تشکیک وجود صدرایى و تطبیق اجمالى آن بر وحدت شخصى وجود
Article data in English (انگلیسی)
مقدّمه
یکى از مهم ترین نظریات صدرالمتألهین نظریه «تشکیک وجود است، که تأثیرى شگرف بر دیدگاه هاى فلسفى او گذاشته است؛ تا جایى که مى توان تشکیک وجود را یکى از پایه هاى اصلى حکمت متعالیه، و یکى از ممیزات محورى این مشرب فلسفى از مشرب هاى رقیب آن، یعنى حکمت مشاء و حکمت اشراق به شمار آورد. با این حال، تصویرى که در برخى نوشته ها از تشکیک وجود صدرایى ارائه شده، تصویرى صحیح، یا دست کم کاملاً منطبق بر دیدگاه صدرالمتألهین نیست. ازاین رو مرور دوباره اى بر این نظریه (با تکیه بر متون صدرایى) خالى از لطف نخواهد بود. همچنین درباره نسبت این نظریه با نظریه وحدت شخصى وجود نیز دیدگاه شارحان صدرالمتألهین یکسان نیست: برخى این دو نظریه را یکى دانسته، تفاوت حقیقى میان آن دو را نفى مى کنند؛ و گروهى این دو نظریه را متفاوت با یکدیگر مى دانند.
بنابراین تلاش ما در این مقاله، ارائه تصویرى از نظریه تشکیک وجود، و مقایسه اجمالى آن با نظریه وحدت وجود خواهد بود؛ ولى پیش از آغاز مباحث اصلى، یادآورى دو نکته بایسته مى نماید:
اول: متفاوت بودن تشکیک منطقى با تشکیک فلسفى: میان تشکیک در مُصطَلح منطقى آن با تشکیک در اصطلاح فلسفى (حکمت متعالیه) آن تفاوت هست؛ زیرا تشکیک در منطق وصف مفهوم و معناى کلى است که بر افراد متکثر خود به نحو مشکک، یعنى به کمال و نقص، به تقدم و تأخر، و به اولویت و عدم اولویت صدق مى کند؛ درحالى که تشکیک فلسفى وصف حقیقت خارجى وجود است؛ و البته، بحث ما درباره تشکیک فلسفى خواهد بود؛
دوم: تشکیک وجود صدرالمتألهین معنایى خاص دارد و بر اصالت وجود مبتنى است. ازاین رو با آنکه برخى از فیلسوفان پیش از صدرالمتألهین مانند شیخ اشراق (ر.ک: سهروردى، 1375، ج 1، ص 333ـ334؛ شهرزورى، 1372، ص 233ـ238و303ـ305؛ صدرالمتألهین، 1422ق، ص 357) نیز از تشکیک سخن گفته اند، ولى فارغ از اینکه این دسته از اندیشمندان چه نگاهى به تشکیک داشته اند و مثلاً آن را در چه چیزى مى دانسته اند تلاش ما متمرکز در معرفى نظریه خاص صدرالمتألهین، یعنى «تشکیک وجود ایشان خواهد بود.
1. معناى «تشکیک وجود
بر پایه اصالت وجود ـ که ریشه اى ترین مبناى فلسفى صدرالمتألهین است ـ تشکیک را نیز باید در بستر وجود و حقایق وجودى تفسیر و تبیین کرد. تشکیک وجود به این معناست که حقیقت واحده وجود ـ که واحدى شخصى و سریانى است ـ در عین وحدت، مشتمل بر همه کثرات وجودى است؛ به گونه اى که حقیقت وجود در عین وحدت شخصى کثیر شخصى هم هست (صدرالمتألهین، 1981، ج 6، ص 22، تعلیقه سبزوارى)؛ و به تعبیرى، تشکیک در وجود چیزى نیست جز «وحدت حقیقت وجود در عین کثرت آن و کثرت حقیقت وجود در عین وحدت آن (ر.ک: جوادى آملى، 1375، ص 559و561؛ مطهرى، 1382، ج 6، ص 509،516و518؛ ج 9، ص 438):
فللوجود کثرة فى نفسه فهل هناک جهة وحدة ترجع إلیها هذه الکثرة من غیر أن تبطل بالرجوع فتکون حقیقة الوجود کثیرة فى عین أنها واحدة و واحدة فى عین أنها کثیرة و بتعبیر آخر حقیقة مشککة ذات مراتب مختلفة یعود ما به الامتیاز فى کل مرتبة إلى ما به الاشتراک (طباطبائى، 1378، ج 1، ص 88).
به عبارت دیگر، وجود حقیقت واحده اى است که تمام هویت و متن کثرات خارجى را تشکیل مى دهد و به همین روى، مابه الاشتراک همه آنهاست؛ با این حال، تمایز کثرات یادشده از یکدیگر نیز به چیزى جز همین حقیقت واحده نیست؛ و به اصطلاح، مابه الاشتراک حقایق وجودى عین مابه الامتیاز آنهاست. پس کثرات وجودى نه تنها مباین (ر.ک: ابن سینا، 1375، ج 3، ص 283) یکدیگر نیستند، که همگى مراتب یک حقیقت یعنى حقیقت واحده وجودند:
فکل نحو من أنحاء الوجود مخالف لنحو آخر مخالفة بالذات مع اتحادها فى المعنى والحقیقة وهذا معنى التشکیک؛... أن أفراد مفهوم الوجود لیست حقائق متخالفة بل الوجود حقیقة واحدة (صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 120)؛... سنبین فى مبحث التشکیک أن التفاوت بین مراتب حقیقة واحدة و التمیز بین حصولاتها قد یکون بنفس تلک الحقیقة فحقیقة الوجود مما تلحقها بنفس ذاتها التعینات والتشخصات والتقدم والتأخر والوجوب والإمکان و الجوهریة والعرضیة والتمام والنقص لا بأمر زائد علیها عارض لها (همان، ص 120ـ121 و 379و401؛ ج 2، ص 235؛ ج 7، ص 149و158؛ ج 9، ص 259؛ صدرالمتألهین، 1302ق).
به این ترتیب حقیقت خارجى وجود در عین وحدت شخصى داراى مراتب مختلف است، و مابه الامتیاز مراتب وجودى به مابه الاشتراک آنها بازمى گردد؛ هرچند مراتب وجود گاه نسبت به یکدیگر تفاضل و شدت و ضعف دارند.
علاوه بر این، در وجود متفاضل خارجى میان موجود کامل و کمال وجودى آن دوگانگى اى نیست؛ و چنان نیست که واقعیت خارجى، ذاتا، عارى از کمال بوده، وصف کمال در مرتبه بعد بر آن عارض شود؛ بلکه شدت و کمال عین حقیقت بسیط آن است؛ همچنان که ضعف و نقصان مرتبه ناقص وجود عین واقعیت بسیط خارجى آن است نه زاید بر آن (ر.ک: صدرالمتألهین، 1360، ص 135). به این ترتیب مرتبه وجودى وجودات متکثر، ذاتى آنها و مقوم آنهاست: «أن کل مرتبة من مراتب الوجود کونها فى تلک المرتبة من مقوماته (صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 412).
