نگاهى به «نفس» و «ذهن» و نقش آنها در ادراک / غلامرضا فدائى
در مقاله حاضر، از اهمیت علم و ادراک سخن مىرود و بر نقش نفس و ذهن در این زمینه تأکیدمىشود. با اینکه نفس شریفترین عنصر ذاتى و واقعیتِ وجودى انسان است، امّا به نظر مىرسدقدر آن مجهول مانده است. نفس نه تنها با قلب و عقل، بلکه گاه با ذهن نیز مترادف گرفته مىشود.ادّعاى نگارنده این مقاله آن است که اهمیت نفس از ذهن بیشتر است و در واقع، بین آن دو، رابطهعموم و خصوص مطلق وجود دارد. با در نظر گرفتن نقش ارزنده نفس، مىتوان گفت که: «علم»حضور معلوم و یا اعیان خارجى در نزد نفس است. همزمان، ذهن انعکاسات اعیان خارجى رادریافت و ثبت مىکند و موجود ذهنى را تشکیل مىدهد که این موجود به نوبه خود، در حضورنفس قرار مىگیرد و ادراک مىشود. بنابراین، نفس با اشراف بر اعیان خارجى از یکطرف و بااشراف بر موجود ذهنى از طرف دیگر ـ همزمان ـ دو کارکرد دارد و موجود عینى و ذهنى را ادراکمىکند. بدیهى است که موجود ذهنى برگرفته از موجود خارجى، و موجود خارجى نیز قائم به خودو مستقل از ذهن آدمى است. حکم، به مثابه عمل نفسانى، در تأیید اعیان خارجى و نیز انعکاساتذهنى نقش دارد.
Article data in English (انگلیسی)
سال هفتم، شماره دوم، زمستان 1388، 41ـ70
نگاهى به «نفس» و «ذهن» و نقش آنها در ادراک
غلامرضا فدائى1
چکیده
در مقاله حاضر، از اهمیت علم و ادراک سخن مىرود و بر نقش نفس و ذهن در این زمینه تأکیدمىشود. با اینکه نفس شریفترین عنصر ذاتى و واقعیتِ وجودى انسان است، امّا به نظر مىرسدقدر آن مجهول مانده است. نفس نه تنها با قلب و عقل، بلکه گاه با ذهن نیز مترادف گرفته مىشود.ادّعاى نگارنده این مقاله آن است که اهمیت نفس از ذهن بیشتر است و در واقع، بین آن دو، رابطهعموم و خصوص مطلق وجود دارد. با در نظر گرفتن نقش ارزنده نفس، مىتوان گفت که: «علم»حضور معلوم و یا اعیان خارجى در نزد نفس است. همزمان، ذهن انعکاسات اعیان خارجى رادریافت و ثبت مىکند و موجود ذهنى را تشکیل مىدهد که این موجود به نوبه خود، در حضورنفس قرار مىگیرد و ادراک مىشود. بنابراین، نفس با اشراف بر اعیان خارجى از یکطرف و بااشراف بر موجود ذهنى از طرف دیگر ـ همزمان ـ دو کارکرد دارد و موجود عینى و ذهنى را ادراکمىکند. بدیهى است که موجود ذهنى برگرفته از موجود خارجى، و موجود خارجى نیز قائم به خودو مستقل از ذهن آدمى است. حکم، به مثابه عمل نفسانى، در تأیید اعیان خارجى و نیز انعکاساتذهنى نقش دارد.
کلیدواژهها: علم، ادراک، هستىشناسى، فعل، کیف، جُدَه و ملک، حضور، نفس، ذهن.
مقدّمه
مسئله «شناخت» از مهمترین مسائل زندگى انسانهاست؛ با آن، انسانْ انسان مىشود وبدون آن، مفهوم انسان و زندگى او زیر سؤال مىرود. در طول تاریخ، خردمندان (و بهویژه فلاسفه) در مقوله شناخت، و چیستى و چگونگى سازوکار ایجاد آن بحثها کرده ونظریاتى ابراز داشتهاند. اگر بشر واجد قوّه شناخت نبود و یا بر این شناخت وقوفنداشت، با حیوانات تفاوتى نمىکرد. این مبحث، که مادر علوم گوناگون و سرچشمه همهادراکات بشر است، از سرزمین یونان به یادگار مانده است. سقراط، افلاطون و ارسطو،اگرچه اغلب کلمه «نفس» را دقیقا به کار نبرده، امّا در این زمینه پیشتازند1 و دیگردانشمندان از آنان پیروى کردهاند. سقراط جهان هستى را به دو بخش اصلى تقسیممىکند: مرئى و معقول. او بنیاد پژوهش خود را معرفت قرار داد. از نظر او هدف اصلىفلسفه، پرورش روح و گرایش اندیشه به سوى درون فرد است.2 افلاطون نیز از نظرروانشناسى به روح اشاره، و آن را جاودانه مىداند، امّا بین باور و دانش فرقمىگذارد.3 ارسطو با آنکه به امور محسوس توجه فراوان دارد، امّا به صور معقول هممعتقد است. او مىگوید: اگر وراى امور محسوس و جزئى چیزى نباشد در آن صورتهیچ امر معقولى وجود ندارد و به این ترتیب معرفت حقیقى امکانپذیر نخواهد بود. اوبراى شناخت هستى کلى، داشتن دانش خاصى را لازم مىداند؛ زیرا به اعتقاد وى علومجزئى هریک بخش یا وجهى از هستىاند.4 دانشمندان اسلامى، به ویژه گروهى که ازقرون چهار و پنج هجرى به بعد زیستهاند، از افکار فلسفى یونان پیروى کردهاند.
«نفس» و، به دنبال آن، «ذهن» بنیادىترین خاستگاههاى تفکر آدمى را تشکیلمىدهند. سقراط مىگوید: عناصرْ واقعیتهایى محسوس، ولى غیرقابل شناختاند و یاتصوّرات، فىنفسه، موجوداتى ذهنى هستند.5 به راستى «آگاهى» یا «اندر رسیدن» علماست؟ اگر علم است، آیا یقینى است؟ اگر یقینى است، آیا توأم با باور است؟ اگر توأم باباور است، آیا همراه با حکم است؟ و اگر چنین است، آیا اندر رسیدن و آگاهى، خود،نوعى تصدیق است؟ توضیح آنکه مگر نه این است که واقعیت بیرونى با همه اوصافشدر خارج یکى است و ما در تحلیل عقلى، بین موضوع، محمول، حکم و رابطه، تمایزقائل مىشویم؟
سؤالات پژوهش
سؤال اصلى پژوهش حاضر این است که: آیا به راستى، علم با استعانت از نفس به دستمىآید و یا فقط در ذهن آدمى است که ادراک حاصل مىشود؟ همچنین، آیا ذهن هماننفس است یا اینکه نفس بر ذهن تقدّم دارد؟ آیا علمْ حاصل انطباع معلوم در ذهن است یااینکه با صِرف قرار گرفتن معلوم در برابر نفس، علم حاصل مىشود؟ آیا اگر چنینرویکردى به علم داشته باشیم، مشکلاتى که تاکنون بر سر راه چگونگى تشکیل علمبوده است، برطرف مىشود یا همچنان به جا مىماند؟ آیا تصدیق و حکم صرفا درقلمرو شناختشناسى مطرح است یا اینکه در عالم هستىشناسى هم کاربرد دارد؟ آیاارتسام و انطباع، انفعال است و معناى پذیرش را که توسط نفس انجام مىشود، دربردارد؟ آیا مىتوان گفت: انفعال خود فعل است؛ بدین معنا که وقتى به صورت مجرّد و نهدر تقابل با فعل در نظر گرفته شود، کارى است که نفس آن را انجام مىدهد؟ به عبارتدیگر، آیا درست است که بپذیریم نفس انسان در برابر مسائل و حوادث خارجى، اغلب،انفعالى عمل مىکند؟
در این مقاله، نگارنده درباره تصوّر و تصدیق به عنوان پایههاى اولیه شناخت سخننخواهد گفت؛ زیرا آن موضوع را در مقاله جداگانهاى بررسى کرده است.6 سعى مقالهحاضر بر آن است تا درباره «نفس» و «ذهن» و نقش آنها در علم و ادراک سخن بگوید وبررسى نماید که کدامیک از این دو در فرایند ادراک نقش اصلى را ایفا مىکند. بعضىمىگویند: علم باید بیروننما باشد. سؤال این است که آنچه نفس قبل از اظهار آن یافته،علم است یا خیر؟ اگر علم باشد، با گفته قبلى در تعارض است و اگر نباشد، پس چیست؟در اینجا، بنا نیست که به تفصیل، مراحل شناخت را بازگو کنیم، امّا همینقدر مىگوییم کهدر «علم» و «ادراک» به طور جداگانه در دو مرحله هستىشناسى و شناختشناسىمىتواند مطرح باشد. بنابراین، در این فرایند، باید دو عنصر اساسىِ نفس و ذهن درکانون توجه قرار گیرند تا تفاوت میان آن دو آشکار شود.
