واقعنمایی اثر هنری بهمثابة منشأ انتزاع خارجی داشتن با تکیه بر دیدگاه علامه مصباح یزدی
/ دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه امام صادق (ع) / h.mousavi1993@gmail.comArticle data in English (انگلیسی)
- Collingwood, R. G. (1938). The Principles of Art. Oxford: Clarendon Press.
- Croce, Benedetto, (1965). Guide to Aesthetics, Trans. Patrick Romanell. Indianapolis: Library of Liberal Arts.
- Davies, Stephen (1991). Definitions of Art. New York: Cornell University Press.
مقدمه
در نظريههاي بازنمايي سنتي، «ماهيت هنر» به تقليد از مظاهر بيروني و محاکات از آن تعريف ميشد و ازاينرو گسترة هنر نيز بسيار محدودتر تعريف ميگشت. با پايان سدة هجدهم و شروع سدة نوزدهم، نقطة عطفي در نظريات «ماهيت هنر» پيش آمد. ميتوان گفت: به علت تنگنظري ديدگاه «بازنمايي» که محاکات اثر هنري را از واقع، محاکاتي ماهوي از شيء، کنش و حالت پديدهها ميدانست، چرخشي در باب نظريات هنر و چيستي اثر هنري پيش آمد و دغدغة اصلي هنر از توجه به خصوصيات عيني به سمت دلمشغولي هنرمندان به جهان دروني گذر کرد. از نگاه آنان، نظريههاي بازنمودي در هنر با اثر هنرمند، همچون کار دانشمندان رفتار ميکرد؛ زيرا هر دو با توصيف جهان خارجي و عيني سروکار داشتند و جايي براي صورتبخشي و فعاليت هنري هنرمند باقي نميگذاشتند.
در اوايل سدة نوزدهم، فشار اجتماعي در مقايسة روش ميان دانشمند و هنرمند، موجب شد تا هنرمند بهمثابة گرفتن آينهاي در برابر طبيعت عمل نکند و به کار ديگري بپردازد که هم هنر از علم جدا شود و هم در عين حال، مرتبهاي همشأن آن بيابد. بنابراين کاوش در جهان درون و توجه انفسي به عهدة هنر گذاشته شد. ازهمينرو ديدگاههاي غيرواقعنمايانه درباب ماهيت هنر رشد کردند که اثر هنري را وابسته به امري غير از واقعيت تعريف ميکردند.
ناکاميهاي ديدگاه بازنمايي سنتي به لحاظ تاريخي، موجب شد تا اين ديدگاهها از واقعنمايي فاصله بگيرند و امور ديگري را بهعنوان خصوصيت مشترک همة آثار هنري معرفي کنند. نظرية «احساسگرايي» (Expressionism) و «نمادگرايي» (Formalism) با ديدگاهي دروننگرانه به خودِ اثر هنري، اين کار را پيگيري کردند. هريک از اين رويکردها کوشيد تا با ارائة تعريف جامعي از «هنر» بر مبناي شروط لازم و کافي توضيح دهد که چگونه ميتوان هنر را از غيرهنر تمييز داد.
جوهرة نظرية «احساسگرايي» (بياني) بيان ميکرد اگر اثري تنها بيانگر احساس باشد، ميتواند «اثر هنري» ناميده شود. در اين نظريات، ماهيت آثار هنري به آثار بيانگرا تفسير ميشود و هنرمند به قصد شريککردن مخاطب هنر با تجربة دروني خويش، اين انتقالِ بيان را ايجاد ميکند. ازاينرو هنر تماماً همين انتقال احساس است و بنابراين محکي آثار هنري، واقعيتي غير از تجربة شخصي هنرمند يا حس زيباييشناسي ذهن انساني ندارد.
نظرية «احساسگرايي» و نظرية «نمادگرايي» ويژگي هنري بودن اثر هنري را در ذات اثر نهفته ميدانستند. نظرية «احساسگرايي» آن وجه مشترک را بيان و احساس هنرمند در اثر ميدانست و نظرية «نمادگرايي» ويژگي شاخص آثار هنري را در ارائة شکل شاخص ميديد.
«نونمادگرايي» نيز تناسب ميان محتوا و شکل را ويژگي هنري بودن آثار ميدانست. اثر هنري از منظر اينان متکي به اين امور بود و حکايتي ماوراي اين موارد بر عهدهاش نبود.
نظرية «نهادي» (Institutional Theory of Art) و نظرية «تاريخي»(Historical Theory Definition of Art) هنري بودن را در چيزي غير از ذات اثر هنري و تحقيق ماهوي ميدانستند. نظرية «نهادي» اثر هنري را وابسته به نوعي قرارداد فرهنگي و کاربست اجتماعي دنياي هنر ميدانست و نظرية «تاريخي» آن را وابسته به قصد هنرمند براي ارائة وجوه هنري معرفي ميکرد.
تلاشهايي که براي تبيين اثر هنري با اِعراض از نظرية «محاکات» از سوي فيلسوفانِ هنر صورت ميگيرد، به ديدگاهي ماهوي برميگردد که نظرية «بازنمايي هنر» داشت. شکل اولية آن در ديدگاه ارسطويي، حکايتگري برخي هنرها ـ و البته بيشتر هنرها ـ را حکايت تصويري، و نيز برخي حکايتگريها در هنرهاي نمايشي را حکايت از فعل و کنش دانست. انديشمندان ارسطويي نيز محاکات اثر هنري را ذيل محاکات ماهوي و حکايت از کيفيات محسوس دانستند.
تفسير اثر هنري بهمثابة امري که انعکاسي از ماهيتهاي عيني است، با مشکلاتي مواجه است. مهمترين مشکل توضيح سهم فعاليت ذهني هنرمند و انتزاع هنري و نيز انطباعي نبودن درک هنري است. کساني که با تکيه بر ديدگاه ماهوي، تفسير خود از بازنمايي اثر هنري را بازنمايي از امري ماهوي و به شکل بازنمايي از محسوسات ظاهر و باطن توضيح دادهاند، نميتوانند ويژگي متمايز و انکشاف اثر هنري را (فارغ از انکشاف معاني غيرهنري) توضيح دهند.
