تبيين فلسفى وقوع تجربه دينى از نظر ابن سينا
ضمیمه | اندازه |
---|---|
3_OP.PDF | 434.89 کیلو بایت |
سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 71ـ102
على شيروانى*
چكيده
اين مقاله بر آن است كه با گزارش توصيفى ـ تحليلى سخنان ابنسينا، ديدگاه وى را درباره تجربه دينى از منظر فلسفى تبيين كند و از اين طريق، پارهاى از پرسشهاى مهم در بحث معرفتشناسى تجربه دينى و واقعنمايى اين تجربهها را براساس آراى ابنسينا پاسخ گويد. متن اصلى مورد استناد در اين پژوهش كتاب الاشارات و التنبيهات ابنسيناست كه وى برخى از آراى خاصّ خود را تنها در آن بيان كرده است.
مهمترين نكاتى كه در اين پژوهش از منظر ابنسينا مطرح شده، عبارتاند از: تبيين منشأ توهّمات خودساخته و بىپايه و نيز مشاهدات اصيل و واقعنما؛ بيان چرايى اصل و نحوه نيازمندى پارهاى از مشاهدات اصيل به تأويل و تعبير؛ تشريح فرايند وقوع اين رويدادها در حالت بيدارى و حالت خواب؛ توضيح نقش بيمارى، ترفندهاى ساختگى، تزكيه و تهذيب نفس و نيز قوّت و ضعف آن در حصول اين تجربهها؛ بيان مراتب و انواع تشكيكى آنها و نشان دادن منشأ زمينهمند بودن برخى (و نه همه) تجربههاى شبهحسّى.
كليدواژهها: تجربه دينى، ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، علم غيب، فلسفه دين، فلسفه عرفان.
مقدّمه
امروزه، بحث درباره تجربه دينى بسيار رواج دارد؛ امّا تبيين فلسفى وقوع آن كمتر مورد توجه قرار مىگيرد. ابنسينا از جمله انديشمندان سترگى است كه با توجه به مبانى فلسفى خويش، در اينباره، سخن گفته است. مرورى بر آراى وى در اين خصوص، افزون بر اينكه خواننده را با ديدگاه يكى از بزرگترين فيلسوفان مسلمان (اگر نگوييم بزرگترين آنان) آشنا مىسازد، نكات درخور تأمّلى را به پژوهشگران اين حوزه مىآموزد.
ابنسينا در كتاب الاشارات والتنبيهات، كه از آثار فلسفى متأخّر و به اعتقاد برخى واپسين اثر فلسفى وى مىباشد،1 مطالب شايان توجّهى را در اين خصوص مطرح كرده است.2 آخرين بخش اين كتاب (نمط دهم)، با عنوان «در اسرار آيات»، به تبيين فلسفى اسباب و زمينههاى وقوعِ خوارق عاداتى اختصاص دارد كه از عرفا صادر مىشود.3 وى با طبقهبندى اين رويدادها در چهار دسته كلّى زير، به تبيين جداگانه هريك از آنها مىپردازد:
1. ترك غذا براى مدّتى طولانى؛
2. توانايى در انجام دادن كارهاى دشوار؛
3. اِخبار از غيب و رويدادهاى مربوط به آينده؛
4. تصرّف در اشياى مادّى و ايجاد دگرگونى در آنها.
از اين ميان، آنچه ارتباط بيشترى با تجربه دينى دارد و به طور مستقيم درباره يكى از انواع آن (تجربه الهامى) سخن مىگويد، همان قسم سوم است. البته در طول بحث، مطالبى گفته مىشود كه انواع ديگر تجربه دينى، بهويژه تجربه شبهحسّى4 (كشف صورى) را نيز دربر مىگيرد. با توجه به همين نكته، در اينجا تنها به تشريح ديدگاه وى در خصوص قسم سوم مىپردازيم.5
امكان آگاهى از غيب
ابنسينا در طى 16 فصل (فصلهاى 7ـ23)، به تبيين اين نوع از تجربههاى دينى مىپردازد و سخن خود را اينگونه آغاز مىكند:
هرگاه بشنوى كه عارفى از غيب خبرى داده و بشارت و انذارى كه از پيش داده، راست آمده، آن را تصديق كن و باور كردن آن برايت دشوار نيايد؛ زيرا اين امر در قوانين و روشهاى طبيعتْ علل و اسبابى شناختهشده دارد.6
چنانكه ملاحظه مىشود، موضوع مورد بررسى ابنسينا خصوص اِخبار از رويدادهايى مربوط به آينده است كه با گذشت زمان و رسيدن وقت رويداد موردنظر، صدق و درستى آن معلوم شده است. روشن است، مواردى كه شخص، با گمانهزنى و اتّكا بر تحليل معلومات فعلى و در دسترس خود، حادثهاى را پيشبينى مىكند كه اتّفاقا به وقوع مىپيوندد، از محلّ بحث وى بيرون است. اين مسئله امرى عادى و عرفى است؛ نيازى به تلاش براى اثبات امكان آن نيست. سخن در جايى است كه بدون وجود چنين زمينهاى، شخص پيشگويى مىكند، نه پيشبينى.
نكته ديگر آنكه ابنسينا نه تنها مخاطب را از نفى مضمون اين خبر (وقوع پيشگويى صادقانه) برحذر مىدارد، بلكه به او توصيه مىكند كه آن را بپذيرد و حتى بالاتر، به راحتى، آن را باور كند. روشن است كه اين توصيه مربوط به جايى است كه تنها مانع از پذيرش اين خبر، نامتعارف بودنِ مضمون آن (مخبرٌعنه: اينكه كسى آينده را صادقانه پيشگويى كرده است و توان چنين كارى را دارد) است.7 وى براى برطرف كردن غرابت اين امر (مخبرٌ عنه) بيان مىكند كه پيشگويى آينده در همان قوانين و روشهاى رايج در طبيعت داراى علل و عوامل معلوم و شناختهشدهاى است كه با توسّل به آنها مىتوان از غيب آگاه شد و آينده را پيشگويى كرد؛ بنابراين، اصل آگاهى از غيب چندان هم كه در ابتدا به نظر مىرسد، خارق عادت و بيرون از دسترس نيست.
ابنسينا براى اثبات قدرتعارف برپيشگويىرويدادهاىآيندهواخبارازغيب،بهرؤياهاى صادقى تمسّك مىكند كه از طريق آن، آدمى اطلاعاتى از غيب و آينده به دست مىآورد:
تجربه و قياس هماهنگ هستند كه نفس انسانى به گونهاى در حالت خواب به غيب دسترسى پيدا مىكند. پس مانعى ندارد كه اين دسترسى در حالت بيدارى نيز روى دهد، مگر آنكه مانعى بر سر راه آن باشد كه [البته ]زوالش راه دارد و برطرف شدنش ممكن است.8
تمسّك به آگاهى از غيب در حال خواب براى اثبات آن در بيدارى
از نظر ابنسينا، آنچه در خواب اتفاق مىافتد در بيدارى نيز مىتواند روى دهد و اگر مانعى (مانند اشتغال به محسوسات) بر سر راه آن باشد، آن مانع مىتواند برطرف شود. ممكن است پرسيده شود كه اصل وجود رؤياى صادق (آگاهى يافتن از غيب در حال خواب) از كجا دانسته مىشود؟ پاسخ حكيم ما آن است كه تجربه (آزمودههاى پيشين ما يا آگاهى حاصل از اين آزمودهها) و نيز قياس (استدلال عقلى و برهان فلسفى) هر دو بر اين امر اتّفاق دارند و با استناد به آن دو، مىتوان آن را اثبات كرد:
يكم) تجربه: ما رؤياهاى صادق را خود آزمودهايم؛ خبرش را هم از ديگران شنيدهايم. از نظر ابنسينا، «كسى نيست كه چنين چيزى را در خود نيازموده باشد، به گونهاى كه الهامبخش تصديق آن باشد؛ مگر كسى كه مزاجش فاسد، و قوّه تخيّل و حافظه او خفته باشد.»9 اگر شخص مزاج سالمى داشته باشد، آنچه در خواب دريافت مىكند با صورتهاى مرتسم در مبادى عالى مطابق خواهد بود و در آنجا جز حقيقت نيست، و اگر قوّه تخيّل وى درست عمل كند، آن صورتها را به درستى در خود منقّش خواهد ساخت؛ همچنين، اگر قوّه حافظه بيدار و توانمند باشد، آن صورتها را به درستى حفظ مىكند تا شخص بتواند پس از بيدارى، آنها را به ياد آورد. در هر حال، اگر فرد خود چنين تجربهاى را نداشته باشد، خبرش را از ديگران شنيده است؛ زيرا وقوع اين امر در همه سنّتها و فرهنگها، و زمانها و مكانها، چنان شايع و رايج است كه قابل انكار نيست.
مقدّمه دوّم بيان ابنسينا آن است كه «اگر آدمى در خواب از غيب آگاه مىشود، در غير خواب نيز بعيد نيست و مانعى ندارد كه از آن آگاه شود و اگر مانعى هم باشد، مىتواند برطرف شود.»10 اين مقدّمه برهانى نيست، بلكه اقناعى است؛ از اينرو، محقّق طوسى مىگويد: «ابنسينا [در اين فصل ]مىخواهد مطلوب خويش را به گونهاى اقناعكننده بيان كند.»11 وجه اقناعى و نه برهانى بودن اين بيان آن است كه وقوع آگاهى از غيب در حالت خواب به تنهايى نمىتواند وقوع آگاهى از آن در حالت بيدارى را اثبات كند، چراكه تفاوتهاى مهمّى ميان وضعيت انسان در اين دو حالت وجود دارد. پس، احتمال ضعيفى هست كه آگاهى از غيب اختصاص به حالتخواب داشته باشد.12
البته در بحث تجربه دينى و به ويژه اعتبار معرفتى آن، فرق مهمّى ميان دريافتهاى هنگام خواب و بيدارى وجود ندارد؛ به ويژه آنكه گاهى آدمى در همان هنگام خواب، توجه دارد كه خواب، و در حال مشاهده رؤياست.13 امّا به هر روى، ابنسينا در پى تبيين نوعى خاص از تجربه دينى است: آگاهى از غيب در بيدارى براى عارف.
