صور خیال در ترازوى نقد از نگاه فارابى
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 55ـ74
نادیا مفتونى*
چکیده
فارابى اگرچه به نحو مدوّن و معنون وارد مسئله نقد خیال نشده است، امّا با عرضه این مسئله بر آثار وى مىتوان به نتایجى دست یافت. مسئله نقد خیال متعلّق به گستره فلسفه هنر مى باشد و اینگونه طرّاحى مسئله و تلاش براى حلّ آن، گامى در جهت توسعه فلسفه هنر اسلامى یا فلسفه هنر حکماى مسلمان است و از اهمیت راهبردى در تحلیل و نقد آثار هنرى برخوردار مى باشد. فارابى در نقد خیال با ملاکهاى صدق و کذب، زیبایى و زشتى، و خوبى و بدى داراى دیدگاه است و سرانجام همه این ملاکها را در ترازوى سعادت ارزیابى مىکند. البته مفهوم صدق و کذب معطوف به صور خیال با صدق و کذبِ ناظر به قضیه و خبر تفاوت اساسى دارد. داور و حکمکننده در مقام سنجش خیال با ملاکهاى زیبایى و سعادت، تنها قوّه ناطقه است و قواى خیالى صلاحیت این داورى را ندارند.
کلیدواژهها: فارابى، صور خیال، صدق و کذب، زیبایى و زشتى، خوبى و بدى، سعادت، فلسفه هنر.
مقدّمه
خیال با دامنه بىنهایت، و بدون قیود و ضوابط منطقى، به تصرّف در صور محسوس و محاکات از محسوس و معقول مىپردازد. نظر به اینکه خیال بالطبع آزاد و خلّاق است، چند مسئله جاى تأمّل دارد: فکر ذاتا سنجشپذیر مىباشد و ضوابطى بر آن حاکم است که در صورت مراعات آنها، به ثمر مىرسد و در صورت تخلّف از آنها، منتهى به خطا مىشود (این ضوابط در دانش منطق تدوین شده است)؛ امّا آیا صور خیالى نیز سنجشپذیر، و قابل ارزیابىاند و نقد آنها معناى محصّلى دارد؟ به فرض که صور خیالى نقد را برتابند، در چه ترازویى سنجیده مىشوند: صدق و کذب، زیبایى و زشتى، یا خوبى و بدى؟ ملاک نهایى نقد خیال کدام است؟ آیا چنین ملاکى وجود دارد؟ توضیح آنکه ملاک نهایى به این معناست که: اگر خیال به زیبایى و زشتى سنجیده مىشود، زیبایى و زشتى به چه سنجیده مىشوند؟ اگر خیال به خوبى و بدى سنجیده مىشود، خوبى و بدى به چه سنجیده مىشوند؟ اگر صور خیالى سنجشپذیرند، با نظر به هریک از معیارها و ملاکها، داور کیست؟ آیا قوّه خیال مىتواند خود را ارزیابى کند یا داورى جز خیال ـ و فراتر از آن ـ قادر به سنجیدن آن است؟ در این میان، قوّه ناطقه نظرى و قوّه ناطقه عملى چه نقشى دارد؟
این پژوهش، که با هدف وسعت بخشیدن به فلسفه هنر اسلامى انجام شده است، ملاکهایى را براى تحلیل و نقد هنرى و اخلاق هنر به دست مىدهد و از این جهت اهمیت دارد که ارتباط نیکى و زیبایى را در مقام تحلیل و داورى، تبیین مىنماید.
خیال در ترازوى راست و دروغ
آیا حمل راست و دروغ بر صور خیال معنادار است یا اساسا کذب در خلّاقیت خیال اخذ شده است؟ اگر حمل صدق و کذب بر صور خیال بىمعناست، چگونه باید اینگونه حملها را در سخنان فیلسوفان فهم کرد؟
پیشینه بحث: ارسطو
ارسطو در تمایز خیال از فکر و اعتقاد مىگوید: خیال در قدرت ما و بسته به میل ماست، در حالى که اعتقاد و فکر ناشى از خود ما نیست.1 از آنجا که تفکّر رفتارى اختیارى است، تفاوت تفکّر و تخیّل نمىتواند معطوف به اختیار باشد. از اینرو، سخن ارسطو را مىتوان چنین تفسیر نمود که: تفکّرْ، مقیّد به قوانین و ضوابط منطقى است، امّا تخیّل محکوم به این ضوابط نیست؛ در نتیجه، خطا و صواب منطقى درباره تخیّل معنا ندارد. بنابراین، صدق و کذب در تخیّلاتْ صدق و کذب گزارههاى منطقى به شمار نمىآید و در واقع، داراى ارزش داورى نیست؛ بلکه توصیف است. و تعبیر موافق یا مخالف با محسوسات، که در گفتههاى فارابى خواهد آمد، قرینه بر توصیف است.
ارسطو از یکسو مىگوید: «تخیّلْ هیچیک از اعمالى نیست که همواره صائب است (مانند علم و تعقّل)؛ زیرا تخیّل مىتواند خطا باشد.»2 وى از سوى دیگر، خیال را در مقابل رأى قرار مىدهد: «ما درباره رأى رها نیستیم و نمىتوانیم از تناوب صواب و خطا بگریزیم؛ در حالى که خیال، هرگاه بخواهیم، در قدرت ماست.»3 به نظر مىرسد، خطا در این دو بیان ناظر به دو معناست. همانطور که ذکر شد، صواب و خطا به معناى صدق و کذب در قضایا، درباره صور خیال بىمعناست؛ زیرا «صور خیال» قضیه نیستند، امّا مىتوانند دلالت التزامى بر خبر داشته باشند (و از این جهت، به گزارههاى انشایى شباهت دارند.) براى مثال، انسانى مسکین در خیال خود تصوّر مىکند که بر تخت شاهى نشسته است. این تصویر به خودى خود، از حیث صدق و کذب، قابل سنجش نیست؛ ولى اگر با وضعیت مسکین در عالم واقع قیاس گردد، متّصف به کذب مىشود. به عبارت دیگر، صورت خیالى اوّلاً و بالذات نه صادق است و نه کاذب (زیرا شأنیت اتّصاف به راست و دروغ را ندارد)؛ امّا ثانیا و بالعرض متّصف به راست و دروغ مىشود. مسئله صدق و کذب در دیدگاه فارابى با تفصیل بیشترى بررسى خواهد شد.
