ولایت تکوینی روح بر بدن از منظر عقل و نقل
Article data in English (انگلیسی)
ولايت تکويني روح بر بدن از منظر عقل و نقل
ياسر حسينپور / استاديار گروه معارف دانشگاه آزاد اسلامي واحد مشهد 0945385439@iau.ir
احمد سعيدي/ دانشيار گروه عرفان مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني saeidi@iki.ac.ir
مرتضي رضائي/ دانشيار گروه فلسفة مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني m.rezaei@iki.ac.ir
دريافت: 05/09/1403 - پذيرش: 13/02/1404
چکيده
ولايت تکويني که نوعي مالکيت و تسلط حقيقي است، بالذات از آنِ خداوند است؛ اما برخي مخلوقات نيز به اراده و اذن الهي، در امتداد ولايت خداوند و به تبع آن، کموبيش از ولايت و مالکيت تکويني برخوردارند. اين نوشتار با روش توصيفي، تحليلي و تطبيقي، رابطة تکويني روح و بدن از منظر عقل و نقل را بررسي کرده و نشان داده است که اولاً، از ديدگاه آيات و روايات و نيز حکما، ولايت تکويني درجات و مراتب متعددي دارد و گسترة آن متناسب با مرتبة وجودي هر مخلوق، متفاوت است. ثانياً، يکي از مراتب نازل ولايت تکويني، که موهبتي از جانب حقسبحانه بهشمار ميرود، سلطة تکويني روح بر بدن است. اين مرتبه بر خلاف مراتب عالي ولايت، مختص شخص يا گروه خاصي يا حتي انسانها نيست، بلکه در حيوانات نيز کموبيش وجود دارد. ثالثاً، خداوند سبحان اين قابليت را در روح انسان قرار داده است تا با حرکت جوهري اشتدادي، ولايت تکويني موهبتي خود را افزايش دهد و مراتب عاليتر آن را کسب کند. همچنين اين امکان در انسان وجود دارد که با سوء اختيار خود، ولايت تکويني روح بر بدن را کاهش دهد يا نابود سازد و ارتباط خود با عالم ماده را تضعيف يا بهکلي قطع کند.
کليدواژهها: ولايت تکويني، روح، بدن، عقل و نقل، مالکيت تکويني.
مقدمه
اصطلاح «ولايت تکويني» نسبتاً نوظهور است، اما اعتقاد به مفاد آن ـ بهمعناي امکان تصرف در عالم ـ از ديرباز در ميان عالمان مسلمان مطرح و مورد وفاق بوده است (دورانت، 1390، ج4، ص329). مالکيت، سلطنت و ولايت تکويني حقسبحانه نسبت به عالم، هيچگاه محل اختلاف ميان مسلمانان نبوده است. ولايت تکويني نبي مکرم بر عالم نيز از سوي اکثر قريب به اتفاق اهل اسلام تصديق شده است. ولايت اولياي الهي بر عالم نيز از منظر بسياري از شيعيان، يقيني تلقي ميشود؛ چنانکه مرحوم کليني (329ق) در کتاب شريف کافي، بهوفور از قدرتهاي خارقالعاده، کرامات و امتيازات ويژة اولياي الهي سخن گفته است (کليني، 1407ق، ج1، ص230).
بااينحال، شايد بتوان گفت: اولين بار حکيم ترمذي (م279ق) در کتاب ختم الاولياء (بيآنکه اصطلاح خاصي براي آن به کار ببرد)، به مفاد ولايت تکويني اولياي الهي تصريح کرده است (ترمذي، 1422ق، ص332).
اما به نظر ميرسد اصطلاح «ولايت تکويني» نخستينبار توسط سيدصالح موسوي خلخالي (م1306ق) دربارة ائمة اطهار به کار رفته است (موسوي خلخالي، 1322، ص358) و پس از ايشان، به صورت گسترده و در زمينههاي گوناگون از اين اصطلاح استفاده شده است.
1. تبيين مفاهيم
1ـ1. ولايت
«ولايت» از الفاظ پرکاربرد در قرآن و روايات است و معاني فراواني دارد؛ اما ميتوان معناي «قرب و نزديکي» دو چيز و تأثير هريک در ديگري را بهعنوان معناي جوهري و جامع در ميان تمام معاني لغوي آن، يا دستکم بهعنوان لازمة معناي جوهري آنها برشمرد (ابنفارس، 1399ق، ج6، ص141؛ زبيدي، بيتا، ج40، ص241).
واژة «ولايت» در اصطلاح نيز بهمعناي نوعي قرابت است که منجر به تصرف و تدبير در امور غير ميشود (آملي، 1352، ص168؛ طباطبائي، 1417ق، ج3، ص15؛ مطهري، بيتا، ج3، ص255؛ مصباح يزدي، 1393، ج2، ص53؛ جوادي آملي، 1389، ص122).
2-1. تکوين
واژة «تکوين» برگرفته از «کون» بهمعناي «احداث» و به وجود آوردن است (ابنفارس، 1399ق، ج5، ص148). در اصطلاحِ «ولايت تکويني»، واژة «تکويني»، يا بهمعناي لغوي «تکوين» يعني «ايجاد کردن» و «هستيبخشي» است، يا مانند اصطلاح «عالم تکوين»، خودِ «وجود» عيني و «کون» خارجي مراد است، نه صرفاً «ايجاد کردن» و «هستيبخشي».
بااينحال، چون واژة «تکويني» غالباً در برابر واژههايي همچون «تشريعي»، «قراردادي» و «اعتباري» به کار ميرود، ميتوان گفت: «تکويني» در عين دلالت بر «هستي» و «هستيبخشي»، متضمن ـ يا دستکم مستلزم ـ معناي «حقيقي» و «عيني» نيز هست؛ يعني امري غيراعتباري و غيرقراردادي.
2. ولايت تکويني
منظور از ولايت تکويني، قدرت فرمانروايي بر موجودات و اشياي خارجي است؛ قدرتي که منجر به تسخير موجودات و تصرف عيني در عالم و دخالت در اموري (همچون احيا، اماته و رزق و ايجاد اشيا) ميشود (جوادي آملي، 1389، ص123).
1-2. مراتب ولايت تکويني
در ولايت تکويني، ولايتپذير بهگونهاي در تسخير ولي قرار دارد که برخلاف خواستۀ او نميتواند چيزي بخواهد يا کاري انجام دهد. بهعبارت ديگر، ولي نهتنها بر افعال، بلکه بر ارادۀ ولايتپذير نيز سلطه و قدرتِ تصرف دارد.
تصرف انسان در اشياي پيراموني به واسطۀ بدن خود، نوعي ولايت تکويني بهشمار ميرود؛ اما مرتبة برتر از اين ولايت آن است که به اذن الهي، اشيا همانند اعضاي بدن از انسان پيروي کنند؛ يعني تابع ارادۀ انسان باشند، نه صرفاً تابع حرکات بدني يا گفتار او؛ چنانکه همۀ عالم به همين صورت تابع ارادۀ خداوند است.
در حقيقت، «ولي» اسمي از اسماء الهي است و ولايت منحصر در ذات اوست: «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا» (بقره: 257).
