روش شناسى نظریه پردازى در حوزه علوم انسانى تأمّلى بر رویکرد اندیشمندان اسلامى
در قاموس فلسفه علم، فرایند توسعه دانش بر سه رویکرد استقرایى، ابطالگرایانه و پارادایماتیک بنا شده است. گرچه هستىشناسى، معرفتشناسى و روششناسىِ هرکدام از این رویکردها با هم متفاوتاند، ولى نسبىگرایى و قائل بودن به عدم دستیابى به معرفت کامل و ثابت نسبت به حقیقتْ رگه مشترک هر سه است. نگارندگان نوشتار حاضر قصد دارند تا ضمن معرفى اجمالى رویکردهاى سهگانه بالا و تبیین هستىشناسى، معرفتشناسى و روششناسى آنها، معرفى مستوفایى از رویکرد اسلامى نسبت به توسعه علم ارائه دهند. رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متوسط مىباشد که علل چهارگانه فاعلى، مادّى، صورى و غایى را مطمحنظر قرار مىدهد و خروجى آن مفید علم و اطمینان عقلایى و بالتبع حجّت شرعى است. در این رویکرد، دستیابى به حقیقت در پرتو رجوع به عقلِ مبرهن و نقل داراى حجّیت میسور است، حقیقتْ نسبى تلقّى نمىشود، و مبانى و اصول در بستر زمان و مکان متغیّر نمىباشند. همچنین، مبناى این رویکردْ جهانبینى الهى است و تعامل علم و فلسفه در آن ابزارى در جهت رفع عیبناکى علوم روز شمرده مىشود.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره اول، پاییز 1389، 133ـ164
حسن دانایىفرد*
حسین بابایىمجرد**
چکیده
در قاموس فلسفه علم، فرایند توسعه دانش بر سه رویکرد استقرایى، ابطالگرایانه و پارادایماتیک بنا شده است. گرچه هستىشناسى، معرفتشناسى و روششناسىِ هرکدام از این رویکردها با هم متفاوتاند، ولى نسبىگرایى و قائل بودن به عدم دستیابى به معرفت کامل و ثابت نسبت به حقیقتْ رگه مشترک هر سه است. نگارندگان نوشتار حاضر قصد دارند تا ضمن معرفى اجمالى رویکردهاى سهگانه بالا و تبیین هستىشناسى، معرفتشناسى و روششناسى آنها، معرفى مستوفایى از رویکرد اسلامى نسبت به توسعه علم ارائه دهند. رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متوسط مىباشد که علل چهارگانه فاعلى، مادّى، صورى و غایى را مطمحنظر قرار مىدهد و خروجى آن مفید علم و اطمینان عقلایى و بالتبع حجّت شرعى است. در این رویکرد، دستیابى به حقیقت در پرتو رجوع به عقلِ مبرهن و نقل داراى حجّیت میسور است، حقیقتْ نسبى تلقّى نمىشود، و مبانى و اصول در بستر زمان و مکان متغیّر نمىباشند. همچنین، مبناى این رویکردْ جهانبینى الهى است و تعامل علم و فلسفه در آن ابزارى در جهت رفع عیبناکى علوم روز شمرده مىشود.
کلیدواژهها: نسبىگرایى، مطلقاندیشى، روششناسى، اجتهاد متوسط، نظریهپردازى، تولید علم، منابع نقلى و عقلى، حجّیت شرعى، علوم انسانى، اسلام.
مقدّمه
فلسفه علم، به منزله یکى از حوزههاى معرفت بشرى، جویاى مبدأ و معاد و مجراى علم مىباشد. در بررسى هر پدیده، سخن از علل چهارگانه فاعلى، مادّى، صورى، و غایى آن ضرورى خواهد بود؛ لذا پژوهش پیرامون منشأ، مهبط، و محمل علم و نیز پاسخ به اینکه علم با چه صورتى و به سمت چه غایتى در حرکت است، از مسائل مهمى به شمار مىروند که بشر مشتاق دستیابى به آنهاست که البته این کار در فلسفه مطلق (الهى یا الحادى) صورت مىگیرد و از رهاورد آن فلسفه علم نیز متنعّم مىگردد. رعد قلم و برق رقمهایى چند، گرچه زوایایى از این مسئله مناقشهبرانگیز را روشن کرده، ولى دستیابى به حاقّ واقع از مسیرى که خود محلّ تأمّل و ابهام است نقض غرض مىباشد. اینکه با شیوههاى استقرایى1 به دنبال اثبات فلسفهپوزیتیویستى باشیم یا با به کارگیرى روشهاى ابطالگرایانه فلسفه نگتیویسم2 را تأیید کنیم،گرفتار شدن در پیلهاى است که به دور خود تنیدهایم. بدیهى است که غار افلاطونى،3خودمرجعى،4 جزماندیشى،5 و ایجاد سپر دفاعى در مقابل اندیشههاى مخالف، ثمره چنینجهتگیرىاى خواهد بود.
رهایى از این دام فکرى یا به اعتبار نگاهى درونپارادایمى با تکیه بر اصول پذیرفتهشده و ثابت (در محدوده زمان و مکانِ) آن پارادایم، و یا به اعتبار نگاهى برونپارادایمى (فراپارادایمى) با رجوع به مبانى حقیقى و مورد تأکید تمام پارادایمها امکانپذیر خواهد بود.
البته، مفروض اساسى این نگاه آن خواهد بود که پارادایمها به عنوان نوع نگرش به جهان6(جهانبینى)، دارنده اصول ثابت و فروعات مختصّ به خود مىباشند. اگر وجود هرگونه اشتراک در میان پارادایمها را منکر شویم، پارادایم از جایگاه یک جهانبینى به مرتبه یک ابزار یا روش و یا روششناسى جهت فهم جایگاه انسان در عالم و رابطه او با عالم و خالق عالم (رابطه انسان با خداوند، خود، انسانهاى دیگر و طبیعت) تنزّل خواهد کرد.
از اینرو، چه با رویکرد استقرایى سعى در ایجاد دانش کنیم و چه رویکردى ابطالگرایانه را برگزینیم و یا اینکه قائل به انقلابهاى پارادایماتیک باشیم، باید وجود اصول و مبانى مشترک میان روشها و روششناسىهاى گوناگون را بپذیریم.
امّا رویکرد مختار در این مقاله اجتهاد متوسّط مىباشد که از منابع دوگانه معرفتشناسى دینى یعنى عقل و نقل، طرفى جدّى بسته است. در این رویکرد، خبرى از نسبىاندیشى و تعارض میان علم و دین نیست و نزاع دیرین یافتههاى حوزوى با یافتههاى دانشگاهى پایان مىپذیرد.
ساختار مقاله حاضر بدین شکل است که ابتدا سه رویکرد توسعه علم مبتنى بر یافتههاى مکاتب غربى معرفى، بنیانهاى هستىشناسانه و معرفتشناسانه آنها تبیین، و متدولوژى هریک بر اساس مبانى نظرى و جهانبینىشان تشریح مىشود؛ سپس سهم هریک از رویکردهاى سهگانه در نسبىاندیشى مشخّص مىگردد. در ادامه، موضع اسلام پیرامون نسبىاندیشى معرّفى مىگردد.
بعد از آن، از تعریف علم و فرضیه و عیبناکى علوم روز و علل این عارضه و راههاى درمان آن خواهیم گفت و از تعامل علم و فلسفه جهت حلّ نارسایىهاى علمى پرده برخواهیم داشت.
در نهایت، رویکرد مختار این مقاله در تولید علم با عنوان اجتهاد متوسّط معرّفى مىشود و زوایاى آشکار و پنهان آن تبیین مىگردد؛ در این راستا، جایگاه عقل و نقل و رابطه آن دو با یکدیگر و با وحى مشخّص مىشود. دستآخر، ماهیت یافتههاى ناشى از اجتهاد متوسّط روشن مىگردد.
رویکردهاى سهگانه به توسعه علم
در این مقال، رویکردهایى که در توسعه علم بدان اشاره مىشود عبارتاند از: رویکرد استقرایى که با نمایندگى آگوست کنت معرّفى مىشود، رویکرد ابطالگرایانه که مطمحنظر کارل پوپر است، و رویکرد پارادایمى که مورد توجه کوهن مىباشد. در نهایت نیز رویکرد اسلامى در توسعه علم تشریح مىشود.
رویکرد استقرایى
کنت با اعتقاد راسخ به فلسفه اثباتگرایى (پوزیتیویسم) بر آن بود که باید براى علوم انسانى نیز حیثیتى مشابه علوم تجربى قائل شد؛ به این معنا که در علوم انسانى نیز باید از ابزار پژوهش تجربى استفاده شود. از نظر او، جوامع انسانى از سه مرحله الهى، فلسفى، و علمى عبور کردهاند. همچنین در جوامع الهى ـ که تبلور تاریخى آن قرون وسطى است ـ پیامبران، و در عصر رنسانس و پس از آن فیلسوفان به عنوان رهبران جامعه شمرده مىشوند. امّا در دوره کنونى (عصر علمى)، دانشمندان و جامعهشناسان رهبران جامعه خواهند بود. البته ممکن است در هر جامعهاى، بازماندههاى فکرى اعصار گذشته رسوب کرده باشند.7
استقراگرایان از جمله فرانسیس بیکن تجربه را که به واسطه مشاهده و آزمایش به دست مىآید به منزله منبع معرفت معرفى مىکنند. مطابق استقراگرایى سطحى، علم با مشاهدات آغاز مىشود. عالم مشاهدهگر باید داراى اعضاى حسى معمولى و سالم باشد و باید آنچه را که با توجه به وضعیت مورد مشاهده مىتواند ببیند، بشنود و... با امانتدارى تمام ضبط کند و این عمل باید با ذهنى خالى از پیشداورى انجام پذیرد.8 از اینرو، پوزیتیویستها با تکیه بر استقرا که مبتنى بر مشاهده و آزمایش است به دنبال کسب معرفت مىباشند.
