رابطه نفس و بدن در نگاه ملّاصدرا
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره دوم، زمستان 1390، 147ـ180
محمدتقى یوسفى*
چکیده
مسئله رابطه نفس و بدن، مسئلهاى بحثانگیز در حوزه علمالنفس فلسفى است. ملّاصدرا نیز همچون حکماى مشاء در اینباره نظریهپردازى کرده و به دستاوردهایى کمنظیر دست یافته است. در این مقاله به دنبال تبیین دیدگاه او درباره این مسئلهایم. ملّاصدرا با برخى از آموزههاى مشائین درباره نفس موافق است، ولى رابطه بین موجود مادى و مجرد را ناممکن مىداند. وى با بهرهگیرى از اصول فلسفى عام خویش، همچون اصالت و تشکیک وجود، حرکت جوهرى، و سرانجام ترکیب اتحادى ماده و صورت، به ترکیب اتحادى و ذاتى نفس و بدن نایل مىشود. وى حقیقت نفس را حقیقت تعلقى مىداند. به نظر ملّاصدرا نفس در آغاز جسمانى و مادى محض است؛ ولى رفتهرفته با حرکت جوهرى اشتدادى، ضمن حفظ مرتبه پیشین، به سمت تجرد پیش مىرود؛ یعنى نخست مادى محض است؛ سپس مادى ـ مثالى مىشود و ممکن است به مرتبه مادى مثالى عقلى نیز برسد. بازتاب طبیعى رابطه اتحادى نفس و بدن، و بهره نفس از ساحت مادى و تجردى، نظریه وحدت نفس و قواست که وى بر آن پافشارى مىکند. بر پایه این دیدگاه تأثیر و تأثر دوجانبه نفس و بدن، به تأثیر در میان مراتب تفسیر مىشود.
کلیدواژهها: نفس، بدن، رابطه نفس و بدن، رابطه ذاتى، رابطه عرضى، اتحاد، ترکیب اتحادى، جسمانیهالحدوث، روحانیهالبقاء، حرکت جوهرى اشتدادى، تشکیک تفاضلى.
مقدّمه
مباحث نفس در میان اندیشمندان پیشینهاى دراز دارد و بحث رابطه نفس و بدن نیز یکى از آن مباحث است. از سویى حکماى یونان باستان، اندیشمندان قرون وسطا و فیلسوفان عصر جدید در مغربزمین، و از سوى دیگر حکماى مسلمان از کندى تا ملّاصدرا و از او تا علماى عصر حاضر بخشى از آثار خویش را به این بحث اختصاص دادند. بحث درباره رابطه نفس و بدن در واقع با طرح دو پرسش و بررسى آنها شکل مىگیرد: 1. ماهیت نفس چیست؟ 2. چگونه نفس با بدن ارتباط دارد؟
اگر در پاسخ پرسش نخست بر تکساحتى بودن انسان و مادیت آن تأکید کنیم، پاسخ پرسش دوم آسان خواهد شد؛ چنانکه با انکار بدن و اعتقاد به وجود نفس مجرد و تکساحتى بودن انسان نیز مشکل ویژهاى رخ نخواهد داد. همچنین اگر به دوئیت نفس و بدن قایل شویم، ولى هر دو را مادى بدانیم نیز با مشکلى جدى روبهرو نخواهیم شد. مشکل بنیادین هنگامى رخ مىنماید که وجود نفس با تجردش و وجود بدن نیز با مادیتش پذیرفته شود؛ زیرا این پرسش به صورت جدى مطرح مىشود که چگونه ممکن است نفس مجرد به بدن مادى تعلق گیرد و آنها بر هم تأثیر و تأثر متقابل داشته باشند. چگونه ممکن است موجودى فاقد زمان و مکان در تعامل و ارتباط علّى با موجودى مکانمند و زمانمند باشد؟ چگونه مىتوان فرض کرد که روح به منزله موجودى بدون جرم، جسم را که داراى جرم و وزن است به حرکت درآورد؟ در صورت پذیرش ارتباط علّى میان روح و بدن، عضو ارتباطدهنده میان آن دو کدام است؟
در پاسخ به این پرسشها ملّاصدرا راهکارى ویژه ارائه کرده که در این مقاله، آن را در قالبى نوین ارائه مىدهیم.
تحقیق در مباحث نفس در آثار ملّاصدرا ما را به این نکته رهنمون مىشود که دیدگاه او ناظر به دیدگاه مشائین است. در واقع آراى آنان زمینهساز نظریات ملّاصدرا در باب نفس است. البته توضیح دقیق نظریه مشائین، خود به مقالهاى دیگر نیاز دارد. از اینرو تنها به اجمال مشترکات دو نظریه را از نظر مىگذرانیم تا زمینه تبیین نظر ملّاصدرا فراهم شود.
1. نفسشناسى مشائین از نگاه ملّاصدرا
ملّاصدرا در بحث نفس، با حکماى پیشین یعنى فیلسوفان مشاء، در برخى از باورها موافق است، که بیان همه آنها در این مقال نمىگنجد.1 وى در اینکه ترکیب نفس و بدن ترکیبى طبیعى است، با مشائین همرأى است.2 او همچنین متعلق حقیقى و بىواسطه نفس را همان روح بخارى مىداند. بر این اساس، بدن یا جسمى که نفس بىواسطه با آن مرتبط است، روح بخارى است، نه همین بدن ظاهرى.3
به رغم برخى از اشتراکات ملّاصدرا با مشائین، وى ایراداتى را بر آنان وارد مىکند: از سویى مرجح بودن بدن را براى موجود مفارق برنمىتابد؛4 از سوى دیگر با این اشکال بر مشائین مىشورد که اگر نفس در حدوث و بقا مجرد باشد، باید بپذیریم که گرچه مجرد محض است، مىتواند عوارض جدید را بپذیرد، که نتیجهاش آن است که داراى ماده باشد و دیگر مجرد نباشد و این خلف فرض است و به تناقض مىانجامد.5 وى ترکیب مادى و مجرد را از محالترین محالات مىداند.6
با توجه به وجود نقاط مشترک بین مشائین و ملّاصدرا و بروز اشکالات مزبور، وى درصدد برمىآید تا راهى دیگر ارائه کند که از هر اشکالى مبرا باشد؛ از اینرو نخست باید آموزهها و مبانى ویژه ملّاصدرا و حکمت متعالیهاش را ملاحظه کرد و سپس به تبیین دیدگاه او پرداخت.
2. آموزههاى ویژه صدرایى
ملّاصدرا در مباحث فلسفى و به ویژه در مباحث نفس، اصول، مبانى و آموزههایى قریب و بعید دارد که بدون توجه به آنها، فهم دیدگاهش دشوار مىنماید؛ از اینرو پیش از ارائه نظریه ملّاصدرا نیمنگاهى به آنها ضرورت دارد. اصالت و تشکیک وجود جزو مبانى عام، و حرکت جوهرى و ترکیب اتحادى نفس و بدن، جزو مبانى خاص تفکر او به شمار مىآیند. انکار هریک از این چهار اصل، دیدگاه او را به فرجام نمىرساند.
3. تبیین دیدگاه ملّاصدرا
تبیین دقیق دیدگاه ملّاصدرا را مىتوان در ضمن سه بحث بنیادین مطرح کرد: 1. ماهیت و هویت نفس؛ 2. نحوه حدوث نفس؛ 3. وضعیت نفس پس از حدوث و نحوه بقاى آن.
1ـ3. هویت نفس
ابنسینا نفس را چنین تعریف مىکند: کمال نخستین براى جسم طبیعى داراى اندام (ارگانیک) که فاعل کارهاى حیاتى است.7 تعریف مزبور به حقیقت و هویت تعلقى نفس اشاره ندارد؛ زیرا اضافه ذات نفس (جوهر مجرد) به بدن، نه ذاتىِ آن، بلکه امرى است عرضى که به لحاظ عرض بودنش، ماهیتى غیر از ماهیت جوهر دارد. ملّاصدرا در این دیدگاه مناقشه مىکند. وى نخست این تلقّى را که «نفس یک ذات جوهرى مستقل است که ماهیتى عرضى از مقوله اضافه به آن ضمیمه شود»، به کلى نفى مىکند و به این دیدگاه متمایل است که نفس داراى وجودى واحد است که مفهوم اضافى نفس از آن انتزاع مىشود؛ ولى نه به نوع اضافه مقولى، که حاکى از نوعى عرض است، بلکه نفس را دقیقا مانند صورت مىداند که وجود فىنفسه آن، عین وجود للبدن و وجود اضافى آن است. بر این اساس تعریف نفس به لحاظ تعلق به بدن، نه تعریفى اسمى بلکه تعریفى حقیقى است که حقیقت نفس را بیان مىکند.8
2ـ3. حدوث جسمانى نفس
ابنسینا و پیروانش نفس را در آغاز پیدایش، روحانى و تجردش را از نوع عقلانىاش دانستهاند؛ ولى ملّاصدرا با این دیدگاه مخالف است. وى نفس را در حدوث، جسمانى و مادى، و امکان تجرد آن را در زمان حدوث، عقلاً منتفى مىداند. اکنون این پرسش مطرح مىشود که چگونه ملّاصدرا به چنین نتیجهاى رسیده است؟
در پاسخ مىتوان گفت: دو مقدمه مستفاد از عبارات ملّاصدرا استدلالى را شکل مىدهند که نتیجه قهرى آن، جسمانى بودن حدوث نفس است:
1. امکان آفرینش نفوس انسانى پیش از آفرینش ابدان ممکن نیست؛9
2. حدوث یک جسم نمىتواند مرجح حدوث امرى مجرد و مباین آن باشد؛10
نتیجه: نفس در زمان حدوث بدن موجود مىشود، در حالى که نمىتواند مجرد باشد؛ پس جسمانى است.
3ـ3. نفس پس از حدوث
پس از اثبات حدوث جسمانى نفس، با پرسشهاى بسیارى روبهرو مىشویم که بدون پاسخ به آنها هرگز نمىتوان به نتیجه دلخواه ملّاصدرا رسید:
1. نفس با وجود جسمانىاش در زمان حدوث، و پس از آن، نسبت به بدن چه وضعیتى دارد؟
2. آیا امکان تحول آن به موجودى برتر که از تجرد هم بهرهمند باشد هست، یا اینکه نفس به تجرد نمىرسد و همیشه در حالت جسمانى باقى مىماند؟
3. بر فرض پذیرش تحول نفس به موجودى مجرد از ماده، در برابر این مسئله قرار مىگیریم: توجیه عقلانى تبدیل موجود مادى به مجرد چگونه است؟
4. بر فرض اینکه بتوان تحول نفس را به امر مجرد توجیه کرد، پرسش دیگر این خواهد بود که آیا امکان ادامه حرکت براى او هست یا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد ملّاصدرا چه توجیه و تبیین عقلانىاى براى حرکت در مجرد ارائه مىدهد؟
5. بهرهمندى موجودى که مادى است و اکنون نیز به رغم نیل به ساحت تجرد، همچنان بر مادیت خویش باقى است، ما را با مشکل اجتماع مادیت و تجرد در موجود واحد شخصى روبهرو مىکند. توجیه عقلانى اجتماع مادیت و تجرد چیست؟
6. بر فرض پذیرش دو ساحت مادى و مجرد در نفس، رابطه نفس و قوا چگونه است؟
7. بر فرض پذیرش دو ساحت مادى و مجرد در نفس، تفاعل نفس و بدن چگونه تبیین مىشود؟
پاسخ به پرسشهاى مزبور در واقع نحوه بقاى نفس را روشن مىسازد. بر این اساس درنگ ما در این مبحث بیشتر از مباحث دیگر است.