اين نوشتار با تدقيق در معناي «محاکات» و شکستن انحصار آن در معناي محاکات ماهوي، به تبيين ماده و صورت اثر هنري و انتزاع هنري و فعاليت فاعل هنري بهمثابة انتزاعگر ميپردازد که اين معنا با واقعنمايي اثر هنري بهمنزلة منشأ انتزاع خارجي داشتن، تبيين ميشود.
در اين مجال، اين معنا با تکيه بر ديدگاه علامه مصباح يزدي نظريهپردازي ميشود. ايشان ديدگاه صدرالمتألهين در باب وجودي بودن زيبايي را گسترش داده و با تعميق در چيستي مفاهيم زيباييشناختي و معناي نسبيت هستيشناسانة اثر هنري، واقعنمايي اثر هنري را با تبيين نويني همراه کرده است
1. مفهومشناسي
اولين قدم براي تدقيق در بحث واقعنمايي اثر هنري، تبيين معناي «اثر هنري» و نيز «واقعنمايي» است. اين تبيين به علت خلطهاي مفهومي و اشتراک لفظي که در سخن فيلسوفان هنر در منظورشان از اثر هنري وجود دارد، ضرورت دارد.
1-1. اثر هنري
تبيين تصوري دربارة معناي «اثر هنري» و تفکيک دو مقصود که در برخي سخنان نظريهپردازان هنر ميان آنها خلط شده، نخستين گام در بحث از واقعنمايي اثر هنري است. سخنان مفصلي دربارة تعريف «هنر» ميان انديشمندان وجود دارد و مشکلات زيادي درخصوص اين تعريف پيش روي فيلسوفان هنر قرار گرفته (کلي، 1383، ص130ـ205) که تفصيل آن در اينجا ممکن نيست.
برخي معتقدند: تعريف «هنر» مبتني بر نظريهاي است که در باب چيستي هنر ميپذيريم (بريس و مك آيورلوپس، 1384، ص127). برخي از اين مشکلات و ناتوانيها برميگردد به اينکه مقصود از «اثر هنري» منقح نشده است. گاهي سخن از اثر هنري بهمثابة امري مصنوع در ميان است و مدافع برخي نظريات مانند «نظرية تاريخي هنر»، دربارة چگونگي هنري بودنِ سنگي مصنوع، از طريق ايجاد لذت بصري سخن ميگويد (ديويس، 1991، ص78). گاهي نيز نظريات ديگري مانند نظريات بياني هنر، اثر هنري را بهمنزلة امري ذهني تلقي ميکنند (کالينگوود، 1983، ص100-105) و آن را نوعي شهود ميدانند (کروچه، 1965، ص25).
بنابراين، در ميان سخنان فيلسوفان هنر، دو ديدگاه عمده دربارة اثر هنري قابل استنباط است: آيا «اثر هنري» امري است که هنرمند آن را تجسم ميبخشد (نظير تابلوي نقاشي، شعر سرودهشده، ظرف منبتکاريشده و آثار معماري ساختهشده؟) و يا مقصود از «اثر هنري» امري است ذهني که در ذهن هنرمند نقش ميبندد؛ مثلاً، تصويري است از نقشي که هنرمند ميخواهد خلق کند، يا تصديقاتي که در ذهن هنرمند نقش بسته است و ميخواهد به شعر تبديل شود؟
هرچند اين سؤال به طور روشن پاسخ داده نشده است، اما به طور ضمني ميتوان متناظر با اين دو سؤال، نگاه انديشمندانِ هنر را در دو نظر خلاصه نمود:
1. معناي اول «اثر هنري» عبارت است از: امر عيني تجسميافته توسط هنرمند که قابل مشاهده است. بسياري از ديدگاهها و طبقهبنديها دربارة انواع آثار هنري، اين معنا را در نظر دارند.
2. معناي دوم «اثر هنري» عبارت است از: درکِ ذهني هنرمند از آنچه ميخواهد خلق کند و مبدأ ايجاد آن باشد.
برخي از فيلسوفان مقصودشان معناي اول اثر هنري و امر عيني تجسميافته است. محاکات از منظر آنان، محاکات ماهوي است.
در ميان فيلسوفان هنر غربي، برخي بر اساس معناي اول و برخي بر اساس معناي دوم از اثر هنري (ويلينکسون، 1385، ص27) سخن گفتهاند؛ اما از اين راه قدم در نظرية «نسبيت (معرفتشناختي) عالم هنر» گذاشتهاند.
در اين نوشتار، بسته بهمعناي «واقعنمايي» که مطرح ميشود، مقصود از «اثر هنري» معناي دوم آن؛ يعني درکِ ذهني هنرمند است از آنچه ميخواهد مبدأ ايجاد آن باشد.
1-2. واقعنمايي
محور بحثهايي که موجب شد واقعنمايي يا به عبارت ديگر، بازنمايي در تفکر غربي هنر، بهعنوان نظرية غيرجامع کنار گذاشته شود، تفسيري يگانه بود که از معناي واقعنمايي اثر هنري گزارش ميشد. اين معنا از واقعنمايي مربوط به حکايت و تقليد از شيء، کنش و يا حالت پديدهها بود. اثر هنري بهمثابة امر متجسم خارجي (معناي اول اثر هنري) با تقليد از يک ماهيت خارجي ديگر، تصوير يا حالت پديدهاي معين را گزارش ميکرد.
فقدان جامعيت اين نوع محاکات براي هنرهاي شناخته شده (نظير مثال نقض موسيقي که آزردگي خاطر واقعگرايان را در پي داشت)، موجب شد نظريههاي هنر براي يافتن خصوصيت مشترک از ميان همة آثار هنري به امري غير از بازنمايي روي آورند. اين اِعراض ناشي از غفلت از معاني ديگر واقعنمايي و محاکات بود که البته در فلسفة اسلامي قابل اصطياد است.
