چالش عرفی گرایى با جمهورى اسلامى ایران در ساحت باور / محمّدجواد نوروزى ـ عبّاس کعبى
جمهورى اسلامى ایران با طرح نگاهى جدید، اندیشه و رفتار حاکم بر غرب را با چالش مواجه کرد. و عرفىگرایان از سه منظر فلسفى ـ کلامى، فقهى ـ حقوقى، و جامعهشناختى جمهورى اسلامى ایران را مورد نقد قرار دادند. این نوشتار با تمرکز بر نقد و ارزیابى دیدگاه عرفىگرایان در رویکرد فلسفه سیاسى، این مسئله را مطرح مىسازد که عرفىگرایى تا چه میزان در مبانى جمهورى اسلامى ایران تأثیر گذاشته است؟ در پاسخ، این فرضیه را طرح مىکنیم که: جمهورى اسلامى ایران در سطح باور (فلسفه سیاسى)، از عرفىگرایى تأثیرى نپذیرفته است و دیدگاه عرفىگرایان مبنى بر تبیین سکولار از مبانى فکرى جمهورى اسلامى ایران مقرون به صواب نیست. گفتمان جمهورى اسلامى ایران بر ارزشهاى اخلاقى، عدالتمدارى، اهداف معنوى، مردمسالارى دینى، و شمول دین بر سیاست تأکید داشته و دارد؛ امّا گفتمان سکولار بر مادّیت، تقدّم منافع مادّى، و گرایشهاى مصلحتجویانه تأکید مىکند.
Article data in English (انگلیسی)
سال هفتم، شماره دوم، زمستان 1388، 185ـ227
چالش عرفىگرایى با جمهورى اسلامى ایران در ساحت باور
محمّدجواد نوروزى1
عبّاس کعبى2
چکیده
جمهورى اسلامى ایران با طرح نگاهى جدید، اندیشه و رفتار حاکم بر غرب را با چالش مواجه کرد. و عرفىگرایان از سه منظر فلسفى ـ کلامى، فقهى ـ حقوقى، و جامعهشناختى جمهورى اسلامى ایران را مورد نقد قرار دادند. این نوشتار با تمرکز بر نقد و ارزیابى دیدگاه عرفىگرایان در رویکرد فلسفه سیاسى، این مسئله را مطرح مىسازد که عرفىگرایى تا چه میزان در مبانى جمهورى اسلامى ایران تأثیر گذاشته است؟ در پاسخ، این فرضیه را طرح مىکنیم که: جمهورى اسلامى ایران در سطح باور (فلسفه سیاسى)، از عرفىگرایى تأثیرى نپذیرفته است و دیدگاه عرفىگرایان مبنى بر تبیین سکولار از مبانى فکرى جمهورى اسلامى ایران مقرون به صواب نیست. گفتمان جمهورى اسلامى ایران بر ارزشهاى اخلاقى، عدالتمدارى، اهداف معنوى، مردمسالارى دینى، و شمول دین بر سیاست تأکید داشته و دارد؛ امّا گفتمان سکولار بر مادّیت، تقدّم منافع مادّى، و گرایشهاى مصلحتجویانه تأکید مىکند.
کلیدواژهها: جمهورى اسلامى ایران، عرفىگرایى، معرفتشناسى، انسانشناسى، باور، فلسفه سیاسى.
مقدّمه
با پیدایش نظام جمهورى اسلامى ایران به مثابه رژیمى حقوقى ـ سیاسى بر پایه نظریه«ولایت فقیه»، عرفىگرایان با رویکردى انتقادى از سه منظر آن را به چالش کشیدند:نخست، رویکرد فلسفى ـ کلامى (که در آن، از اصل «اسلام» و «حکومت» انتقاد شد)؛دوم، چالشهاى فقهى ـ حقوقى؛ سوم، چالشهاى ناشى از رویکرد جامعهشناختى(بدین معنا که با مبنا قرار دادن نظریههاى جامعهشناسى سیاسى، سعى در ارائه تحلیلىعرفى از سه دهه حاکمیت جمهورى اسلامى ایران به عمل آمد.) این در حالى بود کهجمهورى اسلامى ایران با طرح گفتمانى جدید، اندیشه و رفتار غرب را در مقام نظر وعمل طرد مىکرد.
نوشتار حاضر به دنبال نقد و ارزیابى دیدگاههاى عرفىگرا در رویکرد فلسفه سیاسىاست. پرسش اصلى این نوشتار آن است که: عرفىگرایى تا چه میزان بر مبانى جمهورىاسلامى ایران تأثیر داشته است و بر اساس فلسفه سیاسى جمهورى اسلامى ایران،چگونه مىتوان عرفى شدن در حوزه باور را مورد نقد قرار داد؟ به دیگر سخن، آیاجمهورى اسلامى ایران در بُعد باور، از سکولاریزاسیون متأثر بوده است؟ در پاسخ بهپرسش پژوهش حاضر، این فرضیه مطرح خواهد شد که: جمهورى اسلامى ایران درسطح باور و مبانى (فلسفه سیاسى)، از عرفىگرایى تأثیرى نپذیرفته است. و دیدگاهعرفىگرایان در این زمینه، که کوشیدهاند از بنیانهاى فکرى جمهورى اسلامى ایرانتبیینى سکولار ارائه کنند، مقرون به صواب نبوده و راه به جایى نبرده است.
در مقابل، عرفىگرایان این دیدگاه را مطرح مىکنند که اسلام فاقد نظامات سیاسى واجتماعى، و انقلاب ایران محصول خوانشى عقلانى از اسلام است. همچنین، قانوناساسى برنامه توسعه و سازوکار مدیریتى مبتنى بر دانشهاى رایج علوم اجتماعى است؛اسلام نیز صرفا به امور عبادى و فردى خلاصه مىشود. براى روشن شدن ابعاد مسئله،محورهایى چون هستىشناسى، معرفتشناسى، و انسانشناسى و نقد اجمالى آنها ازمنظر اندیشه اسلامى را مورد توجه قرار دادهایم.
1. کلّیات
الف. مفهوم
عرفىشدن که معادل سکولاریزاسیون است، به رغم تعریفها و کاربردهاى گوناگون، ازواژههاى مبهم و پرمناقشه در دانش اجتماعى به شمار مىرود. در پژوهش حاضر،مقصود از عرفىشدن عقلانى شدن جامعه و تفکیک ساختارى مثل جدایى ساحتعمومى از ساحت خصوصى و نیز سیاست از حوزههاى گوناگون حیات بشرى است.همچنین، جمهوریت بیانگر شکلى از حکومت است که در آن، رهبران جامعه ـ به طورمستقیم یا غیرمستقیم ـ با رأى مردم انتخاب مىشوند. اسلام نیز دینى است که از سوىخداوند بر پیامبر خاتم حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآله نازل شده و دربردارنده سه بخش اساسىعقاید و باورها، احکام و دستورات شرعى، و اخلاقیات است. بنابراین، جمهورىاسلامى ایران ترجمان حاکمیتى است که در مرزهاى جغرافیایى ایران استقرار دارد و ازدو ویژگى برخوردار است: اولاً مبتنى بر خواست و اراده مردم است؛ ثانیا اعمال ایناراده در طول اراده و حاکمیت الهى یعنى بر اساس آموزههاى دین اسلام است.
ب. کارکرد باورها در ساحت اجتماعى
در زمینه تأثیر و تأثّر باورها بر ساختار و نگرش، دیدگاههایى مطرح شده است. یکدیدگاه آن است که نظام باورها، به مثابه متغیّرى مستقل، بر سه متغیّر وابسته تأثیرگذاراست: نگرش، رفتار افراد، و ساختارها. مفروض این دیدگاه آن است که منشأ اصلى تغییردر جامعه، تغییر در نظام باورهاست.3
یکى از شاخههاى قدیمى و مهمّ جامعهشناسى ثبات اجتماعى را برحسبارزشهاى مشترک تبیین مىکند. این نظریه تأکید بر «اساس بودن ارزشهاى عام»دارد و پذیرش ارزشها را یکى از عوامل اصلى شکلگیرى جوامع مىداند.4
بر اساس این دیدگاه، سکولارها تغییر در نظام باور در جمهورى اسلامى ایران راراهبردى مهم براى دگرگونى اجتماعى برمىشمرند. آنان کامیابى خود را در چالشفرهنگى، و خلق ایدئولوژى و تفسیرى از دین جستوجو مىکنند که منطبق با ایدههاىعرفى است. از منظر جامعهشناسى، ارزشها به جامعه هویّت مىبخشند و قوانین ویژهبرپایه آنها وضع مىشوند.5 با توجه به این رویکرد نظرى، مىتوان گفت که: نظامجمهورى اسلامى ایران، به مثابه متغیّر، بر پایه اسلام استوار است.
باورها کارکردهاى گوناگونى دارند: نخست آنکه هویّت فرد یا جهانبینى خاصّگروهى را که فرد بدان متعلّق است، شکل مىدهند؛6 راهنما و پشتوانهاى عملى براىفرد به شمار مىروند و این امکان را براى فرد ایجاد مىکنند که در هر موقعیتى، شیوهاىخاص را براى رفتار و زندگى خود برگزیند. هانتینگتون مدّعى بود که اسلام، به دلیلبرخوردارى از نظام عقیدتى و ارزشى خاصّ خود، با تمدن غیرمذهبى غرب در تضاداست و باورها و ارزشهاى سیاسى ـ اجتماعى متفاوتى دارد. وى آرمانهاى غرب رافردگرایى، لیبرالیسم، قانونمندى، حقوق انسانى، برابرى، حکومت قانون، بازار آزاد، وجدایى مذهب از حکومت مىداند.
کارکرد دیگر باورها عبارت است از: توصیف، تجزیه، و تحلیل اوضاع اجتماعى.باورهاى هنجارى به اهداف و سیاستى که بازیگران سیاسى مدافع آنها هستند مربوطمىشوند. مدافعان وضع موجود حفظ نظام را بر خود فرض، و آن را امرى ضرورىمىدانند؛ حال آنکه مخالفان به دنبال تغییر وضع موجودند. دیگر ویژگى نظام باورها آناست که بر چگونگى تعریف اهداف خاص از سوى بازیگران، و شناسایى راهبردهایىکه کارآمد و داراى قابلیت پذیرش اخلاقىاند، تأثیر مىگذارد. افزون بر این، نظام باورهاانگیزههاى لازم را براى تحمّل هزینههاى عمل فراهم مىکند. رهبران بر اساس باورها،بعضى از راهکارهاى سیاسى را در مقایسه با دیگر راهکارها مطلوب مىدانند و پس ازاجرا، نتایج را در معرض ارزیابى قرار مىدهند.
توجیه حقّانیت و مشروعیت حکومتها، و ترسیم آیندهاى آرمانى (و ارائهراهکارهایى براى حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب)، از دیگر کارکردهاى نظامباورهاست.7 بىتردید، میزان دخالت باورها در تکوین انقلاب و تغییر اجتماعى بهدرونمایه نظام باورها و میزان نهادینه شدن باورها بستگى دارد.8 با توجه به اهمیت اینامر، هر نظام سیاسى مىکوشد تا براى ثبات سیاسى، دیدگاه خود را به اعضاى جامعهانتقال دهد و این موضوع را تبیین کند که نظام سیاسى موجود، برتر از هر نظام دیگرى،ارزشهاى اخلاقى و دینى را محترم مىشمارد. همچنین، نظامهاى سیاسى براىپاسدارى از باورها و نظام ارزشى ـ که مبناى تعامل میان حاکمیت و شهروندان است بسیار تلاش مىکنند و مقابله با دشمنان آن ارزشها و پاکسازى آنان از جامعه را بهعنوان یکى از محورهاى امنیت ملّى خود برمىشمارند؛ چنانکه مخالفان نظامهاىسیاسى نیز بر این اعتقادند که چالش اساسى با یک نظام سیاسى ریشه در ارزشهاى متضاد دارد.
2. گفتمان عرفى
دو متغیّر «عرفىگرایى» (سکولاریسم) و «اسلام» دو نظام معنایى متفاوت دارند. هدفکلان عرفىگرایان ـ از آغاز انقلاب تا به امروز ـ نفى حاکمیت دینى و چالش با نظاماسلامى بوده است. پس از استقرار و تثبیت نظام سیاسى در قالب جمهورى اسلامى درایران و ناامیدى نیروهاى مخالف از مقابله فیزیکى با آن، به تدریج، فلسفه سیاسى نظامجمهورى اسلامى از سوى گفتمانى که ناشى از مدرنیته بود، با تهاجم و تهدید فرهنگىروبهرو شد. عرفىگرایان ـ همزمان ـ دو اقدام را انجام دادند: در بُعد سلبى، به نقد مبانىنظرى و فلسفه سیاسى جمهورى اسلامى ایران پرداختند و در جنبه ایجابى، ضمنکوشش براى از بین بردن نقاط تاریک و ابعاد سیاه مدنیّت غربى که ناشى از دو سدهاستعمار و استبداد بود، سعى نمودند تا آن را به بهترین شکل ممکن، موجّه جلوه دهند.
