معرفت لازم و کافی در دین
در بحث «معرفت لازم و کافی در دین اسلام»، که یکی از مهمترین و دشوارترین مباحث معرفتشناسی دینی است، با سه پرسش اساسی مواجهیم: اولاً، در دین (اسلام)، به چه نوع معرفتی مىتوان دست یافت؟ آیا دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در دین ممکن است؟ ثانیا، در صورت امکان دستیابی به چنین نوع معرفتی در دین، آیا تحصیل و کسب آن لازم است، یا صرفا مظنه یا علم متعارف یا جزم کفایت مىکند؟ ثالثا، در صورت کفایتِ علم متعارف یا جزم، معیار صدق این گونه معرفتها چیست؟ این نوشتار، پس از بیان واژههای «دین» و «معرفت» و شرح کاربردهای معرفت و دیگر مقدماتی که به نحوی در فهم یا حل مسئله دخالت دارند، به این نتیجه رسیده است که اولاً، دستیابی به یقین بالمعنىالاخص در بخشهایی از دین ممکن است؛ و ثانیا، به رغم امکان دستیابی به معرفت یقینی، تحصیل آن لازم نیست. افزون بر ادلهای که به آنها استناد شده، تلاش شده است تا دیدگاه متفکران مسلمان در این مسئله پىگیری شود. نتیجه کاوش این است که متفکران مسلمان به طور جداگانه به این مسئله نپرداختهاند. تنها شهید قاضی طباطبایی و میرزای قمی و آیتالله مظاهری به روشنی این بحث را مطرح کردهاند و از میان آنان، مرحوم قاضی دستیابی به یقین بالمعنىالاخص را در اصول اعتقادی لازم دانسته است، که دیدگاه و ادله وی در این مقاله نقد شده است. گرچه دیگران این مسئله را به طور مستقل مطرح نکردهاند، مىتوان با توجه به قراین و شواهدی، به آنان نسبت داد که تحصیل یقین بالمعنىالاخص در دین لازم نیست.
Article data in English (انگلیسی)
معرفتشناسی دینی یکی از انواع معرفتشناسىهای مقید است که به ارزیابی معرفت در حوزه دین مىپردازد و صرفا معرفتهای دینی را مطالعه و بررسی مىکند. از مهمترین مسائلی که مىتوان در این نوع معرفتشناسی مطرح کرد، مسئله «معرفت لازم و کافی در دین» است. توضیح آنکه معرفت قضیهای اقسامی دارد: معرفت ظنی، معرفت یقینی بالمعنىالاعم، معرفت یقینی بالمعنىالاخص و... . اکنون مسئله این است که اولاً، در دین به چه نوع معرفتی مىتوان دست یافت؟ آیا مىتوان در همه بخشهای دین به معرفت یقینی بالمعنىالاخص دست یافت یا اینکه چنین معرفتی صرفا در پارهای گزارهها و معرفتهای دینی ممکن است و در برخی بخشهای دیگر دین، دستیابی به چنین معرفتی ممکن نیست، بلکه صرفا مىتوان به معرفت اطمینانی (علم متعارف) و در نهایت به یقین روانشناسانه دست یافت؟ ثانیا، بر فرض اینکه دستیابی به یقین بالمعنىالاخص در همه یا پارهای گزارههای دینی ممکن باشد، آیا تحصیل چنین مرتبه رفیعی از معرفت در دین لازم است؟ به تعبیر دیگر، آیا در دین چنین معرفتی از انسانها خواسته شده یا اینکه مظنه یا اطمینان یا یقین روانشناسانه که با جهل مرکب نیز سازگار است، کفایت مىکند؟ ثالثا، در صورت کفایت علم متعارف (اطمینان) یا جزم (یقین روانشناختی) مبانی معرفتشناختی اینگونه معرفتها چیست؟ به تعبیر روشنتر، چنین معرفتهایی چگونه موجّه مىشوند؟ یا به عبارت سوم، معیار صدق اینگونه معرفتها چیست؟
پرسشهای مزبور مشکلترین مسائل معرفتشناسی دینی است؛ و بلکه مىتوان گفت از مسائل پیچیده معرفتشناسی مطلق نیز دشوارتر است و حل آن به دقت و تلاش بیشتری نیاز دارد. برای یافتن پاسخی متقن، دقیق و صحیح به این پرسشها، ابتدا لازم است مراد خود را از واژههای «دین» و «معرفت» دقیقا مشخص سازیم؛ سپس کاربردها یا اصطلاحات معرفت گزارهای را شرح دهیم، و در ادامه نظری به ابزارها یا راههای کسب معرفت دینی بیفکنیم، و در پایان پیشین یا پسین بودن گزارههای دینی را بررسی کنیم.
تعریف دین
از آنجا که دین تعریفهای بسیاری دارد، شرح و بررسی همه آنها در این نوشتار نمىگنجد. در اینجا، تنها یکی از تعریفهای پذیرفته شده را مطرح مىکنیم. دین عبارت است از آنچه خداوند متعال بر پیامبران فرو فرستاده و تبیین آنرا بر عهده ایشان و جانشینانشان نهاده است. بر اساس این تعریف، دین، افزون بر عقاید، اخلاق و احکام، شامل پدیدههای تاریخی، نظیر تاریخ امتها و انبیای پیشین، و پدیدههای جهانشناختی، همچون آسمان، زمین، تعداد و کیفیت پیدایش آنها و خواص گیاهان، میوهها و سبزىها، مىشود.23 در واقع، مصداق چنین تعریفی شریعت اسلام است. در هر صورت، دین بر اساس این تعریف به چهار بخش منقسم مىگردد: 1. عقاید؛ 2.ارزشهای اخلاقی و حقوقی و مانند آنها؛ 3. احکام؛ 4. معرفتهایی در باب تاریخ، طبیعت و مانند آنها.
بر اساس این تقسیم، گزارههای دینی به چهار دسته تقسیم مىشوند:
1. گزارههای ناظر به عقاید؛
2. گزارههای ناظر به اخلاق و دیگر ارزشها؛
3. گزارههای ناظر به احکام، یا به عبارت دیگر، گزارههایی که بیانکننده احکام دیناند؛
4. گزارههای ناظر به رویدادها و حوادث تاریخی، طبیعی و مانند آنها.
معرفت و کاربردهای آن
معرفت از منظر متفکران مسلمان به معنای مطلق آگاهی و علم است که شامل معرفت بدون واسطه (علم حضوری) و معرفت با واسطه (علم حصولی) و نیز شامل همه اقسام معرفت حصولی، یعنی مفاهیم یا گزارهها، تصورات یا تصدیقات مىشود. بدینسان، معرفت اقسامی دارد. آنچه در این مقام مورد بحث است، معرفت گزارهای است، و آن نیز خودْ کاربردها یا اصطلاحات گوناگونی دارد که بدین شرحاند:
1. معرفت یقینی بالمعنىالاخص؛
2. معرفت یقینی بالمعنىالخاص؛
3. معرفت یقینی بالمعنىالاعم یا یقین روانشناسانه؛
4. معرفت ظنی.
اکنون لازم است که به شرح کاربردها یا اصطلاحات فوق بپردازیم و مراد خود را از آنها دقیقا مشخص سازیم.
1. معرفت یقینی بالمعنىالاخص
معرفت گزارهای یقینی بالمعنىالاخص، که «یقین منطقی» و «یقین مضاعف» نیز نامیده مىشود، عبارت است از: «اعتقاد جازم صادق ثابت»، یا به تعبیر دیگر، اعتقاد جزمی مطابق با واقع و زوالناپذیر. با قید «اعتقاد جازم» ظنون از آن خارج مىشود و با قید «صادق» یا «مطابق با واقع» همه جزمها و یقینهای غیر مطابق با واقع، یعنی جهلهای مرکب، خارج مىشود، و با قید «ثابت» اعتقادها و باورهای صادق مقلدان. آشکار است که قید «ثابت» هم شامل گزارههایی مىشود که بیّن هستند و به استدلال نیاز ندارند و هم شامل گزارههایی که مبیَّن بوده، به استدلال نیاز دارند و با استدلال برهانی اثبات مىشوند.
2. معرفت یقینی بالمعنىالخاص
معرفت گزارهای یقینی بالمعنىالخاص اصطلاحی است که آنرا برای معرفت گزارهای ویژهای، یعنی اعتقاد جازم صادق، قرارداد کردهایم. تمایز این اصطلاح با اصطلاح پیش در این است که این اصطلاح به قید چهارم، یعنی ثابت یا زوالناپذیر، نیاز ندارد. از اینرو، معرفت تقلیدی را نیز در برمىگیرد؛ بدینسان، این اصطلاح تمایز عمدهای با اصطلاح پیش ندارد و تفاوت آنها به معرفت تقلیدی باز مىگردد.
3. معرفت یقینی بالمعنىالاعم
معرفت گزارهای یقینی بالمعنىالاعم که همان یقین روانشناسانه است، چنین تعریف شده است: «مطلق اعتقاد جازم». بر اساس یکی از کاربردهای آن، فقط در صورتی که با واقع مطابق باشد معرفت بر آن صادق است، وگرنه آنرا «جهل مرکب» مىخوانند؛ هر چند بر اساس بعضی از کاربردهای علم و معرفت، جهل مرکب را نیز از این نظر که دارای صورت علمی است «معرفت» مىدانند. از اینرو، یقین روانشناختی درباره یک قضیه یا باور، یقینی است که انسان بدان قضیه یا باور حالت نفسانی قطع و جزم پیدا کند و هیچ شک و تردیدی درباره مفاد آن نداشته باشد. در این لحاظ، صرفا ارتباط قضیه با مُدرِک مورد نظر است، نه ارتباط قضیه با واقع. چنین حالتی را که برای انسان مُدرِک پیدا مىشود، معمولاً «قطع» یا «یقین» مىخوانند. بدینسان، یقین روانشناختی شامل جهل مرکب نیز مىشود.
4. معرفت ظنی یا ظن صادق
معرفت گزارهای ظنی که «ظن صادق» نام دارد، عبارت است از: «اعتقاد راجح صادق». در صورتی مىتوان درباره این قسم گزاره معرفت را به کار بُرد که اینگونه گزاره با واقع مطابق باشد. اگر مطابق با واقع نباشد، معرفت بر آن صادق نیست، بلکه ظن کاذب خواهد بود. ظن کاذب دقیقا در مقابل این قسم قرار دارد و عبارت است از: «اعتقاد راجح کاذب». در هر صورت اینگونه گزارهها به دو قسم تقسیم مىگردند: ظن اطمینانی و ظن غیر اطمینانی. اطمینان یا ظن اطمینانی همان علم عادی و عرفی است که مرتبه اعلای ظن، و نزدیک به یقین است؛ از اینرو، خلاف در آن محتمل است.
لازم است خاطر نشان کنیم که در میان کاربردهای چهارگانه معرفت گزارهای، شایعترین و رایجترین آنها کاربرد اول، سوم و چهارم است. معمولاً کاربرد اول را «یقین منطقی ریاضی» و کاربرد سوم را به لحاظ اینکه شامل جهل مرکب نیز مىشود، «یقین روانشناختی»، و کاربرد چهارم را «مظنه» مىنامند. همچنین احیانا یقین را دستکم به دو قسم منطقی و روانشناختی تقسیم مىکنند، و از مظنه، اگر به حد اطمینان برسد، به «علم متعارف» تعبیر مىکنند.
از همینجا به این نکته مهم رهنمون مىشویم که اطلاق «معرفت» بر گزارههای موهوم یا مشکوک، یعنی گزارههایی که مُدرِک درباره آنها وهم یا شک دارد، صحیح نیست. گزارهای را مىتوان معرفت دانست که حالت مُدرِک، حالتی فراتر از شک، یعنی ظن یا قطع، باشد.
