پیدایش جهان از منظر افلاطون
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
یکی از مسائلی که همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته «چگونگی پیدایش جهان» است.فیلسوفان نیز با توجه به دغدغهای که به این مسئله داشتهاند، به بررسی چگونگی پیدایش جهانپرداختهاند، و در این میان، شاید افلاطون نخستین فیلسوفی باشد که در آثار خود، به تفصیل بهاین موضوع توجه کرده است. اگرچه در رسالههای متعدد افلاطون میتوان مطالبی در این زمینهیافت، ولی در رساله تیمائوس، او مفصّلتر و دقیقتر از هر جای دیگر، به تبیین نظریه خوددرباره نحوه پیدایش جهان همّت گماشته است. شخصیت افلاطون از یکسو، و جایگاه رسالهتیمائوس در میان متون کلاسیک فلسفی339 از سوی دیگر، موجب شده است تا جهانشناسیافلاطون تأثیر ژرفی در آراء و اندیشههای فیلسوفان بعدی داشته باشد. این مقاله، با تمرکز بر متنرساله تیمائوس، به تبیین و بررسی دیدگاه افلاطون درباره چگونگی پیدایش جهان میپردازد.
نظریه جهانشناسی افلاطون
نظریهای که افلاطون ارائه کرده تا حدّی مفصّل و پیچیده است، ولی میتوان با آگاهی ازروششناسی و الگوشناسی وی بر این پیچیدگی چیره شد.340 به هر حال، در اینجا برای ارائهتبیینی روشن و شفّاف، نظریه مزبور به ده مرحله تقسیمبندی میشود. افلاطون نظریه خود رااینگونه آغاز میکند:
چیزهایی که خداوند روان را از آنها آمیخت و روشِ آمیختن آنها اینگونه بود: (1)موجود تقسیمناپذیر، که همواره یکسان است، را با موجود تقسیمپذیر که در تنهاتقسیم میشود، آمیخت و نوع سومی از وجود را سرشت. (2) دوباره از همان وغیر بر پایه مشابهی، موجود میانهای آمیخت که بین آنگونه وجود، که تقسیمناپذیراست، و آنگونه وجود که در تنها تقسیم میشود. (3) سپس در حالی که هر سه را بهکار گرفته بود، همه آنها را یکپارچه ساخت و نهادِ غیر را، که در برابر آمیزش سرسختی میکرد، وادار به یگانگی با همان کرد و آنها را با وجود آمیخت.[341]
در این عبارت، در مجموع، سه مرحله از مراحل آفرینش جهان بیان شده است. اما درمجموع، میتوان مراحل آفرینش جهان را اینگونه برشمرد:
مرحله اول: وجود ماده اولیه
از نظر افلاطون، پیدایش روان و جهان از عدم نبوده، بلکه مایهای اولیه داشته است. از اینرو،افلاطون در این مرحله، مایه نخستین را «موجود تقسیمناپذیر که همواره یکسان است» و«موجود تقسیمپذیر که در تنها تقسیم میشود» دانسته است که با آمیختن آنها با یکدیگر، نوعسومی از وجود به دست میآید.
مرحله دوم: ایجاد عنصر سوم
سپس طبق شیوهای که در مرحله اول به کار بسته بود، از وجود «همان» و وجود «غیر»، گونهسومی از وجود را پدید آورد که میان «همان» و «غیر» قرار میگیرد.
مرحله سوم: یکپارچهسازی سه عنصر
در این مرحله، هر سه وجود، یعنی «همان»، «غیر» و «میانه» را یکپارچه ساخت. البته افلاطونتصریح میکند که «همان» در ذات خود، به نوعی، از ترکیب سرپیچی میکرد که خداوند342 او راناگزیر به پذیرش ترکیب ساخت.
