معرفت فلسفی، سال بیست و دوم، شماره چهارم، پیاپی 88، تابستان 1404، صفحات 129-147

    واکاوی مفاهیم کلیدی و چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ محمدحسن یعقوبیان / استادیار گروه فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شهید مطهری / mohammadyaghoobian@yahoo.com
    زینب توکلی / دانشجوی دکتری فلسفة تعلیم و تربیت و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد اصفهان / zeina.tavakoli69@gmail.com
    dor 20.1001.1.17354545.1404.22.4.7.5
    doi 10.22034/marefatfalsafi.2024.5000931
    چکیده: 
    مشاورۀ فلسفی ذیل فلسفۀ عمومی و جنبش نوین کاربست فلسفی در جهان مطرح شده است و اگرچه نوپدید است، اما ریشه‌هایی در یونان باستان به‌عنوان فلسفه‌ای برای زیستن دارد. مسئلۀ اصلی این پژوهش، بررسی چیستی مشاورۀ فلسفی و مفاهیم کلیدی آن، با روش توصیفی ـ تحلیلی و رویکرد معرفتی درجۀ دوم است. یافته‌ها حاکی است که مشاورۀ فلسفی با ماهیت ترکیبی فیلو ـ روانی، نوعی ارتباط آموزشی و یاورانه است تا ایده‌های فلسفی به کمک مشاور، به نظام فکری و باور مراجع در موقعیت‌های زندگی گره بخورد. تأکید بر مؤلفه‌هایی مانند تغذیه از ایده‌های فلسفی نظام‌های فکری مختلف، نظام باور و جهان‌بینی انسان، توجه به پرسش‌های عمیق زندگی در خودآگاه مراجع، تمایز مشاورۀ فلسفی با شاخه‌هایی مانند روان‌درمانی‌های اگزیستانسیالیستی، روان‌شناختی و روان‌کاوی را شکل می‌دهد. مشاورِ فلسفی نیز، ماهیت دوگانة فیلسوف ـ مشاور دارد. رابطۀ میان مشاور و مراجع نیز، با رویکردهای متنوع حل مسئله، تفکر نقادانه و خوددگرگونی و گرایش‌های تحلیلی و قاره‌ای، بر مفاهیمی چون سلامت فلسفی در سازوارگی نظام باور و بازیابی تعادل درونی و بیرونی تأکید دارد. حفظ میانۀ دوری و نزدیکی به مراجع و ارتباط میان مفاهیم فلسفی با زندگی روزمره و تصمیم برای حقیقت یا مفید ‌بودن در جهت سلامت مراجع، از جمله چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی است.
    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Inquiry into the Key Concepts and Practical Challenges of Philosophical Counselling
    Abstract: 
    Philosophical counselling has emerged within general philosophy and the new movement of philosophical application in the world, and although it is nascent, it has roots in ancient Greece as a philosophy for living. The main issue of this research is to investigate the nature of philosophical counselling and its key concepts, using a descriptive-analytical method and a second-order epistemological approach. The findings indicate that philosophical counselling, with its philo-psychological composite nature, is a type of educational and supportive communication aimed at linking philosophical ideas, with the help of the counsellor, to the client’s thought system and beliefs in life situations. Emphasis on components such as drawing upon philosophical ideas from various thought systems, the human belief system and worldview, attention to deep life questions in the client’s consciousness, distinguishes philosophical counselling from branches such as existentialist psychotherapies, psychological, and psychoanalytic approaches. The philosophical counsellor also has a dual nature: philosopher-counsellor. The relationship between counsellor and client, with diverse approaches to problem-solving, critical thinking, self-transformation, and analytical and continental orientations, emphasizes concepts such as philosophical well-being in the consistency of the belief system and the restoration of inner and outer balance. Maintaining a balance between distance and closeness to the client and the connection between philosophical concepts and daily life, and deciding whether to prioritize truth or usefulness for the client’s well-being, are among the practical challenges of philosophical counselling.
    References: 
    • Achenbach, Gerd B. (1997). On Wisdom in Philosophical Practice. Lecture for the Third International Conference on Philosophical Practice. New York: Translated by Patrick Neubauer.
    • Cohen, Elliot (1995) .Philosophica1 Counseling: A Computer-Assisted, Logic-Based Approach. Inquiry:Critical Thinking Across the Disciplines. Winter, 15, 2, 83-90.
    • Costello,J,Stephen(2017). The philosophy Clinic: Practical Wisdom at work. Cambridge Scholars publishing.
    • Fatić, Aleksandar (2014). Book of Abstracts 13th International onal Conference on Philosophical Practice: Philosophical Practice as a Profession and a New Paradigm in Philosophy 15-18 August, Belgrade, Philosophical practice-Quo Vadis? Belgrad . Instute for Philosophy and Social Theory University of Belgrade .(http://the Philo-practice Agora).
    • Hadot, Pierre (1995) .Philosophy as a way of life. BlackWell: Oxford UK& Cambridge USA.
    • Lam, Larry (2019) .Pubic Philosophy, International Encyclopedia of Ethics. John Wiley & Sons Ltd.
    • Nagaraj and Ramakrishnan, Nithesh and M. (2022) .Philosophical counselling: Foundations and Functions. Journal of Research in Humanities and Social Science, 10 (11), 368-372.
    • Shukla, Abhishek (2020). Indian Philos0phical Practitioners Association. (the Philo-practice Agora).
    • Xiaojun Ding, Caifeng Xie & Feng Yu (2024). Philosophical practice and its development in China: opportunities and challenges. Humanities and social sciences communications.Springer nature...p1-8. 
    متن کامل مقاله: 

    واکاوي مفاهيم کليدي و چالش‌هاي کاربردي مشاورۀ فلسفي
    محمدحسن يعقوبيان قمشه         / استاديار گروه فلسفه و کلام اسلامي دانشگاه شهيد مطهري    yaghoubian@motahari.ac.ir
    زينب توکلي/ دانشجوي دکتري فلسفة تعليم و تربيت و مدرس دانشگاه آزاد اسلامي واحد اصفهان    zeina.tavakoli69@gmail.com
    دريافت: 10/03/1404 - پذيرش: 15/05/1404
    چکيده
    مشاورۀ فلسفي ذيل فلسفۀ عمومي و جنبش نوين کاربست فلسفي در جهان مطرح شده است و اگرچه نوپديد است، اما ريشه‌هايي در يونان باستان به‌عنوان فلسفه‌اي براي زيستن دارد. مسئلۀ اصلي اين پژوهش، بررسي چيستي مشاورۀ فلسفي و مفاهيم کليدي آن، با روش توصيفي ـ تحليلي و رويکرد معرفتي درجۀ دوم است. يافته‌ها حاکي است که مشاورۀ فلسفي با ماهيت ترکيبي فيلو ـ رواني، نوعي ارتباط آموزشي و ياورانه است تا ايده‌هاي فلسفي به کمک مشاور، به نظام فکري و باور مراجع در موقعيت‌هاي زندگي گره بخورد. تأکيد بر مؤلفه‌هايي مانند تغذيه از ايده‌هاي فلسفي نظام‌هاي فکري مختلف، نظام باور و جهان‌بيني انسان، توجه به پرسش‌هاي عميق زندگي در خودآگاه مراجع، تمايز مشاورۀ فلسفي با شاخه‌هايي مانند روان‌درماني‌هاي اگزيستانسياليستي، روان‌شناختي و روان‌کاوي را شکل مي‌دهد. مشاورِ فلسفي نيز، ماهيت دوگانة فيلسوف ـ مشاور دارد. رابطۀ ميان مشاور و مراجع نيز، با رويکردهاي متنوع حل مسئله، تفکر نقادانه و خوددگرگوني و گرايش‌هاي تحليلي و قاره‌اي، بر مفاهيمي چون سلامت فلسفي در سازوارگي نظام باور و بازيابي تعادل دروني و بيروني تأکيد دارد. حفظ ميانۀ دوري و نزديکي به مراجع و ارتباط ميان مفاهيم فلسفي با زندگي روزمره و تصميم براي حقيقت يا مفيد ‌بودن در جهت سلامت مراجع، از جمله چالش‌هاي کاربردي مشاورۀ فلسفي است.
    کليدواژه‌ها: فلسفه، مشاوره، مشاورۀ فلسفي، مفاهيم کليدي.
     
    مقدمه
    فلسفه به‌مثابۀ دوست داشتن دانايي که ابتدا فيثاغورس (کني، 1401، ج1، ص51) و سپس سقراط در مقابل ادعاي دانايي سوفسطائيان مطرح کردند، دغدغۀ حقيقت را دنبال مي‌نمود، اما در کنار آن، فلسفه به‌مثابۀ زيستن و با دغدغه‌هاي کاربردي هم وجود داشت؛ چنان‌که سقراط مي‌گفت که زندگي نينديشيده و نسنجيده ارزش زيستن ندارد (کني، 1401، ج1، ص83). لذا از آغاز، فلسفيدن براي زيستن و فلسفه به‌مثابۀ شيوۀ‌ زيستن و حتي به‌عنوان جنبۀ ياورانه و درماني نيز مطرح بوده (Hadot, 1995, p225)، و سپس در دوران پس از ارسطو نيز گرايش‌هايي مانند اپيکوريان که هدف فلسفه را سعادت و آرامش مي‌دانستند (کني، 1401، ج1، ص166) و خروسيپوس رواقي که از ايفاي نقش فيلسوف در زندگي مردم (کني، 1401، ج1، ص172) و مارکوس اورليوس که از غلبه بر ترس از مرگ و زندگي سالم سخن مي‌گفت (اورليوس،1400، ص58 و 190) ادامه يافت. امتداد اين گرايش در دوران جديد را ـ با حفظ تمايزات مبنايي‌شان ـ در تلقي هابز از فلسفه به‌مثابۀ توانايي براي زندگي (کاپلستون، 1395، ج5، ص15) يا مباحث اسپينوزا در غايت سعادت براي فلسفه و رويکردهاي اگزيستانسياليستي مي‌توان ديد، که در نهايت به جنبش کاربست فلسفي (Philosophical practice) در دوران معاصر رسيده است. کاربست فلسفي را گاه در امتداد فرونسيس يا حکمت عملي قديم دانسته Costello,2017,p119)) يا تعبيري که آخنباخ در سخنراني‌اش در نيويورک به‌کار برده، در راستاي حکمت عملي به‌مثابۀ بينش‌هايي براي زندگي است (Achenbach, 1997, p2)؛ گرچه امکان طرح ذيل فلسفه‌هاي عملي (Applying Philosophy) و کاربردي به معني نوين را نيز دارد، که ازجمله اين جنبه‌هاي عملي فلسفه، نقش درماني يا ياورانه است که در سال‌هاي اخير منجر به توجه و پيدايش چيزي به نام مشاورۀ فلسفي (Philosophical counseling) شده است، که احياي آن گرايش عملي به فلسفه را در سر دارد (کوهن و زينچ، 1400، ص99).