معناى اینکه مرتبه وجودى یک موجود مقوم آن است، جز این نیست که امکان انفصال آن موجود از آن مرتبه نیست و آن موجود، تنها در صورتى همان موجود خواهد بود که در مرتبه خاص خود باشد. به هرروى در نظام تشکیکى وجود یک حقیقت است که به دو وصف متمایز (مانند تقدم و تأخر) متصف مى شود. درواقع، حقیقت واحده وجود هم عین تقدم، و هم عین تأخر است. به تعبیر دیگر، گرچه متقدم و متأخر غیر هم و متمایز از یکدیگرند، هر دو در حقیقت وجود بودن اشتراک دارند، و عین وجودند. به همین دلیل، گفته مى شود: در کثرات خارجى مابه الامتیاز عین مابه الاشتراک است:
فحقیقة الوجود مما تلحقها بنفس ذاتها التعینات والتشخصات والتقدم والتأخر والوجوب والإمکان والجوهریة والعرضیة والتمام والنقص لا بأمر زائد علیها عارض لها وتصوره یحتاج إلى ذهن ثاقب وطبع لطیف (همان، ص120ـ121؛ج2،ص 99).
بنابراین گرچه وجود حقیقت واحده اى است که مراتب گوناگون دارد، این مراتب نیز به عین حقیقت وجود موجودند نه آن که غیر از وجود و منضمّ به آن باشند:
أن الوجود وإن کان حقیقة واحدة إلا أن حصصها ومراتبها متخالفة بالتقدم والتأخر والحاجة والغنى... فالوجود بما هو وجود وإن لم یضف إلیه شى ء غیره یکون علة و یکون معلولا ویکون شرطا ویکون مشروطا والوجود العلى غیر الوجود المعلولى والوجود الشرطى غیر الوجود المشروطى کل ذلک بنفس کونه وجودا بلا انضمام ضمائم (همان، ج 1، ص 379 و 400ـ402).
به این ترتیب تمام مراتب هستى را به رغم کثرت و اختلاف آنها مى توان واحدى شخصى دانست که از بالاترین مرتبه وجود (واجب الوجود بالذات) تا پایین ترین مرتبه آن (هیولاى اولى) کشیده شده است (ر.ک: مطهرى، 1382، ج 9، ص 437)، و به تعبیرى، همان حقیقت واحده اى که مفهوم عام وجود از آن حکایت مى کند، و در واجب و ممکن مشترک است و در خارج اصالت دارد، به نحو تشکیکى و ذومراتب در خارج موجود است (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص402).
2. ارکان و مؤلفه هاى تشکیک در وجود
ازآنجاکه تشکیک در وجود را به «وحدت حقیقت وجود در عین کثرت آن و کثرت حقیقت وجود در عین وحدت آن تعریف کردیم، عناصر و مؤلفه هاى آن عبارت خواهند بود از: 1. وحدت حقیقى وجود؛ 2. کثرت حقیقى وجود؛ 3. عین یکدیگر بودن کثرت و وحدت حقیقت وجود. این عینیت از سویى مستلزم سریان حقیقى واحد در کثرات، و از سوى دیگر، مستلزم بازگشت کثرات به همان حقیقت واحده است.
به این ترتیب در نظریه تشکیک وجود، هم کثرت وجودات خارجى حقیقى است و هم وحدت آنها؛ و اصولاً حقیقت واحده وجود است که عامل تحقق کثرت است و کثرات چیزى جز مراتب و ظهورات همین حقیقت واحده نیستند؛ چنان که اگر کثرت به چیزى جز وحدت بازگردد، آنچه هست دیگر تشکیک نخواهد بود. به همین روى، وحدت حقیقت وجود مُنافى کثرت آن نیست؛ زیرا وحدت حقیقت وجود از نوع وحدت عددى نیست که مقابل کثرت است، بلکه از نوع وحدت سِعى و سریانى است که با کثرت قابل جمع است (ر.ک: همان، ج 6، ص 22، تعلیقه سبزوارى؛ جوادى آملى، 1382، ص 248؛ مطهرى، 1382، ج 6، ص 515).
اکنون پرسش مهم این است که مولفه هاى سه گانه تشکیک چگونه تبیین پذیرند؟
1ـ2. کثرت حقیقى موجودات
کثرت موجود بدیهى و انکارناپذیر است (ر.ک: صدرالمتألهین، 1302ق، ص 138ـ139و142) و هر کسى وجدانا مى یابد که غیر از دیگرى است. علاوه بر آن، از راه حسّ نیز تعدد و تفاوت اشیاى پیرامون مشاهده پذیر است و تقسیمات مختلفى که براى وجود در فلسفه صورت گرفته (مانند تقسیم وجود به علت و معلول، ثابت و متغیر، واجب و ممکن و مجرد و مادى)، تأییدى است بر حقیقى بودن کثرت در وجود.
2ـ2. وحدت حقیقى موجودات
مقدمتا یادآور مى شویم که حقیقت وجود داراى اصطلاحات گوناگونى است (ر.ک: طباطبائى، 1378، ج 1، ص 81، تعلیقه 115؛ مصباح، 1380، ج 1، ص 196ـ197):
1. حقیقت وجود در برابر وجودهاى خاص: بر پایه این اصطلاح، مراد از حقیقت وجود، حقیقت واحده سریانى وجود است که در کثرات سارى، و دربردارنده همه آنهاست؛ به گونه اى که بیرون از آن چیزى جز عدم نیست. این واحد سارى، که «سریان شرط آن است، در متن همه کثرات، از بالاترین مرتبه، یعنى واجب بالذات، تا پایین ترین مرتبه سریان دارد؛ و گاه از آن به «لابشرط قسمى تعبیر مى شود. حقیقت وجود در این اصطلاح، همان چیزى است که موضوع «تشکیک خاصى قرار مى گیرد و در عین وحدت شخصى داراى مراتب مختلف شدید و ضعیف است؛ و البته اختصاصى به هیچ یک از مراتب خاص وجود ندارد. به همین روى، در برابر هریک از مراتب خاص وجود قرار مى گیرد. روشن است که حقیقت وجود به این اصطلاح، مفهومى ذهنى نیست و بر فرض ثبوت آن، تحقق عینى و خارجى دارد؛
2. حقیقت وجود در برابر وجودهاى ممکن، ناقص و محدود: مطابق این اصطلاح، مقصود از حقیقت وجود، وجود صِرف نامتناهى است که به دلیل همین صِرفیت و عدم تناهى وجودى، عارى از هرگونه عدم و نقصى است. چنین وجود عظیمى، همان ذات اقدس واجب الوجود است. به قول صدرالمتألهین:
إن الموجود إما حقیقة الوجود أو غیرها و نعنى بحقیقة الوجود ما لا یشوبه شى ء غیر الوجود من عموم أو خصوص أو حد أو نهایة أو ماهیة أو نقص أو عدم وهو المسمى بواجب الوجود (صدرالمتألهین، 1361، ص 220).
حقیقت وجود در این اصطلاح، گاه در برابر وجود ربطى به کار مى رود، و مراد از آن استقلال و قیام به ذات است که وجود ربطى فاقد آن است. در این صورت، حقیقت وجود همان مرتبه وجوب وجود است که سایر موجودات به منزله اطوار و شئون آن هستند (ر.ک: مصباح، 1380، ج 1، ص 196؛ آملى، 1368، ص 668)؛
3. حقیقت وجود در برابر مفهوم وجود: مطابق این اصطلاح، مراد از حقیقت وجود همان مصداق وجود است که مفهوم عام وجود از آن حکایت مى کند. در این کاربرد، حقیقت به معناى خارجیت بوده، دربردارنده هریک از مراتب حقیقت تشکیکى وجود، یعنى، همه مصادیق وجود، اعم از واجب و ممکن است.
