بازخوانی علیت ذهنی از منظر نوخاستهگرایی با تأکید بر مشکل طرد
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
مطابق اصل «عليت» هر معلولي نيازمند علت است؛ و به بيان دقيقتر، هر ممکن بالذاتي نيازمند علت است. اگر بخواهيم به مصاديق اصل «عليت» در عالم خارج اشاره کنيم، ميتوانيم «عليت ذهني» را از مصاديق آن به شمار آوريم. لازم به ذکر است که در فلسفة ذهن، ذهن و امور ذهني به امور غيرمادي مانند باورها، ادراکات، و احساسات در برابر بدن مادي اطلاق ميشود (براي تعريف «ذهن» و «ذهني»، ر.ک. صليبا، 1994، ص637؛ سجادي، 1386، ص241).
بر اين اساس رفتارهاي مختلف انسان بهعنوان مصاديقي از امور ممکن بالذات، نيازمند علت هستند. هر انساني بهصورت شهودي مييابد که علل رفتارهاي او گرايشها، بينشها و باورهاي اوست. به بيان ديگر، آنچه موجب بروز رفتارهاي انسان است علل و عواملي است که ابتدا در ذهن يا نفس او اتفاق ميافتد؛ مثلاً، احساس تشنگي او را به سمت ليوان آب ميکشاند، احساس درد او را به سوي پزشک و دارو سوق ميدهد، خداباوري و ايمان او را به سوي اعمال عبادي فراميخواند و همينطور رفتارهاي ديگر هرکدام برآمده از باور، عقيده و ميل به انجام آن رفتار است. انسان اين ارتباط ناگسستني ميان ذهن و رفتار و نيز تأثير و تأثر ميان امور ذهني با يکديگر و تأثير امور بدني بر امور ذهني را با علم حضوري مييابد و نيازي به استدلال و اثبات اين موضوع نيست. بنابراين عليت ذهني امري مسلّم است.
يکي از مسائلي که براي انديشمندان اين حوزه مطرح ميشود اهميت عليت ذهني است؛ اينکه پذيرش يا نفي عليت ذهني چه تأثيري بر مسائل فلسفة ذهن و نيز مسائل پيرامون آن دارد؟ بايد اذعان کرد که عليت ذهني علاوه بر مسائل فلسفة ذهن، با موضوعاتي مانند الهيات، روانشناسي، هوش مصنوعي، علوم انساني، علم ژنتيک، فلسفة اخلاق و فلسفة حقوق ارتباط دارد. به عبارت ديگر، با پذيرفتن و يا نپذيرفتن عليت ذهني در بسياري از شاخههاي دانش تغييرات اساسي صورت ميگيرد. موضوعاتي مانند «ارادة آزاد» (free well) و «مسئوليت اخلاقي رفتارها» از جمله موضوعاتي است که بهصورت مستقيم با موضوع «عليت» ذهني ارتباط دارد.
از سوي ديگر، عليت ذهني و تبيين فلسفي آن از معدود مسائل چالشبرانگيز در ميان فيلسوفان ذهن است که با همة تلاشهاي صورتگرفته، هنوز تبيين رضايتبخشي از آن ارائه نگرديده است. توجه و تمرکز به اين موضوع، بهمثابة مسئلهاي فلسفي از زمان دکارت شروع شده و هنوز پروندة آن مفتوح است و تلاش براي تبيين موضوعات پيرامون آن ادامه دارد.
1. عليت
«عليت» که با عناويني همچون «اصل عليت»، «قاعدة عليت» و «قانون علّي ـ معلولي» از آن ياد ميشود، بيانگر نوعي ارتباط ميان دو واقعيت است که يکي از آنها در ديگري تغيير ايجاد ميکند. در عليت، فرض وجودِ دو طرف علت و معلول، ضروري است و رابطة ميان اين دو طرف «عليت» ناميده ميشود.
در تعريف «علت» گفته ميشود: «علت چيزي است که خودش وجود يافته، سپس منشأ پيدايش و قوام پديدة ديگري ميشود» (ابنسينا، 1379، ص518). و يا «علت چيزي است که با وجودش، وجود شيء ديگر به دست ميآيد و با عدمش، عدم چيز ديگر رخ ميدهد» (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص127).
عليت گاهي به معناي رابطة وجودبخشي ميان علت و معلول است؛ يعني علتْ معلول را به وجود ميآورد. گاهي هم به معناي استناد چيزي به چيز ديگر است و با کمترين وابستگي و اثرپذيري چيزي از چيز ديگر، عنوان «عليت» براي آنها به کار ميرود.
در تعبيري ديگر، «عليت» گاهي در معناي خاص، يعني وابستگي وجودي معلول به علت به کار ميرود و گاه در معناي عام آن؛ يعني هر نوع وابستگي ـ اعم از وجودي و غير وجودي ـ به کار ميرود (ر.ک. مصباح يزدي، 1388، ج2، ص15).
در عليت ذهني منظور از «عليت» عليت استنادي يا عليت به معناي عام است که هر نوع وابستگي و استناد چيزي به چيز ديگر را شامل ميشود. در برخي از ديدگاهها، مانند «دوگانهانگار جوهري» ذهن و بدن بهمثابة دو واقعيت مستقل لحاظ ميشوند و به رابطة ميان آنها با عنوان «عليت ذهني» اشاره ميگردد (رابينسون، 2023).
در عليت ذهني، اينکه ذهن از بدن بهوجود بيايد يا منشأ وجود آن چيز ديگري باشد، موضوعيت ندارد، بلکه مسئله بررسي رابطة ميان ذهن و بدن است. هرچند در برخي از ديدگاهها درخصوص نفس و بدن و برخي نظريههاي فلسفة ذهن، موضوع پيدايش ذهن از بدن بررسي ميگردد، ولي در مسئلة عليت ذهني تفاوتي ايجاد نميکند.
2. ذهن و جهان فيزيکي
آيا ممکن است ذهن غيرفيزيکي در جهان فيزيکي تأثير بگذارد؟ آيا غير از امور فيزيکي، حقايق ديگري در عالم وجود دارد؟ چگونه ممکن است ميان حقايق فيزيکي و غيرفيزيکي ارتباط علّي برقرار باشد؟
درواقع مسئلة عليت ذهني از يک نگرش هستيشناسانه شروع ميشود و بنا بر نوع تفسيري که از حقيقت جهان ارائه ميشود، مسائل گوناگوني بروز ميکند که «عليت ذهني» يکي از آنهاست. ميتوان گفت: جهان فيزيکي و غيرفيزيکي و نحوة ارتباط ميان آنها خاستگاه اصلي پيدايش مسئلة عليت ذهني است. عليت ذهني در چنين بستري رشد نموده است.
بهطور کلي سه ديدگاه دربارة تفسير حقيقت جهان وجود دارد:
الف. فيزيکيانگاري (فيزيکاليسم): مطابق اين ديدگاه، جهان فيزيکي است و هيچ چيزي غير از امور فيزيکي وجود ندارد (دوويل، 2006، ص1ـ26).
ب. آرمانگرايي (ايدئاليسم): مطابق اين ديدگاه، جهان سراسر ذهني است و ماده و فيزيک وجود خارجي ندارد.
ج. جهان چندبعدي: مطابق اين ديدگاه، ساختار جهان ابعاد گوناگوني دارد که فيزيک و امور غيرفيزيکي در ساختار جهان نقش دارند.
بر اساس ديدگاه اول، مسئلة عليت ذهني وجود خارجي ندارد و تنها عليت ميان امور فيزيکي در جريان است؛ زيرا پيشفرض مسئلة عليت ذهني وجود اموري وراي فيزيک است. در فلسفة ذهن، ديدگاههاي فيزيکيانگاري، اعم از حذفگرايان و فيزيکيانگاران تحويلگرا، چنين موضعي نسبت به مسئلة عليت ذهني دارند.
