سیرى در مسئله حدوث و قدم زمانى عالم در تاریخ فلسفه
حدوث و قدم زمانى عالم، به معناى ابتدا داشتن یا ازلى بودن عالم، از مسائلى است که از دیرباز، در میان عالمان مسلمان و غیرمسلمان، موضوع بحث بوده است. در این نوشتار، به بررسى این مسئله در تاریخ فلسفه پرداخته و به این نتیجه رسیدهایم که طرح موضوع «حدوث و قدم زمانىِ عالم» به یونان باستان برمىگردد؛ براهین برخى از فلاسفه آن سامان از جمله برقلس تأثیر بسزایى در رواج نظریه قدم زمانىِ عالم داشته است. طرفداران مکتبهاى مشّاء و اشراق، اغلب به نظریه قدم زمانىِ عالم گرایش داشتند؛ امّا در حکمت متعالیه، نگرشى جدید درباره این مسئله پدید آمد و نظریه حدوث زمانىِ عالم برترى نسبى یافت.
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره اول، پاییز 1390، 73ـ104
محمدحسین فاریاب*
رضا برنجکار**
چکیده
حدوث و قدم زمانى عالم، به معناى ابتدا داشتن یا ازلى بودن عالم، از مسائلى است که از دیرباز، در میان عالمان مسلمان و غیرمسلمان، موضوع بحث بوده است. در این نوشتار، به بررسى این مسئله در تاریخ فلسفه پرداخته و به این نتیجه رسیدهایم که طرح موضوع «حدوث و قدم زمانىِ عالم» به یونان باستان برمىگردد؛ براهین برخى از فلاسفه آن سامان از جمله برقلس تأثیر بسزایى در رواج نظریه قدم زمانىِ عالم داشته است. طرفداران مکتبهاى مشّاء و اشراق، اغلب به نظریه قدم زمانىِ عالم گرایش داشتند؛ امّا در حکمت متعالیه، نگرشى جدید درباره این مسئله پدید آمد و نظریه حدوث زمانىِ عالم برترى نسبى یافت.
کلیدواژهها: حدوث، قدم، حدوث و قدم زمانى، حدوث و قدم ذاتى، فلسفه.
مقدّمه
تأمّلات فیلسوفانه در مسائل الهیاتى پیشینهاى طولانى دارد؛ چنانکه برخى از آن مسائل موجب تنشهایى عالمانه میان ارباب فلسفه و کلام شده است. از جمله مسائلى که از دیرباز میان متکلّمان و فلاسفه مورد نزاع بوده، مسئله حدوث و قدم زمانىِ عالم است. فلاسفه با مبانى فلسفى خود، به دیدگاهى گرایش پیدا کردند که به گمان متکلّمان، آن دیدگاه با نصوص یا ظواهر متون دینى منافات دارد. ضمن آنکه پیچیدگى این بحث چنان است که ملّاصدرا افهام بزرگان را در آن حیرتزده مىداند.1 از سوى دیگر، ممکن است چنین تصوّر شود که تمام فیلسوفانْ باورمند به نظریه قدم زمانى عالم بوده و متکلّمان نیز در نقطه مقابل، از حدوث زمانى عالم دم زدهاند؛ با وجود این، تتّبع در متون کهن، سیر تطوّر این نظریه را به گونهاى دیگر نمایان مىسازد. مقصود از نگارش این مقاله، نه صرف جمعآورى بدون هدف نظریه گذشتگان بوده، و نه داورى نسبت به صحت و سقم آن نظریات، بلکه این نوشتار بر آن است که با ارائه سیر تاریخى دیدگاههاى فلاسفه در مسئله حدوث و قدم زمانى عالم، تطوّرات موجود در این مسئله را جویا شود و آن را پیشروى حقجویان طریق علم و معرفت قرار دهد.
مفهومشناسى و تحریر محلّ نزاع
تحریر محلّ نزاع در یک مسئله از لازمترین امورى است که در صورت غفلت از آن، بسیارى از مباحث به نزاع لفظى تبدیل، و موجب اتلاف وقت نویسندگان و مخاطبان خواهد شد. ارباب لغت «حدوث» را از مادّه «حدث» ـ به معناى «شدن»2 ـ دانستهاند. از دیدگاه آنان، «حدوث» به معناى «کون شىء لم یکن» بوده و نقیض آن مفهوم «قدیم» است؛3 از اینرو، «قدیم» نیز در لغت به معناى آن چیزى است که همیشه وجود و هستى داشته است.
در تبیین مفهومى این واژگان، بسیار سخن گفته شده است؛4 امّا به طور خلاصه، مىتوان این دو مفهوم را به دو قسم تقسیم، و مراد اصلى و محلّ نزاع را روشن نمود:
الف. حدوث و قدم ذاتى: این مفهوم به معناى مسبوقیت به غیر و عدم است. از اینرو، حادث ذاتى آن چیزى است که مسبوق به غیر، و در وجود خود، نیازمند به غیر است؛ به دیگر بیان، حادث ذاتى آن است که معلول و مخلوق است. در مقابل، قدیم ذاتى آن چیزى است که مسبوق به غیر نیست؛ بنابراین، قدیم ذاتى معلول و مخلوق نیست. این نوع از قدم و حدوث همان چیزى است که از آن به قدم و حدوث حقیقى تعبیر مىشود.
ب. حدوث و قدم زمانى: در این اصطلاح، حدوث زمانى آن چیزى است که مسبوق به عدم است؛ به دیگر بیان، وجود آن، آغاز و ابتدایى داشته است. امّا قدیم آن چیزى است که مسبوق به عدم نیست و آغاز و ابتدایى براى وجود آن تصوّر نمىشود؛ به دیگر بیان، قدیم همیشه وجود داشته است.
بر اساس این تقسیم، حدوث ذاتى اعم از حدوث زمانى است؛ بدین معنا که هر حادث زمانى، حادث ذاتى است، امّا هر حادث ذاتى، لزوما حادث زمانى نیست.
این نوشتار درباره حدوث و قدم زمانىِ عالم، که مورد بحث میان فلاسفه و متکلّمان است، سخن مىگوید.
فلاسفه و مسئله حدوث و قدم زمانى عالم
بازخوانىِ متون فلسفى پیرامون مسئله حدوث و قدم زمانى عالم دیدگاههاى گوناگونى را پیشروى مىنهد. افزون بر آن، مطالعه آثار فیلسوفان یونان و نیز فیلسوفان مسلمان از عنایت ویژه آنان به این مسئله پرده برمىدارد.
1. حدوث و قدم عالم از منظر فلاسفه یونان
از منابع موجود به دست مىآید که مسئله حدوث و قدم زمانى عالم در یونان باستان، فراوان، مورد بحث و نظر بوده است. فلاسفه یونان دیدگاههاى متفاوتى را در این خصوص ارائه کرده و برخى همچون جالینوس از ارائه نظریه عاجز مانده و قائل به توقّف شدهاند.5 در اینباره، شهرستانى بر این باور است که قدماى از فلاسفه یونان باستان قائل به حدوث عالم بودهاند. وى مىگوید: نظریه قدم زمانى عالم پس از ارسطو شایع شد و شاگردان او به آن گرایش پیدا کردند.6
الف) افلاطون و مسئله حدوث و قدم عالم
افلاطون در محاوره تیمائوس، به طور پراکنده، درباره حدوث و قدم عالم بحث کرده است. تیمائوس در موضعى مىگوید که جهان مخلوق و «شده» و حادث است؛ زیرا دیدنى، محسوس و داراى جسم است. هر چیز که چنین باشد، با حواس، قابل درک است. آنچه با حواس قابل درک است، و ما از راه ادراک حسّى مىتوانیم تصوّرى از آن به دست آوریم، متغیّر و حادث و شونده است. هر شوندهاى به ناچار باید بر اثر علّتى بشود. امّا مهم آن است که بدانیم این جهان از روى کدامیک از دو سرمشق آفریده شده است: به تقلید از آنچه همیشه همان است (و لایتغیّر) یا از روى آنچه حادث است (و متغیّر)؟
تیمائوس پس از آنکه اعلام مىدارد که خداوند باید چیزى بسازد که زیباتر از همه باشد، تأکید مىکند که این جهان، اگر بخواهد بهترین باشد، لازم است که روح و خرد داشته باشد.
خداوند نیز در ساختن این جهان، آن را به صورت ذات داراى روح یگانهاى درآورد که همه ذوات زنده را که برحسب طبیعتشان با آن خویشى دارند، در خود جمع دارد. پس از آن، خدا به جهان شکلى داد که درخور اوست و با ذات او خویشى دارد. خدا سپس به جهان روح داد. چون خداوند جهان را تماشا کرد، خوشحال شد و تصمیم گرفت آن را هر چه بیشتر همانند سرمشق خود سازد؛ ولى طبیعت، آن سرمشق زنده جاوید، امرى ابدى بود و انطباق کامل با چیزى مخلوق و حادث امکان نداشت. از اینرو، خدا تصمیم گرفت که تصویر متحرّکى از ابدیت پدید آورد؛ و در عین حال، براى آنکه نظم و نظام لازم را به جهان ببخشد، از ابدیت که علىالدوام در حال وحدت و سکون است تصویر متداومى ساخت که بر طبق کثرت عدد، پیوسته در حرکت است و این همان است که ما آن را «زمان» مىنامیم. خداوند به موازات آفرینش جهان، روزها و شبها و نیز ماهها و سالها را پدید آورد که پیش از شکلگیرى جهان، وجود نداشتند.