راهها و ابزارهای معرفت دینی
برای دستیابی به معرفت دینی، مىتوان از ابزارها یا راههای بسیاری استفاده کرد. بر اساس استقرا، ابزارها یا راههای دستیابی به معرفت، اعم از معرفت دینی و معرفت غیردینی، عبارتند از: 1.حواس؛ 2. عقل؛ 3. وحی؛ 4. الهام؛ 5. شهود و مکاشفه؛ 6. تجربه دینی (Religious Experience)؛ 7. حافظه؛ 8. گواهی (Testimony)؛ 9. مرجعیت (Authority).
ما در ادامه بحث، صرفا مهمترین و عمدهترین ابزارها یا راههای دستیابی به معرفت دینی را به اختصار شرح مىدهیم.
حواس
با حواس مىتوان شناخت گستردهای از طبیعت و اشیا و رویدادهای طبیعی به دست آورد: صداها را شنید؛ افراد را دید؛ بوها را استشمام کرد؛ و... . در میان بخشهای مختلف دین، پارهای از احکام بهداشتی و مانند آنرا از طریق حواس مىتوان درک کرد. از این نظر، حواس در دین ابزاری معرفتبخشاند. مهمتر آنکه کلام پیامبر یا امام را ـ که بیانکننده احکام و معارف دین هستند ـ با حواس مىتوان شنید و افعال آنان را، که معتبرند، با چشم مشاهده کرد. بنابراین حواس نقش عمدهای در شناخت و دستیابی ما به معرفت دینی دارند، در صورتی که اعتبار یا مرجعیت گفتار و کردار پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امام علیهالسلام از راه عقل اثبات شود.
عقل
با عقل مىتوان پارهای از کلیات اخلاق و احکام عملی دین را شناخت؛ چنانکه با آن مىتوان به عمدهترین اعتقادات دین معرفت یافت و آنها را اثبات کرد. وجود خداوند، توحید، صفات ثبوتی و سلبی او، معاد، نبوت و امامت عامه از جمله عقایدی هستند که مىتوان آنها را با عقل اثبات کرد. از منظر اسلام، عقل مهمترین ابزار شناخت در این حوزه، یعنی شناخت کلیات اخلاق و احکام عملی دین و اصول بنیادین اعتقادی آن است.
وحی و الهام
وحی و الهام ابزارهای معرفت برای انسانهای عادی نیستند؛ وحی به پیامبران اختصاص دارد و الهام به امامان معصوم علیهمالسلام. وحی شهود بلاواسطه پیامبران یا حقیقت القا شده توسط فرشته وحی است که پیامبران آن حقیقت را به طور مستقیم دریافت مىکنند، و احتمال خطا و اشتباه در آن راه ندارد. الهام، به رغم تفاوتهای جزئىاش با وحی، اعتباری در حد وحی دارد. گرچه وحی و الهام در دسترس اشخاص دیگر نیستند، پیامبر و امام محتوای آنرا برای مردم نقل مىکنند و با پشتوانه برهان عقلی بر صدق گفتار ایشان اعتباری در حد یقینیات تردیدناپذیر خواهند داشت. بدین ترتیب عمده معارف دین، به ویژه در بخش احکام و اخلاق، از طریق پیامبر و امام به دیگران انتقال مىیابد. اعتبار گفته پیامبر و امام از راه عقل اثبات مىشود و در نتیجه کلام معصوم مرجعیت مىیابد. برای کسانی که به طور مستقیم گفته پیامبر یا امام را نمىشنوند و اعمال او را مشاهده نمىکنند نقل وحی و الهام از طریق دلیل نقلی معتبر صورت مىگیرد. در اینجاست که پای نوع دیگری از دلیل، به نام دلیل نقلی به میان مىآید که مىتوان آنرا «گواهی» نامید. این نوع دلیل نقش بسیار مهمی در انتقال گفته پیامبر و امام (نقل وحی و الهام) به دیگران دارد.
شهود یا مکاشفه
یکی از راهها یا ابزارهای معرفت انسان شهود و مکاشفه است. معنای شهود یا مکاشفه این است که واقعیت را بدون واسطه آن چنانکه هست بیابیم. از آنجا که معرفتهای حاصل از شهود، علومی بدون واسطه صور و مفاهیم هستند، اشتباه و خطا درباره آنها قابل تصور نیست. خطا یا حقیقت، صدق یا کذب در جایی ممکن است رخ دهد که میان مدرِک و مدرَک، یا عالم و معلوم واسطهای در کار باشد. بدینسان، معرفتهایی که از این طریق حاصل مىشوند علوم بىواسطه و حضورىاند، نه حصولی. اما قضایایی که از آن علوم شهودی و عرفانی حکایت مىکنند یا تفسیرهای آن علوم هستند، حصولی و باواسطهاند و به همین دلیل خطا در آنها راه دارد.
انسان از راه شهود یا مکاشفه مىتواند به معرفتهای بسیاری دست یابد. معمولاً بسیاری از معرفتهای شهودی و عرفانی به طور عادی برای همه انسانها فراهم نیست و به ریاضت نیاز دارد؛ گو اینکه دستهای از معرفتهای شهودی برای همگان فراهم است. انسان از راه شهود و علم حضوری، که معرفتی خطاناپذیر است، مىتواند به ارزشمندترین، مهمترین و خطیرترین معارف دینی، یعنی معرفت و شناخت مبدأ خود، معرفت و شناخت نفْس خود، که عین فقر و وابستگی است، و حالات و انفعالات و قوای نفسانی خود، معرفت حضوری و شهودی بیابد. معرفت به توحید، که نخستین اصل اعتقادی و پایه همه معارف دینی و محور همه عبادات و اعمال دینی و زیربنای همه بخشهای دین است، از این راه فراهم مىآید. هر قدر این معرفت قوىتر شود، آثار آن در اندیشه و عمل انسان بیشتر و ژرفتر مىگردد؛ زیرا این معرفت، معرفت مفهومی نیست؛ بلکه شهود و حضورِ خود واقعیت است. انسان از این راه ذات اقدس الهی، ربوبیت تکوینی و تدبیر او را به قدر ظرفیت و سعه وجودی خویش مىیابد. مىتوان گفت معرفتهای دینی که از راه شهود و علم حضوری برای انسان حاصل مىشود، در مقایسه با معرفتهای دینی بسیاری که از راههای دیگر حاصل مىشود از نظر شماره و کمیت بسیار ناچیز است، اما از نظر کیفیتْ نقش برجسته و بنیادینی دارد؛ زیرا اساسىترین معارف دینی که معرفت خداوند متعال و معرفت نفس است، از این طریق حاصل مىشود.
مرجعیت
مرجعیت، که در معرفتشناسی ابزاری برای دستیابی به معرفت تلقی شده، به معنای استناد به اقوال و آرای صاحبنظران است. به تعبیر دیگر، مرجعیت عبارت است از اینکه برای تصدیق گزارهای به گفته کسی که صلاحیت نظر دادن دارد استناد شود. از باب نمونه، برای تصدیق و پذیرش پارهای از اصول و گزارههای شیمی به آرای شیمیدانی برجسته استناد شود. آشکار است که این ابزار به خودی خود اعتبار ندارد و نمىتوان بدان استناد کرد. البته اگر نبوت یا امامت شخصی اثبات شود و عصمت وی از لغزش و خطا احراز گردد، رأی و گفته وی معتبر است و مىتوان بدان تمسک جست. از اینرو، مسلمانان، بلکه همه پیروان ادیان الهی، قول و فعل معصوم را حجت مىدانند و از باب مرجعیت و حجت بدان استناد مىکنند. این سخن به معنای آن نیست که مرجعیت به خودی خود ابزاری معتبر و قابل استناد است، بلکه لازم است ابتدا اعتبار و حجیت آن از راه عقل اثبات، و سپس بدان استناد شود.
بدین ترتیب، با کمک عقل و انضمام وحی (یا الهام) به مرجعیت، مجموعه گسترده و انبوهی از معارف معتبر در دسترس انسان قرار مىگیرد. نمودار ذیلْ نقش ابزارهای لازم را در دستیابی به آن معرفتها نشان مىدهد:
1. اعتبار مرجعیت پیامبر و امام از راهعقل
2. وحی یا الهامابزارهای مختص به پیامبر یا امام
3. شنیدن گفتهها و مشاهده اعمال معصومحواس
... عقل + مرجعیت پیامبر و امام + وحی یا الهام + حواس
از آنجا که ما در این عصر با گفتهها و اعمال پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهو امامان معصوم علیهمالسلام ارتباط مستقیم نداریم، از زبان آن بزرگواران آرایشان را نمىشنویم و سیره و اعمال آنان را مشاهده نمىکنیم، ارتباط ما با گفتهها و اعمال آن بزرگواران از طریق واسطهها و ادله نقلی است. اشخاص بسیاری میان ما و گفتههای آنان واسطهاند. در اینجاست که باید مطالب نقل شده از پیامبر یا امامان را با روشهاىنقلی بررسی کنیم و میزان اعتبار ادله نقلی، یعنی ارزش گواهی، را مشخص سازیم.
ادله نقلی
ادله نقلی، هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ سند به دو قسمِ یقینی و ظنی تقسیم مىشوند. به نمودار ذیل توجه کنید:
به لحاظ محتوا\
به لحاظ سند\
یقینی و قطعی: نص و آن دلیل نقلی یا خبری است که از لحاظ
محتوا احتمال خلاف در آن متصور نیست.
ظنی: ظاهر و آن دلیل نقلی یا خبری است که از لحاظ محتوا احتمال
خلاف در آن متصور است.
قطعی یا یقینی\
ظنی جز واحد (غیر محفوف به قرائن قطعی)
خبر متواتر
خبر محفوف به قرائن قطعی
دلیل نقلی\
ادله نقلی همچون ادله عقلی، به یقینی و ظنی تقسیم مىشوند. برخی از ادله نقلی همچون اخبار متواتر و اخبار محفوف به قراین قطعی یقینىاند، اما اخبار واحد، چه مستفیض و چه غیرمستفیض، ظنىاند. از اینرو، ادله نقلی و اخباری که از محتوای وحی یا الهام حکایت دارند اگر به حد تواتر برسند یا محفوف به قراین قطعی باشند، اعتباری در حد یقینیات و بدیهیات ثانوی خواهند داشت، وگرنه ظنی بوده، احتمال خطا در آنها راه مىیابد. البته ناگزیریم که بر اساس دلیلی یقینی، دستکم در مقام عمل، به اینگونه اخبار، یعنی خبرهای واحد، در صورتی که مخبر آن ثقه یا عادل باشد، استناد کنیم. ظنی بودن محتوا و سند اینگونه خبرها با اعتبار آنها منافاتی ندارد؛ زیرا اعتبار آنها به ادلهای یقینی مستند است.