بازتولید اندیشه دینى از سوى سکولارها یارىرسان برخى از کنشگران در ایجاددگرگونى در ساختار اجتماعى ـ سیاسى شد و در تقلیل ساحت دین اسلام به ساحتخصوصى، در سطح جهانى، به آموزه عرفىگرایى کمک کرد. در مقام عمل نیز این امر بهطراحى مدل حاکمیت در قالب دموکراسى با الگوى سکولار، توسعه غربى، و جامعهمدنى ـ با هدف نهادینه ساختن آزادى، قانون و... ـ مساعدت نمود. در حالى که گفتماندینى در جمهورى اسلامى ایران بر ارزشهاى اخلاقى و معنوى، عدالتمدارى، اهدافمعنوى، مردمسالارى دینى، و شمول دین بر سیاست تأکید داشته و دارد؛ گفتمانسکولار بر مادّیت، تقدّم منافع مادّى، و گرایشهاى مصلحتجویانه تأکید مىکند.9عرفىگرایان با هدف تحریف در آموزههاى اسلامى، و سپس تبدیل آن آموزهها بهخطمشىهاى رفتارى، سعى در زدودن روحیه انقلابى و پویایى از جامعه اسلامى و درنتیجه، حفظ ظاهر و پوستهاى از اسلام داشتند و در این راستا، بر تساهل و تسامحاسلامى تأکید مىکردند. این در حالى است که قرآن کریم به مسلمانان توصیه مىکند کهتلاش دشمنان در جهت تهى ساختن اسلام از درونمایههاى اصلى آن، و سازشمسلمانان جامعه اسلامى با مستکبران است: «وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَتَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْوَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیّا وَلاَ نَصِیرا.» (نساء: 89) در آیه دیگرى، چنین آمده است: «وَدَّ کَثِیرٌ مِنْأَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُم مِن بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارا حَسَدا مِنْ عِندِ أَنفُسِهِم مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُمُ الْحَقُّفَاعْفُواْ وَاصْفَحُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.» (بقره: 109)
سکولارها تغییر اساسى در جمهورى اسلامى ایران را تنها با پرداختن به مسائلبنیادى امکانپذیر مىدانند. یکى از اینان در موضع نظریهپرداز، با هدف پر کردن خلأتئوریک جریان اصلاحطلبى، مدّعى است: همانطور که اصلاحات سیاسى ـ اجتماعىمستلزم داشتن فلسفه اجتماعى و سیاسى است، اصلاحات در حوزه دین نیز مستلزم آناست که شخص مصلح روش قرائت خود از متون دینى را معیّن، و برترى این روش را برروشهاى دیگر روشن کند. مصلح اجتماعى و سیاسى نیز باید بتواند تا حدودى مدلّلکند که چرا فلسفه اجتماعى و سیاسى خود را بر سایر فلسفههاى اجتماعى و سیاسىبرترى مىدهد و چگونه اصلاحات سیاسى و اجتماعى موردنظر خود را معنا مىکند؟در جامعه ما، براى اصلاحات دینى و سیاسى، هنوز نظریه روشنى در باب روش قرائتمتون دینى و فلسفه اجتماعى مدوّن نشده است.10 از اینرو، سکولارها پرداختن بهساختار و رفتار را بدون توجه به مبانى، ابتر مىشمارند. «مباحثى وجود دارند مقدّم براین مباحث (جامعه مدنى)، و تا تکلیف آن مباحث روشن نشود، بحثهاى ما در اینوسط کار، به نتیجه لازم نخواهد رسید.»11 طرح دیدگاههاى سکولار واکنشهاىگوناگونى را در داخل و خارج کشور به دنبال داشت. در خارج از کشور، تحلیلگرانسیاسى این رهیافت را پشتوانه نظرى مهمى در چیرگى بر جمهورى اسلامى ایرانارزیابى کردند. به نظر آنان، از دو چشمانداز، مىتوان به اسلام نگریست:
1. روایت امام خمینى قدسسره از اسلام، که مشکلات فراوانى را براى منافع نامشروع نظامسلطه در ایران، منطقه، و سطح جهانى ایجاد کرده است. غرب، بر اساس روششرقشناسانه، گاه این نگرش را بنیادگرایى، و گاه آن را اسلام سیاسى مىخواند. از منظرغربىها، چنین رهیافتى از اسلام هرگز با خواستههاى غرب سازگار نیست. فشارهاىغرب و همپیمانانش به جمهورى اسلامى ایران نیز در جهت تغییر این نگرش است. بهموازات آن، و به گفته رئیسجمهورى پیشین آمریکا، سیاستمداران غرب از «اسلام بهروایت سکولار» حمایت مىکنند که منادیانى در جهان غرب و ایران دارد. گفتنى است کهاسلام به روایت سکولار، هیچ منافاتى با نظام سلطه ندارد و در پى مصادره اسلام به نفعمدرنیته و اندیشه سکولار است.
2. روایت بازتولیدشده سکولار از جمهورى اسلامى ایران، که با منافع غربسازوارى داشته و دارد. از اینرو، طرح باورها و مبانى نظرى از سوى سکولارها،مقولهاى غیرکاربردى که تنها در خلأ مطرح گردد، نیست؛ بلکه اولاً مرتبط به جمهورىاسلامى ایران است و ثانیا ناظر به سه دهه تلاش مستمر این نظام مىباشد. میشلهویینک درباره ادّعاى یکى از تحلیلگران سکولار مىگوید: «مدّعاى اصلى سروش آناست که تمام معرفتهاى بشرى، و استنباطهاى انسانى از دین، تاریخى است ومعروض خطا. او با این نظر، حکومت ایران را تضعیف مىکند؛ چون اگر تمام فهمهاىبشرى از دین در معرض خطا باشند، هیچکس نمىتواند به نام "خدا" ادّعاى پیاده کردنشریعت را داشته باشد.»12
عرفىگرایى و آموزههاى دینى
عرفىگرایان بر اساس این فرض که ارزشهاى اسلامى عامل اصلى همبستگى اجتماعىو تثبیت حاکمیت دینى در جمهورى اسلامى ایران به شمار مىرود، در مقابله با آن و درجهت تغییر درونمایههاى دین اسلام، از هیچ کوششى فروگذار نیستند. آنان کامیابىخویش را در تغییر دین، که مبناى مشروعیتبخشى به نظام ولایى محسوب مىشود،جستوجو مىکنند. از اینرو، انتقادات آنان بیشتر متوجه ولایت فقیه و مبانى اندیشهاسلامى است. عرفىگرایان انقلاب اسلامى را پدیدهاى مدرن و عقلانى مىدانند و براىغلبه بر رویکرد حاکم در ایران، بر مؤلّفههایى چون هرمنوتیک، حقوق بشر، عقلانیت، و علمتأکید مىکنند. آنان با هدف عرفىسازى و تضعیف ایمان در ساحت باورها، رویکردى عرفى ازمبدأ هستى ارائه مىکنند و در حوزه روابط انسانى، تحلیلى بشرى از پدیدهها به دست مىدهند:
به نظر من، مردمسالارى پایدار و همهجانبه در جامعه دینى ما، بدون اصلاح دینىامکانپذیر نیست. باید در عقاید، اندیشهها، فتاوا، قوانین، و ارزشهایى که در حالحاضر بر جامعههاى اسلامى حاکم است، و همه رنگ دینى دارند، اصلاحاتىصورت گیرد.13
عرفىگرایان همه امور از جمله دین را موصوف به وصف «بشرى بودن» مىدانند و چونبشر در قلمرو شرایط تاریخى و اجتماعى زیست مىکند و راه گریزى از آن ندارد، آنانمدّعىاند: اراده و ادراک، محدود به همین شرایطاند؛ یعنى محدودیتهاى خود را بهمثابه «پیشفهمها» بر بشر محصور در زبان، جامعه، و تاریخ تحمیل مىکند.14 رویکردبشرى از دین، در قالب اشکال گوناگونى، خود را نمایان مىسازد: گاه هیچ تفاوتى بینعنصر دینى و بشرى در نظر گرفته نمىشود و همهچیز بشرى انگاشته مىشود؛ گاهعنصر دینى بشرى تلقّى نمىشود، ولى احکام بشرى (نقصها، ضعفها، خطاها واشتباهات، تغییر و تحوّلها، و غیره) بر آن بار مىشود؛ گاه از غیربشرى دانستن عنصردینى انتقاد، و جستوجوى طرح «قرائت انسانى» از دین دنبال مىشود.15
این در حالى است که در اسلام، خداوند منشأ حقیقت و ارزشها شمرده مىشود.علّامه طباطبائى دین اسلام را عامل پیدایش اجتماعات بشرى، و یکتاپرستى را ملاکوحدت و هویّت آن قلمداد مىکند. از اینرو، وضع قانون نیز از توحید سرچشمهمىگیرد. اسلام، در مرحله قانونگذارى، تنها به تعدیل ارادهها در اعمال و افعال مردمبسنده ننموده، بلکه آن را با مجموعهاى از وظایف عبادى و معارف و اخلاق تکمیلنموده، و ضمانت اجراى آن را نیز از یکطرف به عهده حکومت اسلامى و از طرفدیگر به عهده خود افراد اجتماع گذارده است تا با ترتیب صحیح علمى و عملى، و همچنین بهنام «امر به معروف و نهى از منکر»، در اجرا و زنده نگهداشتن احکام الهى کوشا باشند.16
غایتمندى و باور به معاد
یکى از مؤلّفههاى اصلىِ اندیشه عرفىگرایان، تأکید بر دینِ آخرتگراست؛ بدین معنا کهآخرت تنها هدف دین، و جهتگیرى دعوت انبیاست. در اندیشه عرفىگرایى شئوندنیوى به خود انسانها واگذار شده است؛ در حالى که مسلمانان، اعتقاد به حیاتاخروى را الهامبخش مبارزه در چارچوب آرمان مىدانند و شهادتطلبى و اجراى حدودالهى را پیروزى به حساب مىآورند. برخى از عرفىگرایان با رویکردى «تکبُعدى» بهدین، و ضمن استناد به پارهاى از آیات و روایات، کارکرد دین را امور اخروى مىدانند وبر تقابل میان دنیا و آخرت تأکید مىکنند؛17 برخى نیز با پیشفرض ایدئولوژىستیزى،جهتگیرى دعوت انبیا را اخروى مىدانند.18 نتیجه منطقى دیدگاه انحصار دین درآخرت، سکولاریزم و تفکیک قلمرو دین از سیاست مىباشد.
اگر اهداف را به غایى، میانى، و اولیه طبقهبندى و سلسله علل را به علّت غایى وفاعلى تقسیم کنیم، در نظام باور دینى، بر علّت و هدف غایى تأکید مىشود؛ امّا دردیدگاه سکولار، بر علّت فاعلى تأکید به عمل مىآید. غایتمندى و توجه به علّت غایى،که یکى از ابعاد مهمّ آن در معاد باورى تبلور مىیابد، دورنما و آرمان انسان را ترسیم مىکند.
امامت، و رهبرى سیاسى
امامت، رهبرى و زعامت امّت، مربوط به امور معاش و معاد است.19 پایبندى بهامامت، یکى از مشخصههاى اصلى اندیشه شیعى است که در اسلام راستین متبلورمىشود و مبدأ پیدایش آن به عصر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله بازمىگردد. بنا به عقیده شیعیان،دلایل ضرورت ارسال پیامبرانْ لزوم وجود امامان معصوم علیهمالسلام را نیز اثبات مىکند. بههمین ترتیب، در دوران غیبت، فقیهان به مثابه نوّاب عامّ امام زمان (عجلاللّه تعالىفرجهالشریف) مرجع امور مذهبى و دینى مردماند؛ در امر حکومت نیز یکى از این فقیهان،به عنوان ولىفقیه، اداره جامعه را بر عهده دارد. رهبرى جامعه اسلامى در دو بستر عصرحضور و عصر غیبت، در دو نظریه امامت و ولایت فقیه، قابل بررسى است:
عصر حضور؛ نظریه امامت: امامت و رهبرى سیاسىِ تبلوریافته در نبوّت و امامتمعصومان، یکى از شاخصههاى اندیشه اسلامى به شمار مىرود؛ امرى که همواره ازدستاویزهاى سکولارها در چالش با نظام جمهورى اسلامى ایران بوده است. به هرروى، دو نظریه در حوزه دین مطرح است: نخست آنکه دین از سوى خدا توسط پیامبرنازل مىشود و ارزش آن ناشى از اراده تشریعى خداوند است، یعنى تابع قراردادبینالاذهانى افراد نیست؛ دوم آنکه دین مبتنى بر قرارداد بینالاذهانى در نزد شهرونداناست (دیدگاه سکولارها).