رویکرد ابطالگرایى
کارل پوپر9 به عنوان یکى از نظریهپردازان فلسفه علم، پیرامون شکلگیرى دانش، قائل به نظریهابطالگرایى10 است. او مىگوید: دانش علمى مىتواند از طریق شکلدهى ایدههاى جدید(حدسیات) و تلاش براى ابطال آنها از طریق پژوهشهاى تجربى، با شتاب بیشترى پیشرفت کند. وى بر آن است: واقعیات و حقایق واگرا و چندگانهاى11 وجود دارند و هدف غایى علمْکشف و تبیین تفسیرى ماهیت و معناى پدیدهها و تعیین رفتار آنهاست.12
پوپر اعتقاد دارد: گرچه ما همواره در چارچوبى از تئورىها، انتظارات، تجارب گذشته و زبان خود زندانى هستیم، امّا با تلاش مىتوانیم این چارچوبها را بشکنیم. مسلّما پس از آن، دوباره خود را درون چارچوبى خواهیم یافت؛ چارچوبى که بهتر و وسیعتر خواهد بود و ما مىتوانیم در هر لحظه مجددا آن را بشکنیم.13
وى وجود حداقلّى از جزماندیشى را براى نظریه علمى ضرورى مىداند تا تئورىهاى علمى فرصت بروز و ظهور داشته باشند.14
رویکرد پارادایمى
کوهن با ردّ دو رویکرد ابطالگرایانه و استقرایى، قائل به نظر سومى است. او مىگوید: توسعه علم به جاى اینکه از طریق واقعیتهایى که خود را براى اندیشمندان آشکار مىسازند (نگرش استقراگرا) یا به جاى اینکه به وسیله دانشمندانى که در هر آزمایشْ سعى در ابطال فرضیات خود دارند (نگرش ابطالگرا) انجام پذیرد، از طریق حلّ تنشهاى سیاسى در جامعه علمى و به طور تناوبى صورت مىگیرد؛ لذا به جاى اینکه سیر تکامل علم شامل یک مسیر خطّى از فرضیات ابطالپذیر باشد، متشکّل از یکسرى دورههاى غیرمستمر از علوم هنجارى و تغییرات انقلابى است. این امر بدان معناست که براى یک دوره زمانى (یک شیوه دیدن جهان) هنجار تلقّى مىشود و در صورتى که این شیوه پاسخگوى مسائل نبود، با بحران مواجه مىشود و در نتیجه این بحران، انقلاب علمى رخ مىدهد. البته از دیدگاه کوهن، پارادایمْ وسیعترین واحد اجماع درون یک رشته علمى است که یک جامعه علمى یا خردهجامعه علمى را از دیگرى متمایز مىسازد.15
او چنین تحوّلى را در مقام قیاس با انقلابهاى سیاسى، انقلاب علمى (پارادایم) مىنامد.16
پارادایم، نوعى جهانبینى است که ماهیت جهان، جایگاه فرد در آن و دامنه روابط احتمالى او نسبت به جهان و اجزاى آن را مشخّص مىکند. باورهاى موجود در پارادایمها از آن جهت اساسى و بنیادىاند که باید با ایمان پذیرفته شوند و هیچ راهى، براى اثبات حقیقى بودن آنها وجود ندارد.17
کوهن در تبیین رویدادهایى که هنگام جایگزینى یک پارادایم به جاى پارادایم دیگر اتّفاق مىافتد، مىگوید:
انقلابهاى پارادایمى وقتى رخ مىدهند که مجموعه جدیدى از پیشفرضها، اندیشمندان را قادر به مسائلى مىکند که قبلاً لاینحل بودهاند. در عین حال، این پیشفرضها باید قبل از اینکه تغییر پارادایمى کامل شود، مورد قبول طیف وسیعى از علما و کاربران قرار گیرد.18
نکته حائز اهمیت آنکه کوهن این نگاه پستمدرنیستى را که قائل است: نظریاتْ موجبات تکامل یکدیگر را فراهم مىکنند، و هیچ نظریهاى نظر قبلى را رد نمىکند، به شدّت نقد کرده است. او این تلقّى را که سیر تحوّل علمْ سیرى صعودى است که در هر گام نسبت به گام پیشین به کشف واقعیت نزدیکتر مىشود، شدیدا به چالش مىکشد. ویژگى عمده نظریه وى تأکیدى است که بر ممیزه انقلابى پیشرفتهاى علمى دارد؛ به طورى که موافق آن انقلاب متضمّن طرد و ردّ یک ساختار نظرى و جایگزینى آن با ساختار ناسازگار دیگرى است.19 کوهن بر آن است که پارادایم نوین، اصلاحشده پارادایم پیشین نیست.20
متدولوژىهاى سهگانه فوق، جهت توسعه دانش، بر ابزار حس تکیه مىکنند و منبع شناخت را صرفا تجربه مىدانند. با این حال، مکاتب و دانشمندان دیگرى وجود دارند که عقل را نیز به عنوان منبع معرفتى در تولید علم معرفى مىکنند. و گروه سومى سعى دارند تا میان این دو منبع، جمع بکنند.
تجربهگرایى و خردگرایى
در مجامع علمى، سخن از تعارض تجربهگرایى کلاسیک بیکن،21 لاک،22 برکلى،23هیوم24 و استوارت میل25 با خردگرایى کلاسیک دکارت،26 اسپینوزا27 و لایبنیتس28به میان مىرود. در این مقوله، دو سؤال مطرح است: 1) آیا نحلههاى فکرى و علمى صرفا همین دو نحله مىباشند؟ 2) آیا میان این دو نحله علمى، به راستى تعارضى وجود دارد؟
کارل پوپر مىگوید:
من خواهم کوشید تا نشان دهم که تفاوتهاى بین دو مکتب تجربهگرایى و خردگرایى، اهمیت کمترى دارند تا همانندىهایى که از آنها دیده مىشود. به نظر من، گرچه مشاهده و عقلْ هریک باید نقش مهمى را انجام دهند، امّا کارکرد آنها غیر از آن است که بزرگان کلاسیک این مکتبها تعیین کردهاند.29
دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس عقل را تنها منبع شناخت مىانگارند؛ در مقابل، جان لاک، برکلى، و هیوم (به ویژه به دلیل نقدهایش از اعتبار معرفت تجربى و نقد علّیت) منشأ شناخت بشر را تماما از تجربه حسّى و حواسّ پنجگانه مىدانند.
سرانجام کانت براى ایجاد سازگارى میان دو گروه عقلگرا و تجربهگرا تلاش کرد. او بخشهایى از معرفت را که در عقل ریشه داشتند از بخشهایى که ناشى از تجربیات بودند جدا، و ادّعا کرد که مىتوان سهم هریک را به دقّت مشخص ساخت.
امّا نقد جدّى بر ارکان رویکردهاى سهگانه در توسعه علم، نسبىاندیشى در این رویکردهاست.
نقدى بر رویکردهاى سهگانه: مفهومپردازى نسبىاندیشى
مفهوم نسبىاندیشى مفهومى مناقشهبرانگیز است که شاید به عنوان مشترک لفظى استعمال شود. در باب مفهوم نسبىاندیشى، باید توجه داشت که چه معنایى از نسبیت اراده شده است: آیا نسبیت در مقابل حقیقى بودن، و به معناى مقایسهاى بودن است یا نسبى بودن در مقابل مطلق بودن قرار مىگیرد و به معناى آن است که واقعیت شىء وابسته به مجموعهاى از شرایط باشد؛ و معناى مطلق بودن، رها بودن از برخى شرایط است؟ اگر نسبیت را به این معنا بگیریم، همه امور مادّى و طبیعى از آن نظر که وابسته به یک سلسله شرایط محدود زمانى و مکانى مىباشند، و چون تنها در آن شرایط و وابسته به آن شرایطْ واقعیت خاصّ خود را دارند، نسبى مىباشند؛ تنها مجرّداتْ وجود مطلق دارند، بلکه مطلق حقیقى که واقعیتى است رها از هر شرط و علّت و از هر قید، ذات مقدّس حق است.30
در این مقاله نسبیت در مقابل مطلق بودن است و نه حقیقى بودن؛ به این معنا که مبانى و اصول یا بایدها و نبایدها، وابسته به شرایط زمانى و مکانى خاصّى هستند یا مستقلّ از زمان و مکان، در تمام شرایط و مقتضیات حاکم و پابرجایند.
عدهاى از دانشمندان قائلاند که معرفت و فهم بشرى و نیز ایدئولوژىها و جهانبینىها متناسب با مقتضیات زمانى و مکانى تغییر مىکند، و حتى اعتقاد دارند: معرفت درباره موضوع واحد، براى افراد گوناگون، متفاوت حاصل مىشود.