حاصل آنکه تا اینجا مروری بر عمدهترین راهها یا ابزارهای معرفت دینی داشتیم و به این نتیجه رسیدیم که معرفتهای دینی از راهها و ابزارهای گوناگونی حاصل مىشوند. پارهای از معرفتها یا گزارههای دینی را مىتوان از طریق عقل شناخت. عمده اصول اعتقادی دین، نظیر شناخت خدا و صفات او، معاد، نبوت و امامت عامه و مانند آنها، گزارههایی عقلی و پیشین بوده، از راه عقل مىتوان آنها را شناخت. گرچه معرفت انسان به خداوند متعال حضوری و شهودی است، با عقل نیز مىتوان به شناخت حصولی از خداوند دست یافت و هستی و صفات او را اثبات کرد. افزون بر آن، پارهای از احکام عملی و اخلاق را نیز مىتوان با عقل شناخت. در میان ابزارهای رایج معرفت، مرجعیت نقش عمدهای در معرفت دینی دارد. اعتبار مرجعیت، یعنی استناد به گفتههای معصوم، بر عقل مبتنی است و گفتههای معصوم، که از وحی یا الهام سرچشمه مىگیرد، از طریق حواس شناخته مىشود. گفته پیامبر یا امام، چه با واسطه و چه بدون واسطه، از راه حواس به دیگران انتقال مىیابد. بدون اعتبار حواس، مرجعیت نقشی در معرفت دینی نخواهد داشت. با اعتبار حواس است که مرجعیت نقش مهمی در معرفت دینی خواهد داشت. از اینرو، حواس نقش ابزاری مهمی در معرفتهای دینی که از طریق مرجعیت پیامبر و امام به دست مىآید، دارند.
پیشین یا پسین بودن معرفتهای دینی
در این مقام لازم است به مقدمه دیگری بپردازیم که نقش مهمی در حل مسئله دارد. گرچه در خلال مطالب پیش گفته به این مقدمه اشاره شد، بیان جداگانه آن ضروری به نظر مىرسد. آن مقدمه عبارت است از پیشین یا پسین بودن گزارههای دینی.
معرفتها یا گزارههای پسین گزارههایىاند که صدق و کذبشان از راه حواس معلوم مىشود؛ مانند گزارههای علوم تجربی. از اینرو، معرفتها یا گزارههای پسین استثناپذیرند. اگر برای یک قانون علمی و تجربی که گزارهای کلی و پسین است، مورد نقضی مشاهده شود، گزاره کلاً ابطال نمىگردد، بلکه تنها کلیت آن از بین مىرود.24
اما معرفتها یا گزارهای پیشین گزارههایىاند که معرفت به آنها و تشخیص صدق و کذبشان تنها از راه عقل ممکن است. اینگونه گزارهها به حواس و آزمایش نیازی ندارند؛ از اینرو، استثناناپذیرند. اگر بتوان مورد نقضی برای چنین گزارههایی یافت، کلاً بىاعتبار مىشوند. گزارههای پیشین یا در همه موارد صادقند و یا در همه موارد کاذب. تنها ابزار شناخت اینگونه گزارهها عقل است. آنها نه تنها به حواس نیازی ندارند، کاربرد حواس و آزمایشهای حسی نیز برای اثبات آنها بىفایده است.
اکنون با دقت در تعریف این دو نوع گزاره، و مروری بر گزارههای دینی، بررسی مىکنیم که آیا این گزارهها پیشیناند یا پسین. آیا مىتوان گفت دستهای از گزارههای دینی هستند که نه پیشیناند و نه پسین؟
برای پاسخ به این پرسش، به تعریفی که از دین ارائه شد باز مىگردیم. بر اساس آن تعریف، دیدیم که دین بخشهای گوناگونی دارد: 1. عقاید؛ 2. احکام؛ 3. اخلاق و دیگر ارزشها؛ 4. گزارهها و معرفتهای تاریخی، تجربی و مانند آنها، نظیر داستانهای انبیا و امتهای پیشین و معرفتهای کیهانشناختی، نظیر آسمانهای هفتگانه و حرکت ستارگان.
گزارههای اعتقادی
درباره گزارهها یا معرفتهای ناظر به بخش عقاید دین باید گفت که عمده اصول اعتقادی از قبیل «خدا هست»، «خدا یکتاست»، «خدا عالم و تواناست و قدرت و علم مطلق دارد»، «از صفات مادی و موجبِ نقص منزه است»، «همه کمالات را دارد»، «به هیچ کس و هیچ چیز نیازمند نیست، بلکه همگان به او نیازمندند» گزارههایی هستند که با عقل مىتوان به شناخت آنها دست یافت و معرفتهایی هستند که با روش فلسفی مىتوان آنها را اثبات کرد؛ چنانکه با شهود و علم حضوری نیز مىتوان به وجود خداوند و اسمای حسنای او معرفت یافت. از آنجا که معرفتهای پیشین گزارههایىاند که معرفت به آنها و تشخیص صدق و کذبشان تنها از راه عقل ممکن است، گزارههای یاد شده پیشیناند. اینگونه گزارهها را با تجربه و حواس نمىتوان شناخت، بلکه صرفا از راه عقل درک، و با استدلال عقلی اثبات مىشوند. مىتوان با استفاده از بدیهیات اولی و اقامه برهانهای فلسفی محض که از آن مبادی، یعنی بدیهیات اولی، تألیف مىگردند این گزارهها را اثبات کرد. هیچ حسی هم قضیه را درک نمىکند. حس و علم حضوری تورهایی هستند که عقل دادههای آنها را به صورت قضیه در مىآورد و صدق نیز مطابقت قضیه با خارج است. این مطابقت را گاهی به کمک حس درک مىکنیم؛ کما اینکه گاهی با عقل و علم حضوری. درک حضوری اموری از قبیل وجود خداوند متعال با پیشین بودن گزاره «خدا هست» منافاتی ندارد؛ زیرا در علم حضوری واقعیت قضیه، و نه خود قضیه، حاضر است. سخن از قضیه نیست تا پیشین یا پسین بودن مطرح باشد. اگر با قدری مسامحه، تجربه را شامل درک حضوری یا شامل وجدانیات، یعنی گزارههای حاکی از علوم حضوری، نیز بدانیم، اینگونه ادراکی پسین خواهد بود. در هر صورت، ما نمىتوانیم گزارهای داشته باشیم که نه پسین باشد و نه پیشین.
از اینرو، در بیشتر گزارههای اعتقادی دین مىتوان به یقین منطقی (یقین بالمعنىالاخص) دست یافت؛ زیرا این دسته از گزارهها پیشین هستند و در گزارههای پیشین با روش عقلی و از طریق استدلال برهانی مىتوان به یقین منطقی و ریاضی دست یافت. بدینسان، دستیابی به یقین منطقی (بالمعنىالاخص) در این حوزه ممکن، و بلکه متحقق است. بسیاری از استدلالهای فلسفی بر اثبات وجود خداوند متعال، توحید و نفی شریک از او و مانند آنها، برهانی بوده، مفید چنین یقینی هستند.
درباره دسته دیگری از گزارههای ناظر به بخش عقاید باید یادآور شد که آن گزارهها پسیناند؛ گزارههایی نظیر «حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله پیامبر خداست»، «او آخرین پیامبران است» و «وصی و جانشین بلافصل او امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیهالسلام است» گزارههایی پسین بوده، نمىتوان آنها را پیشین تلقی کرد. اکنون باید ببینیم در باره اینگونه گزارهها به چه نوع یقینی مىتوان دست یافت؟ آیا ممکن است اینگونه گزارهها مفید یقین به معنای اخص باشند یا اینکه صرفا مفید یقین بالمعنىالاعم و قطع روانشناختی هستند؟
برای پاسخ گفتن به این مسئله، لازم است به تقسیمبندی گزارههای پسین به «نظری و بدیهی» یا «روبنا و مبنا» توجه کنیم. گزارههای پسین اگر نظری باشند، معیار صدقشان، همچون معیار صدق گزارههای نظری پیشین، ارجاع به گزارههای مبنا و پایه است. آشکار است گزارههایی که مىتوانند مبنای گزارههای پیشین قرار گیرند، اولیات (بدیهیات اولی) و وجدانیات هستند. اما گزارههایی که مىتوانند مبنا و پایه گزارههای نظری پسین قرار گیرند، چه گزارههایی هستند؟
با تتبع در میان اقسام گزارههای بدیهی و پایه و استقرای آنها، مىتوان حسیات، متواترات و حدسیات را پایه و مبنای گزارههای نظری پسین تلقی کرد؛ اما تجربیات یا گزارههای تجربی را، که از اقسام بدیهیات شمرده مىشوند، باید نظری، نه بدیهی و پایه، به شمار آورد. در هر صورت، آیا آن نوع از گزارههای پسین را که پایه و مبنا تلقی کردیم، یعنی حسیات، متواترات و حدسیات، مفید یقین منطقی (یقین به معنای اخص) هستند یا نه؟ به این بحث باز مىگردیم.25
گزارههای اخلاقی
اکنون به بخش دیگری از دین مىپردازیم و گزارههای ناظر به اخلاق را برمىرسیم. برای اینکه دریابیم گزارههای اخلاقی، پیشین یا پسیناند، لازم است بیشتر دقت و تأمل کنیم. به اختصار مىتوان گفت کلیات احکام اخلاقی، نظیر «عدالت خوب و بایستنی است»، «ظلمْ بد و نبایستنی است»، گزارههایی هستند که عقل انسانهای متعارف آنها را درک مىکند. به بیان دیگر، مُدرِک اینگونه گزارهها عقل است؛ چه به صورت اخباری اظهار شوند و چه به صورت انشایی. اگر شرع و دین درباره آنها احکامی صادر کند، آن احکام تأسیسی نیستند، بلکه در واقع تأیید حکم عقل، تأکید و ارشاد به آنند. گرچه احکام و گزارههای اخلاقی ناظر به عمل و رفتار آدمی، عمومیت داشته، هم اعمال قلبی و جوانحی و هم اعمال بدنی و جوارحی را در برمىگیرند، نقش عقل درباره آن گزارهها، همچون نقش عقل درباره گزارههای نظری و غیر مرتبط با اعمال، از سنخ ادراک است، نه از سنخ حکم. در واقع، عقل رابطهای بایسته یا شایسته یا... میان فعلی از افعال انسان و پیامد آن فعل را درک مىکند. بایدها و نبایدها، خوبها و بدها، شایستهها و ناشایستهها و مانند آنها تعبیرهایىاند که از آن رابطهها حکایت مىکنند.
مطلب فوق به توضیح بیشتری نیاز دارد که مجال دیگری مىطلبد؛ اما در اینجا به اختصار آنرا شرح مىدهیم: قضایای اخلاقی احکامی ناظر به رفتار و افعال اختیاری انساناند. پارهای از افعال انسان، نظیر گردش خون و عملکرد دستگاه گوارش، غیراختیاری است، اما بخش عمدهای از افعال و رفتارهای او ارادی و اختیاری است. افعال غیراختیاری انسان در اخلاق مورد بحث نیست و به حسن یا قبح، خوبی یا بدی، بایسته یا نبایسته و... متصف نمىشود؛ از اینرو، موضوع گزارههای اخلاقی رفتارها و افعال اختیاری انسان است. البته باید توجه داشت که اعمال و رفتارهای اختیاری انسان نیز، در حد خویش، بدون لحاظ دیگری موضوع قضایای اخلاقی قرار نمىگیرند. از باب نمونه، حرکت دست و سخن گفتن به خودی خود به خوبی یا بدی و... متصف نمىشوند؛ بلکه هنگامی اینگونه افعالِ اختیاری به خوبی یا بدی متصف مىشوند که در آنها جهت خاصی لحاظ گردد. سخن گفتن، در حد خویش، ماهیتی خارجی است که تحت مقوله کیف مىگنجد و از اقسام کیف مسموع به شمار مىآید. این فعل از آن جهت که به عمد و از سَرِ اختیار صادر مىشود و گوینده مىداند مفاد آن مطابق با واقع است صادق و خوب است، و از آن جهت که مىداند با واقع مطابق نیست، کذب و بد است؛ چنان که ضرب و حرکت دست فی حد نفسه نه خوب است و نه بد، اما اگر برای تربیت یا قصاص باشد عدل و خوب است و اگر به منظور ایذا و آزار دیگران باشد، ظلم است و بد. حاصل آنکه گزارههای اخلاقی احکامی ناظر به رفتار و افعال اختیاری انساناند و افعال اختیاری انسان با لحاظ جهت ویژهای در آنها موضوع گزارههای اخلاقی قرار مىگیرند؛ چنانکه در محمولهای آنها نیز رابطه خاصی که میان افعال اختیاری انسان و نتایج آن وجود دارد، در نظر گرفته مىشود و از آن به شایسته یا ناشایسته، بایسته یا نبایسته، خوب یا بد و مانند آنها تعبیر مىشود.
