معرفت فلسفی، سال بیست و دوم، شماره چهارم، پیاپی 88، تابستان 1404، صفحات 109-128

    چالش‌های دوگانه‌انگاری در مسئلة علیت ذهنی و امکان‌سنجی رویکرد جایگزین

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ مرتضی رجبی / دکترای حکمت متعالیه مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / rajabi6213@yahoo.com
    dor 20.1001.1.17354545.1404.22.4.6.4
    doi 10.22034/marefatfalsafi.2025.5001211
    چکیده: 
    مقالة حاضر چالش‌های موجود در رویکرد «دوگانه‌انگاری جوهری» در تبیین علیت ذهنی را بررسی کرده است. دوگانه‌انگاری جوهری با تفکیک ذهن و بدن به دو حوزة مجزا، در توضیح چگونگی تأثیرگذاری ذهن بر جهان فیزیکی با دشواری‌های جدی مواجه است. به‌طورکلی، چالش‌های علیت ذهنی از دو منظر قابل بررسی‌ است: برخی اشکالات (مانند اشکال اتصال علّی و اشکال جفت‌شدن) با فرض دوگانه‌انگاری جوهر ذهن و بدن مطرح شده‌اند. برخی دیگر تحت تأثیر دیدگاه‌هایی همچون فیزیکی‌انگاری شکل گرفته‌اند. این مقاله با روش «توصیفی ـ تحلیلی» پس از بررسی مشکلات علیت ذهنی، برخی پاسخ‌ها و دیدگاه‌هایی که امکان حل این مشکلات را دارند، تحلیل کرده است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Challenges of Dualism in Mental Causation and the Possibility of Substitution Approach
    Abstract: 
    The present article examines the challenges in the ‘substance dualism’ approach to explaining mental causation. Substance dualism, by separating mind and body into two distinct realms, faces serious difficulties in explaining how the mind influences the physical world. Generally, the challenges of mental causation can be examined from two perspectives: some problems (such as the problem of causal interaction and the pairing problem) have been raised assuming substance dualism of mind and body. Others have been shaped under the influence of views such as physicalism. This article, using a ‘descriptive-analytical’ method, after examining the problems of mental causation, analyzes some responses and viewpoints that can potentially solve these problems.
    References: 
    • Anscombe, F. J. (1954). Fixed-sample-size analysis of sequential observations. Biometrics, 10(1), 89-100.
    • Bennett, K. (2003). Why the exclusion problem seems intractable, and how, just maybe, to tract it. Noûs, 37(3), 471-497.
    • Bennett, K. (2007). Mental causation. Philosophy Compass, 2(2), 316-337.
    • Crane, T., & Patterson, S. (Eds.) (2012). History of the mind-body problem. UK: Routledge.
    • Dehaene, Stanislas. (2014). Consciousness and the Brain: Deciphering How the Brain Codes Our Thoughts. New York: Viking.
    • Dretske, F. (1989). Reasons and causes. Philosophical Perspectives, 3, 1-15.
    • Heil, J. (2018). Mental causation (with David Robb). In The Stanford Encyclopedia of Philosophy. Retrieved from http://plato.stanford.edu/entries/mental-causation.
    • Jaworski, W. (2011). Philosophy of mind: A comprehensive introduction. New jersey: John Wiley & Sons.
    • Kim, J. (1993). Supervenience and mind: Selected philosophical essays. Cambridge: Cambridge University Press.
    • Kim, J. (2005). Supervenience, emergence, realization, reduction. Philosophy of mind. In https: oxfordhb/9780199284221.003.0019, 556–584.
    • Kim, J. (2018). Philosophy of mind. UK: Routledge.
    • Lewis, David.( 1973) "Counterfactuals and comparative possibility." IFS: Conditionals, Belief, Decision, Chance and Time. Dordrecht: Springer Netherlands, 57-85.
    • Montero, B. (2006). What does the conservation of energy have to do with physicalism? Dialectica, 60(4), 383-396.
    • Nagel, T. (1947). What is it like to be a bat? The language and thought series.  Harvard University Press, 159-168.
    • Nagel, T. (1980). What is Popper, K. R., & Eccles, J. C. (1977). The self and its brain. Germany: Springer Science & Business Media.
    • O'Connor, T., & Wong, H. Y. (2005). The metaphysics of emergence. Noûs, 39(4), 658-678.
    • Papineau, D. (2013). The rise of physicalism. In Proper Ambition of Science. UK: Routledge.
    • Popper, Karl R., and John C. Eccles. "The self-conscious mind and the brain." The self and its brain. Berlin, Heidelberg: Springer Berlin Heidelberg, 1977. 355-376.
    متن کامل مقاله: 

    چالش‌هاي دوگانه‌انگاري در مسئلة عليت ذهني و امکان‌سنجي رويکرد جايگزين
    مرتضي رجبي        / دکتراي حکمت متعاليه مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني    rajabi6213@yahoo.com
    دريافت: 17/07/1403 - پذيرش: 19/10/1403
    چکيده
    مقالة حاضر چالش‌هاي موجود در رويکرد «دوگانه‌انگاري جوهري» در تبيين عليت ذهني را بررسي کرده است. دوگانه‌انگاري جوهري با تفکيک ذهن و بدن به دو حوزة مجزا، در توضيح چگونگي تأثيرگذاري ذهن بر جهان فيزيکي با دشواري‌هاي جدي مواجه است. به‌طورکلي، چالش‌هاي عليت ذهني از دو منظر قابل بررسي‌ است: برخي اشکالات (مانند اشکال اتصال علّي و اشکال جفت‌شدن) با فرض دوگانه‌انگاري جوهر ذهن و بدن مطرح شده‌اند. برخي ديگر تحت تأثير ديدگاه‌هايي همچون فيزيکي‌انگاري شکل گرفته‌اند. اين مقاله با روش «توصيفي ـ تحليلي» پس از بررسي مشکلات عليت ذهني، برخي پاسخ‌ها و ديدگاه‌هايي که امکان حل اين مشکلات را دارند، تحليل کرده است.
    کليدواژه‌ها: نفس، ذهن، عليت ذهني، دوگانه‌انگاري، فيزيکي‌انگاري.

    مقدمه
    مسئلة عليت ذهني ناظر بر اين پرسش بنيادين است که ذهن چگونه بر بدن مادي تأثير مي‌گذارد؟ دوگانه‌انگاري در مسئلة ذهن ـ بدن، امتداد بحث نفس و بدن محسوب مي‌شود؛ زيرا از زمان هيوم، مسئلة «نفس ـ بدن» به مسئلة «ذهن ـ بدن» فروکاسته شد و جوهري مجرد به نام «نفس» انکار گرديد (کاپلستون، 1375، ج5، ص319).
    اين انگاره پس از هيوم، نزد پژوهشگران پذيرفته شد و اغلب فيلسوفان ذهن نيز از ادبيات «نفس ـ بدن» عبور کرده، مسائل مرتبط را تحت عنوان مسئلة «ذهن ـ بدن» بررسي نمودند.
    اعتقاد به متمايز بودن جوهر نفس / ذهن از بدن ـ که يکي داراي خصيصة انديشه و ادراک و ديگري داراي ابعاد زماني، مکاني، حجم و وزن است ـ سؤالات و مشکلاتي را دربارة مسئلة عليت ذهني ايجاد کرد و فيلسوفان دوگانه‌انگار را به پاسخ‌گويي در برابر اين چالش‌ها واداشت که در ادامه به آنها اشاره مي‌شود:
    1. سطوح مسئلة «ذهن ـ بدن»
    به‌طورکلي، مسئلة «ذهن ـ بدن» را مي‌توان در سه سطح بررسي کرد:
    الف. تأثير بدن بر ذهن و امور ذهني؛ مانند تأثير جراحت دست بر احساس درد؛
    ب. تأثير ذهن و امور ذهني بر يکديگر؛ مانند تأثير علم و آگاهي بر اراده؛
    ج. تأثير ذهن و امور ذهني بر بدن؛ مانند تأثير اراده بر حرکت.
    در ميان اين سه سطح، بخش سوم (يعني تأثير ذهن بر بدن) محل چالش ميان فيلسوفان ذهن بوده است؛ برخي آن را پذيرفته و برخي آن را انکار کرده‌اند.
    2. ويژگي‌هاي ذهني و بدني
    پديده‌هاي انساني را مي‌توان به دو دستة «بدني» و «ذهني» تقسيم کرد:
    1. ويژگي‌هاي بدني؛ مانند رشد، رنگ پوست، وزن ـ که با حواس ظاهري قابل درک هستند.
