حلّ چالش ثنويت ذهن و عين در حكمت متعاليه ملّاصدرا
ضمیمه | اندازه |
---|---|
1_OP.PDF | 363.21 کیلو بایت |
سال هشتم، شماره سوم، بهار 1390، 11ـ36
رضا اكبريان*
حسين قاسمى**
چكيده
از ديرباز، مسئله نسبت ذهن و عين ـ و ملاك واقعنمايى آن ـ در مكاتب مختلف فلسفى مطرح بوده است. افلاطون واقعنمايىِ ذهن را براساس «وجود عينى مُثُل، وجود پيشينى نفس، و تذكّرى بودن معرفت» تبيين كرد. ارسطو نيز وحدت ذهن و عين را در «صور مجرّد» جستوجو نمود. در جهان اسلام، «تمايز وجود و ماهيت» باعث شد تا تقرّر ماهوى بيش از پيش برجسته گردد و معضل وجود ذهنى جدّىتر پيگيرى شود. ابنسينا بر اين اساس بود كه «خدا و عقل فعّال» را به عنوان موجوداتِ مجرّد، ضامن اين حاكويت دانست.
نويسندگان اين مقاله تلاش مىكنند نشان دهند ملّاصدرا، بهتر از پيشينيان خود، به اين مسئله پرداخته است. او ثنويت ذهن و عين را با استفاده از «اصالت وجود، اصل تشكيك در حقيقت وجود، اصل تعلّق جعل به وجود، قيام صدورى صور علميه به نفس و حركت اشتدادى نفس»، به وحدت مىرساند. او با استفاده از اين اصول، هر دو ساحت ذهن و عين را در حقيقت عينيه واحده وجود به وحدت مىرساند. تعبير وى از وجود ذهنى در مرتبه وحدت تشكيكى وجود «وجود ظلّى»، و در مرتبه وحدت شخصى وجود «ظهور ظلّى» است.
كليدواژهها: وجود ذهنى، واقعنمايى، قيام صدورى، تشكيك در وجود، عقل فعّال، صور محض، حقيقت وجود.
مقدّمه
بررسى و مطالعه نسبت ذهن و عين، از آن جهت حائز اهميت است كه صدق و كذب گزارههاى علمى و فلسفى، منوط به ميزان و معيارى معيّن براى واقعنمايى آنهاست. اگر نتوانيم براى رابطه ذهن و عين به ميزان و ملاكى دست يابيم، نخواهيم توانست صحت و سقم قضايا و احكام را در علوم تجربى و فلسفى مورد ارزيابى قرار دهيم.
مسئله ذهن و عين يا نحوه واقعنمايى مفاهيم و احكام ذهنى كه در آثار فيلسوفان اسلامى تحت عنوان «وجود ذهنى» مطرح شده است، ريشه در تاريخ معرفت انسانى دارد. اين مسئله در ناحيه عوامل درونى معرفت، با مبحث «علمالنفس»، و در ناحيه عوامل بيرونى، با عالم «عقول» (و خدا) مرتبط است.
در تاريخ فلسفه، موضعگيرىهاى مختلفى در مورد طرح اين مسئله و راهحلّ آن ارائه شده است. عدّهاى از ارباب انديشه اساسا از طرح چنين مسئلهاى ابا كرده، حق را به جانب ذهن داده، و عين را فرعِ بر آن قلمداد كردهاند. از اين گروه، مىتوان به پروتاگوراس1 اشاره كرد. او انسان را مقياس همه چيز قرار داد كه در نتيجه آن، امكانشناخت حقايق اشيا مورد ترديد قرار گرفت و هرگونه رابطهاى ميان پديدههاى خارجى و فهم انسانى انكار شد. مشابه اين نگرش را مىتوان نزد متكلّمان اسلامى جستوجو كرد. اينان وجود ذهنى را از سنخ اضافه يا شبح دانستند2 و مجالى براى بحث از واقعنمايى آن باقى نگذاشتند. تفاوت آنها با سوفسطاييان در اين است كه به نظر متكلّمان، اعتبار صور و احكام ذهنى در ارتباط با خدا معنا مىيابد؛ در حالى كه سوفسطاييان آنها را مولود نفس انسانِ منسلخ از خدا مىدانند.
افلاطون و ارسطو، در مقابل سوفسطاييان، تلاش كردند تا ارزش معرفت انسانى را بازنگرى، و وحدت و يگانگى ذهن و عين را توجيه كنند. از نظر افلاطون، ارزش شناخت به آن است كه متعلّق آن مُثُل، ideaيا eidos(ايده) باشد. ارسطو برخلاف استادش، فلسفه خود را بر اصل تمايز مادّه و صورت بنا مىكند و نسبت نفس و بدن را همانند نسبت صورت و مادّه مىداند. به اين ترتيب، وحدت ذهن و عين از طريق صور محض تبيين مىشود.
ابنسينا تفسير مادّى از نفس را نمىپذيرد. به نظر او، نفس روحانيهالحدوث است و رابطه تعلّقى با بدن دارد. و عامل تعقّل، نفس انسانى است و فعل تعقّل به نحو اكتسابى و تأسيسى صورت مىگيرد. امّا فعل تعقّل در انسان بدون افاضه و اشراق عقل فعّال تمام نمىشود.3 بنابراين، مفاهيم ذهنى حاكى و كاشف از اعيان خارجى است، و آنچه صحت مفاهيم و احكام ذهنى را تضمين مىكند، عقل فعّال است. و ثنويت ذهن و عين از طريق عقل فعّال به وحدت مىانجامد.
در جهان اسلام، پس از ابنسينا، فلسفه اسلامى به گونهاى ديگر به وجود ذهنى توجه نموده است. ملّاصدرا كه انديشههاى فلسفى خود را متأثر از سنّت عرفانى و اشراقى مىداند، سعى دارد تا همچون ديگر مباحث فلسفى، تفسيرى وجودى و وحدتانگار از وجود ذهنى ارائه دهد.
مسئله اصلى ما در اين مقاله آن است كه: ملّاصدرا تبيين خود را از وجود ذهنى بر كدام اصول و مبانى استوار كرده است؟ آيا ثنويت ذهن و عين كه پيش از او به واسطه امر سومى به وحدت منتهى مىشد، نزد ملّاصدرا نيز اينگونه است؟ در اين مقاله، درصدديم براى حلّ اين مسئله ابتدا ديدگاه ملّاصدرا در مورد وجود ذهنى را به روشنى عرضه داريم، سپس آن را در چارچوب نظام فلسفى و مبانى صدرايى تحليل كنيم، و در آخر، اين نظريه را در مقايسه با فيلسوفان پيش از او مورد ارزيابى قرار دهيم.
وجود ذهنى از ديدگاه ملّاصدرا
فلسفه اسلامى بعد از ابنسينا به واسطه خردهگيرىهاى متكلّمان اسلامى از يكسو، و نقدهاى جدّى سهروردى از سوى ديگر، رو به افول نهاد. امّا بازنگرىهايى كه در حوزه فلسفى اصفهان و شيراز صورت گرفت، بسترى مناسب براى پيدايش نظام فلسفى جديد فراهم نمود. در اين نظام فلسفى، سعى شد كه با استفاده از رهيافتهاى جديد اشراقى و عرفانى، تكامل فلسفه اسلامى تضمين شود. ملّاصدرا تنها كسى بود كه حلقه اتّصال فلسفه اسلامى بعد از ابنسينا محسوب مىشد. در واقع، فلسفه صدرايى را مىتوان ادامه حركت فلسفى ابنسينا قلمداد كرد؛ زيرا وجود و ماهيت صدرايى، كه اساس طرد و ابرامهاى فلسفه او را تشكيل مىدهند، شكل تكامليافته مباحث وجود و ماهيت سينوى محسوب مىشوند. ملّاصدرا توانست با استفاده از روش اشراقى سهروردى و مكاشفات عرفانى ابنعربى، نظام فلسفى بديعى را در تاريخ انديشه فلسفى در جهان اسلام پايهگذارى كند. وى نه تنها در مورد واقعيات خارجى، بلكه در مورد واقعيات نفسانى انسان (نفس و معرفت) تفسيرى بديع و متمايز از ابنسينا ارائه مىدهد. او براى تبيين هويّت و سرشت صور ذهنى و ارتباط آنها با اعيان خارجى، از چند اصل فلسفى كمك مىگيرد كه در اينجا به طور اجمالى به آنها اشاره مىكنيم:
1. اصالت وجود
ملّاصدرا سخن ابنسينا را مبنى بر تمايز وجود و ماهيت مىپذيرد، امّا اين تمايز را به تمايز ذهنى و منطقى منحصر مىداند. به نظر او، گرچه از موجود خارجى دو حيثيت وجود و ماهيت انتزاع مىشود؛ امّا اين بدان معنا نيست كه در واقع نيز موجود خارجى واجد حيثيت وجود و ماهيت باشد. از ديدگاه ملّاصدرا، در خارج، تنها يك چيز واقعيت دارد و منشأ اثر است: «وجود.» توضيح آنكه خارجيت، ذاتى وجود است و وجود اباء از عدم دارد؛ امّا ماهيت اينچنين نيست. ماهيت لااباء از وجود و عدم است و در ذات خودش، خارجيت و عينيت ندارد. بنابراين، آنچه در خارج اصالت دارد «وجود» است، نه امرى مركّب از وجود و ماهيت.