فارابى و صدق و کذب خیال
فارابى هنگامى که از تصرّفات قوّه متخیّله و ترکیب و تفصیلهایى که متخیّله در خواب و بیدارى بر روى صور مأخوذ از حس انجام مىدهد سخن مىگوید، برخى از این تصرّفات را صادق و برخى را کاذب قلمداد مىکند.4 تفسیر صدق و کذب صور خیال در گفتههاى خود او وجود دارد: «اتّفاق مىافتد که برخى ترکیباتْ موافق با امور محسوس باشد و برخى مخالف.»5 امّا هنوز موافقت و مخالفت با محسوسْ مبهم است. هنگامى که خیال دو صورت محسوس را ترکیب مىکند و صورت سومى مىسازد (یا یک تصویر را به چند پاره تجزیه مىنماید)، اگر موافقت با محسوس به معناى موافقت اجزاى صور با محسوس است، همواره این اجزا از محسوسات اخذ مىشوند و با آنها موافقت دارند؛ امّا اگر موافقتِ نتیجه تصرّفات با محسوسات منظور است، این نتیجه همواره محصول تصرّف ذهن است و بنابراین متفاوت با اجزایى است که از عالم حس اخذ شدهاند. علاوه بر این، فارابى صدق و کذب را به صور متصرّفه محدود نکرده است؛ مثلاً درباره هنر موسیقى مىگوید: «تخیّلات صادق و کاذب حاصل در نفس، پایه عمل استعداد قرار مىگیرند.»6
براى تحلیل معناى صدق و کذب در صور خیال، باید آن را در هریک از اقسام صور خیال به طور جداگانه مورد تأمّل قرار داد. فارابى قائل به سه دسته صور خیالى است: 1) صورى که به طور مستقیم از محسوسات اخذ مىشوند؛ 2) صورى که ناشى از تصرّفات و تجزیه و ترکیبهاى قوّه متخیّلهاند؛ 3) صورى که از محاکات به دست مىآیند. محاکات داراى اشکالى است: محاکات محسوس توسط محسوس و محاکات از معقولات نظرى و معقولات عملى به واسطه صور محسوس.7 صور خیالى دسته اوّل همیشه در یک وضعیت، و مأخوذ از حسّ و مطابق با محسوساتاند؛ البته، مىتوان صدق را بر آنها حمل کرد. در این صورت، همه این صور، پیوسته صادقاند و کذب در آنها راه ندارد. صور خیالى دسته دوم، ساختههاى قوّه متخیّلهاند و صدق در معناى مطابقت با محسوس، درباره آنها بىمعناست؛ امّا فارابى موافقت و مخالفت با محسوس را بر آنها حمل مىکند. به نظر مىرسد، مخالفت با محسوس در مورد این صور به معناى محال وقوعى، و موافقت با محسوس به معناى ممکن وقوعى مىباشد. براى مثال، اگر خیالْ اسبى با سر انسان و بالهاى عقاب بسازد، کاذب است؛ زیرا چنین چیزى ممتنع وقوعى است. امّا اگر باغى را تجسّم کند که درختان آن به بار نشستهاند، ممکن وقوعى است. صور ناشى از محاکات نیز مىتوانند ممکنالوقوع یا ممتنعالوقوع باشند؛ مثلاً مىتوان گفتار ارزشمند حکیمان را با گوهر و مروارید، که داراى امکان وقوعى هستند، محاکات نمود. همچنین، مىتوان بخل و حرص را با مار عظیمالجثهاى محاکات کرد که ساختمانها، آدمها و... را مىبلعد و ممتنع وقوعى است.
اینکه کذب در تخیّل به معناى محال وقوعى باشد، از سخن فارابى پیرامون تخیّل افلاک نیز دانسته مىشود. او بر آن است که افلاک و کواکب، محال را تخیّل نمىکنند و تخیّل آنها نمىتواند کاذب باشد؛ بلکه آنها تنها امور واجب را تخیّل مىنمایند؛ زیرا عوامل و اسباب تخیّل کاذب که عبارت است از: فساد مزاج، عدم تعادل مزاج، آشفتگى فکر و تهى بودن فکر از قوّه عقل، هیچیک در فلک راه ندارد.8 بنابراین، کذب در صور خیالى دسته دوم و سوم به معناى آنکه مستقیما از محسوس اخذ نشدهاند، اساسا مقوّم آنهاست؛ امّا کذب به معناى امتناع وقوعى، مقوّم آنها نیست و بر آنها قابل حمل مىباشد.
