حلّ معمّاى عوارض ذاتى
براى طبقهبندى علوم، معیارها و ضوابطى وجود دارد که یکى از آنها، در باب رابطه موضوع علم و محمول مسائل علم است که با عنوان «عرض ذاتى» شناخته مىشود. در تعریف «عرض ذاتى»، و معیار آن، دیدگاههاى مختلفى بیان شده که از میان آنها، تفسیر عرض ذاتى به «محمولاتى که اسناد آنها به موضوع علم یا موضوع مسائل علم اسناد حقیقى باشد» بهترین دیدگاه است. مقاله حاضر، با پذیرش این دیدگاه، دیدگاههاى دیگر را نیز نقد و بررسى کرده است.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 75ـ100
حسن معلّمى*
چکیده
براى طبقهبندى علوم، معیارها و ضوابطى وجود دارد که یکى از آنها، در باب رابطه موضوع علم و محمول مسائل علم است که با عنوان «عرض ذاتى» شناخته مىشود. در تعریف «عرض ذاتى»، و معیار آن، دیدگاههاى مختلفى بیان شده که از میان آنها، تفسیر عرض ذاتى به «محمولاتى که اسناد آنها به موضوع علم یا موضوع مسائل علم اسناد حقیقى باشد» بهترین دیدگاه است. مقاله حاضر، با پذیرش این دیدگاه، دیدگاههاى دیگر را نیز نقد و بررسى کرده است.
کلیدواژهها: عوارض، عوارض ذاتى، موضوع، مسائل علم.
مقدّمه
از قدیم، مسئله طبقهبندى علوم یکى از مسائل اساسى در تعلیم و تعلّم بوده است. «علم» به معناى مجموعه گزارههاى منظّم، منسجم، و به هم پیوسته (با محوریت موضوع، غرض، یا روش واحد)، داراى اجزا، شرایط، و اهدافى است. اجزاى علم عبارتاند از: 1) موضوع یا موضوعات؛ 2) مسائل؛ و 3) مبادى، که با روش واحد یا روشهاى گوناگون به سمت غرض واحد یا اغراض متعدّد تنظیم شدهاند.
موضوع |
مسائل ........ ........ ........ ......... |
مبادی |
در باب رابطه موضوع علم و موضوع مسائل (که یا «کلّ و جزء» یا «کلى و جزئى» است)، رابطه مبادى و مسائل، و رابطه موضوع علم و مسائل علم، مباحث مختلفى مطرح شده که مهمترین و محورىترین آن، رابطه موضوع علم و محمولات مسائل علم بوده است که با عنوان «عوارض ذاتى» بدان پرداختهاند. مقاله حاضر بر آن است تا چیستى «عوارض ذاتى» و ضرورت آن را بررسى، و بهترین تفسیر را در این باب معرفى کند. عناوین اصلى این مقاله عبارتاند از:
1. انواع عوارض و عوارض ذاتى؛
2. تفسیر اوّل (علّامه طباطبائى)؛
3. تفسیر دوم (ملّاصدرا)؛
4. تفسیر سوم (ملّاهادى سبزوارى)؛
5. تفسیر مورد پذیرش؛
6. نفى ضوابط؛
7. ریشه بحث؛
8. سخن پایانى؛
9. نتیجهگیرى.
انواع عوارض و عوارض ذاتى
«عوارض» در مقابل «ذاتیات» قرار مىگیرند. ذاتیات چیزهایى مثل جنس و فصل، و عوارض چیزهایى غیر از جنس و فصل هستند. در هر علمى، جنس و فصلِ موضوع علم، در تعریف موضوع استفاده مىشود که مبادى تصوّرى علم محسوب مىگردد و از زمره مسائل علم خارج است؛ زیرا مسائل علم قضایایى هستند که در آن علم اثبات مىگردند. پس، «علم» به مباحث بعد از ذاتیات مىپردازد که همان عوارض موضوع مىباشند. در یک دستهبندى جامع، عوارض عبارتاند از:
در یک تفسیر، فقط عوارض 1، 4 و 7 (که عوارض مساوى هستند) «عرض ذاتى» قلمداد مىگردند؛ در تفسیر دیگر، عوارض اخص نیز «عرض ذاتى» محسوب مىشوند (نظیر شماره 3). در تفسیر سوم، همه اقسام ـ به جز قسم یازدهم ـ در مجموعه اعراض ذاتى قرار مىگیرند. در تفسیر دیگرى، حتى قسم یازدهم نیز جزء عرض ذاتى است و اساسا عرض ذاتى بدون ملاک مىگردد. براى رسیدن به نظریه قابل قبول، نخست تفاسیر مذکور مطرح مىشوند و سپس مورد نقد و بررسى قرار مىگیرند.
تفسیر اوّل: (علّامه طباطبائى)
تفسیر اوّل را ملّاصدرا مطرح کرده، امّا نپذیرفته؛ ولى علّامه طباطبائى با جدّیت از آن دفاع کرده است. آنچه از کلام علّامه طباطبائى در اینباره برمىآید این است:
الف) برهان از مقدّمات یقینى تشکیل مىشود؛
ب) یقین موردنظر یقین مضاعف است: یقین به اینکه «الف، ج است» و یقین به اینکه «محال است که الف، ج نباشد»؛
ج) در مقدّمات یقینى (با این معنا)، بین موضوع و محمول، رابطه ذاتى و لزومى برقرار است؛ به گونهاى با وضع موضوع، محمول وضع مىشود و با رفع آن، محمول رفع مىگردد (چون اگر با وضع موضوع بتوان محمول را رفع کرد و با رفع موضوع بتوان محمول را وضع نمود، یقین موردنظر حاصل نمىشود)؛
د) نتیجه مقدّمات مذکور ایناست که محمول همیشه باید با موضوع علم مساوى باشد؛
ه.) پس در علوم، اگر محمول اخصّى مشاهده شد، بدانید که آن محمول به تنهایى محمول نیست، بلکه با مقابل خود محمول است؛ مثل «الموجود امّا واجب و امّا ممکن» (که واجب و ممکن هرکدام به تنهایى اخصّى از موجودند، ولى باهممساوىموجودند.1
نقد و بررسى:
1. انحصار یقین در براهین، به یقین مضاعف (که موردنظر علّامه طباطبائى است) صحیح نیست؛ زیرا منطقیون محسوسات، وجدانیات، متواترات را جزء یقینیات شمردهاند و این ویژگى در آنها نیست.