یگانه سخن راست درباره هستى ابدى آن است که بگوییم: هست. پس، اصطلاح «بود» (و خواهد بود) را فقط در مورد شدن و تحوّلى که به موازات زمان در جریان است، حق داریم به کار ببریم. آن خصوصیات حادث در زمان قرار دارد که تقلید و تصویرى از ابدیت است. بارى، زمان و جهان هر دو با هم پدید آمدند تا اگر روزى قرار شود که از میان بروند، هر دو با هم نابود گردند.7
مباحث این بخش مىتواند مؤیّد نظریه حدوث زمانى عالم باشد. از اینرو، بزرگانى همچون ملّاصدرا و افلاطون را طرفدار نظریه حدوث زمانى عالم دانستهاند.8
ب) ارسطو و مسئله حدوث و قدم عالم
درباره دیدگاه ارسطو در خصوص مسئله حدوث و قدم عالم، نظریات گوناگونى مطرح شده است.9 با وجود این، عبارات ارسطو در کتاب سماع طبیعى مؤیّد قول به قدم عالم است. وى در کتاب هشتم از این کتاب، از سرمدى بودن حرکت سخن به میان مىآورد و حرکت را معلول وجود یک محرّک اوّل مىداند. روشن است که قول به سرمدى بودن حرکت ملازم با قدیم بودن آن و قدیم بودن عالم است. ارسطو همچنین تصریح مىکند که اساسا قبلیت و بعدیت، بدون وجود زمان، معنا ندارد. از دیدگاه وى، تمام متفکّران جز افلاطون قائل به قدیم بودن زمان هستند. بدین ترتیب، اگر زمان همیشه وجود داشته و اگر زمان عدد حرکت است، یا آنکه زمان خود نوعى حرکت است، پس حرکت هم باید سرمدى باشد. ارسطو اعتقاد دارد که افلاطون مدّعى کائنیت زمان بوده و کیهان را متکوّن شمرده است.10
گفتنى است، ملّاصدرا تلاش فراوانى دارد تا ثابت کند که ارسطو قائل به حدوث زمانى عالم بوده است. او حتى سخن ارسطو را مبنى بر اینکه «تمام متفکّران جز افلاطون قائل به قدیم بودن زمان هستند» دلیل بر نارضایتى وى از دیدگاه افلاطون نمىداند.11
ج) فلوطین و حدوث یا قدم عالم
فلوطین در رساله اوّل از انئاد دوم، با صراحت، نظریه قدم عالم را مىپذیرد و مىنویسد: «ما بر آنیم که کیهان با آنکه داراى تن است، همیشه بوده است و همیشه خواهد بود.»12 او در ادامه بحث خود، تنها ابدیت کیهان را تبیین مىکند و مطلبى راجع به چرایى و چگونگى قدم عالم بیان نمىکند.
د) برقلس
برقلس از جمله فیلسوفان نوافلاطونى است که به واسطه آثار وى، فلسفه فلوطین و اتباع او در فلسفه اسلامى تأثیر گذارده است. شهرت برقلس در جهان اسلام عمدتا به سبب قول او در قدم عالم بوده است.13 پس از آنکه نظریه قدم عالم به وسیله ارسطو مطرح شد، برخى از شاگردان وى همچون اسکندر افرودیسى، ثامسطیوس، و فورفوریوس راه استاد را در پیش گرفتند. در این میان، برقلس نیز همین نظریه را اختیار کرد. او کتابى مستقل در اینباره به نگارش درآورد و هجده دلیل براى نظریه قدم عالم ارائه کرد.14 پارهاى از این دلایل که بعدها به وسیله برخى از فلاسفه مسلمان نیز مورد استفاده قرار گرفت، از این قرار است:
الف) خداوند بارىتعالى جواد بذاته است و آنچه موجب ایجاد عالم شد، جود اوست که قدیم است؛ پس لازم مىآید که عالم نیز قدیم باشد. به دیگر بیان، جایز نیست که او گاهى جواد بوده و گاهى جواد نباشد؛ در حالى که مانعى نیز در میان نیست، چراکه موجب تغییر در ذات مىشود.
ب) خداوند صانع، یا از ازل به طور بالفعل صانع بوده یا به طور بالقوّه ـ یعنى مىتواند انجام دهد، ولى انجام نمىدهد. اگر از قسم اوّل باشد، پس معلول هم از ازل بوده است. اگر از قسم دوم باشد، باید چیزى خارج از ذات صانعْ او را از قوّه به فعلیت برساند. در این صورت، صانع متأثّر از غیر مىشود که با صانع مطلقِ تغییرناپذیر و تأثیرناپذیر منافات دارد.
ج) زمان تنها با وجود افلاک موجود است (افلاک نیز همراه با زمان است)، چراکه زمان شمارنده (عاد) براى حرکات فلک است؛ پس، جایز نیست که «متى» و «قبل» گفته شود، مگر آنکه زمان باشد. «متى» و «قبل» ابدى هستند، پس حرکات فلکیه نیز ابدى هستند؛ پس، افلاک نیز ابدى است.15
2. فلاسفه مسلمان
منابع فلسفى موجود از این واقعیت پرده برمىدارد که بحث از حدوث و قدم زمانىِ عالم یکى از مباحث مهم در میان فلاسفه مسلمان بوده است؛ چراکه در قدیمىترین منابع فلسفى اسلامى نیز این بحث به چشم مىآید. آنچه قابل تأمّل است تأثیر نظریات و براهین فلاسفه یونان (به ویژه ارسطو و برقلس)، در این خصوص، بر دیدگاههاى فلاسفه مسلمان مىباشد. این تأثیرپذیرى فلاسفه مسلمان به ویژه در چینش براهین انکارناپذیر است. در این بخش، دیدگاههاى فلاسفه مسلمان را در مکاتب مشّاء، اشراق و حکمت متعالیه پى گرفته و در نهایت نگاهى به نظریات فلاسفه معاصر خواهیم داشت.
الف. فلسفه مشّاء و مسئله حدوث و قدم عالم
نخستین فیلسوفان جهان اسلام همچون کندى، زکریاى رازى، فارابى، ابنسینا و... از فلاسفه مشّاء به شمار مىآیند. آشنایى با نظریات مهمترین فلاسفه مشّاء در باب حدوث و قدم زمانى عالم در دستور کار این قسمت از مقاله قرار دارد.
1) کندى (252 ق)
ابویوسف یعقوببن اسحاقبن صباح کندى معروف به «فیلسوف العرب»16 را نخستین فیلسوف مسلمان به شمار آوردهاند. به تعبیر شهید مطهّرى، تاریخ از هیچ فیلسوفى به عنوان استادِ کندى یاد نمىکند؛ زیرا اساسا، در محیط زندگى کندى، فیلسوفى وجود نداشته است. از اینرو، فیلسوفىِ کندى از خودش آغاز مىشود.17 کندى به بحث درباره حدوث و قدم عالم پرداخته، امّا اینکه مقصود او حدوث و قدم ذاتى یا زمانى بوده، از سوى خود وى بیان نشده است؛ با این حال، به نظر مىرسد که مقصود او حدوث زمانى باشد. در کتاب رسائل الکندى الفلسفیة، چنین آمده است: «دلیل فیلسوفنا على حدوث العالم هو الدلیل المستند الى مبدأ التناهى فى کل ما هو موجود بالفعل او قد وجد بالفعل و هو الدلیل المشهور عن المعتزلة فى عصر الکندى.»18 مؤلّف این کتاب تفاوت میان کندى و ارسطو را در مسئله «زمان» مىداند و مىگوید: زمان از دیدگاه ارسطو امرى قدیم، امّا از دیدگاه کندى امرى حادث است؛ از اینرو، عالم نیز حادث شمرده مىشود، چراکه زمان جدا از این عالمْ وجود ندارد.19 به نظر مىرسد، باور کندى به حدوث زمان قرینهاى باشد بر اینکه او به حدوث زمانى عالم اعتقاد داشته است.
2) فارابى (339ق)
حکیم ابونصر محمّدبن محمّدبن طرخانبن اوزلغ مشهور به «فارابى» و «معلم ثانى» از بزرگترین فلاسفه جهان به شمار مىرود. فارابى در فصل یازدهم کتاب الجمع بین رأیى الحکیمین، به طور مستقل، نظریه حدوث و قدم عالم را از منظر افلاطون و ارسطو به بحث گذاشته است. او در این موضع از کتاب خود، آشکارا، ارسطو را از قول به قدیم بودن عالم مبرّا ساخته، و وى را همچون افلاطون هوادار نظریه حدوث عالم دانسته است. فارابى مىنویسد: «و من ذلک ایضا امر العالم و حدوثه؛ و هل له صانع هو علّته الفاعلیة، ام لا. و ممّا یظنّ بارسطوطالیس انّه یرى انّ العالم قدیم، و بافلاطون انّه یرى انّ العالم محدث.»20
با توجه به این عبارت به نظر مىرسد، محور مباحث فارابى در کتاب یادشده حدوث و قدم ذاتى عالم است؛ چراکه او، در این کتاب، وجود صانع براى عالم یا عدم آن را به بحث مىگذارد که همان بحث از قدم و حدوث ذاتى عالم است.
