ارجاع به لاوجود از ديدگاه معناشناسي/ محمّدرضا احمدخاني
ارجاع به لاوجود از ديدگاه معناشناسي
محمّدرضا احمدخاني
يكي از مباحثي كه انديشه فيلسوفان و انديشمندان را در غرب و شرق به خود مشغول ساخته، تعيين ارزش صدق جملات داراي لفظ لاوجود و نيز چگونگي درك محتواي معنايي اين جملات ميباشد، به طوري كه هيچ فيلسوفي را نميتوان يافت كه به اين موضوع نپرداخته باشد. اما تا جايي كه نگارنده مطلع است تاكنون بررسي معني شناختي صرف، دستكم در زبان فارسي در قالب زبانشناسي درباره الفاظ لاوجود صورت نگرفته است. هدف از نگارش اين مقاله طرح فرضيهاي تازه در زمينه چگونگي ارجاع و طبقهبندي الفاظ لاوجود از ديدگاه معنيشناسي زباني ميباشد. به عبارت سادهتر، در اين مقاله كوشش خواهد شد تا فرضيهاي تازه در محدوده معنيشناسي و نيز شناخت ماهيت الفاظ لاوجود معرفي شود.
كليد واژهها:
لاوجود، لفظ ارجاعي، ارجاع، برون مركز، درون مركز.
1. دلالت و لفظ لاوجود
معنيشناسي زباني1 بخشي از دانش زبانشناسي به شمار ميرود كه اولين بار از سوي برآل2معرفي شد. برخلاف ديگر رويكردهاي معنيشناسي همچون معنيشناسي فلسفي و منطقي3در معنيشناسي زباني توجه معطوف به خود زبان است و معنيشناس با مطالعه معني به دنبال كشف چگونگي عملكرد ذهن انسان در فرآيند درك معني از طريق زبان است و در اصل، باز نمودهاي ذهني انسان را باز ميكاود.4 اما سؤال اساسي اين است كه «معني» چيست؟ در پاسخ بايد اشاره نمود كه «معني» اصطلاحي تخصصي نيست و در معنيشناسي از دو اصطلاح «دلالت مفهومي»5 و «دلالت مصداقي»6 استفاده ميشود.7 دلالت مفهومي يك عبارت ، مجموعه يا شبكهاي از روابط مفهومي است كه ميان آن واحد زبان و ديگر واحدهاي آن نظام زباني وجود دارد. فرهنگهاي لغت معمولا براي توضيح معني واژهها از اين روش استفاده ميكنند. دلالت مصداقي يا برون زباني در اصل به رابطه ميان واحدهاي زبان نظير واژه و جمله از يكسو و مصداقهاي جهان خارج از زبان از سوي ديگر اشاره دارد. براي مثال، براي معني صندلي به مصداقي از آن در جهان خارج اشاره ميكنيم. به اين ترتيب، معنايي كه براي واژه «صندلي» در نظر گرفته ميشود بيرون از زبان است. چنين معنايي سخنگويان زبان را از زبان بيرون ميبرد و به مصداقهاي جهان خارج مرتبط ميسازد. به همين دليل، دلالت لفظ بر مصداق، يعني دلالت مصداقي، دلالت برون زباني، يا ارجاع ناميده ميشود.
فرآيند ارجاع به دو گونه است: ارجاع درست و ارجاع مطلوب.8 ارجاع يك وصف معرف9 به فردي، زماني درست است كه وصف در مورد فرد مورد بحث صادق باشد. براي نمونه، صدق «كامران تاجر است» منوط به اين است كه كامران در جهان خارج واقعاً تاجر باشد. ارجاع مطلوب ارتباطي با صدق عبارت ارجاعي ندارد. براي نمونه، سخنگويي ممكن است به طور اشتباه معتقد باشد كه فردي «نگهبان بانك» است در حالي كه آن فرد در حقيقت رئيس بانك است. در اينجا ارجاع مطلوب است، عليرغم اينكه سخنگو به طور نادرست رئيس بانك را نگهبان در نظر ميگيرد. در مورد شيوه ارجاع و ماهيت مصداق ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. به اعتقاد اوانس10 بسياري از فيلسوفان بر اين باورند كه براي درك گزارههاي پاره گفتار11داراي عبارت ارجاعي، تشخيص مصداق ضروري است; به اين معنا كه مصداق براي سخنگو بايد مشخص و شناخته شده باشد. لاك وود12 در مورد فرآيند ارجاع به طور غيرمستقيم به وجود فيزيكي مصداق در جهان خارج به عنوان شرط ضروري ارجاع اشاره دارد. پاتنم13معتقد است كه اولا تعين مصداق از طريق مفاهيم، به شيوهاي ثابت صورت نميگيرد و ثانياً مصداق گزاره وضعيت ذهني سخنگويان زبان نيست و مصداق به شكلي اجتماعي و اشاري در نظر گرفته ميشود.
به اعتقاد ركاناتي14 در معنيشناسي زباني برخلاف ديگر رويكردهاي معنيشناسي وجود مصداق شرط لازم براي ارجاعي بودن نيست. براي نمونه، اگرچه پاره گفتار «هوشنگ كوتوله است» مستلزم شناخت «هوشنگ» است، اما فهميدن جمله فوق تنها مستلزم دانستن اين است كه عبارت فوق ارجاعي است، بنابراين عبارتي ميتواند ارجاعي باشد و به چيزي در زبان و نه خارج از زبان ارجاع دهد، حتي اگر به طور واقعي شيئي كه آن عبارت به آن ارجاع ميدهد، وجود نداشته باشد.
لفظ ارجاعي و لفظ لاوجود هر دو الفاظي هستند كه سخنگويان را با جهان خارج از زبان مرتبط ميسازند. اما اختلافي با يكديگر دارند. عبارت ارجاعي لفظي است كه به مصداقي در جهان خارج ارجاع ميدهد. اما گاهي الفاظ ارجاعي در زبان روزمره مردم به چيزي ارجاع ميدهند كه در جهان فيزيكي با حواس پنجگانه قابل شناسايي نيستند; اين الفاظ ارجاعي، الفاظ لاوجود ناميده ميشوند. «سيمرغ»، «اتومبيل آدم خوار»، «گياه دودزا»، «اولين كسي كه در قرن بيست و دوم به دنيا خواهد آمد» و مانند آنها الفاظي هستند كه عليرغم ارجاعي بودن، به چيزي واقعي در جهان فيزيكي اطراف ما ارجاع نميدهند و توسط هيچ يك از حواس پنجگانه نميتوان وجود آنها را در جهان خارج درك كرد.
2. طبقهبندي و چگونگي درك الفاظ لاوجود
واژههاي زبان با توجه به رابطه آنها با جهان خارج به دو گروه ارجاعي و غيرارجاعي تقسيم ميشوند. برخي از اين گونه واژههايي كه به مصداقي در جهان خارج ارجاع نميدهند، نمونههايي نظير «البته»، «شايد»، «خيلي» و جز آن هستند كه غير ارجاعي15 ناميده ميشوند. اين دست از واژهها معني دارند و در همنشيني با واژههاي ديگر، معناي خود را در جمله نشان ميدهند ولي به مصداقي در جهان خارج از زبان ارجاع نميدهند.
گروه ديگري از واژههايي كه به مصداقي در جهان خارج ارجاع نميدهند، الفاظ لاوجودند; نظير «ديو»، «اژدها» و جز آن. اين واژههاي گروه دوم، تفاوتي عمده با واژههاي گروه اول دارند; زيرا بر حسب تركيبي از مصداقهاي موجود در جهان خارج شكل گرفتهاند. بدين معني كه مفهوم «قدرتفوقالعاده»، «انسانبودن» و جز آنِ ديو را از مصداقهاي جهانخارجكسبميكنيم.
به منظور شناخت و طبقهبندي الفاظ لاوجود ملاكهايي را ميتوان ارائه نمود كه عبارتند از: زمان، امكان وجود، ساخت، تضاد.
زمان
بر اساس نمونههاي زير:
- (1) ديشب هيتلر به خانه ما آمد.
- (2) ناپلئون بناپارت در چالوس ويلا خريد.
- (3) اژدها از لانهاش بيرون آمد.
- (4) رخش با لگد شير را كشت.
الفاظ هيتلر و ناپلئون بناپارت لفظ لاوجودند و بدين دليل جملههاي فوق كاذباند. اما اين الفاظ با الفاظ لاوجود «اژدها» و «رخش» به لحاظ زماني تفاوت دارند. به اين معنا كه هيتلر يا ناپلئون بناپارت در زمان خاصي وجود داشتند و امروزه لفظ لاوجود محسوب ميشوند . ولي «اژدها» و «رخش» همواره لاوجود در نظر گرفته ميشوند. به اين ترتيب، ميتوان الفاظ لاوجود را به ممكن زماني و ناممكن زماني تقسيم نمود كه در اين حالت ملاك زمان حال است. در تقسيمبندي جزئيتر، الفاظ ممكن زماني به پيش موجود همانند «دايناسور» و پس موجود همانند «اولين كسي كه در قرن بيست و دوم ميلادي به دنيا خواهد آمد» تقسيم ميشوند.
امكان وجود
الفاظ لاوجود را ميتوان بر حسب ملاك ديگري نيز طبقهبندي كرد و آن در شرايطي است كه امكان وجود مصداق را براي لفظ لاوجود مورد نظر قرار دهيم. از چنين منظري لفظ لاوجود ميتواند ممكنالوجود يا ناممكنالوجود در نظر گرفته شود. لاوجود ممكن اصطلاحي است كه در مقاله حاضر براي آن دسته از الفاظ لاوجودي در نظر گرفته ميشود كه از امكان وجود مصداق برخوردار هستند. به عبارت سادهتر، لفظ لاوجود ممكن لفظي است كه به مصداقي دلالت ندارد ولي اين امكان وجود دارد كه چنين مصداقي پديد آيد. اصطلاح لاوجود ناممكن شامل الفاظي ميگردد كه مصداقي برايشان در جهان خارج قابل پديد آوردن نيست و نخواهد بود; نظير: «مربع مدور.»
به اين ترتيب، ميتوان لفظ لاوجود ممكن همچون «نوشدارو» را از لفظ لاوجود ناممكن چون «مربع مدور» متمايز ساخت; زيرا همواره ميتوان اين امكان را در نظر گرفت كه دانش بشري به جايي برسد كه بتواند دارويي بسازد و آن دارو، شفابخش مطلق باشد. اين در حالي است كه ساخت مربعي كه گرد باشد ممكن نيست. علاوه بر اين، ساختهايي نظير «نوشدارو»، «همزاد انسان»، الفاظي تلقي خواهند شد كه در قالب لفظ لاوجود ممكن قابل طبقهبندي است. در مقابل، الفاظي نظير «مربع مدور»، يا «مثلث چهارگوش»، لاوجود ناممكن تلقّي خواهند شد.
ساخت
لفظ لاوجود را ميتوان بر حسب چگونگي ساخت در دو گروه واژگاني و نحوي طبقهبندي كرد. منظور از لفظ لاوجود واژگاني لفظي است كه در سطح واژگان زبان قابل طبقهبندي است. در چنين شرايطي الفاظ لاوجودي نظير «نوشدارو»، «اكسير»، «رستم» و جز آن الفاظ لاوجود واژگاني در نظر گرفته ميشوند. منظور از لفظ لاوجود نحوي لفظي است كه ساخت آن در سطح گروه يا جمله قابل طبقهبندي است. در چنين شرايطي الفاظ لاوجودي نظير «همزاد انسان»، «زين رخش»، يا «مربع گرد» به عنوان لفظ لاوجود گروهي، از الفاظي چون «مثلثي كه چهار ضلع دارد» يا «دايرهاي كه گوشه دارد»، متمايز است. الفاظ لاوجود در سطح واژگاني ميتوانند بر اساس ساخت واژه در دو گروه بسيط و غير بسيط طبقهبندي شوند. از انواع الفاظ لاوجود بسيط ميتوان به «رخش» يا «رستم» اشاره كرد. الفاظ لاوجود غير بسيط بر حسب فرآيند ساخت واژهاي در سه گروه مشتق، شامل نمونههايي چون «مريخي» و «هيچستان» مركب شامل «خون آشام» و «نوشدارو» و مشتق مركب شامل «بشقاب پرنده» و «ناكجا آباد» طبقهبندي كرد. بحث درباره ساخت الفاظ لاوجود در قالب ساختمان واژه مطلب تازهاي نيست كه در قالب مقاله حاضر گنجانده شود.
برون مركز و درون مركز
برخي از الفاظ لاوجود به اين دليل لاوجود تلقّي ميشوند كه در ساخت آنها لفظ لاوجودي وقوع يافته است. در اين مورد ميتوان نمونههايي نظير «زين رخش» ، يا «گرز رستم» را در نظر گرفت. «زين رخش» به اين دليل لاوجود است كه «رخش» لاوجود است و «گرز رستم» به اين دليل لاوجود تلقّي ميشود كه «رستم» لاوجود به حساب ميآيد. در چنين شرايطي ميتوان الفاظ لاوجود گروهي را به دو گونه متمايز تقسيم كرد و اين گونه از الفاظ لاوجود را الفاظ لاوجود نحوي گروهي درون مركز در نظر گرفت.
از سوي ديگر، برخي از الفاظ لاوجود برحسب نوع همنشيني الفاظ موجود به لفظ لاوجود مبدل شدهاند. در اين مورد ميتوان الفاظ لاوجود نظير «همزاد انسان» يا «مربع گرد» را در نظر گرفت. لفظ لاوجود «مربع گرد»، به دليل همنشيني «مربع» و «گرد» به لفظ لاوجود مبدل شده است، در صورتي كه «مربع» و «گرد» هر دو لفظ موجودند و همنشيني آنها به دليل مغايرت مؤلفههاي معني چنين لفظي را لاوجود ساخته است. اين دسته از الفاظ لاوجود را ميتوان الفاظ لاوجود نحوي گروهي برون مركز در نظر گرفت.
تضاد
الفاظ لاوجود در سطح نحوي، چه ممكن باشند و چه ناممكن، خواه گروهي و خواه ساختي، ميتوانند برحسب نوع همنشيني واژههاي زبان پديد آيند. براي نمونه، ميتوان «جنگل بي درخت» را با «انسان مريخي» مقايسه كرد. لاوجود بودن «جنگل بي درخت» به دليل وجود «بي درخت» يا «جنگل» به تضاد وقوع منتهي ميشود. در عبارتي نظير «سگي كه انگليسي سخن ميگويد» ما با چنين تضادي مواجه هستيم; زيرا «انگليسي سخن گفتن» نياز به مؤلفه ]+ انسان [دارد و اين در شرايطي است كه «سگ» از چنين مؤلفهاي برخوردار نيست.
بر اساس آنچه گفته شد ميتوان به نوعي طبقهبندي اجمالي از لفظ لاوجود دست يافت كه در شكل آمده است.
3. چگونگي ادراك الفاظ لاوجود
به اعتقاد افراشي16 براي شكلگيري مفهوم و گزاره عواملي دخيلاند كه مقدمات درك را فراهم ميسازند. اين ابزارهاي شناختي يعنيحواس پنجگانه، ادراكات حسي بسيط و مركب، زمان، مكان، حركت، عدد، شكل و قواعد گشتالت هستند كه در كنار يكديگر موجب ميشوند فردي به درك مفهوم و به تبع آن، گزاره دست يابد.
به طور كلي، الفاظ لاوجود بر حسب انتخاب و تركيب17 تصوير، تصويرهاي معنايي استنتاج شده از مصداقهاي جهان خارج پديد ميآيند و به همين ترتيب نيز درك ميشوند. ساخت پديدهاي كه داراي لفظ لاوجود است، بر اساس ضرورتي تحقق مييابد كه به درك انساني وابسته است. انسان در محدوده درك خود به جانوري نياز دارد كه كشتنش كار سادهاي نباشد و براي كشتن آن جانور به پهلواني نياز دارد كه به عنوان نوعي «ابر پهلوان» امكان طرح بيابد. اين موجود به صورت اژدها به تصوير كشيده ميشود تا پهلواني بتواند آن را بكشد. به همين دليل است كه در كنار هر «اژدها»يي فردي «اژدهاكش» ظاهر ميشود. در اين ميان، هم «اژدها» و هم «اژدهاكش» لاوجودند تا بتوانند در فضاي آفرينشهاي ذهني انسان در تقابل با يكديگر قرار بگيرند. اگر «غول» به عنوان نيازي در ميان آفرينشهاي ذهني انسان آفريده ميشود، «غولكش» نيز در تقابل با آن ظاهر ميشود تا بتواند تقابل ميان اين دو لفظ را پديد آورد.
از پيشانگاري و لفظ لاوجود
براي دستيابي به مؤلفههاي معنايي يك لفظ لاوجود ميتوان به ساختهاي از پيشانگاشته18متوسل شد. اين امكان همواره در اختيار سخنگوي زبان قرار دارد كه بر حسب اطلاعات موجود درون يك جمله بتواند به اطلاعاتي دست يابد كه براي وي از پيش موجود نبوده است. در چنين شرايطي جمله پايه پيشزمينه اطلاعاتي خواهد بود كه در جملهاي تحت عنوان «جمله از پيشانگاشته» مطرح ميگردد. براي نمونه، ميتوان جملات (5) و (6) را در نظر گرفت:
- 5. الف: خواهر هوشنگ ازدواج كرد.
- ب: هوشنگ خواهر دارد.
- 6. الف: سعيد از آمريكا برايم نامهاي فرستاده بود.
- ب: سعيد در آمريكاست.
«از پيشانگاري» كه براي نخستين بار در معنيشناسي منطقي از سوي استراوسون19 مطرح شده است، به رابطه ميان جملات الف و ب نمونههايي نظير (5) و (6) باز ميگردد. در اين شرايط، جملات (ب) براي جملات (الف) از پيشانگاشته تلقّي ميشوند.
«از پيشانگاري» ميتواند براي شناخت و دستيابي به مصداق لفظ لاوجود در جهان ممكن مورد استفاده قرار گيرد. براي درك بهتر مطلب ميتوان از نمونههايي نظير (7) بهره گرفت و از اين طريق به مؤلفههايي براي اژدها دست يافت:
(7) به نخجير شد شهريار دلير *** يكي اژدها ديد چو نره شير
به بالاي آن موي بد بر سرش *** دو پستان به سان زنان در برش
كمان را پر زه كرد و تير خدنگ *** بزد بر پر اژدها بي درنگ.
فردوسي
بر اساس آنچه در شعر مزبور آمده است ميتوان به شرايط لازم براي اژدها دست يافت:
-
(8) x اژدهاست اگر y باشد:
- y حيوان است.
- y داراي موي سر است.
- y پستاندار است.
از اين طريق ميتوان براي لفظ لاوجودي چون «اژدها»، دستكم آن گونه كه مورد تأييد آفريننده شعر بوده است، به مؤلفههاي معنايي ]حيوان[، ]+ مو[، ]+ پستاندار[، ]+ دهان بزرگ[ و جز آن دست يافت.
ارزش صدق از پيشانگاشته در جهان واقعيت
بر اساس نمونه (7) به جملاتي نظير (9) توجه ميكنيم:
- (9) گرشاسب تيري به بدن اژدها زد.
از جمله (9) ميتوان به جمله از پيشانگاشته (10) دست يافت:
- (10) اژدها بدن دارد.
ارزش صدق جمله (10) بر حسب جدول (11) به صورت زير امكان طرح خواهد يافت:
- (11) P q
- ص ß ص
- ك ß ص / ك
- ص / ك à ص
- ك à ك
جدول (11) به اين معني است كه اگر جمله (9) صادق باشد، يعني گرشاسب تيري به بدن «اژدها» زده باشد، جمله (10) صادق خواهد بود; يعني «اژدها» الزاماً بايد بدن داشته باشد، ولي اگر جمله (9) كاذب باشد; به اين معني است كه «اژدها» ميتواند بدن داشته باشد; يعني اولا «اژدهايي» وجود داشته باشد و ثانياً، اين «اژدها» بدن داشته باشد. اگر جمله (10) صادق باشد، جمله (9) ميتواند صادق يا كاذب باشد، اما اگر جمله (10) كاذب باشد، جمله (9) الزاماً كاذب است.
حال به شرايط سهگانه صدق از ديدگاه راسل20 رجوع كنيم. بر اساس ديدگاه راسل جمله (9) بايد به صورت (12) برگردانده شود.
- (12) الف: حداقل يك فرد گرشاسب است.
- ب: حداكثر يك فرد گرشاسب است.
- پ: فردي كه گرشاسب است، تيري بر بدن اژدها زد.
- و براي موقعيت اژدها:
- (13) الف: حداقل يك چيز اژدها است.
- ب :حداكثر يك چيز اژدها است .
- پ: چيزي كه اژدها است، به بدن او گرشاسب تير زده است.
اما بر اساس ديدگاه راسل و با توجه به واقعيتهاي جهان خارج، شرطهاي الف و ب مندرج در (12) و (13) امكان تحقق نمييابند. به همين دليل، جدول ارزش صدق (11) تنها به صورت (14) امكان طرح خواهد يافت.
- (14) P q
- ك ß ك
- ك à ك
جدول (14) به اين معني است كه چون جمله (9) درباره واقعيتهاي اطرافهاي كاذب است، جمله (10) كاذب خواهد بود و بالعكس.
ارزش صدق از پيشانگاشته در ديگر جهانهاي ممكن
در اين بخش فرض ميگيريم كه در يك جهان ممكن، مثلا جهان ممكن شاهنامه، شرايط الف و ب مندرج در (12) و (13) امكان تحقق بيابند. اين به آن معني است كه فضايي را در نظر بگيريم كه در آن «گرشاسب» و «اژدها» وجود داشته باشند. در چنين فضايي، يا بهتر بگوييم در چنين جهان ممكن اگر جمله (9) صادق باشد، يعني «گرشاسب» تيري بر بدن اژدها زده باشد، آنگاه جمله از پيشانگاشته (10) صادق خواهد بود; يعني آن اژدها بايد بدن داشته باشد. به اين ترتيب، استخراج ويژگيهاي معنايي يك لفظ لاوجود به مثابه مؤلفههايي كه مفهوم چنين لفظي را تشكيل ميدهند، در شرايطي امكانپذير خواهد بود كه جهان ممكن را براي وقوع مصداق يك لفظ لاوجود در نظر بگيريم.
اما جالب اينجاست كه در هر جهان ممكن كه بخواهيم قرار بگيريم، مؤلفههاي معنايي يك لفظ لاوجود از پيش تعيين شدهاند. براي نمونه، براي هر فارسي زباني مؤلفه ]+ حيوان[، براي لفظ اژدها تثبيت شده است. يعني اگر از هر فارسي زباني بخواهيم اژدها را در دو ستون ]+ انسان [و ]- انسان[ طبقهبندي كند، آن را در ميان آنچه ]ـ انسان[ است، طبقهبندي خواهد كرد. به همين دليل، جمله 15 در جهان ممكن شاهنامه نيز كاذب تلقّي خواهد شد.
- (15) گرشاسب با اژدها شطرنج بازي كرد.
كذب جمله 15 به اين دليل نيست كه چنين شرايطي ـ مثلا ـ در شاهنامه تحقق نيافته است، بلكه به اين دليل است كه اگر اژدها از مؤلفه ]+ حيوان[ برخوردار باشد، نميتواند شطرنج بازي كند. به عبارت سادهتر، در حوزه كذب، دستكم از منظر معنيشناسي زباني، ارزش صدق، تابع شرايط لازم و كافياي است كه براي يك لفظ لاوجود از پيش تعيين شده است.
ساخت مصداق براي لفظ لاوجود
يكي از پرسشهايي كه همواره ميتواند ذهن متخصص معنيشناسي زباني را به خود مشغول سازد، چگونگي ساخت مصداق براي يك لفظ لاوجود است. اگر لفظي مانند «اژدها» را لاوجود تلقّي كنيم، چگونه ميتوانيم آن را در جهانهاي ممكني نظير يك فيلم سينمايي به نمايش بگذاريم؟ آنچه لفظ «اژدها» بر آن دلالت ميكند، در اصل مصداقي در جهان خارج ندارد. ولي ميتوان آن را در فيلمي به نمايش گذاشت، بر پشت ربدو شامبري سوزندوزي كرد، مجسمهاي از آن ساخت، و حتي در نقاطي از كره خاكي به عبادت اين مجسمه پرداخت. به اين ترتيب، ميتوان ادعا كرد، آنچه در معنيشناسي منطقي و معنيشناسي زباني تحت عنوان لفظ لاوجود مطرح ميگردد، «لاوجود مطلق» نيست.
بر اساس آنچه تاكنون گفته شد، ميتوان دريافت كه از طريق مفهوم ثبت شده در حافظه ما، امكان آفرينش يك مصداق در جهان خارج وجود دارد. ما مفهوم «اژدها» را در ذهن / مغز خود ميپرورانيم و آن مفهوم را در قالب مصداق ميگنجانيم. اين كار برحسب فرآيندهاي انتخاب و تركيب صورت ميپذيرد. مفهوم «اژدها» با انتخاب مختصاتي چون ]+ حيوان[، ]+ خزنده[، ]+ پرنده[، ]+ آتش در دهان[ و جز آن و تركيب اين مختصات با يكديگر پديد ميآيد و سپس تصوير/ تصوري كه با اين انتخاب و تركيب در ذهن / مغز ما نقش بسته است، الگوي پديد آوردن مصداق متناظر آن مفهوم خواهد شد. به عبارت سادهتر، وقتي مفهوم دلالتكننده بر لفظ «اژدها» در ذهن / مغز ما ساخته شد، اين امكان پديد ميآيد كه نتوان از طريق آن تصوير / تصور، به مصداق آن در يك جهان ممكن دست يافت. به اين ترتيب، ميتوان براي «اژدها»، «غول»، «آل»، «روح خبيث»، «رستم» يا حتي «پادشاه كنوني فرانسه» و جز آن مصداق ساخت.
آنچه تاكنون درباره ساخت مصداق براي الفاظ لاوجود گفته شد، ميتواند نتيجههايي به همراه داشته باشد. ما به هنگام مفهومسازي براي مصداقهاي جهان خارج مصداقي را برميگزينيم و از طريق آن، تصوير / تصوري را در ذهن / مغز خود پديد ميآوريم. به عبارت سادهتر، مفهوم واژهاي مانند «كوه» تصوير / تصوري است از مصداق كوه كه در ذهن / مغز ما نقش ميبندد. اما درباره بعضي الفاظ لاوجود، مصداقسازي به شكل ديگري عمل ميكند. ما از مصداقهاي جهان خارج، مفاهيمي را در حافظه خود انبار ميكنيم، سپس اين مفاهيم را با انتخاب و تركيب به تصور تازهاي مبدل ميسازيم، و سپس به آن مفهوم تازه در جهاني ممكن مصداق ميبخشيم.
عدم امكان دستيابي به مصداق لفظ لاوجود مطلق
تصور كنيد تهيه كننده فيلمي به سراغ ما بيايد و از ما بخواهد كه براي يك فيلم علمي ـ تخيلي موجودي بسازيم كه از كهكشاني ديگر به كره خاكي آمده و قرار است با انسانهاي اين كره ارتباط برقرار سازد. اين تهيهكننده ما را موظف ميسازد تا اين موجود را به شكلي خلق كنيم كه از مصداقهاي جهان اطراف ما ساخته نشده باشد. بر اساس شرط وي، ما نميتوانيم براي اين موجود «بدن» در نظر بگيريم; زيرا «بدن» از جمله مصداقهايي است كه در جهان واقعيتهاي اطراف ما وجود دارد. در نتيجه، نميتوان براي اين موجود «سر»، «دهان»، «چشم»، «گردن» و غيره در نظر گرفت.
حال فرض كنيد، همان تهيهكننده به فرد يا افراد ديگري سفارش ساخت سفينهاي را بدهد كه اين موجود را به كره زمين ميآورد. اين تهيهكننده همان شرط را براي اين گروه نيز در نظر ميگيرد. اين گروه نيز قرار است سفينهاي را براي چنين فيلمي خلق كنند كه از تركيب و انتخاب مصداقهاي جهان واقعيت اطراف ما ساخته نشده باشد. چنين سفينهاي نميتواند به صورت بشقاب باشد يا به هر شكل ديگر كه براي ما شناخته شده است. حتي نميتواند به صورت نور به كره زمين انتقال يابد; زيرا نور نيز مصداقي شناخته شده براي نوع انسان است. اين گروه دوم نيز با همان مشكلي مواجه خواهند بود كه گروه اول با آن درگيرند. آنها نيز نميتوانند چنين مصداقي را در يك جهان ممكن بيافرينند. به اين ترتيب، ميتوان ادعا كرد كه تنها لفظ لاوجودي كه در هيچ جهان ممكن نتواند مصداق بيابد، لفظي است كه قرار است مفهومش از تركيب و انتخاب مصداقهاي اين جهاني پديد نيامده باشد. بنابراين، ميتوان ادعا كرد كه چنين لفظ لاوجودي تنها يكي خواهد بود; زيرا بر حسب يك قاعده ساده منطقي، دو مجموعهاي كه تنها عضوشان، تهي باشد، با يكديگر برابرند. چنين لفظ لاوجودي در اصل ميتواند «لاوجود مطلق» يا «معدوم مطلق» ناميده شود.21 بر اين اعتقاد است كه از معدوم مطلق نميتوان خبر داد. اين خود ميتواند تأييدي بر نگرش نگارنده نسبت به «لاوجود مطلق» باشد.
