بررسى استدلال ناپذيرى قضاياى اوّلى و نتايج متفرّع بر آن از ديدگاه آيت اللّه جوادى آملى
ضمیمه | اندازه |
---|---|
1.pdf | 1.43 مگابایت |
سال نهم، شماره اول، پاييز 1390، 11ـ38
محمّد حسين زاده*
غلامرضا فيّاضى**
چكيده
قضاياى اوّلى، كه از مهمترين اصول اوّليه مقدّمات برهان به شمار مىروند، نقشى اساسى در نظام معرفتشناسى مبناگرا ايفا مىكنند. برخى از حكما قائل هستند كه اين قضايا قابل اقامه برهان نيستند. در اين مقاله، نظر آيتاللّه جوادى آملى مبنى بر استدلالناپذيرى قضاياى اوّلى مورد بررسى قرار گرفته است. البته، چون اين نظر را نخست فخر رازى و ملّاصدرا مطرح كردهاند و سپس آيتاللّه جوادى آملى آن را تكميل كرده و به اشكالات واردشده بر آن پاسخ داده است، گذشته از بررسى تفصيلى نظر آيتاللّه جوادى آملى، ديدگاه فخر رازى و ملّاصدرا را نيز به اجمال بررسى كردهايم. در پايان مقاله حاضر، به اين نكته اشاره شده است كه هيچ وجهى براى اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض وجود ندارد.
كليدواژهها: قضيه اوّلى، بديهى، قياس استنتاج، قياس تتميم، حدّ وسط، امّالقضايا، جزم، يقين، اصل امتناع تناقض، منع نقيض، جوادى آملى، فخر رازى، ملّاصدرا.
مقدّمه
قضاياى اوّلى، قضايايى هستند كه لذاته (يعنى بدون سبب خارج از قضيه) مورد تصديق عقل واقع مىشوند؛ يعنى تصوّر طرفين، همراه با توجه نفس به نسبت بين آنها، در حكم و جزم به صدق قضيه كافى است.1 برخى از حكما و منطقدانان، اگرچه اين تعريف را براى قضاياى اوّلى مىپذيرند و در تعريف قضاياى اوّلى با ساير حكما و اهل منطق همراه مىباشند، ولى فروعى را بر آن مترتّب مىكنند كه مورد قبول بسيارى از حكما و منطقدانان واقع نشده است. از جمله اين افراد مىتوان به فخر رازى، ملّاصدرا، و آيتاللّه جوادى آملى اشاره كرد.
نظر فخر رازى درباره تعريف قضاياى اوّلى و لوازم مترتّب بر آن
فخر رازى در كتاب شرح عيون الحكمة، درباره تعريف قضاياى اوّلى، مىگويد:
هر قضيهاى كه مجرّد تصوّر موضوع و محمول آن براى جزم ذهن به اسناد آن محمول براى آن موضوع يا سلب آن كافى است، قضيه اوّلى ناميده مىشود. علّت نامگذارى چنين قضايايى به اسم «اوّلى» اين است كه عقل آن محمول را ابتدائا و اوّلاً، بر موضوع موردنظر حمل مىكند؛ بدون اينكه چيز ديگرى بين آن محمول و موضوعش واسطه شود.
امّا در قضاياى اكتسابى، عقل آن محمول را ابتدائا بر حدّ وسط حمل كرده و سپس حدّ وسط را بر موضوعى كه حدّ اصغر است، حمل مىكند كه در اين صورت، حمل آن محمول بر موضوع به واسطه حدّ وسط خواهد بود؛ لذا اين حمل ديگر حمل اوّلى نبوده، بلكه حمل ثانوى خواهد بود.2
وى در ادامه، بر تعريف اوّليات، اين مطلب را متفرّع مىكند كه تنها قضيه اوّلى، قضيه امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين است:
آنچه كه در نزد من حقيقتا قضيه اوّلى است اين قضيه است كه نفى و اثبات نه با هم جمع مىشوند و نه با هم ] از موضوع واحد [رفع مىشوند؛ امّا اين قول كه كل از جزء بزرگتر است، از فروع قضيه اوّلى ذكر شده است، به اين بيان كه: اگر كل با جزء مساوى باشد، در اين صورت، بين وجود جزء ديگر و عدم آن در نفسالامر تفاوتى نخواهد بود و در اين صورت است كه بر آن جزء، هم موجود بودن و هم معدوم بودن حمل خواهد شد؛ در حالى كه چنين چيزى محال است... .3
در مباحث مشرقيه نيز فخر رازى بيان مىكند كه:
اوّلالأوائل در تصديقاتْ علم به اين قضيه است كه شىء خالى از نفى و اثبات نيست و نيز اينكه شىء به نفى و اثبات متّصف نمىشود. اقامه برهان بر اين قضيه ممكن نيست؛ زيرا [حقيقت] آنچه كه دليل بر شىء ديگر قرار داده مىشود اين است كه به وسيله ثبوت يا انتفاى آن، بر ثبوت يا انتفاى شىء ديگر استدلال مىشود. پس، اگر خالى بودن از ثبوت و انتفا را جايز بدانيم، از خالى بودن آن دليل از ثبوت و انتفا ايمن نيستيم. و بنابراين تقدير كه دليل از ثبوت و انتفا خالى باشد، ديگر براى آن دليلْ دلالتى بر آن مدلول باقى نخواهد بود. بنابراين، نتيجه اين خواهد شد كه آن دليلى كه بايد بر ثبوت اين قضيه (اصل تناقض) دلالت كند، دلالت بر آن نمىكند؛ مگر بعد از ثبوت اين قضيه. و قضيهاى كه اينچنين است، اثبات آن مگر از راه دورى ـ كه باطل است ـ ممكن نيست. همچنين، در رابطه با دليلى كه دلالت مىكند بر اينكه نفى و اثبات در شىء واحد جمع نمىشوند، ابتدا بايد اين نكته روشن شود كه در خود اين دليل، دليل بودن و لادليل بودن با هم جمع نمىشوند؛ زيرا اگر چنين چيزى جايز باشد و احتمال آن برود، در اين صورت، اقامه دليل بر استحاله اجتماع مانع از لااستحاله اجتماع نخواهد بود؛ زيرا احتمال دارد كه دليل، هم دلالت بر استحاله اجتماع و هم لااستحاله اجتماع بكند، و با اين احتمال، ديگر مقصود حاصل نخواهد شد. و حال كه دلالت دليل بر اثبات اين قضيه موقوف بر ثبوت همين قضيه است، اگر اين قضيه را به وسيله خودش اثبات كنيم، دور لازم مىآيد. پس، ثابت شد كه اقامه برهان بر اين قضيه ممكن نيست.
به نظر مىرسد كه ساير تصديقات بديهى فرع اين قضيه هستند؛ مثلاً علم به اينكه وجود خالى از وجوب و امكان نيست، در حقيقت، علم به اين است كه وجود خالى از ثبوت وجوب و لاثبوت آن نيست، و يا اينكه [وجود خالى از] ثبوت امكان و لاثبوت آن نيست كه اين علم [دوم]، در حقيقت، همان علم به قضيه اوّلى [امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين] است، لكن با يك قيد خاص. همچنين، علم به اين قضيه كه «كل بزرگتر از جزء است» متفرّع بر علم به اين قضيه است كه «زيادى كل بر جزء، اگر معدوم نباشد، موجود است»، به خاطر امتناع ارتفاع طرفين. و چون اين زيادى همراه با چيزى كه اين زيادى به آن اضافه شده است، موجود است، پس مجموع آن دو بزرگتر است؛ چراكه از بزرگتر بودن، چيزى غير از اين فهميده نمىشود. همچنين، اين قول كه «اشيايى كه مساوى با شىء واحد هستند، با يكديگر متساوىاند» مبنى بر اين قضيه (امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين) است؛ زيرا طبيعت اشيايى كه با شىء واحد مساوى هستند، همان طبيعت آن شىء واحد است. و وقتى كه طبيعتشان واحد بود، مستحيل است كه طبيعتشان مختلف باشد، به خاطر امتناع اجتماع نقيضين. همچنين، اين قضيه كه شىء واحد در دو مكان موجود نمىباشد [نيز مبتنى بر امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين است]؛ زيرا شىء واحد، اگر در دو مكان حاضر شود، حال آن از حال دو شيئى كه حاصل در دو مكان هستند متمايز نخواهد بود. هنگامى كه يك شىء از دو شىء متمايز نباشد، وجود آن شىء دوم همانند عدم آن بوده، و وجود و عدم در آن شىء دوم مجتمع خواهد بود.
