جبرگرايى الهياتى و راه‏ حل هاى آن

ضمیمهاندازه
4_OP.PDF531.04 کیلو بایت

سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 103ـ144

محمّدصالح زارع‏پور*

محمّد سعيدى‏مهر**

سيد محمّدعلى حجّتى***

چكيده

يكى از تقريرهاى جبرگرايى الهياتى نظريه‏اى است كه با تكيه بر علم پيشين و خطاناپذير الهى، به نفع جبرگرايى استدلال مى‏كند. حاميان اين نظريه معتقدند كه چون خداوند از پيش به همه اعمال انسان علمِ خطاناپذير دارد، پس انسان نمى‏تواند كارى جز آنچه خداوند از پيش مى‏داند انجام دهد؛ و بنابراين، اعمال انسان اختيارى نيستند. در اين مقاله، پس از تشريح پيش‏فرض‏هاى مورد قبول اكثريت جبرگرايان الهياتى، ابتدا برهان پايه جبرگرايى الهياتى ـ به مثابه استدلالى كه مى‏تواند كمابيش مورد اتّفاق اين گروه از جبرگرايان باشد ـ تقرير مى‏شود و سپس، با بررسى مهم‏ترين راه‏حل‏هايى كه تاكنون براى اين نوع جبرگرايى به دست داده شده است، جايگاه هريك در ارتباط با مقدّمات اين برهان تبيين مى‏شود.

كليدواژه‏ها: جبرگرايى الهياتى، علم پيشين، اختيار، ضرورت گذشته، انتقال ضرورت، اكام، مولينا.

مقدّمه

تقديرگرايى يا جبرگرايى1 نظريه‏اى است كه بر مبناى آن، اعمال انسان ضرورى و بنابراين غيراختيارى است. به بيان ديگر، جبرگرايى اعتقاد به اين امر است كه هيچ‏كس نمى‏تواند اعمال خود را به گونه‏اى متفاوت با آنچه فى‏الواقع انجام مى‏دهد، انجام دهد.2 جبرگرايان با تكيه بر مبانى و مقدّماتى متفاوت، از اين نظريه دفاع مى‏كنند. جبرگرايى مثلاً گاهى بر مبناى قوانين منطقى و ضرورت‏هاى متافيزيكى (جبرگرايى منطقى3)، گاهى بر مبناى وجود و اوصاف خداوند (جبرگرايى الهياتى4) و گاهى برمبناى تعيّن‏گرايى علّى5 مدلل مى‏شود.6

يكى از تقريرهاى جبرگرايى الهياتى نظريه‏اى است كه با تكيه بر علم پيشين7 وخطاناپذير8 الهى، به نفع جبرگرايى استدلال مى‏كند. حاميان اين نظريه معتقدند: چونخداوند از پيش به همه اعمال انسان علمِ خطاناپذير دارد، انسان نمى‏تواند جز آنچه را خداوند از پيش مى‏داند، انجام دهد؛ بنابراين، اعمال انسان اختيارى نيستند. ارزيابى دقيق ادّعاى ناسازگارى علم پيشين و خطاناپذير الهى با اختيار9 انسان، منوط به تبيينپيش‏فرض‏هايى است كه در خصوص علم الهى و اختيار انسان داريم. بحث و فحص در خصوص اين پيش‏فرض‏ها و نيز در خصوص اعتبار10 و صحت11 استدلال‏هايى كه بهنفع جبرگرايى الهياتى شده است، در تاريخ فلسفه و كلام، پيشينه‏اى بسيار طولانى دارد. برخى از فيلسوفان و متكلّمان معتقدند كه اين استدلال‏ها صحيح12 نيستند و از اثباتناسازگارى علم پيشين الهى با اختيار انسان عاجز هستند. در مقابل، برخى ديگر از فيلسوفان و متكلّمان معتقدند كه دست‏كم، پاره‏اى از اين استدلال‏ها صحيح هستند و ما ناگزير به انتخاب يكى از اين سه گزينه هستيم: الف) پذيرش علم پيشين و خطاناپذير خداوند و نفى اختيار انسان؛ ب) نفى علم پيشين و خطاناپذير خداوند و قول به اختيار انسان؛ ج) نفى توأمان علم پيشين و خطاناپذير خداوند و اختيار انسان.13

جبرگرايى الهياتى با مقاله نلسون پايك14 در فلسفه و كلام جديد تولّدى دوباره يافت.15 پس از آن هم استدلال‏هاى متعدّدى به نفع جبرگرايى الهياتى ارائه شد؛16 استدلال‏هايى كه داراى برخى وجوه مشترك هستند، امّا وجوه متفاوتى نيز دارند. وجوه متفاوت اين استدلال‏ها باعث شده است كه ردّ همه آنها با توسّل به پاسخ واحد دشوار باشد. در حقيقت، تنها با ردّ يكى از مفروضات و مقدّمات مشترك در همه اين استدلال‏ها مى‏توان به‏يك‏باره همه آنها (و در نتيجه جبرگرايى الهياتى) را مردود دانست. البته، تبيين اينكه مفروضات و مقدّمات مشترك در همه استدلال‏هاى جبرگرايى الهياتى چه چيزهايى هستند، كار دشوارى است؛ با اين‏همه، به نظر مى‏رسد كه ميان جبرگرايان الهياتى، بر سر صحت برخى استدلال‏هاى جبرگرايانه، توافقى عمومى وجود دارد. در اين مقاله، تلاش مى‏كنيم كه با نظر به ديدگاه‏هاى فيلسوفان دين معاصر، ابتدا پيش‏فرض‏هاى مورد قبول اكثريت جبرگرايان الهياتى را تبيين كنيم و بر مبناى اين پيش‏فرض‏ها، استدلالى در دفاع از جبرگرايى الهياتى ارائه دهيم كه مورد وفاق اكثريت جبرگرايان الهياتى باشد؛ و سپس نشان دهيم كه ديدگاه‏هاى مختلف فلسفى، براى ردّ جبرگرايى الهياتى، دقيقا كدام‏يك از مقدّمات استدلال مذكور را رد مى‏كنند و يا كدام‏يك از قواعد استنتاجى به‏كار رفته در اين استدلال‏ها را نامعتبر مى‏دانند.

بايد متذكّر شد كه بررسى قوّت و اعتبار پاسخ‏هاى مختلف به جبرگرايى الهياتى، خارج از اهداف مقاله حاضر است. هدف اصلى اين مقاله آن است كه با ارائه الگويى تا حدّ امكان جامع، نشان دهد كه هر ديدگاه فلسفى، براى ردّ جبرگرايى الهياتى، دقيقا كدام‏يك از مقدّمات استدلال‏هاى جبرانگارانه را رد مى‏كند و يا كدام‏يك از قواعد استنتاجى به‏كار رفته در اين استدلال‏ها را نامعتبر مى‏داند.

پيش‏فرض‏هاى جبرگرايى الهياتى

به نظر مى‏رسد كه اغلب جبرگرايان الهياتى، در استدلال به نفع نظريه متبوع خود، ادّعاهاى زير را مفروض مى‏گيرند:

فرض 1. واژه «خدا» يا «خداوند» (و واژگان معادل آن در زبان‏هاى ديگر17) يك اسم خاص18 است، يعنى براى اشاره به هويّت يكتايى به‏كار برده مى‏شود. اگر خداوندوجود داشته باشد، مرجع واژه «خداوند» موجودى يكتاست؛ در غير اين صورت، اين واژه يك نام تهى19 است.

فرض 2. همه صفات خداوند ذاتى هستند؛20 يعنى اگر خداوند صفتى را دارا باشد، آن صفت به گونه‏اى است كه ممكن نيست خداوند موجود باشد، امّا آن صفت را نداشته باشد. به عبارت ديگر، اگر بپذيريم كه خداوند وجود دارد و وجود او ضرورى است، بايد بپذيريم كه خداوند در همه جهان‏هاى ممكن وجود دارد و در همه آنها همان صفاتى را دارد كه در جهان بالفعل دارد.

فرض 3. خداوند ابدى است. منظور از ابديت خداوند اين است كه خداوند در چارچوب زمانى انسان‏ها قرار دارد، امّا برخلاف انسان‏ها در همه زمان‏ها وجود دارد؛ يعنى در همه لحظات زمانى گذشته وجود داشته است، در لحظه حال وجود دارد، و در همه لحظات زمانى آينده هم وجود خواهد داشت. تفسير ديگرى هم از معناى ابديت وجود دارد كه بر مبناى آن تفسير، خداوند موجودى فرازمانى يا بى‏زمان21 است كه از چارچوبزمانى ـ دست‏كم از چارچوب زمانى انسان‏ها ـ خارج است.22 برخى از فيلسوفانمدّعى هستند كه جبرگرايى الهياتى عميقا وابسته به تفسير اوّل از معناى ابديت است و با ابديت با تفسير دوم ناسازگار است. اين افراد، چنان‏كه خواهيم ديد، قبول اين تفسير دوم از ابدى بودن خداوند را راهى براى برون‏رفت از تنگناى جبرگرايى الهياتى مى‏دانند.23

فرض 4. خداوند عالم مطلق است. منظور از «عالم مطلق» بودن خداوند اين است كه او همه گزاره‏هاى صادقِ همه زمان‏ها را مى‏داند. فرقى هم نمى‏كند كه اين گزاره‏ها مربوط به امور كلّى باشند يا مربوط به امور جزئى. پس، اين نظر برخى فلاسفه اسلامى كه «خداوند به امور جزئى علم ندارد»24 با جبرگرايى الهياتى ناسازگار است و اگر بتوان مستقلاً از علم نداشتن خداوند به امور جزئى دفاع كرد، افق ديگرى براى ردّ جبرگرايى الهياتى گشوده مى‏شود.

فرض 5. علم مطلق خداوند خطاناپذير است. البته، معناى خطاناپذيرى علم خداوند خود تفسيرپذير و مورد مناقشه است. بنابر يكى از تفاسير، معناى خطاناپذيرى علم خداوند اين است كه اگر گزاره‏اى در علم خداوند باشد، آن گزاره ضرورتا صادق است. به بيان ديگر، ممكن نيست خداوند چيزى را بداند و آن چيز در عالم واقع محقّق نشود. بنابر تفسير ديگرى، معناى خطاناپذيرى علم خداوند اين است كه ضرورتا چنين است كه اگر گزاره‏اى در علم خداوند باشد، آن گزاره صادق است. آلوين پلانتينگا25 در مقاله‏اى26درباره اين دو تلقّى متفاوت بحث مى‏كند و نشان مى‏دهد كه تلقّى مقبول، تلقّى دوم است.

اگر اين دو تفسير مختلف از مفهوم خطاناپذيرى را در زبان منطق معرفتى27صورت‏بندى كنيم، تلقّى روشن‏ترى از آنها خواهيم داشت. بنابر تفسير اول از معناى خطاناپذيرى علم الهى، اگر گزاره‏اى در علم خداوند باشد، آن گزاره ضرورتا صادق است. پس، تفسير اوّل در زبان منطق معرفتى به صورت (PKGP)(P) درمى‏آيد. در اين صورت‏بندى، KaB معادل اين است كه «a گزاره B را مى‏داند» و G هم نمادى است كه براى اشاره به خداوند به‏كار گرفته شده است. بنابر تفسير دوم از معناى خطاناپذيرى علم الهى، ضرورتا چنين است كه اگر گزاره‏اى در علم خداوند باشد، آن گزاره صادق است. پس، تفسير دوم در زبان منطق معرفتى به صورت (KGPP)(P) درمى‏آيد.

تفسير اوّل از خطاناپذيرى تفسيرى حدّاكثرى است و پذيرش آن نتايج عجيبى دارد. اگر خداوند عالم مطلق باشد، آن‏گاه بر پايه اين تفسير از مفهوم خطاناپذيرى علم الهى، هر گزاره صادقى ضرورتا صادق است؛ چون اگر خداوند عالم مطلق باشد، به هر گزاره صادقى علم دارد و اگر اين تفسير از خطاناپذيرى علم الهى درست باشد، هر گزاره‏اى كه خداوند به آن علم داشته باشد، ضرورتا صادق است. پس، هر گزاره صادقى ضرورتا صادق است. تعبير اين نتيجه بر پايه معناشناسى جهان‏هاى ممكن،28 آن است كه هرگزاره‏اى كه صادق است، در همه جهان‏هاى ممكن، صادق است. اين نتيجه را حتى جبرگرايان بسيار افراطى هم قبول ندارند. همين هم باعث مى‏شود كه اين تفسير نخست از مفهوم خطاناپذيرى علم خداوند مورد قبول واقع نشود و جاى خود را به تفسير دوم بدهد.

فرض 6. جبرگرايان الهياتى، در استدلال‏هايى كه براى ناسازگارى علم پيشين و خطاناپذير الهى با اختيار انسان اقامه مى‏كنند، پيش‏فرض‏هاى مهمّ ديگرى هم دارند كه يكى از آنها اصل ضرورت گذشته29 است. بر اساس اين اصل، در لحظه t، همه گزاره‏هاى مربوطبه گذشته (كه اتّفاقاتى در زمان گذشته را شرح مى‏دهند) ضرورى هستند؛ يعنى مثلاً اكنون (هنگام نوشته شدن اين مقاله)، ضرورى است كه «آلمان در جنگ جهانى دوم شكست خورد.» در همه استدلال‏هاى جبرگرايان الهياتى، اصل ضرورت گذشته يا اصلى شبيه به آن به‏كار گرفته شده است.

