معرفت فلسفی، سال دوم، شماره اول، پیاپی 5، پاییز 1383، صفحات 31-56

    تحلیل و بررسی اندیشة ساعت ساز لاهوتی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    چکیده: 

    اندیشه ساعت ساز لاهوتی یا خدای ساعت ساز تصویر ی نادرست از خدا است که از دیرباز کم و بیش در ذهن بشر وجود داشته است و در دو سدة اخیر، به دنبال نظریات جدید علمی، رواج یافته است. در این مقاله این اندیشه بررسی می شود. بدین منظور، ابتدا ساعت ساز لاهوتی تصویر شده است و سپس با توضیح دقیق استدلالی که به چنین تصویری منجر شده و تحلیل آن و بررسی مقدمات آن نشان داده شده است که این استدلال، که از نوع تمثیل است منطقاً عقیم است و به اصطلاح قیاسی است مع الفارق و بنابراین نتیجه ای که از آن گرفته شده است عقلاً قابل قبول نیست.

    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    An Analysis of the Divine Watchmaker
    Abstract: 
    "The Watchmaker God" has long been an account of the existence and role of God in the world. In the last two centuries, due to the dominance of sciences, this argument has been revived. In this paper, the Watchmaker argument is reviewed. Analysing the assumptions, grounds and reasoning of the argument, the author concludes that it is based on an analogy, and cannot be a basis for a logical debate, leading to a rational conclusion.
    متن کامل مقاله: 

    1. ساعت ساز لاهوتی

    مقصود از ساعت ساز لاهوتی خدایی است که سازندة جهان طبیعت است ولی در آن مداخله و فعالیتی ندارد. در این تصویر، خداوند، در آغاز خلقت، طبیعت را خلق کرده است و آن را آنچنان خلق کرده است که از آن به بعد با نظام طبیعی ماشین واری، همچون ساعتی دقیق، به طور خودکار کار می کند و از این رو، پس از آغاز خلقت برای فعالیت خداوند در طبیعت جایی وجود ندارد. پس ساعت ساز لاهوتی خدایی است که فعالیت او در طبیعت منحصر است به ساختن طبیعت و به کار انداختن آن در آغاز خلقت و نمی تواند فعالیتی مستمر در طبیعت داشته باشد. بسیاری از دانشمندان غرب و به تبع آنها بسیاری از مشتغلان به فلسفه و علم در دو سده اخیر در مغرب زمین چنین تصویری از خداوند در ذهن دارند.1

    علت پدیدآمدن این تصویر، «ماشین جهان» نیوتن است. ماشین جهان تصویری است که نیوتن از جهان طبیعت داد. نیوتن بر اساس سه اصل مشهور خود، یعنی اصل لَختی، اصل کنش و واکنش و اصل تأثیر نیرو در شتاب، قانون گرانش یا جاذبه عمومی را ارائه کرد که از کوچکترین ذره موجود در آزمایشگاه تا بزرگترین و دورترین سیارات را شامل می شد و بالاخره با تکیه بر اصول نامبرده و قانون گرانش عمومی قوانینی را در مکانیک به دست داد که اولاً، رفتارهای متنوع انواع پدیده های جسمانی را توجیه می کردند؛ مثلا، اینکه چرا ماه به دور زمین و زمین به دور خورشید می گردد و هیچیک در دیگری سقوط نمی کند، اینکه چرا اجسام به زمین سقوط می کنند، اینکه چرا کره زمین در دو قطب فرورفتگی و در استوا برجستگی دارد و کاملاً کروی شکل نیست، اینکه چرا جزر و مد وجود دارد و امثال ذلک، همه با این قوانین و اصول قابل توجیه بودند، و ثانیاً، مهم تر اینکه، این قوانین به زبان ریاضی و در قالب فرمول های دقیق کمّی بیان شده بودند که امکان این امر را فراهم می آورد که بتوان رفتار گذشته و آینده هر یک از پدیده ها را بر اساس وضع کنونی آنها به دقت پیش بینی کرد، درست همان گونه که رفتار ماشینی خودکار یا ساعتی دقیق را می توان به دقت پیش بینی کرد. بدین ترتیب، کشف این قوانین سبب شد که طبیعت در ذهن دانشمندان همچون ماشینی خودکار یا ساعتی دقیق تصویر شود. این تصویر در ذهن دانشمندان قیاسی به همراه داشت:

    طبیعت همچون ماشینی خودکار یا ساعتی دقیق است؛ ماشین خودکار یا ساعت دقیق فقط برای ساخته شدن و به کار افتادن به صنعتگر یا ساعت ساز محتاج است و پس از آن مستقلاً باقی است و مستقلاً کار می کند و به فعالیت و دخالت مستمر سازنده اش نیازمند نیست. که نتیجة این قیاس چنین بود:

    طبیعت هم فقط برای ساخته شدن و به کار افتادن به خداوند محتاج است و از آن پس مستقلاً باقی است و کار می کند و نیازمند به مداخله و فعالیت مستمر خداوند در آن نیست.

    پس طبیعت همانند ماشین یا ساعت است (ماشین جهان) و خداوند هم همانند صنعتگر یا ساعت ساز است، با این تفاوت که ماشین یا ساعتی که صنعتگر یا ساعت ساز انسانی ساخته است پس از مدتی باید مجدداً کوک شود، اما ماشین یا ساعتی که خداوند ساخته است پس از کوک کردن اولیه برای همیشه به کار خود ادامه می دهد. بنابراین، ساعت ساز لاهوتی استنباط فلسفی دانشمندان از ماشین جهان نیوتن است که خود برخاسته از اصول و قوانین مکانیک نیوتن است.

    2. استدلال بر ساعت ساز لاهوتی

    استدلالی که منجر به اعتقاد به ساعت ساز لاهوتی شده است، در حقیقت، از نوع قیاس تشبیه است که در منطق کلاسیک به آن «تمثیل»2 می گویند. به اختصار، در این نوع قیاس، حکم یکی از دو شی ء مشابه، صرفاًًًًَََ به دلیل مشابهتشان، به دیگری تعمیم داده می شود. فرض کنید حسن انسانی خونسرد و بردبار باشد و فرض کنید که رضا، برادر دوقلوی او، از جهت شکل و رنگ و اندازه شبیه او باشد. حال اگر قیاسی به این شکل ترتیب دهیم: «رضا از جهت سن و شکل و رنگ و اندازه و نسبت خانوادگی شبیه حسن است؛ حسن انسانی خونسرد و بردبار است» و نتیجه بگیریم: «رضا هم انسانی خونسرد و بردبار است»، چنین قیاسی قیاس تشبیه است. در حقیقت، مضمون قیاس مزبور این است: چون حسن و رضا از جهت سن و شکل و رنگ و اندازه و نسبت خانوادگی مشابه اند، از جهت خونسردی و بردباری نیز مشابه اند؛ به تعبیر کلی، چونA وB از جهت xمشابه یکدیگرند و Aواجد صفتy است پس Bهم واجد این صفت است؛ یعنی، از جهت yهم مشابه اند.