بيتوجهي به مفاهيمِ «معقول ثاني فلسفي» و خلط آن با مفاهيم منطقي و ذهني نزد اين فيلسوفان در باب کليات، منشأ اين نارساييها در نظريات هنر است. بههرحال، به سبب مشکلاتي که نظرية «محاکات» سنتي داشت، ديدگاههاي غيرواقعنمايانه کوشيدند اثر هنري را بر پاية خصوصيت بياني، شکلي، نهادي و يا تاريخي هنر توضيح دهند و وابستگي اثر هنري را به بيان هنرمند، شکل دلالتگر و يا تناسب ميان شکل و محتوا و نيز قراردادِ جهانِ (نهاد) هنر و يا قصدِ مؤلف نشان دهند.
اکنون بايد گفت: واقعنمايي اثر هنري با توجه به معناي ديگري از واقعيت، امکان طرح دارد و آن اينکه مقصود از «واقعنمايي اثر هنري» مابازا داشتنِ اثر هنري بهمثابة ماهيتي متعين (به نحو محاکات مفهومي ماهوي) نباشد، بلکه مقصود از «واقعنمايي اثر هنري» منشأ انتزاع واقعي داشتنِ امر هنري باشد.
محاکات ماهوي در بيان ارسطويي و سينوي خود، کوشيد با انحاي محاکات ماهوي ـ كه شامل حکايت تصويري از شيء در نقاشي و مانند آن، حکايت فعلي و کنشي در نمايش، حکايت کيف محسوس مسموع در موسيقي و از اين قبيل محاکات در ديگر هنرهاست ـ نشان دهد که محاکات اصل و خصيصة ذاتي هنر است. يافتن مصاديق حکايتهاي ماهوي تلاش اوليه و خوبي براي تحت پوشش قرار دادن بسياري از هنرها در ذيل اين نظريه بود. اما ابهامات زيادي که در سازوکار شکلگيري اثر هنري بهمثابة محاکاتي ماهوي وجود دارد، ما را به قرائت دوبارة واقعنمايي واميدارد؛ نظريهاي که اصل محاکات را ماهوي نميداند و از انتزاع هنري سخن ميگويد.
در اين نوع واقعنمايي، ديگر مفاهيم هنري منحصر در محسوسات ظاهر و باطن نيستند و بازنمايي از طريق مفاهيم ماهوي اتفاق نميافتد. در اين مقام، از واقعيت بهمثابة آن چيزي که منشأ انتزاع واقعي دارد، بحث ميشود. بنابراين عناصر محاکات (يعني محکي و حاکي) متفاوت از آنچه در محاکات ماهوي گفته شد، دنبال ميشود. ازاينرو کيف شمردن اثر هنري بهمثابة حاکي و به دنبال شيء و يا کنشِ متعين ماهوي بودن در مظاهر بيروني بهعنوان محکي، صرفاً نميتواند تمام داستان در قضية محاکات هنري باشد.
2. واقعنمايي آثار هنري در نگاه علامه مصباح يزدي
واقعنمايي بهمثابة منشأ انتزاع واقعي داشتن، زيبايي را بهعنوان يک معقول ثاني فلسفي، و اثر هنري را برگرفته از اين انتزاع و در نسبتِ ملائمت با کمالِ مدرِک معرفي ميکند. اين طرح از حکايت هنري در نگاه صدرالمتألهين، آغاز به رشد کرد. او زيبايي را عين وجود و مساوق با وجود دانست (صدرالمتألهين، 1410ق، ج7، ص138) و آن را از مفهوم ماهوي بودن رهانيد. بنابراين طبق اصل «اينهماني»، هر حکمي که وجود دارد، زيبايي هم دارد.
در توضيح اصل «اينهماني» بايد گفت: يکي از مباني صدرا دربارة وجود و واقعيت، «وحدت مصداق و کثرت عناوين» است (صدرالمتألهين، 1410ق، ج1، ص175). مطابق اين اصل، از يک واقعيت عيني ميتوان مفاهيم متعدد و متکثري انتزاع کرد؛ يعني يک واقعيت عيني تحقق دارد که از آن امر واحد، مفاهيم متعدد و متکثري (مانند علم، کمال، قدرت و زيبايي) انتزاع ميشود (صدرالمتألهين، 1410ق، ج2، ص240). اکنون تمام سخن بر روي همين انتزاع است. اين انتزاع هنري که بهمثابة مادة هنري با صورتبخشي قوة متخيله به اثر هنري منتهي ميشود، در نگاه علامه مصباح يزدي تعميق و نظريهپردازي شده است.
2-1. معناي اثر هنري و معقول ثاني بودن زيبايي
تحليل زيبايي و نحوة موجوديت آن، بهمنزلة خصيصهاي که هم فاعلِ اثر هنري و هم مخاطب اثر هنري با آن نسبت ادراکي برقرار ميکند، موضوعي است که تأثير مستقيمي در تحليل نحوة واقعنما بودن هنر دارد.
آيتالله مصباح يزدي در معرفي «هنر» ميگويد: فاعل اثر هنري بهعنوان فاعلي بااراده، حرکات منظم و هدفداري را در نظر ميگيرد و ميکوشد با کمال بيشتر، اثر هنري را ارائه دهد (ر.ك. مصباح يزدي، 1389ب).
در اين تعريف از «هنر» که به خصيصة «شناخت» و «توان» (مهارت) عنايت دارد، نکاتي نهفته است که ناظر به فاعلِ اثر هنري بهمثابة انتزاعگرِ يک معقول ثاني است. هنرمند نقش انفعالي از درک و بازنمايي يک امر محسوس و متخيل را به نحو مفهوم ماهوي ندارد و با اراده و عامليت فعالانه، آنچه را از واقع درک و انتزاع کرده است، با لحاظ غايتمندي در شکلي هنري قرار ميدهد. بالتبع، معناي «اثر هنري» اثري فيزيکي و تجسميافته در خارج نيست، بلکه همان معناي دوم اثر هنري مقصود است.
توضيح آنکه گاه مهارتي که هنرمند بر روي مادهاي فيزيکي پياده ميکند و محتوا و صورتي هنري را تجسم ميبخشد، «اثر هنري» خوانده ميشود (معناي اول اثر هنري) که آيتالله مصباح يزدي آن را مسامحه و بهکار بردن هنر در معناي اسم مصدري و حاصلِ فعل ميداند (مصباح يزدي، 1389ب). بنابراين، اثر هنري از سنخ فعل و درک ذهني است، اما اين درک ذهني با ارادة هنرمند و انتزاعگري وي از واقع و صورتبخشي امر محسوس و متخيل بر روي محتواي انتزاعشده محقق ميشود.