1ـ3ـ3. ترکیب اتحادى نفس و بدن: نخستین پرسش پس از اثبات حدوث جسمانى نفس این بود که نفس با وجود جسمانىاش هنگام حدوث، و پس از آن، نسبت به بدن چه وضعیتى دارد؟ ملّاصدرا به ترکیب اتحادى نفس و بدن اعتقاد دارد؛ همانگونه که به ترکیب اتحادى ماده و صورت معتقد است.11 تبیین این مطلب، در تشریح دیدگاه ملّاصدرا در بحث رابطه نفس و بدن، از جایگاهى ویژه برخوردار است؛ از اینرو مطالب این مبحث را ضمن چند عنوان ارائه مىکنیم:
الف. نفس، صورت بدن: بین نفس و بدن ترکیب اتحادى برقرار است؛ به گونهاى که نفسْ صورت بدن، و فعلیتش به آن است. ترکیب اتحادى بین ماده و صورت که پیش از این تبیین شد، گواهى روشن بر اتحاد نفس و بدن است؛ به گونهاى که نفس همان بدن و بدن همان نفس است؛ آنگونه که جسم، همان صورت جسمیه و صورت جسمیه، همان جسم است. بین نفس و بدن همچون ماده و صورت، علاقه لزومیه تحقق دارد؛ به گونهاى که بدن در تحققش به نفس نیاز دارد و نفس نیز در تعین شخصى و حدوث هویت نفسىاش به بدن نیازمند است.12 ملّاصدرا نفس را صورت نوعیه، نحوه وجود13 و تمام بدن مىداند که بایکدیگر ماهیت نوعى انسان را مىسازند؛ به گونهاى که نفس علت صورى و بدن علت مادى تکون ماهیت انسانى است.14
این نوع از تعلق، حاکى از ارتباط و اتحادى وثیق بین نفس و بدن است؛ به گونهاى که با وجود نفس، نابودى بدن امکان ندارد؛ همچنانکه وجود بدن نیز بدون نفس ناممکن است، و آنچه پس از جدایى نفس از بدن بر جاى مىماند، نه بدن، بلکه جسمى از نوعى دیگر است؛ زیرا بدن از آن جهت که بدن است، شرطش آن است که نفس به آن تعلق داشته و شریک علتِ بدن باشد؛ آنگونه که صورت جوهرى، شریکالعله براى ماده است.15
ملّاصدرا ترکیب اتحادى نفس و بدن را تا هنگام مرگ و انتقال نفس از حیات دنیوى به حیات اخروى، انفکاکناپذیر مىداند. بر این اساس، حتى پس از راهیابى نفس به ساحت تجردى باز هم رابطه نفس و بدن، اتحادى است. اما اینکه چگونه ممکن است نفسِ مجرد، صورت بدن بوده، با آن ترکیب اتحادى داشته باشد، مسئلهاى است که در ادامه به تبیین عقلانى آن خواهیم پرداخت.
ب. بدن علت مادى وجود نفس: پس از اینکه ثابت شد نفس صورت بدن است و بین آنها ترکیب اتحادى برقرار است، اکنون در پاسخ به این پرسش که بدن به لحاظ مادهاش چه نسبتى با نفس دارد، بىدرنگ مىتوان گفت:بدنمادهنفسوعلت قابلىنوعانسانى است.16
بر این اساس، تفاوت دیگر دیدگاه ملّاصدرا با دیدگاه مشائین آشکار مىشود؛ زیرا آنان ماده بودن بدن براى نفس را به گونه مطلق نفى کردهاند. به نظر آنان، نقش بدن براى تحقق نفس تنها به منزله مرجح پذیرفتنى است نه ماده؛ ولى ملّاصدرا با ردّ این نظر بر آن است که بدن، ماده نفس انسانى است. او پندار مشائین را کاملاً مردود مىداند. آنان براى امکانِ وجود پدیدهها و رویدادها، دو معنا ارائه کرده بودند: 1. امکان به معناى استعداد حدوث صورت جوهرى، و 2. امکان به معناى استعداد مرجح بودن؛ و امکان تحقق نفس را نسبت به تحقق پیشین بدن، از نوع دوم مىدانستند. ملّاصدرا این مطلب را نمىپذیرد. وى بر آن است که امکان در این موارد، تنها به معناى استعداد پذیرش صورت نوعیه است؛ از اینرو بدن را ماده نفس مىداند.17
ج. جایگاه رابطه نفس و بدن در میان انواع تعلق: ملّاصدرا با بیان انواع تعلق، به تبیین جایگاه رابطه نفس و بدن مىپردازد. تعلقِ چیزى به دیگرى یا در ماهیت است (نوع اول) یا در وجود. در صورت دوم، یا متعلق نسبت به متعلقبه استقلال دارد یا عین ربط و تعلق به آن است و استقلال ندارد (نوع دوم). در صورت استقلال، یا تعلقش به دیگرى از قبیل نیاز یک جوهر به جوهر دیگر، و یا از قبیل نیاز وجود عرض به جوهر (موضوع) است (نوع سوم). در صورت نیاز یک جوهر به جوهر دیگر، یا هم در حدوث و هم در بقا به آن نیاز دارد (نوع چهارم) یا تنها در حدوث به آن نیازمند است (نوع پنجم) و یا تنها به لحاظ استکمال به آن نیاز دارد (نوع ششم). بنابراین در مجموع شش نوع تعلق در کار خواهد بود:
نوع اول: تعلق به لحاظ ماهیت: تعلق به لحاظ ماهیت و معنا که در مطلق وجود اعم از ذهنى و خارجى است، قوىترین و شدیدترین نوع رابطه و تعلق است. در این نوع از تعلق، متعلق از لحاظ ذهنى و خارجى به متعلقبه وابسته است؛ به گونهاى که امکان تفکیک آنها نه در ذهن وجود دارد و نه در خارج؛ بلکه تنها به تحلیل عقلى انفکاکپذیرند؛ مانند تعلق ماهیت به وجود. ماهیت در ذهن و خارج وابسته به وجود است و انفکاک آنها تنها به تحلیل عقل است.18
نوع دوم: تعلق به لحاظ ذات و حقیقت (وجود): تعلق به لحاظ وجود عینى به گونهاى است که متعلِق، ذات و حقیقتى مستقل از متعلقبه ندارد؛ بلکه در ذات و هویتش وابسته و عین ربط به ذات و هویت متعلقبه است. تعلق در اصل وجود خارجى و هویت عینى به گونهاى است که متعلقبه، به متعلِق موجودیت مىدهد؛ مانند تعلق وجود ممکن (معلول) به وجود واجب (علت فاعلى)، که همه هویتش عین تعلق و ربط به ذات و هویت واجبالوجود است و واجب او را به وجود مىآورد.19
نوع سوم: تعلق به لحاظ ذات و نوعیت: این تعلق عبارت است از تعلق وجودى که به لحاظ مفهومى استقلال دارد به جوهر دیگر. در این حالت متعلق نسبت به متعلقبه نه حالت ربط، بلکه استقلال دارد؛ ولى متعلق عرض است و متعلق به موضوع آن؛ مانند تعلق عرض سیاهى به جسمى که موضوع آن است. ملّاصدرا از این قسم به منزله تعلق چیزى به دیگرى در ذات و نوعیت تعبیر مىکند که متعلق در ذات و نوعیتش به ذات و نوعیت متعلقبه وابسته است. وجه به کارگیرى چنین تعبیرى این است که نوعیت اعراض به صورت نوعیه است؛ بدین بیان که صورت نوعیه، نوع هریک از اعراض خود را تعیین مىکند. براى نمونه هندوانه، رنگ قرمز و عسل، رنگ زرد را تعیین مىکند.20
نوع چهارم: تعلق به لحاظ وجود و تشخص در حدوث و بقا: این نوع از تعلق، تعلق به لحاظ وجود و تشخص است، به گونهاى که متعلق در پیدایش و ادامه حیاتش به متعلقبه نیازمند است، هرچند به نحو عام باشد؛ مانند تعلق صورت به ماده که وجود و تشخصش به مادهاى از مواد متعاقب است.21
نوع پنجم: تعلق به لحاظ وجود و تشخص تنها در حدوث: این نوع از تعلق نیز به لحاظ وجود و تشخص است؛ البته به گونهاى که متعلق در پیدایش به متعلقبه نیازمند است، ولى در بقایش نیازى به آن ندارد. هرچند ممکن است پس از حدوث نیز زمانى کوتاه یا بلند همراه آن باشد، براى باقى ماندنش به آن نیازى ندارد. ملّاصدرا براى این نوع از تعلق، به رابطه نفس به بدن مثال مىزند؛ زیرا بر اساس دیدگاه او نفس در تکون و پیدایش، مانند طبایع و صورتهاى مادى که نیازمند مادهاى مبهماند، به مادهاى بدنى و مبهم نیاز دارد؛ مادهاى که در تبدلات پیاپى، تحول مىیابد، ولى وحدت شخصى و هویت نفسانىاش به سبب وحدت و اتصال نفس باقى مىماند. بر این اساس، آنچه حافظ وحدت هویت و تشخص آن است همان نفس است؛ همچنانکه صورت نوعیه نبات، وحدت آن را به رغم تغیرات در موضوع و ماده نبات حفظ مىکند.22
نوع ششم: تعلق به لحاظ استکمال و کسب فضایل: در این قسم، متعلق در وجودش نیازى به متعلقبه ندارد؛ بلکه براى کامل شدن و کسب فضیلت به آن نیازمند است. به نظر حکماى مشاء، تعلق نفس انسانى به بدن از این قسم است؛ زیرا مشائین بر آناند که با رسیدن بدن به حدى از بلوغ صورى، که آمادگى پذیرش نفس را داشته باشد، نفس انسانى به رغم تجرد ذاتىاش به آن تعلق مىگیرد، هرچند نسبت به تعقل امرى بالقوه است.