    قیاس تشبیه از دیدگاه منطقی معتبر نیست؛ یعنی، نمی توان یقین داشت که هر قیاس تشبیهی ضرورتاً در صورت صدق گزاره های به کار رفته در آن، نتیجه ای صادق دارد. چه بسا همة گزاره های به کار رفته در آن صادق باشند ولی نتیجه اش صادق نباشد. آری، اگر x که در A و B مشترکاً هست موجب شده باشد که A دارای y باشد، به یقین نتیجه صادق است و B هم دارای صفت y خواهد بود؛ زیرا علت وجود y، یعنی x، همانند A، در B هم هست، و گرنه ممکن است نتیجه کاذب باشد و B صفت y را دارا نباشد. مثلاً، اگر خونسردی وبردباری حسن معلول سن یا شکل یا رنگ یا اندازه یا نسبت خانوادگی حسن یا معلول ترکیبی از این عوامل باشد، به یقین رضا هم خونسرد و بردبار است؛ زیرا علل و عوامل خونسردی و بردباری، همچون حسن، در او هم هست.

    با توجه به آنچه در بالا درباره قیاس تشبیه گفته شد، قیاس خدای ساعت ساز نیز منطقاً معتبر نیست. «منطقاً معتبر نیست» به این معناست که حتی اگر گزاره های به کار رفته در آن صادق باشند؛ یعنی، اگر جهان طبیعت همانند ساعت باشد، و گرچه ساعت پس از ساخته و کوک شدن به ساعت ساز نیازمند نیست، باز نمی توان نتیجه گرفت که جهان طبیعت نیز، همانند ساعت، پس از ساخته شدن و به کار افتادن اولیه، به خداوند، که سازنده و به کار اندازندة آن است، نیازمند نیست. آری اگر بتوان ثابت کرد که امر مشترک میان ساعت و طبیعت، و به عبارت دیگر، وجه مشابهت ساعت و طبیعت، سبب بی نیازی ساعت از ساعت ساز در استمرار وجود و ادامه کار است، در این صورت منطقاً می توان نتیجه گرفت که طبیعت هم در استمرار وجود وادامه کار از خداوند بی نیاز است. به تعبیر دیگر، اگر همان ویژگی که ساعت را از ساعت ساز در استمرار وجود و ادامه کار بی نیاز کرده است در طبیعت هم باشد، طبیعت هم در استمرار وجود و ادامه کار از خداوند بی نیاز خواهد بود. اکنون آیا این ویژگی در طبیعت هم هست ؟

    1ـ2. ترمیم استدلال

    پاسخ بسیاری از دانشمندان مذکور به پرسش بالا مثبت است. به نظر ایشان، ویژگی مذکور همانا عملکرد یکنواخت و ضروری عوامل دخیل در کار ساعت است. عواملی که دخیل در کار ساعت اند عملکردشان از قوانین3 ثابتی پیروی می کند که ناشی از ذات و طبیعت این عوامل است؛ یعنی، وجودشان به گونه ای است که خود به خود نمی توانند غیر از این عمل کنند؛ به تعبیر فلسفی، این عملکرد برای آنها ضروری است و در نتیجه، یا اصلاً این عوامل موجود نیستند و یا اگر موجودند ممکن نیست جز این عملکردی داشته باشند. پس لازم نیست ساعت ساز آنها را به این عملکرد وادارد، بلکه خود به خود بدون دخالت و فعالیت ساعت ساز، چنین عملکردی دارند و کار خود را انجام می دهند. بنابراین، علت بی نیازی این چنینی ساعت از ساعت ساز عملکرد یکنواخت و ضروری عواملی است که ساعت را به کار وامی دارند. همین ویژگی در عواملی که طبیعت را به کار وامی دارند نیز هست. عواملی که طبیعت را به کار وامی دارند عملکردشان از قوانین ثابتی پیروی می کند که ناشی از ذات و طبیعت آنهاست و طبعاً این عملکرد برای آنها ضروری است و لذا خود به خود این گونه عمل می کنند و نیازی نیست که خداوند آنها را به این گونه عملکرد وادارد.4 پس طبیعت نیز مانند ساعت، پس از آفرینش و به کار افتادن از سازنده خود، خداوند، بی نیاز است.

    اگر پاسخ بالا را، که در حقیقت ترمیم کنندة استدلال بر خدای ساعت ساز است، در این استدلال مندرج کنیم، به شکل زیر در می آید:

    مقدمه اول: ساعت پس از ساخته شدن و به کار افتادن در کارکردن از سازنده اش، ساعت ساز، بی نیاز است؛ چرا که:

    1) کار ساعت ناشی از عملکرد عوامل یعنی اجزاء موجود در ساعت است، و:

    2) این عوامل در عملکردشان به سازنده ساعت نیاز ندارند؛ چون:

    3) عملکرد این عوامل یکنواخت5 است، و به علاوه:

    4) عملکرد این عوامل ناشی از ذات آنهاست و برای آنها ضروری است.

    مقدمه دوم: طبیعت نیز، همانند ساعت، دارای ویژگی های یاد شده است؛ یعنی؛

    1) کار طبیعت ناشی از عملکرد عوامل طبیعی یعنی اجزاء موجود در طبیعت است، و:

    2) این عوامل در عملکردشان به سازنده طبیعت، خداوند، نیاز ندارند؛ چون:

    3) عملکرد این عوامل یکنواخت است، و به علاوه:

    4) عملکرد این عوامل ناشی از ذات آنهاست و برای آنها ضروری است.

    نتیجه: طبیعت نیز، همانند ساعت پس از ساخته شدن (آفرینش) و به کار افتادن ـ از سازنده اش، خداوند، بی نیاز است و مستقلاً استمرار وجود دارد و کار می کند.

    3. بررسی استدلال

    آیا استدلال بالا درست است؟ پاسخ منفی است. در قیاس بالا، در مقدمة اول، هر چهار گزاره درست اند، ولی به زودی خواهیم دید که در مقدمة دوم، گزارة دوم درست نیست، گر چه بقیة گزاره ها درست اند. پس مقدمة دوم، که در آن فرض شده است که طبیعت در همة امور ذکر شده مشابه ساعت است، نادرست است؛ یعنی، علتی که موجب بی نیازی آنچنانی ساعت از ساعت ساز شده است (مجموع امور یاد شده) در طبیعت وجود ندارد و در نتیجه، قیاس تشبیه مورد بحث عقیم است. به تعبیر دیگر، از اینکه عوامل طبیعی دخیل در کار ساعت دارای عملکردی یکنواخت و ضروری اند می توان نتیجه گرفت که این عوامل در عملکردشان به ساعت ساز محتاج نیستند، اما از اینکه عوامل طبیعی دخیل در کار طبیعت دارای عملکردی یکنواخت و ضروری اند نمی توان نتیجه گرفت که این عوامل در عملکردشان به خداوند محتاج نیستند.