    مشاورۀ فلسفي غير از نسبت‌سنجي صرف فلسفه و مشاوره / روان‌شناسي است که صرفاً ارتباط ميان‌رشته‌اي آنها به شکل کلان را به‌عنوان يک موضوع پژوهش در نظر دارد؛ همچنين متمايز از فلسفۀ مشاوره است که بنيادها و مسائل فلسفي علم مشاوره را به‌عنوان يک شاخه از فلسفۀ مضاف دنبال مي‌کند. مشاوره با محتواي فلسفي را در امتداد تاريخ سلامت روان مي‌توان ديد؛ تاريخي که گوياي تجربۀ رويکردهاي زيست‌شناختي در تمسک به شيوه‌هايي نظير به زنجير کشيدن و جراحي روده‌ها و بيني و لُب‌برداري از مغز بوده است (هنسن، 1400، ص9ـ15)، تا اينکه به‌تدريج رويکردهاي روان‌کاوي جايگزين آن شدند، اما در دوران معاصر نيز به دليل حمايت بيمه‌ها از روش‌هاي زيستي و دارويي و به‌ويژه منفعت صنعت دارو در جهان، رويکردهاي زيستي و پزشکي به حيات پررنگ‌تر خود ادامه دادند و پروزاک و ليتيوم ميدان‌دار سلامت روان بودند، اما مشاورۀ فلسفي به نقد پزشکي ‌کردن مشکلات رواني و اخلاقي (هنسن، 1400، ص27) و پزشکي‌‌زدگي فرهنگ سلامت روان معاصر مي‌پردازد و به تعبير لو مارينوف، افلاطون را جايگزين پروزاک مي‌کند تا مراجعان را افرادي در نظر بگيرد که با مسائل زندگي دست‌و‌پنجه نرم مي‌کنند (مارينوف، 1399، ص28). هستۀ مرکزي فرهنگ سلامت معاصر DSM است که به‌ويژه از ويراست سوم، به رويکرد توصيفي اختلالات و دردنمون‌ها بر اساس نگاه روان‌پزشکي تنظيم شده است (هنسن، 1400، ص32).
    تاريخچۀ مشاورۀ فلسفي را برخي چون رن لهاو به چهار دوره تقسيم مي‌کنند: دورۀ نخستين آن مربوط به تأسيس اولين انجمن و مرکز مشاورۀ فلسفي توسط گرد آخنباخ (Gerd Achenbach) در اروپا در سال 1982 و گروه دومي در دانشگاه آمستردام هلند است، که شخصيت اصلي آن فيلسوفي دانمارکي به نام هوجنديک (Hoogendijk) است؛ دورۀ دوم مربوط به شکل‌گيري اولين کنفرانس بين‌المللي در سال 1994 در دانشگاه بريتيش کلمبياي کانادا با حضور فيلسوفاني از چندين کشور است که در سال‌هاي بعدي نيز ادامه ‌مي‌يابد (لهاو، 1399الف، ص35). در همين دوره، در امريکا دو انجمن بزرگ در پايان قرن بيستم شکل مي‌گيرد: يکي انجمن ملي مشاورۀ فلسفي (NPCA) در سال 1990 با اشخاصي مانند اليوت کوهن که روش (Logic - based therapy) يا درمان منطق‌محور و استفاده از تفکر انتقادي را دنبال مي‌کنند (کوهن و زينچ، 1400، ص133 و 134) و ديگري، انجمن کاربران فلسفي امريکا (APPA) در نيويورک در سال 1998 با شخصيت‌هايي چون لو مارينوف است. با انتشار کتاب‌هايي از لو مارينوف و ديگران؛ همچنين انتشار مجلۀ Philosophical Practice در انجمن کارورزان فلسفي جهت معرفي بهتر به مخاطبان عمومي، دورۀ سوم اين جنبش شکل گرفته است؛ در دورۀ چهارم، مشاورۀ فلسفي توسط کساني چون خود لهاو، کوشيده است تا به طراحي شکل‌هاي جديدتر و متفاوتي از روان‌درماني بپردازد که ازجمله آنها هم‌نشيني فلسفي به شکل آنلاين در سطح بين‌المللي است. اين آگوراي آنلاين که در سال 2014 شکل گرفته، بيش از روش، يک فرايند است (لهاو، 1399ب، ص24)، و هم‌نوايي و گفت‌وگوي فلسفي ميان جويندگان تشنه در يک راه بدون پايان را دنبال مي‌کند (لهاو، 1399ب، ص32 و 33).
    مشاورۀ فلسفي در کشورهاي شرقي نيز شکل گرفته است. در هند، علاوه بر التفات دانشگاهي به مشاورۀ فلسفي، انجمن‌هايي مانند انجمن کارورزان فلسفي هند شکل‌ گرفته است (Shukla, 2020). ريشه‌هاي جنبش کاربست فلسفي در سنت حکمي چيني نيز محل کاوش قرار گرفته (Xiaojun, Caifeng & Feng, 2024, p2) و کساني چون لو مارينوف از فلسفه و حکمت‌هايي چون «آي چينگ» (I ching) چيني در مباحث و مدل مشاورة خود بهره برده‌اند (مارينوف، 1399، ص322). در ايران نيز در سال‌هاي اخير، به‌تدريج کتاب‌هاي مشاورۀ فلسفي ترجمه شده است و به شکل پراکنده افرادي در فضاي مجازي يا کلينيک‌هاي درماني بدان پرداخته‌اند. برخي دانشگاه‌ها مثل دانشگاه زنجان اولين گروه مشاورۀ‌ فلسفي را ايجاد کرده و برخي پايان‌نامه‌هاي دانشگاهي به اين موضوع پرداخته‌اند.
    اين پژوهش در نظر دارد تا به‌مثابۀ فلسفۀ مشاورۀ فلسفي، به چيستي مشاورۀ فلسفي و واکاوي مفاهيم کليدي سه‌گانه آن يعني مشاور، مراجع و رابطۀ مشاوره در ماهيت تفصيلي‌اش بپردازد، تا با تحليل آنها، ماده و صورت مشاورۀ فلسفي به لحاظ نظري و چالش‌هاي عملي و کاربردي آن تبيين گردد. روش بحث، توصيفي ـ تحليلي است و رويکردي درجۀ دوم، نسبت به مشاورۀ فلسفي دارد.
    1. چيستي مشاورة فلسفي ( به‌مثابة يک فلسفة گرم)
    معمولاً در توصيف چيستي مشاورۀ فلسفي با دو رويکرد ايجابي و سلبي به چه هستي و چه نيستي آن مي‌پردازند تا ماهيت آن شفافيت بيشتري بيابد. در رويکرد ايجابي نيز، توجه به مهم‌ترين مؤلفه‌ها يا روش يا کاربست آن (راب، 1398، ص44ـ91) مورد توجه قرار مي‌گيرد. در اين بخش با نظر به چيستي اجمالي، چه هستي و چه نيستي آن تبيين مي‌شود.
    1ـ1. چه هستي
    در چه هستي مشاورۀ فلسفي، لازم است تا ابتدا به مؤلفه‌هاي مشاوره و فلسفه بپردازيم. چيستي و تعريف معمول علم روان‌شناسي به‌عنوان بررسي علمي رفتار و فرايندهاي ذهني است (اتکينسون و ديگران، 1391، ص42) که به‌عنوان يک پرسش فلسفي نيز، در مباحث فلسفۀ علمِ روان‌شناسي، محل توجه قرار گرفته و چنين تعريف شده که روان‌شناسي، با رويکرد تجربي و به شکل مشاهدۀ نظام‌مند به شناخت ذهن و پديدارهاي ذهني مي‌پردازد (وايسکاف و آدامز، 1400، ص52)، و درواقع غايت و دغدغۀ اصلي آن، خودفهمي و خودشناسي انسان است (باقري، 1401، ص2)، و در اين راستا به مسائلي ازجمله سلامت روان، اختلالات رواني، خودشکوفايي و کمک به مراجع براي زندگي بهتر مي‌پردازد.
