علمگرایی انسانمحور کانت
نگرش کانت به علم، به ویژه علم تجربی و پیشرفتهای فزاینده آن و سپس تبیین و نقّادی مابعدالطبیعه بر این اساس، پس از او تأثیرات گستردهای داشته است که هنوز هم ادامه دارد.
در این فرایند، کانت معیارهای علم یقینی را، که متأثر از علوم تجربىاند، در امکان صدور حکم تألیفی، تجربی بودن، محدودیت در عرصه تجربه و مانند آن ذکر کرده و مابعدالطبیعه و دین را از حوزه یقین علمی خارج ساخته است. از سوی دیگر، کانت از ادامهدهندگان خط فکر انسانمحوری (سوبژکتیویسم) در غرب است و تا حدّی آن را به اوج رسانده. در نتیجه این امر، انسان کانتی ضمن محدود شدن در عرصه عالم پدیدار، تنها خود را محور هستی و حقیقت مىپندارد که با محرومیت از مابعدالطبیعه عقلانی، تلاش دارد برای خود، اخلاق و دین مورد نظر را وضع نماید. ویژگی این اخلاق آن است که صرفا یک اخلاق انسانی و تنها در خدمت خواستها و تمایلات انسان قرار دارد و از هرگونه معیار و ارزشهای الهی تهی است. این ویژگی در نگرش دینی کانت نیز تداوم مىیابد، تا آنجا که او اخلاق را اساس دین دانسته و برای انسانها دین اخلاقی عقلانی تهی از مبدأ الهی تجویز کرده است. این همان انسانی کردن حقایق الهی و راززدایی از هستی توسط کانت و مهمترین نتیجه آن نسبىگرایی است.
Article data in English (انگلیسی)
علمگرایی انسانمحور کانت
و تأثیرات آن بر نظریه اخلاقی و دینی او
قدرتاللّه قربانی416
چکیده
نگرش کانت به علم، به ویژه علم تجربی و پیشرفتهای فزاینده آن و سپس تبیین و نقّادی مابعدالطبیعه بر این اساس، پس از او تأثیرات گستردهای داشته است که هنوز هم ادامه دارد.
در این فرایند، کانت معیارهای علم یقینی را، که متأثر از علوم تجربىاند، در امکان صدور حکم تألیفی، تجربی بودن، محدودیت در عرصه تجربه و مانند آن ذکر کرده و مابعدالطبیعه و دین را از حوزه یقین علمی خارج ساخته است. از سوی دیگر، کانت از ادامهدهندگان خط فکر انسانمحوری (سوبژکتیویسم) در غرب است و تا حدّی آن را به اوج رسانده. در نتیجه این امر، انسان کانتی ضمن محدود شدن در عرصه عالم پدیدار، تنها خود را محور هستی و حقیقت مىپندارد که با محرومیت از مابعدالطبیعه عقلانی، تلاش دارد برای خود، اخلاق و دین مورد نظر را وضع نماید. ویژگی این اخلاق آن است که صرفا یک اخلاق انسانی و تنها در خدمت خواستها و تمایلات انسان قرار دارد و از هرگونه معیار و ارزشهای الهی تهی است. این ویژگی در نگرش دینی کانت نیز تداوم مىیابد، تا آنجا که او اخلاق را اساس دین دانسته و برای انسانها دین اخلاقی عقلانی تهی از مبدأ الهی تجویز کرده است. این همان انسانی کردن حقایق الهی و راززدایی از هستی توسط کانت و مهمترین نتیجه آن نسبىگرایی است.
کلیدواژهها: تجربه، انقلاب کوپرنیکی، اراده، تکلیف، انسانمحوری، انسانی شدن، فضیلت، سعادت، دین.
مقدّمه
در دوره جدید، دو پدیده مهم با هم ارتباط و همبستگی ذاتی مىیابند: اول توجه فوقالعاده به علوم ریاضی و فیزیکی، بخصوص علوم تجربی، که از آن مىتوان به «علمگرایی» تعبیر کرد؛ چراکه علم تجربی و اصول آن، معیار حقّانیت و حقیقت گردیده است و ارزش علوم دیگر نیز بر پایه آن سنجیده مىشود. دوم تغییر نسبت انسان با هستی و خدا است که از جمله نتایج آن، محوریت یافتن انسان در نسبت با جهان و خدا است. این امر هرچند از سوی دکارت از بعد فلسفی آغاز گردید، اما به نحوی اوج آن در فلسفه کانت مشاهده مىگردد.
بنابراین، در فلسفه کانت، چند امر مهم وجود دارند: اول تعیین حدود شناسایی انسان؛ دوم تثبیت اصول و پایههای علم تجربی و ریاضی؛ سوم ردّ امکان مابعدالطبیعه؛ و چهارم تفسیر اخلاق و دین براساس اصول علم تجربی و دیدگاه انسانمحوری. در نتیجه این طرح، اولاً، شناسایی انسان به عالم تجربه محدود مىشود. ثانیا، معیار حقیقت تنها از همین طریق قابل حصول مىگردد. ثالثا، انسان مبنای حقّانیت و تفسیر هستی و حقایق آن، از جمله خدا، اخلاق و دین مىشود که نتیجه اینها، انسانی شدن امور الهی و راززدایی از حقایق هستی و تبدیل شدن جهان به جهانی راززدایی شده است.
از اینرو، در این مقاله ضمن تبیین اصول و ویژگىهای علم کانتی و بررسی مصادیق آن، تلاش شده است تا تسلّط و تأثیرگذاری این دیدگاه علمی همراه با نگرش انسانمحور کانت بر فلسفه اخلاق و دین او نشان داده شود و تأثیرات بعدی آن نیز ملاحظه شود.
ویژگىهای علمگرایی کانت
در دید کانت، تفکیک علم از غیر علم، بخصوص مابعدالطبیعه، دارای اهمیت خاصی است. از اینرو، او تلاش دارد صفاتی را مختص علم بیابد یا وضع کند که در مابعدالطبیعه امکان اطلاق صفت بر آنها وجود نداشته است تا از این طریق، ابطال دعاوی طرفداران مابعدالطبیعه آشکار گردد. برای این منظور، او به «حکم» اهمیت خاصی مىدهد؛ زیرا در احکام محمولی به موضوعی نسبت داده مىشود که امکان خطا در آنها وجود دارد.
بنابراین، برای شناخت ماهیت و ویژگىهای علم از دید کانت، باید دیدگاه او را درباره احکام به طور کلی و احکام تألیفی پیشین به طور خاص بررسی کنیم؛ چراکه اولین معیار و اصل کانتی علم، همان امکان صدور احکام تألیفی پیشین در آن است.
1. امکان احکام تألیفی پیشین
مىتوان گفت: آغاز معرفتشناسی کانت، بر ردّ ادعاهای مابعدالطبیعه عقلی وی به منظور شناخت حقایق جهان و ارزیابی قوای شناسایی انسان متمرکز است. او برای اجرای این طرح، در منطق استعلایی خود، از میان حکم، قضیه، استقرا و مانند آن، به حکم توجه دارد؛ زیرا بر آن است که تنها در حکم، محمول به موضوعی نسبت داده مىشود که مىتواند صادق یا کاذب باشد.417 اوسپس احکام را به «پیشین» و «پسین» و هر یک از آنها را نیز به «تحلیلی» و «ترکیبی» تقسیم مىکند. از این میان دو حکم، تحلیلی پیشین و ترکیبی (تألیفی) پیشین مورد نظر کانت است؛ زیرا در احکام تحلیلی پیشین، که مقدّم بر تجربهاند، محمول در مفهوم موضوع مندرج است و از اینرو، صدور اینگونه احکام، حکم و تألیف جدیدی دربر ندارد، در حالی که در احکام تألیفی پیشین، محمول در مفهوم موضوع مندرج نیست و از اینرو، صدور این احکام ایجاد یک حکم، تألیف و در نهایت، معرفت جدیدی است؛ زیرا «محمول» چیزی است که از خارج به موضوع نسبت داده شده و تألیف جدیدی حاصل مىشود.418 از اینرو، این احکام برای کانت به منظور تعیین معیار علم و علمی بودن دانشها و معارف بشری اهمیت خاص مىیابند، تا آنجا که او حقّانیت و اعتبار ریاضیات، فیزیک، اخلاق و حتی مابعدالطبیعه را با معیار احکام تألیفی پیشین مورد بررسی قرار مىدهد.
کانت برای احکام تألیفی پیشین دو ویژگی اساسی در نظر مىگیرد: کلّیت و ضرورت. وی بر آن است که آنچه موجب مىشود تمام قضایای پیشین ـ به معنای وسیع ـ ضروری باشند، تأثیر این قضایا در همه تفکرات ما درباره امور واقع و بخصوص تفکرات علمی است.419 به بیان دیگر، اصول و واقعیات موجود بر اساس احکام تألیفی پیشین، هم با واقعیت عینی عالم خارج مطابقت دارند و هم با ساختار ذهنی و عقلانی ما؛420 یعنی معقول هستند. بدینروی، مىتوان گفت: از نظر کانت، حکم تألیفی پیشین محل تلاقی امور عینی با امور ذهنی است؛ یعنی تطابق واقعی بین امور عینی با مفاهیم ذهنی ما تنها با صدور احکام تألیفی پیشین واقعیت مىیابد که این امر به طور کامل، در فیزیک نیوتن وجود دارد. بنابراین، کانت مىگوید: کلّیت و ضرورت، که صفات ممیّزه احکام تألیفی پیشین هستند، زمینهساز و معیار اصلی عینیت نیز هستند؛ چراکه «عینیت» در نظر کانت، همان مطابقت دادن امور ذهنی با امور خارجی است. به عبارت دیگر، «عینیت» پذیرش وجود قوانین کلی و ضروری در طبیعت است که احکام تألیفی پیشین بیانگر آنهایند.