ممکن است در دفاع از علّامه طباطبائى گفته شود، در وجدانیات و محسوسات نیز یقین مضاعف وجود دارد؛ زیرا در جمله «من شاد بودم در ساعت ده صبح»، با توجه به «ساعت ده صبح»، دو یقین وجود دارد: 1) یقین به اینکه من شاد بودم؛ 2) یقین به اینکه محال است ساعت ده، در عین حال که شاد بودم، شاد نباشم.
پاسخ آن است که این مضاعف بودن، گرچه مطلب حقّى است،2 مناسب نتایج علّامه طباطبائى نیست که مىخواهد با وضع موضوع همیشه محمول باشد و با رفع آن همیشه محمول رفع شود و کلّ برهان او مخدوش مىشود.
2. چنانکه خواهد آمد، ملّاصدرا عروض فصل را بر جنس، با اینکه فصل اخصّ است، مضرّ به عرض ذاتى بودن نمىداند؛ چون تساوى محمول و موضوع ضرورت ندارد (حق نیز همین است.) این عروض، نقض بر دیدگاه علّامه طباطبائى است؛ زیرا لازمه دیدگاه او این است که عروض هر اخص به دلیل یک تخصیص در ناحیه موضوع باشد، حال آنکه این شرط در عروض فصل وجود ندارد. از این گذشته، اگر دیدگاه علّامه طباطبائى درست باشد، لازمه آن تسلسل محال است.
3. قضیه «چهار زوج است» قضیهاى یقینى است؛ هر دو یقین موردنظر علّامه طباطبائى نیز در آن وجود دارد: یقین به اینکه چهار زوج مىباشد و یقین به اینکه محال است که چهار زوج نباشد. امّا محمول اعم از موضوع است و وجود آن در عدد شش، هشت و... مضرّ به این یقین نیست، و با رفع موضوع، محمول مطلقا رفع نمىشود.
4. وجود محمولات اخص در اکثر علوم، ناقض دیدگاه علّامه طباطبائى است. و توجیه علّامه طباطبائى تمام نیست، زیرا اولاً، لازمهاش دخول همه مباحث علمى در فلسفه است؛ ثانیا با این توجیه، نیاز به آنهمه برهان و دقّت نبود و مقدّمات مذکور لزومى نداشت (چون بدون آنها نیز مىتوان مدّعى شد که محمول علوم همیشه مساوى با موضوع علم است.)
5. بر فرض که برهان علّامه طباطبائى تمام باشد، تساوى محمول علم با موضوع مسئله اثبات مىشود (نه با موضوععلوم)؛ چنانکه بزرگان در تعلیقات خود بدان اشاره کردهاند.3
6. در طبقهبندى علم، همه علوم ـ چه برهانى و چه غیربرهانى ـ موردنظر است. همچنین، معیار دستهبندى علوم فقط موضوع نیست؛ بلکه روش و غایت نیز معیار شمرده شدهاند. با این حساب، اختصاص دادن عرض ذاتى به علوم برهانى و متمرکز شدن بر رابطه موضوع علم با محمول مسائل، ضیق کردن دایره بحث به موارد بسیار خاصّى است که نه تنها ضرورت ندارد، بلکه کلّ نظام طبقهبندى علوم و معیارهاى پذیرفتهشده را به هم مىریزد.
البته، پس از بیان ضوابط کلّى براى همه علوم که در ادامه مقاله حاضر خواهد آمد، ممکن است که براى بخشى از این نظام جامع، مثل علوم برهانى، برخى ضوابط خاص ارائه گردد که در همان وضعیت نیز دیدگاه علّامه طباطبائى قابل مناقشه است.
7. به نظر مىرسد، پیش از بحث درباره معیارهاى قدما یا متأخرّان، ضرورى است که واقعیت حاکم بر علوم و محمولات علوم مختلف با موضوع علم و موضوعات مسائل دیده شود و نحوه شکلگیرى تدریجى علوم لحاظ گردد تا قواعد و ضوابط ارائهشده تجریدى، و حتى دور از واقعیتهاى موجود نباشد. نگاه علّامه طباطبائى بیش از اندازه تجریدى است و حتى بر فلسفه نیز قابل تطبیق نیست.
8. ضوابط و معیارهاى طبقهبندى علوم نیز دو قسم مىتواند باشد:
الف) ضوابط بسیار دقیق و ریاضىوار (که خطکشىهاى بسیار دقیق و جامع مانع را به همراه داشته باشد)؛
ب) ضوابط عقلانى و مرجّحات عقلانى (که ناظر به معیارها، واقعیتها، اهداف، گستردگى علوم، توسعه علوم و امثال آن مىباشد و ممکن است که از لحاظ مختلف تغییر کند؛ توضیح این بخش در ادامه مقاله حاضر خواهد آمد.) ظاهرا علّامه طباطبائى فقط به معیارهاى قسم اوّل نظر داشته است؛ حال آنکه در طبقهبندى علوم، توقّف بر معیارهاى دسته اوّلْ تکلّفآور و مشکلساز خواهد شد. البته، ممکن است که در بعضى از علوم، افزون بر ضوابط دسته دوم، پارهاى از ضوابط قسم اوّل نیز جارى شود؛ ولى بسط دادن این ضوابط به همه علوم، نه ممکن است و نه تکلّفزدا و مشکلگشا.
روشن است که در تفسیر علّامه طباطبائى، فقط عوارض 1، 4 و 7 جزء عوارض ذاتى هستند و مابقى همه عرض غریب به شمار مىروند.
تفسیر دوم: (ملّاصدرا)
در تفسیر ملّاصدرا معیار آن است که: محمول مسئله باید «مقتضاى ذات موضوع»، و به تعبیر دیگر، «لذات الموضوع» باشد؛ ولى لازمه «لذات الموضوع» بودن، تساوى محمول و موضوع نیست، بلکه محمول اخص را نیز شامل مىشود.