دوم) قياس: بنابر توضيح محقّق طوسى،14 استدلال ابنسينا بر امكان حصول آگاهى از غيب در حال خواب و بيدارى15 از دو مقدّمه تشكيل مىشود:
1. صور رويدادهاى خاصّى كه در عالم طبيعت واقع مىشود، پيش از تحقّق آنها در مبادى عالى (علل مابعدالطبيعى عالم طبيعت و حوادث واقع در آن) مرتسم است.
2. آنچه در آن مبادى مرتسم است مىتواند در نفس انسانى نيز مرتسم شود، مشروط بر و متناسب با: الف) استعدادى كه در وى حاصل شده است؛ ب) زوال مانع.
مقدّمه نخست، مبتنى بر مبانى فلسفى ابنسيناست؛ از جمله اينكه علم به علّت، علم به معلول را در پى دارد. علل مابعدالطبيعى عالم موجوداتى مجرّدند كه به خود آگاهند. با توجه به اينكه آنها علل پديدآورنده عالم مادّه و رويدادهاى واقع در آن هستند، اين خودآگاهى عين آگاهى از علّت پديدآورنده عالم طبيعت و رويدادهاى واقع در آن است، و چون آگاهى از علّت مستلزم آگاهى از معلول است، اين مبادى عالى، از همه رويدادهاى عالم طبيعت پيش از وقوع آنها، همزمان با وقوع آنها، و پس از وقوع آنها آگاه خواهند بود؛ به تعبيرى، صورتهاى اين حوادث همواره در آنها مرتسم است.
درباره مقدّمه دوم نيز بايد گفت كه بنابر مبانى فلسفى ابنسينا، اگر قابليت قابل براى تحقّق چيزى در آن تام، و موانع نيز برطرف باشد، آن چيز ضرورتا تحقّق مىيابد. اگر چيزى در عالم طبيعت روى نمىدهد، يا به جهت آن است كه محل آن رويداد، قابليت و استعداد پذيرش آن را به نحو تام ندارد و يا آنكه مانع يا موانعى بر سر راه حصول آن وجود دارد؛ امّا از ناحيه علّت فاعلى و هستىبخش، هيچ منع و بخل و دريغى از افاضه و ايجاد نيست. مشكلى اگر هست، از اينسوست، نه از آنسو. پس اگر نفس انسانى استعداد كافى داشته باشد و مانعى در كار نباشد، حتما به تناسب استعدادش ـ و به اندازهاى كه مانعْ برطرف باشد ـ اطلاعات و اخبارى را درباره رويدادهاى عالم از آن مبادى دريافت خواهد كرد و صورت حقايق در جان او نقش خواهد بست.
فرايند دريافت حقايق از عالم قدس
ابنسينا در ادامه سخن، فرايند دريافت حقايق از مبادى عالى (عالم قدس) و ارتسام صورتهاى مرتسم در آن مبادى در جان انسان را تشريح مىكند و بدين منظور، به ذكر مقدّمات و نكاتى مىپردازد:
نكته نخست آنكه نفس قواى گوناگونى دارد كه در علمالنفس فلسفى به طور كامل تشريح شدهاند؛ از جمله قوّه شهوانى، قوّه غضبى، و قوّه فاعلى كه جزء قواى محرّكاند. در كنار اين قوا، قواى مدرك قرار دارند كه به سه شاخه حواس ظاهر (بينايى، شنوايى، بويايى، چشايى و لامسه)، حواسّ باطن (حسّ مشترك، خيال، واهمه، حافظه و متخيّله) و عقل (نظرى و عملى) تقسيم مىشوند. ابنسينا درباره كار اين قوا يادآور مىشود كه:
قواى نفسانى يكديگر را به سوى خود مىكشند (متجاذباند) و با هم در نزاع و كشمكش مىباشند (متنازعاند): وقتى كه غضب برخيزد، نفس را از شهوت بازدارد و به عكس (اگر شهوت برخيزد، غضب فرونشيند)؛ هنگامى كه حسّ باطن در كار خود باشد، نفس از حسّ ظاهر روى مىگرداند و تقريبا نمىبيند و نمىشنود و به عكسِ اين.16
از اينجا دانسته مىشود كه يكى از موانع دريافت حقايق از مبادى عالى (عالم قدس) همان سرگرم شدن نفس به حواسّ ظاهر و توجه وى به دادههاى اين حواس (امور محسوس) است؛ آدمى براى رفع اين مانع، بايد از حواسّ ظاهر و دادههاى اين حواس انصراف حاصل كند. البته بايد توجه داشت كه نفس هرچه قوىتر باشد، توانايى او در جمع ميان فعاليت قواى مختلف بيشتر خواهد بود؛17 مثلاً اگر نفس ضعيف نمىتواند در زمان واحد هم خوب بشنود و هم خوب بخواند، نفس قوى مىتواند اين كار و حتى كارهاى ديگر را انجام دهد. از اينرو، براى كسانى كه قوّت كافى به دست آوردهاند، مانعيت توجه به محسوسات كمتر مىشود.
نكته ديگر درباره حسّ مشترك است كه يكى از قواى باطنى نفس به شمار مىرود. اين قوّه مانند لوحى در نفس است؛ دادههاى حواس در آن ظاهر، و به شكل صورتهاى محسوس ادراك مىشود. حسّ مشترك همانگونه كه از حواسّ ظاهر تغذيه مىشود، مىتواند از حواسّ باطن مانند متخيّله نيز تغذيه شود. آنچه در حال بيدارى به طور معمول روى مىدهد، تغذيه از سوى حواسّ ظاهر پنجگانه است؛ امّا در هنگام خواب، متخيّله مىتواند خودش صورتهايى را وارد حسّ مشترك كند كه در اين هنگام، ما رؤيايى را مشاهده خواهيم كرد: «حسّ مشترك لوحى است كه هرگاه نقشى در آن مرتسم گردد، همين نقش در حكم مشاهده (چيزى كه احساس مىشود) است.»18 از اينجا دانسته مىشود كه ملاك مشاهده و احساس چيزى، وجود آن در حسّ مشترك است؛ اعم از آنكه در خارج از آنْ وجود مادّى يا غيرمادّى داشته يا نداشته باشد: «هرگاه صورت در حسّ مشترك تمثّل يابد، مشاهده (و محسوس) مىشود.»19 اين مطلب بيانگر آن است كه از نظر ابنسينا، به لحاظ پديدارشناختى، ميان آنچه در رؤيا مشاهده مىشود (در اينجا معناى عامّ «مشاهده» موردنظر است كه شامل ادراكهاى حسّى پنجگانه مىشود، نه خصوص بينايى) و آنچه در هنگام بيدارى به مشاهده درمىآيد، هيچ تفاوتى وجود ندارد. در مورد تجربههاى دينى شبهحسّى نيز ابنسينا همين نظر را دارد. اينكه گاهى كسى كه براى وى تمثّلى غيبى روى داده است، به اشتباه، گمان مىكند كه آن امر در عالم طبيعت واقع شده، مؤيد همين ديدگاه است. البته، اصل يكسانى پديدارشناختى اين دو ادراك (ادراكهاى حسّى از موجودات طبيعى و ادراكهاى شبهحسّى يا همان تمثّلات) ديدگاهى رايج است؛ ولى تبيين آن به صورت يادشده، بىگمان، مبتنى بر مبانى خاصّى است كه ريشه در علمالنفس فلسفى سينوى دارد.
ارتسام صور در حسّ مشترك از غير طريق حواسّ ظاهر
ابنسينا كه تاكنون تنها از امكان ارتسام صور در حسّ مشترك از طريقى غير از حواسّ ظاهر سخن گفته است، در ادامه مىكوشد وقوع آن را اثبات كند. او براى اثبات مدّعاى خويش، توهّماتى را يادآور مىشود كه برخى از بيماران و حتى افراد سالم در شرايطى خاص مشاهده مىكنند. همه مىدانيم كه انسان بيمار كه دچار توهّم شده، ممكن است صداهايى را بشنود يا تصويرهايى را ببيند يا بوهايى را استشمام كند كه مابهازايى در عالم طبيعت ندارند؛ از اينرو، ديگران از آنها بىخبرند. پس، به ناچار، سبب ارتسام اين صورتها در حسّ مشتركْ عامل درونى (متخيّله و متوهّمه) و يا سببى مؤثر در عامل درونى است و نه عامل بيرونى (حواسّ ظاهر.)20
استدلال ابنسينا به تقرير محقّق طوسى اينگونه است: صورتهاى توهّمى كه برخى بيماران و يا افراد سالم مشاهده (احساس) مىكنند، معدوم نيستند؛ چون معدومْ مشاهده نمىشود. اين صورتها در خارج هم موجود نيستند؛ وگرنه افراد ديگر نيز آنها را مشاهده مىكردند. پس، ناگزير، اين صورتها در قوّهاى باطنى مرتسماند كه شأنش ارتسام صورتهاى محسوس در آن است، يعنى همان حسّ مشترك. از سوى ديگر، سبب ارتسام اين صورتها در حسّ مشتركْ حواسّ ظاهر نيست؛ پس، به ناچار، سبب آن يا يكى از قواى باطنى (متخيّله) است و يا چيزى است كه در قواى باطنى مؤثر مىباشد، يعنى نفس كه صورتها از آن سر زده و به واسطه متخيّله به حسّ مشترك سرازير مىشود.21
از اينجا معلوم مىشود كه حسّ مشترك حكم آينه دورو را دارد كه در آن، هم مدركات ظاهرى پرتو مىافكنند و منطبع مىشوند و هم مدركات باطنى. در حال عادى، صورتها از طريق حواسّ ظاهرى وارد حسّ مشترك، و از آنجا وارد خيال مىشوند؛ ولى در حال خواب و شرايطى خاص (مانند بيمارى)، صورتها از متخيّله و متوهّمه وارد حسّ مشترك مىشوند و ادراك مىگردند.