بااينحال، ولايت بهحسب ارادۀ الهي و در طول ارادۀ او، کموبيش به بندگان خدا ـ يعني به روح انساني ايشان ـ نيز اعطا شده است (سبحاني، 1385، ص26؛ طباطبائي، 1417ق، ج6، ص13؛ صافي گلپايگاني، 1392، ص111).
ابنعربي در اينباره ميگويد: «الولىّ اسم باقٍ للّه تعالى، فهو لعبيده تخلّقاً و تحقّقاً و تعلّقاً» (ابنعربي، 1946، ج1، ص136)؛ يعني: «ولىّ» اسمي ماندگار براي خداوند است و اطلاق اين اسم بر بندگان او از حيث تخلّق (به اخلاق الهي که فناي در افعال و صفات است)، تحقق (به ذات الهي که ولي است)، و تعلق (اعيان ثابتة آنان به صفت ولايت و طلب آنان از خداوند بهحسب استعدادشان، يا تعلق ايشان به بقاي پس از فنا، يا آنگونه تعلقي که اميرالمؤمنين فرمود: «و أرواحنا معلقة بعزّ قدسک») است (حسنزاده آملي، ۱۳۷۸، ص343).
ولايتي که از سوي خداوند به انسانها اعطا ميشود، داراي درجات متفاوتي است. اعطاي درجات عالي ولايت به برخي انسانها نشاندهندۀ ظرفيت فوقالعاده حقيقت انسان در مسير رشد و تعالي است (حسنزاده آملي، 1371، ص5).
ازهمينرو ميتوان گفت: به لحاظ مصداقي، خداوند بيشترين ولايت تکويني و تسلط حقيقي را به اهلبيت اعطا کرده است. ساير اولياي الهي نيز بسته به مقام و منزلت الهي خود، از ولايت اصيل الهي يا ولايت تبعي اهلبيت بهرهمندند.
اين ولايت در مراتب پايينتر، به انسانهاي عادي نيز کموبيش اعطا شده است، بهگونهايکه آنان به برکت اهلبيت، نوعي ولايت تکويني و غير اعتباري بر بدن خود (بيواسطه) و بر اشياي بيروني (باواسطه) دارند.
درواقع گستره و ميزان ولايت هر فرد، نخست تابع اندازۀ سعة وجودي اوست، و سپس تابع ميزان قابليت موجودي است که تحت ولايت و تسخير قرار گرفته است.
2-2. ولايت تکويني روح بر بدن
هر انساني کموبيش مرتبهاي از ولايت تکويني را داراست. بهعبارت ديگر، تصور انساني که در دنيا متولد شود، اما بدن نداشته باشد، يا بدن داشته باشد، ولي هيچگونه دخل و تصرف و تسلطي بر آن نداشته باشد، بيمعناست. اساساً انساني که هيچ نوع تسلطي بر اعضا و جوارح خود ندارد، در دنيا حضور بالفعل ندارد.
بنابراين، ميتوان گفت: کمترين مرتبه از ولايت تکويني روح هر انسان، ولايت او بر اعضا و جوارح خويش است. به تعبير ديگر، ولايت تکويني روح بر بدن، آغازين مرحلة ولايت روح بهشمار ميآيد (موسوي خميني، 1414ق، ج1، ص42؛ مؤمن قمي، 1415ق، ص163؛ روحاني، 1412ق، ج9، ص118).
اين ولايت روح حاکي از نوعي مالکيت حقيقي و غيراعتباري روح نسبت به بدن است (طباطبائي، 1417ق، ج1، ص21) که برخي نيز آن را فرع بر «حس مالکيت بدن» دانستهاند (وينيمون، 1393، ص63ـ72).
ولايت تکويني روح بر بدن، نهتنها در ميان انسانها متفاوت است و درجات تشکيکي دارد، بلکه در يک انسان نيز ميتواند شدت و ضعف پيدا کند. بهعبارت دقيقتر، ولايت روح بر بدن، هم داراي شدت و ضعف وجودي (درجات تشکيکي) است و هم قابليت اشتداد وجودي (يعني تغيير درجة وجود) دارد.
روح با اشتداد وجودي، ميتواند به مرحلهاي برسد که افزون بر تسلط بر قواي مجرد خود (مانند قوۀ خيال) و قواي مادي خود (مانند دستگاه گوارش)، در عالم خارج از بدن نيز با واسطۀ بدن يا حتي بدون آن، تصرف کند.
شهيد مطهري در اينباره مينويسد:
اولين درجة تسلطي... که انسان... پيدا ميکند... تسلط بر خود است؛... بهمعناي تسلط انسان بر شهوات خودش،... تسلط انسان بر اعضا و جوارح خودش، تسلط انسان بر چشم و زبان و گوش و دست و پاي خودش و بر سراسر وجود خودش. [بهعبارت ديگر،] اولين مرحلة خداوندگاري و قدرت و تسلط... تسلط بر قوا، غرايز، شهوات و تمايلات نفساني... و تسلط بر اعضاي خود ماست؛ خودمان بر خودمان مسلط شويم... .
از اين مرحله که بگذريم، يک مرحلة بالاتر و عاليتري است، و آن تسلط بر انديشه و قوة خيال است... مرحلهاي بالاتر هم هست... [در] اين مرحله... در عين اينکه بدن انسان نيازمند به روح است، روحش از بدنش بينياز ميشود... .
[انسان در مرحلة بعد] ميرسد به جايي که هر تصرفي که بخواهد، در بدن خودش ميکند... [و نهايتاً قادر ميشود] در دنياي بيرون خودش هم تصرف کند (مطهري، بيتا، ج23، ص487؛ نيز ر.ک. صالح، 1397، ص50؛ رضائي بيرجندي، 1389، ص114).
1ـ2ـ2. انواع ولايت تکويني روح بر بدن بر حسب آثار و اعمال
برخي از انديشمندان با توجه به آثار، زمينههاي پيدايش و نحوة اعمال ولايت، انواعي براي آن ذکر کردهاند که برخي از آنها عبارتند از: ولايت نصرت، ولايت محبت و ولايت حکومت.
در «ولايت نصرت»، ولي ياور و کمک حال ولايتپذير است.
در «ولايت محبت»، ولي محبوب است و ولايتپذيرْ مجذوب؛ مجذوبي که نميتواند خود را از دوست داشتن ولي و کرنش در برابر او باز دارد.
در «ولايت حکومت»، ولي بدون توجه به خواست باطني ولايتپذير، اعمال ولايت ميکند، بهگونهايکه اگر ولايتپذير به اختيار خود و با طوع و رغبت، اطاعت نکند، او را به زور و زنجير تحت حکومت و ولايت و سلطة خود درميآورد.
علامه طباطبائي در اينباره ميفرمايد:
و بالجملة الولاية نوع اقتراب من الشيء يوجب ارتفاع الموانع و الحجب بينهما من حيث ما اقترب منه لأجله؛ فإن كان من جهة التقوى و الإنتصار فالولي هو الناصر الذي لايمنعه عن نصرة من اقترب منه شيء؛ و إن كان من جهة الإلتيام في المعاشرة و المحبة التي هي الإنجذاب الروحي، فالولي هو المحبوب الذي لايملك الإنسان نفسه دون أن ينفعل عن إرادته و يعطيه فيما يهواه؛ و ...إن كان من جهة الطاعة، فالولي هو الذي يحكم في أمره بما يشاء (طباطبائي، 1417ق، ج5، ص368).