از آنچه كه گذشت، ثابت شد كه دو قضيه اوّل چون در قوّه اين قول هستند كه «نفى و اثبات با هم مرتفع نمىشوند» روشن و بيّن هستند. بنابراين، روشن شد كه اين قضيه اوّلالأوائل در تصديقات است.4
نظر ملّاصدرا
ملّاصدرا در اسفار، با عباراتى شبيه به عبارات فخر رازى (كه بيان آن گذشت)، اقامه برهان بر قضاياى اوّلى را مستحيل دانسته، و اصل امتناع تناقض را به عنوان اوّلىالأوائل اخذ كرده است. در نظر ملّاصدرا، ساير قضاياى بديهى و نظرى متفرّع بر اصل امتناع تناقض هستند؛ به طورى كه نسبت بين آنها، نسبت مطلق و مقيّد است، بدين معنا كه ساير قضاياى بديهى و نظرى، در حقيقت، همان اصل تناقض هستند كه با اضافه كردن يك قيد به آنها مقيّد شدهاند.5
نكتهاى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه نظر ملّاصدرا، در استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض، با نظر فخر رازى مشترك است و نظرى در مقابل نظر فخر رازى نيست. لذا بيان شهيد مطهّرى در حاشيه اصول فلسفه و روش رئاليسم، كه اين نظر را در مقابل نظر فخر رازى قرار مىدهد، تام نيست. شهيد مطهّرى در حاشيه اصول فلسفه و روش رئاليسم مىنويسد:
ب [يعنى نظر دوم در بيان اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض، در مقابل نظر اوّل كه استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض است، اين است كه]: ساير اصلهاى بديهى اساسا اصلها، بلكه حكمهاى جداگانهاى نيستند؛ بلكه عين «اصل امتناع تناقض» هستند كه در موارد مختلف به كار برده مىشود. مثلاً اصل امتناع تناقض در مورد «مقادير» به صورت «قانون مساوات»، و در مورد «علّيت» به صورت «اصل امتناع صدفه»، و در موارد ديگر به صورتهاى ديگر تعبير مىشود.
امّا با دقّت در كلمات ملّاصدرا، روشن مىشود كه نظر وى با فخر رازى يكى است و هر دو در بيان اين نظريه، هم از بيان تفرّع و هم از بيان عينيت ساير قضايا با اصل امتناع تناقض (به نحو عينيت مطلق با مقيّد)، استفاده كردهاند: «سائر القضايا و التصديقات البديهية أو النظرية فهى متفرّعة على هذه القضية و متقوّمة بها... كلّ قضية غير أولىالأوائل بديهية كانت أو نظرية فهى بالحقيقة هذه القضية مع قيد مخصوص.»6
البته، بايد به اين نكته توجه داشت كه بيان استنتاج و تفرّع، فرقى با بيان عينيت مطلق با مقيّد ندارد؛ چراكه استنتاج، در حقيقت، همان سير از كلّى به جزئى يا مطلق به مقيّد است، و نتيجه همان كبرى است كه قيدى به آن اضافه شده است. به عبارت ديگر، مفاد صغرى در موارد مذكور، اندراج هريك از موارد و جزئيات در كبراى اصل امتناع تناقض است، و كبرى نفس امّالقضايا.
بنابراين، چنين نيست كه نظر ملّاصدرا عينيت اصل امتناع تناقض با ساير قضايا، و در مقابلِ نظر فخر رازى (استنتاج و تفرّع) باشد. لذا در جلد سوم اسفار، آنجا كه ملّاصدرا به ذكر مثالهايى براى نظر خود مىپردازد (مانند مشاركت دو شىء در يك طبيعت نوعيه)، در بيان چگونگى بازگشت اين قضيه به امّالقضايا، برهان استنتاج آن را بيان مىكند: «فإن طبيعتها لما كانت واحدة فلو كانت غيرمساوية لاختلفت طبيعتها فيلزم اجتماع النقيضين.»7
قضاياى اوّلى از ديدگاه آيتاللّه جوادى آملى
نظر آيتاللّه جوادى آملى در مورد قضاياى اوّلى را مىتوان در چند محور بيان كرد:
1. قضيه اوّلى قضيهاى يقينى است كه ثبوت محمول براى موضوع آن نه نيازمند به سبب درونى و نه محتاج به سبب بيرونى باشد، يعنى نه از بيرون سببى مىخواهد تا محمول را براى موضوع ثابت كند و نه در ذهن همراه با موضوع و محمول سببى براى اثبات آن است. علّت بىنيازى اوّليات از سبب بيرونى و درونى اين است كه ذات موضوع تنها سبب ثبوت محمول براى آن است.8
2. قضاياى اوّلى قضايايى هستند كه نه تنها نياز به استدلال ندارند، بلكه اقامه دليل بر آنها امكان ندارد.9 دليل اين مطلب ـ هرچند كه در عبارات آيتاللّه جوادى آملى به آن تصريح نشده ـ اين نكته مىتواند باشد كه همانطور كه در محور اوّل گذشت، در قضاياى اوّلى، ذات موضوع تنها سبب ثبوت محمول براى آن است. بنابراين در قضاياى اوّلى، بين موضوع و محمول آن، علّتى نيست تا در قياس، حدّ وسط قرار گرفته و برهان لمّ بر مطلوب را تشكيل دهد. از طرف ديگر، استدلال از معلول به علّت هم يقينى نبوده تا دليل إنّى بر اثبات قضيه اوّلى باشد. وقتى كه اقامه برهان لمّى و دليل بر قضيه اوّلى ممكن نبود، قهرا اقامه برهان إنّ مطلق هم كه تركيبى از دو برهان إنّى و دليل لمّى است، بر قضاياى اوّلى امكان نخواهد داشت. بنابراين، مىتوان گفت كه در قضاياى اوّلى، به طور مطلق، حدّ وسطى وجود ندارد تا در قياس واقع شود. و چون قوام قياس برهانى به حدّ وسط است، چنين قضايايى كه حدّ وسطى براى آنها يافت نمىشود، قابل اقامه برهان نيستند.10
3. قضيه اوّلى، با اين تعريف، قضيهاى منحصر به فرد است: قضيه امتناع اجتماع نقيضين (كه از آن به عنوان «مبدأالمبادى» ياد مىكنند)؛ امّا ساير قضايا حتى امتناع ارتفاع نقيضين نيز در رديف اين قضيه نيست، بلكه ارتفاع نقيضين از آن جهت باطل است كه به اجتماع نقيضين منجر مىگردد، زيرا اگر «الف» و «لا الف» رفع بشوند، از رفع «الف» وجود «لا الف»، و از رفع «لا الف» وجود «الف»، و در نتيجه، از رفع آن دو، وجود آنها كه وجود نقيضين است لازم مىآيد و چون اجتماع نقيضين محال است، پس ارتفاع آنها نيز محال خواهد بود. امّا امتناع اجتماع نقيضين حكمى غيرقابل استدلال است.
4. ساير قضايايى كه به عنوان قضاياى اوّلى مشهور شدهاند، در حقيقت، جزء قضاياى فطرى هستند (نه قضاياى اوّلى)؛ زيرا اين قضايا نيازمند به دليل هستند (اوّلاً) و استدلال بر آن ممكن است (ثانيا.)11
5. بعضى از قضاياى فطرى كه در زمره اوّليات شمرده شدهاند، عبارتاند از: بطلان دور، ضرورى بودن ثبوت هر شىء بر خود و محال بودن سلب هر شىء از نفس خود12 و نيز بزرگتر بودن كلّ از جزء، در صورتى كه هيچكدام قضيه اوّلى نيستند؛ زيرا اينگونه از قضايا نيز مانند ديگر قضاياى فطرى، محتاج به استدلال بوده، و با اتّكا به اصل امتناع تناقض، قابل تبييناند.13
6. دليل محال بودن «دور» اين است كه دور منجر به تقدّم شىء بر نفس خود يا تأخّر شىء از نفس خود مىشود و هر دو آنها مستلزم اجتماع نقيضين است؛ زيرا لازم مىآيد شىء در حال معدوم بودن، موجود باشد.