موانع ارتسام صور در حسّ مشترك از طريق قواى باطنى
امّا اگر قوّه متخيّله مىتواند صورى را در حسّ مشترك وارد كند، پس چرا اين كار تداوم ندارد؛ حال آنكه روشن است كه اگر اين كار تداوم داشت، ما همواره سرگرم مشاهده رؤياها و ادراكهاى شبهحسّى و يا توهّم بوديم؟ ابنسينا در پاسخ به اين پرسش، به ذكر موانع ارتسام صورت از سوى قواىباطنى در حسّمشترك مىپردازد و آن رادوقسممىداند:
1. مانع نخست، قابل يعنى حسّ مشترك را از پذيرش صورتهاى متخيّله بازمىدارد. و اين مانع همان دادههاى حواسّ ظاهرى است كه با وارد كردن صورتهاى بيرونى در حسّ مشترك، آن را پر مىكند و مجالى براى آن باقى نمىگذارد تا صورتهاى متخيّله را در آن جاى دهد.
2. مانع دوم، فاعل يعنى متخيّله را از اعطاى صورت به حسّ مشترك بازمىدارد. و اين مانع همان عقل در انسان، و وهم در ساير حيوانات است كه چون به نظر و تأمّل در غير صورتهاى محسوس پردازند، تفكّر يا تخيّل را به خدمت خويش مىگيرند و از تصرّف در حسّ مشترك بازمىدارند.22
ابنسينا يادآور مىشود كه هرگاه يكى از اين دو شاغل و مانع از كار فروماند، ممكن است ديگرى از نگهدارى و بازدارى ناتوان بماند؛ در نتيجه، تخيّل بر حسّ مشترك تسلّط مىيابد و صور محسوسه مشهودى را در آن ترسيم مىكند.23
در ادامه، ابنسينا مواردى را بيان مىكند كه در آن موارد، يكى از دو مانع و شاغل يادشده و يا هر دوى آنها از كار فرو مىماند و آرام مىگيرد؛ در نتيجه، عرصه براى فعاليت متخيّله و ترسيم صورتهاى خيالى در حسّ مشترك بازمىشود. او سخن را با خواب آغاز مىكند؛ چراكه در حال خواب، برطرف بودن مانع نخست (فعاليت حسّ ظاهر) روشن است. مانع دوم (به كار گرفتن نفس متخيّله را در فكر) نيز غالبا منتفى است؛ چراكه طبيعت در حال خواب، بيشتر، مشغول هضم غذا، و خواهان رهايى از حركات خستگىآور است. از اينرو، نفس به سوى طبيعت متوجه مىشود و آن را در كارش همراهى مىكند. از اينجا معلوم مىشود كه در حال خواب، هر دو شاغل و مانع (ظاهرى و باطنى) آرام مىگيرند، مجال براى متخيّله پيدا مىشود، و حسّ مشترك پرهيزى از قبول صورتها ندارد. در نتيجه، حسّ مشترك صورتها را از متخيّله مىگيرد، در خود نقش مىزند، و به شكل مشاهَد درمىآورد.24 و از همينروست كه كمتر مىشود كه در حال خواب، رؤيا ديده نشود.25
مورد ديگر هنگام رويارويى با بيمارىهاى خاص است:
هرگاه بر اعضاى رئيسى26 (اصلى) بيمارى چيره شود، نفس به طور كامل به سوى مرض كشيده مىشود و آن بيمارى، نفس را از كار خويش، يعنى ضبط (قوّه متخيّله) بازمىدارد و (در نتيجه،) يكى از دو مانع يادشده ضعيف مىشود. در اين حال، بعيد نيست كه صورتهاى متخيّل در لوح حسّ مشترك پديد آيند؛ زيرا يكى از دو مانع ناتوان شده است.27
چنانكه ملاحظه مىشود، حال بيمارى و خواب در دو چيز با هم متفاوتاند: اوّلاً در حال خواب ـ اغلب ـ مانع مرتفع است، در حالى كه تنها در بيمارىهاى شديدى كه مرض بر اعضاى رئيسى چيره است، مانع منتفى است؛ ثانيا در خواب هر دو مانع مرتفع مىشود، در حالى كه در بيمارى تنها يك مانع برطرف مىگردد. از اينروست كه فعاليت متخيّله در حسّ مشترك در حال خواب بيشتر از حال بيمارى مىباشد.28
از اين سخن ابنسينا، مىتوان توجيه و تبيين وى را براى تأثير برخى از داروها و مواد در پيدايش ادراكهاى غيرعادى، اعم از توهّمى و غيرتوهّمى، به دست آورد (كه امروزه، يكى از اشكالهاى مهم بر اعتبار تجربههاى دينى، به ويژه تجربههاى عرفانى، به شمار مىآيد.)29 حاصل بيان ابنسينا آن است كه همه انسانها براى پيدايش چنين ادراكهايىزمينه دارند؛ هرچند برخى مستعدتر از برخى ديگرند. پس، مهم آن است كه موانع برطرف شوند. اين موانع همانگونه كه مىتوانند با اراده و اختيار، رياضت و مراقبت، و تقويت نفس برطرف شوند، چنانكه اشاره خواهد شد، مىتوانند به واسطه تغييراتى كه در سازوكار طبيعى فعاليتهاى بدن (كه در واقع به رابطه تدبيرى نفس با بدن مربوط مىشود) پديد مىآيد ـ مانند بيمارىهاى سخت ـ رخ دهند. تغييرات حاصل از مصرف پارهاى از داروها را نيز مىتوان از اين موارد دانست. ابنسينا در ادامه نيز به اين نكته اشاره مىكند.30
چگونگى ارتسام صور در حسّ مشترك از عالم قدس
ابنسينا پس از اثبات ارتسام صور در حسّ مشترك از ناحيه سبب باطنى (قوّه متخيّله) در دو حال خواب و بيدارى، چگونگى ارتسام اين صورتها را در حسّ مشترك از عوالم بالا (كه سبب مؤثر در سبب باطنى به شمار مىرود) بيان مىكند و نخست يادآور مىشود كه نفس هرچه قوىتر و نيرومندتر گردد، در پرداختن همزمان به امور مختلف و حتى منافى و معارض با يكديگر (مانند شهوت و غضب)، توانايى بيشترى مىيابد؛ به گونهاى كه اشتغال به يكى از شئون و قواى نفس، آن را از پرداختن به شأن و قوّه ديگر بازنمىدارد. و از سوى ديگر، نفوس قوى و نيرومند همه تلاش خويش را متوجه شواغل حسّى (امور دنياوى و مادّى) نمىكنند و توجهى نيز به عالم ماورا دارند. اين نفوس، اگر اهل رياضت و سير و سلوك و مراقبه نيز باشند، نسبت به پرهيز از امورى كه با هدف آنها (توجه و اتّصال و ارتباط با عالم قدس) منافات دارد (مانند پرخورى و پرگويى)، تحفّظ و مراقبت بيشترى از خود نشان مىدهند:
نفس هر اندازه قوى باشد، كمتر از جذبكننده منفعل مىشود و هر دو طرف را بيشتر ضبط و مهار مىكند و هر اندازه ضعيفتر باشد، بيشتر منفعل مىشود. همچنين، نفس هر اندازه قوىتر باشد، كمتر به شواغل حسّى مىپردازد و مجال بيشترى براى جانب ديگر مىماند. پس، هرچه قوّت آن افزونتر شود، اين معنا در او قوىتر گردد. [از سوى ديگر، ]اگر نفس رياضت كشيده (و تربيت شده) باشد، خويشتندارىاش از امور متضاد با (اهداف) رياضت و پرداختنش به امور متناسب با [اهداف] رياضت قوىتر خواهد بود.31
ارتباط با عالم قدس و نقش متخيّله در آن
ابنسينا رفتهرفته به مقصود اصلى خود نزديك مىشود و در ادامه بحث، پيش از بيان غرض اصلى خويش، مقدّمهاى ذكر مىكند: هرگاه از تعداد و مقدار موانع و شواغل حسّى (اعم از آنچه دستاورد حسّ ظاهر است و آنچه مربوط به متخيّله مىباشد) كاسته و بيشتر آنها برطرف گردد، در اين حالت، نفس فرصتى مىيابد تا با عالم قدس، به طور ناگهانى، اتّصال و ارتباط پيدا كند. در چنين حالتى، نفس از استخدام و به كارگيرى متخيّله دست مىكشد و فراغتى مىيابد؛ آنگاه چيزى از امور غيبى و ناپيدا و دور از دسترسِ آگاهى متعارف، بر وجه كلّى و مجرّد و بدون صورت، بر او وارد مىشود و در جان او نقش مىبندد. البته، اثر آن نقش كلّى به متخيّله مىرسد؛ اين قوّه، متناسب با آن نقش عقلى، از آن صورت جزئى صورتى جزئى مىسازد و آن را در حسّ مشترك وارد مىكند. صورت جزئى، با ورود در حسّ مشترك، به شكل مشاهَد (محسوس) درمىآيد و وارد خودآگاهى متعارف شخص مىشود.32
حاصل اين فرايند آن است كه حقيقتى بر وجه كلّى و بدون صورت حسّى، به مرتبه عقلى نفس وارد مىشود؛ آنگاه متخيّله كه قوّهاى از قواى نفس، و بنابر حكمت متعاليه، شأنى از شئون نفس مىباشد و يكى از كارهايش صورتگرى و صورتسازى و محاكات معانى مجرّد به صورت حسّى است، تصويرى متناسب براى آن مىسازد. در اينجاست كه ويژگىهاى شخصى و شخصيتى و فرهنگى و اجتماعى و به طور كلّى شاكله فرد در چگونگى اين تصوير تأثير مىگذارد و متخيّله افراد گوناگون معنايى واحد را كه از عالم قدس نازل شده است، در شرايط مختلف، به شكلهاى گوناگون به تصوير مىكشد. و همين تصوير است كه وارد حسّ مشترك مىگردد و احساس مىشود، و تجربه شبهحسّى صورت مىبندد.