از منظر سکولارها، پیامبرْ بشرى است که به درجه عالىترى از «تجربه معنوى»دست یافته، در شرایط خاصّ تاریخى، افق معنوى خاصّى را نشان داده و گشودهاست.20 آنان اسلام را نیز محصول همین تجربه نبوى مىدانند. در نتیجه، براى خدا وبشر، دو قلمرو کاملاً جداگانه لحاظ مىشود؛ قلمروهایى که در آنها، تداخل راه ندارد وهریک در محدوده خود، انجام وظیفه مىکنند: همانگونه که انسان نمىتواند به قلمروخدا دستدرازى کند، خدا نیز در امور بشرى ـ از جمله مدنیّت، سازماندهى، وحکومت ـ دخالت نمىکند (کار قیصر را به قیصر و کار عیسى را به عیسى وانهادن است.)
نکته دیگر آن است که از دیدگاه سکولارها، گزاره «خدا بشر نیست» را باید بهگونهاى تفسیر کرد که با اومانیسم به عنوان پیشفرض اساسى اندیشه غربى در تعارضقرار نگیرد و آن «قرائت انسانى» از دین است؛ خداوند همچون بشرى درنظر گرفته شدهاست که مىتوان قطعنظر از او سخن گفت (بر این اساس، از کتاب و سنّت نیز نمىتوانسؤالات مربوط به حکومت را پرسید.)21 در نگرش سکولارها، تجربه معنوى دلیلىبر غیربشرى بودن دین نیست؛ زیرا دین بر همین تجربه بشرى استوار شده است: پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله حامل وحى نیست، بلکه صرفا بازگوکننده تجربه معنوى خویش است. معناىمرکزى و جوهر اصلى تجربه نبوى تنها اعتراف و شهادت شخص به خداوندىخداست.22 و این تجربه نبوى، از حیث محدودیتهاى زبانى، زمانى، فرهنگى، وقومى، هیچ تفاوتى با سایر تجربههاى بشرى ندارد. از اینرو، نفى پارهاى از مفاهیم دینىزیر عنوان «عرضیات تجربه نبوى» نباید به معناى نفى گوهر دین تلقّى شود؛ زیرا امکانطبقهبندى تجربه بشرى به عرضى و ذاتى وجود دارد.
اگر کسى وحى را عامل برانگیختگى و اعتراف و شهادت نبى بداند و معتقد باشدزبان بیان آن تجربه نیز زبانى سمبلیک است، آنچه را در تحقّق تاریخى، اجتماعى وفرهنگى آن برانگیختگى (بعثت) پدید آمده است، پیام ذاتى وحى به حسابنخواهد آورد و در نتیجه، آن را گوهر دین نبى نخواهد دانست.23
خاتمیت که در نزد مسلمانان از ضروریات اسلام به شمار مىرود، بدان معناست که پساز پیامبر اکرم دیگر پیامبرى نخواهد آمد و باب وحى تشریعى به روى بشر بسته خواهدشد؛ زیرا پیامبر اکرم در طول دوران رسالت خویش، تمامى مسائل مرتبط به عقاید واحکام و وظایف اسلامى را براى مردم تبیین کردهاند. با این حال، ائمّه اطهار علیهمالسلامبه امرالهى و از سوى پیامبر مأموریت یافتند تا به تشریح آنچه پیامبر به توضیح آن نائل نیامدهاست بپردازند.
عصر غیبت؛ نظریه ولایت فقیه: پرسش مهم در این زمینه این بوده و هست که: آیا ضرورىاست، در رأس هرم سیاسى جامعه، مناصب سیاسى بر عهده فقیه گذاشته شود یا آنکهحاکمیت نشئتگرفته از حاکمیت ملّى، و بر مبناى خواست ملّى است (فرد یا افرادىاعمال حاکمیت را بر عهده مىگیرند)؟ در پاسخ به این پرسش، دو جریان اسلامى وعرفىگرا دو رهیافت ارائه کرده و به دو ساختار «دموکراسى» و «مردمسالارى دینى»رسیدهاند.
ولایت فقیه مبناى فکرى حاکمیتى است که در عصر غیبت، فقیه عادل را عهدهدارمدیریت جامعه مىداند. ولایت فقیه که از مسائل پرمناقشه در تحولات دهههاى پس ازانقلاب اسلامى بوده است، در ساحت فقه شیعه، گاه امرى اجماعى در میان متفکرانشیعى دانسته شده است؛24 نویسنده جواهرالکلام اذعان مىکند که تردید در نظریهولایت فقیه نشانه درک نادرست از فقه شیعه است. همچنین، امام خمینى قدسسره آن را امرىبدیهى قلمداد مىکند؛ امرى که تصوّر آن موجب تصدیقش خواهد بود. البته، باید ایننکته را در نظر گرفت که احکام اسلامى، در مقام عمل، ذومراتب و تشکیکىاند. بر ایناساس، مشروطه با نظارت عالمان شیعى الگوى اضطرارى حاکمیت دینى بود. وبىتردید با وجود مدل جمهورى اسلامى ایران، ساختار مشروطه مشروعیت ندارد و دراعصار پیش از مشروطه نیز عالمان دینى، بنابر میزان بسط ید و قدرت، در اجراى احکاماسلامى کوشیده و گاه دولتى در درون دولت تشکیل دادهاند. از اینرو، دیدگاه الیویه روادر اینباره نادرست است؛ وى مىگوید: «در ایران نیز قبل از نظریه ولایت فقیه آیتاللّهخمینى[ قدسسره]، علما و روحانیون به نظارت بر قوانین وضعشده مجلس اکتفا مىکردند واصلاً سؤالى درباره حکومت مطرح نبود.»25
روشنفکران سکولار به رغم تفاوت دیدگاهها، اصل ولایت فقیه را عامل مهمى دراستمرار انقلاب اسلامى مىدانند و معتقدند: با در هم شکستن این اصل، پشتوانهاىبراى استقرار «دولت عرفى» به جاى «دولت دینى» فراهم مىشود.26 سکولارها بهدنبال تحدید یا حذف ولایت فقیه و نهاد روحانیت از اداره امور کشورند.27 یکى ازسیاستمداران غربى در مصاحبهاى که پس از سفر به ایران انجام داده، چنین گفته است:«من در ایران، روشنفکرانى را دیدم که اشارههاى ما را دنبال مىکنند؛ آنها ششلولهایىرا بالا بردهاند تا هرکس و هرچه با آمریکا ناسازگار است را هدف قرار دهند... مثلاً حتى ولایتفقیه را که من فکر مىکنم، در صحراى طبس، تکنولوژىِ برتر ما را با اراده خود دفن کرد.»28
در نظریه ولایت فقیه ـ برخلاف ذهنیت تاریخىِ مسیحیت ـ رهبر روحانى در نقشکارشناس دین ظاهر مىشود و نقش کاست طبقاتى را ندارد؛ الیویه روا نیز با اذعان به اینامر، مىگوید: «در اسلام، طبقه روحانى ـ به صورتى که در مسیحیت بوده است ـ وجودندارد؛ بلکه مجموعهاى به نام متخصصان شریعت وجود دارد.»29 عالمان دینى براساس نظریه ولایت فقیه، و به تبع نظریه امامت، سه نقش را ایفا کردهاند: تبیین اسلام،رهبرى و زعامت سیاسى، و قضاوت و داورى. روا در اینباره نیز تصریح مىکند که:«گروه علما فقط به مسائل عبادات، و عبادتگاهها نمىپردازند و مىتوانند آزادانه وظایفمختلفى مانند استادى، قضا، امامت، و... را انجام دهند.»30 پارهاى دیگر ازروشنفکران سکولار چنین وانمود مىکنند که نظریه «ولایت سیاسى فقیه» ابتکار امامخمینى قدسسره و زاییده انقلاب اسلامى ایران بوده که در واکنش به نوسازى ارائه شده است.31
انسانشناسى
تمایز انسانشناسى در دو گفتمان «اندیشه اسلامى» و «سکولار»، برخى از محققانآمریکایى را بر آن داشته است تا علّت عمده اشتباهات فاحش خویش در ارزیابىسیاست خارجى جمهورى اسلامى ایران را ناشى از انسانشناسى سکولار ارزیابى کنندکه در اعلامیه حقوق بشر متبلور است.32 توجه عرفىگرایان به حقوق بشر و تحلیل وتبیین آن نشاندهنده رویکرد خاصّ آنان به انسان مىباشد؛ رویکردى که بىبهره ازآموزههاى اسلامى، و متأثر از مدرنیته غربى است. در غرب، انسانشناسى وجهانشناسى منجر به طرح شعارهاى نوینى نظیر لیبرالیسم، قرارداد اجتماعى، ودموکراسى در حوزه ساختار و رفتار شد؛ ضمنا ساخت اجتماعى جدیدى را نیز کهمتناسب با آن بود، به وجود آورد. حاصل چنین فرهنگى عبارت بود از: جدایى دانش ازارزش، دین از علم، علم از سیاست، و دین از سیاست. و شاخصه آن را مىتوان درفرهنگ و تفکر امروز غرب نیز نشان داد.
عرفىگرایان مرجعیت عقل انسان در شناخت حقوق بشر را تبلیغ مىکنند: «محتواىحقوق بشر، غیردینى یا انسانى است...؛ مرجع نهایى این تشخیص عقل و وجدان آدمىاست.»33 «انسان برمبناى اصالت بشر، شکل جدیدى از روابط را برقرار مىکند؛ بشرصاحب حق است و به زبان حقوق سخن مىگوید، نه با زبان تکلیف.»34 پیشفرضاصالت بشر در مفهوم حکومت، باعث شکلگیرى «دولت سکولار» شد. سکولارهامدّعىاند که امروزه، حکومتْ عهدهدار انجام دادن وظایف دینى نیست.35 آنان براساس شاخصه اومانیسم، معیار حق و باطل در شناخت را مجعول و ساخته خود بشرمىدانند: «آزادى تفکر به این معناست که هیچ معیار از پیش تعیینشدهاى براى صحت وسقم تفکر و محتواى آن، از پیش، وجود ندارد.»36 اندیشه جدید، خود، توجیهگرخویش است و عیار حق و بطلان، و صحت و سقم امور، دیگر بر مدار خردورزى انسانروشن مىشود. معرفت بشرى را نباید در سایه امر دیگرى ملاحظه، و با معیارهاىبیرونى (مانند دین) ارزیابى کرد.37 «همهچیز با تفکر و ارائه تفسیر انسان، معنا و مفهومپیدا مىکند. اگر موضوعى را نتوان متعلّق تفسیر انسان قرار داد، قابلیت تفکر ندارد و بهعصر انسان آزاداندیش تعلّق ندارد.»38 انسان برمبناى اصالت بشر، در عرصه تعامل باخود و سایر موجودات، معادله ارتباطى پیشین را به طور کلّى بر هم مىزند و شکلجدیدى از روابط را برقرار مىکند. در معادله جدید، چون انسان آزاد است، تحت لواىهیچ آیین بیرونى قرار نمىگیرد و لذا مکلّف به چیزى هم نیست: بشر صاحب حق استو با زبان حقوق سخن مىگوید، نه با زبان تکلیف.39 «بشر تا مرز انکار خداوند و تغییردین آزاد است.»40 در تحلیل عرفىگرایان، ارتباط دینى انسان منحصر به ارتباط باخداست؛ امّا در حوزههاى سهگانه دیگر (ارتباط انسان با خود، با دیگران، و با طبیعت)،افق دینى راه ندارد. در ساحت اجتماعى، که پرسش از حقوق انسانها در برابر یکدیگراست، انسان کاملاً آزاد مىباشد. «ما امروزه مىتوانیم حداکثر تغییرات حقوقى و قانونىدر جهت تأمین حقوق همه انسانها را که در این عصر به آن اعتقاد داریم، به وجود آوریم.»41
در انسانشناسى اسلامى، رفتارهاى انسان اسلامى با انگیزه دستیابى به سعادتدنیا و آخرت انجام مىگیرد؛ همچنین، با توجه به ناکافى بودن عقل در تشخیص راهسعادت، بدون تردید تطبیق رفتارها با شریعت اسلام کارى عقلایى و منطقى (سازگار)براى بیشینه کردن هدف است. علّامه طباطبائى از انسانشناسى نتایج عملى مىگیرد و براین نکته تأکید مىکند که هدف اجتماع اسلامى سعادت حقیقى انسان است، تا همه ابعادانسان تعدیل یابند و عدالت در تمامى قواى او مراعات شود؛ هم غرایزش ارضا و همجنبههاى معنوىاش اشباع شوند، بلکه خواستههاى مادّیش مقدّمهاى براى رسیدنش بهمعرفهاللّه قرار گیرد. از اینرو، قوانین اسلام بر اساس مراعات جانب عقل وضع شدهاند؛اسلام از هر چیزى که مایه فساد عقل باشد، جلوگیرى نموده و ضمانت اجراى تمامىاحکامش را به عهده اجتماع گذاشته است. در ضمن، اسلام حکومت را نیز مأمور کردهاست تا سیاسات و حدود را با کمال مراقبت اجرا کند.42
معرفتشناسى
هریک از گفتمانهاى سکولار و اندیشه اسلامى تلاش مىکنند تا رفتار و نظریه سیاسىخود را به معرفتشناسى خاصّى ارجاع دهند. در سطح کلان، هر گفتمانى صورتبندىخاصّى از معرفت و علم دارد و این امر به بنیادهاى معرفتشناختى نظام فکرى جامعهبازمىگردد. در جمهورى اسلامى ایران، گفتمان سکولار سه نظریه را در حوزه معرفتدینى مطرح مىکند: 1) اساس دین و دیندارى تجربه دینى است؛ 2) دین از زبان رمزى وسمبلیک برخوردار است؛ 3) تفسیرْ مستلزم پیشفرض و پیشفهم است، و تفسیر قطعىاز دین نداریم.