    2. ويژگي‌هاي ذهني؛ مانند درد، شادي، تفکر، اراده، آگاهي، نفرت و محبت ـ که با حواس ظاهري قابل ادراک نيستند و با عناوين «وجداني»، «دروني» و «ذهني» شناخته مي‌شوند.
    آگاهي، اراده، ترس يا درد موجب واکنش‌هاي بدني مي‌شوند. ازاين‌رو افعال انساني به «اختياري» و «غيراختياري» تقسيم شده، هر کس مسئول رفتارهاي خود شناخته مي‌شود و هر کسي مسئول اعمال خود محسوب مي‌گردد و بر اساس آن تشويق يا تنبيه مي‌شود. همچنين جراحت يا ضعف و ازکارافتادن يکي از اعضاي بدن واکنش‌هاي دروني و ذهني (مانند درد و احساس حقارت) را در پي دارد. هرکس به‌وضوح مي‌يابد که آگاهي و ارادة او موجب حرکت دست او شده و ميل او به‌سلامتي او را به ورزش‌کردن علاقه‌مند ساخته است. همچنين است قرار دادن دست بر روي آتش که موجب سوختن و درد خواهد شد.
    بر اين ‌اساس، مسئله اين است که اين دو دسته از ويژگي‌ها چه ارتباطي با يکديگر دارند؟
    3. رويکردهاي فلسفي به مسئلة «ذهن ـ بدن»
    برخي پژوهشگران مسئلة «ذهن ـ بدن» را در دو رويکرد کلي بررسي مي‌کنند (Crane & Sarah, 2012, p1-2):
    1ـ3. رويکرد نخست: دوگانه‌انگاري جوهري
    در اين رويکرد، پرسش اصلي اين است که آيا ممکن است دو مقولة متباين (يعني ذهن و بدن) با يکديگر تعامل داشته باشند؟ اين رويکرد دو واقعيت مادي و غيرمادي را مفروض گرفته، تلاش مي‌کند نحوة ارتباط آنها را تبيين کند. براي مثال، آگاهي، درد و فکر چگونه با دستگاه عصبي مادي مرتبط مي‌شود؟ بدن به‌مثابة جوهري مادي و نفس يا ذهن به‌مثابة جوهري غيرمادي چگونه مي‌توانند با يکديگر تعامل علّي داشته باشند؟
    اين مسئله در انديشة فلاسفه‌اي مانند صدرالمتألهين نيز وجود داشته، هرچند طرح مسئله با بيان امروزين آن متفاوت است، ولي درواقع به يک موضوع اشاره مي‌کند (ر.ک. صدرالمتألهين، ۱۳۶۸، ج۸، ص۳۸۴ و ۳۸۵).
    2ـ3. رويکرد دوم: فيزيکي‌انگاري (فيزيکاليسم)
    اين ديدگاه معتقد است: در جهان فيزيکي، قوانين فيزيک حاکم‌اند و همة پديده‌ها با قوانين فيزيکي قابل تبيين هستند. بر اساس اين ديدگاه، نفس يا ذهن جايگاهي در جهان فيزيکي نخواهد داشت و بدن نيز به‌مثابة موجودي مادي و فيزيکي، مانند ساير اجسام تابع قوانين فيزيک است و مي‌توان فعل ‌و انفعالات آن را بر اساس قوانين فيزيکي تبيين کرد.
    3ـ3. گسترة مسئلة «ذهن ـ بدن»
    مسئلة «ذهن ـ بدن» دامنة وسيعي دارد. از يک‌سو شامل تعامل علّي ميان جوهر مادي و مجرد است و ديدگاه‌هاي متنوعي را در اين حوزه مطرح مي‌کند. از سوي ديگر، در عصر حاضر، تحت تأثير فيزيکي‌انگاري، مسائل متعددي به آن افزوده شده است.
    4ـ3. چالش‌هاي عليت ذهني
    با وجود تلاش‌هاي فراوان براي حل مسئلة عليت ذهني، برخي انديشمندان همچنان آن را ناممکن مي‌دانند. جيگون کيم معتقد است: تلاش‌هاي فيلسوفان براي حل مسئلة «عليت ذهني» با بن‌بست مواجه شده است (Kim, 1993, p367).
    اشکالاتي که بر تبيين عليت ذهني در ديدگاه «دوگانه‌انگاري» مطرح شده است، مسير تبيين‌هاي فيزيکي‌انگاري ذهن را هموار مي‌کند.
    مسئلة تعامل علّي ميان دو جوهر متفاوت (مادي و غيرمادي) متمرکز بر اين پرسش است که نفس / ذهن چگونه بر بدن تأثير دارد؟ همچنين بدن نيز چگونه در نفس و حالات نفساني يا ذهني تأثيرگذار است؟
    با حذف جوهر روح از ادبيات فيلسوفان ذهن و انکار ترکيب دوگانة انسان، اشکال تعامل علّي همچنان باقي مانده است و ويژگي‌هاي ذهني جايگزين جوهر مجرد شده‌اند (Heil, 2018).
    4. ديدگاه‌هاي مختلف دربارة عليت ذهني
    برخي نظريه‌ها (مانند رفتارگرايي، کارکردگرايي و اين‌هماني نوعي) اساساً امور غيرفيزيکي را انکار مي‌کنند. بنابراين عليت ذهني در اين نظريه‌ها محل بحث نيست. اما ديدگاه‌هايي که به نحوي امور غيرفيزيکي را در کنار بدن فيزيکي مي‌پذيرند، با چالش عليت ذهني و اشکالات آن مواجه‌اند. بر اين اساس هر نظريه‌اي که ذهن و امور ذهني را غيرفيزيکي مي‌داند، بايد پاسخي مناسب به اشکالات وارد‌شده به مسئلة «تعامل علّي» ارائه کند. استبعاد برخي از انديشمندان از پذيرفتن هر نوع تعاملي ميان دو جوهر بدن و نفس / ذهن، سرآغازي بر عبور از ديدگاه دوگانه‌انگاري جوهري شد.
    5. ديدگاه دکارت دربارة ذهن و بدن
    رنه دکارت معتقد بود: انسان مرکب از دو جوهر مادي و مجرد است:
    1. جوهر مادي داراي ويژگي‌هاي امتداد، مکان، شکل، حجم است.
    2. جوهر غيرمادي، جوهري انديشنده، فاقد حجم و مکان است.
    او معتقد بود: اين دو جوهر ارتباط علّي دوسويه دارند:
    ـ نفس بر بدن تأثير مي‌گذارد (مانند ارادة حرکت).
    ـ بدن بر نفس تأثير دارد (مانند تأثير جراحت بر احساس درد).
    نفس از طريق تأثير بر غدة صنوبري مغز، به‌صورت ارادي در ايجاد رفتارهاي انسان دخالت دارد. انواع حالت‌هاي ذهني (مانند درد، احساس سوزش، شادي و غم) هر کدام موجب بروز رفتارهاي خاصي در بدن مي‌شوند. بينش‌ها و گرايش‌هاي انسان نيز به‌مثابة امور ذهني موجب بروز رفتارهاي متناسبي مي‌شوند که حاکي از تأثير امور ذهني در امور فيزيکي است.
    از سوي ديگر برخي رخدادهاي فيزيکي نيز عامل پيدايش حالات ذهني خاصي مي‌شوند. براي مثال، بريدن دست با شيء تيز که امري فيزيکي است، موجب پيدايش حالت ذهني درد مي‌شود. ديدن منظره‌اي سرسبز موجب نشاط و شادي مي‌شود. گاهي نيز خود حالات ذهني منجر به پيدايش حالت ذهني جديد مي‌شوند؛ مانند حل يک مسئلة دشوار علمي که موجب لذت دروني مي‌شود يا شوق و محبت شديد به شخصي، عامل دلتنگي نسبت به او مي‌شود.
    با توجه ‌به مثال‌هايي که گفته شد، روشن مي‌شود که تعامل علّي ميان ذهن و بدن امري وجداني و شهودي و پذيرفته‌شده تلقي مي‌شود.
    خلاصة ديدگاه دکارت چنين است (ر.ک. دکارت، 1371، ص90ـ95):
    1. بدن انسان مادي است.
    2. ذهن انسان غيرمادي است.
    3. بدن و ذهن تعامل علّي دارند.