از ديدگاه ملّاصدرا، وجودات خاص در خارج به گونهاى هستند كه مىتوان از حدود آنها ماهيتى را انتزاع كرد. بنابراين، ماهيت از اطوار و انحاى وجودات انتزاع مىشود؛ امّا اين به معناى وهمى بودن ماهيت نيست، چراكه ماهيت واقعيت دارد، لكن در ظلّ وجود موجود است.4
به اين ترتيب، ملّاصدرا ثابت مىكند كه وجودْ اصيل، و ماهيتْ اعتبارى است. ملّاصدرا اين اصل را در مقابل ديدگاه ابنسينا و مشّاييان مطرح كرده است كه ماهيات خارجى را منعكس در ذهن مىدانستند و علم را حصول صورت معلومه نزد عالم معرفى مىكردند. از ديدگاه ابنسينا، هنگام ادراك، وجود و ماهيتِ خارجى بدون هيچ كم و كاستى در ذهن منعكس مىشود. در نتيجه، تلاش مىشود تا براى انطباق و نحوه ارتباط ماهيت ذهنى با خارجى، ملاكى تعبيه شود. امّا ملّاصدرا از ابتدا براى ماهيت، هيچ ارزشى جز ظلّ و مجاز قائل نيست. ماهيت چنانچه در خارج مجازا واقعى، و ظلّ وجود است، در ذهن نيز در ظلّ وجود ذهنى است. به اين ترتيب، ملّاصدرا نشان مىدهد كه معلوم بالاصاله وجود ذهنى است، نه ماهيت آن. ماهيت ذهنى تنها در سايه وجود ذهنى است كه به طور ثانوى معلوميت مىيابد.5
2. تشكيك در وجود
از جمله اصولى كه مبناى تبيين وجود ذهنى قرار گرفته، وحدت تشكيكى وجود است. از نظر ملّاصدرا، حقيقت عينيه وجود، محور وجودات خاص و ظهورات آنها مىباشد. حقيقت عينيه وجود، از وحدت حقّه حقيقيه برخوردار است. وحدت آن، از نوع وحدت سعى اطلاقى است؛ در نتيجه، حقيقتى مشكّك و ذومراتب مىباشد. آن، در عين حال كه واحد است، كثير است؛ نه كثرت آن به وحدتش لطمهاى مىزند و نه وحدت آن به كثرتش لطمهاى مىزند. اصل تشكيك مىتواند حقيقت وجود را در مراتب مختلف آشكار سازد.6 طبق اين اصل، حقيقت وجود با تمام مراتب واقعيات سازگارى دارد و در قيد و بند مرتبه خاصّى از واقعيت نيست. آن، مىتواند گاهى به صورت واقعيت عينى خارجى، و گاهى به صورت واقعيت ذهنى (وجود ذهنى) ظاهر شود.
طبق اين اصل، وجود ذهنى نيز از دايره حقيقت عينيه واحده وجود خارج نمىباشد و به نحوى با آن ارتباط دارد؛ چراكه حقيقت وجود، در مراتب مختلفى، خود را آشكار مىكند: گاهى به صورت موجودات مجرّد عقلانى، گاهى به صورت موجودات مجرّد مثالى گاهى به صورت موجودات مادّى، و گاهى به صورت وجود ذهنى و ظلّى. به اين ترتيب، مراتب مختلفى براى وجود قابل تصوّر است و اين مراتب از شدّت و ضعف برخوردارند؛ به طورى كه هرچه مرتبه وجودى يك موجود قوىتر و شديدتر باشد، آثار و خواصّ بيشترى را از خود نشان مىدهد. اين مراتب را ابتدا مىتوان در موجودات مجرّد عقلانى مشاهده كرد. آنها به خاطر تجرّد ذاتى و فعلى كه دارند، قدرت خلق و ايجاد عالم پايينتر از خود را دارند. امّا موجوداتى كه در مراتب پايينتر هستند، به خاطر كدورت و ضعفى كه دارند، قدرت كمترى براى تأثيرگذارى دارند. سلسله تنزّل مراتب در جهان هستى به مرتبهاى مىرسد كه اثرگذارى در آن به صفر مىرسد، و آن وجود ذهنى است. در واقع، وجود ذهنى مرتبه نازله وجودات است كه از لحاظ مقيسيت، توان واقعنمايى دارد؛ امّا فاقد تأثيرگذارى است. وجود ذهنى، از اين لحاظ، حتى وصف تجرّد را كه كمال وجود عقلانى است، و وصف مادّى بودن را كه خصوصيت وجود مادّى است، فاقد است. چنين وجودى در سايه حقيقت واحده وجود قرار مىگيرد و تنها به لحاظ ماهوى است كه مىتواند مطابق با خارجِ عينى قلمداد شود:
فقد يكون لماهية واحدة و مفهوم واحد انحاء من الوجود و الظهور و اطوار من الكون و الحصول بعضها اقوى من بعض و يترتّب على بعضها من الآثار و الخواص ما لايترتّب على غيره فكما انّالجوهر معنى واحد و ماهية واحدة يوجد تارة مستقلاً بنفسه مفارقا عن المادّة متبرء عنالكونوالفساد و التغيّر فعّالاً ثابتا كالعقول المفارقة على مراتبها و يوجد تارة اخرى مفتقرا الى المادّة مقترنا بها منفعلاً عن غيره متحرّكا و ساكنا و كائنا و فاسدا كالصورالنوعية على تفاوت طبقاتها فى الضعفوالفقر فيوجد طورا آخر وجودا اضعف من ذينك الصنفين حيث لايكون فاعلاً و لا منفعلاً و لا ثابتا و لا متحّركا و لا ساكنا كالصور الّتى يتوهّمها الانسان منحيثكونها كذلك.7
3. مجعول بودن وجود
ملّاصدرا معتقد است كه در نظام علّى و معلولى، آنچه از علّت به معلول انتقال مىيابد وجود است و ماهيت از توابع جعل وجود قلمداد مىشود. طبق اين اصل وجود، به عنوان فعل فاعل براى فاعل حضور دارد؛ وجود ذهنى نيز به عنوان مرتبه نازله وجود، براى فاعل يعنى حقيقت عينيه واحده وجود حاضر است و ماهيت بالعرض معلوم واقع مىشود. در نتيجه، نسبت ذهن و عين از اساس به گونهاى ديگر تبيين مىشود. ملّاصدرا از طريق مجعوليت وجود، اثبات مىكند كه چنانچه در عالم اعيان، وجودات خاص براى فاعل حضور دارند، در عالم اذهان نيز وجودات ذهنى براى فاعل حضور دارند؛ چراكه وجودات ذهنى نيز از مراتب و شئونات حقيقت عينيه وجود هستند.8
به اين ترتيب، ملّاصدرا نشان مىدهد كه ميان ذهن و عين، دوگانگى و ثنويتى نيست. ثنويت و دوگانگى تنها در صورتى معنا دارد كه در كنار وجود، ماهيتى را نيز لحاظ كنيم؛ در حالى كه ماهيت در خارج و ذهن، اعتبارى و ظلّى است. قهرا ثنويت آنها نيز امرى مجازى و ثانوى خواهد بود.