پس به نظر کانت، تنها احکام تألیفی پیشین هستند که علم و معرفت جدیدی دربر دارند یا تولید مىکنند. نیز چون این احکام دارای ویژگی «کلّیت» و «ضرورت» هستند، قوانین حاکم بر آنها عینی هستند؛ یعنی منطبق بر ساختار ذهنی انسان و عالم خارجی بوده و حقیقىاند. با این حساب، کانت مهمترین معیار خود برای تفکیک علم از غیر علم را به دست مىدهد؛ یعنی در نظر او، «علم» معرفتی است واجد احکام تألیفی پیشین، و هر معرفتی که چنین نباشد علم نیست. از اینرو، علم بودن مابعدالطبیعه نیز در گرو آن است که دارای این احکام باشد و اگر نباشد علم نیست. به گفته کانت، بر جا ماندن مابعدالطبیعه یا فرو ریختن آن و بالنتیجه، موجودیت آن یکسره در گرو حل این مسئله است. زیرا تنها این احکام هستند که ضمن تقدّم بر تجربه، دارای تألیف و اطلاع تازهای هستند و علم جدیدی به وجود مىآورند، در حالی که احکام تحلیلی مفید علم جدیدی نیستند، بلکه تنها معانی به کار رفته در قضیه را توضیح مىدهند.421
کانت سپس بیان مىدارد: احکام مابعدالطبیعی عموما احکام تحلیلی پیشین هستند که در آنها محمول چیزی جدای از موضوع نیست، بلکه رابطه آنها تنها به اجمال و تفصیل بوده و صرفا اصل «امتناع تناقض» در آنها حاکم است. او با این معیار، ثابت مىکند دانشهایی همچون حساب، هندسه و فیزیک علم هستند؛ زیرا در آنها امکان تشکیل احکام تألیفی پیشین وجود دارد. برای مثال، این حکم که «جسم وزن دارد» در علم فیزیک، یک حکم تألیفی پیشین است؛ چون در نظر کانت، وزن داشتن در ذات جسم نیست و در این حکم، از بیرون بر آن حمل شده است. از اینرو، او درباره فیزیک مىگوید:
ما واقعا واجد فیزیک محضی هستیم که در آن، قوانین حاکم بر اشیا به نحو مقدّم بر تجربه، با همه ضرورتی که لازمه قضایای یقینی است، عرضه گشته است.422
او سپس از قوانین کلی و ضروری فیزیک، این قضیه را مثال مىآورد که جوهر باقی و ثابت است و امور حادث، همواره به موجب علت، بر طبق قوانین ثابت وجوب یافته است. بنابراین، چون صدور اینگونه احکام در مابعدالطبیعه امکانپذیر نیست، نمىتواند علم به معنای کانتی باشد.
2. کاربرد و محدودیت در عالم تجربه
دومین معیاری که از فلسفه کانت درباره علم بودن مىتوان استنتاج کرد، تجربی بودن آن است؛ یعنی تنها شناخت و معرفتی را مىتوان علم دانست که بر اساس تجربه بنا شده باشد. در واقع، کانت مىخواهد بگوید: تمام معرفت ما با تجربه آغاز مىشود؛ زیرا برای اینکه قوّه شناسایی به کار افتد، لازم است حواس ما از اشیا متأثر شوند و همین که حسّیات، که مواد خام و مصالح تجربه هستند، داده شدند، ذهن شروع به کار مىکند. به عبارت دیگر، کانت ضمن ردّ شهود عقلی و الهی برای انسان ـ یعنی اینکه انسان دارای هیچگونه شهود و دریافت حضوری از حقایق غیر تجربی نیست ـ بر آن است که قوّه «شهود» را در انسان، تنها در شهود حسّی محدود نماید که این شهود نیز تنها از طریق مقولات حس ـ یعنی زمان و مکان ـ با دریافت دادههای خارجی امکانپذیر مىگردد.
پس نزد کانت، علم انسان دارای یک سرمنشأ و ریشه اساسی است که همان حس و تجربه است؛ زیرا تنها از طریق حسّ است که اعیان و دادههای خارجی به ذهن داده مىشوند تا فهمیده شوند و در نتیجه، علم تولید شود. به بیان دیگر، حوزه کارکرد ذهن انسان تنها در قلمرو عالم تجربه است و عقل انسان خارج از این قلمرو، اعتبار خود را از دست داده، دچار تناقض مىشود. در واقع، نزد کانت، عالم تجربه تنها چهارچوب کلی است که علم انسانی، هم از آن برمىخیزد و هم در مرزهای آن محدود مىشود و نمىتواند درباره خارج از آن کاربردی داشته باشد. کانت برای نشان دادن این چهارچوببندی و قالبهای محدود، از تقسیم عالم به پدیدار و ناپدیدار استفاده مىکند و در نهایت، علم انسان را به عالم پدیدار محدود مىکند. نتیجه این عمل در درجه اول، نفی هرگونه شناخت عقلی و غیرتجربی برای انسان و در درجه دوم، محدودیت شناخت او در عالم پدیدار است. هرچند کانت واقعیت ناپدیدار را تصدیق مىکند، اما با این قالببندی ذهن انسانی، آن را ناتوان از شناخت آنها مىداند. از اینرو، او در تمهیدات، ضمن تصدیق قوّه عقل برای فراروی از عرصه تجربه، که عقل را دچار تعارضات اساسی مىکند، مىگوید:
حواس فقط شاکلهای برای استفاده از مفاهیم محض فاهمه تهیه مىکند، نه خود آن مفاهیم محض را به نحو انضمامی؛ و اینکه شىء مطابق با این شاکله را فقط در تجربه مىتوان یافت که این محصول تصرف فاهمه در مواد حسّاسیت است ... بیان شده است که علىرغم استقلال مفاهیم محض فاهمه و اصول ما از تجربه، و در واقع علىرغم قلمرو ظاهرا وسیعتر استفاده از آنها، تعقّلِ هیچ امری فراتر از عرصه تجربه از طریق آنها ممکن نیست؛ زیرا که از آنها بجز تعیین صورت منطقی حکم به اقتضای شهودهای عرضه شده، دیگر هیچ ساخته نیست. و از آنجا که خارج از حیطه حسّاسیت ابدا شهودی وجود ندارد، این مفاهیمِ محض هیچ معنایی ندارند؛ زیرا هیچ طریقهای برای نمایش انضمامی آنها وجود ندارد. بالنتیجه، همه این ذوات معقول و نیز مجموع آنها به تمامی، که عالم عقل یا معقول است، هیچ نیست، مگر تصویرهای مسئلهای که موضوع آن به خودی خود، کاملاً ممکن و حلّ آن با توجه به ماهیت فاهمه ما، بکلی ناممکن است؛ زیرا فاهمه ما یک قوّه شهود نیست، بلکه صرفا قوّهای است که شهودهای حاصله را به یکدیگر در یک تجربه متصل مىسازد.423
3. زمینه و خاستگاه تجربی
زمینه تجربی داشتن علم به این معناست که علم ما از جهان مادی و تجربی خارج، از طریق قوای حسّی ما ـ یعنی مقولات زمان و مکان ـ فراهم مىگردد، و تنها پس از این است که قوّه فهم از دادههای خارجی، با تألیف و ترکیب، علم تولید مىکند.