    طبق اين ديدگاه، نفس و بدن ارتباط علّي دارند و مسئلة عليت ذهني در آن پذيرفته شده است. منتقدان دوگانه‌انگاري جوهري معتقدند: ارتباط علّي ميان ذهن و بدن ناممکن است؛ زيرا دو جوهر متمايز نمي‌توانند تعامل علّي داشته باشند.
    اين ادعا با چند اشکال جدي پشتيباني مي‌شود که اين اشکالات در ادامه، اين اشکالات بررسي مي‌شوند.
    1ـ5. مشکل اتصال علّي
    علت و معلول براي تأثيرگذاري متقابل، نيازمند اتصال و تماس هستند و تأثيرگذاري علّي در اثر اين ارتباط صورت مي‌گيرد. اما اگر بدن و نفس (يا ذهن) دو جوهر متباين باشند، چگونه اين اتصال و تماس برقرار مي‌شود؟ مادي بودن بدن و غيرمادي بودن نفس مانع اين ارتباط است.
    جوهري که داراي امتداد است، چگونه مي‌تواند با جوهري که فاقد امتداد است، اتصال پيدا کند؟ يکي از فيلسوفاني که اين اشکال را بر دکارت وارد کرد، اليزابت استوارت، شاهزادة بوهميا (۱۶۱۸ـ۱۶۸۰) بود.
    1ـ1. ديدگاه شاهزاده‌ اليزابت
    او در نامه‌اي به دکارت نوشت:
    چگونه ذهن انسان که صرفاً جوهري انديشنده است، مي‌تواند حرکات جسماني را از طريق رفتارهاي ارادي متعين کند؟ به نظر مي‌رسد تعين هر حرکتي، با رانش شيء متحرک حاصل مي‌شود، به‌گونه‌اي‌که شيء متحرک از شيء محرک فشار دريافت مي‌کند و نيز به کيفيت و شکل سطح شيء محرک بستگي دارد. بدين‌سان، دو شرط اول (حرکت و فشار) مستلزم تماس، و شرط سوم (شکل) مستلزم امتداد است. اما شما «امتداد» را از مفهوم نفس کنار گذاشتيد و به نظر مي‌رسد تماس، با غيرمادي بودن ناسازگار است. (Anscombe, 1954, p89–100).
    اليزابت تعامل ميان جوهر مادي و غيرمادي را پذيرفتني نمي‌داند. از نگاه او، ذهن غيرمادي که فاقد تناسب با فيزيک و بدن است، چگونه مي‌تواند بر بدن اثر بگذارد و از آن اثر بپذيرد؟
    او نمي‌تواند بپذيرد که يک جوهر غيرمکانمند، غيرمرکب، غيرشيميايي، بدون بار الکتريکي، بدون شکل و سطح، (يعني جوهر غيرفيزيکي) بر يک جسم فيزيکي مکانمند، مرکب، داراي حجم، شکل و سطح اثر مي‌گذارد.
    از نظر او، دو طرف اين رابطه نامتناسب هستند و ارتباط ميان ذهن و بدن، فاقد توجيه مکانيکي و فيزيکي است.
    آنچه از نامة شاهزاده به دکارت مشخص مي‌شود اين است که تصور او از «عليت»، عليت فيزيکي و مکانيکي است و بدن به‌مثابة شيء فيزيکي و مادي، در تأثير و تأثر خود بر اساس اصول فيزيکي و مکانيکي عمل خواهد کرد و ناگزير هر چيزي که با بدن ارتباط علّي داشته باشد، بايد اين شرايط را داشته باشد. حال اگر دکارت ادعا مي‌کند نفس و بدن ارتباط علّي دارند، بدون وجود اين شرايط، ادعاي چنين ارتباطي، منطقي نخواهد بود.
    ديدگاه اليزابت با نظرية علّي انتقال سازگار است. بر اساس اين نظريه، در فرايند ارتباط علّي، چيزي از علت به معلول منتقل مي‌شود و عليت بر محور انتقال امري از علت به معلول استوار است.
    در امور طبيعي و فيزيکي ـ مطابق اين نظريه ـ کميتي از علت به معلول انتقال مي‌يابد. اين نظريه منحصر به عالم فيزيک نيست و در ساير حوزه‌ها نيز مي‌تواند مطرح شود؛ به اين معنا که در هر مصداقي از عليت، چيزي از علت به معلول منتقل مي‌گردد.
    بنابراين، اشکال اتصال علّي که شاهزاده اليزابت مطرح مي‌کند، بيان مي‌دارد که با وجود تمايز ميان جوهر بدن و جوهر ذهن، اساساً امکان چنين اتصالي وجود ندارد تا در پي آن چيزي از علت به معلول منتقل شود.
    در برابر اين اشکال، نظريه‌هاي مختلفي در باب عليت مطرح شده که امکان عدم اتصال ميان علت و معلول را توجيه مي‌کنند؛ ازجمله:
    2-1. نظرية انتظام هيوم
    هيوم عليت را بر عادت ذهني و تجربة انسان مبتني مي‌کند و ارتباط ضروري ميان علت و معلول را انکار مي‌نمايد.
    3-1. نظرية «شرطي‌هاي خلاف واقع» ديويد لوئيس
    اين نظريه نيز ارتباط ضروري ميان علت و معلول را از ارکان اصل عليت نمي‌داند و امکان ارتباط علّي ـ حتي بدون اتصال مستقيم ـ را ممکن مي‌پندارد (Lewis, 1973, p556–567).
    بر اساس نظرية «شرطي‌هاي خلاف واقع»، اگر بتوان با تغيير يک رويداد، رويداد ديگري را تغيير داد، آنگاه رويداد نخست علت رويداد دوم خواهد بود، حتي بدون اتصال فيزيکي مستقيم.
    2. مشکل جفت‌شدن
    مسئلة «جفت‌شدگي» (pairing) نخستين‌بار توسط جيگون کيم مطرح شد. بر اساس اين اشکال، چرا ذهن‌هاي m1 و m2 به‌ترتيب با بدن‌هاي n1 و n2 جفت مي‌شوند؟
    جوهر غيرممتد و غيرمکاني اساساً نمي‌تواند رابطة مکاني داشته باشد، درحالي‌که بر اساس دوگانه‌انگاري جوهري، ذهن غيرمادي با بدن مادي رابطة مکاني دارد و به‌صورت يک جفت فرض مي‌شوند.
    کيم براي توضيح ديدگاه خود، اين مثال را مطرح مي‌کند:
    اگر دو تفنگ به نام‌هاي A و B به‌طور هم‌زمان شليک کنند و تفنگ A موجب کشته‌شدن فرد X و تفنگ B موجب کشته‌شدن فرد Y شود، چه چيزي موجب مي‌شود که تفنگ A علت مرگ X و تفنگ B علت مرگ Y باشد؟ به چه دليل هر علتي با معلول خود جفت است و نه با معلول ديگري؟ چرا علت‌ها فقط با معلول خود جفت مي‌شوند؟
    در مواردي از اين دست که در طبيعت فراوان هستند، با يک پاسخ ساده مي‌توان مسئله را حل کرد؛ يعني روابط مکاني، زماني و فاصلة ميان علت و معلول موجب مشخص شدن جفت‌شدگي ميان آنها مي‌شود (Kim, 2018, p50). مسئلة جفت‌شدن به دنبال چرايي تناسب هر علتي با معلول خود است.
    1-2. مشکل جفت‌شدگي در عليت ذهن ـ بدن
    در روابط علّي ميان امور ذهني و بدني ـ که بر اساس دوگانه‌انگاري جوهري، يک جوهر غيرفيزيکي با جوهر فيزيکي تعامل علّي دارد ـ تبيين جفت‌شدگي ميان امور ذهني و فيزيکي با دشواري جدي مواجه است.
    چرا ذهن «الف» تنها با بدن «الف» و ذهن «ب» تنها با بدن «ب» در تعامل است؟
    مثالي براي مشکل جفت‌شدن: بر اساس مثال قبلي، تصور کنيد دو جوهر غيرمادي دکارتي و دو بدن وجود داشته باشند و هر دو بخواهند يک کار مشترک انجام دهند؛ مثلاً هر دو به‌طور همزمان دست راست خود را بالا ببرند. چرا بالارفتن دست فرهاد به نفس او و بالارفتن دست احمد به نفس احمد مرتبط مي‌شود؟ چگونه مي‌توان تعيين کرد که نفس a با رفتار d و نفس b با رفتار c جفت شده است؟
    2-2. چالش جفت‌شدگي در رابطة ذهن و بدن
    با توجه‌ به اينکه جوهر غيرمادي هيچ رابطة مکاني با اشياي فيزيکي ندارد، چگونه رفتار d به علت a و رفتار c به علت b نسبت داده مي‌شود؟
    اين مشکل، هم در عليت «ذهن ـ بدن» و هم در عليت «بدن ـ ذهن» مطرح مي‌شود.