بدینسان، از یکسو، قضایای اخلاقی احکامی ناظر به رفتارها و افعال اختیاری انساناند، و از سوی دیگر، رفتارها و افعالی که از انسان سر مىزند بر اهداف او مبتنی است و او هدف خاصی را از انجام آن فعل در نظر دارد. هر گاه افعال را از جهت ارتباط آنها با هدفهای مطلوب در نظر بگیریم، مفهوم «ارزش» از آن انتزاع مىشود، و هرگاه آنها را از نظر رابطهای که میان افعال و نتایج وجود دارد، در نظر بگیریم، مفاهیمی نظیر شایسته، بایسته، واجب و... از آنها گرفته مىشود.
از آنجا که اصول و احکام کلی اخلاق قضایایی با چنین ویژگىای هستند، مىتوان آنها را قضایایی فلسفی دانست و از آنجا که گزارههایی فلسفىاند، استدلالپذیر بوده، مىتوان آنها را با براهین عقلی اثبات کرد. البته این سخن نه بدان معناست که همه احکام اخلاقی، حتی فروع و جزئیات، را مىتوان از طریق براهین عقلی شناخت و اثبات کرد؛ زیرا فروع و جزئیات اخلاق به دلیل پیچیدگی و کثرت متغیرها و عدم احاطه بر همه ابعاد آنها از طریق عقل قابل شناخت نیست و در اینگونه موارد باید به وحی استناد کرد.
با توجه به آنچه گفته شد، اقامه برهان عقلی در احکام و گزارههای کلی اخلاقی ممکن است، و مىتوان آنها را با توجه به ملاکهای حقیقی مبرهن ساخت و برای آنها برهان اقامه کرد یا آنها را از مبادی برهان قرار داد. اما اینکه منطقدانان اینگونه قضایا را از مشهورات دانسته و آنها را مقدماتی تلقی کردهاند که در جدل به کار مىآید و نه در برهان، به این دلیل است که این قبیل گزارهها قیود ویژهای دارند که معمولاً در کلام مطرح نمىشوند و آنگاه که به صورت مطلق به کار مىروند از مشهورات هستند؛ اما اگر قیود و ملاکهای آن دقیقا لحاظ گردد و در کلام مطرح شود، اینگونه گزارهها برهانی بوده، نه جدلی؛ و مىتوان نتایج آنها را مقدمه براهین دیگر قرار داد.26
نتیجه آنکه احکام کلی اخلاقی، گزارهها و معرفتهایی پیشیناند که در اینگونه گزارهها عقل رابطه میان افعال اختیاری و نتایج آنها را در نظر مىگیرد و همچون گزارههای فلسفی ضرورت، وجوب، شایستگی و بایستگی آنها را درک مىکند. اما جزئیات و فروع اخلاقی از راه وحی یا الهام شناخته مىشوند. از این رو، با اعتبار ابزار مرجعیت، یعنی اعتبار گفتار و کردار معصوم علیهالسلام، مىتوان به نحو پسین به گزارهها و احکام اخلاقی معرفت یافت. از آنجا که در این عصرْ ارتباط ما با معصوم علیهالسلام از طریق واسطههاست، در شناخت این دسته از گزارهها و معرفتهای اخلاقی، افزون بر حواس شنوایی و بینایی، دلیل نقلی نیز نقش دارد. بدینسان، دستهای از گزارههای اخلاقی به نحو پیشین شناخته مىشوند و عقل به تنهایی توان شناخت آنها را دارد و دستهای از آنها را که احکام فرعی و جزئی اخلاقىاند، از طریق پیامبر و امام، به دلیل ارتباط آن حضرات با وحی یا الهام، مىتوان شناخت. اکنون به این مسئله مىرسیم که شناخت گزارههای اخلاقی چه نوع معرفتی است؟ آیا معرفتی یقینی است یا غیریقینی، و در صورت یقینی بودن، کدامیک از اقسام معرفتهای یقینی است؟ مسئله مزبور یکی از پرسشهای اصلی است که در این مقاله به پاسخ آن اهتمام داریم، و در ادامه بحث، به آن خواهیم پرداخت.
احکام
بخش عمدهای از دین را، که ناظر به رفتار و عمل است، احکام تشکیل مىدهد. از نظر ابزار شناخت، احکام به سه دسته تقسیم مىشوند:
1. دستهای از احکام را، افزون بر وحی و الهام، از طریق عقل نیز مىتوان شناخت؛
2. دستهای از احکام را، افزون بر وحی و الهام، از راه حواس نیز مىتوان شناخت؛
3. دستهای از احکام را تنها از طریق وحی و الهام، و نه از راه حواس یا عقل، مىتوان شناخت.
آشکار است که گزارههای دسته دوم و سوم پسین بوده، معرفت به آنها از راه حواس و مرجعیت، یعنی شنیدن گفتار یا مشاهده رفتار معصوم، اگر او در دسترس باشد، و از راه حواس و مرجعیت و دلیل نقلی، یعنی اخبارِ واسطهها از معصوم، در صورت در دسترس نبودن یا غیبت او ممکن است. در هر صورت، داوری در باب میزان اعتبار و یقینی بودن اینگونه گزارهها، بر اعتبار حواس و ادله نقلی و یقینبخش بودن آنها مبتنی است.
اما داوری در باب پسین یا پیشین بودن دسته اول، یعنی گزارههای ناظر به بخش احکام که آنها را، افزون بر وحی یا الهام، از طریق عقل نیز مىتوان شناخت، آسان نیست و دقت افزونتری مىطلبد. با نگاهی به اینگونه گزارهها و تأمل در ویژگىها و انواع آنها مىتوان به پاسخ این مسئله دست یافت. کلید پاسخ، تفکیک میان مستقلات عقلی و غیر مستقلات عقلی است. توضیح آنکه این دسته از احکام و گزارهها اگر صرفا از مقدمات عقلی محض استنتاج شوند، آشکار است که در این صورت، پیشین بوده، ویژگی گزارهها و معرفتهای پیشین بر آنها بار مىگردد؛ زیرا تعریف و معیار پیشین بودن بر آنها صادق است. اما اگر همه مقدماتی که از آنها استنتاج مىشوند، عقلی محض نباشند، بلکه برخی از شریعت گرفته شده باشند، در این صورت، پسین، و نه پیشین، هستند. غیر مستقلات عقلی به دلیل این که از مقدمات عقلی محض استنتاج نمىشوند، بلکه در پارهای از مقدمات وامدار شریعتند، پیشین تلقی نمىشوند.
البته لازم است خاطرنشان کنیم که شمار احکامی از دین که مستقل عقلىاند و صرفا از مقدمات عقلی محض استنتاج مىشوند، بسیار اندک است و شاید نمونه منحصر به فرد آن حُسن عدل باشد. این حکم شرعی از قیاسی استنتاج شده است که مقدمات آن بدین شرحاند:
1. عدل عقلاً خوب است؛
2. هر چه عقلاً خوب است شرعا نیز خوب است.
... عدال شرعا خوب است.
ممکن است گفته شود احکام غیر مستقل (غیر مستقلات) نیز احکامی پیشیناند؛ زیرا هر یک از این احکام از استدلالی استنتاج مىشود که نتیجه و برآیند آن حکمی پیشین است، هر چند یکی از دو مقدمه استدلالْ شرعی و پسین باشد. نظیر اینکه حکم در گزارههای بدیهی اولی عقلی و پیشین است، هر چند پارهای از اجزا و مفاهیمی که گزاره از آنها تکوّن یافته است از طریق حواس به دست آمده باشد. از اینرو، پسین بودن یکی از مقدمات استدلال در احکام غیرمستقل به پسین بودن نتیجه نمىانجامد. برای نمونه، به استدلال ذیل توجه کنید:
1. افعالی نظیر نماز شرعا واجب است؛
2. هر فعلی که شرعا واجب است، به دلیل ملازمه عقلی، مقدمه آن نیز شرعا واجب است؛
... مقدمه آن فعل نیز شرعا واجب است.
گرچه مقدمه اول از مقدمات استدلال فوق پسین است، برآیند آن پیشین است. بنابراین غیر مستقلات نیز احکامی پیشیناند، نه پسین.
به نظر مىرسد در این بیان مغالطهای روی داده و اجزا و مؤلفههای استدلال با اجزا و مقومات گزاره مقایسه شده و صرفا از راه تمثیل و با بیانی تمثیلی از پسین بودن احکام غیرمستقل دفاع شده است. اگر دقت کنیم، خواهیم دید که احکام غیرمستقل با احکام و گزارههای تجربی (تجربیات) که بدون تردید پسیناند، مشابهت بیشتری دارند. در گزارههای تجربی، دستکم، گزارههای نظری تجربی، استدلالها از مقدماتی تألیف شدهاند که یکی از مقدمات آنها گزارهای تجربی و پسین، و مقدمه دیگر که معمولاً کبراست، گزارهای عقلی و پیشین است. در استدلالهای احکام غیرمستقل نیز یکی از مقدمات، گزارهای غیرعقلی و پسین است که با استفاده از ابزار حواس و اعتبار مرجعیت، یعنی اعتبار گفته و فعل معصوم، اعتبار مىیابد؛ اما مقدمه دیگر که معمولاً کبراست، گزارهای پیشین است؛ یعنی گزارهای که برای پذیرش و تصدیق مفاد آن عقل به ابزار دیگری، جز خود عقل نیاز ندارد. بدینسان، گزارههای نظری پسین معمولاً از استدلالهایی نتیجه مىشوند که صغرای آنها پسین و کبرای آنها پیشین است؛ اما گزارههای پیشین نظری گزارههایی هستند که عقل برای پذیرش و تصدیق مفاد آنها به ابزار دیگری، جز خود، نیاز ندارد، و آنها از استدلالهایی استنتاج مىشوند که هر دو مقدمهشان پیشین و عقلی است. گزارههای نظری پسین معمولاً از استدلالهایی استنتاج مىشوند که دستکم یکی از مقدماتشان پسین و غیرعقلی است و به رغم اینکه برخی از مقدمات آنها پیشین است، به پسین بودنِ نتیجهْ حکم مىشود. از اینرو، فلسفه به دو قسم تقسیم مىگردد: 1. فلسفه قبل العلم؛ 2.فلسفه بعد العلم. مراد از علم در اینجا مفهومی معادل واژه «Science» است. در فلسفه بعدالعلم از استدلالهایی استفاده مىشود که برخی مقدمات آن پسین بوده، از علوم اقتباس شده است؛ در مقابلْ در فلسفه قبلالعلم استدلالهایی به کار مىرود که همه مقدمات آنها پیشیناند و از حواس و تجربه گرفته نشدهاند. بدین ترتیب، احکام و گزارههای غیر مستقلِ عقلی، همچون گزارههای تجربی و گزارههای فلسفه بعد العلم، احکام و گزارههایی پسیناند؛ زیرا از استدلالهایی استنتاج مىشوند که یکی از مقدمات آنها پسین است.
