بررسى مبانى انسانشناختى دیدگاههاى اریک فروم
تردیدى نیست که مبانى و زیرساختهاى علوم انسانى در زندگى نظرى و عملى انسان تأثیر به سزایى دارند، چرا که نوع نگاه محقق به انسان، مسائل زیادى را از قبیل موضوع، روش و کاربرد در علوم انسانى معین کرده و از سوى دیگر، رفتارها، اعتقادات و حتى احساسات افراد بر این اساس شکل گرفته و تقویت مىشود، از اینرو بررسى آنها ضرورى است. در این مقاله آن دسته از مبانى انسانشناختى علوم انسانى که دیدگاههاى روانکاوانه اریک فروم بر آنها استوار است در قالب عناوینى چون اومانیسم، ماهیت انسان، از خودبیگانگى، سرشت مشترک انسانها، انسان و دین و نیز انسان کامل، بررسى شده و با توجه به معارف اسلامى نقد مىشود.
Article data in English (انگلیسی)
سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 195ـ226
على مصباح*
محمدعلى محیطى اردکان**
چکیده
تردیدى نیست که مبانى و زیرساختهاى علوم انسانى در زندگى نظرى و عملى انسان تأثیر به سزایى دارند، چرا که نوع نگاه محقق به انسان، مسائل زیادى را از قبیل موضوع، روش و کاربرد در علوم انسانى معین کرده و از سوى دیگر، رفتارها، اعتقادات و حتى احساسات افراد بر این اساس شکل گرفته و تقویت مىشود، از اینرو بررسى آنها ضرورى است. در این مقاله آن دسته از مبانى انسانشناختى علوم انسانى که دیدگاههاى روانکاوانه اریک فروم بر آنها استوار است در قالب عناوینى چون اومانیسم، ماهیت انسان، از خودبیگانگى، سرشت مشترک انسانها، انسان و دین و نیز انسان کامل، بررسى شده و با توجه به معارف اسلامى نقد مىشود.
کلیدواژهها: انسانشناسى، اومانیسم، ماهیت، ازخودبیگانگى، سرشت مشترک، اریک فروم.
مقدّمه
انسان در طول تاریخ تفکر به مثابه موجودى که ابعاد ناشناخته و قابل تحقیق و بررسى دارد معرفى شده است. انسانشناسان در بررسىهاى خود تلاش مىکنند با مطرح کردن موضوعاتى، نظیر چیستى انسان، تفاوتهاى اساسى او با دیگر موجودات، نیازها و قابلیتهاى وى، رابطه او با دین و خدا، تکامل بشر و... گامهاى اساسى در مسیر شناخت انسان بردارند، هرچند در این راهِ طولانى لغزشگاههاى بزرگى چون تفکرات اومانیستى، بعضى از محققان را از پیمودن صحیح این مسیر بازداشته است. اریک فروم را مىتوان از جمله این افراد معرفى کرد. اندیشههاى انسانشناسانه وى که از چشماندازى روانشناسانه و با قلمى روان در کتابهاى وى منعکس شده است، هرچند چشم خواننده را به خود خیره مىکند، ولى نقاط ضعف آن دیدگاهها هیچگاه از نگاههاى دقیق و واقعبین مخفى نمىماند؛ چراکه وى در فرایند بررسىهاى خویش نتوانسته است انسان را تمام قامت معرفى نماید. در این مقاله تلاش مىشود پس از معرفى اجمالى فروم، مبانى اندیشههاى انسانشناسانه وى بررسى و با توجه به دیدگاههاى اسلام نقد شود.
معرفى اریک فروم
اریک فروم1 در 23 مارس 1900 در فرانکفورت آلمان در خانوادهاى یهودى به دنیاآمد. وى روانشناسى، جامعهشناسى و فلسفه را در دانشگاه فرانکفورت و هایدلبرگ آموخت. این روانکاو و فیلسوف اجتماعى آمریکایى آلمانىتبار پس از دریافت دکتراى خود در سال 1922م از دانشگاه هایدلبرگ، در مؤسسه روانکاوى برلین کار خود را به عنوان روانکاوى که شاگرد و پیرو زیگموند فروید است شروع کرد.2 فروم در سال 1930م به مکتب فرانکفورت راه یافت و در مؤسسه تحقیقات اجتماعى برلین در کنار اندیشمندانى، همچون ماکس هورکهایمر،3 تئودور اریک آدورنو4 و هربرت مارکوزه5قرار گرفت، هرچند پس از مدتى، از این مکتب فاصله گرفت و از منتقدان فروید شد. تلاش وى براى اجراى یافتههایش روى بیماران، از سال 1926م شروع شد. فروم در فاصله سالهاى 1930ـ1935م به همکارى با مجله تحقیقات اجتماعى (Fur Sozial Forschung Zeitschrift) که توسط مؤسسه تحقیقات اجتماعى فرانکفورت منتشر مىشد، پرداخت. وى در سالهاى 1934ـ1341م عضو هیئت علمى دانشگاه کلمبیا در شهر نیویورک بود و در سال 1941م به دانشکده کالج بنینگتون در ورمونت پیوست. فروم در سال 1951م به عنوان استاد روانکاوى در دانشگاه مکزیک برگزیده شد. اریک فروم در سالهاى 1957ـ1961م در دانشگاه ایالتى میشیگان نیز تدریس مىکرد و سرانجام در سال 1962م به عنوان استاد روانپزشکى به دانشگاه نیویورک بازگشت. این نکته نیز قابل توجه است که وى از اندیشههاى مارکسیستى نیز تأثیر پذیرفته و با تألیف کتاب برداشت مارکس از انسان معتقد شد که مارکس حقیقى را باید در قالب دوره اول حیات علمىاش شناخت. فروم در آثارش کوشید تا ارتباط متقابل روانشناسى و جامعه را شرح دهد و معتقد بود که با به کار بستن اصول روانکاوى به عنوان علاج مشکلات و بیمارىهاى فرهنگى بشر، راهى به سوى تحقّق جامعهاى معقول و متعادل از لحاظ روانى خواهد یافت.6 سرانجام وى در 18 مارس 1980م براثر حمله قلبى در سوئیس درگذشت. برخى از مهمترین کتابهاى وى به ترتیب تاریخ انتشار آنها به زبان اصلى عبارتاند از:
گریز از آزادى،7 ترجمه عزتاللّه فولادوند (1941م)؛
انسان براى خویشتن، پژوهشى در روانشناسى اخلاق،8 ترجمه اکبر تبریزى (1947م)؛
روانکاوى و دین،9 ترجمه آرسن نظریان (1950م)؛
جامعه سالم،10 ترجمه اکبر تبریزى (1955م)؛
سرشت راستین انسان (نام اصلى: برداشت مارکس از انسان)،11 ترجمه فیروز جاوید(1961م)؛
شما باید به خدایان مانید12 (1966م)؛
انقلاب امید: در ریشههاى عوامل غیراومانیستى و اومانیستى جامعه صنعتى،13 ترجمه مجیدروشنگر (1968م)؛
بحران روانکاوى،14 ترجمه اکبر تبریزى (1970م)؛
آناتومى ویرانسازى انسان،15 ترجمه احمد صبورى (1973م)؛
داشتن یا بودن؟،16 ترجمه اکبر تبریزى (1976م).17
بررسى مبانى انسانشناختى دیدگاههاى اریک فروم
شکى نیست که اندیشههاى هر متفکرى برخاسته از مبانى، پیشفرضها یا اصول موضوعهاى است که وى از قبل فراگرفته یا به طور فطرى در نهادش وجود داشته و یا فرض گرفته است. فروم نیز در ارائه آراى خویش از این قاعده مستثنا نیست. با توجه به آنچه از زندگىنامه مختصر فروم گذشت مىتوان خاستگاه بیشتر دیدگاههاى انسانشناختى وى را تفکرات اومانیستى و مارکسیستى دانست، هرچند اندیشههاى وى از منابع دیگرى نیز سرچشمه مىگیرد که در این بخش سعى مىشود با استناد به آثار فروم به بررسى آنها پرداخته شود.
