تبیین و نقد نظریه کانت درباره ماهیت صدق
بررسى نظرگاه کانت درباره چیستى صدق، به لحاظ تأثیرگذارى این اندیشمند در تحوّلهاى مربوط به مباحث معرفتشناسى در سه قرن اخیر، از اهمیتى بسزا برخوردار است. کانت کتاب نقّادى عقل محض را در پاسخ به چگونگى نسبت میان اندیشنده و ابژه (متعلّق شناخت) به رشته تحریر درآورد.
تنها نظریه رسمى پیش از کانت در مورد ماهیت صدق، «نظریه مطابقت» بوده است و لذا هم عقلگرایان و هم تجربهگرایان، با وجود اختلاف فکرى، بر تمایز میان ذهن و عین تأکید داشتند. امّا در این میان، بارکلى نحلهاى دیگر را پایهگذارى کرد و با طرح وحدت ذهن و عین، از مرز رئالیسم گذشت و به ایدهآلیسم روى آورد. کانت در مواجهه با این بحث، موضع روشنى نداشته، و در تمهیدات تمایز میان نومن و فنومن را پذیرفته است. او در نقد عقل محض، نومن را به عنوان ساحتى مستقل از ذهن به رسمیت نمىشناسد و از فاصله خود با ایدهآلیسم مىکاهد. البته، این اضطراب معرفتى، تفاوتى در نظریه صدق کانت ایجاد نمىکند؛ زیرا در هر صورت، او بر عدم علم به نومن، و تقدّم معرفتشناختى سوژه بر ابژه تأکید دارد. با این توصیف، کانت معتقد به نظریه مطابقت نبوده و طرفدار و پایهگذار نظریه انسجامگروى محسوب مىشود. در این مقاله، ابعاد و زوایاى دیدگاه کانت را بررسى و مؤلّفههاى آن را نقد خواهیم کرد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره اول، پاییز 1389، 165ـ182
محمّد جعفرى*
چکیده
بررسى نظرگاه کانت درباره چیستى صدق، به لحاظ تأثیرگذارى این اندیشمند در تحوّلهاى مربوط به مباحث معرفتشناسى در سه قرن اخیر، از اهمیتى بسزا برخوردار است. کانت کتاب نقّادى عقل محض را در پاسخ به چگونگى نسبت میان اندیشنده و ابژه (متعلّق شناخت) به رشته تحریر درآورد.
تنها نظریه رسمى پیش از کانت در مورد ماهیت صدق، «نظریه مطابقت» بوده است و لذا هم عقلگرایان و هم تجربهگرایان، با وجود اختلاف فکرى، بر تمایز میان ذهن و عین تأکید داشتند. امّا در این میان، بارکلى نحلهاى دیگر را پایهگذارى کرد و با طرح وحدت ذهن و عین، از مرز رئالیسم گذشت و به ایدهآلیسم روى آورد. کانت در مواجهه با این بحث، موضع روشنى نداشته، و در تمهیدات تمایز میان نومن و فنومن را پذیرفته است. او در نقد عقل محض، نومن را به عنوان ساحتى مستقل از ذهن به رسمیت نمىشناسد و از فاصله خود با ایدهآلیسم مىکاهد. البته، این اضطراب معرفتى، تفاوتى در نظریه صدق کانت ایجاد نمىکند؛ زیرا در هر صورت، او بر عدم علم به نومن، و تقدّم معرفتشناختى سوژه بر ابژه تأکید دارد. با این توصیف، کانت معتقد به نظریه مطابقت نبوده و طرفدار و پایهگذار نظریه انسجامگروى محسوب مىشود. در این مقاله، ابعاد و زوایاى دیدگاه کانت را بررسى و مؤلّفههاى آن را نقد خواهیم کرد.
کلیدواژهها: نظریه مطابقت، انسجامگروى، کانت، ابژه، سوژه، رئالیسم، ایدهآلیسم.
مقدّمه
کانت پرآوازهترین و تأثیرگذارترین فیلسوف غرب در چهار قرن گذشته است که بىمبالغه، مىتوان بسیارى از مکاتب فلسفى متأخّر را در افکار و آثار او ریشهیابى کرد. بسیارى از ابعاد تفکّر فلسفى و معرفتشناختى او تا به امروز مورد کاوش و سنجش قرار گرفته است؛ ولى شاید بتوان ادّعا کرد که در تبیین و نقد نظریه صدق او، کمتر تحقیقى انجام شده است. دلیل این امر گذشته از نوپا بودن برخى مسائل معرفتشناختى، نظیر مسئله صدق، شاید بیشتر پیچیدگى مباحث کانت و به ویژه نبود دیدگاهى نظاممند و روشن از او درباره اینگونه مسائل معرفتشناختى باشد.
مؤلّفه «صدق» همواره یکى از عناصر اصلى حوزه معرفت تلقّى شده است. آرى، چه در میان فلاسفه غرب که تعریفشان از معرفتْ به تحلیل سهوجهى1 مشهور است (یعنى «باور صادق موجّه»)2 و چه در میان اهل منطق و فلاسفه اسلامى که معرفت را «اعتقاد جازم مطابق صادقو غیرقابل زوال» مىدانند،3 صدق از ارکان علم شناخته شده است. بر این اساس، فرد فقط وقتى به گزارهاى علم دارد که آن گزاره صادق باشد. تأکید معرفتشناسان بر شرط صدق از آنروست که ذهن آدمى به همان اندازه که مىتواند به گزارهاى صادقْ باور داشته باشد، مىتواند گزارهاى کاذب را نیز باور کند. بدیهى است، باور کاذب نمىتواند معرفت به معناى واقعىِ کلمه باشد.
در بحث از صدق، پرسشهاى گوناگونى مطرح است: ماهیت و مفهوم صدق چیست؟ معیار احراز صدق چیست؟ حاملهاى صدق4 کداماند؟ آیا این جملاتاند که متّصف به صدقمىشوند یا صرفا گزارههایند که حامل صدقاند؟ آیا صدق انواع متعدّدى دارد؟ آیا در قضایاى مختلف مىتوان به دیدگاههاى مختلفى در مورد صدق دست یافت؟ آیا صدق توصیفى است یا هنجارى؟
ناگفته، پیداست که پژوهش و پاسخ به همه این پرسشها از دیدگاه کانت، با عنایت به برخى محدودیتها از جمله آنچه پیشتر درباره نبود دیدگاهى نظاممند و روشن از او در باب بعضى مسائل معرفتشناختى بیان شد، کارى است بس دشوار و طاقتفرسا. از اینرو، نگارنده بر آن است تا در مقاله حاضر، صرفا به تبیین دیدگاه کانت در مورد چیستى و ماهیت صدق بپردازد.