دليل اينكه ثبوت هر شىء براى نفس خود ضرورى و سلب شىء از نفس خود محال است اين است كه در صورت ضرورى نبودن ثبوت شىء براى نفس خود يا در صورت امكان سلب شىء از نفس خود، رفع نقيضين يا جمع نقيضين لازم مىآيد.
دليل بزرگتر بودن كلّ از جزء اين است كه اگر كل بزرگتر از جزء نباشد، جمع نقيضين لازم مىآيد؛ زيرا كل عبارت از جزء و جزء ديگر است و اگر كل مساوى جزء بوده و بزرگتر از آن نباشد، معلوم مىشود كه وجود جزء ديگر با عدم آن يكسان است. و چون وجود با عدم يكسان نمىشود، يعنى چون جمع وجود و عدم مستحيل است، پس يقينا آن جزء ديگر كه در جزء اوّل نبوده، و در كل هست، اثر خود را خواهد داشت. و چون مجموع جزء ديگر با جزء اوّل بزرگتر از جزء اول هستند، كل نيز بزرگتر از جزء اوّل خواهد بود.
7. هر قياس و استدلالى فكر است. اين مطلب مقدّمه مطويه در بيان آيتاللّه جوادى آملى است؛ چون اگر اين مقدّمه نباشد، كلام او در محور هشتم ـ كه مىگويد: هر قضيهاى (غير از محال بودن اجتماع نقيضين)، چون قياس دارند، نظرى هستند ـ صحيحنخواهد بود.
8. جز قضيه اوّلى استحاله اجتماع نقيضين كه قضيه منحصر به فرد از اوّليات است، جميع قضاياى ديگر كه به عنوان مبادى قياس برهانى در نظر گرفته مىشوند، از اين جهت بديهى يا غيركسبى خوانده مىشوند كه زودتر از ساير قضايا روشن مىشوند؛ وگرنه، در واقع، همه آنها نظرى بوده و قابل استدلال هستند. افزون بر اين، برخى از آنها با روشنى و بداهتى كه در ظاهر دارند، به دليل جزئى بودن، هرگز براى قياس نظرى ـ كه واسطه فهم مجهولات جديد هستند ـ مفيد نيستند.14
9. طبق اين نظريه، امّالقضايا بودن امتناع اجتماع نقيضين به اين است كه ديگر قضايا از آن استنتاج مىشوند.
اصل امتناع تناقض و تكثير قضاياى يقينى
شهيد مطهّرى15 اشكالاتى را بر نظريه استنتاج تمام قضايا از اصل امتناع تناقض وارد كرده است:
اوّلاً، استنتاج برهانى قضاياى ديگر از اصل امتناع تناقض محتاج به استدلال است. و در هر استدلال برهانى، دو مقدّمه (صغرى و كبرى) بايد يقينى و مفروض باشد. پس، علاوه بر «اصل امتناع تناقض»، لااقل بايد يك اصل اوّلى يقينى ديگر داشته باشيم تا در استنتاج، با هم، اوّلين قياس برهانى را تشكيل دهند.
ثانيا، لازم است نتيجه شدن جزئى از كلّى (انتاج شكل اوّل) را بلاواسطه پذيرفته باشيم؛ يعنى اين را نيز به طور اوّلى و يقينى تصديق كرده باشيم. پس اين نظريه كه اصل بديهى منحصر به اصل امتناع تناقض است، قابل قبول نيست.16
پاسخ آيتاللّه جوادى آملى به اشكالات فوق
در رابطه با اشكال اوّل، بايد گفت: اينكه در اشكال آمده بود كه «در هر استدلال برهانى، دو مقدّمه (صغرى و كبرى) بايد يقينى و مفروض باشد»، تمام نيست؛ زيرا اصل عدم تناقض يك قضيه حمليه نيست، بلكه يك قضيه منفصله حقيقيه است و قياسى كه با اصل تناقض تشكيل مىشود قياس استثنايى است، نه قياس اقترانى كه صغرى و كبراى يقينى بخواهد. شرط يقينى بودن نتيجه قياس اقترانى اين است كه هر دو مقدّمه آن يقينى باشد؛ حال آنكه در قياسى كه مىخواهيم در آن از قضيه اوّلى امتناع تناقضْ قضيه يقينى جديدى استنتاج كنيم، يكى از دو مقدّمه آن (مانند مقدّمهاى كه از طريق حس يا تواتر يا تجربه و مانند آن تحصيل شده است) يقينى نبوده، بلكه فقط جزمى است.
قضاياى مختلفى كه به حس يا غير آن ادراك مىشوند و صورت بديهى دارند، گرچه يقينى نيستند (زيرا يقين عبارت از جزم به ثبوت محمول براى موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از همان موضوع است)، با استناد به اصل مذكورْ ضرورت صدق پيدا مىكنند؛ مانند اينكه: انديشه هست (اصل وجود انديشه با علم حضورى ثابت است)، و هر شىء يا موجود يا معدوم است. پس، انديشه و ادراك ـ كه موجود است ـ معدوم نمىتواند باشد و بالضروره موجود است.17
در رابطه با اشكال دوم (يقينى بودن انتاج شكل اوّل) نيز بايد گفت كه در نظر آيتاللّه جوادى آملى، انتاج شكل اوّل در سلسله شكلها، بديهى اوّلى است كه قابل استدلال نمىباشد. وى در رابطه با اين مطلب مىنويسد: «در سلسله مواد، قضايا را مىتوان به يكديگر بازگرداند و اين ارجاعها همگى در قالب هيأتها و صورى است كه به شكل اوّل قابل بازگشت هستند؛ و ليكن شكل را به مادّه نمىتوان تبديل كرد. و به همين دليل، شكل اوّل در سلسله شكلها، اوّلى است.»18 بنابراين در نظر او، اصل امتناع تناقض در سلسله قضايا تنها قضيه يقينى اوّلى است و شكل اوّل قياس، در سلسله هيئات استدلال.
مقايسه نظر آيتاللّه جوادى آملى با نظر ملّاصدرا و فخر رازى
نظر آيتاللّه جوادى آملى، در اصل استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض با نظر فخر رازى و ملّاصدرا يكى است؛ امّا برخى نكتهها نيز در كلمات او يافت مىشود كه با نظر فخر رازى و ملّاصدرا متفاوت است: فخر رازى و ملّاصدرا اگرچه قائل به استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض هستند، ولى به اين نكته تصريحى ندارند كه قضاياى استنتاجشده از اصل تناقض، همه، در زمره قضاياى نظرى هستند؛ بلكه كلام آنها با اين مطلب هم سازگار است كه برخى از قضاياى استنتاجشده از اصل تناقض، بديهى باشند. حتى در عبارات ملّاصدرا، تصريح به اين نكته شده است كه قضايايى كه از اصل امتناع تناقض استنتاج مىشوند، ممكن است، بديهى يا نظرى بوده باشند: «فثبت أن إقامة الدليل على ثبوت هذه القضية غيرممكن و أمّا سائر القضايا و التصديقات البديهية أو النظرية فهى متفرّعة على هذه القضية و متقوّمة بها.»19 امّا در نظر آيتاللّه جوادى آملى، استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض موجب نظرى شدن آنها مىشود: اصل امتناع تناقض فقط تنها قضيه اوّلى نيست، بلكه تنها قضيه بديهى نيز هست.
مواردى هم در كلمات آيتاللّه جوادى آملى آمده كه در كلمات فخر رازى و ملّاصدرا بيان نشده است مانند چگونگى استنتاج قضاياى يقينى به وسيله يك مقدّمه يقينى.
با بررسى نظر آيتاللّه جوادى آملى، با توجه به اشتراكات نظر وى با نظر فخر رازى و ملّاصدرا (بلكه كاملتر بودن آن)، نظر اين دو حكيم نيز بررسى شده است.