مراد از حقیقت وجود در این بحث، نخستین معنا از معانى یادشده است؛ یعنى ادعا آن است که یک وجود واحد سارى هست که وراى آن چیزى نیست و همه کثرات وجودى به همین وجود سارى شخصى موجودند؛ و این حقیقت سارى، واحدى شخصى و پیوسته است که داراى مراتبى گوناگون است، و از بالاترین مرتبه (واجب الوجود بالذات) تا پایین ترین (هیولاى اولى) را دربر مى گیرد و در دل آنها سریان دارد (ر.ک: صدرالمتألهین، 1360، ص 7). بنابراین مصادیق خارجى وجود، به رغم تنوع و گوناگونى، داراى نوعى وحدت و اشتراک ذاتى خارجى اند.
صدرالمتألهین براى اثبات وحدت ذاتى حقایق عینى وجود، از وحدت (اشتراک معنوى) مفهوم وجود بهره مى گیرد؛ به این صورت که مفهوم واحد وجود، به یک معنا، بر همه مصادیق خود (اعم از واجب و ممکن) حمل مى شود؛ و امکان ندارد از حقایق متباین و پرشمارى که ذاتا هیچ گونه تناسب و اشتراکى ندارند، مفهوم واحدى در ذهن شکل بگیرد (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 133ـ134؛ ج 6، ص 60و62؛ همو، 1354، ص 88و89):
إذا کان مفهوم الوجود مشترکا فیه لجمیع الأشیاء ومعلوم أن مفهوما واحدا لا یتنزع من حقائق متباینة بما هى متباینة لم یکن الوجودات حقائق متباینة (سبزوارى، 1380، ج 2، ص 79).
از سویى، بر پایه اصالت وجود، آنچه جهان خارج را پر کرده، وجود است و حقیقت عینى وجود، بدون واسطه، در ازاى مفهوم وجود قرار مى گیرد و مصداق بالذات آن است. به این ترتیب همه واقعیات خارجى، مصداق بالذات مفهوم واحد وجودند. بنابراین اگر مفهوم واحدى از اشیایى که همگى مصداق بالذات آن اند، به دست آید، وح دت مفهوم، ضرورتا حاکى از نوعى وحدت و سنخیت خارجى میان آن مصادیق خواهد بود (میرداماد، 1381ـ1385، ج 1، ص 507؛ شیرازى، 1383، ج 1، ص 77ـ78).
لما کانت الوجودات الخاصة مشترکة فى هذا المفهوم الانتزاعى العقلى الذى یکون حکایة عنها فلا بد أن یکون للجمیع اتفاق فى سنخ الوجود الحقیقى (صدرالمتألهین، 1981، ج 6، ص 86).
به همین روى، انتزاع مفهوم واحد از اشیا و مصادیق متفاوت، نشانه آن است که اشیا و مصادیق یادشده، داراى جهت یا جهاتى مشابه و یکسان اند و مفهوم واحد نیز از همین جهت یا جهات حکایت مى کند. به عبارت دیگر، ملاک صدق مفهوم واحد بر مصادیق پرشمار، متفاوت و مغایر، وجود جهت مشترکى میان این مصادیق است. این مدعا، از نظر صدرالمتألهین بدیهى (ر.ک: آشتیانى، 1372، ص 175ـ178؛ زنوزى، 1355، ص 130ـ131؛ طباطبائى، 1362، ص 16)، و مقتضاى عقل سلیم است:
وظنى أن من سلمت فطرته التى فطر علیها عن الأمراض المغیرة لها عن استقامتها یحکم بأن الأمور المتخالفة من حیث کونها متخالفة بلا حیثیة جامعة فیها لا یکون مصداقا لحکم واحد ومحکیا عنها به (صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 133).
از طرفى، معناى صحیح اصالت وجود آن است که «مفهوم وجود به حمل هوهو بر اشیاى خارجى حمل مى شود (نورى، بى تا، ص 24؛ مدرس زنوزى، 1376، ص 210و211)، و صحت این حمل در گرو آن است که هویت و ذات اشیاى خارجى همان «وجود باشد.
به این ترتیب مفهوم واحد وجود، که به یک معنا بر همه حقایق عینى، اعم از واجب و ممکن حمل مى شود، بر این حقایق، به حمل هوهو صادق است؛ و این یعنى همه واقعیات عینى، اعم از واجب و ممکن، خارجا از یک سنخ اند، و به رغم تفاوت هایشان، داراى نوعى اشتراک ذاتى اند که مجوز انتزاع مفهوم واحد «وجود از آنها و حمل این مفهوم بر آنها مى شود. پس، حقیقت وجود (یعنى همان مصادیق وجود) داراى نوعى وحدت خارجى ذاتى است. درواقع، همه حقایق وجودى متکثر، علاوه بر اشتراک در مفهوم وجود (که عارض عامّ همه آنهاست) داراى نوعى اشتراک ذاتى در خارج اند. به همین روى، چنان نیست که هریک از حقایق وجودى متکثر از دیگرى به تمام ذات متمایز و متباین باشد و هیچ نحو مابه الاشتراک و وحدت ذاتى خارجى اى در بین آنها نباشد. بنابراین با اثبات وحدت حقیقت عینى وجود، کثرت تباینى وجود ـ که مشاییان به آن معتقدند ـ رد مى شود؛ زیرا ایشان واقعیات خارجى را، از حیث حقیقت و ذاتشان، کاملاً متباین و مغایر یکدیگر مى دانند که، صرفا در یک عرضى لازم عام، یعنى مفهوم وجودْ مشترک اند (ابن سینا، 1375، ج 3، ص 283).
3ـ2. عین یکدیگر بودن وحدت و کثرت وجود
پیش تر اشاره کردیم که عین یکدیگر بودن وحدت و کثرت وجود مستلزم سریان حقیقى واحد در کثرات وبازگشت کثرات به همان حقیقت واحده است. ازاین رو درادامه این دو استلزام راپى مى گیریم.
1ـ3ـ2. سریان حقیقى واحد در کثرات: با اثبات اشتراک معنوى و وحدت حقیقت وجود، وحدت و اشتراک ذاتى همه واقعیات خارجى اثبات شد. از طرفى، مطابق اصالت وجود آنچه هویت همه واقعیات خارجى را تشکیل مى دهد چیزى نیست جز حقیقت وجود. پس حقیقت واحده وجود تمام هویت همه کثرات خارجى را تشکیل داده است. بنابراین منشأ کثرات چیزى جز همین حقیقت واحده وجود نخواهد بود؛ زیرا براساس اصالت وجود، ماهیت امرى اعتبارى است که در رتبه اى بعد از وجود پدید مى آید و به همین روى، نمى تواند منشأ کثرتى باشد که اصیل، و رتبتا مقدم بر ماهیت است. به تعبیر دیگر، خودِ حقیقت واحده وجود است که در هر مرتبه اى از مراتب وجود (کثرات) حضور دارد، نه چیز دیگر؛ و این همان است که گفته مى شود وحدت در کثرت سریان دارد؛ زیرا معناى سریان وحدت در کثرت آن است که خودِ وحدت عامل کثرت باشد و هیچ عامل دیگرى (به تنهایى یا با مشارکت وحدت) نقشى در تحقق کثرت نداشته باشد؛ تا جایى که اگر در دار هستى جز همان وحدت نباشد، باز کثرت یادشده تحقق یابد (ر.ک: جوادى آملى، 1375، ص 548؛ صدرالمتألهین، 1376، ص 37، پاورقى 1).