    در نهايت، پرسش اساسي اين است: چگونه يک بدن خاص با يک نفس يا ذهن خاص جفت شده است و نه با نفس يا ذهني ديگر؟
    3. مشکل قانون بقاي ماده و انرژي
    بر اساس قانون «بقا» يا «پايستگي انرژي» (conservation laws)، انرژي از بين نمي‌رود و به‌وجود نمي‌آيد. مقدار انرژي موجود در عالم ثابت است و تنها از شکلي به شکل ديگر تبديل مي‌شود؛ مانند تبديل انرژي جنبشي، پتانسيل، گرمايي، الکتريکي و گرانشي. با وجود اين تغييرات، مقدار انرژي ثابت باقي مي‌ماند و از بين نمي‌رود. اين اصل در اجسام مختلف بر اساس جنبش ذرات بنيادي آنها صدق مي‌کند و اينشتين آن را در معادلة معروف (E = mc 2) بيان کرده است.
    1-3. تعارض قانون پايستگي انرژي با تعامل علّي نفس و بدن
    قانون «پايستگي انرژي» با تعامل علّي نفس و بدن ناسازگار است؛ زيرا بر اساس اين قانون، مقدار انرژي موجود در جهان مادي نمي‌تواند کم يا زياد شود، درحالي‌که تعامل علّي نفس و بدن مستلزم انتقال انرژي است.
    بر اين اساس، اگر نفس و بدن با يکديگر تعامل علّي داشته باشند، بايد مقدار انرژي بدن تغيير کند:
    ـ زماني که نفس بر بدن اثر مي‌گذارد، بايد از نفس انرژي دريافت کند.
    ـ زماني که بدن بر نفس اثر مي‌گذارد، بايد مقداري از انرژي خود را از دست بدهد.
    به‌عبارت‌ ديگر، تعامل علّي نفس و بدن ميزان انرژي موجود در عالم مادي را تغيير مي‌دهد، درحالي‌که قانون پايستگي انرژي اين تغيير را رد مي‌کند:
    ـ در تأثير نفس بر بدن، انرژي افزوده مي‌شود.
    ـ در تأثير بدن بر نفس، انرژي کاهش مي‌يابد.
    هر دوي اين موارد، با قانون پايستگي انرژي ناسازگار است.
    2-3. راه‌‌حل ناسازگاري قانون بقا و تعامل علّي نفس و بدن
    تنها راه‌حل براي رفع اين ناسازگاري، مادي دانستن نفس / ذهن است؛ زيرا در اين صورت، نفس و بدن هر دو درون جهان مادي قرار دارند و تعامل علّي آنها درون قوانين فيزيکي تبيين‌پذير خواهد بود.
    برخي انديشمندان ناسازگاري قانون بقاي انرژي با تعامل علّي نفس و بدن را استدلالي محکم به نفع فيزيکي‌انگاري مي‌دانند، درحالي‌که دوگانه‌انگاران قانون بقاي انرژي را مردود مي‌پندارند (Montero, 2006, p385).
    3-3. نقد استدلال فيزيکي‌انگاري
    در تعامل ميان نفس و بدن، هيچ تلازم ضروري‌ ميان تعامل علّي و انتقال انرژي مادي وجود ندارد؛ يعني تعامل نفس و بدن، امري عام است که مي‌تواند هم با فرض انتقال انرژي و هم بدون انتقال انرژي سازگار باشد. بنابراين، دخالت قانون بقاي ماده و انرژي در مسئلة «ذهن ـ بدن» قابل تأمل است.
    نمي‌توان نفس / ذهن و بدن را دو جوهر مادي و غيرمادي دانست، اما آنچه را ميان آنها جريان دارد صرفاً مادي فرض کرد.
    نتيجه آنکه نمي‌توان نفس / ذهن و بدن را دو جوهر مادي و غيرمادي دانست، ولي آنچه را ميان آنها جريان دارد صرفاً مادي به‌حساب آورد. بنابراين به نظر مي‌رسد نمي‌توان قانون «پايستگي انرژي» را ناقض تعامل علّي نفس و بدن دانست.
    4. مشکل «بستار علّي»
    بر اساس ادعاي فيزيکي‌انگاران، «همه چيز فيزيکي است و غير از فيزيک چيزي وجود ندارد» (Papineau, 2013, p182–216).
    اين ادعا چالش‌هاي متعددي به دنبال دارد که يکي از مهم‌ترين آنها مسئلة «ذهن ـ بدن» است. اگر همه چيز فيزيکي باشد، تنها راه مطالعه و تبيين آن نيز صرفاً روش فيزيکي خواهد بود.
    اصل «بستار علّي» (Causal Closure) يکي از مباني مهم فيزيکي‌انگاري محسوب مي‌شود. بر اساس اين اصل، «هر پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي دارد» (Popper & Eccles, 1977, p51).
    گاهي از اصل «بستار علّي» به اصل «تماميت فيزيکي» (Completeness) نيز ياد مي‌شود.
    مطابق اصل بستار علّي:
    ـ اگر در جست‌وجوي علل پديده‌هاي فيزيکي باشيم، از دايرة فيزيک خارج نخواهيم شد.
    ـ هرچه براي تأثيرگذاري در پديده‌هاي فيزيکي لازم است، در قلمرو فيزيک يافت خواهد شد.
    ـ قلمرو فيزيک خودبسنده و بسته است.
    ـ جهان فيزيکي در درون خود منابع کافي براي تبيين علّي هر يک از عناصر خويش دارد و از اين نظر کامل است.
    اين اصل بر هرچه در بدن يا درون بدن ما رخ مي‌دهد، صدق مي‌کند. هر مصداق رفتار بدني، علت جسماني کافي دارد (Robb & Heil, 2018).
    آيا اصل «بستار علّي» فيزيکي‌انگاري را اثبات مي‌کند؟
    اصل بستار علّي، به‌تنهايي نمي‌تواند فيزيکي‌انگاري را اثبات کند. فيزيکي‌انگاري حداکثري ـ که قائل است «همه چيز فيزيکي است» ـ نيازمند استدلال ديگري است، هرچند اصل «بستار علّي» يکي از مباني آن محسوب مي‌شود.
    اصل «بستار علّي» نشان مي‌دهد که جهان فيزيکي در درون خود کامل است؛ به اين معنا که تمام پديده‌هاي فيزيکي داراي علت‌هاي کافي درون همين جهان هستند. اين اصل نمي‌تواند وجود يا عدم يک عالم غيرفيزيکي را اثبات يا نفي کند. بنابراين، رفتارهاي بدني که بخشي از جهان فيزيکي به‌شمار مي‌آيند، علت‌هاي غيرفيزيکي نخواهند داشت. درنتيجه، فيزيکي‌انگاري حداقلي (يعني فيزيکي‌بودن رفتارها و علت‌هاي آنها) مقبول فيزيکي‌انگاران قرار خواهد گرفت.
    برخي فيلسوفان ذهن، مانند ديويد پاپينئو، کوشيده‌اند تا اصل «بستار علّي» را به‌صورت تعديل‌شده حفظ کنند. پاپينئو معتقد است: به‌جاي اين ادعا که «همه چيز فيزيکي است»، مي‌توان گفت: «هر چيزي که به‌طور علّي با جهان فيزيکي تعامل دارد، فيزيکي است». اين ديدگاه امکان وجود قلمروهايي غيرعلّي را مطرح مي‌کند که ممکن است فيزيکي نباشند؛ مانند قلمرو ارزش‌هاي اخلاقي، زيبايي‌شناسي يا اشياي رياضي (Papineau, 2013, p182-216).
    اين تعديل هرچند ادعاي بلندپروازانة فيزيکي‌انگاري را، مبني‌بر اينکه همه چيز فيزيکي است، رد مي‌کند، اما چالش بنيادي مسئلة «ذهن ـ بدن» را حل نمي‌کند؛ زيرا در اين رويکرد، تأثير و تأثرات ذهني همچنان به امور فيزيکي تقليل مي‌يابند و در نهايت، نتيجه‌اي مشابه فيزيکاليسم حداکثري ارائه مي‌شود.