در ديدگاه آرمانگرايي، ارتباط ميان امور صرفاً در چارچوب ذهني تعريف ميشود و تنها عليت ذهن ـ ذهن وجود دارد که عليت در سطح يکسان است؛ يعني فقط در سطح ذهني ميان دو پديدة ذهني ارتباط علّي وجود دارد. اين موضوع با مسئلهاي که در فلسفة ذهن مد نظر است، تفاوت دارد؛ زيرا در فلسفة ذهن، ارتباط در سطح يکسان (ذهن ـ ذهن) و بين سطوح (عليت ذهن ـ بدن و عليت بدن ـ ذهن) بررسي و مطالعه ميشود و همين موجب بروز مشکلاتي شده است. اين مشکلات در عليت همسطح بهوجود نميآيد.
با توجه به نکات مذکور، مسئلة عليت ذهني در جهاني که داراي ابعاد گوناگون است، قابل طرح است؛ جهاني که در آن هم فيزيک و ماده و هم اموري وراي فيزيک نقشآفريني ميکنند. البته مسئلة عليت ذهني در مقياس محدود و کوچک و دربارة وجود انسان طرح ميشود و مسئلة هستيشناسانه در اين قلمرو آن است که وجود انسان چه ساختاري دارد: فيزيکي، ذهني يا چندبعدي؟ و اگر چندبعدي است، چه نوع رابطهاي ميان آنها برقرار است؟
بنابراين، تفسير حقيقت جهان و انسان مسائلي در پي خواهد داشت که ديدگاههاي مدعي ناگزير بايد پاسخ آنها را ارائه دهند و چالشها و مشکلات به وجود آمده را برطرف سازند. در فلسفة ذهن ديدگاههاي «دوگانهانگاري جوهري»، «دوگانهانگار ويژگي»، «فيزيکيانگاران غيرتحويلي» و «نوخاستهگرايان» مدعياند ساختار وجودي انسان علاوه بر بعد فيزيکي، مشتمل بر ابعاد غيرفيزيکي نيز هست. در اين ميان، نوخاستهگرايان تفسير خاصي از جهان و انسان ارائه ميدهند. ديدگاه «نوخاستهگرايي» از يکسو فيزيک را اساس جهان ميداند و از سوي ديگر، به نوخاستگي ويژگيهاي غيرفيزيکي جديد از پايههاي فيزيکي اعتقاد دارد.
3. نوخاستهگرايي
يکي از ديدگاههاي مهم دربارة رابطة ذهن و بدن، ديدگاه «نوخاستهگرايي» است. البته نوخاستهگرايي در معناي عام خود، به رابطة ذهن و بدن اختصاص ندارد، بلکه يک تفسير هستيشناسانه نسبت به کل جهان است. مطابق اين ديدگاه، جهان از لايههاي گوناگوني ساخته شده که پايينترين سطح آن ذرات بنيادين فيزيک است و سطوح بعدي بر پاية ذرات بنيادين بنا ميشوند.
به لحاظ تاريخي، ديدگاه «نوخاستهگرايي» در نيمة دوم قرن نوزدهم توسط فيلسوفان بريتانيايي ارائه شد و بر همين اساس، «نوخاستهگرايي بريتانيايي» لقب گرفت (مک لافلين، 1992). در اوائل قرن بيستم به سبب رونق تفکر اثباتگرايانه، اين ديدگاه به حاشيه رفت و مجدداً از دهة 1970 مورد توجه قرار گرفت.
بر اساس اين ديدگاه، وقتي اجزاي فيزيکي ترکيبهاي پيچيدهاي پيدا ميکنند دو نوع اثر از آنها پديد ميآيد:
نوع اول آثاري که نتيجة يک ساختار پيچيده است و ميتوان آن نتيجه را بر اساس اجزا و روابط ميان اجزاي ساختار تبيين کرد.
نوع دوم آثاري است که برايند ساختار نيست، بلکه از ساختار ظهور مييابد. اين ويژگيها بر اساس روابط و ساختار اجزا قابل تبيين نيست. ويژگيهاي ذهني (مانند باور و آگاهي) از اين قبيل است.
طرح اصلي نوخاستهگرايي را در اين جمله ميتوان خلاصه کرد: ويژگيهاي ذهني از نظر متافيزيکي به ويژگيهاي فيزيکي وابسته است؛ اما در عين حال، داراي استقلال علّي نسبت به آنهاست (جنري، 2011، ص672).
کلايتون در تعريف «نوخاستگي» مينويسد: نوخاستگي ديدگاهي است که بر اساس آن، تکامل مستمر کيهاني، نمودهاي غيرقابل پيشبيني، تقليلناپذير و بديع را شامل ميشود (کلايتون، 2004، ص39).
«نوخاستهگرايي» جريان سومي در ميان دوگانهانگاري دکارتي و تحويلگرايي است. ديدگاه «دوگانهانگاري» ويژگيهاي ذهني را به ذهن يا نفس مجرد و غيرمادي منتسب ميکند و ديدگاه «تحويلگرايي» امور ذهني را به امور بدني تقليل ميدهد.
ساموئل الکساندر يکي از نظريهپردازان مهم ديدگاه «نوخاستهگرايي» فرايند نوخاستگي جهان را در چهار مرحله اصلي بيان ميکند:
مرحلة اول: نوخاستگي و ظهور ماده از زمان و مکان؛
مرحلة دوم: نوخاستگي و ظهور حيات از فرايندهاي پيچيدة مادي؛
مرحلة سوم: نوخاستگي و ظهور آگاهي از فرايندهاي حياتي؛
مرحلة چهارم: ظهور پروردگار از آگاهي (کيم، 1992، ص 119-138).
بر اين اساس ظهور و نوخاستگي يک اصل ثابت در جهان است و پيوسته جريان دارد. ديدگاه «نوخاستهگرايي» جهان را بهصورت ساختار لايهاي به تصوير ميکشد و از اين حيث از تفسير تکاملي جهان فاصله ميگيرد. در ساختار لايهاي جهان، سلسله مراتبي از سطوح ويژگيها وجود دارد که هر سطحي از سطح زيرين خود ظهور ميکند و در عين حال به آن وابسته است (کيم، 1992، ص 119-138).
مطابق ديدگاه مزبور، همه چيز از ماده ساخته شده است و هيچ چيز تحت عنوان «روح دکارتي»، «انتلخي» يا «حيات» وجود ندارد و ماده، متشکل از ذرات بنيادي و اتمهاست. حتي ممکن است يک نوع ذرة مادي وجود داشته باشد که بهطور کامل هر نوع مادهاي را بسازد. علاوه بر اين، بدون حرکت ذرات بنيادين هيچ اتفاقي نميافتد، هيچ تغييري رخ نميدهد و تمام حرکات مطابق با قوانين مکانيک است. بر اين اساس، سلسله مراتبي از سطوح پيچيدة سازماني وجود دارد که به ترتيب صعودي شامل سطوح فيزيکي، شيميايي، زيستي و رواني است. انواع هر سطح به طور کامل از انواع سطوح پايينتر ساخته شده است که در نهايت، به ذرات سطح بنيادين ميرسد (بداو و هامفريز، 2008، ص19-20).