قائلان به نسبیت حقیقت یا معتقدان به نسبیت دانش و فهم بشرى عقیده دارند که در شرایط حسّى واحد، یک شناخت مشترک بین دو نفر نمىتواند پیدا شود؛ زیرا حقیقتْ چیزى جز حاصل تأثیر و تأثّر متقابل فرد و خارج، و فهم حقیقتْ چیزى جز نگرش از دیدگاه پیشفرضهاى سابق نیست، و هرکس وجود مختصّ به خود دارد یا گرفتار پیشفرضهاى ذهنى خود است.31
این نوع نگاه وجود مقیاس و ملاک مشترک براى سنجش اندیشهها را ملغى مىکند. البته موضعى که در مطالب فوق اتّخاذ شد به این معنا نیست که همه ادراکات ما مطلق است و هیچکدام وابسته به شرایط زمان و مکان نیست؛ بلکه باید گفت: آنچه نسبى است علوم و ادراکات اعتبارى و عملى است. این ادراکات است که در فرهنگهاى گوناگون، برحسب شرایط متنوّع زمانى و مکانى، مختلف است؛ نیز این ادراکات است که واقعیتى ماوراى خود که از آن حکایت کند و معیار حق و باطل یا صحیح و غلط بودن آن باشد، ندارد. امّا علوم و ادراکات و اندیشههاى نظرى که فلسفه و علوم نظرى انسان را مىسازند، همچون اصول جهانبینىِ مذهب و اصول اولیه اخلاق، اصولى ثابت و مطلق و غیرنسبى مىباشند.32
واقع مطلق است و علم و معرفتِ مطلقْ امکانپذیر؛ گرچه در مواردى خطا نیز واقع مىشود، همانطور که معارفى که بشر به آنها رسیده است همگى صواب و مطابق با واقع نیست. بنابراین آنچه برخى در تحلیل دانش و معرفت مىپندارند و همه علمها را به فرضیه برمىگردانند و یا با تأکید بر نسبىگرایى، حقیقت را توزیع مىکنند و با مصالحه، هر فرضیه و ایدهاى را بهرهمند از قدرى از حقیقت مىدانند، در تقابل با مبناى درست قرار مىگیرد؛ زیرا نهواقعنسبىاستونهمعرفت.33
نسبىاندیشى در شناختشناسى رویکردهاى سهگانه
در رویکرد استقرایى، پژوهشگر با تکیه بر حواس و از طریق محور قرار دادن تجربه تلاش مىکند تا مشاهدات خود را مبنایى براى استنتاجات قرار دهد؛ لذا از مشاهدات جزئى، اصلى کلّى را نتیجه مىگیرد. این رویکرد آنجا رایحه نسبیت به خود مىگیرد که تجربهها مبتنى بر استقرا و نه یک قیاس خفى حاصل شود. از اینرو، تجربهها مفید علم و حتى اطمینان عقلایى نبوده و صرفا استقراى ناقصى از یک پژوهشگر مىباشد. بنابراین، با تعداد معتنابهى از پژوهشگران روبهرو مىشویم که مبتنى بر استقراى ناقص خود، دریافتى پیدا کرده و نام «علم» را بر آن مىنهند. لذا یافتهها متناسب با استقرائات پژوهشگران در شرایط متنوّع زمانى و مکانى، متفاوت و نسبى مىگردند.
در رویکرد ابطالگرایانه مىبینیم که مفروض اساسى بر علمى بودن هر یافته قابلیت آن براى ابطال مىباشد. این فرض به روشنى نشان از آن دارد که از فرضیات سست و اثباتنشده، تلقّى علم و دانش مىشود؛ چراکه اگر فرضیهاى اثبات متقن و مستحکمى داشته باشد، اصل بر عدم ابطال آن مىباشد. این نوع نگرش آنجا به سمت نسبىاندیشى پیش مىرود که قائل به مطلق بودن هیچ دانشى نبوده و دانش را به قابلیت ابطالش، دانش مىداند. لذا به تمامى معارف صبغهاى نسبى داده و آنها را در ظرف زمان و مکان به محک مىگذارد.
امّا در رویکرد پارادایمى، طبق تعریفى که کوهن ارائه مىکند، انقلابهاى پارادایماتیک با انقلابهاى سیاسى قیاس مىشود؛ در عین حال، پارادایم نیز باید با ایمان پذیرفته شود و هیچ بهرهاى از زور و اجبار نداشته باشد. با این رویکرد پارادوکسیکال، اتّهام نسبىگرایى متوجه کوهن شد که او را بر آن داشت تا به دفاع از خود بپردازد. و نسبىگرا بودن خود را نپذیرد.
امّا حقیقت، چه علمى باشد و چه کلام خدایى باشد، چیزى است که ما بر آن توافق داریم؛ توافق نمىتواند مبتنى بر اقتدار باشد. کوهن مدارک و شواهد فراوانى مبنى بر اینکه انقلابهاى پارادایمى، پیامدهاى فرایندهاى اجتماعىاند، ارائه مىدهد.34 همین که کوهن انقلابهاى پارادایمى را وابسته به شرایط و پیامدهاى اجتماعى مىداند دلیل بر آن است که او رویکرد نسبىگرایانه دارد.
البته نگاه نسبى در روشها با توجه به اصل ضرورت تنوّع و یا رویکرد اقتضایى ـ که بیش از آنکه بر تناسب اصول با شرایط زمان و مکان تأکید داشته باشد، بر سازگارى روشها تکیه دارد ـ خود امرى ضرورى در شرایط متحوّل جوامع امروز است. لذا در علوم اجتماعى و انسانى، منطق فازى و دانش نادقیق به طور جدّى مطرح شده است. دلیل نسبىاندیشى در رویکردهاى سهگانه، برخلاف مطلقگرایى نگاه دینى، به جهانبینى و ایدئولوژى دو مکتب برمىگردد.
جهانبینى و ایدئولوژى
تعیین جایگاه هر موجود فرع بر ماهیت و هویّت آن موجود است؛ به این معنا که تا هویّت یک شىء شناخته نشود، جایگاه آن شىء در نظام هستى روشن نخواهد شد. و اگر هویّت چیزى شناخته شود، جایگاهش نیز خود به خود آشکار خواهد گشت. توضیح آنکه تعیین جایگاه اشیا وابسته به جهانبینى، و صحت و سقم جهانبینى و نیز شدّت و ضعف آن به درجه معرفتشناسى مرتبط است.35
اگر معرفتشناسى کسى تجربى و حسگرایانه باشد و در نتیجه جهانبینى هم تجربى و حسگرایانه باشد، در مقام پاسخ به سؤال از هویّت انسان و جایگاه او در نظام هستى، سخن از طبیعت مىراند.36 لذا در جهت انسانشناسى و تبیین دیدگاه مکاتب گوناگون پیرامون شناخت، تبیین هستىشناسى، معرفتشناسى، و جهانبینى ضرورت دارد.
هر شکل از جهانبینى نیز ایدئولوژى خاصّى را رقم مىزند؛ اگرچه برخى از متفکّران غربى، نظیر دیوید هیوم، معتقدند که از «هست»ها نمىتوان «باید»ها را استنتاج نمود. به عبارت دیگر، ارزشها یا اخلاق را نمىتوان از علم به دست آورد و میان «باید»ها و «هست»ها رابطهاى منطقى وجود ندارد.37
ایضاح اختلافنظر فوق، با تبیین رابطه ایدئولوژى و جهانبینى روشن خواهد شد.
تعریف ایدئولوژى
ایدئولوژى، به برخى اصول درکشده و مطلوب اطلاق مىشود که مطلوبیت آن به حدّى رسیده که به عنوان عقیده پذیرفته شده است؛ ایدئولوژى مانند عنصرى اصیل، در مغز و روان انسانى، به فعّالیت مىپردازد و تفسیر و توجیه زندگى را «آنچنانکه باید» به عهده مىگیرد.38
تعریف جهانبینى
ارتباط ذهن انسان با جهان بر سه قسم است:
الف) ارتباط مستقیم علمى که براثر تماس حواس با جهان خارج به دست مىآید.
ب) ارتباط دریافتى با واقعیات، مانند دریافت زیبایى پدیدهها و دریافت عظمت امور که نظر متفکّر را به خود جلب مىکند.
ج) ارتباط با مجموع جهان هستى که موجب پیدایش فلسفهها و جهانبینىها مىشود.
هرکدام از این سه رویکرد جهانبینى خاصّى را رقم مىزند.
امّا اگر مطابق رویکرد سوّم، جهانبینى انسان اینگونه باشد که: «جهانى وجود دارد که من جزئى فعّال از آن هستم و کسى هستم که از اجزاى همین جهان زاییده مىشوم و سپس، از نظر معرفتى، به آن اشراف و احاطه پیدا مىکنم و تدریجا این استعداد در من به فعلیت مىرسد که بىهدفى حیات و بىهدفى جهان را مساوى با نیستى و بیهودگى من و جهان مىبینم»، قطعا به این نتیجه خواهد رسید که باید به اعمالى خاص تن در دهد و نمىتواند مطابق هوا و هوسهاى نفسانى خود عمل کند.39 این شکل از جهانبینى بایدها و نبایدهایى را براى انسان ایجاد مىکند که عدم مراعات آنها خلاف اقتضاى آن جهانبینى است.
جایگاه ثابت انسان در جهان هستى و معرفت قابل حصول و لایتغیر او نسبت به این جایگاه، بایدها و نبایدهایى را به عنوان مبانى و اصول براى او منجّز و قطعى مىگرداند. امّا اگر سایر شقوق جهانبینى پذیرفته و یا ارتباط میان جهانبینى و ایدئولوژى انکار شود، دیگر صحبت از مبانى و اصول ثابت بجا نخواهد بود. از اینرو، اندیشههاى نسبىگرایانه مجال طرح شدن پیدا مىکنند. علوم تجربى و بخصوص انسانى روز به خاطر تکیه بیش از اندازه بر حس و تجربه (جهانبینى نوع اوّل و دوم) عیبناکاند و نقص دارند و تا زمانى که اصلاح نشوند، خروجى معیوب در دستان بشر قرار خواهند داد.
نقدى بر شناختشناسىِ تولید علوم معاصر
مىدانیم که علم داراى دو معناست: در یک معنا، مطلق آگاهى است (همانگونه که اهل منطق در تعریف آن گفتهاند: «العلم هو الصورة الحاصلة من الشىء عند العقل»)؛ در معناى دوم، مراد از آن علوم تجربى است که عبارت از بررسى روابط میان پدیدهها به منظور کشف قانون مىباشد.
علم عبارت است از: درک پدیدهها همراه با اشراف نفس انسان بر آنها.40
طبق این تعریف، هر تصوّر و دریافتى علم نیست؛ بلکه علم مشروط به اشراف و توجه نفس به موضوع مورد دریافت است، چراکه یکى از فعّالیتهاى اکتشافى «نفس» یا «من» شمرده مىشود، نه انعکاس و دریافتى محض.
قانون علمى: آن قضیه کلّى است که بیانکننده جریانى منظّم در عالم هستى است، جریانى که براى به وجود آمدنش استمرار شرایط و مقتضیاتى لازم است؛ به طورى که در صورت تخلّف یکى از آن شرایط و مقتضیات، جریان مربوط به وجود نمىآید.
در بحث از قانون علمى، به چهار موضوع باید توجه داشت:
1. واقعیت قانون علمى: قانون علمى، ذاتى است یا دستورى و یا توصیفى است یا قراردادى.