الف. اومانیسم
این اصطلاح در فارسى به معناى «انسانمحورى»، «انسانمدارى» یا «اصالت انسان» است. این واژه در اصطلاح به معناى نگرش یا فلسفهاى است که با نهادن انسان در مرکز تأمّلات خود، اصالت را به رشد و شکوفایى مادى انسان مىدهد. بر این اساس همه چیز باید در راستاى برآورده شدن نیازهاى مادى انسان قرار گیرد؛ همان انسان غربى که خدا را پیش از رنسانس، برترین موجود مىدانست، پس از رنسانس خود را جایگزین خدا کرد و هیچ اراده و قدرتى را برتر از اراده و قدرت خود نپذیرفت و اگر هم در جایى آوازه خدا به گوش مىرسد، خدایى انسانى است که تمام قامت براى انسان خدمت مىکند و اگر روزى از این مهم سرباز زد، مؤاخذه مىشود. این رویکرد از مهمترین ویژگىهاى تفکر غربى در قرنهاى متأخّر است. البته باید توجه داشت که منظور از غرب در اینجا غرب جغرافیایى نیست؛ چراکه در مغرب زمین نیز کسانى هستند که خدامحورند، همچنانکه در مشرق زمین افرادى وجود دارند که دیدگاههاى اومانیستى را پذیرفته و ترویج مىکنند. بنابراین، منظور از غرب در اینجا افرادى است که آن سوى مرزهاى فرهنگى اسلامى اصیل مىاندیشند. اریک فروم را به روشنى مىتوان یکى از این افراد دانست. این رویکرد در اعماق جان وى ریشه دوانده و ثمرهاش در نگاشتههاى وى به روشنى دیده مىشود.
بر اساس دیدگاه فروم هر انسانى ـ خواه مقدس باشد یا جانى ـ تمامى انسانیت را درون خود دارد18 و بین آنها هیچ تفاوتى نیست. این دیدگاه یکى از مفاد پانزدهگانهاىاست که گروهى از اندیشمندان اومانیست در بیانیه اول خود در سال 1933م امضا کرده و بر اساس بند هفتم آن معتقد شدند که دین، دربردارنده فعالیتها، اهداف و تجربیاتى است که به لحاظ انسانى اهمیت دارد. هیچ انسانى از دین، بیگانه نیست؛ چراکه دین دربردارنده کار و کوشش، هنر، علم، فلسفه، عشق، دوستى، تفریح و سرگرمى و هرآن چیزى است که از زندگى رضایتمندانه و هوشمندانه انسانى حکایت مىکند. بر این اساس، تفاوتى میان انسان مقدس و مذهبى از یکسو و مادى و غیرمذهبى از سویى دیگر باقى نمىماند.19
فروم در کتاب انسان براى خویشتن مىگوید: «اصول اخلاقى اومانیستیک، دانش عملى هنر زیستن است که پایه آن بر دانش انسانى تئوریک استوار است.»20 به اعتقاد فروم وجدان اومانیستیک نه تنها نمایانگر توصیفى از خود حقیقى ما، بلکه دربردارنده جوهر تجربیات اخلاقى ما در زندگانى نیز هست.21 زنده بودن در دیدگاه وى «باروربودن، یعنى نیروهاى خود را در اختیار مقام بالاتر از خود قرار ندادن و فقط در راه مقاصد خود به کار بردن، به هستى خود مفهوم بخشیدن و بالأخره انسان بودن»22 است. بند دوازدهم بیانیه یادشده اومانیستها به همین مطلب اشاره دارد.
اریک فروم از نیاز به دانشى جدید و کاملاً متفاوت (دانش اومانیستى انسان) سخن مىگوید که بنیاد دانش عملى و هنر بازسازى اجتماعى است.23 به اعتقاد وى، «آینده مابه این وابسته است که بهترین مغزهاى متفکر با آگاهى از بحران کنونى تا چه حد خودشان را وقف علم اومانیستیک انسان کنند.»24
وى با تبیین چگونگى انسانمحور کردن جامعه صنعتى و ارائه چند راهحل در این زمینه مىگوید:
ما در کانون بحران انسان عصر حاضر قرار داریم. فرصت چندان زیادى براى ما باقى نمانده است؛ اگر الآن شروع نکنیم، فردا احتمالاً بسیار دیر خواهد بود. اما امید وجود دارد؛ زیرا یک امکان واقعى مبنى بر این وجود دارد که انسان مىتواند ابراز وجود کرده و جامعه صنعتى انسانگرایانه را بسازد.25
شواهد دیگرى نیز وجود دارد که فروم در آثارش به گرایشهاى اومانیستى خویش تصریح کرده است، ولى در این بخش به همین مقدار بسنده کرده و سعى مىشود ضمن بحثهاى بعدى به تأثیر این دیدگاه در آراى فروم اشاره گردد.
باید توجه داشت جامعهاى که تنها بر اساس تفکر بشرى شکل گرفته است از آن جهت که در آن تمام مصالح بشرى مورد توجه قرار نمىگیرد در مقام قانونگذارى، نظارت و اجراى قوانین دچار نقص است، در حالى که این مشکلات و موانع را در جوامعى که به طور کامل از دستورات الهى پیروى کنند نمىتوان مشاهده کرد و اگر نقصى مشاهده مىشود به سبب آن است که دستورات خداوند که بر اساس مصالح و مفاسد واقعى تنظیم شده است، به دلایل مختلفى به صورت کامل اجرا نمىشود. علاوه بر این، با توجه به اینکه خواستههاى انسانها متفاوت و گاه متناقضاند، عمل به خواستهها، مشکلات اجتماعى زیادى را به بار خواهد آورد و در مقام عمل باید برخى خواستههاى انسانى کنار گذاشته شود. نیز سرانجامِ انسان از دیدگاه یک اومانیست چیزى جز پوچى و نابودى کامل بعد از عمرى محدود نخواهد بود و چنین شخصى در این دنیا همواره به سبب این سرنوشت ناگوار، مضطرب است، در حالى که در تفکر اسلامى، بر اساس فرمایش حضرت على علیهالسلام انسان براى باقى ماندن (در سراى هستى) خلق شده است نه فانى شدن و از بین رفتن.26 مرگ، انتقال از این دنیا به دنیایى دیگر27 و آغاز زندگى جاوید است.28 علاوه بر این، هرچند اومانیستها در سردادن شعار رعایت کامل حقوق انسان ـ البته در معناى صرفا مادى آن ـ پیشگاماند، ولى با بررسى تاریخ تحولات در جوامع غربى به این نکته دست مىیابیم که هیچگاه در مقام عمل، این امر تحقق نیافته است؛ امرى که مانند دیگر اصول اومانیستى با برهان عقلى به اثبات نرسیده است.
ب. ماهیت انسان
در این بخش به این سؤال پاسخ داده مىشود که از دیدگاه فروم تا چه اندازه مىتوانیم متفاوت باشیم و هنوز هم انسان باقى بمانیم؟
فروم در جواب این سؤال، تعریفهاى متفاوتى از انسانیت را از دیدگاه برخى اندیشمندان ذکر مىکند که عبارتاند از:
ابزارساز بودن؛
درک کردن و به کار بردن اندیشه؛
بازیگر بودن؛
توانایى بر جواب منفى دادن؛
امیدوار بودن؛
فعالیت آگاه و آزاد داشتن.