4. جايگاه نوخاستهگرايي در ميان نظريههاي فلسفة ذهن
نظريههاي مطرح در فلسفة ذهن در دو دستة کلي جاي ميگيرند:
الف. دستة اول معتقدند: ذهن و بدن دو جوهر جداگانهاند و هرکدام ويژگيها و مختصات متفاوتي دارند. بدن و بهطور کلي جوهر فيزيکي داراي ويژگي امتداد، شکل و مکانمندي است و جواهر غيرفيزيکي (مانند نفس و ذهن) ويژگيهايي مانند آگاهبودن و تقسيمناپذيري دارند. در اين رويکرد، جوهر غيرفيزيکي به جوهر فيزيکي تقليل داده نميشود، بلکه هر کدام داراي وجودي مستقل و آثاري متفاوت است.
ب. دستة دوم معتقدند: جهان اساساً فيزيکي است و امور ذهني به امور فيزيکي تحويل برده ميشود. به عبارتي ديگر، به امور فيزيکي تقليل داده ميشود. مطابق اين رويکرد، امور ذهني چيزي غير از امور فيزيکي نيست و ذهن و امور ذهني نيز به حالات و ويژگيهاي بدن و مغز تقليل داده ميشود (کلايتون، 2004، ص39).
نوخاستهگرايان ميکوشند ديدگاه سومي در ميان اين دو دسته ديدگاه باشند. نوخاستهگرايي با هرکدام از دو جريان عمدة مزبور اشترکات و افتراقاتي دارد. نوخاستهگرايي ويژگيهاي ذهني را مستقل و داراي اثر علّي ميداند و از اين حيث با دوگانهانگاران همداستان است. از سوي ديگر پايه و اساس جهان و ذهن را فيزيکي ميداند و از اين حيث با فيزيکيانگاران همراه است. افتراقات اين ديدگاه با ديدگاههاي مذکور نيز بر پاية همين اشتراکات ارائه ميشود. نوخاستهگرايي برخلاف دوگانهانگاران، ذهن را جوهري مستقل و متفاوت از فيزيک نميداند، بلکه آن را وابسته به فيزيک ميشمارد و با اين مؤلفه از دوگانهانگاران فاصله ميگيرد. از سوي ديگر، ذهن را به حالات مغزي و فيزيکي تقليل نميدهد، بلکه آن را مستقل ميداند و از اين حيث از فيزيکيانگاران فاصله ميگيرد. بنابراين ميتوان نوخاستهگرايي را جريان سومي در کنار جريان دوگانهانگاري و جريان فيزيکيانگاري دانست. نوخاستهگرايان مؤلفههاي هستيشناختي ديدگاه نوخاستهگرايي را بر همين اساس تبيين ميکنند.
5. ويژگيهاي امور نوخاسته
نوخاستهگرايان ويژگيهايي را براي امور نوخاسته بيان ميکنند (كلايتون، 2004، ص39).
1-5. ظهور يا نوخاستگي موجوديتهاي سطوح بالاتر (بديع بودن)
مطابق ادعاي نوخاستهگرايان در ساختارهاي پيچيده، سطح جديدي از امور و واقعيتها نوخاسته ميشوند. البته اين ادعا اختصاصي به نوخاستهگرايان ندارد، بلکه هر کسي اندک مطالعهاي در ساختارهاي موجود در طبيعت داشته باشد به آن اذعان خواهد کرد. با ترکيب عناصر موجود در طبيعت، اشيا و واقعيات جديدي تحقق مييابند؛ مانند مرکب H2O (آب) که از ترکيب اکسيژن و هيدروژن حاصل ميشود. اين مؤلفه با فيزيکيانگاري تحويلگرا سازگار است. بر اين اساس ساختارهاي زنده و داراي آگاهي و شناخت از همان بخشهايي از طبيعت تشکيل شده که اشياي بيجان از آنها به وجود آمده است (استفان، 1998، ص639-656).
2-5. نوخاستگي و ظهور ويژگيها
با تحقق واقعيات و موجوديتهاي جديد و سطح بالا، ويژگيهاي جديد و سطح بالايي از واقعيات سطح بالا نوخاسته ميشود. برخي از اين ويژگيها برايند ساختار است؛ مانند سيال بودن براي آب. ولي برخي از ويژگيها نتيجة ساختار نيست، بلکه ويژگيهاي نوخاسته است. تمايز ميان اين دو نوع ويژگي بر اساس مولفة ديگري به نام «پيشبينيناپذيري» صورت ميگيرد.
3-5. پيشبينيناپذيري
ويژگي نوخاسته برخلاف ويژگيهاي نتيجه غيرقابل پيشبيني است. ويژگيهاي برايند بر اساس اجزا و روابط دروني ساختار قابل پيشبيني است.
4-5. تبيينناپذيري
ويژگيهاي نوخاسته قابل توضيح و تبيين نيست. ويژگيهاي نوخاسته از سطوح پايين نوخاسته ميشوند، ولي چگونگي وقوع آنها حتي بر اساس بهترين و کاملتريي نظريههاي سطوح پايين قابل تبيين نيست.
5-5. تقليلناپذيري (تحويلناپذيري)
يکي ديگر از مؤلفههاي نوخاستهگرايي، تقليلناپذيري ويژگيهاي نوخاسته به سطوح پايين است.
6-5. اثربخشي علّي ويژگيهاي نوظهور
امور نوخاسته داراي قدرت علّي هستند. اين قدرت علّي غير از قدرت علّي سطوح پايه است. توان علّي امور نوخاسته قابل تقليل به قدرت علّي سطوح پايه نيست. هر يک از مؤلفههايي که نوخاستهگرايان براي تبيين ديدگاه نوخاستهگرايي به کار ميبرند نيازمند بررسي و اثبات است که در جاي خود بايد صورت پذيرد. آنچه در اين پژوهش مد نظر است، مؤلفة «اثربخشي علّي امور نوخاسته» است.
6. چيستي عليت ذهني
عليت ذهني بيانگر اين ادعاست که ذهن و امور ذهني (مانند باورها، گرايشها، تمايلات و انواع احساسات) بر رفتار انسان تأثير دارد. تأثيرات ذهن و امور ذهني گاه در امور ذهني ديگر ظاهر ميشود؛ مانند تأثير اراده بر تفکر يا تأثير حل يک مسئلة مشکل در شادابي رواني، و گاه در امور بدني آشکار ميشود؛ مانند تأثير تشنگي در حرکت به سمت آب، يا تأثير درد در مصرف دارو. ضلع ديگر اين مسئله تأثير رويدادهاي جسمي در حالات ذهني است؛ مانند تأثير جراحت و زخم در ايجاد درد. در عليت ذهني سه سطح تأثير و تأثر بررسي ميگردد:
الف. عليت ذهن ـ بدن ( عليت رو به پايين)؛
ب. عليت بدن ـ ذهن ( عليت رو به بالا)؛
ج. عليت ذهن ـ ذهن ( عليت در سطح يکسان) (کيم، 1999).
اين سه سطح با يکديگر ارتباط دارند. جيگون کيم معتقد است: «عليت رو به بالا» و «عليت در سطح يکسان»، «عليت رو به پايين» را پيشفرض ميگيرند. به عبارت ديگر، در صورتي ميتوان «عليت در سطح يکسان» و «عليت رو به بالا» را پذيرفت که پيش از آن «عليت رو به پايين» را پذيرفته باشيم. کيم تلاش ميکند اين ادعا را بدين شرح و در دو مرحله اثبات کند (كيم، 1992).
مرحلة اول:
1. فرض کنيد ويژگي M در سطحL ، علت ويژگي M+ در سطح L+1 است.
2. فرض کنيد M+ در سطح L از ويژگي M* نوخاسته يا حاصل ميشود (بنابراينM* و M در يک سطح قرار دارند).