يعني: بهطورکلي، ولايت نوعي نزديکي به چيزي است که موجب از بين رفتن موانع و حجابها ميان آن دو ميشود، به نسبت آنچه بهخاطر آن نزديک شده است. اگر اين نزديکي از جنبة تقوا و ياريرساني باشد، ولي همان ياور است که هيچ چيز او را از ياري کسي که به او نزديک شده است، بازنميدارد؛ و اگر از جنبة الفت در معاشرت و محبت ـ که همان انجذاب روحي است ـ باشد، ولي همان محبوب است که انسان نميتواند در برابر او مقاومت کند و ناخواسته تحت تأثير قرار ميگيرد و هرچه را او بخواهد به او ميدهد؛ و اگر از جنبة اطاعت باشد، ولي کسي است که در امر خود هرگونه بخواهد حکم ميکند.
عبدالوهاب شعراني نيز در اين زمينه مينويسد:
قال أحد العارفين: [للولايۀ ثلاثۀ اقسام:] ولاية الرحمة للعوام، و ولاية النصرة للخواص، و ولاية المحبة لخواص الخواص؛ فبولاية الرحمة للعوام فى الحياة الدنيا يوفقهم لإقامة الشريعة و فى الآخرة يجازيهم بالجنة؛ و بولاية النصرة للخواص فى الحياة الدنيا يسلطهم على أعدى عدوهم، و هو نفسهم الأمارة بالسوء؛... و بولاية المحبة لخواص الخواص، فى الحياة الدنيا يفتح عليهم أبواب المشاهدات و المكاشفات، و فى الآخرة يجعلهم من أهل القربات و المعاينات (شعراني، 1425ق، ص117)؛
يعني: يکي از عارفان گفته است [که ولايت سه قسم دارد:] ولايت رحمت براي عوام؛ ولايت نصرت براي خواص؛ و ولايت محبت براي خواصِ خواص. [خداوند] با ولايت رحمت، عوام را در دنيا به انجام شريعت موفق ميدارد و در آخرت با بهشت پاداش ميدهد؛ با ولايت نصرت، خواص را در دنيا بر دشمنترين دشمنشان (يعني نفس اماره) مسلط ميسازد...؛ و با ولايت محبت، خواصِ خواص را در دنيا به مشاهدات و مکاشفات ميرساند و در آخرت آنان را از اهل قرب و معاينات (يعني مشاهدة جمال الهي) قرار ميدهد.
به نظر ميرسد که ولايت روح، نوعي ولايت جامع است و هر سه نوع ولايت مزبور در ولايت روح بر بدن حضور دارند:
الف) ولايت نصرت: روحْ بدن را ياري ميرساند؛ همچنانکه بدن نيز در اموري که جز با ابزار جسماني ممکن نيست، روح را ياري ميکند. روشن است که بدن در نصرت روح توان محدودي دارد، و بدن آرماني، بدني است که بتواند حداکثر کمک را به روح برساند و بهاصطلاح شريعت، «نِعْمَ العَونُ على طاعةِ الله» باشد. ازاينرو سلامت و نشاط بدن اهميت فراوان دارد.
براي مثال، روح در ادراک، به بدن و اندامهاي حسي آن (مانند چشم و گوش) نيازمند است (صدرالمتألهين، 1981، ج2، ص80). در مقابل، روح نيز بدن را ياري ميرساند؛ چنانکه در صورت بيتوجهي و عدمياري او، بدن فاسد ميشود و از ادامة حيات بازميماند. برخلاف آنچه پنداشته ميشود، روح حامل بدن است (صدرالمتألهين، 1981، ج9، ص47) و فاعليت طبيعي افعال انساني مستقيماً توسط روح صورت ميپذيرد (صدرالمتألهين، 1981، ج8، ص76)؛ حتي درمان بدن جز با اراده و ياري روح ممکن نيست.
«هي أيضا التي تغذيه و تنميه و تكمله شخصاً بالتغذية و نوعاً بالتوليد و تحفظ صحته عليه و تدفع مرضه عنه و ترده على مزاجه الصحيح الذي كان به صلاحه إذا فسد و تديمه على النظام الذي ينبغي فلايستولي عليه المغيرات الخارجية ما دامت النفس موجودة فيه» (صدرالمتألهين، 1981، ج8، ص51).
يعني: نفسْ بدن را تغذيه ميکند و پرورش ميدهد، شخص را از طريق تغذيه و نوع را از طريق توليدمثل به کمال ميرساند، سلامتي او را حفظ ميکند، بيماري را از او دفع مينمايد، و اگر فاسد شود، او را به مزاج صحيحي که موجب صلاح وي باشد بازميگرداند و بر نظام شايستهاش پايدار نگه ميدارد؛ بهگونهايکه تا وقتي نفس در بدن موجود است، عوامل تغييردهندة خارجي بر آن غلبه نميکنند.
ب) ولايت محبت: محبت نيز با شدت زياد ميان روح و بدن جاري است. روح، همچون مادري که از تألم فرزند بيتاب ميشود، از آسيب ديدن بدن منفعل ميگردد. بدن نيز متقابلاً همين احساس را نسبت به روح دارد، بهگونهايکه آسيبهاي روحي موجب صدمه به بدن ميشود.
«علت الفت نفس با بدن کسب کمالات علمي و عملي است از جهت واسطه قراردادن بدن جهت استکمال... و همان افتقار نفس به بدن براي خروج از قوه به فعليت و اظهار استعداد و ابراز کمالات علت و سبب تعلق است» (آشتياني، 1381، ص157).
ج) ولايت حکومت: روح بر بدن سلطه دارد و حاکم بر آن بهشمار ميرود (صدرالمتألهين، 1363، ص468؛ 1981، ج8، ص129).
2-2-2. انواع ولايت تکويني روح بر بدن بر حسب موهبتي يا اکتسابي بودن
ولايت را از يک منظر ميتوان به دو قسم «ولايت ذاتي مستقل» و «ولايت افاضي غيري» تقسيم کرد.
با توجه به اينکه «ولي» به تعبير عرفا، از اسماي الهي است (ابنعربي، بيتا، ج2، ص303) و به تعبير فلاسفه، از صفات فعلي خداوند بهشمار ميرود، ولايت اولاً و بالذات، از آنِ خداوند است و مخلوقات، هريک بهاندازۀ سعة وجودي خويش و ثانياً و بالعرض (يا بالتبع)، متصف به ولايت ميشوند (بحرالعلوم، 1403ق، ج1، ص16).
بنابراين، «ولايت ذاتي مستقل» منحصر در خداوند است؛ به اين معنا که خداوند هيمنه و تسلط کامل بر تمام عالم دارد و ولي مطلق و قيوم عليالاطلاق است، و ولايت هيچکس در عرض ولايت او نيست.