کانت برای تبیین این امر، قوای شناسایی انسان را به «حس»، «فهم» و «عقل» تقسیم نموده، تلاش دارد تا ابتدا نحوه عملکرد دو قوّه «حس» و «فهم» را مورد ارزیابی قرار دهد. در نظر او، انسان دارای دو قوّه اساسی شناخت، یعنی «حس» و «فهم» است. وظیفه «حس» (با مقولات زمان و مکان) دریافت دادههای خارجی است، و وظیفه «فهم» ترکیب کثرات حاصل از دادههای خارجی. در عین حال که هر دوی این قوا جزو ساختار ذهن انسان هستند و هیچ منشأی در عالم تجربه ندارند، اما حصول علم و معرفت موقوف به کسب دادههای خارجی از طریق حس در قالب زمان و مکان است؛ یعنی هرچند خود زمان و مکان پیشین و جزو ساختار ذهن انسانند، اما بدون کسب دادههای خارجی، دارای هیچ محتوایی نیستند. به عبارت دیگر، مىتوان گفت: مکان و زمان شرایط لازم پیشینی تجربه حسّی هستند. پس آنچه در شهود تجربی عرضه مىشود تنها از طریق مکان و زمان حاصل شده است؛ زیرا مکان صورت جمیع جلوههای ظاهر حسّ خارجی است؛ یعنی شرط ذهنی احساس است که شهود خارجی تنها از طریق آن ممکن مىگردد. پس تمام اعیان و اشیای خارجی واقع در مکانْ نمودار مىشوند و باید نمودار شوند. زمان نیز صورت حسّ درونی است؛ یعنی شهود درونی خود و حالات خودمان. پس هر ادراک و شهود تجربی باید از رهگذر زمان و مکان صورت گیرد.424
اما به دلیل آنکه زمان و مکان واقعیتهای پدیداری و تجربی ـ یعنی متعلّق به عالم ماده و تجربه هستند ـ معرفت حاصل از آنها نیز باید تجربی باشد، در حالی که وظیفه حس (با مقولات زمان و مکان) تنها گردآوری و دریافت دادههای خارجی است و علم حاصل از آن، نتیجه فعالیت قوّه فاهمه. از اینرو، کانت، وظیفه فاهمه را کار بر روی دادههای حاصل شده از سوی حس مىداند که نتیجه آن علم و معرفت به معنای واقعی کانتی است؛ زیرا در نظر او، حکم کردن و ادراک متفاوتند؛ یعنی «ادراک» عمل قوّه حس برای دریافت انبوه دادههای خارجی است، در حالی که «حکم» عمل قوّه فاهمه برای ترکیب و تألیف دادههای کسب شده است.425
کانت برای تبیین نحوه عملکرد فاهمه، آنها را در چهار گروه سهتایی طبقهبندی مىکند. این گروهها شامل احکام کمّیت، کیفیت، نسبت و جهت هستند، که هر یک مقولات خاص خود را دارد. از جمله کارکردهای فاهمه، ایجاد وحدت، کثرت، تمامیت و مانند آن در احکام صادر شده از سوی خود است. اما توجه اصلی کانت در بحث مقولات، به نحوه عملکرد فاهمه با استفاده از این مقولات است. او عقیده دارد که اطلاق «مقولات» تنها در صورتی امکانپذیر است که دادههای حس در قالب احکام ادراکی برای فاهمه نمودار شوند؛ یعنی برای کسب آگاهی و حصول علم، هم دادهها باید به وسیله حس فراهم آیند و هم فاهمه بر روی دادهها عمل کند. از اینرو، کانت مىگوید: فکر یا همان فاهمه بدون دادهها نابیناست و ادراک نیز بدون مفهوم حاصل از فاهمه تهی؛ یعنی حس به فاهمه و فاهمه به حس نیازمندند. پس برای هرگونه تجربه عینی معتبر، دو شرط ضروری و اساسی در نظر کانت وجود دارند: شرط ضروری اول برای اینکه اعیان قابل ادراک باشند، و شرط ضروری دوم برای اینکه اعیان مورد تفکر قرار گیرند.426
کانت در عین حال، مقولات فاهمه را نیز جزو ساختار ذهن انسان به صورت پیشین مىداند و بر آن است که چون مقولات فاهمه جزو ساختار پیشین حصول معرفت برای انسان هستند، پس آنها شرایط پیشین برای این امکان هستند که اعیان مورد تفکر قرار گیرند، و تا اعیان مورد تفکر قرار نگیرند، علم و معرفت حاصل نمىشود.
کانت برای اطلاق مقولات نیز قایل به عینیت، یعنی ویژگی «کلّیت» و «ضرورت» است؛ زیرا در نظر او، فاهمه با مقولات خود، دارای قدرت ابداع و خلّاقیت است و مىتواند با ترکیب دادههای خارجی، احکام تألیفی پیشین صادر کند که دارای کلّیت و ضرورت، یعنی عینیت باشند. او این عملکرد فاهمه را «تألیف و تولید علم» مىداند؛ زیرا معتقد است: روش «تألیف و اتحاد»، که اساس کار فاهمه برای استفاده از دادههای خارجی است، موجب تولید علم و معرفت مىشود و در واقع، امکان مفهوم واقع شدن دادههای حسّی و عینی گردیدن مقولات فاهمه را نیز فراهم مىآورد.427
کانت برای ایجاد علم در اثر فعالیت حس و فاهمه، با توجه به عدم ارتباط آنها با هم، به تخیّل متوسّل مىشود و آن را قوّهای واسطه بین حس و فاهمه مىداند. تخیّل حاصل شاکلههاست. «شاکله» در نظر کانت، به طور کلی، قاعده یا جریانی عملی است برای ایجاد صور ذهنی که مقولهای را شکل مىدهند یا محدود مىسازند تا بتواند بر کثرات دادهها اطلاقشود. پس «شاکله» یک صورت ذهنی یا جزو یکی از مقولات فاهمه یا حس نیست، بلکه تنها بیانگر جریان و فرایند تقوّم صور ذهنی است.428
4. انقلاب کوپرنیکی
یکی از ویژگىهای اساسی دیدگاه کانت، انقلاب کوپرنیکی اوست. اساس این تحوّل در آن است که کانت بر خلاف گذشتگان، در نظام فکری خود، جای ذهن و عین را تغییر مىدهد و بر آن است که برای حصول علم نسبت به اعیان خارجی، نیازی به مطابقت تصور ذهنی با شىء خارجی نیست، بلکه بعکس، این اعیان خارجی هستند که باید با ذهن و محتویات آن تطابق یابند. از اینرو، مىگوید: تا به حال، فرض شده است که همه معرفت ما باید مطابق با متعلّقات باشد، در حالی که تمام مساعی برای اینکه چیزی را درباره آنها به نحو پیشینی و به وسیله مفاهیم به یقین بدانیم ـ بنا به این فرض ـ به جایی نرسیده است. پس اکنون سعی مىکنیم ببینیم که آیا اگر به فرض، متعلّقات باید با معرفت ما مطابقت یابند در موضوع مابعدالطبیعه بهتر پیشرفت مىکنیم یا نه؟ به هر حال، این با امکان امری که مطلوب ماست ـ یعنی معرفت پیشینی به متعلّقات، که چیزی را درباره آنها قبل از اینکه داده شوند تعیین مىکند ـ بهتر مطابقت دارد.429
البته در این گفته، هدف کانت وابسته کردن واقعیت اشیا به ذهن نیست، هرچند در نهایت چنین نتیجهای را مىتوان از آن به دست آورد، بلکه چیزی که مورد نظر اوست این است که ما نمىتوانیم از جهان خارجی معرفتی داشته باشیم و اشیای خارجی نمىتوانند متعلّق معرفت ما قرار گیرند، مگر اینکه تحت شرایط و چارچوبهای ذهن وارد آن شوند. به بیان دیگر، ذهن انسان صور معرفت خود را، که از جانب احساس و فهم انسانی معیّن و مقدّرند، بر ماده نهایی تجربه تحمیل مىکند و اشیا را جز به وسیله این صور و این روش نمىتوان شناخت.
بنابراین، مشخص می شود که در دید کانت، اساس حقیقت علمی و شناخت اشیای خارجی، تنها همان ذهن و توانایىهای آن است و حقیقت خارجی تنها از طریق چارچوبهای ذهن وارد آن مىگردند که ذهن با توجه به ویژگىهای خود، مىتواند در میزان و نحوه دریافت دادههای خارجی و حتی نحوه عمل بر روی آنها برای تولید علم، دخالت نماید که این امر شکل دیگری از محوریت و موضوع بودن انسان در شناخت و تفسیر هستی است که در نظر کانت، به این صورت بیان مىگردد.
نتایج علمگرایی انسانمحور کانت
با توجه به ویژگىهایی که کانت درباره علم بیان کرد، به طور طبیعی، علم مورد نظر او مابعدالطبیعه، اخلاق و الهیّات نیست، بلکه دانشهایی همچون ریاضیات، فیزیک، شیمی، حساب و هندسه هستند؛ زیرا معیارهای اساسی کانت برای علم بودن، به طور خلاصه عبارتند از: 1. امکان صدور احکام تألیفی پیشین؛ 2. وابستگی به تجربه؛ 3. محدود بودن در عالم پدیدار؛ 4. نفی شهود عقلی؛ 5. تصدیق اعتبار مطلق شهود حسّی؛ 6. ناتوانی عقل انسان در گذر از مرزهای عالم پدیدار.
با وجود این، مابعدالطبیعه و نیز الهیّات و اخلاق از لحاظ عقل نظری، نمىتوانند علم باشند؛ زیرا اینها به تجربه متّکی نبوده، دارای مفاهیم عقلی غیر تجربی و فراتر از عرصه تجربه هستند که تنها به عرصه ناپدیدارها اطلاق مىشوند؛ و نیز گزارههای مابعدالطبیعه گزارههایی تحلیلىاند، نه تألیفی. نهایت اینکه شهود مابعدالطبیعی شهود عقلی است، نه شهود حسّی، که اینها همه ناقض علم بودن مابعدالطبیعهاند. بنابراین، کانت در یک جمله مىگوید: حکمی عادلانهتر از این نمىتوان صادر کرد که مابعدالطبیعه به عنوان یک علم، تاکنون هرگز وجود نداشته است؛430 زیرا ادعای شناخت حقیقتی که مابعدالطبیعه دعوی آن را داشت، جز توهّم محض نیست و حقیقت تنها در تجربه است.