مراتب نیز در جایى معنا دارد که حقیقت دو یا چند چیز مشترک بوده، از میان آنها یکى مرتبه شدید و دیگرى مرتبه ضعیف همان حقیقت مشترک باشد. به همین روى، اگر وحدت حقیقت در بین نباشد، آنچه خواهد بود تباین است و با تباین، هرگز امور متباین، مراتب یکدیگر نخواهند بود.
به این ترتیب از نگاه صدرالمتألهین حقیقت وجود، واحدى شخصى و سریانى است که ـ برخلاف واحد عددى ـ نه تنها با کثرت ناسازگار نیست، که کثرت را در خود هضم مى کند؛ یعنى در عین آنکه واحد شخصى است، مى تواند کثیر شخصى نیز باشد. چنان که کثرت نیز به جاى تنافى با وحدت سریانى، تأکیدکننده آن است: «أن الکثرة... فى أصل الحقیقة الوجودیة لا تنافى الوحدة الحقة بل تؤکدها فإنها کاشفة عن الأشملیة و الأوسعیة (صدرالمتألهین، 1981، ج 6، ص 22، تعلیقه سبزوارى).
اساسا کثرت هنگامى منافى وحدت است که در تحقق کثرت پاى غیر به میان آید و کثرت، صرفا برآمده از یک حقیقت نباشد؛ درحالى که اولاً حقیقت وجود بسیط است و مرکب از خود و چیز دیگرى نیست؛ و ثانیا حقیقت وجود غیر ندارد و غیر آن ـ بر طبق اصالت وجود ـ چیزى جز عدم و بطلان محض نیست؛ ازاین رو هرگونه کثرتى براى وجود، ریشه در خود حقیقت واحده وجود دارد و به همین روى، هیچ گونه منافاتى با وحدت آن حقیقت ندارد. به این ترتیب در تشکیک خاصى صدرالمتألهین، وجود حقیقتى واحده است که هویتى سریانى دارد و در تمام مراتب وجود، از بالاترین تا پایین ترین مرتبه، سارى است. از این حقیقت واحده گاه به «اطلاق قسمى وجود تعبیر مى شود؛ یعنى حقیقتى که اطلاق و سریان، قید آن است.
به تعبیر دیگر، در هستى شناسى صدرالمتألهین وجود امر واحد شخصى است (صدرالمتألهین، 1363، ص 8ـ9) که در عین وحدت و بساطتش متکثر، و داراى مراتب طولى و عرضى است: یعنى در جهان خارج یک حقیقت واحد بالشخص داریم که با انبساط و سریانش همه کثرات را دربرمى گیرد: «أن شمول الوجود للأشیاء لیس کشمول الکلى للجزئیات... بل شموله من باب الانبساط و السریان (صدرالمتألهین، 1360، ص 7).
وى این واحد شخصى را با «نفس رحمانى (ر.ک: یزدان پناه، 1388، ص 546ـ553) عرفا همانند مى داند که مطابق آن، شمول حقیقت واحده وجود بر کثرات، از نوع شمول ذهنى و کلى نیست؛ بلکه از نوع انبساط و سریان خارجى امر واحد در کثرات است (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 2، ص 328؛ همو، 1360، ص 7؛ همو، 1363، ص 70)؛ و فهم چگونگى این سریان و شمول را در گرو مشاهده حضورى، و صرفا در توان عرفا و راسخان در علم مى داند:
شمول حقیقة الوجود للأشیاء الموجودة لیس کشمول معنى الکلى للجزئیات، وصدقه علیها کما نبهناک علیه من أن حقیقة الوجود لیست جنسا ولا نوعا ولا عرضا إذ لیست کلیا طبیعیا، بل شموله ضرب آخر من الشمول لا یعرفه إلا العرفاء «الراسخون فى العلم. وقد عبروا عنه تارة «بالنفس الرحمانى و تارة بالرحمة التى «وَسِعَتْ کُلَّ شَى ءٍ، أو «بالحق المخلوق به عند طائفة من العرفاء، وبانبساط نور الوجود على هیاکل الممکنات وقوابل الماهیات ونزوله فى منازل الهویات (صدرالمتألهین، 1363، ص 8 و 41؛ همو، 1981، ج 1، ص 257؛ ج 6، ص 22و117؛ همو، 1375، ص 286؛ همو، 1360، ص 70).
بنابراین نزد صدرالمتألهین وجود حقیقت واحده اى است که داراى مراتب گوناگون است و به نفس همان حقیقت واحده شخصى، متن هر مرتبه اى را تشکیل مى دهد و در هر مرتبه اى عین همان مرتبه و مقوم آن است:
الوجود المنبسط الذى... یسمونه بالنفس الرحمانى... هو فى کل شى ء بحسبه، حتى إنه یکون فى العقل عقلا، وفى النفس نفسا، وفى الطبع طبعا، وفى الجسم جسما، وفى الجوهر جوهرا، وفى العرض عرضا (صدرالمتألهین، 1363، ص 41).
2ـ3ـ2. بازگشت کثرت به حقیقت واحده وجود: پیش تر اشاره کردیم که عینیت وحدت و کثرت وجود، از سویى مستلزم، بازگشت کثرات به وحدت، و از سوى دیگر، مستلزم سریان حقیقى واحد در کثرات است؛ ولى چگونه کثرات به حقیقت واحده وجود بازمى گردند و عین آن اند؟
بنابر اصالت وجود، در کثرات چیزى جز وجود یافت نمى شود. از طرفى وجود، چنان که پیش تر تبیینش گذشت، امرى بسیط است؛ نه جنس و فصل دارد و نه ماده و صورت و نه هیچ گونه جزء دیگرى. به همین روى، هرگز نمى توان مدعى شد مابه الاشتراک وجودات متکثر ـ که منشأ انتزاع مفهوم واحد وجود است ـ جزء مشترک وجودات، و مابه الامتیاز آنها جزء دیگرشان است؛ بلکه بر طبق اصالت وجود، نمى توان حقایق وجودى را متشکل از وجود ـ به عنوان ذات ـ و عارضى، که غیر وجود است، تصور کرد؛ زیرا غیر وجود یا عدم است و یا اعتبارى و عدمى، و با فرض الحاق آن ـ اگر چنین فرضى درست باشد ـ چیزى به متن خارج افزوده نمى شود. به این ترتیب، همه کثرات مراتب همان حقیقت واحده وجودند؛ نه آنکه هریک از کثرات، وجود باشد به اضافه چیزى دیگر. این یعنى کثرات، همگى به همان واحد بازمى گردند و عین آن هستند، و با توجه به عین یکدیگر بودن کثرت با وحدت، چنین کثرتى منافاتى با واحد بودن حقیقت وجود ندارد.
به این ترتیب در نگاه صدرالمتألهین همه کثرات حقیقى اند؛ با این حال، این کثرات حقیقى به عین وجود آن واحد شخصى موجودند؛ هرچند برخى از کثرات نسبت به برخى دیگر فزونى مرتبه و فاعلیت ایجادى دارند.
