نخستین سخن
Article data in English (انگلیسی)
نخستین سخن
«الحمدللّه الاول بلا اول کان قبله، و الاخر بلا اخر یکون بعده. الذى قصرت عن رؤیته ابصار الناظرین، و عجزت عن نعته اوهام الواصفین. ابتدع بقدرته الخلق ابتداعآ، و اخترعهم على مشیته اختراعآ. و الحمدللّه على ما عرفنا من نفسه، و الهمنا من شکره، و فتح لنا من ابواب العلم بربوبیته.»
با حمد و سپاس حى سرمد و درود و صلوات بر رسول ختمى مرتبت، حضرت محمّد (ص) و آل پاک و مطهّر او :، بیست و پنجمین شماره معرفت فلسفى را با این امید که گام هایى مؤثر در گسترش مرزهاى دانش فلسفى برداشته باشیم، تقدیم مى داریم. مهم ترین محورها و موضوعات مطرح شده در مقالات این مجموعه به اختصار به قرار زیر است :
در مقاله «چگونگى ترکیب مادّه و صورت از نگاه صدرالمتألّهین» نویسندگان محترم تلاش نموده اند تا دیدگاه ملّاصدرا درباره ترکیب مادّه و صورت را تبیین نمایند. ایشان ابتدا به کاربردهاى واژه مادّه و واژگان هم معنا با آن اشاره نموده اند تا از این رهگذر حقیقت مادّه و هیولا را آشکار سازند. سپس با بیان کاربردهاى صورت به «حقیقت» صورت اشاره نموده اند. در ادامه براهین اثبات وجود هیولا و صورت یعنى؛ برهان قوّه و فعل و برهان وصل و فصل، نسبت مادّه و صورت و دلایل اتحادى دانستن ترکیب آنها یعنى؛ الف) صحّت حمل بین مادّه و صورت؛ ب) بالفعل نبودن عناصر سازنده اشیاء مرکّب؛ ج) یکى بودن ماهیت و صورت جسم؛ د) اتّصاف نفس به صفات ویژه بدن، بیان و بررسى شده و اشکالات وارد بر نظریه اتحادى ترکیب مادّه و صورت بیان و نقد شده است. در پایان مقاله چنین نتیجه گیرى شده است که: بر فرض تمامیّت ادلّه دال بر وجود هیولاى اولى، به نظر مى رسد که آنچه ثابت مى شود وجود دو حیثیت قوّه و فعلیت در شىء مادى است که مى توانند به وجود واحد در خارج موجود باشند. (چنان که مدعاى ترکیب اتحادى مادّه و صورت همین است). ولى نمى توان مفاد اولیه یادشده را لزومآ اثبات دو جوهر جداگانه به حساب آورد.
نویسندگان محترم مقاله «معقول ثانى فلسفى در فلسفه مشّایى ـ اشراقى» درصدد هستند تا سیر تطوّرات مفاهیم فلسفى از خواجه نصیر تا میرداماد را بررسى کنند. ایشان با این ادعا که خواجه نصیر آغازگر جریان فلسفى مشّایى ـ اشراقى است، معتقدند که خواجه در زمینه مفاهیم فلسفى پیرو دیدگاه شیخ اشراق بوده و این گونه مفاهیم را ذهنى محض مى داند. در حالى که میرداماد معقول ثانى فلسفى به معناى عام را در دو دسته منطقى و فلسفى تقسیم مى کرد. نویسندگان محترم ابتدا مفاهیم منطقى، برخى از مقولات و مفاهیم ماهوى، مفاهیم فلسفى و برخى مفاهیم دیگر و استدلال اصلى بر اعتبارى بودن معقولات ثانیه را از دیدگاه خواجه معرفى نموده اند و در یک جمع بندى خواجه را بسط دهنده آراء بهمنیار و شیخ اشراق در زمینه معقولات ثانیه و مفاهیم فلسفى مى دانند. در ادامه آراى اندیشمندانى همچون قاضى عضدالدین ایجى، سعدالدین تفتازانى، غیاث الدین منصور دشتکى شیرازى که نظر خواجه را پذیرفته اند و اندیشمندانى همانند ملّاعلى قوشچى، سید سند، جلال الدین دوانى و میرداماد که از دیدگاه خواجه در باب مفاهیم فلسفى فاصله گرفته اند بیان شده است. در این میان تبیین و بررسى آراء میرداماد سهم بیشترى به خود اختصاص داده است.
