بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو
امروزه آثار پائولو کوئلیو در رده عرفان هاى نوظهور جاى گرفته است. آثار او بیشتر در قالب رمان است و از این رو یافتن مبانى اندیشه اى او چندان ساده نیست؛ حال آنکه براى خوانندگان پرشمار او، درک اصول اندیشه هایش بسیار مهم است. آگاهى یافتن از این اصول، خود بهترین نقد براى این نوع عرفان هاى کاذب و وارداتى است. در این مقاله اصول معرفت شناسى در آثار او بررسى و نقد مى شود. پائولو کوئلیو معتقد است شناخت نه ممکن است و نه ضرورى. او در آثار خود به دنبال ترویج نسبیت گرایى است و پس از انکار امکان شناخت جهان و حقایق آن، کوشیده است پیروان خود را به پذیرش ایمان گرایى، تکثرگرایى و تجربه دینى تشویق کند. در این مجال کلمات و استدلال هاى او با رعایت امانت نقل، و به دقت نقد شده است.
Article data in English (انگلیسی)
بررسى مبانى معرفتشناختى پائولو كوئليو
? حامد حسينيان*
احمدحسين شريفى**
چكيده
امروزه آثار پائولو كوئليو در رده عرفانهاى نوظهور جاى گرفته است. آثار او بيشتر در قالب رمان است و از اينرو يافتن مبانى انديشهاى او چندان ساده نيست؛ حال آنكه براى خوانندگان پرشمار او، درك اصول انديشههايش بسيار مهم است. آگاهى يافتن از اين اصول، خود بهترين نقد براى اين نوع عرفانهاى كاذب و وارداتى است. در اين مقاله اصول معرفتشناسى در آثار او بررسى و نقد مىشود. پائولو كوئليو معتقد است شناخت نه ممكن است و نه ضرورى. او در آثار خود به دنبال ترويج نسبيتگرايى است و پس از انكار امكان شناخت جهان و حقايق آن، كوشيده است پيروان خود را به پذيرش ايمانگرايى، تكثرگرايى و تجربه دينى تشويق كند. در اين مجال كلمات و استدلالهاى او با رعايت امانت نقل، و بهدقت نقد شده است.
كليدواژهها: پائولو كوئليو، معرفتشناسى، نسبيتگرايى، تكثرگرايى، ايمانگرايى.
مقدّمه
پائولو كوئليو نويسنده معاصر برزيلى است كه آثار او در رده پرفروشترين كتابهاى دنيا قرار گرفته است. او پس از عمرى سرگردانى در بحرانهاى روحى و روانى، سرانجام با تأثيرپذيرى از عرفان سرخپوستى و فرقه رام، زندگى جديدى را تجربه مىكند. وى در نوشتههاى خود كه اغلب در قالب رمان عرضه شدهاند، مىكوشد اين نوع تجربه جديد از زندگى را به خوانندگان خود القا كند.
بازخوانى رمانهاى او و بررسى مبانى نظرى شيوه زندگى موردنظرش، كارى دشوار، ولى بايسته است؛ كارى كه تاكنون انجام نشده و بيش از اين تأخير را نشايد. بايد اعتراف كرد تكهگويىهايى كه از مبانى او شده، راه را براى فهم مبانى او ميسر نمىكند. بىشك اگر منظومهاى نظاممند و جامع از انديشههاى او با ارجاعدهى درخور به نوشتههايش ارائه شود، راه فهم و نقد اين انديشه وارداتى براى نسل جوان سادهتر خواهد شد. بسيارى از كسانى كه هوادار او شدهاند، از مبانى او غافلاند و متوجه نمىشوند كه مبانى پائولو كوئليو كه در سطور رمانهايش پنهان شده است، چگونه بنيادىترين اعتقادات آنها را به خطر انداخته است.