آيتالله مصباح يزدي مفاهيم زيباييشناختي را مفاهيم ماهوي نميداند و آنها را از سنخ وجود و معقول ثاني فلسفي عنوان ميکند. ايشان مفهوم «خير» و «شر» و نيز مفاهيم ارزشي را نيز همانند مفاهيم زيباييشناختي معقول ثاني ميداند (مصباح يزدي، 1392، ج1، ص181 و 184) و همة اين مفاهيم را در يک دايرة مفهومي و با احکام مشترک قرار ميدهد.
قابل ذکر است که در باب تفاوت قائل نشدن ميان مفاهيم ارزشي و زيباييشناختي در اينجا، نکتهاي نهفته است که درخصوص «ارزش اثر هنري» قابل پيگيري است. بر اين اساس، ايشان ارزش اثر هنري را به ارزش اخلاقي حوالت نميدهد و ارزش هنري را بهمعناي ارزش اخلاقي نميداند و سهم اين دو ارزش را از واقعيت در همرديفي با يکديگر توضيح ميدهد. بنابراين «ارزش» قيد هنر نيست، بلکه جنسِ هنر و بهمعناي مطلوبيت هنري است.
دربارة معقولات ثاني، ايشان ابتدا آنها را با تعابير مشهور «عروض» و «اتصاف» تعريف کرده، اما در ادامه، دربارة اين تعاريف و کاربرد واژة «عروض ذهني» و «عروض خارجي» مناقشاتي را وارد دانسته است، ولي ما آنها را بهعنوان اصطلاح تلقي ميکنيم.
آيتالله مصباح يزدي در هيچيک از فرازهايي که «عروض» و «اتصاف» را مطرح ساخته، لفظ «عروض» و «ذهني بودن» آن را توضيح نداده است (اسماعيلي، 1389، ص480-481). گويا ابهام در معناي اين واژه، ايشان را به جاي تعريف آن، به توضيحات ديگري دربارة معقولات ثاني فلسفي سوق داده است (اسماعيلي، 1389، ص481). ايشان بهدرستي، نحوة دريافت معقول ثاني را با مفهوم «عروض» و «اتصاف» همراه نميکند و براي نشان دادن فرق اين نوع دريافت واقعي، از نحوة دريافت ماهوي از واقع، بر ويژگي «کندوکاو» ذهني و نسبتسنجي ذهني تأکيد دارد.
2-2. لزوم مقايسه و فعاليت ذهني فاعل اثر هنري
آيتالله مصباح يزدي يکي از ويژگيهاي عمدة معقولات ثاني فلسفي را ـ که وجه تمايزِ اين معقولات با معقولات اوّلي نيز هست ـ وابسته بودنِ ادراکِ آنها به کندوکاو ذهني و فعاليت ذهن ميداند که اين فعاليت درحقيقت، مقايسه و سنجش نسبت يک شيء با شيء ديگر و کشف رابطة ميان آنهاست (اسماعيلي، 1389، ص481). ايشان ميگويد:
مفاهيم فلسفي مفاهيمي هستند که انتزاع آنها نيازمند کندوکاو ذهني و مقايسة اشيا با يکديگر ميباشد؛ مانند مفهوم «علت» و «معلول» که بعد از مقايسة دو چيزي که وجود يکي از آنها متوقف بر وجود ديگري است و با توجه به اين رابطه انتزاع ميشود... و اگر چنين ملاحظات و مقايساتي در کار نباشد، هرگز اينگونه مفاهيم به دست نميآيد (مصباح يزدي، 1392، ج1، ص177).
بدينروي بايد گفت: ايشان ذهن را در ادراک مفاهيم فلسفي، فعال ـ و نه منفعل ـ ميداند و اين فعاليت را بارها به مقايسه و نسبتسنجي تفسير ميکند (اسماعيلي، 1389، ص481). درحقيقت، ضرورت مقايسه در انتزاع مفاهيم فلسفي، يک مشخصة معرّف معقولات فلسفي دانسته شده و بارها به منظور توضيح اصطلاح «معقول ثاني» آمده است (مصباح يزدي، 1392، ج1، ص177 و 185).
نقش مقايسة ذهني در درک معقولات ثاني چنان پررنگ است که بهطورکلي، ذهن در اينگونه مفاهيم، فاعلِ صورتِ ادراکي شمرده ميشود و حتي حکايتِ آنها از امورِ کاملاً عيني و مستقل از اعتبار، مورد اشکال قرار ميگيرد:
ممکن است کسي نفس را فاعل صورت ادراکي بداند؛ چنانکه در مورد «حکم» و «مفاهيم انتزاعي» و همة معقولات ثانية فلسفي و منطقي چنين است. مفهومي که در گروِ مقايسه و نسبتسنجي باشد، نميتواند از يک امر عيني و مستقل از اعتبار و لحاظ ذهني حکايت کند؛ مثلاً، نسبت برادري ميان دو نفر يک امر عيني نيست که ميان آنها به وجود بيايد، بلکه ذهن با در نظر گرفتن اينکه دو نفر از يک پدر و مادر به وجود آمدهاند و در اين جهت شريک هستند، اضافة متشابه الاطرافي به نام «برادري» را انتزاع ميکند (اسماعيلي، 1389، ج2، ص185 و 218).
بدينروي، بايد گفت: معقولات ثاني فلسفي، نهتنها مابازاي عيني (يعني وجود فينفسه جوهري يا عَرَضي) ندارند، بلکه مصداق و مطابَق کاملاً عيني نيز ندارند و تنها چيزي که ميتوان گفت اين است که اين مفاهيم داراي منشأ انتزاع خارجياند و به همين اعتبار است که ميتوان اشياي خارجي را به اين مفاهيم متصف کرد.
آيتالله مصباح يزدي نقش ذهن و فعاليتهاي آن در معقولات ثاني فلسفي را بسيار مهم و اساسي ميداند. ايشان فعاليتهاي ذهن را در اين زمينه، مقايسه و نسبتسنجي ميان امور مختلف دانسته و بدينسان، بخشي از منشأ انتزاع مفاهيم فلسفي را وابسته به فعاليتها و حيثيات مقايسهگر و انتزاعگر ذهني ديده و حکايت آنها را از مصاديق کاملاً عيني رد کرده است (اسماعيلي، 1389، ص489).