فرض 7. پيش‏فرض ديگر جبرگرايان الهياتى اصل انتقال ضرورت30 است. بر اساس ايناصل، اگر گزاره P و گزاره PQهر دو ضرورى باشند، آن‏گاه گزاره Q نيز ضرورى است. به طور خاص، اگر در لحظه t دو گزاره P وPQ ضرورى باشند، آن‏گاه گزاره Q نيز در آن لحظه ضرورى است. اضافه كردن قيد زمانى به ضرورت به سبب آن است كه بر مبناى اصل ضرورت گذشته، نوعى از ضرورت هست كه به زمان بستگى دارد؛ يعنى با در نظر گرفتن اين تلقّى از ضرورت، ممكن است يك گزاره در لحظه‏اى از زمان ممكن عام و در لحظه ديگرى ضرورى باشد. شايان ذكر است كه اصل انتقال ضرورت در ضعيف‏ترين نظام‏هاى منطق وجهى31 هم برقرار است، مثلاً در نظام K؛32 به همين دليل، كمتركسى در آن مناقشه مى‏كند.

فرض 8. از ديرباز، چالش‏هاى گسترده‏اى در مورد مفهوم «اختيار» وجود داشته است. جبرگرايان الهياتى هم ديدگاه‏هاى متفاوتى در خصوص مفهوم «اختيار» دارند؛ با اين‏همه، به نظر مى‏رسد كه همگى بر سر يك شرط حدّاقلى براى مختار بودن توافق دارند. اين شرط در قالب اصل امكانات بديل33 طرح مى‏شود. بر اساس اصل امكانات بديل،شرط حدّاقلى مختار بودن آدمى اين است كه بتواند از ميان دو يا چند امر بديل، يكى را انتخاب كند.34 البته در ميان جبرگرايان الهياتى در خصوص ريشه و عامل اصلى اين انتخاب اتّفاق‏نظر وجود ندارد؛ با اين‏حال، همگى توافق دارند كه اگر S نتواند A را انجام ندهد، در انجام A مختار نيست.

برهان پايه ناسازگارى

اكنون مى‏توانيم با تكيه بر فرض‏هاى هشت‏گانه بالا، برهانى در دفاع از ناسازگارى علم پيشين و خطاناپذير الهى با اختيار انسان عرضه كنيم؛ برهانى كه مورد وفاق اكثريت جبرگرايان الهياتى باشد. در حقيقت، آنچه در اين برهان مطرح مى‏شود، دربردارنده هسته مشترك همه برهان‏هاى جبرگرايان الهياتى است.35 اين برهان را «برهان پايه ناسازگارى علم پيشين و خطاناپذير خداوند با اختيار انسان» يا به طور خلاصه «برهان پايه ناسازگارى» مى‏ناميم.

گزاره «شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد» را P مى‏ناميم. فرض كنيد اين گزاره صادق باشد و واقعا S در لحظه t3 عمل A را انجام دهد. به علاوه، فرض كنيد t1<t2<t3 ؛ يعنى t1 لحظه‏اى از زمان پيش از لحظه t2، و t2 نيز لحظه‏اى از زمان پيش از لحظه t3باشد. برهان پايه ناسازگارى نشان مى‏دهد كه ممكن نيست S عمل A را آزادانه و مختارانه انجام دهد:

(1) در t1 خداوند مى‏داند كه P (براساس علم مطلق خداوند.)

(2) در t2 ضرورى است كه «در t1 خداوند مى‏داند كه P» (اصل ضرورت گذشته.)

(3) در t2 ضرورى است كه اگر «در t1 خداوند مى‏داند كه P»، آن‏گاهP صادق است (خطاناپذيرى علم مطلق خداوند.)

(4) در t2 ضرورى است كه P (اعمال اصل انتقال ضرورت بر 2 و 3.)

(5) اگر در t2 ضرورى باشد كه P ، آن‏گاه شخص S در لحظه t3 نمى‏تواند عملى جز عمل Aرا انجام دهد (تعريف ضرورت.)

(6) شخص S در لحظه t3 نمى‏تواند عملى جز عملA را انجام دهد (منتج از 4 و 5 بر اساس وضع مقدّم.)

(7) (نتيجه:) شخص S در لحظه t3 عمل A را مختارانه و آزادانه انجام نمى‏دهد (منتج از 6 بر اساس اصل امكانات بديل.)

به نظر مى‏رسد كه با پذيرش تعاريف، شروط، و اصولى كه در فرض‏هاى هشت‏گانه برشمرديم، چاره‏اى جز پذيرش و تأييد جبرگرايى الهياتى بر اساس برهان پايه ناسازگارى نخواهيم داشت؛ زيرا در برهان بالا، تنها از دو امر استفاده كرده‏ايم كه در ميان فرض‏هاى هشت‏گانه نيامده‏اند: يكى تعريف ضرورت در بند (5) و ديگرى قاعده وضع مقدّم در استنتاج بند (6) از دو بند (4) و (5). اين دو هم غيرقابل مناقشه به نظر مى‏رسند. پس اگر بخواهيم برهان پايه ناسازگارى را رد كنيم، بايد در آن فرض‏هاى هشت‏گانه مناقشه كنيم. از آنجايى كه به نظر مى‏رسد اين فرض‏هاى هشت‏گانه به نوعى در همه برهان‏هاى جبرگرايان الهياتى مستتر هستند، پس ردّ دست‏كم برخى از اين فرض‏ها منجر به ردّ جبرگرايى الهياتى خواهد شد. در حقيقت، قائلان به سازگارى علم پيشين و خطاناپذير خداوند با اختيار انسان هم پاسخ‏هاى خود به جبرگرايى الهياتى را بر ردّ يكى از اين فرض‏ها پى ريخته‏اند. در بخش‏هاى بعدى، نشان مى‏دهيم كه هركدام از ديدگاه‏هاى فلسفى كه درصدد ردّ جبرگرايى الهياتى برآمده‏اند، كدام‏يك از پيش‏فرض‏ها يا گام‏هاى برهان پايه ناسازگارى را رد كرده‏اند.

پاسخ فيلسوفان مسلمان

متفكّران مسلمان در خصوص جبرگرايى الهياتى مواضع و رويكردهاى متفاوتى داشته‏اند؛ مثلاً اشاعره خود مدافع جبرگرايى الهياتى بودند و برهانى شبيه به برهان پايه ناسازگارى را معتبر مى‏دانستند.36 معتزله و ديگر مخالفان جبرگرايى الهياتى هم با راهكارهاى مختلفى درصدد ردّ اين رأى برآمدند. در مجموع، مى‏توان گفت كه فيلسوفان مسلمان عموما در پى نشان دادن سازگارى علم پيشين الهى با اختيار انسان بوده‏اند. شايد مهم‏ترين پاسخى كه از آنان به يادگار مانده است اين باشد كه علم خداوند به اعمال اختيارى انسان با وصف اختيارى بودن آنها تعلّق مى‏گيرد؛ يعنى چنين نيست كه علم خداوند به وقوع عمل انسان به صورت مطلق تعلّق گيرد، بلكه خداوند مى‏داند كه مثلاً «شخص S در لحظه t عمل A را مختارانه و آزادانه انجام مى‏دهد» و علم به انجام مختارانه يك عمل نه تنها منافى مختار بودن فاعل آن نيست، كه مؤيّد آن است. البته به نظر مى‏رسد كه اكثريت صاحبان و موافقان اين رأى بايد بپذيرند كه برهانى شبيه به برهان‏هاى جبرگرايان الهياتى نشان مى‏دهد كه انسان مجبور است كه مختارانه عمل كند. با اين‏همه، به نظر ايشان، اجبار به اختيار خود منافى اختيار نيست: «الوجوب بالاختيار لاينافى الاختيار.»37 به زبان امروزين، رأى غالب در ميان متفكّران مسلمان اين است كه برهانى شبيه به برهان پايه ناسازگارى صحيح است؛ تنها با اين تفاوت كه بايد گزاره Pرا از صورت «شخصS در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد» به صورت «شخص S در لحظه t3مختارانه عمل A را انجام مى‏دهد» تبديل كرد. در اين صورت، بندهاى (5)، (6) و (7) به شكل زير درخواهند آمد:

(2ـ5) اگر در t2 ضرورى باشد كه P ، آن‏گاه شخص S در لحظه t3 نمى‏تواند عملى جز مختارانه انجام دادن عملA را انجام دهد (تعريف ضرورت.)

(2ـ6) شخص S در لحظه t3 نمى‏تواند عملى جز مختارانه انجام دادن عمل A را انجام دهد (منتج از 4 و 2ـ5 بر اساس وضع مقدّم.)

(2ـ7) پس، شخص S در لحظه t3 مختارانه انجام دادن عملA را مختارانه و آزادانه انجام نمى‏دهد (منتج از 2ـ6 بر اساس اصل امكانات بديل.)

اين نتيجه (2ـ7) همان «وجوب اختيار» است كه به عقيده انديشمندان يادشده، منافى اختيار نيست.

پاسخ توماسى

چنان‏كه در بررسى پيش‏فرض‏هاى برهان پايه ناسازگارى گفتيم، از ابديت خداوند دو تفسير مى‏شود. بنابر تفسير اوّل، خداوند در چارچوب زمانى انسان‏ها قرار دارد، امّا برخلاف انسان‏ها در همه زمان‏ها وجود دارد؛ يعنى در همه لحظات زمانى گذشته وجود داشته است، در لحظه حال وجود دارد، و در همه لحظات زمانى آينده هم وجود خواهد داشت. همين تفسير از معناى ابديت است كه پيش‏فرض برهان پايه ناسازگارى است (فرض 3.) برخى از فيلسوفان با ردّ اين تفسير و پذيرش تفسير دوم از معناى ابديت خداوند، جبرگرايى الهياتى را زير سؤال مى‏برند. بر مبناى اين تفسير دوم، خداوند موجودى فرازمانى يا بى‏زمان است؛ موجودى كه از چارچوب زمانى، دست‏كم از چارچوب زمانى انسان‏ها، خارج است. قائلان به اين تفسير معتقدند كه گزاره‏هاى زمان‏مند مى‏توانند متعلَّق علم خدا باشند، امّا خودِ علم خدا در ظرف زمان قرار ندارد؛ يعنى مثلاً خدا مى‏داند كه «اتحاد جماهير شوروى در سال 1991 ميلادى فروپاشيد»، امّا خود اين علم خدا در ظرف زمانى نمى‏گنجد.

برخى از فيلسوفان، با تكيه بر اين تفسير، درصدد ردّ جبرگرايى الهياتى برآمده‏اند. مهم‏ترين ايشان قدّيس توماس آكويناس38 بوده؛39 و به همين دليل، اين رويكردمشهور به رويكرد توماسى40 شده است. البته، پيش از او، بوئتيوس41 هم اين تفسير ازابديت را پذيرفته و از آن براى ردّ جبرگرايى الهياتى استفاده كرده بود.42 اين رويكرد در بين فيلسوفان دين معاصر هم طرفدارانى دارد.43 در حقيقت، توماسى‏ها فرض 3 ومقدّمه (1) برهان پايه ناسازگارى را نمى‏پذيرند. آنها مى‏گويند: از آنجايى كه علم خداوند در ظرف زمان قرار ندارد، نمى‏توانيم بگوييم: «در t1 خداوند مى‏داند كه P .» پس، مقدّمه (1) برهان سازگارى غلط، و بالتبع، كلّ برهان عقيم است.