به نظر ملّاصدرا، ضعیفترین نوع تعلق همین نوع است؛ مانند رابطه سازنده با ابزار و آلاتى که به وسیله آنها چیزى مىسازد و مصنوعى را اختراع مىکند. هرچند این رابطه، عرضى و خارجى است، ولى رابطه نفس و بدن ذاتى و طبیعى است.23
ملّاصدرا با تبیین انواع ششگانه تعلق،24 جایگاه تعلق نفس به بدن را نشان داد. بر این اساس نفس صورت بدن است و تا هنگامى که از ساحت جسمانى و مادى بهرهمند است، صورت بدن باقى خواهد ماند.
د. نحوه تصرف نفس در بدن: پیش از این در تبیین دیدگاه مشائین بیان شد که آنان نفس را از آغاز پیدایش، ذاتا مجرد، ولى در مقام فعل و تصرف مادى مىدانند و از این جهت بدن را تنها شرط تصرف آن به شمار مىآورند. بر این اساس، بدن شرط وجود نفس نخواهد بود. به نقل از ملّاصدرا25 شارح حکمت اشراق، قطبالدین شیرازى نیز بر اساس همین تلقّى، با ترجیح دیدگاه افلاطون در قدمت نفوس، از دیدگاه او مبنى بر اینکه نفوس تنها در تصرفشان به بدن نیاز دارند، نه در اصل وجودشان دفاع مىکند. بر این اساس ممکن است نفوس پیش از بدن وجود داشته باشند و با آمادگى ابدان به آنها تعلق گیرند؛ ولى ملّاصدرا بر این نظر اشکال مىکند و آن را ناشى از این اشتباه مىداند که ایشان تصرف نفس را در بدن، از نوع تصرف صناعى و عرضى مىدانند. توضیح اینکه ملّاصدرا تصرف چیزى در دیگرى را به ذاتى (طبیعى) و یا عرضى (صناعى) تقسیم مىکند و تصرف نفس در بدن را از نوع اول مىداند. بر این اساس، بدن نه تنها شرط تصرف نفس، بلکه شرط وجود نفس است؛ زیرا نفس در حقیقت و ماهیتش به گونهاى نیست که در وجود فىنفسه لنفسهاش داراى وجودى تام باشد، که پس از وجود یافتنش، در اجسام تصرف کند و کار تدبیر، تحریک، رشد و نمو، تکامل و سیر کردن و سیراب کردنش را به عهده گیرد. بنابراین تصرف نفس در بدن همچون تصرف بنّا در ساختمان و یا باغبان در باغ و درخت نیست، که وجود فىنفسه لنفسه دارند و ساختمان را با قرار دادن اجسام دیگر چون خاک و آب در آن، به پایان مىرسانند و یا به تعمیر آن مبادرت مىورزند. نفس هرگز اینگونه نیست؛ زیرا نفس تا زمانى که نفس است و وجود ذاتى تعلقى دارد، در وجود ذاتىاش به بدن نیاز دارد؛ به گونهاى که با برخى از قواى حسى و طبیعى قوام خواهد داشت. بر این اساس، تصرف نفس در بدن تصرفى ذاتى است و چنین تصرفى، نحوه موجودیت نفس به شمار مىآید؛ چنانکه کار به کمال رساندن ماده، به عهده صورت است، و این نحوه وجود صورت است و حلول عرضى همچون سفیدى در جسم، نحوه وجود آن است؛ بدون اینکه تحت مقوله اضافه قرار گیرد. بر این اساس، زوال تصرف نفس در بدن، زوال وجود فىنفسه آن یا دستکم مساوق با آن است؛ مگر اینکه به مرتبهاى برسد که وجودش عین وجود لذاتهاش شود و یا عین وجود لعقله او شود که مجرد است و شائبه مادیت در آن نیست.26
2ـ3ـ3. نحوه تجرد نفس: پس از تبیین رابطه اتحادى نفس و بدن از نوع ماده و صورت و تعیین جایگاه رابطه نفس و بدن در میان انواع تعلق، نوبت به ارائه پاسخ براى پرسش دوم است و آن اینکه آیا امکان تحول نفس جسمانى به موجودى برتر که از تجرد نیز بهرهمند باشد هست یا اینکه نفس به تجرد نمىرسد و همیشه در حالت جسمانى باقى مىماند؟
از نظر حکماى اسلامى، تجرد نفس انسانى، امرى اتفاقى است. بنابراین پاسخ منفى است؛ ولى باید دید اختلاف نظر آنان با ملّاصدرا در چیست. مشائین نفس انسانى را از آغاز پیدایش و در بقا ذاتا جوهرى مجرد و از نوع مجرد عقلى دانسته و بر این معنا تأکید ورزیدهاند که نفس انسان، نه در چیزى مانند بدن حلول مىکند، و نه داراى ابعاد سهگانه است و نه فضایى را اشغال مىکند و نه نسبت به اشیاى مادى، وضع خاصى دارد. بر این اساس، عینیت نفس با امر مادى نیز ممکن نخواهد بود؛ ولى ملّاصدرا به رغم اعتقاد به تجرد نفس، عینیت آن را با امرى مادى در برخى از مراحل کاملاً ممکن مىداند. دیدگاه وى در این زمینه بسیار ویژه است؛ زیرا همچنانکه در ذیل عنوان پیشین گذشت، وى پیدایش نفس را جسمانى مىداند و همین مسئله نقطه جدایى وى از مشائین به شمار مىآید. توضیح اینکه بین نفس انسانى و حیوانى و نباتى در این مسئله تفاوت هست. بیان اجمالى این مطلب آن است که نفس نباتى همانگونه که مشائین و بلکه همه حکما بر آن توافق نظر دارند، همیشه مادى است و هیچگاه به تجرد نمىرسد؛ ولى نفس حیوانى به عکس تلقّى مشائین، تنها در آغاز مادى است؛ سپس مادى مثالى و سرانجام مثالىِ محض خواهد شد. نفس انسانى نیز به عکس تلقّىِ آنان، نخست مادى است؛ سپس مادى مثالى و در مرحلهاى دیگر مثالى محض مىشود؛ ولى در نادر افرادى، پس از مرحله دوم، مادى مثالى عقلىمىشود و سرانجاممادیتراپشتسرمىگذارد و به مرحله مثالى عقلى مىرسد.
بنابراین ملّاصدرا حدوث نفس حیوانى و انسانى27 را جسمانى مىداند و از این جهت بین آنها و نفس نباتى تمایزى قایل نیست. از اینرو، ابتداى نفس انسانى، جسمانى محض و انتهایش مجرد محض است و در بین این دو مادى مجرد است. نفس با پذیرش حرکت جوهرى اشتدادى که در ادامه به توضیح آن خواهیم پرداخت، ابتدایش جسمانى و مادى محض است؛ ولى رفتهرفته به سمت تجرد پیش مىرود؛ یعنى نخست مادى محض (نامى) است؛ سپس مادى مثالى (نامى ـ حساس متحرک بالاراده) مىشود و ممکن است به مرتبه مادى مثالى عقلى نیز برسد.28 البته همگان نمىتوانند به تجرد عقلى برسند؛ بلکه این امر در افرادى نادر روى مىدهد؛ به این صورت که همان نفس مادى مثالى در ادامه وجود خود، مادى مثالى عقلى مىشود و با مرگ تجرد یافته، روحانى و مجرد محض خواهد شد.29 وى در جاى دیگر به این نکته اشاره مىکند که عقل بالفعل شدن در شمار کمى از افراد بشر روى مىدهد؛ زیرا تنها [علم و] عمل براى رسیدن به آن کافى نیست؛ بلکه به جذبهاى ربانى نیاز است که نصیب هر کس نمىشود.30
نفسِ حیوانى نیز در ابتدا مادى است. براى نمونه جنین با علف هیچ فرقى ندارد و آنها درست مانند هم رشد مىکنند؛ هرچند علف قوه تحولات بعدى و انسان شدن را ندارد؛ ولى جنین، واجد چنین استعدادى است. پس جنین در روز اول جسم نامى است؛ یعنى رشد نباتى دارد و مادى است. سپس هنگامى که احساس او آغاز به کار کند، مادى مثالى مىشود، و سرانجام به مثالى محض تبدل مىیابد. البته مرحله اخیر با مرگ حاصل مىشود. پس نفس حیوان، جوهرى بسیط و سیال است که در پیدایش، نباتى (جسمانى) است؛ با حرکت جوهرى، کمال حیوانى را به دست مىآورد؛ یعنى مادى مثالى مىشود، و سرانجام مثالىِ محض خواهد شد.31
این در حالى است که نفسِ نباتى همیشه مادى است؛ یعنى جوهرى سیال است که از آغاز تا انجام، مادى است. حیات نبات، همیشه مادى است؛ یعنى در ماده است و در آن انطباع یافته، هرگز از آن جدا نمىشود، بلکه با نبود و زوال آن نابود مىشود.
بنابراین روح انسانها نیز مانند نفسِ حیوانى در حدوث، جسمانى و در بقا، روحانى است و پس از رسیدن به مرحله تجرد که با مرگ حاصل مىشود، دیگر حرکتى در کار نیست. به بیان دقیقتر، چون نفس پس از مرگ به تجرد مثالى محض مىرسد، دیگر حرکتى ندارد؛ زیرا تحقق حرکت در موجود مجرد محال است. بر این اساس، تفاوت دیدگاه ملّاصدرا با مشائین درباره نحوه تجرد نفس آشکار مىشود؛ زیرا مشائین تجرد را منحصرا عقلى و از ابتداى پیدایش مىدانند، در حالى که ملّاصدرا در انسان به دو نوع تجرد عقلى و مثالى اعتقاد دارد. بر این اساس، تجردى که ویژگى ضرور نفس است، تجرد مثالى است نه عقلى؛ یعنى ضرورت ندارد که همه نفوس انسانى از مرتبه تجرد عقلى برخوردار باشند؛ بلکه تنها کسانى که قادرند بدون کمک قوه خیال، صور عقلى کلى را بدون آمیختن با صور خیالى و به گونه خالص درک کنند، از چنین تجردى برخوردارند. پس تجرد عقلى ویژگى عام نفس انسانى نیست. آنچه ویژگى عام نفوس انسانى به شمار مىآید، تجرد مثالى است که با نخستین احساس در همه انسانها شکل مىگیرد.