2. چگونگى کشف قانون علمى: براى کشف قوانین علمى، ذهن باید مراحل زیر را سپرى کند:
الف) ارتباط برقرار کردن حواس و ابزارهاى فنّى با موضوع مورد شناسایى؛
ب) عمل تجربه و تکمیل مشاهده به وسیله حواس و ابزارهاى فنّى؛
ج) در مرحله سوم، ذهن به بررسى موارد ابهامبرانگیز مىپردازد تا چنانچه آن موارد قابل تطبیق بر قانون مورد تحقیق نباشند، ذهن آنها را تصفیه کند؛
د) در آخرین مرحله، قضیهاى کلّى، در ذهن پژوهشگر، حکم قانون را پیدا مىکند.
3. کلّیت قانون علمى و منشأ آن: منشأ کلّیت قانون علمى عبارت است از:
الف) عمومیت خصایصى که در موجودات یافت مىشود؛
ب) تجرید واقعیات عالم و درک روابط میان آنها.
4. ملاک علمى بودن موضوع: موضوع علمى ویژگىهایى چون موارد ذیل را داراست: امکانپذیرى ماهیت واقعیت؛ قابلیت بررسى عوامل و شرایط تحقق و موانع ایجاد واقعیت؛ قابلیت شناخت و محاسبه قانونى معلولها و آثار پدیده؛ قابلیت مقایسه پدیده با موارد مشابه و مخالف؛ مشمول بودن پدیده از اصول و قوانین حاکم بر مسائل علمى مبتنى بر تعریف یادشده از علم و قانون علمى، علل عیبناکى علوم تجربى و انسانى روز عبارتاند از:
الف) محدودیت حس و تجربه
اینگونه نیست که تجربه بتواند به طور نامحدودى در قلمرو معارف دینى حضور داشته و در مقام تعارض و یا تقیید و تخصیص همه اقسام معارف دینى برآید؛ مثلاً دانش تجربى را راهى به معجزه و امکان تعارض با آن نیست. تجربه تنها در محدوده تجربهپذیر مطلب قابل اعتماد دارد.
ب) عدم توجه به تفاوتهاى علم و فلسفه
1. به گفته وایتهد، فلسفه به دنبال تعمیمهایى مىگردد که مشخصکننده واقعیت کامل حقیقت مىباشد؛ در صورتى که علم تجریدساز است.
2. با علم نمىتوان بر جهان هستى اشراف پیدا کرد، امّا به کمک فلسفه مىتوان بر کلّیات جهان هستى آگاهى و احاطه یافت.
3. نظامهاى فلسفى به جهت تکیه بر کلّیات و تعمیمهاى مافوق تفسیرات، نسبت به نظامهاى علمى پایدارترند.
4. در فلسفه مىتوان به نوعى یقین رسید، یقین که با مقدارى ابهام درآمیخته است؛ امّا در علم، به جهت دخالت وسایل شناخت و هدفگیرى در تحقیق و قرار گرفتن موضوع تحقیق در سیستم باز هستى، نمىتوان به یقین دست یافت.
هرچند میان علم و فلسفه اختلافهایى وجود دارد، امّا هیچیک از دیگرى بىنیاز نیست. از نظر فیلسوفان معاصر، علم از این جهت مىتواند به فلسفه کمک کند که اوّلاً مقدّمه بعضى از براهین فلسفى را اثبات مىکند و ثانیا مسائل جدیدى را براى تحلیلهاى فلسفى ارائه مىدهد. فیلسوف از معارفى برخوردار است که عالم نمىتواند منکر آنها شودویاباروشعلمى دربارهآنهاتحقیق کند.41
ج) بىاعتنایى به مابعدالطبیعه
از اواخر قرن هفدهم تا قرن حاضر، بىاعتنایى به مابعدالطبیعه در غرب پیدا شده است. این سطحىنگرى و بىاعتنایى به مابعدالطبیعه ناشى از دیدگاههاى زیر است:
1. برخى مانند اگوست کنت که تاریخ بشر را به سه دوره ربّانى، فلسفى و علمى تقسیم کردهاند، بر این گماناند که دوران معاصر، دوران علم است و نه فلسفه؛ از اینرو، طرح مباحث مابعدالطبیعه در این دوران، دیگر ضرورتى ندارد.
2. برخى یکى دیگر از علل بىتوجهى به مابعدالطبیعه را بىنیازى بشر از مسائل عالیه فلسفه در دوران علم دانستهاند.
3. درهمآمیختگى روشهاى علمى با روشهاى فلسفى در میان فلاسفه گذشته، از عوامل بىتوجهى برخى از افراد به مابعدالطبیعه بوده است.
تجربه نمىتواند بار فلسفه مطلق و کلّى را به دوش کشد، جهانبینى و هستىشناسى ارائه دهد، جهان را صرفا مادّى تلقّى کند، و فرامادّه را نفى نماید. اساسا فلسفه علمى (علم مصطلح) و هستىشناسى و جهانبینى علمى سخن گزاف و باطلى است که ملحدان و مادّهگرایان با غفلت از این نکته که تجربه لسان حصر ندارد، به دام آن افتادهاند.
د) عدم استناد علوم تجربى و انسانى به فلسفه الهى
علم تجربى در ذات و سرشت خویش جوهر الحادى ندارد، چنانکه فلسفه علم (فلسفه مضاف) نیز ذاتا منزّه از الحاد است. عالم علوم تجربى اگر به خوبى به محدودیت علم تجربى پى ببرد، هرگز انتظار جهانبینى و هستىشناسى از علم تجربى نخواهد داشت. فلسفه الحادى (فلسفه مطلق)، با جهانبینى و هستىشناسى الحادى، مولد فلسفه علم (فلسفه مضاف) الحادى است و این فلسفه علم الحادى به علم صبغه الحاد مىبخشد؛ حال آنکه علم در ذات خود هیچ اقتضایى نسبت به الحاد ندارد.
ه.) خلط جایگاه علم و فرضیه
فرضیه، به آن صورتى که امروزه آن را مبدأ مسائل علمى قرار مىدهند و وسیله توسعه و رشد علوم مىدانند، عبارت است از سلسله قضایایى که نه بدیهى مىباشد، نه در جاى دیگر به اثبات رسیده است و نه نظر به اثبات و عدم اثبات آن وجود دارد.42
تغییرپذیرى دائمى فرضیهها منجر به تبدیل و دگرگونى پیوسته نظامهاى معرفتى مىشود که مبتنى بر آنهاست و تغییرات مستمر اینگونه از معارف بشرى ـ که در واقع، تغییر پندارها و خیالهاى غیرمبرهنى است که در کشاکش شرایط روانى و یا اجتماعى خاصّ خود به دلیل کاربردها یا کارکردهاى ویژه شکل یافته و یا از بین مىروند ـ باعث شده است تا کسانى که دانش بشرى را در این محدوده مىنگرند و شناخت حقیقى را که همان علم و یقین نسبت به واقع است محال مىدانند، چنین پندارند که معرفت بشرى چیزى جز نظامسازى بر اساس قضیههاى مختلف نیست.
شاخصهاى محسوسِ نقش کاربردىِ فرضیهها در زندگى طبیعى به عنوان عامل تغییر و از مبانى تحلیل معارف بشرى شمرده مىشوند. مبتنى بر این دیدگاه، هیچ معرفت ثابتى وجود ندارد؛ بلکه ثبات چیزى جز پندارى متغیّر و زوالپذیر نیست.43
در حالى که فرضیه نه علم است و نه علمى (یعنى نه مفید یقین است و نه مفید اطمینان عقلایى)، حجّت شرعى نبوده و عمل به مقتضاى آن وجوب شرعى ندارد؛ بنابراین نباید معارض دین و نقل تلقّى شود. امّا علم و یا علمى حتى در علوم طبیعى نیز با دین تعارض ندارد؛ بلکه اگر تعارضى باشد، آن تعارض با نقل (برداشت علما از قرآن و سنّت) خواهد بود. علم، اگر علم است، نمىتواند غیراسلامى باشد؛ زیرا علم صائبْ تفسیر فعل خداست، هرچند فهمنده آن به خدا باور نداشته باشد. امّا راهحل درمان عیبناکى علوم چیست؟
راهى به سوى تدقیق شناختشناسى علوم معاصر
1. تکیه علوم بر فلسفه الهى
آثار و فواید معرفت متافیزیکى عبارتاند از:
ـ سایر شناختها ذیل معرفت متافیزیکى قرار مىگیرند.
ـ این نوع معرفت، اصول و مبادى کلّى و اهداف و غایات شناخت را عرضه مىکند.
ـ معرفت مابعدالطبیعى، احساسات عالى را نصیب انسان مىنماید و هدف اعلاى زندگى را به او نشان مىدهد.
ـ اگر کسى معرفت مابعدالطبیعى را نفى کند، فقط به شناخت پدیدهها و روابط میان آنها بسنده خواهد کرد، و در نتیجه نسبت به شناخت حقیقى که این پدیدهها وابسته به آن هستند، بىاعتنا خواهد بود.
ـ معرفت مابعدالطبیعى در خدمت هیچیک از آگاهىهاى بشرى قرار نمىگیرد و مافوق همه معرفتها و غایت آنهاست.
2. تعامل و تلاؤم علم و فلسفه
اگر علم و فلسفه فعّالیت مشترکى داشته باشند، آثار زیر براى معرفت بشرى حاصل خواهد شد:
ـ دیگر، برخى از دانشمندانْ کار فلاسفه را به تصوّر کلّىگویى، ناچیز نمىشمارند.
ـ دانشمند با معلومات تجربى خود، وحدتها را تجزیه مىکند؛ در حالى که فیلسوف سعى در ارائه وحدتهاى جامع دارد. همکارى مشترک این دو موجب مىشود تا علم به وحدتهاى جامعترى دست یابد.
ـ تعمیمات و قواعد کلّى و ثابت فلسفى مىتواند مسائل علمى را از گسیختگى نجات دهد.
ـ فلسفه در ارتباط با علممىتواند در برخىاز اصولوقواعد خود، تحقیقوتجدیدنظر دائمى کند.