پاسخ ارسطويى

ارسطو در كتاب عبارت (بارى ارميناس) در خصوص نتايج صدق قضاياى مربوط به آينده صحبت مى‏كند و با تكيه بر برهان مشهور جنگ دريايى44 خود، نتيجه مى‏گيرد كه صدق آنها منتج به ضرورت آنها، و كذب آنها منتج به امتناع45 آنها مى‏شود؛ بنابراين،تنها ممكناتْ ممكناتى هستند كه تاكنون محقّق شده‏اند. به بيان ديگر، هيچ گزاره ممكن استقبالى صادقى وجود ندارد.46 البته، خود ارسطو از اين برهان و نتايج آن در جهتمناقشه در جبرگرايى الهياتى استفاده نكرده است؛ امّا برخى از فيلسوفان معاصر با تكيه بر نتيجه برهان ارسطو (يعنى صادق نبودن ممكنات استقبالى)، براهين جبرگرايى الهياتى را به چالش كشيده‏اند. به همين دليل هم پاسخ اين فيلسوفان را پاسخ ارسطويى مى‏ناميم. برخى از اين فيلسوفان همه ممكنات استقبالى را كاذب، و برخى ديگر اين گزاره‏ها را صرفا فاقد ارزش صدق مى‏دانند و معتقدند كه اين گزاره‏ها نه صادق هستند و نه كاذب. در هر حال، آنچه وجه اشتراك آراى ايشان است و مبناى مناقشه در جبرگرايى الهياتى قرار مى‏گيرد، صادق نبودن ممكنات استقبالى است.47

حال، ببينيم كه صادق نبودن ممكنات استقبالى چگونه مى‏تواند برهان پايه ناسازگارى را رد كند. چنان‏كه ديديم، بند (1) برهان پايه ناسازگارى اين است كه «در t1 خداوند مى‏داند كه P .» گزاره P نيز همان گزاره «شخصS در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد» است. به بيان ديگر، در لحظه t1، گزاره P يكى از ممكنات استقبالى است؛ چون t1<t2<t3. حال از آنجايى كه هيچ‏يك از ممكنات استقبالى صادق نيستند، پس گزاره P هم در t1 صادق نيست. از طرف ديگر، معناى عالم مطلق بودن خداوند اين است كه او صرفا همه گزاره‏هاى صادقِ همه زمان‏ها را مى‏داند. بنابراين، چون در t1 گزاره P يك گزاره صادق نيست، «در t1 خداوند نمى‏داند كه P»، و اين ندانستن هم نقصى بر علم مطلق او نيست؛ چون اساسا P صادق نيست كه خداوند آن را بداند. با اين حال، اگر «در t1خداوند نمى‏داند كه P» صادق باشد، پس گزاره‏اى كه در بند (1) برهان پايه ناسازگارى آمده، كاذب است و بالتبع، كلّ برهان غلط خواهد بود.

پاسخ اُكامى

ويليامِ اكام48 گره جبرگرايى الهياتى را در اصل ضرورت گذشته (فرض 6)، و در نتيجه،بند (2) از برهان پايه ناسازگارى مى‏دانست. او معتقد بود كه اين اصل در حالت كلّى برقرار نيست و همه گزاره‏هاى مربوط به گذشته ضرورى نيستند. اكام با تكيه بر همين مطلب، در استدلال‏هاى جبرگرايى الهياتى، مناقشه و اين نظريه را رد مى‏كند.49 پاسخ او، كه ما آن را پاسخ اكامى مى‏ناميم، توسط مريلين آدامز50 در قرن بيستم دوباره تقريرشد و مورد دفاع قرار گرفت. خانم آدامز، به تبعيت از اكام،51 بر اين باور است كه لزوماهمه آنچه در گذشته محقّق شده است، در زمان حال ضرورى نيست. اين ادّعا هسته مركزى همه پاسخ‏هاى اكامى است. خانم آدامز، و ساير حاميان پاسخ‏هاى اكامى، حقايق مربوط به گذشته را به دو دسته حقايق مستقر52 و حقايق غيرمستقر53 تقسيم مى‏كنندو مدّعى مى‏شوند كه اصل ضرورت گذشته فقط در خصوص حقايق مستقر جارى مى‏شود. اكامى‏ها در تعريف حقايق مستقر و غيرمستقر اتّفاق‏نظر ندارند؛ از اين‏رو، ما در مقاله حاضر به ذكر تعريف خود خانم آدامز54 اكتفا، و سعى مى‏كنيم تا پاسخ اكامى‏ها رابا تكيه بر همين تعريف شرح دهيم:

تعريف حقايق مستقر و غيرمستقر

(الف) گزاره P دست‏كم به صورت جزئى55 درباره زمان t است، اگر و تنها اگر وقوع يا عدم وقوع، تحقّق يا عدم تحقّق چيزى در t ، شرط لازم صدق P باشد.

(ب) گزاره P بيانگر يك حقيقت مستقر درباره زمانt است، اگر و تنها اگر درباره هيچ زمان بعد از t نباشد؛ حتى به صورت جزئى.

(پ) گزاره P بيانگر يك حقيقت غيرمستقر درباره زمانt است، اگر و تنها اگر درباره دست‏كم يك لحظه از زمان بعد از t باشد.

با تكيه بر اين تقسيم‏بندى، خانم آدامز معتقد است كه گزاره «آدولف هيتلر در 30 آوريل 1945 ميلادى خودكشى كرد» بيانگر يك حقيقت مستقر درباره گذشته (30 آوريل 1945) است؛ امّا گزاره «على ديروز مى‏دانست كه 10 سال بعد مى‏ميرد»، با فرض اينكه صادق باشد، بيانگر يك حقيقت غيرمستقر درباره ديروز است. فرض كنيد tp آخرين لحظه‏اى از زمان باشد كه گزاره P دست‏كم به صورت جزئى درباره آن لحظه از زمان است. در اين صورت، گزاره P تنها پس از گذر از tp ضرورى مى‏شود؛ آن‏هم ضرورىِ عارضى.56 گزاره P تا زمان tp ضرورت نداشته است و از اين زمان به بعد است كه ضرورى مى‏شود. پس، اين ضرورت براى اين گزاره نوعى ضرورت عارضى است.

اگر گزاره‏اى بيانگر يك حقيقت مستقر درباره لحظهt باشد، درست از همان لحظه t به بعد، ضرورىِ عارضى است. در مقابل اگر گزاره‏اى بيانگر يك حقيقت غيرمستقر درباره لحظه t باشد، تا زمانى كه آخرين لحظه‏اى از زمان كه آن گزاره دست‏كم به صورت جزئى درباره آن لحظه است فرانرسد، آن گزاره ضرورى نمى‏شود؛ حتى اگر ازt هم گذشته باشيم. يعنى مثلاً گزاره «آدولف هيتلر در 30 آوريل 1945 ميلادى خودكشى كرد»، از همان 30 آوريل 1945 به بعد، ضرورىِ عارضى است؛ در حالى كه گزاره «على ديروز مى‏دانست كه 10 سال بعد مى‏ميرد»، كه بيانگر يك حقيقت مستقر درباره ديروز است، 10 سال بعد ضرورىِ عارضى مى‏شود (البته اگر صادق باشد.) به بيان ديگر، گزاره Pتنها پس از رسيدن زمان tp ضرورى مى‏شود و پيش از آن، اصل ضرورت گذشته بر آن جارى نمى‏شود. با تكيه بر همين نكته، خانم آدامز ـ به تبعيت از اكام ـ معتقد است كه بند (2) از برهان پايه ناسازگارى غلط است و همين امر موجب نامعتبر بودن اين برهان مى‏شود.

بنابر بند (1) از برهان پايه ناسازگارى «در t1 خداوند مى‏داند كه P .» از سوى ديگر، چنان‏كه پيشتر ديديم، محتواى گزاره P اين است كه «شخصS در لحظه t3 عملA را انجام مى‏دهد.» پس، بند (1) معادل اين گزاره است: «در t1 خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد"»؛ يعنى گزاره مذكور در بند (1) بيانگر يك حقيقت مستقر درباره لحظه t1 نيست و به طور جزئى، درباره t3 است. در نتيجه تا فرارسيدن لحظه t3 ، حتى اگر از لحظه t1 گذشته باشيم، نمى‏توانيم بگوييم اين گزاره يك گزاره ضرورى است؛ يعنى مثلاً در زمان t2(كه t1<t2<t3)، نمى‏توانيم بگوييم گزاره مذكور در بند (1) ضرورى است. و در نتيجه، نمى‏توانيم بگوييم «در t2 ضرورى است كه "در t1 خداوند مى‏داند كه P".» بنابراين، بند (2) از برهان پايه ناسازگارى كاذب، و در نتيجه، كلّ برهان ناصحيح است.

پاسخ‏هاى مبتنى بر نفى تقدّم علّت بر معلول

معمولاً آنچه از ضرورى بودن گذشته مراد مى‏شود، خارج از كنترل علّى بودنِ آن است؛ مثلاً وقتى كه مى‏گوييم: «آب رفته به جوى بازنمى‏گردد»، يعنى اينكه در زمان حال سلسله‏اى از علّت‏ها كه معلول نهايى آنها نرفتن آب از جوى در زمان گذشته باشد، وجود ندارد. يعنى آنچه در حال اتّفاق مى‏افتد، تأثير علّى بر گذشته ندارد. نكته مهم اين است كه صرف تحقّق يك اتّفاق در گذشته، آن را از كنترل علّى خارج نمى‏كند؛ و اين قانون متافيزيكى كه «ممكن نيست علّت از معلول تأخّر زمانى داشته باشد» هم نقش مهمّى در اين زمينه ايفا مى‏كند. بنابه اين قانون، علّت يا پيش از معلول يا دست‏كم هم‏زمان با آن رخ مى‏دهد. پس، صرف اينكه H در گذشته اتّفاق افتاده است، آن را خارج از كنترل علّى نمى‏برد؛ بلكه در گذشته اتّفاق افتادن H ، به علاوه اين قانون متافيزيكى كه «ممكن نيست علّت از معلول تأخّر زمانى داشته باشد»، H را خارج از كنترل علّى مى‏برد. حال اگر كسى بتواند مستقلاً اين قانون متافيزيكى را رد كند و نشان دهد كه تقدّم زمانى علّت بر معلول يك قانون عام نيست، آن‏گاه توانسته است كه اصل ضرورت گذشته به معناى خارج از كنترل علّى بودن آن را هم رد كند؛ يعنى اگر منطقا ممكن باشد كه معلول بر علّت تقدّم زمانى داشته باشد، آن‏گاه منطقا ممكن است كه چيزى مربوط به گذشته، در زمان حال، قابل كنترل علّى باشد.

برخى فيلسوفان گفته‏اند كه علّت آنكه «در t1 خداوند مى‏داند كه شخص S در لحظه 3عمل A را انجام مى‏دهد» (بند (1) از برهان پايه ناسازگارى) اين است كه «شخص S در لحظه t3 عملA را انجام مى‏دهد.» يعنى عمل شخص S در لحظه t3 ، علّت علم خداوند در لحظه t1است؛ با اينكه معلول به لحاظ زمانى مقدّم بر علّت است. اگر چنين باشد، آن‏گاه نمى‏توان از بند (1) برهان پايه ناسازگارى بند (2) را نتيجه گرفت؛ چون اصل ضرورت گذشته در حالت كلّى، و از جمله درباره علم پيشين خداوند صادق نيست. همين هم موجب مردود شدن برهان پايه ناسازگارى مى‏شود.

بايد دقّت كرد كه اين پاسخ به جبرگرايى الهياتى با پاسخ اكامى‏ها كاملاً متفاوت است. اكامى‏ها مى‏گويند: اصل ضرورت گذشته در خصوص آنچه به طور كامل درباره گذشته است، برقرار مى‏باشد؛ يعنى درباره حقايق مستقر در گذشته. امّا، علم پيشين خداوند به طور كامل مربوط به گذشته نيست و يك حقيقت غيرمستقر است؛ به همين دليل، اصل ضرورت گذشته درباره آن صادق نيست.

دقّت بيشتر نشان مى‏دهد كه اكامى‏ها اساسا اصل ضرورت گذشته را نفى نمى‏كنند، بلكه مدّعى هستند كه ايراد برهان پايه ناسازگارى در به‏كار بستن اين اصل درباره علم پيشين خداوند است كه يك حقيقت مربوط به صرفِ گذشته نيست. در مقابل، تلاش براى نفى تقدّم زمانى علّت بر معلول، دقيقا تلاش براى ردّ اصل ضرورت گذشته است. كاملاً محتمل است كه در پاسخ‏هاى مبتنى بر نفى تقدّم زمانى علّت بر معلول، هيچ التفاتى به مستقر يا غيرمستقر بودن علم پيشين خداوند وجود نداشته باشد. در اين پاسخ‏ها، مسئله اساسى آن است كه به دليل عدم تقدّم زمانى علّت بر معلول، چيزى در آينده مى‏تواند علّت چيزى در گذشته باشد. البته، تا آنجا كه ما مى‏دانيم، در اين پاسخ‏ها توجه چندانى به اينكه در حالت كلّى چه نوع معلول‏هايى مقدّم بر علّت خود هستند نشده است؛ ولى مسلّم گرفته شده است كه عمل انسان مى‏تواند علّت علم پيشين خداوند باشد. يعنى علم پيشين خداوند معلولى است كه مقدّم بر علّتِ خود (عمل مختارانه انسان) است. البته، به‏رغم تفاوت اين پاسخ با پاسخ اكامى‏ها، اين دو پاسخ مى‏توانند براى تقويت و تأييد هم به كار گرفته شوند.

پاسخ‏هاى مبتنى بر نفى اصل انتقال ضرورت

چنان‏كه ديديم، اكامى‏ها با نفى اصل ضرورت گذشته در صحت برهان پايه ناسازگارى مناقشه مى‏كنند. ايشان بر اين باور هستند كه اصل ضرورت گذشته فقط درباره برخى حقايق مربوط به گذشته، يعنى حقايق مستقر، برقرار است و به كار گرفتن آن در مورد ساير حقايق مربوط به گذشته، يعنى حقايق غيرمستقر، جايز نيست. برخى فيلسوفان ديگر هم با نفى قانون تقدّم زمانى علّت بر معلول در اصل ضرورت گذشته به معناى خارج از كنترل علّى بودن آن، برهان پايه ناسازگارى را رد مى‏كنند؛ ولى هيچ‏يك از اين دو گروه در اصل انتقال ضرورت ترديد نمى‏كنند. در مقابل، برخى از فيلسوفان اصل ضرورت گذشته به معناى خارج از كنترل علّى بودن آن را مى‏پذيرند؛ امّا اصل انتقال ضرورت را رد مى‏كنند. ايشان مدّعى هستند كه اگرچه اين اصل از نوعى بداهت ظاهرى برخوردار است و تقريرهاى صادقى از آن هم وجود دارد، اين اصل در برهان پايه ناسازگارى به درستى به كار گرفته نشده است؛ به همين دليل، اين برهان مردود است. حال ببينيم كه دليل ايشان براى اين ادّعا چيست.