ملّاصدرا براى تبيين وجود ذهنى و رابطه آن با وجود خارجى، به مسئله نفس و ادراكات نفسانى توجه ويژهاى دارد. از نظر ملّاصدرا، نفسْ نشانهاى از نشانههاى الهى است. خداوند مقدّر نموده است تا براى هدايت انسانها نشانهاى در ميان آنها به وديعه گذارد. بنابراين، نفسْ مثال خداست و مىتواند كار خدايى انجام دهد؛ امّا از آنجا كه نفس در مراتب نزولِ خود با بدن آميخته شده، قدرت خلق و آفرينندگىاش ضعيف است. از نظر ملّاصدرا، نفس از سنخ وجود است و مانند خدا قدرت خلّاقيت دارد. مادامى كه نفس در زندان بدن گرفتار است و قادر نيست وابستگى خود را از بدن بزدايد، آفرينش و خلّاقيت آن در درون انجام مىپذيرد و نمىتواند در خارج از خود تصرّفى داشته باشد.
همانگونه كه خداوندْ خالق اشيا و موجودات است و صور موجودات به علم حضورى معلوم خداوندند، نفس نيز خالق صور اشياست و صور اشيا به علم حضورى براى نفس حاصلاند. نفس خلّاق است و به تبع خلق صور، علمش به آنها از سنخ علم علّت به معلول خود است.9
از نظر ملّاصدرا، نفس در سلسله موجودات با كثرت وسايط مواجه است؛ و ميان خدا و نفس، وسايط زيادى قرار دارد. در نتيجه، نفس از ضعف رتبه وجودى برخوردار مىباشد. اين امر سبب مىشود تا آثار و افعالى كه از نفس صادر مىشود، از نهايت ضعف وجودى برخوردار باشد.
ضعف مرتبه وجودى نفس در نظام خلقت، تأثير خود را بر صور ذهنى نيز مىگذارد. از نظر ملّاصدرا، صور ذهنى گرچه توسط نفس ايجاد شدهاند، امّا در مقايسه با معادل خارجى خود، ظلّ و شبح محسوب مىشوند. در واقع، وجودات ذهنى، اظلال و اشباح وجودات خارجى و عينى هستند و ميان آنها، تفاوت تشكيكى برقرار است؛ به گونهاى كه مىتوان آنها را ذيل وجود بارىتعالى قلمداد كرد. اين تفسير از وجود ذهنى سبب مىشود تا آثارِ مترتّب بر صور ذهنى، به مراتب، از آثارِ مترتّب بر موجودات خارجى ضعيفتر باشد.
از ديدگاه ملّاصدرا، نفس آدمى علاوه بر خلق صورتْ ادراك آن را نيز به عهده دارد. اين در حالى است كه فلاسفه مشّاء معتقدند: نفس حالت انفعالى دارد، صور متعدّد ـ يكى پس از ديگرى ـ در مراتب متعدّد حسّى، خيالى، و عقلى بر نفس منطبع مىشوند، و كار ادراك توسط قواى حسّى، خيالى، و عقلى صورت مىگيرد. امّا از ديدگاه ملّاصدرا، نفس از سنخ وجود است و مىتواند از طريق حركت اشتدادى، مراتب متعدّد حسّى، خيالى، و عقلى را پشتسر گذاشته و حركت تكاملى خود را ادامه دهد. از ديدگاه ملّاصدرا، اشياى خارجى، زمينه خلق صور حسّى را در نفس فراهم مىكنند. بنابراين، مواجه شدن با موجودات مادّى و انفعالات مغزى ـ همگى ـ علل معدّه براى فعّال شدن نفس هستند. نفس در مرتبه احساس، صورت محسوس را در خود ايجاد مىكند. همچنين، در مرتبه خيال، نفسْ صور خيالى را ايجاد مىكند. طبق اين مبنا، در نفس انسانى، مراتب مختلفى از ادراك به طور تشكيكى حاصل مىشود و تا مرتبه عقل ادامه مىيابد. نفس با اينكه امرى واحد است، امّا خودش به تنهايى تمام اين مراتب را طى مىكند و قواى نفسانى جداى از نفس عمل نمىكنند. اصل مبنايى ملّاصدرا براى طرح اين مسئله، قاعده «النفس فى وحدتها كل القوى» است. اين اصل، راهكار مناسبى است تا جهان درونى انسان، دقيقتر مورد بازشناسى قرار گيرد.10
مطابق با تفسير نفس به جوهر ملكوتى و تلقّى كردن آن به عنوان امرى وجودى، مجالى براى ابهام در حاكويت و واقعنمايى ذهن از عين باقى نمىماند؛ چراكه نفس، تنزّل حقيقت عينيه وجود است. در نتيجه، مجعولات آن (صور ذهنى) همگى از امور ظلّى بوده و در سلسله مراتب حقيقت وجود قرار مىگيرند. طبق اين تفسير، نبايد تصوّر كرد كه براى تبيين رابطه ذهن و عين، ابتدا بايد عالم خارج را در يك طرف، و عالم ذهن و صور را در طرف ديگر قرار داد و سپس ميان آن دو عالم نحوهاى از سنخيت و مناسبت را جستوجو، و از اين طريق، واقعنمايى و حاكويت ذهن از عين را تبيين كرد. اين نحوه از تبيين در فلسفههاى پيش از ملّاصدرا مطرح بوده است؛ امّا در فلسفه ملّاصدرا، اساسا ماهيتْ اعتبارى و ثانوى است. ماهيت خودش را به تبع وجود آشكار مىكند. اين وجود است كه اصالت دارد. در نتيجه، در خارج، وجود اصل است؛ چنانچه در ذهن نيز وجود اصل است. بنابراين، هر دو از سنخ وجودند. چنانچه وجود خارجى مجعول حقتعالى است، وجود ذهنى نيز مجعول نفس است و نفس نيز مجعول حقتعالى است. پس وجود در هر دو ساحت از مراتب وجود حقتعالى قرار دارند، در نتيجه ثنويتى ميان آنها نيست.
بررسى و تحليل ديدگاه ملّاصدرا در مسئله نسبت ذهن و عين
ديدگاه ملّاصدرا درباره وجود ذهنى از دو زاويه قابل بررسى و ارزيابى است: نخست، از زاويه وحدت تشكيكى وجود؛ دوم، از زاويه وحدت شخصى وجود.