    اکنون، چرا در یکی یکنواختی و ضرورت عملکرد موجب بی نیازی از سازنده است ولی در دیگری چنین نیست؟ این تفاوت ناشی از چیست؟ این تفاوت ناشی از نوع رابطة ساعت ساز و خداوند با این عوامل است؛ رابطة خداوند با عوامل دخیل در طبیعت و رابطة ساعت ساز با عوامل دخیل در ساعت با یکدیگر فرق دارند؛ دو نوع رابطه اند نه یک نوع رابطه. خداوند علت فاعلی عوامل طبیعی دخیل در کار طبیعت است ولی ساعت ساز علت فاعلی عوامل دخیل در کار ساعت نیست. پس رابطة خداوند با عوامل طبیعی رابطه فاعل با فعل است که مقتضی نیازمندی این عوامل است به خداوند، چه در آغاز پیدایش و شروع کار و چه در استمرار وجود و ادامة کار، و لهذا طبیعت، که رفتارش ناشی از همین عوامل است، در هر حال به خداوند نیازمند است، اما رابطة ساعت ساز با عوامل مزبور چنین نیست، بلکه به گونه ای است که صرفاً ایجاب می کند که ساعت در آغاز پیدایش و شروع کار محتاج ساعت ساز باشد و نه در استمرار وجود و ادامه کار. بنابراین، باید فرق این دو نوع رابطه را توضیح داد. بهتر است توضیح فرق این دو نوع رابطه را با تحلیل مفهوم ساختن آغاز کرد؛ چرا که واژة «ساختن» هم برای رابطة خداوند با طبیعت به کار رفته است و هم برای رابطة ساعت ساز با ساعت: خداوند سازندة طبیعت است، همچنانکه ساعت ساز سازندة ساعت است. بنابراین، تحلیل این واژه و تعیین اینکه آیا در هر دو مورد به یک معنا به کار رفته است یا نه به ما کمک می کند تا به تفاوت دقیق این دو رابطه پی ببریم.

    1ـ3. تحلیل رابطة ساختن

    ساختن ساعت شامل مراحل زیر است:

    1) مرحلة طراحی: موادی که اجزاء ساعت را تشکیل می دهند خود به خود اقتضا ندارند که شکل اجزاء ساعت را داشته باشند و در هیئت ساعت با هم ترکیب شوند به طوری که غایت و هدفی که از ساعت منظور است برآورند. بنابراین، باید قبل از هر چیز نقشه و طرحی تهیه کرد که در آن پیش بینی شده باشد که، با توجه به خواص طبیعی موجود در آنها، چگونه باید آنها را شکل داد و ترکیب کرد تا غایت و هدف مورد نظر را برآورند. آشکار است که این کار احتیاج به شناخت خواص مواد موجود در طبیعت و به عبارت دیگر، احتیاج به شناخت قوانین طبیعت دارد، به علاوه محاسبه و خلاقیت ذهنی طراح.

    2) مرحلة تولید اجزاء و قطعات: یعنی، گرد آوردن مواد لازمی که از پیش در طبیعت موجودند و در نتیجه، لازم نیست که ساعت ساز آنها را بیافریند و سپس شکل دادن به آنها مطابق با آنچه در طرح در نظر گرفته شده است، به طوری که اجزا و قطعات لازم برای ساعت آماده شوند.

    3) مرحلة ترکیب اجزاء: یعنی، آرایش آنها به نحوی که در طرح منظور شده است.

    اما ساختن طبیعت شامل چه مراحلی است؟ به نظر فیلسوفان، آفرینش طبیعت شامل مرحلة طراحی نیست؛ چرا که از آنچه در مرحله طراحی ساعت گفتیم، می توان دانست که طراحی ای که تاکنون از آن بحث می کردیم همواره با دو ویژگی همراه است: اوّل اینکه چون نوعی فعالیت ذهنی انسان است، طبعاً طراح از این فعالیت برای خود هدف و غایتی را در نظر دارد؛ یعنی، او می خواهد با به کارگیری موادّ موجود در طبیعت به هدف و غایت خاصی که فعلاً فاقد آن است دست یابد و بدین وسیله نیاز خود را مرتفع سازد و کاملتر شود، و دوم اینکه مواد مزبور خود به خود به طور طبیعی اقتضا ندارند که چنین غایتی را برآورند، از این رو، طراح ناچار است که با توجه به خواص طبیعی و حرکت های طبیعیِ مواد مذکور، شکل های گوناگون و در نهایت، ترکیبی خاص را که به غایت مورد نظرش منجر می شود بر این مواد تحمیل کند. اما هیچ یک از این دو ویژگی را خداوند و طبیعت ندارند؛ چرا که اولاً، خداوند کامل مطلق است و فاقد هیچ کمالی نیست تا برای دستیابی به آن و کاملتر شدن به طراحی و نقشه کشی نیازمند باشد؛ به عبارت دیگر، خداوند از آفرینش طبیعت غایت و هدفی را برای خود منظور نداشته است، بلکه غایت و هدفی را برای خود موجودات طبیعی منظور داشته است؛ یعنی، آنها را آفریده است تا بتدریج به کمال نهایی خود برسند؛ و ثانیاً، برای رسیدن به همین غایت هم لازم نیست که آنها را به حرکت های تحمیلی و ترکیبات قسری وادارد، بلکه توجه به این غایت، یعنی توجه به کمال نهایی و حرکت به سوی آن، جزء وجود این موجودات است. وجود این موجودات به نحوی است که به طور طبیعی افعال و حرکاتی را اقتضا دارند که به تکامل آنها می انجامد. پس لازم نیست که با افعال و حرکات تحمیلی و با ترکیبات قسری آنها را به برآوردن غایت مزبور وادارد.

    در اینجا نکته ای هست و آن اینکه بی تردید جهان مخلوقات، که شامل طبیعت هم هست، دارای نظام خاصی است که به نظر فیلسوفان، به مقتضای این نظام، دارای بیشترین میزان خیر و کمترین میزان شر است و در نتیجه، بهترین نظام ممکن، و به اصطلاح نظام احسن، است و طبعاً می توان جهان های بی شمار دیگری را با نظام های دیگری تصور کرد غیر از این نظام فعلی که واجد خیر کمتر یا شر بیشتری هستند و آشکار است که خداوند به نظام احسن عالِم است و آن را طبق علم خود آفریده است. با توجه به این نکته، ممکن است علم خداوند به نظام احسن را طرح الهی جهان دانست و خداوند را، به دلیل دارا بودن این علم، «طرّاح طبیعت» نامید. اما در این صورت باید توجه داشت که این چنین طراحی ای از نظر معنا و مفهوم با طراحی ای که تاکنون از آن بحث می کردیم به کلی فرق دارد؛ زیرا طراحی ای که تاکنون از آن بحث می کردیم نوعی فعالیت است چون از نوع تفکر است که نوعی فعالیت ذهنی است و طبعاً می توان آن را جزء مراحل ساخت شی ء به حساب آورد، در حالی که طراحی به معنای عالم بودن خداوند به نظام احسن اساساً از نوع فعالیت نیست؛ زیرا برای خداوند فعالیتی ذهنی به نام تفکر متصور نیست، بلکه صفتی ذاتی است که عین وجود الهی است و طبعاً نمی توان آن را جزء مراحل ساخت طبیعت به حساب آورد. نتیجه اینکه ساخت طبیعت شامل مرحله ای به نام «طراحی» نیست، بلکه تنها شامل دو مرحله ایجاد و ترکیب است که ذیلاً به آنها می پردازیم.