3ـ3ـ3. نیل به ساحت تجردى در سایه حرکت اشتدادى: پس از اثبات جسمانیت نفس هنگام حدوث و تعیین وضعیت آن نسبت به بدن، و امکان بهرهمندى آن از تجرد، و بیان نحوه تجرد، نوبت پاسخ به پرسش سوم است و آن اینکه توجیه عقلانى تبدیل موجود مادى به مجرد چیست؟ به بیان دیگر چگونه ممکن است نفس مادى به آستان تجرد بار یابد؟ به بیان سوم، نفسْ صورتى جسمانى براى نوعى طبیعى و مادى است که با انضمامش به جسم حیوانى، نوع طبیعى واحدى را به نام انسان شکل مىدهد. چگونه ممکن است چنین موجودى به جوهرى عقلى تبدیل شود که هیچ تعلقى به جهان ماده و جسم ندارد؟ بر این اساس، تحول نفس از نوعى طبیعى به نوعى مجرد و عقلانى، انقلاب در ماهیت و ذات نفس را در پى دارد که در امتناع آن تردیدى نیست.32
پاسخ: ملّاصدرا در مقام پاسخ به این اشکال، با تفکیک وجود از ماهیت و پذیرش اشتداد در وجود، مشکل را حل و فصل مىکند. مراد وى، حرکت جوهرى غیرامتدادى اشتدادى یا توسعى است. بر این اساس، نفس در وجودِ جوهرى خویش اشتداد مىیابد و به صورت تدریجى و متصل، از هویت مادىاش به هویتى تجردى تحول یافته، به عقل محض تبدیل مىشود.33
ملّاصدرا بر این نکته پافشارى مىکند که در میان انواع موجودات، تنها انسان است که مىتواند با قرار گرفتن در قوس صعود و با حرکت اشتدادى از پایینترین درجات وجود، یعنى ماده، به برترین درجه، یعنى تجرد عقلى نایل شود و به بیان دیگر مىتواند از سه مرتبه هستى، یعنى مرتبه طبیعى، مثالى و عقلى بهرهمند گردد. بر این اساس، انواع جسمانى دیگر ـ به رغم حرکت و سلوک در قوس صعود ـ از چنین ویژگىاى بىبهرهاند.34
بنابراین، نفس واقعیت جوهرى ممتدى است که اجزائى فرضى دارد که به گونه پیوسته و متصل، یکى پس از دیگرى حادث مىشوند؛ به گونهاى که اولاً حدوث هریک مشروط به زوال قبلى است و ثانیا همواره جزء حادث کاملتر از جزء زایل، و از درجه وجودىاى برتر برخوردار است؛ آنچنانکه مراحل و اجزاى اولیه این واقعیت، داراى آثار و خواص صور عنصرىاند و با زوال آنها، مراحلى دیگر به گونه پیوسته به آنها حادث مىشوند که علاوه بر خواص مزبور، خواص صور معدنى را نیز دارند و با زوال آنها، مراحل دیگرى به گونه پیوسته به آنها حادث مىشوند که علاوه بر خواص عنصرى و معدنى، خواص گیاهى نیز دارند. سپس مرحله دیگرى حادث مىشود که افزون بر خواص عنصرى، معدنى و گیاهى، خودآگاه نیز هست؛ یعنى درک حضورى از خود دارد، که در حقیقت داراى نوعى تجرد مثالى است. با تحقق این مرحله، تجرد نفس، یا نشئه حیوانى آن، آغاز مىشود. بنابراین با حرکت جوهرى اشتدادى، جوهرى جسمانى به جوهرى مجرد مثالى تبدیل مىشود.35 نفس در این سیر ممکن است به تجرد عقلى نیز برسد.
4ـ3ـ3. وضعیت نفس پس از رسیدن به ساحت تجردى: پس از اثبات امکان تحول نفس از مادیت به وجودى برتر که از تجرد نیز بهرهمند است، چند مسئله درخور بحث است، که با بررسى و تحلیل آنها به چند پرسش دیگر از پرسشهاى مطرحشده پیشین پاسخ داده مىشود.
الف. ادامه حرکت اشتدادى: آیا پس از رسیدن نفس به ساحت تجردى، امکان ادامه حرکت او هست یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت باشد، ملّاصدرا چه توجیه و تبیین عقلانىاى براى حرکت در مجرد ارائه مىدهد؟
پاسخ ملّاصدرا به پرسش نخست مثبت است. وى نفس را پس از تجرد نیز متحرک و متجدد مىداند. او با استناد تجدد و حرکت به نفس پس از رسیدن به ساحت تجردى با یک اشکال جدى روبهروست که باید به آن پاسخ دهد و آن اینکه: حکماى اسلامى با اقامه برهان قوه و فعل، به اثبات قاعدهاى مىپردازند که بر اساس آن حرکت تنها در موجودى امکان وقوع دارد که داراى قوه و استعداد، و حامل آن، یعنى ماده باشد. پس مىتوان گفت: حرکت در موجودِ مجرد از ماده و قوه، امکان ندارد؛ زیرا در موجود واحد بسیط، ترکیب قوه و فعل معنا ندارد. از اینرو، آنان با اختصاص حرکت به مادیات، وقوع هر نوع حرکتى را در موجود مجرد محال دانستهاند؛ همچنانکه موجود مجرد به جهت فقدان قوه زوال، موجودى جاودانه است. با اینهمه، تحقق حرکت در نفس، امرى وجدانى و مورد پذیرش مشائیان و ملّاصدراست؛ هرچند مبانى مشائین، تنها حرکت عرضى را اثبات مىکند، ملّاصدرا حرکت جوهرى را نیز مىپذیرد. اکنون این پرسش مطرح مىشود که وقوع حرکت در نفس چگونه با تجردش سازگار است.36
مشائین که به ثبات جوهرى نفس اعتقاد دارند، در پاسخ به این پرسش مشکل چندانى احساس نمىکنند؛ بلکه با مادى دانستن نفس در مقام فعل، و تعلق تدبیرى نفس به ماده که امرى عرضى است، حرکت عرضى نفس را توجیه مىکنند. البته این توجیه به نظر ناتمام مىآید؛ زیرا بدون پذیرش اصل تغیر و تحول در مجرد، راهى براى توجیه عقلانى حرکت در مجرد وجود نخواهد داشت؛ خواه حرکت عرضى باشد و خواه جوهرى. به علاوه بر اساس مبانى ملّاصدرا، عرض شأنى از شئون جوهر است و حرکت در عرض، ملازم تغیر و حرکت در جوهر است و مشکل حرکت در مجردات، به حال خود باقى است. بنابراین ملّاصدرا راهحل مشائین را نمىپذیرد. اکنون باید ببینیم ملّاصدرا براى رفع معضل مزبور چه چارهاى مىاندیشد. با جستوجو در آثار او مىتوان دو راهحل براى مشکل حرکت در نفس یافت:
1. تعیین محدوده برهان قوه و فعل: قاعده مزبور بر برهان قوه و فعل استوار است که مجراى آن محدود است؛ زیرا برهان در جایى کاربرد دارد که یا کمال واحد در کار باشد و یا اگر پاى کمالات گوناگون در کار است، در یک نشئه باشند، نه در نشئات متفاوت. براى نمونه اگر فعلیت نسبت به نشئه محسوس و قوه نسبت به نشئه معقول در نظر گرفته شود، با مشکلى روبهرو نخواهیم شد. بر این اساس اگر در قوه و فعلیت، کمال واحد و یا نشئهاى واحد در نظر گرفته نشود، اجتماع قوه و فعل، ترکیب ماده و صورت را در پى ندارد، که نفس نیز اینگونه است؛ زیرا نفس فعلیتش به لحاظ نشئه محسوس و صورت جسمیه است؛ ولى به لحاظ نشئه معقول و صورت عقلى، بالقوه است. در نتیجه نفس به رغم بساطتش، مجمع فعلیت و قوه است، بىآنکه ماده و صورتى در کار باشد، و بر این اساس، وقوع حرکت جوهرى در آن بلامانع است؛ زیرا استعداد و فعلیت، نسبت به کمال واحد قابل جمع نیست، در حالى که فعلیت و قوه درباره موجودات ممکن، خواه مادى باشند و خواه مجرد، نسبت به کمال واحد لحاظ نمىشود؛ بلکه نسبت به کمال یا کمالاتى بالفعل، و نسبت به کمال یا کمالاتى دیگر بالقوه است؛ کمالاتى که هنوز حاصل نشدهاند، ولى در صورت تحقق شرایط و عوامل، بالفعل خواهند شد.37
از اینرو هیچ مانعى ندارد که نفسْ نخست جسمانى محض باشد و پس از گذشتن از مراتب عنصرى، جمادى و نباتى، به مرتبه حساسیت برسد که از تجرد مثالى بهرهمند است و در نخستین درجات حیوانى قرار گیرد؛ ولى نسبت به تخیل بالقوه باشد. چنانکه در برخى از حیوانات ناقص مانند کرم، حلزون و صدف اینگونه است که از خیال بىبهرهاند؛ هرچند از حس بهرهمندند؛ سپس قوه تخیل در او بالفعل شود، ولى در مرتبه عقل هیولانى، بالقوه عاقل باشد، که در این حالت معقول بالقوه نیز هست؛ تا هنگامى که با تصور معانى عقلى، عاقل و معقول بالفعل شود و به تجرد عقلانى دست یابد.38
2. وجود ساحت مادى براى نفس: نفس در آغاز موجودى مادى است که جسم، ماده اوست؛ به گونهاى که با جسم اتحاد وجودى دارد؛ همچون هر صورت نوعیه دیگر که با مادهاش اتحاد وجودى دارد. از اینرو، انسان نیز در ابتداى پیدایش، نفسى دارد و بدنى که نفس در ماده (بدن) حلول کرده و منطبع در آن است و موجودیت نفس با جسم، همچون هر ماده و صورتى، ترکیب اتحادى دارد. بنابراین نفس در آغاز پیدایش، مادى است و از این جهت داراى قوه و استعداد است؛ زیرا قوه داشتن از شئون ماده است و با وجود قوه و استعداد، حرکت را در ذات و جوهر خود خواهد پذیرفت. هنگامى که نفس ادراک و شعور یافت، از مادیت محض به موجود مادى ـ مثالى تبدیل مىشود؛ و هنگامى که ادراک عقلى یافت، موجود مادى ـ مثالى ـ عقلى خواهد شد. بر این اساس، وجه حرکتپذیرى نفس، بهره آن از ساحت مادى در همه این مراحل است؛ تا هنگامى که تعلق نفس از بدن قطع شود و نفس به ساحت تجردى خالص برسد و ساحت مادى را به طور کامل رها کند؛ حالتى که با مرگ تحقق مىیابد. در چنین وضعیتى است که حرکت جوهرى و عرضىاش متوقف، و به موجودى ایستا تبدیل مىشود و تا ابد بر این حال باقى خواهد ماند.39
ملّاصدرا در بحث انفعال نفس از بدن به نکتهاى اشاره مىکند که مطالب مزبور را مىتوان از آن برداشت کرد. وى مىگوید: قوه انفعالى، به ماده جسمانى نیاز دارد. بر این اساس آنگاه که حالت نفسانى جدید براى نفس حاصل مىشود، نفس باید داراى ماده بدنى باشد که حامل قوه انفعال است، تا اینکه نفس به واسطه آن، از حالتى به حالت دیگر انتقال یابد؛ به گونهاى که اگر فرض کنیم نفس به بدن مادى تعلق ندارد، استکمال به کمال جدید و یا انفعال به صفت جدید ناممکن خواهد شد.40 با این حساب حرکت نفس را مىتوان به جنبه مادى و جسمانى آن نسبت داد. در نتیجه نفس به واسطه بهرهمندى از ساحت و بعد جسمانى، واجد قوه و استعداد است و طبعا حرکتپذیر خواهد شد؛ هرچند از ساحت تجردى نیز برخوردار است.