1. وحدت تشكيكى وجود: ملّاصدرا فلسفه خود را از نگرش فيلسوفان مشّاء مبنى بر تحليل «مفهوم موجود» آغاز مىكند، امّا از آن گذر مىنمايد و به «حقيقت وجود» انتقال مىيابد. بدين ترتيب، وى تحليل مفهومى وجود و موجود را ناكارآمد دانسته و مصداق عينى «وجود» را محور تبيين ذاتِ اشيا قرار مىدهد. او اين نگرش را پس از اثبات «اصالت وجود و تقدّم وجود بر ماهيت» دنبال مىكند.11 از نظر ملّاصدرا، عينيت و خارجيتْ ذاتى وجود است و ماهيت از اين حيث ناقص و ناكارآمد است. عينيتى كه ماهيت آن را به دست مىآورد، در كنار وجود و به تبع آن معنادار است.12
ملّاصدرا به تبع تبيين وجودى از اشيا، راه شناخت ذات را «معرفت شهودى و علم حضورى» معرفى مىكند. حقيقت وجود يا ذات اشيا، تنها با علم حضورى و رسيدن به ساحت وجودِ آنها قابل دست يافتن است. ملّاصدرا به تبع ثانوى و اعتبارى قلمداد شدن ماهيت، تحليل مفاهيم عقلى را نيز راهكارى ثانوى براى دست يافتن به حقايق اشيا معرفى مىكند.13
ملّاصدرا برخلاف فلاسفه مشّاء كه كثرت را از اوصاف ماهيت، و وحدت را از اوصاف وجود مىدانستند، مدّعى مىشود كه: وحدت و كثرت هر دو از يك محط يعنى وجود برمىخيزند. حقيقت عينيه وجود در عين اينكه واحد است، كثير است و در عين اينكه كثير است، واحد است؛ نه وحدت آن به كثرتش لطمهاى مىزند و نه كثرت آن به وحدتش لطمهاى مىزند.14
ملّاصدرا بر اساس اين بيان است كه مسئله «تشكيك و شمولپذيرى وجود» را مطرح كرده و برطبق آن، وجود را داراى وحدت سعىِ اطلاقى مىداند. طبق اين بيان، بايد ملّاصدرا را «وحدتانگار تشكيكى» دانست؛15 چراكه وحدت و كثرت، به طور يكسان، از وجود برمىخيزند. توجه ويژه ملّاصدرا به وجود به عنوان ذات اشيا، و ارجاع دادن تشكيك به دامن وجود، به او امكان مىدهد كه وجود ذهنى را نيز به گونهاى خاص تبيين كند. ملّاصدرا مفاهيم ذهنى را كه در ساحت ظهورِ وجودات براى ذهن حاصل مىشوند، حاكى از خارج دانسته و تطابق آنها را مىپذيرد؛ امّا ميان آنها ثنويتى قائل نمىشود. او همانگونه كه در جهان خارج، ماهيت را ظلّ و تبعِ وجود مىداند، وجود ذهنى را نيز ظلّ و تبعِ وجود عينى مىداند. در واقع، اينْ حقيقت عينيه واحده وجود است كه خود را در مراتب مختلف نشان مىدهد. ابتدا حقيقت وجود در قالب وجودات خاص ظاهر مىشود و سپس وجودات خاص در قبال فاعل شناسا خود را به صورت ماهيات نمايان مىسازند. در اين طيف از وجودات است كه وجود ذهنى در مرتبهاى ضعيف قرار مىگيرد، به گونهاى كه ظلّ و سايه وجود عينى قلمداد مىشود.
به هر حال، هر دو ساحت وجود يعنى وجود عينى و ذهنى ـ به تناسب مرتبهاى كه دارند ـ از لازم لاينفكّ ماهيت برخوردارند. همانگونه كه ماهيت به عنوان امر اعتبارى و ثانوى، لازم وجود عينى است، لازم وجود ذهنى نيز هست. ملّاصدرا بر اساس اين تفسير است كه مىتواند مسئله مطابقت احكام و گزارههاى علمى (به معناى عام) را توجيه كند؛ چراكه ملاك مطابقت و حاكويت، وجود است. در واقع، اين وجود است كه خود را در دو ساحت ذهن و عين، به طور يكسان، حفظ نموده است.
ملّاصدرا در مسئله علّيت و جعل، مدّعى است كه بر اساس اصالت وجود و تفسير فاعليت به فاعليت الهى، معلول به وجودش در مرتبه فعل براى علّت حضور دارد. اين اصل حاكى از رابطه قياسى و علّى ميان علّت و معلول است.16 طبق اين اصل، در عالم خارج، مراتب عقلى، مثالى، و لاهوتى موجودات هريك براى يكديگر حضور دارند.
ملّاصدرا از اين اصل براى تبيين وجود ذهنى نيز كمك مىگيرد. طبق اين بيان، همانگونه كه معلولهاى خارجى از جهت قياسى همان علّت هستند، وجود ذهنى نيز گرچه از جهت حملِ شايعْ متمايز از وجود خارجى است، از جهت قياسى، هيچ تفاوتى با وجود خارجى ندارد. امّا بايد توجه داشت كه تفاوت مباحث وجود ذهنى با مباحث جعل در اين است كه مبناى مناسبت در باب جعل، «علّيت» است؛ در حالى كه مبناى مناسبت در باب وجود ذهنى، «حاكويت و مرآتيت» است. به اين ترتيب، مشاهده مىشود كه يك بار ديگر صور ذهنى با مابهازاى خارجى آن همسو شده و وحدتانگارى ديدگاه ملّاصدرا بيش از پيش نمايانگر مىشود.
ملّاصدرا در ادامه، براى ارائه تبيينى شايسته از وجود ذهنى و تحكيم بخشيدن به وحدتانگارى خود، تلاش مىكند تا شائبههاى كثرتانگارى را در حوزه نفسشناسى و معرفتشناسى نيز كه پيش از او مطرح بوده است، برطرف كند. ملّاصدرا برخلاف گذشتگان خود كه مباحث علمالنفس را جزء مباحث طبيعيات قلمداد كرده بودند، آن را بخش جداگانهاى از مباحث فلسفى قرار مىدهد. در اين نگاه، نفسشناسى يكى از راههاى علم به مبدأ كائنات قلمداد مىشود.17 اين تفسير نيست جز اينكه نفس هويّتى وجودى و وحدتانگار يافته و چهره ماهيتانگارانه از آن زدوده شده است.
نفس امرى نيست كه پس از حصول قابليت بدن، به آن افاضه شود. و اينگونه نيست كه اَعمال ادراكى و تحريكى، يكى پس از ديگرى، بر نفس حلول كنند و عارض شوند. نفس در مسير تكاملى خود، موجودى منفعل نيست؛ بلكه نفس پس از تنزّل از عالم مجرّدات، در هيئت معدنى و جسمانى، نمايان مىشود. از اينجاست كه حركت جوهرى نفس آغاز مىشود. نفس در اين مرحله هويّتى وجودى دارد، لذا حركت اشتدادىِ متناسب خود را متناسب با طبقات موجودات عالم خارجى واجد مىشود. حركت اشتدادى نفس در سه مرحله حس، خيال، و عقل، با سه طبقه طبيعت، مثال، و عقل، مطابقت مىكند.18 نفس در طىّ اين حركت تكاملى كه با استمداد از عامل بيرونى معرفت يعنى عقل فعّال صورت مىگيرد، به حقايق متناسب آن مرحله مبدّل مىشود؛ و در طىّ اين تكامل است كه ادراك در آن به طور اشتدادى متحوّل مىشود. نفس در مرتبه احساسْ عين حس، و در مرتبه خيالْ عين خيال است. به عبارت ديگر، نفس ابتدا به حسّ و خيال تبديل مىشود و پس از آن، صور خيالى و حسّى را ادراك مىكند. نفس در مرتبه بالاتر، عين عقل مىشود؛ و سپس، صور عقلى را ادراك مىكند.19
طبق اين تفسير، نفس مستقيما صور ادراكى را خلق مىكند. و آن صور، قيام صدورى به نفس دارند: «انّ نسبة النفس الى الصور الادراكية مطلقا، نسبة الفاعل المؤثّر لانسبة القابل المنفعل المتّصف.»20 نفس، ذاتش وجود است، و وجود نفس، ذاتش سيلان است. و نفس در مراتب وجودى متعدّدى كه واجد مىشود، يكى پس از ديگرى، ساحتهاى وجودى را سپرى مىكند. نفس، در هر مرتبهاى از وجود اشتدادى خود، عين آن مرتبه شده و صور مناسب همان مرتبه را خلق كرده و به ادراك آن نائل مىشود. طبق اين تفسير، ثنويتى ميان نفس و ادراك نيست. در نتيجه، ميان ذهن و عين، ثنويتى در كار نبوده و ثنويت احتمالى آن، ناشى از تفاوت مراتب وجودات خواهد بود.