صور خیال در ترازوى زیبایى و زشتى
مهمترین ویژگى صور خیال که بیش از سایر اوصاف آن، در فلسفه هنر انعکاس دارد و دانش زیبایىشناسى پیرامون آن تأسیس شده، زیبایى است. صرفنظر از خلّاقیت و ابداع، که مقوّم و جوهر خیال است، نخستین ترازویى که براى سنجش صور خیال به اذهان متبادر مىشود، ترازوى زیبا و زشت است.9 زیبا و زشت علىرغم بداهت ظاهرى، هم در مقام مفهومسازى و هم در مقام تعیین مصداق، بسیار چالشخیز بوده است. تا زمانى که مورد سؤال نیستیم، مىدانیم زیبا و زشت چیست؛ امّا همین که مورد سؤال واقع شدیم، از پاسخ درمىمانیم. آیا مىتوان زیبایى را تعریف کرد؟ صرفنظر از تعریف، آیا مىتوان براى تمیز مصادیق زیبا و زشت ملاک ارائه داد؟
پیشینه بحث: سقراط، افلاطون و ارسطو
حکماى پیش از فارابى، همچون سقراط، افلاطون و ارسطو، تلاشهایى براى تعریف زیبایى داشتهاند و این تلاشها نشاندهنده دشوارى آن است. سقراط گفتوگویى با هیپیاس در پى جوابى براى چیستى زیبایى دارد که افلاطون آن را بازگو نموده است. روش سقراط گفتوشنود است؛ وى در خلال آن مىکوشد تا اندیشههاى طرف گفتوگو را درباره مسئلهاى دریابد. براى مثال، سقراط اقرار مىکند که معناى زیبایى را نمىداند و از طرف گفتوگو مىپرسد که آیا او چیزى در اینباره مىداند؟ «گفتوشنود» از تعاریف کمتر کافى آغاز مىشود و به تعاریف کافىتر مىرسد و یا از بررسى موارد جزئى به تعریفى کلّى مىانجامد؛ البته، در پارهاى از موارد، این روش به هیچ نتیجه مثبت یا معیّنى ختم نمىشود. در گفتوگو پیرامون زیبایى، هم سقراط و هم هیپیاس مثالهاى متعدّدى از امور و اشیاى زیبا به میان مىآورند؛ امّا سقراط به دنبال آن است که بداند خود زیبایى چیست؟ سخن نهایى او این است: «زیبا، دشوار است.»10
افلاطون همانطور که براى همه موجودات عالم طبیعت قائل به مثال و نمونه اعلى بود، قائل به زیبایى بنفسه و قائم به ذات بود که اشیا برحسب بهرهمندى از آن، متّصف به درجات زیبایى مىباشند. زیبایى مطلق، که منبع هر زیبایى است، نامحسوس و غیرمادّى مىباشد و برتر از همه زیبایىهاى جهان طبیعت به شمار مىرود؛ چراکه زیبایى محسوس و مادّى روگرفتى از زیبایى مجرّد است. افلاطون بر آن است که اندازه و تناسب، همواره، به زیبایى و فضیلت مىرسد.11
ارسطو نیز مسئله زیبایى را مسئله اندازه و نظم تلقّى مىکند. موجود زنده براى آنکه زیبا پنداشته شود، باید در ترتیب اجزاى خود نظمى داشته و نیز داراى اندازه معیّنى باشد (نه خیلى بزرگ و نه خیلى کوچک.)12 او مىگوید: «فرمهاى اصلى زیبایى عبارتاند از: نظم و تقارن و تعیّن که علوم ریاضى آنها را در درجات معیّنى مشخص مىکنند.»13
فارابى و تعریف زیبایى
فارابى در تعریف زیبایى مىگوید: «جمال و بها و زینت در هر موجودى آن است که وجود او به نحو افضل و برتر وجود یابد و کمالات اخیر، او را حاصل آید.»14 او تعریف زیبایى بر اساس کمال وجودى را هم در انسان و هم در موجود اوّل تصریح نموده است؛ با این تفاوت که جمال و کمال انسان خارج از ذات او، و جمال و کمال خداوند عین ذات اوست. وى درباره انسان مىگوید: «جمال و زینت و بهاى ما به سبب اعراضى است که در ماست و اعراض بدنى ماست و به خاطر امورى خارج از ذات ماست.»15 وى چگونگى زیبایى موجود اوّل را اینگونه توصیف مىکند:
جمال و بها و زینت در هر موجودى آن است که وجود افضل و برتر وى موجود شود و آن موجود به کمال اخیر خود دست یابد. پس، موجود اوّل که داراى برترین وجودهاست، جمال او از هر صاحب جمالى برتر است و به همین ترتیب، زینت و بها و جمال او به جوهر و ذات اوست.16
تعریف فارابى از زیبایى، گذشته از تعریف، مىتواند ملاک تمایز را نیز به دست دهد و در تشخیص مصادیق زیبا و زشت به کار آید؛ به این ترتیب که تخیّل و خیالانگیزى اگر براى ایجاد کمال وجودى همچون کمال علمى یا کمال اخلاقى شکل گیرد، زیبا خواهد بود و اگر براى ایجاد نقصان وجودى مانند جهل و رذایل اخلاقى صورت پذیرد، زشت قلمداد خواهد شد.
فارابى زیبایى را به کمال غیرحسّى محدود نمىکند و آن را شامل موجودات مادّى و صور محسوس نیز مىداند. سخن وى پیرامون زیبایى جسمانى آدمى گذشت.17 علاوه بر آن، وى درباره زیبایىهاى محسوس مىگوید: «زیبا در بسیارى از موجودات بر کمال در رنگ یا در شکل و یا در وضع دلالت مىکند.»18 بنابراین، موضوع و متعلّق زیبایى نزد فارابى اعم از امور محسوس و غیرمحسوس است و شامل هرگونه کمال مىشود. شاید به نظر رسد که این تعریف از زیبایى به قدرى عام است که هیچ وضوح و تمایزى را افاده نمىنماید. این مشکل در مفهومسازى زیبایى همواره وجود داشته است. امروز گفته مىشود: صاحبنظران دیگر حتى به صورت ناخودآگاه در پى ارائه تعریف زیبایى نیستند و چنین تلاشهایى را ناممکن و بیهوده قلمداد مىکنند.19
این تعریف فارابى از زیبایى با یکى از معانى حسن و قبح که متکلّمان ارائه نمودهاند، ارتباط دارد. فارابى تعریف دیگرى هم براى زیبایى ارائه داده است: «زیبا و جمیل آن چیزى است که عقلا آن را نیکو مىشمارند.»20 این تعریف نیز مطابق با یکى دیگر از معانى حسن و قبح است که در آثار کلامى وجود دارد. تعابیر متکلّمان براى نیل به وضوح و تمایز در رأى فارابى از نظر خواهد گذشت.