ب. اجتماع دو ساحت جسمانى و تجردى در نفس: تاکنون روشن شد که نفس پس از رسیدن به ساحت تجردى، جسمانیتش را نیز حفظ مىکند؛ زیرا ملّاصدرا در توجیه و تبیین عقلانى حرکت، سعى وافرش بر آن است که جسمانیت نفس را حفظ کند. بر این اساس تا هنگامى که نفس به طور کامل از حیات مادىِ دنیوى فارغ نشده باشد، جسمانیتش باقى است.
اکنون نوبت به پرسش پنجم مىرسد که مسئلهاى مهمتر است و آن اینکه چگونه مىتوان مادیت و تجرد یک موجود واحد را یکجا جمع کرد؟ توضیح اینکه ملّاصدرا نفس را صورت نوعیه بدن مىداند. صورت نوعیه نیز منطبع در بدن است. در نتیجه نفس منطبع در بدن خواهد بود. حالت انطباع نفس در بدن، هنگام جسمانیت نفس و پیش از رسیدن به ساحت تجردى، کاملاً بىاشکال است؛ ولى پس از رسیدن به تجرد، امرى محال مىنماید؛ زیرا با این پرسش روبهرو مىشویم که آیا نفسِ به ساحتِ تجرد رسیده، هنوز بر انطباعش باقى است یا از حالت انطباع خارج مىشود؟ اگر خارج شده، دیگر اسناد جسمانیت و مادیت به آن معنا ندارد؛ ولى اگر خارج نشده، اسناد تجرد به آن بىمعناست. بر این اساس اسناد جسمانیت و تجرد، جمع بین انطباع در ماده و عدم انطباع در ماده خواهد شد، که تناقضش آشکار است. اکنون این پرسش به صورت جدى مطرح مىشود که این چه ماهیتى است که هم انطباع دارد و هم ندارد؟ به دیگر بیان، نفس به لحاظ مادیتش صورت بدن است و وجود لغیره دارد؛ در حالى که در فرض تجرد نمىتواند صورت بدن باشد، بلکه خود وجودى است لنفسه. اکنون این پرسش مطرح مىشود که چگونه موجودى واحد، هم وجود لغیره است هم وجود لنفسه و به بیان دیگر هم وجود نفسى (لنفسه) است هم وجود رابطى (لغیره)؟
مبانى اصلى ملّاصدرا در پاسخ به این پرسش، اصالت وجود، تشکیک وجود و تحقق حرکت اشتدادى در وجود است. وى مىتواند با استفاده از این سه اصل، و تعدد ساحتهاى وجود نفس، این پرسش را پاسخ دهد. بر این اساس، نفس تا هنگامى که به تجرد محض نرسد و به کلى از بعد مادىاش جدا نشود، موجود واحد بسیطى است که مراتب تشکیکى دارد؛ به گونهاى که به وجود واحد بسیطش، هم از مرتبه مادیت و جسمانیت برخوردار است و هم از مراتب تجرد؛ خواه تجرد مثالى باشد و خواه تجرد عقلى. البته مراتب نفس به لحاظ نزدیکى و دورى نسبت به نشئه عقلى و تجرد محض، متفاوتاند؛ زیرا نفوس به جهت شدت و ضعف و کمال و نقصى که به لحاظ اشتداد در وجود مىیابند، تفاوت دارند.41
بنابراین نفس واقعیتى واحد و داراى مراتب است؛ مراتبى که از راه تشکیک تفاضلى براى او حاصل مىشوند؛ به گونهاى که هر مرتبه از آن حکمى ویژه دارد. به بیان دیگر مىتوان گفت انسان به لحاظ برخوردارى از نفس اینچنینى، حقیقتى جمعى است که وحدتش همچون وحدت عالم، وحدتى تألیفى و داراى مراتب گوناگون بسیار در تجرد و تجسم، صفا و کدر بودن و نور و ظلمت است.42
ج. بقاى رابطه اتحادى نفس و بدن: پیش از این اشاره کردیم که از نگاه ملّاصدرا رابطه اتحادى نفس و بدن تا هنگام مرگ انفکاکپذیر نیست؛ اما چگونه؟ به بیان دیگر تا هنگامى که نفسْ جسمانى، مادى و صورت بدن است، فهم رابطه اتحادى نفس و بدن آسان مىنماید؛ ولى پس از رسیدن به ساحت تجردى، نفس چگونه صورت بدن مىماند؟ این مسئله در واقع بیان دیگرى از پرسش پیشین است که چگونه مادیت و تجرد با هم جمع مىشوند؟ چگونه ممکن است موجود مجرد صورت بدن مادى باشد؟ از اینرو پاسخ مسئله نیز همان پاسخى است که به پرسش پیشین داده شد؛ البته با بیانى دیگر.
ملّاصدرا در تبیین و توجیه مسئله، از حرکت جوهرىِ اشتدادى استفاده مىکند؛ زیرا نفس با تحول و حرکت تدریجى، هرچند حدود سابقش را از دست مىدهد، شخص او باقى است، و کمالات وجودى پیشین را نیز به نحو برتر و کاملتر داراست. بر این اساس، اینکه نفس از هویت واحد برخوردار است، داراى نشئهها و مقامات گوناگون است؛ به گونهاى که وجودش از پایینترین مراتب هستى آغاز مىشود و به تکامل تدریجى، به درجه عقل و معقول نایل مىشود. با این توضیح که نفس از سنخ ملکوت است؛ از اینرو از وحدت جمعى ظلى برخوردار است ـ که سایه وحدت جمعى الهى است ـ و حتى پس از رسیدن به مرتبه تجرد عقلى، واجد مرتبه خیال و احساس و تجرد مثالى است؛ همچنانکه واجد مراتب مادى همچون مرتبه نباتى و طبیعى است که قائم به بدن است. از اینرو نفس حتى پس از رسیدن به بالاترین مقام تجردى، تا زمانى که نمرده، صورت بدن است و بین او و بدن ترکیب اتحادى برقرار است.43
د. بدن مرتبه نازله نفس، و نفس مرتبه عالیه بدن: با توضیحات اخیر این نکته کاملاً روشن شد که ارتباطى وثیق بین بدن و نفس، حتى در مراتب تجردى نفس برقرار است؛ به گونهاى که نفس به لحاظ برخوردارى از جنبه مادى، صورت بدن است. بر این اساس، بین نفس و بدن رابطه اتحادى برقرار است. بازتاب چنین رابطهاى آن است که بدن، مرتبه نازله نفس باشد که با حدوث آن، حادث مىشود و نفس پس از رسیدن به مراتب برتر وجودى، مرتبه عالیه بدن باشد؛ زیرا همان صورت بدن است که به مراتب برتر رسیده است.44
ه . ترکیب اتحادى نفس و قوا (وحدت نفس و قوا): اکنون به پاسخ پرسش ششم مىپردازیم که درباره مسئله رابطه نفس و قوا بود. در پاسخ مىگوییم: وجود قوایى گوناگون براى نفس، مورد اتفاق همه حکماست و کسى منکر آن نیست. بحث در این است که قواى مزبور به لحاظ هویت، چه وضعیتى دارند. در فصل پیش در بیان دیدگاه مشائین، به تعدد و انواع قواى نباتى، حیوانى و انسانى اشاره کردیم. آنان بر این باورند که همه قوا در خدمت نفس انساناند؛ به گونهاى که نفس آنها را به تسخیر خویش درآورده و بر آنها ولایت تکوینى دارد. آنها فاعلهاى مسخَّر نفساند و چون مالکیت نفس نسبت به قوا حقیقى و تکوینى است، ولایت نفس بر آنها نیز اعتبارى و قراردادى نبوده، بلکه امرى حقیقى است. از اینرو، نفس به دلخواه خویش قوا را به کار مىگیرد. بنابراین کار نفس با کار قوا تفاوت دارد؛ زیرا هریک از قوا براى خود فعالیتى ویژه دارند. یکى کارش تغذیه، دیگرى دیدن و سومى شنیدن است؛ در حالى که کار نفس، تدبیر آنهاست. پس نفس، مسخِّر، فاعل و مدبر قواست و کارهاى بىواسطه قوا، کارهاى باواسطه نفساند.45
با توجه به توضیحاتى که تاکنون ارائه شد، مىتوان گفت ملّاصدرا به رغم پذیرش قوا براى نفس، چنین دیدگاهى را برنمىتابد. وى قواى نفس را به عین نفس موجود مىداند. بر این اساس، نفس عین همه قواست.46 قوا همان نفساند. قواى نباتى، حیوانى و انسانى، همه خود نفس، و به بیان دقیقتر مراتب و شئون نفساند؛ به گونهاى که نفس در مرتبه قوهاى نباتى مانند مغذیه، مغذیه و در مرتبه قوه حاسهاى مانند باصره، باصره و در مرتبه قواى انسانىاى مانند عاقله، عاقله است. پس نه قوه مغذیه، بلکه نفس است که در مرتبه قوه مغذیه تغذى مىکند. قوه باصره نمىبیند؛ نفس در مرتبه قوه باصره مىبیند. نیز قوه عاقله نیست که مىاندیشد؛ بلکه نفس است که در مرتبه قوه عاقله مىاندیشد. موجودات جدایى غیر از نفس به نام قوه مغذیه، باصره و عاقله نداریم که کار تغذى، دیدن و اندیشه را انجام دهند و به نفس گزارش کنند. قوا عین خود نفساند، و به رغم تکثر در مفهوم و معنا، به وجود واحد بسیطِ نفس موجودند.47
این نظریه به دیدگاه وحدت در کثرت و کثرت در وحدت نیز مشهور است؛ زیرا نفس یک وجود است؛ ولى حقایق متکثر و مختلفاند که همه به وجود واحد موجودند. پس نفس واحد است در عین کثرت و کثیر است در عین وحدت. آنچه مىتواند راه را بر دیدگاه ملّاصدرا هموار کند، این نکته است که مفاهیم گوناگون مىتوانند مصداقِ واحد داشته باشند و حتى اضافه بر مفاهیم، حقایق مختلف نیز مىتوانند به وجود واحد بسیط موجود باشند؛ به این معنا که حقایقى متعدد و گوناگون در این مصداق هست که مفاهیم گوناگون از آنها حکایت مىکنند. بنابراین تعدد مفاهیم، دال بر تعدد حقایق است؛ هرچند ممکن است که حقایق گوناگون به وجود واحد بسیط موجود بوده، مصداقشان واحد باشد.48 بر این اساس هرکدام از مفاهیم مغذیه، باصره، عاقله و امثال آنها حاکى از حقایق مختلفاند که در وجود انسان موجودند؛ به گونهاى که نفس به رغم بساطتش همه آنها را در خود دارد و همه آن حقایق به وجودِ واحدِ نفس موجودند.