فحواى اصل انتقال ضرورت اين است كه اگر گزاره‏اى ضرورتا صادق باشد و نيز ضرورتا مستلزم گزاره ديگرى هم باشد، آن‏گاه آن گزاره دوم هم ضرورتا صادق است. اصل انتقال ضرورت در زبان منطق وجهى معادلQ)] )PQ))P&(P)(Q)[( است. چنان‏كه گفتيم، صحت اين اصل يكى از مفروضات اصلى برهان پايه ناسازگارى است (فرض 7)؛ به همين دليل، مناقشه در آن تهديدى براى صحت اين برهان است. به نظر مى‏رسد كه يكى از شروط اساسى برقرارى اين اصل آن باشد كه معناى ضرورت در دو عبارت P و (PQ) يكسان باشد؛ امّا آيا معناى ضرورت در گزاره‏هاى بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى يكسان است؟ اگر چنين نباشد، با اعمال اصل انتقال ضرورت بر اين دو بند، نمى‏توان بند (4) را نتيجه گرفت.

گزاره «در t2 ضرورى است كه "در t1 خداوند مى‏داند كه P"» (بند (2) از برهان پايه ناسازگارى)، با اعمال اصل ضرورت گذشته بر گزاره «در t1 خداوند مى‏داند كه P» (بند (1) از برهان پايه ناسازگارى)، به دست آمده است. پس، معناى ضرورت در گزاره «در t2 ضرورى است كه "در t1 خداوند مى‏داند كه P"» همان معناى ضرورت گذشته يا خارج از كنترل علّى بودن است. از سوى ديگر، معناى ضرورت در گزاره «در t2ضرورى است كه اگر "در t1 خداوند مى‏داند كه P"، آن‏گاهP صادق است»، ضرورت متافيزيكى است. حال، آيا ضرورت به معناى خارج از كنترل علّى بودن و ضرورت به معناى ضرورت متافيزيكى، تعبير واحدى از ضرورت هستند؟ پاسخ برخى فيلسوفان منفى است.

هنگامى كه از ضرورت متافيزيكى صحبت مى‏كنيم، گزاره‏ها در دو دسته ممكن عام و ممتنع منحصر مى‏شوند. خود گزاره‏هاى ممكن عام هم در دو دسته ممكن خاص و ضرورى منحصر مى‏شوند. تلقّى معمول از ضرورت متافيزيكى چنين است: اگر گزاره‏اى مثل R ضرورى باشد، آن‏گاه R ممتنع است. امّا از منظر ضرورت به معناى ضرورت گذشته و خارج از كنترل علّى بودن گذشته، چنين نيست؛ مثلاً گزاره «در ساعت پنج و بيست‏وشش دقيقه صبحِ روز پنجم دى‏ماه 1382 زلزله‏اى به قدرت 6.6 ريشتر بم را ويران كرد» را در نظر بگيريد و آن را Rبناميد. اين گزاره مربوط به گذشته است و بنابر اصل ضرورت گذشته ضرورى، و از كنترل علّى خارج است.57 امّا در مقابل Rيعنى اينكه «چنين نيست كه در ساعت پنج و بيست‏وشش دقيقه صبحِ روز پنجم دى‏ماه 1382 زلزله‏اى به قدرت 6.6 ريشتر بم را ويران كرد» هم در زمان حاضر از كنترل علّى خارج است و به اين معنا ضرورى است. به بيان كلّى‏تر، به ازاى هر گزاره دلخواه كه ضرورت متافيزيكى داشته باشد، نقيض آن ممتنع است؛ امّا گزاره‏هايى وجود دارند كه هم خودشان و هم نقيضشان ضرورت به معناى خارج از كنترل علّى بودن دارند. پس، نوعى عدم شباهت ميان ضرورت متافيزيكى و ضرورت به معناى خارج از كنترل علّى بودن وجود دارد.58 همين امر نشان مى‏دهد كه نمى‏توان اصل انتقال ضرورت را بر دوگزاره‏اى كه يكى ضرورت متافيزيكى دارد و ديگرى ضرورت به معناى خارج از كنترل علّى بودن دارد، اعمال كرد. و چون اين كار در برهان پايه ناسازگارى انجام شده، اين برهان نامعتبر است.

به بيان دقيق‏تر، معناى «ضرورت» در گزاره «در t2 ضرورى است كه "در t1 خداوند مى‏داند كه P"» (بند (2) از برهان پايه ناسازگارى) با معناى ضرورت در گزاره «در t2 ضرورى است كه اگر "در t1 خداوند مى‏داند كه P"، آن‏گاه P صادق است» (بند (3) از برهان پايه ناسازگارى) يكسان نيست؛ به همين دليل، با اعمال اصل انتقال ضرورت بر بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى، نمى‏توان بند (4) را نتيجه گرفت.

پاسخ‏هاى فرانكفورتى

دسته‏اى ديگر از استدلال‏هايى كه بر ردّ جبرگرايى الهياتى اقامه شده‏اند، فرض 8 از برهان پايه ناسازگارى را به چالش مى‏كشند. بر اساس اين فرض، شرط حدّاقلى مختار بودن آدمى اين است كه بتواند از ميان دو يا چند امر بديل، يكى را انتخاب كند (اصل امكانات بديل.) مطابق اين اصل:

يك شخص در انجام يك عمل مختار بوده است، تنها اگر انجام كار ديگرى جز آنچه انجام داده است هم در توان او بوده است.

به بيان ديگر، تنها زمانى مى‏توانيم بگوييم كه فاعل S در انجام عمل A مختار است كه هم قدرت بر انجام آن داشته باشد و هم بر عدم انجام آن.59 به طور خاص، اگر Sنتواند A را انجام ندهد، در انجام اين عمل مختار نيست. اگر اين تلقّى از اختيار، يعنى همان فرض 8، درست نباشد، آن‏گاه نمى‏توان بند (7) از برهان پايه ناسازگارى را از بند (6) نتيجه گرفت؛ بنابراين، برهان مذكور نامعتبر خواهد بود.

اوّلين بار، هرى فرانكفورت60 اصل امكانات بديل را نه در خصوص مختار بودن،بلكه در خصوص داشتن مسئوليت اخلاقى صورت‏بندى كرد و آن را زير سؤال برد.61بر اساس صورت‏بندى فرانكفورت از اصل امكانات بديل:

يك شخص اخلاقا نسبت به آنچه انجام داده مسئول است، تنها اگر انجام كار ديگرى جز آنچه انجام داده است هم در توان او بوده باشد.

تلقّى رايج اين است كه يك فرد نسبت به عملى كه از او سرزده است مسئوليت اخلاقى دارد، تنها اگر او در انجام آن عمل مختار باشد. بر مبناى همين تلقّى، مى‏توان گفت كه اگر ارضاى اصل امكانات بديل شرط لازم داشتن مسئوليت اخلاقى نباشد، پس ارضاى اين اصل شرط لازم مختار بودن هم نخواهد بود؛ چون اگر ممكن است كه كسى بدون ارضاى اين اصل مسئوليت اخلاقى داشته باشد، پس ممكن است كه بدون ارضاى اين اصل مختار باشد. فرانكفورت تلاش كرده است تا با طرح آزمايش‏هايى ذهنى62نشان دهد كه ارضاى اصل امكانات بديل، شرط لازم براى داشتن مسئوليت اخلاقى نيست. اگر اين آزمايش‏ها به نتيجه مطلوب فرانكفورت منتهى شوند، مى‏توان از آنها به عنوان شاهدى عليه مبتنى بودن اختيار بر اصل امكانات بديل استفاده كرد.

در حقيقت، دو تلقّى كلّى از مفهوم «اختيار» وجود دارد: بنابر تلقّى اوّل، مختار بودن مفهومى درباره شرايط واقعى و بالفعل است؛ امّا بنابر تلقّى دوم، مختار بودن مفهومى درباره شرايط خلاف واقع است. همچنين، بنابر تلقّى اوّل، كسى مختار است كه بر آنچه در عالم واقع انجام مى‏دهد كنترل علّى داشته باشد؛ امّا بنابر تلقّى دوم، كسى مختار است كه توان انجام كارى را جز آنچه در عالم واقع انجام مى‏دهد، داشته باشد. روشن است كه برخلاف تلقّى اوّل، تلقّى دوم مفهوم مختار بودن را به ارضاى اصل امكانات بديل گره مى‏زند. فرانكفورت تلاش دارد تا با آزمايش‏هاى ذهنى خود نشان دهد كه تلقّى اوّل از مفهوم اختيار به فهم عرفى از اين مفهوم نزديك‏تر است. تقرير زاگزبسكى63 از يكى ازمثال‏هاى فرانكفورتى چنين است:64

فرض كنيد بلك65 يك جرّاح شيطان‏صفت مغز و اعصاب است كه آرزو داردوايت66 را مرده ببيند، ولى نمى‏خواهد خودش مباشر قتل باشد. بلك، كه مى‏داند مرىجونز67 نيز از وايت متنّفر است و فرصت مغتنم و منحصرى براى كشتن وايت در اختيار خواهد داشت، دستگاهى را در مغز جونز كار مى‏گذارد تا با كمك آن، فعّاليت‏هاى عصبى جونز را زير نظر داشته باشد و كنترل كند. اگر فعّاليت عصبى جونز حاكى از آن بود كه ممكن است در حين دست دادن فرصت مذكور، او تصميم به كشتن وايت نگيرد، آن‏گاه دستگاه بلك مداخله مى‏كند و جونز را به قتل وايت وادار مى‏كند. از سوى ديگر، اگر جونز خودش تصميم به قتل وايت بگيرد، اين دستگاه هيچ مداخله‏اى نمى‏كند. اين دستگاه فقط مراقب است، ولى تأثيرى بر فعّاليت عصبى جونز نمى‏گذارد. حال فرض كنيد كه وقتى، فرصت مقتضى دست داد؛ جونز بدون هيچ «كمكى» از طرف دستگاه بلك، تصميم به قتل وايت بگيرد. بر مبناى داورى فرانكفورت و بسيارى ديگر، جونز در اين شرايط اخلاقا مسئول عملش است. على‏رغم اينكه به نظر مى‏رسد او توان انجام كار ديگرى جز آنچه انجام داده است هم ندارد؛ چراكه اگر براى انجام كار ديگرى تلاش كند، دستگاه بلك مانع او مى‏شود.

اين مثال نشان مى‏دهد كه ارضاى اصل امكانات بديل، شرط لازم مسئوليت اخلاقى داشتن نيست.68 حال، چون اوّلاً مى‏توان بدون ارضاى اصل امكانات بديل مسئوليت اخلاقى داشت و ثانيا داشتن مسئوليت اخلاقى به معناى مختار بودن هم هست، پس مى‏توان بدون ارضاى اصل امكانات بديل مختار هم بود. به بيان ديگر، فرض 8 از برهان پايه ناسازگارى مردود است و بنابراين نمى‏توان بند (7) از اين برهان را، بر مبناى اين فرض، از بند (6) استنتاج كرد. همين امر نشان مى‏دهد كه برهان پايه ناسازگارى نمى‏تواند از علم پيشين خداوند عدم اختيار انسان را نتيجه بگيرد و بنابراين از اثبات جبرگرايى الهياتى ناتوان است. پاسخ‏هاى اين‏چنينى به جبرگرايى الهياتى را پاسخ‏هاى فرانكفورتى مى‏نامند. حاميان اين پاسخ‏ها مدّعى هستند كه انسان نمى‏تواند جز آنچه را خداوند از پيش مى‏داند، انجام دهد، امّا اين به معناى مختار نبودن انسان نيست؛ چون توانايى بر انجام كارهاى ديگر (ارضاى اصل امكانات بديل) شرط لازم مختار بودن نيست.