    1) مرحلة ایجاد اجزا: طبیعت یک کلّ است که شامل اجزایی است. این اجزا کدام اند؟ از دیدگاه علمی، این اجزا همان ذرات بنیادی فیزیک اند به علاوة نیروهای فیزیکی که این ذرات را در قالب ترکیباتی همچون اتم ها و ملکول ها و غیره در می آورند. بدین ترتیب، هر یک از الکترون ها و نیز هر یک از دیگر ذرات بنیادی موجود در طبیعت و همچنین هر یک از نیروهای فیزیکی که در هر یک از اتم ها و مولکول ها و دیگر ترکیبات موجود در طبیعت هست یک جزء از اجزاء جهان طبیعت است. از دیدگاه فلسفی، علاوه بر آنچه گفته شد، هر ترکیبی از ذرات بنیادی فیزیک که خود دارای اثری غیر از برآیند آثار اجزا است نیز خود یک موجود حقیقی و یک پدیده واقعی طبیعی است و از اجزاء جهان طبیعت به شمار می رود. بنابراین، گذشته از ذرات بنیادی فیزیک و نیروهای فیزیکی مزبور، هر یک از اتم های موجود در هر یک از عناصر، هر یک از مولکول های موجود در هر یک از مرکبات شیمیایی، هر یک از موجودات تک سلولی، هر یک از سلول های موجود در بدن جانداران، هر یک از اندام های بدن هر یک از جانداران و بالاخره هر یک از بدن های هر یک از جانداران نیز خود یک جزء از اجزاء جهان طبیعت است. ما موقتاً از دیدگاه فلسفی صرف نظر می کنیم و بحث را بر اساس دیدگاه علمی پی می گیریم و نشان می دهیم که حتی بر اساس این دیدگاه نمی توان ساختن طبیعت را همانند ساختن ساعت دانست و در پایان به دیدگاه فلسفی بازمی گردیم.

    چنانکه گذشت، طبق دیدگاه علمی، طبیعت یک کلّ متشکل از اجزاست و اجزاء آن عبارتند از الکترون ها و دیگر ذرات بنیادی موجود در طبیعت و همچنین نیروهای فیزیکی کارگر در این ذرات. اما می دانیم موادی که اجزا و قطعات ساعت از آنها ساخته می شود از پیش در طبیعت موجودند و احتیاجی نیست که ساعت ساز آنها را بیافریند. او فقط آنها را شکل می دهد و در هیئت خاصی ترکیبشان می کند. حال آیا اجزاء طبیعت، یعنی ذرات بنیادی و نیروها، هم این چنین اند؟ آیا آنها هم به آفرینش و ایجاد نیازمند نیستند؟ ممکن است گفته شود که پاسخ این پرسش بستگی دارد به اینکه این اجزا را ازلی و قدیم بدانیم یا حادث. اگر ازلی و قدیم باشند، به ایجاد و آفرینش نیازمند نیستند و اگر حادث باشند، باید خداوند را آنها بیافریند و ایجاد کند. غالباً دانشمندان ملحد آنها را ازلی و قدیم و، به همین دلیل، از خداوند بی نیاز می پندارند و دانشمندان الهی آنها را حادث و، به همین دلیل، نیازمند به خداوند می دانند. اما به نظر فیلسوفان این اجزا در هر حال به آفرینش و ایجاد خداوند نیازمندند و قدیم یا حادث بودن آنها در نیازمندی آنها به خداوند یا بی نیازی آنها از خداوند تأثیری ندارد؛ زیرا مناط نیازمندی به علت، حدوث نیست تا در صورت حدوثِ این اجزا آنها را نیازمند به علت و در صورت قدم آنها را بی نیاز از علت بدانیم، بلکه مناطِ نیازمندی به علت امکان است؛ شیئی که ذاتاً ممکن است، به دلیل امکان ذاتیش، به علت نیازمند است، خواه قدیم و ازلی باشد و خواه جدید و حادث.6 و چون هر یک از اجزاء مورد بحث ممکن بالذات است، نیازمند به علتی است که آن را ایجاد کند، که علت مذکور یا خودِ خداوند است و یا در نهایت به خداوند منتهی می شود و به او محتاج است. پس هر یک از این اجزا برای موجود بودن محتاج به ایجاد خداوند و آفرینش اویند.

    ممکن است پرسیده شود: چگونه می توان تصور کرد که چیزی ازلی باشد و در عین حال ایجاد شود؟ ازلی یعنی چیزی که همیشه وجود داشته و هرگز معدوم نبوده است؛ پس ایجاد کردن شی ء ازلی یعنی وجود دادن به چیزی که وجود دارد؛ چگونه ممکن است به چیزی که وجود دارد دوباره وجود داد؟ پاسخ این سؤال را باید در نوع رابطة معلول با علت فاعلی، که وجودبخش است، جستجو کرد. چنین نیست که علت فاعلی با فعلی به نام «دادن» وجود را از جایی برمی دارد و به معلول می دهد، بلکه اولاً، معلول چیزی نیست جز همان وجودی که علت اعطا می کند و ثانیاً، این وجود نیز چیزی جز ایجاد یا دادن وجود، که فعل علت است، نیست. به تعبیر دیگر، اینکه گفته می شود: «معلول» یا «وجود معلول»، در اثر «ایجاد علت» محقق می شود سخنی است نادرست. درست این است که بگوییم معلول یا وجود معلول همان خودِ ایجاد علت است، پس معلول چیزی نیست جز همان خودِ فعالیت و ایجاد علت.7 اکنون این قانون درست است که به چیزی که وجود دارد نمی توان دوباره وجود داد، اما باید توجه داشت که این قانون هنگامی مصداق می یابد که وجود آن چیز غیر از دادن وجود به آن چیز باشد؛ یعنی، وجودش غیر از ایجاد علت باشد؛ چرا که در این صورت، علت با عمل ایجاد و «دادن وجود»، یا خودِ همان وجودی را که شی ء داراست به آن می دهد که امری است محال، و یا وجود دیگری را به آن می دهد که، علاوه بر اینکه شی ء از چنین وجودی بی نیاز است، مستلزم این است که یک شی ء با دو وجود موجود باشد که محال است. اما اگر «وجود شی ء» عیناً همان «دادن وجود به آن شی ء» باشد، در چنین جایی اصلاً معنای اینکه «شی ء وجود دارد یا موجود است» این است که «علت در حال ایجاد شی ء است» و در نتیجه «ایجاد موجود» به معنای «موجودی که عین ایجاد است» می باشد نه به معنای «موجودی که دوباره به آن وجود می دهند» و بنابراین مشکلی وجود ندارد.

    2) مرحلة ترکیب اجزا: یعنی، ترکیب ذرات بنیادی در قالب اتم های عناصر گوناگون و ترکیب اتم ها در قالب مولکول های انواع مرکبات و آرایش مولکول ها در قالب انواع اجسام محسوس و در نهایت، آرایش اجسام محسوس و پیدایش جهان طبیعت به شکلی که می بینیم.

    آشکار است که ترکیب اجزاء طبیعت و همچنین آرایش های گوناگونی که لحظه به لحظه در طبیعت پدید می آیند ناشی از عوامل طبیعی کارگر در طبیعت است که چیزی جز خود اجزاء طبیعت ذرات بنیادی و نیروهاـ نیستند، ولی ترکیب اجزاء ساعت نتیجة حرکت های ارادی ساعت ساز است. بنابراین، مرحلة ترکیب اجزا در ساعت و طبیعت فرق دارد.

    پس به اختصار واژة «ساختن» هنگامی که برای ساعت به کار می رود اشاره دارد به 1) طراحی ساعت؛ 2) تولید اجزا و قطعات ساعت؛ 3) ترکیب این قطعات؛ و همین واژه هنگامی که برای طبیعت به کار می رود اشاره دارد به 1) ایجاد اجزاء طبیعت؛ 2) ترکیب این اجزا.