نفس
نفس یگانه گوهر گرانبهایى است که وجود آدمى به آن وابسته است. این یگانه گوهرگرانبها داراى قدرت و قواى فراوانى است که سرچشمه ارتباط ما با دنیاى درون و بروناست. نفس را به اشتراک معانى متعدّد چون شىء، عزّت نفس و اراده اطلاق کردهاند؛7با اینحال، سخن گفتن از چیستى نفس واقعا مشکل است.8 افلاطون مىگوید: نفسجسم نیست، بلکه جوهر بسیط و محرّک بدن است. امّا ارسطو نفس را کمال اول براىجسم طبیعىِ آلى مىداند. به اعتقاد او، نفس یکى از اجناس وجود و جوهر است.9 اوکمال را گاهى به معناى علم مىداند و گاهى به معناى کار بدون علم. ارسطو مىگوید:نفس در حالت خواب هم وجود دارد.10 او همه حواس را کمالى براى نفس مىداند. نفسدر نظر وى، اصل قوایى است که با قواى محرّکه، حسّاسه، ناطقه و یا حرکت تعریفمىشود. ابنسینا نیز نفس را جوهر روحانى و کمال اول براى جسم طبیعى مىپندارد؛11 درواقع، او نظر افلاطون و ارسطو را با هم جمع کرده است. در هر حال، نفس مبدأ حیات ویا مبدأ فکر و حیات مىباشد و اگرچه متّصل به بدن است، ولى حقیقتى متمایز از آندارد. خواجه نصیر طوسى مىگوید: نفس، با واسطه یا بدون واسطه آلاتى که در اختیاردارد، کارهایى انجام مىدهد که نشانه حیاتاند؛ مثل تغذیه، نموّ، تولیدمثل، ادراک،حرکت ارادى، و نطق.12 دکارت نفس را مادّى نمىداند و معتقد است که جوهر آن فکراست.13 گاهى نفس را با روح مترادف مىگیرند و گاه نیز آن را غنىتر از مفهوم روح، ووسیعتر از قلمرو شعور مىدانند. ملّاصدرا نفس را در ذات خود، داراى حسّ شنوایى،بینایى، چشایى، بویایى و بساوایى مىداند (که از حواسّ ظاهرى جداست)، و دلیل آن راخواب ذکر مىکند.14 همچنین، بعضى15 آن را معادل اسپریت16 گرفته و برابر باروان، ذهن، روح، عقل، دم، واقعیت تفکر، و فاعلیت تصوّر دانستهاند؛ ضمنا آن را درمقابل مادّه، طبیعت، بدن و گوشت، و نیز احساس قرار دادهاند.
ذهن
برخى ذهن را مرادف فهم و عقل گرفته، و گفتهاند:17 «ذهن» قوّهاى نفسانى است کهاکتساب علوم تصوّرى و تصدیقى، و تمییز بین خوب و بد یا درست و نادرست را ممکنمىسازد. و نیز گفتهاند که آن مطلق قوّه مدرکه است، خواه نفس و یا یکى از قواى آن،منظور باشد و نیز مقابل عقل، یا ملکه فهم است، و اینکه ادراک اشیاى خارجى استبدون اینکه مقیّد به صور مادّى باشد که در دماغ ارتسام یابد. کانت مىگوید: ذهنملکهاى است که احساسات را توسط مقولاتْ نظم و ترتیب مىدهد؛ این ملکه محتاجقوّهاى برتر به نام عقل است. کانت به تعبیرى، ذهن را واسطه بین احساس و عقلمىداند. جمعى نیز آن را جنبهاى از نفس انسان مىدانند که ادراک و دریافت امور مىکندو در معلومات به تصرّف مىپردازد.18 به عبارت دیگر، ذهن قوّهاى است که ادراکمعلومات تصوّرى و تصدیقى مىکند. چنین به نظر مىرسد که ذهن هرچه باشد، کشفآن از نفس متأخّرتر است. واژه «نفس» و یا کلماتى چون «عقل»، «قلب»،19 «روان» یا«روح» در ادبیات هستىشناسى و شناختشناسى، فراوان استعمال شده و گاه معادل و یاهمراه ذهن به کار رفته است. بسیارى از متکلّمان از پذیرش وجود ذهنى سر باززدهاند،20 بعضى انکار آن را به فخر رازى نسبت دادهاند21 و گفتهاند که به وسیله خواجهنصیرالدین طوسى گسترش یافته و به تعریف جدیدى از علم و ادراک انجامیده است.22
از میان غربىها، کانت در زمینه معرفت پیشرو است. تا زمان وى فیلسوفان بیشتر بهمسئله وجود کار داشتند و کمتر به معرفت مىپرداختند. کانت به اصطلاح کشف کرد کهمعرفت علمى بر احکام ترکیبى قبلى ممکن است. او با این کشف ماهیت تحقیق فلسفىرا عوض کرد، به این معنا که به جاى بررسى ذات اشیا، به بررسى معرفت پرداخت.23 هگل مىگوید: روح در مراحل اولیه نفس تام دارد. روح از آگاهى برخوردار مىشود وبراى مطالعه آن مبحث نمودشناسى لازم مىآید.24 البته، ذهن در نظام فکرى غربىجایگاه والایى دارد، امّا همچنان تعریف آن مبهم است. جان سرل در تعریف کلماتِذهن، مغز، و علم مىگوید: از میان این سه کلمه، دومى از همه روشنتر است. اومىافزاید:
در به کارگیرى اسم «ذهن»، به طور خطرناکى، اشباح موجود در نظریههاى قدیمىِفلسفى سکنى گزیدهاند. مقاومت در برابر این رأى که ذهن نوعى چیز یا دستکمصحنه یا نوعى جعبه سیاه است که در همه این فرایندهاى ذهنى رخ مىدهد، بسیاردشوار است.25
جان سرل چهار کارکرد را براى ذهن برمىشمارد: آگاهى، حیث التفاتى، شخصى بودن،و علّیت ذهنى.26 او مىگوید: از این میان، ویژگى «آگاهى» از همه مهمتر است. وى درعین حال اعتراف مىکند که دشوار است بفهمیم نظام فیزیکى چگونه مىتواند آگاهىداشته باشد.
در تفاوت بین نفس و ذهن، شاید بتوان گفت که: ذهن اغلب در مرحلهمعرفتشناسى به کار مىافتد. امّا بسیار رخ مىدهد که انسان فارغ از مسئلهمعرفتشناسى، از جهان و خود لذّت مىبرد و یا غمگین مىشود و این حالاتروانشناسانه ربطى به ذهن ندارد؛ مثلاً اگر در هواى پاک قرار بگیرید و یا منظره زیبایىرا ببینید، احساس آرامش مىکنید، در حالى که ذهن در این زمینه نقشى ندارد. البته، اگربعدا بخواهید این حالت را به یاد آورید یا براى کسى بازگو کنید، ذهن آن را براى شماتداعى مىنماید. حافظ در جهت عکس مىگوید:
کى شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنا گفتیم و همین باشد27
بنابراین، به نظر نمىرسد که چهار کارکرد پیشگفته ذهن در این مورد مؤثر، و این امرمثلاً همانند درد بدن باشد که امرى درونى است و به ادّعاى سرل، سازوکارزیستشناختى دارد. همچنین، به نظر نمىرسد که باور صادق موجّه28 ـ که تعریففیلسوفان از معرفت است ـ صرفا با ذهن صورت پذیرد.