3. تشکیک طولى وجود
از خلال مباحث پیشین، و با توجه به تعریفى که از تشکیک در وجود ارائه کردیم، روشن شد که این گونه تشکیک، همان «تشکیک خاصى است (صدرالمتألهین، بى تا ـ الف، ص 98؛ همو، 1391ق، ص 227). از سویى نوع غالب تشکیک خاصى (که بیشتر کانون توجه قرار گرفته) همان تشکیک طولى است و در میان موجواتى است که در طول یکدیگر بوده، داراى مراتب شدید و ضعیف اند، و میان آنها رابطه علّى ـ معلولى برقرار است؛ و معناى تشکیک طولى نیز آن است که حقیقت وجود، در عین بساطت و بدون انضمام هیچ ضمیمه اى، علت است و نسبت به معلول خود فزونى مرتبه دارد و معلول نیز همان حقیقت وجود است که باز بدون انضمام هیچ ضمیمه اى معلول است و نسبت به علت آفریننده خود ضعف وجودى دارد، و بى شک وجود علت غیر از وجود معلول است:
فالوجود بما هو وجود وإن لم یضف إلیه شى ء غیره یکون علة ویکون معلولا ویکون شرطا ویکون مشروطا والوجود العلى غیر الوجود المعلولى والوجود الشرطى غیر الوجود المشروطى کل ذلک بنفس کونه وجودا بلا انضمام ضمائم (صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 402).
به عبارت دیگر، در تشکیک طولى، که نوعى تشکیک تفاضلى است، علت هستى بخش کمالى از حقیقت وجود را داراست که معلول فاقد آن است. با این حال، هیچ یک از علت و معلول مرکب از حقیقت وجود و غیر آن نیست؛ بلکه هر دو بسیط اند؛ یعنى موجود کامل (علت) همه آنچه را موجود ناقص (معلول) از حقیقت مشترک (وجود) بهره برده، واجد است، به اضافه بهره اى افزون تر از همان حقیقت مشترک؛ ولى نه به این معنا که موجود کامل فزونى بهره اش جزئى باشد که جداگانه به او اضافه شده است؛ بلکه وجود کامل و کمالش به عین وجود بسیطش موجودند. به این ترتیب علت و معلول، از سنخ یکدیگرند و محال است واقعیت علت و واقعیت معلول حقایق متباین باشند، بلکه واقعیت علت مرتبه کامل تر حقیقت وجود است و واقعیت معلول، مرتبه ناقص تر آن. به تعبیر دیگر، علت تمامیت معلول و کمال آن است: «أن الوجود حقیقة واحدة فى الکل متفاوت بالأتم والأنقص وأن المعلول من سنخ حقیقة العلة والعلة تمام المعلول (همان، ج 7، ص 158؛ صدرالمتألهین، 1302ق، ص 118).
اساسا اگر علت، از آن نظر که علت است، کامل تر از معلول، از آن نظر که معلول است، نباشد و این دو در یک درجه وجودى باشند، علت بودن یکى نسبت به دیگرى هیچ ترجیحى نخواهد داشت. در این صورت، علت بودن یکى و معلول بودن دیگرى ترجح بدون مرجح خواهد بود. به همین روى، ضرورتا علت مرتبه کامل معلول، و معلول مرتبه ناقص علت است: «أن النقص والتناهى من لوازم المعلولیة إذ المعلول لا یمکن أن یساوى علته فى رتبة الوجود و إلا لم یکن أحدهما بالعلیة أولى من الآخر (همان، ج 7، ص 149).
به هرروى علت از نظر مرتبه وجودى مقدم بر معلول خود است و معلول در مرتبه علت حضور ندارد. در تشکیک طولى وجود، مراتب وجودات به گونه اى است که در آغاز سلسله، اعلى المراتب قرار دارد که شدیدترین مرتبه حقیقت وجود است و در عین بساطت مشتمل بر کمال وجودى همه مراتب پایین تر از خود است و در سوى دیگر سلسله، هیولاى اولى است که پایین ترین مرتبه وجود و ضعیف ترین آنهاست. البته میان این دو مرتبه شدید و ضعیف مراتب دیگر وجود، یعنى وجودات عقلى، مثالى و مادى قرار دارند و هر مرتبه وجودى به میزان نزدیکى اش به اعلى المراتب ـ که مرتبه اطلاق و لاحدى وجود است ـ از قوت و شدت وجودى بیشتر برخوردار است؛ محدودیت کمترى دارد، و به میزان دورى اش از اعلى المراتب، به کاستى و ضعف وجودى و محدودیت بیشتر دچار مى شود. به این ترتیب موجودات به رغم اختلافى که در شدت و ضعف و غنا و فقر و کمال و نقص دارند، وجوداتى منفصل و کاملاً بیگانه از هم نیستند؛ بلکه همگى مراتب حقیقتى واحدند که به شکل پیوسته و متصل از بالاترین مرتبه وجودى تا پایین ترین مرتبه آن کشیده شده است؛ به گونه اى که خود این حقیقت واحده است که با تنزل از مرتبه اعلاى وجود به مراتب پایین ترِ آن، کثرت یافته و گونه هاى مختلف وجودى را شکل داده است، و عامل دیگرى ـ جز همین حقیقت واحده وجود ـ در تحقق کثرات نقشى نداشته است (ر.ک: صدرالمتألهین، 1360، ص 7؛ سبزوارى، 1380، ج 2، ص 104ـ111):
هى [أى الوجودات ]فى حقیقتها متحدة المعنى وإنما التفاوت فیها بحسب القوة والضعف والکمال والنقص والعلو والدنو الحاصلة لها بحسب أصل الحقیقة البسیطة باعتبار مراتب التنزلات لا غیرها (صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 69ـ70).
به این ترتیب از نگاه صدرالمتألهین، یک حقیقت شخصى سارى است که در عین بساطت و وحدت، مراتب و درجات گوناگون مى یابد؛ ولى همه این مراتب و درجات مختلف، شئون و تنزلات همان حقیقت واحده اند. با این حال، مرتبه شدید (یا همان مرتبه علت) از مرتبه ضعیف (معلول) به این دلیل امتیاز مى یابد که مرتبه شدید مشتمل بر کمال وجودى مرتبه ضعیف است، ولى مرتبه ضعیف برخوردار از مرتبه وجودى علت نیست. به همین روى اضافه علیت که میان آن دو برقرار است، نه از قسم اضافه مقولى که از نوع اضافه اشراقى است.
همچنین حقیقت واحده وجود، که با سریان خود همه مراتب را دربرگرفته است، با حفظ وحدت شخصیه اش در اعلى المراتب واجب الوجود و غنى بالذات است، و در مراتب پایین تر، ممکن الوجود و فقیر بالذات: «أن حقیقة الوجود بنفسه واجب فى الواجب ممکن فى الممکنات أى غنى ومفتقر ومتقدم ومتأخر (همان، ص 402).
به این ترتیب حقیقت واحده وجود در عین وحدتْ کثرت، و در عین کثرتْ وحدت دارد؛ یعنى حقیقتى واحده است داراى مراتب مختلفى که به شدت و ضعف، به تقدم و تأخر و به علوّ و دنوّ و... از یکدیگر امتیاز مى یابند (ر.ک: طباطبائى، 1378، ج 1، ص 90ـ91).
