گامی در رفع تعارض معرفتشناسی فلاسفه اسلامی و کانت: «ادراکات فطری»
در معرفتشناسی فلاسفه مسلمان، ادراکات فطری انکار مىشود. مراد ایشان از ادراکات فطری همان ذهن یا ذهنیات، یا به بیان دیگر، صور ادراکی (اعم از تصوری و تصدیقی) است که به نحو بالفعل از آغاز تکوّن و شکلگیری ذهن در انسان موجود بوده، حالت شناختاری دارند. برخی از این معرفتشناسان بر این باورند که کانت به چنین امور فطرىای معتقد است. اما با تأملاتی چند روشن مىشود که اولاً، آنچه کانت فطری مىداند عینا همان ذهن یا ذهنیات یا صور ادراکی بالفعل نیستند. به بیان دیگر، محل نزاع و تعارض میان دو معرفتشناسی، آنگونه که تصور مىرفت، واحد نیست. فطریاتی را که فلاسفه اسلامی در آغاز تکوین منکر آنند، کانت نیز انکار مىکند. ثانیا، آن معنا از امور فطری که مورد نظر کانت است، با بیان و قالبی دیگر، در معرفتشناسی فلاسفه مسلمان به چشم مىخورد.
Article data in English (انگلیسی)
ادراکات فطری در معرفتشناسی فلاسفه مسلمان
1. مراد از ادراکات فطری «ادراکات و تصوراتی است که خاصیت ذاتی عقل بوده، هیچگونه استنادی به غیر عقل ندارد.»125 این بیان بدین معناست که بگوییم ذهن انسان در آغاز تکوینْ تصورات و تصدیقات بالفعلی دارد، یا به بیانی دیگر، واجد ذهن و ذهنیات است. بر این اساس، ذهن در حد ذات خود واجد ساختار ادراکی است و محتوای شناختاری دارد؛ به گونهای که این وجه شناختاری مستقل بوده، در پیدایش و توصیف ماورای خود، نیاز و استنادی به ماورای خویش ندارد. ذهن، اولاً، این عناصر ادراکی، معرفتی و شناختاری را از پیش خود دارد، و ثانیا، تنها با تکیه بر همین عناصر است که ماورای خود، یعنی اشیای بیرونی را توصیف مىکند و آنها را مىفهمد.
2. درباره معنای فوق از ادراکات فطری باید گفت «ذهن در ابتدا از هیچ چیزی هیچگونه تصوری ندارد و مانند لوح سفیدی است که فقط استعداد پذیرش نقش را دارد؛ بلکه... نفس در ابتدای تکون، فاقد ذهن است.»126 پس انسان در آغاز تکوینِ ذهن، نه ذهنیات دارد و نه ذهن، نه از عناصر ادراکی برخوردار است و نه با آنها به شناخت و توصیف ماورای خود مىپردازد.
3. مراد از ذهن همان ذهنیات است و چنین نیست که «ما یک ذهن داریم علاوه بر این ذهنیات.»127 مراد از ذهنیات همانا مجموعه صور محسوس، خیالی و معقول (اولی و ثانی) است،128 و مراد از معقولات نیز یک سلسله معانی و صور کلی است.129 این ذهنیات در قالب تصوری و تصدیقی شکل مىگیرند.
4. انکار فطریات ادراکی و ادراکات فطری در نفس انسان به معنای انکار و نادیده گرفتن دیگر واقعیات نفسانی نیست. توضیح اینکه امور نفسانی بر سه دستهاند:
الف) امور ذهنی یا صور ذهنی یا نفسانیات ذهنی و حصولی؛ مانند تصور اسب و درخت؛
ب) امور غیرذهنی یا نفسانیات غیرذهنی که صورت چیزی نیستند؛ مانند اراده، شوق و لذت؛
ج) نفسانیات ذهنی ـ غیرذهنی یا افعال ادراکی. امور نفسانی که دارای دو جنبه بوده، جنبه حصولی ـ حضوری دارند؛ مانند حکم.130
آنچه در مسئله ادراکات فطری انکار مىشود، به بند «الف» از موارد فوق باز مىگردد.