فارابى در کتاب السیاسة المدنیة، آنگاه که از نظریه فیض الهى سخن به میان مىآورد، دیدگاه خود را در زمینه حدوث و قدم زمانى عالم به دست مىدهد. او در آنجا مىگوید: بر اساس نظریه فیض الهى، اوّلاً ایجاد موجودات از جانب خداوند دلیل بر نیازمندى وى به گونهاى که موجب کمال و غایت او باشد نیست؛ ثانیا وجود موجودات متأخّر از وجود خداوند است،21 امّا این تأخّر هرگز تأخّر زمانى نیست. فارابى مىنویسد: «فلذلک صار وجود ما یوجد عنه غیر متأخّر عنه بالزمان أصلا بل إنما یتأخّر عنه بسائر أنحاء التأخّر.»22 این عبارت تصریح بر نفى نظریه حدوث زمانى عالم دارد. با وجود این، فارابى مقصود و استدلال و خود را چندان روشن نمىکند؛ ولى مىتوان مراد وى را چنین تبیین کرد که قدیم بودن فیض الهى مستلزم قدیم بودن فعل پروردگار است. بنابراین، فعل خداوند ذاتا متأخّر از ذات اوست؛ امّا این تأخّر، تأخّر زمانى نیست. اگر مقصود فارابى چنین باشد که بیان شد، مىتوان تأثیر استدلال برقلس را بر این فیلسوف مکتب مشّاء به خوبى احساس کرد.
3) ابنسینا (428ق)
ابنسینا که از بزرگترین فلاسفه تاریخ اسلام و جهان به شمار مىرود، در مواضعى از آثار خود، به بحث درباره حدوث و قدم عالم پرداخته که بیانگر دیدگاه وى مبنى بر نظریه قدم عالم است. ابنسینا در بخش الهیات از کتاب شفاء، هنگام بحث از علّت فاعلى، این نظریه را مطرح مىکند که علّت ذاتى هر شىء باید همراه آن، و نه مقدّم بر آن باشد.23 او پس از تثبیت این نظریه، بر این باور مىشود که اگر علّت ذاتى یک معلول دائمالوجود باشد، معلول آن علّت نیز ناگزیر باید دائمالوجود باشد. از منظر وى، چنین علّتى علّت برتر است، بدین دلیل که مانع از عدم مطلق براى معلول مىشود و در حقیقت وجود تام را به شىء عطا مىکند. این همان چیزى است که حکما از آن به «ابداع» یاد مىکنند. در این حالت، علّت تنها تقدّم ذاتى ـ و نه زمانى ـ بر معلول دارد.24 ابنسینا بر این باور است که هر معلولى حادث زمانى نیست، بلکه آن معلولى حادث زمانى است که سبق زمانى داشته باشد. محدثى که مستوجب زمان نیست، همان محدثى است که به وسیله ابداع، به آن، وجود عطا شده است.25
ابنسینا در فصل دوازدهم از کتاب اشارات و تنبیهات نیز پس از آنکه دو قول عمده را درباره واحد بودن واجبالوجود یا متعدّد بودن واجبالوجود نقل مىکند، قائلان به وحدت واجبالوجود را به دو گروه اصلى تقسیم مىنماید. از نظر گروه اوّل، واجبالوجود از ازل وجود داشته، ولى چیزى از او صادر نشده بوده است؛ بعدها شروع به اراده وجود اشیا کرد. ابنسینا دلایل این گروه را که در حقیقت همان متکلّمان هستند، بیان مىکند و سپس پاسخ آنها به این پرسش را مطرح مىکند که اگر حوادث حادث هستند، خداوند در چه زمانى مبادرت به ایجاد اشیا کرد؟ امّا گروه دوم، در حقیقت، به قدیم بودن فعل الهى و قدیم بودن عالم اعتقاد دارند. ابنسینا نظریه گروه دوم و دلیل آنها را نقل مىکند، ولى آن را رد نمىکند که خود نشان از تمایل او به این نظریه است. گروه دوم معتقدند: واجبالوجود بذاته در جمیع صفات و احوال اوّلیه خود نیز واجبالوجود است.26 چنین تبیینى از واجبالوجود، مقتضى قدیم بودن فعل از جانب فاعل است. قدیم بودن فعل از جانب فاعل چنین تبیین مىشود که اگر واجبالوجود فاعل است، این فاعلیت براى او وجوب دارد؛ از اینرو، واجبالوجود بالذّات دائما فاعل است. به دیگر بیان، سلب فاعلیت از خداوند در یک زمان با واجب بودن فاعلیت او، و در نتیجه، با واجبالوجود بودن ذات او منافات دارد. از جانب فعل نیز باید گفت: جایز نیست که فعل خداوند نخست، معدوم باشد، سپس، موجود شود؛ زیرا در عدم صریح، اولویت امساک فاعل از ایجاد فعل نسبت به عدم ایجاد فعل در بعض احوال قابل تمییز نیست، همچنانکه اولویت عدم صدور آن از سوى فاعل در بعضى احوال از صدور آن قابل تمییز نیست.27
ابنسینا پس از بیان دلایل دیگرى از متکلّمان براى اثبات حدوث عالم، آن دلایل را مخدوش مىسازد. مهمترین آن دلایل عبارتاند از:
الف) فعل فاعل مختار لازم است مسبوق به عدم باشد، وگرنه با اختیار او منافات دارد؛
ب) اساسا فعل فىنفسه حادث است.
ابنسینا، مانند برقلس و فارابى، دلیل اوّل را منجر به تعطیلى خداوند از افاضه جود و خیر مىداند. او دلیل دوم را نیز چنین رد مىکند که معلول ـ فىنفسه ـ ممکنالوجود مىباشد، امّا چون واجبالوجود لغیره است، پس منافاتى ندارد که دائمالوجود بغیره باشد.28 گفتنى است، ابنسینا به منظور ردّ نظریه حدوث زمانى عالم رسالهاى مستقل با عنوان رسالة الحکومة فى إبطال حجج المثبتین للماضى مبدأ زمانیا به رشته تحریر درآورده است که در آنجا نیز به طور مبسوط، ادلّه قائلان به حدوث زمانى عالم را نقد و بررسى مىکند.29
نظریه ابنسینا در خصوص قدم عالم واکنشهاى متفاوتى به دنبال داشت؛ براى مثال، ابوالبرکات بغدادى شدیدا از آن حمایت کرد.30 امّا غزالى (505ق) در کتاب تهافت الفلاسفة،31 و محمّدبن عبدالکریم شهرستانى (548ق) در کتاب مصارعة الفلاسفة، به نظریه ابنسینا حمله کردند.32 این در حالى بود که ابنرشد (595ق)، با نگارش کتاب تهافت التهافت، ایرادات غزالى را به نظریه ابنسینا رد کرد.33 خواجه نصیرالدین طوسى (672ق) نیز با نگارش کتاب مصارع المصارع، ایرادات شهرستانى را بدون پاسخ نگذاشت. او نظریات شهرستانى را بدون فایده دانست و بیان کرد34 که عبارت وى ظنّى است و شعرا و خطبا از آن استفاده مىکنند.35
در همین اثنا، دو کتاب مستقل با عناوین حدوث العالم از عمربن علىبن غیلان (متوفاى قرن ششم)، و رسالة الحدوث از فخر رازى نگاشته شد که این امر بیانگر اهمیت بحث حاضر در آن دوران است. فخر رازى، در کتاب المحصل، نظریه قدم عالم را بسیار ضعیف مىداند و معتقد است که هیچ عاقلى به آن رأى نمىدهد. به گفته او، کسانى همچون ارسطو، فارابى و ابنسینا هستند که بر آن نظریه تأکید مىکنند.36
4) میرداماد (1041ق)
سید محمّدباقر فندرسکى استرآبادى معروف به «میرداماد» از فلاسفه بزرگ اسلام در عصر صفویه است که برخى از او به عنوان «معلم ثالث» یاد کردهاند.37 بدون تردید، یکى از مهمترین نظریات فلسفى میرداماد در بحث حدوث و قدم عالم نضج گرفته است. میرداماد که قدم زمانى عالم را برنمىتابد و حدوث زمانى عالم را نیز پذیرفتنى نمىداند، نظریهاى جدید به نام حدوث دهرى عالم ابداع نمود که پس از او، تا مدّتها در میان فلاسفه مورد بحث قرار گرفت. میرداماد در تبیین نظریه خود، سه نوع حدوث را تصویر کرده است: ذاتى، دهرى، و زمانى. وى که کلام خود را برگرفته از کلام ابنسینا مىداند و در مواردى نیز به سخنان او استشهاد مىکند، ابتدا حدوث را به دو قسم کلّى تقسیم مىکند:
الف) حدوثى که مستوجب و مستلزم زمان نیست؛ بدین معنا که چیزى، پس از عدم بحت، موجود شود. اینگونه حدوث خود بر دو نوع است:
1. گاه حدوث به معناى وجود شىء بعد از نبودن مطلق است؛ بعدیت آن تنها به حسب ذات مىباشد و تحقق آن به افاضه جاعل و فاعل اوست. این نوع حدوث همان حدوث ذاتى است؛ افاضه فاعل را ابداع مىنامند.