شایان ذکر است، محمولهاى اخص دو قسم هستند: گاهى محمول اخص عارض بر موضوع اعم نمىشود، مگر بعد از اینکه موضوع اعم توسط یک عارض دیگر تخصیص بخورد تا زمینه براى عروض این اخص فراهم گردد (مثل «حیوان» که ابتدا باید ناطق شود تا تعجب یا ضحک بر او عارض گردد)؛ ولى گاهى عارض اخص، با آمدن خود، موضوع را تخصیص مىزند (مثل «فصل» که گرچه ذاتى نوع است، ولى نسبت به جنس عرض به شمار مىرود، و با عروض خود بر جنس، جنس را تخصیص مىزند و براى عروض خود، نیاز به تخصیص قبلى ندارد.)
ملّاصدرا عروض محمولات اخص از قبیل قسم اوّل را منافى عرض ذاتى بودن مىداند، ولى معتقد است که عوارض قسم دوم ـ همه ـ عرض ذاتى محسوب مىشوند و اخص بودن آنها با «لذات الموضوع» بودن آنها منافات ندارد. او انحنا و استقامت خط را که در کلمات مشّاییان براى خطّ و کمّ متّصل آمده است، عرض ذاتى مىداند؛ گرچه اخص از موضوع علم است. وى مىگوید: کلمات مشّاییان مثل فارابى و ابنسینا، آنگونه که بعضى گمان کردهاند، متناقض نیست. او همه اعراض اخص در فلسفه را مثل وجوب و امکان براى وجود، از همین قسم مىداند.4
شارحان کلام5 ملّاصدرا حتى جوهر و عرض، نفس و عقل و جسم، و کمّ و کیف و وضع بودن، و نیز متّصل و منفصل بودن کمّ را مشمول معیارهاى این فیلسوف مىدانند؛ زیرا همه این امور، به جعل واحد، براى وجود پیدا مىشود؛ نه اینکه نخست «وجود» ممکن شود، سپس، عرضیت بر او عارض گردد، برخلاف «ضحک» (که اوّل، حیوان ناطق مىشود؛ سپس، ضحک بر او عارض مىگردد.)
ملّاصدرا، در ادامه، توجیهات قوم را براى حلّ مشکل تناقض بین «لذات الموضوع» بودن و «اخص» بودن برمىشمارد و به نقد آنها مىپردازد. یکى از این توجیهات همان توجیهى است که بعدها، علّامه طباطبائى آن را پذیرفته است: محمول، با مقابل خود، مساوى با موضوع علم گردد.6
اشکال عمده این توجیه آن است که معیارى براى توقّف تقسیم «وجود» ندارد؛ براى مثال، اگر موضوع فلسفه «موجود» است، واجب و ممکن به تنهایى با آن مساوى نیستند، بلکه با هم با آن مساوىاند. جوهر و عرض نیز با «موجود» مساوى نیستند؛ بلکه جوهر و عرض مساوى با ممکن، و ممکن با واجب مساوى با «موجود» هستند. همچنین، اقسام عرض با اقسام جوهر (در کنار واجب)، با «موجود» مساوى هستند. امّا سؤال این است که: کجا تقسیم را متوقّف کنیم و وارد علوم دیگر نشویم؟ این کار را با قرارداد انجام دهیم یا با ملاک؟ اگر با قرارداد باشد، کلّبرهان علّامه طباطبائى مخدوش مىشود و اگر با ملاک باشد، علّامه ملاک ارائه نداده است. از اینرو، ملّاصدرا این توجیهاترامنافىطبعسلیم مىداند.7
نقد و بررسى:
اشکال ملّاصدرا بر توجیهات قوم وارد است؛ دیدگاه علّامه طباطبائى نیز با بیان ملّاصدرا نقد شده است. به نظر مىرسد، تفسیر ملّاصدرا پذیرفتنىتر از کلام علّامه طباطبائى است؛ ولى در عین حال، این تفسیر در کلّ علوم جارى نیست و حتى در فلسفه نیز موارد نقض دارد. بر فرض آنکه این تفسیر در بیشتر علومِ برهانى جارى باشد، التزام به آن ضرورتى ندارد؛ چنانکه محقّق اصفهانى در نهایهالدریه یادآور شده است.
اوّلاً، معیار طبقهبندى براى همه علوم مطرح است، ثانیا، معیار طبقهبندى علوم فقط موضوع نیست (بلکه غرض و روش نیز در مواردى معیار است)، و ثالثا، همه علوم موضوع واحدى ندارند (مخصوصا اگر با معیار روش یا غرض تدوین شوند؛ از اینرو، رابطه بین موضوع علم و محمول مسائل نباید همیشه محلّ نظر باشد، بلکه باید بر موضوع مسئله با محمول مسئله تأکید کرد که در آن صورت نیز تساوى محمول مسئله با موضوع لازم نیست، چنانکه ملّاصدرا تصریح کرده است. پس اساسا قید «لذات الموضوع» نیز هیچ ضرورتى ندارد؛ چنانکه در ادامه این مقاله بررسى مىشود.
تفسیر سوم: (ملّاهادى سبزوارى)
از نظر ملّاهادى سبزوارى، در تعلیقه اسفار، ملاک «عرض ذاتى» بودن ـ همانا ـ اسناد حقیقى محمول به موضوع است؛ او اعم و اخص بودن، باواسطه و بىواسطه بودن، و امثال آن را ملاک نمىداند.
توضیح آنکه در دو جمله «آب جارى است» و «ناودان جارى است»، اسناد «جریان» به «آب» حقیقى است؛ ولى اسناد «جریان» به «ناودان» مجازى مىباشد (به مناسبت ظرفیت ناودان براى آب.)