    در ادامه، استدلال‌هايي را بررسي خواهيم کرد که بر اساس اصل «بستار علّي» شکل گرفته‌اند.
    اصل «بستار علّي» دو تقرير دارد:
    1. اصل بستار ضعيف: هر پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي دارد.
    2. اصل بستار قوي: پديده‌هاي فيزيکي علت غيرفيزيکي ندارند.
    اصل «بستار قوي» هر نوع علت غيرفيزيکي در قلمرو فيزيک را رد مي‌کند. اما تقرير ضعيف چنين ادعايي ندارد و تنها مي‌گويد: پديده‌هاي فيزيکي داراي علت فيزيکي کافي هستند.
    اصل «بستار علّي قوي» با تعامل علّي «ذهن ـ بدن» ناسازگار است؛ زيرا:
    ـ در دوگانه‌انگاري جوهري، ذهن امري غيرمادي است.
    ـ طبق اصل «بستار علّي قوي»، پديده‌هاي فيزيکي علت غيرفيزيکي ندارند.
    ـ بنابراين، آنچه به ذهن و امور ذهني نسبت داده مي‌شود، بايد فيزيکي باشد.
    ـ در اصل «بستار علّي قوي»، هيچ علت و معلولي غير از امور فيزيکي پذيرفته نشده است.
    اما اصل «بستار علّي ضعيف» به‌تنهايي با تعامل علّي «ذهن ـ بدن» ناسازگار نيست. ولي اگر اصل «عدم تعين علّي مضاعف» (overdetermination) را بپذيريم ـ که بيانگر اين است که «هر پديده‌اي فقط يک علت تامه دارد» ـ همان نتيجة اصل «بستار علّي قوي» حاصل خواهد شد: يعني ناسازگاري با تعامل علّي ذهن ـ بدن.
    1-4. برهان مبتني‌بر اصل بستار قوي
    استدلال ناسازگاري اصل «بستار علّي قوي» با تعامل علّي ذهن ـ بدن بدين صورت است:
    الف. پديده‌هاي فيزيکي، فقط علل فيزيکي دارند (اصل بستار قوي).
    ب. امور ذهني علت برخي امور فيزيکي هستند (اصل تعامل علّي ذهن ـ بدن).
    نتيجه: امور ذهني، فيزيکي هستند.
    بر اساس اين استدلال که مبتني‌بر اصل «بستار علّي قوي» است، همة علت‌ها فيزيکي هستند. بنابراين، اگر ذهن يا ويژگي‌هاي ذهني (مانند اراده و باور) را علت برخي رفتارهاي بدني بدانيم، آنها نيز بايد مطابق اصل بستار، فيزيکي باشند.
    1-1-4. نقد استدلال
    در صورت پذيرش سخن گفته‌شده، در مواردي که ذهن يا امور ذهني علت رفتارهاي بدني محسوب مي‌شوند، درواقع هيچ خروجي‌اي از عالم فيزيک رخ نداده، بلکه آنچه به‌عنوان امري غيرفيزيکي شناخته مي‌شود، در حقيقت فيزيکي است.
    اما در اين استدلال، مغالطة «مصادره به مطلوب» در مقدمة دوم مشهود است. در هر استدلالي، مقدمات آن بايد روشن و بدون ابهام باشند. در غير اين صورت، امکان مغالطه در آن وجود دارد.
    در استدلال فوق، مفهوم «امور ذهني» در مقدمة دوم نيز مبهم است. اگر امور ذهني به‌معناي امور غيرفيزيکي و غيرمادي باشد، نتيجة استدلال متفاوت خواهد بود. اما اگر امور ذهني به‌معناي امور فيزيکي باشد، استدلال دچار اين‌همان‌گويي و مغالطة مصادره به مطلوب خواهد شد.
    2-1-4. بازنويسي استدلال با دو معناي مختلف امور ذهني
    ۱) بر اساس غيرفيزيکي بودن امور ذهني
    الف. پديده‌هاي فيزيکي فقط علل فيزيکي دارند (اصل بستار قوي).
    ب. امور ذهني (يعني امور غيرفيزيکي) علت برخي امور فيزيکي هستند (اصل تعامل علّي ذهن ـ بدن).
    نتيجه: مقدمة اول و دوم ناسازگارند و يکديگر را نقض مي‌کنند. بنابراين، نمي‌توان نتيجة اوليه را (يعني امور ذهني، فيزيکي هستند) پذيرفت.
    ۲) بر اساس فيزيکي دانستن امور ذهني
    الف. پديده‌هاي فيزيکي، فقط علل فيزيکي دارند (اصل بستار قوي).
    ب. امور ذهني (که خود فيزيکي‌اند) علت برخي امور فيزيکي هستند (اصل تعامل علّي ذهن ـ بدن).
    در اين حالت، مقدمة «الف» و «ب» دچار اين‌همان‌گويي هستند و تنها تفاوت آنها در اين است که مقدمة «الف» کلي است و مقدمة «ب» جزئي، و هيچ نتيجه‌اي از آنها منتج نخواهد شد؛ زيرا اساساً استدلالي شکل نگرفته است.
    2-4. برهان مبتني‌بر اصل بستار ضعيف
    مقدمة اول (اصل بستار يا کامل‌بودن فيزيک): همة پديده‌هاي فيزيکي علل فيزيکي کافي دارند.
    مقدمة دوم (اصل تعامل علّي): رخدادهاي ذهني، علت رخدادهاي بدني هستند.
    مقدمة سوم (اصل عدم تعين مضاعف): پديده‌هاي فيزيکي برخاسته از علل ذهني، فقط يک علت تامه دارند ـ نه بيشتر.
    نتيجه: امور ذهني همان امور فيزيکي هستند (Nagel, 1980, p159–168).
    اين استدلال نيز همانند استدلال مبتني‌بر اصل «بستار علّي قوي» تعامل علّي ميان ذهن و بدن را با مشکل مواجه مي‌کند. نتيجة مشترک هر دو استدلال ـ مبتني بر اصل بستار علّي ضعيف و قوي ـ نفي دوگانه‌انگاري جوهري و به‌تبع آن نفي عليت ذهني است.
    5. مشکل «طرد»
    هيچ رويداد واحدي نمي‌تواند در يک زمان، بيش از يک علت کافي داشته باشد، مگر اينکه به‌صورت مضاعف متعين شود (Kim, 2005, p42). مشکل «طرد» (exclusion problem) يکي از چالش‌هاي مهم عليت ذهني است.
    اصل «طرد» در فلسفة بيان مي‌کند که اگر يک پديدة فيزيکي علت کافي فيزيکي داشته باشد، لزومي ندارد علت ذهني در پيدايش آن دخيل شود؛ زيرا به لحاظ علّي، هيچ کاستي و نقصي وجود ندارد، و هر آنچه براي ايجاد پديدة فيزيکي لازم است، از درون عالم فيزيک فراهم مي‌شود.
    چون بدن انسان نيز بخشي از عالم فيزيک است، اين قاعده در پديده‌هاي فيزيکي بدن نيز صدق مي‌کند. اگر يک امر ذهني (مانند اراده) موجب يک عمل بدني شود (مانند بالا بردن دست) اين رويداد فيزيکي مطابق اصل «بستار علّي» نمي‌تواند به ذهن منتسب شود؛ زيرا عمل فيزيکي است؛ همة پديده‌هاي فيزيکي علت کافي فيزيکي دارند؛ و نيازي به فرض علتي وراي علل فيزيکي نيست.
    به‌عبارت ديگر، يک معلول واحد نيازمند يک علت تامة واحد است. در مواقعي که چندين علت تامة هم‌عرض به‌عنوان علت يک معلول معرفي شوند، لزومي ندارد همة آنها در پيدايش معلول دخيل باشند. در چنين حالتي، يکي از آن علل بايد به‌عنوان علت اصلي انتخاب شود.
    بر اساس اينکه هر معلولي به يک علت تامه نياز دارد، پديده‌هاي فيزيکي نيز به يک علت تامه نياز دارند. مطابق اصل «بستار علّي» اين علت تامه، فيزيکي است. بنابراين، علل ذهني نيازي به دخالت در پديده‌هاي فيزيکي ندارند.
    به همين دليل، در مواردي که عليت به ذهن يا ويژگي‌هاي ذهني و حتي جوهر مجرد نفس نسبت داده مي‌شود، درواقع به امري غير از علت تامة حقيقي نسبت داده شده است.