نویسندگان محترم مقاله «تشابه تجربه هاى عرفانى و توجیه عقلانى وحدت وجود از نظر ملّاصدرا و استیس» در پى آن هستند که آیا مى توان توجیهى خردپذیر از اعتقاد به وحدت وجود نزد عرفا ارائه داد. ایشان در مقدّمه به این مطلب اشاره مى کنند که آیا عرفا حقیقت را داراى وجوه متکثّر مى دانند، یا آنکه اصل حقیقت واحد و جلوه هاى آن و راه هاى دست یابى به آن متعدد است؟ آیا عرفاى مکاتب گوناگون سخنى واحد در این باب دارند یا آراء آنان متفاوت است؟ و بر فرض وجود وحدت کشف عرفانى در این خصوص چگونه مى توان وحدت وجود عرفانى را به گونه اى منطقى و عقلانى توجیه نمود؟ نویسندگان محترم ابتدا با نقل اقوالى به این نتیجه مى رسند که على رغم تفاوت هاى میان عرفا و صاحبان تجارب عرفانى و دینى، در باب وحدت وجود اتفاق نظر است. سپس وحدت وجود را از منظر جهان بینى هاى الهى (اسلام و مسیحیت) و غیرالهى (هندى و چینى) بررسى نموده و تفاسیرى همانند تجلّى خداوند در همه اشیا را تبیین مى نمایند. بحث شناخت ناپذیرى حق از نگاه عارفان نویسندگان محترم را به بحث از علت همسانى مکاشفات عرفا مى کشاند. از نگاه ایشان وحدت حقیقى وجود، علت اصلى این همسانى است. در ادامه، آنها دیدگاه هاى گوناگون در توجیه وحدت وجود را معرفى و بررسى نموده اند. در خاتمه به تفصیل دیدگاه استیس را در این باره بیان و نقد نموده اند و در مقابل استیس، به تبیین دیدگاه ملّاصدرا که قائل است وحدت شخصى وجود مسئله اى خردپذیر و هماهنگ با عقل و منطق است مى پردازند و مبانى فلسفى ملّاصدرا در بحث وحدت وجود را بیان مى کنند.
نویسندگان محترم مقاله «واژه شناسى جسمانیت در نظریه جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس» معتقدند که على رغم تلاش هاى گوناگونى که در باب تفسیر و تبیین نظر ملّاصدرا در باب جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس، صورت گرفته، هنوز ابهاماتى در این تفاسیر و تبیین ها پابرجاست. با اعتقاد آنها عدم واکاوى دقیق معناى «جسمانیت» و معانى گوناگون آن موجب پیدایش تفاسیر متعدد شده است. از این رو، ایشان در مقاله شان پس از طرح مسئله، به اجمال معانى جسمانى را در لغت و اصطلاح معرفى نموده، سپس با ارائه شواهدى از عبارات ملّاصدرا و شارحان وى و بررسى و نقد آنها معناى جسم بودن در نظر ملّاصدرا را تقویت مى کند.
در مقاله «چیستى متافیزیک» نویسنده سیر تطوّر در معنا، مراد و قلمرو متافیزیک از یونان باستان تا دوران معاصر را با اجمال بیان نموده و تلاش کرده نکات مهم هر دوره را برجسته سازد. وى ابتدا اصطلاحات، منشأ و هدف متافیزیک از دیدگاه ارسطو را بازگفته، سپس به چیستى متافیزیک در فلسفه قرون وسطاى مسیحى به ویژه آراء آگوستین، بوئتیوس و آکوئیناس پرداخته است. چیستى متافیزیک در فلسفه اسلامى را با آراء فارابى، ابن سینا، غزالى، ملّاصدرا و علّامه طباطبائى تبیین نموده است. نظر دکارت، اسپینوزا، لایب نیتس، کریستیان ولف و کانت نشانگر چیستى متافیزیک در دوره جدید است. در پایان نویسنده محترم، متافیزیک را دستگاهى معرفتى و کل نگرانه به واقعیت معرفى مى کند که شامل مجموعه اى از عناصر و مؤلفه هاى عقلى (و نه شهودى) نظیر «انتزاعى بودن موضوع و مفاهیم اساسى»، اصول و قواعد اصلى و فرعى عقلى است.