براى تحقيق درباره اين موضوع، مهمترين گام خواندن همه كتابهاى پائولو كوئليو است. در همين راستا همه كتابهايى را كه از وى منتشر شدهاند، به دقت مطالعه، و با فيشبردارى دقيق، مجموعه آموزههاى معرفتشناختى او جمعآورى شد. شايسته ذكر است كه اين مقاله بر اساس نظرات و سخنان پائولو در اين زمينه تدوين شده است، نه بر اساس همه بحثهاى معرفتشناسانه. البته بيشتر نظرات پائولو در اين زمينه ناظر به معرفتشناسى دينى است و نه معرفتشناسى مطلق.
1. امكان شناخت
مهمترين پرسش در معرفتشناسى اين است كه آيا شناخت جهان، درك واقعيت و فهم نيكى و بدى ممكن است يا نه؟ برخى از اساس منكر توانايى انسان در شناخت واقع شدهاند. پس از آنكه قرنها از شكگرايى دوران باستان گذشت، كانت در حوزه شناخت طبيعت اعلام كرد: ما واقعيت را بعينه نمىتوانيم درك كنيم و در حوزه ماوراى طبيعت نمىتوانيم شناخت نظرى داشته باشيم. هگل هم از اصل منكر وجود جهان واقعى شد. هگليان در دعوت به ايدهآليسم، كل دنيا را تصورات روح مطلق خواندند و به نوعى دنيا را توهم ناميدند.
به هر حال سنگبنا در معرفتشناسى پاسخ به اين پرسش است كه آيا جهان واقع وجود خارجى دارد و آنگاه اگر پاسخ مثبت باشد، نوبت به اين پرسش مىرسد كه آيا ما توان درك آن را داريم يا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد، بحثهاى ديگر معرفتشناسانه آغاز مىشوند كه راه تحصيل اين معرفت چگونه است؟ معيار و حجت چيست؟ دليل مطابقت با واقع كدام است؟ و... .
پائولو در پاسخ به پرسش اول معرفتشناسى، اعتراف مىكند كه كاملاً هگلى مىانديشد[1] و تمايل دارد جهان را نمادين بداند.[2] آشنايى پائولو با هگل مربوط مىشود به دوران پيش از نويسندگى او. وى در آن ايام به خواندن كتابهاى هگل علاقه داشت[3] و احتمالاً از همان ايام از ايدهآليسم هگلى تأثير پذيرفته است. هرچند پائولو در اعترافات خود به اين طرز تفكر معترف شده، در رمانهاى خود چندان به اين موضوع بنيادين نپرداخته است. با اينهمه، وى در كتاب چون رود جارى باش مىنويسد: «همه چيز تنها نوعى توهم است و اين توهم در مسائل مادى و معنوى وجود دارد.»[4]
در پاسخ به پرسش دوم معرفتشناسى، طبيعى است وقتى او منكر واقعيت خارجى است، بگويد انسان توان شناخت خدا، جهان و خير و شر را ندارد. در نظر او پاسخ دادن به اين پرسش ضرورتى ندارد.[5] او اعتراف مىكند: «هرگز براى سؤالهاى بنيادينمان پاسخى نخواهيم يافت و با اين وجود مىتوانيم پيش رويم»[6] و «اگر من به نماد يا تمثيل سفر اشاره مىكنم، براى اين است كه زندگى را مانند يك كاروانى مىبينم كه نمىداند از كجا آمده و به كجا روان است.»[7]
هرچند پائولو انسان را فاقد توانايى پاسخ به پرسشهاى بنيادينش مىداند، سرانجام بايد راهى پيش پاى او نهد تا زندگىاش را بر اساس آن شكل دهد. در نگاه او زندگى معناى نظرى ندارد و معنايش تنها در درك لذتهاست. در اين زندگى كسى نمىتواند وجود خدا را ثابت كند. خدا عشق است و سالك تنها مىتواند عشق را تجربه كند.[8] حال كه خردورزى ممكن نيست، هر كس بايد به دنبال رؤياهاى خويش برود؛ چراكه «خردمندانى كه تمام زندگىشان را به جستوجوى پاسخى مىگذرانند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتى جعل كردند، تمام عمر خود را فروتنانه در جهانى گذراندند كه نمىتوانستند درك كنند؛ اما مىتوانستند در آن مشاركت كنند. تنها روش ممكن تعقيب آرزوها و رؤياهاى شخصىشان بود؛ چون از اين راه بود كه انسان مىتوانست به ابزار خداوند تبديل شود.»[9] كوئليو معتقد است حال كه نمىتوانيم پديدهها را بهخوبى تشخيص دهيم، به جاى انديشيدن، بهترين راه براى رسيدن به اميد و روشنايى گام برداشتن در راه سفر و زيارت است.[10]
نقد و بررسى
الف) جهان رودرروى ما، سراسر توهم است.