طبق اين بيان، حلّ مشكل تفاوت تجربههاى دينى ـ به ويژه تجربههاى شبهحسّى ـ تا حدودى امكانپذير است و مىتوان اصيل بودن و واقعنما بودن اين تجربهها را با وجود تنوّعات آنها، دستكم در پارهاى از موارد، توجيه كرد. همچنين، تبيين زمينهمند بودنِ دستهاى از تجربههاى دينى به گونهاى انجام مىگيرد كه مرز ميان آن دسته از تجربههاى دينى و توهّمات بىاصل و اساس را روشن مىسازد. همين بيان، فرق مهمّ رؤياى صادقِ نيازمند به تعبير و تأويل را با رؤياهاى پريشان و خوابهاى آشفته (اضغاث احلام) آشكار مىكند.
امّا اينكه سازوكار متخيّله در صورتسازى، تصويردهى و محاكات معانى كلّى چگونه است و از چه قواعد و ضوابطى پيروى مىكند، مطلبى است پيچيده كه براى ما نامعلوم است و ابنسينا نيز در مواضع مختلف، عدم اطلاع خود از جزئيات آن را بيان داشته است.33
ابنسينا در ادامه بيان مىكند كه اين موقعيت ـ يعنى حالتى كه بيشتر شواغل حسّى برطرف شده باشد ـ در انسانهاى عادى و متعارف در دو حال مىتواند روى دهد و در نتيجه، زمينه اتّصال با ملكوت و دريافت حقايق از آنجا براى ايشان حاصل شود: 1. حالت خواب كه حسّ ظاهر از كار بازمانده است و صورتى از بيرون وارد حسّ مشترك نمىشود؛ 2. حالت بيدارى به هنگام بيمارىهاى خاص كه انسان بيدار است، ولى براثر بيمارى، فعاليت حسّ ظاهر به مقدار قابل توجهى كاهش مىيابد. متخيّله نيز ضعيف مىگردد و از فعاليت آن كاسته مىشود؛ ديگر متخيّله حسّ مشترك را با صورتهاى خودساختهاش پر نمىكند. در اين شرايط است كه حتى نفوس عادى نيز فرصتى مىيابند تا به عالم بالا پرواز، و حقايقى را دريافت كنند.34
آگاهى از غيب در حال سلامت و بيدارى
تاكنون سخن درباره دريافت حقايق غيبى در حال خواب يا بيمارى، و نقشپذيرى نفس از عالم قدس در اين دو حالت بود. اينك ابنسينا مىپردازد به آنچه مقصود اصلى اوست، يعنى دريافت حقايق غيبى در حال سلامت و بيدارى كه اختصاص به نفوس قوى و انسانهاى كامل دارد. او بيان مىكند كه هرگاه نفس داراى قوّت و كمال باشد،35 در برابر قواى متجاذب (قوايى كه نفوس عادى را به سوى خود مىكشد و او را از طرف مقابلش انصراف مىدهد، مانند قوّه شهوت و غضب و نيز حسّ ظاهر و حسّ باطن) تسليم نمىشود و چنان ظرفيت گستردهاى دارد كه نهتنها به قواى متقابل مىپردازد، بلكه به هنگام رسيدگى به آنها مىتواند كار ويژه خود (يعنى تعقّل و اتّصال به عالم قدس) را نيز انجام دهد؛ در نتيجه، دور نيست كه در حال بيدارى و در همان حال كه حواسّ ظاهر را براى دريافت صورتهاى حسّى، و قوّه متخيّله را براى انجام حركتهاى تخيّلى فعّال مىسازد، به عالم قدس نيز توجه و حقايق غيبى را از آنسو دريافت كند. اين حقيقت دريافتشده دو حالت دارد:
1. گاهى در نفس تعقّل مىشود و از آنجا وارد ذاكره (قوّهاى كه معانى جزئى را حفظ مىكند و به هنگام نياز معناى جزئى موردنظر را براى انسان يادآور مىشود) مىگردد؛ البته اين امر همراه با تنزّل نقش دريافتشده خواهد بود، چراكه معناى دريافتشده كلّى است و آنچه وارد ذاكره مىشود جزئى مىباشد. در اين حالت، نقش موردنظر در ذاكره مىماند و از آنجا وارد متخيّله، و سپس، حسّ مشترك نمىشود؛ از اينرو، مشاهده (احساس) نمىگردد.
2. گاهى نيز نقش غيبى موردنظر در نفس تعقّل مىشود و نور و اثرش به متخيّله مىرسد. و متخيّله كه طبعا مىتواند بر حسّ مشترك مسلّط شود، با پشتيبانى نفس كه خواهان تداوم ادراك اين نقش تا حدّ احساس و مشاهده است، حسّ مشترك را از سيطره حواسّ ظاهر بيرون مىآورد و نور و اثر دريافتى را در آن فرومىريزد. در اين هنگام، احساس صورت مىپذيرد؛ يعنى تنزّليافته حقيقت دريافتشده از عالم قدس (و نه خود آن)، اگر به صورت مبصر درآمده باشد، ديده مىشود و اگر به صورت صدا درآمده باشد، شنيده مىشود و به همين ترتيب. البته، اين ديدنها و شنيدنها، چشيدنها و بوييدنها، و لمس كردنها به لحاظ ضعف و قوّت براى انسانهاى مختلف و نيز براى يك انسان در حالات گوناگون متفاوت خواهد بود؛ چراكه ارتسام حاصل در حسّ مشترك گاهى ضعيف و گاهى شديد، و در ميان اين دو حد، داراى مراتب گوناگونى است. اگر ارتسام در حسّ مشترك ضعيف باشد، ديدنىها به صورت شبحى مبهم و خالى از وضوح ديده، و شنيدنىها به صورت بانگ، فرياد، و همهمه شنيده مىشوند؛ بهگونهاى كه كلمات در آنها به درستى تشخيص داده نمىشوند. و هرچه قوىتر باشد، وضوح تصاوير و صداها بيشتر، جزئيات و خصوصيتها معلومتر، و زيبايى و شكوه آنها افزونتر مىگردد. و اگر كاملاً قوى باشد، تصاوير و صداها در زيباترين و آراستهترين شكل احساس مىگردد و اين تنها براى افرادى بسيار نادر، از رشديافتهترين انسانها، ميسور است36 و مىتواند تا حدّ مشاهده وجه خداوند (كه همان جنبه ملكوتى اشياست) و شنيدن سخن او بدون هيچ واسطهاى اوج گيرد.37
نظير اين فرايند را كه در حال بيدارى، صورتهايى از متخيّله وارد حسّ مشترك شود و به صورت مشاهَد درآيد، ما به هنگام بيمارىهاى خاص كه دستگاه ادراكى را مختل مىكند، در نفوس ضعيف، شاهديم و پيش از اين نيز بدان اشاره كرديم.38 تفاوتى كه هست آن است كه در نفوس ضعيف، به هنگام بيمارى، قوّه وهميه متخيّله را يارى و همراهى مىكند و به كار مىگيرد؛ آن قوّه (متخيّله) صورتهاى توهّمى و خودساختهاش را وارد حسّ مشترك مىكند، و آنگاه، آن صورتها محسوس و مشاهد مىگردند. امّا در اينجا، نفس قوىِ عاقل رياست دارد؛ متخيّله حقايقى را كه نفس از عالم قدس دريافت كرده، صورتبندى و سپس وارد حسّ مشترك مىكند.39 بنابراين، جايى براى انكار و استبعاد چنين فرايندى نيست؛ چراكه نظير آن را در موارد متعارف نيز شاهديم.
علّت و جايگاه نيازمندى مشاهدات غيبى به تأويل و تعبير
چنانكه مىدانيم، مشاهدات غيبى چه در خواب و چه در بيدارى بر دو گونهاند: يكگونه ـ صريح، مستقيم، و بىپرده ـ بر حقيقت دريافتشده از عالم قدس دلالت دارد كه در اين صورت، الهام يا وحى خالص و يا رؤيايى روشن است كه نيازى به تأويل و يا تعبير ندارد؛ گونه ديگر اينطور نيست، بلكه اصل آن ناپيداست و فقط صورت تغييريافتهاش در معرض آگاهى شخص قرار گرفته و مشاهده شده است. در اينجا، براى دستيابى به آن اصل، به تأويل آنچه در بيدارى مشاهده شده و تعبير آنچه در رؤيا آشكار گشته است نيازمنديم.40
مطلب فوق بيانگر تنوّع تجربههاى شبهحسّى اصيل به لحاظ دلالت بر واقعيت يا نحوه واقعنمايى است كه در بحث معرفتشناسى اين تجربهها اهميتى بسزا دارد و براى رفع اختلاف و تعارض ظاهرى ميان اينگونه از تجربهها بسيار كارگشاست. ابنسينا براى تبيين اين امر و روشن كردن چرايى آن، ابتدا نقش متخيّله را در فرايند ادراك اينگونه از تجربهها (مشاهدات غيبى) و سپس مراتب گوناگون نقش غيبى را به لحاظ قوّتوضعف بيان مىكند.