نسبت زیبایى فارابى و زیباشناسى
گذشت که فارابى زیبایى را کمال مىداند؛ اعم از کمال در رنگ و شکل و وضع موجودات طبیعى و محسوس، کمال در امور ارادى که از انسان صادر مىشود، و کمال در مفارقات و سبب اوّل که ذات او کمال است. مفهوم زیبایى در دانش نوین زیباشناسى چه نسبتى با زیبایى فارابى دارد؟ واژه «Aesthetics»، که بر این دانش اطلاق مىشود، از واژه یونانى «Aistheta» به معناى شىء محسوس، و «Aisthetikos» به معناى ادراک حسّى اخذ شده است. علاوه بر اینکه ریشه واژه «زیباشناسى» دالّ بر ادراک حسّى است، محتواى بحثهاى این حوزه نشان مىدهد که مسائل آن پیرامون زیبایىهاى حسّى است؛ براى نمونه، کانت در کتاب نقد قوّه حکم چنین مثالهایى را مورد تحلیل قرار مىدهد:
آیا قصرى را که در برابرم مىبینم زیبا مىیابم؟... براى یک شخص، رنگ بنفش ملایم و دوستداشتنى است... یک شخص صداى آلات بادى موسیقى را دوست دارد... خانهاى که مشاهده مىکنیم، لباسى که شخصى به تن دارد، کنسرتى که مىشنویم،... سبزى چمنزار... نواى یک ویلون.21
زیباشناسى در آثار فیلسوفانى چون مارتین هایدگر (1889ـ1976) نیز ناظر به ادراک حسّى است.22
البته الکساندر باومگارتن (1714ـ1762) فیلسوف آلمانى که براى نخستین بار اصطلاح «استتیک» را به کار برد، ادراک زیبایى را ادراک کمال در جهان مىدانست که شامل کمال اشیا و بالاتر از آن، کمال اخلاقى انسانها مىشد.23 امّا این واژه پس از وىبر فلسفه ذوق و علم زیبایى در اصطلاح کانتى اطلاق گردید. بنابراین، هنگام تحلیل آراى فارابى درباره زیبایى، باید میان مفهوم زیبایى در فلسفه وى و مفهوم زیبایى در دانش زیباشناسى تمایز قائل شد. زیبایى نزد فارابى هرچند شامل زیبایى مورد بحث این دانش مىشود، امّا مصادیق دیگرى را هم دربر مىگیرد.
خیال در ترازوى خوب و بد
تأمّل در خوب و بد از دو جهت ضرورت دارد: یکى اینکه اصطلاح زیبا و زشت نزد فارابى با خوب و بد مرتبط است؛ دیگر آنکه نگاه فیلسوف به خوب و بد مبناى آراى او در اخلاق هنر به حساب مىآید. فارابى براى خوب و بد تعریفى ذکر نمىکند؛ امّا اصطلاح خوب و بد نزد وى تناسبى با اصطلاح خوب و بد نزد متکلّمان دارد. لذا مرور آنچه متکلّمان پیرامون معانى خوب و بد گفتهاند، مفید است.
خوب و بد نزد متکلّمان
متکلّمان معانى گوناگونى براى حسن و قبح یا خوبى و بدى ذکر کردهاند. البته خوبى و بدى در نظر ایشان مشترک لفظى نیست، بلکه مشترک معنوى است که در موارد گوناگون، ملاکهاى متفاوت دارد. متکلّمان چهار ملاک براى موارد استعمال حسن و قبح به دست دادهاند:24
1. سازگارى و ناسازگارى با طبع: گاهى «خوب» به یک منظره زیبا یا غذاى خوشمزه یا صداى خوش گفته مىشود، به این معنا که این امور با طبیعت آدمى سازگار هستند. در مقابل اینها، به منظره ترسناک، داروى تلخ یا صداى ناهنجار «بد» اطلاق مىشود؛ زیرا با طبع انسان، هماهنگ نیستند.
2. موافقت با غرض و مصلحت و مخالفت با آن: مصلحت و غرض، خود بر دو قسم «نوعى» و «شخصى» است. گفته مىشود: عدل خوب است، زیرا مصالح نوع بشر را حفظ مىکند. در مقابل، ظلم بد است؛ چراکه ظلم، نظام اجتماع و مصالح نوع بشر را تباه مىکند. همچنین، نابود شدن دشمن یک شخص براى آن شخص خوب است، زیرا با غرض او موافق است؛ در حالى که این امر براى خانواده آن دشمن، بد است و موافق مصالح آنها نیست. هنگامى که مىگویند: این کفش براى کوهنوردى بد است یا این قلممو براى نقاشى خوب است، ناظر به همین معناست.
3. کمال براى نفس یا نقصان براى آن: در این معنا، همه امورى که براى نفسْ کمال به شمار مىروند (همانند علم، قدرت و شجاعت) خوب تلقّى مىشوند و همه چیزهایى که براى نفسْ نقیصه به شمار مىآیند (همچون جهل، ناتوانى و ترس) بد قلمداد مىشوند.
4. ستایش و نکوهش عقلا: امورى که از طرف عقلا مدح مىشود «خوب»، و امورى که از جانب ایشان نکوهش مىشود «بد» است. هنگامى که گفته مىشود: جزاى احسان به احسان، خوب است و جزاى احسان به اسائه، بد است، همین معنا مراد است.