ـ اگر این دستاوردهاى علم در مسیر وحدت انسانى ـ که فلسفه عهدهدار بیان آن است ـ به کار گرفته شود، آدمى مىتواند به روش صحیح از طبیعت بهرهبردارى کند و خود را از «آنچه هست» به «آنچه باید باشد»، برساند.
الزامات تعامل سازنده علم و فلسفه
الف) عالم و فیلسوف باید بدانند که تجزیه اجزاى جهان براى تحقیقات علمى، ارتباط آن اجزا را با یکدیگر از میان نمىبرد.
ب) عالمان به خاطر محدودیت حواس، باید از گفتن «این است و جز این نیست» بپرهیزند.
ج) دانشمندان باید بپذیرند که جهان آغاز و انجامى دارد، هرچند ما با دستاوردهاى علمى خود نتوانیم مشخّصات آنها را مانند دو نمود فیزیکى بشناسیم.
د) دانشمند باید بداند که تماس او با واقعیات، به کمک حواس و ابزارهاى تجربى انجام مىگیرد؛ هرگز نمىتوان به طور مستقیم با همه واقعیت هستى ارتباط برقرار کرد.
ه.) دانشمند باید بداند که اگر وجود حکمت متعالى را در جهان هستى درک نکند، نمىتواند ادّعاى شناخت حتى جزئى از جهان طبیعت را بنماید.
و) دانشمند و فیلسوف باید وجود خدا را بپذیرند تا بتوانند به تفسیر علّت جریان قوانین طبیعت و حرکت موجود در آن بپردازند.
این تلاؤم علم و فلسفه آنها را در مسیر حکمت به جریان مىاندازد.
در اسلام، بر اساس جهانبینى و ایدئولوژى (نوع سوم) قویمى که ابتنا بر فلسفه الهیه دارد، و با تکیه بر تعامل علم و فلسفه در تولید علم از جمله علوم انسانى، رویکردى متفاوت با رویکردهاى علوم مبتنى بر مبانى غربى ارائه شده است. نام این رویکرد را نگارنده مقاله حاضر «اجتهاد متوسط» گذارده که شرح مبسوط آن در ذیل آمده است. قسمت عمده مطالب پیشرو را نظریات آیتاللّه جوادى آملى تشکیل خواهد داد.
تأمّلى بر تولید دانش با رویکرد اسلامى
در مبانى اسلامى، نگاه به علم بر علل چهارگانه فاعلى، مادّى، صورى، و غایى مبتنى است. در علّت فاعلى، سخن از افاضهکننده علم است: علم از کدام مبدأ در اختیار بشر قرار گرفت؟ در علّت مادّى، سخن از مهبط و محمل ورود علم یا همان مبدأ قابلى است: علمى که از مبدئى سرازیر شد، در کجا فرود آمد؟ در علّت صورى، از چگونگى افاضه علم و روشهاى افاضه یا کسب علم بحث مىشود: علم حصولى است یا حضورى، حصولى است یا تحصیلى، دراستى است یا وراثتى و... . علّت غایى از غایت و هدف علم بحث مىکند: چرا به سراغ علم مىرویم و علم بناست کدامین مشکل ما را برطرف کند؟
علّت فاعلى علم
اگر از سرچشمه حقیقت سؤال کردیم و از بعد هستىشناسى آن پرسیدیم، جواب آن این است که حقیقتْ مخلوق اراده و علم ازلى خداوند است. مبدأ فاعلى با توجه به «وَإِن مِن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر: 21) و «وَفِی السَّمَاء رِزْقُکُمْ وَمَا تُوعَدُونَ فَوَرَبِّ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِّثْلَ مَا أَنَّکُمْ تَنطِقُونَ» (ذاریات: 22ـ23)، رزق علمى موعود را از خزائن خود متناسب با ظرفیت انسانها افاضه مىکند. این افاضه با توجه به وجهشبهى در آیه 23 سوره «ذاریات» مانند نطق کردن انسان بدیهى است و به اعتبار وجهشبه دیگرى مانند نطق تدریجى مىباشد؛ به این معنا که همانطور که معارف موجود در ذهن انسان به تدریج بر زبان او جارى مىشود و به نطق درمىآید، رزق علمى انسان نیز به تدریج از خزائن الهى بر قلب او جارى مىشود و این تدریج و تدرّج بر مبناى ظرفیت آدمى است که بحث آن در مبدأ قابلى خواهد آمد.
اگر ماهیت قانون علمى را دستورى بدانیم، قائل خواهیم بود که جریان قانونى موجودات عالم هستى از ذات آنها ناشى نمىشود، بلکه از عالمى والاتر از طبیعت سرچشمه مىگیرد؛ یعنى اینکه «الف» باید ویژگى «ب» را داشته باشد، یا «ب» باید معلول «الف» شمرده شود، از ذات «الف» و «ب» نمىجوشد، بلکه این رابطه ناشى از فیض خداوندى است. این گفته انیشتین که مىگوید: «من خدا را به عنوان حافظ قوانین مىشناسم»، ناظر به همین دیدگاه است.44 در اینباره، ماکس پلانک گفته است: «کمال مطلوب فیزیکدان، شناسایى خارجى حقیقت است. او باید این فکر را مبدأ بگیرد که جهان حقیقى از قوانینى پیروى مىکند که به فهم ما درنمىآیند.»45 برتراند راسل معتقد است: «اگر تصوّر کنیم که حقایق جهان طبیعت از عالمى مافوق این عالم که ابدى است، سرازیر مىشود، تصوّر خوبى از جهان خواهیم داشت.»46
علّت مادّى (قابلى) علم
مبدأ قابلى با توجه به «وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ» (بقره: 282)، «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَـکِن کَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا کَانُواْ یَکْسِبُونَ» (اعراف: 96)، «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولاً مِنکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَیُزَکِّیکُمْ وَیُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ» (بقره: 151) و «عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ»(علق: 5)، از دو مجرا کسب علم مىکند. از یک طرف، علم دراستى است: «یتلو علیهم آیاته و یعلمهم الکتاب والحکمه و...» که این علم محتاج صفاى درون و طهارت قلب نیست و با صرف حضور در کلاس درس و فهم مطالب حاصل مىشود. امّا از طرف دیگر، علم وراثتى است: «من عمل بما علم علمه اللّه ـ ورثه اللّه ـ علم ما لا یعلم»؛ به این معنا که اگر کسى به یافتههاى خود (عالم در قبال جاهل) از علم دراستى عمل کرد (عاقل در قبال جاهل) یا به بیان دقیقتر تقوا پیشه کرد، خداوند ابواب حکمت را بر قلب او جارى کرده و این جریان و سریان از خزائن غیب الهى صورت مىگیرد. این علم حضورى است، نه حصولى؛ در کلاس درس تحصیل نمىشود.
لذا مىتوان گفت: علم اکتسابى از طرف انسان محفوف به دو علم افاضهاى از طرف پروردگار است. علم اوّل دادن توانایى و قدرت درک و تحلیل و الهام فجور و تقوا و «هدیناه السبیل» و «هدیناه النجدین» است. سپس انسان به حمایت این علم و الهام به سراغ علم اکتسابى یا دراستى رفته (فرار از جهل در مقابل علم) و به مقتضاى این دو علم عمل مىکند (فرار از جهل در مقابل عقل) تا علم پاداشى یا ثانوى از طرف پروردگار به او افاضه مىشود.
گرچه ایمان یا کفر عالم در اصل فهم کتاب تکوین و اصل علم به کتاب تشریع تأثیر نمىگذارد و علم را اسلامى یا غیراسلامى نمىکند، امّا در رشد فهم و درستتر و عمیقتر فهمیدن اثرگذار است؛ چراکه مراتب برتر فهم و نیل به معارف برین دینى تنها در سایه تقوا تحصیل مىشود: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانا.» (انفال: 29)47
علّت صورى علم
حقیقت دینى، مبتنى بر دو صورت نقل معتبر (که ما «انزله اللّه» است) و عقل برهانى (که «ما الهمه اللّه» است)، تحصیل مىگردد. خداوند با انزال کتب، رسل و اولیاى خود (رسولان ظاهرى)، و همینطور الهام فجور و تقوا به عقل (رسول باطنى)، حجّت را بر بندگان تمام کرده و راه هرگونه احتجاج بنده علیه خود را به دو صورت سالبه به انتفاء موضوع و محمول بسته است:48 «إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَینِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّةُ (ع) وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول.»49
امّا نکتهاى که در علّت صورى علوم بسیار اهمیت دارد، نگاه تکساحتى به منابع معرفتشناسى است؛ یعنى یا بسان خوارج نداى مشئوم «حسبنا کتاب اللّه» سر بدهیم یا همانند مکتب تفکیک سخن از «حسبنا النقل» برانیم و یا چون راسیونالیسم از «حسبنا العقل» دم بزنیم. این تشتّت آرا و تحیّر در عمل که «فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَّرِیجٍ» (ق: 5)، ثمره نگاه جزئى و تحلیلى و یا همان نگاه خرد به موضوع انسان است؛ ولى در رویکرد مختار این مقاله، نقل در قبال عقل قرار گرفته و هر دو سهم خود را در ارائه معرفت دینى ایفا مىکنند. لذا در این مقاله، رویکردى جامع و کلاننگر (رویکرد ترکیبى: نظریه سیستمى) مبتنى بر جهانبینى الهى اختیار شده است.
برخى از فیلسوفان طرفدار روش تحلیلىاند و اعتقاد دارند که نخست باید هر پدیده را به اجزاى مختلف تجزیه کرد تا جایى که دیگر قابل تقسیم نباشد؛ سپس باید به شناسایى آن پدیده پرداخت. البته روش تحلیلى یا تجزیهاى آفاتى نیز دارد؛ از جمله این آفات، نبود نگاه سیستمى و شناخت ناقص و تردید افراطى مىباشد.