تجربه دینى
سکولارها کوشیدهاند تا اساس دین و دیندارى را به تجربه دینى برگردانند. این افراد درباب تجربه دینى مدّعىاند: الف) اساس دین و دیندارى تجربه دینى است و تجربه دینىناشى از حضور انسان در برابر مرکز الوهیت مىباشد؛ ب) شناخت، و آموزههاى دینى،تفسیر این تجربههاست؛ ج) تغییر در تجربههاى دینى، تغییر در شناختها و آموزههاىدینى را درپى دارد؛ د) شناخت و آموزههاى دینى، و اعمال و مناسک دین، باید متناسببا این تجربهها تغییر کند، زیرا آموزهها و تعالیم و مناسک دینى از این تجربههابرمىخیزند؛ ه.) تجربههاى مسلمانان نخستین با مسلمانان عصر حاضر تفاوت مىکند وبه تعبیرى، تجربهها براى افراد مختلف متفاوت است؛ و) اعتقادها و مناسک و شعائردینىِ مسلمانان عصر حاضر با مسلمانان نخستین فرق دارد، چون تجربههاى دینى تغییرکردهاند.43
در ارزیابى این دیدگاه، مىتوان گفت که شلایرماخر از پیشگامان طرح بحث در زمینهتجربه دینى بود. او نجات دین از حملات شکگرایان و منتقدانى را دنبال مىکرد که درآغاز قرن نوزدهم، تبیینى عقلانى از آموزههاى مسیحى داشتند. البته، خاستگاه ایننظریه آن بود که برخى از آموزههاى مسیحیت نظیر «تثلیث» قابل تبیین عقلانى نبودند واین امر معضل بزرگى براى مسیحیت به وجود آورده بود. علاوه بر آن، هدف شلایرماخر حلّ تعارضى بود که بین کتاب مقدّس و علوم تجربى پیش آمده بود. امّا پرسش مهم آناست که: آیا مىتوان نظریهاى را که برگرفته از چنین انگیزهها و دلایلى است از بستر خودجدا کرد تا در فضاى اسلامى ـ که اصول و آموزههایش عقلانى و فطرى است ـ طرحگردد.44 ضمنا این اعتقاد که اساس دیندارى تجربههاى دینى است، و تجربههاى دینىناشى از حضور انسان در برابر مرکز الوهیت مىباشد، اثبات نشده است. به علاوه، آیاالوهیتى که باید آن را تجربه کرد، واژهاى معنادار است یا بىمعنا؟ اگر بىمعناست،
چگونه باید آن را تجربه کرد؛ و اگر معنادار است، چه معنایى مىتوان براى آن در نظرگرفت؟ ملاک و معیارى نیز براى تشخیص تجربه دینى صحیح از سقیم وجود ندارد؛ اگرمسلمانى الوهیت را به گونهاى تفسیر نماید که آن را به صورت توحید تجربه کند، ومسلمان دیگرى الوهیت را به گونهاى تجربه نماید که آن را به صورت تثلیث یا خداىهندوان تفسیر کند، تجربه کدامیک صحیح است و بر چه اساسى باید در مورد آنهاداورى کرد؟
افزون بر آن، اگر اساس دیندارى تجربه دینى است، دیگر آموزهها و تعالیم قرآنىملاک و هنجار نیستند. مسلمانان بر این باورند که تمام الفاظ قرآن وحى خداست؛چنانکه قرآن مىفرماید: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى»(نجم: 3ـ5)؛ «وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هَـذَا أَوْبَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاء نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّیعَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ.» (یونس: 15) بنابراین، تأکید بر وحى بودن قرآن، حکایت از آن دارد کهخود این آموزههاى قرآنى موضوعیت دارند و نه تجربه دینى. به علاوه، اگر اساسدیندارى تجربه دینى است، دیگر معنا ندارد که فقط تفسیرى خاص از تجربههاى دینىجنبه هدایتى داشته باشد، بلکه همه آموزهها که تفسیرِ تجربه دینىاند، جنبه هدایتىدارند؛ یعنى همانطور که توحید ـ که تفسیرى از تجربه دینى است ـ باعث هدایتمىشود، بتپرستى و تثلیث و دیگر عقاید نیز باعث هدایت مىشوند. این در حالىاست که قرآن که کتاب هدایت است، فقط توحید را باعث رستگارى مىداند؛ از اینرو،اعتقاد واقعى به قرآن، مانع از آن است که تمام آموزههایى را که تفسیر تجربه دینىاند،داراى جنبه هدایتى بدانیم. اگر اساس دیندارى تجربه دینى است، دیگر ضابطهاى براىتشخیص عقاید و آموزههاى درست از نادرست وجود ندارد؛ بنابراین، نمىتوان بىدلیلتثلیث را باطل و توحید را صحیح، یا بتپرستى را نادرست و خداپرستى را درستدانست (چون همه آنها تفسیر تجربه دینى و درست مىباشند.) همچنین اگر اساسدیندارى تجربه دینى، و تجربه دینىِ افراد با یکدیگر متفاوت است (یعنى تجربه دینىپیامبر با ما فرق دارد) و مناسک و شعائر دینى از تجربه دینى برمىخیزند، دیگر لزومىندارد که ما نیز مناسک و شعائر دینىِ پیامبر را انجام دهیم؛ زیرا هرکسى براى خود تجربهدینى، و متناسب با آنْ مناسک و شعائر دینىِ خاصّى دارد.
زبان دین: سکولارها زبان دین را نمادین، و این مسئله را از دستاوردهاى دینشناختىجدید مىدانند:
در دینشناسى جدید، زبان دینْ زبان رمزى است، و شناختن هر دین عبارت استاز: شناختن مجموعه رمزهاى زبانى. اسلام به عنوان یک قرائت، در درجه اول، ازمباحث هرمنوتیک سود مىجوید که مباحث دانش فهم و تفسیر متن است. براساس این دانش، متون دینى به عنوان نمادهاى رمزى ـ مانند هر متن دیگر ـ فهم وتفسیر مىشود؛ خواه آن متن کتاب باشد یا هنر.45
آنان نتیجه مىگیرند که: الف) زبان دینْ زبان رمزى و سمبلیک است؛ ب) زبان رمزى وسمبلیکْ زبان واقعنما و حقیقى نیست؛ ج) تمام داستانها و رویدادهاى تاریخىِ کتابمقدّس واقعى نیستند، بلکه بیانکننده حقیقت اخلاقىاند؛ د) مناسک و احکام عبادى،سیاسى و حقوقى ـ جزایىِ کتاب مقدّس را نباید به معناى ظاهرى و حقیقى آنها گرفت.
این نظریه نیز همچون نظریه پیشین، برگرفته از نظر متفکران مسیحى است. در میانمتفکران غربى، پل تیلیخ زبان دین را زبان رمزى و نمادین مىدانست؛ هرچند پیش از اونیز برخى از متفکران حوادث تاریخىِ کتاب مقدّس را تفسیر رمزى مىکردند و بهواقعنمایى آن اعتقادى نداشتند. اعتقاد به رمزى بودن زبان دین مىتواند انگیزههاىمختلفى داشته باشد: رازوار بودن اصول اعتقادى کتاب مقدّس، تردید در اصل کتابمقدّس، تعارض میان علم و دین، و مباینت و تغایر ذات خدا با مخلوقات. این در حالىاست که اسلام خود زبانش را حقیقى، و نه رمزى مىداند:
ـ «وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» (ابراهیم: 4)؛ ما هیچ پیامبرى رانفرستادیم، مگر به زبان قومش تا حقایق را براى آنها بیان کند.
ـ «إِنَّ هَـذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَمَا مِنْ إِلَـهٍ إِلاَّ اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» (آلعمران: 62)(قرآن در این آیه به روشنى بیان مىکند که قصههاى قرآنى حق است و نه رمزى وسمبلیک، یعنى غیرواقعى)؛
ـ «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً»(کهف: 13)؛
ـ «تِلْکَ آیَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَمَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْما لِلْعَالَمِینَ.» (آلعمران: 108)
آیا با چنین صراحتهایى که در قرآن به چشم مىخورد، بازهم مىتوان زبان قرآن رارمزى و داستان اصحاب کهف را غیرواقعى دانست؟
پیامبر صلىاللهعلیهوآله، ائمّه اطهار علیهمالسلام، و حتى مسلمانان صدر اسلام، احکام و مناسک موجوددر قرآن را به معناى زبان واقعى گرفتهاند، نه رمزى و متعلّق آنها را انجام دادهاند؛ مثلاً اگرقرآن توصیه به حجّ و نماز و روزه کرده است، ایشان آن مناسک را با ویژگىهاى خاصّىانجام دادهاند. بنابراین، چون پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلاممناسک و شعائر دین را انجامدادهاند، مناسک و شعائر دین به زبان رمز بیان نشدهاند. و اگر زبان دین رمزى باشد،ملاک و معیارى براى برداشتهاى مختلف و بعضا متناقض وجود ندارد؛ از اینرو، تمامفرقههاى یک مذهب از اعتبار یکسانى برخوردار مىشوند. افزون بر آن، اگر زبان قرآن ودین رمزى و سمبلیک باشد، زبان قرآن مبهم مىشود و با هادى بودن قرآن منافات دارد.همچنین، اگر زبان قرآن رمزى باشد، قرآن محوریت خود را از دست مىدهد؛ درصورتى که در روایتها توصیه شده است که کتاب خدا را ملاک تشخیص روایتهاىسره از ناسره قرار دهید (چنانکه آمده است: اگر روایتى با قرآن موافق بود، اخذ کنید؛ امّاآنچه را مخالف با قرآن است رها کنید)! بنابراین، از مجموع این اشکالها نتیجه مىگیریمکه نمىتوان زبان دین را سمبلیک تلقّى کرد.
هرمنوتیک: ویژگى گفتمان جمهورى اسلامى ایران این است که رویکردى اجتهادى به دیندارد؛ در حالى که سکولارها آن را در قالب هرمنوتیک و عصرىگرى تبیین مىکنند.همچنین، گفتمان اندیشه اسلامى نگاهى مؤمنانه به دین دارد؛ امّا گفتمان سکولار با ارائهقرائتى سازگار با مدرنیته از دین، نگرشى ابزارى به آن دارد. برخى از سکولارها گفتماناندیشه اسلامى را قرائت رسمى مىنامند و شاخصهایى را براى آن برمىشمارند:1) دین اسلام متشکّل از نظامهاى ثابت و جاودانه سیاسى ـ اقتصادى و حقوقى است؛2) شکل حکومت اسلامى از کتاب و سنّت استنباط مىشود و مسئله عقلایى نیست؛3) وظیفه حکومت اجراى احکام اسلام مىباشد؛ 4) فقه مبناى قانونگذارى است.46سکولارها مدّعى بحران در اندیشه اسلامى هستند، زیرا:
1. اندیشه اسلامى معرفت انسان را تکمنبعى مىداند و همه معرفتها را در سایهمعرفت دینى قرار مىدهد؛ بدین ترتیب، صدق و کذب همه معرفتهاى دیگر را بامعیارهاى دینى مىسنجد.
2. اندیشه اسلامى زبان را فراتاریخى ـ اجتماعى دانسته، و از این مطلب که ساختارهمه زبانها از جمله زبان عربى در ساختار تاریخى ـ اجتماعى واحدى واقع شده غفلتنموده است.
3. این تصوّر که فقط یک گونه تصوّر و فلسفه از تاریخ قابل عرضه است، نادرست مىباشد.