بر این اساس هرکس ویژگىهاى فوق را داشته باشد انسان است. اما از نظر خود فروم، انسان مىتواند خوب باشد یا بد، همانگونه که مىتواند آوازى خوش داشته باشد یا صدایىگرفته، و هر انسانى ـ خواه مقدسباشد یاجانى ـتمامىانسانیترادرونخوددارد29و حتى سادیستترین و ویرانگرترین انسان هم به همان اندازه یک قدیس، انسان است.30
باید به این نکته توجه داشت که هرچند این ادعاى فروم در مورد انسان زیستى و فیزیکى درست است، ولى در مورد انسان متفکر، معنوى و ارزشمند صحت ندارد. روشن است که انسان و حیوان در برخى ویژگىها با هم مشترکاند، ولى آنچه موجب مىشود انسان غیر از حیوان باشد، ویژگى تفکر و تعقل انسان است؛ چیزى که حیوانات از آن بىبهرهاند. بنابراین، کسى را مىتوان انسان نامید که بیندیشد و علاوه بر آن بر اساس آنچه عقلش فرمان مىدهد عمل کند. همانگونه که در جاى خودش اثبات شده است، بر اساس تأمّلات عقلانى روشن مىشود که انسان موجودى ممکن و نیازمند است، از اینرو، باید واجبالوجودى باشد که او را خلق کرده و براى برآورده کردن نیازهاى مادى و معنوى انسان امکاناتى را در اختیارش گذارده و به او دستوراتى را براى رسیدن به سعادت بدهد. انسان نیز باید شکرگزار این نعمت باشد و یکى از مصادیق مهم شکرگزارى، پیروى از دستورات اوست. بنابراین، عقل انسان حکم مىکند که باید از دستورات خداوند پیروى کند. در این صورت است که انسان مىتواند سیر تکاملى خود را با کمک این وجه تمایز انسان از حیوان طى کند. با توجه به اینکه بیان شد وجه تمایز انسان و حیوان، تعقل و عمل به فرامین عقلى است، روشن مىشود که نمىتوان ویرانگرترین شخص را به اندازه یک قدیس انسان دانست؛ چراکه در این صورت بین او و برخى حیوانات تفاوتى نمىتوان یافت و حتى مىتوان ادعا کرد که چنین فردى پستتر از حیواناتى است که چنین ویژگى را ندارند. خداوند متعال مىفرماید:
و در حقیقت، بسیارى از جنّیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم، [چراکه] دلهایى دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمىشنوند. آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافلماندگانند. (اعراف: 179)31
البته اریک فروم آنچه ذکر شد را پاسخ صحیحى براى چیستى انسان نمىداند و با اذعان به دشوارى روشن کردن ماهیت انسان در عالم واقع،32 معتقد است که پاسخ به سؤال«انسان چیست؟» را باید در شرایط وجودى انسان جستوجو کرد؛ شرایطى که نه نتیجه یک اندیشه متافیزیکى، بلکه نتیجه آزمایش عوامل مردمشناختى، تاریخ، روانشناسى کودک و آسیبشناسى روانى فردى و اجتماعى است.33
حق آن است که انسان دو ساحتى است؛ یعنى غیر از بدن جسمانى که وجود آن بدیهى است، نفس غیرمادى نیز دارد که وجود داشتن و تجرّد آن، هم در فلسفه اسلامى از طریق براهینى، مانند هواء طلق، نداشتن ویژگىهاى مادیات، اثبات تجرّد برخى ویژگىهاى نفس و... ثابت مىشود34 و هم در آیات و روایات مىتوان شواهدى براى آن یافت، مانند: «سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید... .» (سجده: 9) و مانند «بگو: فرشته مرگى که بر شما گمارده شده، جانتان را مىستاند، آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانیده مىشوید.» (سجده: 11)
ماهیت حقیقى انسان را روح او تشکیل مىدهد؛ روحى که چون ذاتا مجرّد است، با مرگ بدن و قطع رابطه تدبیرىاش براى همیشه باقى مىماند. در قرآن کریم از روح به «خَلْقا آخَرَ» (مؤمنون: 14) تعبیر شده است.35 انسان روحى الهى دارد و به همین سبب است که در حدیثى نبوى مىخوانیم: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه.»36
ج. از خودبیگانگى
واژه «Alienation» در زبان فارسى به ازخودبیگانگى، بىخویشتنى، ناخویشتنى، با خودبیگانگى، درد بىخویشتنى، خودفراموشى، الینه شدن، جنزدگى، بیگانهزده شدن، گرفتار بیگانه شدن، دیگرى را به جاى خود پنداشتن، دیگرى را خود دانستن و خود دیگر پندارى، ترجمه شده است. ریشه این اصطلاح، کلمه لاتینى «alius» به معناى «دیگر» است. alienationدر اصل به معناى جنزدگى است و مىتوان گفت استفاده از این واژه براى اداى چنین مقصودى به این دلیل است که از حاکمیت موجودى نامرئى و مسلط حکایت مىکند که انسان به صورت ناخودآگاه تسلیم اوست و به اندیشه و رفتار انسان شکل و جهت مىدهد.
فروم واژه ازخودبیگانگى را نخستین بار در کتاب گریز از آزادى مطرح کرد و سپس در کتاب جامعه سالم به توضیح و تبیین بیشتر آن پرداخت.
به اعتقاد فروم انسان وقتى واقعا سقوط مىکند که از خویش بیگانه شده و در برابر قدرت، تسلیم شود و بر ضد خویش برگردد؛ اگرچه این امر در قالب خداپرستى صورت پذیرد.37 خودستیزى آنگاه رخ مىدهد که شخصى نیروهاى خارج از خود [قدرت برتر ]را پرستش کند. انسان هرچند به ربط دادن خود به چیزى خارج از خود اشتیاق فراوان دارد، ولى این امر سبب نمىشود که آن چیز واقعا در عالم ثبوت محقق باشد.38
فروم ازخودبیگانگى انسان معاصر را ناشى از روابط تولید سرمایهدارى مىداند و معتقد است تبدیل شخص به شىء،39 حاکمیت و روحیه سوداگرى، انتقال از جامعه قرون وسطى به جامعه صنعتى، پیدایش مالکیت خصوصى، روابط اجتماعى و نظام ارزشهاى سرمایهدارى، فرهنگى و بوروکراسى و عقلانیت،40 از جمله عوامل ازخودبیگانگى است؛ زیرا انسان به واسطه این عوامل از «من شخصى» خود دور مىشود. این ویژگىها تأثیرپذیرى فروم را از اصطلاحات و اعتقادات مارکس به روشنى نشان مىدهد.
هرچند اریک فروم به درستى به این نکته اشاره کرده است که ممکن است انسان به دلایلى از خویشتن بیگانه و دور شود، ولى چون تفکرات اومانیستى دارد، انسان را مرکز عالم وجود دانسته و تسلیم در برابر غیراراده خود را نوعى ازخودبیگانگى مىداند. جاى این سؤال باقى است که آیا تسلیم بىچون و چراى خود بودن نوعى قید و بند درونى نیست؟ اگر فروم از بتپرستى ـ چه در قالب قدیم یا جدید آن ـ سخن به میان مىآورد و از آن نکوهش مىکند مرادش از بت چیست؟ آیا غیر از این است که انسان مطیع کامل چیزى باشد که لیاقت اطاعت را ندارد؟ در این صورت، آیا در هیچ شرایطى خود انسان نمىتواند نقش یک بت را بازى کند؟ علاوه بر این، چگونه اطاعت از شریفترین موجود ـ خداى ادیان توحیدى با ویژگىهایى که براى آنها بیان شده است ـ مىتواند بتپرستى باشد، ولى عمل کردن بر اساس خواستههاى انسانى ـ با ویژگىهاى خاص و توانایىهاى محدودى که در عالم واقع براى انسان وجود دارد ـ رهایى از قید و بند اطاعت باشد؟
اهمیت آزادى از اسارت نفس آنقدر در اسلام مهم است که قرآن کریم یکى از اهداف بعثت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله را رهایى انسانها از هواهاى نفسانى مىداند: «وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ» (اعراف: 157). نیز قرآن کریم کسى را که از بت درونى خویش پیروى کند مذمت کرده؛ چراکه چنین شخصى از خود حقیقىاش دور شده و در دام و اسارت نفس خویش قرار گرفته است: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ» (جاثیه: 23).
از خودبیگانگى بشر آنگاه رخت برمىبندد که انسان از دام ایسمهاى کاذب، از جمله اومانیسم، مارکسیسم و... رها شود و به سوى پروردگار خویش بازگردد؛ چراکه انسان روحى الهى دارد. خداوند متعال مىفرماید: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی» (حجر: 29). بر این اساس، از دیدگاه اسلامى، پناهنده شدن به من شخصى اومانیستى که اریک فروم از آن دم مىزند، عین از خودبیگانگى است؛ زیرا خود حقیقى انسان ماهیت الهى دارد: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا اِءلَیْهِ رَاجِعونَ» (بقره: 156) و اگر کسى از این واقعیت دور شود از خود حقیقىاش دور شده است.41
د. سرشت مشترک انسانها
یکى از بحثهاى مهمى که پیشروى دانشمندان علوم انسانى قرار دارد این است که آیا انسانها ویژگىهاى مشترکى دارند یا خیر و اصولاً چه چیزى باعث مىشود که انسان، انسان باشد و با تجاوز از چه حدودى، از انسانیت خارج شده و دیگر، تعریف انسان بر او صدق نمىکند؟ برخى همچون ریچارد رورتى42 معتقدند که طبیعت کلى انسانى وجودندارد و گذر تاریخ، شیوههاى مختلف زندگى را رقم مىزند. وى مىگوید:
ما خیلى کمتر از اجدادمان به طور جدى به داشتن نظریه در باب طبیعت بشر مایلیم. خیلى کمتر مایلیم وجودشناسى یا تاریخ یا شناخت عادات و رسوم را راهنماى حیات بپنداریم. ما تمایل کمترى براى طرح پرسش وجودشناسانه «ما چیستیم» داریم؛ چون شاهدیم که درس اصلى تاریخ و انسانشناسى انعطافپذیرى فوقالعاده ماست.43
امّا فروم با نقل کردن چند تعریف براى انسان، اینگونه نتیجه مىگیرد که فلاسفه در وجود چیزى که به سبب آن، انسان انسان است، همرأى بودهاند. در نتیجه، وى به نوعى قول به سرشت مشترک را براى انسانها قبول کرده است. فروم معتقد است به دلایل مختلفى در قول به سرشت مشترک، تردید شده است که سه مورد از آنها عبارتاند از:
1. تفاوت بسیار زیاد انسان عصر ما با انسان روزگاران پیشین بر اساس شواهد تاریخى، به گونهاى که بر اثر تنوع رسوم، ارزشها، احساسات و اندیشهها بسیارى از انسانشناسان به این نتیجه رسیدهاند که انسان همانند کاغذى سفید به دنیا مىآید و هر فرهنگى متن خود را بر آن مىنگارد.