هرچند بحث از موضوع فلسفه اولى و تأمّلات مابعدالطبیعى از دیرباز رواج داشته، اما به گمان نویسندگان محترم مقاله «هستى در اندیشه شهرزورى و کانت» ایهام در تعریف ارسطو از موضوع فلسفه موجب بروز تفاسیر گوناگون پس از او گردیده است. ارسطو موضوع فلسفه را «موجود به طور مطلق» دانسته است. در این میان شهرزورى، حکیم اشراقى و کانت موضوع فلسفه را موجود مطلق ندانسته اند. ایشان ابتدا به تبیین دیدگاه شهرزورى پرداخته و زیادت وجود بر ماهیت به طور مطلق را که بر مبناى اشتراک معنوى وجود است، رد مى کنند. نویسندگان محترم پس از تبیین آراء شهرزورى، چنین نتیجه مى گیرند که به نظر شهرزورى وجود، تنها در ظرف ذهن زائد بر ماهیت است و در ظرف خارج تغایر و زیادى ممکن نیست، و هستى یکى از اعتبارات عقلى است که حصول و ثبوت خارجى ندارد. در ادامه «هستى» و «وجود» از منظر کانت بیان و بررسى شده و چنین نتیجه گرفته شده است که محمول «وجود» محمولى واقعى نیست، همان گونه که مفهومى تحلیلى و پسینى نیست، از این رو، اگر فاعل شناسا نباشد، اساسآ مفهوم «وجود» معنا نخواهد داشت. مقایسه دیدگاه شهرزورى با کانت، بخش پایانى مقاله را به خود اختصاص داده است و مهم ترین نقطه اشتراک آنان این دانسته شده است که مفهوم «وجود» اعتبارى است و هویتى منطقى دارد نه فلسفى.
بحث از ماهیت آن دسته قضایاى شرطى که به گونه سالبه کلّیه بیان مى شوند، بحثى دقیق است که توجه منطق دانان و فلاسفه قدیم و جدید را به خود معطوف داشته است. در مقاله «سلب لزوم و لزوم سلب در شرطى سالبه کلّیه» نویسنده محترم تلاش نموده تا ماهیت این گونه قضایا را از دیدگاه ابن سینا و خواجه نصیر بررسى کند. وى ابتدا نظر ابن سینا در قضایاى سالبه کلّیه در حملیات را بیان نموده و حاصل بحث را به کمک زبان صورى بیان کرده و چنین نتیجه گرفته است که سالبه کلّیه در زبان هاى طبیعى بر دوام سلب دلالت دارد، اما از نظر ابن سینا باید به صورت سلب دوام باشد. از این رو، وى معتقد است که تحلیل ابن سینا در قضایاى سالبه کلّیه شرطى نیز همین گونه و از باب سلب لزوم است، نه لزوم سلب. در ادامه نظر خواجه نصیر درباره لزوم سلب در شرطى سالبه کلّیه بررسى شده و با به کارگیرى زبان صورى منطق، چنین نتیجه گرفته شده که خواجه ماهیت این گونه قضایا را لزوم سلب مى داند. بررسى نظر قطب رازى در باب تلازم میان سلب لزوم و لزوم سلب و بیان خطاى قطب رازى در برداشت از مقصود ابن سینا و خواجه نصیر از شرطى سالبه کلیه و ایراد یک نقد بر ابن سینا و پاسخ این نقد، بحث هاى پایانى این مقاله را تشکیل مى دهند.
در پایان ضمن تقدیر و تشکر از همه عزیزانى که در به سامان رسیدن این مجموعه سهیم بوده اند، همچون همیشه یادآور مى گردد که نقدهاى عالمانه و مشفقانه خوانندگان فرهیخته بر اتقان و کمال نشریه خواهد افزود.