اثر هنري نيز بهمثابة يک معقول ثاني فلسفي در ذهن هنرمند انتزاع ميشود. ذهن هنرمند با فعاليت و مقايسه و نسبتسنجي ميان روابط اشيا، مفاهيم هنري را انتزاع ميکند. اين انتزاع که بهسبب مناشي آن در خارج واقعنماست، همراه با صورتهاي متخيل و شکلهاي هنري و در اتحاد با آن، به اثر هنري منجر ميشود؛ امري که در ذهن هنرمند با محتواي معقولي ثاني و صورتي متخيل، ميتواند منشأ ايجاد يک امر متعين بيروني شود و باعث اعجاب و لذت زيباييشناختي گردد. مخاطب با اين لذت که نوعي ادراکِ ملائم است، به انتزاع هنري هنرمند پي برده و به درک عالَم فعاليت ذهني او نائل ميآيد و متناسب با ميزان ادراک کمالي خود با آن نسبت برقرار ميکند.
2-3. محتوا و صورت اثر هنري
با تحليلي که از معقول ثاني بودن زيبايي و انتزاعي بودن آن از منشأهاي واقعي گفته شد، محتواي اثر هنري امري برگرفته از واقعيت است که البته همراه با فعاليت ذهني و مقايسهگري و نسبتسنجي ذهن هنرمند حاصل ميشود. هنرمند بهترين صورت متخيلِ مناسب را با انتزاع مفهومي خود همراه ميکند و به بهترين شکل ممکن ـ همراه با در نظر گرفتن غايت ـ آن را خلق ميکند. بنابراين آنچه به زيبايي متصف ميشود و کمال نفس بهشمار ميآيد، همان محتواست که انتزاعي از سنخ انتزاع معقولات ثاني دارد. صورت و شکل که به ساحت محسوسات و متخيلات مربوط است، همچون تصورات ميتواند در نتيجة تجزيه و ترکيبهاي صور ذهني باشد، و چون بدون حکم است، (صدرالمتألهين،1410ق، ج7، ص310) همچون شناختهاي تصوري ديگر، واقعنمايي در آن راه ندارد.
برخي در بررسي اين امر از ديدگاه آيتالله مصباح يزدي که آيا عنصر سازندة هنر ـ که واقعنمايي هنر به آن متکي است ـ صورت و شکل آن و يا ماده و محتواي آن است، پاسخ را در تنوع ساحتهاي زيبايي و هنر ديدهاند (تاجيک، 1395، ص230-231). بدينروي، زيبايي را در سه ساحت محسوس، متخيل و معقول مطرح کردهاند. زيباييهاي محسوس، مانند ديدنيها و شنيدنيها و بوييدنيهاي خوش؛ و زيباييهاي متخيل، مانند مکاشفات صوري و مناظر متخيل هنري. زيباييهاي معقول اگر بتوانند موضوع زيبايي قرار گيرند، در اين صورت، «زيبايي» وصف محتوا نيز قرار ميگيرد که البته نميتواند از سنخ شکل و صورت باشد (تاجيک، 1395، ص231).
از منظر تحليل ايشان، صورت و شکل مربوط به ساحت زيبايي در محسوسات و متخيلات است و محتوا مربوط به ساحت زيبايي معقول و محتواهايي است که موجب کمال نفس ميشوند (تاجيک، 1395، ص231).
به نظر ميرسد تحليل صورت و محتواي اثر هنري با گسترة ساحتهاي زيبايي، ناشي از عدم توجه به نظرية «محاکات» از منظر ايشان است. اساساً محاکات هنري از منظر آيتالله مصباح يزدي، انتزاعي است از نوع انتزاع معقولات ثاني، و در امر هنري انتزاع از منشأ واقعي همراه با فعاليت ذهني و نسبتسنجي هنرمند اتفاق ميافتد. بنابراين محتواي هر امر هنري محتوايي داراي منشأ واقعي است که با فعاليت تعقلي اتفاق ميافتد. صورت و شکل هنري ـ که بهدرستي صورتي محسوس يا متخيل دانسته شده ـ امري است که هرچند هويت امر هنري به آن وابسته است و موجب التذاذ ميشود، اما بررسي واقعنمايانه در آن راه ندارد.
تذکر اين نکته لازم است که گسترة ساحات زيبايي به محسوس و متخيل و معقول ـ فينفسه ـ مطلب صحيحي است، اما مرتبط کردن محتوا و شکل هنري به اين موارد، بهگونهايکه زيباييهاي محسوس و متخيل تنها شکلي از هنر داشته باشند و زيبايي معقول محتواي زيبايي باشد، نادرست است و اساساً اين دو بدون تلاقي و اتحاد با يکديگر منجر به ايجاد اثر هنري نميشوند.
حاصل آنکه اثر هنري با محتوا و صورت خود، ترکيبي اتحادي دارد. محتواي آن از طريق انتزاع مناشي انتزاع و کشف روابط ميان اشيا با فعاليت ذهني هنرمند و در نسبتسنجي حاصل ميشود. اين محتوا همراه با شکلي متناسب، صورتبخشي ميشود و در نتيجه اثر هنري در ذهن هنرمند پديد ميآيد. بررسي واقعنمايانه در حيطة محتواي اثر هنري که همراه با حکم و کشف روابط ميان اشياست، امکان جريان دارد و شکل و صورت هنري که از سنخ تصور است و همراه با حکم نيست ـ و به بيان ديگر، چون به وجه شناختنگرِ هنر مربوط نميشود ـ صدق و کذبپذير نيست.