2. سوءاستفاده شدن از اعتقاد به سرشت مشترک انسان در طول تاریخ، مثل دفاع از بردهدارى، مالاندوزى، خودبینى، طمع، قتل، فریب، دروغ و... به بهانه اینکه جزء سرشت انسانىاند.
3. نفوذ اندیشه تکامل.44
اریک فروم یکى از معتقدان به وجود سرشت مشترک میان انسانهاست و تلاش مىکند حتى در دیدگاه تطور هم راهى براى پذیرش سرشت مشترک باز کند. وى بر اساس وجود همین طبیعت مشترک، تقابل منافع فردى و اجتماعى را انکار کرده و منافع فردى را در راستاى منافع جمعى مىبیند و اصولاً به سبب قبول طبع آدمى است که وى عشق به خود را همان عشق به دیگران مىداند.45
به اعتقاد وى: «سرشت انسان را نمىتوان بر حسب ویژگى خاصى مانند عشق، نفرت، خرد، خیر یا شر تعریف کرد، بلکه تنها بر حسب تضادهاى بنیادینى تعریف مىشود که هستى انسان را مشخص مىکند و در دوپارگى زیستشناختى بین غریزهاى از دست رفته و خودآگاهى ریشه دارند.» به گفته وى: «آنچه در همه انسانها مشترک است، سائقههاى عضوى آنان و نیازهاى وجودشان است.»46 از اینرو، از دیدگاه وى آنچهطبیعت آدمى را تشکیل مىدهد مجموعهاى از نیازهاى بیولوژیک و روانى است که در چارچوب تفسیر ماتریالیستى و خودبنیادانه هستى معنا مىشود.
خاطرنشان مىشود که اریک فروم نیازهاى وجودى همانند نیاز به ریشهداشتگى (یکى شدن با طبیعت)، خلّاقیت (ساخت ابزار)، سرسپردگى به چارچوب اعتقادى و وابستگى به انسانهاى دیگر را نیازهاى مشترک و معرف طبیعت مشترک انسانها مىداند. وى زیباترین یا زشتترین تمایلات انسان را جزء لاینفک و تغییرناپذیر وجود انسان نمىداند، بلکه معتقد است آنها از فرایند اجتماع که آفریننده انسان است، ناشى مىشوند.47
فروم براى اثبات سرشت مشترک انسانها به ادلّهاى نیز تمسک کرده است:
استدلال اصلى براى فرض وجود سرشت انسان این است که مىتوان گوهر انسان اندیشهورز را بر حسب شکلشناسى، تشریح، فیزیولوژى و پىشناسى تعریف کرد.48 تجربه انسانى نخستین، حاکى از فهم مشترک و دلیلى روشن بر هستهمشترک انسانى است: هنگامى که هنر بدوى، نقاشىهاى سى هزار سال پیش در غارها یا هنر فرهنگهاى کاملاً متفاوت، مانند آفریقا، یونان یا قرون وسطى را مىبینیم، با وجود این واقعیت که این فرهنگها اساسا متفاوت با فرهنگ ما بوده است درک آن را بدیهى مىدانیم. در خواب، نمادها و افسانههایى را مىبینیم که شبیه چیزهایى است که انسانهاى هزاران سال پیش در بیدارى تصورش مىکردند. صرفنظر از تفاوتهاى عظیمى که در ادراک آگاهانه وجود دارد آیا اینها زبان مشترکى براى همه انسانیت نیست؟49
وى در جایى دیگر مىگوید:
اگر این واقعیت که ما سرشت انسانى واحدى داریم، وجود نداشت چگونه مىتوانستیم هنر، اسطورهها، نمایش و پیکرتراشى فرهنگهاى کاملاً متفاوت [از جامعه خود ]را درک کنیم؟50
وجود مفاهیم کلى، مانند انسانیت و انسانباورى حاکى از وجود سرشت واحد براى نوع بشر و مبتنى بر آن است و اگر این سرشت مشترک وجود نمىداشت، این مفاهیم نیز نمىبود.51
ما نیز در اصل وجود طبیعت مشترک با فروم موافقیم و اگر بخواهیم با استفاده از بحثهاى برون دینى مؤیدهایى براى این نظریه بیاوریم، مىتوانیم به وجود اندیشههاى مشترک بین اندیشمندان مختلف با وجود اختلاف آرا، حقیقتجویى و کنجکاوى انسان، زیبایىطلبى، مفید بودن بحث و اقناع خصم، میل انسان به جاودانگى، وجود آرمانشهرهاى مختلف در مکاتب گوناکون، تلاش گروههاى مختلف سیاسى، فرهنگى و... براى پیشبرد اهداف خویش با استفاده از مفاهیم همهفهم همچون عدالت، آزادى، سعادت و... اشاره کنیم. البته با نگاه دروندینى مىتوان به برخى از شناختها (فطرت ادراکى)52 و خواستهاى مشترک (فطرت احساسى)53 بین افراد اشاره کرد که در آیات و روایات متعددى آمده است. براى نمونه، مىتوان به درک لزوم احسان در برابراحسان،54 تمایل تمام انسانها به همسر و فرزند و اموال،55 قدرت تشخیص خوب و بد،56 گرایش به خیر و فضیلت،57 درک وجود خدا58 و حتى یکتا دانستن او59 و... اشاره کرد.
ه . انسان و دین
رابطه انسان با خدا از دیرباز مورد توجه بشر بوده و بخشى از تحقیقات دانشمندان به این امر اختصاصیافته است. در این بخش، اندیشههاى اریک فروم در اینزمینهگزارشمىشود.
دین در نوشتههاى فروم معناى گستردهاى دارد. مراد وى از واژه دین هر سیستم فکرى یا عملى است که بین یک گروه مشترک بوده و الگوى جهتگیرى و مرجع اعتقاد و ایمان افراد آن گروه باشد. بنابراین، هیچ فرهنگى در گذشته نبوده و هیچ فرهنگى در آینده نخواهد بود که واژه دین را نتوان در مورد آن به کار برد.60 به اعتقاد وى ریشههاى عمیق نیاز به یک نظام مشترک جهتگیرى و یک مرجع اعتقاد و ایمان را مىتوان در شرایط زیستن انسان یافت.61
اریک فروم ادیان را به صورت کلى به ادیان خودکامه و ادیان نوعخواهانه تقسیم مىکند. وى تعریف واژه دین در فرهنگ آکسفورد را که به صورت کلى و بدون پیشداورى تعریف مىکند، بیشتر تعریف دقیقى از دین خودکامه مىداند. براساس فرهنگ آکسفورد، دین عبارت است از: «شناسایى یک قدرت نامرئى برتر که بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجبالاطاعة و لازمالاحترام است.»62
آنچه به نظر فروم موجب مىشود که دینى خودکامه باشد، این است که اولاً، انسان به وسیله قدرتى خارجى و برتر اداره شود و ثانیا، این قدرت، واجبالاطاعه بوده و احترامش لازم باشد. معناى این حرف، حق داشتن قدرت برتر بر وادار کردن انسان به پرستش خود است و همین امر، عنصر اصلى تجربه دینى خودکامه است.63
به اعتقاد فروم در ادیان خودکامه، زندگى فرد بىاهمیت تلقّى مىشود و ارزش انسان در انکار ارزش و توانایى خود اوست. آرمانهاى انتزاعى اینگونه ادیان به سختى با زندگى حقیقى مردم پیوند دارد و آرمانهایى چون زندگى پس از مرگ یا آینده نوع بشر و یا سعادت، افراد معاصر را قربانى مىکند و موجب مىشود نخبههاى دینى یا دنیوى به نام آن بر زندگى همنوعان خود تسلط یابند. فروم الهیات کالون را نمونهاى از طرز فکر خودکامه دینى معرفى مىکند.64
به اعتقاد فروم ادیان نوعخواهانه بر محور انسان و توانایىهاى وى بنا شده و در واقع، نقطه مقابل ادیان خودکامه است. این نوع ادیان بر به کارگیرى نیروى منطق انسانى براى شناخت خویشتن، ارتباط با هم نوعان، توسعه بخشیدن به نیروى عشقورزى به دیگران و خود، تجربه کردن همبستگى با همه موجودات و... تأکید مىکنند. در اینگونه ایمان، انسان در مسیر رسیدن به حداکثر قدرت گام برمىدارد و آنچه فضیلت به شمار مىرود، تحقق نفس است نه اطاعت و فرمانبردارى از مقامى برتر. علاوه بر این، آنچه شخص بر اساس تجارب فکرى و عاطفى به آن اعتقاد پیدا مىکند همان ایمان واقعى است و هیچگاه نمىتوان ایمان را پذیرش القائاتى از سوى مقامى برتر دانست. پرواضح است که شخص در ادیان نوعخواهانه احساس سعادت، خوشبختى و شادمانى دارد، نه احساس گناه و اندوه و ترس از قدرت برتر و عقوبت نافرمانى وى.65
اریک فروم، بودیسم اولیه،66 تاتوئیسم، تعلیمات اشعیا، مسیح، سقراط، اسپینوزا67 و برخى از روندهاى مذهبى ادیان یهود و مسیح (به ویژه عرفان و صوفیگرى) و مذهب منطق انقلاب فرانسه را نمونههایى از دین نوعخواهانه معرفى کرده و شالوده آنها را تلاش براى رسیدن به محبت، عشق، حقیقت و عدالت مىداند. بنابراین، اینگونه نیست که تنها ادیان توحیدى ادیان نوعخواهانه شمرده شوند.