اما در مقابل، علومی همچون ریاضیات، فیزیک، حساب و هندسه نزد کانت، علم به معنای واقعی هستند؛ زیرا تمام شروط و معیارهای علم بودن در آنها هست. او ـ برای مثال ـ درباره ریاضیات محض معتقد است: آن علم به عنوان شناخت تألیفی مقدّم بر تجربه، فقط از آن نظر ممکن است که جز بر اشیای محسوس، که شهود تجربی آنها به نحو ماتقدّم مبتنی بر شهود محض مکان و زمان هستند، مشتمل نیست و این مبتنی بودن از آن نظر ممکن شده که این شهود محض جز صورت حسّاسیت نیست که با تقدّم بر پدیدار شدن اشیا، پدیدار شدن آنها را واقعا ممکن مىسازد.431
بنابراین، مىتوان ملاحظه کرد که کانت در طرح «ارزیابی قوای شناسایی انسان»، در نهایت، توان انسان را در شناخت حقایق، تنها به طبیعت و تجربه ـ یعنی عالم پدیدار ـ محدود مىکند که نتیجه آن تنزّل انسان از عرش و آسمان بر روی فرش و زمین خاکی و ممنوعیت او برای تفکر و سلوک در عالم عرش و ماورای طبیعی است. از سوی دیگر، با توجه به اعطای قدرت خلّاقیت و خودبنیادی در انسان از سوی کانت، که از دکارت آغاز شده بود، آدمی در دنیای مادی محصور شده با قوای خود، تنها به دنبال تأمین اهداف و نیازهای مادی خود از علم است؛ یعنی علم او محدود به خواستها و امیال انسانی اوست؛ زیرا فراتر از عالم تجربه، علم و شناختی ندارد تا نسبت به آنها خواست و میلی در او به وجود آید. پس علم کانتی علمی انسانی و محدود به او و در خدمت خواستهای اوست که این همان طرح «انسانی کردن علم» نزد کانت است. البته این یک شکل از تفکر کانت است که نام «عقل نظری» به خود مىگیرد و در آن با انسانی شدن امور، حقایق الهی و عقلی همچون ناپدیدارها از حوزه تفکر انسان حذف مىگردند. در واقع، دنیای علم و مدیریت جدید جهان علمی ـ مدیریتی انسانمدار و راززدایی شده از امور عقلانی صرف مىگردد که تنها خود انسان و مشیّت این جهانی او مورد نظر است.
اخلاق متأثّر از علمگرایی انسانمحور کانت
اخلاق کانت، که همان «عقل عملی» اوست، در واقع ادامه نگرش کانت با گرایش علمی و انسانمحور به هستی و در اینجا، انسان است. به بیان دیگر، کانت همانگونه که در عقل نظری خود، اساس حقیقت علمی را تنها بر شناخت تجربی و محدود در عالم پدیدار بنا مىکند، در اخلاق بر آن است تا اصول، غایات و ارزشهای اخلاقی را بر انسان ذهنی و در عین حال، محدود در عالم ماده و عرصه تجربه بنا کند، که نتیجه آن زدوده شدن غایات و ارزشهای الهی و غیرمادی از اخلاق و تنزّل آن در حدّ تمایلات این جهانی انسان است، و این چیزی جز تهی شدن اخلاق از محتوای اصلی آن نیست ـ که به طور خلاصه بررسی مىشود.
ویژگىهای انسانی اخلاق کانت
روش کاوش کانت در اخلاق نیز همچون عقل نظری است؛ یعنی اخلاق نیز دارای عناصر پیشین در معرفت اخلاقی است. اما مسئله مهم این است که برای کانت، عقل عملی، عقل از جنبه کاربرد یا نقش عملی و اخلاقی آن است. به عبارت دیگر، در نهایت، فقط یک عقل واحد است، ولی اطلاقهای آن از یکدیگر متمایزند؛ یعنی هرچند عقل در واقع، یکی است، اما به دو طریق مىتواند با متعلّقات خود سروکار داشته باشد: یکی اینکه متعلّق خود را تعیّن بخشد، در حالی که متعلّق مزبور در اصل، از منشأ دیگری غیر از خود عقل ناشی شده است؛ دیگر اینکه متعلّق خود را واقعیت بخشد. رویکرد اول، «عقل نظری» و رویکرد دوم «عقل عملی» یا «اخلاق» است.
کانت در فلسفه اخلاق خود، بر وجود اراده نیک و تکلیف، تمایل و قانون ـ به طور فىنفسه ـ در انسان تأکید فراوان دارد. او درباره وجود اراده نیک در انسان مىگوید:
محال است در عالم یا در خارج از عالم، چیزی را بدون قید و شرط، جز اراده نیک، «خیر» نامید.432
یعنی: در نظر او، «اراده نیک»، یگانه خیر مطلق و بدون قید و شرط است که در وجود آدمی به طور پیشینی قرار داده شده است. تا آنجا که اراده نیک در نهاد انسان، در هیچ وضعی ممکن نیست بد یا شر باشد و از اینرو، خیر مطلق و بدون قید و شرط است. بنابراین، مىتوان گفت: در دید کانت، مفهوم «خیر»، مفهوم ارادهای است که همیشه و ذاتا، یعنی به واسطه ارزش ذاتی خود، خیر است، نه از لحاظ غایتی که به وجود مىآورد.
کانت سپس به مفهوم «تکلیف» توجه کرده، آن را صفت اساسی آگاهی اخلاقی دانسته و بر آن است که ارادهای که برای انجام دادن تکلیف عمل مىکند اراده نیک است. پس «اراده نیک» ارادهای است که برای انجام دادن تکلیف عمل مىکند.433 اما در عین حال، کانت فقط اعمالی را برای ادای تکلیف در نظر دارد که دارای ارزشی اخلاقی هستند و کرامت نفس و حرمت آن مورد نظر است. بنابراین، به عقیده او، ارزش اخلاقی عملی که برای ادای تکلیف انجام مىشود، به دلیل کاهش خواست و تمایل نسبت به انجام آن، بیشتر است.
کانت سپس جلوتر رفته، بر آن است که عمل کردن طبق تکلیف را به قوانین اخلاقی تبدیل نماید؛ چراکه در نظر او، «تکلیف» لزوم عمل کردن ناشی از احترام به قانون است. اما قانون اخلاقی مورد نظر کانت، که دارای کلّیت نیز هست، دارای منشأ انسانی است و از هیچ منشأ دیگری، حتی الهی، ناشی نشده است. او سپس بیان مىکند که در قوانین اخلاقی کلی، فقط یک امر مطلق است و آن اینکه فقط بر اساس آن قاعده عمل کنید که به وسیله آن مىتوانید در عین حال، اراده کنید که این قاعده قانون کلی گردد. البته این امر مطلق به صورت دیگری هم بیان مىشود؛ یعنی چنان عمل کنید که گویی قاعده عمل شما به وسیله اراده شما قانون کلی طبیعت مىشود.434
کانت سپس مىگوید: اگر یک اصل عملی اعلا باشد که برای اراده بشری امر مطلق قرار مىگیرد، باید اصلی باشد که مأخوذ از مفهوم چیزی است که ضرورتا برای هر کسی غایت است؛ زیرا به خودی خود، غایت محسوب مىشود. به عبارت دیگر، تکالیف و قوانین اخلاقی از آنرو، مطلقا اخلاقی هستند که در آنها امر مطلقی غایت فىنفسهِ آنها در نظر گرفته شده، که این غایت موجود عاقل ـ یعنی انسان ـ است. از اینرو، مىگوید: چنان عمل کنید که انسانیت را، چه در شخص خودتان و چه در دیگران، همواره و در عین حال، به عنوان غایت تلقّی کنید و نه به عنوان وسیله صرف.435 پس موجود عاقل به عنوان غایت فىنفسه، مىتواند زمینه و مبنای اصولاخلاقی قرار گیرد.
بنابراین، اخلاق کانت در اصول و غایت یک اخلاق خودبنیاد است که بنیاد اخلاق در خود انسان اخلاقی، و غایت آن هم در خود انسان قرار دارد، تا آنجا که کانت «خودمختاری اراده» را اصل اعلای اخلاق و یگانه اصل تمام قوانین اخلاقی و تکالیف متناظر آنها مىداند.
بنابراین، کانت پرسشهای بىجواب عقل نظری را در عقل عملی پاسخ مىگوید، اما اهمیت مسئله اینجاست که اولاً، جوابگویی کانت به آنها، پاسخگویی معرفتی نیست، بلکه از دید امر اخلاقی است و از همه مهمتر اینکه اساس و غایت اخلاق کانت در خودش است، تا آنجا که اخلاق مورد نظر او، خودبنیاد و اساس دین مىگردد. در واقع، وی انسانیت را محور، ملاک و اصل و غایت اخلاق قرار مىدهد و وقتی مىگوید: انسان یا هر موجود عاقل غایت بالذات یا غایت مطلق است، مقصودش این است که به مفهومی خاص، آدمی بیرون از هرگونه زنجیره علّی و خارج از هر قسم سلسله مراتب وسایل و غایات قرار دارد. پس مىتوان گفت: چنان رفتار کن که با انسانیت ـ هم در قالب شخص خودت و هم شخص دیگران ـ هرگز نه فقط همچون وسیله، بلکه همچنین بهعنوان غایت رفتار کنی! بنابراین، هرچند ضمانت جنبهای از اخلاق کانت ـ یعنی سعادت و فضیلت آن ـ به عهده خداوند است، اما تعیین محتوای امر اخلاقی به عهده خود انسان است و خداوند در آن نقش چندانی جز ضمانت سعادت و فضیلت آن ندارد، و تعیین محتوای امر اخلاقی ـ یعنی انسانی کردن اصول و غایات قوانین اخلاقی ـ همان راززدایی از اخلاق و تنّزل اخلاق در حدّ عقل انسانی است؛ چراکه هدف و غایت اخلاق کانت «انسانیت» است و انسانیت نیز بر اساس تمایلات و توانایىهای خود، اصول و غایات اخلاقی را تعیین مىکند، بدون اینکه به منشأی غیر خودش توجه داشته باشد.