طبعاً عاليترين مراتب «ولايت افاضي غيري» (يعني ولايتي که فيض الهي و عطاي رباني است) در درجۀ اول براي اهلبيت و در درجات بعدي براي اوليا و مؤمنان است و ساير موجودات نيز بهاندازۀ سعة وجودي خود، از درجات نازل ولايت بهرهمند ميشوند (خباز، 1392، ص26ـ27؛ صالح، 1397، ص45ـ46)؛ چنانکه قرآن کريم ميفرمايد: «كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَاءِ وَ هَؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَ مَاكَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً» (اسراء: 20).
بااينحال، گاهي خود ولايت افاضي غيري نيز به دو قسم فرعيتر تقسيم ميشود: «ولايت موهبتي» و «ولايت اکتسابي». براي هر دو نوع ولايت، درجات و مراتب فراواني قابل تصور است.
سطحي از تسلط روح بر بدن را ميتوان «ولايت غيري موهبتي عام» شمرد؛ چنانکه سطحي از ولايتي را که خداوند به مجذوبان عنايت ميکند، ميتوان «ولايت غيري موهبتي خاص» دانست.
همچنين آنچه را خداوند به سالکان طريق و مجاهدان راه خود عنايت ميکند، ميتوان «ولايت اکتسابي» ناميد.
عبدالوهاب شعراني در اينباره مينويسد: «و الولاية تنقسم إلى ولاية صغرى، و ينالها أصحاب الترقّي؛ و الأخرى ولاية كبرى، و ينالها أصحاب الجذب» (شعراني، 1425ق، ص117). يعني: ولايت به دو قسم تقسيم ميشود: ولايت صغرا که نصيب اهل ترقي است، و ولايت کبرا که نصيب اهل جذب است.
شکل 1: انواع ولايت تکويني
تسلطي که ورزشکاران و مرتاضان و امثال ايشان از طريق تمرين و رياضت به دست ميآورند از اقسام «ولايت تکويني اکتسابي» است. بنابراين در مجموع، ميتوان همة مراتب ولايت تکويني روح بر بدن را به دو قسم «موهبتي» (وهبي) و «اکتسابي» (کسبي) تقسيم کرد. البته بايد توجه داشت که همة امور اکتسابي نيز نوعي عطا و موهبت از جانب خداوند بهشمار ميروند، ولي گاهي به عللي خداوند برخي عطاياي خود را قبل از افعال اختياري بنده، به او عنايت ميکند و انديشمندان براي روشن شدن تفاوت اين قسم از موهبتهاي پيش از فعل، با عطايا و موهبتهايي که خداوند بعد از افعال اختياري به عبد خود عنايت ميکند، آنها را «مواهب» خواندهاند.
شکل 2: انواع ولايت تکويني روح بر بدن
3. ديدگاه فلاسفة مسلمان در زمينة ولايت تکويني روح بر بدن
بحث از ساحتهاي وجودي انسان، پيشينهاي ديرينه در تاريخ فلسفه دارد. از آغاز شکلگيري فلسفۀ اسلامي نيز اين مسئله کموبيش مطرح بوده و بيشتر فلاسفۀ مسلمان براي انسان دو ساحت يا دو بُعد اثبات کردهاند: يکي مادي و ديگري فرامادي.
از منظر ايشان، انسان نه مادي محض است ـ آنگونه که مادهگرايان، برخي فيزيکاليستها، و برخي متکلمان ميپندارند ـ و نه مجردِ محض، آنگونه که برخي ايدئاليستها مدعياند، بلکه موجودي است مرکب از امري مادي و زمانمند، و امري فرامادي و ثابت.
گرچه ميان فلاسفۀ مسلمان دربارۀ هويت نفس و رابطۀ آن با بدن اختلافاتي وجود دارد، اما تقريباً همۀ آنان در اين نکته اتفاق نظر دارند که روح نوعي ولايت، حکومت، و سلطۀ تکويني و غيرقراردادي نسبت به بدن دارد.
حتي بر مبناي نظريۀ صدرالمتألهين که روح و بدن را نه دو موجود جداگانه، بلکه دو مرتبه از يک وجود واحد ميداند، نيز تسلط و برتري بعد روحاني بر بعد مادي پذيرفته شده است.
1-3. ديدگاه صدرالمتألهين
صدرالمتألهين بر اين باور است که انسان نه تکساحتي است و نه مرکب از دو جوهر مستقل ـ يکي مادي محض و ديگري مجردِ محض. از نظر ايشان، انسان يک جوهر واحدِ سيال است که در مقاطع مختلف از سيلان وجودي خود، گاه تکساحتي و گاه داراي دو يا سه مرتبة وجودي است.
بهعبارت ديگر، صدرالمتألهين معتقد است: ساير فلاسفه جوهر انسان را ثابت در نظر گرفتهاند؛ برخي آن را مادي، برخي مجرد، و برخي ترکيبي از دو يا سه جوهر مستقلِ مادي و مجرد دانستهاند. اين در حالي است که بايد انسان را در موطن دنيا، جوهري گسترده در بستر زمان دانست که هر مقطع از آن، حکمي جداگانه دارد.
انسانِ گسترده در زمان، موجودي است که اگر به ابتداي وجود گستردة او ـ يعني زمان حدوث و ظهورش در عالم ماده ـ نظر کنيم، جوهري مادي محض است که بهسوي تجرد حرکت ميکند. اگر به مقطع مياني او در دنيا نظر کنيم، جوهري دو يا سه مرتبهاي است که در عين دارا بودن نوعي بساطت، مادي ـ مجرد است. پس از پايان حرکت انسان در دنيا نيز او به موجودي مجردِ محض با يک يا دو مرتبة مجرد تبديل ميشود.
علاوه بر اين، ترکيب حقيقت انسان از ابعاد مادي و مجرد در بخشي از حيات دنيوي، ترکيبي اتحادي است، نه انضمامي؛ يعني انسان متشکل از دو جوهر مستقل نيست که بهصورت قراردادي و اعتباري در کنار هم قرار گرفته باشند، بلکه جوهري دو يا سه مرتبهاي است که در عين برخورداري از نوعي بساطت، نوعي کثرت نيز دارد.
اين ذهن انسان است که در تحليلهاي خود، انسان را به دو هويت ممتاز و مستقلِ «مادي» و «مجرد» تقسيم ميکند، درحاليکه در خارج، انسان نه مادي است و نه مجرد، بلکه مادي ـ مجرد است.
از اين منظر، ولايت تکويني روح بر بدن با يگانهانگاري محضِ حقيقت انسان ناسازگار نيست و بر خلاف تصور اوليه، اين ولايت مستلزم پذيرش دوگانهانگاري بهمعناي مشائي يا دکارتي نيست، بلکه با ديدگاه صدرالمتألهين که روح و بدن را مراتبي از يک وجود يگانه ميداند، کاملاً قابل طرح و پذيرش است (صدرالمتألهين، 1981، ج8، ص378؛ ج9، ص1994؛ 1375، ص142؛ 1363، ص39؛ جوادي آملي، 1393، ج1، ص69؛ عبوديت، 1393، ج3، ص302).
درواقع بسياري از قائلان به ولايت تکويني روح بر بدن، نظرية صدرالمتألهين در باب «وحدت روح و بدن» را نيز پذيرفتهاند و بدن را صرفاً مرتبة نازل روح ميدانند (صدرالمتألهين، 1981، ج8، ص221؛ ج9، ص56؛ حسنزاده آملي، 1392، ص397ـ401؛ عبوديت، 1392، ج3، ص217؛ فياضي، 1389، ص91؛ سعيدي، 1395، ص120ـ136).