ملّاصدرا بر این مدعا براهینى اقامه مىکند که شاید مهمترین آنها وجدان و توجه به امر درونى باشد؛ زیرا وى پیش از اقامه برهان بر مدعاى خویش، وحدت نفس و قوا را امرى بدیهى و وجدانى مىداند. هریک از ما بالوجدان مىیابد که موجودى واحد است که خود به تنهایى هم عاقل، هم مدرک، هم حساس، هم اشتهادار، هم خشمناک، هم مکاندار، هم متحرک، هم ساکن است. براى نمونه، ما در خود مىیابیم که خود مىبینیم، نه اینکه قوه باصره ببیند و ما این را بفهمیم که قوه باصره مىبیند. دیدن، شنیدن، چشیدن و... از قبیل گزارش دادن قوا براى نفس نیستند.49
ملّاصدرا علاوه بر این درصدد برمىآید که مسئله را با برهان نیز مستدل کند؛ از اینرو به سه برهان اشاره مىکند که یکى از ناحیه معلوم،50 دیگرى از ناحیه عالم51 و سومى از ناحیه علم است.52 وى همچنین چهار وجه دیگر نیز بر اثبات نظریه وحدت نفس و قوا ارائه مىکند.53
قواى نفس داراى رابطه تشکیکىاند و بین آنها شدت و ضعف برقرار است. ملاک این شدت و ضعف، دورى یا نزدیکى به ماده است؛ به گونهاى که هر چه به ماده نزدیک مىشویم قواى نفس انقسامپذیرتر و ضعیفتر و هر چه از آن دور مىشویم، انقسامناپذیرتر، شدیدتر و قوىتر خواهند شد. از اینرو، نفس انسانى به لحاظ دورى از ماده و بهره از تجرد، انقسامناپذیر و از جهت وجودى شدیدتر است و به لحاظ نزدیکى به ماده، انقسامپذیر و از جهت وجودى ضعیفتر است.54
بر این اساس قواى طبیعى، نباتى، حیوانى و انسانى به صورت تشکیک خاصى، در نفس انسانى شکل مىگیرند؛ به گونهاى که قواى طبیعى، نسبت به قواى نباتى در مرتبه ضعیفتر، و قواى نباتى نسبت به قواى حیوانى، همین رابطه را دارند؛ همچنانکه قواى حیوانى نیز ضعیفتر از قواى انسانىاند. بر این اساس، قواى انسانى به لحاظ دورى از ماده انقسامناپذیرند و در بالاترین رتبه قرار دارند؛ همچنانکه قواى طبیعى به لحاظ مادى بودن، انقسامپذیرند و در پایینترین مرتبه قرار دارند. این در حالى است که نسبت تشکیکى و شدت و ضعف، در هر مرتبه نیز وجود دارد؛ به گونهاى که قوا در قوس نزول، از بالاترین مرتبه آغاز مىشوند و به پایینترین مرتبه مىرسند و در واقع ترتیب آنها از قوت به ضعف است. در قوس صعود به عکس، ترتیب قوا از ضعف به سوى شدت و قوت خواهد بود. براى نمونه شدیدترین مرتبه در میان قواى انسانى، عاقله، سپس وهمیه ـ بر اساس اعتقاد به وجود وهمیه ـ سپس خیالیه و پس از آن قواى حسى است که خود بر پنج نوع است. بین قواى حسى نیز شدت و ضعف هست. براى نمونه پایینترین مرتبه قواى حسى که تعلقش به ماده شدیدتر از دیگر قواى حسى، و نزدیکترین مرتبه به قواى نفس نباتى و ضعیفترین آنهاست، احساس لمسى است. پس از آن به ترتیبِ شدت، قوه چشایى، بویایى، شنوایى و سرانجام بینایى قرار دارد که بالاترین مرتبه حواس ظاهرى است. هریک از قواى هشتگانه (یا نهگانه) نیز داراى شدت و ضعفاند. شدت و ضعف، تنها به قواى ادراکى اختصاص ندارد، بلکه در میان قواى تحریکى مانند غضبیه، شهویه و قواى نباتى نیز جارى است. برخى از این قوا، به علت شدت تعلق به ماده، در مرتبه پایینتر قرار داشته، انقسامپذیرترند.55
گفتنى است که در میان مراتب، هیچگونه طفرهاى وجود ندارد؛ بلکه ترتیب قواى مزبور در سیر تصاعدى و تنازلى، کاملاً متصل و یکپارچه است.56 نکته دیگر اینکه ظاهرا دیدگاه ملّاصدرا بین نفس و قواى آن و حتى بین قواى برتر و پستتر به رابطه تشکیکى اعتقاد دارد؛ ولى دقت در برخى عبارات او و توجه به مبانى فلسفىاش، ما را به نتیجهاى دیگر رهنمون مىشود و آن اینکه وى نفس و قوا را امرى وحدانى و بسیط مىداند. از اینرو قوا تنها مراتب و شئون نفس به شمار مىآیند و مىتوان آنها را به سایههایى تشبیه کرد که برخى از آنها به صورت طولى و برخى به صورت عرضىاند. قواى موجود در هر مرتبه، نسبت به همدیگر حالت عرضى دارند. آنها هرچند از تشکیک عامى برخوردارند، به نحو تشکیک خاصى، در طول قواى مرتبه برتر قرار دارند و سایه مرتبه بالاتر به شمار مىآیند. بر این اساس، قواى انسان طبیعى، ظلال قواى انسان نفسى و قواى انسان نفسى، ظلال قواى انسان عقلى، و در نتیجه قواى انسان طبیعى، ظلالِ ظلالِ قواى انسان عقلىاند.57
و. تفاعل نفس و بدن: واپسین پرسش ما در این نوشتار، درباره رابطه تفاعلى نفس و بدن بود. پیش از پرداختن به این بحث، باید مراد از نفس و بدن، به گونه کامل روشن باشد. براى نمونه فیلسوفان مشاء که به این بحث پرداختهاند، در حالى که نفس انسانى را به هیچ روى مادى نمىدانند و بدن را نیز تنها ابزار و آلت نفس برمىشمارند، به تأثیر و تأثر متقابل نفس و بدن قایل شدهاند؛ در حالى که ملّاصدرا بدن را مرتبه نازله نفس مىداند. از اینرو، تأثیر متقابل نفس و بدن از نگاه او، معنایى دیگر مىیابد. در این نگاه، نفس حقیقتى ذومراتب است که بدن، مرتبه نازله آن است. بنابراین هرگونه فعل و انفعال، در هر مرتبه که باشد، با فعل و انفعال در مراتب بالاتر و پایینتر رابطه دارد. از اینرو، همه مراتب نفس حتى مراتب بالاى آن نیز با فعل و انفعال مرتبه نازله یعنى بدن در ارتباطاند. بنابراین مرتبه پایینتر، همچنانکه بر مرتبه بالاتر تأثیر مىگذارد، از آن متأثر نیز مىشود و مرتبه بالاتر نیز در عین تأثیرگذارى بر مرتبه پایینتر، از آن متأثر مىشود.
به بیان دیگر حالات بدن، که مرتبه نازله نفس است، به مرتبه عالیه نفس صعود مىکنند؛ همچنانکه حالات مرتبه عالیه نفس به سمت مرتبه سافله و نازلهاش، یعنى بدن نزول مىکنند؛ بر این اساس هریک از نفس و بدن از یکدیگر تأثیر مىپذیرد؛ به گونهاى که این تأثیر و تأثر متقابل، اختصاصى به حالتهاى عملى و یا علمى ندارد؛ بلکه هر دو دسته را دربر مىگیرد. بر این اساس هر صفت بدنى ـ خواه فعلى باشد و خواه ادراکى ـ آنگاه که به عالم نفس صعود کند، حالتى عقلى یافته، به ساحت تجرد نایل مىشود. در مقابل، هریک از صفات و ملکات نفسانى ـ خواه فعلى باشند و خواه ادراکى ـ وقتى به عالم بدن نزول یابد، حسى و مادى مىشود. براى نمونه به این دو دسته مثال توجه کنید:
1. تأثیرپذیرى بدن از صفات نفسانى یا تأثیرگذارى صفات نفسانى بر بدن: ظهور صفت غضب که صفتى نفسانى است، در بدن به سرخى چهره مىانجامد و یا ظهور صفت نفسانى ترس در بدن، به زردى چهره منجر مىشود. همچنین تفکر در معارف و حقایق، و شنیدن آیهاى از عالم ملکوت، پوست بدن را به لرزه مىآورد؛ مو را بر بدن راست مىکند و اعضا و جوارح را به لرزه مىافکند؛
2. تأثیرپذیرى نفس از صفات بدنى یا تأثیرگذارى صفات بدنى بر نفس: در برابر دسته نخست، مىتوان صور محسوسى را مثال زد که بدن با آنها روبهرو مىشود و قواى بدنى مدرک آنهاست؛ صورى که به سمت عالم تجرد عقلانى بالا مىروند. همان صورى که در جهان جسم و جرم، موجود بوده، با حواس مشاهده شدهاند، ولى به تجرد عقلى مىرسند و به ادراک عقل درمىآیند. این در حقیقت تأثیرپذیرى مرتبه عالیه نفس از مرتبه نازله آن یعنى بدن است.58
البته در این میان نباید نقش روح بخارى را نادیده گرفت. روح بخارى در حقیقت واسطه میان نفس در مراتب تجردىاش و بدن (مرتبه نازله نفس) است. انسان جهان کوچکى است که داراى سه مرتبه مادیت، تجرد مثالى و عقلى است، که مرتبه اعلاى آن نفس، و پایینترین مرتبهاش بدن است؛ بدنى که از آمیزهاى شایسته به نام خون برخوردار است و روح بخارى واسطه میان بدن اینچنینى و نفس است. بر این اساس، همچنانکه اگر کیفیتى نفسانى در نفس حاصل شود، به روح بخارى سرایت و به سوى بدن نزول مىکند، هرگاه حالتى جسمانى بر بدن عارض شود به واسطه روح بخارى از بدن ارتقا مىیابد و به نفس مىرسد. بر این اساس اگر براى نمونه لذتى عقلى یا خیالى بر نفس عارض شود، انبساطى در روح بخارى و در مغز عارض مىشود؛ خون رقیق در رگها جریان مىیابد و صورت انسان سرخ مىشود. همچنین زمانى که ترش و یا دردى بر نفس عارض شود، روح بخارى انقباض درونى مىیابد و به واسطه آن، بدن انسان و به تعبیر دقیقتر صورت او، انقباض یافته، به زردى مىگراید.59