پاسخ خداگرايى گشوده

پاسخ ديگرى كه به جبرگرايى الهياتى داده مى‏شود، پاسخ خداگرايى گشوده است. قائلان به اين نظريه بر اين باور هستند كه خداوند دست‏كم برخى از اتّفاقات عالم را پيش از وقوع آنها نمى‏داند. برخى حاميان خداگرايى گشوده پاشنه آشيل برهان پايه ناسازگارى را بند (1) از اين برهان، و برخى ديگر بند (3) از اين برهان مى‏دانند. حاميان اين نظريه را مى‏توان به سه گروه كلّى تقسيم كرد:

گروه اوّل. نخستين گروه از حاميان خداگرايى گشوده بر اين باور هستند كه اساسا برخى گزاره‏هاى مربوط به آينده، يا فاقد ارزش صدق هستند و يا كاذب. روشن است كه اگر گزاره‏اى ارزش صدق نداشته باشد يا اينكه كاذب باشد، خداوند هم آن را نمى‏داند. به نظر اين افراد، همه گزاره‏هاى مربوط به اعمال اختيارى انسان، گزاره‏هايى هستند كه پيش از فرارسيدن زمان انجام اين اعمال يا فاقد ارزش صدق و يا كاذب هستند و بنابراين خداوند به هيچ‏يك از اعمال اختيارى انسان علم پيشين ندارد. در نتيجه، گزاره «در t1خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد"» يا معادلاً «در t1خداوند مى‏داند كه P» (يعنى همان بند (1) از برهان پايه ناسازگارى) كاذب، و برهان پايه ناسازگارى مردود است. اين موضع فى‏الواقع همان موضع حاميان پاسخ‏هاى ارسطويى است.

گروه دوم. از نظر دومين گروه از حاميان خداگرايى گشوده، برهان پايه ناسازگارى به درستى نشان مى‏دهد كه علم پيشين الهى و اختيار انسان منطقا ناسازگار هستند. از نظر ايشان، مختار بودن انسان يك حقيقت مسلّم است و بنابراين منطقا خداوند به اعمال اختيارى انسان علم پيشين ندارد؛ در عين حال، فقدان اين علم پيشين، نقصى براى كمال خداوند و خدشه‏اى براى عالم مطلق بودن او نيست. گروه اوّل از حاميان خداگرايى گشوده بر اين باور هستند كه در زمان t1 ، خداوند گزاره «شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد» را نمى‏داند؛ چون اين گزاره يا اساسا ارزش صدق ندارد و يا كاذب است. اين در حالى است كه گروه دوم از حاميان اين نظريه بر اين باور هستند كه در زمان t1 ، خداوند آن گزاره را نمى‏داند (چون دانستن آن منطقا ممكن نيست)؛ حتى اگر آن گزاره صادق باشد. پس، هر دو گروه معتقدند كه بند (1) از برهان پايه ناسازگارى كاذب است؛ امّا آنها دلايل متفاوتى براى اين ادّعا دارند.

شايد بتوان رويكرد اين گروه از حاميان خداگرايى گشوده را با رويكرد غالب فيلسوفان دين درباره پارادوكس سنگ69 مقايسه كرد. برطبق اين پارادوكس، «يا خداوندمى‏تواند سنگى كه خودش نمى‏تواند آن را بلند كند، خلق كند يا خداوند نمى‏تواند سنگى كه خودش نمى‏تواند آن را بلند كند، خلق كند. اگر خداوند بتواند سنگى كه خودش نمى‏تواند آن را بلند كند، خلق كند، قادر مطلق نيست. اگر خداوند نتواند سنگى كه خودش نمى‏تواند آن را بلند كند، خلق كند، قادر مطلق نيست. پس خداوند قادر مطلق نيست.»70 در تحليل اين پارادوكس، اكثر فيلسوفان دين بر اين باور هستند كه مفهوم«سنگى كه خداوند نتواند آن را بلند كند» يك مفهوم منطقا خودمتناقض است؛ يعنى مفهومى شبيه به مفهوم «دايره مربّع» يا «مجرّدِ متأهّل» است. پس، خلق چنين سنگى، انجام يك عمل منطقا ناممكن است. چون هيچ موجودى، از جمله خداوند، نمى‏تواند عمل منطقا ناممكنى را انجام دهد، خداوند هم نمى‏تواند چنان سنگى را خلق كند؛ امّا اين امر به معناى قادر مطلق نبودن خداوند نيست. قادر مطلق بودن خداوند صرفا به اين معناست كه «خداوند هر كار منطقا ممكنى را مى‏تواند انجام دهد.» پس اگر خداوند نتواند كارهاى منطقا ناممكن را انجام دهد، خللى به قدرت مطلق او وارد نمى‏شود.71

درست به همين ترتيب، گروه دوم از حاميان خداگرايى گشوده بر اين باور هستند كه خداوند به اعمال مختارانه انسان علم پيشين ندارد؛ چون اساسا داشتن علم پيشين به افعال مختارانه انسان منطقا ناممكن است. امّا اينكه خداوند به اعمال مختارانه انسان علم پيشين ندارد، ناقض عالم مطلق بودن او نيست؛ چون عالم مطلق بودن خداوند صرفا به اين معناست كه «خداوند هر چيزى را كه دانستن آن منطقا ممكن باشد، مى‏داند.» خداوند عالم مطلق است، امّا اعمال مختارانه انسان را از پيش نمى‏داند. پرونده آنچه به واسطه اعمال مختارانه انسان در آينده رخ مى‏دهد، براى او گشوده است.72

گروه سوم. موضع گروه سوم از حاميان خداگرايى گشوده، نسبت به مواضع دو گروه نخست، قدرى عجيب‏تر است. آنها بر اين باور هستند كه گزاره‏هاى صادقى مربوط به اعمال مختارانه انسان در آينده وجود دارد و خداوند هم اين گزاره‏ها را مى‏داند؛ امّا از آنجايى كه ممكن است آينده تغيير كند، امكان دارد كه خداوند آنچه را اتّفاق مى‏افتد نداند. در حقيقت، اين گروه صدق و كذب گزاره‏ها را وابسته به لحظات زمانى مى‏دانند و معتقدند كه كاملاً ممكن است كه در لحظه‏اى از زمان، گزاره «در آينده آنچه گزاره E بيانگر آن است محقّق خواهد شد»، و در لحظه ديگرى از زمان، گزاره «در آينده آنچه گزاره E بيانگر آن است محقّق خواهد شد» صادق باشد؛ يعنى در گذر زمان، آينده تغيير مى‏كند. تفاوت اوضاع و احوال عالَم در لحظات t1 و t2 مى‏تواند باعث شود كه آينده نسبت به t1 متفاوت با آينده نسبت به t2 باشد.

هواپيمايى را در نظر بگيريد كه دچار نقص فنّى شده و در حال سقوط است. در لحظه t1 كه خلبان از نقص فنّى هواپيما مطلّع مى‏شود، گزاره «هواپيما سقوط خواهد كرد» صادق است و صدق آن به اين معناست كه اگر اوضاع و احوال عالم به همان صورتى باشد كه اكنون هست و اگر اتّفاق غيرمترقّبه‏اى نيفتد، هواپيما سقوط خواهد كرد. از طرفى، ممكن است كه خلبان بعد از اطّلاع از نقص فنّى هواپيما، با استفاده از تجربه و مهارت خود، كارهايى بكند كه مانع سقوط هواپيما بشود. بنابراين، كاملاً ممكن است كه در لحظه t2 ، گزاره «هواپيما سقوط نخواهد كرد» صادق باشد؛ يعنى "آينده نسبت به t1" با "آينده نسبت به t2" متفاوت است (آينده، به نوعى، تغيير كرده است.)

بنابر موضع اين گروه از حاميان خداگرايى گشوده، وقتى مثلاً مى‏گوييم: «در t1 خداوند آينده را مى‏داند»، يعنى خداوند آنچه را نسبت به t1 آينده است، مى‏داند. حال، چون ممكن است كه آينده در گذر زمان تغيير كند، لزومى ندارد كه آنچه در آينده محقّق مى‏شود همان «آينده نسبت به t1» باشد. در حقيقت، حاميان اين نوع خداگرايى گشوده بند (3) از برهان پايه ناسازگارى را كاذب مى‏دانند؛ چراكه ايشان معتقدند كه نمى‏توان از اينكه «در t1 خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد"» نتيجه گرفت كه «شخص S در لحظه t3 عمل Aرا انجام مى‏دهد.» تنها نتيجه‏اى كه مى‏توان گرفت اين است كه آينده نسبت به t1 به گونه‏اى است كه شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد. امّا ممكن است كه در گذر زمان، آينده به گونه‏اى تغيير كند كه واقعا شخص Sدر لحظه t3 عمل A را انجام ندهد. به اعتقاد مدافعان اين رأى، گشوده بودن آينده و قابل تغيير بودن آن مانع نتيجه‏بخش بودن برهان پايه ناسازگارى است.73

پاسخ مولينيسم

در بين پاسخ‏هايى كه در طول تاريخ به مسئله جبرگرايى الهياتى داده شده است، پاسخ بسيار مهمّ ديگرى هم وجود دارد كه به متفكّر يسوعى اسپانيايى در قرن شانزدهم ميلادى، لوييس دو مولينا،74 تعلّق دارد. مهم‏ترين اثر مولينا كتاب سازگارى75 است كهدر آن مفصّلاً به مسئله سازگارى اختيار انسان با مشيّت الهى، علم پيشين خداوند و تقدير مى‏پردازد. پاسخ او كه با كارهاى آلوين پلانتينگا در دهه هفتاد ميلادى به ادبيات فلسفى معاصر راه پيدا كرد،76 به طور پيوسته، در كانون مباحثات فلسفى و الهياتى بوده است.اين پاسخ، كه به مولينيسم77 شهرت يافته، مبتنى بر نظريه‏اى تحت عنوان نظريه علمميانى78 است. گفته مى‏شود كه بر مبناى اين نظريه، مى‏توان دست‏كم سه مسئله الهياتى مهم را حل كرد: (الف) مسئله ناسازگارى وجود خداوند با وجود شر در عالم؛ (ب) مسئله ناسازگارى علم پيشين خداوند با اختيار انسان؛ (پ) مسئله ناسازگارى مشيّت خداوند با اختيار انسان.79

مزيّت مولينيسم در قياس با اكثر پاسخ‏هاى مذكور، اين است كه، براى چگونگى سازگار بودن علم پيشين خداوند با اختيار انسان (و نيز وجود خداوند با وجود شر در عالم و مشيّت الهى با اختيار انسان) طرح و ايده‏اى دارد؛ يعنى به ردّ ناسازگارى آنها اكتفا نمى‏كند و الگوى ممكنى را براى سازگارى آنها ارائه مى‏دهد. البته، روشن است كه ارائه الگوى ممكن به اين معنا نيست كه آنچه در عالم واقع اتّفاق مى‏افتد دقيقا مطابق با همين الگوست. با اين‏همه، وجود چنين الگويى قدرت اقناع بيشترى به استدلال‏هاى مدافعان سازگارى موارد مذكور مى‏دهد. براى تبيين الگويى كه مولينيسم ارائه مى‏دهد، بايد به تبيين نظريه علم ميانى بپردازيم كه هسته مركزى مولينيسم است. علم ميانى خداوند، «ميانى» ناميده مى‏شود؛ چون مفهوما80 ميان علم خداوند به صدق‏هاى ضرورى (علم طبيعى81 خداوند) و علم خداوند به خواست، اراده، و مشيّت خود (علم آزاد82) واقع شده است. متعلَّقات علم ميانى خداوند، گزاره‏هاى شرطى استقبالى83 هستند.شرطى‏هاى استقبالى گزاره‏هايى به شكل كلّىِ «اگر شرايط xمحقّق بشود، y روى خواهد داد» هستند. اين شرطى‏ها مى‏توانند درباره هرچيزى باشند كه به نحو امكانى مربوط به آينده است؛ امّا بخش مهمّى از آنها مربوط به اين است كه هر مخلوق مختار در وضعيت84ها و موقعيت85هاى مختلفى كه ممكن است در آنها قرار بگيرد، چهخواهد كرد. در حقيقت بخش مهمّى از متعلَّقاتِ علم ميانى خداوند برخى شرطى‏هاى التزامى86 به شكل زير هستند:

اگر مخلوق مختار S در موقعيت C قرار بگيرد، مختارانه عمل A را انجام مى‏دهد.

روبرت آدامز87 اين شرطى‏ها را «]شرطى‏هاى [خلاف واقع ]مربوط [اختيار88»مى‏نامد.89 ما هم به اختصار آنها را «شرطى‏هاى اختيار» مى‏ناميم. تبيين اينكه مولينيسم درباره شرطى‏هاى اختيار دقيقا چه مى‏گويد، چندان ساده نيست. شرطى‏هاى اختيار، شرطى‏هاى استقبالى هستند. مولينيسم مدّعى است كه خداوند به واسطه همين شرطى‏هاى استقبالى مربوط به اختيار، به اعمال مختارانه انسان علم پيشين دارد. هر فعل مختارانه‏اى كه ممكن است يك مخلوق مختار در يك جهان ممكن انجام دهد، با يك شرطىِ اختيار، تبيين مى‏شود. خداوند هم به واسطه علم به همين شرطى‏هاى اختيار، از پيش، به همه افعال مختارانه هر آنچه ممكن است به صورت يك موجود مختار خلق شود، علم دارد. صدق اين شرطى‏ها مقدّم بر خواست و اراده خداوند است90 و در حقيقت، خداوند اين شرطى‏ها را صادق نمى‏كند. اين شرطى‏ها به واسطه فعل مختارانه موجودات مختار صادق مى‏شوند و نه خواست خداوند. خداوند از طريق دانستن اينكه خود چه اراده خواهد كرد و چه شرايطى را در عالَم واقع محقّق خواهد كرد، مى‏داند كه مقدّم كدام‏يك از شرطى‏هاى اختيار در عالَم واقع محقّق خواهد شد. به بيان ديگر، خداوند هم مى‏داند كه كدام‏يك از شرطى‏هاى اختيار صادق هستند و هم مى‏داند مقدّم كدام‏يك از اين شرطى‏ها در عالَم واقع محقّق خواهد شد. بنابراين، خداوند مى‏داند كه عملاً چه چيزى (تالى‏هاى كدام‏يك از شرطى‏هاى اختيار) در عالم خارج محقّق خواهد شد. اين خلاصه‏اى است از الگوى مولينيسم براى تبيين چگونگى علم داشتن خداوند به همه آنچه در عالم محقّق مى‏شود (از جمله اعمال مختارانه انسان.)