رابطه زیبایى نزد فارابى و خوبى نزد متکلّمان
اوّلین تعریفى که از فارابى براى زیبایى بیان شد، یعنى وجود یافتن به وجودى افضل و برتر (و دستیابى به کمال)، منطبق بر معناى سوم متکلّمان از خوبى است؛ با این تفاوت که متکلّمان کمالات نفس را مطرح کردهاند، ولى فارابى کمال و زیبایى را به صورت اعم براى همه موجودات مادّى، انسان، و موجود اوّل عنوان نموده است. دومین تعریف فارابى از زیبایى، یعنى آنچه موجب تحسین عقلا مىشود، مطابق با معناى چهارم متکلّمان از خوبى است. برخى متکلّمان معناى چهارم حسن و قبح را به معناى سوم ارجاع دادهاند؛ به این ترتیب که عقل در مدح یک فعل، ملاحظه تناسب آن فعل با کمال وجودى موجود عاقل مختار را مىنماید و در مذمّت یک فعل نیز معطوف به نقصان آن براى موجود عاقل مختار است و توجهى ندارد که آن فعل مشتمل بر نفع شخصى یا نوعى باشد. براى مثال، هنگامى که عقل حکم به خوبىِ جزاى احسان به احسان مىکند یا حکم به بدىِ جزاى احسان به اسائه مىنماید، صرفا نظر به آن دارد که برخى افعال براى موجود زنده مختار، کمال است و برخى افعال نقص است.25
فارابى از زیبایى محسوس و جسمانى سخن گفته، امّا آن را به کمال برگردانده است. امروزه، زیبایى حسّى متعلّق زیباشناسى و هنرهاى زیبا، به معناى نخست متکلّمان پیرامون حسن، نزدیک است و در مفهومسازى کانتى به امر مطبوع و خوشایند حواس اطلاق مىشود که برحسب درجات گوناگون مطبوعیت، به صورت دلپسند، دوستداشتنى، لذّتبخش، دلربا و غیره جلوه مىکند.26
خوب و بد نزد فارابى و رابطه آن با زیبا و زشت
فارابى تعریفى از خوب و بد ارائه نمىنماید، ولى ملاک تمایز آن را به دست مىدهد:
خوب مطلق، سعادت و نیکبختى است؛ خوبى سعادت، بالذّات است، و هرچه در راه رسیدن به سعادت سودمند افتد، از قبیل اسباب و وسایل نیل به سعادت همه خوب است، امّا خوبى اسباب و وسایل، بالذّات نیست؛ بلکه از جهت سودى است که در راه وصول به سعادت دارند. و هر چیزى که به نحوى عایق و مانع سعادت باشد، علىالاطلاق بد و شر است.27
البته، از نظر فارابى، شر مصداقى در عالمِ وجود ندارد و آنچه وجودش وابسته به اراده انسان نیست بالجمله خیر است. و شر منحصر به اعمال ارادى آدمى است.28 فارابى «خوب و بد» و «زیبا و زشت» را در بحث امور ارادى به ترتیب بر هم عطف نموده است: «انسان به واسطه اراده، مىتواند به سوى سعادت تلاش کند و یا تلاش نکند، و توسط اراده مىتواند فعل خیر و شر و زیبا و زشت انجام دهد.»29 عطف زیبا و خوب، و زشت و بد، در آثار دیگر فارابى نیز به چشم مىخورد.30 علاوه بر این عطفها که عطف تفسیرى به نظر مىرسد، وى صراحتا خیر ارادى و شرّ ارادى را که اختصاص به انسان دارد به زیبا و زشت تعریف مىکند: «خیر ارادى و شرّ ارادى که عبارت از زیبا و زشت مىباشند، تنها از انسان پدید مىآیند.»31
بنابراین، «خوب و زیبا» و «بد و زشت»، در افعال ارادى انسان به یک معنا به کار رفتهاند. فارابى، در توصیف افعال ارادى، جمیل و قبیح را بر محمود و مذموم نیز عطف نموده است.32 لذا مىتوان خوب و بد را در این موضع بر معناى چهارم متکلّمان، یعنى آنچه موجب ستایش یا نکوهش عقلا مىشود، منطبق دانست. زشت و زیبا که وصف افعال ارادى قرار گرفته، از حیث مصداق، اخصّ از تعریف اوّل فارابى از زیبایى است که مبتنى بر کمال وجودى مىباشد و همه موجودات را دربر مىگیرد و از آنجا که مدح و تحسین عقلا در آن ملاک قرار گرفته، منطبق بر تعریف دوم فارابى از زیبایى است. البته، افعال ارادى شامل همه امورى است که به نحو ارادى از انسان صادر مىشود؛ اعم از افکار و علوم و اعمال و اخلاق. همانگونه که وى در تقسیم امور زیبا مىگوید:
زیبا خود بر دو قسم است: یک دسته تنها علم و دسته دیگر علم و عمل. لذا صناعت فلسفه هم بر دو گونه است: یک گونه آنچه به وسیله آن شناخت موجوداتى که انسان در آنها فعلى ندارد، حاصل مىشود... و دومى صناعتى که به وسیله آن شناخت امورى که شأن آنها این است که به صورت عملى درآیند، به دست مىآید.33
این صناعت دوم که فلسفه مدنى یا عملى نام دارد، شامل اخلاقیات و سیاست مدنى مىباشد.34 بنابراین، زیبایىهاى افعال انسانى اعم از دانشها، خلقیات، و اعمال است.
همانطور که گذشت، از نظر فارابى، «خوب مطلق» سعادت است و سعادت ذاتا خوب مىباشد. از سوى دیگر، سعادت نوعى کمال است.35 بنابراین، «خوب» نوعى کمال است و از آنجا که تعریف عامّ زیبایى مبتنى بر کمال وجودى است، «خوب» در افعال ارادى، شاخهاى از زیبایى است36 و خوب و زیبا و محمود به عنوان وصف افعال ارادى، مصداقى از زیبا به معناى اعم و به معناى کمال مىباشند. پیشتر اشاره شد که برخى متکلّمان هم خوب به معناى چهارم را به معناى سوم خوب ارجاع دادهاند.