شرح مطلب نخست آن است كه قوّه متخيّله در مشاهده حقايق دريافتى از عالم قدس نقشى بسزا دارد: «سرشت و فطرت قوّه متخيّله آن است كه هرچه را كه در دسترس او (و بهگونهاى مرتبط با او) باشد حكايت (و از آن تصويربردارى) كند، خواه هيئت ادراكى (اعم از صورت و معنا) باشد و خواه هيئت مزاجى.»41 چنانكه انسانى كه تب دارد ممكن است در خوابْ خود را درون آتشى سوزان مشاهده كند. در هر حال، صورتهايى كه متخيّله مىسازد (حاكى) با اصل آن (محكى) نوعى مناسبت دارند. اين مناسبت به صورتهاى مختلف مىتواند باشد؛ مانند مشابهت، تضاد، عام بودن، خاص بودن و غير آن. علّت اينكه انتقال از اصل گاهى به مشابه آن است و گاهى به ضدّ آن و گاهى به عام و گاهى به خاصّ آن و... اين است كه اسباب تخصيص، يعنى امورى كه سبب انتقال متخيّله به صورتى خاص مىشوند، گوناگوناند. در واقع، ما از پديدارى كه با آن مواجهيم (يعنى از روابط گوناگونى كه صورت خيالى با محكى و اصل آن دارد)، پى مىبريم كه اسبابى گوناگون براى تخصيص نحوه انتقال متخيّله وجود دارد كه برخى اقتضاى انتقال به مشابه را مىكند و برخى انتقال به ضد و به همين ترتيب. و ما هرچند از اصل وجود اين اسباب آگاهيم، امّا «جزئيات و خصوصيات آنها را نمىدانيم.»42 همين امر موجب مىشود تعبير رؤياها و تأويل تمثّلاتْ از قاعده و ضابطهاى يكسان برخوردار نباشد، و گاهى دسترسى به آن دشوار گردد.
در هر حال، هر حادثه و رويدادى مىتواند متخيّله را فعّال سازد و به صورتدهى و نقشآفرينى تحريك كند؛ مگر آنكه به نحوى ضبط و مهار شود. ابنسينا دو مورد از موارد ضبط و منع قوّه متخيّله از صورتآفرينى و محاكات را بيان مىكند:43
يكم: آنكه نفس قوى براى پرداختن به فعاليت خويش جلوى فعاليت متخيّله را بگيرد، مثل آنكه به شدّت بر مسئلهاى علمى متمركز شده و در پى فهم و حلّ آن باشد كه در اين صورت اگر حادثهاى روى دهد و متخيّله بخواهد با احضار صورتهاى پىدرپى به محاكات آن بپردازد، و رشته تفكر را ببرد، انسان بااراده و توانمند مانع آن مىشود و جلوى فعاليت آن را مىگيرد.
دوم: آنكه صورتى كه در او وارد مىشود اثرى شديد از خود برجاى گذارد و كاملاً واضح و بدون ابهام باشد و نقشى پايدار و ماندگار در متخيّله از خود باقى گذارد. وضوح صورت دريافتى و شدت و قوّت ارتسام آن فرصت حكايتگرى و انتقال از صورتى به صورتى را دستكم براى مدتى از متخيّله مىگيرد؛44 چنانكه اگر نورى شديد بر بينايى بتابد، دستكم تا مدّتى فرصت بينايى را از آن مىستاند. متخيّله نيز تا زمانى كه تأثير چنين ارتسامى باقى است، حكايت و انتقال را به اجبار رها مىكند و پس از محو شدن آن تأثير، هرچند به كار انتقال مىپردازد، نسبت به آن صورتى كه ارتسام شديد داشته است، همچنان حكايتگرى را ترك مىكند؛ مگر آنكه خود شخص بخواهد و متخيّلهاش را به حكايت كردن از آن صورت فرابخواند.45
شرح مطلب دوم آن است كه نقشى كه از عالم قدس در حال بيدارى يا خواب بر نفس آدمى افاضه مىشود، هرچند به لحاظ قوّت و ضعفْ مراتبى كثير دارد، در سه گروه كلّى جاى مىگيرد:
1. گاهى نقش و اثر روحانى ضعيف است، چندانكه متخيّله متوجه ورود آن به ساحت نفس نمىشود و براى جذب و صورتبندىاش حركتى نمىكند و به جنبش درنمىآيد؛ ذاكره نيز آن را دريافت نمىكند. چنين نقشى به مرتبهاى از نفس رسيده و نفس آن را دريافت كرده است، امّا به خيال، و از آنجا به حسّ مشترك نمىرسد و احساس نمىگردد، بلكه در (ناهشيار) نفس مىماند و همانجا محو مىشود.
2. گاهى نقش غيبى حالتى متوسط دارد و از مختصر قوّتى برخوردار است. از اينرو، خيال از ورود آن بر نفس آگاه مىشود و آن را جذب و حكايت مىكند؛ همچنين، ذاكره آن را دريافت مىدارد. امّا چون نقش دريافتى از قوّت كافى و كامل برخوردار نيست، به دست خيال، دستخوش تغيير و تبديل مىشود؛ صورت اصلىاش محو، و شكل تبديليافتهاش از خيالْ وارد حسّ مشترك و ذاكره مىگردد و در اولى احساس، و در دومى نگهدارى مىشود. و چون نسخه اصل آن محو شده و تغييريافتهاش باقى مانده، آدمى وقتى از حال اتّصال معنوى خويش بيرون مىآيد و يا از خواب بيدار مىشود، اصل را به ياد ندارد و تنها صورت تبديليافته آن را به خاطر مىآورد و اگر بخواهد از روى اين تصوير تغييريافته باقىمانده، آن اصل محوشده را به دست آورد، بايد به تعبير و تأويل روى آورد؛ يعنى سيرى قهقرايى كند تا به اصل برسد.46 حال اگر متخيّله با يك انتقال به صورت جديد رسيده باشد، با يك بازگشت، به اصل مىرسيم و اگر انتقالات پياپى صورت گرفته باشد، بايد همان مراحل در حركت بازگشت طى شود و روشن است كه هرچه انتقالات بيشتر، و مناسبتها ناپيداتر باشد، امر تأويل و تعبير دشوارتر و پيچيدهتر مىگردد.
3. گاهى نيز نقش روحانى دريافتشده قوى، و مورد اعتنا و توجه نفس است. از اينرو، خيال متوجه ورود آن مىشود و جذبش مىكند؛ ذاكره نيز آن را مىپذيرد. و چون كاملاً قوى است، در خيال، با روشنى و وضوح كافى، و در ذاكره، با قوّت، نقش مىبندد. همين امر به ضميمه اعتناى نفس به آن، موجب مىشود كه نقش دريافتى از تصرّف خيال مصون بماند و به همان نحو كه افاضه شده و به نفس رسيده است، وارد خيال شود و از آن عبور كند و پس از جزئى شدن در حسّ مشترك احساس شود و در ذاكره باقى بماند. در نتيجه، آدمى ـ پس از بيرون آمدن از حال اتّصال معنوى با عالم قدس و يا بيدار شدن از خواب ـ صورت اصلى نقش دريافتى را به ياد مىآورد و به تأويل و تعبير نيازى ندارد.47
از آنچه گذشت هم جايگاه نياز به تأويل و تعبير در دريافتهاى غيبى مشخص مىشود و هم علّت نياز به آن معلوم مىگردد؛ مراتب آن نيز دانسته مىشود. در ضمن، تبيين مناسبى براى تنوّع و گوناگونى دستكم برخى از تجربههاى دينى (تجربههاى شبهحسّى) با حفظ اصالت و واقعى و واقعنما بودن آنها به دست مىآيد؛ در عين حال، از هرگونه ظاهرگرايى و رئاليسم خام در برداشتهاى معرفتى از اين دست ادراكها پرهيز مىشود.
ابنسينا در ادامه بيان مىكند كه مراتب سهگانه يادشده براى قوّت و ضعف نقش دريافتشده از عالم قدس اختصاص به نقش غيبى و اثر روحانى ندارد، بلكه در مورد نقشى نيز كه از فكر كردن در ذهن پديد مىآيد صادق است. بنابراين، آنچه در بيدارى و در حالات معمولى به ذهن خطور مىكند نيز به لحاظ قوّت و ضعف بر سه قسم است:
1. گاهى خاطره ضعيف است و براثر ضعف، به متخيّله نمىرسد؛ بلكه يا محو مىشود يا اگر بتواند باقى بماند، به شكل ضعيف، در زواياى ذاكره باقى مىماند تا شايد زمانى به كار آيد.
2. گاهى خاطره اندكى قوّت دارد و مىتواند به متخيّله برسد، امّا چون قوّت كافى ندارد، مانع انتقال متخيّله نمىشود؛ از اينرو، متخيّله كه كارش انتقال از صورتى به صورتى ديگر است، آن را پس از به دست آوردن تغيير مىدهد و انسان را از آن چندان دور مىكند كه فراموش مىشود. در اين موارد، انسان گاهى متوجه مىشود كه خاطرهاى داشته و اينك از آن دور شده است؛ پس اگر بخواهد دوباره آن را به ياد آورد، نخست متخيّله را از ادامه تغيير بازمىدارد و آن را متوقّف مىكند و سپس سيرى قهقرايى به عقب مىكند و پردههاى افتاده بر روى خاطره اوّليه را يكىيكى برمىدارد و البته هميشه هم به مقصود نمىرسد.
3. گاهى خاطره قوى است و علاوه بر قوّت، مورد اعتناى نفس نيز هست. اين خاطره وارد متخيّله مىشود، ولى به دليل قوّت كافى و نيز توجه نفس به آن، از تصرّف متخيّله مصون مىماند و همانگونه كه هست، دريافت و در ذاكره حفظ مىشود و همواره در دسترس توجه نفس قرار دارد.48
ابنسينا در اينجا نوعى روانشناسى ادراك را به كار مىگيرد: شايد او از طريق تأمّل بر انديشههاى متعارف، و تعميم آنها به دريافتهاى غيبى، انواع سهگانه يادشده را در فرايند دريافت و نحوه ادراك اين تجربهها به دست آورده است؛ شايد هم تشبيه به ادراكهاى روزمرّه براى تسهيل پذيرش مدّعاى وى درباره اقسام نقش غيبى باشد. و اين شيوهاى است كه ابنسينا از آغاز براى رفع انكار و استبعاد در زمينه وقوع آگاهى و اخبار از غيب در پيش گرفته است.