در علوم، آنچه در رابطه بین محمول مسئله و موضوع علمْ ضرورى مىباشد همانا اسناد حقیقى محمول به موضوع است و فرقى بین محمول مساوى، اخص و حتى اعم، و باواسطه و بىواسطه نیست. براى نمونه، اسناد واجب و ممکن یا جوهر و عرض و یا احکام جوهر و عرض و حتى احکام اعراض به «موجود» باید اسناد حقیقى باشد؛ مثل اینکه گفته شود: «بعض الموجود واجب»، «بعض الموجود عرض اَوْ جوهر»، و امثال آن، و همین مقدار کافى است. حتى اگر «آب» موضوع علمى باشد و حرارت را به آن نسبت دهیم، چون اسناد حرارت به آبْ اسناد حقیقى است، محمول ما محمول علم مذکور خواهد بود؛ هرچند عروض حرارت بر آب واسطهاى و واسطه مباین نیز مىخواهد و اعمّ از آب هم هست. پس، محمول مىتواند:
1. مساوى یا اخص و یا اعم باشد؛
2. باواسطه باشد یا بىواسطه؛
3. واسطه اعم باشد یا اخص؛8
4. واسطه داخلى باشد یا خارجى؛
5. واسطه خارجى مباین باشد یا غیرمباین.
با این حساب، از میان اقسام یازدهگانه، فقط قسم یازدهم (که اسناد مجازى مىباشد) از عرض ذاتى خارجى است.
مرحوم سبزوارى، در ادامه، به توجیه سخن قدما مىپردازد. او از قول قدما نقل مىکند که گفتهاند: «عرض ذاتى خارج محمولى است که عارض یا ملحقّ به شىء مىشود "لذاته" و یا "لامر یساویه".» وى خود مىگوید: مراد این بزرگان از «لذاته» علّیت و اقتضا نیست که در محمولات اخصّ و امثال آن دچار مشکل شویم، بلکه مراد «نفى واسطه در عروض» است و اینکه وصف به حال شىء باشد، نه وصف به حال متعلّق شىء (مثل جریان آب باشد، نه جریان ناودان.)
نقد و بررسى:
از مرحوم سبزوارى باید سؤال کرد که در تعریف مذکور، «موضوع» موردنظرْ موضوع علم است یا موضوع مسئله؟ ظاهرا به دلیل همسیاق بودن با سخن قوم، باید «موضوع علم» مقصود باشد. در این صورت، اشکالات محقّق اصفهانى9 و امام خمینى قدسسره10 بر مباحث کفایهالاصول (نوشته آخوند خراسانى)، بر سبزوارى نیز وارد خواهد بود.
توضیح آنکه اگر گفته شود: «عرض ذاتى عبارت است از محمولى که اسنادش به موضوع علمْ اسناد حقیقى باشد»، آنگاه این تعریف در علومى همچون پزشکى صادق نخواهد بود؛ زیرا موضوع علم طب «بدن انسان (از جهت صحت و مرض)» مىباشد؛ موضوع مسائل این علم نیز یا چشم است یا گوش یا دیگر اعضا. و اسناد محمولات مسائل این علم به موضوع این علم نمىتواند اسناد حقیقى باشد؛ چون ویژگىهاى اجزاى کل، همیشه وصف کل نخواهد بود. اگر موضوع موردنظر اعم از موضوع علم و موضوع مسائل باشد یا فقط موضوع مسائل مقصود باشد، این اشکال وارد نخواهد بود.
عبارت آخوند خراسانى چنین است: «انّ موضوع کلّ علم، و هو الّذى یبحث فیه عن عوارضه ـ اى بلا واسطه فى العروض ـ هو نفس موضوعات مسائله عینا... .»11 در این عبارت، ضمیر موجود در واژه «عوارضه» به «موضوع کلّ علم» بازمىگردد و به همین دلیل، مورد اشکال امام قدسسره و محقّق اصفهانى واقع شده است. امّا این دو بزرگوار، به ویژه امام قدسسره، مطلق ضابطه را در این باب نفى کردهاند؛ در حالى که اگر موضوع اعم در نظر گرفته شود، مشکل مرتفع مىشود و ضابطه خوبى نیز خواهد بود که در ادامه این مقاله بیشتر توضیح داده خواهد شد.
تفسیر مورد پذیرش
به نظر مىرسد، در صورتى که ابهام از تفسیر سبزوارى زدوده شود، این تفسیر بهترین تفسیر است؛ البته اگر توجیهات سبزوارى از کلمات قدما نیز کنار گذاشته شود، یعنى عرض ذاتى اینگونه تفسیر گردد: «محمولى که اسناد آن به موضوع علم یا موضوع مسائلِ علم، اسناد حقیقى باشد.»
گفتنى است، علوم با سه معیار طبقهبندى مىشوند: 1. موضوع؛ 2. غایت؛ 3. روش.
علومى که با موضوع طبقهبندى مىشوند، دو دسته هستند:
1. علومى که رابطه موضوع علم با موضوع مسائل، رابطه کلّى و جزئى است؛
2. علومى که رابطه موضوع علم با موضوع مسائل، کلّ و جزء است.
دسته اوّل شامل فلسفه، فیزیک، منطق، ریاضى، شیمى، علم نحو، علم صرف و امثال آنهاست. موضوعات مسائل این علوم مصداق موضوع علم مىباشند؛ نظیر واجب و ممکن، جوهر و عرض، عقل، نفس، جسم، کمّ و کیف و امثال آنها (که مصادیق «موجود» هستند.)
در دسته دوم، همچون علم طب، موضوع مسائل علم اجزاى موضوع علم هستند و مصداق آن محسوب نمىشوند؛ مثل چشم و گوش یا حلق و بینى (که اجزاى بدن هستند.)
روشن است که ویژگى و صفات و محمولات حقیقى چشم و گوش یا حلق و بینى را نمىتوان به کلّ بدن نسبت داد و نسبت در این صورت مجازى خواهد شد. پس، اسناد محمولات مسائل علوم به موضوع علم در مواردى حقیقى، و در مواردى مجازى است. اگر شرط کنیم که اسناد محمولات مسائل به موضوع علمْ اسناد حقیقى باشد، قاعده نقض مىشود.
افزون بر این مطلب، باید از تعدّد معیارهاى تقسیمبندى علوم یاد کرد که گاهى غایت و گاهى روش است. در این صورت، اگر علمى با غایت شکل گرفت و آنقدر موضوعات مسائل متغایر و متباین باشند که عنوان واحد و جامعى نداشته باشند، اسناد محمول به موضوع علم سالبه به انتفاى موضوع است.