    2ـ3. مقایسه ساختن ساعت و ساختن طبیعت

    اکنون به سؤالی که مطرح کردیم بازگردیم: آیا واژة «ساختن» در هر دو مورد به یک معنا به کار رفته است؟ پاسخ منفی است. صحت این مدعا با مقایسة مراحل بالا روشن می شود. بررسی مرحلة طرّاحی قبلاً گذشت. از مقایسه و بررسی بیشتر مرحلة ترکیب، به دلیل اینکه تأثیر چندانی در بحث ندارد، نیز صرف نظر می کنیم و فقط مرحلة تولید اجزا را در ساعت با مرحلة ایجاد اجزا در طبیعت به تفصیل بررسی و مقایسه می کنیم.

    عمده چیزی که سبب شده است واژة «ساختن» در ساعت و طبیعت به دو معنا به کار رود تفاوت این دو در مرحلة مذکور است. ساعت ساز، برخلاف خداوند، ایجاد کننده نیست، او قطعات و اجزای لازم برای پیدایش ساعت را ایجاد نمی کند. مواد لازم برای این قطعات، مانند انواع فلزات، در طبیعت موجودند. ساعت ساز اولاً، این موارد را از منابع ذی ربط گردآوری می کند و ثانیاً، با برش یا سوراخ کردن یا خم کردن و امثال این حرکات آنها را به شکل های گوناگونی که از قبل طراحی شده اند در می آورد. اگر دقت کنیم کار ساعت ساز در مرحلة تولید اجزای ساعت صرفاً ایجاد نوعی حرکت است در بخشی از مواد یا کل آنها. گردآوری مواد نوعی حرکت مکانی در آنهاست، حتی استخراج مواد از منابع طبیعی در حقیقت جداسازی آنها از سایر مواد است و بیش از نوعی حرکت نیست. همچنین سوراخ کردن یا برش دادن یک ماده به معنای جابجایی و حرکت مکانی بخشی از آن ماده است و بالاخره، خم کردن ماده جز به معنای تغییر وضعیت آن ماده، که تنها با حرکات وضعی و مکانی در آن ماده امکان پذیر است، نیست. همة تصرفاتی که ساعت ساز در این مرحله در مواد می کند در نهایت به نوعی حرکت در آن ماده باز می گردد. البته ساعت ساز مستقیماً فقط علت حرکات دست های خویش است، اما این حرکات نیز سبب حرکات ابزارها و آنها نیز سبب حرکات مورد بحث می شوند، پس ساعت ساز به طور غیرمستقیم علت حرکات مورد بحث است. در هر حال، بعد از اینکه این حرکات در مواد به وجود آمدند و این موادّ شکل های مورد نظر را پیدا کردند، خود نیروهای طبیعی موجود بین اجزا و مواد است که این شکل های تازه را از این پس حفظ می کنند. اگر این نیروها نباشند، مواد به جای اول خود باز می گردند و قطعه شکل مورد نظر را از دست می دهد، بلکه اصلاً از ابتدا چنین شکلی به خود نمی گیرد. پس علت فاعلی وجود این اَشکال و اوضاع در مواد تهیه شده همانا نیروهای فیزیکی موجود در بین مواد است نه ساعت ساز یا حرکات وی. بنابراین، ساعت ساز یا حرکات او نه تنها خود موادی را که قطعات از آنها به وجود آمده اند ایجاد نمی کند، بلکه حتی شکل های گوناگون این مواد را هم ایجاد نمی کند و در نتیجه، هیچ نوع فاعلیتی نسبت به این اجزا و قطعات ندارد.

    ممکن است پرسیده شود: پس نقش ساعت ساز و حرکات او در فرایند تولید قطعات چیست؟ بهتر است پاسخ این سؤال را با ذکر مثالی ارائه کنیم. خط ABو نقطه O را در وسط آن در نظر می گیریم. فرض می کنیم جسمی مانند M در نقطه A قرار دارد و می خواهد با حرکت بر روی مسیر AB به نقطة B برسد. با این مفروضات، آشکار است که این جسم برای پیمودن OB باید قبلاً AO را بپیماید، ممکن نیست بدون پیمودن AOبتوانOB را پیمود. مع الوصف، پیمودن AO مستقیماً هیچ نقشی در پیمودن OB ندارد. نه فاعل آن است نه قابل آن و نه غایتش. به طور کلی، هر جزء فرضی از هر حرکتی نسبت به جزء فرضی بعدی آن همین گونه است. به همین دلیل، هیچ جزء فرضی از حرکت اجزا، علت تامة جزء بعدی نیست. حال نقش حرکت هایی که در مواد تحقق می پذیرند تا این مواد به شکل پیش بینی شده در طرح در آیند نیز همین است. فرض کنید قطعه ای از فلز را باید خم کنیم. حرکتی که در اجزاء این قطعه پدید می آید تا به خمیدگی مطلوب برسد نسبت به حالت خمیدگی نهایی قطعه، که مطلوب است، دقیقاً همانند حرکت M است بر روی مسیر AO نسبت به حرکتش بر روی مسیر OB. همان نقشی را که نیمه اول یک حرکت نسبت به نیمه دومش دارد، نیز حرکت اجزای قطعة مزبور نسبت به خمیدگی نهایی قطعه، که حالت سکون این حرکت است، دارد. به عبارت دیگر، حرکت های مزبور در حکم گام اول اند و شکل های پیش بینی شده در طرح ساعت، که در نهایت حاصل می شوند، در حکم گام دوم؛ دقیق تر بگوییم، شکل های مزبور پایان و منتها الیه حرکت های مذکورند و هیچ حرکتی از اجزای علت تامه منتها الیه خود نیست. در فلسفه، این نوع نقش را «اِعداد»8 می گویند. نقش نیمة اول یک حرکت نسبت به نیمة دومش اِعداد است نه ایجاد یا قبول یا غائیت، و بالتبع نیمة اول یک حرکت نسبت به نیمة دومش «مُعِدّ» یا «علت معدّ» است نه علت فاعلی یا قابلی یا غایی. بنّا نیز نسبت به ساختمان علت مُعدّ است.9 به اختصار، حرکت های مورد بحث نسبت به شکل مطلوب قطعات، که در نهایت حاصل می شوند، مُعدّند و در نتیجه، حرکت های ساعت ساز هم، گرچه برای حرکت های مزبور علت فاعلی اند، نسبت به قطعات مزبور معدّند و هم چنین خود ساعت ساز هم، گر چه نسبت به حرکات خویش و بالتبع نسبت به حرکات مواد مزبور که ناشی از حرکات ساعت سازاند فاعل است، نسبت به قطعات حاصل شده معدّ است نه فاعل یا قابل یا غایت و در نتیجه، ساعت ساز از اجزای علت تامة قطعات و اجزای ساعت نیست.10

    اکنون به حرکت قطعات متحرک ساعت در هنگامی که ساعت کار می کند بپردازیم.11 حرکت همة این قطعات در نهایت معلول حرکت فنر است، و حرکت فنر معلول انرژی ذخیره شده در فنر است و تأثیر ساعت ساز یا هر کس دیگری که ساعت را کوک می کند در به کار انداختن ساعت فقط در این حد است که انرژی مزبور را به فنر انتقال می دهد. آشکار است که او خود نه این انرژی را ایجاد کرده است، زیرا این انرژی از خارج به بدن او انتقال یافته است و او هم از بدن خود به ساعت منتقل می کند، و نه اینکه آن را در فنر ذخیره کرده است؛ چرا که عامل ذخیره سازی انرژی در فنر همانا جنس خاص فنر است و لا غیر. ساعت ساز فقط انرژی را به فنر انتقال داده است و بس. نقش او در اینجا همانند نقش بنّاست در انتقال مواد به ساختمان. پس کوک کنندة ساعت نسبت به ذخیره شدن انرژی، که عامل حرکت های قطعات گوناگون است، و طبعاً نسبت به خود این حرکت ها، فقط معدّ است و از اجزای علت تامة آنها نیست.