2. وحدت شخصى وجود: ملّاصدرا در حكمت متعاليه خود، نخستين مباحث فلسفى را بر اساس حقيقت عينيه واحده وجود و وحدت تشكيكى وجود تنظيم مىكند؛ امّا او در اوج مباحث فلسفى، و در بخش الهيات بمعنى الاخص، تفسير كاملترى از فلسفه متعاليه ارائه مىدهد. ملّاصدرا در مرحله وحدت تشكيكى وجود، مدّعى است كه وجودْ اصيل، و ماهيتْ مجاز است؛ از نظر او، حقيقت عينيه وجودْ امرى واحد، ولى ذومراتب است. امّا وى در الهيات بمعنى الاخص، براى اثبات وجود حقتعالى و تبيين اسما و صفات او، وحدت شخصى وجود را مطرح مىكند. در مرحله وحدت شخصى وجود، ملّاصدرا مدّعى مىشود كه تنها ذات بارىتعالى مصداق اصيل وجود است. براساس وحدت شخصى وجود، ماهياتْ امورى باطل و كذباند. و وجودات همگى مجاز، و ظلّ وجود حقاند. بدين ترتيب، او تفسيرى را كه در مرحله وحدتِ تشكيكى وجودْ در مورد ماهيات قائل بود، در مرحله وحدت شخصى وجود، براى وجودات خاص قائل مىشود.21 ملّاصدرا در اين مرتبه است كه وجود منبسط امكانى را كه ذيل وجود حقتعالى قرار دارد مطرح كرده و آن را داراى وحدت حقّه حقيقيه ظلّيه مىداند. بر اين اساس است كه نفس كامله انسانى به عنوان مثال بارىتعالى مطرح شده و نام خليفهاللهى به خود مىگيرد. انسان كامل در نگاه ملّاصدرا با نَفس رحمانى يكسان تلقّى شده، و در نتيجه، قدرت خلق صورِ عقلانى را به عهده مىگيرد.22
بر اساس اصول فوق، تفسير ملّاصدرا از وجود ذهنى رنگ ديگرى به خود مىگيرد. ملّاصدرا در مرحله وحدت شخصى وجود، از وجود ذهنى به «ظهور ظلّى» تعبير مىكند. تعبير به «ظهور» كه در آثار ملّاصدرا به طور پراكنده مورد اشاره قرار گرفته است، نشان مىدهد كه از نظر او، وجودات ذهنى ظلّ ظهورات عينى بوده، و در واقع، ظلّ ظلّ و ظهور ظهور تلقّى مىشوند؛ همانگونه كه وجودات خاص در خارج ظهورات وجود ذات بارىتعالى هستند.
از مطالب فوق آشكار مىشود كه ملّاصدرا ميان ذهن و عين، ثنويتى قائل نيست. او محور تبيين خود را وجود و مراتب آن قرار مىدهد. در واقع، اين وجود است كه به عنوان امرى اصيل و تأثيرگذار، خود را در دو حيطه ذهن و عين نمايان مىسازد؛ گرچه ظهور آن در حيطه ذهنْ ضعيفتر از حيطه عين است.
حال، اين سؤال مطرح مىشود كه: فيلسوفان و متفكّران ديگر پيش از ملّاصدرا چه تفسيرى از وجود ذهنى داشتهاند؟ آيا تفسير آنها با تفسير ملّاصدرا يكسان تلقّى مىشود؟ تفاوت ديدگاه ملّاصدرا با ديدگاه آنها چيست؟
مقايسه ديدگاه ملّاصدرا با فيلسوفان پيش از او
مطالعه تطبيقى، و مقايسه ديدگاه ملّاصدرا با فيلسوفان ديگر، امتياز و ويژگى منحصربهفرد نظريه او را بيش از پيش نمايان مىسازد. از جمله كسانى كه در تاريخ انديشه در مورد ذهن و ادراكات آن اعمال نظر كردهاند سوفسطاييان در يونان، و متكلّمان در جهان اسلام بودهاند. سوفسطايىِ بنام، پروتاگوراس، انسان را مقياس همه چيزها معرفى كرد؛ مقياس چيزهاى موجود، بر اينكه آنها وجود دارند و مقياس چيزهاى غيرموجود، بر اينكه آنها وجود ندارند.23 طبق اين نظر، انسان مالك ادراكات خود قلمدادشده، و او ملاك تطابق ذهن و عين قرار مىگيرد. همچنين، از ميان متكلّمان مسلمان، عدّهاى علم را به «شبح»، و عدّهاى ديگر به «اضافه» تعريف كردهاند.24 طبق اين دو ديدگاه، صور ذهنى، يا اشباح خارج هستند و يا اينكه صرفا حاكى از نسبت ذهن و عين هستند؛ در نتيجه، هويّتى جدا از خارج ندارند. از نظر آنان، ملاكِ مطابقتْ پيوند ذهن و عين با خداست. اين خداست كه با ادراكات انسانى اعمال اراده مىكند.
ملّاصدرا نه مانند سوفسطاييان، منكر حاكويت ذهن است و نه مانند متكلّمان اسلامى، امور ذهنى را در حدّ «شبح» و «اضافه» تنزّل مىدهد. او هم واقعيت عينى را پذيرفته بود و هم واقعيت ذهنى را. او فهم انسان را مطابق با واقع مىداند. از نظر او، خارجْ تابع فهم انسان نيست؛ بلكه اين انسان است كه تابع واقعيات خارجى است. و اين ما هستيم كه بايد فهم خود را بر واقعيات خارجى منطبق سازيم. واقعياتى كه او در خارج لحاظ مىكند از موجودات مادّى شروع مىشود و تا موجودات مثالى، عقلانى و حقيقت عينيه واحده وجود ادامه مىيابد. به اين ترتيب، انسان مالك فهم خود نيست؛ بلكه واقعيت خارجى در انطباقْ مؤثر است. از نظر او، حكيم كسى است كه حقايق وجود را همانگونه كه در واقع هستند، بشناسد.25
ملّاصدرا، در مقابل، متكلّمان نيز موضعگيرى مىكند و به رخدادهاى نفسانى و درونى اهميت مىدهد. او وجهه خلّاقيت نفس را شاخص قرار مىدهد.26
فيلسوفان يونان دغدغه معرفتى انسان را از طريق تعامل نفس و عالم خارجْ قابل حل مىدانستند. افلاطون با طرح نظريه «مُثُل»، مدّعى بود كه نفس انسان موجودى قديم، و از سنخ مُثُل است؛ چراكه پيش از تولّد، با موجودات مثالى و معقول محشور بوده است. به اين ترتيب، فرايند تحصيل شناختْ امر جديدى نيست، بلكه از سنخ تذكّر و يادآورى معلومات پيشينى است كه نفس، قبل از تولّد، در مجاورت با مُثُل با خود داشته است.27از اين نظر، جهلْ معنا ندارد. در واقع، چيزى كه ما آن را مجهول مىانگاريم منسيات ماست كه به واسطه استذكار، خود را آشكار مىكند. افلاطون توانست سلسله مراتب واقعيت خارجى و سلسله مراتب معرفت انسانى را از طريق قدمت نفس و موجودات مثالى به مثال اعلى ارجاع دهد.28 در نتيجه، دوگانگى ذهن و عين به گونهاى مرموز به وحدت انتقال يافت و ملاكى مناسب براى انطباق و صدق قضايا و احكام ذهنى معرفى شد.
امّا از نظر ملّاصدرا، نفس جسمانيهالحدوث است، و براثر حركت جوهرى، مراتب مختلف كمال را از قوّه به فعليت طى مىكند. نفس ابتدا مادّى است، امّا به تدريج به مرحله تجرّد و روحانيت محض منتقل مىشود.29 به اين ترتيب است كه ملاك افلاطون براى ضمانت انطباق ذهن و عين مورد چالش قرار مىگيرد. ملّاصدرا حقيقت عينيه وجود را از يك طرف، و وجودى دانستن نفس و مخترعات آن را از طرف ديگر، ملاكى مناسب براى انطباق ذهن و عين معرفى مىكند.