البته باید توجه داشت که «در ادیان توحیدى نوعخواهانه، خدا سمبل نیروهاى خود انسان است که بشر مىکوشد در زندگى خود به آنها تحقق بخشد، نه سمبل قدرت و نیرویى برتر از انسان.»68
به اعتقاد فروم حتى یک دین مىتواند، هم خودکامه باشد و هم انساندوست. وى براى اثبات این ادعا به داستان آفرینش انسان و نافرمانى وى که در سِفر پیدایش عهد عتیق ذکر شده است، اشاره مىکند و مىگوید:
قسمت اول عهد عتیق، روح یک دین خودکامه را دارد. تصویر خدا، تصویر فرمانرواى مطلق قبایل دوره پدرسالارى است؛ تصویر کسى که انسان را به دلخواه خود خلق کرده و هر وقت اراده کند مىتواند او را از بین ببرد.69
وى سپس به داستان طوفان نوح و پشیمان شدن خدا از خلقت انسان که در عهد عتیق آمده اشاره کرده و به این دلیل که خدا حق دارد مخلوقات خود را هلاک کند یا نجات دهد، آن را خودکامگى مىداند. فروم داستان حضرت ابراهیم علیهالسلام را که در عهد عتیق آمده است، بیانگر رابطه جدیدى بین انسان و خدا مىداند که خدا در آن، دیگر حاکم مطلق نیست و به رعایت اصلى مقیّد شده است که نمىتواند آن را نقض کند؛ چراکه خداوند عهد کرده است که دیگر هرگز زندگى را از روى زمین محو نکند و در واقع، اصل احترام به زندگى را پذیرفته است و در صورت تخطى، انسان مىتواند به او اعتراض کند و خدا نیز ناگزیر تسلیم مىشود. همانگونه که به روایت عهد عتیق بعد از آنکه خداوند تصمیم مىگیرد دو شهر سودوم و عموره را به سبب شرارتها و تبهکارىهایشان نابود کند، ابراهیم علیهالسلام او را عتاب کرده و مىگوید: «حاشا از تو که مثل این کار بکنى که عادلان را با شریران هلاک سازى و عادل و شریر مساوى باشند. حاشا از تو. آیا داور تمام جهان انصاف نخواهد کرد؟»70
فروم با ذکر چند داستان تلاش مىکند بر حاکمیت منطق انسان که حتى نیروهاى ماوراى طبیعى نیز نمىتوانند در کار آن مداخله کنند، تأکید و آن را تأیید کند. وى آمادگى ابراهیم علیهالسلام در قربانى کردن اسحاق71 و یا تحسین و تمجید کالون از اقتدارات خدا را نمونههاى دیگرى از خودکامگى ادیانى مىداند که چنین آموزههایى دارند؛ چراکه روح آنها متضمن تسلیم در برابر قدرت و فقدان عشق و احترام به انسانهاست و اساسا چنین آموزههایى استعدادهاى انسان را تضعیف کرده و به اضطراب، اندوه و فقدان نیروى خلّاقیت منجر مىشود. وى در مقابل، با استناد به این کلام مسیح که «بهشت خدا در خود شماست»، مسیحیت اصیل و ابتدایى را دینى بشردوستانه معرفى مىکند؛ دینى که در آن، همانند ادیان نوعخواهانه دیگر، وجدان، صداى باطنىشده مراجع اقتدار نیست، بلکه صداى خود انسان و پاسدار استقلال و انسجام اخلاقى اوست که هنگامى که شخص در معرض سقوط و لغزش قرار مىگیرد او را به خود بازمىخواند. گناه اساسا بر ضد خدا نیست، بلکه بر ضد خود انسان است و واکنش در برابر آگاهى از گناه، بیزارى از خویشتن نیست، بلکه انگیزهاى قوى براى اصلاح و بهبود است.72
اریک فروم نقش مسئله گناه را در روانکاوى، کمتر از نقش آن در دین نمىداند و براى نمونه به بیمارى اشاره مىکند که به سبب بىمهرى به والدین احساس گناه مىکند، بر فکر خود فشار آورده و از طریق حس حقارت و تباهى و غالبا به وسیله یک میل خودآگاه یا ناخودآگاه به مجازات شدن واکنش نشان مىدهد. وى مىگوید: «معمولاً تشخیص اینکه یک چنین واکنش پردامنه از یک جهتگیرى خودکامه نشئت مىگیرد، مشکل نیست.»73 فروم راه درمان این بیمار را خودآگاهى وى از نداى وجدانش و پیروى از آن مىداند. وى توصیه مىکند که روانکاو نیز در مسیر راهنمایى این بیمار نباید همچون یک مرجع اقتدار عمل کند.74
فروم براى پاسخ دادن به این سؤال که آیا روانکاوى تهدیدى براى دین به شمار مىآید یا خیر، چهار جنبه ویژه دین را بررسى مىکند:
1. جنبه عملى: یعنى احساس و ایمان دینى که در تعالیم ادیان مختلف شرق و غرب، اصلى مشترک است و علاقه به روح انسان و گشایش نیروى عشق و خرد در کانون آن قرار دارد. «روانکاوى نه تنها خطرى براى این هدف نیست، بلکه به آن کمک مىکند.»75 از نظر فروم آنچه مىتواند این جنبه را با خطر روبهرو کند این است که انسان از جستوجوى اهداف متعالى زندگى خود دست کشیده و به صورت ابزارى در خدمت ماشینهاى دستساخته خویش درآید.
2. جنبه علمى جادویى: فروم درباره این جنبه از دین، اینگونه توضیح مىدهد که انسان براى مقابله با طبیعت، فرضیههایى راجع به آن وضع مىکرد، به صورتى که جزئى از مذهب وى درمىآمد و براى پاسخگویى به آن دسته از نیازهاى عملى که خود قادر نبود آنها را به گونهاى شایسته برطرف کند به خدایان روى مىآورد، از اینرو، هرچه طبیعت بیشتر شناخته مىشد احتیاج کمترى به دین به عنوان یک توجیه علمى و وسیلهاى جادویى براى تسلط بر طبیعت، احساس مىشد. فروم در این بخش به تعارض علم و دین اشاره کرده و مىگوید:
به نظر من، حتى اگر کسى اظهار مىداشت که نظریه ادیان یهود و مسیح درباره منشأ عالم به اندازه هر نظر علمى دیگرى، منطقى و قابل دفاع است باز بحث بر سر جنبه علمى دین بود نه جنبه مذهبى آن!76
3. جنبه آیینى و شعائرى: روانکاوان به این جنبه توجه خاصى دارند. فروم مىگوید:
ما نه تنها به یک الگوى جهتگیرى نیازمندیم که به حیات ما معنا و مفهوم بدهد و بتوانیم با همنوعان خویش در آن سهیم باشیم، بلکه به ابزار و بیان سرسپردگى خود به ارزشهاى متعالى به وسیله اعمالى که دیگران نیز در آن شرکت دارند احتیاج داریم. آیینها و شعائر به معناى وسیع کلمه، عملى است جمعى و مبین تلاشهاى مشترکى که ریشه آن در ارزشهاى مشترک قرار دارد.77
وى ادعا مىکند که اگر مىشد شعائر را به آسانى ابداع نمود مىتوانستیم شعائر نوعخواهانه تازهاى خلق کنیم.78
4. جنبه معناشناختى: مراد از آن، جنبه سمبلیک دین است که تجربههاى درونى اندیشه و احساس را به گونهاى بیان مىکند که گویى تجارب حسى هستند. وى در بخشى از سخنان خود مىگوید:
مسئله دین، مسئله خدا نیست، بلکه مسئله انسان است. ... بدبختانه بحثهاى دینى از عصر روشنگرى به بعد بیشتر بر محور اثبات یا رد اعتقاد به خدا دور زده است تا اثبات یا نفى طرز فکرهاى خاص انسانى. مسئله حیاتى مذهبىها در این سؤال جلوهگر شده است که آیا به خدا اعتقاد دارى؟ انکار خدا عقیده کسانى بوده است که بر ضد کلیسا به مبارزه برخاستهاند. به آسانى مىتوان مشاهده کرد بسیارى از آنهایى که ادعاى اعتقاد به خدا را دارند از نظر اصول انسانى، بتپرست و یا افراد بدون ایمانى هستند، در حالى که برخى از باحرارتترین خدانشناسان که زندگى خود را وقف رفاه بشریت کرده و برادرى و عشق را پیشه خود قرار دادهاند، ایمان و طرز فکر دینى عمیقى از خود ظاهر ساختهاند. تمرکز بحثهاى دینى روى قبول یا نفى سمبل خدا سد راه تلقّى دین به عنوان یک مسئله انسانى مىشود و از رشد آن طرز فکرى که بتوان گرایش نوعخواهانه دینىاش نامید، جلوگیرى مىکند.79