    حاصل اینکه، ساعت ساز نسبت به عوامل دخیل در کار ساعت معدّ است، همچنین اگر او خودش کوک کنندة ساعت باشد، نسبت به عملکرد این عوامل در هنگامی که ساعت کار می کند معدّ است نه فاعل، در حالی که خداوند فاعل عوامل طبیعی دخیل در کار طبیعت است و در نتیجه، با واسطه، فاعل عملکردهای این عوامل نیز هست.

    نتیجة این مقایسه اینکه «ساختن خداوند طبیعت را» مستلزم این است که خداوند علت فاعلی عوامل طبیعی دخیل در کار طبیعت و علت فاعلی عملکرد این عوامل باشد و «ساختن ساعت ساز ساعت را»، بیش از این ایجاب نمی کند که ساعت ساز نسبت به عوامل دخیل در کار ساعت و نیز نسبت به عملکرد این عوامل علت معدّ باشد. به عبارت دیگر، رابطة خداوند با عوامل طبیعی و نیز رابطة خداوند با حرکات و عملکردهای این عوامل رابطة فاعل و فعل است و رابطة ساعت ساز با عوامل دخیل در کار ساعت و همچنین رابطه اش با حرکات و عملکردهای این عوامل رابطة معدّ و فعل است.

    3ـ3. فرق بین فاعل و معدّ

    اکنون که معنای فاعل و معدّ معلوم شد و دانستیم که خداوند علت فاعلی عوامل طبیعی است و ساعت ساز علت معدّ عوامل کارگر در ساعت است، باید به فرقی مهم بین فاعل و معدّ اشاره کنیم. بنابر قانون ضرورت علّی و معلولی، علت تامة شی ء، که یا همان علت فاعلی است به تنهایی و یا شامل علت فاعلی و قابلی و غایی است، شی ء را واجب می کند.12 معنای دقیق این گفته این است که همان طور که علت فاعلی شی ء، به تنهایی یا در صورت وجود علت قابلی و غایی، شی ء را موجود می کند، نیز، به تنهایی یا در صورت وجود علت قابلی و غایی، شی ء را ضروری الوجود می کند. پس فاعل همان طور که وجود بخش است، ضرورت بخش هم هست. هر نوع ضرورتی که در معلول هست از فاعل است و به اصطلاح فلسفی بالغیر است نه بالذات، گرچه از نظر منطقی بالذات باشد. به عبارت دیگر، اگر فرض کنیم که شیئی معلول است و فاعلی دارد، به این معناست که این شی ء هنگامی هم که ضروری است هر نوع ضرورتی که باشد باز در خودِ این ضرورتش هم به فاعلش نیازمند است، گرچه همین ضرورتش آن را از دیگر اشی غیر از فاعلش بی نیاز می کند. پس درست است که امکان بالذات سبب نیازمندی به علت، و از جمله سبب نیازمندی به فاعل است و در مقابل، ضرورت سبب بی نیازی است؛ با این حال، باید توجه داشت که ضرورت بالغیر فقط سبب بی نیازی از غیر فاعل، و از جمله سبب بی نیازی از معدّ، است، بر خلاف ضرورت بالذات، که سبب بی نیازی از هر غیری است. این نکته فرق مهمی را بین فاعل و معدّ آشکار می سازد: شیئی که فاعل دارد، در هنگامی هم که ضروری است باز به فاعلش محتاج است، اما شیئی که معدّ دارد در هنگامی که ضروری است دیگر به معدّش نیازمند نیست. پس ضرورت بالغیر شی ء را از معدّ بی نیاز می کند، اما آن را از فاعل بی نیاز نمی سازد؛ چرا که معدّ ضرورت بخش نیست ولی فاعل ضرورت بخش است.

    4ـ3. نتیجة تحلیل و مقایسه

    اکنون به سؤال و پاسخی که قبل از تحلیل معنای «ساختن» مطرح کردیم باز گردیم. سؤال این بود: چرا در ساعت یکنواختی و ضرورتِ عملکرد عوامل دخیل موجب بی نیازی از سازنده ـ ساعت ساز است ولی در طبیعت چنین نیست؟ در پاسخ گفته شد که علت این فرق آن است که ساعت ساز نسبت به عوامل کارگر در ساعت معدّ است ولی خداوند نسبت به عوامل طبیعی کارگر در طبیعت فاعل است. با توجه به فرق فاعل و معدّ که در بالا توضیح داده شد، معنای این پاسخ آشکار می شود: خداوند فاعل عوامل طبیعی است و فعل درهنگام ضرورت هم به فاعل خویش نیازمند است. بنابراین، گرچه عوامل مذکور عملکردی یکنواخت و ضروری دارند، این یکنواختی و ضرورتشان موجب بی نیازی آنها از خداوند نیست؛13 و لذا طبیعت، نه تنها در آغاز آفرینش و شروع کار، بلکه در استمرار وجود و ادامه کار هم به خداوند نیازمند است. چرا که کارکرد و رفتار طبیعت ناشی از عملکرد همین عوامل است،14 بلکه با توجه به اینکه این عوامل چیزی جز اجزاء طبیعت نیستند، سخن دقیق و درست این است که طبیعت خود مجموع این عوامل است و کارکرد و رفتار طبیعت هم برآیند عملکرد همین عوامل باشد. و نه اینکه کارکرد طبیعت ناشی از این عوامل است. اما ساعت ساز برای عوامل کارگر در ساعت فقط معدّ است و لذا این عوامل به سبب یکنواختی و ضرورت عملکردشان از او بی نیازند و بدون او وجودشان استمرار و کارشان ادامه می یابد15 و طبعاً ساعت بدون نیاز به ساعت ساز به کار خود ادامه می دهد؛ زیرا کار ساعت ناشی از عملکرد همین عوامل است،16 بلکه حق این است که کار ساعت جز برآیند عملکرد همین عوامل نیست.

    تا اینجا این نتیجه به دست آمد که، ولو نظریة دانشمندان را مبنی براینکه اجزای طبیعت جز ذرات بنیادی و نیروهای فیزیکی نیستند بپذیریم و نیز حتی اگر بپذیریم که این ذرات ازلی و قدیم اند، باز طبیعت، چه برای موجود بودن و چه برای کارکردن، لحظه به لحظه به خداوند نیازمند است. پس از ماشین جهان نیوتن به هیچ وجه این نتیجه حاصل نمی شود که جهان یک آفرینش اولیه و یک به کار افتادن اولیه ای داشته که در آن به خداوند نیازمند بوده است و از آن پس نه. بلکه اولاً، هر جزئی از اجزای طبیعت وجودش عین ایجاد و آفرینش است؛ یعنی، یک ایجاد و آفرینش مستمر است و ثانیاً، هر فعلی که از هر یک از اجزای طبیعت سرمی زند، هر چند با واسطه، حقیقتاً فعل خداوند است. پس خداوند، با ایجاد دائمیِ خودِ این اجزا و نیز با ایجاد افعال آنها دائماً در طبیعت دست اندرکار آفرینش و فعالیت و مداخله است. منتها چون فعالیت و مداخلة خداوند اولاً، در طول عوامل طبیعی است یعنی فعل این عوامل همان فعل خداوند است نه در عرض آنها و ثانیاً، فعالیتی است دائمی و مستمر نه اینکه گاهی باشد و گاهی نباشد و ثالثاً، به نحو یکنواخت و قانونمند صورت می پذیرد نه به نحو نامنظم. انسان آن را درک نمی کند و گمان می کند که خداوند پس از خلقت و به کارانداختن اولیة طبیعت دیگر در طبیعت مداخله ای ندارد. در حقیقت، استنباط ساعت ساز لاهوتی از ماشین جهان نیوتن ناشی از پیش فرض های فلسفی نادرستی است که در ذهن دانشمندان وجود داشته است نه اینکه مولود منطقی و فلسفی ماشین جهان نیوتن باشد.