برای بررسی بیشتر این امر، مىتوان گفت: در نظر کانت، انسان چون موجودی عاقل است، اصل کلی اخلاق را به عنوان امر مطلق تجربه مىکند و آن را اینگونه مىیابد، و نیز اگر بناست اصلی در اخلاق مستقل از خواهشها و مقاصد ناشی از آنها باشد، باید از سرچشمهای بیرون از هرگونه زنجیره علت و معلول نشأت بگیرد. انسان از آن نظر که موجودی عاقل است، باید خاستگاه چنین اصلی تلقّی شود. پس موجود عاقل نه تنها تابع امر مطلق، بلکه آفریننده آن است. به عبارت دیگر، هر موجود عاقلی نه تنها از قانون اخلاق تبعیت مىکند، بلکه خود مقنّن آن است.436
بنابراین، اخلاق کانت دو وجه ممیّزه اساسی دارد: اولاً، از جهت اصول و غایت به خود انسان متّکی است؛ یعنی اخلاقی است برای انسان، و مقرّر شده توسط انسان که تنها در چهارچوب خصال انسانی معنا مىیابد. ثانیا، هرچند غایت اخلاق در خود انسان است، اما برای تأمین سعادت و فضیلت اخلاقی نیاز به وجود خداست. اما نحوه نیاز به خدا و میزان آن را انسان تعیین مىکند. پس در مجموع، اخلاق کانت یک اخلاق انسانی است. از اینرو، در عقل عملی و اخلاق کانت، هر مفهومی تنها در محدوده عقل انسانی معنا دارد و هر مفهوم و ارزشی خارج از حدّ انسان در دایره اخلاق نمىگنجد. ویژگی این اخلاقِ مبتنی بر ارزشهای انسانی آن است که بر ارزشهای دینی اتّکا ندارد؛ یعنی مبنای دینی ندارد. و چون دارای مبنای انسانی ـ آن هم در جهان جدید علمی شده و راززدایی شده ـ است، چنین اخلاقی دارای ارزشهای انسانی مختصّ این جهان جدید است و بدینروی، در ارزشهای آن، رازها، یا زدوده شدهاند یا بسیار کمرنگاند، بخصوص که انسانها با شرایط متفاوت فکری مىتوانند مبانی گوناگونی برای آن فراهم نمایند که موجب تزلزل مبانی آن مىشود. خلاصه اینکه ابتنای اخلاق کانتی تنها بر معیارهای انسانی، موجب زدوده شدن عناصر مابعدطبیعی و به ویژه الهی از آن گردیده که همان «انسانی شدن اخلاق» است.
از اینرو، تأثیر دیدگاه علمی کانت را، که در فیزیک نیوتن ریشه دارد، مىتوان در نظریه اخلاقی او نیز مشاهده کرد؛ یعنی کانت، همانگونه که در علوم ریاضی و فیزیکی، مرزهای حقیقت را به حدود توانایىهای انسانی محدود مىکند، که خود در عین حال، ذهنی نیز هست، در اخلاق نیز همان انسانمحور ارزشها، اصول و غایات اخلاقی مىگردد که در مرزهای این عالم محدود شده است و مىخواهد تنها با تکیه بر توانایىهای علمی و صرف عقل خود، از عهده وضع و تبیین اصول و غایات اخلاقی برآید ـ که نتیجه آن بیان گردید ـ و این جریان در دیدگاه دینی او نیز ادامه مىیابد.
دین متأثر از علمگرایی انسانمحور
نگرش دینی کانت اوج تأثیرگذاری دیدگاه علمی و انسانمحور اوست، بخصوص آنکه در دیدگاه کانت، دین بر اخلاق متّکی است؛ یعنی در نظر او، دین همان اخلاق است که از منظری خاص مورد توجه قرار گرفته است. از اینرو، کانت بر مفهوم «خود آیین بودن» اخلاق اصرار مىورزد که نتیجهاش خودآیین بودن دین نیز هست و حتی با دگرآیینی اخلاق مخالفت مىکند که لازمه آن این است که فرد انسانی از مبدأ و مرجع دیگری غیر خود و اراده معقول درونی خود دستوری دریافت نکند. از همینرو، کانت در مقدّمه چاپ اول کتاب دین در محدوده عقل محض، مىنویسد:
اخلاق تا آنجا که مبتنی بر مفهوم «انسان» به عنوان یک موجود آزاد است ـ و البته به همین دلیل به موجب عقل، خود یک موجود وابسته به قوانین نامشروط است ـ نه نیازی به معنای شىء دیگری دارد که حاکم بر او باشد و تکلیف خود را از آن دریافت کند و نه نیاز به انگیزه دیگری جز خود قانون عقل دارد که بخواهد آن را مراعات کند... پس انسان برای سامان دادن به کار خویش، به هیچ وجه نیازمند دین نیست، بلکه قوّه عقل عملی ناب برایش کافی است.437
اما کانت برای بیان مقاصد مزبور و نشان دادن ماهیت دین، در کتاب مذکور، ابتدا جوهر دین را به دو قسم مىکند: دین تشریفات، عبادات و مراسم عبادی، و دین عقلانی مصلح اخلاق. سپس در تکامل تاریخی انسان، تبدیل نوع اول به نوع دوم را الزامی مىداند که لازمه آن حذف یکی از عناصر اصلی دین اول، یعنی اعتقادات و امور الهی، همچون معجزات برای ورود به دین دوم است؛ چراکه در دومی، عناصر الهی برای انسان اخلاقی جایی ندارند. از اینرو، مىگوید:
اگر دین بخواهد یک دین اخلاقی باشد ـ که در این صورت، گوهر آن نه تشریفات و مراسم، بلکه خصلت قلبی انسان برای مراعات تمام تکالیف به عنوان احکام الهی را تشکیل مىدهد ـ در این صورت، تمام معجزات، که تاریخْ آغاز خود را با آنها پیوند زده است، باید در نهایت، به طور کلی، از حوزه باور انسان حذف گردند.438
اما کانت در عین حال، وجود معجزات را نفی نمىکند. او بر آن است که باور به وجود معجزات، حتی برای انسانهای خردمند، وجود دارد؛ اما آنها باید در دین اخلاقی، برای تکالیف دینی خود، جایی برای دخالت معجزه قرار ندهند؛ چراکه در واقع، معجزات وقایعىاند مربوط به جهانی که قانون تأثیرگذاری عللِ آنها برای ما مطلقا ناشناخته است و باید ناشناخته باقی بماند؛ زیرا در دیدگاه اخلاقی، ما درصدد شناخت علّی پدیدههای مافوق طبیعی نیستیم، بلکه تأثیر عملی آنها برای ما اهمیت دارد. از اینرو، در نظر وی، انسان حتی در امور روزمرّه زندگی خود، یعنی مدیریت زندگی مادی خود، نمىتواند و نباید معجزات را به حساب آورد و یا آنها را در کاربردهای عقل خود، که در تمام امور زندگی انسان ضروری هستند، دخالت دهد.
البته کانت با تقسیم معجزات به «الهی» و «شیطانی»، مىگوید: برخی مردم نوع الهی معجزات را به عنوان تعبیرات زبانی و کلامی در امور عادی خود به کار مىبرند. اما در حالی که تأثیر معجزات الهی از عالم الهی است، انسان نمىتواند برای تأیید خودِ آنها و نیز تأیید امور زندگی خود، آنها را تصدیق نماید؛ چراکه فهم ماهیت معجزات آسمانی برای انسان مقدور نیست و این امری فراتر از حدود عقل انسان است. به عبارت دیگر، اعتقاد به معجزات را، هم عقل نظری و هم عقل عملی بدون اینکه امکان یا واقعیت آنها را مورد چون و چرا قرار دهد، جزو اصول رفتاری خود قرار نمىدهد.439
کانت سپس بروز و ظهور دین در جامعه را به دو صورت مىداند: اول دین کلیسایی و دوم دین اخلاقی ناب. اوّلی دین مبتنی بر وحی و پرستش است، اما دومی برخاسته از احکام عقل. اوّلی طبیعتا و به لحاظ تاریخی، مقدّم بر دومی است. اما در جریان تکامل تاریخی، نگرش دینی انسان به دومی تبدیل مىشود و آنچه در نهایت، در تاریخ باقی مىماند نوع دوم است. بنابراین، در نظر کانت، دین حقیقی یکی بیش نیست و آن هم تنها دین اخلاقی ناب و مبتنی بر اراده انسان است و از اینرو، رسالت ما انسانها این است که باید دینهای تاریخی وحیانی تجربی همچون یهود و مسیحیت را به دین عقلانی ناب، یعنی دین حقیقی کانت، که توانایی عمومیت در میان همه آدمیان را دارد، تبدیل کنیم. ویژگی خاص و منحصر به فرد دین اخلاقی و عقلانی ناب چنان مىتواند تعمیم یابد و باقی بماند که تمام انسانها را از هر نژاد و قومی زیر پوشش روحانی قرار دهد. از اینرو، در نظر کانت، هر قدر باورهای دینی تاریخی مبتنی بر وحی به دین عقلانی نزدیک شوند، تحقق حکومت الهی عقل نزدیکتر مىشود؛ چراکه عقلانیت چیزی نیست، جز تجلّی الوهیت در زندگی انسان.440
کانت مقابله دین تاریخی با دین عقلانی را به صورت یک تعارض در اندیشه انسان مىداند که در آن دین تاریخی و پرستش مجموعهای از عبادات و تشریفات و دعا و مناجات است، در حالىکه دین عقلانی مجموعهای از قواعد اخلاقی متّکی بر عقل برای سامان دادن زندگی است و کل تاریخ دین را تشکیل مىدهد که سرانجامِ مقابله تاریخی دینی، جاىگزینی دین عقلانی انسانی به جای دین پرستش وحیانی است.441
اما کانت در عین حال، بر این امر توجه دارد که انسان نمىتواند خود معنای «خیر اعلا» را، که به نحو تفکیکناپذیر وابسته به خصلت اخلاقی ناب است، تحقق بخشد. با این وصف، در وجود خود، به تکلیفی برخورد مىکند که برای تحقق آن معنا، عمل مىنماید. از اینرو، خود را معتقد به همکاری یا هماهنگی با حاکمیت اخلاقی جهان مىیابد؛ زیرا فقط از آن طریق، این غایت تحقق مىیابد و بدینسان، در پیش روی او، چشماندازی از راز افعال الهی در اینباره گشوده مىشود. در این خصوص، اعتقاد به دین حقیقی، که مطابق نیاز حقیقی عملی است، خدا را دارای ویژگىهایی همچون خالق، قادر، حاکم، خیرخواه و غمخوار اخلاقی، مدبّر قوانین مقدّس و قاضی عادل مىداند که در این اعتقادات، از دیدگاه کانت، هیچگونه رازی وجود ندارد؛ زیرا به روشنی مبیّن نسبت اخلاقی خداوند با نوع انسان است و خود را تماما به عقل انسان عرضه مىکند و بنابراین، باید در باور دینی اخلاقىترین انسانها تجلّی یابد.442 اما این در حالی است که این تلقّی از قوانین و حاکمیت خدا بر انسان متناسب با قداست انسان است و خیرخواهی او در این است که به خصلت اخلاقی بندگان خود نظر دارد و آنها را برای رسیدن به کمال توانا مىکند و نیز عدالت او از جنبه خیرخواهی است که محدود به شرایط هماهنگی انسان با قانون مقدّس است. در واقع، خداوند مىخواهد در یک کیفیت اخلاقی متمایز خاص، سهجانبه مورد پرستش و خدمت واقع گردد، اما این الوهیت سهجانبه خدا برای انسان، تنها از لحاظ عملی دارای معنا و قابل فهم است، در حالی که از لحاظ نظری و توصیف ذات خدا، غیرممکن و یک راز به شمار مىآید. کانت مىگوید:
انسان فقط آنچه را که دارای شأن عملی است، مىتواند کاملاً بفهمد و دریابد؛ اما آنچه که در غایات نظری فراتر از مفاهیم ماست، از یک جهت، یک راز است و البته مىتواند به نحو دیگری برای ما روشن شود.443
کانت از این رازها تحت عناوین «دعوت»، «راز کفّاره»، و «راز انتخاب» نام مىبرد که فهم معنای دقیق آنها در توان انسان نیست، اما او مىتواند در زندگی عملی خود، آنها را به کار برد.
