ادله فلسفی اثبات کامل مطلق در یک نگاه
از باورهای مهم همه موحدان، به ویژه مسلمانان، اعتقاد به وجود کامل مطلق و وجود لایتناهی است. اذکار مبارکه «سبحان الله»، «الحمدلله»، «یا سبوح، یا قدوس» و مانند آنها بر کامل مطلق بودن ذات حق دلالت دارند. فلاسفه الهی به ویژه فلاسفه اسلامی در پی اثبات عقلی و برهانی این باور اساسی برآمدهاند، و نتیجه تلاشهای آنان ارائه و اقامه چندین برهان عقلی و فلسفی در این باب بوده است. آنچه این مقاله بدان پرداخته است از یک سو، بررسی این ادله است، و از سوی دیگر، ارایه برهانهای دیگری که کتب فلسفی به روشنی بدانها نپرداختهاند.
Article data in English (انگلیسی)
کامل مطلق در متون دینی
همه موحدان بر این باورند که خداوند موجودی است مبرّای از هر عیب و نقص و ضعف و کاستی. او کامل مطلق و هستی لایتناهی است. این عقیده از بنیادىترین باورهای موحدان، و به ویژه مسلمانان است. بسیاری از اوراد و ادعیه ما به تصریح یا تلویح ناظر بر این باورند. سبوح و قدوس بودن ذات حق، به این معناست که او از هر نقص و عیب و کاستی منزّه و مبرّاست. هر جا از تسبیح و تقدیس او سخن به میان مىآید همین موضوع در نظر است. از این گذشته، برخی تعابیر که درباره حمد و ستایش او آمده است، بر همین امر دلالت دارند: حمدا لامنتهی لحدّه و لاحساب لعدده و لامبلغ لغایته و لا انقطاع لأمده؛150 «خداوند را سپاس و ستایش مىکنیم به گونهای که حد آن را انتها، و عددش را شمارش، و پایانش در دسترس، و مدت آن تمام شدنی نیست.»
حمد و ثنا در برابر کمال و جمال است، و حمد بىپایان و مطلق بدون کمال و جمال مطلق، مفهوم ندارد. در نهج البلاغه آمده است: الحمدلله الذی لایبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعمائه العادّون و لایؤدّی حقّه المجتهدون الذی لایدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن الذی لیس لصفته حدّ محدود و لانعت موجود و لاوقت معدود و لااجل ممدود؛151 «سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگان نعمتهای او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند؛ خدایی که پای اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و سر فکرت ژرف، رو به دریای معرفتش بر سنگ، صفتهای او تعریفناشدنی است و به وصف درنیامدنی و در وقت ناگنجیدنی و به زمانی مخصوص نابودنی.»
این عبارت نیز بر کمال بودن ذات حق دلالت دارد. امام چهارم علیهالسلام به ابوحمزه مىفرماید: «ای اباحمزه، همانا خدا به هیچ محدودیتی وصف نشود. پروردگار ما بزرگتر از وصف است. چگونه به محدودیت وصف شود آن که حدی ندارد؟»152
در روایتی از امام کاظم علیهالسلام آمده است: «منزه است آن خدایی که حدی ندارد، و به وصف در نیاید، و چیزی مانند او نیست، و او به چیزی نماند، و او شنوا و بیناست.»153
در روایتی دیگر آمده است که راوی مىگوید: «به امام موسی علیهالسلام نوشتم و درباره این جمله دعا که سپاس خدای راست تا نهایت علمش، از او نظر خواستم. حضرت به من نوشت: نگو نهایتِ علمش؛ زیرا علمش را نهایت و حدی نیست. بگو نهایت رضایش.»154
قرآن کریم نیز بر نامتناهی بودن صفات خداوند تکیه و تأکید فراوان کرده است؛ جملاتی مانند: «ان الله علی کل شىء قدیر»،155 «ان الله بکل شىء علیم»،156 «ربنا وسعت کل شىء رحمة و علما»157 بر این امر دلالت دارند.
به هر روی، اعتقاد ما مسلمانان این است که خداوند واجبالوجود و علت هستی بخش و خالق همه جهان است. بلکه او کامل مطلق و غنی من جمیعالجهات است. ذات و صفات او در مرتبه اطلاق و لاحدّی است. او هستی، علم، قدرت و حیات بىپایان و نامتناهی دارد.
برای اثبات کامل مطلق از لابلای کتب فلسفی مىتوان ادله متعددی اصطیاد کرد. واکنش فلاسفه اسلامی در مقابل این مسئله نشان مىدهد که آنان این موضوع را غامض و دشوار نشمردهاند. امّا حقیقت این است که اثبات فلسفی این باور چندان آسان نیست. ما گمان مىکنیم ادلهای که برای اثبات این مسئله اقامه کردهاند خالی از خدشه و نقد نیست.
در این گفتار، بحث را در دو بخش مطرح مىسازیم: در بخش نخست مهمترین ادله فلسفی اقامه شده بر این امر را نقد و بررسی مىکنیم و در بخش دوم به پارهای ادله که به گمان ما از اتقان کافی برخوردارند امّا در کتب فلسفی به روشنی بر آنها اشارت نرفته است، مىپردازیم.
بخش اول: نقد و بررسی ادله اثبات کامل مطلق
برهان اول و نقد و بررسی آن
یکی از مهمترین براهین در این باره بر این گزاره استوار است که هر ماهیتی ممکن است. عکس نقیض آن این است که چیزی که ممکن نیست، ماهیت ندارد. با نظر به اینکه خداوندِ واجبالوجود (نه ممکنالوجود) قهرا ماهیت ندارد، و با توجه به اینکه ماهیت از حد وجود حکایت مىکند، نفی ماهیت از واجبالوجود به معنای نامحدود بودن وجود اوست.158
این برهان مبتنی بر اذعان به وجود واجبالوجود است، و با عنایت به اینکه اثبات آن در مباحث فلسفی کار دشواری نیست، وابستگی این برهان به آن مشکلی ایجاد نمىکند.
نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که اثبات واجبالوجود، کاملِ مطلق بودن او را ثابت نمىکند؛ زیرا واجبالوجود، موجودی است که هستی عین ذات اوست و وجود برای او ضرورت دارد، و وجود او قائم به غیر نیست. این معنا به تنهایی دلالت بر این ندارد که هستی او نامحدود و لایتناهی است و همه کمالات را در حد اطلاق در خود دارد و ضعف و نقص را در او راهی نیست.
نقد: اولاً، این برهان بر امکان ماهوی استوار است، و امکان ماهوی نیز بر اصالت ماهیت؛ زیرا بنابر نظریه اصالت وجود، ماهیت یک امر اعتباری و پنداری و ذهنی است و همه اوصافی که به آن نسبت مىدهند نیز به تبع آن ذهنی و اعتباری خواهد بود و انتساب ماهیت به اوصاف وجود خارجی (مانند خود ماهیت) از باب مجاز فلسفی و مسامحه است.
شهید مطهری در این باره مىفرماید: «هم بنابه نظریه قدما و هم بنابر اصالت وجود، معنای امکان ذاتی ماهیت، لااقتضائیت ذات ماهیت است نسبت به موجودیت و معدومیت... لکن بنابر نظریه قدما باید به واقع نظر داشت و معنای اینکه مىگوییم ماهیت به خودی خود نمىتواند موجود باشد، یعنی قطع نظر از علت خارجی نمىتواند در واقع موجود باشد، ولی با فرض علت خارجی واقعا موجود است. ولی بنابر اصالت وجود باید نظر به اعتبار ذهن داشت و معنای اینکه مىگوییم ماهیت به خودی خود نمىتواند موجود باشد یعنی قطع نظر از اعتبار ذهن نمىتواند موجود باشد و با اعتبار ذهن به نحو مجاز موجود است... .»159
تذکر این نکته لازم است که این اشکال بنابر دیدگاه کسانی است که ماهیت را اعتباری مىدانند.
ثانیا، این اعتقاد که ماهیت از حد وجود حکایت مىکند و به همین سبب خداوند ماهیت ندارد، از ذهنیتِ پنداری بودنِ ماهیت برمىخیزد، که از نظر راقم این سطور پذیرفته نیست. به نظر ما، تمام ادله اعتباری بودن ماهیت مخدوش و ناتمام است و شواهد از اصیل بودن ماهیت مانند وجود حکایت دارد. ماهیت، آن است که در جواب «ماهو» (او چیست) گفته مىشود. هر موجودی ـ حتی خداوند ـ چیستی دارد. فرض موجودی خاص با ویژگىهای خاص و متمایز از موجودات دیگر، بدون داشتن چیستی، اساسا فرض نامعقولی است. مفهوم وجود از اصل وجود حکایت مىکند و ماهیت از مرتبه و چند و چونی آن. همانگونه که اصل وجود، واقعیت دارد چند و چونی آن نیز برخوردار از واقعیت است.
ثالثا، اینکه «ماهیت ممکن است» مبنای موجه و مقبولی ندارد. این گزاره از قاعده معروف: «الماهیة من حیث هی لیست الا هی لاموجودة و لامعدومة» برخاسته است. پذیرش این قاعده بحث و بررسی و تأمل بیشتری مىطلبد؛ زیرا باید پرسید منظور از این قاعده چیست. برخی از فلاسفه متأخر گفتهاند: منظور از این قاعده آن است که بر ماهیت، به حمل اولی جز خود ماهیت بار نمىشود؛ نه مفهوم وجود بر آن بار مىشود، نه مفهوم عدم.160
اگر مقصود از قاعده مزبور، همین معنا باشد، اختصاص به مفاهیم ماهوی ندارد و همه مفاهیم اعم از ماهوی و فلسفی و منطقی چنیناند؛ زیرا درباره هر مفهومی مىتوان گفت که به حمل اولی تنها خودش بر خودش قابل حمل است نه چیز دیگر.
علامه طباطبایی در پاسخ این اشکال مىفرماید: «این حکم از خواص ماهیت است. اگر به مفاهیم دیگر هم نسبت داده مىشود به نحو بالعرض است؛ زیرا به دلیل انتزاع مفاهیم دیگر در ذهن از ماهیات، میان آنها اتحاد برقرار است.»161
اما همانگونه که برخی بزرگان فرمودهاند، این توجیه افزون بر اینکه تکلف آشکار است، مخدوش است؛ زیرا مفاهیم فلسفی برگرفته از مفاهیم ماهوی نیست.162
برخی محققان توجیه دیگری برای این قاعده ارائه کردهاند. به نظر آنان مقصود این است که مصداق ماهیت در وعاء اعتبار به وجود و عدم متصف نیست. توضیح اینکه حمل در قضیه هلیه بسیطه «الأنسان موجود» با اینکه از نوع شایع است نه اولی، ذهن باید قبل از اتصاف انسان (ماهیت) به وجود یا به تعبیر دیگر، قبل از حمل این محمول (موجود) بر انسان، برای موضوع (یعنی انسان) مصداقی را اعتبار کند تا بتواند وجود را به حمل شایع بر او بار کند. طبیعی است مصداق اعتباری ماهیت باید به گونهای باشد که بتوان هم مفهوم وجود و هم مفهوم عدم را بر آن بار کرد. بنابراین، مصداق اعتباری ماهیت در ذات خود به گونهای است که نه متصف به وجود است و نه متصف به عدم.163
به نظر ما این توجیه نیز نمىتواند نشان دهد که حکم در قاعده مزبور «الماهیة من حیث هی...» از مختصات ماهیت است. توجیه مزبور در هر هلیه بسیطه قابل طرح است، اعم از اینکه موضوع آن از مفاهیم ماهوی باشد و یا مفاهیم دیگر. مثلاً جمله «المعلول موجود» یا «الواجب موجود» نیز هلیه بسیطه است و عین همان توجیه در این موارد نیز قابل طرح است.
نتیجه اینکه، برای قاعده مزبور توجیه مقبولی نیافتیم و بنابراین گزاره «الماهیة ممکنة» نیز اساس مقبولی ندارد.
نقد و بررسی برهان دوم
اگر خداوند ماهیت داشته باشد، وجود، زاید بر او و عَرَض برای او خواهد بود. مىدانیم که هر عَرَضی معلّل است، و در نتیجه، لازمه آن معلول بودنِ وجودِ خداوند است که با وجوب وجود او همخوانی ندارد.164
در نقد این برهان باید گفت: مقصود از زاید و عَرَضی بودن وجود بر ماهیت ـ همانگونه که خود فلاسفه گفتهاند ـ آن است که ذهن مىتواند حیثیت هستی را از حیثیت چیستی جدا، و یکی را بر دیگری حمل کند.
«ان الوجود عارض للماهیة بمعنی ان للعقل ان یجرّد الماهیة عن الوجود فیعقلها وحدها من غیر نظر الی وجودها فلیس الوجود عینها و لاجزءها... و المغایرة کما عرفت عقلیة فلاتنافی اتحاد الماهیة و الوجود خارجا و ذهنا.»165
اگر مقصود از عَرَضی بودن وجود بر ماهیت، چنین معنایی باشد، اقتضا نمىکند که هر جا وجود بر ماهیت حمل مىشود، وجود معلولی باشد.
از این گذشته، مقصود از قاعده «کل عَرَضی معلّل» چیست؟ اگر مقصودْ آن باشد که هر امر عَرَضی معلول است و به علت خارجی نیاز دارد قطعا نادرست است؛ زیرا این سخن تنها در مورد عوارض مفارق صادق است نه عوارض لازم ذات و نه عَرَضی باب برهان. در این موارد، عارض تابع معروض است: اگر معروض مجعول و معلول باشد عارض نیز بالتبع مجعول و معلول است، اما اگر معروض معلول نباشد عارض نیز معلول نخواهد بود.
اما اگر مقصود از قاعده مزبور این باشد که حمل عَرَضی بر معروض به دلیل و توجیه (نه علت) نیاز دارد، هر چند پذیرفته است، دلیل بر معلولیت عَرَضی نخواهد بود. بنابراین، زیادت وجود بر ماهیت در ذات واجبالوجود و حمل وجود بر ماهیت او، دلیل بر معلولیت وجود او نخواهد بود.
افزون بر آنچه گذشت، برهان مزبور در صورتی مىتواند بر کامل مطلق و نامحدود بودن خداوند دلالت کند که ماهیت را امری اعتباری و حاکی از حدّ عدمی وجود بدانیم؛ زیرا در این صورت است که نفی ماهیت از خداوند مستلزم نفی محدودیت از او خواهد بود. اما چنانکه گفتیم، ادله اعتباری بودن ماهیت و دلالت ماهیت بر حدّ عدمی وجودات مخدوش و ناتمام است. ادله دیگری نیز در فلسفه برای نفی ماهیت از خداوند اقامه شده است. این ادله نیز همانند ادله پیشین مخدوش و ناتماماند و در صورت تام بودن نیز، بر کامل مطلق بودن خداوند دلالت ندارند؛ زیرا نفی ماهیت به معنای نفی محدودیت نیست.
نقد و بررسی برهان سوم
اگر خداوند فاقد کمالی از کمالات باشد بدان معناست که ذات او مرکب از وجود و عدم (وجود ذات و برخی از کمالات و عدم کمال خاص) یا به تعبیر دیگر، مرکب از حیثیت وجدان و فقدان است؛ و با نظر به اینکه لازمه ترکیب، نیازمندی و لازمه نیازمندی امکان است، در خداوندِ واجب الوجود ترکیب نمىتواند راه داشته باشد. بنابراین، خداوند واجد همه کمالات است.166
در نقد این برهان مىتوان گفت: در صورتی ترکیب مستلزم نیازمندی است که خارجی باشد نه ذهنی. در مرکبات خارجی (مانند آب) هر مرکبی نیازمند وجود اجزا در خارج است، و بدون اجزا یا حتی یک جزء، تحقق نخواهد یافت. اما در مرکبات ذهنی، چنین نیست؛ زیرا هر چند مرکب ذهنی در تحقق ذهنی به تصور و تحقق اجزا در ذهن نیازمند است، این معنا مستلزم نیازمندی در خارج نیست؛ زیرا در خارج ترکیبی نیست.
نقد و بررسی برهان چهارم
فقدان کمالی از کمالات در خداوند مستلزم نیازمندی او به غیر خود در اتصاف به آن کمال است، و نیازمندی به غیر، مستلزم امکان وجودی است، در حالی که او واجبالوجود است. به بیان دیگر، نیازمندی به غیر، مستلزم آن است که خداوند به وجوب بالغیر متصف شود در حالی که او واجب بالذات است.167
در نقد این برهان مىتوان گفت: معنای واجبالوجود بودن خداوند این است که ذات او در اتصاف به وجود نیازمند غیر نیست، یا به تعبیر دیگر، در وجود خود قائم به غیر نیست. هستی او عین ذات اوست. این معنا مستلزم آن نیست که او همه کمالات را به نحو مطلق داراست و هیچ ضعف و کاستی و فقری در او راه ندارد. خداوند هر چند از جهت ذات خود واجبالوجود است مىتواند از جهت صفتی از صفات کمالی، ممکن باشد؛ چنانکه مىتواند از جهت این صفت واجب بالغیر باشد. به تعبیر دیگر، واجب بالذات بودن خداوند مستلزم آن نیست که از جهت صفت کمالی نیز واجب بالذات باشد.168
نقد و بررسی برهان پنجم
مراتب تشکیکی وجود اقتضا دارد که از یک سوی، به اضعف مراتب که ضعیفتر از آن قابل فرض نیست ختم شود، و از سوی دیگر، به اعلی مراتب وجود که کاملتر از آن قابل فرض نیست ختم شود. چنین موجودی کامل مطلق و هستی بىنهایت خواهد بود.169
در نقد این برهان باید گفت: مدعای مزبور نه بیّن است و نه مبیّن. تاکنون ثابت نشده است که صرف تشکیکی بودن حقیقت وجود مستلزم این است که اعلی المراتب آن کامل مطلق باشد. تشکیکی بودن مراتب وجود به این معناست که هستی مراتب شدت و ضعف دارد و حقیقت هستی در عین وحدت دارای کثرت است. این معنا هیچ دلالتی ندارد که هستی چند مرتبه دارد؛ چنانکه دلالت ندارد که مراتب هستی از دو طرف به کجا و چه موجودی ختم مىشود. همه این موارد نیازمند اثبات از راهی دیگرند.
البته مىتوان گفت: چون میان مراتب طولی هستی رابطه علّی و معلولی برقرار است، به دلیل بطلان تسلسل، این سلسله مراتب باید به مرتبهای ختم شود که معلول مرتبه دیگر نیست، و این همان واجبالوجود است. اما همانگونه که پیشتر اشاره شد، اثبات واجبالوجود به معنای اثبات کامل مطلق نیست.
نقد و بررسی برهان ششم
خدای واجبالوجود بسیط محض است، و بسیط محض، در حد اطلاق واجد همه کمالات و بىنهایت است. بنابراین، خداوند کامل مطلق است.
بسیط محض بودنِ خداوند به دلیل این است که اگر ترکیبی در او راه داشته باشد مستلزم حاجت و نیازمندی است، و این امر با واجبالوجود بودن او سازگار نیست. اما اینکه بسیط محض واجد همه کمالات است از این روست که اگر فاقد کمالی از کمالات باشد لازمهاش این است که ذات او مرکب از دو حیثیت وجدان و فقدان باشد، و با نظر به اینکه این دو حیثیت از ذات او انتزاع شده است و واقعا به ذات او نسبت داده مىشود، معلوم مىشود که این دو حیثیت واقعی و حقیقىاند، نه وهمی و اعتباری و مجازی. همچنین با توجه به اینکه دو حیثیت مزبور متناقض هستند قطعا آن دو به یک چیز باز نمىگردند، یعنی حیثیت وجدان در خارج و واقع غیر از حیثیت فقدان است. بنابراین، لازمه فقدان صفتی از صفات کمالی در خداوند، راه یافتن ترکیب واقعی و خارجی در اوست که با فرض بساطت سازگاری ندارد.170
در نقد این برهان باید گفت: ترکیب در صورتی مستلزم نیازمندی به علت است که خارجی و حقیقی باشد نه ذهنی. (همان گونه که در نقد دلیل سوم گفته شد،) و ترکیب از حیثیت فقدان و وجدانْ ذهنی است نه خارجی؛ زیرا تعدد حیثیت یک شىء در ذهن، موجب تعدد یا ترکیب خارجی نیست. شاهد آنکه، ما مىتوانیم در خداوند حیثیت ذات را از حیثیت صفات جدا کنیم و به همین دلیل مىتوانیم ذات او را موصوف قرار دهیم و صفات را به او نسبت دهیم، چنان که مىتوانیم به تعداد صفاتی که به خداوند نسبت مىدهیم، حیثیات مختلفی برای او منظور کنیم، یعنی حیثیت قدرت غیر از حیثیت علم است، و هر یک از این دو، غیر از حیثیت حیات و... .
یا مثلاً با اینکه صادر اول (عقل اول) بسیط خارجی است مىتوان هم حیثیت معلولیت نسبت به خدا را به او نسبت داد و هم حیثیت علیت نسبت به صادر دوم را.
دلیل اینکه تعدد حیثیت موجب تعدد یا ترکیب در خارج نیست این است که قوام این گونه حیثیتها به لحاظ و قیاس عقلی است. عقل مىتواند با ملاحظات و مقایسات مختلف، حیثیتهای مختلفی را برای یک شىء منظور کند. با اینکه همه این حیثیتها به شىء واحد نسبت داده مىشود، میان آنها تقابل و تناقض رخ نمىدهد؛ زیرا همان گونه که گذشت قوام آنها به لحاظ عقل است.
نقد و بررسی برهان هفتم
حقیقت وجود با قطع نظر از هر حیثیت و جهتی که به آن ضمیمه گردد مساوی است با کمال و اطلاق و غنا و شدت و فعلیت و عظمت و جلال و لاحدی و نوریت. اما نقص، فقر، ضعف، کوچکی، محدودیت و تعیّن، همه اعدام و نیستهایند، و یک موجود از آن جهت به این صفات متصف مىگردد که وجودی محدود و توأم با نیستی است. پس اینها همه از عدم برمىخیزند. حقیقت وجود نقطه مقابل عدم است و آنچه از شئون عدم است از حقیقت وجود بیرون است؛ یعنی از حقیقت وجود منتفی است و از آن سلب مىشود.
راه یافتن عدم و شئون آن، یعنی نقص و ضعف و محدودیت و...، همه برخاسته از معلولیت است. اگر وجودی معلول، و در مرتبه متأخر از علت خویش قرار گرفته باشد طبعا دارای مرتبهای از نقص و ضعف و محدودیت است؛ زیرا معلول عین ربط و تعلق و اضافه به علت است و نمىتواند در مرتبه علت باشد. معلولیت و مفاض بودن، عین تأخر از علت و عین نقص و ضعف و محدودیت است.171
نقد و بررسی: اولاً، اگر مقصود از «حقیقت وجود» وجود خارجی در برابر وجود ذهنی باشد، به یقین، چنین اقتضایی ندارد؛ یعنی صرف خارجیت داشتن وجود نمىتواند مستلزم اطلاق و لاحدی در خارج باشد. همچنانکه مشهود است موجودات خارجی که فقیر و ناقص و محدود باشند فراواناند، و اگر مقصود از حقیقت وجود حقیقت مرسله و مطلقه وجود باشد باز باید پرسید که مقصود از آن، ارسال و اطلاق و بىتعینی در خارج است یا در ذهن؟ اگر مقصود، اطلاق و بىتعینی در خارج باشد معنای جمله مزبور در برهان چنین مىشود: حقیقت بىحد و تعین و مطلق وجود در خارج مساوی است با اطلاق و لاحدی.
همچنان که پیداست، این قضیه توتولوژی است؛ زیرا حقیقت بىتعین و مطلق وجود در خارج، معنایی جز وجود مطلق و نامحدود ندارد، ولی مىدانیم قضیه توتولوژی، بر وجود موضوع خود در خارج دلالت ندارد. بنابراین، اثبات موجود لایتناهی و مطلق در خارج به دلیل نیاز دارد.
همچنین اگر ارسال و اطلاق و بىتعینی در ذهن است، معنای جمله مزبور در برهان این خواهد بود که ذهن اگر تنها به حقیقت وجود توجه کند و تعین و تحدد و تقید آنرا منظور نکند به موجود کامل مطلق و نامحدود خواهد رسید.
باز باید پرسید: آیا مقصود این است که به موجود کامل مطلق در خارج از ذهن مىرسد، و به تعبیر دیگر، وجود چنین موجودی در خارج به اثبات مىرسد؟ به طور قطع چنین نیست؛ زیرا به صرف تصور موجود مطلق و بىتعین، وجود او در خارج اثبات نمىشود و اگر مقصود این است که به چنین موجودی در ذهن مىرسیم، افزون بر اینکه قضیه مزبور (حقیقت وجود در ذهن بدون منظور کردن تحدد و تقید او، مساوی است با وجود کامل مطلق و نامحدود در ذهن) توتولوژی است، مدعای اصلی که اثبات کامل مطلق و لایتناهی در خارج است اثبات نمىگردد.
ثانیا، این جمله که: «راه یافتن عدم و شئون آن همه از معلولیت است» به توضیح نیاز دارد. اگر مقصود این است که هر جا معلولیت در کار است، ضعف و عدم و محدودیت نیز در کار خواهد بود سخن درستی است؛ اما اگر مقصود این است که هر جا ضعف و محدودیت در کار است قطعا معلولیت در کار است، باید گفت: چنین ادعایی نیازمند اثبات است و در برهان مزبور چنین چیزی اثبات نشده و آنچه به اثبات کامل مطلق مربوط مىشود همین صورت است نه صورت قبلی.
نقد و بررسی برهان هشتم
پس از پذیرش اصالت وجود و مراتب تشکیکی آن، و اینکه معلول عین ربط و فقر و تعلق به علت ایجادی خود است و هویتی جز ربط و تعلّق ندارد، باید گفت: معلولیت و وابستگی معلول، ذاتی آن است؛ چنانکه علیت علت برای آن ذاتی است. یعنی وجودِ وابسته و معلول هرگز مستقل و بىنیاز از علت نخواهد بود و رابطه میان علت و معلول ذاتی و ضروری و تخلفناپذیر است.
محال است علت و معلول جابجا شوند و وجود علت به وجود معلول خود وابسته گردد. چنانکه محال است معلول از چیزی صادر شود که ذاتا به آن وابستگی وجودی ندارد. به تعبیر دیگر، معلول ذاتا عین فقر و وابستگی به علت خویش است، نه اینکه چیزی باشد که ربط و تعلق بر او عارض شده باشد. یعنی هم اصل فقر ذاتی معلول است و هم فقر و تعلق به علت خاص خویش، ذاتی معلول است. اینگونه نیست که معلول مىتوانست به هر علتی وابسته باشد ولی یک شىء خارجی باعث وابستگی آن به علت خاص شده است. بنابراین، امکان علیت به نحو عام، مساوی با ضرورت آن است.
از سوی دیگر، این مطلب نیز مسلم است که چون معلول عین ربط و فقر به علت هستی بخش و پرتوی از آن است، از این جهت هر معلولی مرتبه ضعیفی از علت هستی بخش خود است، و علت آن نیز، به نوبه خود مرتبه ضعیفی از موجود کاملتری است که علت هستی بخش آن به شمار مىآید. تا برسد به موجودی که هیچ ضعف و نقص و محدودیتی در آن راه نداشته، بىنهایت کامل باشد که آن موجود دیگر معلول چیزی نخواهد بود. پس مشخصه معلولیت نسبت به موجود دیگر (علت) ضعف مرتبه وجود، و متقابلاً مشخصه علیت نسبت به معلول، قوت و شدت مرتبه وجود است؛چنانکه مشخصه علت مطلق، نامتناهی بودن شدت و کمال وجود است.
براساس این اصل، هر موجودی که ضعف و محدودیت دارد معلول است، و چون در جهان طبیعت، هیچ موجود نامتناهىای وجود ندارد، همگی معلولِ ماورای طبیعت خواهند بود، و آن مبدأ ماورای طبیعی اگر کامل مطلق باشد قهرا واجبالوجود خواهد بود، و گرنه معلولِ علت هستی بخشِ دیگری که کاملتر از آن است خواهد بود تا برسد به موجود کامل مطلق و غنی که همان واجبالوجود است.
افزون بر این، هر موجودی که بتوان کاملتر از آن را فرض کرد، امکان معلولیت دارد، و با نظر به اینکه امکان معلولیت، مساوق با ضرورت آن است، معلول بودن آن ثابت مىشود تا برسد به موجودی که کاملتر از او قابل فرض نباشد. این موجود چیزی جز کامل مطلق و لایتناهی نیست.172
نقد و بررسی: هر چند این برهان نکات ارزنده و مفیدی دارد، دو نکته پایانی که برهان بر آنها قوام مىیابد مخدوش و ناتمام است.
در برهان آمده است: براساس این اصل، هر موجودی که ضعف و محدودیت دارد، معلول است. به نظر ما از اصل سابق چنین نکتهای برنمىآید. آنچه از اصل سابق استفاده مىشود این است که مشخصه معلول، ضعف و فقر و محدودیت وجودی است؛ یعنی هرجا معلولیت در کار است، ضعف و محدودیت نیز هست. اما اینکه هرجا ضعف و محدودیت در کار است معلولیت نیز هست، از اصل سابق برنمىآید. برای این مدعا در برهان سابق، دلیل و توجیهی ارائه نشده است، و آنچه در اثبات کامل مطلق نقش دارد همین گزاره دوم است نه گزاره اول.
همچنین گفته شده است: «هر موجودی که بتوان کاملتر از آنرا فرض کرد امکان معلولیت خواهد داشت.» این مدعا نیز از اصول مزبور در این برهان، به دست نمىآید. امکان معلولیت چیزی برای چیز دیگر مساوق است با امکان علیت آن چیز دیگر. از کجا معلوم که هر کاملتری (هر چند با کمترین امتیاز بر موجود دیگر) امکان علیت نسبت به موجود ناقصتر از خود را دارد؟ علت هستىبخش باید واجد مرتبهای از برتری و علوّ پیشین باشد که بتوان موجود ناقصتر را جلوه و شعاعی از آن دانست. چنین چیزی با هر نوع برتری به دست نمىآید.
از این گذشته، در عالم، موجودات فراوانی یافت مىشوند که از نظر کمال، درجات متفاوتی دارند، اما بین آنها رابطه علّی و معلولی ایجادی وجود ندارد.
نقد و بررسی برهان نهم
هر کسی از موجودی که کاملترین و بزرگترین موجود است تصوری دارد. چنین موجودی حتما باید وجود خارجی داشته باشد؛ زیرا اگر وجود نداشته باشد، کاملترین و بزرگترین ذاتی که وجود خارجی داشته باشد از آن کاملتر و بزرگتر است؛ چون آن چیزی که وجود خارجی دارد واجد وصف کمالىای است (خارجیت و وجود داشتن) که آنچه وجود خارجی ندارد، و واجد آن وصف نیست، و این خلف فرض ماست؛ زیرا فرضْ این بود که کاملترین و بزرگترین موجود را که بزرگتر و کاملتر از آن نیست تصور کردهایم. بنابراین، صرف تصور کامل مطلق ما را به وجود خارجی آن منتقل مىسازد.173
این برهان را که به برهان وجودی معروف است، آنسلم در قرن دهم میلادی (قرن پنجم هجری) مطرح کرد و از آن زمان تا امروز جنجالهای فراوانی برانگیخته و طرفداران و مخالفان جدىای را در پی داشته است. دکارت، اسپینوزا، لایب نیتز، مالبرانش، جان لاک، هگل و هارت شورن از طرفداران آن و گونیلون، آکویناس، فرانسیس بیکن، توماس هابز، بارکلی، کانت، هیوم و راسل از مخالفان آن به شمار مىآیند.174
طرفداران این برهان، خود نیز تقریرهایی از آن ارائه دادهاند که یک نمونه آن از این قرار است که دکارت مطرح کرده است:
بعضی امور جزو ذات و حقیقت بعضی چیزهایند و با هم تلازم دارند. مثلاً مساوی دو قائمه بودن مجموع زوایای مثلث، جزو حقیقت مثلث است. ذات باری نیز با وجود تلازم دارد؛ چرا که عین کمال است و کمال بدون وجود متصور نیست؛ چه اگر موجود نباشد کامل نخواهد بود؛ مانند اینکه کوه بدون درّه به تصور نمىآید، و اگر بگویند ممکن است مثلثی نباشد که دو قائمه بودن زوایایش لازم آید و کوهی نباشد که وجود دره برای آن لزوم یابد، گوییم این قیاس باطل است، زیرا نسبت وجود به ذات کامل، مانند نسبت دره است به کوه؛ یعنی همچنان که کوه بىدرّه نمىشود، ذات کامل نیز بىوجود نمىشود. به عبارت دیگر، وجود ذات کامل، واجب است.175
نقد و بررسی: دانشمندان غربی و شرقی نقدهای فراوانی بر برهان مزبور وارد ساختهاند که از نقد و بررسی آنها صرفنظر مىکنیم. مهمترین نقد بر برهان مزبور این است که ما هرگز نمىتوانیم از تصور چیزی به تصدیق آن در خارج از ذهن منتقل شویم. از تصور موجود کاملتر نمىتوان به وجود آن در خارج منتقل شد؛ زیرا اگر موجود کاملتر در خارج وجود نداشته باشد خُلف فرض لازم نمىآید. یعنی از وجود نداشتن آن لازم نمىآید که ما موجود کاملتر را تصور نکرده باشیم. ما کاملترین موجود را تصور کردهایم اعم از اینکه متصور ما در خارج وجود داشته باشد یا نداشته باشد.
اشکال اساسی برهان آنسلم و دکارت این است که میان مفهوم و مصداق وجود خلط کردهاند. برای تصور کاملترین موجود لازم است همه کمالات از جمله وجود را تصور کرده باشیم. به تعبیر دیگر، در متصور ما باید مفهوم کمالات مختلف مانند قدرت و علم و حیات، و از جمله وجود منظور شده باشد. اما هرگز نمىتوانیم از تصور مفاهیم کمالات به مصداقهای آنها در خارج منتقل شویم. در صورتی خلف فرض پیش مىآید که از متصور ما (کامل مطلق) مفهوم وجود سلب شود نه مصداق وجود. درست است که تصور ذات کامل بدون وجود، مانند تصور کوه بىدرّه یا مثلث بىزاویه است، اما باید توجه داشت که همه اینها در مقام تصور است نه تصدیق. یعنی تصور ذات کامل بدون تصور مفهوم وجود و تصور کوه بدون تصور دره و تصور مثلث بدون تصور زاویه ممکن نیست.176
نقد و بررسی برهان دهم
تصورات و مفاهیمی که در ذهن ما پدید مىآیند به این دلیل که حادثند، به علت و پدید آورنده نیاز دارند. علت آنها یا نفس ما و یا موجودات دیگر است. یکی از تصورات ذهنی ما، تصور موجود کامل مطلق و نامتناهی و ابدی و ازلی است. این تصور نمىتواند مخلوق و معلول نفس ما باشد؛ زیرا حقیقت ذات نامحدود و نامتناهی، کاملتر از حقیقت ذات محدود و متناهی ماست و کاملتر نمىتواند معلول ناقصتر باشد. به همین دلیل، اشیای دیگر نیز نمىتوانند علت پیدایش این تصور در نفس ما باشند. پس نتیجه مىگیریم که علت و موجد این تصور در ما، همان ذات کامل نامحدود و نامتناهی است. از این راه وجود ذات کامل نامتناهی ثابت مىشود.177
این برهان یکی از براهین دکارت ـ فیلسوف معروف فرانسوی ـ برای اثبات وجود خداست.
نقد و بررسی: بطلان این برهان واضح است. در این برهان میان مفهوم و مصداق خلطی صورت گرفته است: بزرگی و برتری مصداق، به مفهوم ذهنی آن سرایت داده شده است. یعنی هرچند ذات کامل و نامحدود، کاملتر از ذات ماست، آنچه در ذهن ما تحقق مىیابد تصور آن است نه خود آن. برتری ذات کامل بر نفس ما، دلیل برتری تصور آن بر نفس ما نیست.
بخش دوم: ادله مورد قبول برای اثبات کامل مطلق
برهان اول
این برهان مشتمل بر سه مقدمه و یک نتیجه است:
مقدمه اول: وجود داشتن کامل مطلق و نامحدود، در خارج محال و ممتنع نیست؛ زیرا محال آن است که متضمن یا مستلزم اجتماع نقیضین باشد؛ مانند استحاله دور و تسلسل، طفره، وجود معلول بدون علت، و عدم وجود معلول با وجود علت تامه. ولی مىدانیم وجود داشتن موجود کامل مطلق چنین نیست. به تعبیر دیگر، فرض وجود داشتن موجودی در خارج که هیچگونه ضعف و نقص و نیازی نداشته باشد مستلزم جمع نقیضین نیست. به تعبیر سوم، عقل هرگز حکم نمىکند که همهجا و همیشه موجود باید دارای مرز عدمی و ناقص و محدود باشد؛
مقدمه دوم: اگر کامل مطلق در خارج وجود داشته باشد، به یقین امکان علیت برای همه موجودات محدود و متناهی عالم را خواهد داشت؛ زیرا فاصله میان محدود و نامحدود و متناهی و نامتناهی آن قدر زیاد است که به حد و حصر در نمىآید؛ بلکه نمىتوان میان آنها نسبت و مقایسهای برقرار کرد. از اینرو، موجودات ناقص و محدود ـ هر چند بالاترین درجه کمالی را که یک موجود محدود مىتواند داشته باشد واجد باشند ـ امکان دارد که جلوه و رشحه و نازلهای از موجود نامحدود و کامل مطلق باشند. به بیان دیگر، اگر کامل مطلق و نامحدود (به فرض موجود بودن) بخواهد موجود یا موجوداتی را بیافریند که به اندازه موجودات محدود عالم کمال داشته باشند، به یقین این کار در حیطه قدرت او خواهد بود. دلیل مدعا اینکه اگر کامل مطلق مورد نظر ما در حدی نباشد که بتواند برای همه موجودات محدود، علیت داشته باشد، ناقص خواهد بود، و این خلف فرض ماست؛ زیرا فرض ما این است که او کامل مطلق و لایتناهی است.
به بیان دیگر، علیت داشتن برای همه موجودات محدود، یا به تعبیر دیگر، قدرت و شأنیت افاضه و ایجاد همه موجودات عالم، یکی از مهمترین کمالات است، و نداشتنِ آن نقص و ضعف به شمار مىآید. بنابراین، کامل مطلق باید واجد این کمال باشد.
مقدمه سوم: امکان علیت مساوق با ضرورت آن است، چنانکه امکان معلولیت مساوق با ضرورت آن است. توضیح این مقدمه پیشتر گذشت.
نتیجه: امکان علیت هستی مطلق، برای همه عالم، و امکان معلولیت عالم برای کامل مطلق وجود دارد، و امکان علیت و معلولیت مساوق با ضرورت آن است. بنابراین، بالضروره باید جهان هستی، معلول کامل مطلق، و کامل مطلق علت جهان هستی باشد. بنابراین، بالضروره باید کامل مطلق وجود داشته باشد.
به تعبیر دیگر، امکان معلولیت جهان برای کامل مطلق وجود دارد و امکان معلولیت مساوق با ضرورت و حتمیت آن است. پس بالضروره جهان معلول کامل مطلق است، و در نتیجه باید کامل مطلق وجود داشته باشد.
برهان دوم
این برهان نیز مشتمل بر سه مقدمه و یک نتیجه است:
مقدمه اول: وجود داشتن کامل مطلق و نامحدود، عقلاً محال و ممتنع نیست. (توضیح این مقدمه در برهان پیشین گذشت).
مقدمه دوم: هر موجود محدود و ضعیف و ناقصی، در صورت وجود کامل و اراده و مشیت او، امکان افزایش یا کاهش و بلکه انهدام و نابودی دارد؛ زیرا اگر کامل مطلق وجود داشته باشد (که بنابر فرض وجود داشتن او ممکن است) قطعا مىتواند تأثیرات مختلفی در موجود محدود و ناقص و ضعیف بگذارد؛ چرا که اگر نتواند خلف فرض لازم مىآید، یعنی با کامل مطلق و نامتناهی بودن او منافات دارد. با این بیان امکان کاهش و افزایش و تغییر و تحول در موجود محدود و ضعیف ثابت مىشود.
مقدمه سوم: موجود واجبالوجود بالذات در معرض تغییر و تحول و کاهش و افزایش و فناپذیری و تأثیرپذیری نیست. با اینکه این مدعا واضح است، مىتوان برای آن چنین استدلال کرد: اگر امکان تغییر و دگرگونی و فناپذیری و تأثیرپذیری در واجب بالذات وجود داشته باشد، مىتوان پرسید: چرا این امور تحقق نیافته است؟ به ناچار در پاسخ یا باید گفته شود: عوامل و مقتضیات این امور (تحول و...) در خارج پدید نیامده است، یا باید با وجود عوامل و مقتضیات، موانعی در سر راه آنها پدید آمده باشد.
در هر دو صورت، خلف فرض پیش مىآید؛ یعنی موجودی که واجب بالذات فرض کردیم واجب بالذات نخواهد بود؛ زیرا تأثیرپذیری از علل و اسباب یا موانع و مزاحمات با وجوب وجود سازگار نیست، به دلیل اینکه لازمه آن، وابستگی و مشروطیت ذات واجب، به وجود علل و اسباب خارجی و فقدان موانع و مزاحمات است، و این اوصاف با وجوب وجود سازگاری ندارد.
نتیجه: هیچ موجود محدود و ضعیفی نمىتواند واجب بالذات باشد، و به تعبیر دیگر، واجبالوجود بالذات قطعا باید کامل مطلق و نامتناهی باشد.
یادآوری: اثبات کامل مطلق از این راه نیازمند آن است که واجب بالذات از پیش اثبات شده باشد، و این امر ـ همان گونه که پیشتر گذشت ـ چندان دشوار نیست. روایتی از اصول کافی، الهامبخش این استدلال است. این روایت، ماجرای گفتوگو و مناظره میان امام صادق علیهالسلامو ابنابىالعوجاء را باز مىگوید:
«... ابنابىالعوجاء روز سوم به خدمت امام صادق علیهالسلام برگشت و گفت: مىخواهم پرسشی را مطرح کنم. امام فرمود: هر چه خواهی بپرس! گفت: دلیل بر حدوث اجسام چیست؟ فرمود: من هیچ چیز کوچک و بزرگ را نمىبینم مگر اینکه چون چیزی مانندش به آن ضمیمه شود بزرگتر شود. همین است نابود شدن (چیز کوچک) و انتقال از حالت اول (که کوچک بوده به حالت دوم که بزرگ گشت)، و اگر قدیم بود، نابود و متغیر نگشتی؛ زیرا آنچه نابود و متغیر مىشود ممکن است پیدا شود و از میان برود. پس با بود شدنش پس از نابودی، داخل در حدوث شود و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (یعنی در عین اینکه ازلی است معدوم شود) و صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نمىشود.
ابنابىالعوجاء پرسید: فرض کنیم در صورت جریان حالت کوچکی و بزرگی و زمان سابق و لاحق، مطلب چنان باشد که فرمودی و بر حدوث اجسام استدلال کردی. ولی اگر چیزها همگی به کوچکی خود باقی بمانند از چه راه بر حدوث آنها استدلال مىکنید؟ امام فرمود: بحث ما روی همین جهان موجود (فعلی) است. اگر این جهان موجود فعلی را برداریم و جهان دیگری به جای آن بگذاریم خود همین فرض، یعنی نابود شدن جهان فعلی و به وجود آمدن جهان دیگر، بهترین دلیل بر حدوث این جهان است. ولی اگر باز از همین راه که فرض کردی بر ما احتجاج کنی جوابت را گویم. ما مىگوییم: اگر همه چیز پیوسته بر همان حال کوچکی باقی ماند باز در عالم فرض، صحیح و ممکن است که اگر به هر چیز کوچکی، چیزی مانند آن را ضمیمه کنیم بزرگتر گردد و ممکن بود این تغییر آنرا از قِدَم خارج کند و در حدوث داخل. ای عبدالکریم دیگر سخن نداری؟ ابنابىالعوجاء درمانده شد... .»178
این استدلال امام علیهالسلام، استدلالی است دقیق و متقن. در این استدلال، قدیم به معنای واجبالوجود و حادث به معنای ممکنالوجود است. امام در این بیان از راه تحولپذیری موجودات این عالم و امکان کاهش و افزایش آنها، بر قدیم و ازلی (واجبالوجود) نبودن آنها استدلال کرده است. از اینجا فهمیده مىشود که در واجبالوجود امکان تحولپذیری و کاهش و افزایش راه ندارد، و این همان چیزی است که در برهان ما به منزله مقدمه سوم مطرح شده است.
برهان سوم
کامل مطلق بالضروره در خارج وجود دارد؛ زیرا اگر معدوم باشد به دلیل قاعده «الشىء ما لمیمتنع لم یعدم» ممتنع خواهد بود؛ ممتنع بالذات یا ممتنع بالغیر. با توجه به اینکه نه امتناع بالذات درباره کامل مطلق معقول است و نه امتناع بالغیر، نتیجه مىگیریم کامل مطلق معدوم نیست.
دلیل ممتنع بالذات نبودن کامل مطلق این است که وجود کامل مطلق متضمن یا مستلزم تناقض نیست (چنانکه پیشتر گذشت)، و دلیل ممتنع بالغیر نبودن آن این است که امتناع بالغیر درباره چیزی قابل فرض است که اگر بخواهد وجود یابد نیازمند علت و پدید آورنده است؛ زیرا در صورت وجود علت، معلول وجوب بالغیر پیدا مىکند و در صورت عدم وجود علت، معلول امتناع بالغیر مىیابد؛ در حالی که فرض نیازمندی کامل مطلق به علت یا به تعبیر دیگر، فرض معلولیت کامل مطلق فرضی نامعقول است؛ زیرا معلولیت مساوق است با ضعف و فقر و تأخر مرتبه وجودی، و این اوصاف با کامل مطلق بودن منافات دارد.
برهان چهارم
این برهان دو مقدمه دارد:
مقدمه اول: اگر کامل مطلق در خارج وجود داشته باشد یقینا جهان معلول او خواهد بود؛ زیرا موجود نامحدود و نامتناهی، جایی برای موجودی دیگر در عرض خود باقی نمىگذارد. به تعبیر دیگر، نهتنها تعدد نامحدود محال است، هر وجود دیگر ـ چه محدود و چه نامحدود ـ در عرض نامحدود محال است؛ زیرا معنای وجود موجود دیگر در عرض نامحدود و نامتناهی، این است که موجود دیگر از تحت سیطره علیت و مالکیت و ربوبیت موجود کامل نامحدود بیرون است. به تعبیر دیگر، موجودی یافت مىشود که زمام هستی و اراده و تدبیر آن در دست کامل مطلق نیست و این با کامل مطلق بودن آن موجود سازگاری ندارد. افزون بر اینکه لازمه وجود موجودی در عرض موجود مطلق این است که موجود مطلق واجد شخص کمال آن موجود دیگر نباشد و این با کامل مطلق بودن او سازگار نیست.
«لو فرض له تعالی ثان، کان له کمال استقلالی یکون الواجب الأول فاقدا لشخصه، فیلزم ان یکون متصفا بعدم ذلک الکمال الموجود فی الواجب الآخر المفروض و هذاینا فی صرافة وجوده و عدم اتصافه بصفة عدمیه. اما الکمالات الموجودة فی مخلوقاته فلیست مستقلة و لایکون الواجب فاقدا لها حتی یلزم من ثبوتها ثان له سبحانه.»179
با این بیان ثابت مىشود که اگر کامل مطلق در جهان وجود داشته باشد، جهان ضرورتا معلول او خواهد بود. همین امر نشان مىدهد که جهان، امکان معلولیت برای کامل مطلق را دارد.
مقدمه دوم: امکان معلولیت یک شىء برای شىء دیگر مساوق است با ضرورت آن (چنانکه پیشتر گذشت.) در نتیجه جهان ضرورتا معلول کامل مطلق و لایتناهی است، و با عنایت به اینکه وجود معلول بدون وجود علت معقول نیست، وجود کامل مطلق در خارج اثبات مىشود.
برهان پنجم
هر شىء مفروض، یا واجبالوجود است، یا ممتنعالوجود و یا ممکنالوجود. به تعبیر دیگر، یا ضرورت وجود دارد یا ضرورت عدم و یا نه ضرورت وجود و نه ضرورت عدم. باز به تعبیر دیگر، یا حتما و ضرورتا در خارج هست، یا حتما و ضرورتا در خارج نیست و یا ممکن است باشد و ممکن است نباشد.
کامل مطلق نیز بنابه فرض عقلی یا واجبالوجود است یا ممتنعالوجود و یا ممکنالوجود.
کامل مطلق ممتنعالوجود نیست؛ زیرا متضمن یا مستلزم نقیضین نیست (چنانکه گذشت) و ممکنالوجود نیست، زیرا امکان مساوق با معلولیت و معلولیت مساوق با تأخر و ضعف و وابستگی و نیازمندی وجودی است، که با کامل مطلق سازگاری ندارد. پس کامل مطلق واجبالوجود است؛ یعنی وجود برای او ضرورت دارد، و به تعبیر دیگر، ضرورتا در خارج موجود است.
نکته مهمی که در این مقام باید بدان اشاره کرد این است که اعتقاد به وجود کامل مطلق، یا به تعبیر دیگر، اعتقاد به کامل مطلق بودن خدا، هر چند از باورهای اساسی موحدان و به ویژه مسلمانان است، از باورهایی نیست که انحصارا و لزوما باید از راه براهین عقلی اثبات شود؛ بلکه مىتوان از راه تعبد نیز آنرا پذیرفت. بر این اساس، حتی اگر هیچ یک از ادله عقلی اثبات آن، تام و خالی از خدشه نباشد، باز مىتوان از راه تعبد به متون دینی آنرا پذیرفت؛ زیرا پس از اثبات وجود خدا و صفات کمالی او، مانند غنا و رحمت و حکمت و قدرت (هر چند نه در حد اطلاق و لاحدی) و پس از اثبات ضرورت وحی و نبوت و نیز پس از اثبات نبوت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهاز راه اعجاز او و اثبات حقانیت قرآن کریم از همین راه، و پس از آن، اثبات امامت و عصمت امامان علیهمالسلام، موظفیم به تمام آموزههای دینی که در کتاب و سنت آمده است گردن نهیم. یکی از این آموزههای دینی، که در کتاب و سنت بدان تصریح شده، کامل مطلق و نامحدود بودن خداست (چنانکه در آغاز این مقال بدان اشارت رفت). بنابراین، اینگونه نیست که در صورت عدم دستیابی به دلیل عقلی متقن در این باره، راه ایمان و اعتقاد به آن مسدود باشد.
··· پىنوشتها
150ـ صحیفه سجادیه، دعای یکم، بند 29.
151ـ نهجالبلاغه، خطبه 1.
152ـ محمدبنیعقوب کلینی، اصول کافی، تهران، دارالکتاب الاسلامیه، 1363، چ پنجم، ج 1، ص 100.
153ـ همان، ص 102.
154ـ همان، ص 107.
155ـ آل عمران3، 165.
156ـ عنکبوت29، 62.
157ـ غافر40، 7.
158ـ سید محمدحسین طباطبائی، نهایهالحکمة، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره، 1378، ج 1، ص 204.
159ـ مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1377، چ ششم، ج 6، ص 559 ـ 560.
160ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ص 269.
161ـ ملاصدرا، اسفار اربعه، قم، المکتبة المصطفویه، 1386 ه ق، ج 2، ص 3 (پاورقی).
162ـ محمدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایة الحکمة، قم، مؤسسه در راه حق، 1405 ه ق، چ اول، ص 103.
163ـ همان، ص 104.
164ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ص 204ـ205.
165ـ همان، ص 66ـ68.
166ـ همان، ص 218.
167ـ همان، ص 221.
168ـ محمدتقی مصباح، پیشین، ص 89.
169ـ سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ص 93ـ95.
170ـ ملاصدرا، پیشین، ج 6، ص 110ـ114 / ملاعلی نوری، رسائل فلسفی، تهران، انتشارات انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1375، ص 11ـ9.
171ـ مرتضی مطهری، پیشین، ج 6، ص 989.
172ـ محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373، چ ششم، ج2، ص 40ـ43.
173ـ محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، تهران، زوار، 1375، چ ششم، ج 1، ص 152ـ153.
174ـ عبدالرسول عبودیت، اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قدسسره، 1382، چ اول، ص 53.
175ـ محمدعلی فروغی، پیشین، ص 93.
176ـ مرتضی مطهری، پیشین، ص 992ـ993.
177ـ محمدعلی فروغی، پیشین، ص 92.
178ـ محمد بن یعقوب کلینی، پیشین، ص 77.
179ـ محمدتقی مصباح، تعلیقة علی نهایة الحکمه، ص 93.
- ـ طباطبائی، سید محمدحسین، نهایة الحکمة، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1378)، ج 1؛
- ـ عبودیت، عبدالرسول، اثبات وجود خدا به روش اصل موضوعی، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382)؛
- ـ فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، (تهران، زوار، 1375)، چ ششم، ج 1؛
- ـ کلینی، محمدبنیعقوب، اصول کافی، (تهران، دارالکتاب الاسلامیه، 1363)، چ پنجم، ج 1؛
- ـ مصباح، محمدتقی، آموزش فلسفه، (تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1373)، چ ششم، ج 2؛
- ـ ـــــ ، تعلیقة علی نهایة الحکمة، (قم، مؤسسه در راه حق، 1405 ه ق)؛
- ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، (تهران، صدرا، 1377)، چ ششم، ج 6؛
- ـ ملاصدرا، اسفار اربعه، (قم، المکتبة المصطفویه، 1386 ه ق)، ج 2.