    استدلال «طرد» بيان مي‌کند که در تزاحم ميان علل ذهني و فيزيکي، علتي که بايد حذف شود علت ذهني است، و علت فيزيکي را به خاطر اصل «بستار علّي» نمي‌توان حذف کرد.
    مشکل «طرد»، ادعاي هستي‌شناسانه‌اي مبني‌بر نبود علل غيرفيزيکي ندارد، بلکه بر اين نکته تأکيد دارد که با وجود يک علت تامه، فرض وجود علت تامة ديگر غيرضروري است.
    کارن بنت (Karen Bennett) تصريح مي‌کند: ادعا نمي‌شود که امور ذهني ذاتاً هيچ اثري ندارند، بلکه حتي با پذيرش اين نکته، مشکل طرد همچنان باقي است (Bennett, 2003, p471–497)، مگر اينکه اصل «عدم تعين مضاعف» (Non-Overdetermination) پذيرفته شود.
    اصل «عدم تعين مضاعف» به اين معناست که يک معلول چندين علت تامة هم‌عرض داشته باشد.
    1-5. تحليل چگونگي پيدايش مشکل «طرد»
    براي بيان چگونگي پيدايش مشکل «طرد» به بازخواني ادعاهاي ذيل مي‌پردازيم (Bennett, 2007, p316-337):
    1. ميان امور ذهني و امور فيزيکي، تمايز وجود دارد (اصل تمايز).
    2. برخي امور ذهني داراي اثر فيزيکي هستند (ارتباط علّي).
    3. همة رويدادهاي فيزيکي علل فيزيکي کافي دارند (اصل بستار علّي).
    4. معلول‌ها به‌صورت مضاعف متعين نمي‌شوند (اصل عدم تعين مضاعف).
    نتيجه: با وجود علل فيزيکي، علل ذهني طرد مي‌شوند.
    ادعا اين است که همة موارد مذکور صحيح هستند. اگر چنين باشد نتيجة آن پذيرش تناقض است؛ زيرا اين اصول با يکديگر ناسازگارند.
    براي رفع اين ناسازگاري، بايد يکي از موارد فوق انکار شود. اما کدام‌يک از اين اصول امکان حذف دارند؟ آيا مي‌توان تمايز ميان امور ذهني و فيزيکي را انکار کرد و آنها را يک واقعيت واحد دانست؟
    حذف تمايز ميان امور ذهني و فيزيکي، با حذف يک طرف نيز امکان‌پذير است؛ همان‌گونه که حذف‌گرايان امور ذهني را انکار مي‌کنند. فيزيکي‌انگاران تحويل‌گرا امور ذهني را به امور فيزيکي تحويل مي‌برند و اصل «تمايز» را حذف مي‌کنند. در اين صورت، با حذف اصل «تمايز»، اصل ارتباط علّي نيز خودبه‌خود حذف مي‌شود و ناسازگاري برطرف مي‌گردد.
    ناديده‌گرفتن تمايز امور ذهني و فيزيکي مخالف رويکرد دوگانه‌انگاران، فيزيکي‌انگاران غيرتحويل‌گرا، دوگانه‌انگاران ويژگي، و نوخاسته‌گرايان (Emergentism) است.
    2-5. پيامدهاي پذيرش مشکل «طرد»
    اگر مشکل «طرد» پذيرفته شود، مستلزم طرد همة انواع علل غيرفيزيکي خواهد بود؛ يعني مشکل «طرد» فقط علل ذهني را طرد نمي‌کند، بلکه علل زيستي و شيميايي را نيز حذف مي‌کند و دايرة علل فقط به ذرات بنيادين فيزيک محدود مي‌شود.
    در اين صورت، ذرات بنيادين فيزيکي منشأ همة پديده‌هاي فيزيکي خواهند بود. همچنين شبه‌پديدارگرايي مهم‌ترين اشکال اين رويکرد است؛ زيرا با طرد علل ذهني و پذيرش عدم تأثيرگذاري آنها در افعال بدني، امور ذهني به شبه‌پديدارهايي تبديل خواهند شد که هيچ اثر علّي ندارند.
    3-5. راه‌حل پيشنهادي براي رفع مشکل طرد
    يکي از راه‌حل‌هاي پيشنهادي اين است که اصل «بستار علّي» انکار شود. در اين صورت، مشکل «طرد» نيز برطرف خواهد شد و فرض عليت ذهني امري معقول خواهد بود (O'Connor & Wong, 2005, p21).
    اما با انکار اصل «بستار علّي»، مشکل طرد رفع مي‌شود، ولي اين به‌معناي حل شدن عليت ذهني نيست.
    6. منشأ اشکالات عليت ذهني
    به‌طورکلي، چالش‌هاي عليت ذهني را مي‌توان از دو منظر بررسي کرد:
    الف. چالش‌هاي مرتبط با تعامل ذهن و بدن: برخي اشکالات اصل تعامل ميان ذهن و بدن را ناممکن مي‌دانند. بر اساس دوگانه‌انگاري جوهري، دو جوهر متفاوت (يکي مادي و ديگري غيرمادي) وجود دارد که منشأ بسياري از اشکالات شده است.
    ب. چالش‌هاي مرتبط با نگرش‌هاي نوين هستي‌شناسانه: پيدايش ديدگاه‌هايي مانند فيزيکي‌انگاري از زاويه‌اي متفاوت، عليت ذهني را انکار مي‌کند. بنابراين، دو صورت‌بندي متفاوت براي چالش‌هاي عليت ذهني وجود دارد که پاسخ به هرکدام متفاوت خواهد بود.
    1-6. صورت‌بندي عليت ذهني با توجه به تعامل ذهن ـ بدن
    1. بدن جوهري مادي است.
    2. ذهن جوهري غيرمادي است.
    3. ذهن و بدن با يکديگر تعامل علّي دارند.
    4. دو جوهر متفاوت نمي‌توانند با يکديگر تعامل داشته باشند.
    2-6. صورت‌بندي اشکال بر اساس رويکرد فيزيکي‌انگاري
    1. ذهن در بدن تأثير علّي دارد.
    2. جهان فيزيکي از نظر علّي کامل است. (هر رخداد فيزيکي علت فيزيکي کافي دارد و کاملاً با علل فيزيکي تبيين‌پذير است).
    3. رويدادهاي ذهني و فيزيکي ذاتاً متمايز هستند. (رويدادهاي ذهني، مانند احساسات و افکار، ماهيتي متفاوت از فعاليت‌هاي مغزي دارند).
    4. رويدادهاي فيزيکي نمي‌توانند به‌طور همزمان چند علت مستقل داشته باشند. (يعني يک رخداد فيزيکي نمي‌تواند هم علت ذهني و هم علت فيزيکي مستقل و جداگانه داشته باشد).
    نتيجه: چون رويدادهاي ذهني تأثير علّي دارند و جهان فيزيکي از نظر علّي کامل است، بايد نتيجه بگيريم که رويدادهاي ذهني چيزي جز رويدادهاي فيزيکي نيستند.
    3-6. ناسازگاري موجود در هر دو صورت‌بندي
    در هر دو صورت‌بندي، اين اشکال وجود دارد که نمي‌توان تمام مقدمات را باهم پذيرفت. براي رفع ناسازگاري، بايد يکي از مقدمات انکار شود.
    با توجه به مشکلات مزبور، ديدگاه‌هاي مختلفي در فلسفة ذهن براي تبيين ارتباط علّي «ذهن ـ بدن» ارائه شده است. در اين مقاله، ذکر همة ديدگاه‌ها و نظرات ممکن نيست، اما از باب نمونه، يک راه‌حل به‌منظور رفع چالش عليت ذهني بررسي مي‌شود. در ادامه، يک ديدگاه از فيلسوفان اسلامي (ديدگاه ملاصدرا) دربارة ارتباط نفس ـ بدن ارائه خواهد شد.
    7. راه‌حل درتسکي براي چالش تعامل علّي
    فردريک درتسکي معتقد است: رفتار، يک عمل فرايندي است؛ به اين معنا که علاوه بر بدن، ذهن نيز در آن دخالت دارد. بر اين اساس، وقتي رويداد ذهني a موجب حرکت بدني b مي‌شود، رفتار، صرفاً حرکت بدني b نيست، بلکه فرايندي است که هم شامل رويداد ذهني a و هم شامل حرکت بدني b مي‌شود.