6. نتيجهگيري
در اين مقاله پس از بررسي و تعريف دلالت مفهومي، دلالت مصداقي و انواع ارجاع، به طبقهبندي الفاظ لاوجود پرداخته شد و بر اساس ملاكهاي زمان، امكان وجود، ساخت و برون مركز و درون مركز بودن و تضاد، الفاظ لاوجود تقسيمبندي شدند. در بخش مربوط به ادراك الفاظ لاوجود به اين موضوع اشاره شد كه علاوه بر استفاده از بدن، مكان، زمان، حركت، ادراكات حسي بسيط و مركب، عدد، شكل و قواعد كه در درك كلي مفاهيم مشترك است، در درك الفاظ لاوجود از پيشانگاري نيز استفاده ميشود.
براي ساخت مصداق براي لفظ لاوجود ابتدا مصداقهايي از جهان خارج انتخاب ميكنيم، سپس پس از طي شدن از مرحله مفهومي و تصوير / تصوري، مختصات معنايي مصداقها با هم تركيب ميشوند و سپس تصوير / تصور ذهني مفهوم و در نهايت مصداق ارجاعي ممكني براي لفظ لاوجود ساخته ميشود. اما لفظ لاوجود حقيقي، يعني لاوجود مطلق، آن است كه نتوان با تركيب و انتخاب مصداقهاي جهان خارج ساخت و اين لاوجود مطلق نيز يكي بيش نيست.
منابع:
- - Breal, M. Essai de Semantique, 1897, Paris.
- - Evans, G. The Vari eties. F Reference, 1982, Oxford: Clahrendon Press.
- - Locwood, M. "on predicating propor Names", 1976, Philosophical Review, 84: 471-98.
- - Lycan, w.q. Philosophy of Language, 2000, London - Routledge.
- - Lyons, J. semantics, 1977, Vol 2, Cambridge: Cambridge University Press.
- - Recanati, F. Direct Reference, 1997, Oxford: Blackwell.
- - Russell, B. "On Denoting", Mind, 1905 / 1956, 14: 479-93.
- - Strawson, P.F. "On Referring" Mind, 1950, 59: 320-44.
- ـ افراشي، آزيتا، معنيشناسي بازتابي: فرضيهاي تازه در شناخت و تبيين معني، پاياننامه دكتري زبانشناسي، (تهران، دانشگاه علّامه طباطبائي، 1381);
- ـ سوسور، فردينان دو، دوره زبانشناسي عمومي، ترجمه كورش صفوي، (تهران، هرمس، 1378);
- ـ صفوي، كورش، درآمدي بر معنيشناسي، (تهران، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، 1379);
- ـ طباطبائي، سيد محمّدحسين، نهايةالحكمه، ترجمه علي شيرواني، (قم، دارالعلم، 1378);
پينوشتها
- 1. Linguistic Semantics.
- 2. M. Breal, Essai de Semantique-Paris, 1897, p.57.
- 3. كورش صفوى، درآمدى بر معنىشناسى، (تهران، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامى، 1379)، ص 28.
- 4. w.q. Lycan, Philosophy of Language, London, Routledge, p.85.
- 5. Sense.
- 6. Reference.
- 7. j. Lyons, Semantics, Vo 12, Cambridge: Cambridge University Press, 1977, p.197.
- 8. Desirable.
- 9. Definite Description.
- 10. G. Evans, The Vari eties. F Referfnce, Oxford: Clahrendon Press, 1982, p.23.
- 11 . Utterance.
- 12. M. Locwood, "On Predicating Proper Names" Philosophical Review, 1976, 84: 471-198.
- 13. Putnam, 1973, p.71.
- 14. F. Recanati, Direct Reference, Oxford: Blackwell, Russel, B, 1905 / 1956, "On Denoting", Mind, 1997, 14: 479-93.
- 15. Non-Referential.
- 16. آزيتا افراشى، معنىشناسى بازتابى: فرضيهاى تازه در شناخت و تبيين معنى، پاياننامه دكترى زبانشناسى، (تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1381)، ص 95.
- 17. فردينان دو سوسور، دوره زبانشناسى عمومى، ترجمه كورش صفوى، (تهران، هرمس، 1378)، ص 86.
- 18. Presupposed.
- 19. P.F. Strawson, "On Referring" Mind, 1950, 59: 320-344.
- 20. B. Russell, "On Denoting", Mind, 1956, 14: 479-493.
- 21. سيد محمّدحسين طباطبائى، نهايةالحكمة، ترجمه على شيروانى، (قم، دارالعلم، 1378)، ص 44.