علّت و دلیل
به نظر مىرسد، در ادراکات ما، دو مفهوم «علّت» و «دلیل» از اهمیت بسزایىبرخوردارند؛ به گونهاى که اگر توضیح داده شوند، شاید بتوانند بسیارى از مشکلات رابرطرف کنند. در تعریف «علّت» مىگویند: «هذه علّته اى سببه و فى المحکم، و هذا علّةلهذا اى سبب له.»29 در این تعریف، علّت و سبب را مترادف گرفتهاند؛ یعنى چیزىسبب چیز دیگر باشد. در تعریف دیگرى از «علّت»، چنین آمده است: «اسم لعارضٍیتغیّر به وصف المحل لحلوله لا عن اختیار و لهذا سمّى المرض علّة و قیل هى مستعملةفى مایؤثر فى امر سواء کان المؤثر صفة او ذاتا.»30 ملّاصدرا علّت را داراى دو مفهوممىداند: الف) چیزى که از وجودش وجود چیز دیگرى حصول یابد و از عدمش عدمچیز دیگرى؛ ب) چیزى که وجودش بر آن متوقّف است؛ پس با عدم آن ممتنع مىشود،ولى با وجودش وجوب پیدا نمىکند.31
امّا در تعریف «دلیل» گفتهاند:
دلّلت بهذا الطریق دلالةً عرفته و دلّلت به ادل دلالة ثمّ انّ المراد بالتسدید ارائةالطریق و فى الاصطلاح الدلالة کون اللفظ متى اطلق او احسّ فهم معناه للعلم بوضعهو هى منقسمة الى المطابقة و التضمّن و الالتزام.32
در تعریف دیگرى از «دلیل»، چنین مىخوانیم: «ان یکون الشىء بحالة یلزم من العلم بهالعلم بشىء آخر.»33
باز اگر بخواهیم به آنچه غربیان درباره علّت و دلیل گفتهاند اشارهاى داشته باشیم،باید به سخن هگل توجه کنیم؛ به ویژه که او فلسفهاش را برایندى مىداند از آنچه همهفلسفههاى دیگر گفتهاند.34 هگل وقتى علّت را مطرح مىکند، آن را قابلحل نمىداند،بلکه آن را رازگونه مىپندارد؛ از اینرو، ترجیح مىدهد که براى کشف ناپیداها، از دلیلاستفاده کند. او که علّت را از توضیح کائنات ناتوان مىبیند، براى توضیح جهان، به دنبالدلیل است و عقیده دارد که دلیل کلّى و اصلى «خودپیدا» مىباشد؛ یعنى توضیحدهندهخویش است (گوهرى است که به خودى خود وجود دارد و توسط خود به ادراکدرمىآید). به نظر او، این امر چیزى جز اندیشه نیست. البته، بحث درباره آنچه فلاسفهغرب درباره علّت و دلیل گفتهاند مفصّل است و فرصت مناسب دیگرى مىطلبد.
از مجموع این مباحث، مىتوان چنین نتیجه گرفت که: تعریف «نفس» بسیار دشواراست، ولى نقش آن در تشکیل علم و ادراک بسیار حسّاس مىباشد. از این گذشته،«نفس» و «علّت» از مباحث فلسفىاند و به حوزه هستىشناسى مربوط مىشوند؛ امّا دوعنصر «ذهن» و «دلیل» مربوط به حوزه منطق و معرفتشناسىاند. جالب است که دربرخى از واژهنامههاى فلسفى، نامى از «ذهن» برده نشده است؛ همچنین، در پارهاى ازواژهنامهها و اصطلاحنامههاى منطقى، خبرى از «نفس» نیست.35 از آنجا که علم وادراک نقش مهمى در هستى انسان ایفا مىکنند و باز از آنجا که بسیارى نتوانستهاندواقعیت علم را درک نمایند36 و آن را مساوى با انطباع در ذهن گرفتهاند، در مواردفراوانى، ذهن به عنوان مرکز ادراکات ذهنى جاى نفس را گرفته و یا با آن مخلوط شدهاست. در هر حال، به نظر مىرسد که به جاى هریک از قواى نفسانى، نمىتوان از نفساستفاده کرد؛ براى مثال، نمىتوان به جاى گوش و یا چشم، و کارى که هریک انجاممىدهند، از کلمه «نفس» استفاده کرد. این مسئله در مورد ذهن هم صادق است و اگرذهنِ کسى خوب کار نمىکند، نمىتوان گفت که نفس او مشکل دارد. بنابراین، با توجه بهتقدّم نفس بر ذهن، آنجا که بحث علم به واقعیات خارجى مطرح است، نفس همهخصوصیات را ادراک مىکند و معلوم با همه کیفیات و خواصش نزد نفس حضورمىیابد؛ در حالى که ذهن مربوط به حوزه شناخت و معرفت ذهنى است و انعکاساتموجودات خارجى را دریافت مىکند. در عین حال، باز نفس است که بر موجود ذهنىهم اشراف پیدا مىکند. البته باید توجه داشت که فلاسفه غرب ـ در بسیارى از موارد بین «خود»، «نفس»، و «ذهن» تفکیکى قائل نشدهاند. شاید همه کسانى که به نوعىحقایق جهان و شناخت آن را منوط به اندیشه انسان مىدانند و آنچه را اندیشه آدمى بهعنوان علم و ادراک مىیابد جز از طریق ذهن و انطباع در آن میسّر نمىدانند، به ناچار (واحتمالاً برخلاف میل باطنى خویش)، ذهن را جایگزین نفس مىکنند.
فعل یا انفعال
وقتى مىگوییم: عقل، ذهن و یا نفس خود به خود عمل انطباع را انجام مىدهند (و علمحاصل مىشود)، با همه اهمیتى که ممکن است عقل و نفس در نزد ما داشته باشند، درواقع، نقش فاعلیت عقل و نفس را در جهت ادراک کمرنگ یا حذف کردهایم. عقل و نفسمىخواهند بفهمند که اگر عمل انطباع را آگاهانه انجام مىدهند، شناختْ به همراه نوعىتصمیم، شعور، اراده، و توانایىِ نفس و عقل حاصل مىشود؛37 امّا اگر آن را بدون اختیارانجام مىدهند، صرفا عکسبردارى صورت مىگیرد و سازوکار فعّالى آن را ادارهنمىکند، پس، در این صورت، علم چگونه به دست مىآید؟ در این حالت، نفس و یاعقل ـ همانند دوربین عکسبردارى ـ بدون تجزیه و تحلیل عمل مىکنند. انطباع ومطاوعه که در آن ادراک کامل لحاظ نشده باشد، تنها به مثابه تصویر بر روى آیینه است.همین امر در مورد حواسّ دیگر هم صدق مىکند. حس به تنهایى کارى نمىکند؛ بلکه دروراى آن، قوّهاى وجود دارد که آن را درک مىکند. براى مثال، ارسطو ادراک را فرایندىمنفعلانه قلمداد مىکند؛ ولى وقتى به توصیف نقش حکم در ادراک مىپردازد، توصیففعّالترى از آن به دست مىدهد.38 اسپینوزا هم به معرفت عقلى قائل است، اومىگوید: از راه عقل مىتوان به یک شناخت کافى و کامل رسید.39 بسیارى از فلاسفه،از جمله ملّاصدرا، به فعل (و نه انفعال) نفس اذعان دارند.40
بسیار اتّفاق مىافتد که چشم انسان باز است و انطباع و ارتسام به خوبى صورتمىگیرد؛ امّا چون به قول معروف، انسان حواسش جاى دیگرى است، متوجه آنچهمىبیند نمىشود. به نظر مىرسد که علاوه بر ارتسام و انطباع صورت حاصله در نفس،این ارتسام و انطباع باید توأم با حضور ارادى نفس و یا خواست فىالجمله آن براى فهمباشد. از اینرو، عمل انطباع و ارتسام به همراه فعل نفس، خواه ارادى و یا متضمّن نوعىتمایل (به معناى قبول و پذیرش)، خود فعل است و مکمّل ارتسام و انطباع خواهد بود.شاید اصل «من فقد حسا فقد فقد علما»41 اشارهاى به همین معنا باشد. حس درصورتى که توأم با ادراک باشد، علم خواهد بود؛ وگرنه چشم، گوش، و سایر حواس،فقط منتقلکننده هستند. این دادهها توسط مرکز دیگرى چون نفس یا سایر بخشهادرک، تجزیه و تحلیل، و شناخته مىشوند و ادراک و شناخت صورت مىگیرد. بنابراین، تصوّر اگر تعبیر آن در این باب براى توجیه ادراک صحیح باشد ـ صِرف انطباع نیست و چون با سازوکارفعّال ذهن، نفس و یا عقل عجین مىشود و در آن، حکم در لحظه و یا حتى کمتر از لحظهصورت مىگیرد، وجودِ آن چیز حس و تأیید مىشود و شناخت و ادراک حاصل مىآید.
ممکن است گفته شود: انسان در بسیارى از زمانها، از جمله در دوران کودکى خود،صرفا پذیرنده است و بدون اینکه بخواهد، با مواردى برخورد مىکند که انگار انفعالصورت مىگیرد. باید گفت که انسان در دوران کودکى، چون صفحه ضمیرش پاک است وهدف مشخصى جز ذخیرهسازى معلومات ندارد، هرچه را مىبیند و یا مىشنود قبولمىکند و این نشان از خواست، تمایل و حتى اراده او به صورت عمومى دارد؛ امّا وقتى بهتدریج بزرگ و هدفدار مىشود، گزینشى عمل مىکند و آنچه را مىبیند یا مىشنود، اگرمطابق با اهداف علمى و کارىاش باشد مىپذیرد، وگرنه رد مىکند (گویى که هرگز آن راندیده یا نشنیده است). این امر بیانگر آن است که نفس صرفا انفعالى عمل نمىکند، بلکهکاملاً فعّال است. همچنین، درست است که ما ناخواسته با مواردى برخورد مىکنیم؛ امّاآنچه را مىیابیم، به سرعت در نفس خویش مرور مىکنیم، اگر با اهداف یا تمایلات ماموافق نبود، آن را فراموش مىکنیم.