    مثال: وقتي فردي دستش را براي اعلام حضور يا کسب اجازه از معلم بالا مي‌برد، رفتار او فقط بالا بردن دست نيست، بلکه فرايندي است که شامل باور، ميل، تصميم به انجام کار، و در نهايت، بالا رفتن دست مي‌شود (Dretske, 1989, p1–15).
    1-7. نقد ديدگاه مکانيکي رفتار
    اين پاسخ در برابر ديدگاهي است که رفتار را صرفاً واکنش‌هاي خصوصيات دروني و فيزيکي مي‌داند. در اين ديدگاه، مغز فقط با اجزاي فيزيکي بدن مرتبط است و اموري مانند باور و ميل، مادي يا فيزيکي نيستند که مغز بتواند با آنها مرتبط باشد.
    نتيجه آنکه اميال و باورها، به‌مثابة اموري خارج از مغز، کنار گذاشته مي‌شوند و رفتار منشأي جز مغز و خصوصيات دروني و فيزيکي نخواهد داشت.
    اما آيا اين پاسخ‌ها مي‌توانند چالش‌هاي عليت ذهني را برطرف کنند، يا بايد طرح ديگري ارائه شود؟
    8. تحليل نهايي و رويکرد حکمت متعاليه
    با دقت در چالش‌هاي عليت ذهني و پاسخ‌هاي متعددي که به آنها ارائه شده است، روشن مي‌شود که مشکل اصلي در عليت ذهني، نحوة وجود يک حقيقت مادي و غيرمادي است. مسئلة بنيادين، چگونگي ارتباط هستي‌شناختي ميان بعد مادي و غيرمادي است. پاسخ به اين پرسش کليدي مي‌تواند گره‌گشاي بسياري از مشکلات عليت ذهني باشد.
    آنچه مسلّم است اين است که رويکرد غالب در فلسفة ذهن، رويکرد فيزيکي‌انگاري به مسئلة «ذهن ـ بدن» است؛ يعني تقليل ذهن و امور ذهني به بدن و فيزيک. فيزيکي‌انگاران دوگانه‌انگاري جوهري را انکار کرده و ‌کوشيده‌اند ذهن و امور ذهني را نيز به‌منزلة يک امر فيزيکي تبيين کنند.
    در مقابل، برخي ديدگاه‌ها دوگانه‌انگاري جوهري دکارتي را نمي‌پذيرند، اما با موضع فيزيکي‌انگاري نيز سازگاري ندارند. نوخاسته‌گرايي در ميان فيلسوفان ذهن و ديدگاه ملاصدرا در ميان فيلسوفان اسلامي، نمونه‌هايي از رويکردهاي جايگزين به‌شمار مي‌آيند.
    به نظر مي‌رسد تنها ديدگاهي که با رويکرد هستي‌شناسانه مي‌تواند پاسخگوي نحوة وجود يک حقيقت يگانه و در عين‌ حال، داراي ابعاد مادي و غيرمادي باشد، ديدگاه حکمت متعاليه است که در ادامه، به‌اختصار بررسي خواهد شد:
    براي دستيابي به ساختار ديدگاه صدرالمتألهين، بازخواني مباني حکمت متعاليه ضروري است.
    سه اصل کليدي در حکمت متعاليه نقش اساسي در تبيين ارتباط نفس و بدن دارند: اصالت وجود؛ حرکت جوهري؛ تشکيکي بودن وجود.
    پس از بررسي اين اصول بنيادين، مي‌توان عليت ذهني را در چارچوب حکمت متعاليه سنجيد. هدف اين مقاله ارائة تحليلي اجمالي از عليت ذهني در حکمت متعاليه است. بررسي تفصيلي، نيازمند مقاله‌اي مستقل است.
    8-1. مفهوم «نفس» در حکمت متعاليه
    در حکمت متعاليه، «نفس» به حقيقتي اطلاق مي‌گردد که آثار ارادي غيريکنواخت از او صادر مي‌شود. اين تعريف، «نفس» را به‌مثابة يک واقعيت وجودي پويا معرفي مي‌کند که در ارتباط با بدن، آثار و افعال متنوعي از او صادر مي‌شود. اين تنوع در افعال ارادي نشان‌دهندة گسترة وجودي نفس و نقش کليدي آن در هدايت رفتارهاي انساني است.
    نفس داراي مراتب وجودي است که از بدن آغاز مي‌شود و به مراتب عالي‌تر مي‌رسد. اين ديدگاه پيوند ميان نفس و بدن و نحوة تأثيرگذاري نفس بر افعال ارادي را تبيين مي‌کند (صدرالمتألهين، ۱۳۸۳، ج۸، ص۶).
    8-2. اصالت وجود
    اصالت وجود و اعتباري بودن ماهيت، يکي از مباني بنيادين حکمت صدرايي است. اين اصلْ حکمت متعاليه را از مکاتب فلسفي ديگر (مانند مشاء و اشراق) متمايز مي‌کند (ر.ک. عبوديت، ۱۳۹۰، ص۲۱).
    مطابق اصل «اصالت وجود»، آنچه متن واقعيت را تشکيل مي‌دهد وجود است، نه ماهيت. پذيرش اصالت وجود، مقدمه‌اي براي تبيين حرکت جوهري، تشکيک وجود، و ديگر مسائل فلسفي است. مسئلة ارتباط نفس و بدن نيز بر اساس اين نگرش فلسفي تفسير متفاوتي پيدا مي‌کند.
    8-3. تشکيک وجود
    «تشکيک در وجود» به اين معناست که تمايز و اشتراک ميان امور مختلف، ناشي از وجود آنها باشد، نه ماهيات و امور عرضي. اگر تفاوت و شباهت امور مختلف بر اساس وجود آنها باشد، مي‌توان مفهوم «تشکيک وجود» را انتزاع کرد.
    در تشکيک صدرايي، هم اشتراک و هم تمايز ميان دو چيز به وجود آنها برمي‌گردد؛ يعني مابه‌الاشتراک و مابه‌الامتياز يک چيز است. بنابراين، کثرت موجودات ناشي از تفاوت ماهيات يا عوارض آنها نيست، بلکه شدت و ضعف در وجود، منشأ تکثر است (ر.ک. صدرالمتألهين، ۱۹۸۱، ص۶۵؛ طباطبائي، ۱۳۶۵، ص۳۸۵).
    در حکمت متعاليه، ماهيات نشانة اختلاف و تمايز در مراتب وجود هستند، نه حقايقي مستقل. بر اساس اين نگرش، همان‌گونه که وجود حقيقتي تشکيکي است، نفس نيز داراي مراتب تشکيکي است که از مرتبة ماديت آغاز مي‌شود و به مرتبة مجرد محض پايان مي‌يابد.
    مطابق «حرکت جوهري» و اصل «تشکيک در وجود»، نفس پيوسته و بدون گسست، از مرتبه‌اي به مرتبة ديگر حرکت مي‌کند. نفس هم واجد مراتب مادي (بدن) است و هم واجد مراتب غيرمادي، که با يکديگر اتحاد حقيقي دارند (ر.ک. عبوديت، ۱۳۹۵، ج۳، ص۲۵۰).
    بر اساس نظرية «تشکيک»، ارتباط نفس و بدن ارتباط ميان دو جوهر مستقل نيست، بلکه پيوند و اتصال مراتب مختلف يک حقيقت واحد است.
    8-4. حرکت جوهري
    «حرکت جوهري» يا «حرکت اشتدادي جوهر مادي» به اين معناست که جزء فرضي لاحق مسافت حرکت، از جزء فرضي سابق، کامل‌تر است. اين فرايند در فلسفة صدرايي «لبس بعد از لبس» ناميده مي‌شود. جوهر مادي پيوسته در حال تحول و تکامل است. مطابق حرکت جوهري، تغيير و حرکت علاوه بر مقولات عرضي، در جوهر نيز تحقق دارد. حرکت، خروج تدريجي شيء از قوه به فعل است (طباطبائي، بي‌تا، ص۱۲۰).
    به تغيير تدريجي يک شيء، «حرکت» گفته مي‌شود.
    8-5. اتحاد نفس و بدن
    در انديشة صدرالمتألهين، نفس و بدن متحدند. اما اتحاد نفس و بدن به‌معناي يک واقعيت بسيط واحد نيست که به يک اعتبار، نفس و به اعتباري ديگر بدن باشد، بلکه نفس و بدن يک حقيقت تشکيکي و ذومراتب هستند. بدن پايين‌ترين مرتبة نفس است. به‌‌عبارت ‌ديگر، بدن همان نفس در مرتبة تجسد است. در اين نگرش، انسان هويتي واحد، داراي مراتب مختلف، از بدن تا مرتبة عقل است (ر.ک. عبوديت، ۱۳۹۰، ص140ـ۲۴۱).