بازگشت به مسائل اصلی
پس از بررسی مسائل مقدماتی و مشخص ساختن دیدگاه خود درباره آن امور، اکنون زمان آن است که به مبحث محوری این نوشتار بپردازیم؛ یعنی آیا مىتوان در دین به معرفت یقینی بالمعنىالاخص (یقین منطقی) دست یافت یا نه؟ و در صورت امکان، آیا تحصیل چنین مرتبه و درجهای از معرفت در دین لازم است؟
ابتنای راهحل بر چند اصل
پیشاپیش لازم است به یاد آوریم که راهحل ما، بر امکان دستیابی به معرفت، اعم از معرفت دینی و غیردینی، و نفی شکاکیت در حوزه معرفت دینی مبتنی است؛ بلکه راهحل مزبور، این مسئله را پیشفرض قرار مىدهد که در اسلام، ایمان دینی بر معرفت، اعم از حضوری یا حصولی، مبتنی است، و معرفت، شرط لازم ایمان ورزیدن است. از اینرو، شعار پیروان اسلام این است که «بفهم تا ایمان بیاوری»، نه اینکه «ایمان بیاور تا بفهمی». نمىتوان بدون معرفت، به پایهها و اصول اعتقادی دین، ایمان آورد. هر قدر معرفت به آن اصول افزون گردد، طبعا ایمان قوىتر مىشود. بدین ترتیب، معرفت در پیدایش ایمان نقش دارد. انسان در صورتی ایمان مىآورد که معرفت داشته باشد. البته معرفتْ علت تامه ایمان آوردن نیست و ممکن است انسان، بهرغم دستیابی به معرفت، ایمان نیاورده، کفر ورزد: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَ عُلُوّا.»27 سرّ آن این است که ایمانْ عملی جوانحی و قلبی است که بر اختیار انسان مبتنی است. به تعبیر فلسفی مىتوان گفت معرفت شرط لازم ایمان است، اما شرط کافی نیست، و ایمان آوردن بر اختیار نیز مبتنی است. یعنی پس از معرفت، اگر انسان انتخاب و اختیار کند، ایمان خواهد آورد. از اینرو، افراد بسیاری بهرغم معرفت، ایمان نیاوردهاند.
باید توجه داشت که مراد از معرفت، معرفت حضوری و حصولی است و این بحث به معرفت حصولی اختصاص ندارد. معرفت حضوری نیز شرط لازم ایمان است، نه علت تامه آن؛ حتی اگر شخص به مرتبه قوی و شدیدی از آن معرفت دست یابد؛ زیرا با دستیابی به معرفت حضوری نقش انتخاب و اختیار انسان منتفی نمىشود. البته هر قدر معرفت، به ویژه معرفت حضوری، قوىتر باشد، اقتضای بیشتری برای انتخاب و اختیار انسان یا هر فاعل انتخاب دیگر دارد. از اینرو، در جای خود اثبات شده که به رغم اینکه علم ملائکه مقرب شهودی و حضوری است، افعالشان اختیاری است.
مبتنی نبودن راهحل مسئله بر شناختاری بودن زبان دین
به نظر مىرسد راهحل مسئله بر شناختاری دانستن گزارههای دین و معرفتبخشی زبان دین مبتنی نیست؛ هر چند از منظر ما گزارهها و زبان دین معنادار و معرفت بخشاند و همچون معرفتهای غیردینی به صدق و کذب متصف مىشوند. توضیح آنکه بر اساس کاوشهای فیلسوفان در حوزه فلسفه زبان، ساحتها و نقشهای زبان گوناگون است و زبان بشری تکساحتی نیست.28 زبان دین نیز عملکردهای گوناگونی دارد. در حالی که در مواردی، نظیر عبادات و نیایشها، زبان دینْ زبان عامل است، معرفتبخش و ناظر نیز هست. به تعبیر دیگر، زبان، افزون بر نقش کارکردی، نقش معرفتی نیز دارد و در بردارنده اطلاعات و آگاهی است. از آنجا که زبان و گزارههای دین معنادار بوده، نقش معرفتی دارند، به صدق و کذب، حقیقت و خطا و مانند آنها متصف مىشوند. حتی اگر پارهای از گزارههای دین را در بخش احکام تعبدی، نظیر «دو رکعت نماز صبح بخوان»، را کارکردی به شمار آورده، زبان آنها را در این بخش زبان عامل بدانیم و بپذیریم که اینگونه گزارههای تعبدی دین هیچ گونه نقش معرفتی ندارند، معرفت به خود این گزارهها و مرتبه یا درجه معرفت به آنها در مسائل مورد بحث مىگنجد. نباید معرفتبخش نبودن پارهای از گزارههای دینی را موجب خروج آنها از بحث تلقی کرد.
1. معرفت ممکن در دین
پیشتر کاربردها و اصطلاحات یا مراتب معرفت قضیهای را شرح دادیم و گفتیم که آنها عبارتند از: 1. معرفت یقینی بالمعنىالاخص؛ 2. معرفت یقینی بالمعنىالخاص؛ 3. معرفت یقینی بالمعنىالاعم؛ 4. معرفت ظنی. ظن نیز خود مراتبی دارد، که عالىترینِ آنها «ظن اطمینانی» نام دارد. ظن اطمینانی آنقدر به قطع و یقین نزدیک است که با علم عرفی و متعارف مساوق است. در هر صورت، نخستین مسئله این است که آیا دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در دین ممکن است یا نه؟ در صورت امکان دستیابی به چنین مرتبه رفیعی از معرفت، آیا مىتوان در همه بخشهای دین به آن دست یافت یا نه؟ با توجه به مباحث مقدماتىای که گذشت، پاسخ هر دو بخشِ این مسئله آسان است. از یکسو، به دلیل اینکه بخشهایی از گزارههای دین پیشین است، دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در اینگونه گزارهها ممکن است. در هر بخشی از دین که چنین گزارههایی یافت شود، مىتوان در آن بخش به معرفت یقینی بالمعنىالاخص دست یافت. در بخش عقاید، مباحث خداشناسی، اعم از مسئله اثبات وجود خدا، توحید و یگانگی، علم، قدرت، حکمت، عدالت و صفاتی از این قبیل، عمده مباحث انسانشناسی ـ نظیر دو بُعدی بودن انسان، تجرد نفس و قوای ادراکی و تحریکی او ـ و در بخش اخلاق، اصول و گزارههای کلىاخلاقی دین و دربخش احکامْ احکام مستقل عقلی (مستقلات عقلی) معرفتهایی پیشیناند که مىتوان درباره آنها معرفت یقینی بالمعنىالاخص به دست آورد.
از سوی دیگر، به این دلیل که همه گزارههای دین پیشین نیستند، بلکه شمار قابل توجهی از آنها پسیناند، دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در باب اینگونه گزارهها بر این مبنا مبتنی است که ما دستیابی به چنین معرفتی را در باب گزارههای پسین ممکن بدانیم. از آنجا که مبادی گزارههای نظری پسینْ متواترات، حسیات، حدسیات و تجربیات هستند، و آنها، جز حسیات در صورت اقامه برهان عقلی بر مفاد آنها، مفید یقین و معرفت یقینی بالمعنىالاخص نیستند، در گزارههای نظری پسین که بر حدسیات یا تجربیات یا متواترات مبتنىاند، نمىتوان به معرفت یقینی بالمعنىالاخص دست یافت، بلکه تنها در گزارههای نظری پسین که بر حسیات مُبرهن مبتنىاند مىتوان معرفت مزبور را بدست آورد. در غیر این موارد، صرفا مىتوان به یقین یا قطع روانشناختی و مظنه، اعم از اطمینان، علم متعارف و ظن غیر قوی، دست یافت.
حاصل آنکه دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در گزارههای پیشین دین ممکن است، اما در گزارههای پسین دین، جز حسیاتی که برهان عقلی بر مفاد آنها اقامه شده و مبادی ثانوی تلقی مىشوند، یا گزارههای نظری که به اینگونه حسیات منتهی مىشوند، دستیابی به چنین معرفتی ممکن نیست. برای نمونه، اگر استدلالی اقامه شود که یکی از مقدمات آن خبر متواتر باشد، به این دلیل که خبر متواترْ مفید معرفت یقینی بالمعنىالاخص نیست، استدلال یاد شده چنین معرفتی به دست نمىدهد و نتیجهای که از آن استدلال حاصل مىشود مرتبهای نازلتر از یقین بالمعنىالاخص خواهد داشت. از اینرو، لازم است خاطرنشان کنیم که عمده گزارههای نظری پسین در دین معمولاً از راه ادله نقلی به دست مىآیند و ادله نقلی به لحاظ سند یا متواترند یا محفوف به قرینه قطعی یا واحد؛ اما به لحاظ متن یا نصاند یا ظاهر. دلیل نقلی اگر به لحاظ سند متواتر یا محفوف به قراین قطعی، و به لحاظ متن نص باشد، قطع و یقینآور است، و گرنه مفید ظن خواهد بود. با توجه به آنچه گذشت، آشکار است که این یقین، یعنی یقینی که از راه استدلالها و ادله نقلی حاصل مىشود، یقینآور به معنای اخص نیست؛ چنانکه خود متواترات که مبادی ثانوی هستند دلیل نقلی بوده، مفید یقین بالمعنىالاخص نیستند. در متواترات، احتمال خلافْ عقلاً محتمل است؛ هر چند آن احتمال عادتا از منظر عُقلا محتمل نیست. در یقین بالمعنىالاخص، احتمال خلاف باید صفر باشد. اگر احتمال خلاف رود، یقین به معنای اخص حاصل نمىشود؛ هر چند عُقلا و عرف به اینگونه احتمالها اعتنا نمىکنند و برای آنها یقین و علم متعارف حاصل مىشود.
2. معرفت لازم در دین (اسلام)
تاکنون امکان دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در دین و گستره آنرا بررسی کردیم و به این نتیجه رسیدیم که دستیابی به چنین معرفتی در بخشهایی از دین که گزارههای آن پیشیناند ممکن است. اما به این دلیل که بخش قابل توجهی از گزارههای دین پسیناند و دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص، دستکم، در بیشتر مسایل این حوزه ممکن نیست، اسلام در اینگونه گزارهها کسب معرفت نازلتری را خواسته است. این مرتبه، یا یقین بالمعنىالاعم (قطع روانشناختی) است که با جهل مرکب نیز مىسازد، و یا علم متعارف است که احتمال خلافْ عقلاً در آن راه دارد؛ هر چند عرفا و عادتا احتمال خلاف در آن روا نیست و هرگونه احتمال خلاف غیرعادی مورد اعتنای عُقلا قرار نمىگیرد. بدین ترتیب، در بخشهایی از دین که نمىتوان به معرفتِ یقینی بالمعنىالاخص دست یافت یقین بالمعنىالاعم، بلکه علم عرفی، کافی شمرده مىشود. بلکه مىتوان گفت در صورت انفتاح باب علم، اعتبار پارهای از ظنون خاص و در صورت انسداد باب علم، اعتبار ظن مطلق عقلاً بلااشکال است، و در آن جای بحث و مناقشه نیست. آنچه باید کانون بحث قرار گیرد مسئله دوم است.