داور کیست؟
صور خیال چه در مرتبه خیال و چه آنگاه که به صورت اثر هنرى تجسّم مىیابند، به زیبا و زشت متّصف مىشوند؛ مانند اینکه حکم مىکنیم: این تصویر گل، زیباست یا این قطعه موسیقى، زیبا نیست. آیا این قوّه بینایى است که حکم به زیبایى گل مىکند؟ آیا این قوّه شنوایى است که حکم به زیبایى یک آواز مىنماید؟ آیا قوّه متخیّله این احکام را صادر مىکند یا قوّه ناطقه است که صور خیالى را در ترازوى زیبا و زشت مىسنجد؟
فارابى قواى سهگانه ادراکى یعنى قوّه حسّاسه، قوّه متخیّله، و قوّه ناطقه را علاوه بر حکمت نظرى، از منظر حکمت عملى نیز مورد تأمّل قرار داده است.37 قوّه حسّاسه صرفا قادر به درک امور لذّتبخش و دردناک است. قوّه متخیّله، علاوه بر لذّت و اذیت، امور و اشیاى سودمند و زیانبخش را نیز ادراک مىنماید. قوّه ناطقه علاوه بر ادراک لذّت و اذیت و سود و ضرر، قادر به درک زیبا و زشت است. بنابراین، تنها قوّهاى که قادر به داورى و تمیز زشت و زیباست قوّه ناطقه مىباشند و نه قوّه متخیّله و قوّه حسّاسه. قبلاً روشن شد که فارابى زیبا و خوب را در امور ارادىِ صادره از انسانْ مترادف مىداند و به همین ترتیب، زشت و بد را در یک معنا به کار مىبرد. بنابراین، داورى قوّه ناطقه پیرامون زشت و زیباى افکار و رفتار و اخلاق انسان، چیزى غیر از قضاوت اخلاقى پیرامون خوبى و بدى آنها نیست. این نتیجه درست است؛ امّا همانطور که گذشت، علاوه بر زیبایىهاى ارادى، زیبایىهاى محسوس و جسمانى هم مورد اعتراف فارابى است. وى علاوه بر این، آنجا که سخن از قدرت قوّه متخیّله در محاکات دارد، از محسوسات زیبا و زشت یاد مىکند: «قوّه متخیّله... محاکات از سبب اوّل و مفارقات و سماویات را به واسطه برترین محسوسات از قبیل چیزهاى زیبا انجام مىدهد، چنانکه محاکات از معقولات ناقصه را به وسیله پستترین و ناقصترین محسوسات از قبیل اشیاى زشت انجام مىدهد.»38
فارابى همچنین در کتاب موسیقى کبیر، وصف زیبا را براى صوت و نغمه39 و لحن40 به کار برده است.41 اساسا محتواى موسیقى کبیر معطوف به زیبایى در همان معنایى است که دانش نوین زیباشناسى ناظر به آن مىباشد. بنابراین، فارابى زیبایى محسوس و متخیّل و معقول را مىپذیرد؛ یعنى زیبایى هم مىتواند ویژگى امور محسوس باشد و هم امور متخیّل و صور خیال و هم امور معقول. امّا قوّهاى که حکم به زیبا و زشت مىکند قوّه حسّاسه یا متخیّله نیست؛ درک زیبا و زشت در شأن این دو قوّه نمىباشد. قوّه بینایى، رنگ و شکل را تشخیص مىدهد. قوّه شنوایى، بلندى و کوتاهى و زیر و بمى صداها را تمیز مىدهد. قوّه متخیّله نیز قادر به بازشناسى همین ویژگىهاى حسّى است. تنها قوّه ناطقه و عاقله است که شأنیت ادراک زیبایى را دارد.42
البته، از سخنان فارابى نمىتوان دریافت که درک زیبایى محسوس متعلّق قوّه ناطقه نظرى است یا عملى. از نظر فارابى، قوّه ناطقه قادر به ادراک زیبایى به معناى اعم، شامل زیبایىهاى محسوس، زیبایى دانش و فکر، و زیبایى اعمال و اخلاق است. زیبا در معناى علم محض، متعلّق قوّه ناطقه نظرى است و زیبا در معناى علم توأم با عمل، متعلّق قوّه ناطقه عملى است. به تعبیر دیگر، قوّه ناطقه نظرى قوّه زیباشناسى نظرى، و قوّه ناطقه عملى قوّه زیباشناسى عملى است. فارابى حکم به زیبایى فکر، خُلق، و رفتار را همان حکم به خوبى مىداند؛ امّا حکم به زیبایىهاى مادّى و محسوس، هرچند مستند به قوّه ناطقه است، روشن نیست که از احکام ناطقه عملى است یا نظرى؟!43
ملاک نهایى نقد صور خیال
قوّه ناطقه با ملاک «خوب و بد» و «زیبا و زشت»، به سنجش سایر قواى نفس و حتى موجودات طبیعى مىپردازد. از نظر فارابى، ملاک نهایىِ این ملاکها «سعادت» است که تنها قوّه ناطقه مىتواند آن را دریابد:
هنگامى که قوّه ناطقه، سعادت را بشناسد و با قوّه نزوعیه به آن مشتاق شود، و در آنچه سزاوار انجام دادن است، اندیشه کند تا به کمک قوّه ناطقه عملى به آن نائل گردد و آنچه را استنباط کرده، توسط آلات قوّه نزوعیه، جامه عمل بپوشاند و قواى متخیّله و حسّاسه، در این راه، یاور و فرمانبر قوّه ناطقه باشند تا انسان را به سوى اعمالى که منتهى به سعادت مىشوند، وادار سازند، در این صورت هرچه از انسان صادر شود، خوب و زیبا خواهد بود.44
و این تنها راه حصول خیر ارادى، و یگانه حالتى است که قوّه متخیّله، زیبا و خوب تلقّى مىشود. در مقابل، شر ارادى به این علّت پدید مىآید که قواى متخیّله و حسّاسه، هیچیک، قادر به ادراک سعادت نیستند. البته، قوّه ناطقه هم در همه احوالْ سعادت را درنمىیابد؛ بلکه فقط هنگامى آن را درمىیابد که براى ادراکش تلاش کند.45 امور فراوانى وجود دارد که مىتواند در خیال انسان، به جاى سعادت، به منزله هدف و غایت زندگى تلقّى شود؛ مانند امور لذّتبخش، سودمند، و جز آن.46