پس اگر موضوع را اعمّ از موضوع علم و موضوع مسئله قرار دهیم، در علومى که موضوع واحدى دارند و مسائل آنها داراى محمولات مساوى با آن علم هستند (مثل اصالت و تشکیک و بالفعل مطلق، خارجیت مطلق، و امثال آنها که مساوى با «موجود» هستند)، اسناد این محمولات به موضوع علمْ حقیقى است؛ ولى مسائل دیگرى که از این ویژگى بهرهمند نیستند و یا علومى که رابطه موضوع علم با موضوع مسائلْ جزء و کل مىباشند، اسناد محمول مسئله به موضوع مسئله حقیقى است، ولى همان اسناد به موضوع علمْ حقیقى نیست.
پس، در باب همه علوم مىتوان چنین گفت:
1. در هر علمى، از «عوارض ذاتى» موضوع علم یا موضوع مسائل علم بحث مىشود؛
2. «عوارض ذاتى» محمولاتى هستند که اسناد آنها به موضوع علم یا موضوع مسائلِ علم، اسناد حقیقى است.
در ادامه این دو معیار کلّى، مىتوان معیارهایى را به علوم خاص افزود. دو معیار یادشده، در علومى مثل تاریخ و جغرافیا نیز که داراى قضایاى شخصى هستند (نه قواعد کلّى)، جارى است. اگر گفته شود: «نادرشاه به هندوستان حمله کرد»، این مسئله و محمول آن مربوط به علم و عرض ذاتى آن است؛ چون اسناد آن به موضوع مسئله اسناد حقیقى شمرده مىشود. این دو معیار، همچنین، در علوم تجربى مثل فیزیک و شیمى، در علوم عقلى مثل ریاضى و فلسفه و منطق، در علوم نقلى مثل حدیث و فقه و حتى در علوم قراردادى مثل ادبیات و لغت نیز جارى است؛ وقتى گفته مىشود: «الفاعل مرفوع»، طبق قرارداد، اسناد مرفوع به فاعلْ اسناد حقیقى است (یعنى بعد از قرارداد و پذیرش آن، اسناد مرفوع بودن اسناد حقیقى است.)
نفى ضوابط در بحث طبقهبندى علوم
ظاهر کلمات محقّق اصفهانى و امام قدسسره بیانگر نفى همه ضوابط، حتى ضابطه «اسناد حقیقى»، در بحث طبقهبندى علوم است؛ ولى چون نمىتوان با مدّعاى این دو حکیم موافقت کرد، باید کلام آنان را بررسى نمود تا مقصودشان روشن شود.
محقّق اصفهانى
محقّق اصفهانى مىنویسد:
التزام به «عدم واسطه فى العروض»، یعنى «اسناد حقیقى»، غیرضرورى است. و سرّ آن این است که حقیقت هر علم عبارت است از مجموعه قضایاى متفرقهاى که غرض خاص، آنها را به دور هم جمع کرده است و همین قضایاى مسائل علم هستند و محمولات این قضایا «اعراض ذاتى» موضوعات خود هستند و همین مقدار کار علم را سامان مىدهد و موضوع علم دائما و همیشه مورد بحث در علوم نیست که محمولاتى براى آن اثبات گردد. پس، ضرورت ندارد محمولات قضایا و مسائل علم را اعراض ذاتى موضوع جامع علم بدانیم.12
نقد و بررسى:
اوّلاً، همه علوم بر اساس غرض تدوین نمىشوند.
ثانیا، اکثر علوم، حتى بعضى از علومى که بر اساس غرض تدوین مىشوند، موضوع دارند و یا مىتوان براى آنها عنوان جامعى را انتخاب کرد.
ثالثا، علومى که داراى موضوع جامع هستند، غالبا احکام مساوى با موضوع علم نیز دارند.
پس، اختصاص اعراض ذاتى به مسائل وجهى ندارد، همانگونه که اختصاص آن به موضوع علم نیز داراى وجهى نیست؛ بلکه باید گفت: محمولات مسائل علوم «اعراض ذاتى» موضوع علم یا موضوع مسائل هستند تا هر دو وجه حفظ شود.
امام خمینى قدسسره
اهمّ مطالب امام قدسسره عبارتاند از:
1. هر علمى مجموعهاى از قضایاست که داراى خصوصیتى هستند که غرض واحدى (وحدت سنخى) بر آنها مترتّب است؛
2. وحدت علم، مثل وجود علم، اعتبارى است؛
3. همه علوم از نقص به کمال حرکت کردهاند؛
4. قضایاى علوم گاه حقیقى، گاه اعتبارى، گاه کلّى، و گاه شخصى است؛
5. نسبت موضوع علوم برخوردار از موضوع با موضوعات مسائل، یا کلّى و جزئى است و یا کلّ و جزء؛
6. پس، این سخن که «موضوع هر علمى آن چیزى است که در آن علم، از عوارض ذاتى آن بحث مىشود»، هیچ مبنایى ندارد، چه اینکه عرض ذاتى را به تفسیر قدما تفسیر کنم یا به عدم واسطه در عروض (اسناد حقیقى)، زیرا این تفسیر به علم طب که رابطه موضوع علم با موضوعات مسائل کلّ و جزء است نقض مىشود؛
7. بر این اساس، انحصار رابطه موضوع علم با موضوعات مسائلى به کلّى و جزئى غلط است؛
8. این مطلب که «هر علمى باید موضوع واحد و جامع داشته باشد» مطلبى بدون مبناست، زیرا هر علمى ـ همچون علم فقه ـ به تدریج حاصل شده و مؤسّس آن از اوّل موضوع جامعى نداشته است؛
9. از اینرو، سخن گفتن از اینکه هر علمى موضوعى دارد و محمولات علم عوارض ذاتى موضوع علم هستند، و به دنبال آن بیان تکلّفات بىمزه براى تصحیح این دو قاعده و گنجاندن بسیارى از مباحث علوم در خارج از علم، هیچ وجهى ندارد؛
10. چه داعىاى وجود دارد که موضوع علم فقه را «فعل مکلّف» بدانیم و قصد داشته باشیم دو قاعده مذکور را بر آن تطبیق کنیم (با اینکه در موارد مختلف امکان ندارد)؟
11. چه لزومى دارد موضوع فلسفه را «وجود» بدانیم و بر آن باشیم که با تکلّف، همه مسائل را به آن ارجاع دهیم و قاعده «عرض ذاتى» را بر آن تطبیق کنیم؟!