اهمیت و جایگاه موضوع
اهمیت بررسى دیدگاه کانت در مورد نظریه صدق آنگاه روشنتر مىشود که دریابیم کانت تفکّر انتقادى خود را که به «انقلاب کوپرنیکى» موسوم ساخت، از این پرسش آغاز کرد که قلمرو شناخت ما کجاست؟ چه چیزهایى را ما مىتوانیم بدانیم؟ فاهمه ما از ادراک چه امورى عاجز است؟ هماهنگى میان تصوّر و واقعیت، یا به تعبیر دقیقتر، هماهنگى میان تصوّرهاى عقلانى ما (که نتیجه فعالیت درونى ما هستند) و ابژهها (که نتیجه فعالیت درونى ما نیستند)، چگونه ممکن است؟5 فیلسوفان قبل از کانت درباره هماهنگى میان اندیشه و ابژه تحقیق کرده، ولى به امکان نسبت میان اندیشنده و موضوع آن کمتر پرداخته بودند. به تعبیر روشنتر، آنان نپرسیده بودند چه با چه هماهنگ است؟6 کانت با گذر از پاسخ تجربهگرایان و عقلگرایان، در پاسخ به چگونگى این نسبت، کتاب نقّادى عقل محض را به نگارش درآورد.
همه این پرسشها در ارتباط با بحث نظریه صدق مىباشند؛ زیرا مهمترین پرسشى که هر نظریه صدق باید پاسخگوى آن باشد، پرسش در مورد ماهیت صدقسازها7 است. پرسشمزبور آن است که: آیا صدقسازها یعنى آنچه موجب اتّصاف حاملها به صدق و کذب مىشوند، مستقل از ذهناند یا خیر؟ پاسخى که نظریههاى صدق به چنین پرسشى مىدهند، آنها را به رئالیستى و غیررئالیستى تقسیم مىکند. فلسفه کانت با بحث درباره قلمرو معرفت، تحوّلى عظیم در چگونگى پاسخ به این پرسش پدید آورد و به طور غیرمستقیم، باعث دگوگونى در نظریههاى صدق نیز شد. این سخن فولکیه که «تا از حدود معرفت آدمى بحث نشود، سخن از ماهیت صدق و کذب بىثمر است»، در اینجا معناى خود را بازمىیابد.8 نکات فوق ثابت مىکند که نظریه صدق کانت یکى از زیربنایىترین سطوح فکرى اوست که اگر درست بازکاوى شود، به فهم بسیارى از نقاط پیچیده افکار وى کمک مىکند.
از آنجا که کانت با نقّادى فلسفههاى پیش از خود، راه را براى طرح نظریات معرفتشناسانه خویش بازمىسازد، لازم است در بحث صدق نیز ابتدا نگاهى به تفکّرات اندیشمندان سابق بر او داشته باشیم.
تاریخچه موضوع
شاید بتوان ادّعا کرد که تنها نظریه رسمى پیش از کانت در مورد ماهیت صدق، «نظریه مطابقت» بوده است. بر اساس این نظریه، هر گزاره وقتى صادق است که مطابق با واقع باشد. معرفتشناسان پیشینه این نظریه را به آثار ارسطو مىرسانند. ارسطو صدق و کذب را به طور مستقیم با هستى و نیستى پیوند مىزند. وى مىگوید:
نخست باید معلوم کنیم که: صدق چیست و کذب چیست؟ کذب این است که درباره آنچه هست، بگوییم نیست یا درباره آنچه نیست، بگوییم هست. صدق این است که درباره آنچه هست، بگوییم هست و درباره آنچه نیست، بگوییم نیست.9
البته، برخى این نظریه را به افلاطون نسبت دادهاند.10 این نظریه دیدگاهى رئالیستى را دنبال مىکند که براساس آن، صدق به معناى هماهنگ شدن ذهن با واقعیات خارجى است. بر این اساس، در این نظریه، چند نکته به عنوان پیشفرض و اصل موضوع، مفروض و مقبول گرفته شده است:11
1) واقعیتى فراسوى ذهن آدمى یافت مىشود.
2) باورهایى در ذهن آدمى یافت مىشوند که به گونهاى درباره همین واقعیتها مىباشند.
3) باورها به هیچ روى با واقعیتهاى یادشده یکى نیستند، بلکه لزوما غیر آنها هستند.
4) غیریت باورها با واقعیتها مانع از نسبت محاکات مطابقى میان آنها نیست.
پاتنم در آغاز فصل سوم از کتاب عقل، صدق و تاریخ، در بیان عناصر نظریه رئالیستها چنین مىگوید:
براساس این دیدگاه، جهان متشکّل از مجموعههاى ثابت از چیزهاى مستقل از ذهن است. فقط یک توصیف صادق و درست از «نحوه بودن جهان» وجود دارد. صدق مستلزم نوعى نسبت مطابقت میان واژهها یا اندیشهها و امور بیرونى است. من این دیدگاه را دیدگاه بیرونگرایانه مىنامم.12
در نگاه شکّاکان اوّلیه (سوفیستها) نظریه صدق نیز براساس همان نظریه مطابقت شکل گرفته بود؛ البته آنان یا پیشفرض اوّل («واقعیتى فراسوى ذهن آدمى یافت مىشود») و یا پیشفرض چهارم را که «باورها با واقعیات نسبت مطابقت دارند و از آنها ـ همانگونه که در خارجاند ـ حکایت مىکنند» انکار مىنمودند. سه اصل معروف گرگیاس13 مؤیّد این مدّعاست که:
1) هیچ واقعیتى وجود ندارد.
2) اگر هم وجود داشته باشد، ما نمىتوانیم به آن معرفت پیدا کنیم.
3) اگر هم بتوانیم معرفت پیدا کنیم، نمىتوانیم به دیگرى منتقل کنیم.