از سوي ديگر، صدرالمتألهين، همانند شيخ اشراق، معتقد است: هرچه روح تجرد بيشتري داشته باشد، قوت و تأثير بيشتري نيز خواهد داشت (صدرالمتألهين، 1375، ص137؛ 1981، ج6، ص335).
او با ديدگاه خاصي که دربارۀ رابطة نفس و بدن دارد، نفس را حاکمي قدرتمند ميداند که ميتواند در غير خود تصرفاتي داشته باشد. بهعقيدۀ او، تصرفهاي روح اغلب در مملکت بدن رخ ميدهد؛ اما همين نفسِ محصور در بدن ميتواند با ازدياد تجرد و حرکت از ماده به سوي عوالم بالاتر، بر وسعت سلطنت خود بيفزايد و افزون بر بدن، عالم را نيز مسخر خود گرداند.
ايشان مينويسد:
ان النفس من سنخ الملكوت... و أول أثر من آثاره يظهر في مملكته الخاصة و هي بدنه. فإن القوى كلها مسخرة تحت يده و تصرفه و هذه الحالة تجدها كل نفس في ذاتها وجدانا ضروريا حيث خلقت قوى البدن مجبولة على طاعتها، مفطورة على خدمتها، لاتستطيع لها خلافا و لا عليها تمردا... . و أما تأثيرها و سلطانها على مملكة الأعضاء، فإذا أمرت العين للإنفتاح انفتحت، و إذا أمرت اليد للإنقباض انقبضت حتى قبضت، فإذا أمرت الرجل للحركة تحركت (صدرالمتالهين، 1363، ص468).
يعني: نفس از سنخ ملکوت است... و نخستين اثر آن در قلمرو ويژهاش، يعني بدن، ظاهر ميشود؛ زيرا تمام قوا تحت فرمان و تصرف آن هستند. اين حالت را هر نفسي در ذات خود بهصورت وجداني و ضروري مييابد؛ زيرا قواي بدن چنان آفريده شدهاند که به لحاظ جبلت و سرشت، مطيع نفساند و فطرت آنها بر خدمت نفس قرار گرفته است و توان مخالفت يا طغيان بر ضد آن را ندارند... اما تأثير و سلطة نفس بر قلمرو اعضا چنان است که اگر به چشم فرمان گشودن دهد، گشوده ميشود؛ اگر به دست فرمان انقباض دهد، منقبض ميشود؛ و اگر به پا فرمان حرکت دهد، به حرکت درميآيد.
2-3. ديدگاه پيروان حکمت متعاليه
بسياري از فيلسوفاني که پس از صدرالمتألهين ظهور کردند تقريباً همۀ ادعاهاي مطرحشده در حکمت متعاليه را قبول کردند. بااينحال، برخي از ايشان، هرچند ديدگاه حکمت متعاليه دربارۀ سيلان هويت انسان در دنيا را پذيرفتند، براي حفظ ظواهر شريعت دربارۀ عوالم قبل و بعد از نفس ـ يعني عالم «ذر» و عالم آخرت ـ برخي از ادعاهاي حکمت متعاليه را انکار، اصلاح يا تکميل کردند.
ازجملة اين حکما، حکيم آقاعلي مدرس زنوزي و علامه مصباح يزدي هستند که در مسئلۀ جسماني بودن حدوث نفس، روحاني بودن معاد نفس، يا در هر دو مورد با صدرالمتألهين همراهي نکردهاند.
آيتالله فياضي افزون بر انکار آموزۀ «جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس»، ترکيب اتحادي نفس از دو بُعد مادي و مجرد را نيز نپذيرفته است.
بااينحال، تقريباً همۀ فيلسوفان صدرايي ولايت تکويني روح بر بدن را پذيرفتهاند. امام خميني تصرف تام عقل کلي در تمام مراتب غيب و شهود را از نوع تصرف نفس انساني در اجزاي بدن دانسته و بدينسان، به ولايت تکويني روح بر بدن تصريح کرده است.
ايشان مينويسد: «ولايته [العقل الكلي] التصرف التامّ في جميع مراتب الغيب و الشهود، تصرّف النفس الإنسانية في أجزاء بدنها» (موسوي خميني، 1376، ص72). يعني: ولايت عقل کلي، تصرف تام در تمام مراتب غيب و شهود است، از نوع تصرفي که نفس انساني در اجزاي بدن خود ميکند.
علامه طباطبائي نيز اختيار انسان در انجام افعال خود را عطا و موهبتي الهي در طول فاعليت تکويني خداوند بر عالم دانسته و با تفسير اين اختيار به نوعي ملکيت تکويني، بهصراحت ولايت تکويني روح بر بدن را پذيرفته است. ايشان مينويسد:
له تعالى ملكٌ مطلقٌ بذاته، و لغيره من الفواعل التكوينية ملكٌ تكوينيٌ بالنسبة إلى فعله حسب الإعطاء و الموهبة الإلهية، و هو ملكٌ في طول ملكه تعالى، و هو المالك لما ملكها، و المهيمن على ما عليه سلطها، و من جملة هذه الفواعل النوع الإنساني بالنسبة إلى أفعاله، و خاصة ما نسميها بالأفعال الإختيارية، و الإختيار الذي يتعين به هذه الأفعال (طباطبائي، 1417ق، ج15، ص325).
يعني: خداوند متعال داراي مالکيت مطلق، ذاتي و قائم به ذات است؛ اما ديگر فاعلهاي تکويني، بهواسطۀ اعطا و موهبت الهي، از نوعي مالکيت تکويني نسبت به افعال خود برخوردارند. اين مالکيت در طول مالکيت الهي قرار دارد؛ زيرا خداوند، مالک حقيقي آن چيزي است که به آنان عطا کرده و مسلط بر آن چيزي است که تحت سلطۀ ايشان قرار داده است.
ازجملۀ اين فاعلها، نوع انساني است که نسبت به افعال خود ـ بهويژه آنچه «افعال اختياري» ناميده ميشود ـ داراي نوعي اختيار و سلطه است؛ اختياري که افعال انساني بهواسطۀ آن متعين و محقق ميشوند.
علامه طهراني نيز با بيان اينکه «ولايت تکويني از امور ضروري و از لوازم حتمي سير در راه معرفت، عرفان و شهود حضرت حق است» (طهراني، 1418ق، ج5، ص107)، به ولايت اکتسابي روح اشاره کرده است.
علامه حسنزاده آملي نيز معتقد است: روح بر کائنات ولايت دارد؛ همانگونه که بر جوارح بدن ولايت دارد (حسنزاده آملي، 1371، ص54). ايشان تصريح ميکند: «اين ولايت که اقتدار نفس بر تصرف در مادۀ کائنات است، ولايت تکويني است، نه تشريعي» (حسنزاده آملي، 1383، ص57ـ58).