به صورت خلاصه80 مىتوان گفت که اریک فروم در کتاب روانکاوى و دین تلاش مىکند نادرستى این عقیده را که اگر ما اصول دینى را نپذیریم نمىتوانیم به روح انسان علاقهمند باشیم آشکار کند و مىگوید: روانکاو به این نکته پى مىبرد که «مسئله اساسى، بازگشت انسان به دین و اعتقاد به خدا نیست، بلکه این نکته است که آیا در زندگى انسان، عشق و محبت جایى دارد یا نه؟.»81
فروم مىگوید:
اعتقاد دارم که نه زندگى و نه تاریخ یک معناى غایى ندارد که بتواند به زندگانى فرد معنا دهد یا دلیل موجهى براى رنج او باشد. با توجه به اینکه تضاد و ناتوانى، وجود انسانها را دربرگرفته است، بدیهى است که به دنبال مطلقى باشد که توهم یقین را برایش آورده و او را از تعارض، شک و یافتن پاسخ رها کند. با این همه، هیچ خدایى ـ خواه لاهوتى، فلسفى یا تاریخى ـ توان آن ندارد که رهایى و آرامش را فراهم آورد... انسان نمىتواند غایتى رهایىبخش یا پاسخى مطلق بیابد.82
فروم ـ به گفته خودش ـ بر پایه مفاهیم خداپرستانه نمىاندیشد و به اعتقاد وى مفهوم خدا فقط مفهوم تاریخى مشروطى است که انسان در آن (قالب)، تجربهاى را که از قواى عالىتر خویشتن دارد و آرزوى خود را براى (رسیدن به) حقیقت و وحدت در یک دوره تاریخى مفروض بیان کرده است.83 وى جوهر دین را زندگى اجتماعى در همه جنبههاى کار، فراغت و روابط شخصى معرفى کرده و نیازى به دین جداگانهاى نمىبیند و با این همه، تمایل به دیندارى بىخدا و بدون مؤسسات مذهبى را حمله به مذاهب موجود نمىداند!84
هرچند فروم از اسلام نامى به میان نمىآورد، ولى داستانهایى را از تورات و انجیل نقل کرده و در آنها به زعم خود، نمونههایى از قدرت غیرمنطقى را شاهد مىآورد که نظیر آنها در قرآن نیز موجود است.85
نقد دیدگاه فروم درباره دین
به نظر مىرسد که اولاً، وجود قدرتى برتر از انسان و لازم بودن اطاعت از وى از یکسو، و عکس آن از سوى دیگر، هیچگاه نمىتواند ملاکى درست براى تشخیص ادیان نوعدوست و خودکامه به شمار آید. تصورى که فروم از ادیان دارد تصورى نادرست و غیرمعقول است. وى به عنوان محقق، پیش از آنکه به داورى درباره ادیان بپردازد، مىبایست در مبادى و پیشفرضهاى نظریههایش دقت و تحقیق بیشتر مىکرد. تنها در این صورت مىتوانست قضاوتى عادلانه و واقعبینانه داشته باشد. خودکامگى وقتى محقق مىشود که قدرتى مساوى یا برتر بخواهد به ناحق و زور و بدون آنکه استحقاقش را داشته باشد، با هدف برآورده شدن نفع شخصى خویش، کسى را به کارى امر کرده یا از کارى باز دارد و نهایتا او را بدون دلیل، پاداش داده یا عقاب کند. براى کسى که اندک آشنایى با ادیانى چون اسلام داشته باشد، واضح است که به هیچ وجه خداى این ادیان، خودکامه نبوده و همواره نهایت لطف و رحمت را بر بندگانش نازل مىکند و در واقع، رابطه خدا وانسان، رابطه محبانه و عاشقانه است. «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ» (بقره: 222)، «وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ» (بقره: 160) و... بر این ادعا دلالت مىکند.
ثانیا، هیچگاه در پذیرش یک دین، اجبار و الزامى در کار نیست. این مطلب به روشنى از متون اصیل دینى، مانند قرآن کریم و روایات به دست مىآید؛ مانند «لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ» (بقره: 256)، «فَذَکِّرْ إِن نَفَعَتِ الذِّکْرَى» (اعلى: 9)86 و... چراکه انسان مىتواند با استفاده از قدرت تفکر خویش و با تحقیق، به دین یا آیینى گرایش پیدا کند که جامعتر بوده و تمام نیازهاى وجودى او را برآورده کند. آزادى تفکر در اسلام به رسمیت شناخته مىشود: «وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُوْلَئِکَ هُمْ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ» (زمر: 17ـ18) ولى بعد از پذیرش آن باید به تمام تعالیم و دستورات عمل شود.
ثالثا، صحیح است که عشق و محبت در زندگى انسان نقش مهمى دارد، ولى نه عشق دنیایى که فروم مىگوید، بلکه عشق به معشوق واقعى و کاملى که تمام هستى، واله اویند. هرچند فروم مىکوشد راه غلبه بر اضطراب و تنهایى را عشق بارور معرفى کند،87 ولىبه نظر مىرسد آنچه در این زمینه بیان مىکند حاکى از عشق و محبتى دنیایى و محدود و در نتیجه، ناقص است، در حالى که عشق واقعى آن است که هیچگاه رو به زوال نبوده و نامحدود باشد؛ همان چیزى که در ادیان توحیدى، «عشق الهى» نامیده مىشود.
علاوه بر آنچه گفته شد شاید مهمترین نقدى که در این زمینه بتوان به فروم داشت اصل ماهیت دین و راز نیاز به دین است. وى از یکسو، باید محدودیت توانایىهاى انسان را به رسمیت بشناسد و از سوى دیگر، دین را حقیقتى الهى (و نه ساخته فکر و تحلیل بشر) بداند تا بتواند از این سراب، نجات یابد.
و. انسان کامل
مفهوم انسان کامل از دیرباز در عقاید هندوان، ایرانیان، یونانیان و... وجود داشته است، بلکه مىتوان ادعا کرد که این مفهوم، دیرینهاى به اندازه تاریخ بشریت دارد. از دیدگاه فروم انسان کامل کسى است که ویژگىهاى زیر را داشته باشد:
1. بتواند به بهترین وجه نیازهاى اساسى خود را شناخته و به صورت صحیح آنها را برآورده کند؛ یعنى:
الف) مهمتر از اینکه مىداند براى بقاى او چه چیزهایى لازم است، بفهمد زندگى بشرى براى چیست و چه معنایى مىتواند داشته باشد.88 همچنین در مسیر فهم معناىزندگى حرکت کرده و تنها در پى اهداف مادى زندگى و در جهت بقاى پیکر مادى خود نباشد.
ب) ضمن آنکه آزادى و استقلال فردى خود را حفظ مىکند بتواند با دیگران نیز ارتباط داشته باشد؛ نه تسلیم چیزى شود و نه بر چیزى سلطه پیدا کند. به اعتقاد فروم این «وابستگى بارور» جز با عشق میسر نیست.
ج) بتواند به میل به کمال پاسخ مثبت داده و فعالانه و خلّاقانه در این مسیر گام بردارد.
د) درک کند که ریشه و اصل او عشق به انسانیت و برادرى است و سعى کند دنیایى بر این مبنا بسازد.
ه.) بتواند «من بودن» و هویت خود را به عنوان موجودى فعال و غیروابسته به گروه یا قبیلهاى دریابد.
2. رهایى از بندهاى درونى و بیرونى: فروم بر این نکته تأکید دارد که انسان نباید برده قدرتهاى درونى یا بیرونى، مانند انتظارات دیگران، ماشینهاى صنعتى، شهوت، قدرت، مقام، تکنولوژى و... باشد. انسان ابزارى در خدمت ساختههاى خودش نیست، بلکه مرکز عالم وجود است،89 از اینرو، اگر در رابطه خود با جهان، حالت فعالانه خودرا از دست داده و دچار انفعال شود و در برابر بتهاى درون و بیرون زانو بزند، به انسانى مضطرب و تنها تبدیل مىشود و از خویشتن خود بیگانه و دور مىشود.90 توصیه فروماین است که انسان تفکر و منطق را جایگزین منطق بىروح ماشین کند.