مرحله چهارم: تقسیم
در این مرحله، آمیزهای را که محصول مرحله سوم بود، به اقسامی تقسیم کرد. اگر بخواهیم ایناقسام را به ترتیب بیان کنیم در هفت بخش میگنجند:
اول. خداوند قسمتی را از آن آمیزه جدا کرد و کنار گذاشت.
دوم. دو برابر قسمت نخست را از آن آمیزه جدا کرد.
سوم. به مقدار یک و نیم برابر قسمت دوم را جدا کرد.
چهارم. دو برابر قسمت دوم را جدا کرد.
پنجم. سه برابر قسمت سوم را جدا کرد.
ششم. هشت برابر قسمت نخستین را جدا کرد.
هفتم. 27 برابر قسمت نخستین را جدا کرد.
اگر بخواهیم تقسیم افلاطون را به زبان ریاضی بیان کنیم چنین میشود: قسمتی را که در گامنخست حاصل شده است X در نظر میگیریم. دمیورگ در گام دوم، دو برابر قسمت حاصل شدهدر گام اول را جدا کرد؛ پس خواهیم داشت: 2x. در گام سوم، یک و نیم برابر قسمت حاصل شدهدر مرحله قبل را جدا کرد؛ پس داریم: 22(2x)+12(2x)در نتیجه، خواهیم داشت: (2x) 23و اینمقدار مساوی است با: 3x در گام چهارم، دو برابر قسمت دوم جدا شده است؛ یعنی: 2(2x) که درنتیجه خواهد بود: 4x. در گام پنجم، سه برابر قسمت سوم جدا شده است. بنابراین، خواهیمداشت: 3[22(2x)+12(2x)]و این مقدار مساوی است 3[32(2x)]؛ یعنی 3[3x]و در نهایت خواهیمداشت: 9x. در گام ششم، دمیورگ هشت برابر قسمت نخستین را جدا کرد: یعنی 8xو در گامهفتم نیز 27 برابر قسمت نخستین را جدا کرد؛ یعنی: 27x.
حال اگر مجموعه قسمتهایی را که در این مرحله انجام گرفته است با هم جمع کنیم خواهیمدید: مایه اولیه به 54 قسمت تقسیم شده است: 1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x=54x.
سخن افلاطون در تبیین مرحله چهارم اینگونه است:
در حالی که از آن سه چیز یک چیز را ساخته بود دوباره این چیز سراسری را بهتعداد مناسبی از اجزا، که هر جزء آمیزهای از همان، غیر و وجود باشد، تقسیم کرد.
و تقسیم را اینگونه آغاز کرد: (1) نخست از آن چیز سراسری بخشی را جدا کرد، (2) سپس دو برابر بخش نخست را از آن چیز سراسری جدا کرد، (3) بارسوم یک برابر و نیمِ بخش دوم را جدا کرد، (4) بار چهارم دو برابر بخش دوم، (5)بار پنجم سه برابر بخش سوم، (6) بار ششم هشت برابر بخش اول، (7) بار هفتمبیست و هفت برابر بخش اول را جدا کرد.[343]
افلاطون در ادامه، روشی را که خداوند برای پر کردن فاصله میان قسمتها برگزیده است، بهتفصیل بیان میکند.
مرحله پنجم: پر کردن فواصل
دمیورگ در ادامه، به پر کردن فاصله میان قسمتهای حاصل شده در مرحله قبلی پرداخت. درپایان مرحله چهارم، به قسمتهایی رسیدیم که عبارت بودند از:
1x+2x+3x+4x+9x+8x+27x. حال اگر ضریب X در این قسمتها را در نظر بگیریم، به ایناعداد میرسیم: 1,2,3,4,9,8,27. از این اعداد به «اعداد اصلی» تعبیر میکنیم و اعدادی را که میانآنها قرار میگیرند، «اعداد فاصله» مینامیم. افلاطون میگوید: بخشهایی که لازم بود فاصله میانآنها پر شود، دوگونه بودند:
1. بخشهایی که دو برابر یکدیگر بودند و منظورش اعداد 1,2,4,8 است؛ یعنی عدد 2 دوبرابر عدد 1و عدد 4 دو برابر عدد 2و عدد 8دو برابر عدد 4 است.