امروزه، برخى بر این گماناند که در قلمرو علومْ روش تحلیلى و تجزیهاى، و در فلسفه روش ترکیبى و کلنگرى مطرح است.50 باید توجه داشت که روش علم صرفا تحلیلى، و روش فلسفه فقط ترکیبى نیست. آنچه مىتواند به انسان معرفت دقیق دهد، هماهنگى دو روش تحلیلى و ترکیبى است. در روش ترکیبى، علوم در سیستم یا نظامى منسجم دیده مىشود و روابط آنها با یکدیگر و نیز بهرهبردارى از ثمرات و نتایج هم مطمحنظر مىباشد؛ این نوع نگاه را در ادبیات علمى «نظریه سیستمى» نام نهادهاند.51 در تحلیل علّت صورى علم، تبیین نگاه سیستمى بسیار راهگشاست.
نظریه سیستمى
در این سیستم، ورودى قلب سلیم (ایمان و عمل صالح)، و قابل عنایات و سنّتهاى فاعل است. پردازش در این سیستم در محملى واحد و منسجم، با استفاده علوم از نتایج و ثمرات یکدیگر (سیستمى درون بخش پردازش که خروجى یک علم ورودى علم دیگر است و علوم همافزایى دارند)، صورت مىگیرد. و خروجى سیستم دانشى متقن و مستدل است. بازخور سیستم نیز عمل به دانش به دست آمده است که در آن صورت ایمان ارتقا مىیابد. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ.» (فاطر: 10) عمل به علم، ایمان را افزون مىکند و افزایش ایمان دستمایه کسب علم والاتر مىباشد.
تخصّصى شدن علوم، عامل تعارض علم و دین
از یک منظر مىتوان تعارض علم با دین و مجادلات روزافزون میان دانشمندان حوزه دین و دانشمندان علوم تجربى در مغربزمین را نتیجه تخصّصى شدن علوم و معارف، و بیگانه شدن آنها از یکدیگر دانست. در گذشته، علوم و معارف مختلف از اوضاع هم باخبر بودند و در تلاؤم با یکدیگر رشد مىکردند. همه در یک مجموعه بوده و محتواى خود را با هم هماهنگ مىکردند. معارفِ عهدهدار تبیین جهانشناسى و جهانبینى، مبادى و مبانى و پیشفرضها را تحلیل و تثبیت مىکردند و در اختیار شاخههاى دیگر دانشْ نظیر علوم طبیعى قرار مىدادند و علوم طبیعى به استناد و اتّکاى آن مبانى و پیشفرضهایى که در حکمت و الهیات فلسفه مدلل و تنقیح شده بود، به کار خویش ادامه مىداد. از قرن سیزدهم به بعد، با تخصّصى شدن علوم، آرام آرام علوم طبیعى کاملاً از جهانبینى جدا شد و در عین باور به نظام علّى، از علّت فاعلى و غایى عالم غفلت و دایره نظام علّى را در حصار تنگ حس و تجربه محدود کرد. لذا همه همّت عقل حسّى و تجربى مصروف کاوش در علل قابلى شد؛ یعنى یک پدیده چه بوده و چه هست و چه خواهد شد؟ سیر افقى علوم توسعه یافت، ولى سیر عمودى آنها متوقّف بود؛ چراکه صحبتى از علّت فاعلى و غایى جهان و پدیدهها نبود. قائلان به این نوع نگاه حتى سعى داشتند با حس و تجربه، جهانبینى ارائه کنند. پس لازم است علوم و فلسفه در تعامل با هم رشد کنند.52
البته تلاؤم و رابطه علوم با یکدیگر و استفاده آنها از ظرفیتها و نتایج هم کاملاً ضرورى است، امّا مرزناشناسى علوم و جهل نسبت به جایگاه و حد و مرز هر علم آسیبهاى جدّى بر نظر سیستمى وارد مىکند. نظم علمى و مرزشناسى دانشها مانع آسیبپذیرى صاحبان رشتههاى گوناگون علمى است. گاهى بر اثر نوسانهاى دانش تجربى و بروز شک و ظهور تردید متعاقب در فرضیههایى که هنوز به نصاب لازم بالغ نشدهاند، همین تردیدپذیرى را به دانش غیرتجربى و نیز به باورهاى غیرتجریدى سرایتوآنرشتههاىمصوناز شک را در معرضآفت تردید قرار مىدهند.53
علت غایى علم
براساس آیه «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»(مجادله: 11)، غایت علم رفعت انسان و تقرّب او به پروردگار، و به بیان قرآنى «خلیفهاللّه» شدن آدم است؛ خواه مقام اصغر خلیفهاللّهى که به عمران و آبادانى زمین صورت مىیابد: «هُوَ أَنشَأَکُم مِنَ الأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا» (هود: 61)، و خواه مقام اوسط و اکبر خلیفهاللّهى که با تأمین برزخ و آخرت انسان صورت خواهد پذیرفت.54 لذا عالم باید بداند که علم او سرمایه عمل است: «کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِی السَّمَاء تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا»(ابراهیم: 24ـ25)؛ «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ.» (فاطر: 10) در این صورت، او قلب خود را چون ظرف آهنى نمىپندارد که هر مظروفى را جاى دهد؛ بلکه قلب و جان خود را چون دستگاه هاضمه قلمداد مىکند که هر غذایى را نمىپذیرد و غذاى مسموم را دفع مىکند. پس او نیز علم مسموم را هرگز جذب نمىکند. فلسفه علم در جهت تأمین علّت غایى علمْ وظایفى بر عهده دارد. فیلسوفان علم، بیشتر به متدولوژى علوم توجه دارند و به بحثهایى نظیر وظایف علم و عالم نمىپردازند. لذا فلسفه علم نباید به رابطه علم با حیات انسان، و رسالتى که علم در جهت تکامل انسانها دارد، بىتوجه باشد.55
حال که علل چهارگانه علم از منظر اسلام روشن شد، لازم است روششناسى تولید علم از منابع معرفتشناسى دین تبیین گردد.
روششناسى تولید علم از منابع معرفتشناسى دین
براى تولید علم از منابع معرفتشناسى دینى، نخست باید این منابع به درستى تبیین شوند تا ما در دام تجربهگرایى، راسیونالیسم و دیگر مکاتب منحرف نیفتیم. اگر در محتواى حقیقت فحص کردیم، به دنبال بعد معرفتشناسى آن بودیم. باید گفت که منبع دریافت محتواى حقیقتْ وحى است، ولى عقل و نقل در جهت علم به وحى و تحت شعاع آن به عنوان منبع معرفتشناسىِ حقیقتْ معتبرند.
تعریف نقل
یکى از اشتباهات بزرگ در عرصه معرفتشناسى دینى آن است که بسیارى از اندیشمندانْ نقل را به جاى وحى مىنشانند. آیات قرآن و روایاتى که اطمینان داریم متعلّق به معصومان علیهمالسلام مىباشد، وحى یا در حکم وحى است. امّا مسئله اساسى این است که آیا فهم ما از آن آیات و روایات کاملاً منطبق بر منظور خداوند و یا معصومان علیهمالسلام است؟ قطعا جواب این سؤال منفى است. اگر به این پرسش پاسخ مثبت داده شود، پس با اینهمه اختلاف در فهم آیات و روایات چه باید کرد؟ لذا آن چیزى که ما نام نقل را بر آن مىنهیم عبارت است از: فهم و برداشت مجتهدان از قرآن و سنّت معصومان علیهمالسلام. پس امکان دارد این برداشت خطا یا صحیح باشد؛ امّا وقتى در قالب اجتهاد قرار گرفت، خواه خطا و خواه صحیح باشد، مجتهد به ثواب رسیده و مأجور است: و یدّعون على النبىّ أنّه قال: «إذا اجتهد الحاکم فأخطأ فله أجر، و إذا اجتهد و أصاب فله أجران.»56
حیات معقول
حیات آگاهانهاى که نیروها و فعّالیتهاى جبرى و جبرنماىِ زندگىِ طبیعى را با برخوردارى از رشد آزادى شکوفاشده در اختیارْ در مسیر هدفهاى تکاملى نسبى تنظیم مىکند، شخصیت انسانى را که تدریجا در این گذرگاه ساخته مىشود وارد هدف اعلاى زندگى مىنماید. این هدف اعلا، شرکت در آهنگ کلّى هستى وابسته به کمال برین است.57
آیات مربوط به حیات معقول عبارتاند از:
1. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ» انفال: 24)؛
2. «مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً» (نحل: 97)؛
3. «یُثَبِّتُ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الآخِرَةِ» (ابراهیم: 27)؛
4. «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ» (انفال: 42).
حیاتى که اسلام انسانها را به آن دعوت مىکند، حیات معقول است. در حیات معقول، زندگى آدمى بر مبناى اصول و قوانین عقلانى ثابت مىباشد و وحدت تکاملى حیات و شخصیت در مجراى دگرگونىها و تغییرهاى روبنایى محفوظ و ثابت مىماند. این ثبات و پایدارى بدون تکیه بر آن اصول امکانپذیر نمىباشد.
تعریف عقل
امّا عقلى که در بعد معرفتشناسى از آن نام مىبریم چیست و چه مختصاتى دارد؟ در حیات معقول، عقل نظرى از یکطرف و عقل عملى ـ که در اصل وجدان آگاه و فعّال و محرّک است ـ از طرف دیگر در استخدام شخصیت رو به رشد و کمال قرار مىگیرند. هماهنگى عقل نظرى با عقل عملى را که وجدان آگاه به همه ابعاد مادّى و روحى انسان است: «بل الانسان على نفسه بصیره»، مىتوان مقدّمه وصول به مقام نمونهاى والا از عقل کل یا عقل کلّى معرّفى نمود.
مقصود از عقل در حیات معقول، راسیونالیسم نیز نمىباشد؛ زیرا این مکتب قصرى باشکوه از قوانین عقلانى را بر روى قلّه آتشفشان «خود طبیعى» انسانها بنا نموده است. راسیونالیسم حاکمیت عقل را بدون دخالت الهى بر جوامع بشرى تصویب نمود.58
ویژگىهاى عقل عبارتاند از:
1. عقل به هیچ وجه سهمى در هستىشناسى دین ندارد و صرفا چراغ روشنگر حقیقت است.
2. عقل نیروى ادراکى نابى به شمار مىرود که از گزند خیال، قیاس، گمان، و وهم مصون است؛ هم گزارهاى اوّلى مثل اصل تناقض را مىفهمد و هم گزارههایى بدیهى مانند بطلان جمع دو ضد را به خوبى ادراک مىکند.