ارسطو، شاگرد افلاطون، نگاهى متفاوت با استاد خود داشت. او به امور تجربى و استقرا اهميت مىداد و اشياى خارجى را مركّب از مادّه و صورت مىدانست. به نظر او، صورت و ذات اشيا نه در عالم مُثُل، بلكه درون اشيا قرار دارد.30 او به تمايز واقعى مادّه و صورت قائل بود. مادّه واجد قوّه، و صورت مفيد فعليت است. ميل و شوق به صورت كاملتر باعث حركت و تغيير در اشيا مىشود. ارسطو در وراى محسوسات كه مركّب از مادّه و صورتاند، به صُوَر محض قائل بود. اين صورتها فاقد مادّه بوده و از فعليت محض برخوردارند. تحريك صور محض از طريق ايجاد شوق، باعث تحقّق صور نوعيه مىشود.31 ارسطو اين تحليل را در مورد نفس آدمى نيز جارى مىداند. از نظر ارسطو، نفس آدمى امرى مجرّد و واجد معرفت پيشينى نيست؛ بلكه نسبت نفس با بدن مانند نسبت صورت با مادّه است.32 نفس كه تنها تأمينكننده فعليت و تحصّل بدن، منطبع در آن، و متحّد با آن است، توانايى شناخت حقايق خارجى را ندارد. آنچه شناخت را در انسان به عهده دارد عقل است.33 عقل در انسان ابتدا به صورت قوّه محض است؛ ولى هنگام مواجهه با امور تجربى و حسّى، از قوّه به فعليت حركت مىكند. عقل هيولايى انسان، به مدد تحريكات و انگيزشهايى كه از جانب واهبالصورة يا عقل فعّال در او ايجاد مىشود، شوق به انتزاع و تجريد صور عقليه را پيدا مىكند.34
به اين ترتيب، ارسطو نسبت ذهن و عين را از طريق صور محض تبيين مىكند. از ديدگاه او، ميان ذهن و عين، ثنويت و دوگانگى وجود دارد؛ امّا فرايند يكسان تحقّق «صور عقلى» در ذهن، و «صور نوعى» در خارج، مىتواند ضامن حاكويت و واقعنمايى ذهن از عين باشد. در واقع، همان چيزى كه در خارج صور نوعى را محقّق نموده، صور عقلى را نيز در ذهن محقّق كرده است. بنابراين، صورتهاى ذهنى انسان حاكى از اعيان خارجى و صور نوعيه است؛ چراكه هر دو در صور محض با يكديگر مرتبط مىشوند.
امّا از ديدگاه ملّاصدرا، اساسا، دوئيتى ميان ذهن و عين نيست؛ زيرا آن دو از طريق وجود به وحدت مىرسند. ذهن و عين، هردو، از مراتب حقيقت عينيه واحده وجود بوده و در طول هم قرار دارند. طبق اصل تشكيك، وجود ذهنى از مراتب نازله وجود است. در نتيجه، دوگانگى ميان آنها، به وحدت منتهى مىشود.
موضع ملّاصدرا در مقايسه با ابنسينا نيز قابل توجه است. ابنسينا و فارابى توانستند براساس مساوقت وجود با شخصيت، تحليل دوجزئى مادّه و صورتِ ارسطويى را نقّادى كنند. ابنسينا به جاى اصل تمايز مادّه و صورت، به اصل متافيزيكى وجود و ماهيت معتقد بود.35 او مادّه و صورت را كه عِدل ماهيتاند، براى تحقّق اشيا، ناكافى مىدانست و وجود را ملاك تعيّن و تحقّق اشيا معرفى مىكرد. از ديدگاه ابنسينا، در وراى صور نوعيه اشيا، موجودات مجرّدى مانند خدا و عقل فعّال وجود دارند.36 ارتباط موجودات محسوس با مجرّد از طريق علّت فاعلى ايجادى يا معطىالوجود صورت مىگيرد. در واقع، عقل فعّال يا خدا، صورت را در مادّه ايجاد مىكند.37 از اينجاست كه بايد ادّعا نمود كه معناى تحقّق در فلسفه ابنسينا پيدايش و چرايىِ ايجادى است، نه پيدايش و چرايىِ كيفى و مبتنى بر علّت غايى.
از ديدگاه ابنسينا، نفس انسان صورت منطبع در بدن نيست؛ بلكه بدن انسان مركّب از مادّه و صورت است. نفس كه روحانيهالحدوث است، پس از تعديل مزاج و براساس ارتباط تعلّقى و تدبيرى، خود را با بدن مرتبط نموده است.38 ابنسينا معتقد است كه علم و شناخت در انسان از طريق نفس، و به كمك قواى آن، محقّق مىشود. نفس ابتدا به صورت قوّه محض است؛ امّا با پشتسر گذاشتن ادراك حسّى و خيالى، به مرتبه عقل بالملكه و بالفعل و بالمستفاد مىرسد. نفس عاقله انسان اين توانايى را دارد كه اشياى مادّى خارجى را از مادّه و عوارضْ تقشير و تجريد، و كلّى طبيعى يا «ماهيتِ من حيث هى هى» را انتزاع كند. از نظر ابنسينا، فرايند شناخت از قوّه محض يا عقل هيولايى شروع مىشود و به عقل مستفاد خاتمه مىيابد. در اين فرايند، آنچه نفس را براى پيدايش صور كلّى يارى مىدهد عقل فعّال است.39 بدين ترتيب، عقل فعّال فقط به وجودآورنده شوق و انگيزه در انسان نيست، بلكه قدرت ايجاد و آفرينندگى دارد. عقل فعّال سينوى، پس از تقشير و تجريدى كه توسط نفس عاقله انجام مىشود، صورت معقوله را در ذهنْ خلق و ايجاد مىكند؛ نه اينكه صورت ذهنيه از وضعيت حسّى به عقلى تغيير كيفى دهد.
از نظر ابنسينا، نفسْ موجودى مجرّد و حادث است؛40 علم نيز نحوهاى تلاش درونى براى انتزاع صور كلّى، از طريق تجريد و تقشير آنهاست. ابنسينا با اينكه ثنويت و دوگانگى ذهن و عين را مىپذيرد، سعى مىكند آن را از طريق علّت فاعلى ايجادى يعنى خدا و عقل فعّال تبيين كند. به نظر ابنسينا، مفاهيم ذهنى حاكى و كاشف از اعيان خارجى است. آنچه مطابقت آن دو، و صحت صدق مفاهيم و احكام صادره ذهنى را تضمين مىكند، عقل فعّال است.
ملّاصدرا در كتاب الشواهدالربوبيه سخن ابنسينا را مبنى بر اينكه وجود امرى متمايز از جوهر، و جوهريت در ذهنْ تعليقى و شأنى است، مورد خدشه قرار مىدهد. او معناى خارجيت را كه ابنسينا در مقابل ذهن مطرح مىكند، مردود دانسته و خارجيت را به معناى عامّ آن تفسير مىكند.41 معلوم مىشود كه آنچه به نام «ذهن» مطرح است در طول مراتب وجود قرار دارد و هيچگاه در مقابل «عين» قرار نمىگيرد.
ملّاصدرا با ابتكارى كه در طرح حمل اولىِ ذاتى و شايعِ صناعى ارائه مىدهد، در بحث وجود ذهنى، بارها مدّعى مىشود كه نبايد معيار در نسبت ذهن و عين را صورت ذهنى به حمل شايع قلمداد كرد. آنچه اين نسبت را معنادار مىكند صورت ذهنى به حمل اولى است. صورت ذهنى به حمل اولى مفهومى بيش نيست. آنچه از اشياى عينى در ذهن بازتاب دارد معنا و مفهوم آنهاست و اين آن چيزى است كه حاكى از خارج است. صورت ذهنى، از آن حيث كه مقولهاى از مقولات است (و حلول در نفس دارد)، خود از واقعيات جهان خارج است و نبايد آن را با معنا و مفهوم مقوله، كه فاقد اثر عينى است، خلط نمود.42 اينجاست كه طبق اصل «اصالت وجود» و «تشكيك در وجود»، صورت ذهنى مرتبه ضعيف وجود قلمداد، و از آن به وجود ظلّى تعبير مىشود.
از ديدگاه ملّاصدرا، اين تعريف كه علم عبارت است از: «صورت حاصله از شىء خارجى در نفس»، اشتباهات بسيارى را در فهم رابطه ذهن و عين موجب شده است. ابنسينا مدّعى بود كه علمْ كيف نفسانى است و حلول در نفس دارد.43 از ديدگاه او، در ذهن، ماهيت و وجود به عنوان امورى متمايز از هم موجودند. ابنسينا ناچار شد با تمايز نهادن وجود از جوهر ذهنى، ميان موجود ذهنى و موجود خارجى، وحدتى را در عقل فعّال جستوجو كند.