    در باب مشاوره نيز، اشاره شده است که مشاوره، ارتباطي دو يا چند سويه بين مشاور و مراجع، مبتني‌بر آموزش و يادگيري در جهت وظيفۀ ياورانگي است که مشاور بايد به آن تعهد اخلاقي داشته باشد. درواقع، چهار مفهوم اساسي ارتباط، آموزش و يادگيري، ياورانگي و تخصص به‌اضافة تعهد و اخلاق، ماهيت مشاوره را شکل مي‌دهند (قائدي و پورآقا، 1400، ص61)، و در خدمت آن به‌مثابۀ يک مهندسي گفت‌وگويي جهت درمان و خدمات ياورانه هستند (هنسن، 1400، ص116).
    اما در باب مؤلفة دوم؛ يعني چيستي فلسفه در کتب فلسفه سخن بسيار گفته شده است. از مشاوران فلسفي، برخي چون رن لهاو بدين مؤلفه تمرکز و توجه بيشتري داشته و تبيين نموده است که فلسفه، گفتماني است که با ترکيب شبکۀ ايده‌ها يا نظريه‌هاي منسجم و يا استفاده از قدرت ذهن، به شيوه‌اي خلاقانه و گفت‌وگويي، به موضوعات اساسي وجود و بنيادين زندگي مي‌پردازد (لهاو، 1399الف، ص32)، و ايده‌هاي فلسفي با استعارة شنيداري يا موسيقيايي، به‌عنوان نداهايي هستند که از سوي واقعيت مي‌آيند (لهاو، 1399الف، ص59)، و مي‌توانند يکديگر را در يک سمفوني کلي تکميل کنند تا مسئلۀ بنيادين زندگي را براي انسان، آکنده‌تر و عميق‌تر کنند و منجر به رشد شخصي و خوددگرگون‌سازي او شوند (لهاو، 1399الف، ص59).
    بدين‌سان، مشاورۀ فلسفي، نوعي ارتباط آموزشي و ياورانه ميان مشاور و مراجع است تا انديشه‌هاي فلسفي به کمک مشاور، به نظام فکري و باور مراجع در موقعيت‌هاي زندگي گره بخورد و خودفهمي و خودشناسي عميق‌تري را براي او به ارمغان آورد. ازاين‌رو مشاورۀ فلسفي درواقع، يک ماهيت ترکيبي فيلو ـ رواني دارد، و علاوه بر اخذ برخي شيوه‌هاي روان‌شناختي و فرم و صورت مشاوره، به حل مسئلة مراجع يا ساخت خانۀ فلسفي و غني‌تر ‌کردن و عميق‌تر شدن زندگي‌اش بپردازد. لذا ماهيت چنين فلسفه‌اي در مشاورۀ فلسفي که به موقعيت انضمامي و هدايتگري مراجع به کمک نواهاي فلسفي در زندگي مي‌پردازد، نوعي فلسفۀ گرم است که از لابه‌لاي خطوط کتاب‌ها خود را به کوچه پس کوچه‌هاي زندگي کشيده و با مردم کوچه و خيابان نيز مي‌تواند ارتباط برقرار کند (لهاو، 1399ب، ص30)، و چنان‌که از حيث فلسفي و تغذيه از ايده‌هاي فيلسوفان، ارتباط خود با فلسفۀ انتزاعي را محفوظ مي‌دارد، اما ازآنجاکه به‌مثابۀ يک فلسفۀ گرم است، نسبتي با فلسفۀ عمومي (Public Philosophy) دارد. فلسفۀ عمومي با باز کردن درهاي محافل آکادميک و عبور از مخاطبان تخصصي صرف، به آگورا و مخاطب عمومي در خيابان نيز نظر مي‌کند. صرف‌نظر از اختلاف‌نظرهايي که در تبيين هدف فلسفۀ عمومي وجود دارد، نوعي انديشيدن انتقادي ـ تحليلي و عميق‌تر را براي زندگي عموم انسان‌ها مد نظر دارد (Lam, 2019, p4) و از طريق مديوم‌ها و ابزارهاي مختلف به آموزش آنها مي‌پردازد. از يک حيث، مشاورۀ فلسفي نيز ذيل فلسفه به‌مثابۀ درمان و هنر زندگي قرار دارد که گونه و بخشي از فلسفۀ عمومي است، اما همانند برخي تحليل‌ها مثل دويلرز، زندگي را رنج و عذاب محض نمي‌داند (دويلرز، 1400، ص9)، و يا اينکه زندگي مرضي باشد که بايد از آن علاج پيدا کنيم (دويلرز، 1400، ص11)؛ چه اينکه اين نگاه به زندگي، خود، پرسشي فلسفي و نيازمند فلسفيدن است و اگرچه درست است که نگاه فانتزي و خوش‌بينانه صرف به آن، منجر به مشکلاتي مي‌شود و اينکه واقعيت زندگي، چالش‌ها و مشکلاتي را فراروي ما قرار مي‌دهد، اما به همان ميزان، نگاه يکسره منفي نيز، خود، چالش و آسيب است و زندگي را به کام رنج و درد و مرگ مي‌کشاند و لذا اين نظر، گاه، خود، نيازمند مشاورۀ فلسفي است!
    2ـ1. چه نيستي
    در باب چه نيستي مشاورۀ فلسفي، به‌ويژه در مقام تمايز با مشاوره‌ها و روان‌درماني‌هاي معمول، دو رويکرد عمده وجود دارد: رويکرد نخست به تمايز ميان مشاورۀ فلسفي با ديگر رويکردهاي روان‌درماني و مشاوره، به‌ويژه با گرايش روان‌شناختي، نظر دارد؛ چه اينکه روان‌پزشکي، کمک به افراد براي بازيابي بهنجار سلامت است (کوهن و زينچ، 1400، ص33) و با نوعي نگرش پزشکي‌زده مبتني‌بر DSM، به دسته‌بندي افراد ذيل عناوين و اختلالات رواني مشغول است. روان‌شناسي نيز، با روان انسان‌ها و فرايندهاي هيجان، انديشه و رفتار کار دارد، اما فلسفه با ايده‌ها و انديشه‌هايي سروکار دارد که مربوط به زندگي و دگرگون ساختن آن هستند (لهاو، 1399الف، ص43). اين ايده‌ها را هم نه به‌عنوان ابزاري براي روان‌درماني مراجع چنان‌که در روان‌شناسي معمول است، بلکه براي آن مي‌خواهد که دربارۀ آنها با مراجعان خود گفت‌وگو کند (لهاو، 1399الف، ص50)؛ گفت‌وگويي هم که نه يک فن روان‌شناختي، بلکه براي هدايت به‌سوي ادراک جهان و افق‌هاي پيچيدة آن با انتهاي باز است (لهاو، 1399الف، ص50) و با خودآگاهِ مراجع کار دارد و نه ناخودآگاه او که براي کشف علتي در گذشته باشد. همچنين از منظر مشاورۀ فلسفي، بيماري با ناراحتي‌هاي شخص فرق دارد که در مواجهه با مسائل طبيعي زندگي رخ مي‌دهند و لزوماً درماني پزشکي يا روان‌شناختي ندارند (مارينوف، 1399، ص15)، بلکه ريشه در باورهاي ذهني انسان دارد و نيازمند مواجهه‌اي فلسفي است (مارينوف، 1399، ص16). علاوه بر اينها، محل توجه روان‌شناسي به زندگي نيز، زندگي عادي و روزمره است، اما مشاورۀ فلسفي به دنبال فرارفتن از زندگي عادي و آکنده و غني‌تر کردن آن براي رسيدن به عميق‌ترين افق‌هاي وجود انساني است (لهاو، 1399الف، ص44).
    در مقابل، برخي در رويکرد دوم به عدم تمايز برجسته و تفکيک کامل مشاورۀ فلسفي از روان‌درماني تأکيد دارند؛ چه اينکه مسائل فلسفي نيازمند مهارت‌هاي روان‌شناختي و نيازمند اطلاعاتي در ارجاع درست مراجع به روان‌پزشک است (کوهن و زينچ، 1400، ص69). برخي چون جان ميلز، اين جداسازي را کار آساني نمي‌دانند؛ چراکه مشاورۀ فلسفي نيز حق‌‌الزحمه دريافت مي‌کند و به دنبال ارتقاي سلامت مراجع است و ادعاي اثربخشي دارد (کوهن و زينچ، 1400، ص125)، و لذا استقلال واقعي ميان فعاليت روان‌شناختي و فلسفي وجود ندارد (کوهن و زينچ، 1400، ص127). پيتر راب نيز، به شکل تفصيلي، ديدگاه‌هاي مختلفي که قائل به تمايز ميان مشاورۀ فلسفي با روان‌درماني هستند را در شش مقولۀ روش، موضوع، توانايي‌هاي فلسفي، رابطۀ مشاور و مراجع، اهداف و فرايندها و ارزش‌هايي مانند اختيار انسان و فراروي از تجربيات روزمرة زندگي، دسته‌بندي و به تفصيل نقد مي‌کند (راب، 1398، ص128ـ167)؛ چه اينکه ديدگاه‌هاي ذيلِ رويکرد نخست در باب برجسته‌ کردن تمايز، تنوع رويکردهاي روان‌درماني را ناديده مي‌گيرند و در مواردي مانند توجه به ضمير خودآگاه يا دليل به‌جاي علت، تنها روان‌کاوي تحليلي را مد نظر دارند، اما نتيجۀ آن را به يک کل مبهم از روان‌درماني تعميم مي‌دهند (راب، 1398، ص130)؛ درحالي‌که مواردي از توجه به خودآگاه مراجع، گفت‌وگو، تعامل مراجع و مشاور، ايده‌ها و باورهاي مراجع و جست‌وجوي حقيقت در روان‌درماني‌هاي پويا، شناختي، وجودي و روش اليس نيز، وجود دارند. برخي ويژگي‌ها مانند تخصص فلسفي مشاور نيز، در درمان‌هاي اگزيستانسياليستي وجود دارد و با ديگر انواع روان‌درماني، تنها در ميزان مهارت و تخصص، تمايز ايجاد مي‌کند، نه اينکه دال بر تمايز ماهوي و نوعي، بين مشاورۀ فلسفي و روان‌درماني باشد (راب، 1398، ص142)؛ ازاين‌رو در پايان معتقد است که چندان تمايز بنياديني ميان آنها يافت نمي‌شود (راب، 1398، ص168)، بلکه بيش از تفکيک بايد از يک رابطۀ ديالکتيکي، مبتني‌بر رابطه و همکاري و رقابت بين آنها سخن گفت (راب، 1398، ص168).