2. بخشهایی که سه برابر یکدیگر بودند و مرادش 1,3,9,27است؛ یعنی عدد 3 سه برابرعدد 1و عدد 9سه برابر عدد 3و عدد 27سه برابر عدد 9 است.
خداوند برای پر کردن فاصلهها، دو اقدام انجام داد: نخست قسمتهای دیگری از آن واحدرا جدا کرد و میان آنها جای داد و در نتیجه، در هر فاصله دو عضو قرار گرفت که یکی از آنها درمقایسه با عدد اصلی قبلی به یک نسبت بزرگتر و در مقایسه با عدد اصلی بعدی به همان نسبتکوچکتر بود. عضو دوم هم در مقایسه با عدد اصلی قبلی به یک مقدار بزرگتر و در مقایسه با عدد اصلی بعدی به همان مقدار کوچکتر بود. هر گاه بخواهیم چینش این اعداد اصلی و نیزجایگاه عدد تناسبی و عدد مقداری را روی نمودار نشان دهیم چنین خواهد شد:
نمودار (1): اعداد اصلی، اعداد تناسبی و اعداد مقداری
خطوط نقطهچینِ درشت نشانه اعداد اصلی هستند که به گفته افلاطون، دو برابر یکدیگرند؛ خطوط باریک ممتدنشانه اعداد تناسبی هستند؛ و خطوط باریک نقطهچین نشانه اعداد مقداری هستند.
همانگونه که در نمودار (1) با خطوط باریک نقطهچین نشان داده شده، اعدادی که به مقدارمشخصی نسبت به عدد قبلی بزرگتر و به همان مقدار از عدد بعدی کوچکترند، عبارتند از:
32 که میان عدد 1 و عدد 2 قرار گرفته است.
3که میان عدد 2و عدد 4قرار گرفته است.
6که میان عدد 4و عدد 8 قرار گرفته است.
عدد 32 به مقدار21 از عدد 1بزرگتر است. این مطلب را میتوان در قالب معادله ذیل مشاهدهکرد:
32 - X=1
-X= - 32+1
-X= - 32+22
-X= - 12
X=+12
عدد 32 به مقدار 12، یعنی به همان مقدار که از عدد 1 بزرگتر بود، از عدد 2 کوچکتر است.بیان این مطلب در قالب معادله یکمجهولی به این صورت خواهد بود:
32+X=2
X= - 32+2
X= - 32+42
X=+12
عدد 3به مقدار 1 از عدد 2 بزرگتر است؛ یعنی:
3-X=2
X=-3+2
X=-1
X=+1
عدد 3 به مقدار 1، یعنی همان مقداری که از عدد 2 بزرگتر بود، از عدد 4 کوچکتر است:
3+X=4
X=-3+4
X=+1
اما عدد 6، این عدد به مقدار 2 از عدد قبلی خود، یعنی عدد 4بزرگتر است.
6-X=4
-X=-6+4
-X=-2
X=+2
عدد 6 نسبت به عدد پس از خود، که عدد 8 باشد نیز به مقدار 2 تفاوت دارد و البته این بارکوچکتر است:
6+X=8
X=-6+8
X=+2
حال تصویر فاصلههای نسبتی و مقداری میان اعداد فرد:
نمودار (2): فاصلههای نسبتی و مقداری میان اعداد اصلی، تناسبی و مقداری
در این نمودار، خطوط ممتدّ درشت نشانه اعداد اصلی هستند که به گفته افلاطون، سه برابر یکدیگرند؛ خطوطباریک ممتد نشانه اعداد تناسبی هستند؛ و خطوط باریک نقطهچین نشانه اعداد مقداری هستند.