2. گاه نیز حدوث به معناى مسبوقیت وجود به عدم صریح محض در مقابل حصول وجود بالفعل در متن واقع است. این مسبوقیت مربوط به ذات نیست که آن را همان حدوث ذاتى بنامیم، بلکه مسبوقیت انسلاخى انفکاکى غیرزمانى و غیرسیّال است؛ افاضه وجود بعد از عدم را در این حالت باید «احداث» و «صنع» نامید، چنانکه حدوث را نیز باید حدوث دهرى خواند.
ب) قسم دوم از حدوث، همان حدوثى است که مستلزم زمان است و آن همان وجود شىء پس از آن است که زمانى وجود نداشته است. میرداماد اینگونه ایجاد را که ایجاد در زمان است، «تکوین» مىنامد.
حکیم استرآبادى در تبیین نظریه حدوث دهرى خود، این سخن را مطرح مىکند که حدوث ذاتا امرى غیرزمانى است و زمان یا امتداد با نفس حدوث نسبتى ندارد. وى در اثبات این مدّعا، ایراد ابوالبرکات بغدادى بر نظریه حدوث زمانى متکلّمان را یادآور مىشود. بغدادى از متکلّمان مىپرسد: اگر واقعا عالمْ حادث زمانى به شمار مىرود، قبل از وجود حادث، چه مدّت عدم سیطره داشته است: یک قرن، ده سال، یک سال، یک ماه، یک روز یا...؟ تمام این پاسخها محتمل است، پس اساسا زمان تأثیرى در حدوث ندارد و رفع جمیع زمان رافع حدوث نیست. به دیگر بیان، اگر امتداد و کشش زمان را از عالم بگیرند، آنچه باقى مىماند دهر است.
وى در بیانى دیگر از مسئله حدوث دهرى، حصول را در نفسالامر در سه ظرف و وعاء مىبیند:
1. ظرف وجود یا عدم که متقدّر و سیّال زمانى است که از آن به «زمان» یاد مىشود.
2. وعاء و ظرفى که وجود صریح در آن مسبوق به عدم صریح است که خارج از چارچوب تقدّر و لاتقدّر است. این ظرفى براى ثابتات بما هى ثابتات است که همان حاقّ متن واقع است که از آن به «دهر» یاد مىکنیم.
3. وعاء و ظرفى که مربوط به وجود بحت و ثابت است که از هر عدم و تغییرى منزّه است. موجود در این ظرف، صرف فعلیت محضه حقّه از تمام جهات است که از این ظرف، به «سرمد» یاد مىکنیم.
میرداماد دهر را رفیعتر از زمان، و سرمد را والاتر از دهر مىداند. از منظر وى، دهر امرى فرازمانى است.38 او مىگوید: عدم زمانى شىء در بخشى از زمان مستلزم عدم وجود آن شىء زمانى در دهر نیست؛ چنانکه عدم وجود آن شىء در تمام زمانها نیز مستلزم عدم وجود آن در دهر نیست و منافاتى با وجود دهرى آن در متن واقع ندارد. میرداماد در پایان، آشکارا، بیان مىکند که خداوند متعال با جمیع صفات خود در سرمد ـ و نه در زمان و نه در دهر ـ وجود دارد. جواهر ثابته در دهر موجود هستند و متغیّرات که در معرض فوت و لحوق هستند، در زمان وجود دارند.
پس از میرداماد، نظریه حدوث دهرى مورد نقض و ابرامهاى فراوانى قرار گرفت. از یکسو، این نظریه با اقبال اندیشمندانى همچون ملّامهدى نراقى (1209ق) روبهرو شد؛ از سوى دیگر، جلالالدین آشتیانى نظریه میرداماد را متکلّفانه دانست.39
ب. فلسفه اشراق
فلسفه اشراق یکى از سه مکتب مهمّ فلسفى جهان اسلام است که به وسیله شیخ شهابالدین سهروردى بنیان نهاده شد. در این قسمت، به تبیین دیدگاه شیخ اشراق و شهرزورى خواهیم پرداخت.
1) شیخ اشراق (587ق)
شیخ شهابالدین یحیىبن حبشبن میرک سهروردى زنجانى، بنیانگذار فلسفه اشراق، از نامدارترین فلاسفه جهان اسلام است. سهروردى آشنایى عمیقى با تصوّف و عرفان داشت و مدّت مدیدى نیز در اعتکاف، عبادت، و تأمّل گذراند. از همین روست که به گفته محقّقان، وى متأثّر از عرفا و متصوّفه اسلامى بود که روش اشراقى را در فلسفه بنا نهاد.40 سهروردى در مسئله حدوث و قدم عالم با فلسفه مشّاء همنوا شده و نظریه قدم عالم را مىپذیرد. وى معتقد است: موجود حادث براى موجود شدن نیاز به مرجّح دارد. اگر آن مرجّح ازلى باشد، موجود حادث نیز باید چنین باشد. امّا از آنجا که فرض بر این است که این موجود حادث است، پس علّت ترجیح نیز باید به نوعى حادث باشد، آن مرجّحِ حادث نیز خود نیاز به مرجّحى دیگر دارد (راجع به او نیز نقل کلام مىکنیم) که در نهایت، سر از تسلسل درمىآورد. بنابراین، باید این سلسله به جایى ختم شود که هم حادث، و هم دائمى باشد. سهروردى این موجود حادث دائمى را «حرکت» دانسته41 و در تعریف آن بر این باور مىشود که حرکت هیئتى است که ثباتى ندارد.42
بنابراین، مىتوان گفت: از دیدگاه سهروردى، حرکت اگرچه حادث است و نیاز به علّت دارد، اما حدوث آن حدوثى ذاتى است. با وجود این، حرکت خود امرى دائمى است. این سخن از سهروردى همان تأیید نظریه قدم عالم است. سهروردى در فصل پنجم از کتاب هیاکل النور با عنوان «فصل فى قدم العالم و ابدیته» نیز به بحث قدم عالم و ابدى بودن آن پرداخته است. استدلال او در آن کتاب شبیه به آن چیزى است که در کتاب حکمة الاشراق بیان مىکند.43
2) شهرزورى (قرن هفتم)
شمسالدین محمّدبن محمود شهرزورى مهمترین فیلسوف اشراقى پس از شیخ اشراق به شمار مىآید. از زندگانى وى اطلاعات چندانى در دست نیست؛ امّا تتبّع در آثار فلاسفه قرن هفتم به بعد روشن مىکند که مشاهیر فلسفه در این قرون همچون قطبالدین شیرازى (710ق) متأثّر از روش فلسفى وى بودهاند. همچنین، مسلّم است که کتب وى، از جمله شجرة الهیه، جزء متونى بوده که حکماى برجسته دوران شکوفایى فلسفه در اصفهان، به ویژه میرداماد و ملّاصدرا، از آنها استفاده مىکردهاند؛ زیرا ایشان، با ذکر کتاب یادشده در تألیفات خود، مطالب و محتواى آن را تنقید و بررسى کردهاند.44
دیدگاه شمسالدین شهرزورى در مسئله حدوث و قدم زمانى عالم از لابهلاى دیگر نظریات وى قابل دستیابى است. وى آنگاه که از زمان و ماهیت آن سخن به میان مىآورد، بر قدیم بودن آن تأکید دارد و آن را به آنچه که مسبوق به عدم زمانى نیست، تعریف مىکند. در همینجا، وى اصطلاحى دیگر از «قدیم» را به کار مىبرد و آن را به آنچه که وجود آن بر عدم آن مقدّم نیست، تعریف مىکند و آن را قدیم ذاتى دانسته و منحصر در واجبالوجود مىداند.45 وى در موضعى دیگر از آثار خود، بارىتعالى، عقول، افلاک و نفوس آنها را موجوداتى مىداند که وجود آنها زمانمند نیست؛ از اینرو، این موجودات قدیماند، چراکه مسبوق به عدم زمانى نیستند. امّا قدیم به این معنا که وجود آن واجب است، تنها یک مصداق دارد که همان خداوند متعال است.46 از مجموع مطالب گفتهشده مىتوان چنین نتیجه گرفت که در نظام فلسفى شهرزورى، خداوند تنها موجودى نیست که قدیم زمانى باشد؛ عالم به معناى ماسوى اللّه نیز همچون خداوند، قدیم زمانى است (اگرچه حادث ذاتى به شمار مىآید.)