    در داوري ميان دو رويکرد مذکور در نسبت ميان کاربست فلسفي و روان‌شناختي در درمان، مي‌توان گفت که از افراط‌ها و تفريط‌ها در تمايز يا تعامل بايد برحذر بود؛ چه اينکه نه چندان يکي هستند که اساساً جايي براي طرح مشاورۀ فلسفي نماند و نه چندان متمايزند که مشاورۀ فلسفي را از خدمات ياورانه و همکاري با روان‌شناسي دور کند و به دامن فلسفۀ انتزاعي بازگرداند. چنان‌که خود پيتر راب نيز در رويکرد ايجابي در چيستي مشاورۀ فلسفي، به عناصر بنيادين آن مي‌پردازد و مواردي مانند استفاده از آموزش التفاتي مستقيم براي خودراهبري مراجع و درگير کردن آن در يک پژوهش فلسفي (راب، 1398، ص283) و اينکه مي‌خواهد از مراجع يک فيلسوف بسازد (راب، 1398، ص212) را ازجمله مميزات مشاورۀ فلسفي مي‌داند؛ لذا اگرچه قابل تمايزند، اما قابل تفکيک نيستند.
    همچنين لازم به ذکر است که نکتۀ راب در مفروضِ پنهان رويکرد تمايز بر فروکاهش روان‌درماني به روان‌کاوي؛ اگرچه درست است، اما بايد توجه داشت که نکات تبيين‌شده براي تمايز نيز، گام‌به‌گام و مرحله‌اي هستند و نه اينکه هرکدام به‌تنهايي و منحصراً، به تعبير علم منطق، مانع باشند؛ چه اينکه مؤلفه‌هايي مانند تأکيد بر خودآگاه و دليل، به‌جاي ناخودآگاه و علت، موجب تمايز با روان‌کاوي هستند و تمايزات ديگر مانند توجه به نظام باورها و قياس‌هاي سمي و يا بنيان‌هاي زندگي، روش‎هاي ديگر روان‌درماني را از تعريف و قلمرو کاربست فلسفي خارج مي‌کنند. تأکيد بر جهان‌بيني کلي مراجع و نظام پيچيده‌تري از ارتباط باورها با يکديگر، موجب تمايز بيشتر با روان‌درماني شناختي بِک و درمان عقلاني ـ هيجاني ـ رفتاري آلبرت اليس مي‌شود (کوهن و زينچ،1400،ص45)؛ گرچه در اين موارد نيز، بيش از آنکه فلسفه به روان‌شناسي نزديک شده باشد، روان‌شناسي است که از عناصر ادراکي و گفت‌وگوي سقراطي بهره برده است و بايد خود را از فلسفه متمايز نگاه دارد. در ادامه، رويکردهاي روان‌درماني اگزيستانسيال نيز وجود دارند؛ مانند فرانکل که از معنادرماني و بودن انسان در جهان سخن مي‌گويد (فرانکل، 1400، ص8)، و يا روان‌درماني اگزيستانسيال اروين يالوم که نوعي روان‌پويه‌شناسي حاصل از تعارض رويارويي فرد با مسلمات هستي تعريف‌ مي‌شود (يالوم، 1400، ص23)، يا دازاين‌کاوي هايدگري که به دنبال فهم جهان و ساختارهاي زندگي (جباري، 1393، ص162) و يک عمل وجودي است (جباري، 1393، ص164) تا به شخص کمک کند که به گشودگي و قيام ظهوري نسبت به موقعيت خودش برسد (جباري، 1393، ص178). در اين موارد نيز چنان‌که خود راب نيز در يک تقسيم‌بندي نشان مي‌دهد، در وهلۀ اول مي‌توانيم ميان روش‌هايي که ترکيب روان‌شناسي و فلسفه هستند و به ‌نحوي خود را بيشتر ذيل روان‌شناسي قرار مي‌دهند (راب، 1398، ص108ـ110) مانند موارد قبلي، با روش‌هايي که فلسفي‌ترند و مراحلي از خدمات ياورانه به مراجع ارائه مي‌دهند، تمايز قائل شويم. در ادامه، برخي مانند رن لهاو اضافه مي‌کنند که روان‌درماني‌هاي وجودي، متعهد به يک نظام يا نظريۀ فلسفي خاص مانند اگزيستانسياليزم هستند و در طي فضاي مشاوره، مراجع، فضاي چنداني براي به چالش کشيدن انگاشته‌هاي آن نظام فلسفي را ندارد، برخلاف مشاورۀ فلسفي که در انحصار يک نظام فلسفي مشخص نمي‌ماند (لهاو، 1399الف، ص51).
    در همين راستا قابل ذکر است که مشاورۀ فلسفي، يک مشاورة مذهبي / ديني يا کلامي هم نيست، که تعهد به يک نظام ديني يا تخصص الهياتي مشخص داشته باشد و مراجع را در حوزۀ اعتقادات، به‌سوي هدف متعالي خاصي در زندگي انسان، هدايت کند (کوهن، 1399الف، ص35)؛ همچنين با مراقبت معنوي (احمدي فراز و ديگران، 1396،ص29) يا آسيب‌شناسي عرفاني در مشاوره‌هاي معنوي نيز، متمايز است؛ اگرچه مسئلة معنويت مي‌تواند يکي از مسائل مهم مشاورة فلسفي باشد (مارينوف، 1399، ص283). در همين‌جا لازم به ذکر است که مؤلفۀ ژرف‌انديشي فلسفي که رن لهاو طرح مي‌کند، به‌نوعي به تجربه يا مراقبۀ معنوي نزديک مي‌شود؛ چراکه اين ژرف‌انديشي که از توجه به ايده‌هاي فلسفي برآمده، منتهي به تجربۀ لو (Lu experince) مي‌شود که در ارتباط با عمق درون و يک واقعيت بزرگ‌تر (خيالي يا حقيقي خارجي)، ايده‌ها دريافت مي‌شود (لهاو، 1399ب، ص47). البته او با اين قيد که تا مادامي که اين امر منجر به پذيرش مرجعيتي مذهبي با متون مقدس يا مَرشد نداشته باشد و آزاد از جزم‌انديشي باشد، ابايي از پذيرش آن ندارد (لهاو، 1399ب، ص26)، اما به نظر مي‌رسد که با اين قيود نيز، مشاورۀ فلسفي، به مشاورۀ معنوي نزديک و موجب تداخل در چه نيستي آن خواهد شد. ازاين‌رو پژوهش فلسفي که پيتر راب مطرح مي‌کند و همين‌طور نوع التفات لو مارينوف به مسئلۀ معنويت، به مشاورۀ فلسفي نزديک‌تر است تا ژرف‌انديشي معنوي، آن‌گونه که لهاو بدان رسيده است؛ هرچند که اين نکته مانع از آن نيست که نظر لهاو، حاوي عناصر مهم و قابل قبولي ازجمله اين نکتۀ کليدي است که جست‌وجو و کندوکاو، به‌مثابۀ يک شيوه بودن است (لهاو، 1399ب، ص101).
    برخي نيز در تبيين مشاورۀ فلسفي به‌نحوي به يکسان‌انگاري مشاورۀ فلسفي با فلسفه براي کودکان مي‌رسند، با اين تمايز بالعرض که به بزرگسالان تعلق دارد (قائدي و پورآقا، 1400، ص237ـ238). اما به نظر مي‌رسد که علي‌رغم برخي تشابهات روشي و يا اينکه برخي از روش‌هاي فبک، لوازم و تأثيرات درماني براي کودکان دارند (قائدي و پورآقا، 1400، ص238). ارتباط ياورانه و استفاده از محتواي ايده‌هاي فلسفي ـ نه صرف صورت نقادانه انديشه ـ که در مشاورۀ فلسفي وجود دارد، تمايز نسبي خود با فبک را محفوظ مي‌دارد و دست‌کم، کارکرد فبک تنها با رويکرد تحليلي و نقادانه در مشاورۀ فلسفي همراهي دارد و شامل رويکرد خودتغييري و خودتوسعه‌اي نمي‌شود که در ادامه اشاره خواهند شد.
    همچنين مشاورۀ فلسفي با پديده‌هايي مانند لايف کوچينگ (Life coaching) و منتورينگ (Mentoring) نيز متمايز است؛ چراکه کوچينگ با دغدغة موفقيت و تأکيد بر يادگيري و خلاقيت، مي‌کوشد تا توان فردي و حرفه‌اي فرد را ارتقا دهد (متحدين و جهانگير، 1402، ص20) و منتورينگ کسب مهارت و دانش از يک منتور متخصص و باتجربه در يک حرفۀ خاص را مد نظر دارد (متحدين و جهانگير، 1402، ص30)، و اينها با مبناي فلسفي مشاورۀ فلسفي و عمق آن در مسائل بنياني زندگي و دغدغه‌هاي فراتر از موفقيت و کسب و کار، فاصله دارد و به قول لهاو، تنها به تزئين و رضايت درون غار افلاطوني شخص نظر ندارد، بلکه خروج از غار زندگي روزمره را در نظر دارد که فراتر از ايدۀ موفقيت است (لهاو، 1399الف، ص44).