هرگاه انسان سعادت را درنیابد تا به آن مشتاق شود و هدف خود را چیزى جز سعادت قرار دهد، همچون امور لذّتبخش یا سودمند یا چیرگى یا...، و توسط قوّه نزوعیه به سوى آنها مشتاق گردد، و با قوّه ناطقه عملى، در استنباط اسباب نیل به این قبیل غایاتْ اندیشه کند و آنچه را استنباط نموده، با آلات قوّه نزوعیه انجام دهد و قواى متخیّله و حسّاسه، او را در این راه، مدد رسانند، هرچه از آدمى صادر مىشود، همگى زشت و شر خواهد بود و همینطور است اگر انسان سعادت را با عقل نظرى دریابد، ولى آن را غایت قرار ندهد و شوقى به آن نداشته باشد و یا شوقش ضعیف باشد، باز همه آنچه انجام مىدهد شر خواهد بود.47
پس، در چنین حالتى، قوّه متخیّله و تخیّلات انسان نیز همگى زشت و شر قلمداد مىشود. بنابراین، قواى انسان از جمله قوّه متخیّله و صور خیالى ـ به خودى خود ـ خوب یا بد نیستند. همچنین، آنها زیبا یا زشت به معناى خوب و بد نیستند. سنجش آنها توسط قوّه ناطقه، و با ملاک سعادت، صورت مىپذیرد. قوّه ناطقه با ملاک سعادت، نه تنها سایر قواى انسان و اعمال او را نقد مىکند، بلکه موجودات طبیعى و غیرارادى را هم مىسنجد: «خیرى که در رسیدن به سعادت سودمند است، گاهى موجود طبیعى است و گاهى موجود ارادى است و بدى مانع از سعادت، گاهى موجود بالطبع است و گاهى به وسیله اراده حادث مىشود.»48
فارابى در جاى دیگر هم ابراز مىدارد که اشیاى غیرارادى حکم اشیاى ارادى را مىپذیرند:
بسیارى از چیزهایى که عمل آنها در اراده ما نیست، با آن چیزهایى که عملشان در اراده ماست، یارى مىشوند و این چیزهاى کمکى، یا تمهیدى هستند براى آنها و یا حافظ و یا راهنماى آنها، و اینها همه، به شمار آنچه عمل آنها در اراده ماست درمىآیند... و بالجمله، چیزهایى که در انسان یا براى انسان، خیر و شر خوانده مىشوند، برخى به نفسْ منسوباند و برخى به بدن، و برخى بیرون از این دو دستهاند.49
بنابراین، ملاک نهایى ارزیابى خیال و سایر قوا و افعال و حتى اشیا و موجودات غیرارادى که به نحوى مرتبط با افعال ارادىاند، سعادت است و داور و حاکم، قوّه ناطقه است.50
نتیجه گیرى
ملاکهاى نقد خیال نزد فارابى مشتمل بر صدق و کذب، زیبایى و زشتى، و خوبى و بدى است. صور خیال به صدق و کذب متّصف مىشوند؛ امّا صدق و کذب، در اینگونه حملها، متفاوت با صدق و کذب معطوف به خبر است. در صور خیال، صدق به معناى امکان وقوعى، و کذب به مفهوم امتناع وقوعى است.
زیبایى، از نظر فارابى، دست یافتن به کمال اخیر است. این تعریف مىتواند ملاک تمایز را نیز به دست دهد و در تشخیص مصادیق زیبا و زشت به کار آید؛ به این ترتیب که اگر تخیّل و خیالانگیزى براى ایجاد کمال وجودى همچون کمال علمى یا کمال اخلاقى شکل گیرد، زیبا خواهد بود و اگر براى ایجاد نقصان وجودى مانند جهل و رذایل اخلاقى صورت پذیرد، زشت قلمداد خواهد شد. فارابى «خوب و زیبا» و «بد و زشت» را در مورد افعال ارادى انسان، در یک معنا، به کار مىبرد. این مطلب نیز تأکیدى است بر اینکه سنجش صور خیال از حیث زیبایى، بدون توجه به آثار خوب و بد آن، تمام نیست. قواى حاسّه و متخیّله قادر به درک زیبایى نیستند. ادراک زیبایى فقط در شأن قوّه ناطقه است. همچنین، تنها قوّه ناطقه مىتواند سعادت را که ملاک نهایى نقد خیال است، دریابد.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه تهران. دریافت: 20/12/89 ـ پذیرش: 11/4/90.
1ـ ارسطو، درباره نفس، 427 ب 16ـ17.
2ـ همان، 428 الف 71.
3ـ همان، 427 ب 20.
4ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، تصحیح و ترجمه حسن ملکشاهى، ص 33؛ همو، الفصول المنتزعه، تصحیح و ترجمه حسن ملکشاهى، ص 11؛ همو، آراء اهل المدینة الفاضله، مقدّمه و حواضى على بوملحم، ص 177.
5ـ همو، آراء اهل المدینة الفاضله، ص 154.
6ـ همو، موسیقى کبیر، ترجمه آذرتاش آذرنوش، ص 13.
7ـ همو، آراء اهل المدینة الفاضلة، ص 193ـ197.
8ـ همو، التعلیقات، ص 148.
9ـ زیباشناسى، به منزله دانش، در قرن هجدهم نضج گرفت. ویلیام هوگارت 1697ـ1764، نقّاش انگلیسى، در سال 1753 کتاب تحلیل زیبایى را نوشت. ادموند برک (1730ـ1797)، در سال 1757، کتاب تحقیقى فلسفى در منشأ تصوّرات ما از والایى و زیبایى را انتشار داد. و کانت نقد سوم خویش را پیرامون زیبایى و والایى در سال 1790 نگاشت و آن را نقد قوّه حکم نامید. «پیش از نقد سوم کانت، هیچ اثرى نظریه زیبایىشناسى را در دل نظام فلسفى جامعى عرضه نکرده بود و امروزه اهمیت و تأثیر این کتاب در همان چند دهه نخست بعد از انتشار آن، به ثبوت رسیده است.» دانلد کرافورد، دانشنامه زیبایىشناسى، ترجمه جمعى از مترجمان، ص 41
10ـ افلاطون، دوره آثار هیپیاس بزرگ، ترجمه محمدحسین لطفى، ج 5، ص 289؛ ج 8، ص 287.