ج) حدوث و قدم عالم در حکمت متعالیه
«حکمت متعالیه» نامى است که ملّاصدرا بر مجموعه مباحث فلسفى خود نهاده است. پیش از آنکه این مکتب فلسفى شکل بگیرد، چهار جریان مشّایى، اشراقى، عرفانى، و کلامى نزاعهاى فکرى فراوانى در موضوعات مختلف با یکدیگر داشتند که حلناشدنى مىنمود؛ ملّاصدرا با ارائه حکمت متعالیه توفیق یافت دستکم بخشى از آن منازعات را حل کند.47 از اینرو، برخى معتقدند: در پرتو حکمت متعالیه، بسیارى از مسائل مورد اختلاف میان عرفان و فلسفه یا کلام و فلسفه براى همیشه حل شد.48
1) ملّاصدرا (1050ق)
محمّدبن ابراهیم قوامى شیرازى معروف به «صدرالمتألّهین» و «ملّاصدرا»، معمار بزرگ مکتب فلسفى حکمت متعالیه است. وى کتابى مستقل با عنوان رسالة فى الحدوث به رشته تحریر درآورده و در مقدّمه آن از پیچیدگى مسئله «حدوث» سخن گفته است. او در همان ابتدا، نظریه برگزیده خود را بیان مىکند؛ نظریهاى که آن را موافق با دیدگاه متدیّنان از ادیان گوناگون مىداند: «کوننا ذاهبین الى ان جمیع ما سوى اللّه حادث، و لا قدیم ذاتا و لازمانا الّا اللّه.»49
ملّاصدرا قول به قدیم بودن عالم را به عصر پس از ارسطو نسبت مىدهد. وى سخن کسانى را که قائل به قدم عالم شدهاند فاقد بصیرت مىداند و از آنها به عنوان کسانى یاد مىکند که بر اسرار «حکمت» و «شریعت» و اتّحاد منبع آن دو واقف نشدهاند. او در مقدّمه کتاب یادشده به اندیشمندان مسلمانى که نظریه قدم عالم را برگزیده و ظواهر آیات و روایات را بر حدوث ذاتى حمل کردهاند، شدیدا تاخته و نظریه آنها را تکذیب پیامبران دانسته است. او تأویل نصوص دینى را ناشى از قصور عقلانى در جمع میان قواعد دینى و فلسفى مىداند.50 ملّاصدرا براى اثبات نظریه خود، مباحثى همچون امکان و وجوب، قوّه و فعل، حرکت و سکون، زمان، ربط حادث به قدیم و... را مطرح مىکند. وى در فصل دهم آن کتاب، زمانى که درصدد نتیجهگیرى از مباحث پیشین و تبیین نظریه برگزیده خود ـ حدوث زمانى تجدّدى عالم جسمانى ـ است، به تمجید از روش خود پرداخته و آن را طریقهاى عرشى دانسته که میان متقدّمان وجود نداشته است. خلاصه دیدگاه وى چنین است:
1. طبیعت سارى در جسم ـ بر اساس نظریه حرکت جوهرى ـ امرى متبدّلالذّات و تدریجىالکون است که وجود شخصى آن در دو زمان باقى نمىماند، چه رسد به آنکه قدیم شخصى باشد.
2. هر جسم مادّهاى دارد که حقیقت آن مادّه، قوّه و امکان است و واحد بالعدد نیست، بلکه وحدت آن وحدت جنسى مبهمه است.
3. آنچه از هر موجودى موجود است همان وجود اوست، نه ماهیت یا اعیان ثابته.
4. حکم نفوس هم همان حکم طبیعت جِرمیه است.
5. موجودات به حسب ذات به آفریننده خود نیازمند هستند.
6. بر اساس آنچه گفته شد، مىتوان نتیجه گرفت که عالم با جمیع جواهر خود اعم از مادّى، صورى، نفسى، جرمى و اعراض آنها حادث و متجدّد در هر زمانى است؛ براى نمونه، آسمانها در زمان حاضر غیر از آسمانها در زمان قبل هستند. در ضمن، همانطور که افراد انسانى شخص جسمانى ازلىالوجود نیستند، نوع آنها نیز چنین نیست.
7. اینکه مشهور شده است که انواع مادّى ـ یعنى کلّیات طبیعى ـ به تعاقب اشخاص باقى هستند، اگر مقصود از کلّى طبیعى امر واحد بالعدد از ماهیت است که در هر زمانى باقى است و با وحدت عددى خود در هر فردى از افرادش موجود است، چنین دیدگاهى سخیف است؛ اساسا این نظریه که کلّى طبیعى به وحدت خود در سایر افراد خود موجود است، مورد طرد ابنسینا هم بوده است. امّا اگر مقصود از کلّى طبیعى این باشد که به هنگام تبدّل افراد، حدود نوعى آنها متبدّل نمىشود، این سخن درستى است که ضربهاى به دیدگاه ما وارد نمىکند؛ چراکه حدود نوعى امور ذهنى و انتزاعى هستند، حال آنکه قدم و حدوث دو وصف براى موجود شخصى هستند. پس، کلّى طبیعى و ماهیت اساسا موجود واحد مستمرّالوجودى نیستند که صحیح باشد بگوییم: نوع مادّى قدیم بوده و تا بىنهایت موجود است.51
روشن است که حدوث زمانى در مکتب صدرایى معنایى یافته که غیر از معناى موردنظر متکلّمان است. در مکتب صدرایى، حدوث به معناى پدید آمدن جهان در زمان نیست، بلکه به معناى پدید آمدن جهان با زمان است. این معنا از حدوث لازمه معناى حرکت جوهرى و حتى عین آن است. هر تغیّر جوهرى یک آغاز و در همان حال یک پایان است و این به معناى حادث شدن جوهرى جدید است که عینا زائل شدن جوهرى دیگر است. جهان را مىتوان مجموعهاى بىنهایت از تغیّرات جوهرى و حدوثها و زوالهاى متوالى تعریف کرد که زمان نیز محصول انتزاعى این توالى است؛ امّا این مجموعه مجموعهاى حقیقى نیست، از اینرو، متّصف به هیچ حکم حقیقى ـ نه حدوث و نه قدم ـ نخواهد بود. بنابراین، صفت حادث را باید به تکتک اجزاى جهان در هر لحظه نسبت داد، نه به کلّ جهان. در نتیجه، ما جهانهاى حادث خواهیم داشت، نه یک جهان حادث.52
به نظر مىرسد، ملّاصدرا با حفظ واژه «حدوث زمانى» معنا و محتواى آن را تغییر مىدهد که مبتنى بر نظریه حرکت جوهرى است. با نگاهى عمیقتر به نظریات ملّاصدرا، مىتوان مدّعى شد که وى با رهیافت از نظریه «تغییر» و حرکت اجسام که میان فلاسفه نخستین مورد بحث بود، آن نظریه را به ذات و جوهر اشیا سرایت داد و تمایل یافت که مسئله تغییر را با مسئله حدوث مرتبط، و حتى یگانه سازد.53 به دیگر بیان، بر اساس حرکت جوهرى، تمام اجسام در حال حرکت و تغییر هستند. از اینرو، جسم واحد در دو لحظه حقیقتا دو جسم متفاوت است؛ پس، سخن از قدم زمانى آن بىمعناست.54
ملّاصدرا در کتاب مفاتیح الغیب نیز این نظریه را تکرار کرده است. وى در آنجا یادآور مىشود که ماهیت و کلّى طبیعى از آنجا که موجود نیستند، قابلیت اتّصاف به حدوث و قدم را ندارند و اشخاص وجودى نیز که تدریجىالوجود هستند، حادث زمانى تجدّدى هستند. او براى تأیید نظریه خود، به هجده آیه از آیات قرآن کریم نیز تمسّک مىکند. ملّاصدرا در آن کتاب نیز بر مدّعاى خود مبنى بر اینکه قول به قدم عالم پس از ارسطو مطرح شد (و نظر ارسطو همان نظر استادان او همچون افلاطون، فیثاغورس و... و نیز دیگران فلاسفه نخستین مانند زنون بود)، پافشارى مىکند.55
گفتنى است که ملّاصدرا در بخش پایانى فصل دوازدهم کتاب رسالة فى الحدوث با عنوان «تأیید»، نظریه خود را در بحث حدوث زمانى عالم با آموزههاى پیامبران الهى و نیز سخنان حکیمان پیشین موافق مىداند. او تأکید مىکند: حکمت حقیقى آن است که برگرفته از وحى الهى باشد؛ از اینرو، هر که دینش دین پیامبران نباشد، هیچ بهرهاى از حکمت ندارد. از منظر ملّاصدرا، حسن ظن به فلاسفه بزرگ ـ که از اکابر عصر خود بودهاند ـ اقتضا مىکند که آنها را بر نظریه حدوث عالم ثابتقدم بدانیم؛ امّا براى غیرباحثین، فهم کلام فلاسفه مشکل است.56 ملّاصدرا در کتاب اسفار نیز بر نظریه خود مبنى بر حدوث زمانى عالم تأکید کرده و آن را با دوام فیض الهى سازگار دانسته است.57
2) ملّاهادى سبزوارى (1288ق)
حکیم ملّاهادى سبزوارى از بزرگترین مفسّران و شارحان فلسفه صدرایى است. او اگرچه خود مبتکر نظریه فلسفى جدیدى نیست (بلکه از پیروان و شارحان فلسفه ملّاصدرا و شیخ اشراق به مشار مىرود)،58 امّا به عقیده بسیارى از صاحبنظران، بزرگترین متفکّر عصر اخیر ایران است.59 از جمله نظریات ملّاهادى سبزوارى که او را از فلاسفه پیش از خود متمایز مىسازد، نظریه خاصّ وى در بحث از حدوث و قدم عالم معروف به «حدوث اسمى» است. آنچه روشن است، ملّاهادى سبزوارى حدوث زمانى عالم را قبول نداشته و در پى ابداع نظریه دیگرى بوده است. او در کتاب شرح منظومه پس از آنکه اشارهاى به حدوث عالم از دیدگاه ملّاصدرا و میرداماد مىکند، چنین مىسراید:
و الحادث الاسمى الّذى مصطلحى |
أن رسم اسم جا حدیث منمحى |
|
تباین الوصفى لا العزلى أثر |
ممّن لعقل کأبینا للبشر |
|
فالحق قد کان و لا کون لشىء |
کما سیطوى الکلّ بالقاهر طى |
|
فذى الحدوثات الّتى مرّت جمع |
لما سوى ذى الأمر و الخلق تقع60 |
مرحوم سبزوارى نظریه خاصّ خود را برگرفته از قرآن و سنّت مىداند،61 امّا آن را به خوبى تبیین نمىکند؛ از اینرو، شارحان کلام او در تعیین مراد وى و تفاوت و عدم تفاوت آن با نظریه حدوث دهرى میرداماد و حدوث تجدّدى ملّاصدرا دچار اختلاف شدهاند. برخى شارحان که منتقد سبزوارى در اینباره نیز به شمار مىآیند، نظریه او را چنین تبیین کردهاند که اوّلاً عالم با جمیع چیزهایى که در آن است همگى اسمهایى هستند که بعد از تجلّى ذات حق به عوالم امکانى، با اسم «مبدع» حادث شدهاند؛ ثانیا این عالم مرکّب از وجود امکانى و ماهیت اعتبارى است (که ماهیات به دلیل اعتبارى بودن، اساسا، قابلیت بحث از حدوث و قدم را ندارند)؛ ثالثا وجودات خارج از صقع ربوبى نیستند، چراکه تنزّلاتوتجلّیاتوجود حقاند. از اینرو، موضوعىبراى بحث از حدوثعالمباقىنمىماند.