اکنون به مسئله دوم مىپردازیم و بررسی مىکنیم که آیا از منظر اسلامْ تحصیل معرفت یقینی بالمعنىالاخص در بخشهایی از دین که دستیابی به اینگونه معرفتها ممکن است، لازم و واجب است؟ اسلام در این بخشها از ما چه نوع معرفتی را خواسته و بر ما تحصیل چه نوع معرفتی را لازم کرده است؟ آیا در این بخشها نیز یقین بالمعنىالاعم یا علم متعارف (اطمینان) را کافی مىداند؟
از آنجا که دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص مستلزم تحصیل و فراهم آوردن مقدمات بسیاری است که دستیابی به آنها برای همگان ممکن نیست، و تنها شمار معدودی قدرت دستیابی به آن مقدمات و توانایی اقامه برهانهای مفید یقین بالمعنىالاخص را دارند، الزام و تکلیف همگان به تحصیل چنین معرفتی امری شاق و مستلزم حرج است. در اسلام، چنین تکلیفی برداشته شده است. از اینرو، در حوزه عقاید و دیگر بخشهایی از دین که دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص ممکن است، اسلام دستیابی به یقین روانشناختی، بلکه علم متعارف و اطمینان، را کافی دانسته و صرفا به لزوم تحصیل و دستیابی به علم متعارف و اطمینان اکتفا کرده است. با مروری بر نظریههای فقهای مسلمان و نگاهی به منابع اسلامی مىتوان بر این مدعا صحه گذاشت.29
به رغم اینکه در مسئله «وجود خدا» مىتوان به معرفت یقینی بالمعنىالاخص دست یافت، برخی از استدلالهایی که در روایات این امر اقامه شده است، چنین معرفتی را به دست نمىدهند، بلکه اطمینانآورند. البته ظن غیراطمینانی فی نفسه معتبر نبوده، در حکم شک است. صرفا پارهای از ظنون که از راههای خاصی به دست مىآیند، نظیر خبر واحد و ظواهر، به دلیل اینکه به دلیلهای یقینی مستندند، اعتبار دارند. محض نمونه، ادله اربعه، کتاب و سنت متواتر و اجماع و عقل، بر اعتبار و حجیت اخبار واحد، که مفید ظن هستند، دلالت دارند. بدینسان، اعتبار ظنون خاص یا امارات ریشه در اعتبار یقین و قطع دارد و اعتبار آنها به اعتبار یقین و قطع مستند است. آشکار است که این ادله، یعنی دلیلهایی که بر اعتبار خبر واحد دلالت دارند، مفید معرفت یقینی بالمعنىالاعم بوده، یقین روانشناختی در پی مىآورند.
با توجه به آنچه گذشت، مىتوان در عبارتی کوتاه پاسخ را خلاصه کرد: معرفت مورد لزوم در دین حجت است.از واژه «حجت» معنا و مفهوم اصولی آنرا اراده مىکنیم؛ یعنی دلیلی که در صورت مطابقت با واقع منجِّز و در صورت مخالفت با واقع معذِّر باشد، و چنین دلیلی، هم شامل قطع روانشناختی و هم شامل علم متعارف (اطمینان) است؛ بلکه شامل ظنهای غیراطمینانی که به دلیل یقینی مستند مىشوند نیز مىگردد.
به بیان دقیقتر، معرفت مورد لزوم در دین حجت نامیده مىشود، و حجت دلیلی است که عُقلا، بر اساس منطق محاوره و گفتمان خود، آنرا معتبر بدانند. از اینرو، مىتوان گفت منطق اسلامْ منطق عُقلاست که مبنای احتجاح و استدلال در آن گفتمان عقلایی است. از منظر معرفتشناسی دینی، لازم است در دین به ابزاری مجهز باشیم که بتوانیم با آن احتجاج کنیم. آن وسیله دلیلهایی هستند که عُقلا معتبر مىشمارند. از اینرو، افزون بر یقین بالمعنىالاعم، اطمینان و علم متعارف نیز از منظر عُقلا قابل احتجاج است و اصولاً معیشت، زندگی، عقیده، عمل، نظام فردی و اجتماعی مردم بر اساس همین نوع معرفت سامان یافته و استوار گشته است، و این روش و بنای عقلایی، همچون بنای آنها در حجیت پارهای از ظنون خاص، نظیر خبر ثقه و ظواهر، مورد امضای شارع قرار گرفته است.
دیدگاه متفکران مسلمان در این مسئله
گرچه بیشتر متفکران مسلمانْ مسئله «معرفت لازم و کافی در دین» را به طور مستقل و جداگانه مطرح نکردهاند، مىتوان دیدگاه آنان را در دانشهایی همچون کلام، فقه و اصول فقه و در ضمن مباحثی نظیر لزوم استدلال و کسب علم، مشروعیت تقلید در عقاید دین، مباحث حجت، اعم از قطع و ظنون معتبر، یافت.
در هر صورت، با مراجعه به فتاوای فقها در مسائل گوناگون تقلید، به این نتیجه مىرسیم که همه آنان در عقاید دین صرفا علم و یقین را معتبر مىدانند، نه مرتبهای نازلتر از آن را. بدینسان، گرچه ایشان در مقام بیان گستره تقلید و مشروعیت یا عدم مشروعیت آن در عقاید هستند، تصریح کردهاند که در عقاید یقین معتبر بوده، و اصول اعتقادی دین بر علم و یقین مبتنی است. با این حال، آنان به طور مستقل به این مسئله نپرداختهاند که منظور از یقین و علم مورد لزوم در حوزه عقاید چیست؟ آیا کسانی که مشروعیت تقلید در اصول اعتقادی دین را نفی کردهاند، از واژه «یقین»، یقین بالمعنىالاخص را اراده کردهاند و کسانی که به جواز تقلید در حوزه اعتقادی دین فتوا دادهاند، یقین بالمعنىالخاص را منظور داشتهاند؟ این مسئله در خور دقت و تأمل بیشتری است. شاید بتوان استظهار کرد که مراد فقها از علم و یقین در عبارتهای یاد شده، علم متعارف (اطمینان) و حداکثر یقین بالمعنىالاعم (یقین روانشناختی) است. در میان مراجع معاصر، تنها آیتالله حسین مظاهری به صراحت در این باره سخن گفته است. ایشان معتقد است که در عقاید، اطمینان (علم متعارف) کفایت مىکند:
«مسلمان باید به اصول دین اطمینان داشته باشد و در احکام غیرضروری یا باید مجتهد باشد... یا از مجتهد تقلید کند یا از راه احتیاط به وظیفه خود عمل نماید که اطمینان پیدا کند.»30
بلکه مىتوان گفت تقیید دلیل به «دلیلِ فراخورِ حال خویش» در عبارت آیتالله مکارم و لازم دانستن چنین دلیلی در عقاید دین بدین معناست که از منظر ایشان، در عقاید دینْ اطمینان و علم متعارف کافی است. با این حال، تعبیر فوق با یقین بالمعنىالاعم (قطع روانشناختی) نیز سازگار است و ممکن است مراد ایشان از دلیلِ فراخورِ حال، دلیلی باشد که برای شخص یقین بالمعنىالاعم به بار آورد، نه اطمینان و علم عرفی.
در هر صورت، جای تردید نیست که فقها در حوزه اصول اعتقادی دین، دستیابی به یقین بالمعنىالاخص را لازم نمىدانند و یقین بالمعنىالاعم، بلکه برخی به صراحتْ علم متعارف و اطمینان، را کافی مىشمارند. اما در حوزه احکام، پاسخ مسئله آسانتر است. با نگاهی گذرا به ابواب مختلف فقه مىتوان نتیجه گرفت که فقها در حوزه احکام، اطمینان و علم متعارف را کافی دانسته و به این امر تصریح کردهاند. از باب نمونه، با تتبع در مسائل اجتهاد و تقلید به این حقیقت بر مىخوریم که شناخت شرایط و ویژگىهای مرجع تقلید، از جمله اعلمیت، عدالت و پارسایی، و نیز شناخت فتاوای او، بر اطمینان و علم متعارف ابتنا یافته و فقها دستیابی به اطمینان و علم متعارف را کافی دانستهاند، و بلکه مىتوان مشاهده کرد در مواردی به مظنه، در صورتی که به علم متعارف مستند باشد، اکتفا کرده و آنرا کافی و معتبر شمردهاند.31
متکلمان مسلمان همچون حکما به این مسئله نپرداختهاند. آنان به رغم اینکه در باب «نظر و لزوم اکتساب معرفت» به تفصیل سخن گفته و بر امکان دستیابی به معرفت و علم پای فشردهاند،32 از مسئله «معرفت لازم و کافی در دین» غفلت ورزیدهاند.33 البته شاید بتوان از گفتار فیض کاشانی در علم الیقین و نیز کیفیت استدلالهای وی برای اثبات وجود خداوند استظهار کرد که ایشان به این مسئله توجه کرده و قیل و قالهای کلامی را برای این مهم کافی ندانسته و از اینرو، به استدلالهای ساده و روشن در متون دینی، قرآن و احادیث، استناد کرده است.34
فخر رازی مىگوید جماعتی به نام سُمنیه دستیابی به معرفت یقینی را از طریق استدلال مطلقا ناممکن شمردهاند، آنان معتقدند از طریق تفکر و استدلال نمىتوان به علم دست یافت؛ چنانکه پارهای از ریاضىدانان، به رغم اینکه پذیرفتهاند در ریاضیات، اعم از حساب و هندسه، مىتوان با فکر و استدلال به علم و معرفت یقینی دست یافت، دستیابی به علم و معرفت را از راه فکر و استدلال در حوزه الهیات و کلام انکار کردهاند. ایشان بر آنند که در حوزه الهیات و کلام صرفا مىتوان به ظن رسید و از باب اینکه اولی و شایستهتر چنین است داوری کرد، نه اینکه به ضرورت و یقین چنین است. فخر رازی هر دو ادعا را مردود و خودمتناقض شمرده و معتقد است که در حوزه الهیات و کلام، همچون دیگر حوزهها، دستیابی به یقین ممکن است.35 از این گفته برمىآید که معرفت یقینی در الهیات و اصول اعتقادی دین ممکن است و مىتوان از راه استدلال برهانی در این حوزه به یقین بالمعنىالاخص دست یافت. اما سخن وی به این مسئله که آیا معرفت لازم و کافی در دین نیز همین مرتبه از معرفت است یا به معرفت نازلتری اکتفا شده، اشارهای ندارد و درباره آن ساکت است.
فقها و اصولیان بسیاری را مىتوان یافت که به این مسئله، یعنی لزوم دستیابی به علم و یقین در اصول اعتقادی دین، اهتمام داشته و به آن پرداختهاند؛ بزرگانی همچون شیخ طوسی در عدهالاصول،36 شهید اول در الفیه،37 شهید ثانی در المقاصد العلیة،38 و المعالم،39 علامه حلی در نهایهالوصول40 و الباب الحادی عشر،41 شیخ بهائی در الزبدة،42 محقق اردبیلی در مجمع الفائده،43 نراقی در منهاج الاحکام و انیس الموحدین،44 محقق اول در المعارج،45 محقق ثانی(کرکی) در الرسالة الجعفریة46 و آقا جمالالدین خوانساری در مبدأ و معاد47، بلکه حسن بن علی الحلبی در اشارة السبق48 و اما تقریبا همه آنها، همچون متکلمان و حکما، در طرح این مسئله به طور عمده متوجه مسئله مشروعیت تقلید در اصول اعتقادی دین بوده، در نهایت برخی اعتبار و کفایت ظن را در اصول اعتقادی نیز بررسی کردهاند، ولی به این مهم نپرداختهاند که در صورت لزوم دستیابی به علم و یقین و عدم کفایت ظن، یا در صورت لزوم دستیابی به معرفتی که از راه استدلال حاصل مىشود و عدم اعتبار معرفتی که از راه تقلید به دست مىآید، مراد آنان از علم چیست؟
در هر صورت، از جمله فقهای برجستهای که به طور مشروح این مسئله را طرح و بررسی کرده و عنوانی بدان اختصاص داده و با تتبع در گفتههای فقهای شیعه، نظریههای آنان را گردآوری و دستهبندی کرده است، شیخ مرتضی انصاری است. او در باب اصول اعتقادی دین دستیابی به علم را از هر راهی که حاصل شود، چه از راه استدلال و نظر و چه از راه تقلید، معتبر مىشمارد و ظن را کافی نمىداند.49 با دقت در کلمات شیخ50 مىتوان استظهار کرد که مراد وی از علم، جزم (یعنی معرفت یقینی بالمعنىالاعم یا یقین روانشناسانه) است. مرحوم محمدرضا مظفر نیز همین نظر را برگزیده است.51
به رغم اینکه شیخ انصاری مسئله «اعتبار ظن در اصول اعتقادی دین» را به صراحت طرح کرده و نظریههای مختلف را در این مسئله به خوبی گرد آورده است، و به رغم اینکه به مبحث میرزای قمی در قوانین توجه داشته و از آن بسیار بهره برده است، به صراحت مسئله مورد بحث، یعنی منظور از معرفت لازم و کافی، را مشخص نساخته و صرفا نظریهها را، به ویژه نظریه عدهای که دستیابی به علم را لازم شمردهاند، نقل کرده است. وی همچنین این بحث را مطرح نکرده که آیا مراد کسانی که دستیابی به علم را لازم مىدانند معرفت یقینی بالمعنىالاخص است یا معرفت یقینی بالمعنىالخاص یا معرفت یقینی بالمعنىالاعم، یعنی مطلق جزم، یا علم متعارف و اطمینان؟ البته، چنان که خاطرنشان شد، مىتوان بر اساس شواهدی در کلام ایشان دریافت که مراد از علم، مطلق جزم، یعنی معرفت یقینی بالمعنىالاعم، است.