بررسى و نقد نظريه آيتاللّه جوادى آملى
اشكال اوّل
محور دوم كلام آيتاللّه جوادى آملى، كه گفته بود: به خاطر نبود سبب درونى و بيرونى در قضاياى اوّلى، اقامه برهان بر قضاياى اوّلى ممتنع مىباشد، ممنوع است؛ زيرا صرف اينكه ثبوتا بين موضوع و محمول قضيه اوّلى سببى وجود ندارد، تنها موجب مىشود تا بر قضاياى اوّلى اقامه برهان لمّى ـ كه علت در آن واسطه بين حدّ اكبر و حدّ اصغر است ـ ممتنع باشد، ولى موجب نمىشود تا مطلقا حدّ وسطى براى اين قضايا وجود نداشته، و به طور كلّى، اقامه برهان بر چنين قضايايى مستحيل باشد. با دقّت در اين قضايا، دريافته مىشود كه از طريق ملازم، مىتوان بر چنين قضايايى برهان اقامه كرد.
در مواردى كه ثبوت محمول براى موضوع سببى غير موضوع ندارد (مانند محلّ بحث در قضاياى اوّلى)، مىتوان از طريق يكى از ملازمات مطلوب (كه بيّن است)، بر مطلوب (كه لازم غيربيّن است)، برهان اقامه كرد.
ابنسينا، در فصل هشتم از مقاله اوّل كتاب برهان شفا، در اين رابطه مىنويسد:
اگر ثبوت حدّ اكبر بر حدّ اصغر علّتى نداشته باشد، بلكه ذاتا حدّ اكبر بر حدّ اصغر ثابت باشد، امّا اين ثبوت بيّنالوجود نباشد، و ثبوت حدّ اوسط بر حدّ اصغر نيز علّتى نداشته باشد، امّا اين ثبوت بيّنالوجود باشد، و ثبوت حدّ اكبر بر حدّ اوسط نيز بيّنالوجود باشد؛ در اين صورت، مىتوان برهان يقينى منعقد كرد. و چنين برهانى، برهان إنّ خواهد بود (نه برهان لمّ).20
يكى از ملازمات قضيه عبارت است از: نقيض آن قضيه؛ لذا برهان خلف، كه از طريق ابطال يا اثبات نقيض است، نوعى برهان إنّ از طريق ملازمات عامّه به شمار مىآيد.
ابنسينا در اين رابطه مىگويد:
و امّا قياس خلف افاده برهان إنّى مىكند؛ چراكه اين قياس، صدقِ امرى را از راه كذب نقيضش تبيين مىكند و كذب نقيضش از اينكه مستلزم محال است، به دست مىآيد و اينها، همه، مقدّمات خارجيهاى هستند كه در قياس خلف مورد استفاده قرار مىگيرند.21
آيتاللّه مصباح، در توضيح اين كلام ابنسينا، مىگويد:
شيخ اشاره مىكند كه قياس خلف از نوع برهان إنّى است و نمىتواند لمّى باشد. قياس خُلف يا خَلف در برابر قياس مستقيم است و قوام قياس خلف به اين است كه از راه بطلان يك نقيض، نقيض ديگر را اثبات كنيم؛ چراكه صحت هر دو نقيض با هم ناممكن است. و اين، در حقيقت، به معناى اين است كه از عدم و ارتفاع يك طرف، بر اثبات طرف ديگر استدلال مىكنيم. از طرفى، مىدانيم كه حقيقتا عدم و امر سلبى نمىتواند نسبت به ثبوت و امر ايجابى علّيت داشته باشد، پس سير ما از علّت به معلول نيست و لذا برهان لمّى نمىباشد. امّا مىتوان گفت: بين عدم يك نقيض و وجود نقيض مقابل، رابطه تلازم برقرار است؛ پس، سير از يكى به ديگرى، از قبيل برهان إنّى است.22
با دقّت در استدلالهايى كه آيتاللّه جوادى آملى در محور ششم كلام خود براى تبيين قضايايى نظير بطلان دور، ضرورت ثبوت شىء براى خودش، و بزرگتر بودن كل از جزء و مانند آن اقامه كرد، و به استناد آن استدلالها، اين قضايا را از قضايا فطرى شمرد؛ روشن مىشود كه همه اين استدلالها و براهين از نوع برهان خلف هستند كه طبق بيان فوق، منافاتى با اوّلى بودن اين قضايا ندارد. همانطور كه بيان شد، برهانى كه با اوّلى بودن منافات دارد همان برهان لمّى است، نه برهان از طريق ملازمات (مانند برهان خلف.)23
بهمنيار، در التحصيل، راه ديگرى را نيز براى اقامه برهان بر قضاياى اوّلى بيان كرده است؛ به اين صورت كه حدّ وسط در قياسْ حدّ محمول (يعنى محمول نتيجه يا همان حدّ اكبر) باشد، مانند اينكه: زيد حيوان ناطق است، هرچه كه حيوان ناطق باشد انسان است؛ پس، زيد انسان است. «گاهى اوّليات، به وجهى، به وسيله حدّ اوسط تبيين مىشوند؛ مانند اينكه حدّ محمول به عنوان حدّ اوسط قرار داده شود و بين محمول و موضوعش وساطت كند.»24
اشكال دوم
استدلال آيتاللّه جوادى آملى بر اينكه استحاله ارتفاع نقيضين به استحاله اجتماع نقيضين برمىگردد، گرفتار مغالطه مصادره به مطلوب است؛ زيرا اين مطلب كه: اگر «الف» و «لا الف» رفع بشوند، از رفع «الف» وجود «لا الف»، و از رفع «لا الف» وجود «الف» لازم مىآيد، دليلى نمىتواند داشته باشد به جز امتناع ارتفاع نقيضين كه مطلوب و نتيجه ماست؛ وگرنه اگر ارتفاع نقيضين ممتنع نباشد، چرا بايد از رفع «الف» وجود «لا الف»، و از رفع «لا الف» وجود «الف» لازم بيايد؟
لذا در اين استدلال، مطلوب و نتيجه ـ كه همان امتناع ارتفاع نقيضين است ـ يكى از مقدّمات گرفته شده، كه اين امر، مغالطه مصادره به مطلوب است.
اشكال سوم
كلام آيتاللّه جوادى آملى كه در پاسخ به اشكال اوّل شهيد مطهّرى مطرح شد، راجع به تكثير و استنتاج قضاياى ديگر از اصل امتناع تناقض به وسيله قياس استثنايى (با اين بيان كه: انديشه هست و هر شىء يا موجود يا معدوم است؛ پس، انديشه و ادراك ـ كه موجود است ـ معدوم نمىتواند باشد و بالضروره موجود است)، موجب نمىشود كه اين قياسات استثنايى را استنتاج و توليد از اصل امتناع تناقض بدانيم؛ چراكه وقتى اصل امتناع تناقض موجب توليد علم و استنتاج مىشود كه اين اصل، در قياس استنتاج، به عنوان حدّ وسط يا استثنا ـ كه در قياس استثنايى به منزله حدّ وسط در قياس اقترانى است ـ واقع شده، و در ثبوت يك طرف نتيجه براى طرف ديگر آن دخيل باشد.
با دقّت در قياس استثنايى كه براى يقينى شدن قضيه جزمى اقامه مىگردد، روشن مىشود كه در اين قياس، اصل امتناع تناقض حدّ وسط واقع نشده، و نيز اين اصل در ثبوت يك طرف نتيجه براى طرف ديگر آن دخيل نمىباشد. حاصل چنين قياسى تتميم تصديق و حكم نفس، و تبديل اعتقاد راجح به ثبوت محمول براى موضوعْ به يقين25 است، و اين قياس دخلى در توليد و استنتاج و ثبوت محمول نتيجه براى موضوع آن ندارد.
در قياس تتميم، برخلاف قياس استنتاجى، اصل ثبوت محمول براى موضوع مفروغعنه بوده، و تنها حصول يقين و منع نقيض قضيه، به وسيله اين قياس استثنايى حاصل مىشود.
مثلاً در همان قياس استثنايى كه «هر شىء يا موجود يا معدوم است، ولكن انديشه موجود است؛ پس، انديشه و ادراك، كه موجود است، معدوم نمىتواند باشد و بالضروره موجود است»، اصل امتناع تناقض به عنوان استثنا واقع نشده است تا در استنتاج دخيل باشد؛ بلكه آنچه استثنا واقع شده، وجود انديشه است. همچنين، در اين قياس، ثبوت موجوديت براى انديشه مشكوك نيست و اين قياس دخلى در ثبوت موجوديت براى انديشه ـ كه قضيه مطلوب ماست ـ نداشته است؛ تنها اين قياس منع نقيض مىكند و موجب تتميم تصديق و حكم نفس و حصول يقين مىشود، نه استنتاج و توليد ثبوت محمول براى موضوع.