اکنون بلافاصله اين سؤال پيش ميآيد که علت وقوع M+ چيست؟ چه چيزي نمونه M+ را در اين موقعيت تبيين ميکند؟
دو پاسخ اوليه و رقيب براي اين سؤال وجود دارد:
1. M+ وجود دارد؛ زيرا بنا بر فرض، M علت آن شده است.
2. M+ وجود دارد؛ زيرا شرايط لازم ظهور و نوخاستگي آن (يعني M*) فراهم است.
با فرض وجود M* بهمثابة شرايط پاية نوخاستگي، M+ ضرورتاً تحقق مييابد. بنابراين M* تحقق M+ را تضمين ميکند و بدون M* يا جايگزين مناسب آن امکان تحقق M+ وجود ندارد. در اين صورت، ادعاي اينکه M علت پيدايش M+ است به مخاطره ميافتد. راه حل سازگاري 1 و 2 در اين است که بگوييم: M با ايجاد شرايط پايهاي M*، علت M+ ميشود. (يعني: M با واسطة M* علت پيدايش M+ ميشود.)
در اين صورت ابتدا M علت براي M* خواهد بود. عليت M براي M* از اقسام عليت همسطح است. نتيجة اين سخن آن است که براي داشتن عليت رو به بالا ( بدن ـ ذهن )، نيازمند عليت همسطح هستيم.
کيم براي شفافسازي اين استدلال چند مثال ذکر ميکند. براي نمونه، نيش زنبور باعث درد شديد ميشود؛ اما درد از يک وضعيت عصبي خاصN (مانند تحريک عصب C) حاصل ميشود. ميتوان گفت: نيش زنبور با ايجاد وضعيت N باعث ايجاد درد شده است. در اينجا نيز عليت همسطح وجود دارد. نتيجهاي که کيم از اين مثال ميگيرد توجه به اين نکته است که عليت رو به بالا ( بدن ـ ذهن) در صورتي قابل تصور است که عليت همسطح داشته باشيم. نيش زنبور به صورت مستقيم و بيواسطه موجب درد نميشود، بلکه ابتدا يک عليت همسطح وجود دارد.
کيم در اين استدلال نشان ميدهد براي داشتن عليت رو به بالا، بايد عليت همسطح داشته باشيم. اما هدف کيم خود اين استدلال نيست؛ زيرا چالشي در اين ادعا وجود ندارد که در عليت رو به بالا، رويدادهايي در سطح بدن به صورت همسطح رخ ميدهد، بلکه هدف کيم زمينهسازي براي بيان چالش در عليت رو به پايين است. به بيان ديگر، اگر در عليت رو به بالا، نيازمند عليت همسطح هستيم، آيا در عليت رو به پايين نيز اينگونه است؟ آيا فرايندي که در عليت رو به بالا طي ميشود، در عليت رو به پايين نيز جريان دارد؟ جيگون کيم همين مسير را براي بررسي عليت رو به پايين طي ميکند.
در مرحلة اول اين نتيجه به دست آمد که براي داشتن عليت رو به بالا، بايد ابتدا عليت همسطح ( فيزيک ـ فيزيک) داشته باشيم.
مرحلة دوم:
در اين مرحله کيم استدلال مشابه ديگري را بررسي ميکند:
1. فرض کنيد M علت M* است و هر دو در سطح L قرار دارند.
2. از سوي ديگر M* از مجموعهاي از ويژگيهاي M- که در سطح L-1 قرار دارد، پديد ميآيد.
سؤالي که دوباره مطرح ميشود اين است که چرا M بهعنوان علت معرفي ميشود؟ اگر M* از ويژگيهاي M- پديد ميآيد چرا M بهعنوان علت معرفي ميگردد؟
پاسخ اين سؤال نيز شبيه پاسخي است که در استدلال قبلي به آن اشاره شد. در اينجا نيز گفته ميشود: M علت M* است، ولي ابتدا M شرايط پايهاي پيدايش M- را مهيا ميکند و سپس M- علت پيدايش M* ميشود.
نکتهاي که در اينجا حايز اهميت است و کيم بر آن تأکيد ميکند اين است که وقتي گفته ميشود: M شرايط تحقق M- را مهيا ميکند، درواقع به عليت رو پايين اذعان شده است. اين نکته بدين معناست که براي داشتن عليت همسطح M آنگاه M*، عليت رو به پايين پيشفرض گرفته شده است.
نتيجة اين دو استدلال را به اختصار ميتوان اينگونه بيان کرد:
الف. (مرحلة اول) براي تحقق عليت رو به بالا، ابتدا فرض عليت در سطح يکسان ( فيزيک ـ فيزيک) لازم است.
ب. (مرحلة دوم) براي تحقق عليت همسطح (ذهني ـ ذهني)، ابتدا فرض عليت رو به پايين (ذهني ـ فيزيکي) لازم است.
نتيجة اين دو مرحله آن است که عليت رو به بالا مبتني بر عليت در سطح يکسان است و عليت در سطح يکسان نيز مبتني بر عليت رو به پايين است. بنابراين عليت رو به بالا مبتني بر عليت رو به پايين است. اگر از عليت رو به پايين تبيين مناسبي صورت پذيرد، ميتوان عليت ذهني را در هر سطح آن قابل دفاع دانست.
در ميان سطوح سهگانة مرتبط با عليت ذهني، عليت رو به پايين اهميت بسزايي دارد. مباحث گوناگون فيلسوفان ذهن نيز بر همين موضوع متمرکز شده است، بهگونهاي که عنوان «عليت ذهني» در ادبيات فلسفة ذهن، به «عليت رو به پايين» انصراف دارد؛ زيرا چالش اصلي نيز در همين موضوع نهفته است.
همانگونه که در بخشهاي قبل اشاره شد، مسئلة محوري و چالشي ميان اين سطوح «عليت ذهن ـ بدن» يا «عليت رو به پايين» است. برخي از چالشها و مشکلات عليت ذهني فراگير است و هر ديدگاهي که عليت ذهني را ممکن بداند، ناگزير بايد براي رفع آن بکوشد؛ مشکلاتي مانند: طرد (exclusion)، تعين چندگانه (overdetermination) و مواجه با اصل «بستار» (Causal Closur) چالشهاي شايعي هستند که همة اين ديدگاهها و از جمله ديدگاه «نوخاستهگرايي» با آنها ناسازگار است.
7. چالشهاي عليت ذهني
ديدگاههاي «دوگانهانگار» و همچنين ديدگاه «نوخاستهگرايي» موضعي مشترک دربارة عليت ذهني دارند و از اين حيث در تقابل با فيزيکيانگاري قرار دارند. مشکلات متعددي براي عليت ذهني گفته شده است. برخي از مشکلات صرفاً با ديدگاههاي خاصي در فلسفة ذهني تعارض دارند. براي مثال، مشکل تعامل علّي ميان دو جوهر متفاوت، با ديدگاه «دوگانهانگاري جوهري» دکارت ناسازگار است. مشکل «جفت شدن» براي دوگانهانگاري و ويژگي و مشکل «طرد» به صورت فراگير، با همة ديدگاههايي که به نوعي عليت ذهني را ميپذيرند، تعارض دارد.
کارت بنت در مقالة «عليت ذهني» هفت مشکل اساسي براي مسئلة «عليت ذهني» برشمرده است (بنت، 2007، ص316-337). در اين مقاله، مشکل «طرد علّي» بررسي ميگردد:
8. مشکل طرد
«طرد» يکي از اشکالاتي است که مسئلة «عليت ذهني» را به چالش ميکشد. بر اين اساس، عامل ذهني و عامل فيزيکي در اثرگذاري روي پديدههاي بدني، رقيب يکديگرند. ولي چون پديدهاي بدني پديدههايي فيزيکي هستند و مطابق اصل «بستار علّي» هر پديدة فيزيکي، علتي فيزيکي دارد، عامل ذهني از رقابت با عامل فيزيکي کنار گذاشته ميشود. در اين صورت هرچه در قلمرو بدن رخ ميدهد علل فيزيکي خواهد داشت. بدينروي عليت ذهني (ذهن ـ بدن) صحيح نيست.