12. اکثر قضایاى علومْ سلبى هستند که مفادشان قطع نسبت است و با قاعده «اعراض ذاتى» سازگارى ندارند.
حاصل آنکه: وضع قوانینى بدون مبنا که مشکلگشا نیستند، بلکه مشکلآفرین هستند، چه لزومى دارد؟!13
نقد و بررسى:
امام قدسسره در نفى عوارض ذاتى به تفسیر قدما و یا امثال علّامه طباطبائى، مطالب ارزشمندى فرمودند؛ ولى نیاز به نفى مقدار مفید نیست.
مقدار مفید از این قرار است:
1. علوم با سه معیار طبقهبندى مىشوند: موضوع، غایت، و روش؛
2. همه علومى که با موضوع طبقهبندى مىشوند، و پارهاى از علوم غیر آن، داراى موضوع واحدى هستند؛
3. نسبت موضوع علم به موضوع مسائل، یا کلّ و جزء است یا کلّى و جزئى؛
4. مسائل هر علمى مجموعه قضایایى هستند که نسبت محمول آنها با موضوع علم یا موضوع مسئله، «عرض ذاتى» است؛
5. «عرض ذاتى» آن است که اسناد آن به موضوع علم یا موضوع مسئله، اسناد حقیقى باشد؛
6. در قضایاىاعتبارى نیز در ظرفاعتبار، اسنادمحمول به موضوع اسناد حقیقى است؛
7. در قضایاى سالبه نیز اسناد سلب مىتواند حقیقى باشد؛
8. در قضایایى که موضوع واحدى ندارند، اسناد محمول مسائل به موضوعات مسائل باید اسناد حقیقى باشد و اسناد حقیقى به موضوع علم لازم نیست؛
9. تدریجى بودن با قاعدهمندى منافاتى ندارد.
ریشه بحث
بحث عرض ذاتى به ارسطو بازمىگردد. عبارت او در این باب چنین است: «دانشى هست که به موجود چونان موجود و متعلّقات یا لواحق آن به خودى خود نگرش دارد.»14
عبارت فارابى چنین است:
«والمحمولات الذاتیة صنفان:
احدهما: الّذى هو جوهر موضوعاتها و طباعها اَن یحمل علیها هذه المحمولات و ذلک مثل قولنا: کلّ انسان حیوان و اشباه ذلک.
و الصنف الثانى: هو الّذى جوهره و طباعه اَن یوجد فى موضوعاته و هذه تسمّى "الاعراض الذاتیه" مثل وجود الحرکة و السکون فى الاجسام.»15
دسته اوّل محمولاتى هستند که ذات موضوع آنها را مىطلبد که ذاتیات هستند؛ دسته دوم محمولاتى هستند که طالب آناند که در موضوعات خاص باشند، نظیر حرکت که مىطلبد در جسم باشد (با جسم سنخیت دارد، نه با هر جوهرى مثل عقل.)
در ادامه، فارابى اقسام عرض ذاتى را برمىشمارد که نمودار آن چنین است:
در اقسام موردنظر فارابى،محمولات نسبت به موضوع خود یا مساوىاند یا اعم و یا اخص.16
عبارت ابنسینا چنین است:
«اشارة: و ربّما قالوا فى المنطق ذاتى فى غیر هذا الموضع منه، عنوابه غیر هذا المعنى، و هو المحمول الّذى یلحق الموضوع من جوهر الموضوع و ماهیته مثل مایلحق المقادیر او جنسها من المناسبته و المساواة و الاعداد من الزّوجته و الفردیه و الحیوان من الصحّة و المرض و هذا القبیل من الذاتیات یخصّ باسم الاعراض الذاتیه.»17
عبارت دیگر ابنسینا از این قرار است:
«ولواحق الّتى من جهة ماهو هو ما لیس یحتاج الشىء فى لحوقها له الى اَن تلحق شیئا آخر قبله اوالى اَن یصیر شیئا آخر فتلحقه بعده... و من هذه اللواحق اله تلحق الشىء من جهة ماهو هو ما هو اخصّ منه، و منها ما لیس اخص منه، و الّتى هى اخصّ منه منها فصول و منها اعراض... .»18
در این عبارت، اخص بودن «عرض ذاتى» پذیرفته شده، و این برخلاف نظر علّامه طباطبائى است.
همچنین، در مواردى، ابنسینا اقسام عرض ذاتى را بیان مىکند که نمودار آن چنین است:19
گفتنى است که مظفّر، به صورت شفّافتر، سخن قدما را در ضمن مثالهاى «علم نحو» توضیح داده است.20
سخن پایانى
قدما نخست عروض و لحوق «لذاته»، «لذات الموضوع»، و «من جوهر الموضوع و ماهیته» را در تعریف «عرض ذاتى» اخذ کرده، و سپس معیار روشنتر و کاربردىترى ارائه دادهاند که بدین شرح است:
عرض ذاتى یک موضوع عبارت است از محمولى که:
1. موضوع در حدّ و تعریف آن اخذ شود، مثل «الانسان ضاحک» ـ که در تعریف ضاحک، انسان اخذ مىشود.
2. موضوع معروض (مثل جنس موضوع) در تعریف عرض اخذ مىشود، مثل «الفاعلُ مرفوعٌ» ـ که در تعریف المرفوع، فاعل اخذ نمىشود، بلکه «کلمه» اخذ مىشود که معروض فاعل است و فاعل بر آن عارض مىشود. در تعریف مرفوع، گفته مىشود: کلمهاى است که علامت رفع داشته باشد.
3. جنس معروض (جنسالجنس) اخذ مىشود (موضوع یا موضوع معروض اخذ مىشود)، مثل «فعل ماضى مبنى است» ـ که در تعریف «مبنى»، فعل ماضى و فعل اخذ نمىشوند؛ بلکه «کلمه» اخذ مىشود.