چگونه ادراک صورت مىگیرد؟
مسئله «ادراک» همواره از مسائلى بوده که براى آدمى دشوار به نظر مىآمده است. اکنونمجال آن نیست که دیدگاه همه فلاسفه اعم از اسلامى و غربى در اینباره تبیین شود؛ بااینحال، اشارهاى به آنچه ملّاصدرا گفته است، شاید بتواند گوشهاى از دشوارى مطلبرا آشکار سازد. ملّاصدرا در بحث از اتحاد عاقل و معقول مىگوید: اینکه نفسْ صوراشیاى معقوله را تعقّل مىکند، از پیچیدهترین مسائلى است که تاکنون براى هیچیک ازعلماى اسلام روشن نشده است.42 وى مىافزاید:
آنچه نزد ادراککننده حاضر مىشود، صورتى از آن شىء محسوس است، نه خودآن... . باید آنچه در حس حاصل مىشود، صورتى باشد مجرّد از مادّه... . پس ازحس، نوبت تخیّل مىرسد و نقش برمىدارد... . و توهّم، ادراک معناىغیرمحسوس است؛ بلکه ادراک معناى معقولى است، لکن نه به نحو کلّیت و عموم،بلکه به نحو اضافه به جزئى محسوس ... . امّا، تعقّلْ ادراک شىء است به لحاظحقیقت و ماهیتش، بدون اینکه چیزى دیگر در نظر گرفته شود... . پس هر ادراکى بهنوعى از تجرید نیازمند است، و این چهار نوع ادراک هرکدام به ترتیب همراه نوعىتجرید است. ادراکِ نخست به سه چیز مشروط است: [اول] حضور مادّه مدرَک نزدآلت و وسیله ادراک؛ دوم، آمیختگى با خصوصیات ادراکشونده؛ سوم، جزئى بودنادراکشونده. و ادراک دوم از شرط اول رهاست، و ادراک سوم از شرط دومرهاست، و ادراک چهارم از همه این شروط رهاست... . پس در حقیقت، ادراک سهنوع است؛ همانگونه که عوالم سه مىباشند، و گویى «وهم» همان عقل است که ازجایگاه خود تنزّل یافته است.43
با توجه به مطالب بالا، به نظر مىرسد، ملّاصدرا بر آن است که صورتِ شىء محسوس،باید چند مرحله را پشت سر بگذارد تا به تعقّل درآید و ادراک شود؛44 زیرا مادّهمحسوس با نفس مجرّد سنخیت ندارد. امّا این مطلب که مراحل سهگانه یا چهارگانه(احساس، تخیّل، توهّم، و تعقّل) چگونه طى مىشوند و شىء با خصوصیات نفسانىِمدرک مىآمیزد و به تجرّد عقلانى مىرسد، و اینکه ما این مراحل را در علم حضورىخویش طى مىکنیم، قابل تأمّل است و تحلیل آن نیاز به مقالهاى جداگانه دارد. به هرروى، ملّاصدرا معتقد است که بدون نقشآفرینى نفس، مسئله حلشدنى نیست.
بنابراین، چنین به نظر مىرسد که نفس نسبت به ذهن از حالت عامترى برخورداراست و قواى متعدّدى دارد که هرکدام وظیفه خاصّى دارند؛ این قوا، با انجام دادن وظیفهخویش، همواره نتایج کارشان را در اختیار نفس قرار مىدهند. به عبارت روشنتر، وقتىشىء خارجى در برابر نفس قرار مىگیرد، صِرف همین حضورْ مساوى علم خواهد بود؛نه اینکه نخست انطباعى صورت گیرد و سپس علم به شىء خارجى تحقّق یابد. حواسّما سبب حضور (علم) شىء خارجى در برابر نفس نیست؛ بلکه حواسّ ما شاهدى استبر اینکه چنین امرى رخ داده است؛ زیرا اگر شىء در برابر ما باشد و ناگهان یکى ازحواسّ ما با مشکل مواجه شود، وجود شىء و حضور آن در برابر ما نفى نمىشود.بنابراین، مىتوان گفت که ما به خارج علم پیدا مىکنیم، چون خارج در برابر ما قرار داردو دلیل و شاهد آنْ همه حواسّ ما هستند که هریک به نوعى بر این امر گواهى مىدهند. ازاینرو، خارج و اشیاى خارجى مستقل از ما و ذهن ما وجود دارند و حواسّ ما از آنهاتصاویر یا پرتوهایى مىسازند که در ظرف ذهن به عنوان موجود ذهنى شناخته مىشوندو چون آنها به نوبه خود در برابر نفس ما قرار مىگیرند، علم ذهنى ما را تشکیل مىدهند.در تشکیل موجود ذهنى، حواسّ ما عامل و سبباند، نه شاهد و دلیل؛ در حالى که درمورد اعیان خارجى، حواسّ ما شاهد و دلیلاند، نه عامل و سبب. و فرق نقش دوگانهحواس در این دو مورد قابل تأمّل است. چنین نگاهى نتایج زیر را دربر دارد:
1. همچنانکه در علم حضورى ما به خود، واسطهاى در کار نیست و ما در برابرخودمان حضور داریم (و این، عالىترین و اولىترین علم ما را تشکیل مىدهد و گواه وشاهد آن عواطف و احساسات و یا فعالیتهاى دیگر ماست از جمله مهر و کین و یا قوّهفکر)، در اینجا هم علم ما به اعیان خارجى بدون واسطه و به محض قرار گرفتن در برابرنفس حاصل مىشود و به تعبیرى، نفسِ حضور، همان علم عینى ما را تشکیل مىدهد.45
2. نفس، همچنان، محور همه فعالیتهاست و تمام فلاسفه عالم به آن اذعان دارند؛در حالى که پدیده و واقعیتى به نام «ذهن» کمتر مورد توجه است و اغلب یکى از قواىنفس شمرده مىشود (البته، پس از خواجه نصیرالدین طوسى، ذهن رونق بیشترى پیداکرده است؛ امّا هنوز حتى درباره موجود ذهنى، اتفاقنظر نیست.)46 از اینرو، ذهنیکى از قواى نفس به شمار مىرود که کارش تهیه تصاویر از واقعیات خارجى با اجازه واستمداد از نفس است. نمودار شماره (1) این موضوع را روشنتر بیان مىکند:
نمودار شماره (1): اشراف نفس بر معلومات عینى و ذهنى و درجه وثاقت ادراکات انسان
همانطور که در نمودار (1) نشان داده شده است، علمْ با اشراف نفس بر همهمعلومات خود و یا با حضور اعیان خارجى در برابر آن حاصل مىشود. این علم خارجىکه با خط ممتد نمایش داده شده، بیانگر قوىترین و اصلىترین علم و ادراک درونىانسان است. حواسْ گواه و شاهد این حضور مىباشند. حواسّ ما، با ایجاد انعکاساتى درذهن، موجودات ذهنى را مىسازند و در محضر نفس قرار مىدهند (و یا موجوداتذهنى در محضر نفس قرار مىگیرند) و نفس با التفات، از آن موجودات آگاه مىشود. دراینجا، براى خلق موجودات ذهنى، حواسْ عاملاند و نه شاهد. بىگمان، قدرت و وثاقتعلم و ادراک ذهنىِ ما به اندازه ادراک اعیان خارجى نیست؛ از اینرو، با خط غیرممتدنمایش داده شده است. تعقّل که نیرویى سنجشگر است، همواره و در همهجا حضوردارد؛ امّا تفصیل درباره آن نیازمند طرح بحث مستقلى است.
3. این نوع نگاه به علم، و استفاده از نفس، مىتواند علم لدنّى یا موارد مشابه آن ازقبیل الهام و وحى را تبیین کند؛ زیرا به قول غزالى، روح قدسى هم از مراتب نفس ناطقهاست.47 (در آنجا نیز به نظر معتقدان به آن، بدون هیچ وسیلهاى از حواس، علمحضورى حاصل، و نفس از معلوماتى بهرهمند مىشود.)
4. مسئله خواب که در آن، اعضا و جوارح و نیز حواس به ظاهر درگیر نیستند، قابلتوجیه است؛ زیرا نفس در خواب هم به نوعى حضور دارد. افرادى همچون غزالىخواب را از خواص نبوّت مىدانند.48 ذهن قدرت زیادى دارد؛ به گونهاى که با جولان49آن، فکر تولید مىشود؛ امّا بعید است که بتوان فعالیتهاى شگفتانگیز خواب را دقیقابه آن مرتبط دانست، حال آنکه مىتوان این انتظار را از نفس داشت.
5. مسئله تصوّر و تصدیق امرى ذهنى است؛ ولى حکمى که به اعتقاد برخى، یگانهفاصل بین تصوّر و تصدیق است، کار نفس است.50 نفس با این حکم، مىپذیرد یا ردمىکند و قدرت و صلاحیت آن از ذهن بیشتر است. از اینرو، در عالم هستىشناسى،همهچیز را مىپذیریم؛ نفس ما در برابر خویش، حکم به موجودیت آنها مىدهد و بهنوعى آنها را تصدیق مىکند.