همانگونه که پیداست، شکّاکان اوّلیه به هیچ روى اصل سوم را به چالش نمىکشند. از نظر آنان نیز بین باور و واقعیت جدایى است؛ ولى سخن آنان برسر پر کردن این فاصله است. آنان مدّعىاند که پوشاندن این فاصله با نسبتهایى همچون مطابقت، غیرممکن و یا تردیدآمیز است. امّا در شکّاکیت متأخّر که قبل از کانت شکل گرفت، اصل سوم به مخاطره افتاد. توضیح آنکه دکارت (1596ـ1650م) همان اصل سوم را در اصول فلسفى خویش14 مورد تأکید قرار داد. وى ذهن و عین را به نحو دقیق، از یکدیگر متمایز ساخت. از اینرو، فیلسوفان پس از او با قطعى تلقّى کردن این اصل، توجهشان را عمدتا به سمت ارتباط میان این دو قلمرو معطوف نمودند. آنان با مسلَّم دانستن تقدّم ابژه بر سوژه، تلاش مىکنند چگونگى تأثیر عالم خارج در ذهن را توضیح دهند تا روشن شود که چگونه مىتوان به مطابقت معرفت (که ذهنى است) با اعیان و اشیا (که عینى مىباشند) پى برد.15 در این رهگذر، چه عقلگرایان (که به مطابقت معلومات عقلى با حقیقت جازم بودند)16 و چه تجربهگرایان اوّلیه (که حس و تجربه را اصل دانستند) در یک نقطه اشتراک رأى داشتند و آن رئالیسم ابتدایى بود که بر تمایز میان ذهن و عین تأکید داشت. در مورد هماهنگى میان آن دو، پاسخ فیلسوف تجربى این بود که این هماهنگى نتیجه آن است که خود اعیان از طریق عضوهاى جسمى به درون ما راه مىیابند و در ذهن ما تأثیر مىگذارند؛ ما از طریق حواس، صاحب صور ادراکى مىشویم. پاسخ خردگرایان این بود که هماهنگى از آنرو وجود دارد که خود ذهن پدیدآورنده شناسایى مىباشد و خداوند چیزها را چنان به نظم کشیده است که آنچه به طور لازم به اندیشه درمىآید، همواره با بودن به خودى خود هماهنگ است.17
امّا در این میان بارکلى (1685ـ1753م) نحلهاى دیگر را آغاز نمود. او با طرح وحدت میان
ذهن و عین، و در واقعْ انکار اصل سوم، از مرز رئالیسم گذشت و به ایدهآلیسم (اصالت معناى محض) روى آورد. ایدهآلیسم تجربى بر این باور است که اشیاى تجربهشده، چیزى جز ادراکات نیستند و جهان تجربى واجد هیچ واقعیتى فراتر از تجربه ناظر و مشاهدهگر نیست. بر این اساس، همه اشیاى تجربى به هویّات تصوّرى مبدّل مىشوند که خارج از ادراک ما واجد هیچ نوع واقعیتى نیستند.18 بارکلى که خود را مدافع عقل سلیم و دین در برابر شکّاکیت و الحاد مىدانست، بر این باور بود که عوام مىپندارند چیزهایى که به طور بىواسطه ادراک مىکنند اشیاى واقعىاند؛ امّا فلاسفه بر آناند که اشیایى که به طور بىواسطه ادراک مىشوند، تصوّراتى هستند که صرفا در ذهن وجود دارند. بارکلى نظر خود را جمع میان این دو قول دانست؛ زیرا او اشیاى واقعى و تصوّرات را یکى مىگرفت. او مىپنداشت که در صورت قبول نظریه او، دیگر تردیدى در مورد ماهیت واقعى اشیا باقى نمىماند؛ زیرا آنچه به طور بىواسطه ادراک مىشود، بنابر تعریف، برى از خطاست.19 با توضیحات اجمالى که در مورد دیدگاه رئالیسم و ایدهآلیسم و عناصر بنیادى آنها آمد، حال بهتر و ژرفتر مىتوان اندیشه کانت را درباره مفهوم صدق و دیدگاه مطابقت و رئالیسم مورد بازخوانى قرار داد.
دیدگاه کانت در مورد ذهن و عین
با تتّبعى اجمالى مىتوان به دو رویکرد از کانت در اینباره دست یافت:
1) رویکرد اوّل که بیشتر مورد توجه و عنایت اندیشمندان قرار گرفت و عمدتا هم آن را به کانت نسبت مىدهند، دیدگاه تمایز میان ذهن و عین است. بر این اساس، عالم واقع نه فىنفسه بلکه از لحاظ ارتباطش با ما انسانها به دو بخش قابل تقسیم است: بخشى ادراکشدنى، و بخشى ادراکناشدنى است. کانت از بخش دوم به بود، نومن،20 شىء فىنفسه،21 وواقع،22 و از بخش اوّل به نمود، فنومن،23 شىء در نزد ما،24 و ظاهر25 تعبیر مىنمود.کانت معتقد است: ذهن ادراکات حسّى خود را نخست در دو مقوله حسّى به نام زمان و مکان کانالیزه مىکند و سپس آنها را در دوازده مقوله از مقولات فاهمه محض صورتبندى و شاکلهسازى مىنماید. به اعتقاد کانت، اگر مُدرَکات ما بتوانند از این صافىها عبور کنند، آنها را «نمود» مىدانیم؛ در غیر این صورت، آنها مربوط به عالم «بود» مىشوند.26 بدینسان، آنچه ما درمىیابیم داراى واقعیت نمودارى است و نه واقعیت به خودى خود.27 در نگاه کانت، نومن مفهومى است که به فهم (فاهمه) اختصاص دارد و به تعبیر دیگر، از دسترس حسّاسیت خارج است و به شهود حسّى ما درنمىآید.28
