معرفت حصولی ویژگیها، اقسام و تمایزها
در این نوشتار، پس از بررسی این مبحث که تقسیم معرفت به حضوری و حصولی قیاسی است، اینمسئله مطرح میشود که آیا مغایرت علم حضوری و حصولی اعتباری است یا حقیقی؟ سپسنویسنده به بررسی ویژگیهای معرفتشناختی علم حصولی میپردازد و بدین نتیجه رهنمونمیشود که «حکایت» مقوّم علم حصولی و ذاتی تصور و تصدیق است. آنگاه به پاسخ این پرسشمیپردازد که حکایت شأنی مفاهیم یا تصورات چگونه با ذاتی دانستن حکایت برای آنها سازگاراست؟ در ادامه، اقسام علم حصولی و تقسیم اولیه آن به تصور و تصدیق، و حقیقت تصور و تصدیقبررسی میشود و تمایز تصور و مفهوم و معنا، و رابطه تصدیق و قضیه و رابطه اعتقاد، باور، ایمان،پذیرش و دیگر واژههای همگن با تصدیق، مورد توجه قرار میگیرند.
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
معرفت حصولی قسیم معرفت حضوری است و در برابر آن قرار دارد. با دقت و تأمّل در تعریفو ویژگیهای علم حضوری، میتوان به تعریف معرفت حصولی و ویژگیهای آن دست یافت.علم حضوری معرفتی بدون واسطه صور و مفاهیم ذهنی است. از اینرو، قسیم آن، علمحصولی، که در برابر آن قرار دارد، معرفتی با واسطه است. بر اساس تعریف دیگر، «علمحضوری» حصول صورت عینی شیء نزد مدرک و فاعل شناساست؛ اما معرفت حصولیحضور صورت علمی آن.[283]
افزون بر مبحث تعریف و ویژگیها، به لحاظ معرفتشناختی مباحث بسیاری درباره علمحصولی و اقسام آن، تصور و تصدیق یا مفهوم و قضیه، قابل طرح هستند. در این نوشتار، بحثبا قیاسی یا نسبی بودن تقسیم معرفت به حضوری و حصولی و نحوه تمایز آنها از یکدیگر وحقیقی یا اعتباری بودن آن آغاز میشود و در ادامه، تنها عمدهترین مباحث معرفتشناختیمربوط به علم حصولی ذکر میشوند.
قیاسی بودن تقسیم معرفت به حضوری و حصولی
به رغم آنکه علم یا معرفت به دو قسم حضوری و حصولی تقسیم شده است، به لحاظهستیشناختی ـ آنگونه که حکمت صدرایی بدان تصریح میکند[284] و چه بسا بتوان از حکمتاشراق نیز استفاده نمود ـ[285] علم یا معرفت مساوق حضور است. از اینرو، هر علمی در واقعحضوری است. آنچه علم حصولی و معرفت از راه صور ذهنی تلقّی میشود خود برای نفسبدون واسطه صور و مفاهیم متحقق بوده، به گونهای حضوری منکشف است؛ یعنی ذات آن برایمُدرِک حاضر است. اگر این دسته از علومْ حصولی تلقّی میشوند، به لحاظ حیثیتی است که درآنها منظور میگردد. همان صور ذهنی که معرفت ما بدانها حضوری است، از این جهت که حاکی از اشیای خارج از ذهن ما هستند و آنها را نشان میدهند، معرفتهایی حصولیاند.بدینسان، تقسیم علم یا معرفت به «حضوری» و «حصولی» تقسیمی نسبی و به تعبیر روشنتر،قیاسی است. دستهای از علوم حضوری با در نظر گرفتن حیثیتی در آنها، حصولی میگردند. اینحقیقتِ تمایز نهادن میان دو حیثیت، «ینظر الیه» و «ینظر فیه» است. از این نظر که صور ذهنیخود معلوم نفس هستند و ذات آنها لحاظ میگردد، علم حضوریاند، و از این نظر که مرآتهستند و به واسطه آنها اشیای خارجی معلوم میگردند (ینظر فیه)، علم حصولیاند.
و اذا قیل للخارج انّه معلوم، فذلک بقصد ثان.[286]
میتوان گفت: در علم حضوری، صور عینی یا خارجی با صور علمی یا ذهنی متحدند، بلکهیکی بوده، وحدت دارند؛ اما در علم حصولی، صورت علمی از صورت عینی متمایز است. ازاینرو، در علم حضوری، صورت خارجی معلوم بالذات است و در علم حصولی، معلومبالعرض. در نتیجه، صورت علمی یا ذهنی در علم حصولی واسطهای است برای علم به واقعیتخارج از ذهن. از اینرو، صور ذهنی آینه اشیای خارجی هستند و از آنها حکایت میکنند.بدینسان، در علم حضوری، افزون بر اتحاد یا وحدت علم و عالم، علم با معلوم عینیت دارد ویکی هستند. اما علم حصولی چنین نیست. در علم حصولی، مفهوم یا صورتی که بدون واسطهْمعلوم نفس است، از معلوم بالعرض، یعنی اشیای خارجی، حکایت میکند. بدینروی، میتوانگفت: در علم حصولی، معلوم بالذاتْ صورت ذهنی و معلوم بالعرضْ موجودی در خارج ازذهن است.[287] در نتیجه، تغایر آنها قیاسی است. علم حصولی در مقایسه صورت ذهنی بامحکیاش، حصولی تلقّی میشود، در حالی که به لحاظ ذات خود، که صورتی علمی و ذهنیاست و در واقع معلوم بالذات هموست، حضوری است.
اعتباری یا حقیقی بودن مغایرت علم حضوری و حصولی
پس از نگاهی گذرا به تمایزها یا ویژگیهای هستیشناختی معرفت حضوری و حصولی ودستیابی بدین نتیجه که به لحاظ هستیشناختی، همه معرفتهای حصولی به علوم حضوریمنتهی میگردند، اکنون با این پرسش مواجه میشویم که آیا تمایز یا تغایر علم حصولی وحضوری صرفا اعتباری است یا امری فراتر از آن است؟
به نظر میرسد پیش از هر چیز لازم است منظور خود را از «اعتباری بودن علم حصولی» بهروشنی بیان کنیم. آیا منظور این است که صورتهای ذهنی به لحاظ ذاتْ معلوم به علمحضوریاند، اما از جهت دیگری و با نظر گرفتن حیثیت و اعتبار دیگری در آنها ـ یعنی درمقایسه با واقعیتهای خارجی و به اعتبار اینکه حاکی از آنها هستند ـ حصولیاند؟ آشکار استکه چنین تفسیری از «اعتبار» به معنای ساختگی یا فرضی بودن نیست و این ویژگی علم حصولیرا، که امری واقعی است، نفی نمیکند. اگر چنین معنایی از اعتباری قصد شود، حرف درستیاست و هیچگونه تردیدی در آن راه ندارد. اما اگر منظور از «اعتباری» معنای دیگری همچونفرضی بودن باشد، آشکار است که با این گفته بنیان معرفت حصولی از اساس فرو میریزد وزیرساختهای هستیشناختی آن واژگون میگردد.
علّامه طباطبائی علم حصولی را اعتباری عقلی تلقّی کرده است، بدون آنکه معنای اعتباریبودن آن را روشن سازد:
العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطرّ الیه العقل، مأخوذ من علوم حضوری، هوموجود مجرّد مثالی، او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرِک، و ان کان مدرَکا منبعید.[288]
استاد مصباح در تعلیقة علی نهایة الحکمة، با نفی مبنای شهودگرایان درباره حقیقت ادراککلی، در حالی که میپذیرد معرفتهای حصولی به لحاظ هستیشناختی به علوم حضوری منتهیمیگردند، تصریح میکند که ارجاع علوم حصولی به حضوری موجب اعتباری بودن معرفت ما به اشیای خارجی نیست.[289] بنابر این دیدگاه، علم به صور علمی یا ذهنی علمی حضوری است.از راه این صور، میتوان به اشیای خارجی معرفت یافت و این نوع معرفت حصولی است.بدینروی، اشیای خارجی معلوم بالعرض بوده و از راه صور ذهنی، که خود بدون واسطه و بهگونهای حضوری معلوم نفس هستند، معرفت حاصل میشود.
به نظر میرسد لازم بود علّامه طباطبائی پیش از هر چیز منظور خود را از «اعتباری بودن علمحصولی» به روشنی و صراحت بیان میکرد. به راستی مراد ایشان چیست؟ محتمل است منظوراز «اعتباری» در عبارت ذکر شده، اولین گزینه باشد. در این صورت، بدین معناست که اشیایخارجی بالعرض و به تعبیر صدرالمتألّهین[290] به قصد ثانوی معلومند، اما مدرَک حقیقی و معلومبالذات خود صور علمی است. بدینسان، «اعتباری» در اینجا، به معنای «قیاسی» است که حیثیتیواقعی است و نه فرضی. اگر معنای دیگری همچون «فرضی بودن» اراده شود، آشکار است که بااین گفته، بنیان معرفت حصولی از اساس فرو میریزد. از اینرو، دومین گزینه را، حتی در نگاهآغازین، نمیتوان به علّامه طباطبائی نسبت داد.
در هر صورت، نگاه معرفتشناختی به مبحث علم، مستلزم آن است که از اینگونه مباحثخودداری شود و آنها را به هستیشناسی علم ارجاع دهیم و از اطاله کلام خودداری ورزیم، بهویژه با توجه به اینکه این بحث، به رغم نتایج هستیشناختی بسیار، پیامدی معرفتشناسانهندارد. از اینرو، با بحث از ویژگیهای معرفتشناختی علم حصولی بحث را دنبال میکنیم:
ویژگیهای معرفتشناختی علم حصولی
همانگونه که میتوان با توجه به تعریف «معرفت حضوری»، تعریف علم حصولی را به دستآورد، با توجه به ویژگیهای علم حضوری، میتوان ویژگیهای علم حصولی، از جملهویژگیهای معرفتشناختی آن، را بازشناخت. بدینسان، با نگاهی به آنچه در تمایز میان علم حضوری و معرفت حصولی بیان گردید،[291] میتوان به ویژگیهای معرفتشناختی ووجودشناختی معرفت حصولی دست یافت. این تمایزها یا ویژگیها بسیارند. در اینجا، تنها بهویژگیهای معرفتشناختی اشاره میشود:
1. قابلیت اتصاف به صدق و کذب
علم حصولی ـ فی الجمله ـ قابل اتصاف به صدق و کذب یا مطابقت و عدم مطابقت با واقعاست. منشأ این تمایز چیست؟ سومین ویژگی بدین پرسش پاسخ میدهد.
2. خطاپذیری
افزون بر قابلیت اتصاف به صدق یا کذب، علم حصولی خطاپذیر است. همانگونه کهخطاناپذیری علوم حضوری تردیدناپذیر و مورد اتفاق است، خطاپذیری معرفتهای حصولینیز چنین است. همگان بر خطاپذیر بودن علوم حصولی و امکان تحقق خطا در آنها اتفاق نظردارند. راز خطاپذیری علوم حصولی و نیز قابلیت اتصاف آنها به صدق یا کذب در ویژگیدیگری نهفته است که در پی میآید:
3. وجود واسطه میان مدرِک و مدرَک
به دلیل آنکه در علم حصولی به لحاظ وجودشناختی، میان عالم و معلوم یا مدرِک و مدرَکواسطهای به نام «صورت یا مفهوم ذهنی» قرار دارد، احتمال خطا در آن راه مییابد. بدینسان، باتحقق این ویژگی در معرفت حصولی، که امری وجودشناختی است، راز خطاپذیری علومحصولی و اتصاف آنها به صدق یا کذب آشکار میشود. وقوع خطا در ادراکی که میان مدرِک ومدرَک آن واسطهای نیست، ناممکن است؛ اما آنجاکه واقعیتی را با واسطه درک میکنیم، ممکناست خطا در آن تحقق یابد.
حاصل آنکه معرفتهای حصولی به سبب آنکه با واسطهاند، خطاپذیرند و محتمل استخطا در آنها تحقق یابد. اما در ادامه مباحث به این مسئله خواهیم پرداخت که آیا هر معرفتحصولی خطاپذیر است؟ آیا مفاهیم و تصورات، که بدون حکم هستند، آنها نیز قابل اتصاف بهخطا هستند؟
4. عدم امکان دستیابی به حقیقت وجود
از راه علم حصولی نمیتوان به شناخت بدون واسطه واقعیات وجودی اشیا دست یافت.معرفتی که با علم حصولی حاصل میشود معرفتی از راه مفاهیم و صور ذهنی است. آنچه با ایننوع معرفت به دست میآید شناختی مفهومی و ذهنی است. نمیتوان از راه مفاهیم و صور ذهنیبه نفس هستی و واقعیت اشیا دست یافت؛ چراکه خارجی بودن عین واقعیت هستی است و آنهرگز به ذهن راه نمییابد. آنچه به ذهن راه مییابد مفاهیم، گزارهها و استدلالها یا معرفتحصولی است. معرفتی که از راه مفهوم، گزاره و استدلال و با علم حصولی حاصل میشودمعرفتی بالوجه است؛ نمیتوان با آن اشیا و حقایق خارجی را بالکنه شناخت.
با علم حصولی تنها میتوان دو گونه معرفت درباره اشیا به دست آورد:
1. واقعیات عینی را از طریق مفاهیم فلسفی شناخت.
2. ماهیات اشیا را شناخت.
از یکسو، آشکار است که معرفتهایی از قبیل دسته اول معرفتی بالکنه و بالحد نیستند، بلکهمعرفتی از راه اوصاف و عوارض وجودی واقعیتهای عینیاند که به تعبیر صدرالمتألّهین، ما ازطریق آثار و لوازم آنها و با اقامه استدلال، از راه این لوازم، آنها را میشناسیم.[292] از راه مفاهیمفلسفی، که اوصاف و عوارض هستیاند، قضایای بسیاری را میسازیم و از تألیف آنهااستدلالهای فلسفی اقامه میکنیم. بنابراین، چنین استدلالهایی معمولاً از قضایایی تشکیلشدهاند که مفاهیم آنها از لوازم و اوصاف وجودند؛ مفاهیمی همچون وحدت، حدوث، قدم،حرکت، وجوب، امکان، علّیت و معلولیت.
از سوی دیگر، گرچه ماهیات حکایات وجود و حدود هستیاند، اما با شناخت آنها، نمیتوانبه شناخت حصولی و مفهومی هستی آنها دست یافت، چه رسد به شناخت حقیقت خارجیآنها؛ زیرا چه بسیار اتفاق افتاده است که چیستی یک شیء را میشناسیم، ولی درباره وجود آنشناختی نداریم یا به عکس، به هستی آن علم داریم، ولی شناختی درباره ماهیت آن نداریم.بنابراین، شناخت ماهیات اشیا مستلزم شناخت وجود آنها ـ حتی شناخت مفهومی هستی آنها ـنیست.[293] افزون بر آن، چگونه میتوان از راه علم حصولی، ماهیات حقیقی اشیا و ذاتیات آنهارا شناخت؟ از اینرو، به نظر میرسد دستیابی به حقیقت هر موجود صرفا از راه علم حضوریممکن است. از راه علم حصولی، نمیتوان به شناخت حقیقت خارجی و هستی اشیا دستیافت؛ زیرا خارجی بودن عین ذات آن است و هرگز به ذهن راه نمییابد.
5. قابل انتقال بودن علم حصولی
علم حصولی معرفتی قابل انتقال به دیگران است، برخلاف علم حضوری که پدیدهای شخصیاست و نمیتوان ذات آن را به دیگران انتقال داد، مگر آنکه به علم حصولی تبدیل گردد. سبباین تمایز میان علم حصولی و حضوری از نگاه حکمت صدرایی این است که معلوم در علمحصولی همواره امری کلی است؛ چراکه علم حصولی به مفاهیم و صور تعلّق میگیرد و آنهااموری کلیاند. حتی مفاهیم جزئی در واقع، بر بیش از یک مصداق قابل صدق و انطباقند و ازاینرو، کلیاند.[294] به دلیل آنکه مفهوم جزئی نیز در واقع کلی است، نمیتوان آن را شخصیدانست، بلکه باید میان جزئی و شخصی تمایز نهاد. کلی یا جزئی صفت مفهوم هستند، ولیشخصی وصف خارج. بدینروی، علم حضوری را میتوان به شخصی بودن متصف نمود، امانمیتوان آن را به جزئی بودن توصیف کرد.
بیان مذکور به تکمیل نیاز دارد؛ زیرا صرف کلی بودن صور ذهنی علت امکان انتقال نیست. از اینرو، باید استدلال مذکور را اینچنین تقریر کرد: متعلّق و معلوم در علوم حضوری همواره امریشخصی است و چون اینگونه امور قائم به شخص هستند، نمیتوان آنها را به دیگران انتقال داد.اما متعلّق و معلوم در علوم حصولی کلی است و چنین اموری قائم به شخص نیستند. از اینرو،میتوان آنها را به دیگران انتقال داد.
این بیان نیز تمام نیست و میتوان در آن مناقشه کرد و گفت: علم حصولی به رغم آنکهمتعلّقش کلی است، خودش به این لحاظ که صورتی علمی قائم به نفس مُدرک است، قابل انتقالبه دیگران نیست. آنچه قابل انتقال به دیگران است صورتی مشابه آن است، بلکه میتوان افزود:تعبیر «انتقال» در اینجا صحیح نیست؛ زیرا از راه علم حصولی صرفا میتوان صورتهای مشابهبا آن صورت را در دیگران ایجاد کرد. اگر برای تمایز میان علم حصولی و حضوری پای صورمشابه به میان آید، از این نظر علم حصولی و حضوری تمایزی اساسی نخواهند داشت؛ چراکه بهدیگران میتوان پیشنهاد کرد که همچون ما تجربه کنند و شهود یا علمی حضوری مشابه معرفتما داشته باشند. از اینرو، حتی کسانی که ادراکات حسّی را حضوری نمیدانند خود تجربه حسّیرا قائم به تجربهکننده و غیر قابل انتقال میدانند.
با اینهمه، نمیتوان تمایز میان معرفتهای حضوری و حصولی را از این نظر انکار کرد؛چراکه دعوت دیگران به شهود نیز با علم حصولی انجام میپذیرد. این امر نشاندهنده تمایز آنهادر انتقال معرفت است. از اینرو، میتوان با بیان یا راه دیگری میان آنها چنین تمایز نهاد: در علمحصولی دو حیثیت را باید از یکدیگر تفکیک نمود: 1. حیثیت قیام صورت ذهنی به مدرک؛ 2.حیثیت حکایتگری. علم حصولی از لحاظ اول، امری شخصی است و از این منظر، علمیحضوری، شخصی و غیر قابل انتقال. دیگران نمیتوانند در نفس همین هستی با مدرِک سهیمباشند. اما از لحاظ دوم، معرفتی همگانی و غیر قائم به اشخاص است. بنابراین، همگان در آنمشترکند.
البته در معرفت حضوری نیز گونهای اشتراک متصور است. سلسلهای از علتهایهستیبخش را در نظر بگیرید که از چند حلقه ـ برای نمونه، ده حلقه ـ تشکیل شده و اوّلی علتدومی و دومی علت سومی... و آخرین آنها معلول است. اگر معرفت آخرین حلقه به خودْ علمی حضوری باشد، علم علهالعلل و دیگر علتهای میانی به آن نیز حضوری است، بلکه علم آنها بهاو عین علم او به خویش است. به تعبیر روشنتر، علم حضوری این معلول به خود، عین علمفعلی علل طولی به آن است. در نتیجه، علم چندین موجود به آن مشترک است. آشکار است کهاینگونه اشتراک با نحوه اشتراکی که در علم حصولی ارائه شد، فرقی اساسی دارد. حاصل آنکهمیتوان گفت: علم حصولی امری مشترک، ولی علم حضوری شخصی است، اگرچه آنها هر دواز منظری ویژه همگانی هستند. از اینرو، پیشتر علم حضوری را به «همگانی» و «غیرهمگانی»تقسیم کردهایم.[295]
6. اتصاف علم حصولی به احکام ذهنی
احکام یا اوصافی همچون حکایت، تعریف، تفهیم، تفهّم، تفکر، استدلال، تعقّل، تصور، تصدیق،یقین، شک، ظن و وهم، به ذهن و علم حصولی اختصاص دارند؛ زیرا همه آنها ذهنیاند و شاملغیر ذهن نمیشوند. از اینرو، منطق و قواعد آن به مفاهیم و گزارهها اختصاص دارند؛ چراکهمنطقهای موجود اصول تفکر یا قواعد تعریف و استدلال یا قوانین تحلیل و استنتاج هستند. درنتیجه، به علوم حصولی اختصاص دارند. بنابراین، حد، رسم، تعریف، موضوع، محمول، حمل،قضیه، عکس، استدلال، نوع، جنس و فصل اوصاف یا احکامی منطقیاند که موطن آنها ذهناست و از آن فراتر نمیروند. در مقابل، علم حضوری به هیچیک از این احکام متصف نمیشود.از اینرو، میتوان گفت: علم حضوری «فرامنطق» ـ به معنای دقیق آن ـ است و منطق به علمحصولی اختصاص دارد.
حکایت؛ مقوّم علم حصولی
همانگونه که در تعریف «علم حصولی» گذشت، علم حصولی معرفتی با واسطه صور و مفاهیمذهنی است. آشکار است که مفاهیم و صور ذهنی از آن نظر که در نفس وجود دارند معرفت نیستند، بلکه از این نظر که حاکی از واقعیات هستند «معرفت» بر آنها صادق است. برای توضیحاین مبحث، لازم است نگاهی به ارکان و مؤلّفههای علم حصولی بیفکنیم. در علم حصولی،علاوه بر فاعل شناسا (یا عالم) و معلوم، مؤلّفه سومی وجود دارد که قوام علم حصولی به آناست. اگر علمی حصولی است، از اینروست که میان مدرِک و مدرَک واسطهای متحقق است. بااین واسطه، صرفا از این نظر که موجود است و در نفس انسانی یا مانند آن تحقق یافته، علمحصولی تحقق نمییابد، بلکه لحاظ دیگری لازم است. علم حصولی بدان روی تحقق مییابد کهاین واسطه خاصیت حکایت و نشانگری دارد و واقعیتی را نشان میدهد. بدینسان، واسطه ذکرشده نقش آینه دارد و از واقعیتی حکایت میکند. بنابراین، «حکایت» مقوّم علم حصولی است؛چراکه علم حصولی معرفتی است با واسطه. از این نظر حصولی است که واسطهای میان عالم ومعلوم قرار دارد که از واقعیتی حکایت میکند. پس هرچند در نظر ابتدایی، در علم حصولی سهرکن بدین عناوین متحقق هستند (عالم و معلوم و واسطه)، اما با نگاهی دقیقتر، میتوان«حکایت» را در آنها دخالت داد و از آنها چنین تعبیر کرد:
1. حاکی یا صورت ذهنی؛
2. محکی یا آنچه را که صورت ذهنی نشان میدهد.
3. عالم یا فاعل شناسا که از حاکی به محکی رهنمون میشود.
پس هر واسطهای با هر لحاظی منظور نیست، بلکه صورت یا مفهوم ذهنی از این نظر که ازچیزی حکایت میکند. بدینروی، حیثیت حکایتْ ذاتی علم حصولی است، یا در آن به گونهایملحوظ است.[296]
همانگونه که بسیاری از دعاوی معرفتشناختی ما بر علم حضوری و شهودی مبتنی هستند، این گفته که حکایت مقوّم ذاتی[297] علم حصولی است و از آن قابل انفکاک نیست، از این حکممستثنا نیست و آن را نیز با معرفتی شهودی یا حضوری میتوان درک نمود. ما با مراجعه به ذهنو یافتن هر یک از تصورات و تصدیقات خود در درون آن، مییابیم که ویژگی آنها حکایت ومرآت بودن است. نمیتوان تصور یا تصدیقی را یافت که این ویژگی در آن نباشد؛ چراکه درتعریف «علم حصولی» بیان شد که صور ذهنی یا علوم حصولی از آن نظر معرفتی حصولیاند کهدر آنها حیثیت دیگری غیر حیثیت ذاتشان لحاظ میگردد. در نتیجه، آنها از این نظر که از واقعیتیورای خود حکایت میکنند و نشاندهنده اشیای خارج از موطن خویش هستند، علمحصولیاند. بنابراین، مقوّم حصولی بودنْ حکایتگری و مرآت بودن است. این ویژگی ذاتیعلم حصولی است و میتوان آن را با مراجعه به ذهن و مشاهده صورتهای ذهنی از این منظرشهود نمود و تجربهای درونی و ذهنی از آن داشت.
حکایت شأنی یا بالفعل
حاصل آنکه حکایتْ مقوّم و ذاتی علم حصولی است و از آن قابل انفکاک نیست. بر اساستبیینی که ارائه شد، این حکم به تصدیقها و گزارهها اختصاص ندارد، بلکه شامل مفاهیم وتصورات نیز میشود. در اینجا، این پرسش به ذهن خطور میکند: در حالی که حکایتْ ذاتیمفاهیم و تصورات نیز هست، آیا این حکایت در آنها بالقوّه و شأنی است یا بالفعل؟ در صورتیکه شأنی است، چگونه با ذاتی بودن قابل جمع است؟
برای یافتن پاسخی درست برای این پرسش، به نظر میرسد لازم است میان مطابَق و محکی(بالذات) و نیز میان معلوم بالذات و معلوم بالعرض تمایز قایل شویم. مراد از «محکی»، معلومبالذات است. محکی بدین معنا ذاتی تصورات یا مفاهیم است؛ چراکه هر مفهوم یا تصوری بالذات از ماورای خود حکایت میکند؛ به تعبیر روشنتر، ویژگی بارز آن «حکایتگری» است واین ویژگی از آن قابل سلب نیست. البته اینکه محکی مفاهیم یا تصورات دقیقا در خارج وجوددارد و مطابِق با واقع و محکی بالعرض است، یا مصداق یا فردی از آن در خارج متحقق است، نهصرفا با تصور درک میگردد و نه با قضیه، بلکه صدق آن از راه دیگری باید احراز گردد؛همانگونه که تصدیقها و گزارهها نیز چنین هستند. بنابراین، مفهوم «انسان» محکی و معنایی داردکه معلوم بالذات است و با آن میتوان از تحقق مصداقش در خارج خبر داد. از اینرو، به لحاظواقعیات خارجی، مفاهیم حکایت شأنی دارند، اما به لحاظ معنا و معلوم بالذات، حکایتی بالفعل.در نتیجه، معنای این گفته که «تصور... عبارت است از پدیده ذهنی سادهای که شأنیت حکایت ازماورای خودش را داشته باشد»[298] این است که ـ مثلاً ـ مفهوم «قلّه دماوند» یا مفهوم «کوه قاف»بالفعل نشان نمیدهد که چنین قلّه یا کوهی در خارج وجود دارد، بلکه این مفهوم شأنیت آن رادارد. آنگاه که این مفهوم در ضمن گزاره یا تصدیقی به کار رود، بالفعل حکایت میکند که چنینقلّهای در خارج هست یا نیست و در نتیجه، حکایت شأنی آن از وجود مصداق خارجی بالفعلمیشود. از اینرو، شأنی بودن حکایت مفهوم به لحاظ تحقق مصداق خارجی و حکایت از اینحیثیت است.
بدینروی، باید میان دو حیثیت حکایت از معنا و حکایت از مصداق و به تعبیر دیگر، حیثیتنمایشگری از معنا و نمایشگری از مصداق خارجی تمایز نهاد. یک مفهوم «شأنیتِ» حکایت ازوجود مصداق را دارد، ولی بالفعل از آن حکایت نمیکند، در حالی که همین مفهوم به لحاظحکایت از معنا حکایتش ذاتی و بالفعل بوده، از آن غیرقابل انفکاک است. پس مفهومْ بالفعل ازتحقق خارجی مصداق حکایت نمیکند؛ اما گزاره یا تصدیق بالفعل از وجود مصداق در خارجحکایت میکند.
علاوه بر این، حیثیت دیگری را باید به آن دو افزود و آن حیثیت «مطابقت با واقع» است.معمولاً در غیر اوّلیات یا بدیهیات اولیه این حیثیت را نمیتوان از خود قضیه احراز کرد، بلکه احراز آن راه و ملاک دیگری غیر خود قضیه دارد. البته هر قضیهای داعیه مطابقت با واقع دارد. اگرمطابق واقع باشد، صادق است و اگر مطابق واقع نباشد، کاذب است. احراز این حیثیت از راه خودقضیه، جز در اولیات ممکن نیست.
حاصل آنکه هم در تصورات و مفاهیمْ حکایت ذاتی است و هم در تصدیقات و قضایا؛ گواینکه تمایزی که میان آنهاست به لحاظ حکایت نیست. تمایز آنها از این نظر است که در تصدیق،علاوه بر حکایت، فهم صدق یا تصدیقِ علمی حاصل است؛ اما در تصور و مفهوم، فهم صدقحاصل نیست. فهم صدقش آنگاه حاصل میشود که در ضمن قضیه و تصدیق قرار گیرد.
اقسام علم حصولی
عموم معرفتهای بشر علومی حصولیاند و از قضایا یا تصدیقات تکوّن یافتهاند. احکام وقوانین همه دانشها، اعم از اعتباری و حقیقی، جزئی و کلی، برهانی و غیربرهانی، پیشین وپسین، و عقلی، تجربی و نقلی، طبق ساختار گزاره و به نحو قضیه ارائه میگردند. از اینرو، قضایانحوه یا شیوه بیان معرفتهای حصولی انسان هستند. افزون بر آن، اصول بدیهی، مانند اصل«امتناع اجتماع نقیضین» یا «امتناع ارتفاع نقیضین» یا اصل «علّیت» نیز به صورت قضیه بیانمیشوند. قضایا خود از اجزا و مؤلّفههایی تشکیل شدهاند که مقوّم آنهایند. هر قضیهای دستکماز سه مفهوم (موضوع، محمول و نسبت یا رابطه میان آن دو در حملیه، و مقدّم و تالی و رابطهمیان آن دو، اعم از تلازم یا تعاند در شرطیه) تشکیل شده است. پیش از آنکه قضیهای را درککنیم و به حکم ایجابی یا سلبی آن گردن نهیم و آن را تصدیق نماییم، مفاهیم آن را تصور کرده،درک میکنیم. بدینسان، قضایا از مفاهیم یا تصورات تکوّن مییابند.
برای اینکه بتوانیم حکم یا قضیه یا تصدیقی داشته باشیم، ابتدا لازم است به مفاهیم وتصورات تشکیلدهنده آن دست یابیم. از اینرو، علوم حصولی به دو قسم تقسیم شدهاند:تصورات و تصدیقات، یا مفاهیم و قضایا.
درباره تصور و تصدیق، مباحث بسیاری قابل طرح است؛ از جمله حقیقت تصور و تصدیقیا حقیقت مفهوم و قضیه، تمایز مفهوم با معنا، تصور، محکی، مدلول و مسمّا و تمایز تصدیق با حکم، گزاره، قضیه، قول جازم و مانند آن، بساطت تصدیق یا ترکیب آن و مانند آن. اینگونهمباحث ارتباط مستقیمی با معرفتشناسی ندارند؛ چراکه بحثهایی هستیشناختی، منطقی،معناشناختی و مانند آنها درباره تصور و تصدیق هستند. در میان مباحث، آنچه در معرفتشناسیمهم است این است که بدانیم عناصر تشکیلدهنده یک قضیه یا گزاره یا تصدیق چیست، چگونهمیتوان آنها را طبقهبندی کرد و ما در این مباحث، چه معنایی از مفهوم یا تصور و تصدیق یاگزاره منظور داریم. اما پیش از هر چیز لازم است نگاهی گذرا به پیشینه این تقسیم بیفکنیم:
پیشینه بحث
تقسیم علم یا معرفت به تصور و تصدیق، ابتدا در منطق مطرح شد. اندیشمندان مسلمان درمنطق، علم حصولی را به دو قسم تصور و تصدیق تقسیم کردند و بر اساس این تقسیم ـ ازگذشتهای بسیار دور، از عصر ابنسینا ـ مباحث منطق را تنظیم نمودند. عمده مباحث منطق از دوبخش تشکیل شده است: تعریف و حجّت. «تعریف» راه دستیابی به معرفت مفاهیم یاتصورات مجهول یا چگونگی معلوم ساختن آنها را ارائه میکند و «حجّت» چگونگی کشفمجهولی از تصدیقات نظری و قضایای غیربدیهی را نشان میدهد. به دلیل آنکه فکر و اندیشه،اعم از تعریف و استدلال، در قالب الفاظ عرضه میشود، بخشی از مباحث مقدّماتی و آغازینمنطق به مباحث الفاظ اختصاص دارد. در هر صورت، ساختار مباحث منطق بر اساس این دوآموزه شکل گرفته است.
از اینرو، این تقسیم سابقهای بس دیرین دارد و میتوان آن را تا گذشته بسیار دوری درنوشتارهای منطقی متفکران مسلمان، همچون قطبالدین محمّد رازی (694ـ 766ق)، علّامهحلّی (647ـ726ق)، قطبالدین محمود شیرازی (634ـ710ق)، کاتبی قزوینی(600ـ675ق) و نیز محقّق طوسی (597ـ672ق)، بلکه پیش از وی، فخرالدین رازی(544ـ606ق)، ابن سهلان ساوی (؟ـ 540 ق)، ابوحامد محمّد غزالی (450ـ 505ق)، بهمنیار(؟ ـ 458ق) و در نهایت ابنسینا (370ـ 428ق) پیگیری نمود. عموم این متفکران نه تنها به اینتقسیم پرداخته و مباحث بسیاری درباره آن طرح کردهاند، بلکه ساختار مباحث منطقی را براساس آن تنظیم نمودهاند، بلکه میتوان افزود: پیش از ابنسینا نیز تقسیم مزبور شناخته شده و شایع بوده و «تصور» و «تصدیق» اصطلاحاتی جا افتاده و رایج بودهاند. سرانجام، میتوان اینتقسیم و این دو اصطلاح را در آثار فارابی (258ـ 339ق) به وضوح یافت. وی علم یا معرفتحصولی را به دو قسم «تصور» و «تصدیق» تقسیم کرده است:
و المعرفة منها تصوّر و منها تصدیق... .[299]
وی در جای دیگر مینویسد:
و المعارف صنفان: تصور و تصدیق و کل واحد فی هذین امّا اتمّ و امّا انقص.[300]
با نگاهی گذرا به آثار منطقدانان گذشته، پس از فارابی و نیز پیش از وی تا عصر ارسطو،میتوان استظهار نمود که تقسیم معرفت یا علم به تصور و تصدیق از ابتکارات فارابی است.حکما و منطقدانان مسلمان این دو اصطلاح را از او اقتباس کرده، چنین تقسیمی را درباره علمحصولی پذیرفتهاند، بلکه منطقدانهای مسلمان در دورههای بعد، این تقسیم را پایه قرار داده وابواب منطق را به دو قسم «تصورات» و «تصدیقات» تقسیم کردهاند و بر اساس آن، مباحثمنطقی را تنظیم و تدوین نمودهاند، در صورتی که پیش از آن تدوین ابواب و ترتیب مباحثمنطقی به گونه دیگری بود. سیری در کتابهای منطقی از عصر محقّق طوسی تا ارسطو و مقایسهابواب و عناوین آن، این مطلب را اثبات میکند که ساختار بحثهای منطقی براساس آنچه اکنونرایج است، پس از طرح این دو اصطلاح از سوی فارابی و تقسیم علم یا معرفت به آن دو توسطاو، پس از عصر وی، در میان منطقدانان مسلمان شکل گرفت و به منصّه ظهور رسید.
البته نمیتوان انکار کرد که با دقت در منطق ارسطو، میتوان بدین نتیجه رسید که محتوای ایندو واژه برای وی نیز مطرح بوده و میان آثار و نتایج آن دو تمایز نهاده است؛ گو اینکه وی صریحابه تقسیم علم حصولی نپرداخته و برای آن دو واژههایی را وضع نکرده است:
و کما انّ فی النفس ربّما کان الشیء معقولاً من غیر صدق و لا کذب، و ربّما کانالشیء معقولاً قد لَزِمه ـ ضرورة ـ احدُ هذین الامرین، کذلک الامر فیما یخرج بالصوت؛ فانّ الصدق و الکذب انّما هی فی الترکیب و التفصیل. فالاسماء و الکلمانفسها تُشبِه المعقول [یعنی المعانی او المفاهیم] من غیر ترکیب ولا تفصیل. مثالذلک قولنا: انسان او بیاض لم یستثن معه بشیء [ای لم یضف الیه شیء] فانّه لیسبعدُ حقا و لا باطلاً.[301]
بنابراین، ارسطو به بیان ویژگی تصورات و تصدیقات یا مفاهیم و قضایا پرداخته وخاطرنشان کرده است که معانی و نیز الفاظ حاکی از آنها اگر به تنهایی لحاظ شوند، قابل صدق وکذب نیستند؛ چنانکه معانی یا مفاهیم و الفاظی که با یکدیگر ترکیب شوند و از آنها قولی مرکّبپدید آید قابل اتصاف به صدق و کذب هستند. بدینسان، نه تنها ارسطو میان حقیقت تصور وتصدیق تمایز نهاده، بلکه مهمترین ویژگی و تمایز آنها را نیز تبیین کرده است.
بنابراین، حتی اگر بتوان پذیرفت که پیش از فارابی دیگر دانشوران میان محتوای تصور وتصدیق تمایز نهادهاند و شواهدی بر این ادعا در نوشتارهای پیشینیان از جمله ارسطو یا رواقیانبیابیم، اولین بار فارابی بود که به این تمایز تصریح کرد و با دقت این دو قسم علم حصولی را ازیکدیگر تفکیک نمود و واژههای مناسبی برای آنها برگزید و راه را برای ساختار نوین در منطقارسطویی فراهم ساخت.
مقسم تصور و تصدیق
چنانکه گذشت، علم یا ادراک حصولی به دو قسم تصور و تصدیق منقسم شده است. معمولاًاندیشمندان مسلمان در تعریف حقیقت ادراک یا علم حصولی گفتهاند که این ادراک عبارتاست از: حصول صورتی از شیء نزد نفس، و مراد آنها از «صورت»، صورت علمی یا ذهنی اشیاست و نه صورت عینی و خارجی آنها. اکنون با این اشکال مواجه میشویم که اگر علم یاادراک حصولی مساوق صورت ذهنی یا حصول آن در ذهن است، حقیقت تصور نیز عبارتاست از: ادراک منهای حکم یا اذعان به نسبت. در این صورت، اتحاد قسم و مقسم پیش میآید؛چراکه تصور از یکسو، قسیم تصدیق فرض شده، و از سوی دیگر، مقسم تقسیم مزبور قرارگرفته است. با پیدایش این مشکل، دوگانگی یا تغایر میان تصور و تصدیق مرتفع میگردد و پیامدآن این است که هر ادراک حصولی تصور است. در نتیجه، مباحث هستیشناختی ومعرفتشناختی، که مشروط به تحقق این دو قسم و مبتنی بر آنها هستند، از اساس فرومیریزند.
گرچه بررسی مسئله حقیقت تصور و تصدیق، بلکه حقیقت علم حصولی، به لحاظهستیشناسی و ارزیابی نگرشهای گوناگون درباره آنها، لازم است در دانش دیگری همچونفلسفه منطق یا مانند آن دنبال شود، اما میتوان مشکل مذکور را، که ناشی از اینگونه تأمّلهاست،با اندکی تأمّل و دقت مرتفع ساخت. به نظر میرسد این مشکل از مغالطه اشتراک لفظی ناشیشده است. «تصور» به معنایی که در مقسم به کار میرود، با «تصور» به معنایی که قسیم تصدیقاست، مغایر است؛ چراکه تصور در مقسم به معنای علم و ادراک حصولی یا مطلق صورت ذهنیاست و تصور در مقابل تصدیقْ صورت ذهنی بدون حکم و در نتیجه، قسمی از آن است.قطبالدین رازی در این زمینه چنین گفته است:
فُسّر التصور بامور: احدها بأنّه عبارة عن حصول صورة الشیء فی العقل و هو بهذاالمعنی مرادف للعلم. و ثانیها بأنّه عبارة عن حصول صورة الشیء فی العقل فقط وهو محتمل لوجهین: احدهما حصول صورة الشیء مع اعتبار عدم الحکم، و ثانیهماحصول صورة الشیء مع عدم اعتبار الحکم... .[302]
بدینسان، مقسمْ مطلق صورت علمی است که شامل صورت همراه با حکم و صورت بدونحکم میشود. از اینرو، به تصور و تصدیق تقسیم میگردد. در نتیجه، حضور یا حصول صورت ذهنی بدون حکم است که «تصور» قسیم نام دارد و یا صورت ذهنی همراه با حکم که «تصدیق»خوانده میشود. البته اینکه هر یک از تصور یا تصدیق مرکّب است یا بسیط و بساطت یا ترکیبدر آنها به چه معناست، بحث دیگری است که مجال دیگری میطلبد. از منظر صدرالمتألّهین،حقیقت تصور و تصدیق دو گونه یا دو نحوه وجود ذهنی است. به دلیل آنکه وجود بسیط است،وجود تصور و هستی تصدیق نیز بسیط است، نه مرکّب؛ چنانکه تصور و تصدیق به لحاظمفهوم، یعنی مفهوم تصور و مفهوم تصدیق نیز بسیط بوده و هر دو معقول ثانی منطقیاند:
و لو سئلت الحق فهما نحوان من الوجود الذهنی یوجد بها معلومات فی الذهن، و امّامفهوماهما فهما من قبیل المعلومات التی هی من المعقولات الثانیة التی یبحث عنهاالمنطقیون فی صناعتهم، لامن قبیل العلم... .[303]
بنابراین، هم تصور مقسمی تصور است و هم تصور قسمی و هم تصدیق؛ چراکه مقسم دراقسام خود، تحقق دارد. از اینرو، مراد از تصور یا صورت ذهنی در مقسم، تصور لا بشرط است،و تصور به مثابه قسیم تصدیق به شرط لای از حکم یا اذعان است، و تصدیقْ تصوری به شرطحکم است؛ حکمی که در مقایسه با تصور یا صورت ذهنی لابشرط، یعنی مقسم، به منزله فصلاست.
در پایان، لازم است خاطرنشان سازیم که در این نوشتار، تصور را صرفا به معنایی که قسیمتصدیق است اطلاق کرده، از به کاربردن آن در مورد مقسم خودداری میکنیم. اما درباره مقسم،صرفا واژه «علم یا ادراک حصولی» را به کار میبریم.
تعریف «تصور»
در پی طرح اصطلاح «تصور و تصدیق» در منطق و حکمت اسلامی، متفکران مسلمان پس ازفارابی به تعریف آن پرداخته و تعریفهای گوناگونی از آن ارائه کردهاند. شمار این تعریفها درخور تأمّل و چه بسا شگفتانگیز است.[304] با سیری در تعریفهای ارائه شده، میتوان دریافت که برخی همچون ابنسینا بیش از یک تعریف ارائه کردهاند. همین کثرت را نیز در تعریفهاییکه برای تصدیق بیان شده است، میتوان یافت. در هر صورت، به رغم کثرت تعریفهای ذکرشده، بسیاری از آنها قابل ارجاع به یکدیگرند. بلکه میتوان فراتر رفته، ادعا کرد که تعریفهایمزبور تعریفی لفظی بوده، در مقام بیان مقصود از اصطلاح تصور و تصدیق هستند و نه در مقامارائه تعریف حقیقی آنها. ادعایی اینگونه سخنی گزاف نیست، به ویژه آنکه تصور و تصدیقمفاهیم ثانیه منطقیاند و اینگونه مفاهیم بسیط بوده، جنس و فصل ندارند. در نتیجه، تعریفحدّی و حقیقی آنها ممکن نیست، اگرچه تعریف آنها به لوازمشان ممکن است.
بدینسان، تعریفهایی که ارائه شده، تعریفهایی شرحاللفظی و بدینروی، متعدد وگوناگونند. البته برخی از آن تعریفها به بیان یک یا چند ویژگی از ویژگیهای تصور و تصدیقپرداخته و این امر خود منشأ کثرت تعریفها شده است. برای نمونه، ابنسینا در مقام تعریف«تصور» گفته است: تصور علم اول است. او با این تعریف، در واقع یکی از مهمترین ویژگیها یا مشخصات تصور را بیان کرده و بر آن انگشت نهاده و آن اینکه تصور مقوّم یا مؤلّفه تصدیق استو بدون آن، تصدیق تحقق نمییابد؛ چراکه هر تصدیقی دستکم، از دو تصور تشکیل شده است.از اینرو، هر تصدیقی مسبوق به تصور است. بنابراین، تصورات اجزای تشکیلدهنده هرتصدیقی هستند. البته اینکه تصورات اجزا و مؤلّفههای خود تصدیق هستند یا متعلّق آن، مسئلهدیگری است که پیشتر در بحث «مقسم تصور و تصدیق» به آن اشاره شد. بر اساس نظریهدرست، تصدیق امری بسیط است که به قضیه تعلّق میگیرد و هر قضیه متقوّم به چند تصور یامفهوم است.
حاصل آنکه تعریفهای مزبور یا تعریفهایی شرحاللفظیاند که کاربرد اصطلاحی را دردانشهای عقلی تبیین میکنند، یا در مقام بیان مشخصهای از مشخصات تصور هستند. میتوانافزود: حتی اینگونه تعریف را به سختی میتوان در گفتههای فارابی یافت.
اگر به فرض، تسلیم شویم و بپذیریم که این تعریفها عمدتا حقیقیاند ـ که چنین نیست ـبررسی آنها مشغله معرفتشناس نیست؛ چراکه ـ ولو به غلط ـ فرض کردهایم که این تعریفهاهستیشناختیاند و خصوصیات وجودی تصور و تصدیق را مورد بحث و بررسی قرار میدهند.از اینرو، بحث درباره جامعیت، مانعیت، صحّت و سقم هر یک از آنها در معرفتشناسیشایسته نیست. آنچه برای معرفتشناسی اهمیت دارد تقسیم معرفت حصولی به دو قسم«تصور» و «تصدیق» و کاوش برای یافتن ویژگیهای معرفتشناختی و تمایزهای آنهاست.
به دلیل آنکه تصور ادراک حصولی بدون حکم است و تصدیق ادراک حصولی همراه باحکم، یا ـ از منظر صدرالمتألّهین ـ[305] ادراک بسیطی است که متعلّق آن قضیه است، بدون تحققتصور یا مفهوم، تصدیق و قضیه تحقق نخواهند یافت؛ چراکه تصور یا مفهوم اجزایتشکیلدهنده قضیهاند و قضیه متعلّق تصدیق است. از آنچه گذشت، میتوان نتیجه گرفت کهمعرفتشناسی بدون بحث درباره تصور و ویژگیهای معرفتشناختی آن ناقص است.
تعریف «تصدیق»
اصطلاح «تصدیق» در منطق و دانشهای همگن، همچون تصور، تعریفهای بسیاری دارد.چنانکه گذشت، مشکل کثرت یا تعدّد تعریفهای تصور به آسانی قابل حل است؛ میتوان همهآنها را به یک یا دو تعریف برگرداند؛ اما کثرت یا تعدّد تعریفهای «تصدیق» مسئلهای دشواراست و به آسانی نمیتوان از کنار آن گذشت. هر یک از این تعریفها ممکن است پیامدهایهستیشناختی و معرفتشناختی مهمی داشته باشد و منشأ تعدّد یا کثرتشان ممکن است مبانیبرگزیدهای باشد که هریک از تعریفهای مزبور بر آن مبتنی است.
برای آنکه بتوانیم برای تصدیق در اصطلاح منطق، معرفتشناسی و دیگر دانشهای همگندر میان تعریفهای گوناگون و احیانا متعارض، تعریف درستی را برگزینیم یا تعریف درست یادقیقتری ارائه کنیم، به نظر میرسد که کاوش و دقت در معنا یا معانی لغوی «تصدیق» ما را دراین مهم یاری خواهد کرد. از اینرو، بحث را با بررسی معانی واژه «تصدیق» در لغت دنبالمیکنیم.
معانی لغوی «تصدیق»
واژه «تصدیق» در برابر تصور قرار دارد. «تصور» از واژه «صورت» اشتقاق یافته که برگرفته از واژهعبری، «صوراه» به معنای صورت، شکل، هیأت، مثال و سیماست.[306] اما «تصدیق» از واژه«صدق» اشتقاق یافته و چنین استظهار شده که «صدق» در اصل، به معنای تمامیت، صحّت و برحق بودن است. کاربردهای معنای مزبور گوناگون هستند و موارد استعمال متعددی دارند. در هرکاربرد، صدقْ دارای معنای ویژهای است. از اینرو، صدق اگر در مورد اعتقاد به کار رود، بدینمعناست که آن اعتقاد با حق مطابق است. اگر در مورد اظهار اعتقاد استعمال گردد، معنای آن ایناست که گفته شخص با عقیدهاش مطابقت دارد و شخص در ادعای خود، نفاق نمیورزد. اگرصدق در مورد قول و خبر به کار رود، بدین معناست که آن خبر با مُخبَرعنه مطابق است. البته کاربردهای آن به موارد ذکر شده محدود نمیشود، بلکه میتوان موارد دیگری برای آن یافت کههریک معنایی جداگانه دارد. بر اساس این تبیین، «تصدیق»، که از مشتقات آن است، بدینمعناست که خبری را صادق قرار دهیم.[307]
در برابر تبیین مزبور، تبیین دیگری وجود دارد که با تبیین پیش تمایزی قابل توجه دارد. دراین تبیین، صدق در اصل، به قول یا کلام و در میان اقوال گوناگون، به قول جازم یا خبر اختصاصدارد و غیر خبر یا کلام انشایی، همچون استفهام، امر، دعا و مانند آن به قصد اوّلی، به صدق یاکذب متصف نمیشود. البته با توسّع، میتوان بالعرض آن را شامل غیرخبر نیز دانست. براینمونه، هنگامی که کسی میگوید: «با من مواسات کن»، در ضمن این کلام انشایی نوعی اخبارگنجانده شده است: «من به مواسات نیازمندم.» آشکار است که کاربرد صدق منحصر در کلامهایانشایی نیز نیست، بلکه توسعه یافته و در مورد اعتقادات و افعال جوارحی همچون «صَدَقَ فیالقتال» (یعنی حق آن را ادا نمود) نیز به کار رفته است. بنابراین، تصدیق در مورد خبر یعنی:درست شمردن یا صادق دانستن.[308]
البته با مراجعه به فرهنگنامهها، میتوان به تبیین یا تبیینهای دیگری دست یافت. گرچه اینتبیینها با یکدیگر متفاوتند، اما در همه آنها امور مشترک بسیاری دیده میشود. مهمترین نقطهمشترک در همه آنها، این است که «تصدیق» به معنای لغوی در زبان عربی، عبارت است از:درست یا صادق دانستن.
در زبان فارسی، برای «تصدیق» معانی متعددی ذکر شده که بدین شرح هستند: باور کردن، بهراست داشتن، راست پنداشتن، و به درستی چیزی اقرار کردن.[309]
در هر صورت، میتوان با تتبع و بررسی، اذعان نمود که «تصدیق» به معنای لغوی در زبانفارسی، دستکم چهار معنا یا کاربرد دارد:
1. راست شمردن یا صادق دانستن؛
2. گرویدن و باور کردن؛
3. راستگو و حقگو دانستن؛[310]
4. اعتراف کردن.[311]
چهارمین معنا را میتوان نزدیک به معنای دوم دانست و بدان ملحق نمود. در هر صورت،تصدیق در کاربرد اول، صفت قضیه است. در این کاربرد، این نکته مبهم است که تصدیق براساس این معنا، آیا اذعان یا اعتراف به صدق است یا ادراک آن؟ به تعبیر روشنتر، آیا اذعان بدینامر است که متعلّق آن (قضیه) با واقع مطابق است یا صرفا فهم صدق آن است؟ به نظر میرسدراست یا صادق دانستن مساوق فهم صدق است و راست دانستنِ چیزی مستلزم یا ملازم اذعان واعتراف به صدق آن نیست.
تصدیق در کاربرد دوم، به معنای گرویدن، باور کردن و اعتقاد به مفاد قضیه است. از اینرو،معنای تصدیق بر حسب این کاربرد عبارت است از: حکم به ثبوت محمول برای موضوع یاحکم به نفی محمول از موضوع. آشکار است که بازگشت این معنا به «اذعان به صدق قضیه»است و نه فهم صدق آن.
کاربردهای اول و دوم در این امر مشترکند که تصدیق در آنها به گونهای صفت قول و قضیهاست و نه وصف قایل و متکلّم؛ اما معنای سوم صفت قایل یا متکلّم است. از اینرو، باید میان صدق کلامی و صدق متکلّمی تمایز نهاد. بدینروی، معنای سوم در مقام بیان صدق متکلّمیاست و نه کلامی. در این معنا، صدق کلام یا قضیه ملحوظ نیست. آنچه مورد توجه قرار میگیردصرفا صدق متکلّم است، خواه قضیه در واقع و نفسالامر صادق باشد یا نه.
نکتهای که درباره معنای اول و دوم درخور توجه است اینکه در هر دو معنا، صدقْ مقوّم معناتلقّی شده، نهایت تمایز آنها در این است که در معنای اول، صدق به مفاد قضیه تعلّق میگیرد وتصدیق در آن بدین معناست که مفاد قضیه با واقع مطابق است؛ اما در معنای دوم، صدق مربوطبه پذیرش و اذعان به مفاد قضیه بوده، بدین معناست که فاعل شناسا حکم به ثبوت محمول برایموضوع یا نفی محمول از آن را قلبا میپذیرد و باور میکند. از اینرو، میتوان گفت: در صدق بهمعنای اول، نسبت قضیه با واقع ملحوظ است و در صدق به معنای دوم، اعتقاد شخص. از اینرو،به رغم آنکه در نگاه ابتدایی، صدق به معنای دوم صفت قضیه تلقّی میشود، اما با دقت و تحلیلبدین نتیجه میرسیم که صدق به لحاظ این معنا، در واقع وصف اعتقاد است و اعتقادْ متقوّم بهوجود شخص معتقِد. از اینرو، در صدق به معنای دوم نیز به گونهای متکلّم یا سوبژه ملحوظاست.
اکنون زمان آن فرارسیده است که ببینیم تصدیق در اصطلاح منطقی ـ که قسیم تصور است ـبه چه معناست؟ آیا در منطق، در یکی از معانی سه یا چهارگانه مذکور به کار رفته و به لحاظ آنمعنا، اصطلاح شده است یا آنکه معنای ویژهای غیر معانی لغوی مذکور دارد؟
گرچه از عبارت ابنسینا در دانشنامه علائی و دیگران[312] برمیآید که «تصدیق» دراصطلاح منطق، به معنای گرویدن ـ یعنی معنای دوم ـ است، بلکه برخی دیگر نیز اصطلاح«تصدیق» را به باور داشتن و اذعان یا اعتقاد تفسیر کردهاند،[313] اما به نظر میرسد که این گفته یا استظهار قابل مناقشه است. اگر تصور و تصدیق از اقسام معرفت هستند و تصدیق قسیم تصوراست، در این صورت، لازم است تصدیق از سنخ تصور باشد و نه مغایر با آن. گرویدن، باورکردن و دیگر معادلها به خودی خود معرفت نیستند، بلکه افعالی نفسانیاند، همچون دیگرگرایشها و افعال نفسانی. تصور و تصدیق به لحاظ ذات، علم و معرفت هستند و حقیقتا بر هردو «معرفت» اطلاق میگردد. از اینرو، همانگونه که اصطلاح منطقی «تصدیق» را نمیتوان برسومین معنای لغوی آن، یعنی راستگو دانستن، حمل کرد، نمیتوان آن را مساوق یا مرادف معنایدوم شمرد. اما آیا میتوان آن را به معنای اول دانست؟ اگر در معنای اول اذعان و اعتقاد ملحوظشود، اشکال ذکر شده بر آن نیز وارد خواهد بود. اما آیا راست دانستن به معنای اذعان یا اعتقاد بهصدق است یا به معنای فهم صدق؟ به نظر میرسد در کاربردهای عرفی و نیز اصطلاحی، معنایدوم به ذهن متبادر میگردد. بدینسان، گرچه اذعان یا اعتقاد به صدق مستلزم فهم صدق است،عکس آن درست نیست. چنین نیست که درک صدق مستلزم اذعان یا اعتقاد باشد. بنابراین، بهنظر میرسد «تصدیق» در اصطلاح منطق، به معنای فهم صدق است. این معنا، یعنی فهم صدق، باادراک وقوع نسبت یا عدم وقوع نسبت مساوق است. از اینرو، کسانی که به تبعیت از ابنسینا درالشفاء،[314] «تصدیق» را به ادراک وقوع نسبت یا عدم وقوع آن تعریف کردهاند، در واقع تصدیقرا فهم صدق دانستهاند و در این تعریف، اذعان یا اعتقاد را لحاظ نکرده و دخالت ندادهاند. اماکسانی که «تصدیق» را اذعان یا حکم یا اعتراف یا پذیرش یا اعتقاد دانستهاند، تصدیق به معنای«ایمان» را با تصدیق به معنای «ادراک یا فهم صدق» خلط کردهاند. آنان در واقع، اصطلاح منطقیتصدیق را، که فهم یا ادراک صدق است، از معنای دیگر آن، که گرویدن و باور داشتن است، تمییزنداده یا تفکیک نکردهاند.
با توجه به آنچه گذشت، از میان تعریفهایی که برای «تصدیق» ارائه شده، گرچه این تعریفها عمدتا تحلیلی فلسفی و وجودشناختی یا تعریفی لفظی برای شرح اصطلاحیعلمیاند، تنها تعریفهایی درست هستند که تصدیق را به فهم و درک تفسیر کردهاند. اماتفسیرها یا تعریفهایی که در آنها حالت نفسانی غیرمعرفتی همچون اعتقاد یا باور یا گرایش(گرویدن) راه یافته و مقوّم آن تلقّی شده، ما را از حقیقت تصدیق، به مثابه قسیم تصور و قسمیاز اقسام علم و ادراک ذهنی، دور میکنند. گرایش یا اعتقادْ معرفت نیستند، بلکه حالت یا کیفیتنفسانی ذاتا غیرمعرفتیاند. بدینروی، گرچه ممکن است علم انسان و موجوداتی مانند او راکیف نفسانی تلقّی کنیم، این کیفیت ذاتا و حقیقتا علم است و وجود نوری دارد، برخلاف دیگرحالات نفسانی که صرفا گرایش یا فعلی جوانحی بوده و از سنخ عمل هستند، نه علم. البته بهدلیل آنکه آن حالات یا گرایشها نزد نفس حاضرند، نفس بدانها علم حضوری دارد. اما اینعلم حضوری ماهیت و حقیقت آنها را ذاتا علم نمیسازد.
پس میتوان گفت: بارزترین معنای «تصدیق» در زبان فارسی، باور، اذعان، اقرار، اعتراف وگرایش است و در آن به نحوی گرویدن یا اذعان یا ایمان لحاظ شده است.[315] از اینرو، بهاشتباه چنین معنایی در تفسیر اصطلاح علمی «تصدیق» در منطق و دانشهای همگن به کار رفتهاست؛ چنانکه در تعریف ذیل و مانند آن دیده میشود:
و حقیقته [التصدیق] اذعان النفس و قبولها لوقوع النسبة او لاوقوعها و یعبّر عنهبالفارسیة «بگرویدن» علی ما صرّح به ابن سینا.[316]
حاصل آنکه بر اساس تتبّع، میتوان ادعا کرد که برای تصدیق در اصطلاح علمی، دو معنامتصور است:
1. گرایش، قبول، پذیرش، اعتقاد، باور، اذعان، اقرار و مانند آنها؛ میتوان این معنا را که از
سنخ گرایش و افعال جوانحی است، «تصدیق قلبی» نامید.
2. بینش، ادراک یا فهم صدق و به عبارت دیگر، ادراک مطابقت نسبت به وقوع یا عدم وقوعبا واقع؛ چنانکه در مقابل، «تکذیب» عبارت است از: ادراک عدم مطابقت آن با واقع. حقیقت اینمعنا را علم و بینش تشکیل میدهد و میتوان آن را «تصدیق علمی» نام نهاد.
معنای اول، کاربرد یا ـ به تعبیر دقیقتر ـ یکی از کاربردهای تصدیق لغوی است. بر اساس اینمعنا، ایمان با تصدیق مساوق است. «ایمان» به معنای اذعان و اقرار و در واقع، از سنخ گرایشاست؛ بنابراین، قسیم تصور نیست که قسمی از علم حصولی است. معنای دوم اصطلاحی درمنطق و دیگر دانشهای عقلی بوده، از سنخ بینش و معرفت است. گرچه معنای اول مستلزم یامتضمّن علم و معرفت است، معنای دوم مستلزم معنای اول، یعنی گرایش و ایمان، نیست.حصول معنای اول در نفس، اکتسابی و اختیاری است؛ اما معنای دوم غیراختیاری است. توجهبدین نکته بسیار مهم مبنی بر تمییز میان گرایش و بینش یا عمل قلبی و معرفت و در نتیجه، تمییزمیان تصدیق قلبی و تصدیق علمی (فهم صدق) به حلّ صحیح مسئله رهنمون میشود و پیامد آناین است که گره اینگونه مباحث در کلام و فلسفه دین نیز گشوده میشود.
البته این حقیقت غیرقابل انکار است که به رغم آنکه علم یا معرفت تصدیقی مستلزم گرایش،اذعان و ایمان نیست، اما مقتضی آن هست. علم یا معرفت ـ اگر مانعی نباشد ـ اقتضا میکند کهانسان در برابر آن تسلیم گردد و بدان اقرار و اذعان کند.
گرچه در این نوشتار در مقام بررسی حقیقت فلسفی یا هستیشناختی تصدیق نیستیم ونگرشهای گوناگون مربوط به این مبحث را ارزیابی نمیکنیم، بر اساس تحلیل یا تبیینی که ارائهشد، آشکار میگردد که همه تعریفهایی که به نحوی اموری گرایشی و جوانحی همچون اعتقاد،اذعان، اعتراف و باور را در حقیقتِ تصدیق اصطلاحی دخالت دادهاند نادرست بوده، غیرقابلقبول هستند، مگر آنکه اذعان و مانند آن را به معنایی معرفتی یا مساوق معرفت تفسیر کنیم وبگوییم: اذعان یا پذیرش بدین معناست که معنای حاصل در نفس با واقع و نفسالامر مطابقاست.
در پایان، لازم است خاطرنشان سازیم که ابنسینا به رغم آنکه در دانشنامه علائی[317] «تصدیق» را به گرایش تفسیر یا تعریف کرده، اما در الشفاء این مفهوم را در تعریف حقیقت آندخالت نداده و آن را چنین تعریف کرده است:
و التصدیق هو أن یحصل فی الذهن نسبة هذه الصورة الی الاشیاء انفسها أنّها مطابقةلها، و التکذیب بخلاف ذلک.[318]
حاصل آنکه در بادی امر، محتمل است «تصدیق» در اصطلاح منطق، یا به معنای ادراک صدقباشد یا به معنای اذعان به صدق. اما با تأمّل، بدین نتیجه دست مییابیم که مراد از «تصدیق» دراصطلاح منطق و دیگر دانشهای همگن، فهم یا ادراک صدق است. اذعان یا اقرار به صدق فعلینفسانی است، اما فعل چه نسبتی با علم دارد؟ فعلْ علم نیست، بلکه یا تحت مقوله کیف است ـکه در این صورت انفعال خواهد بود و نه فعل ـ یا آنکه مقوله نیست و از سنخ وجود است.[319]
تمایز تصور، مفهوم و دیگر واژههای همگن
پس از بررسی تعریف تصور و تصدیق و مشخص ساختن معنایی که از کاربرد آن واژهها درمعرفتشناسی منظور میگردد، لازم است به برخی تمایزها بپردازیم؛ از جمله آنکه میان تصور و مفهوم چه تمایزی وجود دارد؟ علاوه بر آن، آیا معنا نیز از تصور و مفهوم متمایز است؟ تصدیقو قضیه چه رابطهای با یکدیگر دارند؟ آیا میان آنها تغایر یا افتراقی وجود دارد؟ بحث را بابررسی تمایز میان تصور، مفهوم و دیگر واژههای همگن ادامه میدهیم. در پایانِ این پژوهش،میتوان به پاسخ این پرسش دست یافت که آیا علاوه بر تصور، دیگر واژههای همگن با آن درمعرفتشناسی به کار میروند یا نه؟ در صورت کاربرد آنها در معرفتشناسی، چه معنایی از آنهامنظور میگردد؟ آیا میتوان در معرفتشناسی، آنها را به جای تصور به کار برد؟
چنانکه گذشت، تصور قسیم تصدیق است. از اینرو، تصورْ حصول صورت علمی شیء درنفس بدون حکم است. بنابراین، صورت ذهنی از آن نظر که در ذهن موجود است و همراه حکمنیست «تصور» نامیده میشود.
با تأمّل در معانی واژههایی همچون «تصور»، «مفهوم»، «معنا» و «مدلول» میتوان گفت: هرچهار واژه از یک حقیقت حکایت دارند و معنای همه آنها صورت ذهنی منهای حکم است.بنابراین، آنها با یکدیگر مساوقند؛ اگرچه تغایر نیز دارند. مغایرت آنها با یکدیگر به اعتبار و لحاظاست و نه به ذات. به لحاظ اینکه صورت ذهنی در ذهن موجود است و همراه حکم نیست«تصور» نام دارد. از این نظر که این صورت یا تصورِ حاصل در ذهنْ مدلول یک لفظ است، که دربرابر آن واقع شده و از آن حکایت میکند، «معنا» خوانده میشود، و از آن نظر که به سبب لفظچنین صورتی در ذهن پدید میآید «مفهوم»، و از آن لحاظ که با لفظ به آن حقیقت رهنمونمیشویم «مدلول» نامیده میشود. بدینروی، «معنا» تصور یا صورتی ذهنی است که در مقابل آنلفظی وضع شده باشد و در نتیجه، معنا تصوری ذهنی است که لفظی به ازای آن باشد. اما مفهوماعم است و هر صورت ذهنی را دربر میگیرد، اعم از آنکه لفظی به ازای آن متحقق باشد یانباشد.[320] در واقع، مفهوم همان صورت ذهنی است از این نظر که در ذهن حاصل میشود.[321]
تفسیر دیگری از تغایر موجود میان مفهوم، معنا و مدلول شده و آن این است: آنچه لفظ از آنحکایت میکند به اعتبار اینکه از آنلفظ چنینامری قصدشده «معنا»، و از این نظر که لفظ حاکی ازآن است و بر آندلالتمیکند «مدلول»، و به ایناعتبارکهازلفظفهمیدهمیشود«مفهوم»نام دارد.[322]
آشکار است که در تفسیر اخیر نیز معنا، تصور و مفهوم با یکدیگر مساوقند و همه آنهاعبارتند از: صورت ذهنی، و تغایر آنها به اعتبارات و حیثیات مختلف بر میگردد؛ چنانکه اینتفسیر با تفسیر پیشین صرفا در تفسیر مفهوم اختلاف دارد. میتوان از این گفته استظهار نمود کهمفهوم در جایی تحقق مییابد که لفظ نیز باشد؛ اما جایی که لفظی نیست، مفهوم نیست. اما دراصطلاح اول، مفهوم اعم است و شامل هر صورت ذهنی میشود، اعم از اینکه لفظی در مقابل آنباشد یا نه. ممکن است به ذهن خطور کند که این ظهور بدوی است و تفسیر دوم را میتوان بهتفسیر قبلی باز گرداند.
در هر صورت، ابنسینا واژه «معنا» را گستردهتر تفسیر کرده است. او علاوه بر اینکه دربارهمحکی یا مفاد الفاظ و مدلول آنها واژه «معنا» را به کار میبرد و صورتهای ذهنی را معانی الفاظمیداند، همین رابطه را میان مفاهیم یا صورتهای ذهنی و اعیان خارجی قایل است. بنابراین، ازمنظر وی، اعیان خارجی معانی مافیالنفس هستند؛ واقعیاتی که صور ذهنی از آنها حکایتمیکنند. بنابراین تفسیر، معنا صرفا به مفهوم یا تصوری که در مقابل لفظ قرار دارد اختصاصندارد، بلکه شامل اعیان و حقایقی هم میشود که به ازای مفاهیم و صور ذهنی قرار دارند:
فما یخرج بالصوت یدلّ علی ما فی النفس، و هی التی تُسمّی «آثارا». والتی فیالنفس تدلّ علی الامور و هی التی تسمّی «معانی» أی: مقاصد للنفس؛ کما انّ الآثارایضا بالقیاس الی الالفاظ معان.[323]
به نظر میرسد در استعمال رایج، تصور، مفهوم و معنا با یکدیگر مساوقند و میان آنها تمایزیاساسی مشاهده نمیشود. مفاد همه آن واژهها یکی است و آن عبارت است از: صورت ذهنی منهای حکم. تغایرهایی که برخی در آنها لحاظ کردهاند یا توسعهای که ابنسینا در مفاد واژه«معنا» قایل شده در کاربردهای کنونی معمول نیست؛ چنانکه واژههای «علم» و «معرفت» چنینهستند و به رغم آنکه در لغت یا در اصطلاح میان آنها تمایزهایی دیده میشود، اکنون درمعرفتشناسی معنای واحدی دارند.
حاصل آنکه از میان واژههای ذکر شده، «تصور» و «مفهوم» در معرفتشناسی به کار میروندو آنها هر دو به یک معنا هستند. منظور از آنها صورت ذهنی اشیا منهای حکم است. اما واژههای«مدلول» و «معنا» به مباحث الفاظ اختصاص دارند که در دانشهایی همچون منطق و اصول فقهمطرح میشود؛ اما در علوم عقلی، این واژهها کمتر به کار میروند، بلکه میتوان افزود: کاربردواژه «محکی» به معنای مفاد یک لفظ یا مدلول و معنای آن نیز در مباحث الفاظ شایع است. البتهاین واژه به لحاظ مفاد و معنا، توسّع یافته، شامل حکایت صور ذهنی از اعیان و ما به ازای آن یامقابلهای صور ذهنی نیز میگردد؛ چنانکه نظیر این توسّع نسبت به واژه «معنا» در کلام ابنسیناگذشت.
بدینروی، «محکی» به معنای اخیر، در معرفتشناسی کاربرد گستردهای دارد و دو گونهلحاظ میشود: محکی بالذات و محکی بالعرض. «محکی بالذات»، که در مقابل تصور و تصدیققرار دارد، حقیقتی است که صورت ذهنی، اعم از تصور و تصدیق، از آن حکایت میکند. براساس این تفسیر، محکی بالذات با تصور، صورت ذهنی و مفهومْ مساوق یا مترادف نیست، بلکهمتفاوت بوده، رابطه آنها رابطه دال و مدلول است. مفهوم، تصور و صورت ذهنی نشاندهندهمحکی یا مرآتِ آن بوده، از آن حکایت میکنند.
در مقابلِ محکی بالذات، «محکی بالعرض» قرار دارد که مصداق خارجی مفهوم و تصور
است. از اینرو، تمایز محکی بالذات و محکی بالعرض در این است که محکی بالذات معنایتصور و مفهوم است و محکی بالعرض مصداق خارجی آن. برای مثال، مصداق خارجی مفهوم«انسان» محکی بالعرض این مفهوم است؛ اما محکی بالذات آن صرفا حیثیتی است که مفهوم ازآن حکایت میکند و هیچ معنای دیگری با آن ملحوظ نیست. همین موضوع درباره تصدیق نیزمطرح است. تصدیق از این نظر که حقیقتی معرفتی در عرض تصور است، محکی بالذات آن از محکی بالعرض متمایز است.
بدینسان، محکی بالعرضْ همان مصداق، اعم از فرد بالذات و بالعرض، است. از اینجاروشن میشود که فرد بالذات با محکی بالذات و فرد بالعرض با محکی بالعرض مساوق نیست،بلکه مصداق خارجی یا محکی بالعرض هر دو گونه فرد را دربر میگیرد. توضیح آنکه در خارج،وجود انسان ـ مثلاً ـ با هستی اعراض بسیاری همراه است. مصداق یا فرد بالذات مفهوم «انسان»دقیقا همان حیثیت انسانیت او بدون لحاظ اعراض همراه با آن است؛ چنانکه فرد بالذات حجم واندازه او، که نوعی کمّیت است، صرفا همان حیثیت است منهای انسانیت، که جوهر است، ومنهای دیگر اعراض. اما مصداق یا فرد بالعرض آن مجموعه انسان همراه با اعراض است. از اینمنظر و با این لحاظ، انسان بر همان موجود خارجی، که در ذهن به ماهیت و اعراض بسیاریتحلیل میشود، صدق میکند. حاصل آنکه محکی بالعرض همان مصداق خارجی است کهشامل فرد بالذات و بالعرض میشود. بدینروی، درباره محکی بالعرض، دو گونه مصداقمتصور است.
اکنون با توجه به آنچه گذشت، میتوان به پاسخ پرسش اخیر دست یافت که آیا واژههایمزبور در معرفتشناسی به کار میروند و در صورت کاربرد آنها در این دانش، چه معنایی از آنهامنظور میگردد؟ «تصور»، «مفهوم»، «محکی بالذات» و «محکی بالعرض» در معرفتشناسیمعاصر رایج هستند و بلکه بسیار به کار میروند. از میان آن واژهها، «تصور» و «مفهوم» مساوق یامعادلند، اما «محکی بالذات» و «محکی بالعرض» با آنها تفاوت فاحشی دارند. واژه «محکی»، کههمچون «معنا» و «مدلول» در مباحث لفظی استعمال شده و توسعه معنایی یافته است، بر حکایتصورت ذهنی از اعیان دلالت دارد، بر خلاف «معنا» و «مدلول»، که بر حسب اصطلاح رایج، بهمباحث الفاظ اختصاص دارند. محکی بالعرض، که با مصداق خارجی مساوق است، شامل فردبالذات و بالعرض میشود.
تمایز تصدیق و قضیه
در صورتی میتوان رابطه تصدیق و قضیه را دریافت که افزون بر دقت در تعریف «تصدیق» و مباحثی که در اینباره گذشت، جایگاه منطقی قضیه را روشن سازیم و کاربردهای آن را بازشناسیم. بدینروی، بحث را با بیان جایگاه منطقی قضیه و کاربردهای آن ادامه میدهیم.
جایگاه یا موطن قضیه به لحاظ منطقی، قول یا لفظ یا وجود لفظی است. ابتدا قول به تام وغیر تام تقسیم شده، سپس برای قول تام نیز دو قسم بدین شرح ارائه گردیده است: 1. قول جازم؛2. قول غیر جازم؛ همچون امر، دعا و دیگر انشائیات. «قول جازم» لفظ مرکّبی است که فینفسه وذاتا قابل صدق و کذب است و با عبارتهای گوناگونی مانند «خبر»، «قضیه» و «حکم» از آن تعبیرمیشود.[324] گرچه هر یک از این تعبیرها بر اساس اعتبار ویژهای به کار گرفته شده است و منشأویژهای دارد، منظور از همه آنها یکی است. بنابراین، «خبر یا قضیه یا حکمْ» قول تامی است کهفینفسه و ذاتا قابل صدق و کذب است. قضایای ضروریالصدق به لحاظ واقع، ضروریالصدقهستند و قضایای ضروریالکذب به لحاظ واقع، ضروریالکذب؛ اما فینفسه و صرفنظر ازواقع، قابلیت صدق یا کذب دارند. از اینرو، احتمال صدق یا کذب آنها به لحاظ ذاتشان است ونه به لحاظ ظرف تحقق.[325]
در برابر قول جازم، قول غیرجازم قرار دارد که عبارت است از: همه اقسام انشا. اینگونه امورذاتا و فینفسه قابل اتصاف به صدق و کذب نیستند؛ چراکه از واقعیتی خبر نمیدهند تا قابلاتصاف به صدق یا کذب باشند.[326] بدینروی، انشا یا قول غیرتام به خودی خود، به صدق یا کذب توصیف نمیشود؛ گو اینکه ممکن است از راه دلالت التزامی و با قراین خارجی بر صدقیا کذب دلالت کند. آشکار است که در این صورت، این انشا نیست که بر صدق یا کذب دلالتمیکند.
پس قضیه در یک کاربرد یا اصطلاح منطقی از اقسام لفظ شمرده میشود. بسیاری ازکتابهای منطقی این اصطلاح را به صراحت ذکر و قضیه را در این معنا به کار بردهاند. بر اساساین کاربرد یا اصطلاح، تمایز قضیه و تصدیق در این است که تصدیق امری ذهنی بوده، از اقسامعلم حصولی است؛ اما قضیه از اقسام لفظ مرکّب است. از اینرو، قضیه یا گزارهْ وجود لفظیتصدیق بوده، تمایز آن دو در این است که تصدیق وجود ذهنی یک حقیقت است و قضیه وجودلفظی آن؛ قضیه دالّ است و تصدیق مدلول؛ قضیه گزاره لفظی است و تصدیق قضیه معقول.بنابراین کاربرد، قضیه و تصدیق جز به لحاظ لفظ، هیچ تمایز دیگری ندارند. میتوان درمعرفتشناسی نیز این اصطلاح را لحاظ کرد و آنگاه که «قضیه» گفته میشود حقیقت تصدیق رامنظور داشت و آن دو را به جای یکدیگر به کار برد و علم حصولی را به تصور و تصدیق یامفهوم و قضیه تقسیم کرد.[327] دوباره به این بحث، که «مراد از قضیه و تصدیق در معرفتشناسیچیست»، باز میگردیم.
«قضیه»، علاوه بر کاربرد رایج ذکر شده، اصطلاح یا کاربرد دیگری هم دارد. به نظر میرسدکاربردِ نخست قدمت بیشتری دارد. کاربرد دوم از آن متأخّر بوده، عمدتا در آثار متأخّران دیدهمیشود،[328] هرچند میتوان از برخی تعبیرهای ابنسینا نیز چنین اصطلاحی را استظهار کرد.[329] براساس این کاربرد، ظرف تحقق قضیه همان ظرف تحقق تصدیق است، اما آنها ازجهاتی از یکدیگر متمایزند:
اولاً، قضیه متعلّق تصدیق است. از اینرو، در این کاربرد، آن دو به لحاظ حقیقت عینیکدیگر نیستند. تصدیق، چه به معنای تصدیق علمی یا فهم صدق تفسیر شود و چه به معنایتصدیق قلبی، اذعان، اعتراف یا قبول، همواره به امری تعلّق میگیرد. بدون تحقق آن متعلّق،ممکن نیست تصدیق تحقق یابد. متعلّق تصدیق همواره قضیه است و نه چیزی دیگر. با مراجعهبه ذهن، میتوان این حقیقت را با تجربه ذهنی شهود نمود و صحّت آن را دریافت.
ثانیا، با توجه به تمایز مزبور، میتوان تمایز دیگری میان تصدیق و قضیه یافت یا تعبیردیگری از آن تمایز ارائه کرد که حاصل آن این است: قضیه و تصدیق در حالی که به لحاظحقیقت واحدند، از این نظر تمایز دارند که قضیه معلوم است، ولی تصدیق علم. تصدیق براساس نظریه برگزیده فهم صدق، متعلّق خویش است و بر اساس نظریه دیگر، اذعان به صدقآن. بدینسان، بنابر هر دو نگرش، متعلّق آن قضیه است. در نتیجه، قضیه معلوم است و تصدیقْعلم. پس تصدیقْ معرفت یا علم به قضیه است، چه علم به معنای اذعان یا تصدیق قلبی و چهعلم به معنای فهم صدق یا تصدیق علمی.
ثالثا، رابطه تصدیق و قضیه عموم و خصوص مطلق است و نه تساوی. هر جا تصدیقیوجود دارد، بالضروره قضیهای متحقق است؛ اما عکس آن مطلقا نادرست است. چنین نیست کههر جا قضیهای باشد، تصدیق نیز موجود باشد. در مواردی قضیه هست، ولی تصدیق متحققنیست. در اینجاست که قضیه تصدیق نشده در حکم تصور است و از اقسام تصور شمردهمیشود. از اینروست که قطبالدین رازی پس از نقل عبارتی از ابنسینا از آن چنین نتیجهگیریمیکند:
انّ التصور عبارة عن حدوث معنی اللفظ فی النفس من غیر قید، سواء کان ذلک المعنی مفردا او مرکّبا، و المرکّب سواء کان قضیة او امرا او نهیا او نسبة او حکما او غیر ذلک.[330]
به نظر میرسد که اگر در معرفتشناسی اصطلاح یا کاربرد دوم مطمح نظر قرار گیرد،مناسبتر است؛ چراکه تصدیق ـ چه به معنای فهم صدق و چه به معنای اذعان ـ به متعلّق نیازدارد و متعلّق آن «قضیه» نامیده میشود. بدینروی، معنای علم یا معرفت تصدیقی به امری به نام«P» این است که معرفت تصدیقی به «P» تعلّق گرفته است. بدون تحقق «P»، که قضیه است،تحقق معرفت تصدیقی ممکن نیست. بدینسان، با تمایز نهادن میان قضیه و تصدیق میتوان ازخلط میان متعلِّق و متعلَّق پرهیز کرد. بنابراین، در این نوشتار، منظور ما از «تصدیق»، تصدیقعلمی یا فهم صدق است و «قضیه» امری است که اینگونه معرفت، یعنی معرفت تصدیقی، بدانتعلّق گرفته است.
افزون بر آن، به نظر میرسد منظور از تصدیق در معرفتشناسی و منطق، تصدیق علمیاست و نه تصدیق قلبی؛ زیرا تصدیق قلبی امری گرایشی است و نه امری شناختی. امور یاحالات نفسانی گرایشی مستقیما ارتباطی با امور شناختی، منطق و معرفتشناسی ندارند.
در پایان، لازم است خاطرنشان سازیم که میتوان در کتابهای منطقی اصطلاح سوّمی برایقضیه یافت و آن اینکه قضیه با تصدیق هممعنا و مترادف تلقّی شود:
قد عرفت القضیة و ما یرادفها من الخبر و القول الجازم و التصدیق بأنّها هی التیحکم فیها بنسبة امر بالایجاب و السلب.[331]
گرچه چنین کاربردی نیز در عصر حاضر در معرفتشناسی رایج است، ولی به نظر میرسدکاربرد دوم در معرفتشناسی مناسبتر است.
باید توجه داشت که مباحث بسیاری درباره حقیقت تصدیق، بساطت یا ترکیب آن، حقیقتقضیه، و اجزا و مؤلّفههای آن قابل طرح است. به دلیل آنکه اینگونه مباحث به منطق یا فلسفهمنطق مربوط هستند و پیامدی معرفتشناختی ندارند، در اینجا از ذکر آنها خودداری میکنیم.
تمایز تصدیق و اعتقاد
از جمله واژههایی که در کنار تصدیق به کار میرود، «اعتقاد»، «باور»، «ایمان»، «قبول»، «پذیرش»و دیگر واژههای شبیه آن است. آیا آنها با تصدیق مترادفند یا آنکه از یکدیگر متمایزند؟ به دلیلآنکه این بحث در معرفتشناسی نقش مهمی دارد و روشن شدن آن به حلّ برخی از مسائلکمک میکند،[332] بدان میپردازیم:
برای پاسخ به این مسئله، کافی است نگاهی گذرا تنها به معنای لغوی واژه «اعتقاد» بیفکنیم.«اعتقاد» از عقد مشتق شده و «عقد» به معنای بستن و گره زدن، در مقابل حل و باز کردناست.[333] بدینروی، «اعتقاد» یا به معنای عقد قلب است: «اعتقدتُ کذا: عقدتُ علیهالقلب»،[334] یا به معنای محکم بودن: «اعتقد الشیء: صلب، واعتقد الاخاء: ثبت.»[335] از اینرو،معادل آن در فارسی دلبستگی، عقیده و باور داشتن است.[336] درباره ثبات رأی و اندیشه، واژه«عقیده» به کار میرود. اگر گره در زبان و گفتار باشد، از آن به «عُقده» تعبیر میشود.
اکنون با توجه به معنای لغوی «اعتقاد»، آیا میتوان گفت: این واژه با تصدیق مترادف است؟ممکن است پاسخ به این پرسش مثبت باشد؛ چراکه «اعتقاد» از عقده به معنای گره است وتصدیق از این نظر که در آن محمول با موضوع پیوند و گره میخورد، «اعتقاد» نامیده میشود. دربرابر این نگرش، ممکن است پاسخ به پرسش مزبور منفی باشد و نتوان پذیرفت که آن دومترادفند و بتوان گفت: آنها با یکدیگر متغایرند؛ چراکه ضد تصدیقْ تکذیب است، ولی تکذیبضد اعتقاد نیست. نمیتوان در آنجا که اعتقاد منفی است، واژه «تکذیب» را به کار برد. افزون بر آن، در برخی کاربردها این دو واژه به جای یکدیگر به کار نمیروند. بدینروی، نمیتوان اعتقادرا به جای تصدیق یا به عکس آن استعمال کرد؛ چنانکه ضد تصدیق به جای ضد اعتقاد به کارنمیرود:
قد یسبق انّ الاعتقاد و التصدیق مترادفان، لکن یظهر مع التأمّل و الاستقراء انّهما منالمباینة، فمن ذلک انّ مقابل التصدیق هو التکذیب و لیس هو مقابل الاعتقاد. وایضا فانّا نقول: «صدقت بکذا» و لا نقول: اعتقدت بکذا. و نقول: «هذا اعتقادی» و«کذا اعتقد»، و لا نقول: هذا تصدیقی بمعناه و لا هذا أصدّق.[337]
اکنون کدام وجه را میتوان پذیرفت؛ آیا آن دو متغایرند یا مترادف؟ به نظر میرسد مشکل بامراجعه به معانی لغوی و اصطلاحی تصدیق و اعتقاد حل میشود. توضیح آنکه «اعتقاد» در لغت،به معنای پذیرش، قبول، اذعان، سرسپردگی یا دلبستگی است و چنین معنایی، معنای لغویتصدیق یا دستکم یکی از معانی لغوی آن است. چنانکه گذشت، تصدیق بدین معنا امریگرایشی است و نه بینشی؛ به معنای اذعان یا تصدیق قلبی است و نه تصدیق علمی. اما دراصطلاح منطق و دانشهای همگن، بنا بر تحقیق، به معنای تصدیق علمی یا فهم صدق قضیهاست. از اینرو، پاسخ به پرسش مزبور این است که «تصدیق» به معنای لغوی، دست کم درمعنای رایجش، با اعتقاد، باور و مانند آنها مترادف یا مساوق است، اما «تصدیق» به معنایاصطلاحی، که به معنای فهم صدق یا تصدیق علمی است، با اعتقاد، باور و مانند آنها مترادفنیست و با آنها مغایرت دارد. البته تغایر آنها به گونهای نیست که قابل اجتماع نباشند، بلکهمیتوان گفت: به طور معمول، تصدیق علمی مقتضی تصدیق قلبی یا اعتقاد یا التزام یا باور است؛گو اینکه مستلزم آن نیست. حاصل آنکه «تصدیق» به معنای تصدیق قلبی با اعتقاد یا باور یا التزام و مانند آنها مترادف است و به معنای دیگر (یعنی تصدیق علمی)، که اصطلاحی است، از آن واژهو نیز واژههای مشابه آن همچون پذیرش، باور، التزام و سرسپردگی متمایز است.
نتیجهگیری
پس از نگاهی گذرا به عمدهترین مباحث معرفتشناختی، که در مبحث علم حصولی قابل طرحاست، از اقسام آن، تصور و تصدیق، تعاریفی ارائه و نتیجه گرفته شد که تعریفهایی که برایتصور ارائه شدهاند شرحاللفظیاند و بدینروی، متعدد و گوناگونند. البته برخی از آن تعریفهابه بیان یک یا چند ویژگی تصور و تصدیق پرداختهاند و این امر خود منشأ کثرت تعریف شدهاست.
درباره تصدیق، به جای طرح تعریف فلسفی، این شیوه برگزیده شد که به تعریف لغوی واصطلاحی آن توجه شود و چنین استنتاج شد که در بادی امر، محتمل است «تصدیق» دراصطلاح منطق، یا به معنای «ادراک صدق» باشد یا به معنای «اذعان به صدق». اما با تأمّل بدیننتیجه دست مییابیم که مراد از «تصدیق» در اصطلاح منطق و دیگر دانشهای همگن، «فهمصدق» است. اذعان یا اقرار به صدقْ فعلی نفسانی است و فعل به خودی خود، علم نیست.
پس از بررسی تعریف «تصور» و «تصدیق» و مشخص ساختن معنایی که از کاربرد آن واژههادر معرفتشناسی منظور میگردد، به برخی از تمایزها اشاره شد؛ از جمله تمایز میان تصور،مفهوم، و معنا و تمایز تصدیق و قضیه.
درباره رابطه تصور و مفهوم، به نظر میرسد که آنها مساوق یا معادلند، اما محکی بالذات ومحکی بالعرض با آنها تفاوت فاحشی دارند. واژه «محکی»، که همچون معنا و مدلول در مباحثلفظی استعمال شده، توسعه معنایی یافته است و بر حکایت صورت ذهنی از اعیان دلالت دارد،برخلاف معنا و مدلول که بر حسب اصطلاح رایج، به مباحث الفاظ اختصاص دارند.
رابطه تصدیق و قضیه مبتنی بر کاربرد قضیه است. ممکن است قضیه مترادف یا مساوقتصدیق باشد؛ چنانکه ممکن است در کاربردی دیگر، متعلّق آن تلقّی شود. گرچه کاربرد نخستنیز در عصر حاضر، در معرفتشناسی رایج است، ولی به نظر میرسد کاربرد دوم در معرفتشناسی مناسبتر است.
در نهایت، از جمله واژههایی که در کنار تصدیق به کار میروند، «اعتقاد»، «باور»، «ایمان»،«قبول»، «التزام»، «دلبستگی»، «پذیرش» و دیگر واژههای شبیه آن است. روشن شد که «تصدیق»به معنای لغوی، دستکم در معنای رایجش، با «اعتقاد»، «باور» و مانند آنها مترادف یا مساوقاست، اما «تصدیق» به معنای اصطلاحی که به معنای «فهم صدق» یا «تصدیق علمی» است، بااعتقاد، باور و مانند آنها مترادف نیست و با آنها مغایرت دارد. البته تغایر آنها به گونهای نیست کهقابل اجتماع نباشند، بلکه میتوان گفت: به طور معمول، تصدیق علمی مقتضی تصدیق قلبی یااعتقاد یا التزام یا باور است.
[282]* دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی ره. تاریخ دریافت: 25/12/1386 ـ تاریخ پذیرش: 31/1/87.
پی نوشت
[283]ـ ر. ک. محمّد حسینزاده، منابع معرفت قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1386، فصل سوم وچهارم.
[284]ـ ر. ک. صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة (قم، مصطفوی، بیتا)، ج 6، ص 63: «العلم بالشیء بالحقیقة هو حضور ذاته عند العالم» و نیز ر.ک. ص 150.
[285]ـ ر.ک. محمّد حسینزاده، منابع معرفت، فصل سوم. با توجه به این دیدگاه شیخ اشراق، که صور ذهنی را معلوم به علم حضوری دانسته است، میتوان به وی نسبت داد که علوم حصولی را به لحاظ هستی شناختی به حضوری ارجاع داده و از اینرو، از منظر او، علم به لحاظ هستیشناختی، مساوق حضور است.
[286]ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 163.
[287]ـ ر.ک. همان، ص 151.
[288]ـ سید محمّدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، تصحیح غلامرضا فیّاضی قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشیامام خمینی، 1385، ص 258.
[289]ـ محمّدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایهالحکمة قم، در راه حق، 1404، ص 356، ش 355.
[290]ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 163.
[291]ـ ر.ک. محمّد حسینزاده، منابع معرفت، فصل چهارم.
[292]ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 53 و نیز ص 389ـ390.
[293]ـ با توجه به نکات ارائه شده، میتوان به نقد گفتار سبزواری پرداخت. ر.ک. همان، ج 1، ص 390، تعلیقه سبزواری.
[294]ـ ر. ک. ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 6، ص 155ـ156.
[295]ـ ر. ک. محمّد حسینزاده، منابع معرفت، ص 172.
[296]ـ در اینجا، ممکن است این پرسش به ذهن خطور کند که رابطه معنا، مفهوم، مصداق و لفظ چیست؟ آیا آنها بایکدیگر تمایزی دارند؟ آیا معنا مساوق مفهوم است؟ آیا حکایت علم حصولی از محکی خود ذاتی است یا قراردادی؟ پاسخ به این مسائل مستلزم آن است که اقسام حکایت و تمایز آن را با دلالت بررسی کنیم، در حالی که اینگونه مباحث یا مربوط به منطق هستند یا اصول یا زبانشناسی. طرح آنها در معرفتشناسی ضرورتی ندارد. در ادامه، تا آنجا که به ما در فهم کاربرد صحیح این واژهها در معرفتشناسی کمک کند، به بحث درباره آنها میپردازیم.
[297]ـ حکایت بر دو دسته است: 1. ذاتی؛ 2. قراردادی. حکایت مفهوم از محکی خود ذاتی است؛ چنانکه حکایت یا دلالت الفاظ از معانی خود، قراردادی است. ابنسینا در این زمینه چنین گفته است: «و اذا لم یُرد باللفظ دلالة، لم یکن دالّا؛ لانّ معنی قولنا: "لفظ دال" هو انّه یراد به الدلالة، لا انّ له فی نفسه حقا من الدلالة.» ابنسینا، منطق المشرقین «قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1405»، چ دوم، ص 11.
[298]ـ محمّدتقی مصباح، آموزش فلسفه تهران، دفتر تبلیغات اسلامی، 1364، ج 1، درس چهاردهم.
[299]ـ ابونصر فارابی، المنطقیات، تصحیح محمّدتقی دانشپژوه قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1408، ج1، ص 329.
[300]ـ همان، ص 266.
[301]ـ ارسطو، منطق ارسطو، ترجمه اسحاقبن حنین و دیگران، تحقیق عبدالرحمان بدوی بیروت، دارالقلم،1980، ج 1، ص 99ـ100 و نیز ر. ک. منطق ارسطو، ترجمه میر شمسالدین ادیب سلطانی (تهران، نگاه، 1378)، ص 67ـ68. در اینباره، ولفسن به تفصیل بحث کرده است. نک. ه . ا. ولفسن، دو اصطلاح «تصور» و «تصدیق» در فلسفه اسلامی و...، ترجمه احمد آرام، به اهتمام مهدی محقق و دیگران تهران، دانشگاه تهران، 1353، ص 441ـ464.
[302]ـ ر. ک. قطبالدین محمّد رازی، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، در: همو، رسالتان فی التصور والتصدیق، تحقیق مهدی شریعتی قم، اسماعیلیان، 1416 / عبدالنبی احمد نگری، دستور العلماء، تحقیق. علی دحروج (بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1997)، ص 253.
[303]ـ ر.ک. ملّاصدرا، رسالة التصور و التصدیق بیجا، بیتا، بینا، ص 310.
[304]ـ نگاهی گذرا به این تعریفها پس از فارابی، ادعای مزبور را ثابت میکند؛ از جمله:
الف. ابن سینا: تصوری که با تصدیق همراه نیست در مقابل تصدیق که تصور همراه تصدیق است. ابنسینا، منطق المشرقین، ص 9.
ب. ابن سینا: تصور علم اول است. (ابنسینا، النجاة، تصحیح محمّدتقی دانشپژوه «تهران، دانشگاه تهران، 1364»، ص 7.)
ج. محقق طوسی: تصور صورت حاضر در ذهن است که با حکم مقارن نیست، در برابر تصدیق که صورت ذهنی همراه با حکم است. (نصیرالدین طوسی، شرحالاشارات و التنبیهات «قم، نشر البلاغة، 1375»، ص 12.)
د. ابن باجه: تصور حصول امری خارج از نفس در نفس است. (ر.ک. شرح ابن باجه، در: فارابی، المنطقیات «قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1408»، ج 3، ص 296.)
ه . ابن سهلان: تصور حصول صورت شیء فقط در ذهن است. (ابن سهلان، البصائر النصریة، تصحیح رفیق العجم «بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993»، ص 26.)
و. ابن سهلان: تصور ارتسام صورتی مطابق وجود در ذهن است. (همان، ص 232.)
ز. غزالی: تصور علم به ذوات اشیاست، اما تصدیق علم به نسبت سلبی یا ایجابی ذوات تصور شده با یکدیگر. (ر.ک. ابوحامد محمّد غزالی، معیار العلم «بیروت، دار و مکتبة الهلال، بیتا»، ص 40.)
ح. ابوالبرکات: تصور عبارت است از: تمثل اشیای مشاهده شده در ذهن. (ابوالبرکات بغدادی، المعتبر «اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1373»، ج 1، ص 35.)
البته تعریفهای ذکر شده به این مقدار محدود نیست، بلکه بیش از تعدادی است که گذشت.
[305]ـ ر. ک. ملّاصدرا، رسالة التصور و التصدیق، ص 310.
[306]ـ ر. ک. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1417، ج 6، ص 298ـ299.
[307]ـ ر.ک. همان، ج 6، ص 213ـ217.
[308]ـ راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن بیجا، المکتبة المرتضویه، بیتا، ص 284ـ286.
[309]ـ ر.ک. علیاکبر دهخدا، لغتنامه تهران، دانشگاه تهران، 1343، ج 15، ص 729 / محمّد معین، فرهنگمعین (تهران، امیرکبیر، 1360)، چ چهارم، ج 1، ص 1091.
[310]ـ ر. ک. عبدالنبی احمد نگری، دستور العلماء، ص 254.
[311]ـ به رغم آنچه گذشت، از گفته برخی به دست میآید که معنای رایج و شایع لغوی «تصدیق» اذعان و اعتقاداست؛ از جمله، قطبالدین شیرازی در درّهالتاج، تصحیح محمّد مشکوة تهران، حکمت، 1369، چ سوم، (ص 294) پس از اینکه معنای اصطلاحی «تصدیق» را اذعان دانسته و آن را به گفته ابنسینا مستند کرده است، تصریح مینماید که معنای اصطلاحی «تصدیق»، که گرویدن یا اذعان نمودن است، همان معنای لغوی آن است. شهید ثانی در حقائق الایمان (قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1409، ص 78) پس از نقد دیدگاه کسانی که ایمان را حقیقتی مغایر معرفت دانسته است، خاطرنشان میسازد که آنها معنای لغوی «تصدیق» را، که اذعان و پذیرش است، ذکر کردهاند. بنابراین، خطای آنها در این است که معنای لغوی رابه جای معنای اصطلاحی گرفتهاند. البته این نگرش شهید ثانی، که ایمان عین معرفت است، اگر ظاهر آن اراده شود، در دانش کلام قابل قبول نیست. بحث درباره این مسئله مجال دیگری میطلبد.
[312]ـ ر. ک. ابنسینا، دانشنامه علائی، تصحیح احمد خراسانی (تهران، کتابخانه فارابی، 1360)، ص 4 / قطبالدین شیرازی، درّهالتاج، ص 294.
[313]ـ ر. ک. سعدالدین تفتازانی، تهذیب المنطق، در: ملّاعبداللّه یزدی، الحاشیة قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1405، ص 14 / قطبالدین رازی، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق (قم، مؤسسة نعمان، 1416)، ص 97 / ملّاصدرا، رسالة التصور و التصدیق، ص 314. افزون بر آن، علّامه حلّی چنین تفسیری از «تصدیق»، یعنی تفسیر آن به اذعان، قبول و اقرار، را به منطقدانان نسبت میدهد: «فقد قیل: انّه القبول و الاذعان بالقلب، کما ذکره اهل المیزان.» (حسنبن یوسف حلّی، کشفالفوائد فی شرحالقواعد «تبریز، مکتب اسلام، 1360»، فی معنی الایمان، ص 1.)
[314]ـ ابنسینا، الشفاء، المنطق قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1405، 1. المدخل، ص 17.
[315]ـ ر.ک. علیاکبر دهخدا، لغتنامه، ج 15، ص 729 / محمّد معین، فرهنگ معین، ص 1091 / عبدالنبی احمد نگری، دستور العلماء، 254.
[316]ـ سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد استانبول، افندی بسنوی، 1305ق، ج 1، ص 20 / و نیز ر.ک.قطبالدین رازی، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، ص 97 / سید محمّدحسین طباطبائی، رسائل سبعة (قم، بنیاد علمی و فکری علّامه طباطبائی، 1362)، ص 11.
[317]ـ ابنسینا، دانشنامه علائی، ص 4.
[318]ـ ابنسینا، الشفاء، المنطق، 1. المدخل، ج 1، ص 17.
[319]ـ ممکن است این پرسش به ذهن خطور کند که آیا فهم صدق خود علمی حصولی است یا حضوری؟ درصورت اول، آیا تصور است یا تصدیق؟ آشکار است که گزینه دوم صحیح است و ادراک یا فهم صدق ادراکی حضوری است، وگرنه مستلزم تسلسل پرسش مزبور و عدم دستیابی به فهم است، در صورتی که فهم و ادراک حاصل است و در حصول ـ فیالجمله ـ آن هیچگونه تردیدی نیست. ممکن است اشکال شود: این استدلال محذور خطیری دربر دارد؛ چراکه تصدیق فهم صدق است. فهم صدق علمی حضوری است، پس تصدیق علمی حضوری است؛ اما تصدیق از اقسام علم حصولی است و در علم حضوری، تصور و تصدیق راه ندارد.
به نظر میرسد در این نقد، مغالطهای صورت گرفته است. گرچه تصدیق از اقسام علم حصولی است، ولی هر چه علم حصولی به علم حضوری ارجاع یابد، علم ما به ذات تصور یا تصدیق حصولی نیست، بلکه حضوری است. بدینسان، تصدیق، که فهم صدق است، بر تصدیق یا فهم صدق دیگری که حصولی است، مبتنی نیست، بلکه ذات آن را با علم حضوری درک میکنیم و تنها از این منظر که تصدیق یا فهم صدق به «نظر» است، برای ما علم حصولی حاصل میشود.
[320]ـ ر.ک. سیدعلیزاده، حاشیه بر مقیّد فناری علی قول احمد استانبول، بینا، بیتا، ص 15 و نیز درباره معنا،ر.ک. ابنسینا، الشفاء، المنطق، 3. العبارة، ص 3.
[321]ـ ر. ک. محمّدعلی تهانوی، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996، ج 2، ص 1617.
[322]ـ ر. ک. مولی عبداللّه یزدی، الحاشیة قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1421، ط. العاشرة، ص 30.
[323]ـ ابنسینا، الشفاء، المنطق، 3. العبارة، ص 3 و نیز ر. ک. ابن سهلان، البصائر النصریة، ص 90.
[324]ـ ر. ک. ارسطو، منطق ارسطو، تحقیق عبدالرحمن بدوی، ج 1، ص 103 / ابونصر فارابی، المنطقیات، ج 1، ص 89، 116 و 155 / ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ج 1، ص 112 / همو، عیون الحکمة، در: رسائل ابنسینا قم، بیدار، 1400، ص 17 / همو، منطق المشرقین، ص 60 / نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، تحقیق سید عبداللّه انوار (تهران، نشر مرکز، 1375)، ج 1، ص 63 / ابنرشد، تلخیص کتابالعبارة، تحقیق محمود قاسم (مصر، الهیئة المصریة العامّة للکتاب، 1981)، ج 3، ص 69 / ابوحامد محمّد غزالی، مقاصد الفلاسفه، تحقیق سلیمان دنیا (مصر، دارالمعارف، 1961)، ص 53.
[325]ـ برای توضیح قید «لذاته» در تفسیر قضیه، ر.ک. حسنبن یوسف حلّی، الجوهر النضید قم، بیدار، 1381،ص 73 / محمّدرضا مظفّر، المنطق، تصحیح غلامرضا فیّاضی قم، انتشارات اسلامی، 1421، ص 152ـ153. البته در شرح المطالع، به جای قید مزبور، تعبیر «دلالت اولیه» به کار برده و قطبالدین رازی در شرح خود بر آن، این قید را شرح داده است. ر. ک. قطبالدین رازی، شرح المطالع (قم، کتبی نجفی، بیتا)، ص 47.
[326]ـ ر. ک. ابونصر فارابی، المنطقیات، ج 1، ص 89 / ابوحامد غزالی، معیار العلم بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1993م، ص 84ـ85 / حسنبن یوسف حلّی، الجوهر النضید، ص 72ـ73.
[327]ـ در برخی از کاربردهای اخیر، حتی این تمایز نیز لحاظ نمیشود و تصدیق مساوق قضیه منطقی، که مشتمل بر حکم است، یا صرفا به معنای حکم، که جزء مقوّم آن است، تلقّی میشود. ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائی، نهایهالحکمة، ص 269 / محمّدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایهالحکمة قم، مؤسسه درراه حق، 1405، تعلیقه 366 / همو، آموزش فلسفه، ج 1، درس چهاردهم. تعبیر «لا بدّ فی القضیة من الحکم» بدین حقیقت اشاره دارد که قضیه مشتمل بر حکم بوده و در نتیجه، مساوق تصدیق است. ر.ک. سید شریف، تعلیقة بر تحریر القواعد المنطقیة در: قطبالدین رازی، تحریر القواعد المنطقیة (قم، بیدار، 1382)، ص 233.
[328]ـ ر. ک. قطبالدین رازی، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، در: الرسالتان فی التصور و التصدیق، ص 99.
[329]ـ ر. ک. ابنسینا، الشفاء، المنطق، تصحیح ابراهیم مدکور قاهره، امیریه، بیتا، 4. القیاس، ص 231.
[330]ـ قطبالدین رازی، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، ص 99.
[331]ـ غلامرضا ذکیانی، تصحیح بیان الحق و لسان الصدق سراجالدین ارموی، پایاننامه کارشناسی ارشد الهیاتو فلسفه، تهران، دانشگاه تهران، 1373ـ1374، ص 96.
[332]ـ در این زمینه، مباحث دیگری قابل طرح است؛ از جمله: رابطه حکم و تصدیق، رابطه رأی و تصدیق، و رابطهتخییل و تصدیق. به دلیل آنکه اینگونه مباحث صرفا منطقیاند، در این نوشتار بدانها نمیپردازیم.
[333]ـ احمدبن محمّدبن علی المقری الفیومی، مصباح المنیر قاهره، امیریة، 1928، ط. السابعة، ص 575 / احمدبن فارس بن زکریّا، معجم مقاییس اللغة (قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1404)، ج 4، ص 86ـ90.
[334]ـ احمدبن محمّدبن علی المقری الفیومی، مصباح المنیر، ص 575.
[335]ـ احمدبن فارس بن زکریّا، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 86ـ90.
[336] ر.ک. محمّد معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 302.
[337]ـ تعلیقات ابن باجه در: ابونصر فارابی، المنطقیات، ج 3، ص 300 و نیز ر.ک. همان، ص 301ـ302. علّامهحلّی در شرح تجرید الاعتقاد «اعتقاد» را عین تصدیق دانسته، معتقد است: هر دو قسیم تصور و گونهای علم هستند، نه مغایر آن. ر.ک. حسنبن یوسف حلّی، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد بیروت، موسسة الاعلمی، 1399، ص 252. محقق لاهیجی افزوده است: اعتقاد دو اصطلاح دارد: 1. یقین بالمعنی الاخص؛ 2. مطلق تصدیق. اصطلاح اخیر شایع است. ر.ک. عبدالرزاق لاهیجی، شوارق الالهام (بیجا، بینا، بیتا)، ص 426.
- ـ ابن رشد، تلخیص کتاب العبارة، تحقیق محمود قاسم، مصر، الهیئة المصریة العامّة للکتاب، 1981، ج 3.
- ـ ابن سهلان، البصائر النصریة، تصحیح رفیق العجم، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1993.
- ـ ـــــ ، الشفاء، المنطق، تصحیح ابراهیم مدکور، قاهره، امیریه، بیتا.
- ـ ـــــ ، الشفاء، المنطق، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1405.
- ـ ـــــ ، النجاة، تصحیح محمّدتقی دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
- ـ ـــــ ، دانشنامه علائی، تصحیح احمد خراسانی، تهران، کتابخانه فارابی، 1360.
- ـ ـــــ ، عیون الحکمة، در: رسائل ابنسینا، قم، بیدار، 1400.
- ـ ـــــ ، منطق المشرقین، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1405، چ دوم.
- ـ احمد نگری، عبدالنبی، دستور العلماء، تحقیق. علی دحروج، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1997.
- ـ ارسطو، منطق ارسطو، ترجمه اسحاقبن حنین و دیگران، تحقیق عبدالرحمان بدوی، بیروت، دارالقلم، 1980،ج 1.
- ـ ـــــ ، منطق ارسطو، ترجمه میر شمسالدین ادیب سلطانی، تهران، نگاه، 1378.
- ـ بغدادی، ابوالبرکات، المعتبر، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1373، ج 1.
- ـ تفتازانی، سعدالدین، تهذیب المنطق، در: ملّاعبداللّه یزدی، الحاشیة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1405.
- ـ ـــــ ، شرح المقاصد، استانبول، افندی بسنوی، 1305ق، ج 1.
- ـ تهانوی، محمّدعلی، موسوعة کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1996، ج 2.
- ـ حسینزاده، محمّد، منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1386.
- ـ حلّی، حسنبن یوسف، الجوهر النضید، قم، بیدار، 1381.
- ـ ـــــ ، کشفالفوائد فی شرحالقواعد، تبریز، مکتب اسلام، 1360.
- ـ ـــــ ، کشف المراد فی شرح تجریدالاعتقاد، بیروت، موسسة الاعلمی، 1399.
- ـ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1343، ج 15.
- ـ ذکیانی، غلامرضا، تصحیح بیان الحق و لسان الصدق سراجالدین ارموی، پایاننامه کارشناسی ارشد الهیات وفلسفه، تهران، دانشگاه تهران، 1373ـ1374.
- ـ رازی، قطبالدین، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، در: همو، رسالتان فی التصور و التصدیق، تحقیق مهدی شریعتی، قم، اسماعیلیان، 1416.
- ـ ـــــ ، الرسالة المعمولة فی التصور و التصدیق، قم، مؤسسة نعمان، 1416.
- ـ ـــــ ، شرح المطالع، قم، کتبی نجفی، بیتا.
- ـ راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، بیجا، المکتبة المرتضویه، بیتا.
- ـ زکریّا، احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1404، ج 4.
- ـ سید شریف، تعلیقة بر تحریر القواعد المنطقیة در: قطبالدین رازی، تحریر القواعد المنطقیة، قم، بیدار،1382.
- ـ سیدعلیزاده، حاشیه بر مقیّد فناری علی قول احمد، استانبول، بینا، بیتا.
- ـ شهید ثانی، حقائق الایمان، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1409.
- ـ شیرازی، قطبالدین، درّهالتاج، تصحیح محمّد مشکوة، تهران، حکمت، 1369، چ سوم.
- ـ طباطبائی، سید محمّدحسین، رسائل سبعة، قم، بنیاد علمی و فکری علّامه طباطبائی، 1362.
- ـ ـــــ ، نهایة الحکمة، تصحیح غلامرضا فیّاضی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1385.
- ـ طوسی، نصیرالدین، اساس الاقتباس، تحقیق سید عبداللّه انوار، تهران، نشر مرکز، 1375، ج 1.
- ـ ـــــ ، شرحالاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغة، 1375.
- ـ غزالی، ابوحامد محمّد، معیار العلم، بیروت، دار و مکتبة الهلال، بیتا.
- ـ ـــــ ، معیار العلم، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1993م.
- ـ ـــــ ، مقاصد الفلاسفه، تحقیق سلیمان دنیا، مصر، دارالمعارف، 1961.
- ـ فارابی، ابونصر، المنطقیات، تصحیح محمّدتقی دانشپژوه، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1408، ج 1.
- ـ ـــــ ، المنطقیات، قم، کتابخانه آیهاللّه مرعشی نجفی، 1408، ج 3.
- ـ لاهیجی، عبدالرزاق، شوارق الالهام، بیجا، بینا، بیتا.
- ـ مصباح، محمّدتقی، آموزش فلسفه، تهران، دفتر تبلیغات اسلامی، 1364، ج 1، درس چهاردهم.
- ـ ـــــ ، تعلیقة علی نهایهالحکمة، قم، در راه حق، 1404.
- ـ ـــــ ، تعلیقة علی نهایهالحکمة، قم، مؤسسه درراه حق، 1405.
- ـ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1417، ج 6.
- ـ مظفّر، محمّدرضا، المنطق، تصحیح غلامرضا فیّاضی، قم، انتشارات اسلامی، 1421. ـ معین، محمّد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، 1360، چ چهارم، ج 1.
- ـ مقری فیومی، احمدبن محمّدبن علی، مصباح المنیر، قاهره، امیریة، 1928، ط. السابعة.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازی)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، قم، مصطفوی،بیتا، ج 6.
- ـ ـــــ ، رسالة التصور و التصدیق، بیجا، بیتا، بینا.
- ـ ولفسن، ه . ا.، دو اصطلاح «تصور» و «تصدیق» در فلسفه اسلامی و...، ترجمه احمد آرام، به اهتمام مهدیمحقق و دیگران، تهران، دانشگاه تهران، 1353.
- ـ یزدی، مولی عبداللّه، الحاشیة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1421، ط. العاشرة.