نقدهاى پوپر و مشكلات ابطالپذيرى
ضمیمه | اندازه |
---|---|
6.pdf | 1.28 مگابایت |
سال هشتم، شماره دوم، زمستان 1389، 125ـ150
رضا صادقى*
چكيده
با اينكه ابطالپذيرى از ديدگاههاى تأثيرگذار در فلسفه علم قرن بيستم به شمار مىرود، امّا موفقيت اين ديدگاه بيشتر در جنبه سلبى آن يعنى در نقد ديدگاههاى رقيب است. در اين نوشتار، ضمن بازخوانى نقدهاى پوپر بر ديدگاههايى مانند پوزيتيويسم و معينىگرى، به لوازم نظريه ابطالپذيرى در نفى علميت فرضيه تكامل داروين اشاره خواهد شد؛ در پايان نيز استدلال خواهد شد كه ابطالپذيرى در جنبه ايجابى موفقيت چندانى ندارد و از ارائه توصيفى درست از نقش مشاهده در حوزه علم و نسبت آن با نظريه ناتوان است.
كليدواژهها: ابطالپذيرى، اثباتپذيرى، استقرا، تقرّب به صدق، واقعگرايى پوپر، معينىگرى، پوزيتيويسم، مشاهده، نظريه.
مقدّمه
ابطالپذيرى1 ديدگاهى است كه توسط كارل ريموند پوپر (1902ـ1994) و تحت تأثيرنقد هيوم بر مسئله استقرا و روش نقّادى كانت در فلسفه علم معاصر طرح شده است و از ديدگاههاى تأثيرگذار در اين حوزه به شمار مىرود. پيش از طرح اين نظريه، اعضاى حلقه وين در تلاش بودند كه جداى از ذاتگرايى و عقلگرايى ارسطويى، مبنايى براى قوانين علمى بيابند. امّا پوپر ضمن آنكه بر اساس نقدهايى كه در ادامه بيان خواهد شد ناكامى چنين تلاشى را نشان مىدهد، استدلال مىكند كه نظريه علمى حاصل انباشت مشاهده نيست تا بتوان مشاهده را اثبات يا تأييدى براى آن دانست. از نظر پوپر، هر نظريه حدسى است كه براى حلّ يك مسئله به ذهن دانشمند خطور كرده است. البته، اين حدس فاقد عقلانيت و صرفا ابزارى براى حلّ مسئله نيست؛ زيرا حدس علمى در معرض نقد، و در نهايت، قابل ابطال مىباشد و از اينرو، داراى عقلانيت است. به بيان ديگر، با اينكه حدس راهى براى رسيدن به صدق نيست، امّا نقد و ابطال يك حدس راهى عقلانى براى نزديك شدن به صدق است. بنابراين، بر اساس ديدگاه پوپر، نظريه علمى مقدّم بر مشاهده است؛ هدف از مشاهده و آزمايش نيز فقط محك زدن يك نظريه و يافتن راهى براى ابطال آن مىباشد.
پوپر بر اساس برداشت واقعگرايانهاى كه از نظريه تارسكى دارد، صدق را به معناى مطابقت گزارهها با واقعيت خارجى تعريف مىكند. البته او با اينكه واقعگراست، امّا تأكيد دارد كه معيارى قطعى براى رسيدن به صدق وجود ندارد و روش عقلانى يا همان نقّادى صرفا تقرّب به صدق را تضمين مىكند. در ادامه، نخست به نقد پوپر بر ديدگاههاى رقيب مانند اصالت مشاهده، استقراگرايى، و اثباتپذيرى خواهيم پرداخت و سپس به پارهاى از نارسايىها و ناسازگارىهاى درونى ديدگاه ابطالپذيرى اشاره خواهيم كرد.
نقد اصالت مشاهده
بيكن پايهگذار اصالت مشاهده است. او نظريههاى علمى را حاصل مشاهده مىدانست و توصيه مىكرد كه براى رسيدن به حقيقت، نخست بايد ذهن را از پيشداورىها (بتهاى ذهنى) خالى كرد. در واقع، ديدگاه بيكن مبتنى بر نوعى واقعگرايى خام است كه بر اساس آن، نظريههاى علمى رونوشتى از واقعيتهاى خارجى است؛ گويى ذهن دانشمند در شكلگيرى محتواى نظريههاى علمى نقش فعّالى ندارد.
امّا پوپر معتقد است كه علم با اسطورهها آغاز مىشود و دانشمندان نيز مانند ساير انسانها از تعصّب خالى نيستند.2 استدلال او اين است كه مشاهده با ذهن خالى امكانپذير نيست، زيرا مشاهده نيازمند به يك مسئله است و ذهن خالى فاقد مسئله است. كتابى كه بدون هيچ پرسشى به مشاهدههاى فرد مىپردازد، ارزش علمى ندارد. تكيه بر گواهى حواس، روش دادگاههاى قضايى است و البته در گزارش شاهدان عينى نيز اغلب ناسازگارى وجود دارد؛ از اينرو، بيشتر وكيلان اين روش را غيرقابل اعتماد مىدانند.3 در زندگى روزمرّه نيز كمتر به مشاهده تمسّك مىكنيم. اگر استاد بدون طرح مسئله از دانشجو بخواهد كه مشاهدات خود را بيان كند، يا پاسخى دريافت نخواهد كرد و يا با پاسخى بىاهميت روبهرو خواهد شد.4
در اصالت مشاهده، شرط نخست براى اعتبار هر مشاهده تكرارپذيرى آن است. مشكل چنين شرطى آن است كه هر آزمايش در شرايطى منحصربه فرد انجام مىشود و امكان تكرار آن وجود ندارد. طرفداران اصالت مشاهده، براى حلّ اين مشكل، شرايط انجام آزمايش را به تأثيرگذار و غيرتأثيرگذار تقسيم مىكنند؛ ولى در اينجا ذهنيت آزمايشگر است كه شرايط تأثيرگذار را تعيين مىكند. اينكه از بين دين و ملّيت آزمايشگر، جنس ظروف، امواج الكترومغناطيسى، موقعيت كره ماه، و وضع آبوهوا كدام اثرگذارند و كدام نيستند، پرسشى است كه پاسخ آن به ذهنيت و پيشفرضهاى مشاهدهگر بستگى دارد. پوپر همچنين استدلال مىكند كه تحقّق تكرار مستلزم فرض شباهت است و شباهتها بر اساس نظريه و چشمداشت فرد تعيين مىشوند.5 بنابراين، باز به اين نتيجه مىرسيم كه شناخت تجربى، از ذهنيت و پيشفرضهاى فرد پژوهشگر جدا نيست.