11ـ همو، دوره آثار مهمانى، 211 الف 2ـ ب2.
12ـ همو، 1449 الف 32ـ34.
13ـ همو، 1078 ب 1.
14ـ ابونصر فارابى، السیاسهالمدنیة، ص 70؛ همو، آراء اهل المدینهالفاضله، ص 84.
15ـ همو، آراء اهل المدینهالفاضله، ص 84.
16ـ همان؛ همو، السیاسهالمدنیة، ص 70.
17ـ همو، آراء اهل المدینهالفاضله، ص 84.
18ـ همو، السیاسهالمدنیة، ص 72.
19. J. Lacoste J., L'idee de Beau, p. 3.
20ـ ابونصر فارابى، تلخیص نوامیس افلاطون، ص 54.
21ـ ایمانوئل کانت، نقد قوّه حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، ص 101، 111 و 127.
22. M. Poetry Heidegger, Language, Thaught, tr. A. Hofstadter, p. 79.
23. C.f. A. Baumgarten, Aesthetica.
24ـ سعدالدین تفتازانى، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، ج 4، ص 282.
25ـ جعفر سبحانى، محاضرات فى الالهیات، تلخیص على ربّانى گلپایگانى، ص 220.
26ـ ایمانوئل کانت، همان، ص 102.
27ـ ابونصر فارابى، السیاسهالمدنیة، ص 181.
28ـ همو، الفصول المنتزعه، ص 73.
29ـ همو، السیاسهالمدنیة، ص 181.
30ـ همو، تحصیل السعادة و التنبیه على سبیل السعادة، ترجمه علىاکبر جابرىمقدم، ص 39.
31ـ همو، السیاسهالمدنیة، ص 182.
32ـ همان، ص 181.
33ـ همو، التحصیل السعادة، ص 111.
34ـ همان، ص 112.
35ـ همان، ص 83.
36ـ آندره ژید، که از بنیانگذاران نظریه «هنر براى هنر» است، اخلاق را شاخهاى از زیباشناسى قلمداد مىکند:
Q- What is morality, according to you?
Gide-A branch of Aesthetics. (Jacques Maritain, The Responsibility of the Artist, p. 1)
این سخن را نباید با سخن فوق هممعنا دانست؛ زیرا معناى واژه «زیبایى» در دانش زیباشناسى، مباین با معناى فوق است، هرچند از حیث مصادیق، عام و خاص مطلق مىباشند.
37ـ ابونصر فارابى، الفصول المنتزعه، ص 11؛ همو، السیاسة المدنیة، ص 33.
38ـ همو، آراء اهل المدینهالفاضله، ص 196ـ197.
39ـ ابونصر فارابى، موسیقى کبیر، ص 105.
40ـ همان، ص 11.
41ـ همان، ص 19، 28 و 555.
42. L. Shaftesbury, Philosophies of Art and Beauty, p. 259,
43ـ ایمانوئل کانت، همان، ص 58.
44ـ ابونصر فارابى، آراء اهل المدینهالفاضله، ص 188؛ همو، السیاسهالمدنیة، ص 182.
45ـ همو، السیاسهالمدنیة، ص 182.
46ـ همان.
47ـ همان؛ همو، السیاسهالمدنیة، ص 188.
48ـ همو، السیاسهالمدنیة، ص 181.
49ـ همو، موسیقى کبیر، ص 561ـ562.
50ـ خواجه نصیرالدین طوسى، رساله آغاز و انجام، به کوشش ایرج افشار، ص 36ـ37.
- ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسین لطفى، تهران، خوارزمى، 1355.
- ـ تفتازانى، سعدالدین، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، بیروت، عالمالکتب، 1409ق.
- ـ سبحانى، جعفر، محاضرات فى الالهیات، تلخیص على ربّانى گلپایگانى، قم، مؤسسة النشر اسلامى، 1372.
- ـ طوسى، خواجه نصیرالدین، رساله آغاز و انجام، به کوشش ایرج افشار، تهران، دانشگاه تهران، 1335.
- ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضلة، مقدمه و حواشى على بوملحم، بیروت، دارالهلال، 2003م.
- ـ ـــــ ، التعلیقات، تحقیق جعفر آلیاسین، تهران، حکمت، 1371.
- ـ ـــــ ، السیاسهالمدنیه، تصحیح و ترجمه حسن ملکشاهى، تهران، سروش، 1376.
- ـ ـــــ ، تحصیل السعادة و التنبیه على سبیل السعادة، ترجمه علىاکبر جابرى مقدم، قم، دارالهدى، 1384.
- ـ ـــــ ، تلخیص نوامیس افلاطون، بیروت، دارالاندلس، 1402ق.
- ـ ـــــ ، فصول المنتزعه، تصحیح و ترجمه حسن ملکشاهى، تهران، سروش، 1382.
- ـ ـــــ ، موسیقى کبیر، ترجمه آذرتاش آذرنوش، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1375.
- ـ کانت، ایمانوئل، نقد قوّه حکم، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، چ سوم، تهران، نى، 1383.
- - Baumgarten, A., Aesthetica, Hildesheim Georg Holms Verlagsbuchhandlung, 1961.
- - Heidegger, M. Poetry, Language, Thaught, tr. A. Hofstadter, New York, Harper and Row, 1971.
- - Lacoste, J., L'idee de Beau, Paris, Lacoste, 1986.
- - Maritain, Jacques, The Responsibility of the Artist, Indiana University of notere dame, Bordas princton, 1960.
- - Shaftesbury, L. Philosophies of Art and Beauty, Chicago University Press, 1964.
