برخى از مدافعان نظریه سبزوارى، با نگرشى عرفانى به کلام وى، بر این باور هستند که مقصود از ماهیات در کلام او تعیّنات اسما و صفات و مظاهر آنهاست که خود از تعیّنات ذات حق محسوب مىشوند. این ماهیات، از نظر عارف، اعتبارى به معناى فلسفى نیستند، بلکه حقیقت وجود هستند. حال از آنجا که اسما و صفات حق که در مرتبه واحدیت و احدیتْ تعیّن و ظهور مىیابند همه مسبوق به خفا در مرتبه قبل بوده، از اینرو، حدوث اسمى مىیابند.62
رویکرد فلسفى به کلام سبزوارى، جز همان حدوث ذاتى به دست نمىدهد؛ امّا رویکرد عرفانى به آن، تا حدّى، آن را قابل قبول مىکند. با این حال، حق آن است که بگوییم: سبزوارى، معناى محصّل این نظریه را چنانکه شایسته بوده، تبیین نکرده است؛ از اینرو، داورى در اینباره مشکل است.
د) حدوث و قدم عالم در دوران معاصر
مسئله حدوث و قدم در دوران معاصر نیز تازگى و جذّابیت خود را از دست نداده و ذهن فلاسفه و متکلّمان بسیارى را به خود مشغول کرده است. در این میان، دیدگاه علّامه طباطبائى، شهید مطهّرى، استاد جوادى آملى، و استاد مصباح از دیگران مهمتر است.
1) علّامه طباطبائى
علّامه طباطبائى در کتاب نهایة الحکمة که فصل مستقلى را به مسئله حدوث و قدم عالم اختصاص مىدهد، عالم را حادث زمانى مىداند. او با بیان اینکه عالم مادّه با جوهر و اعراض ملحقّ به خود وجودى سیّال را تشکیل مىدهد، مىگوید: این وجود سیّال به اجزایى تقسیم مىشود که هرکدام فعلیت جزء پیشین، و قوّه جزء پسین است. حال اگر جزء موردنظر خودش نیز تقسیم شود، اجزاى به دستآمده هرکدام فعلیت جزء پیش از خود و قوّه جزء پس از خود خواهد بود. این حرکت عمومى، یک امتداد کمّى را رسم مىکند که هر قطعهاى از آن در نظر گرفته شود، به دو قسم مقدّم و مؤخّر تقسیم مىگردد و هریک از این دو قسم نیز به دو قسم دیگر منقسم مىشود که یکى مقدّم بر دیگرى است.
علّامه طباطبائى معتقد است: انقسامپذیرى این امتداد کمّى نیز همانند انقسامپذیرى حرکتى که راسم آن است، نقطه پایانى ندارد. این امتداد کمّى که جوهر عالم با حرکت خود رسم مىکند، همان زمان عمومى و مشترکى است که به وسیله آن، حرکات مختلف اندازهگیرى مىشود. تقدّم یک حادثه بر حادثه دیگر همان قوّه بودن آن براى فعلیت پسین، و تأخّرش همان فعلیت بودن آن براى قوّه پیشین است. پس، هر قطعه از قطعات این حرکت عمومى و فراگیر را در نظر بگیریم، آن را مسبوق به عدم زمانى خواهیم یافت؛ چراکه هر قطعه فعلیتى مسبوق به قوّه، در نتیجه، حادث زمانى خواهد بود. از طرفى، مجموع این قطعات و اجزا چیزى جز خود آن اجزا و قطعات نیست؛ از اینرو، حکم قطعات بر آن صادق خواهد بود. مجموع نیز به واسطه حدوث زمانى قطعات، محکوم به حدوث زمانى مىباشد.63
علّامه طباطبائى نظریه حدوث عالم را پذیرفته، امّا تبیین متکلّمان از این نظریه را مخدوش دانسته است. در ضمن، او بر نظریه دوام فیض الهى تأکید مىکند، ولى آن را مستلزم قدیمِ زمانى بودن عالم نمىداند؛ چراکه مجموع عالم چیزى جز اجزاى آن نیست و اجزاى این عالم، چنانکه گذشت، همگى حادث زمانى هستند.64
2) شهید مطهّرى
استاد شهید مرتضى مطهّرى بر آن است که تکتک حکماى الهى اسلامى نظیر ابنسینا، فارابى، خواجه نصیرالدین طوسى، صدرالمتألّهین و... رأى به نظریه قدم عالم دادهاند. او مىگوید:
از نظر اعتقاد توحیدى، لااقل، ما باید قبول کنیم که اینطور نیست که بگوییم: چون ما موحّد هستیم، حتما باید این فرضیه را قبول کرده باشیم که این عالم زمان و مکان ما، یک زمانى بوده است که هیچ نبوده است، و الّا اگر ما این را معتقد نباشیم، پس خداشناس و خداپرست نیستیم! نه، این را لااقل تا این مقدار بگوییم که لازم نیست چنین عقیدهاى داشته باشیم. اگر ما برسیم و معتقد شویم به آنچه حکما مىگویند، لازم است خلافش را معتقد باشیم.65
به طور کلّى، در بحث از حدوث و قدم زمانى عالم، دستیابى به دیدگاه استاد مطهّرى چندان آسان نیست؛ زیرا او از یکسو به نظریه قدم عالم گرایش مىیابد: «فلاسفه مىگویند: محال است عالمْ اوّل داشته باشد، و من خیال نمىکنم علم امروز هم خلاف آن را ثابت کرده باشد و بگوید: خیر. ثابت شده که عالمْ روز اوّلى داشته است که قبل از روز اوّل، نیستى مطلق بوده است.»66 از سوى دیگر در سلسله درسهاى اسفار خود، آنگاه که به بحث از مسئله حدوث و قدم عالم مىرسد، تبیین خوبى از دیدگاه ملّاصدرا مبنى بر حادث بودن عالم به دست مىدهد و تقریرهاى متکلّمان از حدوث عالم را نیز رد مىکند. وى پس از تقریر دیدگاه ملّاصدرا، هیچ اشکال یا تعلیقهاى بر آن وارد نمىکند؛ از اینرو، به نظر مىرسد بتوان وى را طرفدار نظریه حدوث عالم دانست.67
3) استاد جوادى آملى
براساس نظریات استاد جوادى آملى در شرح حکمت متعالیه، مىتوان نظریه قدم عالم را به او نسبت داد. وى بحث از حدوث و قدم را یک بحث فلسفى مىداند که سرنوشت آن باید از راه تحلیل عقلى تعیین شود.68 استاد جوادى آملى تقریر غزالى از حدوث عالم را به «درّى روان که بر لوحى صافْ غلطان است» توصیف، و آن را رد مىکند. او با استناد به دوام فیض الهى که در فلسفه یونان نیز بر آن استدلال مىشد، به دنبال اثبات دوام و ازلیت فعل خداوند است. وى با اشاره به اینکه گروهى با استناد به این مطلب که محال است حوادث متتالى غیرمتناهى به آغازى ختم نشود، قدمت فیض و فعل الهى را انکار مىکنند، بر این نکته تأکید مىکند که اهل حکمت دلیلى بر استحاله تسلسل لایقفى نمىبینند و تنها بر استحاله تسلسل علل وجودى دلیل اقامه مىکنند. همچنین، مرحله سابق بر حدوث علل معده مرحلهاى زمانى نیست که حدوث زمانى براى علل معده ثابت شود؛ بلکه آن مرحله مجرّد است. و حدوثى که از این طریق اثبات مىشود، حدوث ذاتى، دهرى یا سرمدى است. در این حال، فاصله میان واجب و مادّه و مادّى نمىتواند عدم محض باشد، بلکه امر وجودى است. و آن امر وجودى، همانا، فیض و فضل خداوند است. تصوّر اینکه آن فاصله مادّى و زمانى باشد (و در نتیجه، حدوث زمانى براى کلّ عالم تصویر شود)، تصوّر صحیحى نیست.