1ـ4. «حکم صرفا یک نوع فعالیت (کار) ذهنی است و هرگز نمىتوان ادعا کرد که از مجرای یکی از حواس وارد ذهن شده است.»131 حکم محصول قوا و جنبههای مختلف نفس است. حکم، استعداد و قابلیتی است که از نفس ناشی مىشود، و یکی از قوای آن به شمار مىآید.132
2ـ4. نسبت «حکم» با «صور محسوس» یا به طور کلی صور ادراکی چیست؟ آیا حکم از صور محسوس انتزاع مىشود یا از صور معقول، و یا آنکه خود یک توانایی و استعداد مستقلی است که در وضعیت خاصی به فعلیت مىرسد و ظهور مىکند؟ پاسخ پرسش فوق این است که ادراکات حسی و غیرحسی در مقام مستعدکننده نفس، سبب فعلیت و تحقق حکم و کاربرد آن درباره تصورات مىشوند. به بیان دیگر، این موضوع و محمول (حسی یا غیرحسی) و عوامل دیگر است که نفس را آماده این فعل نفسانی دو جنبهای مىسازد:
«حکم، فعالیت (کار) و قضاوت ذهن است در میان تصوراتی که از راه حس یا راههای دیگر وارد ذهن شده است. تردیدی نیست که پارهای از قضاوتها خودبهخود برای ذهن دست نمىدهد؛ یعنی صرف تصور موضوع و محمول برای قضاوت و حکومت (حکم) ذهن کافی نیست. عوامل دیگر مىباید دخالت کنند تا ذهن بتواند قضاوت کند. همچنین تردیدی نیست که یکی از عوامل مستعد کردن ذهن برای قضاوت و حکومتهای جزئی احساس است...»133
5. تا اینجا مىتوان گفت نفسانیات بر سه قسماند: الف) نفسانیات ذهنی و ادراکی؛ ب) افعال ادراکی، که با وجود آنکه فعل نفس و غیرادراکیند، به ذهنیات و امور ادراکی معطوف بوده، در قالب ادراک نیز آشکار مىشوند؛ مانند حکم. این افعال نفسانی به گونهای هستند که باید چیزی، قالب ذهنی به خود بگیرد تا متعلق کاربرد و عمل آنها واقع شود. ج) نفسانیات غیرذهنی یا فارغ از ذهنیات و صور ادراکی؛ یعنی اموری که لباس صورت ذهنی بر تن نکردهاند.
در این میان نفسانیات ذهنی در آغاز تکون نفس هیچ نحوه وجودی ندارد، اما نفسانیات دو جنبهای (افعال ادراکی) به صورت قوه و استعداد، بر اساس قوای نفس، واقعیت بالقوه دارند. بالفعل شدن این استعدادهای خاص منوط به شکلگیری صور ادراکی و ذهنیات تصوری است.
حاصل آنکه معرفتشناسی فلاسفه مسلمان منکر فطریاتی است که در حکم ادراکات محض هستند، یعنی صرفا صور ادراکیند، نه آنکه منکر فطریاتی باشد که بالقوه بوده، حالت دو جنبهای دارند، یعنی، مانند حکم افعالی ادراکیند.
6. آیا قابلیتها و بالقوگىهای نفس در خصوص ذهنیات، توانایىها و فعالیتهایی که در رابطه با ذهن دارد در «حکم» منحصر است یا گستره این فعالیتها و توانمندىها بیش از این است؟ در پاسخ باید گفت نفس بیش از یک استعداد دارد. به بیان دیگر قابلیتها و قوا و استعدادهای نفسانی معطوف به ادراکات، متعددند. پارهای از آنها از این قبیلاند:
قابلیت تهیه صور جزئی؛ نگاهداری؛ یادآوری؛ تجرید؛ تعمیم؛ مقایسه؛ تجزیه؛ ترکیب؛ حکم؛ استدلال؛ تکثیر ادراکات؛ اعتبار سازی؛ انتزاع؛ تبدیل علم حضوری به حصولی؛ عدم الحمل؛ تشکیل نسبتهای حقیقی و اضطراری؛ نگاه استقلالی به روابط و نسب و اضافات.134
7. تفاوت حکم با دیگر فعالیتهای نفس در چیست؟ به نظر مىرسد میان حکم و دیگر افعال نفسانی از جهت کارکرد اصلی آنها تفاوتی نباشد؛ بدین معنا که تمام این عملیات و افعال نفسانی در حوزه دستگاه ادراکی بوده، محصول آنها تشکیل صور ادراکی است؛ برای مثال در فرایند انتزاع یا استدلال یا...، صور جدیدی در ذهن تشکیل مىشود. تفاوت این افعال در سوگیری کلی افعال، که همانا کاربردهای خاص در مورد ذهنیات است، نمىباشد بلکه اساسا از جهت تفاوت در نوع عمل و تفاوت در نوع صور و مفاهیمی است که در نتیجه این اعمال شکل مىگیرند.
8. رابطه و نسبت ذهنیات و معلومات حصولی و ذهن با این قابلیتها و افعال و فعالیتهای نفسانی که معطوف به ادراکات است، چگونه است؟
در پاسخ باید گفت به طور کلی «به تدریج بر اثر فعالیت دستگاه مجهز به قوا و جنبههای مختلف است که عالم ذهن تشکیل مىشود.»135 به بیان دیگر، آنچه ذهنیات و معلومات ذهنی نامیده مىشود محصول فعالیت قوا و ابعاد مختلف نفس است، و ادراکات در پیدایش خود وابسته به این فعالیتها هستند.