اصالت مشاهده پاسخى است به پرسش از منبع شناخت (چگونه مىدانيد؟). امّا پوپر اين پاسخ را نمىپذيرد و در پاسخ به اين پرسش كه چگونه مىدانيد، مىگويد: من نمىدانم، بلكه حدس مىزنم. از نظر او، بسيارى از نظريههاى علمى مبناى مشاهدهاى ندارند؛ حتى نظريه كوپرنيك مبنى بر حركت زمين نيز با روش اصالت مشاهده بيكن سازگار نيست و خود بيكن آن را ناسازگار با حواس مىدانست. از سوى ديگر، حوزههايى مانند تعبير خواب يا طالعبينى نيز مىتوانند مدّعى استفاده از روش مشاهده باشند.6
از نظر پوپر، اصالت مشاهده بيكن به نوعى تعصّب و جزمانديشى گرفتار مىشود؛ چون تلقّى بيكن به عنوان پايهگذار عقلانيت مدرن اين است كه از بتهاى ذهنى رها شده است و حقيقت محض را در اختيار دارد. از اينرو، هر فرهنگى كه متفاوت با عقل مدرن مىانديشيد، گرفتار بتهاى ذهنى دانسته شد و پس از بيكن، انسانها به دو گروه عاقل و غيرعاقل تقسيم شدند. اين تلقّى هزينه گزافى براى جوامع انسانى به دنبال داشت.7 به هر حال، پوپر اعتقاد دارد كه شناخت علمى به سنّت و متافيزيك نيازمند است.8
بر اساس اصالت مشاهده، پيشرفت حوزه علم به واسطه افزوده شدن گزارههاى جديد به آن است؛ يعنى علم درست مانند رودخانهاى است كه مدام جويبارهايى به آن افزوده مىشوند. پوپر رشد شناخت بر اساس تراكم دريافتهاى حسّى را «رايجترين اسطوره مدرن» مىنامد.9 او در نقد اين اسطوره، استدلال مىكند كه تاريخ علم پيشرفت انباشتى را تأييد نمىكند؛ وى به فيزيك نيوتن مثال مىزند و نشان مىدهد كه فيزيك نيوتن را نمىتوان جمع بين فيزيك كپلر و گاليله دانست و اساسا فيزيك نيوتن با فيزيك قبل از او ناسازگار است.10
تجربهگرايان ذهن را به لوح سفيدى تشبيه مىكنند كه محتواى خود را تنها از تجربه به دست مىآورد؛ گويى ذهن دلوى خالى است كه با قيفهايى پنجگانه پر مىشود. لذا پوپر اين ديدگاه را نظريه دلوى شناخت مىنامد و مىگويد: اين ديدگاه انديشهاى ماقبل داروينى است. از نظر او، زيستشناسى امروز نشان مىدهد كه اغلب تمايلات انسان فطرى است؛11 يعنى ما با برخى از تمايلات فطرى به دنيا مىآييم (مانند تمايل به تنفّس) و برخى ديگر نيز در فرايند رشد و بلوغ آشكار مىشوند (مانند تمايل به زبانآموزى.) از نظر پوپر، همين تمايلات و چشمداشتها مبناى فطرى شناخت هستند. از اينرو، در نگاه پوپر، از هزار واحد شناخت 999 واحد آن فطرى مىباشد؛ يك واحد آن نيز تغيير در شناخت فطرى است كه البته بر اساس قواعدى فطرى مىباشد.12 بنابراين، پوپر مىنويسد: «رشد هر شناخت عبارت است از: تغيير شناخت پيشين.»13
البته به نظر مىرسد كه در اينجا، بيان پوپر از تاريخ، فطرىگرايى كامل نيست؛ زيرا نمىتوان باور به امور فطرى را تنها به زيستشناسى جديد نسبت داد (باور به شناخت فطرى، از افلاطون تا دكارت، در حوزه انسانشناسى مطرح بوده است.) تجربهگرايان نيز با اينكه شناخت فطرى را نفى مىكنند، امّا تمايل فطرى به شناخت را انكار نمىكنند. بنابراين، باور به تمايلات فطرى طرفداران بيشترى داشته است. به هر حال، پوپر منكر وجود دادههاى يقينى حسّى است و آنچه را امثال لاك داده بىواسطه حسى مىدانند حاصل رمزگشايى از پيامهاى آشفته جهان خارج مىداند.14 در اينجا پوپر توضيح نمىدهد كه ذهن بدون ادراك مستقيم پيامهاى آشفته، چگونه مىتواند آنها را رمزگشايى كند؟! در ادامه خواهيم ديد كه پوپر در بحث از تقدّم نظريه بر مشاهده، به آموزهاى كانتى نزديك مىشود كه بر اساس آن، دادههاى حسّى ـ تا زمانى كه در چارچوبهاى مفهومى و زبانى قرار نگيرند ـ موضوع شناخت نخواهند بود. امّا اين موضع براى پوپر مشكلساز خواهد شد؛ چون پوپر مدّعى واقعگرايى و منتقد ايدهآليسم مىباشد و فطرىگرايى افراطى او بدان معناست كه تقريبا همه شناختها فطرى مىباشد و همچنين انكار دادههاى مستقيم تجربى با واقعگرايى سازگار نيست.
جالب اينجاست كه پوپر باور به بىواسطگى را باورى ايدهآليستى مىداند و مىنويسد: اين باور كه «بىواسطگى يا سرراستى سبب استقرار حقيقت مىشود»،15 اشتباه بنيادى ايدهآليسم است. اين در حالى است كه به نظر مىرسد، اشتباه بنيادى ايدهآليسم در فطرىگرايى افراطى دكارتى و در اين سخن كانت است كه: قوانين را ذهن به طبيعت تحميل مىكند. پوپر هم با فطرىگرايى موافقت مىكند و هم با صراحت مىپذيرد كه قوانين را ذهن به طبيعت تحميل مىكند.16 امّا باور به دادههاى بىواسطه جهان خارجْ يكى از مبانى اصلى رئاليسم، و تنها راه گريز از ايدهآليسم است كه پوپر اين راه را مسدود مىكند؛ او باصراحت وجود اين دادهها را انكار مىنمايد و آنها را «اختراع فيلسوفان» مىنامد.17
نقد استقراگرايى
پوپر همانگونه كه وجود دادههاى بىواسطه را نمىپذيرد، عقلانيت روش استقرا و حتى اصل وجود چنين روشى را نيز انكار مىكند. او همانگونه كه داده تجربى را اسطوره مىنامد، از استقرا نيز با عنوان اسطوره ياد مىكند18 و مىگويد: «انديشه استقرا از طريق تكرار مىبايستى نتيجه يك اشتباه بوده باشد... چيزى به نام استقرا از طريق تكرار وجود ندارد.»19
در مورد استقرا، دو پرسش قابل طرح است: 1) آيا استقرا روشى معتبر و عقلانى مىباشد؟ 2) آيا دانشمندان از روش استقرا استفاده مىكنند يا خير؟ پاسخ پوپر به هر دو پرسش منفى است. او در خصوص پرسش نخست، براى نقد روش استقرا، به دلايل هيوم تمسّك مىكند و مىنويسد: «هيوم، به نظر من، به صورتى قاطع ثابت كرده است كه استقرا اعتبارى ندارد.»20 البته، روشن است كه در ديدگاه شكّاكانه هيوم، چيزى به نام «اثبات قطعى» بىمعناست؛ حتى اگر هيوم بىاعتبارى استقرا را اثبات كرده باشد، باز سخن گفتن از اثبات قطعى با ابطالپذيرى پوپر ناسازگار است.
دليل اصلى ترديد هيوم در استقرا اين است كه از نظر منطقى، تعدادى مشاهده محدود نمىتوانند گزارهاى كلّى را اثبات كنند. اين استدلال هيوم بر پايه نامگرايى21طرح شده است. نامگرايان «كلّى» را نامى براى مجموعهاى از اعضا مىدانند و لذا اشتراك در نام را دليلى كافى براى اشتراك در حكم نمىدانند. امّا از نظر ذاتگرايان، مشاهده براى كشف صفات ذاتى شىء است و صفت ذاتى را مىتوان به همه افراد ذات تعميم داد. به هر حال، تجربهگرايى هيوم در مسيرى كه تا پوپر ادامه دارد، به اين نتيجه نامعقول ختم مىشود كه: بعد از آنكه عقل به عنوان يك منبع شناخت كنار مىرود، تجربه نيز حجّيت خود را از دست مىدهد؛ نه استقرا اعتبار دارد و نه چيزى به نام داده تجربى وجود دارد. اين مطلب مىتواند برهان خلفى بر ضدّ نامگرايى هيوم، و تأييدى براى ذاتگرايى باشد. در اينجا قصد ورود به اين بحث را نداريم؛ آنچه در اينجا اهميت دارد اين است كه پوپر نيز نامگرايى را نقد مىكند و همانگونه كه در ادامه خواهيم ديد، از ديدگاهى كه آن را ذاتگرايى اصلاحشده مىنامد دفاع مىكند. در اين صورت، پذيرش اشكال هيوم به مسئله استقرا كه مبتنى بر نامگرايى است براى پوپر مشكلساز خواهد بود.
البته پوپر براى ترديد در استقرا، دليل تاريخى نيز دارد. از نظر تاريخى، روش استقرا در بسيارى از موارد موفّق نبوده است. با اينكه نظريههاى ابطالشده اغلب در تاريخ علم فراموش مىشوند، امّا هميشه مىتوان در كتابهاى تاريخ علم نمونههاى زيادى از استقراهاى ناموفّق را يافت. لذا اگر به روش استقرا نيز اعتماد كنيم و با اين روش خود استقراها را مورد مطالعه قرار دهيم، استقراهاى ناموفّق و نظريههاى ابطالشده به حدّى است كه خود اين روش بىاعتبارى خود را تصديق خواهد كرد. امّا پيشفرض اين دليل تاريخى آن است كه علم از روش استقرا استفاده كرده است و نظريههايى كه ابطال شدهاند حاصل استقرا بودهاند؛ امّا پوپر به دليل اينكه نظريه را حاصل استقرا نمىداند، نمىتواند به اين دليل تاريخى تمسّك كند. ضمن آنكه دستاوردهاى علم نيز دليلى تاريخى براى اعتبار روش استقرا به دست مىدهند.
با اينهمه، شكّ پوپر در استقرا فراتر از شكّ هيوم است. هيوم تثبيت نظريه را ناشى از عادت، و اين عادت را حاصل تكرار مشاهده مىدانست. بنابراين، در ديدگاه هيوم، با اينكه مشاهده نمىتواند نظريه را اثبات كند، ولى علّت طرح نظريه است. امّا پوپر حتى نقش علّى نيز براى مشاهده قائل نيست. او پس از آنكه به شيوه هيوم استدلال مىكند كه تكرار مشاهدات راهى براى اثبات نظريه نيست، گامى به جلو برمىدارد و مدّعى مىشود كه «ما هرگز استنتاج استقرايى نمىكنيم.»22 از نظر او، دانشمندان هيچگاه از روش استقرا براى اثبات نظريههاى خود استفاده نمىكنند؛ در حوزه علم، مشاهده به منظور ابطال نظريه صورت مىگيرد (نه اثبات آن). خواهيم ديد كه او نظريه را حاصل حدس، و مقدّم بر مشاهده مىداند. بنابراين، با اينكه پوپر منتقد شكّاكيت است،23 امّا به نظر مىرسد شكّ حاصل از نظريه ابطالپذيرى عميقتر از شكّ هيوم است؛ چون هيوم فقط در امكان اثبات نظريه ترديد داشت و دستكم، وجود دادههاى بىواسطه حسّى را انكار نمىكرد، امّا پوپر دادههاى بىواسطه را نيز نفى مىكند. او حتى مشاهده را وابسته به نظريهاى مىداند كه صرفا بر پايه حدس طرح شده است.
پوپر در مقايسه ديدگاه خود با ديدگاه هيوم، و شايد براى تعديل شكّ حاصل از ديدگاه خود، به اين نكته اشاره مىكند كه از نظر هيوم، مشاهده نمىتواند اعتبار نظريه را تعيين كند؛ امّا اين مطلب در مورد ديدگاه ابطالپذيرى صدق نمىكند و بر اساس اين ديدگاه، مشاهده مىتواند نشان دهد كه نظريهاى فاقد اعتبار است.24 البته، در صورتى كه مجموعه نظريههاى قابل تصوّر محدود باشند، حذف يك نظريه به اين معناست كه يك گام به يافتن نظريه صادق نزديك شدهايم و احتمال صدق نظريههاى بديل افزايش يافته است. امّا پوپر معتقد است: هميشه بىنهايت نظريه قابل تصوّر است كه امكان صحت دارند.25 روشن است كه حذف يك عضو از يك مجموعه بىنهايت نمىتواند اعتبار اعضاى باقىمانده را افزايش دهد. بنابراين، اين تفاوت نمىتواند باعث تعديل شكّ حاصل از نظريه ابطالپذيرى شود؛ در ديدگاه پوپر نيز مشاهده باعث اعتبار نظريه خاصّى نمىشود، بلكه صرفا اعتبار يك نظريه را نفى مىكند. اين مشكل زمانى جدّىتر مىشود كه پوپر مشاهده را متأثّر از نظريه مىداند. در اين صورت، حذف يك نظريه به وسيله مشاهدهاى كه حاصل يك نظريه است، صرفا به اين معناست كه يك نظريه با تكيه بر نظريهاى ديگر حذف شده و در واقع يك حدس با تكيه بر حدسى ديگر كنار رفته است.
نقد اثباتپذيرى
در آثار مربوط به فلسفه علم، گاهى پوپر را از پوزيتيويستها معرّفى كردهاند؛ ديدگاه ابطالپذيرى نيز به عنوان نسخه اصلاحشده نظريه اثباتپذيرى تلقّى شده است. امّا اين تلقّى ناشى از ناديده گرفتن تفاوتهاى اين دو ديدگاه است. اثباتپذيرى معيار معنادارى است، امّا ابطالپذيرى معيار علميت است. اثباتپذيرى به اصالت مشاهده و استقراگرايى وابسته است، امّا پوپر منتقد اصالت مشاهده است و وجود دادههاى تجربى و وجود روشى به نام استقرا را انكار مىكند. ضمن آنكه بر اساس معيار پوزيتيويستها، متافيزيك به دليل اينكه از راه تجربه قابل اثبات نيست، بىمعناست. و بنابراين، بين علم و متافيزيك، مرز مشخصّى وجود دارد. امّا پوپر با ا ينكه متافيزيك را ابطالناپذير مىداند، ولى آن را بىمعنا نمىداند. او بر نياز علم به متافيزيك تأكيد دارد؛ هرچند آن را بخشى از علم نمىداند. او با اشاره به نمونههايى تاريخى نشان مىدهد كه علم مبنايى متافيزيكى دارد. به عنوان نمونه، او به اتميسم مثال مىزند كه نخست به عنوان ديدگاهى متافيزيكى طرح شده است و يا نظريه كوپرنيك كه نخست بر اساس ديدگاهى نوافلاطونى طرح شده كه در آن عبادت نور خورشيد مستلزم مركزيت خورشيد بود.26
البته، در ديدگاه پوپر، جايگاه عقلانى متافيزيك و روش آن تا حدود زيادى مبهم مىماند. او در خصوص روش متافيزيك تنها به اين نكته اكتفا مىكند كه بر اساس طرح تارسكى، منطق هر زبان از خود زبان بيرون است و اين مطلب در مورد متافيريك نيز صدق مىكند؛ يعنى متافيزيك زبان علم نيز مىتواند بيرون از خود اين زبان باشد. امّا او هيچگاه توضيح نمىدهد كه متافيزيك، اگر عقلانى است، بر كدام مبنا تكيه دارد و روش آن كدام است؟! موضع پوزيتيويستها در خصوص غيرعلم روشن است؛ امّا پوپر صرفا ابطالپذيرى را به عنوان معيار علميت طرح مىكند و در خصوص عقلانيت و روش ابطالناپذيرها ديدگاه روشنى ندارد و مىتوان گفت: ديدگاه ابطالپذيرى در مورد روش و عقلانيت حوزههاى غيرعلمى به طور كلّى با ابهام روبهروست.
با اينحال، ترديدى نيست كه پوپر متافيزيك را بىمعنا نمىداند. از نظر او، در طول تاريخ علم، متافيزيك در خدمت علم بوده است و با كشف ابزارهاى جديد، برخى گزارههاى متافيزيكى ماهيتى علمى يافتهاند. اتميسم پيش از پيدايش ميكروسكوپ ديدگاهى متافيزيكى بود و اكنون ديدگاهى علمى است. امّا تفاوت اصلى پوپر با پوزيتيويستها اين است كه او امكان اثبات گزارههاى علمى را انكار مىكند و در آثار خود، نقدهاى متعددى را بر پوزيتيويسم وارد مىكند كه در ادامه به پارهاى از آنها اشاره خواهد شد:
1. پوپر اساسا مسئله معنا را كه مسئله اصلى پوزيتيويسم است، مسئلهاى كاذب مىداند؛27 يعنى از نظر او، پرسش از معنا نه تنها پاسخ روشنى ندارد، بلكه مانع بحث است. زمانى كه شما در يك بحث از معناى يك واژه مىپرسيد، تنها كارى كه انجام دادهايد اين است كه مانع ادامه بحث شدهايد. از اينرو، پوپر از ورود به بحث از معنا خوددارى مىكند.28
2. بىمعنا دانستن متافيزيك به اين دليل كه قابل اثبات يا تأييد نيست، مستلزم آن است كه خود علم نيز بىمعنا شود.29 از نظر پوپر، اثبات يا تأييد فرضيههاى كلّى از راه مشاهده ناممكن است؛ يعنى استقرا نه تنها نظريه را اثبات نمىكند، بلكه حتى احتمال صدق آن را نيز افزايش نمىدهد (زيرا مصداقهاى ممكن يك كلّى نامحدود است و مشاهده محدود نمىتواند احتمال صدق كلّى نامحدود را افزايش دهد.) بنابراين، احتمال صدق نظريههاى كلّى هميشه صفر است.30 در اين صورت، معيار پوزيتيويستى مستلزم بىمعنايى گزارههاى كلّى علمى و بسيارى از مفاهيم علمى است. و نظر نهايى پوپر اين است كه حذف يكپارچه متافيزيك، مستلزم حذف علم است.31
3. پوپر با نامگرايى حلقه وين مخالف، و معتقد است: نامگرايى مستلزم آن است كه همه گزارهها تحليلى باشند؛ چون در نامگرايى «انسان» نامى براى سقراط و... است، پس "سقراط انسان است" به اين معناست كه: سقراط سقراط است.32 بنابراين، پوپر تأكيد مىكند كه علم به كلّىهاى اصيل نيازمند است؛ كلّىهايى كه مصداق آنها نامعيّن است.
4. اينكه هر مفهومى بايد درباره چيزهاى فيزيكى باشد، نوعى متافيزيك ماترياليستى است.33 به عبارت ديگر، حلقه وين با پيشفرضى متافيزيكى شكل گرفت و اين با متافيزيكگريزى آنها سازگار نيست.
5. فيزيكگرايى حلقه وين به خودتنهاانگارى ختم مىشود؛ چون از نظر آنها، گزارههاى رسمى فيزيك در نهايت به گزارههاى راجع به احساس فرد قابل تحويل است.34 خودتنهاانگارى اوج شك است و به تنهايى اشكالى جدّى به شمار مىرود. ضمن آنكه خودتنهاانگارى صورتى از ايدهآليسم است و با فيزيكگرايى حلقه وين سازگار نيست. مشكل شكّ افراطى پوزيتيويسم را مىتوان اينگونه تقويت كرد كه شكّ حاصل از پوزيتيويسم فراتر از خودتنهاانگارى است؛ چون اين ديدگاه به خودى قائل نيست تا تنها بماند. آنچه بر اساس اين ديدگاه مىماند صرفا تصوّراتى پراكنده و بىارتباط با يكديگر است كه گاه از آن به عنوان گردوغبارى از حقيقت ياد شده است.
6. نوعى جزمانديشى در ديدگاه پوزيتيويستها وجود دارد؛ اين سخن ويتگنشتاين در رساله كه مىگويد: «معمّايى وجود ندارد»، نمادى از آن است. برخى از اعضاى حلقه وين، اين آموزه ويتگنشتاين را به مثابه «نظر افتخارآميز همهتوانى علم عقلى و استدلالى» ستودهاند.35
7. پوپر حذف متافيزيك را ناممكن مىداند و معتقد است: «علم در همه زمانها به صورتى ژرف، تحت تأثير و نفوذ انديشههاى مابعدطبيعى بوده است.»36 هدف اصلى حلقه وين از حمله به متافيزيك اين است كه گزارههاى الهياتى را بىمعنا جلوه دهند. امّا پوپر با ارائه تحليلى منطقى از گزاره «خدا وجود دارد»، نشان مىدهد كه حتى با پذيرش معيارهاى پوزيتيويستى، هنوز مىتوان اين گزاره را به گزارههايى تجربى كه از نظر حلقه وين معنا دارند تحويل كرد.37
8. حلقه وين گزارههاى رياضى و منطقى را تحليلى، و از نظر معرفتى، كماهميت تلقّى مىكنند؛ امّا همانگونه كه در ادامه خواهيم ديد، پوپر در مورد منطق و رياضى واقعگراست. روشن است كه اگر گزارههاى رياضى اينهمانگويى و بىاهميت باشند، دليلى براى وابستگى علم فيزيك به رياضى وجود نخواهد داشت.
9. حلقه وين به جدايى علم از ارزشها باور داشتند، امّا پوپر حذف ارزشهاى خارج از صدق را ناممكن مىداند. او استدلال مىكند كه فارغ بودن از ارزش، حتى اگر ممكن باشد، باز ارزش جديدى است.38 دانشمند يك ذهن خالص جداى از ارزشها نيست و ارزشهاى او در تعيين پرسشها و اهداف علم دخالت دارند.39 مشاهده علمى نيز متأثّر از مسائل و ترسها و اميدها و نيازها و مهر و كين فرد مشاهدهگر است.40 حتى در روششناسى نيز بىطرفى بىمعناست و اين حوزه نيز متأثّر از ارزشهاى فرد است؛ براى نمونه، بيكن قدرت را ارزشمند مىدانست و از اينرو، در روششناسى علم، دانايى را براى توانايى مىخواست. امّا پوپر قدرت را هدف سياست و منشأ فساد تلقّى، و هدف علم را رسيدن به حقيقت معرفى مىكند.41
نقد برداشت مدرن از «روش»
پيشفرض امثال بيكن و دكارت، و در نهايت پوزيتيويستها، اين بود كه روشى براى صيد حقيقت وجود دارد؛ يافتن و بيان چنين روشى هدف فلسفه آنها بود. از نظر قائلان به روش، تفاوت علم با اسطوره در اين است كه علم قابل اثبات يا دستكم قابل تأييد است. امّا از نظر پوپر، براى كشف نظريه، اثبات آن و يا اطمينان به احتمال درستى آن، روشى وجود ندارد. پوپر با تمايزى كه بين سياق كشف و سياق توجيه مىگذارد، معتقد است: اينكه يك نظريه از چه راهى به دست آمده است، اهميتى ندارد. رؤيا، جادو، متافيزيك و يا باورهاى دينى نيز مىتوانند راهى براى رسيدن به يك نظريه باشند. علم نيز مانند اسطوره قابل اثبات نيست و تفاوت آن در اين است كه قابل نقد و ابطال است. بنابراين، پوپر خود را عقلگرا مىنامد؛ امّا عقل موردنظر او عقل استدلالى و اثباتگر نيست، بلكه عقل نقّاد و ابطالگراست.
در روش دكارت، شناختْ به «باور صادق موجّه» تعريف مىشود. تلاش دكارت اين است كه روشى را بيابد كه صدق باور را تضمين كند. دكارت روشنى و تمايز را معيار صدق معرفى مىكند؛ امّا پوپر اين معيار را نمىپذيرد و معتقد است: اين انديشه افلاطونى كه ما به طور فطرى با حقيقت آشنا هستيم، مستلزم آن است كه روح انسان «از يك حالت الهىِ همهچيزدانى برخوردار بوده باشد.»42 از نظر پوپر، باور مبهمى مانند اينكه «در جايى تعدادى انسان است» صادق است و سخن روشن و متمايز فرد قاتل مبنى بر اينكه «من نكشتهام» صادق نيست.
بنابراين، از نظر پوپر، روشى كه صدق را تضمين كند وجود ندارد. ويژگى اصلى شناخت علمى امكان نقّادى است و نقد تنها در حوزهاى جمعى شكل مىگيرد. بنابراين، پوپر برخلاف دكارت شناخت علمى را امرى ذهنى و از سنخ باورها نمىداند. در نتيجه، مىتوان گفت: پوپر هر سه عنصر تعريف دكارتى يعنى باور صادق موجّه را كنار مىگذارد و حدس را به جاى باور، نقد و ابطال را به جاى توجيه، و در نهايت تقرّب به صدق را به جاى صدق قرار مىدهد. پوپر در آثار خود، سه ديدگاه ماركسيسم، فرويديسم، و داروينيسم را به عنوان نمونههايى از ديدگاههاى غيرعلمى كه ادّعاى علميت دارند، مورد نقد قرار مىدهد. در اينجا، براى رعايت اختصار، تنها به نقدهاى او بر داروينيسم اشارهخواهدشد. پوپر در آثار نخست خود، به ويژه كتاب فقر تاريخيگرى از نظريه داروين به عنوان نمونهاى از شبهعلم كه فاقد معيار ابطالپذيرى است ياد مىكند و به شدّت آن را مىكوبد. نقدهاى اصلى او بر داروينيسم را مىتوان در موارد زير خلاصه كرد:
1. پوپر ابطالپذيرى را معيار علميت نظريهها مىداند. بر اساس اين معيار، نظريهاى علمى است كه رويدادهاى خاصّى را منع كند؛ به گونهاى كه اگر چنين رويدادهايى تحقّق يابند، آن نظريه باطل شود. امّا داروينيسم هيچ رويدادى را در مورد گونه خاصّى منع نمىكند و چه انسان در آينده منقرض شود و چه باقى بماند، فرضيه داروين باطل نمىشود. از نظر پوپر، اين مطلب نشان مىدهد: داروينيسم محتواى تجربى ندارد و صرفا بيانگر آن است كه اگر گونه خاصّى باقى بماند، پس صلاحيت بقا داشته و اگر منقرض شود، فاقد چنين صلاحيتى بوده است.
2. داروين جداى از باقى ماندن، معيارى براى تشخيص اصلح ارائه نمىكند. در اين صورت، داروينيسم نوعى اينهمانگويى خواهد بود كه بر اساس آن، بقاىاصلحيعنىبقاىآنچهباقى است.
3. بخش زيادى از پژوهشهاى داروين و طرفداران او به طبقهبندى موجودات و بيان سلسله مراتب نسلهاى گذشته اختصاص دارد. اين پژوهشها، گرچه ماهيتى تجربى دارند، امّا صرفا توصيفى از گذشته طبيعت به شمار مىروند و نمىتوان آنها را قانون ناميد يا ماهيتى نظرى براى آنها قائل شد. پوپر در اين مورد مىنويسد: «آنچه ما فرضيه تكاملى مىناميم توضيحى است درباره مشتى مشاهدات زيستشناختى... اين فرضيه يك قانون كلّى نيست.»43 او به شجرهنامه خود انسانها مثال مىزند و استدلال مىكند كه همانگونه كه شجرهنامه داروين كه متضمّن بيان نام و خصوصيت اجداد اوست بخشى از قوانين علم نيست، شجرهنامه حيوانات و گياهان نيز بخشى از تاريخ طبيعت به شمار مىرود و به خودى خود متضمّن يك نظريه يا قانون كلّى نيست. به همين دليل، اگر سياره ديگرى شبيه زمين وجود داشته باشد، امكان دارد شجرهنامه جانورى و گياهى متفاوتى داشته باشد. بنابراين، با اينكه داروين را «نيوتن علوم زيستشناسى» ناميدهاند، امّا پوپر با صراحت مىنويسد: مقايسه داروين و نيوتن خطاست و چيزى به نام «قوانين داروينى براى تكامل وجود ندارد.»44
اين اشكال پوپر را مىتوان با زبانى ديگر نيز بيان كرد. بر اساس ديدگاه ابطالپذيرى، شواهد تجربى نمىتوانند نظريههاى علمى را اثبات يا تأييد كنند و اين مطلب در خصوص فرضيه تكامل نيز صدق مىكند؛ ولى فرضيه تطوّر انواع با اين مشكل خاص روبهروست كه خود پدپده تطوّر قابل مشاهده و تكرارپذير نيست. داروينىها براى اثبات اين فرضيه، به شواهدى تمسّك مىكنند كه مثلاً نشان مىدهد: گونههايى وجود داشتهاند كه از نظر ويژگىهاى زيستى، بين انسان و حيوان قرار دارند. امّا اين شواهد تنها وجود واسطهها را نشان مىدهند، نه تطوّر حيوان به انسان را. اين در حالى است كه فيزيكدانهاى نيوتنى هميشه مىتوانند نمونههايى را مشاهده كنند كه مثلاً در آنها كاهش حجم گازها با افزايش فشار همراه است. اين مشاهدهها با اينكه از نظر پوپر قانون موردنظر را اثبات يا تأييد نمىكنند، امّا آن را تقويت مىكنند؛ فرضيه داروين از چنين تقويتى محروم است.
گاهى در كتابهاى آموزش زيستشناسى (و حتى روى وسايل كمكآموزشى و يا اسباببازى كودكان)، تصوير ميمونى ترسيم مىشود كه به تدريج روى دو پاى خود مىايستد؛ چهره ميمون رفتهرفته به چهره انسانهاى اوّليه تبديل مىشود. همچنين، در اين كتابها، تصاويرى از دانه گياهى رسم مىشود كه به تدريج جوانه مىزند و به يك نهال و سپس به يك گياه كامل تبديل مىشود. از كنار هم قرار گرفتن اين دو تصوير، براى القاى اين مطلب استفاده مىشود كه همانگونه كه دانه مىتواند به گياهى كامل تبديل شود، حيوان نيز مىتواند به انسانى عاقل تبديل شود؛ ولى اين دو تصوير با اينكه كاركردى آموزشى (و گاه تبليغاتى) دارند، امّا تفاوت مهمى را نشان مىدهند كه در متن به آن اشاره شد. تطوّر دانه گياه به يك گياه كامل هميشه قابل مشاهده است، امّا تطوّر ميمون به انسان هيچگاه مشاهده نشده است. البته، ميمون و انسان هر دو وجود دارند و شباهتهاى زيادى با يكديگر دارند و حتى شواهد نشان مىدهد كه گونههايى از حيوانات وجود داشتهاند كه با انسان شباهت بيشترى داشته اند. امّا مشاهده حيوانات شبيه به انسان با مشاهده تطوّر و تبديل آنها به انسان فرسنگها فاصله دارد.
4. ديدگاه داروين با وجود مشكلاتى كه به آنها اشاره شد، در تاريخ علم به اندازه ديدگاه نيوتن مورد توجه قرار گرفته و تأثيرگذار بوده است. يكى از دلايل اين ثأثيرگذارى دفاع داروين از انديشه تكامل است كه به خطا، با انديشه پيشرفت و توسعه عقل مدرن يكسان، يا دستكم مرتبط، دانسته شده است. پوپر تأكيد دارد كه مفهوم تكامل در داروينيسم مفهومى اخلاقى نيست و برداشتهاى اخلاقى و جامعهشناسانه از اين مفهوم نادرست است. تكامل در انديشه داروين به معناى پيچيدهتر شدن ارگانيسم و تطابق آن با محيط است؛ در حالى كه در حوزه اخلاق و در امور انسانى، تطابق با محيط نه تنها اخلاقى نيست، بلكه حتى مىتواند ضدّ اخلاق باشد. از سوى ديگر، پيچيدهتر شدن ارگانيسم و پيدايش موجودات چندسلّولى پديده مرگ را به ارمغان آورده است كه نمىتوان آن را نوعى تكامل دانست. پوپر معتقد است: پديده مرگ فقط يكى از مشكلات پيچيدهاى است كه داروينىها نسبت به آن، دچار نوعى كورى تعمّدى هستند. در واقع، اگر از مرگ افراد صرفنظر كنيم، ديدگاه داروين مرگ انواع را پيشبينى مىكند؛ از نظر او، برخى از جهشها حكم خودكشى را دارند.45 به بيان ديگر، تضمينى وجود ندارد كه در آينده، ارگانيسم انسانى صلاحيت بقا را حفظ كند و شايد ارگانيسمهاى پستتر شرايط بهترى براى بقا داشته باشند. پس داروين حتى تضمينى براى بقاى انسان نمىدهد تا چه رسد به آنكه پيشرفت او را تضمين كند! به نظر مىرسد، جذّابيت داروينيسم براى فيلسوفان مدرن ناشى از نوعى بدفهمى در خصوص كاربرد مفهوم تكامل در زيستشناسى است.
داروينيسم اغلب به عنوان نوعى فيزيكاليسم تلقّى شده است كه بر اساس آن، فاصله انسان و مادّه كاهش مىيابد و يا حتى حذف مىشود. امّا پوپر با نقدهايى كه بر فيزيكاليسم دارد، از اين لحاظ نيز از داروينيسم فاصله مىگيرد. او اين پرسش را مطرح مىكند كه: چگونه مىتوان پذيرفت كه قواعد و دلايل مجرّد، از جهان فيزيكى برآمده باشند؟46 فيزيكگرايان در پاسخ به اين پرسش، به سادگى، وجود امور مجرّد را انكار مىكنند و يا اين بحث را از سنخ معمّاهاى زبانى پيرامون مفاهيمى مانند «آزادى» و «شناخت» مىدانند. امّا پوپر با صراحت، از نامعينىگرى دفاع مىكند47 و در مسئله ذهن ـ بدن نيز دوگانهانگار مىشود. اين ديدگاه پوپر را كه متضمّن نقدهايى جدّى نسبت به لوازم فلسفى داروينيسم است، در ادامه بررسى خواهيم كرد.
نقد معينىگرى
معينىگرى48 برداشتى فلسفى از فيزيك نيوتن است كه بر اساس آن، هر رويدادىنتيجه ضرورى رويدادهاى پيش از خود، و بنابراين، از پيش تعيّنيافته است. روشن است كه اگر اين حكم شامل رفتارهاى بشر اعم از فردى و جمعى نيز بشود، با مسئله اختيار بشر در تعارض خواهد بود. امّا پيش از پرداختن به لوازم اين ديدگاه در خصوص اختيار انسان، بايد به اين نكته توجه داشت كه معينىگرى ديدگاهى علمى نيست و صرفا برداشتى فلسفى از يك ديدگاه علمى است. بنابراين، نفى يا اثبات آن به معناى ورود به بحثهاى علمى نيست؛ به ويژه آنكه برخى از فيلسوفان اساسا نظريه نيوتن را مستلزم معينىگرى نمىدانند. پوپر نيز معتقد است: فيزيك نيوتن با نامعينىگرى سازگار و قابل جمع است.49
پوپر در نقد معينىگرى آن را مستلزم انكار شناخت و اختيار مىداند. از نظر او، مشكل اصلى معينىگرى يا به تعبير خودش «كابوس معينىگرى» اين است كه با انديشه، تلاش، و خلّاقيت انسانى سازگار نيست.50 او معتقد است: معينىگرى مبتنى بر نوعى «توهّم همهچيزدانى» رشد كرده است.51 اين توهّم كه در فطرىگرايى افلاطون ريشه دارد، در دوران جديد در انديشه بيكن تحت عنوان امكان كشف صور الهى طرح شد. بيكن گمان مىكرد كه مىتواند فارغ از بتهاى ذهنى، علّت حقيقى هر چيزى را كشف كند. او حتى در يكى از حالات سرخوشى خود، ادّعا كرده بود كه بر همه علوم سيطره يافته است. وى گفته بود: وقت مرا آزاد بگذاريد و بودجه كافى به من بدهيد تا كتاب طبيعت را به طور دقيق و صادق بازنويسى كنم.52 دكارت نيز با الگو قرار دادن رياضى، به دنبال روشى بود كه با آن بتواند هر مجهولى را معلوم سازد. ويتگنشتاين نيز زمانى كه مىگفت: معمّايى وجود ندارد و هر پرسشى پاسخى دارد، دچار چنين توهمّى بود.
البته پوپر با اين پيشفرض هيوم نيز كه بين معينىگرى و تصادف واسطهاى وجود ندارد، مخالف است. بنابراين، مخالفت او با معينىگرى به معناى پذيرش تصادف نيست. او استدلال مىكند كه تصادف نيز به معناى سلب مسئوليت است و ترجيحى بر معينىگرى ندارد. لذا اگر گمان كنيم نامعينىگرى در فيزيكِ نسبيت راهى براى دفاع از آزادى است، دچار خطا شدهايم. به تعبير پوپر، جهش كوانتومى ارتباطى با تصميم عقلانى ندارد و اتفاقا فرد زمانى كه امكان تصميم عقلانى ندارد، «شير و خط مىكند.»53 لذا پوپر اختيار انسان را امر سومى مىداند كه هم از تعيّن فيزيكى جداست و هم از تصادف. از نظر او، نه تنها قصد و تمايل فرد داراى محتوايى «كاملاً مطلق و مجرّد» است،54 بلكه شناخت انسان نيز مقولهاى است كه در چارچوب فيزيك نمىگنجد؛ زيرا تأثير نظريههاى علمى را نمىتوان بر اساس قواعد فيزيكى محض توضيح داد.
بنابراين، پوپر به دوگانهانگارى نزديك مىشود. البته او در تبيين ديدگاه دوگانهانگارانه خود از مفهوم جوهر، روح يا نفس استفاده نمىكند؛ ولى به هر حال، با پذيرش وجود حالتهاى ذهنى در كنار حالتهاى فيزيكى در اينجا نيز مشكل اصلى دوگانهانگارى دكارتى طرح مىشود. يعنى پوپر نيز با مجرّد دانستن شناخت، با مسئله «چگونگى امكان تأثير جهان معانى مجرّد بر رفتار آدمى» روبهرو مىشود. پاسخ پوپر به اين مسئله آن است كه حتى اگر نتوانيم چگونگى تعامل حالتهاى ذهنى و فيزيكى را توضيح دهيم، اصل اين تعامل قابل انكار نيست. اين ناتوانى ما تنها به اين معناست كه در مورد حقايق جهان پرسشهاى بىپاسخى وجود دارد و توهّم همهچيزدانى خطاست. اين ندانستن يك تناقض نيست تا بتوان با آن دوگانهانگارى و قول به تجرّد شناخت را كنار گذاشت و مشابه اين ندانستن در حوزه علم نيز وجود دارد و باعث نفى رويدادهاى فيزيكى نمىشود.55 براى نمونه، ترديدى نداريم كه بارهاى برقى يكديگر را دفع مىكنند؛ امّا چگونگى اين رويداد هنوز تبيين نشده است. به عبارت ديگر، طرح يك پرسش بىپاسخ در خصوص حالتهاى ذهنى يا فيزيكى، دليلى قاطع براى نفى چنين حالتهايى نيست؛ همانگونه كه پرسشهاى بىپاسخ پيرامون مادّه دليلى براى انكار وجود مادّه به شمار نمىرود.
معينىگرى صورتى از ماترياليسم، و مستلزم انكار پديده شناخت است. ماترياليستها صرفا وجود مادّه را مىپذيرند و دليل آنها اين است كه تنها مادّه از راه تجربه قابل احساس است. از نظر پوپر، خطاى اصلى ماترياليستها اين است كه آنها نيز مانند ايدهآليستها وجود را با احساس شدن برابر مىدانند.56 به هر حال، ماترياليستها شناخت را حالتى از بدن مىدانند و براى نفى حالتهاى ذهنى دليلى را طرح مىكنند كه به تيغ اكام تكيه دارد. بر اساس اين دليل، رويدادهاى جهان را مىتوان بدون تمسّك به حالتهاى ذهنى تبيين كرد و در اين صورت، دليلى براى پذيرش چنين حالتهايى وجود ندارد. پوپر براى اينكه خطاى اين دليل را نشان دهد، دليل مشابهى را براى حذف حالتهاى شيميايى مواد طرح مىكند. حالتهاى شيميايى را نيز مىتوان به حالتهاىفيزيكىتحويلكرد؛ امّا اين سخن دليل مناسبى براى حذف علم شيمى به شمار نمىرود.
حاصل آنكه پوپر با صراحت از وجود شناخت و اراده آزاد به عنوان مانعى در برابر ماترياليسم ياد مىكند و خود را دوگانهانگار مىداند. با اين حال، خواهيم ديد كه او در تبيين عينيت شناخت نمىتواند به دوگانهانگارى وفادار بماند و ناخواسته، به ماترياليسم نزديك مىشود؛ زيرا او نه تنها داده حسّى را اسطوره مىنامد، بلكه با صراحتْ تعريف شناخت به امرى ذهنى را انكار مىكند و شناخت عينى را به منزله شناخت بدون شناسنده و به عنوان امرى جداى از ذهن تعريف مىكند.
نتيجهگيرى
بر اساس آنچه گذشت، روشن شد كه ابطالپذيرى معيار معنا يا معيار صدق نيست، بلكه صرفا معيارى براى تحديد حدود و جدا كردن علم از غيرعلم است. با اينكه ابطالپذيرى در انديشه تقرّب به صدق، خوشبينى فيلسوفان مدرن را حفظ مىكند و در باور به عقلانيت و پيشرفت علمى با استقراگرايى موافق است، امّا قطعيت نظريههاى علمى را نمىپذيرد و نظريه را به عنوان حدسى موقّت معرفى مىكند كه انسان از راه تخيّل آن را براى رفع مشكلات نظريههاى سابق پيشنهاد مىكند.
بنابراين، ابطالپذيرى را مىتوان حدّ واسطى بين دو ديدگاه «اثباتپذيرى» و «ابزارگرايى» دانست. در اثباتپذيرى، از عقلانيت حداكثرى علم يعنى از امكان اثبات (يا دستكم تأييد) نظريههاى علمى از راه مشاهده دفاع مىشود؛ ولى در ابزارگرايى، امكان اثبات يا تأييد نظريههاى علمى نفى مىگردد و هيچگونه عقلانيتى براى علم باقى نمىماند. امّا پوپر با اينكه اثبات يا تأييد نظريههاى علمى را ناممكن مىداند و بنابراين ديدگاه اثباتپذيرى را نفى مىكند، ولى هنوز سعى دارد از عقلانيت علم دفاع كند و بنابراين ابزارگرايى را نيز باطل مىداند.
پوپر گاه تصريح مىكند كه حاضر است، براى رهايى از ابزارگرايى، به اثباتپذيرى نزديك شود؛ با اينحال، او هميشه مرز خود را با پوزيتيويسم حفظ مىكند. او غيرعلم را بىمعنا نمىداند و حتى بر اين باور است كه علم به سنّت و متافيزيك نيازمند است، امّا هنوز جايگاه غيرعلم در ديدگاه او مبهم است. براى نمونه، زمانى كه پوپر ادّعا مىكند: هرچه محتواى يك نظريه بيشتر باشد، آن نظريه ابطالپذيرتر است، معنايش اين است كه ابطالناپذيرها محتوايى ندارند و در اين صورت، معيار ابطالپذيرى نيز مستلزم بىمحتوا بودن متافيزيك خواهد بود. در واقع، گاه به نظر مىرسد پوپر با پوزيتيويستها در اين نكته اشتراكنظر دارد كه متافيزيك بىمعناست؛ نقد او بر پوزيتيويستها تنها اين است كه آنها به دنبال حذف يكپارچه متافيزيك بودند، نه حذف تكّهتكّه عناصر متافيزيكى از علوم مختلف.57 به هر حال، پوپر بر اين باور است كه تلاش پوزيتيويستها براى بىمعنا دانستن متافيزيك مستلزم بىمعنايى خود علم است. امّا مشكل اين است كه ديدگاه او نيز مستلزم بىمبنايى علم مىشود؛ زيرا حدسْ مبناى مستحكمى براى عقلانيت علم نيست. البته، ابطالپذيرى مشكلاتى جدّىتر دارد كه در ضمن مباحث متن به آنها اشاره شد؛ در اينجا لازم است مهمترين آنها را بار ديگر به اجمال، و به طور جداگانه، مرور كنيم:
1. ابطالپذيرى معيار مناسبى براى تحديد حدود و جدا كردن علم نيست؛ چون بسيارى از قضاياى علمى ابطالپذير نيستند كه در ادامه، به نمونههايى از آنها اشاره خواهد شد:
الف: علم منحصر در قضاياى كلّى نيست و شامل قضاياى جزئى قبل اثبات نيز مىشود. اين قضيه كه «در كرّه مرّيخ، آب وجود دارد»، از راه تجربه قابل اثبات است. كشف قمرهاى مشترى صرفا يك حدس نيست و وجود آنها از راه تجربه اثبات شده است. وجود ژن، ميكروب، خورشيد و... همگى قضايايى علمى هستند كه از راه تجربه اثبات شدهاند. پوپر براى حلّ اين مشكل مىگويد: فرضيهها هميشه كلّىاند و جزئىها در علم اهميت ندارند.58 امّا اين پاسخ پوپر شگفتآور است، چون اهميت گزارههاى جزئى راجع به جهان خارج در علوم مختلف قابل انكار نيست؛ ضمن آنكه همين قضاياى جزئى هستند كه بر اساس نظريه پوپر ابطالگر قضاياى علمى به شمار مىروند. اگر جزئى بخشى از علم نباشد، ابطال كلّى با جزئى، ابطال علم به واسطه غيرعلم خواهد بود.
قضايايى كه به صورت احتمال يا درصد مطرح مىشوند نيز از راه تجربه قابل ابطال نيستند؛ براى نمونه، اينكه بيست درصد از كودكان آفريقايى از سوء تغذيه جان مىدهند با مشاهده كودكانى كه گرسنگى را تحمّل مىكنند ابطال نمىشود.
ب: قضاياى رياضى را نمىتوان ابطالپذير دانست و اين قضايا قابل اثبات هستند.
ج: خود نظريه ابطالپذيرى تنها به عنوان يك حدس طرح نشده است؛ آثار پوپر مملو از دلايلى است كه با آنها تلاش دارد درستى اين نظريه را اثبات كند. به هر حال، اين ديدگاه اگر حدس باشد قابل اطمينان نيست و اگر اثبات شده باشد خودويرانگر است. پوپر براى دفع اين اشكال، گاه نظريه خود را توصيهاى و گاه آن را حدسى و قابل نقد مىداند. روشن است كه اين دو موضع با يكديگر سازگار نيستند.
د: اصول روششناختى علم نيز از راه مشاهده قابل ابطال نيستند؛ براى نمونه، اصل سادگى را ديگر نمىتوان ابطالپذير دانست.
2. ابطال كلّىها مستلزم اثبات نقيض آنهاست. بنابراين، مفهوم ابطالپذيرى از مفهوم اثباتپذيرى جدا نيست. به عنوان نمونه، براى ابطال نظريه سكون زمين، بايد اثبات كرد كه زمين حركت مىكند؛ يا براى اثبات اين فرضيه كه «هر قويى سفيد است»، بايد اثبات كرد كه قوى سياه نيز وجود دارد.
3. پوپر از يكسو مشاهده را گرانبار از نظريه معرفى مىكند و از سوى ديگر، كشف نظريه را حاصل حدس مىداند. مشكلى كه پيش مىآيد اين است كه اگر مشاهده گرانبار از نظريهاى باشد كه حاصل حدس است، در اين صورت، مشاهده نيز آلوده به حدس خواهد بود. پس ابطال يك نظريه صرفا به معناى ابطال يك حدس با حدسى جديد است و چنين ابطالى بىدليل است و نمىتواند تقرّب به حقيقت را تضمين كند.
4. از نظر پوپر، در حوزه علم، بىنهايت مسئله وجود دارد و براى هر مسئلهاى نيز بىنهايت حدس قابل طرح است. در اين صورت، ابطال يك يا چند نظريه از بين مجموعهاى بىنهايت از نظريههاى قابل تصوّر هيچ پيشرفتى در مسير تقرّب به حقيقت ايجاد نمىكند؛ به ويژه اگر ابطال به واسطه مشاهدهاى باشد كه ناخالص و متأثّر از نظريههاى حدسى است.
5. پوپر با صراحت به نقد ايدهآليسم مىپردازد؛ امّا او در نهايت نمىتواند از ايدهآليسم جدا شود، چون از يكسو دادههاى تجربى را انكار مىكند و قوانين طبيعى را حدسهايى خيالى مىداند و از سوى ديگر تصريح مىكند كه با كانت موافق است كه قوانين را ذهن به طبيعت تحميل مىكند. البته وى در بحث از عينيت شناخت، با تأكيد بر استقلال حوزه شناخت از حوزه ذهن، به نوعى ماترياليسم نزديك مىشود. بنابراين، به نظر مىرسد كه پوپر بين ايدهآليسم و ماترياليسم در رفتوآمد، و از اين لحاظ، گرفتار تناقض است.
6. ديدگاه ابطالپذيرى توصيف درستى از حوزه علم ارائه نمىكند؛ چون در حوزه علوم تجربى، نقش مشاهده در علم صرفا سلبى نيست و بيشتر ايجابى است. دانشمندان نيز مشاهده را راهى براى تأييد نظريههاى علمى مىدانند.
مشكل ديگر آن است كه در ابطالپذيرى نوعى سادهسازى به چشم مىآيد؛ گويى علم متشكّل از گزارههايى جداگانه است كه با مشاهده يك مورد نقض قابل ابطالاند، در حالى كه هر گزاره علمى به دستگاهى پيچيده تعلّق دارد و با هر مورد نقضْ به شيوههاى مختلفى مىتوان رفتار كرد. از اينرو، منتقدان پوپر نمونههايى از نظريههاى علمى را نام مىبرند كه با وجود موارد نقض، هنوز در حوزه علم باقى ماندهاند.59
7. مفهوم تقرّب به صدق بسيار مبهم است. پوپر در توضيح اين مفهوم، به لوازم هر نظريه اشاره مىكند و معتقد است: نظريهاى به صدق نزديكتر است كه لوازم صدق آن بيشتر، و لوازم كذب آن كمتر باشد؛ ولى چگونه مىتوان صدق خود لوازم را اثبات كرد؟ آيا چنين اثباتى با ديدگاه ابطالپذيرى و با مفهوم تقرّب به صدق سازگار است؟ و اساسا چه دليلى دارد كه لوازم كذب يك نظريه را حفظ كنيم؟ آيا نمىتوان صرفا به لوازم صدق اكتفا كرد؟ به هر حال، انديشه تقرّب به صدق نمىتواند ديدگاه ابطالپذيرى را از شكگرايى عميقى كه گرفتار آن است جدا كند؛ چون هنوز بر اساس اين ديدگاه، اكثر نظريههاى علمى خطاست.
منابع
ـ كارل پوپر، فقر تاريخيگرى، ترجمه احمد آرام، چ دوم، تهران، خوارزمى، 1358.
ـ ـــــ ، حدسها و ابطالها: رشد شناخت علمى، ترجمه احمد آرام، چ دوم، تهران، شركت سهامى انتشار، 1368.
ـ ـــــ ، شناخت عينى: برداشتى تكاملى، ترجمه احمد آرام، تهران، انديشههاى عصر نو، 1374.
ـ ـــــ ، واقعيگرى و هدف علم، ترجمه احمد آرام، تهران، سروش، 1372.
ـ ـــــ ، اسطوره چارچوب در دفاع از علم و عقلانيت، ترجمه على پايا، تهران، طرح نو، 1379.
ـ چالمرز، آلن ف. چيستى علم: درآمدى بر مكاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعيد زيباكلام، تهران، علمى و فرهنگى، 1374.
* استاديار گروه فلسفه دانشگاه اصفهان. rezasadeqi@gmail.com دريافت: 15/4/89 ـ پذيرش: 10/9/89.
1. Falsifiability.
2ـ كارل پوپر، اسطوره چارچوب: در دفاع از علم و عقلانيت، ترجمه على پايا، ص 169.
3ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها: رشد شناخت علمى، ترجمه احمد آرام، ص 29.
4ـ همان، ص 58.
5ـ كارل پوپر، شناخت عينى: برداشتى تكاملى، ترجمه احمد آرام، ص 26.
6ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 318.
7ـ همان، ص 10.
8ـ كارل پوپر، واقعيگرى و هدف علم، ترجمه احمد آرام، ص 177.
9ـ همان، ص 125.
10ـ همان، ص 160ـ164؛ همچنين، ر.ك: همو، شناخت عينى، ص 222.
11ـ كارل پوپر، شناخت عينى، ص 72.
12ـ همان، ص 79.
13ـ همان.
14ـ همان، ص 71.
15ـ همان، ص 76.
16ـ همان؛ همچنين ر.ك: همو، واقعيگرى و هدف علم، ص 171.
17ـ كارل پوپر، شناخت عينى، ص 70.
18ـ همان، ص 26.
19ـ همان، ص 7.
20ـ همان، ص 302.
21. Nominalism.
22ـ كارل پوپر، واقعيگرى و هدف علم، ص 68.
23ـ كارل پوپر، شناخت عينى، ص 110؛ همچنين، ر.ك: همو، واقعيگرى و هدف علم، ص 55.
24ـ كارل پوپر، شناخت عينى، ص 8ـ9.
25ـ همان، ص 16.
26ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 320.
27ـ همان، ص 322.
28ـ كارل پوپر، واقعيگرى و هدف علم، ص 58.
29ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 325.
30ـ كارل پوپر، واقعيگرى و هدف علم، ص 265.
31ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 329.
32ـ همان، ص 326ـ327.
33ـ همان، ص 331.
34ـ همان، ص 333.
35ـ همان، ص 336.
36ـ كارل پوپر، واقعيگرى و هدف علم، ص 176.
37ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 341ـ343.
38ـ كارل پوپر، اسطوره چارچوب، ص 172.
39ـ كارل پوپر، حدسها و ابطالها، ص 7.
40ـ همو، واقعيگرى و هدف علم، ص 78.
41ـ همو، اسطوره چارچوب، ص 358ـ359.
42ـ همو، حدسها و ابطالها، ص 12.
43ـ كارل پوپر، فقر تاريخيگرى، ترجمه احمد آرام، ص 115.
44ـ همو، شناخت عينى: برداشتى تكاملى، ص 296.
45ـ همان، ص 280.
46ـ همان، ص 250.
47ـ همان، ص 252.
48. Determinism.
49ـ همان، ص 238.
50ـ همان، ص 242.
51ـ همان، ص 247.
52ـ كارل پوپر، اسطوره چارچوب، ص 184.
53ـ همو، شناخت عينى، ص 253.
54ـ همان، ص 256.
55ـ همان، ص 283.
56ـ همان، ص 328.
57ـ همو، حدسها و ابطالها، ص 329.
58ـ همو، واقعيگرى و هدف علم، ص 198.
59ـ آلن ف. چالمرز، چيستى علم: درآمدى بر مكاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعيد زيباكلام، ص 80.
- رضا صادقي
- پوزيتيويسم
- واقعگرايى پوپر
- نظريه.
- معينىگرى
- مشاهده
- تقرّب به صدق
- استقرا
- اثباتپذيرى
- ابطال پذيرى