اعدادی که بالای خطوط باریک نقطهچین قرار دارند اعدادی هستند که به مقدار مشخصینسبت به عدد اصلی قبلی بزرگتر و به همان مقدار، از عدد اصلی بعدی کوچکترند. این اعدادعبارتند از: 2 که میان عدد 1 و عدد3 قرار گرفته است، 6که میان عدد 3 و عدد 9قرار گرفتهاست، و 18 که میان عدد 9 و عدد 27قرار گرفته است. عدد 2 به مقدار 1 از عدد 1 بزرگتر است.این مطلب را میتوان در قالب معادله، اینگونه بیان کرد:
2-X=1
-X=-2+1
-X=-1
X=+1
عدد 2 به مقدار 1، یعنی همان مقداری که از عدد 1 بزرگتر بود، از عدد 3 کوچکتر است:
2+X=3
X=-2+3
X=+1
اما عدد 6، این عدد به مقدار 3 از عدد پیش از خود، یعنی عدد 3بزرگتر است:
6-X=3
-X=-6+3
-X=-3
X=+3
و به همین مقدار، از عدد9 کوچکتر است:
6+X=9
X=-6+9
X=+3
عدد 18 میان عدد 9 و عدد 27 قرار گرفته و نسبت به عدد 9به مقدار 9 بزرگتر است:
18-X=9
-X=-18+9
-X=-9
X=+9
و نسبت به عدد 27 به مقدار 9 کوچکتر است:
18+X=27
X=-18+27
X=+9
تا اینجا، فاصله شدن یک عدد میان دو عدد اصلی، که نسبت به عدد قبلی به همان مقداربزرگتر بود که نسبت به عدد بعدی کوچکتر، بیان شد. حال، اعدادی که بر حسب نسبتمساوی ـ و نه مقدار مساوی، میان اعداد اصلی ـ فاصله شدهاند. در این قسمت، لازم استفاصلههایی را که در مقایسه با عدد اصلی پیش از خود به همان نسبت بزرگترند، که در مقایسه باعدد اصلی پس از خود از آنها کوچکترند، بررسی کنیم. ابتدا سراغ نمودار مربوط به اعداد اصلیزوج (نمودار 1) میرویم. نخسیتن عدد، 43است که میان دو عدد اصلی 1و 2 واقع شده است.ابتدا تفاوت میان 1 و 43را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 13است:
43 - 1=X
43 - 33=X
- X= - 13
X=33
حال عدد 13 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 43 با عدد 2 را بهدست میآوریم. فرمول جدولِ تناسب آن است که مخرج X را تقسیم بر مخرج 1 میکنیم، سپس در صورت عدد 1 ضرب مینماییم:
21=213 X 13 23
13=231 2 1 6×2
جدولِ نسبتْ عدد 23 را نشان میدهد و این بدان معناست که باید مقدار 23 از عدد 2 کاستهشود تا عدد 43 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
2 - 32= 63 - 23= 43
عدد فاصلهای بعدی 83 است که میان دو عدد اصلی 2 و 4 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان2 و 83 را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 23 است:
2+X=83
2 - 83= -X
63 - 83= -X
-23= - X
X=32
حال عدد 23 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 83 با عدد4 را بهدست میآوریم:
42=223 X 23 43
23=432 4 6 12×2
جدولِ نسبتْ عدد 43را نشان میدهد و این بدان معناست که باید مقدار 43 از عدد 4 کاستهشود تا عدد83 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
4 - 43= 123 - 43=83
عدد فاصلهای بعدی 163 است که میان دو عدد اصلی 4و 8 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان 4و 163را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 13 است:
4+X= 163
4 - 163=-X
123 - 163=-X
- 43= - X
X=43
حال عدد 43 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 163 با عدد 8 را بهدست میآوریم:
84=243 X 43 83
43=834 8 4 8×2
جدولْ نسبت عدد83 را نشان میدهد و این بدان معناست که باید مقدار83 از عدد 8 کاستهشود تا عدد 163 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
8 - 83=243 - 83=163