امّا از ديدگاه ملّاصدرا، علم و ادراكِ هر چيزى جز وجود آن چيز نيست.44 بنابراين، علم نه از مقولات عَرَضى، بلكه فرامقوله، و از سنخ وجود است. علم وجود بالفعلى است كه خالى از شائبه عدم باشد؛ به گونهاى كه به ميزان دورى از عدم، علم بودن آن اشتداد يابد.45 از نظر او، نفس نيز ذاتا از سنخ وجود است، و در حركت جوهرى، به تكامل و روحانيت مىرسد.46 طبق اين تعريف، نمىتوان براى وجود ذهنى و حاكويت آن از خارج، در كنار وجود ذهنى، ماهيت ذهنى را نيز قرار داد. در واقع، ماهيت ذهنى (يا صورت حاصله مشّائيان) ثانوى و مجازى است. طبق اين تفسير، صورت ذهنى، با نظر به وجودش، ظلّ حقيقت عينيه واحده وجود است. و ماهيت ذهنى كه حاصل تلاش و تعمّل ذهن است، ظلّ ظلّ قرار مىگيرد.
بر اساس مبانى فلسفى ملّاصدرا، اصالت از آنِ وجود است، وجودْ باطن اشيا را تشكيل مىدهد، و ماهيت به عنوان ظهورِ وجود محسوب مىشود. حقيقت عينيه وجود و وجودات خاصه، هيچگاه، فىذاتها در ذهن منعكس نمىشوند. اين نفس آدمى است كه با ممارست روحانى، از ساحت معرفت عادى فراتر مىرود، خود را به ساحت وجود نزديك مىكند، و به درك مستقيم حقيقت وجود نائل مىشود. طبق اين اصل، علم به حقايق وجود از طريق مشاهده حضورى، و علم به آثار و لوازم وجود از طريق استدلال و تحليل عقلى امكان دارد.47 اين در حالى است كه ابنسينا براساس پذيرش تقرّر ماهوى، علم به ماهيات خارجى را از طريق علم حصولى اثبات مىكند. او ادراك را در مرتبه احساس، تخيّل، و تعقّل، از طريق تقشير و تجريد از مادّه و حضور مادّه به كمك عقل فعّال ممكن مىداند. در اين صورت، ادراك اشيا به واسطه صور منطبع در قوا و نفس انجام مىگيرد.48 امّا ملّاصدرا براى ادراك حقيقت عينيه وجود، به علم حضورى قائل است؛ او در عين حال، براى فهم ماهيات به عنوان عوارض و لوازم وجود، از علم حصولى نيز بهره مىبرد.49 طبق اين بيان، علم حصولى در دستگاه فلسفى ملّاصدرا از پشتوانه علم حضورى برخورداراست؛ امّا چنين پشتوانهاى را نمىتوان در علم حصولى ابنسينا و ارسطو جستوجو نمود.
پس از ابنسينا، فلسفه اسلامى تحوّلى شگرف يافت و خود را به صورت اشراقى در فلسفه سهروردى نشان داد. سهروردى برخلاف فيلسوفان مشّاء، مادّه و صورت، وجود و ماهيت، و نسبت آنها را با عقل فعّال نپذيرفت و آنها را اعتبارى دانست.50 او در تفسير اشيا و جهانْ نور و ظلمت را مبنا قرار داد و حقيقت اشيا را به نور تفسير كرد؛ وى براى انوارْ مراتب طولى قائل شد. اين مراتب از هيئآت نوريه شروع مىشود، تا انوار قاهره ادامه مىيابد، و به نورالانوار مىرسد.51 او در عالَمى فراتر از محسوسات، عالم مُثُل معلّقه را مطرح مىكند. از نظر او، نور ظاهر لنفسه و مظهر لغيره است؛ نفس انسان نيز نور اسپهبديه است، همچون ديگر انوارْ به خودش علم دارد، و چون نور فياض علىالاطلاق است. نفس نيز در مرتبه نورانيت، فياض لذاته است. بنابراين، هم نفس و هم علمْ نور است؛ در نتيجه، انسان ـ هنگام ادراك ـ حقيقت اشيا را در عالم مثال مىبيند و تنها مَظهر آنها در ذهن است.52 بدين ترتيب، معلوم مىشود كه مسئله ثنويت ذهن و عين در فلسفه سهروردى از طريق مراتب انوار خصوصا انوار معلّقه حل شده و ذهن و عين به وحدت مىرسند.
ملّاصدرا در تفسير جهان، اصالت انوار را نمىپذيرد. او در دو چيز با سهروردى مخالفت مىكند: اوّل اينكه در دستگاه فلسفى خود، به جاى نور، وجود را اصيل مىداند؛ دوم اينكه به جاى حقايق انوار، حقيقت عينيه واحده وجود را معيار قرار مىدهد. آنچه در خارج اصالت دارد يك حقيقت ذومراتب يعنى وجود است.
ملّاصدرا برخلاف سهروردى، نگرش وجودى به واقعيت دارد و وحدتانگار است؛53 در حالى كه سهروردى كثرتانگار تشكيكى به حساب مىآيد. سهروردى مدّعى است كه ذواتِ اشيا، ماهياتِ نوريهاند. آنها در حالى كه ذاتا نور هستند، متكّثرند؛ و ميان آنها تشكيك به شدّت و ضعف حاكم بوده و تمايز آنها به فقر و غناست.54 او مدّعى است كه تفاوت ذهن و عين در وعاى آنهاست. در نتيجه، ذهن نيز يكى از مراتب هستى قلمداد مىشود. به نظر او، صورت ذهنى، هويّت مثالى اشياست. صور ذهنى مثال خارجاند و هويّت ظلّى دارند. و مثال شىء، لازم نيست، مِثل آن باشد. پس، چنانكه انسان مثال حق است، صور ذهنى نيز مثال خارجاند.55
ملّاصدرا براى تضمين نسبت ذهن با عين، به مراتب انوار و نورالانوار اعتقادى ندارد. او معتقد است كه براى ارتباط ذهن با خارج، نبايد نقش نفس را در خلق صور حسّى و خيالى ـ و اتّحاد با معقولات خارجى ـ ناديده گرفت. نفس آدمى به گونهاى نيست كه مغلوب ماهيات و حقايق خارجى شود و منفعلانه صور آنها را در خود بپذيرد. نفس، خود، آن صور را ايجاد مىكند. ملّاصدرا محسوسات خارجى را اِعداد و زمينهاى براى آفرينش صور توسط نفس مىداند. او همچنين ضامن صحت احكامِ ذهنى و مفاهيم را ارتباط ذهن و عين با حقيقت عينيه واحده وجود مىانگارد.
اين در حالى است كه سهروردى نفس را از سنخ نور، و امرى منفعل مىداند. وى موجودات خارجى را نيز ذاتا نور مىپندارد. از نظر او، فقدان مانع ميان نفس و پديدههاى خارجى براى پيدايش ادراك كافى است. او در اين خصوص بارها در مسئله ابصار، از مثال آيينه و اجسامِ شفاف كمك مىگيرد تا شفافيت نفس را براى ظهور و ادراك ذوات خارجىِ اشيا اثبات كند.56
نتيجهگيرى
ملّاصدرا براساس اصالت وجود و مشكّك بودن حقيقت وجود و تعلّق جعل به وجود، مدّعى مىشود كه وجود ذهنى، همانند ديگر واقعيات عالم، در سلسله مراتب حقيقت عينيه واحده وجود قرار دارد. همچنين، واقعنمايى ذهن از عين، از طريق وجود تضمين مىشود. بر اين اساس، ماهيتْ امرى ثانوى، و ظهورِ وجود تلقّى مىشود. در نتيجه، هركدام از وجود و ماهيت، دو انعكاس معرفتى متفاوت در ذهن و نفس انسان مىگذارند. حقيقت وجود كه ذات اشيا را تشكيل مىدهد، تنها از طريق علم حضورى و شهودى قابل دريافت است؛ امّا ماهيت كه ظلّ وجود، و از عوارض آن به شمار مىرود، از طريق علم حصولى دريافت مىشود. اين دوگونه دريافت شناختارى در انسان به ملّاصدرا امكان مىدهد تا واقعنمايىِ تصديقات و گزارههاى علمى و فلسفى را اثبات كند. گزارههاى علمى و فلسفى، معلومات حصولى و اكتسابى هستند؛ امّا همچون ماهيات، از پشتوانه علم حضورى برخوردارند. معلومات حصولى در ظلّ معلومات حضورى معنا پيدا مىكنند. در نتيجه، مسئله مطابقت ذهن و عين در حوزه علوم كلاسيك حل مىشود و ثنويت عالِم و معلوم كه معضل تاريخ معرفت انسانى بوده است، در پناه وحدت تشكيكى، به وحدتى پويا مبدّل مىشود.