4. وحدت شخصى وجود
بر پایه نظریه وحدت وجود، حقیقت وجود امرى واحد و شخصى است. این امر شخصى همان وجود حق تعالى است و چیزى جز او (جلّ جلاله) مصداق حقیقى وجود به شمار نمى آید و ماسواى خداى سبحان به رغم تنوع و تفاوت همگى شئون، جلوه ها، و تعینات همان وجود واحد شخصى به حساب مى آیند. در نظریه وحدت شخصى وجود، کثرات امکانى انکار نمى شوند؛ با این حال، این کثرات وجوداتى در برابر وجود حق تعالى یا مراتبى از وجود در برابر مرتبه وجودى خداوند به شمار نمى آیند، به گونه اى که خداوند اعلى المراتب وجود و ممکنات مراتب پایین تر آن باشند؛ بلکه کثرات، صرفا مظاهر و شئون آن ذات یگانه اند.
به تعبیر دیگر، در این نظریه، که وجود و موجود را منحصر در یک امر واحد شخصى مى داند، خداوند یگانه مصداق بالذات وجود است که داراى ویژگى اطلاق و عدم تناهى است؛ و به دلیل همین ویژگى، هیچ چیز دیگرى در عرض یا در طول خداى سبحان، داراى وجود حقیقى نیست و مصداق بالذات وجود به شمار نمى آید؛ بلکه صرفا بالعرض والمجاز به موجودیت متصف مى گردد. آرى کثرات امکانى، امورى پندارى نیستند؛ بلکه ظهورات و مجالى حق تعالى به شمار مى آیند که میان آنها رابطه تشکیکى برقرار است؛ یعنى ظهورات، به میزان نزدیکى شان به وجود حق تعالى، داراى مرتبه قوى تر و شدیدترند و هر اندازه که از حق تعالى (در قوس نزول) دورتر مى شوند، ضعف و کاستى بیشترى مى یابند. با این همه، تکثر ظهورات و شدت و ضعف آنها خدشه اى بر وحدت و بساطت ذات حق تعالى وارد نمى سازد (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 2، ص 300ـ301و305؛ قونوى، 1381، ص 38؛ ابن فنارى، 1374، ص 167؛ قیصرى، 1375، ص 16؛ ابن ترکه، 1360، ص 110):
الموجود والوجود منحصر فى حقیقة واحدة شخصیة لا شریک له فى الموجودیة الحقیقیة ولا ثانى له فى العین ولیس فى دار الوجود غیره دیار وکلما یتراءى فى عالم الوجود أنه غیر الواجب المعبود فإنما هو من ظهورات ذاته وتجلیات صفاته التى هى فى الحقیقة عین ذاته کما صرح به لسان بعض العرفاء (صدرالمتألهین، 1981، ج 2، ص 293)... فذاته یظهر... طورا بعد طور فى المظاهر... وهذا الظهور... هو مشاهدة الذات القیومیة فى المرائى العقلیة والنفسیة بمدارک کل شاهد و عارف و بمشاعر کل ذکى وبلید وعالم وجاهل على حسب درجات الظهور جلاء وخفاء وطبقات المدارک کمالا ونقصا والتکثر فى الظهورات والتفاوت فى الشئونات لا یقدح وحدة الذات ولا ینثلم به الکمال الواجبى (همان، ص 347).
5. نسبت نظریه تشکیک خاصى (وحدت تشکیکى وجود) با نظریه وحدت شخصى وجود
در اینکه چه نسبتى میان نظریه «تشکیک خاصى و نظریه «وحدت وجود صدرالمتألهین برقرار است، میان اندیشمندان و شارحان صدرالمتألهین اختلاف هست. برخى این دو نظریه را یکى دانسته، منکر تفاوت واقعى میان آن دو هستند (ر.ک: مصباح، 1386، ج 1، ص 384؛ همو، 1380، ج 1، ص 267ـ269)؛ و برخى دیگر با فرق نهادن میان این دو نظریه، نظریه تشکیک خاصى را پل عبور از نظریه تباین وجودى به نظریه وحدت شخصى وجود به شمار مى آورند (ر.ک: آشتیانى، 1377، ص 444ـ456؛ قمشه اى،، ص 167ـ170و204ـ205؛ حسن زاده آملى، 1378، ص 156ـ157؛ یزدان پناه، 1388، ص 161ـ165). به نظر مى رسد مى توان تفاوت هایى را میان دو نظریه «تشکیک خاصى و «وحدت شخصى وجود صدرالمتألهین قایل شد، و ازاین رو این دو نظریه را مغایر هم، یا دست کم، نظریه وحدت شخصى را همان گونه که علّامه طباطبائى نیز گفته است (ر.ک: حسینى طهرانى، 1418ق، ص 213و214) تعمیق و تدقیق یافته نظریه تشکیک خاصى به شمار آورد. این تفاوت ها، به اختصار از این قرارند:
اول: در تشکیک خاصى، خود حقیقت وجود، حقیقتى مشکّک و داراى مراتب شدید و ضعیف است؛ درصورتى که در وحدت شخصى وجود، حقیقت مطلقه وجود، اساسا عارى از تشکیک، و واحد محض است که صرفا مظاهر و شئون آن داراى اختلاف تشکیکى اند (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 2، ص 347؛ قیصرى، 1375، ص 15؛ جامى، 1370، ص 29؛ حسن زاده آملى، 1380، ص 61ـ62؛ جوادى آملى، 1375، ص 565ـ566). به همین روى، در نظریه وحدت شخصى وجود، «تشکیک در مظاهر جاى «تشکیک در وجود را مى گیرد؛
دوم: در تشکیک خاصى، خداى سبحان، به منزله بالاترین مرتبه حقیقت واحده وجود، عله العلل و آغازگر سلسله تشکیکى وجود است، و سایر مراتب وجود، با اختلاف مراتبى که دارند، در طول او و عین ربط به او (جلّ و علا) هستند؛ ولى در وحدت شخصى وجود، خداى سبحان وجودى صرف است که در طول یا عرض او وجود مستقل و یا رابطى تصور نمى شود (ر.ک: جوادى آملى، 1375، ص 565).