پس از روشن شدن نسبت اعداد فاصلهای نمودار (1)، سراغ اعداد فاصلهای نمودار (2)میرویم. نخستین عدد فاصلهای عددِ 32است که میان دو عدد اصلی 1 و3 قرار دارد. ابتدا، تفاوتمیان 1و 32 را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 12 است:
1+X= 32
1 - 32= - X
22 - 32= - X
- 12= -X
X= 12
حال عدد 12 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 32 با عدد3 را بهدست میآوریم. فرمول جدولِ تناسب آن است که مخرج X را بر مخرج 1 تقسیم کنیم و سپسدر صورت عدد 1 ضرب کنیم:
31=312 X 12 32
12=321 2 1 3×3
جدولِ نسبتْ عدد32 را نشان میدهد و این بدان معناست که باید مقدار 32از عدد 3 کاستهشود تا عدد32 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
3 - 32=62 - 32= 32
عدد فاصلهای بعدی92 است که میان دو عدد اصلی 3 و 9 واقع شده است. ابتدا تفاوت میان 3و92 را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 32 است:
3+X=92
3 - 92= -X
62 - 92= -X
- 32= -X
X= 32
حال عدد 32 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 92 با عدد 9 را بهدست میآوریم:
93=332 X 32 92
32=923 9 3 9×3
جدولْ نسبت عدد 92 را نشان میدهد و این بدان معناست که باید مقدار 92 از عدد 9 کاستهشود تا عدد 92 به نسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
9- 92= 182 - 92= 92
عدد فاصلهای بعدی 272است که میان دو عدد اصلی 9 و 27 واقع شده است. ابتدا تفاوتمیان 9 و272 را به دست میآوریم. تفاوت میان آنها 92 است:
9+X=272
9 - 272= -X
182 - 272= -X
- 92= -X
X= 92
حال عدد 92 را در جدول نسبت قرار میدهیم و مقدار تفاوت عدد فاصله 272 با عدد 27 را بهدست میآوریم:
279=3182 X 182 272
92=2729 27 9 27×3
جدولْ نسبت عدد 272را نشان میدهد. باید مقدار 272از عدد 27 کاسته شود تا عدد 272 بهنسبت مساوی از عدد اصلی خود کوچکتر باشد:
27 - 272= 542 - 272= 272
تا اینجا، هم اعداد مربوط به مقدار مساوی تبیین گردید و هم اعداد مربوط به نسبت مساوی.حال به تبیینی میپردازیم که برخی شارحان از چینش این اعداد برای تنظیم نُت موسیقی انجامدادهاند. در ادامه، برخی شارحان رساله تیمائوس با تلفیق این دو دسته اعداد، به نمودار واحدیرسیدهاند که دربر گیرنده همه اعداد اصلی و اعداد فاصله است.
نمودار (3): تلفیق اعداد اصلی و اعداد فاصله
در این نمودار، اعداد اصلی و اعداد فاصله، که در نمودار (1) و نمودار (2) نشان داده شده بود، تلفیق شدهاند.
این نمودار منعکسکننده مجموعه خاصی از اعداد گوناگون است که با چینش و نظام خاصی
در کنار هم جای گرفتهاند. در اینجا سری به وادی موسیقی میزنیم. در موسیقی، برای تنظیمنُتها از اعداد برای بیان فاصله میان فرکانسها و پردهها استفاده میکنند. برای مثال، عدد 1 نشانهفرکانس اول و عدد 2 نشانه فرکانس دوم است و به همین صورت... . اگر خواسته باشیم فاصلهچهارم میان دو فرکانس را بیان کنیم از 43 استفاده میکنیم. عدد 43 به هنرمند میگوید: هنگامنواختن میان فرکانس قبلی و فرکانس بعدی، فاصله چهارم را، که با الفبای موسیقی «دُ، رِ، می، فا»تعبیر میشود، رعایت کند. اگر فاصله میان فرکانس قبلی و فرکانس بعدی، فاصله دوم باشد از آنبه 23 تعبیر میشود و طبق الفبای موسیقی «دُ، رِ» خواهد بود و به همین صورت... . به هر حال،نحوه چینش اعداد اصلی و اعداد فاصله در تبیین افلاطون از پیدایش جهان، میتواند الگویی رادر اختیار هر هنرمندی قرار دهد که بر اساس آن، ساز خود را کوک کند و ملودی مورد نظر خودرا، که به ذوق و هنر موسیقیدان بستگی دارد، اجرا نماید.