    بدن مرتبه‌اي از مراتب نفس است. بدن بدون نفس معنايي ندارد، بلکه مجموعه‌اي از اجسام مادي است که در کنار يکديگر قرار گرفته‌اند. بدن جلوه‌اي از وجود نفس است. هرجا نفس باشد بدن هم حضور دارد، و هرجا بدن باشد نفس نيز تحقق دارد.
    «بدن مرتبه‌اي از مراتب نفس است» يعني: تمام موجودات از يک حقيقت به نام «وجود» سرچشمه مي‌گيرند، اما اين حقيقت در درجات مختلفي از شدت و ضعف يا کمال و نقص ظاهر مي‌شود.
    وجود انسان نيز داراي مراتبي است که برخي از آنها مادي و برخي مجردند.
    8-6. امکان‌سنجي عليت ذهني بر اساس حکمت متعاليه
    مهم‌ترين نکته در تبيين عليت ذهني بر اساس مباني حکمت متعاليه اين است که برخلاف دوگانه‌انگاري جوهري ـ که جوهر ذهن و جوهر بدن را دو سنخ حقيقت مستقل از يکديگر مي‌داند ـ در نگرش صدرايي، نفس و بدن دو حقيقت مستقل و متمايز از يکديگر نيستند. اختلاف بنيادين صدرالمتألهين با ديدگاه فيلسوفان دوگانه‌انگار جوهري در همين نکته نهفته است. بسياري از اشکالات عليت ذهني ناشي از اين رويکرد دوگانه‌انگاري است که نفس / ذهن و بدن را دو جوهر متباين و مستقل از يکديگر فرض مي‌کند.
    بر اساس نگرش صدرايي، وجود نفس و ارتباط آن با بدن به اين صورت است که نفس با اضافة ذاتي به بدن معنا مي‌يابد. اين اضافه، ذاتي وجود نفس است. ويژگي‌هاي ذاتي نفس، مستقيماً از حقيقت وجودي آن ناشي مي‌شوند؛ مانند حيات و آگاهي.
    همان‌گونه که سه‌زاويه‌داشتن و شکل مثلث ارتباط ذاتي با يکديگر دارند، نفس و بدن نيز ارتباط ذاتي دارند.
    اضافة نفس به بدن (نفسيت نفس)، ذاتي وجود نفس است (صدرالمتألهين، ۱۳۸۳، ج۸، ص11ـ12).
    نيز همان‌گونه که وجود في‌نفسه عَرَض عين ارتباط با جوهري است که موضوع آن است، وجود في‌نفسه صورت، عين ارتباط با ماده‌اي است که محل آن است. وجود في‌نفسه نفس نيز عين ارتباط با بدن است؛ يعني تدبير بدن، ذاتي وجود نفس است، نه امري عارضي (ر.ک. عبوديت، ۱۳۹۰، ص۲۰۶). بر اين اساس، نمي‌توان بدن را مستقل از نفس، و نفس را مستقل از بدن تصور کرد. هر قلمروي که بدن در آن حضور دارد، قلمرو حضور نفس نيز هست و اساساً بدن مرتبه‌اي از مراتب نفس است.
    ديدگاه صدرايي عليت ذهني را بر اساس اصولي بازتعريف مي‌کند که موجب تبيين متفاوت اين مسئله مي‌شود:
    1. عليت ذهني ارتباط ميان دو جوهر مستقل و متباين نيست، بلکه ارتباط ميان مراتب يک حقيقت وجودي است.
    2. نفس و بدن دو واقعيت مستقل نيستند، بلکه حقيقت تشکيکي ممتدي هستند.
    3. اشکال جفت‌شدن در دوگانه‌انگاري جوهري، با اصل «تشکيک» و «حرکت جوهري» برطرف مي‌شود.
    4. تأثير و تأثر، ميان مراتب يک حقيقت واحد است، نه ميان دو جوهر مستقل.
    5. اصل «بستار علّي» دربارة انسان که داراي مراتب مادي و غيرمادي است، قابل پذيرش نيست (Dehaene, 2014.).
    6. مشکل «طرد» نيز با توجه به اصل «تشکيک» و ارتباط طولي مراتب وجود انسان، برطرف مي‌شود.
    در نتيجه، حکمت متعاليه عليت ذهني را تبيين‌پذير مي‌داند و بسياري از اشکالات رايج در اين حوزه را برطرف مي‌کند.
    نتيجه‌گيري
    «عليت» ذهني يکي از مسائل کليدي و چالش‌برانگيز در فلسفة ذهن است.
    هر ديدگاهي که وجود انسان را فراتر از ماده و فيزيک مي‌داند، ناگزير بايد مسئلة «عليت ذهني» را به‌طور دقيق تبيين کند.ديدگاه‌هاي موجود در فلسفة ذهن (مانند دوگانه‌انگاري جوهري دکارتي) نتوانسته‌اند تبيين قابل قبولي از عليت ذهني ارائه دهند و با چالش‌هاي جدي مواجه‌اند. براي رفع چالش‌ها و دوري از تبيين‌هاي فيزيکي‌انگاري در مسئلة «ذهن ـ بدن»، بايد تبيين هستي‌شناختي دقيقي از ابعاد وجودي انسان ارائه شود. بدون چنين تبييني، نمي‌توان بر چالش‌هاي موجود فائق آمد.
    ديدگاه علم‌النفس صدرالمتألهين تبيين بهتري از حقيقت وجود انسان ارائه مي‌دهد. بر اساس اين ديدگاه، مسائل و چالش‌هاي عليت ذهني، با تکيه بر نظرية صدرايي قابل رفع است. حکمت متعاليه با اصول بنيادين خود (مانند اصالت وجود، حرکت جوهري و تشکيک وجود) ديدگاهي جامع‌تر و منسجم‌تر از عليت ذهني و ارتباط نفس و بدن ارائه مي‌دهد. در نتيجه، با رويکرد صدرايي، عليت ذهني نه‌تنها تبيين‌پذير است، بلکه بسياري از چالش‌هاي فلسفي مرتبط نيز برطرف مي‌شوند.

    References: 
    • دکارت، رنه (۱۳۷۱). اصول فلسفه. ترجمة منوچهر صانعی دره‌بیدی. تهران: الهدی.
    • صدرالمتألهین (1383). الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعۀ. قم: مصطفوی.
    • صدرالمتألهین (1981). الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوکیه. به کوشش و تصحیح محمد خواجوی. تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (بی‌تا). بدایة الحکمۀ. قم: مؤسسة النشر الاسلامی.
    • طباطبائی، سیدمحمدحسین (۱۳۶۵). اصول فلسفه و روش رئالیسم. قم: اسلامی.
    • عبودیت، عبدالرسول (۱۳۹۰). خطوط کلی حکمت متعالیه. تهران: سمت.
    • عبودیت، عبدالرسول (۱۳۹۵). درآمدی بر نظام حکمت صدرایی. قم: مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
    • کاپلستون، فردریک، (1375). تاریخ فلسفه: جلد پنجم (فلسفه جدید: از هابز تا هیوم). ترجمۀ جلال‌الدین مجتبوی. تهران: علمی و فرهنگی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رجبی، مرتضی.(1404) چالش‌های دوگانه‌انگاری در مسئلة علیت ذهنی و امکان‌سنجی رویکرد جایگزین. فصلنامه معرفت فلسفی، 22(4)، 109-128 https://doi.org/10.22034/marefatfalsafi.2025.5001211

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مرتضی رجبی."چالش‌های دوگانه‌انگاری در مسئلة علیت ذهنی و امکان‌سنجی رویکرد جایگزین". فصلنامه معرفت فلسفی، 22، 4، 1404، 109-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رجبی، مرتضی.(1404) 'چالش‌های دوگانه‌انگاری در مسئلة علیت ذهنی و امکان‌سنجی رویکرد جایگزین'، فصلنامه معرفت فلسفی، 22(4), pp. 109-128

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    رجبی، مرتضی. چالش‌های دوگانه‌انگاری در مسئلة علیت ذهنی و امکان‌سنجی رویکرد جایگزین. معرفت فلسفی، 22, 1404؛ 22(4): 109-128