5ـ3ـ3. تنظیر نفس به جهان هستى: ملّاصدرا همه هستى را از ماده گرفته تا مجردات در نظامى بههم پیوسته مىبیند که سه نشئه مادى، مثالى و عقلى دارد؛ نشئاتى که بىارتباط با هم نیستند. از نظر او، وجود از برترین مرتبه تا پایینترین مرتبه و از پایینترین مرتبه تا برترین مرتبه، سلسلهاى بههم پیوسته را تشکیل مىدهد. موجودات از لحاظ بیرونى متکثر و از لحاظ درونى [در وجود ]متحد و مرتبط با یکدیگرند. بنابراین از نظر ملّاصدرا جهان هستى از وحدت شخصى برخوردار است؛ وحدتى تشکیکى که از مرتبه ضعیف ماده آغاز مىشود و به مرتبهاى شدید چون عقل محض مىرسد. از اینرو، به نظر ملّاصدرا و بسیارى از اندیشمندان، عالم هستى از سه مرتبه برخوردار است:
1. عالم طبیعت که پایینترین مرتبه هستى است و طبایع و صورتهایى را دربر مىگیرد که به نحو کون و فساد، تبدیل و تبدل دارند. عناصر، جمادات و نباتات در این مرتبه قرار مىگیرند. این مرتبه، از تجرد بىبهره است؛
2. عالم مثال یا عالم صورتهاى ادراکى حسى [عالم خیال یا صور خیالى]، که مجرد از ماده و امکانات و استعدادهاى آن است؛
3. عالم عقل و تجرد محض که بالاترین مرتبه جهان هستى است و به آن، عالم صور عقلى و مثل الهى نیز گفته مىشود.60
بنابراین جهان هستى با وحدت شخصیهاى که دارد، داراى سه مرتبه اصلى است؛ هرچند این مراتب به منزله جنساند و در درون خود طبقاتى پرشمار دارند. عالم عقل، عالم مثال یا خیال منفصل و سرانجام عالم جرمانى (جسمانى، مادى یا طبیعى) که هریک داراى مراتب گوناگونى در درون خویشاند،61 مراتب سهگانه مذکور در انسان منعکس شدهاند. بنابراین ملّاصدرا نفس انسانى را نیز داراى سه نشئه مىداند:
1. نشئه ماده و طبیعت (انسان بشرى): این نشئه خود از دو مرحله تشکیل شده است:
1ـ1. نشئه طبیعى عنصرى و معدنى: این مرحله که پیش از حیات نباتى است، نازلترین مرتبهاى است که نفس براى تکونش به آن نیاز دارد. از اینرو مىتوان گفت نفس در این مرحله بالقوه است و چنین مرحلهاى تنها ایجادکننده زمینهاى براى تحقق نفس در ماده عنصرى و معدنى است؛
2ـ1. نشئه نباتى: پس از تکون ترکیب عنصرى و معدنى در ماده نفس، نشئه نباتى آغاز مىشود؛ نشئهاى که نفس علاوه بر مواد عنصرى و معدنى، همچون گیاهان، واجد حیات نباتى مىشود. نفس در این مرحله نیز همچون مرحله پیشین، کاملاً مادى و جسمانى است. از اینرو، از حرکت ارادى و ادراک بىبهره است؛ هرچند از نیروهاى طبیعى و قواى نباتى که سبب تغذیه، رشد، تولیدمثل و هماهنگى با محیط و امثال آن مىشود، بهرهمند است؛
2. نشئه خیال (انسان نفسى یا انسان دوم): در این مرحله نفس همچون حیوان، علاوه بر بهرهمندى از مراحل پیشین و قواى طبعى و نباتى، واجد نوعى ادراک جزئى و حرکت ارادى است؛ هرچند از ادراک عقلى بىبهره است. نفس انسان با حرکت جوهرى اشتدادى به این مرحله مىرسد؛ به گونهاى که در چنین مرتبهاى از وجود تشکیکى برخوردار بوده، داراى مراتب است و علاوه بر مادى بودن، از تجرد مثالى نیز برخوردار است؛
3. نشئه عقل (انسان عقلى یا انسان سوم): این نشئه با ادامه حرکت جوهرى اشتدادى شکل مىگیرد، که در آن نفس علاوه بر کمالات دو نشئه پیشین، واجد مرتبه عقلى نیز هست و از قوه عاقله برخوردار است.62
بنابراین نفسى که بتواند در سیر صعودى خود همه مراتب را با حرکت جوهرى اشتدادى درنوردد، جهان کوچکى است همچون جهان خارجى، که به نحو جمعى، واجد همه مراتب هستى است. به بیان روشنتر، نفسِ تکاملیافته، هم بهرهمند از مرتبه مادى محض است و هم برخوردار از مرتبه تجرد مثالى و هم تجرد محض. نفس وجودى گسترده است که از خاک تا افلاک و بلکه برتر از آن را در خود دارد؛ همانند ساختمانى که کَفِ آن، از عالم ملک و ماده و سقفش از عالم ملکوت و مجرد است.63
ملّاصدرا رابطه نفس و بدن را نیز همچون رابطه مراتب هستى و تأثیر و تأثرات متقابل بین آنها مىداند. وى بر این مطلب تأکید مىکند که نازلترین مرتبه جهان هستى، بر بالاترین مرتبه هستى تأثیر مىگذارد؛ چنانکه بالاترین مرتبه هستى نیز بر پایینترین مرتبه اثرگذار است. بنابراین چه در قوس صعود و چه در قوس نزول، تأثیر و تأثرِ دوجانبه برقرار است. از اینرو نفس و مراتب آن، حتى بدن که مرتبه نازله نفس است، نیز چنین رابطهاى دارند.64
6ـ3ـ3. نفس و بدن در قالب مثال: ملّاصدرا همچون مشائیان در بیان رابطه نفس و بدن از تمثیل بهره مىبرد و طبیعتا مثالهاى مشائین نمىتوانند رضایت او را جلب کنند؛ از اینرو وى به مثالهایى دیگر روى مىآورد. او نفس را نور، و بدن را سایه آن مىداند؛ همچنانکه نفس را به آتش و بدن را به دودش مثال مىزند و در تمثیلى دیگر، بدن را همچون عکس در آینه و نفس را بهسان شخص و صاحب عکس برمىشمارد.65
جمعبندى
ملّاصدرا با برخى از آموزههاى مشائین درباره نفس مانند ترکیب طبیعى نفس و بدن، و وجود روح بخارى به منزله بدن حقیقى و حامل استعداد حدوث نفس موافق است؛ با اینهمه، به دیدگاه آنان رضایت نمىدهد و اشکالاتى را بر آنان روا مىدارد: 1. عدم امکان مرجح بودن بدن براى موجودى مفارق؛ 2. ناممکن بودن عروض عوارض بر مجرد تام، هرچند با بدن مرتبط باشد؛ 3. عدم امکان اتحاد بین بدن جسمانى و نفس در صورت تجرد عقلانى نفس در حدوث و بقا.
ملّاصدرا در ارائه دیدگاه خویش از اصول فلسفى عامى همچون اصالت و تشکیک وجود، حرکت جوهرى، و سرانجام ترکیب اتحادى ماده و صورت بهره مىگیرد. او حقیقت نفس را حقیقت تعلقى و عین اضافه به بدن مىداند؛ به گونهاى که به هیچ وجه نمىتوان براى نفس هویتى غیر از اضافه آن به بدن در نظر گرفت؛ هویتى که خالى از جنبه نفسانیت و تعلق به جسم باشد. وى به عکس مشائین، نفس را در حدوثش، جسمانى و مادى، و امکان تجرد آن را در زمان حدوث، عقلاً منتفى مىداند. او ترکیب نفس و بدن را همچون ترکیب ماده و صورت، اتحادى برمىشمارد. بر این اساس، نفس صورت بدن و در واقع صورت نوعیه است، و به این لحاظ، نحوه وجود بدن و تمام بدن است که با آن ماهیت نوعى انسان را مىسازد. با این حساب، بدن ماده نفس و علت قابلى نوع انسانى است. ملّاصدرا با توضیح انواع تعلق، به تبیین جایگاه رابطه نفس و بدن مىپردازد. به نظر او تعلق نفس به بدن از نوع تعلق به لحاظ وجود و تشخص است؛ به گونهاى که نفس در پیدایش، به بدن نیازمند است، ولى در بقایش نیازى به آن ندارد. هرچند ممکن است پس از حدوث نیز زمانى کوتاه یا بلند همراه آن باشد، براى باقى ماندنش به آن نیازى ندارد. ملّاصدرا تصرف چیزى در دیگرى را به ذاتى (طبیعى) و یا عرضى (صناعى) تقسیم مىکند و تصرف نفس را در بدن از نوع اول مىداند. بر این اساس، بدن نه تنها شرط تصرف نفس، که شرط وجود نفس است.
به نظر ملّاصدرا نفس در آغاز، جسمانى و مادى محض است؛ ولى رفتهرفته به سمت تجرد پیش مىرود؛ یعنى نخست مادى محض (نامى) است، سپس مادى ـ مثالى (نامىِ حساس متحرک بالاراده) مىشود و ممکن است به مرتبه مادى مثالى عقلى نیز باریابد؛ زیرا رسیدن به تجرد عقلى براى همگان ممکن نیست، بلکه افرادى نادر مىتوانند به چنین درجهاى برسند؛ به این صورت که همان نفس مادى ـ مثالى در ادامه وجود خود، مادى مثالى عقلى مىشود و با مرگ، تجرد یافته، روحانى و مجرد محض خواهد شد. وى در پاسخ به این اشکال که «چگونه ممکن است نفس مادى به آستان تجرد باریابد؟» با تفکیک وجود از ماهیت و پذیرش اشتداد در وجود، مشکل را حلوفصل مىکند. بر این اساس، نفس با حرکت جوهرى غیرامتدادى اشتدادى یا توسعى ـ که به اختصار آن را حرکت جوهرى اشتدادى مىنامند ـ ضمن حفظ مراتب پیشین به مرتبه و ساحت برتر، یعنى تجرد مىرسد.
در اعتقاد ملّاصدرا نفس پس از رسیدن به ساحت تجردى نیز مىتواند به حرکت خویش ادامه دهد. وى در پاسخ به این پرسش که وقوع حرکت در نفس چگونه با تجردش سازگار است، دو راهحل ارائه مىدهد: نخست با تعیین محدوده برهان قوه و فعل به مواردى که کمال واحد در کار باشد و یا اگر پاى کمالات گوناگون در کار است در یک نشئه باشند، مانع جریان آن در مجردات مىشود؛ سپس به پاسخ دیگرى روى مىآورد و آن اینکه وجود ساحت مادى براى نفس، مجوز وقوع حرکت در آن است؛ با این حساب حرکت نفس را مىتوان به جنبه مادى و جسمانى آن نسبت داد.