    2. مفاهيم بنيادين مشاورۀ فلسفي
    پس از تبيين تاريخچۀ مختصر و چيستي اجمالي مشاورۀ فلسفي، به ارکان بنيادين آن مي‌پردازيم؛ چه اينکه اگرچه در مباحث قبلي به چيستي و ماهيت کلي مشاورۀ فلسفي پرداختيم، اما به تعبير پيتر راب، مشاورۀ فلسفي امر بسيطي داراي يک عنصر صرف نيست، بلکه مانند يک رشتة درهم بافته از طناب است (راب، 1398، ص26). لذا به ارکان مشاورۀ فلسفي در مؤلفه‌هاي تفصيلي مي‌پردازيم که عناصر جزئي‌تر آن نيز چنان‌که راب بدان‌ها پرداخته است، ذيل اين مؤلفه‌ها مطرح خواهد شد. ارکان مشاورۀ فلسفي در نگاه اول همان ارکان مشاوره است که شامل مثلثِ مشاور، مراجع و رابطۀ مشاوره ميان آنها مي‌شود، و البته از يک حيث اگرچه رابطة قائم به طرفين رابطه و متأخر از آن است، اما ازآنجاکه مؤلفة سوم، نوع خاصي از مشاوره است که در ماهيت مشاورۀ فلسفي گذشت، نقش مشاور و نوع مخاطب يا مخاطبان آن نيز، به‌وسيلۀ آن و متأخر از آن، بازتعريف مي‌شوند. رابطۀ مشاوره نيز به لحاظ ماده / محتوا و صورت آن به لحاظ رويکرد، روش و فنون، حاوي نکاتي است که در ادامه مي‌آيد.
    1ـ2. مشاورة فلسفي (رابطة بين مشاور و مراجع)
    رابطۀ مشاور و مراجع در مشاورۀ فلسفي، چيستي خود را از ماهيت فيلو ـ رواني مشاورۀ فلسفي دريافت مي‌کند. به لحاظ نظري، ماهيت آن در دو بُعد ماده و صورت و به لحاظ عملي، چالش‌هاي کاربردي آن قابل بحث است.
    1ـ1ـ2. ماده و محتوي (سلامت فلسفي)
    به لحاظ دامنۀ کار مشاورۀ فلسفي برخي حوزه‌هاي مختلفي نظير پرسش‌هاي وجودي، موضوعات هويتي، عزت نفس و ارتباط با ديگري و... را مطرح نموده‌اند (راب، 1398، ص42). در همۀ اينها سلامتِ مراجع حائز اهميت بسياري است. درواقع، ازجمله مهم‌ترين و کليدي‌ترين مفاهيم مشاورۀ فلسفي از حيث محتوا، سلامت فلسفي است. سلامت ازجمله مفاهيم مهمي است که غير از معناي پزشکي و فيزيولوژيک، در باب روح و روان انسان نيز مطرح است؛ ازجمله آنها سلامت روان‌شناختي است که معمولاً با مؤلفه‌هايي نظير ادراک همخوان با واقعيت، توان کنترل اختياري رفتار، عزت نفس و پذيرش و... تعريف مي‌شود (اتکينسون و ديگران، 1391، ص524)، و در مقابل آن، فقدان اين مؤلفه‌ها يا ناانطباقي با هنجارهاي آماري يا اجتماعي را نابهنجاري مي‌نامند (اتکينسون و ديگران، 1391، ص523)؛ ازاين‌رو اريش فروم اشاره مي‌کند که سلامت روان به دو معني است: يکي معني اومانيستي که عملکرد سيستم رواني، رشد مطلوب را داشته باشد؛ ديگري معني جامعه‌شناختي است که به معني سازگاري با جامعه است (فروم، 1399، ص49).
    در کنار سلامت سايکولوژيک، سلامت معنوي مطرح است. سلامت معنوي به زبان ساده، وضعيتي است داراي مراتب گوناگون که متناسب با ظرفيت‌ها و قابليت‌هاي فرد، منجر به ارتقاي کيفي روابط فرد با خدا، خود، خلق و خلقت مي‌شود و نتيجة نهايي آن، ارزشمندي زندگي و معناداري مرگ در سايۀ قرب به خداوند است (احمدي فراز و ديگران، 1396، ص30). البته رابطۀ سلامت معنوي با سلامت روان‌شناختي نيز، معمولاً رابطۀ مثبتي دارد (سهرابي‌فر و ديگران، 1402، ص207)؛ همچنين معنويت بعضاً به‌عنوان يک مسئله در سلامت فلسفي مورد توجه قرار مي‌گيرد که فقدان آن موجب ناراحتي در زندگي شخص خواهد شد (مارينوف، 1399، ص282)، اما در مشاورۀ فلسفي، سخن از سلامت فلسفي است.
    سلامت فلسفي از حيث دروني شامل سازوارگي و انسجام ذهني و تيم دروني مي‌شود. در سازوارگي ذهني، خوشۀ شناختي و نظام باور انسان بايد به دور از تضاد و ناهماهنگي باشد و همچنين شخص بتواند خانۀ فلسفي خود را به شکل کارآمد بسازد (مارينوف، 1399، ص341)؛ در بُعد تيم دروني نيز، شخص بايد بتواند صداهاي مختلف درون خود را بشنود و يک گفت‌وگو بين آنها ايجاد کرده تا به‌عنوان يک مربي، يک تيم منسجم دروني داشته باشد (شولتس فن تون، 1400، ص69).
    از حيث بيروني، ارتباطات بروني شخص در ارتباط با جهان و ديگري‌ها مطرح است؛ چه اينکه به زبان هايدگري، انسان با جهان و در جهان است و در اين جهان با ديگران مساهمت دارد (جباري، 1393، ص168). ايجاد ارتباط موزون و متناسب، بخشي از سلامت فلسفي است که البته مرهون تلقي فکري فرد از ديگري است.
    دستيابي به سلامت فلسفي در دو حيث دروني و بروني فرد و اکتساب تناسب و توازن، درواقع، ريشه در مفهوم تعادل دارد؛ چنان‌که در روش‌هاي مختلف مشاوران فلسفي، شخص از مشکلات و ناراحتي‌هاي زندگي رها شده و به تعادل مي‌رسد. همان‌گونه که برخي گفته‌اند اصلي‌ترين وظيفۀ مشاور، بازگرداندن تعادل مراجع است (راب، 1399،ص100). لومارينوف نيز، مرحلۀ پنجم روش خود را تعادل (Equilibrium) مي‌داند که در مرحلۀ آخر، مراجع، توازن خود را دوباره به‌دست مي‌آورد (مارينوف، 1401، ص55) و رولو مِي ريشۀ مشکلات افراد را در عدم سازوارگي شخصيت دروني مراجع مي‌داند (مي، 1401، ص19).
    البته توجه به مفهوم سلامت در مشاورۀ فلسفي اين پرسش جدي را نيز برانگيخته است که آيا مشاورۀ فلسفي به‌مثابۀ درمان است؟ برخي چون آخنباخ و مايکل راسل جنبۀ درماني آن را نپذيرفته‌اند؛ چراکه هدف مشاور را تغيير مراجع ندانسته و شروط درماني را در مشاورۀ فلسفي غايب مي‌دانند (راب، 1398، ص70ـ71). در مقابل، برخي ايدئال فيلسوف يوناني را پزشک مهربان دانسته (راب، 1398، ص74) و يا عده‌اي ادعا کرده‌اند که فلسفه در ذات خود، تماماً با ادعاي خاصيت درماني همراه است (دويلرز، 1400، ص10)؛ چيزي که همچنان نيز در متافلسفه و ارزش عملي فلسفه در برابر بيماري‌هاي فکري محل بحث است (اورگارد، گيلبرت و بروود، 1398، ص295). البته نپذيرفتن بُعد درماني براي فلسفه به معني نفي اثربخشي و خدمات ياورانه آن نيست؛ چه آنان که از گروه دوم هستند نيز، نقش اثربخشي و ياورانة ايده‌هاي فلسفي در زندگي را انکار نمي‌کنند. علاوه بر اينکه مشاورۀ فلسفي در مفهوم سلامت، منحصر در آسيب‌زدايي و درمان نيست، بلکه به مراجع سالم در ارتقاي سلامت نيز توجه بسياري دارد که مانع از فروکاهش نقش آن به بعد سلبي و درماني است.
    2ـ1ـ2. صورت و فرم مشاورۀ فلسفي
    در نحوه و صورت ارائۀ خدمات ياورانه در مشاورۀ فلسفي، رويکرد، روش و فنون آن مطرح است. رويکرد، به‌معناي شيوه و سبک کارورز فلسفي است. بنا به اغراض مورد نظر در خدمات ياورانه، برخي به سه رويکرد حل مسئله، رويکرد تفکر انتقادي و رويکرد خوددگرگوني يا خودتوسعه‌اي اشاره کرده‌اند (Nagaraj and Ramakrishnan, 2022, p371)). رويکرد اول تنها به دنبال حل مسئلة مبتلابه مراجع، في‌المثل در کار يا ازدواج و... است؛ رويکرد دوم با آموزش تفکر انتقادي به دنبال ارائۀ توانايي فکري به فرد در چالش‌هاي مختلف زندگي‌اش است؛ چنان‌که در روش LBT اليوت کوهن مي‌توان ديد (Cohen, 1995, p83)؛ رويکرد سوم که خود را رويکرد خردگرايانه و نه لزوماً تحليلي و انتقادي مي‌داند را در کار رن لهاو مي‌توان مشاهده نمود؛ چنان‌که خودش نيز بدان اذعان دارد و از هدف تعالي‌بخشي و غني‌تر کردن زندگي مراجع در اين رويکرد سخن مي‌گويد (لهاو، 1399الف، ص38).