کانت در کتاب تمهیدات تمایز میان عین و ذهن را به صراحت پذیرفته است:
از قدیمترین اعصار فلسفه، اهل تحقیقِ در عقل محض، چنین فکر کردهاند که علاوه بر موجودات محسوس یا پدیدارها که عالم محسوس از آنها ترکیب شده است، موجودات عقلانىِ خاص (ذوات معقول) نیز هست که به گمان ایشان، مقوّم عالم معقول است. از آنجا که آنها پدیدار را با توهّم یکى مىگرفتهاند، واقعیت را فقط از آن موجودات معقول مىدانستهاند. در واقع، ما اگر چنانکه شایسته است محسوسات را صرف پدیدار بشماریم، در عین حال به همین لحاظ قبول کردهایم که شىء فىنفسهاى به عنوان اساس آنها وجود دارد؛ هرچند نمىدانیم که آن خود در واقع چگونه است و فقط پدیدار آن، یعنى نحوه اثرى را که حواس از این چیز نامعلوم مىپذیرد، مىشناسیم. پس فاهمه، درست با قبول پدیدار، وجود شىء فىنفسه را نیز تصدیق مىکند.29
وى در ادامه مىگوید:
باید همواره این قاعده استثناناپذیر را مؤکّدا ملحوظ داشت که درباره این موجودات عقلى محض، هیچ چیز معیّنى نمىدانیم و نمىتوانیم بدانیم؛ زیرا مفاهیم محض و همچنین شهودهاى محض ما، هیچکدام، جز به متعلّقهاى تجربه ممکن که صرفا موجودات محسوساند، راجع نیست.30
2) رویکرد دوم که از برخى عبارات کانت در کتاب نقد عقل محض به ویژه ویرایش اوّل آن برمىآید، فاصله او را با ایدهآلیسم تجربى کم مىکند. کانت در نقد عقل محض مىگوید: «تقسیم اشیا به پدیدارها و ذوات معقول و تقسیم عالم به عالم محسوسات و عالم فاهمه... در معناى ایجابى کاملاً غیرقابل قبول است.»31
جى اس بک،32 شاگرد کانت، با الهام از مکاتباتى که با این اندیشمند داشته است، «شىءفىنفسه» را هویّتى مستقل محسوب نمىکند. وى شىء فىنفسه را به نحوى در راستاى توصیف همان شیئى مىداند که آن را با عنوان «نمود» مىشناسیم.33 کانت در نامهاى بر همین رأى صحّه گذارده است: «همه اشیایى که بتوانند به ما عرضه شوند، مىتوانند به دو صورت مفهومسازى شوند: از یکسو، به صورت نمودها؛ از سوى دیگر، به صورت اشیاى فىنفسه.»34
کانت معتقد است که اشیاى بیرونى (یعنى همه اشیاى عالم خارج) امورى نیستند که ما آنها را استنتاج کرده باشیم، بلکه ما آنها را بىواسطه مشاهده مىکنیم؛ بنابراین، در وجود آنها نمىتوان شک کرد.35 وى در ویرایش اوّل نقد عقل مىگوید:
بنابراین، هر ادراک بیرونى خود دلیلى است بىواسطه بر امرى واقعى در مکان، و بلکه خود همان امر واقعى است. با چنین معنایى، دیگر جاى تردید در رئالیسم تجربى باقى نمىماند؛ بدین معنا که امرى واقعى در مکان متناظر با شهودهاى بیرونى ماست.36
از همینجاست که ماکس آپل در شرح خود بر تمهیدات پس از طبقهبندى بیانات کانت در مورد ایدهآلیسم نهایتا نظر خود را اینگونه بازگو مىنماید:
بیهوده نیست که گاروره و فِدِر در نقد خود بر نقد عقل محض، بدین نتیجه رسیدند که بر اساس این نوع ایدهآلیسم، عالم به تصوّرات ما مبدّل مىشود. و فِدر ما را به نظریهاى مشابه بارکلى در این زمینه ارجاع مىدهد.37
با این توصیف، شاید بتوان ادّعا کرد که کانت در قبال مسئله تمایز و یا عینیت ذهن و عین، موضع روشنى نداشته و همین امر منجر به نوعى ابهام اساسى در فلسفه او شده است که در ادامه، به برخى چالشهاى آن اشاره خواهیم کرد.
در جمعبندى این بحث، ذکر چند نکته حائز اهمیت است:
1) وجه اشتراک هر دو تلقّى در آن است که کانت اعتقاد دارد: نومن را با تفکّر محض نمىتوان شناخت؛ مفهوم ذات معقول تنها مىتواند به صورت سلبى، و براى تعیین حدود معرفت ما به کار رود.38 از این لحاظ، سهم امور نفسالامرى در تشکیل شناسایى نظرى در نزد انسان صرفا جنبه سلبى دارد؛39 به تعبیر دیگر، این امور فقط مرز شناسایى است نه متعلّق آن.40
2) پذیرش هریک از رویکردهاى فوقْ تفاوتى در نظریه صدق کانت ایجاد نمىکند؛ زیرا پاشنه آشیل ایده کانت در این بحث، اصرار او بر عدم علم به نومن است که تکلیف ما را در مورد صدقسازها از دیدگاه کانت و رئالیستى یا غیررئالیستى بودن دیدگاه او روشن مىسازد. این نکته را به زودى خواهیم شکافت.