نمودار (4): نُت موسیقی حاصل از چینش اعداد اصلی و اعداد فاصله
در قسمت پایانی مرحله پنجم، افلاطون به نکته دیگری درباره تقسیمها اشاره میکند. به نظراو، فاصله میان خود اعداد فاصله را نباید از نظر دور داشت. همانگونه که در نمودار (3) دیدهمیشود، در میان اعداد فاصله سه عدد وجود دارند: 32 و 43و 98. حال باید برای پر کردن فاصلهمیان این اعداد فاصلهای، چارهای اندیشید. به نظر افلاطون، فاصله میان این اعداد با عدد 8164پرمیشود، به این صورت که نخست خود 98 قرار میگیرد، سپس توان دوم آن، که عدد 98 باشد:
(98)2=(9)2(8)2=8164
و در ادامه، حاصل ضرب 32 در 98 که عدد 2716 باشد:
2=1627×38×32=9×98
و سرانجام، عدد 243128 که حاصل ضرب 2716 در 98 است:
16=243128×278×2716=9×98
و اینک نمودار فاصلههای نهایی:
نمودار (5): اعداد فاصلهای نهایی
عبارت افلاطون در تبیین این مرحله چنین است:
سپس خداوند پر کردن فاصلههای میان بخشهایی که دو برابر یکدیگر بودند وبخشهایی که سه برابر یکدیگر بودند شروع کرد؛ اینگونه که بخشهای دیگری رااز آن آمیزه اولیه جدا کرد و آنها را در فاصلهها جای داد؛ چنانکه درون هر بخش دوواسطه قرار گرفت: یکی به یک نسبتِ مساوی از بخش کوچک، بزرگتر بود و بههمان نسبت از بخش بزرگ، کوچکتر؛ و دیگری به یک مقدار مساوی از بخشکوچک، بزرگتر بود و به همان مقدار از بخش بزرگ، کوچکتر.
این رابطهها به پیدایش فاصلهها3 ،3 و5 میان فاصلههای اصلی انجامیدند وخداوند همه فاصلههای 43 را با واسطه 5 پر کرد و از هر یک از فاصلهها، تنها یکبخش را باقی گذارد که بر پایه نسبت عددی، نسبت 256را به 243 دارد.[344]
مرحله ششم: برش
با پایان مرحله پنجم، دمیورگ تمام ماده اولیه جهان را به کار برده بود و از این طریق، به شکلیدست یافته بود. از اینرو، در مرحله ششم، به برش شکل حاصل شده پرداخت، به این صورت که آن را از نیمه به دو قسمت تقسیم کرد:
تصویر (1): برش شکل حاصل شده
مرحله هفتم: پیوند دو بخش
در این مرحله، دو قسمت حاصل از تقسیم انجام شده در مرحله هفتم را از میانه به هم پیوند زد،به گونهای که شکل حرف Xبه خود گرفتند.