6. در امور ذهنى و موجودات ذهنى، باز سرانجام نفسْ موجودیت را مىپذیرد. همانگونه کهدر ادامه خواهد آمد، نفس در این مورد به دو شکلْ قضایاى ذهنى را تصدیق مىکند.
7. اگر این تفسیر از چگونگى ادراک پذیرفته شود، دیگر حضور اعیان کثیره در نفس به عنوان جوهر واحد ـ مشکلى نخواهد بود؛ زیرا در حضور، کثرت مانعى نیست(همچنانکه وجود اشیاى کثیر، در برابر آیینه، مشکلى ایجاد نمىکند.) بحث انطباع کبیردر صغیر51 نیز به خودى خود منتفى است.
8. در این صورت، دو نوع ادراک براى نفس وجود دارد: 1) ادراک نفس نسبت بهخارج (که صِرف حضور، آن را تبیین مىکند)؛ 2) ادراک ذهنى (که نفس، علاوه براشراف، مالک و دارنده آن است.) همانطور که گفته شد، در اینجا باید بین اصل «تصوّرو تصدیق» ـ که پایههاى علم را تشکیل مىدهد و امرى وجودى است ـ و مفهوم آن، فرقگذاشت. تصدیق وجودى هرچیز و یا نسبت شىء به شىء در عالم هستىشناسى، همانحضور شىء در نزد نفس است؛ چه به صورت عینى و چه به صورت ذهنى. نفسخودآگاه ما هرچه را در نزد خود حاضر ببیند و بر این حضور مشعر و مشرف باشد، به آن علمدارد؛ معلومِ بالذّاتى است که به تعدّد و اعتبار نیازى ندارد.52 مدرّس زنوزى مىگوید:
تصوّر و ادراک حقایق وجودیه و انیّات خارجیه منحصر است به شهود و حضورآنها نزد مدرِک به علم اشراقى ـ حضورى، به حیثیتى که جهت انکشاف و حضورآنها، به عینها، جهت موجودیت آنهاست؛ و جهت مابهالانکشاف که جهت علمیتاست، بعینها، جهت منکشفیت و معلومیت است. پس، تصوّر و ادراک حقیقت آنها که عبارت از مطلب «ماهو» است ـ عین حقیقت آنها، و حقیقت آنها عین موجودیتو تحقّق است؛ و موجودیت و تحقّق آنها عین تصدیق به موجودیت، و تحقّق استکه مفاد مطلب «هلّیت بسیطه» است. پس، تصوّر حقایق وجودیه عین تصدیق به آنحقایق، و تصدیق آنها عین تصوّر آن حقایق است.53
موجود ذهنى
چهار مرحله یا رتبه را براى وجود برشمردهاند: موجود عینى، موجود ذهنى، موجودلفظى، و موجود کتبى.54 همانطور که گفته شد، با حضور معلوم خارجى در نزد نفس ویا اشراف نفس بر آن، علم و ادراک به اعیان تحقّق مىیابد و نیاز به تدارک هیچ سازوکارىنیست. امّا همزمان، حواسّ آدمى که هریک قوّهاى از قواى انسان مىباشند، به تهیهانعکاسات موجود خارجى در ذهن مىپردازند و موجود ذهنى را تشکیل مىدهند. درعالم شناختشناسى، زمانى که مىخواهیم یافتههاى یقینىمان را که با دیدن، شنیدن یاسایر حواس به دست آورده و با حضور یا احضارشان در نزد نفس بر آنها واقف شدهایمبازبینى یا بازیابى کنیم و یا آنها را به دیگران انتقال دهیم، ناگزیریم براى این یافتهها ازرموز و علائم موضوعه استفاده کنیم. این رموز و علائم در بخش مفرداتْ کلمات، و دربخش مرکّباتْ جملات یا قضایا هستند. این موجودات لفظى و یا کتبى، بازنمون واقعیاتذهنىاند؛ واقعیاتى که به نوبه خود بازتاب واقعیات خارجى شمرده مىشوند. استفادهدرست از این بازنمونها، و علائم و رموز، ما را با ضرورت منطق و مباحث آن آشنامىسازد. در منطق، بحث الفاظ مهم است55 و تشریح اهمیت این بحث، خود نیاز بهبحث جداگانهاى دارد. در هر حال، کلمات و قضایا ابزارهایىاند که واسطه بین درک وفهم یافتههاى ما از واقعیت ذهنى و واقعیت عینى به شمار مىروند. انسان در جهتبازیابى معارف براى خود و یا انتقال معارف به دیگران (به منظور برقرارى ارتباطسازنده)، ناگزیر است که از زبان استفاده کند. بنابراین، بدیهى است که واقعیتهاىمستقل از ذهن ما در جهان خارج وجود دارند؛ واقعیاتى که چون در نزد نفس ما حضوریابند، معلوم ما مىشوند، و اگر بخواهیم از این معلومات براى خود استفاده کنیم و یا آنهارا به دیگران انتقال دهیم، ناگزیریم از رموز و علائمى چون زبان استفاده کنیم. این رموز وعلائم حاوى معنا و مفهوماند و رابطى بین واقعیت خارجى و یافتههاى ذهنى ما محسوبمىشوند. بازنمون56 نیز همین معنا را مىرساند.
هنگامى که این علائم و رموز بین آحاد مردم مقبولیت یافت، زبانى مشترک پدیدمىآید و ابزارى براى تبادل یافتهها فراهم مىشود. نمودار (2) شاید این مسئله راروشنتر بیان کند. بر اساس این نمودار، واقعیتهاى خارجى در نزد نفس حضورمىیابند و نفس در عالم هستىشناسى، آنها را به تمام و کمال تصدیق مىکند؛ همچنین،در عالم شناختشناسى، نفس براى بازبینى یا بازیابى یافتهها ـ به منظور استفاده مجددیا بایگانى در حافظه و نیز انتقال به دیگران ـ دو مرحله تصدیق را به صورت تحلیل ذهنىپشت سر مىگذارد. نفس اگر واقعیتهاى خارجى را به صورت مکرر ببیند یا آنواقعیات را از راه حواسّ دیگر درک کند، واقعیات را با آنچه در حافظه دارد مطابقتمىدهد و به اینهمانى آنها اعتراف مىکند و یا صرفا مفهومى را از حافظه فرامىخواند تادرباره آن تفکر کند و از طریق استدلال، به کاوشهاى دیگر بپردازد؛ نتیجه آن، در عالمشناختشناسى، مورد تصدیق قرار مىگیرد. در همه این فعل و انفعالات، عقل حضوردارد؛ البته، هرچه مدرکات از عینیت کمتر و غموض بیشترى برخوردار باشند، حضور عقل بیشترخواهد بود. باید توجه داشت که معمولاً نامگذارى اشیا، پس از طبقهبندى آنها صورت مىگیرد.
نمودار شماره (2): رابطه بین نفس و واقعیات خارجى و مراحل تشکیل علم با استمداد از حافظه و عقل
باور
در عالم هستىشناسى، وقتى سخن از زید، آسمان، زمین و مانند آن به میان مىآوریم، بهمحض حضور این موجودات در نزد نفس، وجود آنها را پذیرفته و باور کردهایم. پذیرشهریک از این موجودات به معناى پذیرش همه خصوصیات آنها است. و هیچ علم وادراکى یقینىتر از علم ما به موجودات خارجى بر اساس حضورشان در نزد نفس نیست.ممکن است گفته شود: گاهى ما شىء خارجى را ادراک مىکنیم، امّا با هیچ بیانىنمىتوانیم از آن یاد کنیم؛ چون هنوز در مرحله هستىشناسى است. در توضیح، بایدگفت: این مورد همانند علمى است که ما از طریق علم حضورى به خودمان داریم و باهیچ عبارتى هم نمىتوانیم آن را توصیف کنیم، امّا بیش از هر علم دیگرى آن را قبولداریم. تحلیل عقلىِ این علم در مرحله شناختشناسى براى اعتراف دوباره خود ما به آنعلم، و یا انتقال آن به دیگران انجام مىپذیرد، و در مجموع تأکیدى است بر آنچه در عالمهستىشناسى آن را دریافت کردهایم.