4. بر اساس اندیشه اسلامى، تفسیر رسمى از دین بر این تصوّر مبتنى است که معانىمتون دینى مستقیما از کلمات و جملات به ذهن مىآیند و این متون صرفا تفسیر واحدىدارند؛ بنابراین، از مباحث پیچیدهاى که امروزه با عنوان دانش هرمنوتیک مطرح شدهغفلت گشته است.47
از نظر سکولارها، شاخصههاى قرائت عقلانى ـ که خود به آن توصیه مىکنند عبارتاند از: سازگارى توسعه و دموکراسى با دین، حکومت بر اساس مدیریت عقلایىـ علمىِ جامعه، انسانى دیده شدن همهچیز و پذیرش ارزشهاى سیاسى ـ حقوقىِ جارىدر قوانین اساسى از سوى مراجع و فقیه جامع شرایط.48 براى روشن شدن ابعاد اینمسئله، ضرورى است به این نکته اشاره کنیم که در فرهنگ اسلامى، فهم و منطقتشخیص فهم صحیح از سقیم اهمیت ویژهاى دارد. این امر، متفکران دینى را بر آن داشتهاست تا راز تعدّد تفسیر از متون واحد را دریابند: چرا از منابع یکسان، و غیراختلافى،فرقهها و ملّتهاى گوناگونى پدید آمدهاند و اصولاً چگونه ممکن است که از متن واحد،تفسیرهاى گوناگونى پدید آید؟ درباره این پرسش مهم، دو رویکرد وجود دارد:
الف) نخست، رویکردى در فهم متن که متفکران اسلامى آن را درست دانسته و درطول تاریخ بدان استناد جستهاند. این رویکرد خود بر دو دسته است: دسته اول آنکهتفاسیر مختلفْ قابل جمع و در طول یکدیگرند. براى نمونه، یک تفسیر مدلول مطابقى وتفسیر دیگر مدلول التزامى متن به شمار مىرود. این نوع اختلاف مضرّ به منطق فهم دیننیست. بدیهى است که اگر مفسّرى روش دستیابى به مدلول التزامى متن را به کار گیرد،مىتواند به آن دست یابد؛ در غیر این صورت، تنها از مدلول مطابقى بهره خواهد برد.دسته دوم از تفاسیر متفاوت، ناشى از عوامل متعددى است، از جمله: بهره نبردن ازقواعد ادبى، قواعد عامّ زبانشناختى، قواعد تفسیرى و علوم قرآنى و نیز اختلاف درمنابع دین. البته، گاه مفسّرانى که در منابع دین و قواعد مذکور اختلافنظر ندارند گرفتارتفسیرهاى گوناگون مىشوند که این نوع از اختلاف به اجتهاد و تطبیق قواعد و اصول کلّىبر مصادیق بازمىگردد. این گروه مىکوشند تا به مراد و خواسته مؤلّفِ متن، یعنى شارعمقدّس دست یابند؛ بر این اساس، از دخالت دادن ذهنیتها و پیشفرضهاى مفسّرپرهیز مىکنند و تطبیق و تحمیل دیدگاهها بر متن را در راه رسیدن به آن هدف مخلّمىدانند، بلکه چنین رفتارى را تفسیر به رأى تلقّى مىکنند. بدین ترتیب، آنان قواعدزبانشناختى، ادبى، تفسیرى، اصولى و غیره را تدوین، و براى رعایت این اصول وقواعد، توصیههایى به مفسّران کردهاند.
ب) دوم، رویکردى که متفکران اسلامى آن را نادرست مىدانند و بر این ادّعاهااستوار است:
1. قرائتپذیرانگارىِ دین؛ مؤلّف متن را نادیده مىگیرد و هدف تفسیر را فهم و درکمراد و مقصود او نمىداند.
2. این نظریه تفسیر را امرى شخصى و ذهنى تلقّى مىکند و منطق و معیار مشخصىبراى فهم دین قائل نیست.
3. از هر متنى، بىنهایت تفسیر وجود دارد و همه تفسیرهاى متکثّر دین پذیرفتهاست، و فهم صحیح و سقیم، از تقسیمهایى است که در دیدگاه قرائتپذیرانگارى دین،پذیرفته نیست.
4. نظریه قرائتپذیرانگارى دین معناى اصطلاحى و فنّى تفسیر را به کار نمىگیرد وهرگونه تفسیر، فهم، و تلقّى از متون دینى را مرتبط با بحث مىداند.
5. این نظریه، نه تنها بر تکثّر تفاسیر متون، گزارهها، و حقایق دینى تأکید مىورزد،بلکه شمولگرایى تفاسیر و برداشتها نیز مورد توجه آن است؛ بدین معنا، هیچ گزارهاىاز متون دینى یا هیچ واژهاى از حقایق دینى نیست، مگر اینکه دستخوش تفاسیر متعدداست و قابلیت پذیرش بىنهایت تفسیر را دارد.
6. به عنوان نتیجه و دستاورد مهمّ نظریه قرائتپذیرانگارى دین، آنچه در اختیارمفسّران، عالمان، و عامیان از دین اسلام یا هر دین دیگرى قرار دارد، چیزى جزمجموعهاى از تفاسیر نیست.49
خلاصه آنکه سکولارها معتقدند که فهم و تفسیر هیچ متن دینى بدون پیشفرض،پیشفهم، انتظارات و علایق نیست؛ یعنى تفسیر مستلزم پیشفرض است. همچنین، فهمو تفسیر یقینى، قطعى، و نهایى از متون دینى نیز براى ما امکانپذیر نیست. آنان مدّعىاندکه در عالم انسانى، هیچ قرائت و تفسیر قطعى و یقینى نداریم؛ تمام قرائتها و تفسیرهاظنّى است. همواره پیدایش قرائتهاى جدید محتمل است؛ بنابراین، هیچ کسنمىتواند بگوید: قرائت من قطعىالانطباق با قرائت پیامبر و ائمّه است و دیگران نبایدقرائت جدیدى از آن ارائه کنند.50
پیشینه هرمنوتیک51 در غرب به دوره اصلاحطلبى و تسلّط پروتستانها بازمىگردد.در کشور ما نیز اصلاحطلبان با ترویج هرمنوتیک، و طرح دخالت پیشفرضها و ذهنیتمفسّر در فرایند تفسیر، امکان قرائتهاى مختلف و بىنهایت را هموار ساختند:«مقبولات و مسلّمات علمى و فلسفى و پیشفرضهاى لازم براى قبول دین و دانش،شناخت خاصّى از خداوند و جهان و انسان و زبان و معرفت، همه به فهم دین صورت وسیرت ویژهاى مىبخشند و عالم دین را مضبوط به ضوابطى مىکنند که نمىتواند در آنهاتسامح ورزد.»52
این نویسندگان در بیان خود، دچار مغالطهاند: آنان مىگویند که از یک متن مىتوانقرائتهاى مختلفى عرضه کرد؛ یکى از قرائتها این است که ما مسلّمات و اصول فقهىثابت و یقینى داریم. این در حالى است که آنان با این قرائت به مخالفت برمىخیزند.بنابراین، از یکطرف، همه قرائتها را معتبر مىدانند؛ ولى، از طرف دیگر، با قرائتى کهبه زعم ایشان قرائت متعارف و رایج است، مخالفت مىکنند. اگر واقعا ما همه قرائتها رامعتبر مىدانیم، و هیچ قرائتى مطلق نیست، دلیلى ندارد که با این قرائت مخالفت کنیم.
در ضمن، این سخن پارادوکسیکال (متناقض) است؛ برابر با نظریه معرفتشناختىگوینده، هیچ قرائت ثابتى از دین وجود ندارد و مىتوان بىنهایت تفسیر از هر متن ارائهکرد. گادامر مطرح مىکند که: «تفسیر» امتزاج افقهاست (افق متن و افق ذهن مفسّر). واین سکولارها مىگویند: در عالم انسانى، واقعیتى به نام قرائت قطعىالانطباق نداریم و
همه قرائتها ظنّى است (حال آنکه خود، با بیانى «قطعى»، این مطلب را اعلام مىکنند).امّا اگر همه قرائتها از متن ظنّى است، خود این فهم و روش نیز نباید قطعى باشد. علاوهبر آن، دلیل متقن و مستدلى براى نظریه هرمنوتیک ارائه نشده است. سکولارها ادّعامىکنند که حتى اسلام نیز قرائتى از دین است و چون به گمان ایشان، همه قرائتها ظنّىمىباشد، اسلام نیز مجموعهاى از آموزههاى ظنّى است؛ در حالى که همگان مىدانند:یکى از آموزههاى قطعى اسلام و قرآن این است که پیامبر صلىاللهعلیهوآله علیه بتپرستى قیامکردند. اگر بتپرستى ـ همانند خداپرستى ـ قرائتى از دیندارى و خداپرستى است، معناندارد که یک قرائت ظنّى، قرائت ظنّى دیگر را مورد انکار و تکذیب قرار دهد. بر ایناساس، قول و فعل خدا و پیامبر علیه بتپرستى لغو و فاقد حجّیت مىشود. همچنین،ملاکى براى اثبات برترى یک تفسیر بر تفسیر دیگر وجود ندارد؛ بنابراین، معیارى براىرجحان تفسیر پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر تفسیر بتپرستان در اختیار نداریم.
با این دیدگاه، قرآن مرجعیت و معیار بودن خود را از دست مىدهد؛ در حالى که ائمّهاطهار علیهمالسلام سفارش کردهاند که: روایتها را باید با قرآن سنجید. امّا در دیدگاههرمنوتیکى، جنبه هدایتى قرآن مورد انکار قرار مىگیرد. همه مسلمانان اذعان دارند کهاگر امرى بخواهد جنبه هدایتى داشته باشد، آن امر باید گویا، روشن، و واضح باشد.واقعیت آن است که طرح پلورالیسم در ایران و جهان اسلام با زمینههاى طرح آن درمغربزمین دو فراگرد کاملاً متفاوت را سپرى کرده است: در غرب، لیبرالیسم سیاسىزمینهساز لیبرالیسم دینى و سپس پلورالیسم گردید؛ امّا در ایران و جهان اسلام،سکولارها با هدف گلآلود کردن آب از سرچشمه ـ با اخلال در مبانى معرفتشناختى در پى نتایج سیاسى بوده و هستند.
نظریه کثرتگرایى در ساحتهاى معرفتشناختى و سپس روششناختى و برمبناىآن پلورالیسم دینى یارىرسان پلورالیسم سیاسى است. کثرتگرایى در علوم اجتماعىدر سه عرصه معرفتشناسى، اجتماعى، و سیاسى مطرح است؛ بدین معنا کهمعرفتشناسى کثرتگرایانه از واقعیت و مشروعیت چندگانگى در شناخت سخنمىگوید. امّا کثرتگرایى اجتماعى از تکثّر در گروهبندىهاى اجتماعى حکایت مىکند وکثرتگرایى سیاسى از جایگاه گروهها در توزیع قدرت سخن به میان مىآورد.53کثرتگرایان دولت را عرصهاى براى ستیز میان وزارتخانهها مىدانند، وزارتخانههایى کههریک نمایندگى تعدادى از گروههاى ذىنفوذ را برعهده دارند. حتى اقتدار درون دولتنیز پراکنده است.54
در حوزه سیاست، کثرتگرایان دولت را سازمانى مىدانند که براى پاسخگویى بهانواع فشارهایى به وجود آمده است که گروهها بر حکومت وارد مىسازند.55 البته،کثرتگرایىِ لجامگسیخته به آنارشیسم منتهى مىشود. از اینرو، گفته مىشود: دردموکراسىهاى غربى، درباره ارزشهاى اساسى جامعه، میزانى از اجماع وجود دارد کههمه گروهها آن را قبول داشته باشند.56 مدل حکومتى ایدهآل کثرتگرایى لیبرالدموکراسى است که در آن، هم جامعه و هم دولت متفرّق و پراکندهاند.57
قرائت سکولار مدیریت فقهى را از مدیریت علمى تفکیک مىکند. در این رویکرد،«دین» نهادى در کنار سایر نهادها تلقّى شده است؛ نهادى که بر اساس تمایز ساختارى،کارکردهاى خاصّ خود را دارد و به هیچ وجه، مجاز به رویکرد فرانهادى نیست. دینتسهیلکننده روند توسعه، و در خدمت دانش سکولار است؛ بدین معنا که راهحلها ازدرون علوم انسانى جستوجو مىشود، و دین در بهسازى و بازسازى جامعه داراى نقشمکمّلى است. تفکر سکولار، هرچند برحسب ظاهر اختلافنظر را ترویج مىکند، امّا درباطن ماهیتى تمامیتخواه (توتالیتریستى) دارد. این در حالى است که اندیشه اسلامى به ارائهدیدگاهها، و اخذ احسن دعوت مىکند: ««وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ».» البته، اندیشه اسلامى درمسئله حقّانیت انحصارگراست؛ امّا در ساحت سیاسى ـ اجتماعى، بر پلورالیسم تأکید مىکند.