شكى در اين نيست كه چنين ادعايى خلاف وجدان است. نويسنده دستكم در وجود خودش و مخاطبانش شكى ندارد. كسى كه خلاف بداهت وجدان حرف مىزند، بايد براى گفتههاى خود دليل و حجت داشته باشد؛ ولى دليلى در كلام او يافت نمىشود.
ب) هيچگاه نمىتوان به پاسخ مسئلهاى علم يافت.
1. هيچ انسانى نمىتواند اين سخن را به كليتش قبول داشته باشد. پائولو خود نيز «شك» را مىستايد و آن را نيايش خداوند مىداند؛ چراكه انسان را وامىدارد تا پاسخهاى بىشمارى براى پرسشهايش بيابد.[11] او نيز چون ديگران در دفاع از آيين خود مىكوشد و بر آن است تا ديگران را به درستى راهش معتقد كند؛
2. حقيقت اين است كه سردگمى همه آنان كه شناخت را يا غيرضرور و يا ناممكن مىدانند، ريشه در بحران معرفتشناسى در غرب دارد. غرب معاصر به شكاكيت گرفتار آمده و در مسئله شناخت عاجز شده است. آشنايى با راه فيلسوفان مسلمان در مسئله شناخت، شايد همه ابهامها را برطرف كند. فيلسوفان مسلمان در پىريزى كاخ انديشه بشرى، مبناگرايند. مبناگروى يعنى اينكه معرفت بايد بر پايههايى استوار شود كه خدشهبردار نباشد. اينان معرفت بشرى را به دو بخش بديهى و نظرى تقسيم مىكنند. در اين طرح، نخست ثابت مىشود كه بديهيات مسلم و خطاناپذيرند و در مرحله بعد به اثبات مىرسد كه معارف نظرى مىتوانند با بديهيات منطقى از معارف بديهى استنتاج شوند. «احكام ايجابى يا سلبى عقل در صورتى كه بديهى يا منتهى به بديهيات باشد قابل نقض نيست.»[12] نتيجه اين مىشود كه معارف نظرى نيز، عقلى، خطاناپذير و مسلماند و آنگاه مىتوان گفت بشر مىتواند معرفتى داشته باشد كه يا خود بديهى است يا منتج از معرفتهاى بديهى.
هرچند دقت اين مباحث شايد فراتر از اين بحث باشد، شايسته است توضيحى مختصر درباره مبناگروى فيلسوفان مسلمان بدهيم و تفسير بيشتر را به منابع اصلى واگذاريم.[13] فيلسوفان مسلمان بديهيات را اينگونه مىشمارند: الف) وجدانيات، ب) بديهيات منطقى، ج) حمل اولى، د) گزارههاى تحليلى، ه.) بديهيات اوليه.
وجدانيات قضايايى هستند كه از علوم حضورى حكايت مىكنند. مورد حكايت و حكايت اين قضايا را نفس به وجدان مىيابد و از آنجاكه اين گزارهها براى حكايتگرى واسطه نخوردهاند، خطابردار نيستند. مثلاً در علم به اينكه در هنگام ترس، در وجود شخص ترسان، حالت ترس پديد مىآيد، علم حضورى وجود دارد. در اين علم هرگز خطا راه نمىيابد؛ چون علمى كه حكايت مىشود، بىواسطه در حضور نفس يافت مىشود.