حال، بايد ببينيم كه مولينيسم كدام‏يك از بندهاى برهان پايه ناسازگارى را زير سؤال مى‏برد. ليندا زاگزبسكى مى‏گويد91 كه مولينيست‏ها اصل انتقال ضرورت را نفى، و از اين طريق، در برهان پايه ناسازگارى مناقشه مى‏كنند.92 البته، دليل مولينيست‏ها براى ردّاصل انتقال ضرورت متفاوت با دليلى است كه پيش از اين به آن اشاره كرديم. پيش از اين، گفتيم كه برخى فيلسوفان مدّعى هستند كه يكى از شروط اساسى برقرارى اصل انتقال ضرورت، يعنى همان Q)])PQ))P&)P)(Q)[(، اين است كه معناى ضرورت در دو عبارت P و )PQ( يكسان باشد؛ امّا چون معناى ضرورت در عبارت‏هاى بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى يكسان نيست، با اعمال اصل انتقال ضرورت بر اين دو بند، نمى‏توان بند (4) را نتيجه گرفت. امّا مولينيست‏ها بر تمايز ميان معناى ضرورت در گزاره‏هاى بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى تأكيدى ندارند. دليل ايشان، براى نامعتبر بودن اصل انتقال ضرورت، الگويى است كه ايشان بر مبناى صدق پيشاارادى شرطى‏هاى اختيار ارائه مى‏دهند. ايشان مدّعى هستند كه بر مبناى اين الگو، مى‏توان شرايطى را متصوّر شد كه در آن، هر دو بند (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى صادق باشند؛ امّا بند (4) اين برهان كاذب باشد. به بيان ديگر، ايشان بر اين باورند كه الگويشان مى‏تواند نشان دهد كه حتى در بعضى شرايط، كه معناى ضرورت در دو عبارت P و )PQ( يكسان است، اصل انتقال ضرورت برقرار نيست.

در حقيقت، مولينيست‏ها مى‏گويند: على‏الاصول، ممكن است كه شرطى‏هاى اختيار صادق وجود داشته باشند و خداوند هم به آنها علم پيشاارادى داشته باشد. اگر چنين باشد، خداوند با علم به شرطى‏هاى اختيار صادق و نيز علم به خواست و اراده خودش، به اعمال مختارانه انسان‏ها علم خواهد داشت؛ بدون آنكه ناقض اختيار آنها بشود. به عقيده ايشان، چون اين شرايط (وجود شرطى‏هاى اختيار صادق و علم پيشاارادى خداوند به آنها) بيانگر شرايط و الگوى ممكنى از آنچه در عالم اتّفاق مى‏افتد هستند، پس على‏الاصول ممكن است كه اصل انتقال ضرورت برقرار نباشد. البته، به مولينيسم انتقادهاى فراوانى هم شده است؛ مثلاً برخى گفته‏اند كه شرايط مذكور ممكن‏الوقوع نيستند؛ يعنى يا هيچ شرطى اختيار صادقى وجود ندارد و يا اگر هم چنين شرطى‏هايى وجود داشته باشند، خداوند نمى‏تواند به آنها علم پيشاارادى داشته باشد. در هر حال، بحث پيرامون انتقادات وارد بر مولينيسم خارج از اهداف اين مقاله است.

نتيجه‏گيرى

از مجموع مطالبى كه در اين مقاله ارائه شد، چنين برمى‏آيد كه براى ردّ جبرگرايى الهياتى، بايد يكى از مقدّمات يا پيش‏فرض‏هاى برهان پايه ناسازگارى را رد كرد. به نظر مى‏رسد كه مى‏توان همه پاسخ‏هاى ارائه‏شده در ردّ جبرگرايى الهياتى را به استقرا، در پنج گروه كلّى تقسيم‏بندى كرد. در اين پاسخ‏ها ـ به ترتيب ـ بندهاى (1)، (2)، (3)، (4) و (7) از برهان پايه ناسازگارى رد مى‏شوند:

پاسخ‏هاى مبتنى بر رد بند (1): متفكّران مسلمان مى‏گويند كه مقدّمه (1) دقيق و كامل ذكر نشده است و بايد آن را از صورت «در t1 خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد"» به صورت «در t1 خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 مختارانه عمل A را انجام مى‏دهد"» تبديل كرد. توماسى‏ها نيز در همين مقدّمه از برهان پايه ناسازگارى مناقشه مى‏كنند. آنها مى‏گويند كه چون خداوند در ظرف زمان قرار ندارد، نمى‏توانيم بگوييم كه «در t1 خداوند مى‏داند كه... .» برخى از قائلان به خداگرايى گشوده هم در مقدّمه (1) از برهان پايه ناسازگارى مناقشه مى‏كنند. ارسطويى‏ها معتقدند: دست‏كم برخى گزاره‏هاى مربوط به آينده (از جمله: گزاره‏هاى مربوط به اعمال اختيارى انسان‏ها در آينده) فاقد ارزش صدق، و يا كاذب هستند و بنابراين خداوند نمى‏تواند به آنها علم داشته باشد؛ چون عالِم بودن به گزاره كاذب ممكن نيست. گروه ديگرى از حاميان خداگرايى گشوده معتقدند كه گزاره‏هاى مربوط به اعمال اختيارى انسان‏ها در آينده داراى ارزش صدق، و برخى از آنها هم صادق هستند؛ امّا داشتن علم پيشين به آنها منطقا ممكن نيست. ايشان مدّعى‏اند كه خداوند به اعمال اختيارى انسان‏ها علم پيشين ندارد؛ امّا اين مسئله نقصى بر علم مطلق او نيست (چون اساسا داشتن چنين علمى منطقا ممكن نيست.)

پاسخ‏هاى مبتنى بر ردّ بند (2): اكامى‏ها در بند (2) از برهان پايه سازگارى مناقشه مى‏كنند. ايشان مدّعى هستند كه اصل ضرورت گذشته برقرار نيست؛ و برخى از گزاره‏هاى مربوط به گذشته كه بيانگر يك حقيقت غيرمستقر درباره گذشته باشند، ضرورى نيستند. به نظر اكامى‏ها، گزاره‏هاى مربوط به علم پيشين خداوند به آينده هم بيانگر حقايقى غيرمستقر درباره گذشته هستند و بنابراين ضرورى نيستند. به همين دليل، نمى‏توانيم از بند (1) برهان پايه ناسازگارى نتيجه بگيريم كه «در t2 ضرورى است كه "در t1 خداوند مى‏داند كه P"»؛ بنابراين، بند (2) از برهان پايه ناسازگارى غلط، و كلّ برهان مردود است. روش ديگرى هم براى ردّ برهان پايه ناسازگارى وجود دارد كه آن‏هم مبتنى بر ردّ اصل ضرورت گذشته است. تفاوت اين روش با روش اكامى‏ها در دليلى است كه براى عدم برقرارى اصل ضرورت گذشته ارائه مى‏دهد. در اين روش، تلاش مى‏شود تا با نفى تقدّم علّت بر معلول نشان داده شود كه گذشته لزوما خارج از كنترل علّى ما نيست؛ بنابراين، اصل ضرورت گذشته در حالت كلّى برقرار نمى‏باشد.

پاسخ‏هاى مبتنى بر ردّ بند (3): چنان‏كه گفتيم، حاميان خداگرايى گشوده را مى‏توان به سه گروه كلّى تقسيم كرد. سومين گروه از حاميان اين نظريه، با مناقشه در بند (3) از برهان پايه ناسازگارى، اين برهان را رد مى‏كنند. ايشان بر اين باور هستند كه آينده تغيير مى‏كند و صدق و كذب گزاره‏هاى مستقبل وابسته به زمان است. ممكن است گزاره‏اى درباره لحظه t3 در لحظه t1 صادق، و در لحظه t2 كاذب باشد؛ چون ممكن است «آينده نسبت به t1» با «آينده نسبت به t2» متفاوت باشد. درست به همين دليل، بند (3) از برهان پايه ناسازگارى لزوما صادق نيست. حاميان اين نظر معتقدند كه نمى‏توان از اينكه «در t1 خداوند مى‏داند كه "شخص S در لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد"» نتيجه گرفت كه «شخص Sدر لحظه t3 عمل A را انجام مى‏دهد.» تنها نتيجه‏اى كه مى‏توان گرفت اين است كه آينده نسبت به t1 به گونه‏اى است كه شخص S در لحظه t3عمل A را انجام مى‏دهد؛ امّا ممكن است كه در گذر زمان، آينده به گونه‏اى تغيير كند كه واقعا شخص S در لحظه t3عملA را انجام ندهد.

پاسخ‏هاى مبتنى بر ردّ بند (4): راه ديگرى كه براى ردّ برهان پايه ناسازگارى وجود دارد، مناقشه در نحوه به كار بستن اصل انتقال ضرورت در اين برهان است. برخى مدّعى هستند كه در بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى، دو معناى مختلف از «ضرورت» ذكر شده است؛ بنابراين، اعمال اصل انتقال ضرورت بر آنها، و نتيجه گرفتن بند (4) جايز نيست. در حقيقت، ايشان اصل انتقال ضرورت را نفى نمى‏كنند؛ امّا مى‏گويند كه نمى‏توان اين اصل را بر بندهاى (2) و (3) از برهان پايه ناسازگارى اعمال كرد. در مقابل، مولينيست‏ها خود اصل انتقال ضرورت را رد مى‏كنند؛ آنان با ساختن الگويى نشان مى‏دهند كه اين اصل در حالت كلّى برقرار نيست و با تكيه بر آن، نمى‏توان بند (4) از برهان پايه ناسازگارى را از دو بند (2) و (3) نتيجه گرفت.

پاسخ‏هاى مبتنى بر ردّ بند (7): راه ديگرى هم براى ردّ برهان پايه ناسازگارى وجود دارد و آن مناقشه در تعريف عمل مختارانه بر مبناى اصل امكانات بديل است. در اين راه، نشان داده مى‏شود كه برخى افعال انسان‏ها، على‏رغم عدم ارضاى شرايط اصل امكانات بديل، مختارانه هستند. همين امر نشان مى‏دهد كه تعريف عمل مختارانه بر مبناى اصل امكانات بديل، چندان موجّه نيست و بنابراين، بر مبناى اين تعريف، نمى‏توان بند (7) از برهان پايه ناسازگارى را از بند (6) نتيجه گرفت؛ در نتيجه، برهان مذكور نامعتبر خواهد بود.

در پايان، تذكّر دو نكته لازم به نظر مى‏رسد:

الف) آنچه در اين مقاله آمده، صرفا حصر استقرايى پاسخ‏هاى مختلف به جبرگرايى الهياتى است؛ منطقا ممكن است كه در آينده، برخى پاسخ‏هاى ديگر هم ارائه شوند.

ب) بر هركدام از راه‏حل‏هاى مذكور در اين مقاله انتقاداتى وارد است و ميزان قوّت و اعتبار همه آنها هم به يك اندازه نيست؛ امّا تشريح اين انتقادات و ارزيابى قوّت استدلال‏هاى مختلفى كه در ردّ جبرگرايى الهياتى اقامه شده، خارج از اهداف اين مقاله است و خود مجال مناسب ديگرى مى‏طلبد.

منابع

ـ ابن‏سينا، النجاه، تحقيق محمدتقى دانش‏پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.

ـ بوئتيوس، تسلاى فسلفه، ترجمه سايه ميثمى، تهران، نگاه معاصر، 1385.

ـ تاليافرو، چارلز، فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه ان شاءاللّه رحمتى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1382.

ـ سعيدى‏مهر، محمد، «علم الهى و اختيار انسان»، در: محمد محمدرضايى و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، تهران، سمت، 1381، ص 41ـ79.

ـ ـــــ ، علم پيشين الهى و اختيار انسان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1375.

ـ سلطانى، ابراهيم و احمد نراقى (ويراستار و مترجم)، كلام فلسفى (مجموعه مقالات)، چ دوم، تهران، صراط، 1384

ـ محمدرضايى، محمد و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، تهران، سمت و اشراق، 1381.

- Adams, Marylin, "Is the Existence of God a Hard' Fact?", The Philosophical Review, v. 76, No. 4, 1967b, p. 492-503.

