته است.

    3که میان عدد 2و عدد 4قرار گرفته است.

    6که میان عدد 4و عدد 8 قرار گرفته است.

    عدد 32 به مقدار21 از عدد 1بزرگ‏تر است. این مطلب را می‏توان در قالب معادله ذیل مشاهدهکرد:

    32 - X=1

    -X= - 32+1

    -X= - 32+22

    -X= - 12

    X=+12

    عدد 32 به مقدار 12، یعنی به همان مقدار که از عدد 1 بزرگ‏تر بود، از عدد 2 کوچک‏تر است.بیان این مطلب در قالب معادله یک‏مجهولی به این صورت خواهد بود:

    32+X=2

    X= - 32+2

    X= - 32+42

    X=+12

    عدد 3به مقدار 1 از عدد 2 بزرگ‏تر است؛ یعنی:

    3-X=2

    X=-3+2

    X=-1

    X=+1

    عدد 3 به مقدار 1، یعنی همان مقداری که از عدد 2 بزرگ‏تر بود، از عدد 4 کوچک‏تر است:

    3+X=4

    X=-3+4

    X=+1

    اما عدد 6، این عدد به مقدار 2 از عدد قبلی خود، یعنی عدد 4بزرگ‏تر است.

    6-X=4

    -X=-6+4

    -X=-2

    X=+2

    عدد 6 نسبت به عدد پس از خود، که عدد 8 باشد نیز به مقدار 2 تفاوت دارد و البته این بارکوچک‏تر است:

    6+X=8

    X=-6+8

    X=+2

    حال تصویر فاصله‏های نسبتی و مقداری میان اعداد فرد:

    نمودار (2): فاصله‏های نسبتی و مقداری میان اعداد اصلی، تناسبی و مقداری

    در این نمودار، خطوط ممتدّ درشت نشانه اعداد اصلی هستند که به گفته افلاطون، سه برابر یکدیگرند؛ خطوطباریک ممتد نشانه اعداد تناسبی هستند؛ و خطوط باریک نقطه‏چین نشانه اعداد مقداری هستند.

    اعدادی که بالای خطوط باریک نقطه‏چین قرار دارند اعدادی هستند که به مقدار مشخصینسبت به عدد اصلی قبلی بزرگ‏تر و به همان مقدار، از عدد اصلی بعدی کوچک‏ترند. این اعدادعبارتند از: 2 که میان عدد 1 و عدد3 قرار گرفته است، 6که میان عدد 3 و عدد 9قرار گرفتهاست، و 18 که میان عدد 9 و عدد 27قرار گرفته است. عدد 2 به مقدار 1 از عدد 1 بزرگ‏تر است.این مطلب را می‏توان در قالب معادله، این‏گونه بیان کرد:

    2-X=1

    -X=-2+1

    -X=-1

    X=+1

    عدد 2 به مقدار 1، یعنی همان مقداری که از عدد 1 بزرگ‏تر بود، از عدد 3 کوچک‏تر است:

    2+X=3

    X=-2+3

    X=+1

    اما عدد 6، این عدد به مقدار 3 از عدد پیش از خود، یعنی عدد 3بزرگ‏تر است:

    6-X=3

    -X=-6+3

    -X=-3

    X=+3

    و به همین مقدار، از عدد9 کوچک‏تر است:

    6+X=9

    X=-6+9

    X=+3

    عدد 18 میان عدد 9 و عدد 27 قرار گرفته و نسبت به عدد 9به مقدار 9 بزرگ‏تر است:

    18-X=9

    -X=-18+9

    -X=-9

    X=+9

    و نسبت به عدد 27 به مقدار 9 کوچک‏تر است:

    18+X=27

    X=-18+27

    X=+9

    تا اینجا، فاصله شدن یک عدد میان دو عدد اصلی، که نسبت به عدد قبلی به همان مقداربزرگ‏تر بود که نسبت به عدد بعدی کوچک‏تر، بیان شد. حال، اعدادی که بر حسب نسبتمساوی ـ و نه مقدار مساوی، میان اعداد اصلی ـ فاصله شده‏اند. در این قسمت، لازم استفاصله‏هایی را که در مقایسه با عدد اصلی پیش از خود به همان نسبت بزرگ‏ترند، که در مقایسه باعدد اصلی پس از خود از آنها کوچک‏ترند، بررسی کنیم. ابتدا سراغ نمودار مربوط به اعداد اصلیزوج (نمودار 1) می‏رویم. نخسیتن عدد، 43است که میان دو عدد اصلی 1و 2 واقع شده است.ابتدا تفاوت میان 1 و 43را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 13است:

    43 - 1=X

    43 - 33=X

    - X= - 13

    X=33

    حال عدد 13 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 43 با عدد 2 را بهدست می‏آوریم. فرمول جدولِ تناسب آن است که مخرج X را تقسیم بر مخرج 1 می‏کنیم، سپس در صورت عدد 1 ضرب می‏نماییم:

    21=213 X 13 23

    13=231 2 1 6×2

    جدولِ نسبتْ عدد 23 را نشان می‏دهد و این بدان معناست که باید مقدار 23 از عدد 2 کاستهشود تا عدد 43 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    2 - 32= 63 - 23= 43

    عدد فاصله‏ای بعدی 83 است که میان دو عدد اصلی 2 و 4 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان2 و 83 را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 23 است:

    2+X=83

    2 - 83= -X

    63 - 83= -X

    -23= - X

    X=32

    حال عدد 23 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 83 با عدد4 را بهدست می‏آوریم:

    42=223 X 23 43

    23=432 4 6 12×2

    جدولِ نسبتْ عدد 43را نشان می‏دهد و این بدان معناست که باید مقدار 43 از عدد 4 کاستهشود تا عدد83 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    4 - 43= 123 - 43=83

    عدد فاصله‏ای بعدی 163 است که میان دو عدد اصلی 4و 8 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان 4و 163را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 13 است:

    4+X= 163

    4 - 163=-X

    123 - 163=-X

    - 43= - X

    X=43

    حال عدد 43 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 163 با عدد 8 را بهدست می‏آوریم:

    84=243 X 43 83

    43=834 8 4 8×2

    جدولْ نسبت عدد83 را نشان می‏دهد و این بدان معناست که باید مقدار83 از عدد 8 کاستهشود تا عدد 163 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    8 - 83=243 - 83=163

    پس از روشن شدن نسبت اعداد فاصله‏ای نمودار (1)، سراغ اعداد فاصله‏ای نمودار (2)می‏رویم. نخستین عدد فاصله‏ای عددِ 32است که میان دو عدد اصلی 1 و3 قرار دارد. ابتدا، تفاوتمیان 1و 32 را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 12 است:

    1+X= 32

    1 - 32= - X

    22 - 32= - X

    - 12= -X

    X= 12

    حال عدد 12 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 32 با عدد3 را بهدست می‏آوریم. فرمول جدولِ تناسب آن است که مخرج X را بر مخرج 1 تقسیم کنیم و سپسدر صورت عدد 1 ضرب کنیم:

    31=312 X 12 32

    12=321 2 1 3×3

    جدولِ نسبتْ عدد32 را نشان می‏دهد و این بدان معناست که باید مقدار 32از عدد 3 کاستهشود تا عدد32 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    3 - 32=62 - 32= 32

    عدد فاصله‏ای بعدی92 است که میان دو عدد اصلی 3 و 9 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان 3و92 را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 32 است:

    3+X=92

    3 - 92= -X

    62 - 92= -X

    - 32= -X

    X= 32

    حال عدد 32 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 92 با عدد 9 را بهدست می‏آوریم:

    93=332 X 32 92

    32=923 9 3 9×3

    جدولْ نسبت عدد 92 را نشان می‏دهد و این بدان معناست که باید مقدار 92 از عدد 9 کاستهشود تا عدد 92 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    9- 92= 182 - 92= 92

    عدد فاصله‏ای بعدی 272است که میان دو عدد اصلی 9 و 27 واقع شده است. ابتدا تفاوتمیان 9 و272 را به دست می‏آوریم. تفاوت میان آنها 92 است:

    9+X=272

    9 - 272= -X

    182 - 272= -X

    - 92= -X

    X= 92

    حال عدد 92 را در جدول نسبت قرار می‏دهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 272 با عدد 27 را بهدست می‏آوریم:

    279=3182 X 182 272

    92=2729 27 9 27×3

    جدولْ نسبت عدد 272را نشان می‏دهد. باید مقدار 272از عدد 27 کاسته شود تا عدد 272 بهنسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچک‏تر باشد:

    27 - 272= 542 - 272= 272

    تا اینجا، هم اعداد مربوط به مقدار مساوی تبیین گردید و هم اعداد مربوط به نسبت مساوی.حال به تبیینی می‏پردازیم که برخی شارحان از چینش این اعداد برای تنظیم نُت موسیقی انجامداده‏اند. در ادامه، برخی شارحان رساله تیمائوس با تلفیق این دو دسته اعداد، به نمودار واحدیرسیده‏اند که دربر گیرنده همه اعداد اصلی و اعداد فاصله است.

    نمودار (3): تلفیق اعداد اصلی و اعداد فاصله

    در این نمودار، اعداد اصلی و اعداد فاصله، که در نمودار (1) و نمودار (2) نشان داده شده بود، تلفیق شده‏اند.

    این نمودار منعکس‏کننده مجموعه خاصی از اعداد گوناگون است که با چینش و نظام خاصی
    در کنار هم جای گرفته‏اند. در اینجا سری به وادی موسیقی می‏زنیم. در موسیقی، برای تنظیمنُت‏ها از اعداد برای بیان فاصله میان فرکانس‏ها و پرده‏ها استفاده می‏کنند. برای مثال، عدد 1 نشانهفرکانس اول و عدد 2 نشانه فرکانس دوم است و به همین صورت... . اگر خواسته باشیم فاصلهچهارم میان دو فرکانس را بیان کنیم از 43 استفاده می‏کنیم. عدد 43 به هنرمند می‏گوید: هنگامنواختن میان فرکانس قبلی و فرکانس بعدی، فاصله چهارم را، که با الفبای موسیقی «دُ، رِ، می، فا»تعبیر می‏شود، رعایت کند. اگر فاصله میان فرکانس قبلی و فرکانس بعدی، فاصله دوم باشد از آنبه 23 تعبیر می‏شود و طبق الفبای موسیقی «دُ، رِ» خواهد بود و به همین صورت... . به هر حال،نحوه چینش اعداد اصلی و اعداد فاصله در تبیین افلاطون از پیدایش جهان، می‏تواند الگویی رادر اختیار هر هنرمندی قرار دهد که بر اساس آن، ساز خود را کوک کند و ملودی مورد نظر خودرا، که به ذوق و هنر موسیقیدان بستگی دارد، اجرا نماید.

    نمودار (4): نُت موسیقی حاصل از چینش اعداد اصلی و اعداد فاصله

    در قسمت پایانی مرحله پنجم، افلاطون به نکته دیگری درباره تقسیم‏ها اشاره می‏کند. به نظراو، فاصله میان خود اعداد فاصله را نباید از نظر دور داشت. همان‏گونه که در نمودار (3) دیدهمی‏شود، در میان اعداد فاصله سه عدد وجود دارند: 32 و 43و 98. حال باید برای پر کردن فاصلهمیان این اعداد فاصله‏ای، چاره‏ای اندیشید. به نظر افلاطون، فاصله میان این اعداد با عدد 8164پرمی‏شود، به این صورت که نخست خود 98 قرار می‏گیرد، سپس توان دوم آن، که عدد 98 باشد:

    (98)2=(9)2(8)2=8164

    و در ادامه، حاصل ضرب 32 در 98 که عدد 2716 باشد:

    2=1627×38×32=9×98

    و سرانجام، عدد 243128 که حاصل ضرب 2716 در 98 است:

     

    16=243128×278×2716=9×98

    و اینک نمودار فاصله‏های نهایی:

    نمودار (5): اعداد فاصله‏ای نهایی

    عبارت افلاطون در تبیین این مرحله چنین است:

    سپس خداوند پر کردن فاصله‏های میان بخش‏هایی که دو برابر یکدیگر بودند وبخش‏هایی که سه برابر یکدیگر بودند شروع کرد؛ این‏گونه که بخش‏های دیگری رااز آن آمیزه اولیه جدا کرد و آنها را در فاصله‏ها جای داد؛ چنان‏که درون هر بخش دوواسطه قرار گرفت: یکی به یک نسبتِ مساوی از بخش کوچک، بزرگ‏تر بود و بههمان نسبت از بخش بزرگ، کوچک‏تر؛ و دیگری به یک مقدار مساوی از بخشکوچک، بزرگ‏تر بود و به همان مقدار از بخش بزرگ، کوچک‏تر.

    این رابطه‏ها به پیدایش فاصله‏ها3 ،3 و5 میان فاصله‏های اصلی انجامیدند وخداوند همه فاصله‏های 43 را با واسطه 5 پر کرد و از هر یک از فاصله‏ها، تنها یکبخش را باقی گذارد که بر پایه نسبت عددی، نسبت 256را به 243 دارد.[344]

    مرحله ششم: برش

    با پایان مرحله پنجم، دمیورگ تمام ماده اولیه جهان را به کار برده بود و از این طریق، به شکلیدست یافته بود. از این‏رو، در مرحله ششم، به برش شکل حاصل شده پرداخت، به این صورت که آن را از نیمه به دو قسمت تقسیم کرد:

    تصویر (1): برش شکل حاصل شده

    مرحله هفتم: پیوند دو بخش

    در این مرحله، دو قسمت حاصل از تقسیم انجام شده در مرحله هفتم را از میانه به هم پیوند زد،به گونه‏ای که شکل حرف Xبه خود گرفتند.

    مرحله هشتم: خم کردن و پیوند زدن

    در ادامه، دمیورگ دو قسمتی را که اکنون به هم پیوسته شده‏اند، خم کرد و دو سر غیر متقاطعِ آنهارا در نقطه‏ای مقابل نقطه تقاطع مرکزی به هم پیوند زد:

    ج

    تصویر (2): مراحل تشکیل دایره‏ای جهان

    عبارت افلاطون در توضیح این قسمت چنین است:

    در این هنگام، همه آمیزه‏ای که خداوند از آن، این بخش‏ها را جدا کرده بود به کار رفت.سپس خداوند این شکل سراسری را از درازا، به دو نیمه تقسیم کرد و این دو نیمه را بهصورت صلیبی به شکل حرف «x» درآورد. آن‏گاه هر یک از آنها را خم کرد و به شکل گرددرآورد و به هم پیوند زد و چنان کرد که هر کدام از این دایره‏ها با خود و با دایره دیگر، درنقطه‏ای مقابل آن نقطه‏ای که با هم پیوند خورده بودند، برخورد کردند.345

    مرحله نهم: به حرکت درآوردن دایره‏ها

    در این مرحله، هر دو دایره را به حرکت در آورد. وجه مشترک میان این دو حرکت آن بود که بهصورت یک‏نواخت بودند؛ دیگر آنکه حرکت آنها در مکان انجام می‏گرفت. البته این دو حرکتتفاوت‏هایی نیز با هم داشتند: یکی از آنها در جهت راست و به صورت افقی بود، در حالی کهدیگری در جهت چپ و به صورت عمودی بود. حرکت نخست به دایره بیرونی اختصاصداشت و حرکت دوم از آنِ دایره درونی بود. عبارت افلاطون چنین است:

    سپس خداوند آنها را در جنبشی یکنواخت، که در مکان انجام می‏گیرد، به جنبشدرآورد. او جنبش دایره بیرونی را «جنبش همانی» نامید ]و] جنبش دایره درونی را«جنبش غیر». چنان کرد که جنبش همانی به سوی راست و در جهت افقی باشد وجنبش غیری به سوی چپ و در جهت عمودی باشد.[346]

    مرحله دهم: سروری

    در این مرحله، دمیورگ دگرگونی «همان» را یگانه و تقسیم‏ناپذیر رها ساخت و از این‏رو، به آنسروری و یکپارچگی بخشید. ولی دگرگونی غیر را شش بار تقسیم کرد. در اثر این شش تقسیم،هفت دایره به وجود آمدند که اندازه آنها با یکدیگر تفاوت داشت و در خلاف جهت یکدیگر بهحرکت درآمدند. همان‏گونه که در بررسی اعداد فاصله‏ای در نمودار (1) و نمودار (2) دیدیم،تعداد فاصله‏های هر کدام از این نمودارها، شش عدد بود و چون که تعداد دایره‏های حاصل ازاین تقسیم نیز هفت عدد بود، به شش فاصله، که میان آنها قرار گیرند، نیاز بود. از این‏رو، تعدادفاصله‏های میان دایره‏های هفت‏گانه با تعداد فاصله‏های هر یک از نمودارهای (1) و (2) برابربود. از میان این هفت دایره، حرکت سه دایره با یکدیگر مساوی بود، ولی حرکت چهار دایرهدیگر به رغم آنکه دارای نسبت معیّنی میان خودشان بود، هم با حرکت دایره‏های سه‏گانه و هم بایکدیگر تفاوت داشت:

    و خداوند سروری و یک‏پارچکی را به دگرگونی همان بخشید؛ زیرا آن را یگانه وتقسیم‏ناپذیر رها ساخت، ولی دگرگونی درونی را شش بار تقسیم کرد و آن را به هفت دایرهنابرابر تقسیم کرد تا شمار فاصله‏های میان آنها با شمار فاصله‏های میان بخش‏های دو برابر وسه برابر یکسان گردد؛ و فرمان داد که دایره‏ها در خلاف جهت یکدیگر بجنبند، در حالی کهسرعت سه دایره باید مساوی باشد سرعت چهار دایره دیگر با یکدیگر و با دایره‏های سه‏گانهمتفاوت باشد و البته سرعت این چهار دایره باید دارای نسبت معیّنی باشد.[347]

    نتیجه‏گیری

    از مطالب گذشته چند نکته نتیجه گرفته می‏شود:

    اول. در نظر افلاطون، «آفرینش» جهان به معنای خلق از عدم نیست، بلکه به معنای نظم وهماهنگی بخشیدن به اشیای پراکنده و درهم ریخته است. از این‏روست که در بخش مربوط بهپیدایش جهان، افلاطون از وجود برنامه و طرح برای ایجاد نظم در ماده‏ای که فاقد نظم است،سخن می‏گوید.

    دوم. در پاسخ به این پرسش که هر طرحی لاجرم طرّاحی لازم دارد، پس طرّاح نظام هستیکیست، با بررسی این تعبیرهای افلاطون، می‏توان پی برد که افلاطون به وجود خداهای متعدّدباور داشته است. از این‏رو، گاهی با واژه جمع از آنها یاد کرده است و در مواردی، در حالی که بهوالاترین و تواناترین خدا نظر داشته، از آن با God تعبیر کرده است. ولی مسلّم این است کهافلاطون طرح و برنامه جهان را به والاترین خدا یا همان صانع نسبت می‏دهد.

    سوم. افلاطون در معرفی طرّاح نظام هستی، صرفا به تعبیر «خداوند» بسنده نمی‏کند و وصفیاز اوصاف خداوند نیز بدان ضمیمه می‏کند؛ یعنی وصف «برای همیشه هست.» حال اگر بپذیریمکه «در مقام بیان حکم، اخذ یک وصف در جانب موضوع، مُشعِر به علّیت است»، پی خواهیم بردکه آنچه سبب شده است تا افلاطون برنامه و طرح جهان را به خداوند یا همان دمیورگ نسبتدهد، این است که خداوند وجودی است که «برای همیشه هست.» بر پایه همین مطلب، وی معتقد است ماده اولیه جهان مادام که از نظم و نظام بی‏بهره است، لیاقت خدا بودن ندارد و همینکه نظم به خود گرفت، به خدایی تبدیل می‏شود «که بنا بود روزگاری موجود شود.»

    چهارم. افلاطون در تبیین چگونگی پیدایش جهان، نخست الگویی ارائه می‏کند. این الگو براعداد ریاضی و اشکال هندسی مبتنی است، و او برای این کار، فارغ از هرگونه تجربه‏ای و صرفابر اساس تفکر و نسبت‏سنجی، نظریه‏پردازی کرده است. از این‏رو، طرح افلاطون تبیینی ماتقدّم وپیشین محسوب می‏شود. البته افلاطون در ادامه، خود را ناگزیر می‏بیند که الگوی خود را بر جهانتطبیق دهد و آن را با محک واقعیت تجربی و پسینی بیازماید تا دریابد که تا چه حد درنظریه‏پردازی موفق بوده است. و سرانجام آنکه در تبیین افلاطون از چگونگی پیدایش جهان،می‏توان پیوندی ناگسستنی میان خرد، عدد و هنر موسیقی یافت.

     

    338* دانشجوی دکتری فلسفه ـ دانشگاه تهران. تاریخ دریافت: 20/12/86 ـ تاریخ پذیرش: 20/1/87.

     

    پی نوشت

    339ـ حسن عبدی، «بررسی روش‏شناسی و الگوشناسی افلاطون با تأکید بر رساله تیمائوس»، معرفت فلسفی 17 پاییز 1386، ص 120.

    340ـ ر.ک. همان، ص 120ـ135.

    341ـ ر.ک. افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفی تهران، خوارزمی، 1380، چ سوم، ج 3،ص 1844.

    342ـ به توجه به تفاوت میان دو واژه «God» و «god»، در این نوشتار، واژه «خداوند» را در مقابل «God» به کار می‏بریم. در مقابل، واژه «خدا» معادلی برای «god» است.

    343ـ ر.ک. افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ص 1844.

    344ـ ر.ک. همان، ص 1844ـ1845.

    345ـ ر.ک. همان، ص 1845.

    346ـ ر.ک. همان.

    347ـ همان.

    References: 
    • ـ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، 1380، چ سوم، 4 ج.
    • ـ عبدی، حسن، «بررسی روش‏شناسی و الگوشناسی افلاطون با تأکید بر رساله تیمائوس»، معرفت فلسفی 17(پاییز 1386)، ص 119ـ 138.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدی، حسن.(1386) پیدایش جهان از منظر افلاطون. فصلنامه معرفت فلسفی، 5(2)، 143-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسن عبدی."پیدایش جهان از منظر افلاطون". فصلنامه معرفت فلسفی، 5، 2، 1386، 143-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدی، حسن.(1386) 'پیدایش جهان از منظر افلاطون'، فصلنامه معرفت فلسفی، 5(2), pp. 143-162

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدی، حسن. پیدایش جهان از منظر افلاطون. معرفت فلسفی، 5, 1386؛ 5(2): 143-162