    4. بررسی مسئله از دیدگاه حرکت جوهری

    شاید درک این مدعا مشکل باشد که هر جزیی از اجزای طبیعت، هر چند ازلی و ابدی باشد، یک ایجاد و آفرینش خداوند است؛ زیرا تصور اکثر انسان ها از معنای واژة «ایجاد» وجود بعد از عدم است؛ یعنی، هر گاه شیئی معدوم باشد و سپس موجود شود، می گویند که این شی ء ایجاد شد؛ به تعبیر فلسفی، تصور رایج از «ایجاد شدن» همان «حادث شدن» و از «ایجاد کردن» همان حادث کردن است. به همین دلیل، ازلی بودن شی ء با ایجاد شدنش ناسازگار تلقّی می شود. اکنون حتی اگر «ایجاد» را به همین معنا به کار بریم، باز بنابر نظریة حرکت جوهری، خداوند به طور دائم و مستمر در حال آفرینش و ایجاد تک تک اجزای طبیعت است؛ چرا که بنابر حرکت جوهری هر جسمی با تمام عوارض و لواحقش در هر لحظه ای در حال نو شدن و پدید آمدن است. پس هر چند، به حسب ظاهر، به نظر می رسد که بسیاری از موجودات عالم طبیعت ثابت و باقی اند و هیچ تغییر و نو شدنی، و در یک کلام، هیچ نوع حدوث و ایجادی ندارند، به حسب واقع هیچ یک از موجودات عالم طبیعت در دو لحظه باقی نیست، بلکه در لحظة اول جزیی از آن موجود است و پس از آن این جزء معدوم می شود و به طور پیوسته جزء دیگری از آن حادث می شود و هکذا.17 بنابراین هر یک از اجزای طبیعت به طور پیوسته در هر لحظه در حال ایجاد شدن و آفریده شدن است و در نتیجه، در مورد هر یک از آنها به درستی می توان گفت که خداوند به طور پیوسته در هر لحظه در حال ایجاد و آفرینش آن است و نه اینکه در یک لحظه آن را می آفریند و از آن پس خود به خود باقی است و نیازی به آفرینش و ایجاد ندارد. به عبارت دیگر، هر جزء از اجزای طبیعت یک ایجاد و آفرینش مستمر خداوند است. پس خداوند به طور دائم و پیوسته در حال آفرینش و ایجاد تک تک اجزای طبیعت است.

    5. بررسی مسئله از دیدگاه نظریة صورت و ماده

    گذشته از حرکت جوهری، به نظر فیلسوفان، غیر از ذرات بنیادی فیزیک و نیروهای فیزیکی کارگر در بین آنها، طبیعت شامل موجودات و اجزای دیگری نیز هست: انواع صورت ها. مثلاً اتم اکسیژن صِرف گرد آمدن تعدادی الکترون و پروتون و نوترون و سایر ذرات نیست که تبادل نیرو می کنند، بلکه گرد آمدن اینها و تبادل نیرو بین آنها و به عبارت دیگر، ترکیب این ذرات در آرایش یک اتم اکسیژن، صرفاً مادة مستعدی است برای آفریده شدن موجود دیگری به نام «صورت اکسیژن» در آن. تمام ترکیباتی که به پیدایش اثر جدیدی که قابل فروکاستن به آثار اجزا نیست منجر می شوند همین گونه اند. همراه با حصول چنین ترکیباتی، صورتی جدید در ترکیب آفریده می شود که قبلاً موجود نبوده است، برخلاف اجزای ترکیب شده که از پیش موجود بوده اند، خواه ذرات مزبور با هم ترکیب شوند و اتم های عناصر حاصل شوند، خواه عناصر با هم ترکیب شوند و انواع مولکول های ترکیبات گوناگون شیمیایی حاصل شوند و خواه مولکول ها ترکیب شوند و سلول ها به وجود آیند و خواه سلول ها ترکیب شوند و اعضا و اندام ها پدید آیند. در هر حال، همزمان با هر ترکیبی که به اثر جدیدی منجر می شود موجود جدیدی که «صورت» نام دارد آفریده می شود و بالعکس، با پاشیده شدن یک ترکیب، صورتی که در آن وجود دارد معدوم می شود.18 بدین ترتیب، حتی اگر فرض کنیم که ذرات بنیادی فیزیک و نیروهای فیزیکی ازلی اند و نیز مانند قبل فرض کنیم که «ایجاد» به معنای حدوث است و در نتیجه، اشیا فقط برای حدوث محتاج خداوندند، باز در هر لحظه ای در جهان طبیعت اشیاء بی شماری در حال آفریده شدن اند، همچنان که اشیاء بی شمار دیگری در حال اضمحلال اند؛ یعنی، خداوند در هر لحظه ای در طبیعت دست اندرکار ایجاد و آفرینش است و هرگز بی فعالیت نیست.

    6. خلاصه و مرور

    ساعت ساز لاهوتی یا خدای ساعت ساز خدایی است که فعالیت او در طبیعت منحصر به ساختن و به کار انداختن طبیعت در آغاز خلقت است و از آن پس دخالتی در طبیعت ندارد. این تصور از خداوند پیامد استنباط فلسفی دانشمندان از مکانیک نیوتن است. نیوتن، با ارائة اصول مکانیک و کشف قانون گرانش عمومی و بیان آنها در قالب فرمول های ریاضی، جهان را همچون ماشین یا ساعتی دقیق و خودکار تصویر کرد که از اوضاع و احوال کنونی آن می توان اوضاع و احوال گذشته و آیندة آن را پیش بینی کرد. به دنبال این تصویر، این قیاس به وجود آمد: طبیعت همچون ساعت است و ساعت پس از ساخته شدن و به کار افتادن به ساعت ساز نیازمند نیست، پس طبیعت هم پس از ساخته شدن و به کار افتادن به خداوند نیازمند نیست.

    قیاس بالا قیاس تشبیه است و در صورتی منتج است که اثبات شود همان چیزی که وجه مشابهت طبیعت و ساعت است، خودْ علت بی نیازی آنچنانی ساعت از ساعت ساز است. به نظر دانشمندان، علت بی نیازی ساعت از ساعت ساز عملکرد یکنواخت و ضروری عوامل کارگر در ساعت است و این ویژگی در طبیعت هم هست. عوامل کارگر در طبیعت، یعنی اجزای عالم طبیعت، همانند ذرات بنیادی و نیروهای فیزیکی، عملکردی یکنواخت و ضروری دارند، پس طبیعت هم پس از ساخته شدن و به کار افتادن از خداوند بی نیاز است.