اما باید پرسید چرا اطمینان و علم متعارف کافی نیست. افزون بر نظریههای ششگانه مزبور در عبارات شیخ انصاری و نظریه کسانی که علم را شرط کردهاند، مىتوان نظریه دیگری را به آنها افزود، و آن اینکه علم متعارف (اطمینان) نیز معتبر و کافی است. همچنین باید بررسی کرد که آیا علم متعارف باید از راه نظر و استدلال به دست آید یا اگر از راه تقلید نیز حاصل شود، معتبر و کافی است؟
محقق نائینی مسئله «اعتبار ظن در اصول اعتقادی دین» را مطرح کرده و با روشن دانستن پاسخ آن، به سرعت از آن گذشته است. از منظر ایشان آشکار است که ظن درباره اصول اعتقادی دین معتبر نیست و باید به علم دست یافت.52 در هر صورت، ایشان مشخص نکرده که از علم کدام معنا را اراده کرده است. محقق عراقی نیز گرچه مسئله «اعتبار ظن در اصول اعتقادی دین» را طرح کرده، به این بحث نپرداخته است.53
به این ترتیب، بر اساس جستوجوی ما، متفکران مسلمان به روشنی به این مسئله نپرداختهاند که معرفت لازم و کافی در دین چیست. در میان متکلمان شیعه، تنها کسی که به صراحت به این مسئله پرداخته و دیدگاه خود را روشن ساخته، آیتالله سید علی قاضی طباطبائی است، و در میان اصول شیعه، تنها کسی که در اثر اصولی خود به تفصیل و جداگانه به اینمسئله پرداخته محقق قمی است. دیدگاه آن دو در این مسئله با یکدیگر متنافی است. شهید قاضی طباطبائی در اصول اعتقادی دین، دستیابی به یقین بالمعنىالاخص را لازم مىشمارد، اما محقق قمی جزم و بلکه علم متعارف را کافی مىداند. اکنون به شرح و ارزیابی نظریه این دو اندیشمند مىپردازیم.
نظریه قاضی طباطبائی
شهید قاضی طباطبائی به صراحت مىگوید که در حوزه عقاید لازم است که علم و یقین تحصیل کرد، و منظور از علم، معرفت یقینی بالمعنىالاخص است: «المراد بالمعرفة، العلم الخاص و هو الاعتقاد الجازم المطابق الثابت.»54
بدینسان، از منظر ایشان اصول اعتقادی پنجگانه تشیع بر علم و یقین مبتنی است، و تمسک به تقلید به این دلیل که مفید چنین مرتبهای از علم و معرفت نیست، در عقاید، نامشروع است. وی بر این ادعا، چنین استدلال مىکند: انسان با مشاهده دیدگاهها و نگرشهای مختلف، یا به هیچ یک از آنها ملتزم نمىشود و بىاعتقاد مىماند یا به همه آن نگرشها گردن مىنهد و ملتزم مىشود، یا بدون مرجح به بعضی از آنها تن در مىدهد و صرفا بعضی از آنها را مىپذیرد و یا پذیرش و قبول او بر اساس دلیل و مرجحی است و با دلیل به برخی از آن نگرشها و دیدگاهها گردن مىنهد و آنها را مىپذیرد. آشکار است که در میان این شقهای چهارگانه، شق اول باطل است و ما مکلفیم برای دستیابی به معرفت تلاش کنیم. شق دوم مستلزم این است که انسان به نگرشهای متنافی و متناقض با یکدیگر گردن نهد و چنین امری ممکن نیست؛ شق سوم نیز باطل است؛ زیرا ترجیح بلامرجح لازم مىآید. بدینسان، تنها شق چهارم، که در آن با دلیل و مرجحی یکی از آن نگرشها پذیرفته مىشود، ممکن بوده، محال نیست. آن مرجح، علم و یقین بالمعنىالاخص است، اما ظن همچون شک بوده، اعتباری ندارد.
بدین ترتیب، از منظر ایشان تقلید در اصول اعتقادی مشروع نیست؛ زیرا تقلید مفید ظن است، و ظن، در حکم شک است و هیچگونه اعتباری ندارد. حتی اگر تقلید مفید علم باشد ـ که بسیاری از تقلیدها چنیناند ـ مشروع نیست؛ زیرا علمی که از تقلید حاصل مىشود؛ علم عادی و متعارف است. علم عادی همان اطمینان و ظن اطمینانی است. از اینرو، خلاف در آن راه دارد و حال آنکه در اصول اعتقادی علم یقینی مطلوب است؛ علمی که احتمال خلاف در آن روا نیست. مهم این است که علم یقینی حاصل شود و چون با تقلید این علم حاصل نمىشود، مشروع نیست. البته اگر تقلید مفید چنین مرتبهای از معرفت باشد مىتوان در اصول دین بدان استناد کرد. اما تقلید از به دست دادن چنین مرتبهای از معرفت ناتوان است.55
از استدلال فوق نتیجه گرفتهاند که در اصول اعتقادی دین، دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص لازم است؛ اما این استدلال چنین نتیجه مىدهد یا برآیند دیگری دارد؟ به نظر مىرسد با این استدلال، حداکثر اثبات مىشود ظن اطمینانی (اطمینان)، که همان علم متعارف است، در اصول اعتقادی دین کافی نیست. معرفت لازم و کافی در اصول اعتقادی دین، یقین روانشناختی یا مطلق جزم است.
این استدلال با یقین روانشناختی (معرفت یقینی بالمعنىالاعم) نیز سازگار است. از اینرو، با کسب معرفت جزمی و یقین بالمعنىالاعم به اصول اعتقادی دین وظیفه و تکلیف معرفتی انجام مىیابد. بدینسان، استدلال مزبور اثبات نمىکند که دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در اصول اعتقادی دین لازم است؛ به ویژه با توجه به اینکه خود پذیرفتهاند اگر در اصول اعتقادی دین تقلید یقینآور باشد، این امرْ مشروع و کافی است.
ثانیا، ایمان توده مردم مستند به معرفت است و معرفت آنان از دلیل حاصل شده است. آیا ادلهای که ایشان اقامه کردهاند و بر اساس آنها معرفت به دست آورده، آنها را مبنای ایمان خود قرار دادهاند مىتواند مفید یقین بالمعنىالاخص باشد؟ آیا به راستی آنان مىتوانند ادلهای را که مفید یقین بالمعنىالاخص است فهم کنند؟ با مراجعه به ادلهای که عموم مردم در اصول اعتقادی دین اقامه مىکنند، و بلکه با مراجعه به بیشتر ادلهای که کتاب و سنت برای توده مردم ارائه کردهاند، در مىیابیم که آنها مفید علم متعارف یا حداکثر مطلق جزم (یقین بالمعنىالاعم) بوده، مفید معرفت یقینی بالمعنىالاخص نیستند. اگر مردم به دستیابی به چنین معرفتی ملزم باشند، باید همه آنان را غیرمؤمن یا دستکم از این نظر گناهکار بدانیم. آیا مىتوان چنین محذوری را پذیرفت؟
ثالثا، اگر در منطق عُقلا، علم متعارف و اطمینان در مهامّ امور نیز حجت تلقی مىشود، چرا از اعتبار آن در اصول اعتقادی دین سر باز مىزنیم؟
رابعا، افزون بر اینکه دستیابی به یقین بالمعنىالاخص برای همگان ممکن نیست، در همه حوزههای معرفت دینی و گزارههای دین نمىتوان به اینگونه معرفت دست یافت.
در هر صورت، گرچه از منظر ما ایمان بر معرفت مبتنی است، مراد از معرفت و علم، اطمینان یا علم متعارف و حداکثرْ یقین بالمعنىالاعم (جزم) است. ابتنای ایمان بر معرفت یقینی بالمعنىالاخص مستلزم تکلیف حرجی و شاق و موجب عسر است.
نظریه محقق قمی
در برابر نگرش قاضی طباطبایی، که در اصول اعتقادی دین، دستیابی بهیقین و علم را لازم شمرده و به تصریح منظور از علم و یقین را بالمعنىالاخص دانسته است، میرزای قمی (1231 ه ق) به صراحت و بارها لزوم دستیابی به یقین بالمعنىالاخص را نفی کرده و بر کفایت جزم و علم متعارف (اطمینان) پای فشرده است. مىتوان گفت در میان متفکران مسلمان، تنها کسی که مسئله معرفت کافی و لازم در دین را جداگانه مطرح، و موضع خود را به روشنی تبیین کرده میرزای قمی است. ایشان در مهمترین اثر خود، قوانین، سه مسئله را از یکدیگر تفکیک مىکند:
1. آیا معرفت و شناخت خداوند واجب است؟
2. بر فرض وجوب شناخت خداوند، آیا این وجوب، تکلیفی عقلی است یا شرعی؟
3. با صرف نظر از اینکه وجوب شناختْ تکلیفی عقلی یا شرعی است، آیا این تکلیف با تقلید نیز امتثال مىشود یا لازم است شخص خود به اجتهاد پرداخته، استدلال کند؟ در صورت لزوم نظر و اجتهاد، آیا ظن کفایت مىکند یا لازم است به قطع و یقین دست یابیم؟ اگر این نگرش را بپذیریم که دستیابی به قطع و یقین لازم است، آیا مطلق جزم کفایت مىکند یا اینکه لازم است به یقین مضاعف، یعنی جزم ثابت مطابق با واقع دست یابیم؟ و در صورت کافی دانستن دستیابی به مطلق جزم، آیا صادق و مطابق با واقع بودنِ آن لازم است یا نه؟56
میرزای قمی در مقدمه خود بر نقد استدلال به آیات، معنای یقین و علم را در قرآن کریم بررسی مىکند و نتیجه مىگیرد که آن واژهها در قرآن به معنای لغوی به کار رفتهاند، نه اصطلاحی، و از اینرو، علم و یقین در قرآن به معنای جزم و زوال شک و عدم تزلزلاند، نه اعتقاد جزمی ثابت مطابق با واقع؛57 و بلکه در نقد سوم خود بر استدلال به آیات، این ادعا را که از واژههای «علم و یقین» در قرآن، یقین بالمعنىالاخص اراده شده است، مردود مىشمارد و بر ادعای خود چنین استدلال مىکند که معنای حقیقی این واژگان معنای لغوی است و نه اصطلاحی. از اینرو، با وجود معنای حقیقی و فقدان قرینه بر خلاف، نمىتوان از معنای حقیقی واژهای دست کشید و آنرا بر معنای مجازی حمل کرد. وی برای اثبات اینکه معنای حقیقی علم و یقین جزم است به خود قرآن استشهاد مىکند.58
ایشان در نقد تمسک به اجماعْ کسانی همچون شیخ طوسی، محقق اردبیلی و شیخ بهایی را بر مىشمارد که در اصول اعتقادی دین، ظن را کافی دانستهاند، و بلکه شیخ بهایی مبتنی کردن اصول اعتقادی دین را بر یقین مشکل تلقی مىکند.