انحصارگرایى دینى
مسئله حقّ و باطل، و سعادت و شقاوت، یکى از مسائل اساسى در ادیان مختلف بوده؛یعنى هر دینى آموزهها و احکام خود را حق مىدانسته، و سعادت بشر را درگرو اعتقاد وعمل به آن آموزهها و احکام مىپنداشته است. با اینحال، در دوران معاصر، برخى ازمتفکران دینى ـ در دنیاى غرب و جهان اسلام ـ با نظریه یادشده که «انحصارگرایى دینى»نامیده مىشود مخالفت نموده و نظریه «پلورالیسم دینى» را مطرح کردهاند. از دیدگاهآنان، هیچیک از ادیان را نمىتوان معیار کامل حقّ و باطل، یا یگانه راه نجات و رستگارىبشر به شمار آورد؛ بلکه هریک از ادیان به صورت نسبى از حقیقت برخوردارند و ایمانو عمل به آموزهها و احکام آنها مىتواند بشر را به سعادت و رستگارى ابدى رهنمونکند. جان هیک در اینباره گفته است:
پلورالیسم عبارت است از: قبول این دیدگاه که تحویل و تبدیل وجود انسانى ازحالت خودمحورى به حقیقتمحورى (= خدامحورى)، به طرق گوناگون، در درونهمه سنّتهاى دینى بزرگ عالم صورت مىگیرد. به عبارت دیگر، تنها یک راه وشیوه نجات و رستگارى وجود ندارد؛ بلکه راههاى متعدّد و متکثّرى در این زمینهوجود دارد.58
در مغربزمین، پیش از طرح نظریه کثرتگرایى دینى، نظریه «شمولگرایى دینى» که حدّوسط انحصارگرایى و کثرتگرایى است مطرح گردید. بر اساس این نظریه، دین حقیکى بیش نیست؛ ولى از آنجا که پیروان ادیان دیگر نیز در جستوجوى اراده الهى وتسلیم خواست اویند، در حقیقت، با روح و پیام مسیحیت هماهنگ مىباشند، هرچندآیین مسیحیت را نشناخته، و یا آگاهانه آن را انکار کردهاند. کارل راهنر از طرفداران ایننظریه است و چنین افرادى را «مسیحیان ناشناس» مىنامد.59 در این خصوص، توجهبه چند نکته مناسب است:
1. طرح نظریه پلورالیسم دینى در جهان غرب معلول عوامل خاصّ فرهنگى،سیاسى، و مذهبى بوده است. برخى، آن را واکنشى در برابر افراطگرایى آن دسته ازمسیحیان کاتولیک یا پروتستان دانستهاند که براى غیرمسیحیان، هیچگونه بهرهاى ازسعادت و رستگارى قائل نبوده، و بر این عقیده تأکید مىورزیدهاند که بیرون از قلمروکلیسا، یا بیرون از مسیحیت، راهى براى نجات و رستگارى یافت نمىشود. به عبارت دیگر،افراط در دیدگاه انحصارگرایى دینى موجب پیدایش دیدگاه تکثّرگرایى دینى شده است.60
2. برخى دیگر، نظریه پلورالیسم دینى را ادامه لیبرالیسم سیاسى و کلامى دانستهاند.گفتنى است که لیبرالیسم سیاسى، در حقیقت، عکسالعملى در قبال جنگها وکشتارهاى دستهجمعى میان پیروان مذاهب مختلف بود. عدهاى از سیاستمداران غربىعلیه تعصبهاى فرقهاى و مذهبى، که آن را منشأ جنگهاى خونین مىدانستند،شوریدند و لیبرالیسم سیاسى را بر اساس مفاهیم و اصولى چون مدارا، تحمّل، و حرمتنهادن به آزادىها و حقوق فردى بنا نهادند. امّا طرح مفاهیم و اصول مزبور توسطمصلحان سیاسى نتوانست در مهار تعصبهاى مذهبى و فرقهاى کارساز باشد؛ از اینرو،ضرورت طرح لیبرالیسم کلامى و الهیاتى از سوى رجال و مصلحان دینى نمایان، و شلایرماخر (1834م) عهدهدار طرح آن شد. اصول و آموزههاى لیبرالیسم دینى عبارتبودند از: الف) پذیرش تفسیرهاى غیرسنّتى از عقاید دینى و کتاب مقدّس مسیحى؛ ب)تأکید بر تجربه دینى به عنوان گوهر دین، به جاى احکام و آموزههاى اعتقادى و مراسمعبادى؛ ج) بىاعتنایى به روشهاى تعقّلى در حوزه الهیات، و تمسّک به تجربه دینى بهجاى عقلورزى فلسفى و کلامى؛ د) تأکید بر حمایت دین از اصول اخلاقى مدرن واصلاحات اجتماعى سازگار با این اصول.
3. پلورالیستها متأثر از معرفتشناسى کانت بودند. کانت مدّعى بود: بشر راهى بهدرک حقایق و ذوات، و حقایق اشیا ندارد: انسان صرفا مىتواند به ظواهر و خواصّ اشیا،آنگونه که براى دستگاه ادراکى انسان نمایان مىشوند، دست یابد. به عبارت دیگر،کانت میان «شىء فى حد نفسه» و «شىء براى انسان» فرق مىگذاشت. بر این اساس، درباب ادیان مختلف گفته مىشود: حقیقت غایى یا الوهى، یک چیز بیش نیست، ولى آنیک چیز آنگونه که هست براى کسى شناخته نمىشود؛ حقیقت غایى تا آنجا که به تجربهشهودى درمىآید، براى انسان قابل شناخت است. امّا چون تجربههاى افرادْ ازخصوصیات فرهنگى و اجتماعى آنان تأثیر مىپذیرد، افراد منتسب به جوامع وفرهنگهاى گوناگونْ تجربههاى متفاوتى از خداوند به دست مىآورند؛ آنان این تجربههارا در قالب عقاید و آداب و مناسک ویژهاى منعکس مىسازند. بنابراین، پیدایش ادیانمختلف و پلورالیسم دینى امرى کاملاً طبیعى است.61
تاریخمندى دین: سکولارها دین را متعلّق به گذشته، و قوانین دینى را شکلهاى معیّنعصرى مىدانند که راه زوال را طى مىکنند! از این منظر، صرفا پیام دین جاودان مىماند؛یعنى فقط پیام است که ذاتى دین مىباشد، نه خود قوانین و معارف.62 امّا خود متن دیننمىتواند و نباید ذاتیات و عرضیاتش را به ما بشناساند، و تشخیص ذاتى و عرضى بهروش پدیدارشناسىِ تاریخى ممکن است. شبسترى روش خود را در مقابل روشغیرتاریخى فقیهان مىداند؛ افرادى که احکام را مطلق و فراتاریخى تصوّر مىکنند. احکام معاملات و سیاسات در قرآن و سنّت، تاریخمند بوده و تنها مصالح موقّتآن عصر یا محیط را تأمین مىکرده است. مقتضاى مسلمان زیستن ما در عصرحاضر این است که حقوق بشر را بپذیریم و آن را اساس سازماندهى اجتماعى خودقرار دهیم.63
به زعم سکولارها، فهم فراتاریخى از کتاب و سنّت ناصواب است؛ بلکه در فهم کتاب وسنّت، باید به روش تاریخى عمل شود.64 پیامبر صلىاللهعلیهوآله به اقتضاى واقعیتهاى اجتماعىو تاریخى عصر خود، و به روش عقلاى آن روزگار عمل مىکرده است. از اینرو،احکاماسلامى به مقاصد و ارزشهاى بالعرض و تصادفى مربوط بوده است.65 امّابرمبناى این تحلیل، نتایج ناصواب و تأمّلبرانگیزى به دست مىآید:
1. احکام فقهى براى امروزیان، که در شرایط تاریخى دیگرى به سر مىبرند، حجّیتندارد؛ زیرا آن احکام برآمده از شرایط تاریخى معیّنى در گذشته است.66 همچنین،نصوص مورد استناد در احکام فقهى (کتاب و سنّت) به دنبال پاسخگویى به پرسشهاىعصر ما نبودهاند و فقط به عصر نزول اختصاص دارند.67
2. اسلام یک دین عربى است؛ زیرا هدفِ احکامِ حدود و قصاص و دیات، مهارکردن عادلانه و اخلاقىِ انتقامکشى رایج میان اعراب در عصر پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله بوده استو نه قانونگذارى براى پیشگیرى از تکرار جرم و مانند آن. در واقع، هدف پیامبراسلام صلىاللهعلیهوآله، تشریع قانون جزا و مانند آن نبوده است.68
3. تاریخ، واقعیتى تدریجى است که اجزاى آن، همشکل نیستند؛ هر دورهاى تعیّنمخصوص به خود را دارد و چون هیچ حقیقتى مطلق و فراتاریخى نیست، امور تاریخىحقیقت واحدى ندارند. و حقوق و قوانین در هر دورهاى از تاریخ، صرفا مفهومى برآمدهاز همان دوره است. «در هر مرحله از تاریخ، پیدایش و اعتبار و مدوّن شدن حقوقانسانها تابع تحولات فرهنگى و اجتماعى همان جامعه است»، و قانون را نمىتوان براىانسان مجرّد از تاریخ و جامعه معیّن وضع کرد.69 آیاتى که در قرآن مجید درباره شوراهست، ناظر به همان واقعیت شوراى آن عصر است. بنابراین، مفهومى که امروز درکشور ما از واژه شورا مطرح است، همان عمل به مفاد آیه «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ» نیست.معناى «عدالت» نیز در عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآله، به مفهوم امروزى مطرح نبوده است.70
4. تاریخىگرى متضمّن نسبىگرایى است. تلقّى نسبى بودن معانى، سکولارها را بهنفى «قطعیات فراتاریخى اسلام» سوق داده است. وقتى احکام قرآنى با ملاحظهعصرىنگرى تفسیر شود، طبیعى است که در التزام به آن دچار تردید مىشویم. «یکمطلب این است که در قرآن مجید احکامى بیان شده است، و مطلب دیگر این پرسشاست که آیا آن احکام امروز هم براى مسلمانان التزام شرعى دارد»؟71 «تحولاتفرهنگى جامعهها دلالت متون دینى و غیردینى آن جامعهها را متحول مىکند.»72
5. در تفسیر تاریخى، حجاب عصرى، مانع بزرگى براى گذار زبان از عصرى به عصردیگر است، و پیامبران نیز از این قاعده مستثنا نمىباشند. «محدودیتهاى زبان بههیچکس و حتى به او [= پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله] هم اجازه نمىداد و نمىدهد که همه آنچه را درهمه عصرها مىتوان گفت، او در یک عصر بگوید؛ یعنى هیچ مصلح فراتاریخى وفرازمانى نداریم.»73 «حضرت على علیهالسلام اسوه عدالت است، امّا اسوه مصادیق عدالتدر آن عصر است؛ و هرکسى اسوه عدالت زمانه خویش است. ما هیچ اسوه فراتاریخىبراى عدالت نداریم.»74 تنها مصلحان مدرن توانایى حلّ مصائب و مسائل عصر جدیدرا دارند و ما نمىتوانیم پاسخ مسائل عصر جدید را از متن دین دریافت کنیم. موادّ حقوقبشر را نمىتوان از کتاب و سنّت بیرون آورد. «نظریههاى زبانشناسانه این اجازه رانمىدهد که مفاهیم مشخص و اختصاصى عصر حاضر را به یک ساختار زبانى که درعصر گذشته وجود داشته، تحمیل کنیم و به همین جهت، بنده [= شبسترى] از پیام سخنو رفتار پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهبراى این عصر سخن مىگویم و نه مدلول و منطوق آنها.»75
6. وجه بارز تاریخىگرى شبسترى، اندیشه ترقّى مادّى و توسعه سرمایهدارى است.در گذشته، زندگىها ابتدایى بوده، و از اینرو، احکام دینى نیز که در جوامع گذشته تعیینشده ابتدایى بوده است. امّا ساخت زندگى جدید تنها مىتواند غیردینى ـ و نه ضدّدینى باشد؛ یعنى انسان مىتواند دیندار و خداپرست و سکولاریست باشد، امّا نمىتواند ازتوسعه و پیشرفت دینى سخن بگوید.76 و اساسا پیشرفت و ترقّى، همان عدالت استو هیچ معناى دیگرى از عدالت را نمىپذیرد. وى دموکراسى و سرمایهدارى را به عنوانتنها روش حکومت تلقّى مىکند،77 و بر این باور است که شاید «قصاص» در عصرپیامبر صلىاللهعلیهوآلهحکمى مترقّیانه بوده، ولى ترقّى جامعه امروز در التزام به اعلامیه غربىِ«حقوق بشر» است.78 این در حالى است که یکى از سیاستمداران آمریکایى مىگوید:«اسلامگرایى یک اعتقاد نیرومند فرازمانى و یک دکترین سیاسى قوى است که همیشه باما باقى خواهد ماند.»79
7. در عصرى شدن دین در خردهگفتمان عرفى شدن دین، به جاى آنکه وضعاجتماعى و سیاسى بر اساس برداشت و فهمى ثابت از احکام دینى تغییر یابد، دینْ خودرا بر اساس وضع عرفى تغییر مىدهد؛ یعنى مفاهیم عرفى، از جمله «دموکراسى»،«حقوق بشر»، «برابرى»، و «قانون» (که در جوهر خود سکولاراند)، مبناى فهم دینى ومعرفت دینى قرار مىگیرند. عصرى شدن فهم دینى امکان جدیدى را براى ظهورفهمهاى عرفى از دین فراهم مىسازد.