3. عقل، مصباح شریعت است و نه میزان شریعت (در نگاه افراطى) یا مفتاح شریعت (در نگاه تفریطى).
4. عقل مىداند که محدودیتهایى دارد و ورود آن در برخى عرصهها مقارن با انحراف است.
5. قرآن در آیات معتنابهى، در مقام احتجاج، طلب برهان یا نشانه علمى و عقلى مىکند که دالّ بر اهتمام قرآن بر عقل است: «أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (نمل: 64)؛ «أَرُونِی مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّمَاوَاتِ اِئْتُونِی بِکِتَابٍ مِن قَبْلِ هَذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ» (احقاف: 4)؛ «وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَلَا هُدىً وَلَا کِتَابٍ مُنِیرٍ.» (حج: 8)
6. عقل در معناى وسیع آن، که بیان خواهد شد (مراتب عقلى)، حجّت شرعى است.
7. عقل همانند نقل، گاهى دلیل اصل عملى (رفع حیرت) است و زمانى دلیل اماره (واقع نما و دافع شک).59
مراتب عقلى
مقصود از عقل نیز عقل تجربى (علوم تجربى و انسانى)، عقل نیمهتجریدى (ریاضیات)، عقل تجریدى (فلسفه)، و عقل ناب (عرفان نظرى) مىباشد. محصول عقل در حوزههاى چهارگانه زمانى نام دانش را به خود مىگیرد که یا قطع و یقین باشد و یا مفید اطمینان عقلایى؛ پس صرف ظنّ و گمان ما را از دریافت حقیقت به هیچ وجهى مستغنى نمىکند و نباید حاصل آن را علم نامید. البته یقین در ساحتهاى چهارگانه به مقتضاى همان ساحت معتبر است؛ مثلاً یقین فلسفى هیچگاه در علوم انسانى حاصل نمىشود. و یا در علوم تجربى و انسانى اگر استقرا و مشاهدات در یک قیاس خفى سامان یابد با مقدّمهاى عقلى به این صورت که «امر اتّفاقى نمىتواند دائمى و یا اکثرى باشد» بدل به امر یقینى از مجرّبات مىشود. روششناسى تولید علم در علوم بخصوص علوم انسانى را با تکیه بر منابع معرفتشناسى دینى یعنى عقل و نقل با نام اجتهاد متوسط توضیح خواهیم داد.
اجتهاد متوسط
اجتهاد متوسط براساس اجتهاد متجزّى، و نه مطلق، تعریف مىشود؛ یعنى مبتنى بر نگاه تخصّصى به موضوعات سامان مىیابد. با توجه به این نوع نگاه، عالم با تکیه بر منابع نقلى و عقلى در علوم (از جمله علوم انسانى) نظریه اجتهادىِ خویش را در باب موضوع علمى ارائه مىدهد.
گاهى در اسلامى کردن علوم و دینى کردن دانشهاى انسانى، تجربى، و تجریدى، درباره این پرسش تأمّل مىشود که: فتواى ناب دین و حکم سره اسلام با چه معیارى مشخّص مىگردد؟
لازم است عنایت شود که تضارب آرا و مشاوره متخصّصان و متعهدان از یکسو، و رهنمود جامعان میان معقول و منقول (که به جمع سالم و نه مکسّر بین علوم عقلى و نقلى کامیاب شدهاند) از سوى دیگر، مىتواند راهگشاى تشخیص موارد نقص و شواهد عیب علوم رایج بشود.
مراحل گوناگون اجتهاد متوسط از این قرار است:
1. ابتدا لازم است تمام قرآن را بررسى و ارزیابى کنیم، زیرا برخى آیاتْ مفسّر بعضى دیگر مىباشند: «یفسّر بعضه بعضا». سپس مىتوانیم بگوییم که قرآن مثلاً این محتوا را ارائه داده است.
2. در رتبه بعد، به سراغ روایات برویم و متشابهات آن را به محکماتش ارجاع دهیم و روایات مخصّص و مقیّد را در کنار عموم و اطلاق ببینیم و احیانا اگر روایت معارضى وجود دارد، با توجه به اخبار علاجیه، تعارضات آن را علاج و رفع کنیم.
3. در مرتبه سوم، این روایات را به قرآن عرضه کنیم؛ زیرا بر طبق روایات مربوطه، قرآن میزان و معیار پذیرش روایات است. در حقیقت، روایاتِ مخالفِ کتاباللّه باید طرد شوند.
4. نهایتا به سراغ حکم عقلى رفته تا دریافتهاى عقلىِ مبتنى بر مبانى تجربى یا تجریدى و یا ملفق از هر دو را کشف کنیم.
5. اگر مبانى نقلى (قرآن و سنّت) با مبانى عقلى تعارضى داشت، همچنانکه احتمال تعارض میان مبانى نقلى با یکدیگر وجود دارد، لازم است این تعارض رفع گردد. در مواردى که عقل و نقل متباین هستند، لازم است به یقین اخذ شود؛ مثلاً روایت یا آیهاى را که با مطلب یقینى و برهانى عقل ناسازگار است از ظاهرش منصرف مىکنند و آن را به معنایى موافق با دلیل عقلى تأویل مىبرند و اگر محملى براى آن نبود، بنا به نظر برخى، روایت مخالف با حکم صریح عقل را تأویل مىکنند و یا به بیان دیگر، علم آن را به اهلش وامىگذارند.60
متناسب این دیدگاه، منابع نقلى در رشد علوم سهم بسزایى دارند.
سهم منابع نقلى در ساحت علوم
نباید گمان برد منابع نقلى دین هیچ سهمى در ساحت علوم ندارند. منشأ این توهّم آن است که گویا در قرآن و کلام معصومان، درباره جهان و طبیعت، به تفصیلى که عالمان این علوم بحث کردهاند سخنى به میان نیامده است! کسانى که اینگونه مىاندیشند غافلاند که در حوزه علوم نقلى نیز آنگونه نیست که تفصیل مسائل نقلى به روشنى بیان شده باشد؛ بلکه زحمت عالمان و اجتهاد ایشان و استنباط و تفریع فروع از اصول بود که علوم نقلى را اینگونه بارور کرد. کار قرآن و روایاتْ القاى اصول، و روشن کردن افقهاست. بر عهده عالمان است که با تکاپوى علمى خویش، فروعات را از این اصول استخراج کنند.61
حجّیت شرعى علوم (از جمله علوم انسانى) در گرو اجتهاد
از رهگذر اجتهاد به معناى حقیقى (جهد و تلاش خستگىناپذیر)، و البته مصطلح کلمه است که جامع منقول و معقول با جستوجو در منابع دوگانه عقل و نقل فتواى علمى را صادر مىکند که حجّیت شرعى، ثواب و عقاب، و بهشت و جهنّم را به دنبال دارد. این فرایند اجتهاد را به درستى باید اجتهاد متوسط نامید، چراکه حلقه واسط میان اجتهاد مصطلح و علوم روز مىباشد که به دور از معارف نقلى است. پس جامعان منقول و معقول با تکیه بر حدیث روایتشده از امام رضا علیهالسلام «علینا القاء الاصول الیکم و علیکم التفرّع»،62 اصول را از معصومان علیهمالسلامدریافت کرده و به کمک عقل و نقل، بناى فروع را بنیان مىنهند.
یافتههاى برآمده از اجتهاد متوسط براى عالم و مراجعان به او حجّیت شرعى دارد.
معناى حجّیت در علم
حجّیت در منطق، که براى قطع و قیاس برهانى به عنوان ذاتى آن قائلاند، به معناى کاشفیت از واقع است. استدلالى حجّت است که میان مقدّمات و نتیجه آن، رابطه ضرورى برقرار باشد. بنابراین، از میان قیاس (حرکت از کلّى به سوى جزئى)، استقرا (حرکت از جزئى به سوى کلّى)، و تمثیل منطقى (حرکت از یک جزئى به سوى جزئى دیگر)، فقط استدلال قیاسى برهانى کاشف از واقع و حجّت است؛ استقرا و تمثیل فقط در صورت بازگشت به قیاس منطقى (اقترانى یا استثنایى)، حجّت خواهند بود.
امّا حجّت در اصول به معناى آن چیزى است که با آن بتوان احتجاج کرد. لذا علم (قطع و یقین) و علمى (اطمینان عقلایى که از باب جعل متمّم کشف از ناحیه شارع اعتبار یافته است)، در اصول حجّیت دارند. بدیهى است که علمى چون کاشفیت از واقع ندارد، در منطق، فاقد حجّیت است؛ ولى در اصول حجّیت دارد. پس، ظنّ و اماره با جعل شارع حجّت مىشود.63
بنابراین، یافتههاى ناشى از اجتهاد متوسط را مىتوان علم دینى نامید.
علم دینى
امروزه دانشگاه همّت خود را مصروف ادراک و فهم فعل خدا قرار داده و درصدد تفسیر جهان خلقت است. اگر تفسیر قول خدا، علم اسلامى را به دست مىدهد، تفسیر فعل خدا نیز علم اسلامى محسوب مىشود.
براى دینى کردن علوم، باید به نکاتى توجه داشت:
1. عنوان «طبیعت» برداشته و عنوان «خلقت» جایگزین آن شود.
2. عنوان خالق، به عنوان مبدأ فاعلى لحاظ شود.
3. هدف خلقت یعنى پرستش خدا و برقرارى عدالت به عنوان مبدأ غایى موردنظر باشد.
4. دلیل معتبر نقلى مانند آیه یا حدیث صحیحْ محور بحث قرار گیرد.
5. از تأییدهاى نقلى یا تعلیلهاى آن استمداد شود.
6. ادّعاى «حسبنا العقل» و «حسبنا النقل» مسموع نباشد.