3) اگر بخواهیم بدون نظر از این بحث خارج نشده باشیم، مىتوانیم دستکم ادّعا کنیم که کانت ایدهآلیست تجربى نیست؛ زیرا درست است که تعابیر کانت در مورد تغایر ذهن و عینْ دوپهلوست، ولى او با شدّت مخالف آن بوده است که پیرو نحله اصالت معناى محض شمرده شود. برخى بر این اعتقادند که حذف مطالب مفصّلى که کانت در باب ایدهآلیسم استعلایى در چاپ اوّل آورده بود، بیشتر در جهت تعدیل مطالبى صورت گرفته که احتمالاً افکار او را به ایدهآلیستهاى تجربى نزدیک مىکرده است.41
کانت فلسفه خود را استعلایى و انتقادى مىداند و از این لحاظ است که برخى طرح مسئله نومن و فنومن را از سوى کانت در راستاى پرهیز از فروغلطیدن در دیدگاه اصالت معناى محض از یکسو و دیدگاه پدیدارگرایى هیوم از سوى دیگر مىدانند.42
از همینجاست که کانت در ویرایش دوم کتاب نقد عقل محض بخشى را با عنوان «ابطال ایدهآلیسم» اضافه کرد که هدف از آن، ارائه برهان نقض در ردّ ایدهآلیسم تجربى بود.43 کانت این دیدگاه را که جهان خارجى امرى غیرواقعى است، مایه بدنامى فلسفه مىداند.44 وى مىگوید که جهان امرى موهوم نیست.45 او در تأیید این سخن بر تمایز میان ایدهآلیسم استعلایى و رئالیسم تجربى از یکسو، و رئالیسم استعلایى و ایدهآلیسم تجربى از سوى دیگر تأکید مىنماید. کانت خود موافق اوّلى است.46 او گاهى از ایدهآلیسم تجربى به ایدهآلیسم جزمى47 نیز یاد مىکند که بر اساس آن، وجود مکان و در نتیجه اشیاى مکانى امرى ممتنع است.48 کانت در پاسخ به این ادّعا، و در بیان مرز ایدهآلیسم خود با آن، مىگوید:
زمان و مکان داراى واقعیتاند؛ یعنى در قلمرو موضوعهاى بیرونى که ما با آنها برخورد مىکنیم، از اعتبار موضوعى برخوردارند و در قلمرو همه دریافتهاى سوبژکتیو ما از اعتبار درونى. تصوّرى بودن آنها از آنروست که چیزهایى که به ما نمایان مىشوند، چیزهایى به خودىخود نیستند.49
دیدگاه کانت در مورد ماهیت صدق
پس از طرح دیدگاههاى کانت در مورد مبانى مسئله صدق، حال نوبت به آن مىرسد که دیدگاه وى را درباره چستى صدق مورد کاوش قرار دهیم. کانت در نقد عقل محض، صدق را اینگونه تعریف مىکند: «صدق عبارت است از هماهنگى شناخت با ابژه.»50 البته وى تأکید مىکند کهاین تعریفْ تعریفى شرحالاسمى از صدق است. کانت در اینجا کاربرد رایج صدق را بیان مىکند؛ ولى آیا او خود به لحاظ معرفتشناختى به این تعریف ملتزم است؟
اگر به ظاهرِ این سخن کانت بسنده کنیم، او را متمایل به پذیرش نظریه مطابقت خواهیم یافت؛ ولى در این مجال، نظرى ژرفتر لازم است. کانت سخن از مطابقت سوژهها با ابژهها مىگوید؛ امّا آیا سوژه و شناخت موردنظر او همان صورت ذهنى ما از اشیاست؟ آیا مراد او از ابژه دقیقا همان واقع عینى است که طرفداران نظریه مطابقت مراد مىنمایند؟
با توجه به مباحث پیشین، پاسخ سؤالات فوق به روشنى منفى خواهد بود. کانت در مورد ماهیت سوژهها و ابژهها و کیفیت تکوّن و ادراک آنها نظراتى خاص دارد که میان او و رئالیستهاى ارسطویى شکافى عمیق ایجاد مىنماید. برخلاف رئالیستها که به تقدّم وجودشناختى ابژه بر سوژه معتقد بودند، کانت به تقدّم معرفتشناختى سوژه بر ابژه اشاره مىنماید. از این پس، دیگر ذهن صرفا منفعل نخواهد بود و در ساخت و شناخت واقعیاتْ نقشى کاملاً فعّال و خلّاق خواهد داشت. وى مىنویسد: «بدون احساس، هیچ اثرى به ما داده نخواهد شد و بدون فهم، هیچ ابژهاى اندیشیده نخواهد شد.»51
کانت معرفت و شناسایى را محصول مشترک ذهن و ارتسامات حسّىِ برگرفته از اشیاى خارجى مىداند. در واقع، ذهن آنچه را که به صورت تأثیرات حسّى درمىیابد، مادّه شناسایى قرار داده و بر آن مادّه، به اقتضاى شاکله معرفتى خود صورتى مىپوشاند که همان مقولات و مفاهیم کلّى و ضرورى است.52 از نظر کانت، جاى ذهن و عین باید عوض شود؛ به جاى آنکه ذهن خود را با عین مطابقت دهد، عین باید خودش را با ذهن و مقولات دوازدهگانه ذهنى وفق دهد.53
پس، آنچه کانت از آن به عنوان فنومن (سوژه) یاد مىکند، حاصل تعامل «بود» با مقولات ماتقدّم ذهنى است. پس، از منظر وى، ما چیزهایى را مىشناسیم که خود به وجود آوردهایم و آنچه ما پدید آوردهایم هستى آنها نیست (زیرا هستى آنها در اختیار ما نیست)، بلکه صورت آنهاست.54 از اینرو، هماهنگى میان این دو (شناسنده و موضوع شناسایى)، دیگر مشکل فلسفى به شمار نمىرود؛55 زیرا میان آن دو، نوعى وحدت دیده مىشود.56 دیگر عملاً نه نیازى به دیدگاه تجربهگرایان است که براى ایجاد هماهنگى میان سوژه و ابژه بر این باورند که خود اشیاى بیرونى از طریق تصوّر به درون شناسنده راه مىیابند و نه حاجتى به دیدگاه عقلگرایان مىافتد که بعضا بر این اعتقاد تکیه کردهاند که آفریننده جهان رویدادهاى بیرونى و اندیشه درونى ما را از پیش، برهم منطبق ساخته است. همانگونه که گذشت، دیدگاه مطابقت با نگرش برونگرایانه، صدق را به امرى فراسوى باور یعنى واقعیت سوق مىدهد و به ناچار، پیشفرضهاى چهارگانهاى را رقم مىزند. حال بجاست که از این منظر هم به سنجش دیدگاه کانت بپردازیم. کانت چه بر اساس تلقّى اوّل نسبت به رابطه ذهن و عین و چه بر مبناى تلقّى دوم، نمىتواند چهار اصل پیشگفته را بپذیرد؛ زیرا بر اساس تلقّى دوم که نومنْ هویّت مستقل نمىپذیرد و اصل سوم که همان تغایر میان ذهن و عین باشد به چالش کشیده مىشود، و بر اساس تلقّى اوّل که رویکرد رایج و منسوب به کانت است اصل چهارم زیر سؤال مىرود؛ چراکه وقتى مىتوان سخن از حکایت مطابقى ذهن از عین بر زبان آورد که بتوانیم به اشیا و وقایع، آنچنانکه هستند، علم پیدا کنیم. از اینرو، اندیشمندانى نظیر کانت که دست آدمى را از حوزه امور واقع کوتاه مىسازند و شناخت اشیا را نه آنگونه که فىحدّ ذاته هستند، بلکه تا حدّى که به رنگ و قالب ذهن آدمى درآیند، میسّر مىدانند، نمىتوانند از نظریه مطابقت دفاع کنند.57
با اینحال، این سؤال به صورت جدّى مطرح مىشود که: اگر کانت به دیدگاه مطابقت اعتقادى ندارد، پس در مورد چیستى صدق چه نظرى دارد؟ برخى از اندیشمندان غربى کانت را طرفدار و به نحوى پایهگذار نظریه انسجامگروى مىدانند.58
نظریه انسجامگروى59 در صدق،60 معتقد است: گزاره صادق است، اگر و تنها اگر عضوى از یک مجموعه منسجم باشد.61 در این دیدگاه که مبتنى بر درونگرایى62 در معرفت است،بدون آنکه تلاش شود تا صدق به امرى فراسوى باور احاله یابد، شرطى در درون باورْ کشف و احراز مىگردد که بر اساس آن، باور صادق مىشود. این شرط هماهنگى و سازوارى باورها در یک منظومه معرفتى است. در نظریه انسجام، دیگر رابطه ذهن و عین مطرح نیست و صرفا این سوژهها هستند که محور قرار مىگیرند؛ بدون آنکه نسبت آنها با امور عینى که مستقل از ذهن و گفتارند، سنجیده شود.