گفتمان جمهورى اسلامى ایران
جمهورى اسلامى ایران گفتمان نوینى عرضه کرد که بُعد فرهنگى آن، دیگر ابعاد راتحتالشعاع قرار داد. در این گفتمان، «سیاست» بخشى از علوم انسانى است که رفتارانسانها در زمینه اجتماعى و سیاسى را مطالعه مىکند. این گفتمان موجب شکلگیرىهویّتى متمایز از دیگر هویّتها شد. از اینرو، غرب با درک اینکه نقطه قوّت جمهورىاسلامى ایران فرهنگ آن است، درصدد برآمد تا قدرت فرهنگى جمهورى اسلامى راتضعیف کند. بر این اساس، اندیشه اسلامى ـ در مقابل اندیشه سکولار ـ پایهگذارفرایندى معرفتى از طریق عرضه گفتمانى جدید بود که باورهاى فلسفى متمایزى نسبتبه اندیشه سکولار داشت. امام خمینى قدسسرهدر اینباره مىفرماید: «ما معادله جهانى ومعیارهاى اجتماعى و سیاسى را که تا به حال، به واسطه آن، تمام مسائل جهان سنجیدهمىشده است را در هم شکستهایم؛ ما خود، چارچوب جدیدى ساختهایم که عدل را
ملاک دفاع، و ظلم را ملاک حمله گرفتهایم.»80 ایشان در جاى دیگرى، چنین مىگویند:
اسلام و حکومت اسلامى پدیده الهى است که با به کار بستن آن، سعادت فرزندانخود را در دنیا و آخرت به بالاترین وجه تأمین مىکند... و مکتبى است که برخلافمکتبهاى غیرتوحیدى، در تمام شئون فردى و اجتماعى و مادّى و معنوى وفرهنگى و سیاسى و نظامى و اقتصادى دخالت و نظارت دارد؛ و از هیچ نکته، ولوبسیار ناچیز که در تربیت انسان و جامعه و پیشرفت مادّى و معنوى نقش دارد،فروگذار ننموده است.81
نتیجه مباحث پیشگفته این است که دو متغیّر سکولاریسم و اسلام داراى دو نظام معنایىمتفاوتاند. «مثلاً نحوه نگرش غرب به صلح، در تفکر اسلامى، پذیرفته نیست و نسبتبه آن منتقد است.»82 اندیشه اسلامى رایج در ایران، که ریشه در تاریخ صدر اسلامداشت و دارد، از سوى رهبران دینى تبیین و تفسیر مىشد. پیشزمینههاى مشترکروانشناختى و ذهنى میان رهبران دینى و مردم، موجب شده بود تا اندیشه سکولارچندان کامیاب نباشد. «جریانهاى فکرىاى که به وسیله مردم منتشر مىشوند، قدرتمندو بانفوذ هستند و در زمان و مکان حرکت مىکنند. مردم آنها را یاد مىگیرند، با تجاربگذشته خود مىآمیزند، و آنها را به صورت اطلاعات جدیدى درمىآورند.»83 برخى ازویژگىهاى مهمّ مبانى فکرى اندیشه اسلامى عبارتاند از:
1. جامعیت: به تعبیر هانتر، اسلام مذهبى همگانى است؛ از اینرو، در مفهوم ساختارى،اگرچه عملاً اینگونه نباشد، شامل مجموعهاى از مقرّرات جامع و فراگیر قانونى واخلاقى براى سازمان دادن به زندگى فردى و جمعى است. همچنین، اسلامسازوکارهاى لازم براى اجراى این مقرّرات را فراهم مىآورد. اسلام مىخواهد عنصراصلى هویّت مسلمانان، و کانون بیعت و وفادارى آنان باشد.84
2. جهانشمولى: اسلام از نظر محتوا، از جهانشمولى برخوردار است. هانتر در ترجیحموقعیت اسلام بر فلسفه سیاسى غرب (سکولار)، مىگوید: «اسلام کیش و آیینى استکه مىخواهد دیگران را به سوى خود بکشاند [و] به پیروزى نهایى و استیلاى جهانىخود، علىرغم جدّى بودن دشوارىهاى راه، باور دارد.»85
3. پیوستگى دین و سیاست: بررسى انقلاب اسلامى و نسبت آن با اندیشه سکولار به تبییناین پرسشها بستگى دارد که: رابطه دین اسلام با ایدئولوژى چیست؟ آیا دین متولّىپاسخگویى به معضلات سیاسى و اجتماعى است (به دیگر سخن، آیا معضلات روزمرّهاجتماعى را مىبایست از دین پرسید یا به عقل بشر باید ارجاع داد؟) آیا دین در اساسخود، آرمانخواهى است یا امر قدسى؟ و در پاسخ به این پرسشها، دو فرضیه قابل طرحاست: نخست، دیدگاه کسانى که معتقد به پیوند گسستناپذیر آن دو مىباشند و بهشیوههاى گوناگون، استدلال مىکنند که توجه به امور سیاسى و سرنوشت مسلمانان،ستیزهجویى با کفّار، و تلاش در جهت مدنیّت منطبق با ارزشهاى اسلامى، جزء لاینفکّباورهاى اسلامى است؛ دوم، و در مقابل، کسانى که مدّعىاند دین فراتر از امور روزمرّهاینجهانى است. بنا به این دیدگاه، «خدا» و «آخرت» دو مضمون اساسى دین شمردهمىشوند؛ از اینرو، اگر دین در زمینه دنیا نیز بحثى داشته باشد، آن بحث عارضى است.
4. ظلمستیزى: بر اساس فرهنگ شیعه، سازش با هرگونه ظلم و ستم محکوم است.
برخى دیگر از ویژگىهاى مبانى فکرى اندیشه اسلامى نیز به قرار ذیل است:استقلالطلبى؛ آزادىخواهى؛ عدالتخواهى؛ بسیج مردمى؛ حمایت از محرومان و مستضعفان.
گفتمان انقلاب اسلامى، بىتوجه به مرزهاى فیزیکى، نگاهى فراملّى را تعقیبمىکرد. متقابلاً غرب چنین وانمود مىکرد که در قرن بیستم، جنگى سرد با بلوک شرقداشته و در این جنگ به پیروزى رسیده و اینک نوبت جهان اسلام است. بدین ترتیب،غرب حملات نظامى و تبلیغىاش با عنوان «تهاجم فرهنگى» را آغاز نمود. غرب درتوجیه حمله خود به عراق و دیگر کشورهاى خاورمیانه از همین توجیه استفاده کرد. نگاهغرب چالش با جمهورى اسلامى ایران در قالب نظم نوین جهانى جریان داشت وارزشهاى اسلامى از یکسو، و ارزشهاى آمریکایى از سوى دیگر در منطقهصفآرایى داشته و دارند.
جنگ سرد افکار (ایدهها)، در اصل، کشمکش غیرخشونتانگیز و نیز خشونتآمیزبین ذهنیتهاى اخلاقى و سیاسى خاصّ جمعى است که به عنوان ترتیبات تهاجمىفرسایشى، جهت اثر گذاشتن روى اراده، تحلیل، هوش و زیرکى عملى و ارزش ومنافعى که طرفهاى درگیر خودشان را با آنها معرفى مىکنند، طرحریزى شدهاست. این نوع جنگها را امروزه، در آمریکا، کشمکشهاى ملایم مىخوانند.86
نتیجهگیرى
تحلیل اندیشه در ساحت باور و مبانى فکرى مقولهاى تفننى و صرفا نظرى نبوده ونیست، بلکه نتایج کاربردى زیادى بر آن مترتّب است. «من فکر مىکنم یک جریانلیبرالیسم قوى وجود دارد؛ این جریانى که مىخواهد اسلام در صحنه نباشد، جریانى کهمىخواهد روحانیت منزوى باشد؛ جریانى که ولایت فقیه را از اساس قبول ندارد. فلسفهاین جریان را سروش مىگوید، مسائل سیاسىاش را یکسرى افراد دیگر مىگویند.»87
نمود گفتمان دینمدارانه در مقابل گفتمان سکولار را مىتوان در سیاست خارجىجمهورى اسلامى ایران در مواجهه با غرب مشاهده کرد: مواضع ایران در قبال بحرانخاورمیانه، حقوق بشر، تبیین آزادىهاى اساسى، و تعریف تروریسم موجب شده استتا غربىها در جهت تغییر رفتار ایرانْ سیاست همسانى را پى بگیرند که نمود آن رامىتوان در ماجراى گروگانگیرى، جنگ تحمیلى، صلح خاورمیانه، و مسئله سلمانرشدى مشاهده کرد. «جامعه اروپایى بر این اعتقاد بود که ایران به هنجارهاى بینالمللىاحترام نمىگذارد. از طرف دیگر، ایران نیز رفتارهاى جامعه اروپایى در قبال ایران راتبعیضآمیز و دوگانه مىنگریست.»88
افتراقات اندیشه اسلامى با کلّیت جریان سکولار عبارتاند از:
1. بر اساس اندیشه اسلامى، همه حقیقتها و ارزشهاى فردى و اجتماعى ازخداوند نشئت مىگیرند (خدامحورى)؛ در حالى که تفکر سکولار، انسانمحور است.
2. نگرش دینى دین را در همه ابعاد مبنا مىداند؛ امّا جریان سکولار به دخالت امورفراطبیعى در زندگى فردى و اجتماعىِ انسان معتقد نیست.
3. جریان سکولار، خردبسنده است؛ یعنى به حجیّت انحصارى و ابزارى خرد (عقلحسابگر) در چگونگى نیل به امیال و غرایز انسانى معتقد است؛ در حالى که تفکر دینىِاصولى، هدایت عقل و خرد بشرى را نه در تعیین اهداف و نه در نیل به سعادت او کافى نمىداند.
4. انسانشناسى سکولار، انسان را موجودى غریزى مىداند که به دنبال نفعطلبى وافزایش لذّتهاى غریزى خویش است؛ در حالى که انسانشناسى دینى، فطرتمحوراست و تمایلات عالى روحى در انسان (فطرت) را به عنوان تمایلات برتر به رسمیت مىشناسد.
6. تفکر اصولى معتقد به ثبات ارزشهاى اخلاقى و حسن و قبح ذاتى و عقلى است؛در حالى که عرفىگرایى، ارزشهاى اخلاقى را نسبت به افراد و موقعیتهاى متفاوتتغییرپذیر مىداند.
··· پىنوشتها
··· منابع
ـ اپتر، دیوید اى. و اندى پین، چالزراف، اعتراض سیاسى و تغییر اجتماعى، ترجمه محمّدرضا سعیدآبادى،تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1380.
ـ استوکر، جرى و مارش، دیوید، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمّد یوسفى، تهران، پژوهشکدهمطالعات راهبردى، 1384.
ـ اسکندریان، مهدى، «هویّت و رابطه ایران و اتحادیه اروپایى»، در: کتاب اروپا: روابط ویژه ایران و اتحادیهاروپا، تهران، ایران معاصر، 1383.
ـ امام خمینى، صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.
ـ بازرگان، مهدى، آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا،
ـ بشیریه، حسین، «پایان یک پروژه»، جامعه مدنى، ش 15، ص 47ـ49.
ـ ـــــ ، «فرهنگ اسلامى و سیاسىشدن اسلام»، روزنامه همبستگى، 23 مرداد 1381.
ـ بوزمان، آدا. ب.، اطلاعات استراتژیک و کشوردارى، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردى، تهران،پژوهشکده مطالعات راهبردى، 1382.
ـ پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احسان نراقى و ابراهیم سلطانى، تهران، طرح نو، 1376.
ـ پولادى، کمال، تاریخ اندیشه سیاسى در غرب، تهران، مرکز، 1368.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، شرح باب حادى عشر، تهران، هیأت، 1378.
ـ خسروپناه، عبدالحسین، کلام جدید، قم، مرکز مطالعات و پژوهشهاى فرهنگى، 1379.
ـ دورژه، موریس، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى، تهران، امیرکبیر، 1385.
ـ روا، الیویه، تجربه اسلام سیاسى، ترجمه محسن مدیرشانهچى و حسین مطیعى، تهران، الهدى، 1378.
ـ سروش، عبدالکریم،، «ایدئولوژى و دین دنیوى»، در: مدارا و مدیریت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط، 1376.
ـ سلبین، اریک، «انقلاب در جهان واقعى؛ بازنگرى کارگزارى»، در: نظریهپردازى انقلابها، به کوشش جانفورن، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران، نى، 1382.
ـ سیک، گرى (مصاحبه)، به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى، 13 مهر 1379.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، قم، جامعه مدرسین، 1377.
ـ فى، برایان، نظریه اجتماعى و عمل سیاسى، ترجمه محمّد زارع، تهران، مؤسسه انتشاراتى روزنامه ایران،1383.
ـ گرث، هانس و میلز، سى. رایت، منش فرد و ساختار اجتماعى، ترجمه اکبر افسرى، تهران، آگه، 1380.
ـ گنجى، اکبر، «مصاحبه با اشپیگل آلمان»، به نقل از: روزنامه کیهان، 24 فروردین 1379.