اما باید توجه داشت که ذهن هیچگاه از طریق فعالیت صرف این قوا و قابلیتها، به تصویری خاص دست نمىیابد و واجد صور ادراکی نمىشود. این فعالیتها و اعمال تنها پس از آنکه قوه مدرکه با واقعیتی اتصال یافت، فعالیت خویش را آغاز مىکنند، و این فعالیتها چیزی جز تصرفاتی از قبیل تجرید و تعمیم نیستند. در واقع پس از حصول صورت ادراکی است که اعمال ذهنی آغاز مىشوند: «مادامی که قوه مدرکه با یک واقعیتی اتصال وجودی پیدا نکند، نمىتواند تصویری از آن بسازد، و فعالیتی که ذهن از خود نشان مىدهد عبارت است از انواع تصرفاتی که در آن تصویرات مىنماید؛ از قبیل حکم و تجرید و تعمیم و تجزیه و ترکیب و انتزاع.»136 بر این اساس، نخست قوه خیال با واقعیتی اتصال برقرار کرده، از آن عکس برمىدارد، و صورتی تهیه مىکند. سپس آنرا به قوه حافظه مىسپارد و تصرفات دیگری صورت مىگیرد.137
1ـ8. نکته دیگر در باب رابطه قابلیتها و فعالیتهای نفسانی با ذهنیات، به نقش آنها نه در اصل وجود ذهنیات، بلکه در چگونگی و کیفیتشان باز مىگردد. آیا این فعالیتها بر ادراکات تأثیری سطحی دارند یا عمیق؟ تأثیر کمّی دارند یا کیفی یا هر دو؟ سبب تحول ماهوی مىگردند یا نه؟ آیا این چارچوبها، در ادراکات تصرف مىکنند یا نه؟ و اگر پاسخ مثبت است تا چه حدی؟
به نظر مىرسد این پرسش ـ دستکم به طور جدی ـ برای معرفتشناسان مسلمان مطرح نشده است. اما پاسخ آنان این است که این فعالیتها سبب تعمیق ادراکات، تکثیر کمّی آنها و تحولشان مىشود، ولی دخالت آنها چنان نیست که سبب قلب ادراکات و تحول ماهوی آنها شود؛ به گونهای که رابطه ذهن و عین قطع گردد.
ادراکات فطری در معرفتشناسی کانت
1. ادراکات فطری، آنگونه که فیلسوفان مسلمان در نظر دارند درباره کانت صدق نمىکند. در نگره کانت، انسان در آغاز تکون، ادراکات و ذهنیات ادراکی بالفعلی ندارد که محصول ذهن بوده، به تنهایی عامل شناخت ماورای خود باشند.
2. برای آنکه ادعای فوق درباره کانت مدلل شود مىتوان چنین توضیح داد:
الف) انسان اساسا نمىتواند در آغاز تکوین خود واجد ذهنیات و صور ادراکی باشد؛ چرا که صور ادراکی و شناخت، محصول فعالیت حس و آنگاه فاهمه، با هم است. تا حس، فعالیت نکرده و فاهمه فعال نباشد، شناخت شکل نمىگیرد. آیا در آغاز تکونِ انسان، یعنی هنگامی که قوه حس و فاهمه هنوز فعالیت نکردهاند، شناخت و صورتی ادراکی به نحو بالفعل شکل گرفته است؟ پاسخ این پرسش منفی است. ذهنیات و ادراکات، محصول فعالیت و اتحاد حس و فاهمه هستند: «تنها از طریق اتحاد آنها (حس و فاهمه) است که شناخت مىتواند ناشی شود.»138 «بهواسطه احساس است که اشیا به ما داده مىشوند، و تنها احساس است که شهودها را برای ما فراهم مىسازد. ولی اشیا به وسیله فاهمه اندیشیده مىشوند، و از فاهمه مفهومها زاده مىگردند.»139
ب) در معرفتشناسی کانت، به ازای مفهوم ذهن، به معنایی که فلاسفه مسلمان به کار مىبرند، «قوه فاهمه و قوه حاسه» یا «قوه فاهمه و حس به علاوه محصولات ادراکی و احکام و شهودات آنها» نیست.
آنچه فیلسوفان مسلمان ذهن مىنامند، تنها بر فراوردههای قوه حس و فاهمه کانتی قابل انطباق است نه خود قوه حس و فاهمه. صور ادراکی، از قبیل تصورات و تصدیقات یا مفاهیم و احکام، که فلاسفه اسلامی آنرا ذهن یا ذهنیات مىنامند، محصولاتی است که در نتیجه فعال شدن حس و فاهمه و اتحاد آن دو حاصل مىآیند. از منظر معرفتشناسی فیلسوفان اسلامی، مهمترین عنصر دستگاه ادراکی انسان، ذهنیات است، ولی به نظر مىرسد که مهمترین عنصر دستگاه ادراکی انسان از نگره کانت قوا یا مبادی صور ادراکی یا بنابه اصطلاح فلاسفه اسلامی، مبادی و قوای ذهنیات است که همانا قوه حس و فاهمه، به تعبیر کانتی است.
به این ترتیب، اولاً، بنابر بند (الف)، از نظر کانت، در آغاز تکوینِ انسان، هنوز حس و فاهمه فعال نیستند و از اینرو، معرفتی حاصل نشده است؛ ثانیا بنابر بند (ب) «اگر» نظر کانت درباره ذهن را همان «محصولات قوای حس و فاهمه» که از پیش موجودند بدانیم، مىتوان وی را معتقد به ادراکات فطری قلمداد کرد. اما در نگاه کانتی چنین معنایی یافت نمىشود، و تصور وی از ذهن بر آنچه فلاسفه مسلمان مراد مىکنند، قابل انطباق نیست. پس انسان در آغاز فاقد ذهن است. به نظر مىرسد اساسا و به طور عمده از نظر کانت ذهن سلسلهای از فرایندهاست، نه چنانکه فیلسوفان مسلمان مىاندیشند، مجموعهای از فراوردهها باشد.