بنابراين، ايشان نهتنها ولايت روح بر بدن را ولايت تکويني ميداند، بلکه ولايت تکويني انسان کامل بر عالم را نيز همان ولايت توسعهيافتۀ روح بر بدن يا بهمنزلۀ آن تلقي ميکند. ايشان مينويسد:
[انسان کامل] داراي ولايت تکويني است... و ميتواند با اذن و مشيت الهي در کائنات تصرف کند، بلکه در موطن و وعاء خارج از بدن خود، انشا و ايجاد نمايد، و موجودات خارجي بهمنزلت اعضاي او و خود او بهمثابۀ جان آنها گردد؛ زيرا نفس ناطقۀ انساني جوهر مجرد قائم به ذاتش و خارج از بدن و محيط و مستولي بر آن است و تعلق تدبيري و تصرف در بدن دارد. بنابراين، چه تفاوت که بدن خود را در تدبير و تصرف خود بدارد يا اعيان خارجي ديگر را؟ (حسنزاده آملي، 1381، ج1، ص168).
شهيد مطهري نيز مينويسد: «قواي روحي يک نوع حکومت و تسلطي بر قواي بدني دارند و نيروهاي بدني را در خدمت خودشان ميگيرند» (مطهري، بيتا، ج4، ص391).
ايشان افزون بر اينکه از تسلط قواي روحي بر قواي بدني با تعبير «ولايت» ياد ميکند، بهصراحت آن را از نوع ولايت تکويني ميشمارد و از آن بهعنوان «اولين مرتبۀ ولايت تکويني» که عام و فراگير همۀ انسانهاست، ياد ميکند (مطهري، بيتا، ج26، ص95؛ ج23، ص495).
آيتالله جوادي آملي نيز ميفرمايد: هر انساني بر اعضا و جوارح سالم خود ولايت تکويني دارد؛ اما اطاعت و فرمانبري بدن از روح، مشروط به سلامت اعضاست؛ يعني سلامت بدن شرط قابلي براي اعمال ولايت روح است (جوادي آملي، 1389، ص123).
آيتالله سبحاني نيز ولايت تکويني روح بر بدن را از آثار عبوديت خداوند ميشمارد (سبحاني، 1385، ص48ـ49). تعبير ايشان درواقع به پذيرش ولايت تکويني اکتسابي از راه شريعت اشاره دارد و منافاتي با وجود درجۀ نازل ولايت تکويني موهبتي در همۀ انسانها ندارد.
4. ولايت تکويني روح در آيات قرآن
در قرآن کريم، آيات فراواني دلالت دارند بر اينکه انسان ميتواند با ارتقاي روحي و معنوي، به قدرتي فراتر از تصرفات عادي در عالم دست يابد (سبحاني، ۱۳۸۵، ص51ـ80). تمام آياتي که معجزات پيامبران را بيان ميکنند، در حقيقت نشاندهندۀ نوعي ولايت تکويني برتر هستند؛ ولايتي که به مراتب فراتر از ولايت تکويني عمومي انسانها بر بدن خويش است؛ چنانکه شهيد مطهري تصريح ميکند: «معجزه جز مظهرى از ولايت تصرف و ولايت تکويني نيست» (مطهري، بيتا، ج۳، ص۳۰۴).
بر اين اساس، تمام آياتي که به معجزات پيامبران و اولياي الهي اشاره دارند، ميتوانند بهمثابة ادلهاي عام بر وجود ولايت تکويني روح تلقي شوند؛ ازجمله:
ـ تولد حضرت مريم و بشارت به مقام خاص ايشان (مريم: ۱۹؛ آلعمران: ۳۴ و ۴۵)؛
ـ شفا دادن بيماران خاص و زنده کردن مردگان توسط حضرت عيسي (آلعمران: ۴۹)؛
ـ سلطة بينظير حضرت سليمان بر انسان، جن، حيوان و جمادات (نمل: 36ـ38)؛
ـ سخن گفتن حضرت داود با پرندگان و تسبيح گفتن کوهها همراه ايشان (انبياء: ۷۹).
از سوي ديگر، برخي آيات نيز نشان ميدهند که ولايت تکويني خاص، منحصر به انبيا و اولياي الهي نيست، بلکه گاهي انسانهايي خارج از دايرۀ نبوت نيز بهصورت محدود از اين قدرت برخوردار شدهاند؛ ازجمله:
ـ داستان ذوالقرنين و قدرت گستردۀ او در تدبير امور (کهف: 83ـ97)؛
ـ آصف بن برخيا و آوردن تخت بلقيس در لحظهاي کوتاه (نمل: ۴۰)؛
ـ بلعم باعورا که بهرغم برخورداري از آيات الهي، سقوط کرد (اعراف: ۱۷۶)؛
ـ سامري و تصرف خاص او در ساخت گوساله (طه: ۹۶).
اين شواهد قرآني، بهصورت اجمالي دلالت دارند بر اينکه ولايت تکويني روح، در طول ارادۀ الهي و به اذن او، ميتواند در انسانهايي غير از انبيا نيز تحقق يابد، بهويژه اگر روح آنان در مسير تربيت و تزکيه، به مراتبي از کمال برسد که امکان تصرف در عالمي فراتر از ابزارهاي بدني فراهم گردد.
5. ولايت تکويني روح در روايات
روايات متعددي در منابع شيعي، بر وجود قدرتي خارقالعاده در برخي بندگان صالح خداوند دلالت دارند؛ قدرتي که زمينة تصرف در عالم تکوين را براي ايشان فراهم ميسازد. اين روايات، بهويژه دربارۀ اهلبيت از تواتر معنوي برخوردارند (خرسي بحراني، ۱۳۹۱، ص۱۲۰). براي نمونه، از امام حسن مجتبي نقل شده است: «مَنْ عَبَدَ اللَّهَ عَبَّدَ اللَّهُ لَهُ كُلَّ شَيْءٍ» (امام حسن عسکري، ۱۴۰۹ق، ص۳۲۷)؛ هرکس بندة خدا شود، خداوند همه چيز را تحت فرمان و بندگي او قرار ميدهد.
در حديث قدسي نيز آمده است: «عبدي! اطعني حتي اجعلک مثلي...» (برسي، ۱۴۲۲ق، ص۱۰۴)؛ بندة من! مرا اطاعت کن تا تو را مثل خودم قرار دهم... .
يَابْنَ آدَمَ! أَنَا غَنِيٌّ لَاأَفْتَقِرُ، أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ غَنِيّاً لَاتَفْتَقِرْ. يَابْنَ آدَمَ! أَنَا حَيٌّ لَاأَمُوتُ، أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ حَيّاً لَاتَمُوتُ. يَابْنَ آدَمَ! أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ، أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُون (مجلسي، 1403ق، ج90، ص376)؛
يعني: فرزند آدم! من غني هستم و فقير نميشوم، از من اطاعت کن تا تو را بينياز قرار دهم که فقير نشوي. من زندهام و نميميرم، آنچه را به تو امر ميکنم اطاعت کن تا تو را زندهاي دائمي قرار دهم که هرگز نميري. من به شيء ميگويم «باش» پس ميشود، از من اطاعت کن تا تو را آنچنان قرار دهم که به شيء بگويي «باش» پس موجود شود.