- _____ , The Problem of God's Foreknowledge and Free Will in Boethius and William Ockham, PhD Dissertation, Cornell University, 1967a.

- Adams, Robert Merrihew, "Middle Knowledge and the Problem of Evil", American Philosophical Quarterly, v. 14, No. 2, 1977, p. 109-117.

- _____ , "Middle Knowledge", The Journal of Philosophy, v. 70, No. 17, 1973, p. 552-554.

- _____ , "Plantinga on the Problem of Evil", in James Tomberlin & Peter van Inwagen, Alvin Plantinga, 1985, p. 225-256.

- Aquinas, Saint Thomas, Summa Theologica, tr. by Fathers of the English Dominican Province, Benziger Bros, 1947.

- Aristotle, Complete Works of Aristotle: The Revised Oxford Translation, ed. by Jonathan Barnes, v. 1, Princeton University Press, 1984.

- Brown, Campbell and Nagasawa, Yujin, "Anything You Can Do, God Can Do Better", American Philosophical Quarterly, v. 42, No. 3, 2005, p. 221-227.

- Craig, William Lane, The Problem of Divine Foreknowledge and Future Contingents from Aristotle to Suarez, Brill's Studies in Intellectual History 19, Leiden: E. J. Brill, 1988.

- Fischer, John Martin and Todd, Patrick and Tognazzini, Neal, "Engaging with Pike: God, Freedom and Time", Philosophical Papers, v. 38, No. 2, 2009, p. 247-270.

- _____ , "Responsibility and Control", Journal of Philosophy, v. 79, No. 1, 1982, p. 24-40.

- _____ , The Metaphysics of Free Will: An Essay on Control, Oxford, Blackwell Publishers, 1994.

- Frankfurt, Harry, "Alternate Possibilities and Moral Responsibility", Journal of Philosophy, v. 66, No. 23, 1969, p. 829-839.

- Freddoso, Alfred, "Molina, Luis de", in Edward Craig (ed.), Routledge Encyclopedia of Philosophy, London, Routledge, 1998.

- Geach, Peter Thomas, Providence and Evil, Cambridge University Press, 1977.

- Ginet, Carl, On Action, Cambridge, Cambridge University Press, 1990.

- Hasker, William, "A Refutation of Middle Knowledge", Nous, v. 20, No. 4, 1986, p. 545-557.

- _____ , God, Time, and Knowledge, Ithaca, Cornell University Press, 1989.

- Honderich, Ted (ed.), Essays on Freedom of Action, Boston, Routledge and Kegan Paul, 1973.

- Hunt, David, "On Augustine's Way Out", Faith and Philosophy, v. 16, No.1, 1999, p. 3-26.

- Lucas, John Randolf, The Future: An Essay on God, Temporality, and Truth, London, Blackwell, 1989.

- Mann, William (ed.), The Blackwell Guide to the Philosophy of Religion, Oxford and New York, Blackwell, 2004.

- Markosian, Ned, "The Open Past", Philosophical Studies, v. 79, No. 1, 1995, p. 95-105.

- Mavrodes, George, "Some Puzzles Concerning Omnipotence", The Philosophical Review, v. 72, No. 2, 1963, p. 221-223.

- Molina, Luis de, Liberi Arbitrii cum Gratiae Donis, Divina Praescientia, Providentia, Praedestinatione et Reprobatione Concordia, ed. by J. Rabeneck, Ona and Madrid, 1953.

- _____ , On Divine Foreknowledge: Part IV of the Concordia, English translation of Part IV of Luis de Molina, Liberi Arbitrii cum Gratiae Donis, Divina Praescientia, Providentia, Praedestinatione et Reprobatione Concordia, tr. and introduction by Alfred J. Freddoso, Ithaca: Cornell University Press, 1988.

- O'Briant, Walter, "Determinism, Fatalism and Theism", Sophia, v. 10, No. 2, 1971, p. 22-26.

- Ockham, William, Predestination, Foreknowledge, and Future Contingents, 2nd ed & tr. by Marilyn McCord Adams and Norman Kretzmann, Indianapolis, Hackett, 1983.

- Pike, Nelson, "Divine Omniscience and Voluntary Action", The Philosophical Review, v. 74, No. 1, 1965, p. 27-46.

- Plantinga, Alvin, "On Ockham's Way Out", Faith and Philosophy, v. 3, No. 3, 1986, p. 235-269.

- _____ , "Which Worlds Could God have Created?", The Journal of Philosophy, v. 70, No. 17, 1973, p. 539-552.

- _____ , The Nature of Necessity, London, Oxford University Press, 1974.

- Prior, Arthur, "The Formalities of Omniscience", Philosophy, v. 37, 1962, p. 114-129.

- Purtill, Richard, "Fatalism and the Omnitemporality of Truth", Faith and Philosophy, v. 5, No. 2, 1988, p. 185-192.

- Rhoda, Alan and Boyd, Gregory and Belt, Thomas, "Open theism, omniscience, and the nature of the future", Faith and Philosophy, v. 23, No. 4, 2006, p. 432-459.

- Rice, Hugh, "Fatalism", Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2010.

- Runzo, Joseph, "Omniscience and Freedom for Evil", International Journal for Philosophy of Religion, v. 12, No. 3, 1981, p. 131-147.

- Stump, Eleonore and Kretzmann, Norman, "Eternity", Journal of Philosophy, v. 78, No. 8, 1981, p. 429-458.

- _____ , Norman, "Prophecy, Past Truth, and Eternity", Philosophical Perspectives, v. 5, Philosophy of Religion, edited by James Tomberlin, Atascadero: Ridgeview Press, 1991, p. 395-424.

- Swinburne, Richard, The Coherence of Theism, Oxford, Oxford University Press, 1977.

- Tomberlin, James and van Inwagen, Peter, Alvin Plantinga, Springer, 1985.

- Van Inwagen, Peter, An Essay on Free Will, Oxford, Oxford University Press, 1983.

- Widerker, David, "Libertarianism and Frankfurt's Attack on the Principle of Alternative Possibilities", The Philosophical Review, v. 104, No. 2, 1995, p. 247-261.

- _____ , "Libertarianism and Frankfurt's Attack on the Principle of Alternative Possibilities: A Further Look", Philosophical Perspectives, v. 14, Action and Freedom, ed. by James Tomberlin, Wiley-Blackwell, 2000, p. 181-201.

- Wiggins, David, "Towards a Reasonable Libertarianism", in Ted Honderich, Essays on Freedom of Action, 1973, p. 31-62.

- Zagzebski, Linda, "Does Libertarian Freedom Require Alternate Possibilities?", Philosophical Perspectives, v. 14, Action and Freedom, ed. by James Tomberlin, Wiley-Blackwell, 2000, p. 231-248.

- _____ , "Foreknowledge and Free Will", Stanford Encyclopedia of Philosophy, 2008.

- _____ , "Omniscience, Time, and Freedom", in William Mann (ed.), The Blackwell Guide to the Philosophy of Religion, 2004, p. 3-25.

- _____ , The Dilemma of Freedom and Foreknowledge, New York, Oxford University Press, .1991


* دانشجوى كارشناسى ارشد فلسفه منطق، دانشگاه تربيت مدرّس. zarepour@modares.ac.ir دريافت: 1/11/89 ـ پذيرش: 18/1/90.

** دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه تربيت مدرّس. saeedimehr@yahoo.com

*** دانشيار گروه فلسفه، دانشگاه تربيت مدرّس. hojatima@modares.ac.ir


1ـ بايد توجه داشت كه جبرگرايى fatalism با تعيّن‏گرايى (determinism) متفاوت است؛ هرچند اين دو ديدگاه داراى برخى پيش‏فرض‏ها و نتايج مشترك هم هستند. براى مطالعه در خصوص برخى مناقشات پيرامون تمايز اين دو مفهوم، مقاله زير را ببينيد:

Walter O'Briant, "Determinism, Fatalism and Theism", Sophia, v. 10, No. 2, p. 22-26.

با اين‏همه، بسيارى گفته‏اند كه برهان‏هاى ارائه‏شده براى اثبات ناسازگارى علم پيشين الهى با اختيار انسان، نظير برهانى كه در مقاله

Nelson Pike, "Divine Omniscience and Voluntary Action", The Philosophical Review, v. 74, No. 1, p. 27-46.

آمده، بسيار شبيه به برهان‏هاى ارائه‏شده براى اثبات ناسازگارى تعيّن علّى با اختيار انسان است؛ مثلاً شبيه به برهان‏هايى كه در سه مرجع زير آمده است:

David Wiggins, "Towards a Reasonable Libertarianism", in Ted Honderich (ed.), Essays on Freedom of Action, p. 31-62; Peter van Inwagen, An Essay on Free Will and Carl Ginet, On Action.

در مرجع زير، به شباهت‏هاى اين دو نظريه اشاره شده است:

John Martin Fischer, The Metaphysics of Free Will: An Essay on Control.

2ـ محمّد سعيدى‏مهر، «علم الهى و اختيار انسان»، در: محمّد محمّدرضايى و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، ص 55.

3logical fatalism.

4theological fatalism.

5causal determinism.

6ـ براى بحثى مختصر در اين خصوص، ر.ك:

Hugh Rice, "Fatalism", Stanford Encyclopedia of Philosophy.

7foreknowledge.

8infallible.

9free will.

10validity.

11soundness.

12sound.

13Linda Zagzebski, "Foreknowledge and Free Will", Stanford Encyclopedia of Philosophy.

14Nelson Pike, "Divine Omniscience and Voluntary Action", The Philosophical Review, v. 74, No. 1, p. 27-46.

15ـ ترجمه مقاله مذكور با عنوان «علم مطلق خداوند و اختيار انسان ناسازگارند» در صفحات 253ـ289 از اين كتاب آمده است: ابراهيم سلطانى و احمد نراقى ويراستار و مترجم، كلام فلسفى (مجموعه مقالات).

16ـ محمد سعيدى‏مهر، «علم الهى و اختيار انسان»، در محمد محمدرضايى و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، ص 43ـ55.

17ـ گمان ما اين است كه در همه يا دست‏كم اكثر زبان‏هاى طبيعى دنيا، واژه‏اى كه به صورت اسم خاص بر خداوند اطلاق شود وجود دارد و فرض ما در اين مقاله اين است كه واژه «خدا» يا «خداوند» در زبان فارسى نيز چنين كاركردى دارد.

18proper noun.

19empty name.

20ـ البته در اينجا، منظور از «همه صفات خداوند» همه آن دسته از صفات خداوند است كه در فلسفه اسلامى صفات «حقيقى» يا در فلسفه معاصر غرب صفات «intrinsic» ناميده مى‏شوند؛ مثلاً، «قادر بودن» صفت حقيقى خداوند و ذاتى اوست، امّا صفت «آفريدن آدم» صفت ذاتى خداوند نيست.

21timeless.

22Cf. Eleonore Stump and Norman Kretzmann, "Eternity", Journal of Philosophy, v. 78, No. 8, p. 429-458.

23Cf. Eleonore Stump and Norman Kretzmann, "Prophecy, Past Truth, and Eternity", Philosophical Perspectives, v. 5, Philosophy of Religion, edited by James Tomberlin, p. 395-424.

24ـ ابن‏سينا، النجاه، تحقيق محمدتقى دانش‏پژوه، ص 594ـ595.

25Alvin Plantinga.

26Alvin Plantinga, "On Ockham's Way Out", Faith and Philosophy, v. 3, No. 3, p. 235-269.

27epistemic logic.

28possible worlds semantics.

29principle of the necessity of the past.

30transfer of necessity principle.

31modal logic.

32ـ اصولاً نظام K نظامى است كه از افزودن اصل انتقال ضرورت به اصول موضوعه منطق كلاسيك ساخته مى‏شود. به همين دليل، گاهى اصل انتقال ضرورت اصلِ K ناميده مى‏شود.

33alternate possibilities.

34ـ محمد سعيدى‏مهر، علم پيشين الهى و اختيار انسان، ص 7ـ10.

35ـ برهانى كه در ادامه مى‏آيد ملهم از مقاله زير است:

Linda Zagzebski, "Foreknowledge and Free Will", Stanford Encyclopedia of Philosophy.

36ـ محمد سعيدى‏مهر، علم پيشين الهى و اختيار انسان، ص 17ـ19.

37ـ همان، فصل 1.

38Saint Thomas Aquinas.

39Thomas Aquinas, Summa Theologica, p. 1, QQ. 10 & 14.

40Thomism.

41Boethius.

42ـ بوئتيوس، تسلاى فلسفه، ترجمه سايه ميثمى، دف. 5، ف. 6.

43Cf. Eleonore Stump and Norman Kretzmann, op.cit, p. 429-458.

44ـ شرح خلاصه برهان چنين است: يا «فردا جنگى دريايى روى خواهد داد» صادق است يا «فردا جنگى دريايى روى نخواهد داد» صادق است. اگر «فردا جنگى دريايى روى خواهد داد» صادق باشد، ممكن نيست كه فردا جنگى دريايى روى ندهد؛ پس، «فردا جنگى دريايى روى خواهد داد» ضرورتا صادق است. اگر هم «فردا جنگى دريايى روى نخواهد داد» صادق باشد، ممكن نيست كه فردا جنگى دريايى روى دهد؛ پس، «فردا جنگى دريايى روى نخواهد داد» ضرورتا صادق است. يعنى در هر حال، ممكن استقبالى صادقى درباره جنگ دريايى وجود ندارد.