7. تفسیر هر جزء از خلقت با در نظر گرفتن تفسیر جزء دیگر آن باشد تا از سنخ تفسیر تکوین به تکوین به شمار آید، نظیر تفسیر تدوین به تدوین؛ زیرا هر موجودى از موجودهاى نظام آفرینشْ آیه، کلمه و سطرى از آیات، کلمات، و سطور کتاب جامع تکوین الهى است.64
محذور قول به دینى بودن علوم
محذورى که قول به اسلامى بودن علوم را به همراه دارد آن است که: چه بسا با آشکار شدن نادرستى یک قاعده یا معرفت علمى، خدشهاى به ساحت معرفت دینى وارد آید. این برداشت، ناصواب است؛ زیرا همین اتّفاق بارها در حوزه معرفت دینى مستند به نقل رخ داده است. اختلاف در تفسیر قرآن و یا اختلاف در فتاواى فقها از جمله آنهاست؛ ولى هیچ خدشهاى به منبع دینى بودن و حجّیت نقلى آن وارد نشده است، زیرا نقد و ابطال یک نظر متوجه فهم بشر از متون دینى است نه متوجه صاحب شریعت. البته، ورود روشمند به فرایند نقلى و عقلى، و هر فرضیهاى را علم ندانستن نیز باید در محل اعتنا باشد.65
نتیجهگیرى
در رویکردهاى علمى، هدفْ کشف حقایق است؛ اگرچه در راستاى تحقّق این هدفْ روشها و ابزارهاى متفاوتى اتّخاذ مىشود. براى مثال گروهى مبتنى بر حس و تجربه، و گروهى مبتنى بر گزارههاى عقلى به دنبال حقیقتاند. گروهى با تکیه بر استقرائات، گروهى با ابتنا بر نقد علمى و عدّهاى نیز با رویکردى انقلابى خبر از کشف حقیقت مىدهند. امّا سؤال اساسى آنجاست که آیا حقایق به دست آمده، مستقل از تغییرات در مقتضیات زمانى و مکانى ثابت مىمانند و یا متناسب با آن تغییرات، دگرگون مىشوند؟
اگر نسبى بودن حقیقت را بپذیریم و قائل به وجود هیچ مطلقى نباشیم، در مورد این گزاره که همهچیز نسبى است، چه باید بگوییم؟ این گزاره نسبى است یا مطلق؟ اگر بگوییم نسبى است، وجود برخى مطلقات را پذیرفتهایم. و اگر این گزاره را قبول نکنیم، باز به وجود مطلقات اذعان کردهایم. لذا هیچ چارهاى نداریم مگر اینکه وجود حقایق مطلق را بپذیریم.
بنابراین، باید رویکردى را معرفى کنیم که در عین کشف حقایق، از نگاهى مطلق نسبت به آنها برخوردار است و با توجه به علل چهارگانه فاعلى، مادّى، صورى و غایى به تولید علم، از منابع دوگانه معرفتشناسى یعنى عقل و نقل بهره مىجوید. این رویکرد تعریفى متفاوت با تعاریف معمول از علم و فرضیه ارائه کرده، و بر جهانبینى الهى استوار بوده و راه تعامل علم و فلسفه را به درستى پیموده است.
رویکرد مختار در این مقاله را «اجتهاد متوسط» نام نهادیم و ثمره آن را رشد عمودى علم، تعامل علم و دین، تعامل علم و فلسفه، حجّت شرعى بودن علم، اتّحاد حوزه و دانشگاه، اسلامى کردن علوم و... دانستیم.
··· منابع
ـ الوانى، سیدمهدى و حسن دانایىفرد، گفتارهایى در فلسفه تئورىهاى سازمان دولتى، تهران، صفّار، 1388.
ـ پلانک، ماکس، تصویر جهان در فیزیک جدید، ترجمه مرتضى صابر، تهران، جاویدان، 1364.
ـ پوپر، کارل، سرچشمههاى دانایى و نادانى، ترجمه عباس باقرى، تهران، نى، 1379.
ـ ـــــ ، منطق اکتشاف علمى، ترجمه سیدحسین کمالى، تهران، علمى و فرهنگى، 1370.
ـ جعفرى، محمّدتقى، از علم تا فلسفه، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى، 1386.
ـ ـــــ ، حیات معقول، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علّامه جعفرى، 1387.
ـ ـــــ ، رابطه باید و ارزش، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى، 1386.
ـ ـــــ ، نظام هستها و بایدها، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى، 1386.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، تفسیر تسنیم، قم، اسراء، 1380.
ـ ـــــ ، حیات حقیقى انسان در قرآن، تحقیق و تنظیم غلامعلى امین دین، قم، اسراء، 1382.
ـ ـــــ ، معرفتشناسى در قرآن، تنظیم و ویرایش حمید پارسانیا، چ دوم، قم، اسراء، 1386.
ـ ـــــ ، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، تنظیم احمد واعظى، قم، اسراء، 1386.
ـ چالمرز، آلن، چیستى علم، درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشیعه، قم، آلالبیت لاحیاءالتراث، 1414ق.
ـ دانایىفرد، حسن و دیگران، روششناسى پژوهش کیفى در مدیریت (رویکردى جامع)، تهران، صفّار، 1386.
ـ راسل، برتراند، عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندرى، تهران، ناهید، 1384.
ـ کراجکى، ابوالفتح، التعجب، قم، الغدیر، 1421ق.
ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، تهران، الاسلامیه، بىتا.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1375، ج 2.
ـ مقدم حیدرى، غلامحسین، قیاسناپذیرى پارادایمهاى علمى، تهران، نى، 1385.
ـ هچ، مارىجو، تئورى سازمان: مدرن، نمادین، تفسیرى، پستمدرن، ترجمه حسن دانایىفرد، تهران، افکار، 1385.
- Copleston, Fredrick, A History of Philosophy, New York, Images Books, 1946.
- Hassard, Jahn, "An Alternative to Paradigrn Incommensurability in Organization Theory", in John Hassard & Denis Pym (eds.), The Theory & Philosophy of Organizations, Critical Issues & New Perspective, Routledge, 1993.
- Hulgren, F.H & D. L. Coomer (eds.), Alternat modes of Inquiry in home Economics Research, American Home Economics Association Teacher Edueation yearbooky, peoria, Il: Glencoe poblishing, 1989.
- Kuhn, Thomas, The Structure of Scientific Revolutions, University of Chicago Press, 1970.
* دانشیار دانشگاه تربیت مدرس. دریافت: 3/2/89 ـ پذیرش: 12/6/89.
** دانشجوى دکترى مدیریت دولتى، دانشگاه علّامه طباطبائى. h.babaee64@gmail.com
1 Inductivist Methods.
2 Negtivism.
3 Platos cave.
4. Self Reference.
5 Dogmatism.
6 A Way of Seeing the World.
7 C.f. F. Copleston, A History of Philosophy.
8ـ آلن چالمرز، چیستى علم، درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، ص 9ـ10.
9 Karl Popper.
10 Falsificationist view.
11 Multiple and Divergent Realities and Truths.
12 F.H. Hulgren & D.L. Coomer (ed), Alternate Modes of Inqviry in Home Economics Research, p. 223.
13John Hassard, "An Alternative to Paradigm Incommensurability in Organization Theory", in John Hassard & Denis Pym (eds), The Ory & Philosophy of Organizations, p. 221-223.
14ـ ر.ک: کارل پوپر، منطق اکتشاف علمى، ترجمه سیدحسین کمالى، ص 45ـ43.
15 Thomas Kuhn, The Structure of Scientifice Revolution, p. 120-135.
16ـ غلامحسین مقدم حیدرى، قیاسناپذیرى پارادایمهاى علمى، ص 44.
17ـ حسن دانایىفرد و سیدمهدى الوانى، روششناسى پژوهش کیفى در مدیریت رویکردى جامع، ص 14.
18. C.f. Thomas Kuhn, Ibid.
19ـ غلامحسین مقدم حیدرى، همان، ص 1.
20ـ همان، ص 48.
21 Francis Bacon.
22.John Locke.
23.George Berkeley.
24 David Hume.
25 John Stuart Mill.
26.Rene Decartes.
27.Baruch Spinoza.
28 Wilhelm Leibniz.
29ـ کارل پوپر، سرچشمههاى دانایى و نادانى، ترجمه عباس باقرى، ص 12.
30ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 153ـ155.
31ـ عبداللّه جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ص 177.
32ـ مرتضى مطهّرى، همان، ج 2، ص 361.
33ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 146.
34ـ سیدمهدى الوانى و حسن دانایىفرد، گفتارهایى در فلسفه تئورىهاى سازمان دولتى، ص 133ـ134.
35ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 317.
36ـ همان، ص 325.
3737و38ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، نظام هستها و بایدها، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى.
39ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، رابطه باید و ارزش، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى.
40ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، از علم تا فلسفه، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى.
41ـ همان.
42ـ ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ص 160.
43ـ همان، ص 161ـ163.
44ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، از علم تا فلسفه، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى.
45ـ ماکس پلانک، تصویر جهان در فیزیک جدید، ترجمه مرتضى صابر، ص 138.
46ـ برتراند راسل، عرفان و منطق، ترجمه نجف دریابندرى، ص 77.
47ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 147.
48ـ همان، ص 63.
49ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 106.
50ـ ر.ک: محمّدتقى جعفرى، از علم تا فلسفه، پایگاه اطلاعرسانى استاد جعفرى.
51ـ ر.ک: مارى جو هیچ، تئورى سازمان: مدرن، نمادین، تفسیرى و پستمدرن، ترجمه حسن دانایىفرد، ص 66ـ68.
52ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 107ـ108.
53ـ همان، ص 81.
54ـ ر.ک: عبداللّه جوادى آملى، تفسیر تسنیم، ج 3.
55ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 127ـ130.
56ـ ابوالفتح کراجکى، التعجب، ص 150.
57ـ محمّدتقى جعفرى، حیات معقول، ص 55ـ56.
58ـ همان، ص 57ـ59.
59ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 38ـ69.
60ـ همان، ص 72ـ73.
61ـ همان، ص 148ـ149.
62ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ج 27، ص 61ـ62.
63ـ عبداللّه جوادى آملى، منزلت عقل در هندسه معرفت دینى، ص 112ـ118.
64ـ همان، ص 141.
65ـ همان، ص 147ـ148.