4. معروض جنس در تعریف اخذ مىشود (موضوع و معروض موضوع و جنس معروض اخذ نمىشوند)؛ مثل: «مفعول مطلق منصوب است» ـ که در تعریف «منصوب»، مفعول مطلق و مفعول اخذ نمىشوند؛ بلکه معروض مفعولیت، که «کلمه» است، اخذ مىگردد و گفته مىشود: «منصوب کلمهاى است که علامت نصب داشته باشد.»
تذکّر این نکته ضرورت دارد که چون «کلمه» به اسم، فعل، و حرف تقسیم مىشود، مظفّر آن را جنس اسم، فعل، و حرف مىداند؛ ولى از آن به مثابه جنس مفعولیت و فاعلیت یاد نمىکند، بلکه آن را معروض مفعولیت، فاعلیت، و مرفوعیت مىداند. با این حال، او در نهایت گفته است که کلمه براى همه حکم جنس را دارد.
نکته مهم آن است که در مثالهاى فارابى، ابنسینا، و مظفّر، در تبیین دیدگاه قدما، تأکید بر محمولات مسائل علوم و رابطه آنها با موضوعِ مسائل مىباشد و توجهى به موضوع جامع علم نمىشود. این امر بیانگر آن است که عرض ذاتى در تعریف و موارد و مصادیق، ناظر به موضوع مسئله است. اگر این مطلب را بپذیریم، فقط به دنبال رابطه موضوع جامع علم با محمولات مسائل نباشیم، اخص بودن «عرض ذاتى» را چنانکه ابنسینا پذیرفت بپذیریم، و تساوى را شرط نکنیم، بسیارى از اشکالات برطرف مىگردد.
اگر کسى عرض ذاتى را به موضوع علم مقیّد کند که باید «لذات موضوع علم» باشد و موضوع علم و یا جنس موضوع علم و امثال آن در تعریف اخذ شود، هم فىنفسه غلط است و هم تناقض در کلمات بزرگان لازم مىآید؛ زیرا از یکطرف، «جنس موضوع» و یا «معروض موضوع» اعمّ از موضوع است و از طرف دیگر، بزرگان قید کردهاند که اینچنین موضوع و یا معروض موضوع نباید از موضوع علم اعم باشد. از این گذشته، اکثر محمولات علوم اخصّ از موضوع علم، و نه مساوى با آن هستند.
به نظر مىرسد که تعریف مرحوم سبزوارى، با اصلاحیه و تکملهاى که در آن ایجاد شد، بهترین تعریف براى عرض ذاتى است. این تعریف، در عین حال که طبق ضابطه و قاعده است، نفى قواعد و ضوابط نیز نیست.
نتیجه گیرى
1. براى طبقهبندى علوم، سه معیار به دست داده شده است:
الف. موضوع؛ ب) غایت؛ ج) روش.
2. در علومى که با موضوع طبقهبندى شدهاند، موضوع واحد و جامع (و دربرگیرنده همه مسائل) دائما وجود دارد؛ ولى در علومى که با روش طبقهبندى شدهاند (مثل علوم عقلى و نقلى و علوم تجربى) و نیز در علومى که با غایت به طبقهبندى آنها پرداختهاند (مثل علم فقه)، ممکن است بتوان موضوع جامع و واحدى در نظر گرفت (نظیر «عناصر مشترک در استنباط» در اصول فقه) و ممکن است نتوان این کار را انجام داد. از اینرو، ضرورت ندارد هر علمى موضوع واحد و جامعى داشته باشد. آنچه اهمیت دارد وجود موضوعات مسائل است و رابطه محمولات مسائل با موضوعات مسائل.
3. علوم داراى اجزاى مختلفى هستند که این اجزا عبارتاند از:
الف. موضوع علم؛ ب) مسائل؛ ج) مبادى.21
موضوع علم، محور مسائل علمى است؛ مثل «الموجود» در فلسفه، «جسم» در فیزیک یا شیمى، و «کلمه و کلام» در علم نحو. مسائل، قضایایى هستند که در هر علم، اثبات و تبیین مىگردند؛ مثل «الوجود اصیل»، «الفاعل مرفوع» و امثال آن. مبادى، تصوّرات یا تصدیقاتى هستند که تصوّرات و تصدیقات علم با آنها تعریف، و بر آنها استدلال مىشود.
4. در علومى که داراى موضوع واحدى هستند، رابطه موضوع علم با موضوعات مسائل دو نوع است: الف) کلّى و جزئى؛ ب) کل و جزء.
5. رابطه بین موضوع یک علم و محمول مسائل علم از مباحث مهم در طبقهبندى علوم است که با عنوان «عرض ذاتى» مطرح مىشود. عدّهاى تساوى محمولات علوم با موضوع علم را ضرورى شمرده، عدّهاى اخص بودن را در مواردى مضر ندانسته، و عدّهاى اسناد حقیقى محمول مسائل به موضوع علم را کافى دانستهاند. نظریه مورد قبول این است که: «اسناد محمولات مسائل به موضوع علم یا موضوعات مسائل، اسناد حقیقى باشد.»
6. ریشه بحث عرض ذاتى در عبارتى از ارسطو و سپس فارابى و ابنسیناست و کلمه «لذاته» یا «لذات الموضوع» و یا «یلحق الشىء بماهیته» و امثال آن موجب این مباحث شده است؛ در حالى که فارابى و ابنسینا در تفصیل مطالب خود در باب ارائه ملاک، مطالبى بیان کردهاند که نه تساوى لازمه آن است و نه علّیت و اقتضاى ذات موضوع علم نسبت به عوارض و محمولات مسائل.
7. حرکت با ضوابط و قواعد و معیار در طبقهبندى لازم است؛ ولى ضوابط موردنظر اعمّ است از ضوابط دقیق و ریاضىگونه، معیارهاى جامع و مانع، و ضوابطى که جنبه مرجّحات عقلانى و عقلایى دارند. آنچه اهمیت دارد، ضوابط دسته دوم است؛ ضوابط دسته اوّل را شاید فقط در علوم ریاضى و برهانى محض بتوان اجرا کرد. البته، همانجا نیز این ضوابط، اگر موجب تکلّف شود، ضرورت ندارد؛ چون ارائه قواعد براى طبقهبندى و سهولت در تعلیم و تعلّم است و اگر ایجاد مشکل کند، ضرورتى ندارد، بلکه مضرّ است.