سوم: در تشکیک خاصى، علت، به رغم شدت و اشتمال بر کمالات وجودى معلول، در موطن وجودى معلول حضور ندارد؛ به همین روى، موطن وجودى معلول جداى از موطن وجودى علت است. به تعبیر دیگر، گرچه همه آنچه از کمالات و اوصاف وجودى که در مرتبه علت مشاهده مى شود به نحو رقیق تر در مرتبه معلول محقق است، خودِ علت در مرتبه معلول حضور ندارد و موطن معلول را پُر نمى کند؛ بلکه اساسا علت در مرتبه خود ثابت است و هرگز تنزلى به مرتبه معلول نمى یابد؛ ولى در وحدت شخصى، علت تمام موطن وجودى معلول را پر مى کند و در دل هر ذره اى حاضر است؛ و در این صورت، کثرات نه معالیل حضرت حق، که تجلیات و احوال او به شمار مى آیند. به تعبیر دیگر، شئون علت، همگى به نفس وجود ذى شأن موجودند؛ و به همین دلیل، تجلیات نیازمند موطن وجودى جداگانه اى نخواهند بود (ر.ک: حسینى طهرانى، 1418ق، ص 217، فرمایش علامه طباطبائى)؛
چهارم: در نظریه تشکیک وجود خداى سبحان (اعلى المراتب) از موجودات مادون متمایز است؛ زیرا گرچه همه موجودات در حقیقت وجود اشتراک دارند، اعلى المراتب به دلیل اقوا، اشرف و اعلا بودنش از سایر وجودات متمایز مى گردد؛ ولى در نظریه وحدت شخصى وجود، ازآنجاکه در دار هستى وجود دیگرى در کار نیست، و در برابر هستى محض وجود دیگرى فرض نمى شود، تمایزى هم در کار نخواهد بود و کثرات، نه امورى در برابر خداى سبحان و متمایز از او، که شئون و جلوه ها و تطورات همین وجود یگانه به شمار مى آیند (ر.ک: جوادى آملى، 1375، ص 565ـ566؛ حسینى طهرانى، 1418ق، ص 222)؛
پنجم: در تشکیک خاصى، هرگونه شریکى در «وجوبِ وجود از خداى سبحان نفى مى شود؛ ولى در وحدت شخصى هرگونه شریکى در اصلِ «وجود از خدا انکار مى گردد. به عبارت دیگر، در تشکیک خاصى، اعلى المراتب وجود، یعنى مرتبه وجوب وجود، ویژه خداى سبحان است و شریکى براى ایشان در این مرتبه تصور نمى شود. با این حال، سایر موجودات (که مراتب امکانى را پر کرده اند) همانند خداى سبحان بهره مند از وجودند و حقیقتا به موجودیت متصف مى شوند؛ درحالى که در وحدت شخصى وجود، خداى متعالى نه صرفا در مرتبه اى از مراتب وجود، که در اصل آن شریکى ندارد و ممکنات، جز بالعرض و المجاز به موجودیت متصف نمى شود؛
ششم: در تشکیک خاصى، وحدت از نوع «وحدت سریانى، ولى در وحدت شخصى، از نوع «وحدت اطلاقى است. وحدت سریانى با وجود ویژگى دربرگیرندگى کثرات، از وحدت اطلاقى متمایز است. هویت واحد اطلاقى برخلاف واحد سریانى محدود و مقید به سریان نیست. به تعبیر دیگر در تشکیک خاصى، حقیقت واحده وجود هویتى سریانى دارد که از اعلى المراتب تا پایین ترین مرتبه آن کشیده شده است. این حقیقت واحده در اصطلاح، «وجود لابشرط قسمى نامیده مى شود و مقید به قید اطلاق است؛ و همانند «نفس رحمانى در عرف عرفان به شمار مى آید (ر.ک: صدرالمتأالهین، 1360، ص 7؛ همو، 1363. ص 8و41؛ همو، 1981، ج 6، ص 21)؛ ولى در وحدت شخصى، حقیقت واحده اى هست که مطلق از قید سریان یا هر قید دیگرى است و حتى قید اطلاق را نیز به خود نمى گیرد. این حقیقت واحده، در عین سریان، مقید به آن نیست و در اصطلاح، «وجود لابشرط مقسمى نامیده مى شود. چنین اطلاقى ویژه خداى سبحان است، و البته متفاوت با اطلاق نفس رحمانى است (ر.ک: ابن ترکه، 1360، ص 34و122ـ123؛ صدرالمتألهین، 1981، ج 2، ص 309ـ311؛ جوادى آملى، 1382، ص 102ـ103)؛
هفتم: در نظام تشکیک وجود، خود خداى سبحان نیز در سلسله تشکیک هست. در این نظام، تشکیک در خود حقیقت وجود است و علاوه بر وحدت، کثرت وجودات نیز پذیرفته مى شود. تشکیک از خداى متعالى آغاز و به هیولاى اولى ختم مى شود؛ ولى در نظام وحدت شخصى وجود خداى متعالى خارج از سلسله تشکیک است؛ زیرا در این نظام کثرت وجودات پذیرفته نیست و وجود در یک واحد شخصى منحصر مى شود. ازاین رو تشکیک (که در آن پذیرش هم زمان وحدت و کثرت لازم است) صرفا در مظاهر و مجالى است، نه وجودات (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 402؛ جوادى آملى، 1382، ص 538و589؛ عبودیت، 1385، ج 1، ص 241ـ242)؛
هشتم: در نظریه تشکیک خاصى، علیت پذیرفته است و معلول، هرچند وجود رابط باشد، غیر از علت است (ر.ک: صدرالمتألهین، 1981، ج 1، ص 402؛ ج 2، ص 231)؛ ولى در نظریه وحدت شخصى، بساط علیت جمع مى شود و تجلى و تشأن جاى آن را مى گیرد؛ چنان که شئون، وجودى مغایر و جدا از وجود ذى شأن ندارند (ر.ک: صدرالمتألهین، 1360، ص 51؛ همو، 1363، ص 54؛ مدرس زنوزى، 1376، ص 359ـ360).
نتیجه گیرى
مفهوم وجود به معنایى واحد بر واجب و ممکن صدق مى کند و کاشف از اشتراک ذاتى و وحدت حقیقت همه مصادیق خود است. مطابق اصالت وجود صدرالمتألهین، آنچه تأصل خارجى دارد همان چیزى است که مفهوم واحد وجود از آن حکایت مى کند؛ یعنى حقیقت وجود ـ که مابه الاشتراک همه موجودات خارجى است ـ داراى عینیت است. حقیقت وجود بسیط و فاقد جزء است. به این ترتیب همه مصادیق خارجى وجود اعم از واجب و ممکن، در تمام هویت بسیط خود مشترک و داراى وحدت ذاتى اند. وجود کثرت نیز در فلسفه بدیهى است، و کثرت در جایى معنا دارد که میان اشیاى متکثر نوعى تفاوت و تمایز باشد؛ ولى چنان که گفتیم حقیقت عینى وجود بسیط است؛ نه جزء دارد و نه جزء چیزى واقع مى شود. ازاین رو ترکیبى در کار نیست تا عامل دیگرى غیر از حقیقت وجود عامل کثرت و تمایز باشد. به این ترتیب حقیقت واحده وجود هم مابه الاشتراک و هم مابه الامتیاز کثرات عینى است (ر.ک: صدرالمتألهین، بى تا ـ ب، ص 294). در این صورت، حقیقت عینى و بسیط وجود، داراى مراتب شدید و ضعیف است، و همه این مراتب به عین حقیقت واحده وجود موجودند نه آنکه غیر از وجود و منضم به آن باشند (ر.ک: صدرالمتألهین، 1302ق، ص 118).
حقیقت بسیط وجود، واحدى شخصى و سریانى است که در عین وحدت، مشتمل بر همه کثرات وجودى است؛ به گونه اى که حقیقت وجود در عین وحدت شخصى کثیر، شخصى هم هست. به تعبیر دیگر، در هستى شناسى صدرالمتألهین بنابر آموزه تشکیک خاصى، وجود امر واحد شخصى است که در عین وحدت و بساطتش متکثر، و داراى مراتب طولى و عرضى است. از نگاه ایشان، در جهان خارج یک حقیقت واحد بالشخص داریم که با انبساط و سریانش همه کثرات را دربرمى گیرد. وى این واحد شخصى را با «نفس رحمانى عرفا همانند مى داند.