اين مضمون در دعاي عديله نيز تکرار شده است؛ آنجا که دربارۀ حضرت حجت آمده است: «... الْحُجَّةُ الْخَلَفُ الصَّالِحُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِيُّ... بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ...» (مجلسي، 1403ق، ص۴۲۳؛ نيز ر.ک. برسي، ۱۴۲۲ق، ص۱۵۷).
در کتاب الکافي، کليني در باب «ما أعطي الأئمة من اسم الله الأعظم»، رواياتي نقل ميکند که بر برتري روح مطهر ائمة اطهار نسبت به ساير ارواح، حتي انبياي عظام دلالت دارند (کليني، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۲۳۰؛ خرسي بحراني، ۱۳۹۱، ص120ـ150؛ خباز، ۱۳۹۲، ص279ـ302). همچنين در بصائر الدرجات، بارها بر ولايت تکويني اهلبيت تأکيد شده است (صفار، 1431ق، ج۱، ص61ـ64).
اما در کنار اين دسته از روايات، گروهي ديگر نيز وجود دارند که امکان دستيابي انسانهاي مؤمن به درجاتي از ولايت تکويني را مطرح ميکنند؛ ازجمله روايت مشهور «قرب نوافل» که در کافي آمده است:
مَا تَقَرَّبَ إِلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ، وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ، فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، إِنْ دَعَانِي أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَه (کليني، ۱۴۰۷ق، ج۲، ص۳۵۲).
يعني: هيچ بندهاي با عملي محبوبتر از انجام واجبات به من نزديک نشده است، و به راستي که بنده با انجام مستحبات (نوافل) به من تقرب ميجويد، تا جايي که او را دوست ميدارم. پس هنگامي که او را دوست بدارم، گوش او ميشوم که با آن ميشنود، و چشم او ميگردم که با آن ميبيند، و زبان او ميشوم که با آن سخن ميگويد، و دست او ميگردم که با آن عمل ميکند؛ اگر مرا بخواند، اجابتش ميکنم، و اگر از من درخواست کند، به او عطا ميکنم. و در هيچ کاري که قصد انجام آن را دارم، مانند ترديدم در [قبض روح] مرگ مؤمن ترديد ندارم؛ او مرگ را ناخوش ميدارد و من ناخشنودي او را ناخوش ميدارم.
اين روايت حاکي از آن است که انسان با رعايت شروط بندگي، ميتواند به مراتبي از تصرف تکويني دست يابد. در روايت ديگري، امام صادق ميفرمايند: «ما ضعف بدن عما قويت عليه النية» (صدوق، ۱۴۱۳ق، ج۴، ص۴۰۰؛ فيض کاشاني، ۱۴۰۶ق، ج۴، ص۳۷۰؛ حر عاملي، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۵۳؛ مجلسي، ۱۴۰۶ق، ج۱۳، ص۱۴۶)؛ بدن از انجام آنچه نيت بر آن قوي باشد، ناتوان نميشود.
اين روايت به ولايت روح بر بدن اشاره دارد؛ جايي که اراده و نيت روح، بدن را تحت تدبير خود قرار ميدهد.
همچنين رواياتي دربارۀ «تملک نفس» وجود دارند که با ولايت تکويني روح بر نفس و بدن قابل تطبيقاند:
ـ «مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ إِذَا رَغِبَ وَ إِذَا رَهِبَ وَ إِذَا اشْتَهَى وَ إِذَا غَضِبَ وَ إِذَا رَضِيَ حَرَّمَ اللَّهُ جَسَدَهُ عَلَى النَّارِ» (صدوق، ۱۳۷۶، ص۳۲۹)؛ هر کس هنگام ميل و رغبت، هنگام ترس، هنگام شهوت، هنگام خشم و هنگام رضايت، بر نفس خود مسلط باشد خداوند بدن او را بر آتش دوزخ حرام ميکند.
ـ «وَ خَرَجَ (ص) يَوْماً وَ قَوْمٌ يَدْحُونَ حَجَراً، فَقَالَ: أَشَدُّكُمْ مَنْ مَلَكَ نَفْسَهُ عِنْدَ الْغَضَبِ وَ أَحْمَلُكُمْ مَنْ عَفَا بَعْدَ الْمَقْدُرَة» (ابنشعبه حراني، ۱۴۰۴ق، ج1، ص۴۵)؛ روزي پيامبر بيرون رفتند و گروهي را ديدند که در حال گرداندن سنگي هستند (و مسابقه ميدادند). (با ديدن اين صحنه) فرمودند: «قويترين شما کسي است که هنگام خشم، بر خود مسلط باشد، و بردبارترين شما کسي است که پس از توانايي (بر انتقام)، عفو کند.
اين روايات ضرورت تقويت ولايت روح و هدايت آن در مسير بندگي خداوند را يادآور ميشوند.
درنهايت، ميتوان گفت: هرچند در آيات شريفه و روايات اهلبيت، اصطلاح نوظهور «ولايت تکويني» بهکار نرفته، اما مفاد آن، بهويژه دربارۀ ولايت خاص اولياي الهي ـ و در رأس آنان پيامبر اکرم و اهلبيت ايشان ـ بهصورت متواتر و مکرر بيان شده است، بهگونهايکه جاي هيچ شک و شبههاي در اصل اين حقيقت باقي نميگذارد.
درعينحال، در روايات، به امکان دستيابي ساير انسانها به اين قدرت خارقالعاده و نيز ولايت تکويني مد نظر اين نوشتار (يعني ولايت تکويني روحهاي همة انسانها بر بدنهايشان) اشاره شده است، بهگونهايکه ميتوان آن را حقيقتي قابل رشد، تربيتپذير و وابسته به بندگي و تقرب به خداوند دانست.
با توجه به مجموع آيات و روايات، ميتوان روايات مربوط به ولايت تکويني را در سه دسته جاي داد:
الف. روايات مربوط به ولايت تکويني اهلبيت که بر مقام شامخ ايشان در تصرف بر عوالم دلالت دارند. اين دسته متواتر و غير قابل خدشهاند.
ب. رواياتي که امکان دستيابي به قدرتهاي خاص را براي انسانها مطرح ميکنند. اين روايات نيز با ذکر شروط، مؤمنان را به عبوديت و تقوا ترغيب مينمايند.
ج. رواياتي که بر ولايت تکويني همة روحها دلالت دارند. اين دسته نيازمند بررسي و واکاوي عميقترند؛ اما در مجموع، مفاد آنها با اصول توحيدي و تربيتي قابل جمع است.
هرچند اصطلاح «ولايت تکويني» در منابع اوليه بهصورت صريح بهکار نرفته است، اما مفاد آن در آيات و روايات بهويژه دربارۀ اولياي الهي، بهگونهاي متواتر و مکرر آمده که جاي هيچ ترديدي در اصل آن باقي نميگذارد. همچنين امکان ارتقاي انسانهاي مؤمن به مراتبي از اين ولايت، در طول ارادۀ الهي، امري قابل استنباط از متون ديني است.
نتيجهگيري
ولايت تکويني روح مجرد بر بدن مادي را ميتوان از باورهاي مشترک ميان همۀ فلاسفۀ مسلمان دانست. اين آموزه بهصورتهاي گوناگون در آيات قرآن و روايات اهلبيت نيز منعکس شده است، بهگونهايکه ميتوان براي آن ادعاي تواتر معنوي کرد.