    به لحاظ مبناي فلسفي، برخي از رويکردها را مي‌توان در راستاي مباحث تحليلي ويتگنشتاين قرار داد؛ مانند روش درمان منطق‌محور و يا در راستاي فلسفه‌هاي قاره‌اي؛ چنان‌که در مباحث لو مارينوف يا رن لهاو مي‌بينيم. در اين رويکرد دوم، علاوه بر مباحث تفکري و شناختي، به ابعاد هيجاني و عاطفي مراجعان در زندگي نيز توجه شده است. البته ريشه‌هاي محتوايي را تا فيلسوفان کلاسيک مي‌توان دنبال نمود؛ چنان‌که برخي مانند ويليام فرايولو در درمان اضطراب از مباحث رواقيان (کوهن و زينچ، 1400، ص185) و يا در آسيب‌شناسي قياس‌هاي سمي مراجع از رويکرد ارسطويي استفاده نموده‌اند (کوهن و زينچ، 1400، ص133).
    در مقابل، مشاوران ديگري از افلاطون بهرۀ بيشتري برده‌اند؛ چنان‌که لو مارينوف از افلاطون به‌جاي پروزاک سخن مي‌گويد، يا رن لهاو با الهام از غار افلاطوني از محدوديت‌هايي سخن مي‌گويد که افراد خود را در آن غار خودساخته زنداني‌ مي‌کنند (لهاو، 1399الف، ص54) و البته با خوددگرگون‌سازي، مي‌توانند از غار خود بيرون روند (لهاو، 1399الف، ص132). پيتر راب نيز الگوي خود را شبيه تمثيل غار افلاطون مي‌داند تا به مراجع به‌عنوان يک زنداني کمک نمايد که بتواند به رهايي برسد (راب، 1399، ص227).
    اما روش، مجموعه يا سيستمي از اعمال، رويه‌ها و فنوني است که در رويکرد مشاورۀ فلسفي به‌کار گرفته مي‌شود (راب، 1398، ص88). البته در باب روش مشاورۀ فلسفي نيز يک اختلاف مبنايي حاکي از آن است که برخي چون گرد آخنباخ از مشاوره به‌عنوان يک هنر سخن گفته‌اند. او با استمداد از استعارۀ ناخدا و سکان‌دار کشتي اشاره مي‌کند که گفت‌وگوها در مشاورۀ فلسفي هيچ روش خاصي ندارد (راب، 1398، ص104)؛ اگرچه به تعبير راب، آخنباخ چند قانون دارد که مي‌تواند به‌منزلۀ روش او باشد (راب، 1398، ص103). در مقابل او نگرش دوم قرار دارد که مشاورۀ فلسفي را نيازمند روش مي‌داند؛ چراکه فقدان روش، مشاورۀ فلسفي را دچار ابهام مي‌کند (راب، 1398، ص105). در واقع، هدف از روش، برنامه‌ريزي و حرکت کردن در مسيري خاص است (قائدي و پورآقا، 1400، ص145).
    نگرش قائل به روش نيز، گاه شامل يک گروه است که روش‌هاي ترکيبي با روان‌شناسي دارد، و گاه گروه‌هايي هستند که روش‌هاي فلسفي دارند؛ مانند روش پنج‌مرحله‌اي لو مارينوف و روش شش‌مرحله‌اي پرينس باکر و روش چهارمرحله‌اي پيتر راب (راب، 1398، ص185). در هر روشي، فنون و تکنيک‌هايي وجود دارد (قائدي و پورآقا، 1400، ص147)؛ مانند گفت‌وگوي سقراطي، صندلي داغ، پرسشگري، کتاب‌درماني و...، که مشاور فلسفي را براي رسيدن به هدفش در هدايت مراجع ياري مي‌رسانند.
    3ـ1ـ2. چالش‌هاي کاربردي
    در مقام عمل، ازجمله چالش‌هاي مبنايي مشاورۀ فلسفي، حفظ دو ميانه توسط مشاور است. ميانۀ اول، ايستادن در بين دو حد مفاهيم انتزاعي فلسفي و زندگي انضمامي و روزمره مراجع است تا به‌عنوان يک مبدِّل بتواند آن مفاهيم را به مراجع منتقل کند؛ به‌نحوي‌که قابل استفاده باشد. در اين ميان نبايد شأن فلسفي خود را از دست بدهد و در عين حال بايد از فلسفۀ صرف انتزاعي فاصله بگيرد تا بتواند خدمتي ياورانه به شخصي که مقابل او روي صندلي نشسته است، ارائه دهد (شکل شماره 1).
    ميانۀ دوم، بين دو مرز دوري و نزديکي به مراجع است؛ چه اينکه از سويي بايد به مراجع و زندگي او نزديک شود و با همدلي و همراهي، روايت و داستان زندگي او و جهان‌بيني‌اش را کشف کند، و از ديگر سو بايد فاصلة خود را با او حفظ کند تا بتواند او را به خودتشخيصي و خودمختاري سوق دهد و کمک کند تا او خودش، خود را تغيير دهد. پر واضح است که يافتن و ايستادن بر اين ميانه‌ها کار آساني نيست (شکل شماره 1).
    (شکل 1 / نمودار ميانه)
    چالش دوم، چالش غرض و هدف مشاورۀ فلسفي است. تأکيد برخي از مشاوران بر افلاطون، مدل حقيقت براي او را که به‌ويژه کشف حقيقت است، برجسته مي‌سازد و مشاور مي‌کوشد تا حقيقت زندگي مراجع را براي او مشخص نمايد و مانند لهاو او را از زندان و غارش خارج سازد. در تحقيقات روان‌درماني مدرن نيز مانند فرويد، تلاش در جهت کشف حقايقي در ناخودآگاه انسان بود (هنسن، 1400، ص127)، اما نقدهاي پست‌مدرنيستي به حقيقت (هنسن، 1400، ص127) و همچنين نوپراگماتيست‌هايي مانند ريچارد رورتي، ايدۀ کشف حقيقت را به چالش کشيدند (اصغري، 1389، ص100). در مشاوره هم برخي چون جيمز هنسن با الهام از رورتي معتقدند که ايدۀ حقيقت را دست‌کم به لحاظ تجربي بايد کنار گذاشت (هنسن، 1400، ص142). گرچه غياب حقيقت، خود، چالش‌هاي بزرگي در کشف حقيقت باورهاي مراجع و راستي نظرات مشاور ايجاد خواهد کرد، اما هنسن تلاش مي‌کند تا از نسبي‌انگاري صرف پست مدرن‌ها عبور کند و به نوپراگماتيسم برسد که از سودمندي باورها سخن مي‌گويد و دغدغة کشف حقيقتي که معلوم نيست به‌دست مي‌آيد و منجر به دگماتيزم و حتي سرکوب مراجع هم خواهد شد را کنار بگذارد. از نگاه او، ايدۀ نوپراگماتيستي در مشاوره، انعطاف‌پذير و قابليت تکامل دارد و لذا به اين مي‌انديشد که کدام باورها مي‌تواند به بهبود مراجع کمک کند و نتايج مثبتي براي او به همراه داشته باشد (هنسن، 1400، ص159)، و براي مراجع معنادار باشد (هنسن، 1400، ص164). در همين راستا است که هنسن در مقابل مشاورۀ فلسفي معتقد است که مراجعان توجه و حوصلۀ چنداني براي مسائل فکري پيچيده ندارند و صورت‌بندي‌هاي انديشمندانه ربطي به کار مشاوره ندارد (هنسن، 1400، ص173). برخلاف مدل ژرف‌انديشي رن لهاو که يک پايان باز از مباحث را براي مراجع در نظر مي‌گيرد. البته اين نکته بايد در نظر گرفته شود که هنسن در باب مشاوره سخن مي‌گويد نه مشاورۀ فلسفي و در جايي نيز اشاره مي‌کند که همان‌گونه که خودش به پرسش‌هاي فلسفي در مشاوره و روان‌درماني پرداخته، فلسفه نيز وقتي در چارچوب درون‌ذهني مواجهة ياريگرانه قرار داده شود، معنا و زندگي جديدي مي‌يابد (هنسن، 1400، ص175).
    به فرض پذيرفتن ايدۀ کاربردي و مفيد بودن در غرض مشاوره، چالش ديگري فرا روي آن نيز مطرح شده است که آيا ايده‌هاي فلسفي که گاه گيج‌کننده و ترسناک و نااميدکننده هستند، واقعاً مي‌توانند مفيد باشند؟ (کوهن و زينچ، 1400، ص72). اما در مقابل آن مي‌توان گفت که فلسفۀ غلط در زندگي و زندگي نيانديشيده و نسنجيده نيز مخاطرات و مشکلات کمتري نخواهد داشت؛ علاوه بر اينکه ضرورتاً هرکسي فلسفه‌اي براي زندگي دارد که درواقع، همان تفسيرش از زندگي است (مارينوف، 1399، ص14).
    در کنار موارد قبلي، چالش‌هاي ديگري نيز مطرح شده‌اند که آيا مشاورۀ فلسفي يک شغل و حرفه است و اگر حرفه است آيا به صدور گواهينامه و پروانه نياز دارد؟ (کوهن و زينچ، 1400، ص304) که به نظر مي‌رسد در عين نياز به يک نظام‌نامه و گواهينامه، جهت جلوگيري از تنزل کيفي و سوءاستفاده، ميزاني از آزادي عمل بنا به مختصات فلسفي اين نوع مشاوره، براي مشاورۀ فلسفي لازم است. از ديگر چالش‌هاي مشاورۀ فلسفي، چيزي است که لهاو در طي يک سخنراني از آن ياد مي‌کند که چالش ناشناخته ماندن مشاورۀ فلسفي براي عامه مردم است، که علي‌رغم ضرورت آن براي زندگي، همچنان احساس نياز اجتماعي در باب آن حساس نشده است (Fatić,2014,p67).