ملّاصدرا با این ارائه این پاسخ، با مشکلى جدىتر روبهرو مىشود و آن اینکه چگونه ممکن است موجود واحد، هم مادى باشد و هم مجرد؟ از اینرو باید چارهاى بیندیشد. وى با راهکارى نوین، و با بهرهگیرى از اصالت وجود، تشکیک وجود و پذیرش اشتداد در وجود یا همان حرکت اشتدادى، و اعتقاد به تعدد ساحتهاى گوناگون براى نفس، پرسش موردنظر را پاسخ مىدهد. بر این اساس، نفس هم مىتواند از مرتبه نازله مادى برخوردار باشد؛ هم از مرتبه عالیه تجرد عقلى و هم از مرتبه میانى تجرد مثالى. بنابراین نفس واقعیتى واحد و داراى مراتب است؛ مراتبى که از راه تشکیک تفاضلى براى او حاصلاند؛ به گونهاى که هر مرتبه آن، حکمى ویژه دارد. از اینرو مىتوان گفت ترکیب اتحادى نفس و بدن تنها منحصر به زمان مادیت نفس نیست؛ بلکه نفس حتى پس از رسیدن به بالاترین مقام تجردى نیز صورت بدن است و بین او و بدن ترکیب اتحادى برقرار است؛ مگر زمانى که به تجرد محض برسد و ساحت مادى را بهکلى رها کند.
بازتاب طبیعى رابطه اتحادى نفس و بدن، و بهره نفس از ساحت مادى و تجردى، نظریه وحدت نفس و قواست. ملّاصدرا قواى نفس را به عین وجود نفس موجود مىداند، و نفس را عین قوا مىپندارد. بنابراین همه قواى مادى و مجرد، یعنى قواى نباتى، حیوانى و انسانى، همگى خود نفساند و به بیان دقیقتر، مراتب و شئون نفساند؛ به گونهاى که نفس در مرتبه قواى نباتى، مادى، در مرتبه قواى حیوانى، مجرد مثالى و در مرتبه قواى عقلى، مجرد عقلى است. این نظریه به دیدگاه وحدت در کثرت و کثرت در وحدت نیز مشهور است.
ملّاصدرا در بحث تأثیر و تأثر دوجانبه نفس و بدن، تبیینى ویژه ارائه مىکند. در نگاه او، نفس حقیقتى ذومراتب است که بدن، مرتبه نازله آن است. بر این اساس، هرگونه فعل و انفعالى در هر مرتبه که باشد، با فعل و انفعال در مراتب بالاتر و پایینتر رابطه دارد. از اینرو همه مراتب نفس، حتى مراتب بالاى آن نیز با فعل و انفعال مرتبه نازله (بدن، در ارتباطاند. از اینرو مرتبه پایینتر همچنانکه بر مرتبه بالاتر تأثیر مىگذارد، از آن متأثر نیز مىشود. نیز مرتبه بالاتر در عین تأثیرگذارى بر مرتبه پایینتر، از آن تأثیر مىپذیرد.
در نگاه ملّاصدرا نفس انسانى همچون جهان هستى است؛ جهانى که به رغم وحدت شخصیهاش، داراى سه مرتبه اصلى عالم عقل، عالم مثال یا خیال منفصل و سرانجام عالم ماده است. هریک از این مراتب اصلى نیز داراى مراتب گوناگونى درون خویشاند. از اینرو همه این سه مرتبه در انسانْ موجودند. البته نفسى که بتواند در سیر صعودى خود همه مراتب را با حرکت جوهرى اشتدادى درنوردد، در واقع جهان کوچکى است مانند جهان خارجى، که به نحو جمعى، واجد همه مراتب هستى است.
منابع
ـ عبودیت، عبدالرسول، خطوط کلى حکمت متعالیه، تهران، سمت، 1389.
ـ فیاضى، غلامرضا، علمالنفس فلسفى، تدوین و تحقیق محمدتقى یوسفى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى، 1389.
ـ مصباح، محمدتقى، شرح جلد هشتم اسفار، تحقیق و نگارش محمد سعیدىمهر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1375.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، چ دوم، قم، مکتبة المصطفوى، 1379.
ـ ـــــ ، الحاشیة على الالهیات، قم، مکتبة المصطفوى، 1379.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، تعلیق ملّاهادى سبزوارى، تصحیح و تعلیق سیدجلالالدین آشتیانى، چ دوم، مشهد، مرکز نشر دانشگاهى، 1360.
ـ ـــــ ، العرشیة، تصحیح غلامحسین آهنى، چ دوم، تهران، مولى، 1361.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، مولى، 1361.
ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهین، تحقیق و تصحیح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حکمت، 1375.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. Yousofi77@yahoo.com دریافت: 10/3/90 پذیرش: 26/10/90.
1ـ ر.ک: عبدالرسول عبودیت، خطوط کلى حکمت متعالیه، ص 198ـ199.
2ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 8، ص 12.
3ـ ر.ک: همان، ج 9، ص 74؛ ج 8، ص 251.
4ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 385.
5ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 12.
6ـ ر.ک: همان؛ ملّاصدرا، مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألّهین، تحقیق حامد ناجى اصفهانى، ص 88.
7ـ ابنسینا، الشفاء، ص 10.
8ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 11. همچنین ر.ک: همو، العرشیه، تصحیح غلامحسین آهنى، ص 238. براى تبیین و توضیح تعریف اسمى و حقیقى، ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 11، تعلیق سید محمدحسین طباطبائى؛ محمدتقى مصباح، شرح جلد هشتم اسفار، جزء اول، ص 63.
9ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 331ـ332.
10ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 374 و 384ـ385؛ همو، العرشیة، ص 235.
11ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 107.
12ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 382.
13ـ ر.ک: همان، ج 9، ص 10.
14ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 12؛ ج 9، ص 3 و 10.
15ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 382ـ383؛ وى بر دیدگاه خویش استدلالى را ترتیب مىدهد که تنها به ذکر آدرس اکتفا مىکنیم: ر. ک: همان، ج 5، ص 287.
16ـ ر.ک: همان، ج 9، ص 3.
17ـ همان، ج 3، ص 94.
18ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 325. این قسم مورد مناقشه آیتاللّه مصباح است. براى توضیح بیشتر، ر.ک: محمدتقى مصباح، همان، جزء دوم، ص 194.
19ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 325، تعلیق ملّاهادى سبزوارى.
20ـ ر.ک: همان.
21ـ ر.ک: همان، ص 326.
22ـ همان.
23ـ ر.ک: همان، ص 372ـ374.
24ـ ملّاهادى سبزوارى در تعلیقه دو قسم دیگر را بر اقسام ششگانه مىافزاید و خود نشان از این دارد که اقسام مذکور استقائى است ر.ک: همان، ص 325ـ326.
25ـ ر. ک: همان، ج 8، ص 376.
26ـ همان.
27ـ ر.ک: همان، ج 6، ص 85 و 109؛ ج 8، ص 347 و 391 و393؛ ملّاصدرا، الحاشیة على الالهیات، ص 170؛ همو، الشواهدالربوبیة، تعلیق ملّاهادى سبزوارى، تصحیح و تعلیق سید جلالالدین آشتیانى، ص 95 و 223؛ همو، العرشیة، ص 235.
28ـ ر.ک: ملّاصدرا، العرشیة، ص 235.
29ـ ر.ک: همان، ص 243.
30ـ ر.ک: همان، ص 235.
31ـ ر.ک: غلامرضا فیاضى، علمالنفس فلسفى، تحقیق و تدوین محمدتقى یوسفى، ص 187ـ190.
32ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 433.
33ـ ر.ک: همان، ج 3، ص 433ـ434؛ ج 8، ص 38.
34ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 38.
35ـ ر.ک: عبدالرسول عبودیت، همان، ص 203ـ205.
36ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 434.
37ـ ر.ک: همان.
38ـ ر.ک: همان، ص 434ـ435.
39ـ ر.ک: غلامرضا فیاضى، همان، ص 272ـ277.
40ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 172.
41ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 13ـ14.
42ـ ر.ک: ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 495؛ همو، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 194؛ ج 8، ص 51 و 133 و 223.
43ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 133ـ135.
44ـ ر.ک: همان.
45ـ براى توضیح بیشتر، ر.ک: غلامرضا فیاضى، همان، ص 94ـ96.
46ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 221.
47ـ ر.ک: همان، ص 51 و 221؛ ج 9، ص 56.
48ـ براى توضیح بیشتر، ر.ک: غلامرضا فیاضى، همان.
49ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 56.
50ـ ر.ک: همان، ج 8، ص 221ـ224.
51ـ ر. ک: همان، ص 224ـ225.
52ـ ر.ک: همان، ص 225ـ226؛ تقریر هر سه برهان به صورت منطقى را مىتوان در کتاب علمالنفس فلسفى ص 95ـ104 مشاهده کرد.
53ـ ر.ک: ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 226ـ230.
54ـ ر.ک: همان، ج 9، ص 104ـ105.
55ـ ر.ک: همان، ص 104.
56ـ ر.ک: همان، ص 76.
57ـ ر.ک: همان، ص 70.
58ـ ر.ک: همان، ج 4، ص 158.
59ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد، ص 495ـ496.
60ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 194.
61ـ همو، المبدأ و المعاد، ص 495.
62ـ ر.ک: همان.
63ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 62ـ63، 96ـ97 و 194؛ ج 3، ص 435ـ436.
64ـ همو، المبدأ و المعاد، ص 495.
65ـ هم، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 125.
- ـ عبوديت، عبدالرسول، خطوط كلى حكمت متعاليه، تهران، سمت، 1389.
- ـ فياضى، غلامرضا، علمالنفس فلسفى، تدوين و تحقيق محمدتقى يوسفى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى، 1389.
- ـ مصباح، محمدتقى، شرح جلد هشتم اسفار، تحقيق و نگارش محمد سعيدىمهر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1375.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، چ دوم، قم، مكتبة المصطفوى، 1379.
- ـ ـــــ ، الحاشية على الالهيات، قم، مكتبة المصطفوى، 1379.
- ـ ـــــ ، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية، تعليق ملّاهادى سبزوارى، تصحيح و تعليق سيدجلالالدين آشتيانى، چ دوم، مشهد، مركز نشر دانشگاهى، 1360.
- ـ ـــــ ، العرشية، تصحيح غلامحسين آهنى، چ دوم، تهران، مولى، 1361.
- ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، مولى، 1361.
- ـ ـــــ ، مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهين، تحقيق و تصحيح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حكمت، 1375.