ـ مجتهد شبسترى، محمّد، ایمان و آزادى، تهران، طرح نو، 1379.
ـ ـــــ ، «پاسخهاى دینى و اقناعهاى عقلانى» (مصاحبه)، روزنامه حیات نو، 24و26 مهر 1379.
ـ ـــــ ، «راه دشوار مردمسالارى» (مصاحبه)، آفتاب، ش 22 (بهمن و اسفند 1383)، ص 7ـ19.
ـ ـــــ ، نقدى بر قرائت رسمى از دین، تهران، طرح نو، 1379.
ـ محمّدرضایى، محمّد، «خاستگاه اصلاحات دینى در ایران»، قبسات، ش 22 (زمستان 1380)، ص 9ـ25.
ـ مصباح، محمّدتقى، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1368.
ـ مور، اسکید، تفکر نظرى در جامعهشناسى، ترجمه محمّد مقدّس و دیگران، تهران، سفیر، 1372.
ـ ویلم، ژان پل، جامعهشناسى ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران، تبیان، 1377.
ـ هانتر، شیرین، آینده اسلام و غرب، ترجمه همایون مجد، تهران، فرزان، 1380.
ـ همپتن، جین، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهیمى، تهران، مرکز، 1378.
ـ هوبینک، میشل، «کلام محمّد[ صلىاللهعلیهوآله] » (گفتوگو با عبدالکریم سروش درباره قرآن)، ترجمه آصف نیکنام، آیینهاندیشه، ش 8 (1387)، 13ـ21.
ـ هیک، جان، مباحث پلورالیسم دینى، ترجمه عبدالرحیم گواهى، تهران، تبیان، 1378.
1 دانشجوى دکترى علوم سیاسى، دانشگاه امام صادق علیهالسلام.
2 استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 19/10/88 ـ پذیرش: 25/11/88.
3ـ هانس گرث و سى. رایت میلز، منش فرد و ساختار اجتماعى، ترجمه اکبر افسرى، ص 373. همچنین، ر.ک: موریس دورژه، اصول علم سیاست، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 35.
4ـ اسکید مور، تفکر نظرى در جامعهشناسى، ترجمه محمّد مقدّس و دیگران، ص 47.
5ـ محمّدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص 131.
6ـ برایان فى، نظریه اجتماعى و عمل سیاسى، ترجمه محمّد زارع، ص 125.
7ـ براى آگاهى بیشتر، بنگرید به: جین همپتن، فلسفه سیاسى، ترجمه خشایار دیهیمى.
8ـ نک: دیوید اى. اپتر و چالزراف اندى پین، اعتراض سیاسى و تغییر اجتماعى، ترجمه محمّدرضا سعیدآبادى.
9ـ ژان پل ویلم، جامعهشناسى ادیان، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص 160.
10ـ ر.ک: محمّد مجتهد شبسترى، «پاسخهاى دینى و اقناعهاى عقلانى» مصاحبه، روزنامه حیات نو، 24و26 مهر 1379.
11ـ همو، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 99.
12ـ میشل هوبینک، «کلام محمّد [ صلىاللهعلیهوآله]» (گفتوگو با عبدالکریم سروش درباره قرآن)، ترجمه آصف نیکنام، آیینه اندیشه، ش 8، ص 13ـ21.
13ـ ر.ک: محمّد مجتهد شبسترى، «راه دشوار مردمسالارى» مصاحبه، آفتاب، ش 22.
14ـ همو، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 203.
15ـ همان، ص 181.
16ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمّدباقر موسوى همدانى، ج 7، ص 183.
17ـ ر.ک: مهدى بازگان، آخرت و خدا: هدف بعثت انبیا، ص 91.
18ـ ر.ک: عبدالکریم سروش، «ایدئولوژى و دین دنیوى»، در: مدارا و مدیریت، ص 182.
19ـ علّامه حلّى در فصل ششم شرح باب حادى عشر، مىگوید: «الامامه رئاسة عامة فى امور الدین و الدنیا... نیابة عن النبى.» حسنبن یوسف حلّى، شرح باب حادى عشر، ص 179.
20ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 468.
21ـ همان، ص 104.
22ـ همان، ص 468.
23ـ همان.
24ـ از میان فقهاى شیعه، محقّق کرکى و مرحوم نراقى ادّعاى اجماع کردهاند؛ نویسنده کتاب جواهر الکلام نیز آن را بدیهى شمرده است، چنانکه امام خمینى نیز در آغاز کتاب ولایت فقیه آن را از بدیهیاتى دانسته که تصوّرش موجب تصدیق است. روحاللّه موسوى خمینى، ولایت فقیه، ص 1.
25ـ الیویه روا، تجربه اسلام سیاسى، ترجمه محسن مدیرشانهچى و حسین مطیعى، ص 35.
26ـ ر.ک: دیوید اى. اپتر و چالزراف اندى پین، اعتراض سیاسى و تغییر اجتماعى، ص 204.
27ـ «ما تلاش مىکنیم امام خمینى را به گونهاى تفسیر کنیم که مخالف با دموکراسى نباشد. امام خمینى دیگر وجود ندارد، آنچه وجود دارد فقط برداشتهاى ما از سخنان اوست؛ امّا او به هر حال، روزى به موزه خواهد رفت و هیچکس نمىتواند جلوگیرى کند؛ این یک تکامل تاریخى است» اکبر گنجى، «مصاحبه با اشپیگل آلمان»، به نقل از: روزنامه کیهان، 24 فروردین 1379.
28ـ مصاحبه گرى سیک، سیاستمدار آمریکایى، به نقل از: روزنامه جمهورى اسلامى، 13 مهر 1379.
29ـ الیویه روا، تجربه اسلام سیاسى، ص 23.
30ـ همان، ص 33.
31ـ «خردهفرهنگى که بر اساس تفسیر نوین از اسلام پیدا شد نیز خردهفرهنگ توتالیتر بود و مىخواست مجموعهاى از ارزشهاى مطلق را بر جامعه تحمیل کند و دولت و جامعه جدیدى بر اساس چنان ارزشهایى به وجود آورد. این خردهفرهنگ اسلامى با خردهفرهنگِ علما از حیث مواضعى که در زمینه ماهیت نظام سیاسى، شیوه اعمال قدرت، و ویژگىهاى متصدّیان حکومت اتخاذ کرده بود، تفاوت داشت؛ ولى از حیث نحوه برخورد با تمدن غرب و شیوه زندگى بسته اجتماعى و فرهنگى، هر دو مواضع مشترکى داشتهاند» (ر.ک: حسین بشیریه، «فرهنگ اسلامى و سیاسى شدن اسلام»، روزنامه همبستگى، 23 مرداد 1381).
32ـ آدا. ب. بوزمان، اطلاعات استراتژیک و کشوردارى، ترجمه پژوهشکده مطالعات راهبردى، ص 233.
33ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 227.
34ـ همان، ص 203.
35ـ همان، ص 22.
36ـ همان، ص 58.
37ـ همان، ص 37.
38ـ همان، ص 168.
39ـ همان، ص 203.
40ـ همان، ص 226.
41ـ همان، ص 76.
42ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 4، ص 160.
43ـ ر.ک: محمّد مجتهد شبسترى، ایمان و آزادى، ص 117ـ138.
44ـ این دیدگاهها برگرفته از متکلّمان مسیحى است. براى آگاهى بیشتر، ر. ک: محمّد محمّدرضایى، «خاستگاه اصلاحات دینى در ایران»، قبسات، ش 22، ص 7ـ19).
45ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 368.
46ـ همان، ص 32.
47ـ همان، ص 38.
48ـ همان، ص 29.
49ـ ر.ک: عبدالحسین خسروپناه، کلام جدید، ص 149ـ157.
50ـ محمّد محمّدرضائى، «خاستگاه اصلاحات دینى در ایران»، قبسات، ش 22، ص 7ـ19.
51ـ اصطلاح «هرمنوتیک» Hermeneutics را به «هنر تفسیر» معنا کردهاند. این واژه مأخوذ از فعل یونانىِ «Hermeneuien» مىباشد که به معناى «تفسیر کردن» است. واژه Hermeneiaبه معناى تفسیر است و غالبا در مورد تفسیر متون دینى و مقدّس به کار مىرود. شبسترى، مطالب خود را درباره تفسیر متون دینى عینا از هایدگر و گادامر اخذ و اقتباس کرده است؛ امّا آیا مىتوان چنین عقیدهاى را صحیح دانست و بر آن بود که تمام تفسیرها و قرائتها ظنّى و غیریقینىاند و خود اسلام نیز قرائتى ظنّى و غیریقینى از دین است؟ چنین عقیدهاى، به صراحت قرآن، نادرست است.
52ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 243.
53ـ کمال پولادى، تاریخ اندیشه سیاسى در غرب، ص 172.
54ـ جرى استوکر و دیوید مارش، روش و نظریه در علوم سیاسى، ترجمه امیرمحمّد یوسفى، ص 358.
55ـ همان.
56ـ همان، ص 338.
57ـ همان، ص 339.
58ـ جان هیک، مباحث پلورالیسم دینى، ترجمه عبدالرحیم گواهى، ص 69.
59ـ همان، ص 47و68 / مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ترجمه احسان نراقى و ابراهیم سلطانى، ص 417.
60ـ جان هیک، مباحث پلورالیسم دینى، ص 65. بر اساس تعالیم سنّتى مسیحیت، جز فداکارى حضرت مسیح، راه دیگرى براى نجات وجود ندارد؛ حتى پیامبران بزرگ نیز براى رهایى، باید تا روز رستاخیز در لیمبو برزخ به انتظار حضرت مسیح بنشینند.
61ـ مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینى، ص 206و207.
62ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 347.
63ـ ر.ک: حسین بشیریه، «پایان یک پروژه»، جامعه مدنى، ش 15.
64ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 267.
65ـ همان، ص 268.
66ـ همان، ص 13.
67ـ همان، ص 170.
68ـ همان، ص 171ـ173.
69ـ همان، ص 202.
70ـ همان، ص 157ـ159.
71ـ همان، ص 243.
72ـ همان، ص 174و175.
73ـ همان، ص 346.
74ـ همان، ص 478. وى در جاى دیگر مىگوید: در دوران جاهلیت، «عدالت» مفهومى روشن بود و پیامبر هم با اتّکا بر همین مفهوم، و مانند آن، به تبیین دین خود مىپرداختند؛ ولى تعیین مصادیق مبهم عدالت کارى اساسى بود که اسلام انجام داد. از اینرو، بسیارى از امور که در دوران جاهلیت عادلانه دانسته مىشدند، در اسلام نفى شدند ر.ک: محمّد مجتهد شبسترى (مصاحبه، «راه دشوار مردمسالارى»، آفتاب، ش 22).
75ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 347. او همچنین معتقد است: کار پیامبر اسلام نیز نه تغییر ساختارهاى اجتماعى، بلکه اصلاح اخلاقى و حقوقى در داخل همان ساختارها بوده است. دامنه و قلمرو نبوّت اسلامى در ارتباط با آنچه مربوط به نظام اجتماعى است، مشخص است. معنا و هدف نبوّت پیامبر این نبود که خود، در هر زمینه و باب اجتماعى، سخن آخر را بگوید. نبى خود در داخل نظام اجتماعى معیّنى عمل مىکرده است. بنابراین، وجود اوامر و نواهى معینى در قرآن مجید که به اصلاح اخلاقى و حقوقى واقعیات ساختارى و اجتماعى معیّنى نظر داشته، ناظر به همان ساختارها و نه ناظر به کلّ تاریخ بشر بوده است ر.ک: محمّد مجتهد شبسترى (مصاحبه، «راه دشوار مردمسالارى» آفتاب، ش 22).
76ـ محمّد مجتهد شبسترى، نقدى بر قرائت رسمى از دین، ص 18.
77ـ همان، ص 17.
78ـ همان، ص 19.
79ـ آدا. ب. بوزمان، اطلاعات استراتژیک و کشوردارى، ص 338.
80ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 20، ص 165.
81ـ همان، ج 21، ص 402.
82ـ آدا. ب. بوزمان، اطلاعات استراتژیک و کشوردارى، ص 340.
83ـ اریک سلبین، «انقلاب در جهان واقعى؛ بازنگرى کارگزارى»، در: نظریهپردازى انقلابها، به کوشش جان فورن، ترجمه فرهنگ ارشاد، ص 171.
84ـ شیرین هانتر، آینده اسلام و غرب، ترجمه همایون مجد، ص 19.
85ـ همان، ص 20.
86ـ آدا. ب. بوزمان، اطلاعات استراتژیک و کشوردارى، ص 38.
87ـ فرمایشات رهبر معظّم انقلاب در دیدار با هیئت وزیران، به مناسبت هفته دولت در سال 1375.
88ـ مهدى اسکندریان، «هویّت و رابطه ایران و اتحادیه اروپایى»، در: کتاب اروپا: روابط ویژه ایران و اتحادیه اروپا، ج 2، ص 195.