گفتنى است، استاد جوادى آملى سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام را که فرمود: «لم یکن من قبل ذلک کائنا و لو کان قدیما لکان الها ثانیا»،69 نقل مىکند و درباره آن مىنویسد: «مراد امیرالمؤمنین نفى قدمتى است که سابق بر فرمان و کلام خداوند باشد، و این معناى از قدمت، حدوث ذاتى عالم را نتیجه مىدهد که معقول و مقبول است، و هرگز، حدوث زمانى عالم را اثبات نمىکند.»70 او با تأکید بر دائمیت فیض خداوند متعال، تلاش مىکند تا حدوث زمانى عالم را نفى نماید: «حدوث زمانى براى مجرّدات طبیعى قابل تصوّر است، ولکن نسبت به اصل عالم قابل تصوّر نیست؛ و متکلّمان تصویر صحیحى از مبناى خود نمىتوانند داشته باشند.»71 او در ادامه یادآور مىشود که حدوث زمانى عالم به این معناست که اصل عالم موجود نبود؛ ولى گوشهاى از آن ـ یعنى زمان ـ موجود بود. موجود نبودن کلّ عالم و موجود بودن جزئى از آن نقیض یکدیگرند و جمع نقیضین محال است.72
استاد جوادى آملى در بخش دیگرى از شرح خود بر کتاب اسفار، به هنگام بحث از وحدت عالم، بر این باور مىشود که جهان موجود با صرفنظر از وحدت تشکیکى وجود که واحد حقیقى به شمار مىرود، کثیر بالفعل است. ضمن آنکه وحدت مساوق هستى است و براى جهان، از لحاظ مفاهیم و ماهیات (و با قطعنظر از وحدت تشکیکى وجود)، هیچگونه وحدتى نیست؛ از اینرو، مجموعه عالم طبیعتْ وجود ندارد، پس نه حادث است و نه قدیم. کلّى طبیعى نیز موجود خارجى است، امّا هستى آن عین وجود افراد مىباشد. و چون افراد کثیرند، کلّى طبیعى به نعت کثرت در خارج موجود است (نه به وصف وحدت)، و حکم آن همان حکم آحاد است که هریک حادث زمانى هستند. استاد جوادى آملى سپس مىنویسد: «همین جهان، با لحاظ هستى تشکیکى آن، دائمى است و منزّه از حدوث زمانى است؛ چون زمان یکى از مهرههاى همین هستى گسترده به شمار مىرود. و این هماهنگى در کتابهاى مرحوم صدرالمتألّهین، بعد از ارجاع متشابهات به محکمات آن، روشن خواهد شد.»73 این در حالى است که وى هنگام تبیین حرکت جوهرى مىنویسد: «بر اساس حرکت جوهرى، چیزى در عالم باقى نیست، چه رسد به اینکه قدیم باشد. لذا، حدوث زمانى، ذاتىِ جهان طبیعت است؛ یعنى نه تنها عالم مادّه حادث زمانى است و نه تنها بر اثر امکان ماهوىاش حدوث ذاتى دارد؛ بلکه بر اساس حرکت جوهرى، حدوث زمانى ذاتى جهان طبیعت است.»74 البته روشن است که این سخن از استاد به معناى پذیرش حدوث زمانى عالم نیست، بلکه تنها تبیین لوازم نظریه حدوث زمانى بر اساس تقریر ملّاصدراست.
4) استاد مصباح
استاد مصباح که از مفاخر جهان اسلام در دوران معاصر به شمار مىرود، در تعلیقات خود بر کتاب نهایة الحکمة، مىنویسد: علّامه طباطبائى از راه اثباتِ ممتد بودن حرکت جوهرى عالم، به اثبات حدوث زمانى عالم پرداخته است؛ بدین بیان که هر جزئى از حرکتْ حادث زمانى شمرده مىشود، پس کلّ آن نیز چنین است. این در حالى است که افزون بر ناتمام بودن وحدت حرکت جوهرى عالم، باید گفت: حدوث هر جزئى از حرکت دلیل بر حدوث کلّ حرکت نیست؛ چراکه هر جزئى از حرکت به این دلیل متّصف به حدوث زمانى است که سبق زمانى منتزع از جزء پیشین براى آن تصوّر مىشود، امّا چنین چیزى براى کلّ حرکت قابل تصوّر نیست. از این گذشته، اتّصاف جزء اوّل از حرکت یا حادث نخست به سبق زمانى ممنوع است؛ پس، از این جهت نیز نمىتوان کلّ حرکت را متّصف به سبق زمانى دانست، چراکه تمام اجزاى آن چنین حکمى ندارند. استاد مصباح بر این باور است که اثبات مبدأ آنى ـ نه زمانى ـ نیز براى این عالم ناتمام است؛ از اینرو، حتى اگر حادث زمانى را به آنچه داراى مبدأ آنى است، تفسیر کنیم، باز هم عالم حادث زمانى نخواهد بود. استاد این مسئله را جدلیهالطرفین مىخواند.75
نتیجهگیرى
نتایج این تحقیق عبارتاند از:
1. پیشینه بحث از مسئله حدوث و قدم زمانى عالم به دوران فلسفه یونان باستان برمىگردد، به گونهاى که در آن دوران نیز هریک از دو نظریه حدوث یا قدم زمانى عالم طرفدارانى داشته است.
2. بر اساس آثار مکتوب، نخستین برهان بر نظریه قدم زمانى عالم به وسیله ارسطو ایراد شده، و پس از آن، برقلس با ارائه براهین متعدّد تلاش فراوانى در تثبیت این نظریه داشته است. براهین ارسطو و برقلس، به ویژه برهان ازلیت حرکت و ازلیت فیض خداوند، حضورى پررنگ در آثار فلاسفه مسلمان خصوصا مشّاییان داشته است.
3. ورود بزرگان مکتب مشّاء از جمله فارابى و ابنسینا به این مسئله در قرنهاى چهارم و پنجم، و دفاع قاطعانه آنان از نظریه قدم زمانى عالم، واکنش شدید متکلّمانى همچون غزالى و شهرستانى را برانگیخته است. با وجود این، ابنرشد و خواجه نصیرالدین طوسى در قرن ششم به دفع شبهات این متکلّمان بر نظریه قدم زمانى عالم همّت گماردند.
4. فلاسفه مکتب مشّاء و اشراق، عمدتا، طرفدار نظریه قدم زمانى عالم بودهاند. و تا دوران میرداماد، تبیین جدیدى از نظریه قدم زمانى عالم مشاهده نمىشود. در این میان، میرداماد که نظریه حدوث دهرى عالم را برگزیده است، استثنا به شمار مىآید.
5. در قرون متأخّر، با پیدایش مکتب فلسفى حکمت متعالیه، فصل تازهاى در مسئله حدوث و قدم زمانى عالم آغاز شد. ملّاصدرا با تأکید بر نفى نظریه قدم زمانى عالم، و با رهیافت از نظریه حرکت جوهرى، قالبى جدید از حدوث زمانى عالم ارائه داد که به نام «حدوث تجدّدى» مشهور شد. با وجود این، به نظر مىرسد، دیدگاه یادشده نیز نتوانست براى برخى از شاگردان ملّاصدرا همچون ملّاهادى سبزوارى مقبول افتد؛ چه وى نیز با رویکردى عرفانى، قالبى دیگر از نظریه حدوث زمانى عالم مطرح کرد که به نظریه حدوث اسمى عالم معروف است.
6. مسئله حدوث و قدم زمانى عالم هنوز تازگى خود را از دست نداده است و فلاسفه و متکلّمان معاصر نیز نظریات گوناگونى درباره این مسئله ارائه کردهاند. در حالى که بزرگانى همچون علّامه طباطبائى، شهید مطهّرى و استاد جوادى آملى نظریه قدم عالم را اختیار کردهاند، استاد مصباح با ناکارآمد دانستن ادلّه طرفینْ مسئله را جدلىالطرفین دانسته است.
منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، مشهور، 1379.
ـ آشتیانى، سید جلالالدین، منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ ابنسینا، حسینبن عبداللّه، الاشارات و التنبیهات، قم، البلاغة، 1375.
ـ ـــــ ، الشفاء، قم، مکتبة آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ ابن فارس، احمدبن زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، قم، مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامى، 1404ق.
ـ ابن منظور، محمّدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1995م.
ـ ابن ندیم بغدادى، محمّدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدّد، تهران، بىنا، 1350.
ـ ابوالبرکات بغدادى، هبهاللّهبن على، المعتبر فى الحکمة، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1373.
ـ ارسطو، سماع طبیعى، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، طرح نو، 1378.
ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1367.
ـ توماس، هنرى، بزرگان فلسفه، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران، علمى و فرهنگى، 1379.
ـ تهانوى، محمّدعلى، کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996م.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، قم، اسراء، 1382.
ـ ـــــ ، شرح حکمت متعالیه، تهران، الزهراء، 1368.
ـ جوهرى، اسماعیلبن حمّاد، الصحاح، تاج العلة و صحاح العربیة، بیروت، دارالملایین، 1990م.
ـ حسینى کوهسارى، سیداسحاق، تاریخ فلسفه اسلامى، تهران، امیرکبیر، 1382.
ـ راغب اصفهانى، حسینبن محمّد، المفردات فى غریب القرآن، تهران، المکتبة المرتضویة، 1332.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح منظومه، تهران، ناب، 1369ـ1379.
ـ سهروردى، شهابالدین، حکمة الاشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1373.
ـ ـــــ ، هیاکل النور، تهران، نقطه، 1379.
ـ شهرزورى، محمّدبن محمود، رسائل الشجرة الالهیة، تهران، مؤسسه حکمت و فلسفه ایران، 1383.