از سوی دیگر، کانت با توجه به اهمیتی که به دین حقیقی عقلانی در مقابل دین وحی و پرستش مىدهد، به تبیین معنای «خدمت دینی» یا «خدمت در دین حقیقی» مىپردازد و دوباره دین را به دو قسم «وحیانی» و «طبیعی» تقسیم مىکند. «وحی» مبنای اوّلی و «تکلیف» مبنای دومی است که همان دین انسانی عقلانی و اخلاقی ناب است. بدینروی، دین طبیعی در نظر او، دین اصالت عقل است، به این عنوان که در محتوای آن، یک ضرورت اخلاقی شناخته شده است. عناصر دین طبیعی برای دین وحیانی ضرورىاند؛ زیرا وحی فقط توسط عقل مىتواند به مفهوم «دین» اضافه شود، اما عکس آن لزوما صادق نیست و از اینرو، شأن طبیعی دین این است که هرکس به واسطه عقل خود، آن را مىپذیرد و شأن تعلیمی آن، این است که مىتوان به واسطه آن، دیگران را هدایت کرد.
بنابراین، در نظر کانت، دین باید در خدمت نظام اخلاقی انسان باشد که در آن، عقل بر وحی مقدّم است. پس اگر غایت دین صرف پرستش خدا باشد و اصلاح اخلاقی در آن مغفول واقع گردد، انسان گرفتار گمراهی دینی یا دین دروغین مىشود؛ یعنی اعمالی که بنا بر سنّت رایج، برای جلب رضای خدا انجام مىشوند، از قبیل نذر، زیارت اماکن مقدّس و مانند آن، از نوع اغوای دینىاند و دین حقیقی جز کوشش برای اصلاح اخلاق انسانی، چیز دیگری نیست. پس اصل اساسی دین حقیقی این است که غیر از خوشرفتاری و عمل صالح، هر اقدام دیگری را که انسان معتقد است مىتواند انجام دهد تا رضای خدا را جلب کند، صرف اغوای دینی و شبه خدمت به خداست.444
از سوی دیگر، کانت معتقد است: نمىتوان درباره باورهای دینی افراد، حکم قطعی و قضیه ضروری صادر کرد؛ چراکه قلمرو افعال ما حوزه «امکان» است و درک ضرورت در افعال ما خارج از حدّ توان فاهمه. همچنین هیچ عقیده دینی را نمىتوان به عنوان عقیده جزما صادق بر کسی تحمیل کرد؛ چراکه هرکس در حدّ توان خود، دریافت خاصی از باورهای دینی دارد و چون دین حقیقی، دین مبتنی بر عقل ناب انسانی است، انسان خود معیار باورهای دینی خود است و معیاری خارج از او معنا ندارد. پس به گفته کانت، خدمت حقیقی (اخلاقی) به خدا، که مؤمنان به عنوان اتباع قدرت او، اما در عین حال، به موجب قوانین اختیار، به عنوان شهروندان این حکومت عمل مىکنند، یک خدمت نامرئی است؛ یعنی خدمت قلب است در روح و در واقعیت ذات انسان و فقط در خصلت اخلاقی او، و این در مراعات تمام تکالیف واقعی او به عنوان احکام الهی قرار دارد، نه در اعمالی که صرفا برای خدا انجام مىشوند.
کانت این اعمال ظاهری برای خدا را موجب سوء تفاهم و اغوا در دین حقیقی دانسته است که به نام «خدمت به خدا» نامیده مىشوند و آنها را چهار نوع 1. عبادات خصوصی؛ 2. رفتن به کلیسا؛ 3. غسل تعمید؛ 4. ارتباط مىداند. «ارتباط» در نظر او، یعنی: حفظ معاشرت از طریق تکرار تشکّلهای عمومی که وحدت اعضای جامعه را در یک پیکره اخلاقی و در واقع، طبق اصل «تساوی حقوق» و «مشارکت همگانی» در نتایج فضایل و برکات اخلاقی استمرار مىبخشد. بدینروی، مىگوید:
هر اقدام دینی، اگر صرفا اخلاقی نباشد و فىنفسه برای جلب رضای خدا و از این طریق، وسیله ارضای خواستهای ما باشد، بتپرستی است؛ یعنی اعتقاد به اینکه چیزی نه به موجب طبیعت بتواند منشأ اثر واقع شود و نه به موجب قوانین اخلاقی عقل، بلکه فقط بتواند نتایج مطلوبی به بار آورد، هرگاه انسان جزما باور کند که دارای همان نتایج خواهد بود و سپس با این اعتقاد، قواعد صوری آن را مراعات کند.445
کانت سپس سه نوع ایمان اغوایی را نام مىبرد که موجب مىشوند انسان در امور فوق طبیعی از مرزهای عقل خود فراتر رود: اول اعتقاد به اینکه چیزی را از طریق تجربه مىتوان شناخت که طبق خود قوانین برونذهنی تجربه، ما وقوع آن را محال مىدانیم؛ مثل ایمان به معجزات. دوم این اعتقاد که آنچه نمىتوانیم از آن توسط عقل مفهومی به دست آوریم، قادریم آن را به عنوان چیزی که برای بهترین علایق اخلاقی ما ضروری است، تحت سلطه عقل خود درآوریم؛ مثل اعتقاد به رازها و اسرار. و سوم این اعتقاد که صرفا از طریق استعمال وسایل طبیعی، مثل نماز یا روزه، بتوانیم اثری را به وجود آوریم که چگونگی آن برای ما یک راز است.446
در مورد اغوای سوم، کانت بر نماز تأکید بیشتری دارد و آن را یک اغوای خرافی و بتپرستانه دانسته است؛ چراکه در نظر او، نماز چیزی نیست جز یک ابراز آرزو در مقابل موجودی که نیازی به ابراز خصلتهای درونی آرزوکننده ندارد! پس نماز کاری انجام نمىدهد و از اینرو، هیچیک از تکالیف اخلاقی انسان را، که ما به عنوان احکام الهی ملزم به انجام آن هستیم، برنمىآورد. پس با نماز خواندن، کسی به خدا خدمتی نکرده است.447
نهایت اینکه در نظر کانت، مؤمنان در امر دین، بیش از «عدالت» و دیگر صفات خدا، به «رحمت» او چشم دارند. نشانه آن این است که انسان خواهان استفاده سهل و آسان از نعمات خداست، و تکیه بر اصل «رحمت» برای رستگاری اخلاقی او، موجب مىگردد افراد آلوده و گنهکار برای اصلاح خود اقدامی نکنند و از این طریق، گرفتار گمراهی گردند.