حال آیا مىتوان این دیدگاه را به کانت نسبت داد؟ کانت هیچگاه به صراحت از انسجام سخن نگفته؛ ولى او با نفى امکان آگاهى به امور مستقل از ذهن، کمک بسزایى به انسجامگرایى و نظریههاى درونگرایى نموده است. شاید بتوان نقش کانت را از اینهم بیشتر دانست. در واقع، برخى عبارات کانت حاکى از آن است که وى معیار انسجام را براى ارزشیابى دادههاى حسّى به رسمیت مىشناسد. همانگونه که گذشت، در فلسفه کانت، صورت از نظر معرفتشناختى بر مادّه تقدّم دارد. از اینرو، کانت بر وحدتشهودتأکیدمىکند که توسط قواىشناختىتحمیلمىشود.63به تعبیر کانت،این وحدتشهوداست که به تنهایىنسبت بین بازنمایىها و یک ابژه را مىسازد.64
از نظرگاه کانت باید بین بازنمایىها (نمودها) نوعى پیوند برقرار باشد؛ بنابراین، هیچ مفهوم تجربى را نمىتوان به کار برد، مگر اینکه دادهها داراى نوعى انسجام باشند و لذا دادهاى که با دیگر دادهها همسو نباشد به عنوان خطا کنار گذاشته مىشود. پس، باید بتوان هر فقره تجربه را با دیگر تجارب و در نهایت به عنوان بخشى هماهنگ از تجربه جهان واحد فهم کرد. بدین ترتیب، احکام و قضاوتهاى ما در علوم باید به صورت نظامهاى هماهنگ درآیند.65 کانت کار وحدت شهود را از طریق مقولات دوازدهگانهاى دنبال مىنماید که ساخته خود ذهن است.66
صدق در قضایا
کانت قضایا را به دو دسته تحلیلى و ترکیبى از سویى، و پیشین و پسین از سوى دیگر تقسیم مىنماید.67 از نظر کانت، براى اثبات صدق حکم تحلیلى، هیچگونه رجوع به عالم خارج نیازنیست؛ یعنى همین که معانى الفاظ بهکار رفته در حکم را بفهمیم، این قضیه صادق خواهد بود. از اینرو، او معتقد است: قضایاى تحلیلى اصولاً دانشزا نیستند و مآل آنها به همان اصلهاى همانى و تناقض است.68 امّا قضایاى ترکیبى خود به دو دسته پسین و پیشین تقسیم مىشوند که معرفتهاى تجربى در دسته اوّل، و معرفتهاى عقلى در دسته دوم جاى مىگیرند. در فهم صدق یا کذبِ قضایاى ترکیبىِ پسین چارهاى نداریم جز اینکه به محسوسات خود مراجعه نماییم و همینجاست که شرط انسجامْ خود را نشان مىدهد، یعنى نباید این محسوسات دچار ناسازگارى و ناهمگونى باشند؛ ولى ساختار قضایاى ترکیبى پیشین ـ نظیر ریاضیات ـ به گونهاى است که ما بدون اینکه از محسوسات خود استمداد کنیم، مىتوانیم صحت و سقم آن را دریابیم.69 البته، اگر کانت را انسجامگرا بدانیم، در این قضایا نیز باید نحوهاى انسجام و پیوند فراحسّى را قائل شویم که بر اساس انسجامگرایى ضعیف صرفا عدم تناقض منطقى میان گزارهها مراد مىشود.70
امّا با توجه به مبانى کانت، هر قضیهاى که براى ما پدیدار نشود، قابل شناخت علمى نیست و لذا سخن از صدقوکذب آن بیهوده است.71 «اشیاء فى نفسها» و متافیزیک، از اینسنخاند. مفاهیم و قضایایى که بیرون از حوزه حاسّه و فاهمه ما قرارگیرد، میانتهى است و ارزش ابژکتیو ندارد.72
نتیجهگیرى و نقد نظریه
1) تمام تلاش کانت معطوف به این بود که از تهمت گرایش به ایدهآلیسم تبرّى جوید و خود را رئالیست معرفى نماید؛ ولى کوشش او براى این مهمْ قرین توفیق نبوده است و در واقع، تلاشى بىثمر تلقّى مىشود، زیرا «بود»ى که هیچگاه نمىتوان در مورد آن اظهارنظر کرد، با «نبود» چه تفاوتى دارد؟ به قول ویتگنشتاین، «چیزى که درباره آن نتوان هیچ گفت، فرقى با یک امر عدمى ندارد.»73 آیا با طرح ایده نومن و فنومن، کانت چنانکه خود ادّعا کرده، توانسته است از کمند اشکالاتى که به ایدهآلیسم تخیّلى بارکلى وارد مىکند بگریزد یا خود مسیرى را آغاز نموده که شیبش به همان سوست؟
2) به نظر مىرسد که کانت براى رسیدن به قلّه فکرى خود، هیچ نیازى به طرح بحث تمایز عین و ذهن نداشته و در این فرایند بیشتر خود را به زحمت انداخته است؛ زیرا ایدهآلیسم استعلایى او بدون این مبنا نیز استوار خواهد ماند، به ویژه اگر با عنایت به بستر صدقْ بحث را دنبال کنیم (زیرا از آنجا که کانت قاعدتا به نظریه مطابقت نمىتواند ملتزم شود، لذا لازم نیست در راستاى اثبات صدق و کذب قضایا به طرح تمایز میان ذهن و عین بپردازد.)