در مشکل طرد ادعا ميشود: پنج ادعاي ذيل همگي صادق هستند، ولي با يکديگر ناسازگارند. براي رفع ناسازگاري بايد يکي از موارد حذف شود:
1. تمايز ذهني ـ فيزيکي: ويژگيهاي ذهني و ويژگيهاي فيزيکي متمايز و متفاوت هستند.
2. اصل بستار فيزيکي: هر رويداد فيزيکي صرفاً علت فيزيکي کافي دارد.
3. ارتباط علّي: ويژگيهاي ذهني بر ويژگيهاي فيزيکي ( بدني) تأثيرگذارند.
4. اصل عدم تعين مضاعف: معلولهاي علل ذهني به صورت مضاعف متعين نميشوند.
5. اصل طرد: هيچ پديدهاي بيش از يک علت تامه ندارد، مگر آنکه تعين مضاعف در علل وجود داشته باشد.
5. مشکل طرد: چون تعين مضاعف امکانپذير نيست، براي پيدايش پديدة فيزيکي، عامل ذهني طرد ميشود (کيم، 2010، ص215).
ادعا ميشود موارد مزبور هرکدام بهتنهايي صادق است و در عين حال باهم ناسازگارند، هرچند خود اين ادعا هم اشکالاتي دارد؛ از جمله اينکه در شماره (1) به تمايز هستيشناختي ويژگيهاي ذهني و فيزيکي اذعان ميشود. اذعان به تمايز هستيشناختي اين دو ناگزير به تفاوت و تمايز در آثار و نيز نحوة تأثيرگذاري و عليت آنها منجر ميگردد، در حالي که در شماره (4)، يعني اصل «تعين مضاعف» اين تمايز ناديده گرفته شده و اين دو به صورت همعرض بهمثابة علت لحاظ شدهاند. اين در حالي است که عليت و تأثيرگذاري امر ذهني و بدني نيز بهواسطة تمايز هستيشناختي آنها متفاوت خواهد بود و نميتوان دو امر متمايز را در عليت و تأثيرگذاري همسان دانست. به بيان ديگر، تأثير باور بهمثابة يک امر ذهني متمايز از امور بدني همانند تأثير دست يا پا در پيدايش افعال نخواهد بود. اما اين تمايز در شماره (4) لحاظ نشده و صرفاً به نقش علّي آنها توجه شده است.
در هر صورت با توجه به نکات مزبور، اکنون مسئله اين است که آيا مشکل طرد راه حلي دارد؟ مشکل طرد مانعي جدي بر سر راه عليت ذهني است و اگر اين مشکل به سرانجام مناسبي نرسد، تبيين فلسفي عليت ذهني در هالهاي از ابهام باقي خواهد ماند.
آيا ميتوان تمايز ذهني ـ فيزيکي را حذف کرد؟ نتيجة ناديده گرفتن تمايز ذهني ـ فيزيکي، يگانهانگاري فيزيکي است. در اين صورت بايد فيزيکيگرايي را تنها تفسير واقعي ذهن ـ بدن دانست.
رد مورد دوم (يعني اصل بستار) به معناي آن است که فيزيک از نظر علّي ناقص است و برخي از رويدادهاي فيزيکي علل غيرفيزيکي دارند. در اين صورت بايد فيزيکيگرايي ابطال شود.
اگر مورد سوم حذف شود مسئلة «عليت ذهن ـ فيزيک» منحل ميشود. در اين صورت امور ذهني فقط ميتوانند «عليت در سطح يکسان» بر ويژگيهاي ديگر ذهني داشته باشند. پديدههاي فيزيکي نيز بر پديدههاي فيزيکي تأثير خواهند داشت.
اما مورد چهارم، آيا تعين مضاعف امکانپذير است؟ «تعين مضاعف» يا «تداخل علل» به اين معناست که يک پديده علل متعددي داشته باشد که با نبود يکي از آنها، ديگري معلول را پديد آورد. مثال معروفي که در ميان فيلسوفان ذهن براي تصور تعين مضاعف رايج است، تصور يک جوخة تيراندازي است. فرض کنيد يک نفر محکوم به اعدام شده و ده نفر تيرانداز عضو جوخة تيراندازي هستند. براي کشتن محکوم، يک تير کافي است، در صورتي که همة آنها به سمت او شليک ميکنند و ده تير به او اصابت ميکند. اگر تير نفر اول اصابت نکند، تير نفر دوم او را خواهد کشت و همينطور نفرات بعدي. در اين مثال، گونهاي از تعين مضاعف به تصوير کشيده ميشود که در هر صورت، معلول رخ خواهد داد و با حذف يکي از علتها، علتي ديگر اين کار را انجام خواهد داد.
بر اساس مثال مزبور، اين سؤال مطرح ميشود که آيا در نمونة ذهن و بدن نيز چنين ماجرايي جريان دارد و علل ذهني و فيزيکي به صورت تعين مضاعف با يکديگر در تعامل هستند؟ يا اينکه تعامل آنها بهگونة ديگري است؟ تقريرهاي متفاوتي که از مشکل طرد بيان ميشود ناظر به اين است که علل ذهني و فيزيکي در يک سطح تأثيرگذاري تصور ميشوند و يک نگرش دو بعدي نسبت به اين موضوع وجود دارد و به نحوي موضوع تعين مضاعف را بازسازي ميکنند.
در مورد چهارم، تعين مضاعف انکار ميشود و بر اساس آن، نميتوان علل ذهني و فيزيکي را همزمان علت يک معلول دانست و معلول واحد با يک علت واحد پديد خواهد آمد. رد اين موضوع هم به اين معناست که بپذيريم تعين مضاعف مانعي ندارد و امکانپذير است؛ همانگونه که در جوخة تيراندازي امکانپذير بود. در اين صورت ميتوان گفت: يک راه حل براي مشکل طرد پيدا شده است و علل ذهني و فيزيکي ميتوانند با هم تعامل داشته باشند و لزومي ندارد يکي از آنها را حذف کنيم.
جيگون کيم معتقد است: مشکل طرد زماني حل خواهد شد که نگرش درستي از علل تأثيرگذار در پديدههاي مربوط به ذهن و بدن داشته باشيم. وي با فرض تأثير متمايز ويژگيهاي ذهني مخالف است و ميکوشد به نحوي استقلال علّي ويژگيهاي ذهني را انکار کند. او معتقد است: تا زماني که ويژگيهاي ذهني و فيزيکي بهعنوان علل متمايز شناخته ميشوند و هر يک ادعا ميکنند علت کامل يک رويداد واحد هستند، مشکل طرد همچنان باقي است (کيم، 1999، ص53).
درواقع آنچه کيم مخالف آن است، پذيرش علل همعرض و در عين حال متمايز براي يک پديدة واحد است. چندين مسئله و مشکل با پذيرش اين موضوع بهوجود ميآيد؛ از جمله اينکه آيا نظريههاي علّي چنين رويکردي را تأييد ميکنند؟ آيا سنخيت ميان علت و معلول موضوعيت خواهد داشت؟ به عبارت ديگر آيا هر معلولي ميتواند از هر علتي پديد بيايد؟ آيا قوانين عليت با اين موضع سازگارند؟ به نظر ميرسد اگر تعين مضاعف پذيرفته شود، بايد قوانين عليت کنار گذاشته شود؛ زيرا مفاد قاعدة عليت با تعين مضاعف سازگار نيست. هر علتي با هر معلولي و بالعکس سازگاري ندارد. يکي از مفاد قانون عليت اين است که با وجود علت تامه، وجود معلول ضروري ميشود و با عدم علت تامه، عدم معلول ضروري است. تعين مضاعف به وضوح با اين قانون ناسازگار است.