در تشکیک طولى نیز، علت هستى بخش کمالى از حقیقت وجود را داراست که معلول فاقد آن است. با این حال، هیچ یک از علت و معلول مرکب از حقیقت وجود و غیر آن نیست؛ بلکه واقعیت علت، مرتبه کامل تر حقیقت وجود است و واقعیت معلول مرتبه ناقص تر آن. در تشکیک طولى وجود، مراتب وجودات به گونه اى است که در آغاز سلسله، اعلى المراتب قرار دارد که شدیدترین مرتبه حقیقت وجود است و در عین بساطت مشتمل بر کمال وجودى همه مراتب پایین تر از خود است؛ و در مراتب بعدى، به ترتیب وجودات عقلى، مثالى و مادى قرار مى گیرند؛ و هر مرتبه وجودى به میزان نزدیکى اش به اعلى المراتب، که مرتبه اطلاق و لاحدى وجود است، از قوت و شدت وجودى بیشتر برخوردار است؛ محدودیت کمترى دارد، و به میزان دورى اش از اعلى المراتب به کاستى و ضعف وجودى و محدودیت بیشتر دچار است. در پایین ترین مرتبه وجود نیز هیولاى اولى قرار دارد.
با این حال، دیدگاه نهایى صدرالمتألهین، وحدت شخصى وجود است. در این دیدگاه، برخلاف نظریه تشکیک خاصى، مخلوقاتْ مصداق بالذات وجود نیستند و تنها خداى سبحان مصداق حقیقى وجود است؛ و ماسواى خداى متعالى به رغم تنوع و تفاوت، همگى شئون، جلوه ها و تعینات همان وجود واحد شخصى به شمار مى آیند. در این نظریه، هیچ موجودى در عرض یا در طول خداى سبحان، داراى وجود حقیقى نیست و مصداق بالذات وجود به شمار نمى آید؛ بلکه، صرفا بالعرض والمجاز به موجودیت متصف مى شود.
به هر حال مى توان تفاوت هایى را میان نظریه تشکیک خاصى صدرالمتألهین با نظریه وحدت شخصى ایشان در نظر گرفت. این تفاوت ها مانع از این است که نظریه تشکیک خاصى (وحدت تشکیکى وجود) را همان نظریه وحدت شخصى وجود به شمار آوریم.
- آشتیانى، میرزامهدى (1377)، اساس التوحید، تهران، امیرکبیر.
- ـــــ (1372)، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت، چ سوم، تهران، دانشگاه تهران.
- آملى، سیدحیدر (1368)، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران، علمى و فرهنگى.
- ابن ترکه، صائن الدین (1360)، تمهید القواعد، با حواشى آقامحمدرضا قمشه اى و آقامیرزامحمود قمى، مقدمه و تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى.
- ابن سینا، حسین بن عبدالله (1375)، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى، قم، البلاغه.
- ابن فنارى، محمدبن حمزه (1374)، مصباح الانس، تصحیح محمد خواجوى، تهران، مولى.
- جامى، عبدالرحمان (1370)، نقدالنصوص فى شرح نقش الفصوص، چ دوم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
- جوادى آملى، عبدالله (1375)، رحیق مختوم (شرح جلد اول اسفار)، تدوین حمید پارسانیا، قم، اسراء.
- ـــــ (1382)، رحیق مختوم (شرح جلد دوم اسفار)، تدوین حمید پارسانیا، قم، اسراء.
- حسن زاده آملى، حسن (1378)، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى.
- ـــــ (1380)، وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، چ دوم، قم، تشیع.
- حسینى طهرانى، محمدحسین (1418ق)، مهر تابان، چ سوم، مشهد، علّامه طباطبائى.
- داماد، میرمحمدباقر (1381ـ1385)، مصنفات میرداماد، به اهتمام عبدالله نورانى، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى.
- زنوزى، ملّاعبداللّه (1355)، لمعات الالهیه، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران.
- سبزوارى، ملّاهادى (1380)، شرح المنظومه، تصحیح و تعلیق حسن حسن زاده آملى، چ دوم، قم، ناب.
- سهروردى، شهاب الدین (1375)، مجموعه مصنفات، تصحیح و مقدمه هانرى کربن، چ دوم، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
- شهرزورى، شمس الدین (1372)، شرح حکمه الاشراق، مقدمه و تحقیق حسین ضیائى تربتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى.
- شیرازى، سیدرضى (1383)، درس هاى شرح منظومه سبزوارى، تهران، حکمت.
- شیرازى، قطب الدین (1369)، دره التاج لغره الدباج، اهتمام سیدمحمد مشکوه، چ سوم، تهران، حکمت.
- صدرالمتألهین (1981)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، چ سوم، بیروت، دار احیاء التراث.
- ـــــ (1360)، الشواهدالربوبیه فى المناهج السلوکیه، تصحیح و تعلیق سیدجلال الدین آشتیانى، چ دوم، مشهد، المرکز الجامعى للنشر.
- ـــــ (1361)، العرشیة، تصحیح غلامحسین آهنى، تهران، مولى.
- ـــــ (1354)، المبدأ و المعاد، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران.
- ـــــ (1363)، المشاعر، اهتمام هانرى کربن، چ دوم، تهران، کتابخانه طهورى.
- ـــــ (بى تا الف)، الحاشیة على الهیات الشفاء، قم، بیدار.
- ـــــ (بى تا ب)، تعلیقه بر حکمه الاشراق، چاپ سنگى.
- ـــــ (1376)، شرح رساله المشاعر، شرح محمدجعفر لاهیجى، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، تهران، امیرکبیر.
- ـــــ (1391ق)، شرح اصول کافى، تهران، مکتبه المحمودى.
- ـــــ (1422ق)، شرح الهدایة الاثیریة، تصحیح محمدمصطفى فولادکار، بیروت، مؤسسه التاریخ العربى.
- ـــــ (1302ق)، مجموعة الرسائل التسعة، تهران، بى نا.
- ـــــ (1375)، مجموعه رسائل فلسفى صدرالمتألهین، تحقیق و تصحیح حامد ناجى اصفهانى، تهران، حکمت.
- طباطبائى، سیدمحمدحسین (1362)، بدایة الحکمه، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
- ـــــ (1378)، نهایة الحکمه، تصحیح و تعلیق غلامرضا فیاضى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
- طوسى، نصیرالدین (1361)، اساس الاقتباس، تهران، چ سوم، دانشگاه تهران.
- عبودیت، عبدالرسول (1385)، درآمدى به نظام حکمت صدرایى، تهران، سمت.
- قمشه اى، آقامحمدرضا (1372)، در: سیدجلال الدین آشتیانى، شرح مقدمه قیصرى، چ سوم، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.
- قونوى، صدرالدین (1381)، اعجازالبیان، مقدمه و تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، قم، بوستان کتاب.
- قیصرى، محمدداود (1375)، شرح فصوص الحکم، مقدمه سیدجلال الدین آشتیانى، تهران، علمى و فرهنگى.
- مدرس زنوزى، آقاعلى (1376)، بدایع الحکم، تهران، الزهراء.
- مصباح، محمدتقى (1386)، آموزش فلسفه، چ هفتم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى.
- ـــــ (1380)، شرح اسفار، تحقیق و نگارش محمدتقى سبحانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.
- مطهرى، مرتضى (1382)، مجموعه آثار، چ نهم، تهران، صدرا.
- نورى، ملّاعلى (بى تا)، رساله بسیط الحقیقه و وحدت وجود، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران.
- یزدان پناه، یداللّه (1388)، مبانى و اصول عرفان نظرى، نگارش عطاء انزلى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره.