متعلّق جعل و ملاک مجعولیت در آراى حکماى مسلمان
کلمه «جعل» معانى گوناگونى دارد. افاده اصل واقعیت در معناى جعل مورد اتّفاق حکماى مسلمان است؛ امّا مصداق اصل واقعیت، یعنى وجود، ماهیت یا صیرورت، محلّ نزاع مىباشد. متأخرّان در تبیین نظر حکماى مشّایى و اشراقى نیز وحدت نظر ندارند. عدّهاى صیرورت را، و گروهى ماهیت را متعلّق جعل در اندیشه متقدّمان مسلمان دانستهاند. برخى نیز بر این باورند که از آثار این بزرگان، بوى مجعولیت وجود به مشام مىرسد. در حکمت متعالیه، بر پایه اصالت وجود و تقسیم دوضلعى آن به رابط و مستقل، ملاک مجعولیتْ رابط بودن است؛ از این طریق، مجعولیت ماهیت و اتّصاف منتفى مىگردد. نظر نهایى صدرایى در تحلیل رابطه علّى و معلولى به اینجا مىرسد که تنها یک وجود حقیقى و نفسى محقّق است که آن ذات خداوند مىباشد، و ماسوا تجلّیات و شئونات او هستند. در این صورت، مجعولیت نیز مصداقى نخواهد داشت. وجود حقیقى خداست که فوق جعل است و بقیه، وجود حقیقى نداشته و دون جعلاند.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره چهارم، تابستان 1390، 167ـ187
عبدالعلى شکر*
صدیقه میرزایى**
چکیده
کلمه «جعل» معانى گوناگونى دارد. افاده اصل واقعیت در معناى جعل مورد اتّفاق حکماى مسلمان است؛ امّا مصداق اصل واقعیت، یعنى وجود، ماهیت یا صیرورت، محلّ نزاع مىباشد. متأخرّان در تبیین نظر حکماى مشّایى و اشراقى نیز وحدت نظر ندارند. عدّهاى صیرورت را، و گروهى ماهیت را متعلّق جعل در اندیشه متقدّمان مسلمان دانستهاند. برخى نیز بر این باورند که از آثار این بزرگان، بوى مجعولیت وجود به مشام مىرسد. در حکمت متعالیه، بر پایه اصالت وجود و تقسیم دوضلعى آن به رابط و مستقل، ملاک مجعولیتْ رابط بودن است؛ از این طریق، مجعولیت ماهیت و اتّصاف منتفى مىگردد. نظر نهایى صدرایى در تحلیل رابطه علّى و معلولى به اینجا مىرسد که تنها یک وجود حقیقى و نفسى محقّق است که آن ذات خداوند مىباشد، و ماسوا تجلّیات و شئونات او هستند. در این صورت، مجعولیت نیز مصداقى نخواهد داشت. وجود حقیقى خداست که فوق جعل است و بقیه، وجود حقیقى نداشته و دون جعلاند.
کلیدواژهها: جعل، مجعول بالذّات، وجود رابط، ماهیت، صیرورت.
مقدّمه
ملّاصدرا در مبحث جعل، پیشینه آن را به قدماى مشّاء مىرساند.1 این مسئله با اصالت وجود قرابت دارد، امّا بدیل یکدیگر نیستند. تفاوت این دو مبحث آن است که اصالت وجود شامل واجب و ممکن مىشود، ولى متعلّق جعل تنها ممکنات را دربر مىگیرد. به عبارت دیگر، مسئله جعل پس از اثبات واجبالوجود و پذیرش اصل علّیت مطرح مىشود؛ در حالى که اصالت وجود ربطى به بحث علّیت ندارد و حتى منکران واجبالوجود نیز به آن مىپردازند. تفاوت دیگر آن است که در بحث از اصالت، دو قول وجود دارد: یکى اصالت وجود و دیگرى اصالت ماهیت؛ امّا در بحث جعل، ما با سه نظریه مواجهیم: گروهى متعلّق جعل را وجود، و دسته دیگر ماهیت را مجعول مىدانند؛ نظریه سوم اتّصاف ماهیت به وجود را مصداق جعل دانسته است.2 در زمان شکلگیرى دو مکتب اشراق و مشّاء، بحث جعل3 و مجعول بالذّات به طور مستقل مطرح نبوده است؛ همانگونه که بحث اصالت وجود یا ماهیت جایگاه مستقلى نداشت. به همین جهت، انتظار نمىرود که مطابق مبناى فلسفى حکمت متعالیه که اصالت وجود برهانى شد، در مبحث جعل وارد شده و به لوازم آن عنایت داشته باشند.
از آنجا که هرکدام از دو مشرب مشّایى و اشراقى طرفدارانى در بین فیلسوفان متأخّر دارند، هر گروه در بیان و توجیه دیدگاه مورد پذیرش خود به تفسیر و تأویلهاى متعدّدى روى آورده و دلایلى براى اثبات نظر خویش بیان مىکنند. در حکمت متعالیه، مسئله جعل را به صورت مستقل طرح کردند: بر مبناى اصالت وجود، متعلّق جعل همان وجود اصیل است. در این نوشتار، تلاش بر آن است که دیدگاه حکماى قبل از ملّاصدرا در مسئله جعل بررسى شود و در نهایت، بر مبناى وجود رابط در حکمت متعالیه، تحلیل نوینى در حلّ این منازعه ارائه گردد.
مجعولیت ماهیت
در عالم خارج فقط یک امر مىتواند واقعیت داشته باشد و بقیه بالعرض، و به تبع آن، واقعیت پیدا مىکنند. برخى معتقدند: حکماى اشراقى ماهیت را اثر جاعل، و وجود و اتّصاف را امرى عقلى مىدانند که مصداقش همان ماهیت است.4 کسانى که قائل به مجعولیت ماهیت به جعل بسیط هستند، به سه دسته تقسیم مىشوند:5
دسته اوّل، میرداماد و اتباع وى، معتقدند: واجبالوجود وجود محض است؛ امّا وجود در ممکنات، زاید بر ماهیات بوده و اعتبارى است. میرداماد ممکنات را زوج مرکّب از ماهیت و وجود مىداند که وجودْ زاید بر آنها، و اعتبارى است. به اعتقاد وى، در ذات بارىتعالى، وجود عین حقیقت اوست و بارىتعالى منزّه از آن است که ماهیتى شبیه به ممکنات داشته باشد؛ چون این امر مستلزم ترکیب است. بنابراین، ماهیت خداوند همان انیت اوست.6
دسته دوم، کسانى هستند که واجب بالذّات را ماهیتى ناشناخته، و ماهیات را مجعول بالذّات مىدانند و معتقدند که ماهیات ممکنات، ظلّ ماهیت واجب هستند.7 از نظر میرداماد، سهروردى قائل به تشکیک در ماهیت نیز مىباشد.8
دسته سوم معتقدند: خداوند وجود صرف است. البته، این دسته وجود را در ممکنات امرى زاید بر ماهیات نمىدانند، بلکه مىگویند: اطلاق موجود بر ماهیات به این معناست که آنها منتسب به وجود حقیقى و جاعل مىباشند.9
این سه دسته، به ظاهر، قول به مجعولیت ماهیت را پذیرفتهاند؛ امّا در نحوه رابطه وجود و ماهیت در واجب و ممکن، با یکدیگر تفاوت دارند.
نقد ادلّه مجعولیت ماهیت
میرداماد معتقد است که اثر بالذّات جاعل، ماهیت است. وى اصالت را از آن ماهیت مىداند که مىتوان آن را موضوع قرار داد و وجود را به عنوان محمول بر آن حمل کرد. اگر ماهیت از نظر قوام و تقرّر ماهوى از جاعل بىنیاز باشد، در این صورت حمل وجود بر ماهیت از جهت ذات ماهیت است و ماهیت از محدوده امکان خارج شده و واجب مىگردد؛ در صورتى که ماهیت در حدّ ذات خود، چیزى نیست و فقط جاعل آن را به تقرّر ماهوى مىرساند. بنابراین، ماهیت هم از حیث قوام و تقرّر ماهوى و هم از حیث حمل موجودیت بر آن، نیازمند جاعل است.10
ملّاصدرا، هم از جهت مبنا و هم از حیث بنا، بر این استدلال اشکال وارد کرده است. وى مىگوید: این دلیل بر پایه اعتبارى بودن وجود، و اصیل بودن ماهیت است. در بحث اصالت وجود، ثابت شده است که وجودات خاصّه، حقایق عینى و خارجى مىباشند؛ لذا با اثبات اصالت وجود، دلیل فوق منتفى است.11 در عین حال، با پذیرش اعتبارى بودن وجود، مجعولیت ماهیت ثابت نمىشود؛ چون به فرض که وجود مجعول نباشد، امکان مجعولیت اتّصاف نیز وجود دارد.12
بنابراین، با اعتبارى بودن وجود و اصیل بودن ماهیت، هنوز جاى این پرسش باقى است که: آیا ماهیت براى انتزاع مفهوم «وجود» و حمل آن کافى است یا نه؟ در صورتى که ذات ماهیت براى انتزاع مفهوم «وجود» و حمل آن کافى باشد، مفهوم «وجود» از نفس ماهیت مجعول (بدون لحاظ حیثیت ارتباط و تعلّق آن به واجب) انتزاع مىگردد. این امر علاوه بر انقلاب امکان به وجوب، انقلاب ماهیت به وجود را نیز در پى دارد. براى اینکه وجود بر ماهیت حمل شود، ابتدا باید ماهیت وجود یافته باشد و سپس با جاعل ارتباط پیدا کند. به عبارت دیگر، حمل وجود بر ماهیت از قبیل حمل ذاتیات ماهیت بر آن نیست تا براى این حمل بىنیاز از حیثیت دیگر باشد، بلکه نیازمند حیثیت صدور ماهیت از جاعل آن است. پس، اثر جاعلْ ماهیت به تنهایى نیست، بلکه ارتباط آن با جاعل است. این ارتباط، و حیثیت مکتسبه، وجود ممکن را محدود مىکند و نشاندهنده آن است که این حیثیت از ناحیه واجب تعالى به او بخشیده شده است؛ در صورتى که در حمل وجود بر خداوند، منشأ انتزاع محمول در واجب تعالى، ذات اوست.
بىنیازى از جعل به دو دلیل است: یکى به دلیل فوق جعل بودن است که فقط واجب تعالى چنین است و دیگرى دون جعل قرار گرفتن است. بىنیازى ماهیت از جعلْ ملازم با خروج آن از بقعه امکان و ورود به مرتبه وجوب نیست، بلکه به دلیل دون جعل بودن آن است.
سهروردى اصالت را چه در جعل و چه در تحقّق، از آن ماهیت مىداند. وى در اعتبارى بودن وجود، به قاعدهاى تمسّک مىجوید که از ابتکارات خود اوست. مفاد این قاعده آن است که هر چیزى که از فرض تحقّق آن، تکرّرش لازم آید، اعتبارى است. به نظر سهروردى، وجود از مصادیق این قاعده است؛ زیرا اگر وجود موجود باشد، داراى وجود خواهد بود. نقل کلام به وجودِ وجود مىکنیم؛ اگر وجودِ وجود، موجود باشد، آنهم داراى وجود خواهد بود و به همین ترتیب، سلسله تا بىنهایت ادامه خواهد یافت. در نتیجه، مطابق قاعده فوق، وجود اعتبارى خواهد بود. به عقیده وى، هیچ علّتى بر معلول خود تقدّم نمىیابد، مگر به ماهیت. پس، جوهر (ماهیت) معلول سایه و اثر جوهر (ماهیت) علّت است و جوهریت علّت بر جوهریت معلول مقدّم است.13 این قاعده در اعتبارى بودن وجود راه ندارد؛ زیرا وجود براى اینکه موجود باشد، نیازمند به واسطه شدن وجود دیگرى نیست، بلکه بالذّات موجود است.14
همانگونه که بیان شد، ادّعاى مجعولیت بالذّات بودن ماهیت،15 مبتنى بر اعتبارى بودن وجود و اصالت ماهیت است. ملّاصدرا با اثبات اصالت وجود ریشه این ادّعا را خشکانید و نشان داد که مجعول بالذّات نه ماهیت، بلکه وجود است.16
توجیه دوگانگى در کلام برخى حکما
آثار کسانى که از کلام آنان اصالت ماهیت استشمام مىشود، نشان مىدهد که آنها به اصالت وجود هم توجه داشتهاند. در تلویحات شیخ اشراق چنین آمده است: «فإذن إن کان فى الوجود واجب، فلیس له ماهیة وراء الوجود، بحیث یفصّلها الذهن إلى امرین، فهو الوجود الصرف البحت الّذى لا یشوبه شىء اصلاً من خصوص و عموم و ماسواة لمعة عنه او لمعه عن لمعه لایمتاز إلّا بکماله و لانّه کلّه الوجود و کلّ الوجود.»17 واجب تعالى وجود محض است و ماهیتى وراى وجودش ندارد. ملّاصدرا اصیل دانستن وجود در واجب و اعتبارى دانستن آن در ممکنات را دو قول متناقض مىخواند و از اینکه سهروردى نفس و عقول مفارقه را وجود صرف مىخواند،18 ابراز شگفتى مىکند و مىگوید: چرا وى در عین حال، اصالت و مجعولیت وجود را نفى کرده است؟!19
همچنین، در عبارات میرداماد، ملاحظه مىشود که وجود، براى تحقّق یافتن، احتیاج به حیثیت تقییدیه ندارد و تحقّق هر چیزى در خارج به وسیله وجود است. پس، سزاوارترین امر به اینکه بذاته در خارج موجود باشد «وجود» است.20
این مسئله حاکى از آن است که مقصود از اعتباریت وجود و اصالت ماهیت در کلام این بزرگان، معناى خاصّى از وجود و ماهیت است. ملّاصدرا، در توجیه نظر شیخ اشراق، اعتباریت وجود را اعتباریت مفهوم «وجود» دانسته است. مفهوم «وجود» بدیهىالتصوّر و از معقولات ثانى فلسفى است، نه وجودات خاصّهاى که در متن خارج، به تعبیر شیخ اشراق، از مراتب انوار هستند. دلایلى که شیخ اشراق درباره عدم اتّصاف ماهیت به وجود اقامه کرده است، به این معنا تأویل مىشود که در خارج، وجودْ نظیر اعراض نیست و عارض ماهیت نمىشود؛ بلکه در تأویل کلام او باید تصریح کرد که مراد او از نفى عروض وجود بر ماهیت، نفى عروض در خارج است.21
سهروردى وجود مطلق را مساوق شیئیت مطلق، وجود ذهنى را مساوق شیئیت ذهنى، و وجود خارجى را مساوق شیئیت عینى مىداند.22 از اینرو، به نظر مىرسد که مراد او از اعتباریت وجود، معناى خاصّى از وجود باشد که همان مفهوم «وجود» است. منظور وى از ماهیت ـ گاه ـ همان ذات، حقیقت، و هویت است: «لما کان الوجود اعتبارا عقلیا، فللشىء من علّته الفیاضه هویته.»23 پس، باید گفت: منظور از اعتباریت وجود، مفهوم وجود است نه حقیقت آن؛ منظور از مجعولیت ماهیت نیز ماهیت به معناى اعم، یعنى همان هویت و حقیقت شىء است، نه «ماهیت من حیث هى» (چون حکما ماهیت به این معنا را مجعول بالذّات نمىدانند.) در واقع، گویى اشتراک لفظ باعث شده تا اختلاف پیدا شود، وگرنه مقصود هر دو دسته یک چیز است.
نکته دیگر اینکه با توجه به شرایط خاصّ فکرى و فرهنگى، و نیز وجود عقاید متکلّمان (که طبق آن، قول به اعتبارى بودن ماهیت، مسئله «ثابتات ازلیه» را در پى داشت)، برخى به مجعولیت ماهیت گرویدند و از طرفى، در خصوص حقتعالى و مجرّدات، قائل به وجود صرف شدند و نتوانستند این حقیقت واضح را انکار کنند.24 همچنین، مسئله جعل و اصالت وجود یا ماهیتْ براى منسوبان به اصالت ماهیت، آنچنانکه امروزه مطرح مىشود، مطرح نبوده است و مثلاً بحث «جعل» در هیچیک از کتابهاى آنان به چشم نمىخورد. پس، این مباحث به طور جداگانه مطرح نبوده است تا به شکل کنونى به جوانب آن بپردازند.25
شیخ اشراق نیز به دلیل اینکه دیدگاه پیشینیان را مىپذیرد، در بسیارى از موارد که به مجعول بودن ماهیت و نظایر آن رأى مىدهد، جهت مباحثه و مماشات با مشّاییان متأخّر است که قائل به مجعولیت صیرورت مىباشد. شیوه نگارش شیخ اشراق در موارد فراوان این است که ابتدا در گفتوگوى با رقیب مشّایى خویش سخنى را طرح کرده، در نهایت نیز به آنچه موردنظر خود اوست اشاره مىنماید.26 شیخ اشراق در مواردى که مجعولیت و اصالت ماهیت را مىپذیرد، روى سخنش با گذشتگان و فیلسوفان پیش از خود است و در مواردى که عباراتش بیانگر مجعولیت وجود مىباشد، در پى اثبات مقصود مورد نظرش است. با این تحلیل، باید گفت که مقصود اصلى او همان مجعولیت وجود است.
در زمان میرداماد نیز بحث اصالت و جعل مطرح بوده، ولى به طور مفصّل به آن پرداخته نشده است. اگر این بحث به طور دقیق و همهجانبه مورد بررسى قرار مىگرفت، نتیجه دیگرى حاصل مىشد.
مجعولیت اتّصاف
برخى بر این باورند که اثر جعل، اتّصاف یا همان صیرورت ماهیت به وجود است. به عقیده حکیم سبزوارى، از میان حکماى مشّاء، محقّقانْ مجعولیت وجود، و غیرمحقّقان مجعولیت اتّصاف را پذیرفتهاند. اگر مراد متأخّران از اتّصافْ همان معناى نسبى و انتزاعى باشد، بطلان آن واضح است. امّا سخن آن را مىتوان به تأویل برد؛ یعنى اثر جاعلْ امرى بسیط است که عقل آن را به موصوف و صفت تحلیل مىکند که در حقیقت، همان «وجود» است.27
دلایل مجعولیت اتّصاف و نقد آن
یکى از دلایل مجعولیت اتّصافْ آن است که ملاک احتیاج به فاعل، امکان است. امکان چیزى جز کیفیت نسبت وجود به ماهیت نیست. در اینجا سه امر یعنى وجود، ماهیت و صیرورت و اتّصاف ماهیت به وجود قابل فرض است. وجود و ماهیت نیاز به علّت ندارند؛ زیرا «وجود» حقیقت عینى مىباشد و مستقل و بىنیاز از هرگونه علّتى است. «ماهیت» نیز چیزى نیست که احتیاج به علّت داشته باشد. بنابراین، اثر جاعل همین صیرورت و نسبت میان وجود و ماهیت است که از جهتى محتاج، و از جهتى غیرمحتاج مىباشد.28
ملّاصدرا در ردّ این دلیل مىگوید: معناى دقیق امکان، فراتر از معناى امکان ماهوى است که در این قول آمده و آن همان فقر وجودى است.29 انحصار امکان در امکان ماهوى، تعریفى نادرست براى امکان است. آنچه اولى و احقّ به ممکن مىباشد «امکان فقرى» است. ملاک نیازمندى به علّت، فقر وجودى است. و ماهیت چیزى جز ساخته ذهن نیست.
دلیل دیگر اینکه اگر ماهیت مجعول بالذّات باشد، تقدّم ماهیت بر لوازمش باید از سنخ تقدّم در وجود باشد؛ امّا تقدّم ماهیت بر لوازمش از سنخ هیچکدام از تقدّمهاى مشهور نیست. پس، ماهیتْ مجعول بالذّات نیست.30 در نقد این دلیل، گفته مىشود: سبق ماهیت بر وجود، نوع دیگرى از سبق است که از آن به سبق بالماهیه یا بالتجوهر تعبیر مىشود. ذاتیات ماهیت دو گونه تقدّم بر ماهیت دارند: 1. تقدّم بالماهیه (یعنى در مقام تقرّر ماهوى، جنس و فصل بر ماهیت مقدّم هستند؛ زیرا در تحلیل عقلى، ابتدا ذاتیات و بعد ذات تقرّر پیدا مىکند.) 2. تقدّم بالطبع (یعنى از لحاظ وجود، اوّل ذاتیات محقّق مىگردد بعد ذات؛ یعنى ذاتیات به لحاظ خارج، علّت مادّى و صورى تحقّق ذات مىباشند.31) تقدّم بالتجوهر و تقدّم بالطبع دو اعتبار و لحاظ مختلفاند که اثبات یکى از آن دو، منافاتى با دیگرى ندارد.
دلیل دیگر اینکه هرگاه شىء عین هستى باشد، سلب وجود از آن مطلقا محال است؛ ولى در ممکن که نسبتش با وجود و عدم مساوى است، اگر مقیّد به وجود در نظر گرفته شده باشد، نمىتوانیم ذات و ذاتیات را از آن سلب کنیم. امّا، اگر شىء ممکنْ معدوم باشد، در حال عدم، مىتوانیم ذات و ذاتیات را از آن سلب کنیم. پس، مدار نیاز شىء ممکن به جاعلْ همان موجود شدن ماهیت یعنى صیرورت مىباشد.32 نقد دلیل مذکور این است که معدوم از آن جهت که معدوم است، از ذات خود سلب مىگردد؛ ولى ممکن را چه در حال وجود و چه در حال عدم، نمىتوان از خودش سلب کرد. اینکه وجود را اعتبار نکنیم، به معناى اعتبار عدم نیست. پس، این سخن که ماهیات ممکن ـ بدون وجود ـ حتى بر خودشان صدق نمىکنند، پذیرفته نیست. حمل ذات و ذاتیات بر موضوع، در ظرف وجود امکانپذیر است.33
ملّاصدرا چند ایراد دیگر بر مجعولیت اتّصاف وارد مىکند، از جمله اینکه مىگوید: اتّصاف یک شىء به صفتى، اگرچه فرع بر ثبوت صفت نیست، فرع بر ثبوت موصوف مىباشد. در این صورت، لازم مىآید که ماهیت، قبل از اتّصافش به وجود، موجود باشد. ثبوت ماهیت، یا به همین وجود است (که تقدّم شىء بر خود و تحصیل حاصل لازم مىآید) یا به وجود دیگرى است. در این صورت، نقل کلام به آن وجود سابق مىکنیم که موجب تسلسل است. به علاوه، اتّصاف ـ به هر صورت که باشد ـ امرى اعتبارى است؛ در صورتى که مجعول بالذّات باید امرى حقیقى باشد.34
حاصل آنکه بعضى از این دلایل مبتنى بر مسائلى مانند امکان ماهوى، و بعضى نیز در پى ردّ مجعولیت ماهیت هستند. با توجه به اثبات اصالت وجود، جایى براى هیچکدام از این دلایل باقى نمىماند.
مجعولیت وجود
مشّاییان، ملّاصدرا و برخى عرفا از معتقدان به مجعولیت وجود هستند. در آثار حکماى مشّایى، اصالت و تشکیک در وجود قابل استنباط است. آنان موجودات را حقایق متباین به تمام ذات مىدانند که به جعل بسیط، از ناحیه جاعل صادر شدهاند.
از نظر ابنسینا، چیزى که وجودش همواره از ناحیه غیر است، نمىتواند بسیطالحقیقه باشد؛ زیرا آنچه مربوط به ذات شىء مىباشد غیر از آن چیزى است که از ناحیه غیر افاده مىگردد. پس، هویّت چنین موجودى مرکّب از دو حیثیت است: 1) حیثیت ناشى از ذات؛ 2) حیثیت ناشى از غیر. بنابراین، به جز واجب تعالى که عارى از قوّه بوده و بسیطالحقیقه است، سایر موجوداتْ ترکیبى از وجود و ماهیت مىباشند.35
استنباط ملّاصدرا از این عبارت چنین است که آنچه از ناحیه غیر افاده مىگردد امرى وراى ماهیت است و آن، چیزى غیر از وجود نیست.36 بهمنیار شاگرد ابنسینا نیز معتقد است: فاعل هرگاه وجودى را افاده مىکند، در واقع، حقیقت و هویت آن را افاده مىکند که همان موجودیت اوست. پس، وجود شىء همان است که در اعیان است، نه چیزى که تحقّق خارجى به واسطه آن صورت گیرد.37 این گفتار شامل دو مطلب مهم است: یکى اینکه فاعل وجود را افاده مىکند؛ وجود نیز به جعل بسیط مجعول است. دیگر آنکه ذاتیات شىء جعل جداگانهاى علاوه بر جعل بسیط ندارند، بلکه با همان جعل بسیط موجود مىگردند.38
عبارت دیگر ابنسینا این است که: حقتعالى ماهیت ندارد و وجود از ناحیه او به موجوداتى که داراى ماهیت هستند، افاضه مىگردد.39 از این عبارت، معلوم مىگردد که افاضه جاعل و جعل جاعل، وجود بالذّات است. ابنسینا در تعلیقات، ضمن تقسیم وجود و عینالفقر بودن وجود، مجعولیت وجود را چنین بیان مىکند: وجود دو قسم است: یکى وجود مستفاد از غیر و متّکى به غیر که تعلّقش به فاعل، ذاتى و مقوّم آن مىباشد؛ این وجود هرگز نمىتواند مستقل و بىنیاز از فاعل گردد. و دیگرى وجود مستغنى از غیر و متّکى به ذات خود که بىنیازى از غیر، ذاتى آن است؛ این نوع وجود اختصاص به واجبالوجود بالذّات دارد.40 فقر ممکن عین هستى اوست، چه اینکه غناى واجب عین وجود اوست.41 در صورتى مىتوان گفت: وجود، عین فقر و عین ربط به علّت است که عین تحقّق و مفاض از ناحیه علّت باشد.
دیدگاه حکمت متعالیه در زمینه مجعولیت وجود
از آنجایى که ملّاصدرا و پیروانش قائل به اصالت وجود هستند، بدیهى است که در مسئله جعل نیز مجعولیت وجود را پذیرفته باشند. ملّاصدرا معتقد است: وجود در خارج عینیت دارد و مجعول بالذّات است؛ ماهیت به واسطه اتّحادش با وجود، بالعرض، متّصف به این حکم مىشود. رابطه وجود و ماهیت همان رابطه حاکى و محکى است؛ یعنى ماهیت در ذهن، حکایت از وجود عینى مىکند.42 فاعل بالذّات و مجعول بالذّات هر دو وجود است. مجعولیت عین فقر و نیاز به علّت است و وابستگى معلول به علّت، از جهت این است که وجودش غیرمتّصل و غیرقائم به ذات است.43 ملّاصدرا ذات حق را فوق جعل، و ماهیات را دون جعل قرار مىدهد.44
نفى مجعولیت ماهیت45
اگر ماهیت بحسب جوهر و ذات خود محتاج جاعل باشد، در این حالت، در حدّ ذات و نفس خود متقوّم به جاعل است و جاعل در قوام ذات آن معتبر و مأخوذ مىباشد؛ به گونهاى که نمىتوان آن را بدون جاعل تصوّر کرد (حال آنکه ماهیات بسیارى را با تعاریف و حدودشان تصوّر مىکنیم، امّا در وجودشان شک داریم؛ چون ماهیات جز خودشان چیز دیگرى نیستند.) امّا اگر ماهیت در ذات خود متقوّم به علّت و نیازمند به آن باشد، تصوّر مجرّد ماهیت و بدون لحاظ اجزاى متقوّم آن محال است.46 همچنین اگر ماهیت در حدّ نفس خود مجعول باشد، مفهوم مجعول باید به حمل اولىِ ذاتى ـ و نه به حمل شایعِ صناعى ـ بر ماهیت حمل شود. لازمه این قول آن است که اثر جاعلْ مفهوم مجعول باشد، نه مفهوم دیگرى؛ زیرا هر مفهومى با مفهوم دیگر مغایرت دارد و حمل ذاتى جز بین مفهوم و خودش یا بین مفهوم و حدّش، قابل تصوّر نیست.47
مجعولیت وجود
برهان عرشى ملّاصدرا بر مجعول بودن وجود این است که طبق اصل سنخیت علّت و معلول، هر معلولى نمىتواند از هر علّتى به وجود بیاید. از این گذشته، در مورد واجبالوجود، همه مىپذیرند که ذات حق، وجود محض است و ماهیت ندارد. بنابراین، آن چیزى هم که از خداوند صادر مىگردد باید وجود اشیا باشد، نه ماهیات آنها؛ زیرا، میان وجود و ماهیت، سنخیتى وجود ندارد. پس، متعلّق جعل ـ اوّلاً و بالذّات ـ وجود است.48
ملاک مجعولیت
امرى که مجعول واقع مىشود، باید عین ربط به جاعل خود باشد؛ وگرنه مناسبتى میان آنها نخواهد بود. بنابراین، ملاک معلولیت و مجعولیت، عین ربط بودن معلول و مجعول به علّت و جاعل خویش است.49 ماهیت بنابر اتّفاق حکما، به لحاظ ذات خود (و جداى از وجودى که عارض آن شده است)، هیچ حکمى ندارد؛ نه موجود است و نه غیرموجود، نه واحد است و نه کثیر، و نه رابط است و نه مستقل. در نتیجه، ماهیت متّصف به ملاک مجعولیت نیست.
این استدلال تنها مجعولیت ماهیت را نفى مىکند و مجعولیت بالذّات وجود را اثبات نمىکند، چون قول به اتّصاف نیز وجود دارد. اثبات مجعولیت وجود منوط به نفى مجعولیت اتّصاف نیز هست. به همین جهت، باید گفت: اتّصاف، در واقع، نسبت میان ماهیت و وجود است؛ این نسبت، یک امر اعتبارى است، و حال آنکه مجعول بالذّات باید امر حقیقى باشد. در نتیجه، اتّصاف ماهیت به وجود نیز مجعول بالذّات نیست.
پس، با نفى مجعولیت ماهیت و اتّصاف، وجود به عنوان متعلّق جعلْ به اثبات مىرسد. استدلال ملّاصدرا، در قالب قیاس استثنایى (و با ملاک عینالربط بودن مجعول)، بر نفى مجعولیت ماهیت چنین است: «لو کانت الماهیة بحسب جوهرها مفتقرة الى الجاعل... لایمکن تصوّرها بدونه، ولیس کذلک.»50 اگر ماهیت مجعول باشد، پس باید بدون جاعل تصوّر نشود؛ زیرا ملاک مجعولیتْ عینالربط بودن است. و معناى عینالربط بودن همین است که بدون علّت و جاعل، امکان تصوّر آن نیست؛ در حالى که ماهیت، بدون لحاظ جاعل و علّت، قابل تصوّر است (زیرا ماهیت به لحاظ ذات، چیزى جز خودش نیست.)
تحلیل معناى جعل و نفى مجعولیت ماهیت
جاعل و مجعول باید بالذّات باشند تا محذور تسلسل پدید نیاید. همچنین، لازم است که جاعل بالذّاتْ غنى محض، و مجعول بالذّاتْ فقیر محض باشد؛ زیرا اگر جاعل بالذّات غنى محض نباشد، در ذات آن، غنا نخواهد بود و در نتیجه به غنى محتاج مىشود. و اگر مجعول بالذّات فقیر محض نباشد، به لحاظ ذات خود بىنیاز از جاعل خواهد بود51 و این خلاف فرض است. پس، مجعول باید عین ربط به جاعل باشد. حال اگر ماهیت عین ربط و فقر به جاعل باشد، این فقر، فقر وجودى نیست؛ بلکه فقر ماهوى است. فقر ماهوى تحت مقوله اضافه است؛ زیرا میان مجعول بالذّات و جاعل بالذّات، ارتباط معنوى برقرار است52 و یکى مستلزم دیگرى است. در این صورت، تمام ماهیات جوهرى و عرضى در مقوله عرضىِ اضافه مندرج خواهند بود؛ لذا جوهرى نخواهیم داشت و ماهیات عرضى بدون موضوع باقى مىمانند که این امر محال است. تقریر ملّاصدرا چنین است: «لو تحقّقت الجاعلیة و المجعولیة بین الماهیات، لزم أن تکون ماهیة کلّ ممکن من مقولة المضاف و واقعة تحت جنسه، و اللازم باطل بالضرورة.»53
مناقشه در کلام ملّاصدرا
ملّاصدرا با استفاده از عینالربط بودن مجعول بالذّات، بر مجعول نبودن ماهیت استدلال مىکند. او در اسفار، با استفاده از همین مقدّمه، بر نفى مجعولیت اتّصاف و صیرورتْ اقامه برهان مىکند و معتقد است: صیرورت یا اتّصاف و مانند آن، نقش مرآتى دارند و در ضمنِ طرفین خود، قابل تصوّر هستند؛ و بنابراین، به طور مستقل، متعلّق جعل واقع نمىشوند؛ بلکه تعلّق آنها به جاعل، تبعى و بالعرض است.54
اشکال این است که اگر اتّصاف به دلیل اندراج در ضمن طرفینْ داراى معناى حرفى بوده و جعل آن تبعى است، پس تمام وجود ممکنات ـ که مطابق برداشت حکمت متعالیه، عین ربط به واجب تعالى هستند ـ از قبیل معانى حرفى بوده و جعلشان تبعى است. بدین ترتیب، تمام تلاش ملّاصدرا براى اثبات مجعولیت بالذّات وجود بىحاصل خواهد بود. امام خمینى قدسسره نیز مىفرماید: وجود عام، چون صرف ربط و داراى معناى حرفى است، مشمول هیچ حکمى نمىگردد. به همین خاطر، ذوق تألّه اقتضا مىکند که ماهیات مجعول باشند. از اینرو، نسبت مجعولیت به وجودْ باطل است.55
برخى احتمال دادهاند که این کلام در مقام حلّ اشکال مذکور برآمده باشد؛ از اینرو، گفتهاند:
بر بیان فوق، چند نکته وارد است:
اوّل: اگر «وجود» حکمپذیر نیست، پس در مورد آن نمىتوان بر اساس شکل اوّل برهان تشکیل داد و گفت: وجود صرف ربط است، و ربط حکمپذیر نیست، پس وجود حکمپذیر نیست.
دوم: اگر «وجود» حکمپذیر نیست، همانطور که به مجعول بودن آن نمىتوان حکم کرد، بر اصیل بودن آن نیز نمىتوان حکم نمود و بدین ترتیب، نمىتوان بین حکم به اصالت وجود و مجعول نبودن آن جمع کرد.56
در این مورد، باید توجه داشت که ملّاصدرا، در پایان بحث علّیت و تحلیل آن، ماسوى اللّه را عین وابستگى و ربط به ذات واجب و مستقل مىداند. آنچه او در اینباره اشاره کرده است عین معانى حرفى نیست؛ بلکه رابط بودن وجود ممکنات از جهاتى با معناى حرفى تفاوت دارد، به همین جهت حکم واحد ندارند. معناى حرفى قائم به طرف واحد نیست، بلکه مستلزم دو طرف است. از این جهت است که رابط در قضایاى منطقى را داراى معناى حرفى دانستهاند؛ زیرا در ضمنِ موضوع و محمول شکل گرفته است. حروف در بحثهاى ادبى نیز همین حالت را دارند؛ به عنوان مثال، دو حرف «از» و «به» از یک طرف به لفظ دال بر مبدأ، و از طرف دیگر به لفظ دال بر مقصد قیام دارند، در غیر این صورت معنایى افاده نخواهند کرد. در این موارد، اضافهاى از نوع اضافه مقولى میان طرفین حاکم است. امّا در بحث رابط بودن وجود ممکنات و ماسوى اللّه، اضافه اشراقى وجود دارد که منحصر به طرف واحد است؛ حتى ملّاصدرا ترجیح داده است که آن را با تعبیراتى همچون تجلّى، تشأن و مانند آن بیان کند.57
آنچه ملّاصدرا به نفى مجعولیت آن حکم کرده است، اتّصاف یا صیرورت است. اتّصاف، قیام به دو طرف دارد؛ به همین جهت، با تعبیر «اتّصاف یا صیرورت ماهیت به وجود» بیان مىشود. اینجاست که احکام تابع طرفین مىگردد. پس، صحیح است که گفته شود: جعل اتّصاف یا صیرورت، جعل تبعى است. نتیجه آنکه رابط بودن وجود ممکنات میان دو طرف شکلنگرفتهاست تا حکماضافاتمقولى را داشته باشد و متعلّق جعل نباشد.
وجود عامّى که در کلام امام خمینى قدسسره آمده است از اصطلاحات خاصّ عرفان است و با آنچه در حکمت متعالیه به اصالت آن حکم مىشود، متفاوت است؛ زیرا مطابق فرمایش ایشان، هیچ حکمى بر این وجود عام بار نمىشود، در حالى که ملّاصدرا تمام احکام را اصالتا از آن وجود مىداند.58
جعل تألیفى و بسیط
مرحوم سبزوارى عقیده دارد که چون وجود به رابط و نفسى تقسیم شده است، جعل هم به موازات آن به جعل تألیفى و بسیط تقسیم مىشود. متعلّق جعل بسیط، وجود نفسى، و متعلّق جعل تألیفى، وجود رابط است. این سخن از دو جهت قابل مناقشه است:
جهت اوّل: مطابق اصالت وجود که مذهب مرحوم سبزوارى نیز مىباشد، حقیقت ایجاد در جعلْ عین حقیقت وجود است. حقیقت وجود امر واحد است. بنابراین، ممکن نیست که ما حقیقت ایجاد را به دو قسم ایجاد فىنفسه و ایجاد فىغیره تقسیم کنیم؛ «زیرا هر ایجادى را در نظر بگیریم، حقیقتش رابط است. پس، دو نوع ایجاد نمىتوانیم داشته باشیم و بنابر اینکه وجود مجعول است و وجود عین ایجاد است، چنین به نظر مىرسد که ما دو نحوه جعل و دو نحوه وجود و دو نحوه ایجاد نداریم.»59
جهت دوم: نظر نهایى ملّاصدرا در تقسیم وجود به رابط و مستقل این است که تنها ذات احدیت مستقل است و وجود جمیع ممکنات از قبیل روابط نسبت به وجود حقتعالى مىباشد.60 بر این اساس، تقسیم جعل به بسیط و تألیفى فاقد معنا خواهد بود؛ زیرا وى متعلّق جعل بسیط را وجود نفسى مىانگارد، امّا حکمت متعالیه مصداق وجود نفسى را منحصر در ذات احدیت مىداند. مطابق تقسیم حکیم سبزوارى از جعل، متعلّق جعل بسیط ذات حق خواهد بود. البته، به مناسبتى، او وجود نفسى جواهر را در مقایسه میان خود موجودات ممکن مطرح کرده61 و سخن وى در خصوص تقسیم جعل به بسیط و تألیفى، بر همین مبنا شکل گرفته است. امّا تمام ممکنات اعم از جواهر و اعراض، در قیاس با ذات اوّل تعالى، چیزى جز روابط محض نیستند. بنابراین، جعل تنها مربوط به وجودات رابط است؛ در این صورت، جعل بسیط نخواهیم داشت.
ملّاصدرا در بحث علّیت یک گام فراتر رفته و ماسوى اللّه را شئونات و تجلّیات ذات حق دانسته است؛ به طورى که حقیقت جز یکى نیست و بقیه اطوار و حیثیات آن هستند.62 بر این اساس، علّت و معلول هم به معناى حقیقى نخواهیم داشت؛ همینطور، اصل جعل نیز منتفى خواهد شد. «علّت و معلول» و «جاعل و مجعول» مستلزم وجود دو طرف است تا یکى جاعل یا علّت، و دیگرى مجعول یا معلول نامیده شود؛ امّا بنابر وحدت شخصى وجود، جز یک طرف (آنهم ذات حق) باقى نمىماند تا متّصف به عنوان مجعولیت و معلولیت شود.63
نتیجه گیرى
دستگاههاى مختلف فلسفى در حوزه اسلام، هرکدام بر اساس مبناى فلسفى خویش به شکلى در تعیین متعلّق جعل بحث کردهاند. قدما که به گونه مستقل به متعلّق جعل نپرداختهاند، زوایاى بحث را به تفصیل متمایز نساختهاند؛ به همین علّت، در آثار آنان، پراکندگى و اختلاف مشاهده مىشود. هرچند ملّاصدرا دوگانگى در گفتار امثال شیخ اشراق را حمل به تناقضگویى کرده است، امّا در توجیه اینگونه اختلاف مىتوان به شرایط خاصّ فکرى و مماشات با حکماى دیگر به منظور نقّادى اشاره کرد. در حکمت صدرایى، این بحث اوج بیشترى مىگیرد و در قالب مبانى خاصّ خود، از جمله اصالت وجود، بساط مجعولیت ماهیت و اتّصاف برچیده مىشود. در گام بعدى، با تأثیرپذیرى از عرفا و غلبه وحدت وجود، وجود به رابط و مستقل تقسیم مىشود. در این صورت، وجود استقلالى تنها از آن ذات حقتعالى است و سایرین روابط محض خواهند بود. وجودات وابسته، به دلیل نداشتن هویّت مستقل، متعلّق جعل واقع نمىشوند و به مثابه سایه، تنها حاکى از صاحب سایهاند.
......................................................................................................... منابع
ـ آشتیانى، سید جلالالدین، هستى از نظر فلسفه و عرفان، چ سوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376.
ـ ابنسینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، چ دوم، قم، مکتبهالاعلام الاسلامى، 1411ق.
ـ ـــــ ، الشفاء (الاهیات)، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، مکتبهالاعلام الاسلامى، 1376.
ـ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، تصحیح و تعلیق مرتضى مطهّرى، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
ـ تهانوى، محمّدعلى، کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، بیروت، مکتبه لبنان، 1996م.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحیق مختوم، چ دوم، قم، اسرا، 1382.
ـ ـــــ ، شرح حکمت متعالیه، تهران، الزهراء، 1368.
ـ حسنزاده آملى، حسن، رساله جعل، ترجمه ابراهیم احمدیان، قم، قیام، 1378.
ـ رازى، فخرالدین، المباحث المشرقیه فى علم الاهیات و الطبیعیات، بیروت، دارالکتب العربى، 1410ق.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، تعلیقات اسفار اربعه، چ سوم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1981م.
ـ ـــــ ، شرحالمنظومه، تصحیح حسن حسنزاده آملى، تهران، ناب، 1416ق.
ـ سجادى، سیدجعفر، فرهنگ علوم عقلى، تهران، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، 1361.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنّفات شیخ اشراق، تصحیح هانرى کربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ شکر، عبدالعلى، وجود رابط و مستقل در حکمت متعالیه، قم، بوستان کتاب، 1389.
ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1385.
ـ مطهّرى، مرتضى، شرح منظومه، تهران، حکمت، 1360.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمّدبن ابراهیم شیرازى)، الشواهد الربوبیة، به اهتمام سید جلالالدین آشتیانى، چ دوم، مشهد، مرکز نشر دانشگاهى، 1360.
ـ ـــــ ، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، چ سوم، بیروت، دارالاحیاء الثراث العربى، 1981م.
ـ ـــــ ، المشاعر، به اهتمام هانرى کربن، چ دوم، تهران، کتابخانه طهورى، 1363.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، تعلیقات على فصوص الحکم و مصباح الانس، تهران، مؤسسه پاسدار اسلام، 1406ق.
ـ میرداماد، محمّدباقر، قبسات، به اهتمام مهدى محقق و دیگران، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1367.
ـ ـــــ ، مصنّفات میرداماد، به اهتمام عبداللّه نورانى، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1385.
* استادیار گروه فلسفه دانشگاه شیراز. alishokr67@gmail.com
** کارشناسى ارشد فلسفه و کلام اسلامى، دانشگاه شیراز. دریافت: 1/12/89 ـ پذیرش: 22/3/90.
1ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة فى الاسفارالعقلیة الاربعة، ج 1، ص 403.
2ـ عبدالعلى شکر، وجود رابط و مستقل در حکمت متعالیه، ص 197.
3ـ «جعل» در لغت داراى معانى مختلفى از جمله: نسبت دادن، شرط قرار دادن، انداختن و... است؛ ولى در اصطلاح فلسفى عبارت است از: تأثیر علت و افاضه آن بر معلول. پس جعل در حقیقت اثر خاصّ جاعل است ر.ک: سیدجعفر سجادى، فرهنگ علوم عقلى، ص 195.
4ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 399؛ نیز، ر.ک: محمدعلى تهانوى، کشّاف اصطلاحاتالفنون و العلوم، ج 1، ص 567.
5ـ حسن حسنزاده آملى، رساله جعل، ترجمه ابراهیم احمدیان، ص 28.
6ـ محمّدباقر میرداماد، قبسات، به اهتمام مهدى محقّق و دیگران، ص 72.
7ـ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، تصحیح هانرى کربن، ج 2، ص 186.
8ـ ر.ک: محمّدباقر میرداماد، قبسات، ص 67.
9ـ ر.ک: حسن حسنزاده آملى، همان، ص 30ـ31.
10ـ محمّدباقر میرداماد، مصنّفات میرداماد، به اهتمام عبداللّه نورانى، ج 2، ص 11.
11ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 406.
12ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، بخش پنجم، ص 349.
13ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 1، ص 156، 301 و 364؛ ج 2، ص 186.
14ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 38.
15ـ فخررازى نیز وجود را امرى اعتبارى مىداند که به خودى خود و قطعنظر از اعتبار و لحاظ دیگر امور، به هیچ حکمى متّصف نمىشود؛ امّا ماهیت چون امر حقیقى و اصیل است، به خودى خود به چنین اوصافى متّصف مىشود فخرالدین رازى، المباحثالمشرقیه، ج 1، ص 133.
16ـ ملّاصدرا، المشاعر، به اهتمام هانرى کربن، ص 37.
17ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 1، ص 35.
18ـ ملّاصدرا معتقد است: سهروردى این تعبیر را در آخر تلویحات بیان کرده است. امّا در تلویحات، به این شکل وجود ندارد؛ هرچند در جاهاى دیگر مشابه آن آمده است ر.ک: شهابالدین سهروردى، همان، ج 1، ص 186ـ190.
19ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 173.
20ـ محمّدباقر میرداماد، مصنّفات، ص 119ـ120.
21ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، بخش پنجم، ص 370ـ371.
22ـ شهابالدین سهروردى، همان، ج 1، ص 200.
23ـ همان، ج 2، ص 186.
24ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، تصحیح حسن حسنزاده آملى، ج 2، ص 226.
25ـ عبدالرسول عبودیت، درآمدى بر نظام حکمت صدرایى، ج 1، ص 78ـ79.
26ـ ملّاصدرا نیز چنین روشى دارد.
27ـ ملّاهادى سبزوارى، شرحالمنظومه، ج 2، ص 228.
28ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 404.
29ـ همان؛ ملّاصدرا، الشواهدالربوبیة، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص 74.
30ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 403.
31ـ همان، ص 404.
32ـ همان.
33ـ همان، ص 405.
34ـ همان، ص 415.
35ـ ابنسینا، الشفاء الهیات، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ص 61.
36ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 421.
37ـ بهمنیاربن مرزبان، التحصیل، تصحیح و تعلیق مرتضى مطهّرى، ص 283ـ284.
38ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، بخش پنجم، ص 387.
39ـ ابنسینا، الشفاء الالهیات، ص 370.
40ـ ابنسینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، ص 178ـ179.
41ـ عبداللّه جوادى آملى، شرح حکمت متعالیه، ج 6، بخش اول، ص 263.
42ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 2، ص 235.
43ـ همو، المشاعر، ص 52.
44ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 263.
45ـ ملّاصدرا در مجموع هشت شاهد در نفى مجعولیت ماهیت ذکر مىکند ر.ک: همو، المشاعر، ص 39ـ44.
46ـ همان، ص 38.
47ـ همان، ص 39.
48ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 414.
49ـ سید جلالالدین آشتیانى، هستى از نظر فلسفه و عرفان، ص 111.
50ـ ملّاصدرا، المشاعر، ص 37.
51ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، بخش پنجم، ص 436.
52ـ ملّاصدرا، المشاعر، ص 42.
53ـ همان.
54ـ همو، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 396و397.
55ـ سیدروحاللّه موسوى خمینى، تعلیقات بر فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 288.
56ـ عبداللّه جوادى آملى، رحیق مختوم، ج 1، بخش پنجم، ص 451و452.
57ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 2، ص 300.
58ـ عبدالعلى شکر، همان، ص 203.
59ـ مرتضى مطهّرى، شرح منظومه، ج 1، ص 215.
60ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 1، ص 329.
61ـ ملّاهادى سبزوارى، تعلیفات اسفار اربعه، ج 1، ص 81.
62ـ ملّاصدرا، الحکمهالمتعالیة، ج 2، ص 300.
63ـ عبدالعلى شکر، همان، ص 204.