9. راه حلهاي ارائهشده براي رفع مشکل طرد
1-9. خودبنيادي امور ذهني
يکي از راه حلهايي که براي عبور از مشکل طرد ارائه شده، راه حل «خودبنيادي» يا استقلال امور ذهني است. بر اين اساس، امور ذهني براي تأثيرگذاري علّي، از ويژگيهاي بدني مستقل است و ازاينرو مشکل طرد نميتواند موجب حذف آنها شود. با خودبنياد دانستن امور ذهني، تزاحمي ميان ويژگيهاي ذهني و ويژگيهاي بدني بهوجود نميآيد و هر کدام از ويژگيهاي ذهني و فيزيکي در حيطة خود داراي توان علّي خواهد بود.
در اين راه حل امور ذهني به لحاظ هستيشناختي به امور فيزيکي وابستهاند، ولي از لحاظ تأثيرگذاري، مستقل عمل ميکنند. راه حل استقلال امور ذهني بر اين نکته تأکيد دارد که ساختار هستي صرفاً با يک روش خاص تبيين نميشود، بلکه تبيينهاي گوناگوني ميتواند داشته باشد. براي مثال، تبيين و بررسي رفتارهاي انسان در ابعاد گوناگون روانشناختي، زيستي، شيميايي و فيزيکي قابل بررسي است. تبيين روانشناختي که عليت امور ذهني و تأثير آنها بر بدن را بررسي ميکند، بهگونهاي مستقل از امور فيزيکي صورت ميگيرد. در اين صورت مشکل طرد مطرح نخواهد شد. بدينروي، توضيحات در علوم خاص ميتواند مستقل از توضيحات علوم فيزيكي سطح پايين به پيش رود. اگر ساختار نظم علّي منعکسکننده اين اعمال توضيحي باشد، لازم نيست ويژگيهاي ذهني با طرد شدن تهديد شوند. علل ذهني و جسمي ميتوانند به طور مسالمتآميزي وجود داشته باشند (راب و هيل، 2018؛ جکسون، 1996).
اين راه حل به نوعي تزاحم و طرد علل ذهني و فيزيکي را برطرف ميکند. P و M بهمثابة علل فيزيکي و ذهني که عامل پديدة D هستند هر کدام در يک سطح مجزا، به تبيين واقعيت ميپردازند و هيچکدام ديگري را طرد نميکند و تعارض علل ذهني با اصل «بستار» نيز از ميان برداشته ميشود. تنها مانع و اشکالي که در برابر اين راه حل مطرح ميشود، اشکال «عدم تعين مضاعف» (Non overdetermination) است. در هر صورت يک رفتار واحد بدني وجود دارد که هم به ذهن منتسب ميشود و هم به بدن. بنابراين راه حل مزبور همة موانع را برطرف نکرده است (راب و هيل، 2018).
2-9. وراثت
اگر تکهاي آهن در مجاورت آهنربا قرار بگيرد، تکة آهن خاصيت آهنربايي پيدا خواهد کرد و خود او داراي اثر علّي خواهد شد. ويژگي آهنربايي تکة آهن براي خودش نيست، ولي آن را از آهنربا به ارث برده است. در راه حل وراثت، ادعا ميشود امور ذهني ويژگي علّي را از امور فيزيکي به ارث ميبرند؛ يعني امور ذهني به صورت استقلالي، داراي اثر علّي نيستند، ولي به واسطة وابستگي وجودي به امور فيزيکي، ويژگي علّي را از امور محققکنندة خود به ارث ميبرند و خود نيز داراي اثر علّي ميشوند.
بر اساس اين راه حل، عليت امور ذهني در واقع صورت نازلة عليت فيزيکي است. اين راه حل بر اساس اصل «تحققپذيري چندگانه» (Multiple Realization) سامان يافته است. جيگون کيم راه حل وراثت را بر اساس تحققپذيري چندگانه امور ذهني تنظيم ميکند؛ بدين صورت که اگر خاصيت ذهني M در ساختاري در t به واسطة پاية تحقق فيزيکي P تحقق يابد، قدرتهاي علّي اين مثال از M با قدرتهاي علّي P يکسان هستند (كيم، 1992).
وي معتقد است: امور ذهني به صورت چندگانه محقق نميشوند؛ بدين معنا که محققکنندههاي مختلفي ندارند، بلکه صرفاً از طريق پايهها و محققکنندههاي فيزيکي به وجود ميآيند (کيم، 1992؛ بنت، 2007).
راه حل «وراثت» به اشکال «تعين مضاعف» مبتلا نيست و از سوي ديگر مشکل طرد را نيز حل ميکند. نيروهاي علّي امور ذهني و امور فيزيکي نيروهايي رقيب يکديگر نيستند، بلکه همپوشاني دارند و امور فيزيکي به صورت کامل دربرگيرندة نيروهاي علّي ذهني نيز هست (راب و هيل، 2018). مشکل اساسي اين راه حل «شبه پديدارگرايي» است. مطابق راه حل «وراثت» امور ذهني به صورت مستقل واجد قدرت علّي نيستند، بلکه عليت ذهني تابعي از عليت فيزيکي است. در اين صورت ويژگي ذهني شبهپديدار خواهد بود.
3-9. پيشنهاد راه حلي ديگر
برخي از حاميان «نوخاستهگرايي» رابطة ميان امور نوخاستة ذهني و امور فيزيکي را بهگونهاي تبيين ميکنند که ميتوان بر اساس آن مشکل طرد را برطرف کرد. هرچند ديدگاه آنها به صورت مستقيم براي رفع مشکل طرد ارائه نشده است، ولي ميتوان براي رفع مشکل طرد، از آنها بهره گرفت؛ زيرا ديدگاه آنها با برخي از اصولي که به مشکل طرد منجر ميشود ناسازگار است و ازاينرو ميتوان بر اساس آن، مشکل طرد را رفع کرد.
نوخاستهگراياني همچون پل هامفريز و تيموتي اُکانر (هامفريز، 1997، ص345-337؛ اُکانر و ونگ، 2005، ص658-678) در تبيين ماهيت ارتباط ميان امور ذهني و فيزيکي، در اصل بستار علّي ترديد ميکنند. به نظر ميرسد نظرات آنها از اين حيث داراي اهميت باشد؛ زيرا اصل بستار فيزيکي در ميان مواردي که بر اساس آنها مشکل طرد ايجاد ميشد، هيچ مزيتي ندارد که مصونيت داشته باشد و موضوع بررسي و نقد قرار نگيرد. براي اين منظور به اختصار اصل «بستار» را بررسي ميکنيم:
10. اصل بستار
فيزيکيگرايي در بعد هستيشناختي مدعي است: «همه چيز فيزيکي است». اصل بستار علّي فيزيکي (Causal Closure) يکي از مباني مهم فيزيکيگرايي بهشمار ميرود که بر اساس آن «هر پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي دارد» (پوپر و اِکِلز، 1977، ص51).
گاهي از اصل بستار علّي به اصل «تماميت فيزيکي» (Completeness) نيز ياد ميشود. مطابق اصل بستار، اگر در جستوجوي علل پديدههاي فيزيکي باشيم از دايرة فيزيک خارج نخواهيم شد و هرچه براي تأثيرگذاري در پديدههاي فيزيکي لازم است در قلمرو فيزيک يافت ميشود و قلمرو فيزيک خودبسنده و بسته است. جهان فيزيکي در درون خود منابعي براي تبيين علّي کامل هر يک از عناصر خود دارد و از اين نظر کامل است. پس اين نکته دربارة هر چيزي که ممکن است در بدن يا درون بدن ما رخ دهد صدق ميکند که هر مصداق رفتار بدني علت جسماني کافي دارد (راب و هيل، 2018).