از آنچه بيان شد، نتيجه مىشود كه دو نوع قياس داريم: 1) قياس توليدى كه در آن، به وساطت حدّ وسط (يا آنچه به منزله حدّ وسط است، مانند استثنا در قياس استثنايى)، يك طرف نتيجه براى طرف ديگر آن اثبات مىشود؛ 2) قياس تتميم كه در آن، ثبوت يك طرف نتيجه براى طرف ديگر آن مفروغعنه و اثباتشده است و تنها اين قياس طرف نقيض را منع مىكند و موجب حصول يقين مىگردد. به علاوه، روشن شد كه استنتاج و توليدْ مختص به قياس قسم اوّل (قياس توليدى) است، نه قياس قسم دوم (قياس تتميم).
در قياس استنتاج، نتيجهاى كه مورد استنتاج است لزوما تابع اخسّ مقدّمتين مىباشد؛ لذا غيريقينى بودن يكى از دو مقدّمه (چه صغرى و كبرى در قياس اقترانى و چه قضيه شرطيه و استثنا در قياس استثنايى) موجب غيريقينى شدن نتيجه مىگردد. از اينرو، اشكال نخست شهيد مطهّرى بر نظريه استنتاج (با اين بيان كه: براى استنتاج يقينى، دو مقدّمه يقينى مىخواهيم)، بر اين نظريه وارد است و پاسخ آيتاللّه جوادى آملى به آن مفيد نيست؛ چراكه حاصل پاسخ وى ناظر به قياس تتميم است كه در قياس تتميم، دو مقدّمه يقينى نمىخواهيم، بلكه يقين حاصل اين قياس است و اشكال شهيد مطهّرى ناظر به قياس استنتاج است كه استنتاج يقينى دو مقدّمه يقينى لازم دارد.
به خاطر همين فرق دقيق بين قياس استنتاج (توليدى) و قياس تتميم است كه علّامه طباطبائى، با اينكه وجود اين قياس استثنايى را در حصول يقين لازم مىداند، آن را استنتاج نمىداند و نتايجى را كه آيتاللّه جوادى آملى گرفته، بر اين قياس مترتّب نكرده است.
علّامه طباطبائى در كتاب نهاية الحكمة، در رابطه با قياس تتميم كه منع نقيض مىكند، مىگويد:
قضيه «اولىالأوائل» يا امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين، اوّلين قضيهاى است كه در سلسله بديهيات و اوّليات مورد تصديق قرار مىگيرد. و همه علوم نظرى و بديهى در يك قياس استثنايى، كه علم به وسيله آن تتميم مىشود، به اين قضيه منتهى مىشوند؛ به طورى كه اگر در آن ترديدى راه يابد، بنياد همه قضايا متزلزل مىگردد و بناى علم از اساس ويران مىگردد.26
در اين جملات، عبارت «علم به وسيله آن تتميم مىشود» (يتمّ به العلم)، به تتميمى بودن اين قياس براى حصول علم يقينى اشاره دارد.
همچنين علّامه طباطبائى، در حاشيه خود بر اسفار، همين مطلب را با صراحت بيشترى بيان مىكند:
از جمله امورى كه شايسته است مورد توجه واقع شود، اين است كه رجوع ساير قضاياى بديهى و نظرى به اين قضيه، به اين صورت است كه تصديق به وسيله اين قضيه تتميم مىشود؛ به اين صورت كه اين قضيه در آن قياس استثنايى واقع شده، و سپس يكى از دو طرف نقيض استثنا شده، و طرف ديگر از جهت نفى يا از جهت ايجاب، اثبات مىگردد، مانند اينكه در اين قضيه اوّلى كه «شىء براى خودش ثابت است»، گفته شود: يا اين قضيه صادق است و يا نقيض آن، لكن اين قضيه صادق است، پس نقيض آن به ضرورت كاذب است.27
علّامه طباطبائى با اين بيان كه: «اينكه بگوييم: ساير قضايا، با تحليل و تحصيل حدّ وسط و تحصيل مقدّمات، به اين قضيه (اصل امتناع تناقض) برمىگردند؛ هرگز چنين چيزى صحيح نيست» (و أمّا الرجوع بالتحليل بمعنى تحصيل الحدود الوسطى و تأليف المقدّمات فغير جار البتة)، به اين نكته دقيق اشاره مىكند كه در «قياس تتميم»، اصل امتناع تناقضْ حدّ وسط واقع نمىشود.
وى همچنين در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، در رابطه با فرق قياس تتميم و قياس استنتاج يا توليد، مىگويد:
اختيار يكى از دو طرف (اثبات و نفى) در استقرار علم (ادراك مانع از نقيض به اصطلاح منطق) كافى نيست، بلكه طرف ديگر را نيز ابطال بايد كرد و اين كار دخلى به مادّه و صورت قضايا ندارد؛ بلكه با فرض تماميت مادّه و صورت در يك قضيه، براى استقرار علم، بايد يكى از دو طرف صدق و كذب را اثبات، و طرف ديگر را نفى كرد. فرقى كه بديهيات با نظريات دارند اين است كه نظريات براى دريافت مادّه و صورتْ مستمند ديگران هستند، ولى بديهيات مادّه و صورت را از خود دارند؛ چنانكه در طبيعت، هر تركيب مفروضْ مستمند آخرين مادّه تحليلى بوده، ولى مادّه ديگر مادّه نمىخواهد، بلكه خود مادّه است. پس، سنخ احتياج هر قضيه به قضيه استحاله اجتماع و ارتفاع نقيضين (اوّلالأوائل به اصطلاح فلسفه)، غير از سنخ احتياج نظرى به بديهى مىباشد كه احتياج مادّى و صورى است... توقّفى كه نظرى به بديهى پيدا مىكند يا در تولّد مادّه از مادّه است و يا در تولّد صورت از صورت، و دخل به توقّف حكم به يك حكم ديگر ندارد. و آنچه گفته شد كه همه قضايا به قضيه امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين متوقّف مىباشد، مراد از وى، توقّف علم و حكم است (نه توقّف مادّى و صورى.)28
حاصل اشكال سوم اين شد كه:
در مواردى كه اصل امتناع تناقض در حدّ وسط قياسى كه موجب وصول به مطلوب است واقع نمىشود (مانند مثال انديشه موجود است)، اين قياس موجب نمىشود تا نتيجه حاصل از آن، استنتاج از اصل تناقض براى وصول به مطلوب باشد؛ بلكه نتيجه اين قياس تتميم تصديق به يقين است، نه استنتاج از اصل تناقض براى وصول به مطلوب. و در مواردى كه اصل امتناع تناقض در حدّ وسط قياسى كه موصل به مطلوب است واقع مىشود (مانند استدلال بر اعظم بودن كل از جزء)، بايد هر دو مقدّمه قياسى كه از آن استنتاج مىشود (چه قياس اقترانى و چه قياس استثنايى) يقينى باشد تا قياسْ نتيجه يقينى بدهد؛ لذا از اين جهت، اشكال نخست شهيد مطهّرى بر نظريه استنتاج وارد است و پاسخ آيتاللّه جوادى آملى، كه مربوط به غيريقينى بودن يك مقدّمه قياس تتميم است، اشكال شهيد مطهّرى را دفع نمىكند.
تنبيه 1:
بايد به اين نكته توجه داشت كه مراد علّامه طباطبائى از قرار دادن قياس تتميم در مقابل قياس استنتاج اين نيست كه ممكن است قياسى داشته باشيم كه استنتاج در آن واقع نشده باشد، و قياس و استنتاج از يكديگر قابل انفكاك هستند، بلكه مراد اين است كه: اگرچه در هر قياس صحيحى استنتاج وجود دارد، ولى اين استنتاج نسبت به قضيه «ب»، نسبت به قضيه «الف» كه مطلوب ماست، استنتاج محسوب نمىشود؛ بلكه اين قياس، با نتيجهاى كه مىدهد، موجب تتميم تصديق به قضيه مطلوب مىشود. در مثال مورد بحث (انديشه موجود است)، قياسى كه در آن اصل امتناع تناقض واقع شده است (يا «انديشه موجود است» صادق است يا نقيض آن؛ لكن «انديشه موجود است» صادق است، پس نقيض آن صادق نيست) اين نتيجه را مىدهد كه «انديشه موجود نيست» صادق نيست، و اين را نتيجه نمىدهد كه انديشه موجود است صادق است؛ چراكه صدق اين قضيه خودش استثناى اين قياس است (نه نتيجه حاصل از آن)، بلكه اين قياس به وسيله نتيجهاى كه مىدهد (استنتاج) موجب تتميم تصديق به استثناى جزمى قياس، و تبديل آن به يقين مىشود. بنابراين، اين قياس نسبت به نتيجه خودش استنتاج است، ولى نسبت به نتيجه مطلوب ما (انديشه موجود است) استنتاج نيست، بلكه به وسيله نتيجه خودش موجب تتميم تصديق به مطلوب ماست. پس، نمىتوان گفت كه نظريه علّامه طباطبائى، در حقيقت، همان نظريه استنتاج است و اين دو نظريه با يكديگر فرق ماهوى ندارند.29
تنبيه 2:
علّامه طباطبائى، در تعليقه بر اسفار، دليل عدم واقع شدن اصل امتناع تناقض در حدّ وسط براهين را اين نكته مىداند كه اصل امتناع تناقضْ قضيه منفصله حقيقيه است و قضاياى حمليه، به هيئت و صورتى كه قضاياى منفصله دارند، منحل نمىشوند تا اينكه اصل امتناع تناقض در حدّ وسط و تأليف مقدّمات اين قضايا واقع شود: «أمّا الرجوع بالتحليل بمعنى تحصيل الحدود الوسطى و تأليف المقدّمات فغير جار البتة ـ فإن أوّلالأوائل قضية منفصلة حقيقية لاينحل إليها القضايا الحملية و هو ظاهر.»30
امّا دليل علّامه طباطبائى براى اثبات مدّعا كافى نيست؛ زيرا اگرچه اصل تناقض قضيه منفصله حقيقيه است، لكن: اوّلاً، واقعيتى را كه قضيه منفصله حقيقيه از آن حكايت مىكند مىتوان به وسيله قضيه حمليه هم بيان كرد؛ مانند اينكه بگوييم: اجتماع نقيضين محال است يا ارتفاع نقيضين محال است. ثانيا، قضيه (چه قضيه حمليه و چه قضيه شرطيه)، از آن جهت كه قضيه است، در حدود قياس اقترانى واقع نمىشود؛ لذا قضاياى حملى هم، از آن جهت كه قضيه هستند، نمىتوانند حدّ وسط قرار گيرند و اينچنين نيست كه واقع نشدن در حدّ وسط مختصّ به قضاياى شرطى و يا خصوص قضاياى منفصله باشد. قضاياى شرطيه همانند قضاياى حمليه مىتوانند به مفرد تأويل شده، و از اين طريق، در حدّ وسط قياس اقترانى قرار گيرند. اين قضايا همچنين مانند قياس خلف، به عنوان قضيه حمليه، مىتوانند استثنا واقع شوند كه به منزله حدّ وسط در قياس اقترانى است. در استدلالهايى كه براى اثبات قضايايى نظير «كل بزرگتر از جزء است» و يا «دور ممتنع است» و مانند آن بيان شد، مىتوان استفاده از اصل امتناع تناقض به عنوان استثنا را به روشنى مشاهده كرد؛ مانند اينكه: «اگر كل از جزء بزرگتر نباشد، اجتماع نقيضين لازم مىآيد؛ لكن اجتماع نقيضين باطل است. پس، بزرگتر نبودن كل از جزء باطل است.» يا «اگر شىء بر خودش مقدّم باشد، اجتماع نقيضين لازم مىآيد؛ لكن اجتماع نقيضين باطل است. پس، تقدّم شىء بر خودش باطل است.»
با دقّت در اين قياسها، اين نكته فهميده مىشود كه اصل امتناع تناقض، در اين قياسها، به عنوان استثنا قرار گرفته و در استنتاج نتيجه دخيل بوده است؛ برخلاف قياسهاى تتميم (مانند مثال انديشه موجود است) كه اصل امتناع تناقض در قياس استثنايى آن، به عنوان استثنا واقع نشده و در اثبات نتيجه نقشى نداشته و فقط در تتميم جزم دخالت داشته است.
حاصل آنچه در اين تنبيه بيان شد اين است كه:
اصل تناقض در استنتاج برخى از نتايج به عنوان واسطه در اثباتْ دخيل است (مانند وساطت اصل امتناع تناقض در اثبات بزرگتر بودن كل از جزء)؛ امّا در قضاياى بديهى، از جمله ساير قضاياى اوّلى، به اين وساطت در اثبات نيازى نيست. و در ساير قضاياى نظرى، وساطت اصل تناقض در استنتاج مانند وساطت ساير حدود اوسطى است كه به عنوان مقدّمات قياس در استنتاج دخيل هستند (مانند آنچه در برهان خلف وجود دارد و بيان آن گذشت.) و در قياس تتميم هم، اصل تناقض در اثبات نتيجه دخالت ندارد، بلكه فقط در تتميم تصديق و تبديل آن به يقين مؤثر است. همچنين، از آنچه گذشت، روشن شد كه بيان علّامه طباطبائى مبنى بر اينكه اصل امتناع تناقض نمىتواند در حدود قياس قرار گيرد، تامّ نمىباشد.
اشكال چهارم
آيتاللّه جوادى آملى در پاسخ به اشكال دوم شهيد مطهّرى، كه استنتاج را فرع بر يقينى بودن انتاج شكل اوّل دانسته بود، بيان داشت: در سلسله اشكال هيئت، شكل اوّل، اوّلى است و قابل استدلال نمىباشد. امّا اين پاسخ براى وى سودى ندارد؛ چراكه وى استنتاج ساير قضايا از اصل امتناع تناقض را به وسيله قياس استثنايى مىداند، و اوّلى بودن شكل اوّل ـ كه قياس اقترانى است ـ مشكل نياز به يقينى بودن استنتاج قياس استثنايى را برطرف نمىكند.
البته، به نفع آيتاللّه جوادى آملى، مىتوان به دفع اين اشكال پرداخت؛ به اين صورت كه بگوييم: در هيئت استدلال، براى استنتاج قياس استثنايى ـ در صورتى كه قضيه شرطيه استفادهشده در آن، منفصله حقيقيه باشد ـ به چيزى جز اصل امتناع تناقض نيازى نيست.
اشكال پنجم
محور هفتم نظريه آيتاللّه جوادى آملى ممنوع است؛ اينكه هر قياسى فكر است، و در نتيجه هر قضيهاى كه مبتنى بر قياس باشد نظرى و محتاج به فكر است، تامّ نيست. توضيح آنكه فكر عبارت است از: «اجراء عملية عقلية فى المعلومات الحاضرة لأجل الوصول إلى المطلوب»؛31 يا همان حركت ذهن در بين معلومات براى يافتن، تأليف و ترتيب مقدّمات مناسب به منظور نيل به مطلوب. قياس نيز عبارت است از: «قول مؤلّف من القضايا متى سلّمت لزم عنه لذاته قول آخر.»32 با دقّت در تعريف قياس، اين نكته روشن مىشود كه در تعريف قياس، فكر و نظر براى ترتيب قياس اخذ نشده؛ بلكه آنچه در قياس نياز است اين است كه دو قضيه به عنوان مقدّمه با يكديگر تأليف شده باشند (چه اين تأليف با حركت ذهنى و فكر و نظر باشد، و يا اينكه بدون فكر و نظر، قياس در نزد نفس حاضر باشد.) بنابراين، در جايى به حركات فكرى نياز است كه قياس در نزد ذهن حاضر نباشد؛ امّا اگر قياس در نزد ذهن حاضر باشد، نيازى به فكر نيست. و به خاطر همين نكته است كه حكما، در شخصى كه داراى قوّه حدس است، قياس را حاضر مىدانند، امّا آن را فكر نمىدانند. بنابراين، هر قياسى محتاج به فكر نيست؛ بلكه قياسى كه به صورت تأليفشده نزد ذهن حاضر نيست، براى تأليف شدن، نياز به فكر دارد.
اشكال ششم
اصل اين مبنا كه حصول يقين متوقّف بر منع نقيض است، صحيح نيست تا اينكه لازم باشد، براى حصول شرط يقين (منعنقيض)، از اصل امتناعتناقض استفاده كنيم. توضيحآنكه يقين، در اصطلاح، در دو معناىمختلف بهكارمىرود: يقين بالمعنى الأعم و يقين بالمعنى الأخص.
يقين بالمعنى الأعم اين است كه انسان به مفادّ قضيهاى اعتقاد داشته باشد؛ در كنار اين اعتقاد، بالفعل (يا به صورت قوّه قريب به فعل)،33 اعتقاد ديگرى باشد مبنى بر اينكه نقيض آن قضيه هم باطل است. اين معنا از يقين بر جزم حاصل از برهان، جزم مطابق با واقع حاصل از تقليد، و جهل مركّب صدق مىكند.
يقين بالمعنى الأخص اين است كه علاوه بر دو اعتقاد فوق، امكان زوال اعتقاد دوم وجود نداشته باشد. يقين در اين معنا همان است كه مقوّم قياس برهانى مىباشد. ابنسينا در برهان شفا، در تعريف يقين بالمعنى الأخص، مىگويد:
تصديق داراى مراتب مختلفى است: برخى از تصديقات يقينىاند؛ به گونهاى كه همراه با اعتقاد به محتواى قضيه، اعتقاد دومى نيز ـ بالفعل يا به صورت قوّه قريب به فعليت ـ وجود دارد و آن اين است كه نقيض آنچه بدان تصديق شده است، هرگز ممكن نيست. البته در اين موارد، تصديق، هنگامى يقينى است كه امكان زوال اين اعتقاد دوم هرگز وجود نداشته باشد.34
نقش منع نقيض در تعريف يقين
دقّت در تعاريفى كه از يقين ارائه شده است، اين نكته را روشن مىسازد كه منع نقيضْ مميّز يقين بالمعنى الأعم از اعتقاد ظنّى، و عدم امكان زوال آنْ مميّز يقين بالمعنى الأخص از يقين بالمعنى الأعم و ظن مىباشد. امّا بايد پرسيد كه نقش منع نقيض در تحقّق يقين چگونه است؟ آيا تحقّق يقينْ متوقّف بر منع نقيض است (به طورى كه از نظر تقدّم و تأخّر رتبى، منع نقيض متقدّم بر تحقّق يقين بوده و بدون آن، يقين حاصل نمىشود) يا اينكه تحقّق يقين متوقّف بر منع نقيض نبوده، بلكه ملازم و همرتبه با آن است؟
اكثر حكما، از جمله ملّاصدرا، علّامه طباطبائى،35 آيتاللّه جوادى آملى و آيتاللّه مصباح، تحقّق يقين را متوقّف بر منع نقيض مىدانند؛ به طورى كه تا در رتبه سابق منع نقيض نشود، يقين محقّق نمىشود.
آيتاللّه جوادى آملى در اين رابطه مىگويد:
نقش مبدأ تناقض، در اعطاى يقين نسبت به آگاهىهاى مختلف، در تأمين چهار امرى است كه در هر يقين علمى موردنياز است: اوّل، جزم به ثبوت محمول براى موضوع؛ دوم، جزم به امتناع سلب محمول از موضوع؛ سوم و چهارم، دوام و غيرقابل زوال بودن جزم اوّل و دوم... .36
آيتاللّه مصباح نيز مىگويد: «مضاعف شدن شناخت در هر قضيه و علم به ضرورت مفادّ آن و محال بودن نقيضش نيازمند به امّالقضايا يعنى قضيه محال بودن اجتماع نقيضين است.»37
امّا اين ديدگاه صحيح نيست؛ زيرا لازمه اينكه حصول هر علم يقينى متوقّف بر منع نقيض باشد اين است كه علم يقينى به اصل تناقض هم، متوقّف بر منع نقيض خود اصل تناقض باشد؛ از طرف ديگر هم، منع نقيض ممكن نيست، مگر اينكه از قبلْ اصل تناقض اثبات شده باشد. در اين صورت، علم به اصل تناقض يك امر دورى خواهد بود كه هيچگاه حاصل نمىشود.
استاد فياضى در اين رابطه مىنويسد: «مقتضى انتهاء جميع النظريات و البديهيات إليها،38 أن تنتهى نفسها إلى نفسها؛ فإنّ قضية «إمّا أن يصدق الإيجاب أو يصدق السلب» ايضا قضية بديهة لايحصل العلم بها إلّا إذا علم امتناع نقيضها، و لايعلم امتناع نقيضها إلّا إذا علم قولنا «إمّا إن يصدق الإيجاب أو يصدق السلب.»39
بنابراين، نظريه توقّف حصول يقين بر منع نقيض، تامّ به نظر نمىرسد. و حق اين است كه حصول يقين متوقّف بر منع نقيض نيست و لزومى ندارد كه منع نقيض در تعريف يقين اخذ شود؛ بلكه منع نقيض لازمه حصول يقين در ظرف قبول اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين است. از اينرو، شايسته است كه يقين، به گونهاى مختصر، به اين صورت تعريف شود كه: «اليقين هو الإعتقاد الضرورى.» در اين تعريف، «اعتقاد» به منزله جنس، و «ضرورت» به منزله فصل مميّز يقين مىباشد. اعتقاد شامل اعتقاد ظنّى، جهل مركّب، يقين مطابق واقع از روى تقليد، و يقين بالمعنى الأخص مىشود. و با قيد ضرورت، ساير اعتقادات به جز يقين بالمعنى الأخص خارج مىشوند؛ چراكه تنها يقين بالمعنى الأخص است كه بقاى آن ضرورت دارد و زوالناپذير است.
با توجه به مقدّمهاى كه بيان شد، در تبيين اشكال هفتم، مىگوييم: وقتى اين نكته ثابت شد كه حصول يقين متوقّف بر منع نقيض نيست، ديگر اين مطلب كه براى حصول يقين بايد قياس استثنايى تشكيل دهيم تا ابتدا به وسيله آن منع نقيض كرده و بعد يقين حاصل كنيم، تمام نمىباشد؛ حال چه اين قياس استثنايى را قياس استنتاج بدانيم كه آيتاللّه جوادى آملى به آن معتقد بود و چه آن را قياس تتميم بدانيم كه علّامه طباطبائى و شهيد مطهّرى بيان كردهاند.
نتيجهگيرى
با توجه به آنچه بيان شد، اين نكته روشن مىشود كه براى اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض، وجهى وجود ندارد؛ از اينرو، وجوهى كه براى بيان اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض بيان شده ـ چه استنتاج ساير قضايا به وسيله اين اصل و چه تتميم جزم به يقين به وسيله آن ـ محلّ اشكال است. توضيح آنكه براى تبيين اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض، و ابتناى تمام علوم بر اين اصل، چند وجه ذكر شده است كه تمام آنها با اشكال مواجه است:
1. نظريه توليد و استنتاج ساير قضايا از اين اصل؛ كه ديدگاه افرادى مانند فخر رازى، ملّاصدرا، و آيتاللّه جوادى آملى مىباشد و همانطور كه بيان آن گذشت، مبتلا به اشكالات اساسى است.
2. نظريه تتميم جزم به يقين؛ كه ديدگاه علّامه طباطبائى است و توضيح و اشكال آن گذشت.
3. نظريه طرد تصديقهاى ديگر؛ كه ديدگاه شهيد مطهّرى در حاشيه اصول فلسفه و روش رئاليسم است. طبق اين نظريه، براى اينكه از حصول علوم ديگر جلوگيرى كنيم، به اصل امتناع تناقض نياز داريم. شهيد مطهّرى در توضيح اين نظريه مىگويد:
اگر «اصل امتناع تناقض» در فكر موجود نمىبود، هيچ علمى مانع وجود علم ديگر نمىشد. ... بنابر تقرير اوّل (نظريه تتميم)، اگر اصل امتناع تناقض را از فكر بشر بگيريم، پايه «جزم» و «يقين» خراب خواهد شد و ذهن در شك مطلق فرو خواهد رفت... . و بنابر هر دو تقرير، اساس جميع قوانين علمى خراب خواهد شد.
امّا بايد توجه داشت كه وقتى كه ثابت شد در حقيقت يقين، منع نقيض دخيل نيست، قهرا براى حصول علم، نيازى به اين نيست كه علم مانع حصول علم به نقيض شود؛ بلكه همانطور كه بيان آن گذشت، چنين منعى از نقيض لازمه حصول يقين در ظرف امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين است. و در ظرف اجتماع و ارتفاع نقيضين (در صورتى كه شخص اصل امتناع تناقض را نپذيرد)، هيچ منعى ندارد كه ذهن به هر دو طرف جزم يقينى و گرايش پيدا كند. بنابراين، نظريه شهيد مطهّرى هم براى تبيين اولىالأوائل بودن اجتماع نقيضين تامّ نيست. لذا از آنچه بيان شد، اين مطلب روشن مىشود كه هيچ وجهى براى اولىالأوائل بودن اصل امتناع تناقض وجود ندارد و اين اصل فرق جوهرى با ساير قضايا در تحصيل علم و يقين نخواهد داشت.
منابع
ـ ابنسينا، برهان شفاء، مقاله اول، فصل هشتم، ص 86.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تبيين براهين اثبات وجود خدا، قم، اسراء، 1375.
ـ ـــــ ، معرفتشناسى در قرآن، قم، اسراء، 1378.
ـ خسروپناه، عبدالحسين، نظام معرفتشناسى صدرايى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1388.
ـ رازى، فخرالدين، المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، چ دوم، قم، بيدار، بىتا.
ـ ـــــ ، شرح عيون الحكمة، تهران، مؤسسة الصادق عليهالسلام، 1373.
ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدّمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، چ سيزدهم، تهران، صدرا، 1362.
ـ ـــــ ، نهاية الحكمة، تصحيح و تعليق غلامرضا فياضى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1382.
ـ ـــــ ، نهاية الحكمة، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1420ق.
ـ مرزبان، بهمنياربن، التحصيل، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، بىتا.
ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378.
ـ ـــــ ، شرح برهان شفا (1ـ2)، تحقيق و نگارش محسن غرويان، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.
ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، قم، ذوىالقربى، 1387.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1981م.
* كارشناسى ارشد فقه و اصول، حوزه علميه قم. دريافت: 16/2/90 ـ پذيرش: 11/6/90.
** استاد، گروه فلسفه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره.
1ـ محمّدرضا مظفّر، المنطق، ص 476.
2ـ فخرالدين رازى، شرح عيون الحكمة، ج 1، ص 198.
3ـ همان، ص 202ـ203.
4ـ همو، المباحث المشرقية فى علم الالهيات و الطبيعيات، ج 1، ص 348ـ349.
5ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج 3، ص 443ـ445.
6ـ همان.
7ـ همان.
8ـ عبداللّه جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ص 145.
9ـ همان، ص 147.
10ـ عبدالحسين خسروپناه در كتاب نظام معرفتشناسى، به نقل از كتاب المنطقيات فارابى ج 1، ص 19، عبارتى را در رابطه با استدلالپذير نبودن قضاياى اوّلى بيان كرده است: «اگر بديهيات (اوّليه) استدلالپذير باشند، يعنى به حدّ وسط نياز دارند (كه آن حدّ وسط، محمول را به موضوع ربط دهد)، در حالى كه ارتباط محمول به موضوع در بديهيات، بيّن بنفسه است نه بيّن به سبب خاص، يعنى هيچ حدّ وسطى را نمىتوان آورد كه واسطه در اثبات بوده و محمول را به موضوع ربط دهد و اساسا آوردن حدّ وسط در بديهيات محال است.» امّا با مراجعه به كتاب المنطقيات، اين مطلب يافت نشد.
11ـ عبداللّه جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ص 148.
12ـ كه از آن به «اصل هوهويت» تعبير مىشود.
13ـ عبداللّه جوادى آملى، تبيين براهين اثبات وجود خدا، ص 86.
14ـ عبداللّه جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ص 157.
15ـ اين اشكال را شهيد مطهّرى در حاشيه اصول فلسفه و روش رئاليسم به نظر فخر رازى نقل مىكند، اگرچه نام صاحب اين نظريه را ذكر نمىكند.
16ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، مقدّمه و پاورقى مرتضى مطهّرى، ج 2، ص 120ـ121.
17ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، تبيين براهين اثبات وجود خدا، ص 89؛ همو، معرفتشناسى در قرآن، ص 150ـ151.
18ـ عبداللّه جوادى آملى، تبيين براهين اثبات خدا، ص 88.
19ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 443ـ444.
20ـ ابنسينا، برهان شفاء، مقاله اول، فصل هشتم، ص 86.
21ـ همان، ص 90.
22ـ محمّدتقى مصباح، شرح برهان شفا 1ـ2، تحقيق و نگارش محسن غرويان، ص 255ـ256.
23ـ البته بايد به اين نكته توجه داشت كه در بين محققان، اين اختلافنظر وجود دارد كه آيا برهان ملازمات عامّه از جمله برهان خلف، در مقابل برهان لمّى، و به عنوان قسمى از برهان إنّى مطرح است كه يقينآور است (برخلاف دليل و إنّ مطلق كه يقينآور نيستند)، و يا اينكه برهان از طريق ملازمات عامّه در حقيقت يك برهان لمّى است. ابنسينا در برهان شفا و خواجه نصيرالدين طوسى در اساس الإقتباس، برهان خلف را از اقسام برهان إنّى مىدانند كه در برخى موارد مىتواند به قياس مستقيم برگردد كه در اين صورت، برهان لمّى خواهد شد؛ لذا خود برهان خلف در اين موارد، در قوّه برهان لمّى است. به هر حال، طبق هر دو مبنا، صرف نبودن حدّ وسط بين اصغر و اكبرْ مانع از امكان اقامه برهان ـ مانند برهان خلف ـ نمىشود؛ چه آن برهان را لمّى بدانيم يا نه.
24ـ بهمنياربن مرزبان، التحصيل، ص 223.
25ـ كه البته اين يقين هم يقين به معناى اعم است و اين قياس با فرض تازه ما را به جزم مىرساند كه با يقين به معناى اخص كه مطلوب ماست فاصله بسيار دارد. بايد توجه داشت كه در متن، از پرداختن به اين اشكال صرفنظر شده است.
26ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، فصل نهم، مرحله يازدهم، ص 311.
27ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 445، حاشيه علّامه طباطبائى.
28ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 2، ص 123ـ125.
29ـ البته جاى اين اشكال به نظر علّامه طباطبائى باقى است كه اينچنين نيست كه اين قياس استثنايى خود به خود موجب تتميم تصديق به قضيه مطلوب شود، بلكه پس از منع نقيض توسط اين قياس، يك قياس اقترانى ديگر به آن ضميمه مىشود كه به نحو استنتاج توليد يقين را نتيجه مىدهد؛ به اين صورت كه: «نقيض اين قضيه ممنوع است، هر قضيهاى كه نقيض آن ممنوع باشد، يقينى است. پس قضيه مطلوب يقينى است.» بنابراين، حصول يقين هميشه نتيجه قياس استنتاج است و اينچنين نيست كه يقين توسط يك قياس بدون استنتاج حاصل شود كه علّامه طباطبائى درصدد بيان آن بودند.
30ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 3، ص 445، حاشيه علّامه طباطبائى.
31ـ محمّدرضا مظفّر، همان، ص 32.
32ـ همان، ص 348.
33ـ اضافه كردن اين قيد به خاطر اين است كه اعتقاد به بطلان نقيض يك قضيه، گاهى بالفعل است و زمانى بالقوّة القريبة من الفعل. مراد از بالقوّة القريبة من الفعل اين است كه اين اعتقاد، مورد التفات انسان نباشد، امّا به محض التفات و تنبّه نسبت به نقيض، آن را تكذيب كند. محمدتقى مصباح، شرح برهان شفا (1ـ2، ص 41)
34ـ ابنسينا، برهان شفاء، ص 51.
35ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، فصل نهم، مرحله يازدهم، ص 311.
36ـ عبداللّه جوادى آملى، براهين اثبات وجود خدا، ص 90ـ91.
37ـ محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 1، ص 240.
38ـ أى: قضية امتناع اجتماع النقيضين و ارتفاعهما.
39ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، نهاية الحكمة، تصحيح و تعليق غلامرضا فياضى، ج 4، ص 989.
- محمدحسين زاده
- غلامرضا فياضي
- يقين
- منع نقيض
- ملّاصدرا.
- قياس تتميم
- قياس استنتاج
- قضيه اوّلى
- فخر رازى
- حدّ وسط
- جوادى آملى
- جزم
- بديهى
- امّالقضايا
- اصل امتناع تناقض