3. رسیدن به آزادى مثبت از طریق به فعلیت رساندن نفس:91 نه تنها بینش عقلى صرف، بلکه استعدادهاى هیجانى نیز باید به فعلیت برسند.
فروم معتقد است که «آزادى مثبت عبارت است از فعالیت خودانگیخته92 مجموعتمامیت یافته شخصیت آدمى.»93 وى کسى را خودانگیخته مىداند که افکار و احساسات و افعالش بیان نفس اوست، نه نمایانگر یک ماشین خودکار. نفس چنین شخصى از حالت قوه به فعلیت درآمده است.
فروم از میان عشق و کار، عشق را بزرگترین عنصر تشکیلدهنده خودانگیختگى مىداند. با عشق، انسان مىتواند با حفظ فردیت خویش، با دیگران یکى شود، و با کار، شکاف میان عقل و طبیعت از میان مىرود. انسان خودانگیخته «پى مىبرد که زندگى فقط یک معنا دارد و آن، خود زندگى کردن است.»94
فروم در مقام تجزیه و تحلیل معناى آزادى مىگوید:
هیچ قدرتى بالاتر از خود یکتا و منفرد نیست و آدمى مرکز و هدف زندگى خویشتن است؛ رشد و تحقق فردیت انسان هدفى است که هرگز نمىتواند تابع هدفهایى باشد که داراى ارزش بیشتر قلمداد مىشوند.95
وى آرمان اصیل را هر هدفى مىداند که به خوشبختى ایشان کمک کند و معتقد است آرمان اصیل به معناى «اثبات و تصدیق واضح خویشتن است نه نیرویى برتر از فرد که پنهان و در حجاب است.»96 لازم به ذکر است که هرچند فروم بین قدرت معقول ونامعقول فرق گذاشته و قدرت برترى که معقول باشد را پذیرفته است،97 ولى اینپذیرش هم در راستاى تحقق رشد مصالح مادى فردى است. فروم معتقد است که عوامل اجتماعى، مانند آزادى اقتصادى، فکرى، اخلاقى، برادرى و برابرى نیز براى رسیدن به خودانگیختگى لازم است و هیچ مانعى، از جمله آداب و رسوم اجتماعى، تلقینات و تحمیلات فرهنگى،98 بىتوجهى به مسئله مرگ99 که مانع همبستگى انسانهاست، ووسایل ارتباط جمعى،100 نباید سدّ راه شخص براى رسیدن به آزادى حقیقى قرارگیرد.
توجه به چند نکته در این بخش ضرورى است:
1. به نظر مىرسد اریک فروم در بحثهاى خود، از کلمات دوپهلو استفاده مىکند که به سبب اشتراک لفظى آن واژهها موجب اشتباه و مغالطه مىشود. علاوه بر این وى هیچگاه درصدد تعریف و تبیین آنها به صورت واضح و روشن برنیامده است. کلماتى، چون آزادى، عشق، کمال، سعادت و... از این قبیلاند.
2. هیچگاه نمىتوان به بهانه آزادى، دست از هرگونه تسلیم و اطاعت از قوانین برداشت؛ چراکه اگر هیچکس هیچ قانون و الزامى را نپذیرد هرج و مرج پیش مىآید و اصلاً ناخواسته، تسلیم قانون «عدم پذیرش قوانین» شده است، و اگر انسانها تسلیم قوانینى شوند که توسط کسى غیر از خالق بشر و عالم به تمام زوایاى وجودى او وضع شده است، به اسارت غیر درآمدهاند. پس آزادى حقیقى، ایمان به سرسلسله هستى و تسلیم عاشقانه در برابر اوست.101 علاوه بر این اگر کسى طرفدار اومانیسم یا هر مکتب دیگرى باشد نیز ناچار باید در برابر ارزشهاى مورد قبول در آن مکتب، تسلیم باشد و به هیچ عنوان نمىتواند هم طرفدار یک مکتب باشد و در عین حال، اصول آن را رد کند. بنابراین، مهم این نکته است که انسان بتواند با آزادى کامل و به دور از هواهاى نفسانى یا عوامل دیگر به کشف حقیقت بپردازد و طبق آن عمل کند؛ کارى که اسلام مشوّق آن است و عین آزادى است.
3. بر اساس دیدگاه فروم هرکس نفسش از قوه به فعلیت برسد خودانگیخته بوده و در راه کمال قرار گرفته است. باید توجه داشت که چون در این تعریف، عواملى مثل اعتقاد و ایمان و رعایت موازین اخلاقى لحاظ نشده است باید افرادى مانند هیتلر، ابوجهل، ابنملجم و... نیز خودانگیخته باشند!؛ آیا مىتوان پذیرفت که چنین اشخاصى در مسیر کمال قدم برمىداشتهاند؟
4. در منابع اسلامى نیز هرچند «بودن» بىاهمیت نیست، ولى «شدن»، اهمیت بیشترى دارد. تعابیرى، مانند «الىاللّه المَصِیر»، «إبتغاءَ وجهاللّه» و تعالیمى چون بایستگى یا شایستگى قصد قربت در اعمال و... شاهدى بر این مدعاست. فروم مسئله «شدن» را در برابر «بودن» در قالبى مادهگرایانه در کتاب To Have Or To Be?بیان کرده است.
5. آنچه فروم در مقام بیان ویژگىهاى انسان کامل بیان کرده مبنى بر دیدگاههاى اومانیستى است و روشن است که با بطلان تفکرات اومانیستى و قبول مبانى اسلامى در انسانشناسى، بسیارى از این ویژگىها پذیرفته نمىشود. البته برخى از این ویژگىها بهمثابه علل ناقصه رسیدن به کمال پذیرفته مىشوند، ولى به طور مسلم، ارزشهاى دیگرى به این ویژگىها افزوده مىشوند که خاستگاه الهى دارند و در کتابهاى مختلفى این موضوع بررسى شده است.102
نتیجهگیرى
انسان در اندیشه اریک فروم ارزش والایى ندارد و او از بسیارى از ابعاد ارزشمند وجود انسانى در تحقیقاتش غفلت کرده است، از اینرو، دیدگاههاى روانکاوانه وى بر اساس درک نادرستى از مقام و منزلت انسان و ارزشهاى وجودى وى بنا شده است. با توجه به آنچه در این مقاله بیان شد مىتوان ادعا کرد که انسانشناسى اریک فروم علاوه بر اینکه هماهنگى درونى ندارد، در بسیارى از موارد با تعالیم اسلام هماهنگى ندارد و نقدهاى اساسى و مبنایى بر آن وارد است. انسان در دیدگاه اریک فروم با توجه به اوصاف معمول و روزمره و البته در چارچوب دیدگاههاى اومانیستى تحلیل مىشود، حال آنکه انسان ایدهآل در دیدگاه اسلامى به مقامى برتر دست مىیابد و در واقع به جایگاه رفیع و درخور شأن خود مىرسد؛ چراکه در انسانشناسى اسلامى امتیازاتى، مانند جامعیت، اتقان و خطاناپذیرى، و بینش ساختارى (توجه به ساحتهاى مختلف وجود انسان با یکدیگر) وجود دارد که انسانشناسى غربى از آنها بىبهره است.
منابع
ـ نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، ط. الثانیه، قم، دارالهجره، 1422ق.
ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، قم، بوستان کتاب، 1423ق.
ـ ـــــ ، النفس من کتابالشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان کتاب، 1417ق.
ـ تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1366.
ـ حسنزاده آملى، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهجالبلاغه، قم، قیام، بىتا.
ـ رجبى، محمود، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1379.
ـ سبحانى، جعفر، سیماى انسان کامل در قرآن، چ ششم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1377.
ـ فروم، اریک، انسان براى خویشتن، ترجمه اکبر تبریزى، چ سوم، تهران، بهجت، 1385.
ـ ـــــ ، جامعه سالم، ترجمه اکبر تبریزى، تهران، کتابخانه بهجت، 1357.
ـ ـــــ ، روانکاوى و دین، ترجمه آرسن نظریان، چ پنجم، تهران، پویش، 1363.
ـ ـــــ ، گریز از آزادى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، چ ششم، تهران، مروارید، 1370.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسهالوفاء، 1404ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، چ نهم، قم، صدرا، 1380.
- Fromm, Erich, Beyond the Chains of Illusion: My Encounter with Marx and Freud, London, Abacus, 1980.
- _____, Escape from Freedom, Avon Books, 1965.
- _____, The Anatomy of Human Destructiveness, New York, Fawcett Crest, 1973.
- _____, The Art of Loving, New York, Bantam Books, 1963.
- _____, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, London, Bantam Books, 1971.
- _____, To Have or to Be?, ed. by Ruth Nanda Anshen, New York, Harper & Row Publishers, 1976.
- Rorty, Richard, Truth and Progress, Philosophical Papers, London, Cambridge University Press, 1998.