3. مراد کانت از فاهمه همان معنایی نیست که فلاسفه مسلمان از ذهن در نظر دارند. برای اثبات این مدعا، مىباید ذهنیات را از منظر فلاسفه مسلمان با فاهمه یا مقولات فاهمه کانتی مقایسه و بررسی کرد. از آنجا که به اوصاف کلی ذهن و ذهنیات در بند سوم اشاره شد، تنها به اوصاف مقولات فاهمه مىپردازیم.
ویژگىهایی که کانت برای فاهمه و مقولات آن برمىشمارد، از این قرارند:
الف) از حس به دست نیامدهاند؛
ب) توانش منطقی هستند؛
ج) ما به ازای تجربی در خارج ندارند؛
د) از نوع فعالیت و عملاند نه صورت ادراکی، یعنی هویت کارکردی دارند:
1. این کارکردها سبب تقویم شناخت ما از اشیا هستند؛
2. از قبیل قاعده و شیوهاند؛
هـ) کار آنها تعیین صورت منطقی حکم است؛
و) فاهمه به صورت قوه است؛
ز) اِعمالپذیر هستند.
مراد کانت از کارکرد عبارت از کنشی است که بر اساس آن تصورهای گوناگون تحت یک تصور مشترک به نظم در مىآید.140
درباره مقولات فاهمه باید این نکته را نیز در نظر داشت که آنها در چنان بالقوگىای قرار دارند که نمىتوان آنها را از طریق یافت درونی محض و علم حضوری صرف درک کرد؛ بلکه مانند احکام، تنها راه کشف آنها از طریق عمل و آثار ادراکی است.141 (همانگونه که برای مثالنمىتوان قوه انتزاع را بدون کاربرد آن، با یافت درونی درک کرد.)142
با توجه به این ویژگىهای فاهمه و مقولات آن، به نظر مىرسد این مقولات و قوه فاهمه، از میان سه دسته از نفسانیات که پیش از این در آرای فلاسفه مسلمان بیان شد، یعنی نفسانیات ذهنی یا حصولی، نفسانیات غیرذهنی و نفسانیاتِ از نوع افعال ادراکی، بر نفسانیات ذهنی یا حصولی قابل انطباق نیستند، و بر این اساس مىتوان گفت محل نزاع در مسئله ادراکات فطری و غیرفطری، واحد نیست.
از سوی دیگر سخن کانت درباره فاهمه، با نفسانیات از نوع افعال ادراکی شباهت بسیاری دارد؛ به ویژه با مختصات «حکم» نزد فلاسفه اسلامی.
با این فرض، همانگونه که فیلسوفان مسلمان فطری بودن نفسانیاتِ از نوع افعال ادراکی را ـ به منزله استعدادهایی نفسانی ـ ناقض رئالیسم نمىدانند، کانت نیز چنین است.
از نظر کانت انسان سلسله قابلیتها و توانایىهای افعالی ـ ادراکی، یا به بیان دیگر، کارکردهایی معطوف به صور ادراکی حاصل از شهود حسی، دارد که بر اثر ارتباط دستگاه ادراکی از طریق احساس، با خارج، فعال مىشوند و به فعلیت مىرسند. دادههای خارجی و احساس، عامل مستعدکننده برای فعال شدن این مقولات است.
خلاصه آنکه «معقولات» و صور ذهنی در حکم تصویرها و عکسهایی هستند که صرفا ماورای خود را به نمایش مىگذارند و محتوا و بار معرفتی و شناختاری دارند. اما «مقولات» را نمىتوان چنین فهم کرد؛ زیرا مقولات قابلیتهای نفسانی برای اِعمال در مورد صور ادراکی و شهودىاند. آنها کاربردها و اَعمال متفاوتی هستند به دنبال تنظیم پدیدارها و دادههایی که از حس حاصل شدهاند، و افزون بر این، تعین مفهومی صرف ندارند. آنها مفهومساز نیز هستند ولی مفهوم صرف نیستند.
4. در جلد سوم کتاب شرح مبسوط منظومه، گفتوگویی صورت گرفته است که در آن برخی، در تفسیر نظر کانت، نظری قریب به نظر این نوشتار را درباره وی مطرح ساختهاند. آنان معتقدند کانت از «صلاحیت ایجاد وجود ذهنی» سخن مىگوید و «این هم که گویی به نظر مىآید که قالبهایی ساخته و پرداخته شده به آن صورت که در اینجا هست و خودش ضمنا یک چیزی هم هست، معلوم نیست که کانت بخواهد مطلب را به این شکل بگوید» و در باب نظر کانت باید از «استعداد درک کمیت و استعداد درک کیفیت و...» سخن گفت، و اینکه این استعداد است که فطری است، نه صور ادراکی و قالبهای بالفعل و متعین ذهنی. این نکته نیز آمده است که اگر در معرفتشناسی فلاسفه مسلمان «ذهن این خاصیت را دارد که پس از آنکه معقولات اولیه در آن وارد شد مىتواند به آنها خاصیات ذهنی بدهد، آیا آن خاصیتی که ذهن دارد، خودش به صورت یک استعداد نیست؟»143
استاد مطهری در باب مسئله استعداد ذهن، مىگوید: «آن خاصیت معنایش همان وجود پیدا کردن در ذهن است. هیچ چیز دیگری نیست. وقتی ما مىگوییم ذهن چنین خاصیتی دارد، معنایش این است که ما یک قوه ادراکی داریم که مىتواند امور خارجی را در خودش ایجاد کند؛ یعنی مىتواند امور خارجی را در خود منعکس کند، بعد که آن امور عینی را در خود منعکس کرد این مىشود همان وجود ذهنی. آن وقت وجود ذهنی از خودش خواصی پیدا مىکند. ولی تا وجود ذهنی نباشد قهرا خواصش هم نیست.»144 به نظر مىرسد در این پاسخ، مفهوم «قوه ادراکی» خودْ مؤید آن است که نفس انسان قابلیت و استعدادی دارد که مىتواند واقعیتی به نام وجود ذهنی را شکل دهد، و نیز به واسطه توانایی و استعداد است که خاصیتهای این وجود ذهنی به ظهور مىرسند. اما در پاسخ فوق چنین استعدادهایی نادیده گرفته شدهاند. در واقع ما با خواص و استعدادها و قوای پیش از وجود ذهنی سروکار داریم نه پس از آن.
در ادامه پاسخ، به نحوی، منشائی بالقوه برای ذهن پذیرفته مىشود: «یک قوهای است که امکان ایجاد صور ذهنی در یک شرایط خاص را دارد، ولی خوب، مادامی که هنوز چیزی وجود پیدا نکرده است، دیگر ذهن هم نیست. آن قوه، ذهن نیست بلکه منشائی است برای خلق ذهن. منشأ خلق ذهن است نه اینکه خود ذهن باشد.»145 البته روشن است که پرسش، ناظر به ذهن نیست بلکه ناظر به استعدادها و بالقوگىهایی است که سبب تحقق و فعالیت ذهن است؛ یعنی همان قوا و منشأهای استعدادی. اینکه ما در آغاز ذهن نداریم ناقض آن نیست که استعداد یا استعدادهایی برای تشکیل ذهن در نفس وجود داشته باشد؛ مانند هنگامی که به بذر درختی اشاره کرده، بگوییم در این حالت اصلاً درختی نیست. این امر مسلم است؛ ولی استعداد درخت شدن و استعدادهای معینی در این بذر است که به تحقق درختی معین مىانجامد. درباره کانت نیز آمده است: «کانت مىگوید چیزی هست و آن شناخت نیست. چیزی هست. امور فطری یا فطریات هست ولی فطریات، شناخت نیست. شناخت از وارد شدن امور حسی و تجربی در قالب این فطریات پیدا مىشود، ولی چیزی هست. اما فلاسفه اسلامی مىگویند اصلاً چیزی نیست. قبل از اینکه صور حسی وارد ذهن بشود اصلاً در ذهن چیزی نیست. در نزد کانت استعداد درک مطرح نیست. نخیر نظریه کانت این نیست. حرف او بالاتر از استعداد است. او اساسا قایل به فطریات است. صحبت در مرحله استعداد نیست. و اگر بگویید استعداد فطری است باید گفت نه. استعداد فطری است که مسئلهای را حل نمىکند. استعداد را، که همه مىگویند فطری است، او مىگوید اصلاً این مقولات که به هیچ وجه در خارج وجود ندارد، معنا ندارد که بگوییم از خارج گرفته شده است. راست هم مىگوید. ولی او دیگر به این مطلب نرسیده است که چون معنا ندارد که بگوییم اینها از خارج گرفته شده است پس اینها بعد از آمدن آن معقول اولی در ذهن به صورت یک صفت در ذهن تحقق پیدا مىکنند. او خیال مىکند که قبل از آمدن معقولات اولیه اینها یک تحققی دارند، و بعد که معقولات اولیه آمدند اینها دست به دست یکدیگر مىدهند و شناخت پیدا مىشود.»146 درباره مطالب فوق باید گفت اولاً، وقتی ادعا مىشود که ذهن وجودندارد، بر این اساس، فطریات انکار مىشود، مراد همان شناخت و جنبه شناختاری دستگاه ادراکی، یعنی صور ادراکی، است. وقتی کانت مىگوید «شناخت نیست»، این مدعا معادل همان «ذهن نیستِ» فلاسفه اسلامی است؛ چرا که تعریف فلاسفه اسلامی از ذهن چیزی جز صور ادراکی و تصورات و تصدیقات نیست، و کانت منکر تمام این موارد در آغاز تکوین است.
ثانیا، ادعای «اصلاً چیزی نیست»، با ادعای «استعداد را که همه مىگویند فطری است» با هم سازگاری ندارد؛ چرا که یا هیچ چیز، حتی استعداد، نیست، یا چیزی هست. ولی ادعای دوم، مبنی بر پذیرش استعدادها، این پرسش را مطرح مىکند که پس تکلیف آنها را چگونه باید روشن ساخت؟ نقش استعدادها در امر شناخت چیست؟ آیا شناخت، به ضرورت، در محدوده آنها رخ مىدهد و تابع آنهاست؟
ثالثا، اگر استعدادهای فطری پذیرفته است ـ همانطور که کانت مىگوید ـ مىتوان گفت مقولات اموری استعدادىاند. کانت مقولات را صور ادراکی بالفعل نمىداند. وی معتقد است مقولات، فی نفسه، چنان غیرشناختارىاند که تنها با آثارشان مىتوان آنها را شناخت. از سوی دیگر، فاهمه و «مقولات بدون محتوا تهىاند و شهودها بدون مقولات نابینا هستند.»147 «بدونشهود، شناخت ما به کلی عاری از متعلق و موضوع خواهد بود، و در نتیجه کاملاً تهی خواهد ماند.»148
این دعاوی و امثال آنها نشان از این دارند که مقولات کانتی واقعیتی استعدادی و بالقوه دارند نه بالفعل. به نظر مىرسد ما در صورتی مىتوانیم با کانت همدلی کنیم که به قابلیتهای تصرف و بالقوگىهاىنفس ازنظر فلاسفهاسلامی، از قبیل قابلیتحکم،تجرید،انتزاعومقایسه بیشتر توجه کنیم. بر ایناساس استعدادهاىمقولاتی کانت نیز قابل فهمتر خواهند بود.
در پایان این بخش، بیان این نکته مفید خواهد بود که استاد مطهری در برخی دیگر از آثار خود از «بالقوه» بودن امور فطری کانتی سخن مىگوید: «اینها (صوری که عقل و ذهن بالفطره آنها را دارد) یک سلسله معانی و مفاهیم پیشساخته شده است، ولو به صورت یک امر بالقوه.»149 با این وصفِ بالقوگی برای فطریات کانتی، آنچه تداعی مىشود چیزی جز «استعدادها و قوای بالقوه و فطری نفس» نیست که فلاسفه اسلامی نیز بدان معتقدند، و این دو تعبیر یعنی «صور و معانی بالقوه فطری» با «استعدادها و قوای بالقوه و فطری» قرابت و مشابهت ساختاری از خود نشان مىدهند.
پیوستها
1. تفاوت معقولات ثانی فلسفی و مقولات فاهمه
شاید یک راه برای حل مسئله فطریات ادراکی از نظر کانت، تأمل درباره ماهیت مقولات کانتی و تفاوت آنها با معقولات ثانی فلسفی در نظر فلاسفه اسلامی باشد. اگر این تفاوت ماهوی بوده، همچنین مصداق فطریات ادراکی، که در تفسیر فلاسفه اسلامی از کانت بیان مىشود، نباشد، باید دیدگاه دیگری را درباره نظرات کانت جستوجو کرد. اینک به تفاوتهایی اشاره مىشود که به نظر مىرسد در مجموع مىتوانند تفاوتی ماهوی را ایجاد و کانت را از تفسیر خاص مورد نظر دور سازند:
الف) مقولات فاهمه در حکم قالبهایی محض و استعدادی صرف هستند که فی نفسه از ماورای خود حکایتی ندارند؛ چرا که فی نفسه تهىاند، ولی معقولات ثانی فلسفی جنبه حکایتگری دارند، چرا که فی نفسه تهی نیستند؛
ب) مقولات، هویتی فعلی ـ ادراکی (کار ـ ادراک) دارند، ولی معقولات، هویت صرفا ادراکی دارند. نمایشگری و حکایتگری «بخشی» از هویت بالقوه مقولات است. (نمایش روابط پدیدهها از جهات مختلف)، آن هم پس از فعلیت یافتن، ولی در باب معقولات، تمام هویت آنها را تشکیل مىدهد. با قدری مسامحه مىتوان گفت تفاوت آنها مانند تفاوت آینه و نورافکن است. آینه فقط آشکار مىکند و مىنمایاند ولی نورافکن هم بر روی چیزی مىافتد (و از این رهگذر، فعلی رخ مىدهد) و هم آشکار مىسازد؛
ج) مقولات بالقوهاند و ماهیت استعدادی دارند ولی معقولات بالفعلاند؛
د) مقولات مطلقا محصول انتزاع نیستند ولی معقولات محصول نوعی خاص از انتزاعاند؛
ه) مقولات غیر فعالند؛ یعنی:
1. فی نفسه بر یکدیگر قابل حمل نیستند؛
2. فی نفسه، نسبت به خود واجد مفاد و محتوای ادراکی نیستند؛
3. بر ماورای خود به نحو بالقوه قابل حملاند و قابلیت تشکیل حکم دارند. (چیزهایی تهىاند که آماده حمل هستند تا در فرایند حمل یا حکم واجد محتوا شوند.)
از سوی دیگر، معقولات فعالند؛ یعنی:
1. فی نفسه و با لحاظ خود آنها و خودبسندگىشان، قابل حمل بر یکدیگرند؛ مثلاً مىتوان گفت: «علت موجود است» یا «واجب علت ممکنات است»؛
2. فی نفسه نسبت به خودشان، یعنی هر معقول به لحاظ خودش، واجد مفاد و محتوای ادراکیند؛
3. به ماورای خود به نحو بالفعل قابل حملند (چیزهایی معین و توپر هستند که آماده حمل بوده، محتوای خود را در فرایند حمل بدست نمىآورند)؛
و) تمام مقولات ویژگی رابط دارند، و عامل پیوند موضوع و محمول یا مقدم و تالی هستند. مقولات، در اصل، پیوندهایی هستند که میان پدیدارها برقرار مىشوند؛ اما معقولات ماهیت رابط ندارند و اگر هم چنین ماهیتی داشته باشند، در عالم ثبوت است نه اثبات. ولی به نظر مىرسد که مقولات کانت در عالم اثبات ماهیت رابط دارند؛
ح) مقولات کانتی هنگامی که موضوع و محمول یا مقدم و تالی در میان باشد، به ظهور مىرسند. به بیان دیگر، مقولات با رابطه مقدم و تالی و موضوع و محمول سروکار دارند، نه با هر یک از آنها به تنهایی. اما معقولات با تکتک آنها به تنهایی سروکار دارند و بر آنها حمل مىشوند؛ مانند هنگامی که مىگوییم: «انسان موجود است» یا «انسان جوهر است».
2. عدم توجه کافی به استعدادهای نفس در امر ادراک
توجه عمده در معرفتشناسی فیلسوفان معطوف به خود ذهن و صور ادراکی است و بس. این فلاسفه تنها از خود پرسیدهاند که چارچوب استعدادی ظهور چنین صور ادراکی چیست؟ اما برای پاسخ دادن به این پرسش، به قدر کافی تحقیق نکردهاند؛ پرسشهایی که مىتوانند در سرنوشت بحث ادراکات فطری و ایدئالیسم مؤثر باشند. پارهای از این پرسشها بدین قرارند:
الف) آیااین چارچوبِ استعدادی فطری که زمینه عینی ظهور ذهن و ذهنیات است و در صقع نفس قرار دارد، استعدادهای ادراکیند یا اَفعالی و یا ترکیبی از هر دو؟
اگر ادراکیند یا افعالی ـ ادراکی، آیا این پرسش پدید نمىآید که اگر ذهنیات در چارچوبهای «ادراکی» از پیش مقدر و ما تقدم و فطری رخ مىدهند و این چارچوبها امر ادراک را جهتدار و متعین مىسازند و در واقعنمایی آن دخالت مىکنند، آیا این دیدگاه همان نکتهای نیست که درباره کانت مطرح، و انکار مىشود؟
اگر این زمینه استعدادی فطری، «افعالی» است، یعنی تنها افعالی وجود دارد که نفس در تشکیل ذهنیات به کار مىبرد و از سنخ فعلند و نه ادراک، این پرسش مطرح مىشود که آیا فلاسفه اسلامی در روانشناسی فلسفی خود به مبادی معرفتی برای افعال معتقدند یا نه؟
اگر به این مبادی معتقدند، باز هم به استعدادهای فطری ادراکی برمىخوریم و مشکل ایدئالیسم و سلب واقعنمایی ادراک مطرح مىشود، و اگر به مبادی معرفتی قایل نیستند باید به ظهور افعال گزافی در نفس معتقد شوند؛ ولی اساسا چرا تمام نفوس انسانها یک سلسله افعال گزافی واحد را در امر تشکیل ذهنیات به ظهور مىرسانند؟
ب) با فرض اینکه افعال مزبور گزافی باشند و اساسا نفس چنان ساخته شده باشد که در بطن خود واجد چنین ساختارهای استعدادىای است که به تدریج در همه به ظهور مىرسند و هیچ مبدأ معرفتی برای آنها متصور نیست، در این حالت این پرسش قابل طرح است که اگر نفس ما با استعدادها و قابلیتها و توانایىهای دیگری سرشته مىشد، آیا ذهنیات ما به گونهای دیگر نبود؟ آیا میان این استعدادها که علت پیدایش ذهنیاتند و ذهنیات، که معلول آنها هستند ـ هر چند علیت، اِعدادی باشد ـ سنخیتی وجود ندارد؟ اگر سنخیتی باید باشد پس استعدادهای دیگر مىتوانند ادراکات دیگری را فراهم آورند، و این به نظر فلاسفه اسلامی همان بازگشت به سخن کانت است که دستگاه ادراکی را دارای عینک مىداند. در اینجا نیز عینک را استعدادهای فطری فراهم مىکنند.
ج) چنانکه پیش از این اشاره شد، فیلسوفان مسلمان درباره رابطه استعدادهای فطری نفس با ذهنیات و ادراکات، تأمل و تحقیق مستقل و کافی نکردهاند و توضیح ندادهاند که این رابطه چگونه است؟ مقدار تأثیر از لحاظ کمی، کیفی، محتوایی و ماهوی چقدر است؟ اساسا این نسبت از چه طریقی قابل تحقیق و بررسی است؟ نحوه واقعیت این استعدادها چگونه است؟ آیا مانند نسبت بذر به درخت است؟ همچنین حذف، تغییر، افزایش و کاهش آنها چه نوع تأثیر یا تصرفی در ادراکات به همراه دارد؟ آیا لابشرطند یا به شرط شىء (بىجهت یا جهتدار) یا از جنبهای لابشرط و از جهت دیگر به شرط شىء هستند؟ و... .