به عبارت روشنتر، گاه در بین باور به عنوان امرى نفسانى و روانشناختى (که حاصلبرخورد نفس با واقعیت خارجى، و اساس علم، دریافتهاى نفسانى و واقعیتهاىخارجى است) تداخلِ وظایف صورت گرفته است؛ تا جایى که از نظر برخى، این قضایاهستند که همهکارهاند. شاید همین اصالت دادن به قضایا مک تاگرت57 را ناگزیر ساختهاست که بگوید: نیازى به قضیه نیست. باور و واقعیت خارجى، بدون میانجىگرىِ قضیه،مىتوانند برهم منطبق باشند.58
نتیجهگیرى
به نظر مىرسد، با برجستهسازى نقش نفس و تلقّى علم از هر آنچه در نزد نفس حاضرباشد، بسیارى از مشکلات برطرف مىشود؛ زیرا حضور واقعیت خارجى در نزد نفسما، علم به اعیان است و حضور مفاهیم در برابر نفس به واسطه ذهن، علم ما به مفاهیم وبازتابهاى فراهمآمده از اعیان. امّا به اعتقاد فخر رازى، حقیقت علم، جز یک اضافه بیننفس آدمى و صورت قائم به خویش چیزى دیگرى نیست.59 از آنچه گفته شد، مىتوانچنین نتیجه گرفت که:
1. ما در این بحث، پذیرفتهایم که جهان خارج وجود دارد؛ خواه ما به آن علم داشته ویا نداشته باشیم. اگر واقعیات خارجى ـ که مستقل از وجود ما هستند ـ در نزد نفس ماحضور یابند یا احضار شوند، این حضور واقعیات در نزد نفسِ خودآگاه و اشراف واذعان نفس بر آنها (که خود فعلى از افعال است)، مساوى علم ما به آن موجودات خواهدبود؛60 امّا اگر موجودات خارجى در نزد نفس حاضر نشوند، آنها همچنان هستند، ولىما به آنها جاهلیم و این همان تعبیر ابنسیناست که مىگوید: «عدم الوجدان لایدلّ علىعدم الوجود.»
2. با اذعان به مقدّمات پیشگفته، انسان در چارچوب فعالیتهایشْ داراى نقشى فعّالخواهد بود، نه انفعالى؛ زیرا انسان موجودى پویاست، نه پذیرنده صِرف. بنابراین، وقتىعلم را حاصل انطباع و تصدیق را با حکم و یا بدون آنْ بازتصوّر بدانیم، بخش بزرگى ازعلم و آگاهى ما حاصل انطباع و انفعال ـ و صِرف پذیرش ـ خواهد بود. حکم که از مقولهفعل است، با انفعال که از مقوله کیف مىباشد، قابل جمع نیست. از اینرو، ملّاصدراحکم را نیز نوعى انفعال مىداند.
3. اگر بپذیریم که نفسْ عنصرى فعّال است (و همه دانشهایى که نفس کسب مىکندحاصل برخورد فعّالانه آن با جهان خارج و به تبع آن، معلومات ذهنى است)، آنگاهخواهیم داشت که رابطه نفس با اعیان خارجى، رابطه وضع است. هر پدیدهاى نسبت بهاجزاى خود و نیز با پدیدههاى دیگر از جمله خود ما، داراى روابط بىشمار و گوناگوناست (که در مقولات نهگانه جاى مىگیرند). همه اینها هم واقعى و هم غیرمادى هستندو حضور را معنا مىبخشند که بازتاب آنها پس از دستهبندى و نامگذارى در ذهن،بنمایههاى معرفتشناسى و اطلاعاتى (معلومات) ما محسوب مىگردند. آنگاه، نفسمالک رابطه همه پدیدهها با خود، با ما و با دیگرى است. علم به این رابطهها؛ به معنىداشتن این رابطهها است. نسبت به موجودات ذهنى هم، نفس دارنده و واجد همهآنهاست و این معلومات هم از مقوله جُدَه و ملکاند. به عبارت دیگر، همچنانکه علمخدا فعلى از او، و خود خدا مالک همه پدیدهها و موجودات مخلوق خویش است،انسان نیز نسبت به همه معلومات خود که مخلوقات اویند ـ بىواسطه یا باواسطه ـ حالتمالکیت دارد؛ همانگونه که رایانه نیز مجازا مالک و دارنده همه اطلاعاتى است که به آنداده مىشود.
دلیل دیگرى که مىتوان بر ملک بودن علم براى نفس ارائه کرد این است که اگر علمبه اهلش سپرده شود، انسانِ اهل به خوبى از آن استفاده مىکند؛ امّا اگر علم به نااهلبرسد، فاجعه مىآفریند. این امر نشان مىدهد که علم ابزارى در دست دارنده و مالک آناست، نه کیف یا کیفیتى براى نفس. نفس، که خود پدیده بسیار بااهمیتى است و بحثدرباره آن به پژوهش مبسوطى نیاز دارد، بارقهاى الهى است که هرچه دستنخوردهترباشد، صفا و خلوص و ربّانى بودنش بیشتر است. تقدّم تزکیه بر تعلیم هنگامى معنا داردکه نفسِ انسان آلوده، و از خلوص و صفاى اولیهاش دور شده باشد. نفس دستنخوردهطالب حقیقت است و جوینده کمال. اینکه علم فراموش یا کم و زیاد مىشود، دلیلدیگرى بر آن است که علم دارایى شمرده مىشود و به تملّک درمىآید.
بنابراین، انسان با اراده خویش هر لحظه بر دانش فردىاش مىافزاید. او در میاناعیان خارجى، هرچه را ببیند یا از راه حواسّ دیگر درک کند مىپذیرد و هرگز به آنتردید نمىکند؛ ولى در نسبت دادن چیزى به چیز دیگر که منجر به فراگیرى علوم ودستیابى به اطلاعات مىشود، گاه انسان خود پیشقدم مىشود و گاه نیز بدون اینکهخود بخواهد معلوماتى را در نزد خویش حاضر مىبیند، امّا سرانجام او یا همان نفساست که تصمیم مىگیرد آن معلومات را بپذیرد یا نپذیرد ـ یعنى وقتى بنا ندارد معلوماتىرا بپذیرد، اگر آن معلومات با اجبار هم به او داده شود، او آن معلومات را رد، فراموش، ویا انکار مىکند (توضیح این مراحل خود نیازمند نگارش مقاله دیگرى است.)
4. برخورد نفس انسان با اعیان خارجى را مىتوان همچون حالت کسر و انکساردانست یا آن را همچون ایجاب و قبول به حساب آورد. در صورت اول، نفس هموارهپذیرنده و منفعل است؛ در حالى که در صورت دوم، نفسْ نقش فعّالى دارد. اگر برخوردنفس انسان با اعیان خارجى به صورت اول باشد، معلوم نیست انسان در رابطه با اراده واختیار چه نقشى مىتواند داشته باشد؛ امّا اگر آن را همچون ایجاب و قبول بدانیم، نفسبه دنبال فراگیرى است: نفس مىخواهد بداند و مصمم است که بداند. انسان گاه به طورمشخص در پى چیزى است، ولى گاه به صورت کلّى خود را آماده پذیرش هرچه پیشآید مىکند. پرسش و جستوجو، از نیاز درونى برمىخیزد و با اراده بر تحقّق آن، شکلمىگیرد و چون به مطلوب رسید، آن را مىپذیرد؛ یعنى قبول مىکند. ما در کسب علم،کشف حقایق، و رفع نیازهاى مادّى و معنوى خویش، همواره مصمم هستیم و چونچیزى را یافتیم، آن را قبول مىکنیم. اگر حالت نفس را در برابر پدیدههاى خارجى چونکسر و انکسار بدانیم که نفس همواره پذیرنده و منفعل است، دیگر قدرتى براى نفسباقى نمىماند تا نسبت به یافتهها موضع بگیرد. همه آموختههاى ما، چه خود ما از طریقمشاهده و غیره به آن دست یافته باشیم و چه دیگران آن را به ما تعلیم داده باشند، نوعىایجاب است و پذیرش ما ـ و سپردن آن آموختهها به حافظه ـ مىتواند از نوع قبول باشد.در واقع، این امر بیانگر آن است که در پارهاى از موارد، که اطلاعات دریافتى موافق باطبع انسان نیست یا انسان آن اطلاعات را مطابق با واقعیت نمىیابد، نفس آنها رانمىپذیرد.