3) کانت در بحث صدق صرفا انطباق و موافقت لایه فعالیت منطقى ذهن را با لایه عمیقتر دیگرى از ذهن اثبات مىکند و نه بیش از آن، و لذا فلسفه او در واقع یک منطق وسعتیافته است.74 به تعبیر دیگر، چیزى که ذهن از پیش خود ساخته است، چطور مىتواند ملاک شناختِ بیرون باشد؟75 ما صورتى از اشیا به دست نیاوردهایم، بلکه صورتها را به اشیا تحمیل کردهایم.76 آیا انجام کار، لاادرىگرى نخواهد بود؟
4) کانت مابعدالطبیعه را موهوم مىخواند؛ زیرا ذهن در این حوزه صرفا با صورتهاى اشیاى ممکن سروکار دارد، بدون آنکه از مجراى حس به این معلومات دست یافته باشد. چون این قبیل مفاهیمْ مابهازاى خارجى ندارند، پس معرفت علمى نیستند و کانت از آنها با توهّم استعلایى یاد مىکند.77 حال سؤال این است که با توجه به این سخن کانت که از نومن نمىتوان آگاهى یافت، آیا ممکن نیست صورتهاى پدیدارى نیز مفاهیم اشیاى غیرواقعى باشند که به وسیله مفاهیم انتزاعى با یکدیگر پیوند یافتهاند و ما خیال مىکنیم که با اشیاى واقعى سروکار داریم؟
5) دیدگاه انسجامگروى با چالشهاى فراوانى روبهروست که به دو نمونه از آنها اشاره مىشود:
الف) اگر مراد از انسجامْ سازگارى و نبود تناقض منطقى بین گزارهها باشد، این ملاک بسیار ضعیفى براى پیوستن یک گزاره به یک مجموعه است و اگر مراد از آن استلزام منطقى و رابطه ضرورى و تخلّفناپذیر بین گزارهها باشد، این پیشنهاد بسیار سختگیرانه است. آیا همه گزارهها اساسا مىتوانند چنین ارتباطى با هم داشته باشند؟78
ب) راسل ایراد معروفى بر نظریه انسجامگروى دارد: ممکن است دو مجموعه را در نظر بگیریم که هریک از آنها ارتباط درونى، سازگارى و هماهنگى کامل داشته باشند؛ ولى این دو مجموعه با یکدیگر در تناقض باشند. بر اساس دیدگاه انسجامگروى، هر دو مجموعه صادقاند؛ ولى بدیهى است که نمىتوان به صدق هر دو ملتزم شد.79
··· منابع
ـ آپل، ماکس، شرحى بر تمهیدات کانت، ترجمه محمدرضا حسینى بهشتى، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1375.
ـ ابنسینا، برهان شفا، بىجا، دارالتربیه و التعلیم، 1375ق.
ـ ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.
ـ اسکروتن، راجر، کانت، ترجمه على پایا، تهران، طرح نو، 1375.
ـ افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، چ دوم، تهران، خوارزمى، 1367.
ـ دکارت، رنه، تأمّلات، ترجمه احمد احمدى، چ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1369.
ـ ژیلسون، اتین، نقد تفکر فلسفى غرب، ترجمه احمد احمدى، چ پنجم، تهران، حکمت، 1377.
ـ شمس، منصور، آشنایى با معرفتشناسى، قم، انجمن معارف اسلامى ایران، 1382.
ـ شیروانى، على، «نگاهى تطبیقى و انتقادى به معرفتشناسى کانت»، ذهن، ش 4، زمستان 1379.
ـ فارابى، ابونصر، المنطقیات، قم، مکتبة المرعشى النجفى، 1366ـ1368.
ـ فروغى، محمّدعلى، سیر حکمت در اروپا، چ سوم، تهران، البرز، 1379.
ـ فعالى، محمّدتقى، درآمدى بر معرفتشناسى معاصر و دینى، چ دوم، قم، معارف، 1379.
ـ فولکیه، پل، فلسفه عمومى، ترجمه یحیى مهدوى، تهران، دانشگاه تهران، 1370.
ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1368.
ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدّاد عادل، چ دوم، تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1370.
ـ مجتهدى، کریم، فلسفه نقّادى کانت، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1378.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 10 (شرح مبسوط منظومه)، تهران، صدرا، 1375.
ـ ملکیان، مصطفى، تاریخ فلسفه غرب، قم، دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، 1378.
ـ هارتناک، یوستوس، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه غلامعلى حدّادعادل، تهران، فکر روز، 1376.
ـ هاملین، دیوید، تاریخ معرفتشناسى، ترجمه شاپور اعتماد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1374.
ـ یاسپرس، کارل، کانت، ترجمه عبدالحسین نقیبزاده، بىجا، طهورى، 1372.
- Dancy, Janathan, An Introduction to Cotemporary Epistemology, New York, Basil Blackwell, 1985.
- Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, trans. by Norman Kemp Smith, New York, Macmillan, 1965.
- Putnam, Hilary, Reason, Truth and History, Cambridge, Cambridge University Press, 1981.
* استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. mjafari125@yahoo.com دریافت: 12/3/89 ـ پذیرش: 25/6/89.
1. tripartite analysis.
2 Justified true belief.
ریشه این تعریف به افلاطون بازمىگردد. افلاطون در تئاتوس 201و202 تأکید مىکند که شناسایى غیر از پندار (باور) درست است؛ وى شناسایى را باور صادقى مىداند که بتوان در مورد آن توضیح داد. مراد افلاطون از قید «توضیحپذیر» همان عنصر سوم یعنى عنصر توجیه است. افلاطون در منون (98) نیز به نحوى به این مطلب اشاره مىکند (ر.ک: افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمّدحسن لطفى، ج 1، ص 387؛ ج 3، ص 1452ـ1454).
3ـ ابونصر فارابى، المنطقیات، ج 1، ص 1366ـ1368؛ ابنسینا، برهان شفا، مقاله سوم، فصل نهم.
4 truth bearer.
5ـ کارل یاسپرس، کانت، ترجمه عبدالحسین نقیبزاده، ص 57.
6ـ همان، ص 59.
7. truth makers.
8ـ پل فولکیه، فلسفه عمومى، ترجمه یحیى مهدوى، ص 346.
9ـ ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 155.