45impossibility.

46Aristotle, De Interpretatione IX.

47ـ نمونه‏اى از پاسخ‏هاى ارسطويى را مى‏توان در آثار زير ديد:

Arthur Prior, "The Formalities of Omniscience", Philosophy, v. 37, p. 114-129; Joseph Runzo, "Omniscience and Freedom for Evil", International Journal for Philosophy of Religion, v. 12, No. 3, p. 131-147; Richard Purtill, "Fatalism and the Omnitemporality of Truth", Faith and Philosophy, v. 5, No. 2, p. 185-192; John Randolf Lucas, The Future: An Essay on God, Temporality, and Truth; Alan Rhoda et al, "Open theism, omniscience, and the nature of the future", Faith and Philosophy, v. 23, No. 4, p. 432-459.

آنچه در همه پاسخ‏هاى ارسطويى مضمر است، نامتعيّن بودن آينده و عدم برقرارى اصل طرد شقّ ثالث

principle of the excluded middle و يا اصل دوارزشى (principle of bivalence) در خصوص گزاره‏هاى مربوط به آينده است. در مقاله زير، درباره استدلال‏هاى له گشوده بودن آينده (openness of the future) بحث شده و نتيجه گرفته شده است كه اگر بپذيريم آينده گشوده است، ناچاريم بپذيريم كه گذشته هم، دست‏كم در بعضى موارد، گشوده است:

Ned Markosian, "The Open Past", Philosophical Studies, v. 79, No. 1, p. 95-105.

48William of Ockham.

49ـ عمده استدلال‏هاى اكام در خصوص سازگارى علم پيشين الهى با اختيار انسان در اين كتاب آمده است:

William Ockham, Predestination, Foreknowledge, and Future Contingents.

در دو منبع زير، آراى اكام در خصوص اين مسئله شرح داده شده است:

Marylin Adams, The Problem of God's Foreknowledge and Free Will in Boethius and William Ockham, part 2; and William Lane Craig, The Problem of Divine Foreknowledge and Future Contingents from Aristotle to Suarez, ch. 6.

مقالات زير هم بازتوليد رأى اكام در ادبيات فلسفى مدرن است:

Marylin Adams, "Is the Existence of God a Hard' Fact?", The Philosophical Review, v. 76, No. 4, p. 492-503; Alvin Plantinga, "On Ockham's Way Out", Faith and Philosophy, v. 3, No. 3, p. 235-269.

50Marylin Adams.

51William Ockham, Predestination, Foreknowledge, and Future Contingents, p. 46-47.

52hard facts.

53soft facts.

54Marylin Adams, "Is the Existence of God a Hard' Fact?", The Philosophical Review, v. 76, No. 4, p. 493-494.

55ـ وقتى مى‏گوييم: يك گزاره «به صورت جزئى» درباره لحظه t است، به اين معناست كه اين گزاره صرفا درباره t نيست و درباره لحظات زمانى ديگرى هم هست؛ مثلاً گزاره «در لحظهt1 در تهران باران مى‏بارد» هم به صورت جزئى درباره t1 است و هم به صورت جزئى درباره t2. يعنى چنين نيست كه اين گزاره فقط درباره t1، يا فقط درباره t2 باشد.

56ـ اكامى‏ها تعبير «ضرورى عارضى» accidentally necessary يا همان تعبير لاتينى «necessary per accidens» را هم از اكام وام گرفته‏اند:

Cf. William Ockham, Ordinatio, I, Prologue, Q. 6 (Referred by Alvin Plantinga, "On Ockham's Way Out", Faith and Philosophy, v. 3, No. 3, note 14).

57ـ البته به جاى آنكه بگوييم: فلان گزاره خارج از كنترل علّى است، بايد بگوييم كه آن گزاره بيانگر چيزى است كه آن چيز خارج از كنترل علّى است؛ امّا ما مسامحتا تعبير خارج از كنترل علّى بودن را براى گزاره‏ها هم به كار مى‏بريم.

58Linda Zagzebski, "Foreknowledge and Free Will", Stanford Encyclopedia of Philosophy, sec. 6.2.

59ـ در اينجا با قدرى مسامحه، انجام ندادن يك فعل را هم مساوق با انجام كارى مى‏دانيم. به بيان ديگر، ترك يك فعل را هم يك كار ايجابى گرفته‏ايم. به همين دليل است كه تركيب «انجام كار ديگر» در اصل امكانات بديل را مى‏توان بر انجام ندادن يك كار هم تطبيق داد.

60Harry Gordon Frankfurt.

61Harry Frankfurt, "Alternate Possibilities and Moral Responsibility", Journal of Philosophy, v. 66, No. 23, p. 829-839.

البته، در مقاله زير، گفته شده است كه چنين موضعى را مى‏توان به آگوستين هم نسبت داد:

David Hunt, "On Augustine's Way Out", Faith and Philosophy, v. 16, No.1, p. 3-26.

62thought experiments.

63Linda Zagzebski.

64Cf. Linda Zagzebski, "Omniscience, Time, and Freedom", in William Mann (ed.), The Blackwell Guide to the Philosophy of Religion, p. 52-53.

اين مثال كه در آثار متعدّد زاگزبسكى با تفاوت‏هايى جزئى نقل شده، خود برگرفته از مثال‏هاى فيشر در مقاله زير است:

John Martin Fischer, "Responsibility and Control", Journal of Philosophy, v. 79, No. 1, p. 24-40.

ما در ترجمه آن، از آنچه در صفحات 208ـ209 از اين كتاب آمده است، كمك گرفته‏ايم: ر.ك: چارلز تاليافرو، فلسفه دين در قرن بيستم، ترجمه انشاءاللّه رحمتى.

65 Black.

66White.

67Mary Jones.

68ـ البته، معدودى از فلاسفه مخالف اين ادّعا هستند؛ براى نمونه:

Cf. David Widerker, "Libertarianism and Frankfurt's Attack on the Principle of Alternative Possibilities", The Philosophical Review, v. 104, No. 2, p. 247-261; and "Libertarianism and Frankfurt's Attack on the Principle of Alternative Possibilities: A Further Look", Philosophical Perspectives, v. 14, Action and Freedom, edited by James Tomberlin, p. 181-201.

در مقاله زير هم براى تأييد ادّعاى مذكور تلاش شده است:

Linda Zagzebski, "Does Libertarian Freedom Require Alternate Possibilities?", Philosophical Perspectives, v. 14, Action and Freedom, edited by James Tomberlin, p. 231-248.

69The Stone Paradox.

70Cf. Campbell Brown and Yujin Nagasawa, "Anything You Can Do, God Can Do Better", American Philosophical Quarterly, v. 42, No. 3, p. 221-227.

71George Mavrodes, "Some Puzzles Concerning Omnipotence", The Philosophical Review, v. 72, No. 2, p. 221-223.

72ـ اين موضعى است كه مثلاً در منابع زير مورد دفاع قرار گرفته است:

Richard Swinburne, The Coherence of Theism, p. 171-178; William Hasker, God, Time, and Knowledge, ch. 10.

73ـ اين موضعى است كه در منبع زير مورد دفاع قرار گرفته است:

Peter Thomas Geach, Providence and Evil, p. 40-66.

براى مداقه بيشتر در خصوص اين سه نوع خداگرايى گشوده، مقاله زير را ببينيد:

John Martin Fischer et al, "Engaging with Pike: God, Freedom and Time", Philosophical Papers, v. 38, No. 2, p. 247-270.

74Luis de Molina.

75ـ عنوان كامل اين كتاب كه به لاتين نوشته شده، چنين است:

Liberi arbitrii cum gratiae donis, divina praescientia, providentia, praedestinatione et reprobation concordia

مى‏توان اين عنوان را به «سازگارى اختيار با مواهب رحمت، علم پيشين الهى، مشيّت الهى، تقدير و ملامت» ترجمه كرد. براى اشاره به اين كتاب، معمولاً از عنوان اختصارى «Concordia» يا همان «سازگارى» استفاده مى‏شود.

76Alvin Plantinga, "Which Worlds Could God have Created?", The Journal of Philosophy, v. 70, No. 17, p. 539-552; and The Nature of Necessity, ch. IX.

البته، پلانتينگا به طور مستقيم نامى از مولينا و يا حتى نظريه علم ميانى نمى‏برد. با اين حال، برخى او را معرفى‏كننده نظريه علم ميانى به ادبيات فلسفى معاصر مى‏دانند. مثلاً پانوشت اول از مقاله زير را ببينيد:

William Hasker, "A Refutation of Middle Knowledge", Nous, v. 20, No. 4, p. 545-557.

برخى ديگر با اين نظر مخالف هستند و مقاله روبرت آدامز با عنوان

"Middle Knowledge and the Problem of Evil" را معرفى‏كننده نظريه علم ميانى به ادبيات فلسفى معاصر مى‏دانند. در اين خصوص، توضيحات مذكور در بخش مراجع مقاله زير را ببينيد:

Alfred Freddoso, "Molina, Luis de", in Edward Craig (ed.), Routledge Encyclopedia of Philosophy.

در هر حال، مسلّم است كه پلانتينگا در مقاله زير ـ بدون اينكه صراحتا نامى از مولينا ببرد ـ از نظريه علم ميانى او استفاده كرده است:

Alvin Plantinga, "Which Worlds Could God have Created?", The Journal of Philosophy, v. 70, No. 17, p. 539-552.

و آدامز هم در مقاله‏اى در همان شماره همان مجله، با ذكر نام مولينا و نظريه علم ميانى، مدّعيات همسان پلانتينگا و مولينا را نقد كرده است:

Robert Merrihew Adams, "Middle Knowledge", The Journal of Philosophy, v. 70, No. 17, p. 552-554.

77Molinism.

78middle knowledge.

79Linda Zagzebski, The Dilemma of Freedom and Foreknowledge, ch. 5.

80ـ منظور از قيد «مفهوما» conceptually كه فردوسو در تبيين تقدّم و تأخّر ميان مراتب مختلف علم خداوند بر آن تأكيد مى‏كند، اين است كه تقدّم علم ميانى خداوند نسبت به علم آزاد او و تأخّر علم ميانى خداوند نسبت به علم طبيعى او لزوما تقدّم و تأخّر زمانى نيست؛ هرچند كه او دقيقا تبيين نمى‏كند كه اين تقدّم و تأخّر از چه نوعى است:

Cf. Luis de Molina, On Divine Foreknowledge: Part IV of the Concordia, Freddoso's Int.

81ـ علم طبيعى natural knowledge خداوند علم به صدق‏هاى ضرورى است؛ مثلاً، خداوند با علم طبيعى خود، به همه صدق‏هاى منطقى علم دارد. به علاوه، چون ممكن بودن يك گزاره خود يك حقيقت ضرورى است، خداوند از طريق علم ميانى خود به اينكه چه گزاره‏هايى ممكن هستند هم علم دارد؛ مثلاً خداوند از طريق علم طبيعى خود، هم به «PP» علم دارد و هم به «ممكن است برگ درختان سبز باشند.» چون هر دوى اينها گزاره‏هايى ضرورى هستند.

82free knowledge.

83future conditionals.

84circumstance.

85situation.

86subjunctive conditional.

87Robert Merrihew Adams.

88counterfactual [conditionals] of freedom.

89ـ البته، از نوشته‏هاى برخى فيلسوفان، چنين برمى‏آيد كه واضع تعبير «]شرطى‏هاى [خلاف واقع اختيار» پلانتينگا بوده است. براى نمونه، صفحه 546 از مقاله زير را ببينيد:

William Hasker, "A Refutation of Middle Knowledge", Nous, v. 20, No. 4.

با اين‏همه، به نظر مى‏رسد، كسى كه اين تعبير را به ادبيات فلسفى آورده است، نه پلانتينگا كه روبرت آدامز بوده است. خود آدامز هم البته در پانوشت چهارم از مقاله زير مى‏گويد كه اين تعبير را وام‏دار ديويد وريند است:

Robert Merrihew Adams, "Plantinga on the Problem of Evil", in James Tomberlin and Peter van Inwagen (eds), Alvin Plantinga, p. 225-256.

90ـ در اصطلاح، گفته مى‏شود كه اين شرطى‏ها صدق پيشاارادى prevolitional دارند و نه صدق پساارادى (postvolitional)؛ يعنى صدق آنها مقدّم بر اراده و خواست خداوند است و خداوند اين گزاره‏ها را صادق نمى‏كند.

91ـ اين ادّعاى زاگزبسكى برگرفته از نظر آلفرد فردوسو است:

Cf. Luis de Molina, On Divine Foreknowledge: Part IV of the Concordia, Freddoso's Int., p. 53-62.

92Linda Zagzebski, The Dilemma of Freedom and Foreknowledge, p. 131-133.

سال انتشار: 
8
شماره مجله: 
31
شماره صفحه: 
103