افزون بر آن، محقق قمی خاطرنشان مىسازد که حتی اگر تحصیل یقین در اصول اعتقادی دین را لازم و واجب تلقی کنیم، باید متوجه باشیم که دستیابی همه اشخاص به یقین در همه اعتقادات ممکن نیست؛ برخی توانایی دستیابی به آنرا ندارند و نمىتوانند از استدلالهای یقینآور بهره گیرند؛ چنان که به پارهای از مسائل، به دلیل ویژگی یا موقعیت خاصشان نمىتوان معرفت یقینی یافت.
در هر صورت، محقق قمی، پس از طرح مسئله معرفت لازم در اعتقادات دینی، در چند جا تصریح مىکند که تحصیل معرفت یقینی بالمعنىالاخص، یعنی اعتقاد جزمی ثابت مطابق با واقع لازم نیست؛ زیرا دلیلی نداریم که اکتساب چنین مرتبهای از معرفت لازم باشد؛ بلکه صرفا اطمینان لازم است. اطمینان حالتی نفسانی است که با حصول آن نفس به طمأنینه مىرسد. حالت فوق بر یقین بالمعنىالاخص یا یقین بالمعنىالاعم (جزم و یقین روانشناسانه) مبتنی نیست و بدانها اختصاص ندارد؛ بلکه از راه اطمینان و علم متعارف نیز حاصل مىشود.
نتیجهگیری
در پاسخ به دو مسئله اساسی در حوزه معرفتشناسی دینی، یعنی امکان دستیابی به یقین بالمعنىالاخص و لزوم تحصیل آن، باید گفت در بخش عقاید و احکام کلی اخلاقی و حقوقی دین، دستیابی به یقین بالمعنىالاخص ممکن است، و مىتوان آموزههای دینی را در این حوزهها به روش معرفتشناختی مطلقی که برگزیدهایم ارزیابی کنیم. البته به خودی خود، در وضعیت عادی تحصیل چنین درجه رفیعی از معرفت لازم نیست و مىتوان به اطمینان و علم متعارف در همه بخشهای دین، از جمله عقاید و اخلاق و مانند آن، اکتفا کرد. البته اگر کسی دچار شکاکیت شود و نتواند در آموزههای دین به علم متعارف و جزم دست یابد، مىتوان گفت عقل حکم مىکند که برای رفع شک بکوشد؛ حتی اگر رفع شک او بر دستیابی به معرفت یقینی بالمعنىالاخص در حوزههایی مبتنی باشد که تحصیل چنین معرفتی در آنها ممکن است.
··· پىنوشتها
23ـ ر.ک: محمد حسینزاده، مبانی معرفت دینی، قم، مؤسسه امام خمینی، 1380، چ دوم، فصل اول.
24ـ همان، فصل اول و نهم.
25ـ ر.ک: همو، پژوهشی تطبیقی در معرفتشناسی معاصر، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382، فصل نهم.
26ـ ابنسینا، الشفا البرهان، تحقیق ابوالعلا عفیفی، (قاهره، الامیریه، 1375 ه ق)، المقالة الاولی، الفصل الرابع.
27ـ نمل 27، 14.
28ـ ر.ک: علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاءالدین خرمشاهیتهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 278-306
29ـ منابع این مدعا، به تفصیل در ادامه بحث و هنگام شرح دیدگاه متفران مسلمان خواهد آمد.
30ـ توضیح المسائل، مسئله 1.
31ـ العروة الوثقی، مسئله 20 و... .
32ـ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، تبریز، بىنا، 1395 ه ق، ص 7.
33ـ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، المقصد الثانی، الفصل الخامس، المسألة الثانیة و العشرون / همو، نهج الحق و کشف الصدق، قم، دارالهجرة، 1407ه ق، ص 49ـ52 / همو، مناهج الیقین فی اصول الدین، (قم، بىنا، 1374)، ص 102ـ114 / فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، (تبریز، بىنا، 1396 ه ق)، ص 6ـ12 / همو، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، (قم، مکتبة آیتالله المرعشىالعامه، 1405ه ق)، ص 104ـ118 / ابوالحسن شعرانی، شرح فارسی تجرید الاعتقاد، (تهران، اسلامیه، 1351)، ص 332 / محمدحسن مظفر، دلائل الصدق، ج 1، (تهران، مکتبة النجاح، بىتا)، ص221ـ230 / فخرالدین رازی، المطالبالعالی من العلمالالهی، (بیروت، دارالکتبالعربی، 1407 ه ق)، ج1.
34ـ ر. ک: علم الیقین، فیض کاشانی، ج اول قم، بیدار، بی تا
35ـ فخرالدین رازی، المطالب العالی من العلم الالهی، ج 1 / نصیرالدین محمد طوسی، نقد المحصل، تهران، دانشگاه تهران و مککیل، 1359، ص 49ـ51 / عضدالدین الایجی، المواقف، (بیروت، عالم الکتاب و...، بىتا)، ص 24ـ27 / فاضل مقداد، پیشین، ص 8.
36ـ شیخ طوسی، عدهالاصول، ج 3، ص 114ـ117، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
37ـ الألفیة و النفلیة، ص 38، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
38ـ المقاصد العلیة،سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
39ـ المعالم، ص 243، (سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق).
40ـ حسن بن یوسف حلی، نهایة الوصول، ص 296، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
41ـ فاضل مقداد، الباب الحادی عشر، ص 3، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
42ـ شیخ بهائی، الزبده، ص 120، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
43ـ محقق اردبیلی، مجمع الفائده، ج 2، ص 183، همان.
44ـ نراقی، منهاج الاحکام و انیس الموحدین، ص 39، همان.
45ـ المعارج، ص 200ـ199،سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
46ـ رسائل المحقق الکرکی، ج 1، ص 80، سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
47ـ آقاجمالالدین خوانساری، مبدأ و معاد، تهران، نهضت زنان مسلمان،1359، ص 10ـ11. البته مىتوان از عبارت وی در صفحه 11 استظهار کرد که وی اطمینان را کافی مىداند: «باید دانست که معرفت به این دلیل که در اصول دین ضروری است، لازم نیست که به نسق دلایل و ترتیب براهین باشد که میان علما معهود است؛ بلکه کافی است در آن فىالجمله دلیلی که خاطر به آن جمع شود... .»
48ـ حسن بن علی الحلبی، اشارة السبق، ص 14، همان.
49ـ مرتضی انصاری، فرائد الاصول، قم، مجمع الفکرالاسلامی،1422 ه ق، چ دوم، ج 1، ص 569ـ570.
50ـ همان، ص 572ـ574.
51ـ محمدرضا مظفر، عقائد الامامیه، مقدمه، تهران، نینوا، بىتا.
52ـ محمدعلی کاظمی، فوائد الاصول، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1406 ه ق، ج 3، ص 324.
53ـ آقا ضیاء عراقی، مقالات الاصول، ص 135ـ139،سىدی المعجم، نسخه سوم، 1422 ه ق.
54ـ اللوامع الالهیه، ص 11، پاورقی.
55ـ همان، ص 6 و 7، پاورقی 1.
56ـ میرزا ابوالقاسم قمی، القوانین المحکمة فی الاصول، ج 2، ص173: «و اعلم ان هیهنا مقامات:...».
57ـ همان، ص 176.
58ـ همان، ص 177.
- ـ ابنسینا، الشفا (البرهان)، تحقیق ابوالعلا عفیفی، (قاهره، الامیریه، 1375 ه ق)، المقالة الاولی، الفصل الرابع؛
- ـ الانصاری، مرتضی، فرائد الاصول، (قم، مجمع الفکر الاسلامی،1422هق)، الطبعة الثانیة، ج1؛
- ـ الایجی، عضدالدین، المواقف، (بیروت، عالم الکتاب و ...، بىتا)؛
- ـ السیوری الحلی، مقداد بن عبدالله، اللوامع الالهیة، (تبریز، بىنا، 1395 ه ق)؛
- ـ ـــــ، ارشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، (قم، مکتبة آیهالله المرعشىالعامه، 1405ه ق)؛
- ـ الشهید الاول، الألفیة و النفلیة، (سی دی المعجم، نسخه سوم، قم، 1422 ه ق)؛
- ـ الشهید الثانی، المعالم، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ ـــــ، المقاصد العلیة، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ الشیخ البهائی، الزبده، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ الطوسی، نصیرالدین، نقد المحصل، (تهران، دانشگاه تهران و مککیل، 1359)؛
- ـ العراقی، آقا ضیاء، مقالات الاصول،(سی دی المعجم، همان)؛
- ـ العلامه الحلی، حسن بن یوسف، نهایه الوصول، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ القمی، میرزا ابوالقاسم، القوانین المحکمة فی الاصول، چاپ سنگی؛
- ـ المجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، (بیروت، مؤسسه الوفاء، 1403) الطبعة الثانیة، ج 3؛
- ـ المحقق الاردبیلی، مجمع الفائده، ج 2، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ المحقق الاول، المعارج، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ المحقق الکرکی، رسائل المحقق الکرکی، ج 1، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ المحقق النراقی، منهاج الاحکام، (سی دی المعجم، همان)؛
- ـ المظفر، محمدرضا، عقائد الامامیه، مقدمه( تهران، نینوا، بی تا)؛
- ـ الیزدی، السید محمدکاظم، العروة الوثقی، مسئله 20؛
- ـ باربور، ایان، علم و دین، بهاء الدین خرمشاهی(تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362)؛
- ـ حسینزاده، محمد، مبانی معرفت دینی، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380)، چ دوم؛
- ـ ـــــ، پژوهشی تطبیقی در معرفتشناسی معاصر، (قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1382)؛
- ـ خوانساری، آقاجمالالدین، مبدأ و معاد، (تهران، نهضت زنان مسلمان،1359)؛
- ـ رازی، فخرالدین، المطالب العالی من العلم الالهی، (بیروت، دارالکتب العربی، 1407 ه ق)، ج 1؛
- ـ شعرانی، ابوالحسن، شرح فارسی تجرید الاعتقاد، (تهران، اسلامیه، 1351)؛
- ـ علامه حلی، ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهر، مناهج الیقین فی اصول الدین، (قم، بىنا، 1374)؛
- ـ ـــــ، نهج الحق و کشف الصدق، (قم، دارالهجرة، 1407ه ق)؛
- ـ کاظمی، محمدعلی، فوائد الاصول، (قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1406 ه ق)؛
- ـ محقق طوسی، نصیرالدین، کشفالمراد فی شرح تجرید الاعتقاد، حسن بن یوسف الحلّی، (بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1399 ه ق)؛
- ـ مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق، ج 1، (تهران، مکتبة النجاح، بىتا)؛