5. پس، در مشاهده اعیان خارجى (یا همان موضوعات)، علم و باور تفاوتى بایکدیگر ندارند، مشروط بر آنکه مقدّماتِ تشکیل علم براى انسان کاملاً شفاف باشد؛براى مثال، وقتى کسى درختى را مىبیند و به آن توجه مىکند، در واقع هم به آن علمدارد و هم درباره آن داراى باور است. او اگر ببیند درخت شکسته است، باز به آن علم وباور دارد. گاه ممکن است کسى درباره درختى که قبلاً دیده است خبرى را از گویندهاىبشنود: اگر او به گوینده اعتماد کامل داشته باشد، علم و باور بازهم یکى خواهند بود؛ امّااگر او به گوینده اعتماد نداشته یا اعتماد او زائل شده و یا گوینده از کلمات و جملاتىاستفاده کرده باشد که نزد مخاطب کاملاً روشن و شفاف نباشد، به همان اندازه که ازمیزان اعتماد کاسته مىشود، علم و باور نیز متفاوت خواهند شد؛ زیرا بیم آن مىرود کهخبرِ گوینده با واقعیت مطابقت نداشته باشد و گوینده در گفتارش صادق نباشد و یا او همخبر را از منبع دیگرى که در وثاقتش تردید بوده است نقل کرده باشد. در تعریف قضیهبه «باور موجّه صادق» نیز به نوعى این مطلب تأیید شده است. غزالى مىگوید: اگرمقدّمات قیاسْ یقینى باشد و شرایط تألیف آن نیز به درستى رعایت شود، نتیجهاى کهحاصل مىشود، یقینى و ضرورى خواهد بود.61 امّا این مطلب برخلاف آن سخنىاست که کیرکگورد62 فیلسوف دانمارکى و پدر اگزیستانسیالیسم بر زبان مىآورد: بایدبه شورمندى دل بست و از استدلال آفاقى پرهیز نمود؛ زیرا ایمان نه فقط برتر از تعقّلاست، بلکه به نوعى مخالف با آن نیز مىباشد. زمانى که یافتهها بر اساس مشاهداتباشند، ما به باور دست مىیابیم. باورها، گاه، دانش ما را مىسازند.63
6. از تأثیر عواطف در شکلگیرى علم نیز نباید غافل شد. عواطف ـ که حاصلگرایشهاى غریزى هستند ـ گاه سبب مىشوند که انسان آنچه را مىداند پنهان کند یا بهکار نبندد. پارهاى از اختلافهایى که بین «تصدیق» و «باور» ذکر کردهاند، ناشى از همینگرایشها بوده است؛ زیرا گاه شخص مىداند، امّا دلِ او رضا نمىدهد. از اینرو،گرایشها همواره در دانشها و بینشها تأثیر مىگذارند؛ همچنانکه دانشها و بینشهانیز گرایشها را تعدیل مىکنند. در انسانهاى بىهدف، معمولاً گرایشها بر دانشها وبینشها غلبه دارند؛ در حالى که انسانهاى هدفدار کمتر تحت تأثیر گرایشهاى ظاهرىقرار مىگیرند. البته، گرایشهاى دیگرى نیز وجود دارند که عالمان و دانشمندان را متأثرمىسازند و سبب مىشوند که آنان دانستههاى خویش را به کار نبندند. بیان جزئیات اینبحث، نیاز به نگارش مقاله جداگانهاى دارد.
7. علم و ادراک عبارت است از: حضور اشیا در برابر نفس. از اینرو، هرچه فاصلهاشیا با ما کمتر باشد و اشیا به طور مؤثرترى در قلمرو حواسّ ما باشند، از وضوحبیشترى برخوردار خواهند بود؛ امّا اگر فاصله زمانى و مکانى اشیا با ما زیاد باشد (و یاابتدا کم باشد، ولى بعدا زیاد شود)، رفته رفته علم ما به سوى توهّم و تخیّل سوق پیداخواهد کرد. در مورد معلومات ذهنى نیز مسئله به همین ترتیب است: هرچه از زمانیادگیرىمان در گذشته فاصله بگیریم و بر حجم معلومات تازهمان اضافه کنیم، به مروراندوختههاى پیشین ما کمرنگتر خواهند شد.
8. اگر این مطالب پذیرفته شوند، مسئله اصالت وجود در برابر ماهیت ـ که سالها وبلکه قرنها ذهن دانشمندان را به خود مشغول داشته است ـ به آسانى قابل تحلیلخواهد بود؛ زیرا، «وجود»، اصل قرار گرفته است. در مرحله بعد یعنى مرحلهشناختشناسى است که نامگذارى و تعریف انجام مىشود. در واقع، جعل اسامى یاتعاریف پس از درک و تأیید وجودى اشیا صورت مىگیرد. این کار انجام مىشود تا اشیادر عالم وجود از یکدیگر تفکیک شوند و با هم مشتبه نشوند. قبل از آن، در مرحله اولادراک، هر چیزى که تصوّر شود، به طور کلّى عنوان «شىء» دارد که مساوى و مساوق باوجود (موجود) است. پیش از وجود و مشاهده آن با حواسّ گوناگون، چیستى قابل طرحنیست؛ و هرچه هست واقعیت وجودى و عین خارجى است با همه تعیّنات و شئوناتش،البته بدون آنکه لحاظ شوند.
با پذیرش نقش فعّال نفس به عنوان اصلىترین عنصر آگاهىبخش در انسان، و اینکهحضور هر چیزى در برابر نفس مساوى با علم است، ما با انعکاسات موجودات خارجىدر ذهن به عنوان یکى از قواى نفسانى با موجودات ذهنى مواجه مىشویم. اینموجودات ذهنى، همانند موجودات عینى، در برابر نفساند و لذا نفس به آنها علم پیدامىکند. با توجه به اینکه خالى ساختن ذهن از آنچه سالها و بلکه قرنها به آن خو گرفتهکار بسیار دشوارى است، نگارنده چنین مىپندارد که فایده این نوع تحلیل آن است کهدشوارىهاى موجود را در زمینه ادراک و علم برطرف مىسازد و دیگر نیازى نیست کهما مشکل انطباع، چگونگى انطباع کبیر در صغیر، و چگونگى درک خواصّ واقعىموجود خارجى و عدم تطابق آن با موجود ذهنى را حل کنیم و ناگزیر شویم به نارسایىعقل نظرى حکم کنیم. این نوع نگرش تحقّقىترین نوع نگاه به عالم وجود و جهان خارجاست. انسان در برخورد با عالم خارج، با قطع و یقین (حکم) به موجود بودن همهپدیدههاى عالم وجود، گام در مراحل بعدى شناخت از موجود ذهنى و معرفتهاىتابعه آن یعنى موجود لفظى و کتبى مىگذارد. با این نگرش، ما قاعده «ثبوت شىء لشىءفرع لثبوت مثبت له» را رعایت نمودهایم. اصولاً ادراک و علم از نوع تصدیق است.64همانگونه که مصطلح است اگر انطباع، ارتسام، و یا صورت حاصله در نزد عقلْ توأم باپذیرش (حکم مفید یقین) نباشد، علم نیست.
··· منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه سید علىنقى فیضالاسلام، تهران، تاریخ مقدّمه، 1351.
ـ ابراهیمى دینانى، غلامحسین، قواعد کلّى فلسفى در فلسفه اسلامى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقاتفرهنگى، 1370.
ـ ـــــ ، منطق و معرفت در نزد غزالى، تهران، امیرکبیر، 1367.
ـ اراکى، محسن، «حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملّاصدرا»، معرفت فلسفى، ش 4 (تابستان 1383)،ص63ـ79.
ـ ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تعلیقات و حواشى علیمراد داودى تهران، دانشگاه تهران، 1349.
ـ استیس، والتر، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، تهران، جیبى، 1352.
ـ اکبرى، رضا، «وجود ذهنى از منظرى دیگر»، خردنامه صدرا، ش 14 (زمستان 1377)، ص 37ـ49.
ـ بهشتى، احمد، «علم واجبالوجود از دیدگاه صدرالمتألّهین»، در: مجموعه مقالات همایش جهانى حکیمملّاصدرا، تهران، بنیاد حکمت صدرا، 1380.
ـ تهانوى، محمّدعلىبن على، کشّاف اصطلاحاتالفنون، تصحیح محمّد وحید و دیگران، کلکته، طبع طهران،1967م.
ـ جبر، فرید و دیگران (ویراستاران)، موسوعة مصطلحات علمالمنطق عندالعرب، بیروت، مکتبة لبنانناشرون، 1996.
ـ حافظ شیرازى، محمّد، دیوان حافظ شیرازى، تهران، انجمن خوشنویسان ایران، 1368.
ـ حلّى، یوسفبن على، کشفالمراد فى شرح تجریدالاعتقاد، قم، مکتبه مصطفوى، بىتا.
ـ خراسانى، شرفالدین، از سقراط تا ارسطو، تهران، دانشگاه ملى ایران، 1352.
ـ خوانسارى، محمّد، فرهنگ اصطلاحات منطقى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1376.
ـ رازى، فخر، المباحث المشرقیة، تهران، اسدى، 1996م.
ـ زبیدى، محمّدمرتضى، تاجالعروس فى شرحالقاموس، بیروت، دارالکتب العربى، 1410ق.
ـ زیباکلام، فاطمه، سیر اندیشه فلسفى در غرب، تهران، دانشگاه تهران، 1378.
ـ سجادى، سیدجعفر، مصطلحات فلسفى صدرالدین شیرازى، تهران، نهضت زنان مسلمان، بىتا.
ـ سرل، جان. ار.، ذهن، مغز و علم، ترجمه و تحشیه امیر دیوانى، قم، بوستان کتاب، 1382.
ـ صدوقى سها، منوچهر، شرح جدید منظومه سبزوارى، کتاب اول در امور عامّه، طهران، کتابخانه فارابى،1360.
ـ صلیبا، جمیل، فرهنگ فلسفى، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، تهران، حکمت، 1366.ـ فدائى، غلامرضا، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78 (پاییز و زمستان 1384)، ص 101ـ124.