بنابراین، معنای کلی «دین» نزد کانت، همان شناخت تکالیف ما به عنوان احکام الهی است و این دین، دینی است که برای زندگی کردن انسان آمده، نه برای انجام اعمال عبادی برای راضی کردن خدا یا بهرهمند شدن از رحمت او. پس اساس دین حقیقی را همان اخلاق عقلانی ناب انسانی تشکیل مىدهد، و حتی این اخلاق در خود انسان قرار دارد، نه در اصول و باورهای مافوق طبیعی یا اسرار و رازهایی که از سوی خدا و کتب مقدّس نازل شدهاند؛ زیرا ماهیت این رازهای الهی برای انسان پوشیده است و چون انسان باید به زندگی عقلانی خود بر اساس اخلاق و عقل خود بیندیشد، نمىتواند رازهای ناشناخته الهی را در زندگی خود، دخالت دهد. و نیز چون مبدأ افعال اخلاقی و غایت آنها، که سعادت نهایی انسان است، به دو صورت «رحمت الهی» و «عقل انسانی» طرح مىشود و نیز چون ما از ماهیت رحمت الهی شناختی نداریم، پس اخلاق و نیز دین را بر عقل بشری بنا مىکنیم تا بتوانیم از آن و حدود و مرزهایش شناخت علمی داشته باشیم.
به عبارت دیگر، اخلاق و دین مورد نظر کانت، مستلزم نفی خدا نیستند؛ چه بسا در غایت خود، نیازمند به خدا باشند، اما چون حقیقت، حتی حقیقت دینی و اخلاقی، تنها در پرتو عقل انسان معنا دارند، پس ماهیت خدا و امور ماورای عقل، یعنی رازها و اسرار الهی، نیز باید از صافی عقل انسانی عبور کنند، و چون در این عمل، عقل قدرت شناخت علمی از آنها ندارد، ضمن تصدیق وجود آنها، به علت عدم شناخت چیستىشان، آنها را از دایره زندگی عقلانی، اخلاقی و حتی دینی خود کنار مىگذارد. درباره دین هم، که در دید کانت، تفسیر آن انسانی مىگردد، اعمال و تکالیف دینی باید توسط خود انسان تعیین گردند؛ چون منشأی خارج از انسان ندارند؛ چراکه ویژگی اساسی دین، همان جستوجوی تکالیف اخلاقی به عنوان اوامر الهی است. از همین رو، چون مبنای دین و اخلاق در انسان قرار دارد، خدا نیز از بیرون توسط متون و پیامبران دینی دستور نمىدهد، بلکه خدای او خدایی درونی است که اوامر الهی را توسط عقل ناب او به او دستور مىدهد. پس چون خدای برونذهنی معنا ندارد، صفاتی همچون «رحمانیت»، «قهّاریت»، «حاکمیت مطلق»، «فرمانروایی مطلق» و مانند آن برای کانت معنایی ندارند و نیز دین پرستش و وحیانی بودن اعتبار و حقّانیت خود را از دست مىدهند و تنها دین حقیقی، دین طبیعی انسانی و عقلانی ناب است که با قوای طبیعی عقل آدمی درک مىشود. در دین طبیعی انسانی نیز چون ملاک حقّانیت دینی، قوای طبیعی عقل آدمی است، وجود و حقّانیت معجزات، اسرار و رازهای دینی و عبادات دینی کاملاً مورد سؤال قرار گرفته، نفی مىگردند. بنابراین، دین مورد نظر کانت یک دین کاملاً انسانی و مبتنی بر قوای عقلانی انسان است که در آن هیچ عنصر رازآلود وجود ندارد و همه واقعیت آن، حتی خدا نیز در حدّ فهم انسان واقعیت دارد. از اینرو، کانت حتی پیشتر رفته، درباره خدا مىگوید:
خدا چیزی بیرون از من نیست، بلکه اندیشه خود من است، یاوه است که بپرسند «آیا خدایی هست؟»... این قضیه که «خدا هست»، صرفا یک اصل درون ذهنی اندیشه است... خدا محصول عقل ماست... خدا ایدهآل یک جوهر است که ما خود برای خویشتن مىآفرینیم... عقل از خود مفهوم «خدا» را پدید مىآورد ... مفهوم «روح»، «خدا» و مانند آنها مفاهیم اعتبارىاند که در واقع، به خود استوارند؛ واقعی نیستند، ایدهآلىاند.... اما هستی چنین موجودی (خدا) مىتواند فقط از لحاظ عملی درخواست شود؛ یعنی ضرورت اینکه چنان عمل کنم که گویی به فرمان این موجود هراسانگیز، اما رستگارىبخش عمل کردهایم... قضیه «خدایی هست» معنایی ندارد، جز اینکه در عقل انسانی، که اخلاقا تعیینکننده خویش است، یک اصل برترین یافت مىشود که خود را تعیّن مىبخشد و مقیّد مىیابد که آن اصل را وقفهناپذیر راهنمای رفتار خود قرار دهد... خدا فقط در ما مىتواند یافت شود...، در فرمان مطلق. فرض این نیست که جوهری برتر از من است که فرمانهای تخلّفناپذیر بر من مىدهد، بلکه امر یا نهی از سوی عقل خود من است... آن فرماندهنده بیرون از انسان چونان جوهری متمایز از انسان نیست.448
نتیجهگیری
همانگونه که ملاحظه شد، اساس نگرش کانت به هستی، اعم از هستی مادی و معنوی، خود انسان و قابلیتهای اوست؛ یعنی چون انسان موجودی است دارای قوایی برای شناخت جهان، حقیقت موجودات دیگر تنها از طریق این قوای شناختی او و بر اساس نحوه شناختی که انسان حاصل مىکند، تعریف مىگردند. به عبارت دیگر، کانت وجود حقایق ناپدیدار را رد نمىکند، اما از یکسو، با ارزیابی قوای شناسایی انسان، دست او را از شناخت آنها کوتاه مىگرداند، و از سوی دیگر، حصول معرفت و حتی اخلاق و دین را به انسان وابسته مىداند؛ یعنی بر اساس طرح «سوبژکتیویسم»، که انسانمحور و اساس هستی و حقیقت است، در بینش فکری کانت نیز اخلاق، علم و دین بر اساس محوریت انسان تفسیر مىگردند که نتیجه این کار اولاً، زدوده شدن امور عقلانی و غیر تجربی از علم، و حقایق الهی از دین، و ثانیا، وابستگی کامل علم، اخلاق و دین بر قابلیتهای معرفتی، اراده و خواست انسانی است که این شکل دیگری از انسانیت و انسانمداری در عصر مدرنیته است؛ یعنی انسان تنها موجودی است که هر موجود دیگری، هستی و حقیقت خود را مدیون اوست و از اینرو، علم، اخلاق و دین واقعیتهایىاند که اعتبار و حقّانیت آنها را تنها انسان تفسیر و تعیین مىکند که نتیجه حاکمیت خواست و اراده انسان، بخصوص در دین و اخلاق و تفسیر انسانی و در خدمت انسان، از آنها و نیز نفی علومی همچون مابعدالطبیعه است. در این فرایند، انسان برای تمشیت زندگی خود و تأمین نیازهای دنیوی خویش، علم، اخلاق و دین را به خدمت مىگیرد. از اینرو، در این بینش، او دیگر نباید در محضر خدا، زاری و دعا و التماس کند؛ چراکه حقّانیت دین وابسته به اوست؛ یعنی خود انسان مخدوم و موجودات دیگر، حتی خدا، در خدمت اویند، و چون علم و دین تنها در پرتو شناخت و اراده انسانی معنا دارند، پس هیچ راز و حقیقتی خارج از انسان نیز معنا و اعتباری ندارد که این همان معنای «انسانی شدن دین و علم و اخلاق» نزد کانت است.
دیدگاه علمگرایانه کانت، پس از او تأثیرات گستردهای بر جای گذاشته است. اما اهمیت دیگر این امر، به ویژه از دید فیلسوفان پستمدرنی همچون هایدگر، این است که علم و در پی آن، فناوری را ذاتی انسان عصر جدید ساخته، که در آن، فناوری ماشینی، خود نوعی تغییر شکل مستقل عمل است؛ یعنی نوعی از تغییر شکل که در آن، عملْ نخست به کارگرفتن علوم فیزیکی را طلب مىکند؛ و فناوری ماشینی تا به حال، بارزترین تحقق بیرونی ماهیت فناوری نوین بوده است، که با ماهیت مابعدالطبیعه نوین یکی مىگردد.449 به بیان دیگر، تسلط نگرش علمی جهان جدید، که الگو گرفته از علوم ریاضی و فیزیکی است، انسان جدید را به نگرش کمّی برای تغییر و تسخیر جهان و حتی همنوعان خود با استفاده از ذهنگرایی خود وامىدارد که دارای پیامدهای ناگواری است.
طرح علمگرایی انسانمدار در تفکر کانت، تأثیرات فراوانی بر فیلسوفان علم و دین در قرون بعدی به جای گذاشت. مهمترین تأثیر آن در زمینه علم، ایجاد فلسفه اثباتگرایی است که حقّانیت و اعتبار گزارههای علمی را تنها از طریق آزمونهای تجربی مىپذیرد و هر علمی که اعتبار قضایای آن از طریق آزمونهای تجربی امکانپذیر نباشد مردود و باطل اعلام مىشود. از اینرو، یکی از گرایشهای گسترده پس از کانت درباره علم، ردّ فلسفه و الهیّات به عنوان علم و حتی بىمعنا اعلام کردن آنها بود.