مرحله هشتم: خم کردن و پیوند زدن
در ادامه، دمیورگ دو قسمتی را که اکنون به هم پیوسته شدهاند، خم کرد و دو سر غیر متقاطعِ آنهارا در نقطهای مقابل نقطه تقاطع مرکزی به هم پیوند زد:
ج
تصویر (2): مراحل تشکیل دایرهای جهان
عبارت افلاطون در توضیح این قسمت چنین است:
در این هنگام، همه آمیزهای که خداوند از آن، این بخشها را جدا کرده بود به کار رفت.سپس خداوند این شکل سراسری را از درازا، به دو نیمه تقسیم کرد و این دو نیمه را بهصورت صلیبی به شکل حرف «x» درآورد. آنگاه هر یک از آنها را خم کرد و به شکل گرددرآورد و به هم پیوند زد و چنان کرد که هر کدام از این دایرهها با خود و با دایره دیگر، درنقطهای مقابل آن نقطهای که با هم پیوند خورده بودند، برخورد کردند.345
مرحله نهم: به حرکت درآوردن دایرهها
در این مرحله، هر دو دایره را به حرکت در آورد. وجه مشترک میان این دو حرکت آن بود که بهصورت یکنواخت بودند؛ دیگر آنکه حرکت آنها در مکان انجام میگرفت. البته این دو حرکتتفاوتهایی نیز با هم داشتند: یکی از آنها در جهت راست و به صورت افقی بود، در حالی کهدیگری در جهت چپ و به صورت عمودی بود. حرکت نخست به دایره بیرونی اختصاصداشت و حرکت دوم از آنِ دایره درونی بود. عبارت افلاطون چنین است:
سپس خداوند آنها را در جنبشی یکنواخت، که در مکان انجام میگیرد، به جنبشدرآورد. او جنبش دایره بیرونی را «جنبش همانی» نامید ]و] جنبش دایره درونی را«جنبش غیر». چنان کرد که جنبش همانی به سوی راست و در جهت افقی باشد وجنبش غیری به سوی چپ و در جهت عمودی باشد.[346]
مرحله دهم: سروری
در این مرحله، دمیورگ دگرگونی «همان» را یگانه و تقسیمناپذیر رها ساخت و از اینرو، به آنسروری و یکپارچگی بخشید. ولی دگرگونی غیر را شش بار تقسیم کرد. در اثر این شش تقسیم،هفت دایره به وجود آمدند که اندازه آنها با یکدیگر تفاوت داشت و در خلاف جهت یکدیگر بهحرکت درآمدند. همانگونه که در بررسی اعداد فاصلهای در نمودار (1) و نمودار (2) دیدیم،تعداد فاصلههای هر کدام از این نمودارها، شش عدد بود و چون که تعداد دایرههای حاصل ازاین تقسیم نیز هفت عدد بود، به شش فاصله، که میان آنها قرار گیرند، نیاز بود. از اینرو، تعدادفاصلههای میان دایرههای هفتگانه با تعداد فاصلههای هر یک از نمودارهای (1) و (2) برابربود. از میان این هفت دایره، حرکت سه دایره با یکدیگر مساوی بود، ولی حرکت چهار دایرهدیگر به رغم آنکه دارای نسبت معیّنی میان خودشان بود، هم با حرکت دایرههای سهگانه و هم بایکدیگر تفاوت داشت:
و خداوند سروری و یکپارچکی را به دگرگونی همان بخشید؛ زیرا آن را یگانه وتقسیمناپذیر رها ساخت، ولی دگرگونی درونی را شش بار تقسیم کرد و آن را به هفت دایرهنابرابر تقسیم کرد تا شمار فاصلههای میان آنها با شمار فاصلههای میان بخشهای دو برابر وسه برابر یکسان گردد؛ و فرمان داد که دایرهها در خلاف جهت یکدیگر بجنبند، در حالی کهسرعت سه دایره باید مساوی باشد سرعت چهار دایره دیگر با یکدیگر و با دایرههای سهگانهمتفاوت باشد و البته سرعت این چهار دایره باید دارای نسبت معیّنی باشد.[347]
نتیجهگیری
از مطالب گذشته چند نکته نتیجه گرفته میشود:
اول. در نظر افلاطون، «آفرینش» جهان به معنای خلق از عدم نیست، بلکه به معنای نظم وهماهنگی بخشیدن به اشیای پراکنده و درهم ریخته است. از اینروست که در بخش مربوط بهپیدایش جهان، افلاطون از وجود برنامه و طرح برای ایجاد نظم در مادهای که فاقد نظم است،سخن میگوید.