نکتهاي که در اينجا وجود دارد اين است که صورت هنري بهسبب پيوندي که با عاطفه دارد و ممکن است احساسات متفاوتي را در مخاطبان هنر ايجاد کند، معمولاً اين پرسش را به وجود ميآورد که آيا امر هنري اساساً ميتواند امري همگاني و مبتني بر واقعيت باشد يا خير؟
جواب اين پرسش در اين تأمل فلسفي نهفته است که صورت اثر هنري از سنخ تصورات حسي و تخيلي است و بنابراين حکم واقعنما بودن در آن امکان بررسي ندارد. اما اينکه صورت هنري در پيوند با عاطفه، معاضدت ميکند تا نسبتهاي متعددي با محتواي امر هنري که امري معقول و مرتبط با کمال است، ايجاد شود، جاي تأمل دارد. اين تأمّل ما را به معناي «نسبيت اثر هنري» ميرساند. تفکيک نسبيت هستيشناختي از نسبيت معرفتشناختي (بهمعناي مصطلح) امري ضروري در اين باب است. نسبيت هستيشناختي و نسبتمند بودن آن به عوامل متعدد واقعي، امکان جمع با واقعنمايي اثر هنري را دارد و بلکه در دل واقعنمايي اتفاق ميافتد.
پيش از ورود به اين بحث، ذکر اين نکته لازم است که مخاطبِ اثر هنري و فاعلِ اثر هنري، هر دو نقش ادراکي دارند و بنا بر اين هردو مدرِک اثر هنري بهشمار ميآيند. زماني که از نسبيت اثر هنري براي مدرِکها سخن ميگوييم در درجة نخست، مقصود فاعلِ اثر هنري است که پس از انتزاع و ادراک اثر هنري، آن را در ترکيب با شکل هنري خلق ميکند و در درجة دوم، مقصود مخاطبِ اين اثر هنري است که با ادراک عقلي، به انتزاع هنرمند و نحوة فهم او از روابط خارجي و نيز صورتبخشي شکلي او نائل ميآيد. ممکن است با تلائم کمالي که ميان انتزاع هنرمند و «خود» مييابد، لذت زبياييشناسي را درک کند و يا با عدم اين تلائم، تنافر ميان خود و اثر مذکور را احساس نمايد.
2-4. نسبيت اثر هنري و ويژگيهاي کمالي مدرِک
اثر هنري از يکسو برآمده از محتوايي است که منشأ انتزاع خارجي دارد، و از سوي ديگر با شکل و صورت ذهني همراهي دارد. گفته شد که «حيثيت واقعنمايي» به محتوا مربوط است که کشف رابطهاي حقيقي ميان اشيا از طريق مقايسهسنجي معقولات ثاني است. صورت و شکل هنري که عهدهدار بيان هنري هستند، از بررسي واقعنمايي خارجاند.
بعد از اين تدقيق، پرسشي اساسي دربارة نسبي بودن اثر هنري پيش روي ماست. با توضيح دربارة اين پرسش، معلوم ميشود که واقعنمايي با معناي خاصي از نسبيتگرايي قابل جمع است و آيتالله مصباح يزدي با طرح بحث «ويژگيهاي مدرِک اثر هنري»، به آن توجه ويژه نشان داده است.
آيا اثر هنري براي مدرِکهاي آن ـ چه فاعلِ اثر هنري و چه مخاطبِ اثر هنري ـ بهطور همگاني و يکسان زيباست و موجب التذاذ و اعجاب هنري براي همگان ميشود؟ در پاسخ به اين پرسش، آيتالله مصباح يزدي به ويژگيهاي کمالي مدرِک و به هنر بهمثابة امري شناختي که پيوند ناگسستني با مدرِک دارد، توجه ميکند. ايشان عنوان مينمايد که در موضوع زيبايي و آنچه درک ميشود (مدرَک) کمالي وجودي هست که فارغ از وجود يا عدم فاعلشناسا، موجب زيبايي آن است. ليکن زيبايي امري است که با مدرِک پيوندي ناگسستني دارد؛ يعني افزون بر آنکه کمال وجودي در منشأ انتزاع موضوع لازم است، زيبايي امر هنري چيزي است که «مدرِک» را به شگفتي و لذت و ارضاي حس زيباييشناختي برساند و ازهمينرو، موضوع زيبايي ـ فيحد نفسه ـ نه زيباست و نه نازيبا (مصباح يزدي، 1389الف).
بنابراين، انتزاع محتواي اثر هنري و همراه کردن آن با صورت و شکل خاصي، در صورتي متصف به زيبايي است که مدرِک با آن احساس لذت و شگفتي کند و اين احساس در اثر تلائم و تناسب اثر هنري با مدرِک اثر هنري پديد ميآيد. از اينجا آشکارا به نوعي نسبيتگرايي در زيبايي اثر هنري و وابستگي آن به ويژگيهاي کمالي مدرک نزديک ميشويم.
آيتالله مصباح يزدي اين نسبيت را نوعي نسبيت وجودشناختي و وابسته به عوامل متغير بيروني ـ و نه عوامل ذهني که ما را در دام نسبيت معرفتشناختي بيندازد ـ ميداند؛ نسبيتي که پس از تحليل واقعنما بودن اثر هنري و دلالت آن بر مناشي انتزاع خارجي، قابل تبيين است.
براي مثال، ممکن است نوعي موسيقي خاص که محتواي آن منشأ انتزاع خارجي دارد و در قالب شکل و صورتبخشي نوع خاصي از نتها به حکايتگري معنايي ميپردازد، در تلائم و تناسب وجودي براي مدرِکي قرار گيرد و مدرِک با درک آن اثر هنري، احساس زيبايي کند. نيز ممکن است همان اثر موسيقايي براي موجودي ديگر ناملائم و يا دردآور و نازيبا باشد (مصباح يزدي، 1389الف). در نتيجه، اثر هنري ادراکي از سنخ تصديقات عقلي صرف نيست که مدرِک آن، تنها بتواند عالِم به آن باشد و يا نباشد، بلکه چون از سنخ ادراکي است که عقل و عاطفه را درهم ميآميزد، هنگامي به غايت خود ـ که لذتآوري است ـ ميرسد که مدرِک با آن تناسب و تلائم داشته باشد.
نکتة ديگري که استاد مصباح يزدي در تحليل اين نسبيت وجودشناختي بهکار گرفته، بازگشت تلائم به کمال وجودي است؛ يعني آنچه موجب ميشود مدرِکي اثري هنري را زيبا دريابد، تلائم کمالي آن مدرِک با آن واقعيت وجودي است. بنابراين هرجا زيبايي در کار است، نوعي کمال نيز در کار است، و چون عالم ماده عالم تزاحمهاست، ممکن است کمال موجودي با کمال موجودي ديگر تزاحم داشته باشد و بر اين اساس، برقراري احساس تلائم با کمالات و پيدايش لذت هنري نسبي ميشود.
درنهايت، ايشان با ديدگاه وجودشناختي خود، بهطور دقيق ـ در يادداشتي که با عنوان «بحثي کوتاه دربارة جمال» در پايگاه رسمي ايشان تقرير يافته است ـ مينويسد:
وجود با اين وصف که مطلوب هر موجودي است و هر موجودي آن را دوست دارد و از آن لذت ميبرد، زيباست؛ چنانکه وجود خير نيز هست و هرچه مرتبة وجود شديدتر باشد، زيباتر است. اما اين زيبايي در مقايسه و در نسبت با درجات وجودي مدرِک آن بازنمايي ميشود (ر.ك. مصباح يزدي، 1393).
حاصل آنکه زيبايي اثر هنري به اين معنا نسبي است و نسبيت آن به مدرِک و ويژگيهاي کمالي آن وابسته است. در عين اينکه اثر هنري برگرفته از منشأ انتزاع خارجي است، نسبت به ويژگيهاي متغير مدرِک آن، نسبي است. ممکن است اثر هنري واقعنما موجب لذت مدرِکي شود و بنابراين براي او زيبا باشد و ممکن است موجب لذت مدرِکي نباشد و به تبع آن، براي او به زيبايي متصف نشود.
2-5. ارزش اثر هنري به معناي مطلوبيت اثر هنري
بهباور علامه مصباح يزدي، زيبايي بهگونهاي با کمال نسبت مييابد. قواي مدرِکة انسان در مواجهه با اثري هنري که در آن تناسب مييابد، احساس ملائمت دارد و از درک اين ملائمت به احساس لذت ميرسد. دربارة تناسب، گاهي طوري سخن گفته شده که مقصود، تناسب دروني ميان اجزاي اثر هنري مادي است. طبعاً مقصود از «اثر هنري» به اين معنا اثر هنري متجسم است که در اين مجال مقصود نيست. ما تناسب را به تناسب ويژگيهاي مدرِک با اثر هنري حمل ميکنيم؛ چنانکه بيشتر سخنان علامه مصباح يزدي در اين باب به همين معنا اشاره دارد. بنابراين، احساس زيبايي در اثر ملائمت ميان کمالي واقعي اتفاق ميافتد. احساسِ ملائمت با محتواي اثر هنري که پرده از يک رابطة انتزاعي در خارج برميدارد، موجب درک زيبايي و لذت هنري ميشود. صورت و شکل هنري نيز عاطفه را معاضدت ميکند تا با محتواي اثر هنري ارتباط و نسبت يابد.
با توضيح بالا و مجموع تفصيلات گذشته، اين نتيجه حاصل ميشود که هرجا ردپايي از زيبايي ادراکي در ميان است، کمال و ملائمت و تناسب وجودي ميان مدرِک و امر هنري نيز برقرار است.
ازاينرو ارزش هنري نيز که برخاسته از اين ملائمت در کمال و احساس زيبايي است، نسبيتپذير خواهد بود. همانگونهکه درجاي خود بحث شده، اين نسبيت، نسبيتي هستيشناختي است؛ يعني بهلحاظ ايجاد تناسب و انتزاع زيبايي از دو امر ملائم و به اختلاف تلائمها، هنر نسبيتپذير خواهد بود (مصباح يزدي، 1389الف). بهعبارت ديگر، انسان يا به اين درک ملائم ميرسد يا خير، و سخن از فهمهاي متعددِ معتبرِ در عرض هم در يک اثر هنري نيست.
نسبت داشتن ارزش اثر هنري با احساس ملائمت و کمال وجودي مدرِکان آن و نسبيتپذير بودن آن، وابسته به ملاک ارزش است که نزد علامه مصباح يزدي به «مطلوبيت» تفسير ميشود (مصباح، 1396، ص34). کمالْ مطلوب بالذات است (مصباح يزدي، 1391، ص205؛ 1391، ص 67) و ويژگيهاي کمالي ميان مدرِک ـ چه فاعل اثر هنري و چه مخاطب آن ـ ملائمت ايجاد ميکند. «ارزش هنري» بهمعناي مطلوبيت هنري، بهمثابة جنسِ هنر قلمداد ميشود. اثر هنري منتزع از واقعيتي عيني است و ارزش هنري بهمعناي جنس هنر نيز واقعي بودن آن نسبتسنجي است که توسط هنرمند صورت ميگيرد. بنابراين مراد «واقعنمايي» بهمعناي فلسفي آن است که با نسبتسنجي هنرمند حاصل ميشود، و دقيقاً به همين معناست که هنر در قلمرو هستها، با معناي واقعنمايي حاضر قرار ميگيرد.
نتيجهگيري
در اين نوشتار واقعنمايي اثر هنري وابسته به معناي اثر هنري و واقعيت، تحليل شد. گفته شد که براي اثر هنري دو معنا ميتوان در نظر گرفت. اين نوشتار اثر هنري را بهمعناي دوم آن (يعني درک ذهني هنرمند از آنچه ميخواهد مبدأ ايجادش باشد) در نظر داشت. واقعنمايي نيز وابسته به معنايي از واقعيت که منشأ انتزاع خارجي بودن است، تبيين شد. در اين نوع واقعنمايي، ديگر مفاهيم هنري منحصر در محسوسات ظاهر و باطن نيستند و بازنمايي از طريق مفاهيم ماهوي اتفاق نميافتد.
کيف شمردن اثر هنري بهعنوان حاکي و بهدنبال شيء و يا کنش متعين ماهوي بودن در مظاهر بيروني بهعنوان محکي، نميتواند تمام داستان در قضية محاکات هنري باشد. در اين نظريه از واقعنمايي، هنرمند انتزاعگر است و از روابط و نسبتهاي ميان پديدهها به نحو بالقياس، وصفي را انتزاع ميکند که آن را مادة اثر هنري قرار ميدهد. نسبتسنجي و ارتباطسنجي ميان واقعيتها و يافتن روابطي که موجب لذت و ادراک ملائم و کمال براي مخاطب ميشود، در اين انتزاع به انجام ميرسد.