ـ شهرستانى، محمّدبن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمّد بدران، قم، الشریف الرضى، 1364.
ـ ـــــ ، مصارعة الفلاسفة، قم، مکتبة آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1405ق.
ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، نهایة الحکمة، با تعلیقات غلامرضا فیّاضى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1382.
ـ طوسى، نصیرالدین، مصارع المصارع، تحقیق حسن معزّى، قم، منشورات مکتبة آیتاللّه العظمى المرعشى النجفى، 1405ق.
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، تهران / قم، سمت / مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ غرویان، محسن، «حدوث اسمى»، معرفت، ش 5، تابستان 1372، ص 23ـ28.
ـ غزالى، محمّدبن محمّد، تهافت الفلاسفة، بیروت، دارالفکر، 1993م.
ـ فارابى، ابونصر، الجمع بین رأیى الحکیمین، تهران، الزهرا، 1405ق.
ـ ـــــ ، السیاسة المدنیة، بیروت، مکتبة الهلال، 1996م.
ـ فخر رازى، محمّدبن عمر، المباحث المشرقیة فى علم الالهیات و الطبیعیات، قم، بیدار، 1411ق.
ـ ـــــ ، المطالب العالیة، تحقیق حجازى سقا، بیروت، دار الکتاب العربى، 1407ق.
ـ ـــــ ، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، تقدیم سمیح دغیم، بیروت، دارالفکر اللبنانى، 1992م.
ـ فراهیدى، خلیلبن احمد، العین، قم، دارالهجرة، 1405ق.
ـ کربن، هانرى، مقدّمه کتاب قبسات، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
ـ کندى، یعقوببن اسحاق، رسائل الکندى الفلسفیة، تعلیق محمّد ابوریده، چ دوم، قاهره، دارالفکر العربى، بىتا.
ـ گروهى از نویسندگان، دانشنامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دائرهالمعارف اسلامى، 1369.
ـ مصباح، محمّدتقى، تعلیقة على نهایة الحکمة، قم، مؤسسه در راه حق، 1405ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، تهران، صدرا، 1367.
ـ ـــــ ، حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، تهران، حکمت، 1375.
ـ ـــــ ، مجموعه آثار، تهران، صدرا، بىتا.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1981م.
ـ ـــــ ، رسالة فى الحدوث، تحقیق سیدحسن موسویان، تهران، بنیاد حکمت اسلامى صدرا، 1378.
ـ ـــــ ، مفاتیح الغیب، تصحیح محمد خواجوى، تهران، مؤسسه تحقیقات فرهنگى، 1363.
ـ نراقى، ملّامهدى، اللمعة الالهیة و الکلمات الوجیزة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، مشهد، انجمن فلسفه، 1357.
ـ هاشمى حائرى، الهه، فلسفه یونان از نگاهى دیگر، تهران، مشکوة، 1373.
* دانشپژوه دکترى کلام اسلامى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. m.faryab@gmail.com
** دانشیار دانشگاه تهران پردیس قم. دریافت: 22/3/90 ـ پذیرش: 29/6/90.
1ـ ر.ک: ملّاصدرا، رسالة فى الحدوث، تحقیق سیدحسن موسویان، ص 9.
2ـ خلیلبن احمد فراهیدى، العین، ج 3، ص 117.
3ـ اسماعیلبن حمّاد جوهرى، الصحاح، ج 1، ص 278؛ احمدبن زکریاى ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، ج 2، ص 36؛ حسینبن محمّد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، ص 222؛ محمّدبن مکرم ابنمنظور، لسان العرب، ج 2، ص 131.
4ـ به عنوان نمونه، ر.ک: محمّدبن عمر فخر رازى، المباحث المشرقیة، ص 133؛ محمّدعلى تهانوى، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج 2، ص 1305؛ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 3، ص 244و245.
5ـ ر.ک: محمّدبن عمر فخر رازى، المطالب العالیة، تحقیق حجازى سقا، ج 4، ص 27.
6ـ محمّدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، تحقیق محمّد بدران، ج 2، ص 477.
7ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 3، ص 1837ـ1848.
8ـ ملّاصدرا، رسالة فى الحدوث، ص 22.
9ـ الهه هاشمى حائرى، فلسفه یونان از نگاهى دیگر، ص 250ـ252.
10ـ ارسطو، سماع طبیعى، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 328و329.
11ـ ملّاصدرا، رسالة فى الحدوث، ص 22و23.
12ـ افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 1، ص 157.
13ـ در اینباره، ر.ک: گروهى از نویسندگان، دانشنامه جهان اسلام، ج 3، ص 148ـ154.
14ـ محمّدبن زکریاى رازى، الشکوک على البرقلس، ص 152.
15ـ براى تفصیل بیشتر در اینباره، نک: محمّدبن عبدالکریم شهرستانى، الملل و النحل، ج 2، ص 477ـ479.
16ـ ر.ک: محمّدبن اسحاق ابنندیم بغدادى، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، ص 315.
17ـ ر.ک: سیداسحاق حسینى کوهسارى، تاریخ فلسفه اسلامى، ص 22.
18ـ یعقوببن اسحاق کندى، رسائل الکندى الفلسفیة، تعلیق محمّد ابوریده، ص 62.
19ـ همان، ص 73.
20ـ ابونصر فارابى، الجمع بین رأیى الحکیمین، ص 100.
21ـ ابونصر فارابى، السیاسة المدنیة، ص 45ـ47.
22ـ همان.
23ـ ابنسینا، الشفاء، ص 266.
24ـ همان.
25ـ همان، ص 266و267.
26ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 109؛ نیز، ر.ک: الاشارات و التنبیهات مع شرح خواجه نصیرالدین طوسى، ج 3، ص 109.
27ـ همان.
28ـ همان، ص 110.
29ـ نسخهاى که از این کتاب در ضمن کتاب حدوث العالم نوشته ابن غیلان دمشقى آمده است.
30ـ هبهاللّهبن على ابوالبرکات بغدادى، المعتبر فى الحکمة، ص 39ـ41.
31ـ محمّدبن محمّد غزالى، تهافت الفلاسفة، ص 93ـ97.
32ـ محمّدبن عبدالکریم شهرستانى، مصارعة الفلاسفة، ص 117ـ122.
33ـ محمّدبن محمّد غزالى، همان، ص 27ـ84.
34ـ نصیرالدین طوسى، مصارع المصارع، تحقیق حسن معزّى، ص 156و157.
35ـ همان، ص 181.
36ـ محمّدبن عمر فخر رازى، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، تقدیم سمیح دغیم، ص 92.
37ـ برخى از اندیشمندان همچون هانرى کربن و ایزوتسو این لقب را بر وى اطلاق کردهاند. ر.ک: هانرى کربن، مقدّمه کتاب قبسات، ص 88 و 114.
38ـ همان، ص 3ـ7.
39ـ ر.ک: سید جلالالدین آشتیانى، منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، ج 1، ص 38.
40ـ مرتضى مطهّرى، آشنایى با علوم اسلامى منطق و فلسفه، ص 169.
41ـ شهابالدین سهروردى، حکمة الاشراق، ص 173.
42ـ همان، ص 172.
43ـ همو، هیاکل النور، ص 85و86.
44ـ محمّد شهرزورى، شرح حکمة الاشراق، ص 55 و 56.
45ـ محمّدبن محمود شهرزورى، رسائل الشجرة الالهیة، ص 196.
46ـ همان، ص 185.
47ـ عبدالرسول عبودیت، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 56.
48ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، آشنایى با علوم اسلامى، ص 182.
49ـ ملّاصدرا، رسالة فى الحدوث، ص 23.
50ـ همان، ص 15ـ17.
51ـ همان، ص 110ـ115.
52ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 7، ص 297.
53ـ ملّاصدرا، رسالة فى الحدوث، مقدّمه، ص 16ـ20.
54ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، تعلیقة على نهایة الحکمة، ص 492.
55ـ ملّاصدرا، مفاتیح الغیب، تصحیح محمّد خواجوى، ص 359ـ491.
56ـ همو، رسالة فى الحدوث، ص 148ـ151.
57ـ همو، الحکمة المتعالیة، ج 7، ص 284و285.
58ـ هنرى توماس، بزرگان فلسفه، ترجمه فریدون بدرهاى، ص 237.
59ـ ر.ک: محسن غرویان، «حدوث اسمى»، معرفت، ش 5، ص 23.
60ـ ملّاهادى سبزوارى، شرح منظومه، ج 2، ص 285.
61ـ همان، ص 296و297.
62ـ در اینباره، ر.ک: محسن غرویان، همان، ص 23ـ28.
63ـ همان.
64ـ سید محمّدحسین طباطبائى، نهایة الحکمة، با تعلیقات غلامرضا فیّاضى، ص 389ـ393.
65ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 161.
66ـ همان، ص 164.
67ـ مرتضى مطهّرى، حرکت و زمان در فلسفه اسلامى، ج 3، ص 163 و 224ـ235.
68ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 2، بخش دوم، ص 396.
69ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 186.
70ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 2، بخش دوم، ص 395ـ398.
71ـ همان، ج 2، بخش پنجم، ص 469.
72ـ همان، ص 469ـ470.
73ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ج 8، بخش دوم، ص 215و216.
74ـ همان، ج 6، بخش یکم، ص 348.
75ـ محمّدتقى مصباح، همان، ص 492ـ493.