معیارهاى سهگانه در طبقهبندى علوم (موضوع، غایت، و روش) بهترین دلیل بر مطلب بالاست؛ چون وجود سه معیار امکان تداخل مسائل را نفى نمىکند و همین امر باعث مىشود در مواردى امکان معیار جامع و مانع ـ آن هم براساس موضوع علم ـ وجود نداشته باشد.
8. شاید بهتر باشد نخست علوم را از لحاظ روش به چهار دسته تقسیم کنیم: الف) عقلى؛ ب) نقلى؛ ج) تجربى؛ د) استحسانى. و سپس، در هر روش، تقسیمات را بر اساس موضوع یا غایت ادامه دهیم. یا نخست علوم یکروشى و چندروشى و سپس روشها و سپس معیار فوق و یا غایات را مطرح کنیم. یا علوم را از همان اوّل بر اساس موضوعات جدا، و در ادامه از روشها و غایات استفاده نماییم.
9. توسعه علوم در مواردى اقتضا مىکند که اجزاى یک علم، مثل علم طب، هرکدام به یک علم جدا تبدیل گردند.
10. مبادى تصوّرى و تصدیقى پراکنده یک علم در علوم مختلف ممکن است به جهت سهولت در دستیابى و تعلیم و تعلّم مقتضى، علمى تحت عنوان فلسفه آن علم باشد.
11. رئوس ثمانیه در علم، براثر گستردگى، ممکن است علمى جداگانه را به خود اختصاص دهند.
12. علوم میانرشتهاى خود باب جدیدى در بحث طبقهبندى علوم باز مىکنند.
13. البته، در همه این موارد، «اسناد حقیقى محمول مسئله به موضوع مسئله» قابل حفظ است و مخدوش نمىگردد؛ زیرا اسناد مجازى علم نیست. حتى در علوم قراردادى و استحسانى مثل هنر و ادبیات نیز هرچند اساس علم بر قرارداد و وضع باشد، بعد از وضع، اسناد حقیقى است.
14. سرشت اینگونه مباحث ایجاب مىکند که بیان نکتهها و به کارگیرى دقتها هیچگاه پایان نپذیرد.
............................................................................................................................................. منابع
ـ آخوند خراسانى، محمدکاظم، کفایهالاصول، چ دوم، قم، مؤسسة آلالبیت، 1417ق.
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، چ دوم، قم، دفتر نشر کتاب، 1403ق.
ـ ـــــ ، الشفاء، قم، منشورات مکتبة آیهاللّهالعظمى المرعشى النجفى، 1404ق.
ـ ـــــ ، النجاة، چ دوم، قم، المکتبهالمرتضویة، 1357.
ـ ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرفالدین خراسانى، چ دوم، تهران، گفتار، 1367.
ـ ـــــ ، متافیزیک، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.
ـ اصفهانى، محمدحسین، نهایهالدرایه، چ دوم، بیروت، مؤسسة آلالبیت، 1429ق.
ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، تجرید المنطق، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1408ق.
ـ فارابى، ابونصر، کتاب البرهان، قم، دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام، 1389.
ـ فیّاضى، غلامرضا، تعلیقات بر نهایهالحکمه، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1381.
ـ مصباح، محمّدتقى، تعلیقه على نهایهالحکمه، قم، مؤسسه درراه حق، 1405ق.
ـ مظفّر، محمدرضا، المنطق، چ سوم، قم، مکتبة بصرى، 1408ق.
ـ معلّمى، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفتشناسى، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1388.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، چ سوم، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1981م.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیة، تهران، بنیاد حکمت صدرا، 1382.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، مناهجالاصول، چ دوم، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1373.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. دریافت: 10/2/90 ـ پذیرش: 19/5/90.
1ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیهالاربعة، ج 1، ص 28ـ35.
2ـ براى آگاهى از اینکه در معرفتشناسى، یقین لازم همین مقدار است و بیش از آن لازم نیست گرچه خوب است، ر.ک: حسن معلّمى، پیشینه و پیرنگ معرفتشناسى، (بخش «تعریف معرفت حقیقى»).
3ـ محمدتقى مصباح، تعلیقه على نهایهالحکمه، ص 12؛ غلامرضا فیّاضى، تعلیقات بر نهایهالحکمه، ج 1، ص 22.
4ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 28ـ35؛ همو، الشواهدالربوبیة، ص 24،26و37.
5ـ ر.ک: محمدحسین اصفهانى، نهایهالدرایة، ج 1.
6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، ص 24ـ26.
7ـ همان، ص 37.
8ـ لازمه معیار سبزوارى همین بند است، ولى او عباراتى دارد که ظاهرا منافى با آن است ملّاهادى سبزوارى، تعلیقه اسفار، ج 1، ص 32ـ33.
9ـ محمدحسین اصفهانى، همان، ص 19ـ28.
10ـ سیدروحاللّه موسوى خمینى، مناهجالاصول، ص 35ـ43.
11ـ محمدکاظم آخوند خراسانى، کفایهالاصول، ص 7.
12ـ محمدحسین اصفهانى، همان، ج 1، ص 19ـ38.
13ـ سیدروحاللّه موسوى خمینى، همان، ص 35ـ43.
14ـ ارسطو، متافیزیک، ترجمه محمدحسن لطفى، کتاب چهارم، فصل یکم، ص 121؛ همو، ترجمه شرفالدین خراسانى، ص 87.
15ـ ابونصر فارابى، کتاب البرهان، ص 275.
16ـ همان، ص 275ـ278.
17ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 57ـ60.
18ـ ابنسینا، النجاة، ص 198.
19ـ ابنسینا، الشفاء البرهان، مقاله دوم، فصل دوازدهم، ص 126.
20ـ محمدرضا مظفّر، المنطق، ص 326.
21ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 298؛ نصیرالدین طوسى، تجریدالمنطق، ص 209ـ215.