دوم. در پاسخ به این پرسش که هر طرحی لاجرم طرّاحی لازم دارد، پس طرّاح نظام هستیکیست، با بررسی این تعبیرهای افلاطون، میتوان پی برد که افلاطون به وجود خداهای متعدّدباور داشته است. از اینرو، گاهی با واژه جمع از آنها یاد کرده است و در مواردی، در حالی که بهوالاترین و تواناترین خدا نظر داشته، از آن با God تعبیر کرده است. ولی مسلّم این است کهافلاطون طرح و برنامه جهان را به والاترین خدا یا همان صانع نسبت میدهد.
سوم. افلاطون در معرفی طرّاح نظام هستی، صرفا به تعبیر «خداوند» بسنده نمیکند و وصفیاز اوصاف خداوند نیز بدان ضمیمه میکند؛ یعنی وصف «برای همیشه هست.» حال اگر بپذیریمکه «در مقام بیان حکم، اخذ یک وصف در جانب موضوع، مُشعِر به علّیت است»، پی خواهیم بردکه آنچه سبب شده است تا افلاطون برنامه و طرح جهان را به خداوند یا همان دمیورگ نسبتدهد، این است که خداوند وجودی است که «برای همیشه هست.» بر پایه همین مطلب، وی معتقد است ماده اولیه جهان مادام که از نظم و نظام بیبهره است، لیاقت خدا بودن ندارد و همینکه نظم به خود گرفت، به خدایی تبدیل میشود «که بنا بود روزگاری موجود شود.»
چهارم. افلاطون در تبیین چگونگی پیدایش جهان، نخست الگویی ارائه میکند. این الگو براعداد ریاضی و اشکال هندسی مبتنی است، و او برای این کار، فارغ از هرگونه تجربهای و صرفابر اساس تفکر و نسبتسنجی، نظریهپردازی کرده است. از اینرو، طرح افلاطون تبیینی ماتقدّم وپیشین محسوب میشود. البته افلاطون در ادامه، خود را ناگزیر میبیند که الگوی خود را بر جهانتطبیق دهد و آن را با محک واقعیت تجربی و پسینی بیازماید تا دریابد که تا چه حد درنظریهپردازی موفق بوده است. و سرانجام آنکه در تبیین افلاطون از چگونگی پیدایش جهان،میتوان پیوندی ناگسستنی میان خرد، عدد و هنر موسیقی یافت.
338* دانشجوی دکتری فلسفه ـ دانشگاه تهران. تاریخ دریافت: 20/12/86 ـ تاریخ پذیرش: 20/1/87.
پی نوشت
339ـ حسن عبدی، «بررسی روششناسی و الگوشناسی افلاطون با تأکید بر رساله تیمائوس»، معرفت فلسفی 17 پاییز 1386، ص 120.
340ـ ر.ک. همان، ص 120ـ135.
341ـ ر.ک. افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفی تهران، خوارزمی، 1380، چ سوم، ج 3،ص 1844.
342ـ به توجه به تفاوت میان دو واژه «God» و «god»، در این نوشتار، واژه «خداوند» را در مقابل «God» به کار میبریم. در مقابل، واژه «خدا» معادلی برای «god» است.
343ـ ر.ک. افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ص 1844.
344ـ ر.ک. همان، ص 1844ـ1845.
345ـ ر.ک. همان، ص 1845.
346ـ ر.ک. همان.
347ـ همان.
- ـ افلاطون، دوره کامل آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی، 1380، چ سوم، 4 ج.
- ـ عبدی، حسن، «بررسی روششناسی و الگوشناسی افلاطون با تأکید بر رساله تیمائوس»، معرفت فلسفی 17(پاییز 1386)، ص 119ـ 138.