    به نظر فیلسوفان، نظر دانشمندان درست نیست؛ زیرا این ضرورت از نظر فلسفی جز ضرورت بالغیر نمی تواند باشد و ضرورت بالغیر موجب بی نیازی از معدّ است ولی موجب بی نیازی از فاعل نیست. با توجه به این نکته، آنچه موجب بی نیازی آن چنانی ساعت از ساعت ساز است صرف یکنواختی و ضرورت عوامل کارگر در ساعت نیست، بلکه علاوه بر این، رابطة ساعت ساز با عوامل کارگر در ساعت نیز در این امر دخالت دارد. ساعت ساز نسبت به این عوامل معدّ است و لهذا یکنواختی و ضرورت عملکرد آنها موجب بی نیازی آنها از ساعت ساز است، اما خداوند نسبت به عوامل دخیل در طبیعت فاعل است، طبعاً یکنواختی و ضرورت عملکرد آنها موجب بی نیازی آنها از خداوند نیست. پس علت بی نیازی ساعت از ساعت ساز، در کار کردن، دو امر است: اول یکنواختی و ضرورت عملکرد عوامل دخیل در ساعت؛ دوم، معدّ بودن ساعت ساز برای این عوامل؛ و گرچه در امر اول طبیعت و ساعت مشابه اند ولی در امر دوم مشابه نیستند. پس در این قیاس تشبیه، علت بی نیازی ساعت از ساعت ساز همان وجه مشابهت ساعت و طبیعت نیست و لذا این قیاس منتج نیست.

    دلیل اینکه خداوند فاعل عوامل طبیعی است ولی ساعت ساز نسبت به عوامل کارگر در ساعت معدّ است از تحلیل معنای «ساختن» معلوم می شود. ساختن ساعت شامل سه مرحلة طراحی و تولید و ترکیب است ولی ساختن طبیعت شامل دو مرحلة ایجاد و ترکیب است. گرچه مراحل ترکیب در طبیعت با مراحل ترکیب در ساعت تفاوت دارد، عمدهْ تفاوت در مرحلة تولید و ایجاد است. ایجاد خداوند اجزاء طبیعت را، که همان عوامل دخیل در طبیعت اند، به معنای فاعل بودن خداوند است نسبت به آن ها، اما تولید ساعت ساز قطعات و اجزاء ساعت را، بیش از این ایجاب نمی کند که ساعت ساز نسبت به آنها معدّ باشد. نتیجه اینکه ولو فرض کنیم که اجزای تشکیل دهندة طبیعت فقط ذرات بنیادی و نیروهای فیزیکی باشند، باز، بر خلاف ساعت، طبیعت در هر لحظه، چه در وجود و چه در کارکردن، به خداوند نیازمند است و بدون ارادة خداوند نه طبیعتی هست و نه کارکردن آن. پس خداوند لحظه به لحظه در تمام ذرات و نیروها و حرکات طبیعت دخالت دارد. تازه اگر با فیلسوفان هم رأی شویم و به وجود صورت های گوناگون اعتقاد ورزیم، باید بپذیریم که علاوه بر آنچه گفته شد، در هر لحظه موجودات طبیعی بی شماری صورت های گوناگون آفریده می شوند و لهذا آفرینش خداوند منحصر به آغاز خلقت نیست. از همة اینها گذشته، بنابر حرکت جوهری هر لحظه همة طبیعت، شامل تمام ذرات و نیروها و لواحق و عوارض آنها، در حال ایجاد شدن اند و طبعاًًًًً هر لحظه خداوند در حال آفرینش کل طبیعت است.


    پى نوشت ها

    1. ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362)، ص 50.

    2. خواجه نصیرالدین طوسی، اساس الاقتباس، (تهران، دانشگاه تهران، 1355)، چ 2، ص 333.

    3. مقصود از قانون، گزاره ای کلی و ضروری است که حاکی از رفتار یکنواخت و ضروری شیء است؛ به تعبیر دیگر، قانون همان تصویر ذهنی رفتار یکنواخت و ضروری شیء است.

    4. ر. ک. علم و دین، ص 51.

    5. مقصود از یکنواختی رفتار این است که در اوضاع و احوال مادّی مشابه رفتاری مشابه دارند، نه اینکه، همچون جانداران، در اوضاع و احوال مادّی مشابه ممکن است رفتارهای غیرمشابه داشته باشند.

    6. ر.ک. از همین نگارنده، درآمدی بر فلسفة اسلامی، (قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی«ره»)، چ 3، فصل 6.

    7. ر.ک. درآمدی بر فلسفة اسلامی، فصل 8.

    8. اعداد یعنی آماده کردن، گویی معدّ زمینه را برای اینکه فاعل آن را ایجاد کند آماده می کند.

    9. ر. ک. درآمدی بر فلسفة اسلامی، ص 121 تا 124 و فصل 12، بویژه ص 153 تا 158.

    10. «فاعل» و «علت فاعلی» دقیقاً یک معنا دارند و ما در این متن به تناوب هر دو واژه را به کار می بریم.

    11. مسئلة خدای ساعت ساز در عصر نیوتن مطرح شد و ساعت های آن عصر با فنر کار می کردند و احتیاج به کوک کردن داشتند. از این جهت کوک کردن نیز در خدای ساعت ساز مطرح شده است و لذا بهتر است نقش کوک کننده را نیز در کار کردن ساعت مشخص کنیم.

    12. ر.ک. درآمدی بر فلسفة اسلامی، فصل 11.

    13. یعنی در مقدمة دوم از قیاس مورد بحث، از صدق گزاره های (3) و (4) نمی توان صدق گزارة (2) را نتیجه گرفت.

    14. به دلیل گزارة (1) از مقدمة دوم از قیاس مورد بحث.

    15. یعنی در مقدمة اول از قیاس مورد بحث، از صدق گزاره های (3) و (4) نمی توان صدق گزارة (2) را نتیجه گرفت.

    16. به دلیل گزارة (1) از مقدمة اول از قیاس مورد بحث.

    17. ر. ک. درآمدی بر فلسفة اسلامی، فصل 17.

    18. ر.ک. درآمدی بر فلسفة اسلامی، ص 180 تا 184.


     

    • ـ باربور، ایان، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، (تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362)؛
    • ـ طوسی، خواجه نصیرالدین، اساس الاقتباس، (تهران، دانشگاه تهران، 1355)؛
    • ـ عبودیت، عبدالرسول، درآمدی بر فلسفة اسلامی، (قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی «ره»)، چ 3؛
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبودیت، عبدالرسول.(1383) تحلیل و بررسی اندیشة ساعت ساز لاهوتی. فصلنامه معرفت فلسفی، 2(1)، 31-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالرسول عبودیت."تحلیل و بررسی اندیشة ساعت ساز لاهوتی". فصلنامه معرفت فلسفی، 2، 1، 1383، 31-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبودیت، عبدالرسول.(1383) 'تحلیل و بررسی اندیشة ساعت ساز لاهوتی'، فصلنامه معرفت فلسفی، 2(1), pp. 31-56

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبودیت، عبدالرسول. تحلیل و بررسی اندیشة ساعت ساز لاهوتی. معرفت فلسفی، 2, 1383؛ 2(1): 31-56