10ـ افلاطون، همان، ج 3، ص 1417و1425.
11ـ منصور شمس، آشنایى با معرفتشناسى، ص 118.
12 Hilary Putnam, Reason, Truth and History, p. 49.
13ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلالالدین مجتبوى، ج 1، ص 112.
14ـ ر.ک: رنه دکارت، تأمّلات، ترجمه احمد احمدى، تأمّل سوم و چهارم.
15ـ یوستوس هارتناک، نظریه معرفت در فلسفه کانت، ترجمه غلامعلى حدّادعادل، ص 7ـ8، مقدّمه مترجم.
16ـ محمّدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ص 314.
17ـ کارل یاسپرس، همان، ص 59ـ60.
18ـ راجر اسکروتن، کانت، ترجمه على پایا، ص 98.
19ـ دیوید هاملین، تاریخ معرفتشناسى، ترجمه شاپور اعتماد، ص 69ـ70.
20. Noumenon.
21.thing-in-itself.
22 reality.
23.Phenomenon.
24.thing-for-ourselves.
25.appearance.
26ـ مصطفى ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج 3، ص 123.
27ـ کارل یاسپرس، همان، ص 74.
28 Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, trans. by Norman Kemp Smith, A 248-249, B 305-306.
29ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلى حدّاد عادل، ص 157ـ158.
30ـ همان، ص 158.
31 Immanuel Kant, Ibid, A 255, b 311.
32 J. S. Beck.
33ـ راجر اسکروتن، همان، ص 96.
34ـ همان.
35ـ یوستوس هارتناک، همان، ص 142.
36 Immanuel Kant, Ibid, A372 & 375.
37ـ ماکس آپل، شرحى بر تمهیدات کانت، ترجمه محمدرضا حسینى بهشتى، ج 1، ص 106ـ107. وى در صفحه 109 این کتاب مىنویسد: «کانت در نقد عقل محض مىگوید که اگر من فاعل اندیشنده را حذف کنم، تمام عالم اجسام حذف خواهد شد، آیا بر این اساس هر فردى از افراد انسان به نوعى عالم را ایجاد و امحا مىکند؟!.»
38ـ کریم مجتهدى، فلسفه نقّادى کانت، ص 54.
39ـ همان، ص 55.
40ـ راجر اسکروتن، همان، ص 96.
41ـ همان، ص 98.
42ـ کریم مجتهدى، همان، ص 54 و نیز، ص 52ـ53.
43ـ راجر اسکروتن، همان، ص 98.
44ـ ر.ک: ایمانوئل کانت، همان، ص 130ـ132. وى همانجا مىنویسد: «ایدهآلیسمى که مصطلح من است به وجود اشیا مربوط نمىشود، زیرا چنین شکّى هرکز به ذهن من خطور نکرده است.»
45ـ کارل یاسپرس، همان، ص 98.
46ـ یوستوس هارتناک، همان، ص 142.
47ـ در برخى مواضع هم، آن را ایدهآلیسم تخیّلى مىنامد ر.ک: ایمانوئل کانت، همان، ص 131.
48ـ یوستوس هارتناک، همان، ص 114.
49ـ کارل یاسپرس، همان، ص 172.
50 Immanuel Kant, Ibid, A58, B82.
51 Ibid, A51.
52ـ یوستوس هارتناک، همان، ص 10، مقدّمه مترجم. یاسپرس مىنویسد: «مادّه و صورت همانند موضوع و شناسندهاند؛ زیرا مادّه داده مىشود و صورت اندیشیده مىشود. صورت نتیجه کنایى عامل اندیشنده است و مادّه نتیجه پذیرندگى نگرش. این را دوآلیسم کانتى خواندهاند» ر.ک: کارل یاسپرس، همان، ص 85.
53ـ مصطفى ملکیان، همان، ج 3، ص 124.
54ـ کارل یاسپرس، همان، ص 62.
55ـ همان، ص 89.
56ـ فروغى مىنویسد: «پس کلّیه جهان، یعنى اشیاى معلوم ما ـ خواه محسوس و خواه معقول ـ مصنوع ذهن ما هستند؛ پس عالم و معلوم متّحدند» ر.ک: محمّدعلى فروغى، همان، ص 331.
57ـ گرچه برخى عبارات کانت ناظر به همان نظریه مطابقت است. وى در الف 293/ ب350 مىنویسد: «صدق و خطا... در حکم مربوط به ابژه، تا آنجا که متعلّق اندیشه است مىباشد... صدق و خطا صرفا در احکام و به عبارت دیگر فقط در نسبت میان اشیاى بیرونى با فهم ما یافت مىشود» رجوع به اثر ذیل هم که کانت در آن طرفدار نظریه مطابقت معرفى مىشود، خالى از لطف نیست:
T. Nenon, Limitations of a Coherence Theory of Truth in Kants Philosophy, p. 33-50.
58ـ براى نمونه، ر.ک:
R. Walker, The Coherence Theory of Truth, p. 61-82 & 102-123.
59 Coherence theory of truth.
60ـ دقت شود که با نظریه انسجامگروى در توجیه خلط نشود.
61 Janathan Dancy, An Introduction to Cotemporary Epistemology, p. 112.
62.Internalism.
63 Immanuel Kant, Ibid, A 125-128.
64 Ibid, B137.
65ـ کارل یاسپرس، همان، ص 88.
66ـ محمدعلى فروغى، همان، ص 330.
67 Immanuel Kant, Ibid, B2 & A7/B11.
68ـ مصطفى ملکیان، همان، ص 121.
69ـ کارل یاسپرس، همان، ص 75.
70ـ منصور شمس، همان، ص 127.
71ـ راجر اسکروتن، همان، ص 102.
72ـ کارل یاسپرس، همان، ص 62.
73ـ راجر اسکروتن، همان، ص 99.
74ـ على شیروانى، «نگاهى تطبیقى و انتقادى به معرفتشناسى»، ذهن، ش 4، ص 151.
75ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 10 شرح مبسوط منظومه، ج 2، ص 252.
76ـ اتین ژیلسون، نقد تفکّر فلسفى غرب، ترجمه احمد احمدى، ص 215.
77ـ همان، ص 215ـ216.
78ـ منصور شمس، همان، ص 127ـ130.
79ـ محمّدتقى فعالى، درآمدى بر معرفتشناسى معاصر و دینى، ص 196ـ197.