علامه مصباح يزدي به کمک بستري که صدرالمتألهين در وجوديبودن زيبايي و نحوة انتزاع آن مهيا کرده بود، به تعميق در اين نظريه پرداخت. گفته شد: آيتالله مصباح يزدي يکي از ويژگيهاي عمدة معقولات ثاني فلسفي را ـ که وجه تمايزِ اين معقولات با معقولات اوّلي نيز هست ـ وابسته بودن ادراک آنها به کندوکاوِ ذهني و فعاليت ذهن ميداند که اين فعاليت در حقيقت، مقايسه و سنجش نسبت يک شيء با شيء ديگر و کشف رابطة ميان آنهاست.
علامه مصباح يزدي به ويژگيهاي کمالي مدرِک و به هنر بهمثابة امري شناختي توجه ميکند که پيوندي ناگسستي با مدرِک دارد. انتزاع محتواي اثر هنري و همراه کردن آن با صورت و شکلي خاص، در صورتي متصف به زيبايي است که مدرِک با آن احساس لذت و شگفتي کند و اين احساس در اثر تلائم و تناسب اثر هنري با مدرِک اثر هنري پديد ميآيد. آيتالله مصباح يزدي اين نسبيت را نوعي نسبيت وجودشناختي و وابسته به عوامل متغير بيروني ميداند؛ نسبيتي هستيشناختي که با تحليل واقعنما بودن اثر هنري و دلالت آن بر مناشي انتزاع خارجي، سازگاري دارد.
براي مثال، ممکن است نوعي موسيقي خاص که محتواي آن منشأ انتزاع خارجي دارد و در قالب شکل و صورتبخشي نوع خاصي از نتها به حکايتگري معنايي ميپردازد، در تلائم و تناسب وجودي با مدرِکي قرار گيرد و مدرِک با درک آن اثر هنري، احساس زيبايي کند، و ممکن است همان اثر موسيقايي براي موجودي ديگر ناملائم و يا دردآور و نازيبا باشد.
نکتة ديگري که آيتالله مصباح يزدي در تحليل اين نسبيت وجودشناختي به کار گرفت بازگشت تلائم به کمال وجودي است؛ يعني آنچه موجب ميشود مدرِکي اثري هنري را زيبا دريابد، تلائم کمالي آن مدرِک با آن واقعيت وجودي است. بنابراين هرجا زيبايي در کار است، نوعي کمال نيز در کار است، و چون عالم ماده عالم تزاحمهاست، ممکن است کمال موجودي با کمال موجودي ديگر، تزاحم داشته باشد و بر اين اساس برقراري احساس تلائم با کمالات و پيدايش لذت هنري، نسبي ميشود.
حاصل آنکه زيبايي اثر هنري به اين معنا نسبي است و نسبيت آن به مدرِک و ويژگيهاي کمالي آن وابسته است. در عين اينکه اثر هنري برگرفته از منشأ انتزاع خارجي است، نسبت به ويژگيهاي متغير مدرِک آن، نسبي است. ممکن است اثر هنري واقعنما موجب لذت مدرِکي شود و بنابراين براي او زيبا باشد و ممکن است موجب لذت مدرِکي نباشد و بالتبع براي او متصف به زيبايي نشود.
قابل توجه آنکه ايشان ساحت درک هنري و انتزاع هنري را همچون ساحت درک اخلاقي بهمثابة انتزاع روابط معالقياس واقعي ميداند. حائز اهميت است که ايشان با طرح بحث ماده و صورت هنري، تفاوت اثر هنري با معرفت مفهومي صرف را نشان ميدهد. ايشان فعاليت انتزاعي ذهني را در عين واقعنمايي اثر هنري و دلالت آن، به نحو معقول ثاني فلسفي تبيين ميکند که انفصال وهمي ذهنيبودن و بيانيبودن يا واقعيبودن و ماهويبودن را ميشکند. ايشان با تبيين فرايند شکلگيري اثر هنري در ذهن هنرمند و تأليف ماده و صورت هنري، آفرينش اثر هنري را فعالانه و در عين حال، برگرفته از واقعيت ميداند.
- اسماعیلی، مسعود (1389). معقول ثانی فلسفی در فلسفة اسلامی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- بریس، گات و مک آیورلوپس، دومینیک (1384). دانشنامة زیباییشناسی. ترجمة مشیت علایی و دیگران. تهران: فرهنگستان هنر.
- تاجیک، علیرضا (1395). هنر و زیبایی در اندیشة آیتالله مصباح، رهیافتها و رهاوردها: دیدگاههای حضرت آیت الله مصباح یزدی(2)، جمعی از نویسندگان، زیر نظر محمود رجبی و محمود فتحعلی، قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- صدرالمتألهین (1380). المبدأ و المعاد. تحقیق سیدجلالالدین آشتیانی. قم: بوستان کتاب.
- صدرالمتألهین (1410ق). الحکمة المتعالیة فی الاسفار الاربعة العقلیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
- کلی، مایکل (1383). دائرةالمعارف زیباییشناسی. ترجمة مشیت علایی و دیگران. تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات هنری.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1389الف). فلسفة هنر و زیبایی. گفتوگو با آیتالله محمدتقی مصباح یزدی. Mesbaheyazdi.ir.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1389ب). زیبایی، هنر و کمال، گفتوگو با آیتالله مصباح یزدی. Mesbaheyazdi.ir.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1391). فلسفة اخلاق. تنظیم احمدحسین شریفی. چ ششم. تهران: چاپ و نشر بینالملل.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1392). آموزش فلسفه. چ چهاردهم. تهران: چاپ و نشر بینالملل.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1393). بحثی کوتاه دربارة جمال. Mesbaheyazdi.ir.
- مصباح، مجتبی (1396). فلسفة اخلاق. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- ویلینکسون، روبرت (1385). بیان بهعنوان خصیصه معرف هنر، مجموعه مقالات هنر، احساس و بیان. ترجمة امیر مازیار. تهران: فرهنگستان هنر.