آيا اصل «بستار» يا اصل «تماميت فيزيکي» که از مباني فيزيکيگرايي بهشمار ميآيد، دلالت مستقيمي بر فيزيکيگرايي دارد؟ يا اين اصل بهتنهايي داراي اين ظرفيت نيست. اگر به صورت دقيق در مدعاي اصل بستار دقت شود، چنين نتيجهاي از آن بهدست نميآيد. فيزيکيگرايي حداکثري که «همه چيز فيزيکي است»، نيازمند استدلال ديگري است، هرچند از اصل بستار بهمثابة يکي از مباني آن، بهره خواهد گرفت.
آنچه به صورت شفاف از اصل بستار بهدست ميآيد اين است که عالم فيزيک در درون خود کامل است. به عبارت ديگر همة پديدههاي فيزيکي علتهاي مناسبي در درون جهان فيزيکي دارند. اين اصل نميتواند وجود و يا عدم عالم غيرفيزيکي را اثبات يا نفي کند. بر اين اساس، رفتارهاي بدني که زيرمجموعة عالم فيزيکي بهشمار ميآيند علتهاي غيرفيزيکي نخواهد داشت و در اين قلمرو، «فيزيکيگرايي حداقلي» يعني فيزيکي بودن رفتارها و علل آنها از سوي فيزيکيگرايان پذيرفته خواهد شد.
برخي از فيلسوفان ذهن مانند پاپينو ميکوشند اصل بستار علّي را بهصورت تعديلشده حفظ کنند. وي معتقد است: به جاي اين گزاره که «همه چيز فيزيکي است»، ميتوان اين ادعا را داشت که هر چيزي که به صورت علّي با جهان فيزيکي تعامل دارد، فيزيکي است. اين امر اين موضوع را باز ميگذارد که ممکن است قلمروهاي غيرعلّي واقعي وجود داشته باشد که از نظر فيزيکي ساخته نشده باشند؛ مانند قلمرو ارزش اخلاقي، زيبايي، يا اشياي رياضي (پاپينئو، 2001، ص11).
اين تعديل هرچند ادعاي بلندپروازانة فيزيکيگرايي را مبني بر اينکه همه چيز فيزيکي است، خنثا ميکند، ولي چالش اساسي را که در مسئلة ذهن ـ بدن ايجاد شده است، برطرف نميکند؛ زيرا تأثير و تأثرات ذهني در اين ميان به امور فيزيکي تحويل ميشوند و نتيجة متفاوتي با فيزيکيگرايي حداکثري نخواهد داشت. در ادامه، به استدلالهايي که بر اساس اصل بستار سامان يافتهاند اشاره ميکنيم:
اصل بستار، دو تقرير قوي و ضعيف دارد:
اصل بستار ضعيف: هر پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي دارد.
اصل بستار قوي: پديدههاي فيزيکي علت غيرفيزيکي ندارند.
اصل بستار قوي وجود هر نوع علت غيرفيزيکي در قلمرو فيزيک را نفي ميکند، ولي قرائت ضعيف چنين ادعايي ندارد و فقط مدعي است: پديدههاي فيزيکي علت فيزيکي کافي دارند. بسته بودن قلمرو فيزيک صرفاً در محدودة علل نيست، بلکه اصل بستار در معلولها نيز جريان دارد؛ يعني پديدههاي فيزيکي معلولهاي غيرفيزيکي نيز ندارند. براي مثال رخدادهاي بدني و جسمي معلولهاي غيرفيزيکي ايجاد نميکنند و هر چه آثار و نتايج رخدادهاي بدني است، فيزيکي خواهد بود.
اصل بستار علّي با تعامل علّي ميان ذهن و بدن ناسازگار است. در اصل بستار علّي قوي، هيچ علت و معلولي غير از امور فيزيکي پذيرفته نشده است، در حالي که تعامل علّي ذهن ـ بدن بر تعامل علّي طرفيني ذهن ـ بدن تأکيد دارد. اصل بستار علّي ضعيف بهتنهايي با تعامل علّي ذهن ـ بدن ناسازگاري ندارد، ولي با ضميمه شدن اصل «عدم تعين علّي مضاعف» (overdetermination) که بيانگر آن است که هر پديدهاي فقط يک علت تامه دارد، همان نتيجة اصل بستار قوي، يعني ناسازگاري با تعامل علّي ذهن ـ بدن را خواهد داشت. بدينسان اصل بستار با هر دو تقرير ضعيف و قوي، با تعامل علّي ذهن ـ بدن ناسازگار است.
1-10. تحليل و بررسي اصل بستار
در بررسي اصل بستار، به مهمترين پيشفرضهاي اين ديدگاه اشاره ميکنيم:
الف. همه چيز فيزيکي است (فيزيکي گرايي هستيشناختي).
ب. هر پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي دارد (بستار ضعيف).
ج. پديدههاي فيزيکي علت غيرفيزيکي ندارند (بستار قوي).
د. همة امور بهوسيلة قوانين فيزيک قابل تبيين است.
سه اشکال عمده و اساسي بر ديدگاه بستار وارد است:
1-1-10. اشکال اول: عدم اثبات پيش فرضها
پيشفرضهاي اصل بستار و نيز لوازم آنها با هيچ استدلال منطقي اثبات نشده است. ازاينرو نميتوان بر پاية اصول اثبات نشده، جهان را به تصوير کشيد، بلکه در همان محدودهاي که فيزيک و مباني آن جريان دارد، ميتوان به تفسير و تبيين جهان پرداخت. اگر در محتواي ادعاهاي مزبور دقت کنيم، مييابيم که هيچيک از آنها موضوعاتي اثباتشده نيست، بلکه ادعاهايي است که خود علم فيزيک نميتواند درستي و نادرستي آنها را روشن کند و نيازمند علم ديگري به نام «فلسفه» هستند که آنها را تبيين کنند و اگر بر دانش ديگري همچون فلسفه اعتماد شود، ناگزير بايد انحصارگرايي روش فيزيکي را کنار گذاشت و به پذيرش روشهاي متعدد مطالعه و تبيين جهان روي آورد. در اين صورت برخي از پيشفرضها متزلزل ميشوند.
2-1-10. اشکال دوم: استناد به علم حضوري
تأثير علّي پديدههاي ذهني بر پديدههاي فيزيکي، امري استدلالي و حصولي نيست، بلکه يافت دروني و حضوري است. انسان با علم حضوري خود مييابد که اميال، باورها و حالات مختلف ذهني در بروز پديدههاي فيزيکي بدن تأثيرگذارند. به عبارت ديگر عليت ذهني با علم حضوري يافت ميشود و نيازمند استدلال و شاهد و قرينه نيست و با اندک توجهي آشکار ميگردد. بنابراين دليلي ندارد که انسان برترين و يقينيترين ادراک خود را کنار بگذارد و بر پيشفرضها و اصول موضوعهاي که اثبات نشده است تکيه کند.
بنابراين در تنازع ميان علم حضوري يقيني و علم حصولي اثبات نشده، قطعاً پذيرش علم حضوري با عقل سليم سازگارتر است؛ همانگونه که بيکر در سال 1993 اظهار کرد که اگر اصل بستار بخواهد شيوههاي تبييني رايج و علمي را تهديد کند، اين اصل بستار است که بايد کنار برود.