3. مبادی معرفتی فطری برای افعال ادراکی
بر اساس برخی اصول موضوعه، به نوعی مىتوان به مبادی فطری ادراکی در صقع نفس انسان باور داشت. یکی از این ادله را مىتوان به این صورت تقریر کرد:
الف) انسان دارای اعمال و افعالی معطوف به ادراکات است که مىتوان آنها را افعال ادراکی نامید؛ مانند حکم، تجرید، یادآوری، تعمیم و مقایسه؛
ب) انسان فاعل علمی است، بدین معنا که در حوزه امور نفسانی، هم بر عمل خود از طریق علم حضوری آگاه است، و هم افعال او مبادی معرفتی دارند و بر اساس بنیادهای شناختاری ظهور مىکنند؛
ج) این اعمال و افعال نفسانی غیر اکتسابی و فطریند.
نتیجه: مبادی معرفتی این اعمال و افعال، فطری و غیر اکتسابی خواهند بود.
با این استدلال، فطریات ادراکی برای انسان اثبات مىشود.
نتیجه گیری
با توجه به تأملاتی که صورت گرفت، مىتوان این نظریه را مطرح ساخت:
یک. محل نزاع در باب فطریات، آنگونه که معمولاً میان معرفتشناسی فیلسوفان مسلمان و کانت تصویر مىشود، واحد نیست؛
دو. با تأمل بیشتر، مىتوان گفت فطریاتی که مورد نظر کانت است با بیان و شیوهای دیگر در معرفتشناسی فیلسوفان مسلمان به چشم مىخورد، و این دو دیدگاه، مشابهتهای ساختاری را از این جهت نشان مىدهند؛
سه. به نظر مىرسد اگر معرفتشناسی معاصر فیلسوفان مسلمان به تأمل و تحقیق جدی و عمیق در پیشنهاد این نوشتار، مبنی بر روشن ساختن منشأ، ماهیت، کارکرد و دامنه تأثیر استعدادهای ادراکی انسان در مدرکات معطوف شود، امید است تا جنبههای دیگری از این معرفتشناسی آشکار گردد. هر چند فربه شدن یا ظهور جنبهها و ابعاد جدید در این معرفتشناسی صرفا به تأمل در این موضوع وابسته نیست و نیازمند ورود در عرصههای دیگری نیز هست که نوشتار مستقل دیگری را طلب مىکند، اما در هر صورت توجه جدی و عالمانه به این عرصهها سبب ارتقای هر چه بیشتر رئالیسم فلاسفه اسلامی و سبب ورود آن به ساحت «رئالیسم استعلایی» در کنار «ایدئالیسم استعلایی» خواهد شد.
··· پىنوشتها
125- سید محمدحسین طباطبائی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بىتا، ج 1، 2 و 3 با پاورقی مرتضی مطهری، ص 184 (پاورقی).
126- همان، ص 188 پاورقی.
127- مرتضی مطهری، شرح مبسوط منظومه، تهران، حکمت، 1366، ج 3، ص 287 (پاورقی).
128- همان، ص 283، 292 و 296.
129- همان، ص 283.
130- سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ص 208 متن و پاورقی.
131- همان، ص 181 پاورقی.
132- همان، ص 200 متن و پاورقی.
133- همان، ص 181 پاورقی.
134- همان، ص 173، 181، 200، 203، 213، 214، 235، 270 و 286.
135- همان، ص 287 پاورقی.
136- همان، ص 200 پاورقی.
1372. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, Translation by Norman Kemp Smith, (London, 1964), p. 93, B 76_A 52.
1383. Ibid, p. 65, A 19_B33.
1394. Ibid, p. 260, A 241, B 300 / p.270_271, A254_B310 / p.272, A250_B312 / p.274, A258_B314 / p.98, A60_B85.
ایمانوئل کانت، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1367، ص 146، 158ـ160، 168 / همو، سنجش خرد ناب، ترجمه میرشمسالدین ادیب سلطانی، (تهران، امیرکبیر، 1362)، ص 146، 148، 149، 349، 352، 353، 355.
1405. Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, p .105, A68_B93.
1416. Ibid, p.104, A67_b94.
142- مرتضی مطهری، شرح مبسوط، ج 3، ص 286ـ289.
143- همان، ص 286.
144- همان، ص 288 پاورقی.
145- همان، ص 289.
1467.Immanuel Kant, Critique of Pure Reason, p.105, A68_B93.
1478. Ibid, p.100, A63_B88.
148- مرتضی مطهری، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1380، ج 3، ص 273.
149- سید محمدحسین طباطبائی، پیشین، ص 199 متن.
- ـ حداد عادل، غلامعلی، «بحثی در باب عقل در فلسفه کانت»، خرد جاودان، (تهران، نشر فروزان، 1377)؛
- ـ طباطبائی، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، 2 و 3، با پاورقی مرتضی مطهری، (قم، دفتر انتشارات اسلامی، بى تا)؛
- ـ کانت، ایمانوئل، تمهیدات، ترجمه غلامعلی حداد عادل، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1367)؛
- ـ ـــــ ، سنجش خرد ناب، ترجمه میر شمس الدین ادیب سلطانی، (تهران، امیرکبیر، 1362)؛
- ـ مطهری، مرتضی، شرح مبسوط منظومه، (تهران، حکمت، 1366)، ج 3؛
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، (تهران، صدرا، 1380)، ج 3؛
- - Kant, Immanuel, Critique of Pure Reason, Tramslation by Norman Kemp Smith, London, 1964.