گوناگونى تأويل و تعبير برحسب اشخاص، زمانها و عادتها
اينك با توجه به دو مطلبى كه شرح داده شد (جايگاه قوّه متخيّله در فرايند ادراك نقشهاى غيبى و مراتب گوناگون نقش غيبى به لحاظ قوّت و ضعف)، علّت نيازمندى پارهاى از مشاهدات غيبى و رؤياهاى صادق به تأويل و تعبير، و بىنيازى برخى ديگر، دانسته مىشود:
پس اثر روحانى اگر در حال بيدارى يا خواب در ذاكره به نحو پايدار محفوظ بماند، الهام يا وحى خالص و يا رؤياى (صريح) است و نيازى به تأويل يا تعبير ندارد، و اگر خودش از ميان رفته باشد و صورتهاى حاكى از آن ـ و صورتهايى كه در پىاش آمده ـ باقى مانده باشد، به تأويل و يا تعبير نيازمند است.49
نكته بسيار مهمّى كه ابنسينا بدان اشاره مىكند آن است كه: «اين تأويل و تعبير، برحسب اشخاص، زمانها و عادتها، گوناگون مىشود.»50 علّت اين گوناگونى آن است كه: «انتقال تخيّلى نيازمند تناسب حقيقى [ميان صورت ادراكى اوّليه و صورتهاى ادراكى بعدى ]نيست، بلكه تنها تناسب ظنّى يا وهمى براى آن كفايت مىكند و اين امر نسبت به افراد گوناگون مختلف مىباشد و گاهى نيز نسبت به يك فرد در دو زمان، يا برحسب دو عادت، گوناگون مىشود.»51
بنابراين، نهتنها پارهاى از تجربههاى شبهحسّى (اعم از رؤياى صادق يا آنچه در بيدارى مشاهده مىشود) نيازمند تعبير و تأويلاند و نبايد آنها را بر همان ظاهر اوّليهشان حمل كرد؛ بلكه بايد توجه داشت كه چنين نيست كه تعبير يك تجربه يا رؤياى واحد در دو نفر و يا حتى در يك نفر در دو زمان لزوما يكسان باشد. چه بسا رؤياى واحد در زمانهاى مختلف و يا براى افراد گوناگون، حامل پيامهاى مختلفى باشد؛ به همين ترتيب است تمثّلاتى كه در هنگام بيدارى براى افراد مختلف و يا يك فرد در زمانهاى مختلف حاصل مىشود. و اين نيز هشدارى ديگر براى خطير بودن فهم صحيح معناى اصلى دريافتهاى غيبى است. حاصل آنكه رؤياها و تمثّلات مختلف ممكن است حامل پيام واحد، و داراى اصل و منشأ واحدى باشند؛ رؤياها و تمثّلات واحد ممكن است حامل پيامهاى گوناگون، و داراى اصلها و منشأهاى مختلفى باشند (خواه در چند فرد و خواه در يك فرد در دو موقعيت.)
ارتباط صاحبان نفوس ضعيف با عالم غيب
از نظر ابنسينا، نفس انسانى در اصل از عالم غيب است، لذا زمينه اتّصال و ارتباط معنوى با آن عالم را دارد؛ كافى است كه مانع (اشتغال به حواسّ ظاهر و فعاليت متخيّله و واهمه) برطرف شود تا اين ارتباط برقرار گردد. وى تاكنون سه موقعيت را براى حصول اين ارتباط و دريافت نقش غيبى بيان كرده كه دو مورد آن مربوط به انسانهاى معمولى (هنگام خواب و بيمارى)، و يك مورد آن مربوط به صاحبان نفسهاى قوى است. او اينك52 مورد چهارم را بيان مىكند كه در صاحبان نفوس ضعيف و كودكان ابله و كمخرد غلبه دارد كه حيلهها و ترفندهايى در مورد اينان اجرا مىشود تا موانع اتّصال به غيب برطرف گردد. در اين خصوص، سه كار انجام مىگيرد: نخست اينكه حواسّ ظاهر سرگشته و متحيّر مىشوند، به گونهاى كه نمىتوانند صورتهاى محسوس را به خوبى دريافت كنند؛ دوم آنكه قوّه متخيّله متوقّف مىشود و نمىتواند كار انتقال و حكايتگرى را به درستى انجام دهد؛ سوم اينكه قوّه واهمه بر چيزى متمركز مىگردد كه بناست از طريق غيب معلوم شود (مانند محلّ شىء گمشده يا قاتل شخص كشتهشده.) با انجام اين سه كار، قوّهاى كه ذاتا از استعداد اتّصال به عالم غيب برخوردار است استعدادى نيكو و صالح مىيابد و آنگاه اتّصال به غيب حاصل مىشود.53 ابنسينا نمونههايى از اين مورد را ذكر مىكند؛ مانند آنچه از گروهى از تركها نقل شده است كه وقتى آنان به كاهن خويش متوسّل مىشوند تا امرى را پيشگويى كند، او به سرعت مىدود و از خستگى زبانش بيرون مىافتد، چندانكه نزديك است بىهوش شود. در اين هنگام، كاهن سخنانى بر زبان مىآورد كه در خيالش وارد شده است؛ شنوندگان آن سخنان را ضبط و ثبت مىكنند تا براساس آن تدبيرى بينديشند.54
نمونه ديگر آن است كه بلور يا شيشه تراشيدهشدهاى را كه داراى سطوح متعدّد است در برابر نور شديدى مىچرخانند و به شخص ضعيفالنفس مىگويند كه به آن خيره شود؛ با اين كار، چشمان وى به لرزه مىافتد.55 بعضى اوقات، اين كار توسط شيشهاى كروى و صاف انجام مىگيرد كه همان نتيجه به دست مىآيد. گاهى انگشت شخص موردنظر را به چربى و سپس دودهاى سياه مىآلايند تا سياه برّاق شود؛ آنگاه اين انگشت سياه برّاق را در برابر نور قرار مىدهند و از خود شخص مىخواهند كه به آن خيره شود. با انجام اين كار و ادامه آن، چشمان شخص موج برمىدارد و كمكم سرگردان و مختل مىشود؛ در اين هنگام، زمينه اتّصال به غيب فراهم مىگردد. گاهى نيز شخص موردنظر را وامىدارند كه به نورى كه بر ظرف شيشهاى مدوّر پرآبى مىتابد و با لرزش و رفت و آمد همراه است، خيره شود؛ در اين هنگام، حسّ او به دوران مىافتد و سرگشته مىشود و او براى اتّصال به غيب آماده مىگردد. نيز ممكن است از وى بخواهند كه مثلاً به آبى كه براثر دميدن شديد يا وزش باد و يا جوشيدن زياد، تموّج بسيارى پيدا كرده است، خيره شود كه همان نتيجه به دست مىآيد.
اينها نمونههايى از مواردى است كه ترفندهايى به كار مىرود تا موجب سرگردانى حس شود و در پى آن، خيال به حركتى برخلاف طبع اوّليهاش56 تحريك مىگردد كه موجب تحيّر و سرگردانىاش مىشود و سرگردانى اين دو قوّه و بريده شدن از عالم محسوسات فرصت ربايش و جذب به غيب را براى فرد موردنظر فراهم مىسازد. براى تسهيل اين امر، گاهى سخنان پريشان و گيجكنندهاى نيز تكرار و همچنين مطالب خاصّى به شخص موردنظر القا مىشود تا زمينه ذهنى مساعدى براى اتّصال در وى پديد آيد؛ مانند آنكه به وى القا مىكنند كه: «جن با تو در تماس است و با تو سخن مىگويد.» به طور كلّى، شخص عامل براى دستيابى به مقصود خود ممكن است از هر وسيلهاى كه موجب سرگردانى و متحيّر ساختن فرد ضعيفالنفس باشد، استفاده كند. آنگاه كه حس و خيال سرگردان مىشود و از فعاليت بازمىماند، كار ادراك به وهم سپرده مىشود و او وكيل ساير قوا مىگردد تا در هنگامى كه بقيه قوا سرگرداناند، به جستوجوى خواسته عامل اين ترفندها برود و خبرى درباره آن از غيب به دست آورد. هرچه سرگردانى حسّ و خيال بيشتر باشد، عزم و اقدام وهم به جستوجوى مطلوب بيشتر خواهد بود. و وقتى به حدّ نصاب برسد، اتّصال به غيب حاصل مىگردد.
ابنسينا در توصيف حالتى كه براى اين شخص در پى اتّصال به غيب روى مىدهد، مىگويد:
گاهى ظهور [و درخشش ]غيب نوعى گمان قوى است [كه در جان او پديد مىآيد، بىآنكه چيزى را ببيند يا صدايى را بشنود]؛ و گاهى چنان است كه گويا صدايى را از جن و يا آوازى مبهم از شخص ناپيدايى را مىشنود؛ و گاهى صورتى را در برابر خويش بدون پرده مشاهده مىكند [كه به او مطالبى مىگويد].57
مورد نخست تجربه وحيانى الهامى بدون تجربه شبهحسّى است و در مورد اخير، تجربه شبهحسّى توأم با وحى و الهام است.
ابنسينا، پيش از اين، راه طبيعى آگاهى از غيب را بيان كرده بود؛ در اين فصل نيز مواردى را بيان كرد كه به منزله راه طبيعى بود. اينهمه براى آن بود كه آگاهى عارف از غيب و اخبار به آن را انكار نكنيم و بعيد نشماريم. وى در ادامه58 اين نكته را يادآور مىشود كه مبدأ عزيمت ما در اين بحث مشاهدات مكرّر (تجربه) است، نه صرف استدلالهاى نظرى؛ بدين ترتيب كه ابتدا اِخبار از غيب را مستقيما از عارفان شنيديم و يا به تواتر برايمان نقل شد (چندانكه اصل آن ثابت و مسلّم گشت)، آنگاه كوشيديم با تمسّك به مبانى عقلى ـ از قبيل وجود ساحتهاى ديگرى براى هستى (مانند عالم عقول) و ثبت و ضبط حقايق گذشته و آينده در آن ساحتها، و مسانخت نفس انسانى با آن عوالم و امكان ارتباط با آنها و بيان موانع اين ارتباط و... ـ چگونگى اين پديده (اخبار عارف از غيب) را تبيين كنيم. ابنسينا مىگويد:
يكى از سعادتهايى كه براى دوستداران بصيرت [و سالكان راه معرفت] روى مىدهد، آن است كه چنين احوالى [مانند اخبار به غيب] براى خودشان واقع شود و آن را در ديگران پىدرپى مشاهده كنند تا اين امر براى ايشان تجربهاى باشد در باب امرى شگفت كه واقع است و صحيح، و نيز انگيزهاى شود براى جستوجو از سبب آن. پس، چون سبب اين امور روشن شود، بهره فراوان گردد و نفسْ اطمينان مىيابد كه اسباب آن آيات وجود دارند و در نتيجه، وهم [كه كارش تشكيك در مدركات عقل و اخلال در آنهاست] با عقل در آنچه عقل از آن پاسدارى مىكند [و آن را يافته است] درگير نمىشود، و اين از بزرگترين بهرهها و عظيمترين مهمّات است.59
سخن پايانى
ابنسينا براى اثبات امكان آگاهى (و در نتيجه اِخبار) از غيب، اوّلاً به تجربه تمسّك مىكند و اينكه همه انسانها رؤيايى را كه يا خودش يا تعبيرش در آينده وقوع مىيابد، يا خود مشاهده كرده، و يا از ديگران به تواتر شنيدهاند و اين نوعى آگاهى از چيزى است كه هنوز اتّفاق نيفتاده است. بنابراين، اصل آگاهى از غيب براى همه ـ به تجربه ـ ثابت شده است. ثانيا استدلالى قياسى تشكيل مىدهد كه: صورتهاى علمى همه حوادث اين عالم، اعم از گذشته و آينده، در عالم قدس مرتسم است و اين صور از آنجا به نفس مستعدّ و خالى از مانع كه توانسته است در خواب يا بيدارى به آن عالم متّصل و مرتبط شود، افاضه مىگردد. بنابراين، برخى از صورتهاى علمى ـ در خواب يا بيدارى ـ در نفس انسانى مرتسم، و در نتيجه، او از آن (غيب) آگاه مىشود.
سپس، بحث از استعداد نفس و چگونگى تحصيل اين استعداد و نيز مانع و چگونگى برطرف ساختن آن مطرح مىشود. و چون نفسْ صورت علمى و غيبى را احساس (مشاهده) مىكند، به بحث درباره حسّ مشترك و چگونگى ارتسام صورت در آن مىپردازد و مىگويد كه صورتها از دو طريق وارد حسّ مشترك مىشوند: از بيرون (توسط حواسّ پنجگانه ظاهر)؛ از درون (باطن.) صورتى كه از باطن آمده است، چند حالت دارد:
الف) گاهى صورتى است كه متخيّله از سوى خود ساخته و وارد حسّ مشترك كرده است (توهّمات بىاساس)؛
ب) گاهى صورتى است كه عامل بيرونى در حصول آن دخالت دارد. در فرض دوم نيز چند حالت متصوّر است:
1. معنايى كلّى از عالم عقل بر مرتبه عقلانى انسان افاضه مىشود و نازله آن (صورت جزئى) به خيال مىرسد و اثرى چندانقوى از خود برجاىمىگذاردكه به عينه باقى مىماند و وارد حسّ مشترك مىشود (وحى و يا رؤياى صادق صريح و بىنياز از تأويل و تعبير.)
2. صورتى جزئى از عالم بالا (نفوس فلكى بنابر حكمت مشّاء، و عالم مثال بنابر حكمت متعاليه) مستقيما بر خيال افاضه مىشود و اثرى چندان قوى از خود برجاى مىگذارد كه به عينه باقى مىماند (در اينجا نيز وحى و يا رؤياى صادق صريح خواهد بود.)
3و4. هريك از دو فرض پيشين؛ با اين تفاوت كه اثر دريافتشده، آن اندازه قوّت ندارد كه به عينه باقى بماند، بلكه خيال از آن به صورتهاى ديگرى منتقل مىشود و اين صورتهاى جديد وارد حسّ مشترك مىگردد (وحى و يا رؤياى صادق، امّا نيازمند به تأويل و تعبير.)
5و6. هريك از دو فرض 1و2؛ امّا چندان ضعيف كه اثر ماندگارى از خود در متخيّله باقى نگذارد و حتى متخيّله را به انتقال از آن به صورتهاى متناسب واندارد كه در اين صورت، احساسى صورت نمىگيرد.
نتيجهگيرى
1. تحليل و تبيين ابنسينا از تجربههاى شبهحسّى جامعيت درخور توجهى دارد، چراكه اوّلاً منشأ توهّمات خودساخته و بىپايه و نيز مشاهدات اصيل (و به تعبيرى «واقعنما») را نشان مىدهد؛ ثانيا چرايى اصل و نحوه نيازمندى پارهاى از دسته اخير (مشاهدات اصيل) به تأويل و تعبير را توضيح مىدهد؛ ثالثا فرايند وقوع اين تجربهها در حالت بيدارى و حالت خواب را تشريح مىكند؛ رابعا نقش بيمارى، ترفندهاى ساختگى، تزكيه و تهذيب و رياضت، قوّت و ضعف نفس را در حصول اين تجربهها تبيين مىكند؛ خامسا مراتب و انواع تشكيكى آن را مورد توجه قرار مىدهد؛ سادسا منشأ زمينهمند بودن برخى (و نه همه) تجربههاى شبهحسّى را نشان مىدهد.
2. مخاطب ابنسينا در اين مباحث كسى است كه مبانى مابعدالطبيعى مشتركى با ابنسينا دارد و ساختار كلّى علمالنفس فلسفىِ وى را پذيرفته است و در عين حال، امكان اخبار از غيب را بعيد مىشمارد. بنابراين، امورى مانند وجود ساحتهاى غيرمادّى براى هستى (عالم قدس) و امكان ارتباط علمى با آن ساحتها، جزء مقدّمات تبيين اوست و نه نتايج آن. اصولاً كسانى مانند ابنسينا نيازى نمىبينند كه در هستىشناسى خود، چنين مسيرى را طى كنند. اتّكاى ايشان در اين زمينه بر استدلالهاى قياسى محض است.
3. موضوع سخن ابنسينا اثبات امكان اِخبار عارفان از غيب (پيشگويى آينده) است. او براى اين مقصود، به بحث از امكان آگاهى عارف از غيب مىپردازد كه بنابر تقسيم ديويس60 از مصاديق «تجربههاى الهامى»، و بنابر تقسيم قيصرى61 از «كشفهاىمعنوى» به شمار مىرود. البته، اين آگاهى از غيب در بسيارى از موارد توأم با ادراك امر حسّى، و همراه با «تجربه شبهحسّى» (به تعبير ديويس)، و كشف صورى (به تعبير قيصرى) مىباشد؛ از اينرو، بحثهاى ابنسينا هر دو مورد را دربر مىگيرد.
4. چنانكه گذشت، از نظر ابنسينا، اصل آگاهى از غيب امرى مسلّم است و همه انسانها دستكم در خواب آن را آزمودهاند؛ مگر كسانى كه مزاج آنان بيمار، يا قوّه متخيّله و ذاكره آنان خفته و ناتوان است. امّا به نظر مىرسد، آگاهى از غيب در مواردى كه صدق آن با گذشت زمان و مانند آن به اثبات رسيده است، خود مىتواند به عنوان دليلى براى نفى مادّىگرايى و اثبات ساحتهاى عميقترى براى هستى مطرح شود. به راستى، از مشاهده صحنهاى در خواب يا بيدارى كه بعدها به عينه روى مىدهد، چه تبيين مادّىگرايانهاى مىتوان عرضه كرد؟
5. عوامل تأثيرگذار بر انتقال قوّه متخيّله از حقيقت دريافتشده از عالم قدس به صورتهاى ديگر، به نحو جزئى و خاص، براى ما نامعلوم است. از اينرو، ما از فرايند و چگونگى اين انتقال اطلّاع تفصيلى نداريم و اين امر، كار تأويل و تعبير كشفهاى صورى (تجربههاى شبهحسّى) را دستكم در پارهاى از موارد دشوار مىسازد.
6. بسيارى از تجربههاى شبهحسّى و نيز پيامهايى كه در غالب اين تجربهها دريافت مىشوند (تجربه الهامى توأم با تجربه شبهحسّى)، تحت تأثير قوّه متخيّله، از صورت اصلى خود تغيير يافتهاند؛ از اينرو، نيازمند به تأويل و تعبيرند و تمسّك به صورت محسوس آنها، گمراهكننده خواهد بود.
7. از آنجا كه قوّه خيال نقش بسزايى در اخذ و چگونگى بازتاب دريافتهاى غيبى دارد، ضبط و كنترل و تربيت صحيح اين قوّه مىتواند نحوه احساس حقايق دريافتى را به لحاظ وضوح، ماندگارى، تناسب و تطابق با حقيقت دريافتى و اعطاى صورت مناسب به آن، بهبود بخشد.
8. از نظر ابنسينا، دستيابى به مراتبى از تجربه دينى (به ويژه كشف صورى)، و آگاهى از پارهاى رويدادهاى غيبى جزئى، براى افراد معمولى و حتى افراد ضعيفالنفس نيز امكانپذير است. از اينرو، چنين امورى لزوما حاكى از قوّت نفس، كمال معنوى، و تقرّب آدمى به ساحت ربوبى نخواهد بود.
9. در بيان ابنسينا، آگاهى از غيب مراتب گوناگونى دارد كه دستيابى به مراتب نازل آن، از راههاى طبيعى و حتى شبهطبيعى نيز ممكن است؛ اين امر با اصالت و واقعنمايى چنين تجربههايى منافات ندارد. از اينجا مىتوان موضع وى را در مسئله امكان حصول تجربههاى دينى يا عرفانى از طريق مصرف موادى مانند «مسكالين»، و اشكالى كه از اين طريق بر اصالت اين تجربهها وارد شده است، به دست آورد.62
10. از آنجا كه پارهاى از تجربههاى شبهحسّى ساخته متخيّلهاند و خاستگاهى در بيرون از نفس ندارند، همه اين تجربهها از ارزش واقعنمايى يكسانى برخوردار نخواهند بود.
منابع
ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، تحقيق مجتبى زارعى، قم، بوستان كتاب، 1381.
ـ ـــــ ، النفس من كتاب الشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، قم، بوستان كتاب، 1375.
ـ خراسانى، شرفالدين، ابنسينا، در: دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، تهران، مركز دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، 1370.
ـ طوسى، نصيرالدين، شرح الاشارات والتنبيهات، چ دوم، قم، نشر كتاب، 1403ق.
ـ حسنزاده آملى، حسن، دروس شرحالاشارات والتنبيهات، قم، مطبوعات دينى، 1386.
ـ قيصرى، داوود، شرح فصوصالحكم، مقدمه، تصحيح و تعليق سيد جلالالدين آشتيانى، تهران، علمى و فرهنگى، 1385.
ـ شيروانى، على و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، تهران، سمت، 1381.
- Davis, Caroline Franks, The Evidential Force of Religious Experience, Oxford, University Press, 1989.
* استاديار گروه فلسفه و كلام پژوهشگاه حوزه و دانشگاه. shirvani@rihu.ac.ir دريافت: 29/11/89 ـ پذيرش: 25/1/90.
1ـ شرفالدين خراسانى، ابنسينا، در: دائرهالمعارف بزرگ اسلامى، ج 4، ص 6.
2ـ ابنسينا در كتاب نفس شفا مقاله 4، فصل 2 نيز مطالبى مرتبط با اين موضوع دارد كه علاقهمندان مىتوانند به آن مراجعه كنند.
3ـ در گزارش و تحليل ديدگاههاى ابنسينا در اين قسمت، از شرحهاى قديم و جديد كتاب الاشارات و التنبيهات و همچنين دستنگاشته دقيق و مفصّل دوست و برادر ارجمند استاد حشمتپور بهره بردهام.
4ـ براى آشنايى با اقسام گوناگون تجربه دينى و معانى دقيق اصطلاحات مورداستفاده در اين مقاله، ر.ك: على شيروانى و ديگران، جستارهايى در كلام جديد، ص 58ـ172.
5ـ اين بحث ابنسينا، به ويژه بنابر اعتقادات شيعه مبنى بر آگاهى پيامبر صلىاللهعليهوآله و جانشينان معصوم وى از غيب، جنبه كلامى مهمى دارد.
6ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، تحقيق مجتبى زارعى، نمط 10، فصل 7. (همه ارجاعات اين مقاله به كتاب الاشارات والتنبيهات، مربوط به نمط دهم است. از اين پس، تنها با ذكر شماره فصل به قسمتهاى موردنظر از اين نمط اشاره مىشود.)
7ـ شبيه اين امر را مىتوان در اِخبار از معجزات مشاهده كرد. دستكم برخى از استدلالهاى هيوم بر عدم اعتماد به خبرهاى حاكى از وقوع معجزه در گذشته و حال، ناظر به همين نكته است؛ يعنى نامتعارف و خارق عادت بودن و به تعبيرى، ناقض قوانين طبيعت بودن مضمون خبر. جالب است كه در اينجا، ابنسينا بر اين نكته تأكيد دارد كه: «اين امر در قوانين و روشهاى طبيعت، علل و اسبابى شناختهشده دارد.»
8ـ همان.
9ـ همان.
10ـ همان، فصل 8.
11ـ نصيرالدين طوسى، شرحالاشارات والتنبيهات، ج 3، ص 399.
12ـ برخى از شارحان اشارات وجهى ديگر براى اقناعى خواندن بيان ابنسينا ذكر كردهاند: «مراد از دليل اقناعى در اينجا دليل خطابى نيست كه مفيد ظنّ و گمان است؛ بلكه مراد دليل يقينآورى است كه مسترشد را قانع مىكند، هرچند نمىتواند جاحد را ساكت كند.» اين بيان در صورتى است كه مدّعا امكان اطلّاع از غيب چه در خواب و چه در بيدارى باشد و نه خصوص امكان وقوع اين امر در بيدارى؛ در حالى كه ابنسينا درصدد استنتاج دومى است.
13ـ دوستى نقل مىكرد كه به هنگام تحصيل در دانشگاه كانادا، يكى از اساتيد مسيحىاش را كه به تازگى از دنيا رفته بود، در خواب ديد و با او گفتوگو كرد. اين دوست مىگفت: در همان حال خواب، گفتم: از كجا معلوم، اينها واقعيت دارد و درست است؟! از استادِ از دنيا رفتهام، در همان حال، خواستم كه نشانهاى به من بدهد كه از روى آن، پس از بيدارى، صحت اين خواب را تشخيص دهم. او نام كسى را برد و گفت كه وى نخستين استادى از آن دانشگاه است كه پس از من خواهد مرد. من در همان حال خواب، نام او را تكرار مىكردم تا از يادم نرود و پس از بيدارى، ماجرايى عجيب روى داد كه حاكى از درستى آن خواب بود.
14ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 400.
15ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، فصل 9و10.
16ـ همان، فصل 11.
17ـ همان، فصل 17.
18ـ همان، فصل 12.
19ـ همان.
20ـ همان، فصل 13.
21ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 403.
22ـ همان، ص 404و405.
23ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، فصل 14.
24ـ همان، فصل 15.
25ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 406.
26ـ در طبّ قديم، اعضاى بدن انسان بر دو قسم دانسته مىشد: رئيسه و مرئوسه. اعضاى رئيسه، كه بقاى شخص يا نوعْ متوقّف بر آنهاست، عبارتاند از: قلب كه مبدأ قوّه حيوانى است؛ دماغ مغز كه مبدأ قوّه حس و حركت است؛ كبد كه مبدأ قوّه تغذيه است؛ دستگاه توليدمثل. (ر.ك: حسن حسنزاده آملى، دروس شرحالاشارات والتنبيهات، نمط دهم، ص 123ـ124).
27ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، فصل 16.
28ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 406.
29C.f. Caroline Frank Davis, The Evidential Force of Religious Experience, sec. 8.
30ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، فصل 18.
31ـ همان، فصل 17.
32ـ همان، فصل 18.
33ـ همان، فصل 20.
34ـ همان فصل 18. ابنسينا در فصل 23، بيان مىكند كه نفوس ضعيف، مانند كودكان و ابلهان، اين توانايى را دارند كه با تمسّك به حيلههايى، با غيب ارتباط يابند و حقايق و اخبارى را درباره آينده يا گذشته دريافت كنند. بنابراين، براى اتّصال با عالم قدس، چهار مورد در كلام وى بيان شده كه دو مورد آن مربوط به انسانهاى متعارف، يك مورد مربوط به صاحبان نفوس قوى، و يك مورد مربوط به صاحبان نفوس ضعيف است.
35ـ اين قوّت ممكن است فطرى و ذاتى باشد؛ نيز ممكن است اكتسابى باشد.
36ـ همان، فصل 19.
37ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 409.
38ـ ابنسينا، الاشارات والتنبيهات، فصل 13و14.
39ـ همان، فصل 19.
40ـ همان، فصل 22.
41ـ همان، فصل 20.
42ـ همان.
43ـ در اينجا فصل 20، براى حكايتگرى و صورتسازى متخيّله، دو مانع ذكر مىشود. در گذشته (فصل 14) نيز براى وارد شدن صورتهاى متخيّله در حسّ مشترك، دو مانع بيان شد.
44ـ همان.
45ـ نوع فعاليت متخيّله و نقشى كه در صورتسازى و انتقال به صورتهاى مختلف دارد، از ابعاد گوناگون، قابل بررسى است؛ از جمله نقش آن در انواع تفسير تفسير ادغامشده، تفسير بازتابى، و تفسير بازانديشانه كه ديويس در پايان فصل اوّل به آن اشاره كرده است. همچنين، بررسى آنچه امروزه در فلسفه علم و معرفتشناسى ادّعا مىشود كه: هر تجربهاى همراه و توأم با تفسير است و داده تفسيرناشدهاى وجود ندارد، با توجه به نوع فعاليتى كه در فلسفه سنّتى براى متخيّله ذكر شده است، مىتواند بحثى تطبيقى را سامان دهد كه روشنگر برخى از زواياى مبهم اين بحث باشد. پرسش مهم اين است كه: آنچه امروزه با عنوان تفسير دادههاى تجربى (با انواع گوناگون آن) مطرح مىشود، با فعاليت قوّه متخيّله در انگاره فلسفه سنّتى چه ارتباطى دارد؟
توجه به چگونگى دخالت اين قوّه و نقش آن در فرايند تفسير دادههاى تجربى مىتواند راهى به سوى استفاده از ميراث انديشه فلسفى براى توسعه مسئلهاى در فلسفه جديد بگشايد.
46ـ اين حالت را مىتوان با مواردى مقايسه كرد كه گفته مىشود: داده تجربى، به نحو تفسيرشده، فهميده و ادراك مىشود و شكل خالص و بدون تفسير آن در فاهمه حضور ادراكى ندارد.
47ـ همان، فصل 21.
48ـ همان.
49ـ همان، فصل 22.
50ـ همان.
51ـ نصيرالدين طوسى، همان، ص 411.
52ـ همان، فصل 23.
53ـ همان.
54ـ همان.
55ـ از آنجا كه اشتغال نفسى كه مىخواهد به غيب متّصل شود بيشتر از ناحيه بينايى است و حواسّ ديگر اشتغال چندانى پديد نمىآورند، در اين ترفندها، تلاش مىشود كه فعاليت اين قوّه را مختل كنند.
56ـ چون طبع اوّليه خيال تحريك به سمت حكايتگرى است، نه به سمت متحيّر شدن.
57ـ همان.
58ـ همان، فصل 24.
59ـ همان.
60C.f. Caroline Franks Davis, op.cit.
61ـ داود قيصرى، شرح فصوصالحكم، مقدمه، تصحيح و تعليق سيد جلالالدين آشتيانى، فصل 7.
62C.f. Caroline Franks Davis, op.cit, sec. 8.