    2ـ2 مشاور
    به دنبال تبيين رابطۀ مشاوره و واکاوي مفهوم سلامت فلسفي در مشاورۀ فلسفي و همچنين، رويکردها و روشي که مشاوران فلسفي براي ارائه و تأمين آن به‌کار مي‌برند، نقش مشاور فلسفي نيز مشخص مي‌شود؛ اگرچه کيستي مشاورِ فلسفي نيز محل توجه و پرسش قرار گرفته است؛ چه اينکه ماهيت دوگانه‌اي ميان فيلسوف يا مشاور / روان‌شناس دارد؛ چراکه از يک‌سو، خدمات ياورانه و کسب هنر مشاوره او را مشاور مي‌کند و از سوي ديگر، اطلاعات و ايده‌ها و حقايق فلسفي براي ارائه، از او يک فيلسوف مي‌سازد. البته، نکات پيش‌گفته در چيستي مشاورۀ فلسفي در بعد ايجابي، ماهيت مشاور فلسفي را نيز مشخص مي‌کند؛ چراکه درواقع، ماهيت مشاورِ فلسفي نيز يک ماهيت ترکيبي است که به هر دو بعد نيازمند است؛ هرچند که ازآنجاکه نقش فلسفه در مشاورۀ فلسفي و زندگي مراجع پررنگ است، بعد فلسفي مشاور نيز پررنگ‌تر مي‌شود. البته اين نکته به اين معني نيست که بعد مشاوره، بي‌اهميت است يا کسي با تخصص مشاوره و با کسب اطلاعات فلسفي، نمي‌تواند مشاور فلسفي شود. درواقع، با توجه به عناصري نظير آموزش و يادگيري در مشاورۀ فلسفي که به‌نحوي در عين برابري اوليه و احترام به مراجع به‌مثابۀ يک ديگري، نابرابري براي مشاور به‌عنوان يک متخصص ايجاد مي‌کند و تصوير او به‌عنوان يک خبرۀ فلسفي را برجسته مي‌سازد (راب، 1398، ص149). اما اين خبرۀ فلسفي در مقام و جايگاه يک مشاور، بايد هنر ترجمه و تبديل ايده‌ها و اصول فلسفي را به زبان مشاوره داشته باشد و متناسب با فهم يک مراجعِ غيرمتخصص، بتواند به شکل مؤثر و مفيد براي زندگي انضمامي ارائه کند؛ همچنين ويژگي‌هاي ديگري نظير تعهد اخلاقي و بي‌طرفي او نسبت به شناخت و توصيه به مراجعانش نيز، حائز اهميت بسياري است و به تعبير رولو مي، به تعادل شخصي مشاور و خودشناسي او بازمي‌گردد (مي، 1401، ص123)؛ چه اينکه چنان‌که پيشتر گذشت، اگر يک مفهوم کليدي مهم در سلامت فلسفي، بازيابي تعادل در مراجع باشد، پيش از آن، مشاور، خود، بايد تعادل داشته تا به‌مثابۀ مُعطي فاقد شيء نباشد. در واقع، او بايد روش درمانش را در خود، داشته باشد و براي مديريت تعصبات و سوگيري‌هايش، خود را کاويده و شناخته باشد (مي، 1401، ص125). در مقابل اين توصية بي‌طرفي رولو مي، برخي چون پيتر راب بر اين باورند که بي‌طرفي، بي‌معناست و مشاور بايد هدايتگر باشد تا بتواند به مراجع کمک کند (راب، 1398، ص274). اما به نظر مي‌رسد که اين بي‌طرفي مورد نظر راب، در مقابل هدايتگري است و منافاتي با نکتۀ بي‌طرفي به معني عدم تعصب که رولو مي در باب ويژگي‌هاي مشاور اشاره کرده، ندارد؛ لذا ويژگي هدايتگري مشاور فلسفي، البته به معني تقويت خودراهبري مراجع، محفوظ است. اين هدايتگري نيز، تنها معطوف به مشکلات گذشته و کنوني مراجع نيست، بلکه شامل زندگي آيندۀ مراجع نيز مي‌شود. زندگي آيندۀ مراجع بدين معني است که مراجع به‌حدي از توانايي برسد که نسبت به حل مشکلات بعدي محتمل نيز، امکان خودتشخيصي و خودراهبري داشته باشد (راب، 1398، ص246).
    همچنين، برخي از محدوديت‌هاي عملي کار مشاور سخن گفته‌اند که توجه به آنها براي مشاور، لازم است. اين محدوديت‌ها شامل عدم صلاحيت و کمک براي مشکلات زيست‌شناسانه و درمان دارويي، عدم امکان کمک به مراجعِ درگير هيجانات و بدون تفکر نقادانه است (راب، 1398، ص275). اخلاق و منطق نيز، محدودکنندۀ کار مشاور در کمک به مراجع است (راب، 1398، ص278).
    3ـ2. مراجع
    توجه به مخاطب مشاورۀ فلسفي بحث مراجع را پررنگ مي‌کند، که اولاً هم مي‌تواند يک شخص ناراحت باشد که به خاطر مسئله يا معضلي دچار مشکل شده و يا فرايند سلامت سايکولوژيک را طي نموده، اما همچنان بخش‌هايي که خارج از عهدۀ روان‌پزشک يا روان‌شناس است، او را آزار مي‌دهد؛ همچنين يک شخص سالم نيز مي‌تواند از مشاورۀ فلسفي بهره‌مند شود تا سلامت خود را تنظيم کرده و يا ارتقا دهد.
    ثانياً مراجع در مشاورۀ فلسفي به‌مثابۀ يک ديگري محترم است که به شيء‌واره تبديل نمي‌شود و تلاش مي‌شود تا دنياي او و خودش همان‌گونه که هست فهميده و به خودش فهمانده شود، نه آنکه به‌مثابۀ يک بيگانة رنجور باشد (هنسن، 1400، ص87)؛ لذا رابطۀ مشاور با آن يک رابطۀ «من ـ آني» نيست، بلکه به تعبير مارتين بوبر، يک رابطة «من ـ تويي» است (کوهن و زينچ، 1400، ص154).
    و ثالثاً مراجع در مشاورۀ فلسفي، انسان به‌مثابۀ يک کل است، نه عقل يا هيجان يا جسم يا ذهن صرف که در مدرنيته از هم جدا شدند، بلکه کلي است که در وضعيت و زمينه‌هاي زندگي و پاسخ به متغيرات و ناشناخته‌هاي آن ديده مي‌شود (کوهن و زينچ، 1400، ص161).
    همچنين، خودآگاه کردن شخص به درونيات و جايگاهش در زندگي، مسئلۀ بسيار مهمي در مشاورۀ فلسفي است. البته ميزان توانايي و ظرفيت مخاطبان و مراجعان مشاورۀ فلسفي متفاوت است، که در ميزان به عمق رفتن و ارائۀ ايده‌ها و مباحث فلسفي از سوي مشاور مراعات مي‌شود. درواقع، در مشاورۀ فلسفي در ادامة همراهي با تيپولوژي مراجعين که يک تقسيم‌بندي عَرضي در انسان‌هاست، به لحاظ طولي و مراتب فهم و رشد فلسفي نيز، مراجعان مورد توجه قرار مي‌گيرند که تا چه سطح و عمقي بتوان اين پياده‌روي فکري را با آنها دنبال نمود.
    و در عين حال به شخص مراجع کمک مي‌شود تا صرفاً به دنبال شناخت ماهيت يا علت مشکل نپردازد، بلکه به‌نوعي توانايي خودتشخيصي برسد. اين توانايي از دل مکالمه و به معناي «دياکريسيس» به معني بينش و درايت است (کوهن و زينچ، 1400، ص147).
    توانايي خودتشخيصي منجر به خودمختاري مراجع مي‌شود، و اين خودمختاري بيش از آنکه به مفهوم کانتي باشد که شخص اعمالش را آگاهانه با قواعد عام اخلاقي مطابقت دهد، به مفهوم استوارت ميلي است که شخص، خودش کنترل‌کنندۀ اعمالش باشد، نه اينکه مانند روش‌هاي روان‌کاوي مثل هيپنوتيزم و... باشد (کوهن و زينچ، 1400، ص92). بدين شکل، مراجع بر اساس جهان‌بيني و نظام باور خودش مي‌تواند به بهبودي و به‌باشي برسد، و احياناً به فهم عميق‌تري از مشکلات برسد؛ چنان‌که بتواند امکان پيش‌بيني در مشکلات احتمالي آينده را بيابد و توانايي خودراهبري داشته باشد (راب، 1398، ص246). بدين‌سان از وضعيت اولية يک ديگري برابر محترم، به پذيرنده از خبرۀ فلسفي و سپس به تعبير راب در مرحلۀ آخر که آن را فراروي از زندگي روزمره مي‌نامد، به وضعيت برابر و هم‌تراز با مشاور بازگشته و نزديک مي‌شود (راب، 1398، ص236).
    علاوه بر اختلاف طولي مراجعان، بنا به اينکه مخاطب يا مخاطباني از چند نفر محدود يا تعداد بيشتري به شکل حضوري يا مجازي وجود داشته باشند، اَشکال و انواع مختلف مشاورۀ فلسفي‌ اعم از مشاورۀ فردي، گروه‌درماني، کافة فلسفه و هم‌نشيني فلسفي آنلاين، شکل خواهد گرفت (لهاو، 1399الف، ص36ـ37).