منابع
ـ ابنسينا، الالهيات من كتابالشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1376.
ـ ـــــ ، النفس من كتابالشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، چ دوم، قم، مكتبة الاعلام الاسلامى، 1385.
ـ ارسطو، متافيزيك، ترجمه شرفالدين خراسانى، چ دوم، تهران، حكمت، 1379.
ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفى، چ سوم، تهران، خوارزمى، 1380.
ـ اكبريان رضا، حكمت متعاليه و تفكر فلسفى معاصر، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1386.
ـ ايزوتسو، توشيهيكو، بنياد حكمت سبزوارى، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، تهران، دانشگاه تهران، 1368.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، رحيق مختوم، قم، اسراء، 1375.
ـ داوودى، علىمراد، عقل در حكمت مشّاء، تهران، حكمت، 1387.
ـ رازى، فخرالدين، المباحث المشرقيه فى علم الالهيات و الطبيعيات، چ دوم، قم، منشورات ذوىالقربى، 1429.
ـ سهروردى، شهابالدين، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، تصحيح و مقدّمه هانرى كربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ گمپرتس، تئودور، متفكران يونانى، ترجمه محمدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1375.
ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الشواهدالربوبيه فى المناهجالسلوكيه، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1382.
ـ ـــــ ، الحكمهالمتعاليه فى الاسفارالعقليهالاربعه، تصحيح غلامرضا اعوانى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1383، ج 1.
ـ ـــــ ، الحكمهالمتعاليه فى الاسفارالعقليهالاربعه، تصحيح مقصود محمدى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1383، ج 3.
ـ ـــــ ، الحكمهالمتعاليه فى الاسفارالعقليهالاربعه، تصحيح و تعليق علىاكبر رشاد، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1383، ج 8.
ـ ـــــ ، المشاعر، اصفهان، مهدوى، بىتا.
ـ ـــــ ، سه رساله فلسفى (متشابهات القرآن، المسائلالقدسيه، اجوبهالمسائل) مقدّمه و تصحيح و تعليق سيد جلالالدين آشتيانى، چ سوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
- Plato, The Collected Dialogues of Plato, ed. by Hamilton & Carins Huntington, Rinceton University Press, 1971.
* دانشيار دانشگاه تربيت مدرّس تهران. دريافت: 10/10/89 ـ پذيرش: 29/1/90.
** دانشجوى دكترى فلسفه، دانشگاه تربيت مدرّس تهران. h.qasemi@yahoo.com
1Protagoras.
2ـ فخرالدين رازى، المباحث المشرقية فى علمالالهيات و الطبيعيات، ج 1، ص 446.
3ـ ابنسينا، النفس من كتاب الشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، ص 321.
4ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة، تصحيح و تحقيق غلامرضا اعوانى، ج 1، ص 47؛ همو، المشاعر، المشعر الثالث الشاهد الاول، ص 9و10.
5ـ عبداللّه جوادى آملى، رحيق مختوم، ج 1، بخش چهارم، ص 326.
6ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية فى المناهجالسلوكية، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، ص 135؛ همو، المشاعر، المشعر الثانى، ص 8.
7ـ همو، الحكمهالمتعالية، تصحيح و تعليق غلامرضا اعوانى، ج 1، ص 314.
8ـ همان.
9ـ همان، ص 314ـ315.
10ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 325و326.
11ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش يكم، ص 172.
12ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، تصحيح و تعليق غلامرضا اعوانى، ج 1، ص 47؛ همو، سه رساله فلسفى، تصحيح و تعليق سيد جلالالدين آشتيانى، ص 196.
13ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، ص 62.
14ـ همو، المشاعر، ص 8.
15ـ ناگفته نماند كه اين تعبير ناظر به نگرش تاريخى نسبت به وجودشناختى ملّاصدراست. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: توشيهيكو ايزوتسو، بنياد حكمت سبزوارى، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، ص 125 و 130.
16ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 151؛ همو، سه رساله فلسفى، ص 218.
17ـ همو، الحكمهالمتعالية، ج 8، تصحيح و تعليق علىاكبر رشاد، ص 10.
18ـ همو، الشواهدالربوبية، ص 313.
19ـ همان، ص 325و326.
20ـ همو، سه رساله فلسفى، ص 221.
21ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ج 1، بخش يكم، ص 366.
22ـ ملّاصدرا، سه رساله فلسفى، ص 218؛ همو، الشواهدالربوبية، ص 314.
23ـ تئودور گمپرتس، متفكران يونانى، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 1، ص 468.
24ـ فخرالدين رازى، همان، ج 1، ص 446.
25ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، تصحيح و تعليق غلامرضا اعوانى، ج 1، ص 23.
26ـ همان، ص 315.
27Plato, The Collected Dialogues of Plato, ed. By Hamilton & Carins Huntington, p. 27-77;
ر.ك: افلاطون، دوره آثار، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 2، 1060.
28ـ افلاطون، همان، ج 2، ص 1054.
29ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، تصحيح و تعليق علىاكبر رشاد، ج 8، ص 450.
30ـ ارسطو، متافيزيك، ترجمه شرفالدين خراسانى، 24a1013، ص 129.
31ـ همان، 35b1069، ص 389.
32ـ علىمراد داوودى، عقل در حكمت مشّاء، ص 330.
33ـ همان، ص 119.
34ـ ارسطو، همان، 1049b24؛ ر.ك: علىمراد داوودى، همان، ص 91.
35ـ ابنسينا، الالهيات من كتابالشفاء، تحقيق حسن حسنزاده آملى، فصل پنجم، مقاله اوّل، ص 42.
36ـ همان، فصل چهارم، مقاله دوم، ص 96.
37ـ همان.
38ـ همو، النفس من كتابالشفاء، فصل سوم، مقاله پنجم، ص 310.
39ـ همان، فصل پنجم، مقاله پنجم، ص 321.
40ـ همان، ص 310.
41ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، ص 155.
42ـ همان.
43ـ ابنسينا، الالهيات من كتابالشفاء، فصل هشتم، مقاله سوم، ص 148.
44ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، تصحيح مقصود محمدى، ج 3، ص 323.
45ـ همان، ج 8، ص 11.
46ـ همان، ج 1، ص 62.
47ـ همان، ج 1، ص 76.
48ـ ابنسينا، النفس من كتابالشفاء، فصل دوم، مقاله دوم، ص 81؛ فصل پنجمن، مقاله پنجم، ص 321.
49ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، تصحيح و تعليق غلامرضا اعوانى، ج 1، ص 76.
50ـ شهابالدين سهروردى، مجموعه مصنّفات شيخ اشراق، ج 2 حكمهالاشراق، تصحيح و مقدّمه هانرى كربن، ص 64 و 80.
51ـ همان، ص 117 و 121.
52ـ همان، ص 212و213.
53ـ رضا اكبريان، حكمت متعاليه و تفكر فلسفى معاصر، ص 200.
54ـ شهابالدين سهروردى، همان، ج 2، ص 121.
55ـ همان، ج 1 (كتاب المشارع و المطارحات)، ص 331.
56ـ همان، ج 2، ص 99.