- Sills, David L and Robert K. Merton (ed.), International Encyclopedia of the Social Sciences, New York, the MacMilan Co, 1968-1991.
- Wulff, David M., Psychology of Religion: Classic and Contemporary, New York, John Wiley & Sons, 1997.
* دانشیار گروه فلسفه، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 9/11/89 ـ پذیرش: 20/1/90.
** دانشپژوه کارشناسى ارشد فلسفه، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره.
1Erich From.
2ـ وى در کتاب Beyond the Chains of Iiiusion، ص 11 و 12 از مارکس و فروید تجلیل مىکند.
3Max Horkheimer.
4Theodor Erick Adorno.
54. Herbert Marcuse.
6International Encyclopedia of the Social Sciences, v.18, p. 215-220.
7Escape from Freedom.
8Man for Himself, an Inquiry into the Psychology of Ethics.
9Psychoanalysis and Religion.
10The Sane Society.
11Marx's Concept of Man.
12You Shall Be as Gods: a Radical Interpretation of the Old Testament and its Tradition.
13The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology.
14The Crisis of Psychoanalysis.
15The Anatomy of Human Destructiveness.
16To Have or to Be?
17ـ اشاره به برخى دیگر از آثار فروم خالى از لطف نیست: زبان از یادرفته؛ مقدمهاى بر درک زبان سمبولیک در رؤیا، داستانهاى کودکان و اساطیر، ترجمه ابراهیم امانت 1951،
Forgotten Language; an Introduction to the Understanding of Dreams, Fairy tales, and myths
هنر عشقورزیدن (The Art of Loving)، ترجمه پورى سلطانى (1956)، رسالت زیگموند فروید
(Sigmund Freuds Mission; an Analysis of his Personality and Influence)، ترجمه فرید جواهرکلام (1959)، روانکاوى و ذن بودیسم (Psychoanalysis and Zen Buddhism)، ترجمه نصراللّه غفارى (1960)، آیا انسان پیروز خواهد شد؟: حقیقت و افسانه در سیاست جهانى، ترجمه عزتاللّه فولاوند (1961)،
May Man Prevail? An Inquiry Into the Facts and Fictions of Foreign Policy.
فراسوى زنجیرهاى پندار، ترجمه بهزاد برکت (1962)،
Beyond the Chains of Illusion: my encounter with Marx and Freud
جزماندیشى مسیحى و جستارهایى در مذهب، روانشناسى و فرهنگ، ترجمه منصور گودرزى (1963)،
The Dogma of Christ and other Essays on Religion, Psychology and Culture
دل آدمى و گرایشش به خیر و شر، ترجمه گیتى خوشدل (1964)،
The Heart of Man, its Genius for Good and Evil
Socialist Humanism (1965), The Nature of Man (1968), Social Character in a Mexican Village; a Sociopsychoanalytic Study (Fromm & Maccoby) (1970), Greatness and Limitation of Freud's Thought (1979), On Disobedience and other essays (1984)
به نام زندگى (For the Love of Life)، ترجمه اکبر تبریزى (1986)، هنر گوش کردن (The Art of Listening)، ترجمه حسن نایبآقا (1994)، On Being Human (1997).
18Erich Fromm, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, p. 61.
19ـ براى مطالعه این بیانیه، ر.ک:
http://www.americanhumanist.org/Who_We_Are/About_Humanism/Humanist_Manif....
20ـ اریک فروم، انسان براى خویشتن، ص 30.
21ـ همان، ص 177.
22ـ همان، ص 271.
23Erich Fromm, To Have Or To Be?, p. 161.
24Ibid, p. 162.
25Erich Fromm, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, p. 165.
26ـ عبدالواحدبن محمد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ص 133، ح 2291.
27ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 58، ص 78.
28ـ بقره: 25، 29، 81 و 82؛ آلعمران: 15، 88 و 116.
29Erich Fromm, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, p. 61.
30Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, p. 31.
31ـ آیه 44 سوره فرقان نیز گواه این واقعیت است.
32Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, p. 250.
33Erich Fromm, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, p. 61-62.
34ـ براى نمونه، ر.ک: ابنسینا، النفس من کتابالشفاء، تحقیق حسن حسنزاده آملى، ص 348ـ349.
35ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: محمود رجبى، انسانشناسى، ص 75ـ96.
36ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 2، ص 32.
37ـ اریک فروم، روانکاوى و دین، ترجمه آرسن نظریان، ص 69.
38ـ همان، ص 71.
39ـ اریک فروم، انسان براى خویشتن، ترجمه اکبر تبریزى، ص 270؛
Erick From, The Art of Loving, p. 72-73 & 88.
40ـ اریک فروم، جامعه سالم، ترجمه اکبر تبریزى، ص 130ـ162.
41ـ حشر: 44.
42Richard Rorty.
43Richard Rorty, Truth And Progress, Philosophical Papers, p. 169.
44Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, p. 247-248.
45ـ اریک فروم، انسان براى خویشتن، ص 146ـ147.
46Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, p. 255.
47ـ اریک فروم، گریز از آزادى، ص 33.
48Erich Fromm, The Anatomy of Human Destructiveness, p. 248.
49Ibid, p. 257.
50Erich Fromm, Beyond the Chains of Illusion: My Encounter with Marx and Freud, p. 26.
51Ibid.
52ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 476ـ479.
53ـ همان، ص 492ـ502.
54ـ الرحمن: 60.
55ـ آلعمران: 14.
56ـ شمس: 8.
57ـ حشر: 9.
58ـ ابراهیم: 10.
59ـ نهجالبلاغه، تحقیق صبحى صالح، خ 110.
60ـ اریک فروم، روانکاوى و دین، ص 34.
61ـ همان، ص 34و39.
62ـ همان، ص 48.
63ـ همان، ص 49.
64ـ همان، ص 49و50.
65ـ همان، ص 51.
66ـ همان، ص 52.
67ـ فروم به این دلیل عقاید مذهبى اسپینوزا را نوعخواهانه مىداند که خدا به این معنا در اندیشه او خودکامه نیست که نمىتواند چیزى را تغییر دهد و در حقیقت خدا و مجموع کائنات یکى هستند.
68ـ اریک فروم، روانکاوى و دین، ص 51.
69ـ همان، ص 57.
70ـ سفر پیدایش، 18:25.
71ـ باید توجه داشت که روایت کتاب مقدس در اینجا با آنچه در قرآن کریم آمده متفاوت است.
72ـ اریک فروم، روانکاوى و دین، ص 108و109، نیز، ر.ک: همو، انسان براى خویشتن، بحث وجدان خودکامه در برابر وجدان نوعخواهانه.
73ـ همان، ص 111.
74ـ همان، ص 114.
75ـ همان، ص 122.
76ـ همان، ص 129.
77ـ همان، ص 132.
78ـ شباهت این عبارت با بیانیه اومانیستها ـ بخصوص ماده سیزده ـ روشن است.
79ـ همان، ص 137.
80ـ براى آشنایى بیشتر با نگرش کلى فروم درباره دین، ر.ک:
David M, Wulff, Psychology of Religion: Classic and Contemporary, p. 595-604.
81ـ اریک فروم، روانکاوى و دین، ص 19. شبیه این حرف در ماده اول، ششم و هشتم بیانیه اومانیستها وجود دارد.
82Erich Fromm, Beyond the Chains of Illusion: my Encounter with Marx and Freud, p. 166-167.
83Erich Fromm, The Art of Loving, p. 60-61.
84Erich Fromm, To Have Or To Be?, p. 186;
این مطلب هم بسیار شبیه ماده هفت بیانیه اومانیستهاست.
85ـ اریک فروم، انسان براى خویشتن، ص 164ـ167.
86ـ برخى دیگر از این قبیل آیات، عبارتند از: انسان: 3؛ نبأ: 39؛ نحل: 35 و... .
87Erich Fromm, The Art of Loving, P. 8.
88Erich Fromm, The Revolution of Hope, Toward a Humanized Technology, p. 71.
89Ibid, p. 1-4.
با ماده چهاردهم بیانیه اومانیستها مقایسه شود.
90Ibid, p. 41.
91ـ فروم این فرایند را «خودانگیختگى» مىنامد. با ماده هشتم بیانیه اومانیستها مقایسه شود.
92Spontaneous.
93Erich Fromm, Escape From Freedom, p. 284.
94Ibid, p. 289.
95Ibid, p. 291.
96Ibid, p. 294.
97Ibid, p. 295-296.
98Ibid, p. 275.
99Ibid, p. 270-271.
100Ibid, p. 149-150 & 276.
101ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تحقیق مجتبى زارعى، ص 266ـ269.
102ـ براى نمونه، ر.ک: جعفر سبحانى، سیماى انسان کامل در قرآن؛ حسن حسنزاده آملى، انسان کامل از دیدگاه نهجالبلاغه.