    نتيجه‌گيري
    واکاوي مشاورۀ فلسفي با رويکرد معرفت درجۀ دوم و مفاهيم کليدي آن پس از توصيف، تحليل و تبيين، گوياي آن است که مشاورۀ فلسفي به‌عنوان شاخه‌اي نوپديد، در امتداد فلسفه به‌مثابۀ هنر زيستن و درمان، ريشه در تاريخ کهن فلسفه دارد، و در دوران معاصر نيز، در تقابل با پزشکي‌زدگي فرهنگ سلامت روان و ذيل فلسفۀ عمومي و جنبش کاربست فلسفي، خود را مطرح نموده و تا کنون چهار دوره را طي نموده و فعاليت‌هاي مختلفي از تشکيل انجمن‌ها و کنفرانس‌هاي بين‌المللي و تأليف کتب و خدمات ياورانه کلينيکي را ارائه نموده است؛ چه هستي آن نشان مي‌دهد که مشاورۀ فلسفي، ماهيت ترکيبي فيلو ـ رواني دارد و به‌مثابۀ ‌نوعي فلسفۀ گرم است که زندگي انسان در کف خيابان و بازگشت به آگورا و ميدان‌هاي محل گفت‌وگو و تصميم‌گيري در مرکز شهر يونان به‌مثابۀ نمادي از زندگي انضمامي را مد نظر دارد. بدين‌سان، خود را از فلسفۀ انتزاعي صرف دانشگاهي، متمايز مي‌سازد. توجه به ايده‌هاي فلسفي و پژوهش فلسفي به‌مثابۀ پياده‌روي فکري، آن را از مشاورۀ معنوي و مذهبي متمايز مي‌کند. همچنين علي‌رغم استفاده از روش‌هاي روان‌شناختي و مشاوره در برخي از روان‌درماني‌ها و تعامل و تبادل با آنها، فاصلة خود را از آنها براي حفظ عدم تداخل يا جايگزيني نسبت به آنها محفوظ مي‌دارد. شباهت‌هاي نسبي با روان‌درماني‌هاي فلسفي نيز به دليل عدم تعين در يک نظام فلسفي مشخص در مشاورة فلسفي، منجر به يکسان‌انگاري با آنها نمي‌شود و نهايتاً تلقي از مشاورۀ فلسفي به‌مثابۀ جنس، انواع متعدد آنها را پوشش مي‌دهد. تمرکز بر جهان‌بيني و نظام و خوشه‌باوري انسان‌ها در مفاهيم عميق زندگي و خروج از غار افلاطوني هر شخص، لايف کوچينگ و منتورينگ را نيز که بر موفقيت و کسب‌وکار و تنظيم امور زندگي درون غار تأکيد دارند، متمايز مي‌سازد.
    مثلث مفاهيم کليدي مشاورۀ فلسفي از حيث مشاوره بودن، شامل مشاور، مراجع و رابطۀ مشاوره مي‌شود، اما ماده و محتواي مشاورۀ فلسفي بر مفهوم کليدي سلامت فلسفي تأکيد دارد، که خود شامل مؤلفه‌هاي بنياني‌تري مانند تعادل و سازوارگي در نظام باور، تيم درون و ارتباط با ديگري‌ها در زندگي مي‌شود. از حيث فرم و صورت نيز، رويکردهاي سه‌گانۀ حل مسئله، تفکر نقادانه و خودتغييري را با توجه به گرايش‌هاي تحليلي و قاره‌اي و يا ارسطويي و افلاطوني مي‌شود. اين رويکردها، تنوع روشي از درمان منطق‌محور تا تجويز افلاطوني به‌جاي پروزاک و تعيين گام‌هاي چندگانه و همچنين تکثر فنون را براي مشاوران فلسفي به دنبال دارد. چالش‌هاي مشاورۀ فلسفي مانند حفظ تعادل و نقطۀ ميانه در مفاهيم انتزاعي و زندگي روزمره و دوري و نزديکي به مراجع نيز، جنبه‌هاي عملي کار مشاوره را مد نظر دارد. مشاورِ فلسفي نيز ماهيتي دوگانه و ترکيبي به‌مثابۀ فيلسوفِ مشاور دارد که بايد تعادل دروني و هدايتگري با مديريت تعصبات و سوگيري‌هايش داشته باشد. مراجع در مشاورۀ فلسفي نيز، که اعم از ناراحت و سالم است، به‌مثابۀ يک کل و ديگري قابل احترام است که تلاش مي‌شود تا به خودتشخيصي و خودمختاري برسد.

    References: 
    • اتکینسون، ریتا. ال و دیگران (1391). زمینۀ روان‌شناسی هیلگارد. ترجمة محمدنقی براهنی و دیگران. تهران: رشد.
    • احمدی فراز، مهدی و دیگران (1396). درآمدی بر مراقبت معنوی (مبانی و شیوۀ ارائه). اصفهان: دانشگاه علوم پزشکی.
    • اصغری، محمد (1389). نگاهی به فلسفۀ ریچارد رورتی. تهران: علم.
    • اورگارد، سورن، گیلبرت، پل و بروود، استیون (1398). درآمدی بر متافلسفه. ترجمۀ مهدی رعنائی. تهران: ترجمان علوم انسانی.
    • اورلیوس، مارکوس (1400). تأملات. ترجمۀ عرفان ثابتی. تهران: ققنوس.
    • باقری، خسرو (1401). فلسفۀ علم روان‌شناسی. تهران: سمت.
    • جباری، اکبر (1393). دازاین‌کاوی یا تحلیل دازاین (درآمدی بر روان‌درمانی وجودی هیدگر). آبادان: پرسش.
    • دویلرز، لورنس (1400). درمانگاه فلسفه. ترجمۀ سامان شهرکی. تهران: خزه.
    • راب، پیتر بی (1398). مشاورۀ فلسفی (نظر و عمل). ترجمۀ علی علوی نیا. تهران: فراروان.
    • سهرابی‌فر، وحید و دیگران (1402). درآمدی بر مطالعات معنویت در علوم انسانی. تهران: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
    • شولتس فن تون، فریدمن (1400). تیم درونی و مفاهمه متناسب با موقعیت. ترجمۀ ویدا محمدی. تهران: ارجمند.
    • فرانکل، ویکتور (1400). روان‌درمانی و اگزیستانسیالیسم. ترجمۀ نورالدین رحمانیان. تهران: آشیان.
    • فروم، اریک (1399). بحران روان‌کاوی. ترجمۀ اکبر تبریزی. تهران: فیروزه.
    • قائدی، یحیی و پورآقا، مریم (1400). بنیادهای مشاورۀ فلسفی. تهران: فراروان.
    • کاپلستون، فردریک چارلز (1395). تاریخ فلسفه. ترجمۀ جلال‌الدین علم. تهران: علمی فرهنگی و سروش.
    • کنی، آنتونی (1401). تاریخ فلسفه غرب. ترجمۀ رضا یعقوبی. تهران: پارسه.
    • کوهن، الیوت و زینچ، سمیوئل (1400). مشاورۀ فلسفی. ترجمۀ مهدی فرجی پاک و فرزانه فخرائی. تهران: ارجمند.
    • لهاو، رن (1399الف). به درآمدن از غار افلاطون. ترجمۀ علی علوی‌نیا. تهران: فراروان.
    • لهاو، رن (1399ب). ژرف‌اندیشی فلسفی. ترجمۀ علی علوی‌نیا. تهران: فراروان.
    • مارینوف، لو (1399). پرسش‌های بزرگ (درمانی برای خردمندان). ترجمۀ ایمان همتی و سیده معصومه همتی. تهران: شب خیز.
    • مارینوف، لو (1401). افلاطون آری پروزاک نه. ترجمة علی علوی‌نیا. تهران: فراروان.
    • متحدین، یاسر و جهانگیر، مصطفی (1402). کوچینگ چیست. تهران: نگاه نوین.
    • می، رولو (1401). هنر مشاوره. ترجمۀ مهشید یاسایی. تهران: دانژه.
    • وایسکاف، دانیل و آدامز، فرد (1400). مقدمه‌ای بر فلسفۀ روان‌شناسی. ترجمۀ ابوتراب یغمائی. تهران: مؤسسۀ پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
    • هنسن، جیمز (1400). مسائل فلسفی در مشاوره و روان‌درمانی. ترجمۀ سیده معصومه موسوی و ایمان همتی. تهران: شب خیز.
    • یالوم، اروین (1400). روان‌درمانی اگزیستانسیال. ترجمۀ سپیده حبیب. تهران: نشر نی.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبیان، محمدحسن، توکلی، زینب.(1404) واکاوی مفاهیم کلیدی و چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی. فصلنامه معرفت فلسفی، 22(4)، 129-147 https://doi.org/10.22034/marefatfalsafi.2024.5000931

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدحسن یعقوبیان؛ زینب توکلی."واکاوی مفاهیم کلیدی و چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی". فصلنامه معرفت فلسفی، 22، 4، 1404، 129-147

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبیان، محمدحسن، توکلی، زینب.(1404) 'واکاوی مفاهیم کلیدی و چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی'، فصلنامه معرفت فلسفی، 22(4), pp. 129-147

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    یعقوبیان، محمدحسن، توکلی، زینب. واکاوی مفاهیم کلیدی و چالش‌های کاربردی مشاورۀ فلسفی. معرفت فلسفی، 22, 1404؛ 22(4): 129-147