بااينحال، ولايت تکويني روح بر بدن، حقيقتي تشکيکي دارد؛ يعني داراي مراتب شدت و ضعف است و با اعمال اختياري انسان قابل افزايش يا کاهش است.
مرتبهاي نازل از اين ولايت در همۀ انسانها در دنيا وجود دارد و روح هر انساني، با ولايت تکويني که موهبتي از سوي خداوند و در طول مالکيت و ولايت مطلقۀ الهي است، بدن خود را براي تحقق منويات و ارادة خويش به خدمت ميگيرد.
بر اساس تصريح فلاسفه، ولايت تکويني اولياي الهي بر اشياي عالم نيز از سنخ همين ولايت عمومي ارواح بر ابدان است؛ با اين تفاوت که در اثر عبادت، تزکيه، و تقرب به حقسبحانه، اين ولايت در آنان افزايش و توسعه يافته و به مراتب عاليتري از تصرف در عالم رسيده است.
Ma‘rifat-i Falsafi 2025, Vol. 23, No. 1, 77-94
- قرآن کریم.
- امام حسن عسکری(ع) (1409ق). تفسیر المنسوب الی الإمام الحسن العسکری(ع). قم: مدرسة امام مهدی(عج).
- آشتیانی، سیدجلالالدین (1381). شرح بر زاد المسافر. قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
- ابنشعبه حرانی، حسن بن علی (1404ق). تحف العقول عن آل الرسول(ص). قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- ابنعربی، محییالدین (۱۹۴۶م). فصوص الحکم. قاهره: دار إحیاء الکتب العربیة.
- ابنعربی، محییالدین (بیتا). الفتوحات المکیة. بیروت: دار الصادر.
- ابنفارس، احمد بن زکریا (1399ق). معجم مقاییس اللغة. قم: دفتر تبلیغات اسلامی.
- آملی، سیدحیدر (1352). المقدمات من کتاب نص النصوص. تهران: قسمت ایرانشناسی انستیتو ایران و فرانسه پژوهشهای علمی در ایران.
- بحرالعلوم، محمدتقی (1403ق). بلغة الفقیه. تهران: مکتبۀ الصادق.
- برسی، حافظ رجب (1422ق). مشارق انوار الیقین. تحقیق سیدعلی عاشور. بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- ترمذی، محمد بن علی (1422ق). ختم الأولیاء. بیروت: مهد الآداب الشرقیة.
- جوادی آملی، عبدالله (1389). ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت. قم: اسراء.
- جوادی آملی، عبدالله (1393). تحریر رسالة الولایة. قم: اسراء.
- حر عاملی، محمد بن حسن (1409ق). وسائل الشیعة. قم: مؤسسۀ آلالبیت.
- حسنزاده آملی، حسن (۱۳۷۸). ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
- حسنزاده آملی، حسن (1371). ولایت تکوینی. قم: قیام.
- حسنزاده آملی، حسن (1381). هزار و یک کلمه. قم: بوستان کتاب.
- حسنزاده آملی، حسن (1383). انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه. تهران: الف لام میم.
- حسنزاده آملی، حسن (1392). سرح العیون فی شرح العیون. قم: بوستان کتاب.
- خباز، ضیاء (1392). الولایة التکوینیة بین القرآن و البرهان. قم: باقیات.
- خرسی بحرانی، محمد (1391). الأنوار المحمدیة فی الولایة التکوینیة. قم: السیدة الفاطمة المعصومة.
- دورانت، ویل (1390). تاریخ تمدن. ترجمة ابوطالب صارمی و دیگران. تهران: علمی و فرهنگی.
- رضائی بیرجندی، علی (1389). سیمای ولایت در متون دینی و فرهنگ اسلامی. بیرجند: رزقی.
- روحانی، صادق (1412ق). فقه الصادق. قم: مدرسه امام صادق(ع).
- سبحانی، جعفر (1385). ولایت تکوینی و تشریعی. قم: مؤسسة امام صادق(ع).
- سعیدی، احمد (1395). حرکت جوهری نفس در حکمت متعالیه و کتاب و سنت. قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- شعرانی، عبدالوهاب (1425ق). ردع الفقراء عن دعوی الولایة الکبری. قاهره: دار جوامع الکلم.
- صافی گلپایگانی، لطفالله (1392). ولایت تکوینی و ولایت تشریعی. قم: دفتر تنظیم و نشر آثار آیتالله صافی گلپایگانی.
- صالح، محمدحسن (1397). ولایت تکوینی اهلبیت(ع) از دیدگاه قرآن و روایات. قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- صدرالمتألهین (1981). الحکمة المتعالیة فی الأسفار العقلیة الأربعة. بیروت: دار احیاء التراث.
- صدرالمتألهین (1363). مفاتیح الغیب. تهران: مؤسسۀ تحقیقات فرهنگی.
- صدرالمتألهین (1375). مجموعه رسائل فلسفی. تهران: حکمت.
- صدوق، محمد بن علی (1413ق). من لایحضره الفقیه. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- صدوق، محمد بن علی (1376). الأمالی. تهران: کتابچی.
- صفار، محمد بن حسن (1431ق). بصائر الدرجات. قم: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین (1417ق). المیزان فی تفسیر القرآن. قم: جامعة مدرسین.
- طهرانی، سیدمحمدحسین (1418ق). امامشناسی. مشهد: علامه طباطبائی.
- عبودیت، عبدالرسول (1392). درآمدی به نظام حکمت صدرائی. قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- فیاضی، غلامرضا (1389). علم النفس فلسفی. قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- فیض کاشانی، ملامحسن (1406ق). الوافی. اصفهان: کتابخانۀ امام امیرالمؤمنین(ع).
- کلینی، محمد بن یعقوب (1407ق). الکافی. تهران: دارالکتب الإسلامیة.
- مجلسی، محمدباقر (1403ق). بحار الأنوار. بیروت: دار إحیاء التراث العربی.
- مجلسی، محمدباقر (1403ق). زاد المعاد (و مفتاح الجنان). تحقیق علاءالدین اعلمی. بیروت: موسسة الأعلمی للمطبوعات.
- مجلسی، محمدباقر (1406ق). روضۀ المتقین. قم: مؤسسۀ فرهنگی اسلامی کوشانبور.
- مصباح یزدی، محمدتقی (1393). سجادههای سلوک (ج2). قم: مؤسسۀ آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- مطهری، مرتضی (بیتا). مجموعه آثار. تهران: صدرا.
- موسوی خلخالی، سیدصالح (1322). شرح مناقب محییالدین بن عربی. تهران: کتابخانۀ خورشید.
- موسوی خمینی، سیدروحالله (1376). مصباح الهدی الی الخلافة و الولایة. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- موسوی خمینی، سیدروحالله (1414ق). کتاب البیع. تهران: مؤسسة تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
- مؤمن قمی، محمد (1415ق). کلمات سدیدة فی مسائل جدیدة. قم: دفتر انتشارات اسلامی.
- وینیمون، فردریک دو (1393). بدنآگاهی. ترجمۀ مریم خدادادی. تهران: ققنوس.