شيوههاي تبييني ريشهدار بر هر اصل متافيزيکي انتزاعي که ممکن است با آن تعارض داشته باشد، غلبه ميکند. برخي نيز با بيکر همراهي ميکنند و معتقدند: علوم فيزيکي نميتواند از اصل بستار پشتيباني کند (راب و هيل، 2018). نوخاستهگرايان بهطور کلي اصل بستار را انکار ميکنند، چه بر اساس دلايل علمي و چه بر اساس تجارب آگاهانه از تأثير علّي امور ذهني بر فيزيکي (راب و هيل، 2018).
باور به باراني بودن هوا، موجب ميشود از چتر استفاده کنيم. وجود درد و ادراک آن عامل مراجعه به پزشک ميشود. گرسنگي و تشنگي عامل حرکت براي تأمين اين نيازها ميگردد. بنابراين ارتباط علّي ميان امور ذهني و فيزيکي با يافت بيواسطه توسط نفس بهدست ميآيد و نميتوان تأثير اين امور را با اصل بستار فيزيکي کنار گذاشت؛ زيرا اگر دريافتهاي شهودي و حضوري انسان پذيرفته نشود، آنگاه به هيچ علمي نميتوان اعتماد کرد، حتي به علم فيزيک و قوانين آن.
3-1-10. اشکال سوم: تسلسل
مطابق اصل «بستار ضعيف»، هر پديدة فيزيکي، علت فيزيکي کافي دارد. بنابراين براي يافتن علت پديدههاي فيزيکي لزومي ندارد به علل ماورايي و غيرفيزيکي رجوع کنيم، بلکه در خود فيزيک علت کافي وجود دارد. اصل «بستار قوي» نيز مدعي است: پديدههاي فيزيکي علت غيرفيزيکي ندارند. با توجه به اين نکات، سؤالاتي قابل طرح است که فيزيکيگرايان بايد پاسخ مناسبي براي آن داشته باشند:
اگر A را يک پديده فيزيکي بدانيم مطابق اصل بستار، علت آن يک امر فيزيکي ديگر به نام B است. در اينجا ممکن است اين سؤال پرسيده شود که پديدة B بهمثابة يک امر فيزيکي چه علتي دارد؟ پاسخ اين است که علت پديدة فيزيکي B نيز يک پديدة فيزيکي ديگر به نام C است.
اين سخن دربارة علتهاي مادي درست است، ولي در علتهاي فاعلي به تسلسل منجر ميشود. اين زنجيره با اين سير، به تسلسل در علل فاعلي مبتلا خواهد شد، مگر اينکه جهان فيزيک را مستقل و غيروابسته بدانيم. بنابراين، اصل «بستار فيزيکي» از پايههاي محکم نظري برخوردار نيست. در اين صورت در موضوع عليت ذهني و مشکل طرد، نبايد بديهيات را به نفع اصل بستار اثبات نشده حذف کنيم. نتيجه آنکه براي رفع مشکل طرد، بهترين گزينه انکار اصل بستار علّي است.
نتيجهگيري
يکي از مهمترين اشکالاتي که عليه عليت ذهني وارد شده مشکل طرد علّي است. در اين مشکل عامل ذهني و عامل فيزيکي رقيب يکديگر به شمار ميآيند و ادعا ميشود هر کدام از آنها بهطور مستقل در پيدايش يک معلول کافي است. در ديدگاه «نوخاستهگرايي»، با توجه به توانايي علّي ويژگيهاي نوخاسته، طرد علّي بهمثابة يک مانع مهم در تبيين فلسفي عليت ذهني بهشمار ميآيد و راه حلهاي ارائهشده در حل مشکل طرد، کارساز نيست. يکي از اصولي که مشکل طرد را در برابر عليت ذهني قرار ميدهد اصل «بستار علّي فيزيکي» است. اين اصل از پايههاي نظري سستي برخوردار است که نميتواند با معرفتهاي يقيني برابري کند. ازاينرو انسان نميتواند يقينيترين ادراک خود، يعني عليت ذهني را به دلايل غيريقيني رها کند؛ زيرا هر انساني به علم حضوري خود مييابد که آگاهي، باور و خواستة او که هيچکدام فيزيکي نيست، چگونه در رفتارهاي او مؤثر است. ازاينرو براي رفع مشکل طرد يکي از بهترين راهحلها، انکار بستار علّي است. «بستار علّي فيزيکي» ادعايي است که هم از مباني محکم و کافي برخوردار نيست و هم با مباني هستيشناختي مستدل و منطقي بسياري از انديشمندان در تعارض است. ازاينرو اصل مزبور نميتواند پايه و مقدمهاي براي اشکال طرد قرار گيرد. بنابراين با نقد اين اصل، يکي از مهمترين مقدمات اشکال طرد نيز نفي ميشود و يکي از چالشهاي عليت ذهني از ميان برداشته ميشود.
- ابنسینا، حسین بن عبدالله (1379). النجاة من الغرق فی بحر الظلمات. تهران: دانشگاه تهران.
- سجادی، سیدجعفر (1386). فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
- صدرالمتألهین، (1981). الحکمـة المتعالیـه فـی الأسـفار العقلیة الأربعـة. بیروت: داراحیاء التراث العربی.
- صلیبا، جمیل (1994). المعجم الفلسفى. بیروت: الشرکة العالمیة للکتاب.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1388). آموزش فلسفه. تهران: امیرکبیر.
- Bedau, Mark A.& by Paul Humphreys Ed. (2008), Emergence: Contemporary readings in philosophy and science, Cambridge, Massachusetts, MIT Press.
- Bennett, Karen (2007). Mental causation. In Philosophy compass, 2(2), 316-337.
- Clayton, Philip (2004). Mind and emergence: From quantum to consciousness. OUP Oxford.
- Dowell, Janice L. )2006(. Formulating the thesis of physicalism: an introduction. In Philosophical Studies: An International Journal for Philosoph in The Analytic Tradition,131(1), 1-23.
- Dowell, Janice L. (2006). The physical: Empirical not metaphysical. In Philosophical studies, pp.1(131), 25-60.
- Ganeri, Jonardon (2011). Emergentisms, ancient and modern. In Mind. 120 (479), 671-703.
- Heil, John,& David Robb (2003). Mental properties. In American Philosophical Quarterly, 3(40), 175-196.
- Humphreys, Paul, W. (1997). Emergence not supervenience. In Philosophy of Science Supplement, 4(64), 337-345.
- Jackson, Frank (1996). Mental causation. In Mind, 105(419), 377-413.
- Kim, Jaegwon (1992). Downward causation in emergentism and nonreductive physicalism. In Emergence or reduction, 119-138.
- Kim, Jaegwon (1999). Making sense of emergence. In Philosophical Studies: An International Journal for Philosophy in the Analytic Tradition, 1/2 (95), 3-36.
- Kim, Jaegwon (2010). Philosophy of Mind, New York: Routledge.
- Mc. Laughlin, Brian (1992). The rise and fall of British emergentism. In Emergence or reduction, 49-93.
- O'Connor, Timothy & Hong Yu Wong )2000). The metaphysics of emergence. In Noûs, 4(39), 658-678.
- Robb, David & John Heil (2018). Mental causation. In Stanford Encyclopedia of Philosophy,Oxford University Press, 23-54.
- Robinson, Howard (2023). Dualism. In The Stanford Encyclopedia of Philosophy website: https://plato.stanford.edu/archives/spr2023/entries/dualism.
- Stephan, Achim (1998). Varieties of emergence in artificial and natural systems. In Zeitschrift für Naturforschung, 7-8 (C 53), 639-656.
