ـ فرامرز قراملکى، احد و طاهرى، مهدى، «خواجه نصیر طوسى»، در: حدیث اندیشه (مصاحبه)، به کوششعبداللّه نصرى، تهران، سروش، 1379.
ـ فیضى، مصطفى، مثنوى ملّاصدرا، قم، کتابخانه آیتاللّه مرعشى نجفى، 1376.
ـ کاپلستون فردریک، تاریخ فلسفه: فیلسوفان انگلیسى (از هابز تا هیوم)، ترجمه جلالالدین مجتبوى، تهران،سروش، 1362.
ـ کدیور، محسن و سالم، مریم، «بررسى نقش معرفتشناسى عقل فعال در حکمت متعالیه»، مقالات وبررسىها، دفتر 78 (پاییز و زمستان 1384)، ص 125ـ143.
ـ کشفى، عبدالرسول، «دستهبندى نظریههاى توجیه معرفتشناختى»، نامه حکمت، ش 8 (پاییز و زمستان1385)، 60ـ77.
ـ کیرکگورد، سورن، «انفسى بودن حقیقت است»، در: سیرى در سپهر جان، ترجمه مصطفى ملکیان، تهران، نگاهمعاصر، 1381.
ـ گروه پژوهشى فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، مجموعه مقالات معرفتشناسى، زیرنظرمحمّدتقى فعالى، مشهد، دانشگاه علوم اسلامى رضوى، 1386.
ـ لالاند، آندره، فرهنگ علمى و انتقادى فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، تهران، فردوسى، 1377.
ـ مدرّس زنوزى، ملّاعبداللّه، انوار جلّیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، تهران، امیرکبیر، 1371.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، قم،دایرهالمعارف اسلامى، بىتا.
ـ ـــــ ، آگاهى و گواهى، ترجمه و شرح انتقادى رساله «تصوّر و تصدیق» از مهدى حائرى یزدى، تهران، مؤسسهپژوهشى حکمت و فلسفه ایران، 1381.
ـ هاملین، دیوید و.، تاریخ معرفتشناسى، ترجمه شاپور اعتماد، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعاتفرهنگى، 1374.
ـ هیئت نویسندگان، تاریخ فلسفه شرق و غرب، زیرنظر سرو پالى و ادا کریشنال، ترجمه جواد یوسفیان، تهران،سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1367.
- McLaughlin, Brian P., Rutledge Encyclopedia of Philosophy, ed. By Edward Craig, London,Rutledge, 1998.
··· پىنوشتها
* استاد دانشگاه تهران. دریافت: 11/9/88 ـ پذیرش: 25/10/88. ghfadaie@ut.ac.ir
1ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، ج 1، بخش 15و19.
2ـ فاطمه زیباکلام، سیر اندیشه فلسفى در غرب، ص 31 / شرفالدین خراسانى، از سقراط تا ارسطو، ص 31.
3ـ همان، ص 38ـ41.
4ـ هیئت نویسندگان، تاریخ فلسفه شرق و غرب، ترجمه جواد یوسفیان، ج 2، ص 7.
5ـ دیوید و. هاملین، تاریخ معرفتشناسى، ترجمه شاپور اعتماد، ص 25.
6ـ غلامرضا فدائى، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 101ـ123.
7ـ جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، ترجمه منوچهر صانعى درّهبیدى، ماده «نفس».
8ـ ارسطو، درباره نفس، ترجمه و تعلیقات و حواشى علیمراد داودى، مقدّمه و ص 293.
9ـ همان، ص 80.
10ـ همان، ص 75ـ78.
11ـ گروه پژوهشى فلسفه و کلام اسلامى دانشگاه علوم اسلامى رضوى، مجموعه مقالات معرفتشناسى، زیرنظر محمّدتقى فعالى، ص 175.
12ـ یوسفبن على حلّى، کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، ص 150.
13ـ هیئت نویسندگان، تاریخ فلسفه شرق و غرب، ج 2، ص 203.
14ـ مصطفى فیضى، مثنوى ملّاصدرا، ص 95.
15ـ آندره لالاند، فرهنگ علمى و انتقادى فلسفه، ترجمه غلامرضا وثیق، ص 244.
161. Esprite.
17ـ جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفى، ص 637.
18ـ محمّد خوانسارى، فرهنگ اصطلاحات منطقى، ماده «نفس».
19ـ فرید جبر و دیگران ویراستاران، موسوعة مصطلحات علمالمنطق عندالعرب، ماده «نفس، عقل و قلب».
20ـ فخر رازى، المباحث المشرقیة، ص 41ـ43.
21ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، قواعد کلّى فلسفى در فلسفه اسلامى، ص 397.
22ـ محسن اراکى، «حقیقت ادراک و مراحل آن در فلسفه ملّاصدرا»، معرفت فلسفى، ش 4، ص 63ـ79.
23ـ هیئت نویسندگان، تاریخ فلسفه شرق و غرب، ج 2، ص 229.
24ـ همان، ص 276.
25ـ جان. ار. سرل، ذهن، مغز و علم، ترجمه و تحشیه امیر دیوانى، ص 16.
26ـ همان، ص 23و26.
27ـ محمّد حافظ شیرازى، دیوان حافظ، ص 191.
28ـ عبدالرسول کشفى، «دستهبندى نظریههاى توجیه معرفتشناختى»، نامه حکمت، ش 8، ص 71.
29ـ محمّدمرتضى زبیدى، تاجالعروس فى شرحالقاموس، ج 8، ص 32ـ33.
30ـ محمّدعلىبن على تهانوى، کشّاف اصطلاحات الفنون، تصحیح محمّد وحید و دیگران، ص 1039.
31ـ جعفر سجّادى، مصطلحات فلسفى صدرالدین شیرازى، ج 2، ص 343.
32ـ محمّدمرتضى زبیدى، تاجالعروس فى شرحالقاموس، ج 7، ص 324.
33ـ محمّدعلىبن على تهانوى، کشّاف اصطلاحات الفنون، ص 486.
34ـ والتر استیس، فلسفه هگل، ترجمه حمید عنایت، مقدّمه، چهارده، پانزده و ص 67.
35ـ محمّد خوانسارى، فرهنگ اصطلاحات منطقى، ص 282.
36ـ احمد بهشتى، «علم واجبالوجود از دیدگاه صدرالمتألّهین»، در: مجموعه مقالات همایش جهانى حکیم ملّاصدرا، ج 2، ص 10.
37ـ غلامرضا فدائى، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 101.
38ـ دیوید و. هاملین، تاریخ معرفتشناسى، ص 25.
39ـ فاطمه زیباکلام، سیر اندیشه فلسفى در غرب، ص 11.
40ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 250ـ257.
41ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، قواعد کلى فلسفى در فلسفه اسلامى، ج 2، ص 435.
42ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 257.
43ـ محسن اراکى، صفت ادراک و مراحل آن در نزد ملّاصدرا، ص 75 / ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص360ـ362.
44ـ محسن کدیور و مریم سالم، «بررسى نقش معرفتشناسى عقل فعال در حکمت متعالیه»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 132.
45ـ غلامرضا فدائى، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 101.
46ـ رضا اکبرى، «وجود ذهنى از منظرى دیگر»، خردنامه صدرا، ش 14، ص 37.
47ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، منطق و معرفت در نزد غزالى، ص 190.
48ـ همان، ص 142.
49ـ نهجالبلاغة، ترجمه سید علىنقى فیضالاسلام، خ 1.
50ـ غلامرضا فدائى، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 112.
51ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، منطق و معرفت در نزد غزالى، ص 402.
52ـ ملّاصدرا، آگاهى و گواهى، ترجمه و شرح انتقادى رساله «تصوّر و تصدیق» از مهدى حائرى یزدى، ص 51، پاورقى.
53ـ ملّاعبداللّه مدرّس زنوزى، انوار جلّیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 40.
54ـ منوچهر صدوقى سها، شرح جدید منظومه سبزوارى، کتاب اول در امور عامّه، ص 51.
55ـ احد فرامرز قراملکى و مهدى طاهرى، «خواجه نصیر طوسى»، در: حدیث اندیشه مصاحبه، به کوشش عبداللّه نصرى، ص 204.
561. Representation.
571. Mc Taggert.
58ـ ر.ک: فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه: فیلسوفان انگلیسى از هابز تا هیوم.
59ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، منطق و معرفت در نزد غزالى، ص 401.
60ـ غلامرضا فدائى، تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 121.
61ـ غلامحسین ابراهیمى دینانى، منطق و معرفت در نزد غزالى، ص 391.
62ـ سورن کیرکگورد، «انفسى بودن حقیقت است»، در: سیرى در سپهر جان، ترجمه مصطفى ملکیان، ص 49ـ78.
631. Brian P. McLaughlin, Rutledge Encyclopedia of Philosophy, ed. by Edward Craig, v. 7, p. 294.
64ـ غلامرضا فدائى، «تصوّر یا تصدیق»، مقالات و بررسىها، دفتر 78، ص 100ـ121.