اما تأثیر اساسی کانت بیشتر در زمینه اندیشه دینی او بود که در اینجا، سه نوع از تأثیرات و واکنشهای بعدی بیان مىگردد:
واکنش اول اختصاص به متفکرانی داشت که دارای گرایشهای الحادی بودند و نفی مابعدالطبیعه را از کانت در نقد عقل نظری پذیرفتند، ولی اثبات ناپدیدارهایی همچون خدا، اختیار و خلود نفس را در نقد عقل عملی رد کردند. اینان در واقع، عجز عقل را در اثبات وجود خدا ـ چنانکه کانت گفته بود ـ قبول کردند، اما از طریق اخلاق، اثبات آن را نیز محال دانستند. از جمله این فیلسوفان، مىتوان آرتور شوپنهاور و فیلسوفان مکتب اثباتگرا را ذکر کرد. در نظر اثباتگراها گزارههای دینی فاقد هرگونه معنایی هستند و احکاماخلاقی نیز برخاسته از عقل نیستند تا مفید یقین باشند، بلکه ناشی از عواطف و احساساتند و از لحاظ معرفتی فاقد اعتبار.450
واکنش دوم بیشتر از آن لودویک ویتگنشتاین بوده که تعدیلکننده دیدگاههای اثباتگراهاست. او بر پایه نظریه «بازىهای زبانی» خود، زبان دین را زبانی مشخص و ممتاز مىداند و با اعتقاد به این تمایز، معیار معناداری مورد نظر اثباتگراهای منطقی را بىاعتبار و ناکافی دانست؛ معیاری که در آن به همه انواع گزارهها، با قطعنظر از حوزه کاربرد آنها به یک چشم نگریسته مىشد. اصرار او بر اینکه برای فهم گفتار دین، باید ببینید این گفتار در زندگی مردم چه نقشی دارد، از آن نظر که متضمّن هیچ نوع تیقّنی در باب وجود واقعی مفاهیم دینی نیست، از نظر دینداران برآورنده مقصود نمىنماید.451
سومین و مهمترین واکنش به متفکران و متکلّمان دینی تعلّق دارد که در اعتقاد به حقایق دینی و مفاهیم معنوی، با کانت همرأی و همراه بودند و مانند او، مفاهیم عقلی و فلسفی را در نیل به مقاصد دینی، ناتوان مىدانستند و عقل نظری را صرفا برای ورود به مباحث ریاضی و طبیعیات مناسب مىشمردند. از این متفکران مىتوان به آلبرت ریچل، سورن کىیر کگارد، مارتین بوبر و نیز کارل بارت اشاره کرد. در این میان، کىیر کگارد با اعلام اینکه فیلسوف دلخواه من کانت است، گوهر تعالیم دینی را غیرعقلانی بودن آنها دانست. در نظر وی، یک پیام دینی هرقدر غیرعقلانىتر باشد، به شطح و طامات مطلق نزدیکتر و بر معیار تشخیص حقایق دینی منطبقتر است. او حقیقت نهایی و نهانی دین را «ایمان» مىداند که امری غیرقابل توصیف به زبان عقل و مفاهیم عقلانی است. در واقع، وی «عقلانی بودن» را با «دینی بودن» مغایر و متضاد مىداند و بدین عبارت و شعار متمسّک مىشود که «باور مىکنم؛ زیرا محال است.»452
از سوی دیگر، کارل بارت، که نماینده بارز ارتدوکسهای جدید است، میان حقایق الوهی و امور دیگر، دیواری ستبر و نفوذناپذیر برپا مىکند و خداوند را موجودی «بکلی دیگر» مىداند که شناخت او و شناخت آنچه وحی مىکند، بکلی از دسترس عقل بشری بیرون است و تنها موقوف به عنایت و هدایت خود اوست. حقایق الوهی تنها از طریق انکشاف و جلوهنمایی خداوند بر انسان، نه جستوجوی بشر در طلب خداوند، بر ما معلوم مىشوند. پس در نظر کارل بارت، معانی و مضامین دینی اصولاً از آن نظر که به ساحت متعالی خداوند تعلّق دارند، موضوعا از حیطه کاوشهای عقل نظری بیرونند و وحی هیچ نسبتی با عقل نظری و بشری ندارند. وحی آمدنی است و تا از جانب خداوند حقایق بر کسی افاضه نشود، سعی و تلاش فکری او با عقل انسانی و زمینی به جایی نخواهد رسید.453
بنابراین، وجه مشترک میان این متفکران و متکلّمان آن است که جملگی تحت تأثیر کانت، عقل را از قدم نهادن در عرصه مابعدالطبیعه و الهیّات بالمعنی الاخص ناتوان مىدانند و ساحت حقایق دینی را از ساحت آنچه در تصرف و تدبیر عقل نظری است بکلی جدا مىانگارند.
··· پىنوشتها
··· منابع
ـ الیاده، میرچا، فرهنگ و دین، ترجمه هیأت مترجمان، زیرنظر بهاءالدین خرّمشاهی، تهران، طرح نو، 1374.
ـ حدّاد عادل، غلامعلی، «تأثیر کانت بر تفکر دینی مغرب زمین»، قبسات 2 (زمستان 1375)، ص 90ـ105.
ـ خراسانی، محمّد شرفالدین، از برونه تا کانت، تهران، علمی و فرهنگی، 1376.
ـ کاپستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، تهران، علمی و فرهنگی / سروش، 1372.
ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حدّاد عادل، تهران، نشر دانشگاهی، 1370.
ـ ـــــ ، دین در محدوده عقل محض، ترجمه منوچهر صانعی درّهبیدی، تهران، نقش و نگار، 1381.
ـ کورنر، اشتفان، فلسفه کانت، ترجمه عزّتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمی، 1367.
ـ مجتهدی، کریم، فلسفه نقّادی کانت، تهران، امیرکیبر، 1378.
ـ مگی، برایان، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزّتاللّه فولادوند، تهران، خوارزمی، 1372.
ـ هایدگر، مارتین، «عصر تصویر جهان»، ترجمه یوسف اباذری، ارغنون12 (زمستان 1375)، ص 1ـ20.
- Ewing, A.C., A Short Commentary on Kants Critique of Pure Reason, The University of Chicago Press, 1967.
- Guyer, Paul, "Kant, Immanuel", in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. by Edward Graig, Routledge, 1998, v. 5, pp. 177-200.
- Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, Trans. by Paul Guyer & Allen Wood, Cambridge University Press, 1998.
- Mc. Cormick, Matt, "Immanuel Kant, Metaphysics", in Internet Encyclopedia of Philosophy.
- Walsh, W. H., "Kant", The Encyclopedia of Philosophy, ed. by Paul Edwards, New York, The Mc. Millan Press, 1967.
416* مربی پژوهشی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی ـ تاریخ دریافت: 25/12/86 ـ تاریخ پذیرش: 10/3/87.
417110. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, Trans. by Paul Guyer & Allen Wood (Cambridge University Press, 1998), pp. 127-130.
418ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ترجمه عزّتاللّه فولادوند تهران، خوارزمی، 1367، ص 140ـ145؛
Guyer Paul, "Kant, Immanuel", in Routledge Encyclopedia of Philosophy, ed. by Edward Graig (Routledge, 1998), v. 5, p. 180 Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, pp. 130-133.
419ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ص 149.
420ـ کریم مجتهدی، فلسفه نقّادی کانت تهران، امیرکبیر، 1378، ص 60.
421ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حدّاد عادل تهران، نشر دانشگاهی، 1370، ص 112ـ116.
422ـ همان، ص 134؛
Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, p. 145.
423ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 159ـ160.
424ـ ر.ک. فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر تهران، علمی و فرهنگی / سروش، 1372، ص 54؛
A. C. Ewing, A Short Commentary on Kants Critique of Pure Reason (The University of Chicago Press, 1967), pp. 30-40.
425ـ ر.ک. اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ص 152.
426ـ همان، ص 190.
427ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 274ـ275.
Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, p. 223.
428ـ ر.ک. همان، ص 270ـ273؛
Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, pp. 271-277.
429111. Ibid, B, XVI.
430ـ ایمانوئل کانت، تمهیدات، ص 225.
431ـ همان، ص 121.
432ـ همان، ص 12.
433ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 324؛
Matt Mc. Cormick, "Immanuel Kant, Metaphysics", in Internet Encyclopedia of Philosophy, pp. 16-17.
434ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ص 333.
435112. Matt Mc. Cormick, "Immanuel Kant, Metaphysics", in Internet Encyclopedia of Philosophy, pp. 14-15.
436ـ اشتفان کورنر، فلسفه کانت، ص 298.
437ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل محض، ترجمه منوچهر صانعی درّهبیدی تهران، نقش و نگار، 1381، ص 40.
438ـ همان، ص 129.
439ـ همان، ص 133.
440ـ همان، ص 34.
441ـ همان، ص 175ـ177؛
W. H. Walsh, "Kant", The Encyclopedia of Philosophy, ed. by Paul Edwards (New York, The Mc. Millan Press, 1967), p. 322.
442ـ ایمانوئل کانت، دین در محدوده عقل محض، ص 192ـ193.
443ـ همان، ص 194.
444ـ همان، ص 169ـ171.
445ـ همان، ص 250ـ251.
446ـ همان، ص 251.
447ـ همان، ص 252.
448ـ محمّد شرفالدین خراسانی، از برونه تا کانت تهران، علمی و فرهنگی، 1376، ص 356.
449ـ مارتین هایدگر، «عصر تصویر جهان»، ترجمه یوسف اباذری، ارغنون12 زمستان 1375، ص 1.
450ـ میرچا الیاده، فرهنگ و دین، ترجمه هیأت مترجمان، زیرنظر بهاءالدین خرّمشاهی تهران، طرح نو، 1374، ص 154.
451ـ برایان مکی، فلاسفه بزرگ، ترجمه عزّتاللّه فولادوند تهران، خوارزمی، 1372، ص 569.
452ـ غلامعلی حدّاد عادل، «تأثیرات کانت بر تفکر دینی مغرب زمین»، قبسات 2 زمستان 1375، ص 100.
453ـ همان، ص 101.