بديهيات منطقى قضايايى هستند كه از مفاهيم ذهنى حكايت مىكنند. براى نمونه، گزاره «مفهوم انسان، مفهومى كلى است»، گزارهاى منطقى است. راز صدق اين قضايا نيز بازگشت به علوم حضورى است. ذهن مىتواند با حضور خود، لايههاى ذهن را بر هم تطبيق دهد و اينهمانىِ موضوع و محمول را به علم حضورى بيابد.
در حمل اولى، موضوع و محمول، در مفهوم مساوىاند؛ مانند اينكه گفته شود: انسان حيوان ناطق است. اينجا نيز ذهن با اشراف حضورى بر مفهومهاى ذهنى موضوع و محمول، اينهمانى را درك مىكند و چون واسطه در كار نيست، خطا نمىكند.
قضاياى تحليلى، قضايايىاند كه اينهمانىشان از تحليل موضوع و مفهوم درك مىشود. براى نمونه «هر معلولى نياز به علت دارد» قضيهاى تحليلى است. معلول چيزى است كه علتى بر آن اثر كرده است؛ پس هر معلول به علتى نيازمند خواهد بود كه بر آن اثر گذاشته است.
بديهيات اوليه نيز قضايايىاند كه تصديق آنها تنها وابسته به تصور دقيق موضوع و محول است؛ مانند اينكه «اجتماع نقيضين محال است.»
اين مجموعه پنج بخشى، شالودهاى است كه مىتوان همه معارف را بر آن استوار كرد. فيلسوفان مسلمان با استفاده از اين پنج نوع قضيه و مقدمهچينى آنها مىتوانند همه معارف را ثابت كنند و ديگر در دامهاى شكگرايى و يا ترديد در شناخت جهان هستى نمىافتند. سالهاى اخير مجالى يافت شده است تا فيلسوفان مسلمان اين نظريه را در جهان فلسفه غربى مطرح كنند و آنان را از اين تدبير به ابراز شگفتى وادارند.
ج) شناخت ممكن نيست؛ عشق و رؤيا براى مديريت زندگى معنوى بسنده است.
در اين شكى نيست كه زندگى معنوى زندگىاى عاشقانه است، و رؤيا انگيزهساز آن است. در روايات اسلامى نيز آمده كه دين غير از حب چيزى نيست[14] و در عرفان اسلامى نيز گفته مىشود عارف جز رؤياى وصال يار، آرامى ندارد. پرسش اينجاست كه عاشق كدام معشوق را برگزيند و عارف كدام رؤيا را در سر بپروراند. جوينده راه معنويت را در اين راه چارهاى جز گزينش نيست و برگزيدن، نيازمند شناخت است.
2. نسبيتگرايى و حمله به بنيادگرايى
نسبيتگرايى به اين معناست كه شناخت براى همه مطلق و يكسان نيست. هر كس ممكن است برداشت متفاوتى از هستى داشته باشد. اين فهم وابسته به تفاوت افراد و فرهنگهاى مختلف، تفاوت خواهد كرد. در مقابل، مبناگرايان معتقدند دستكم در برخى امور مىتوان اطمينان داشت كه بر اساس برخى مبانى جهانشمول، همگان مىتوانند به فهمى واحد و صحيح از واقعيت دست يابند.
پائولو كوئليو در زمينه شناخت خدا و راه سعادت نسبىگراست و از تصور خدايى استانداردشده كه به طور متعصبانهاى براى همه معتبر باشد وحشت دارد.[15] او به صراحت مىگويد توصيف خداوند يك دام است و خدا براى هركس متفاوت است.[16] او نهتنها در شناخت خدا، بلكه در شناخت راه نيز نسبيتگراست. همه تلاش پائولو در مكتب معنوىاش اين است كه بگويد هر كس مسير يگانهاى در سعادت خويش دارد و هيچ استادى نمىتواند راه را به انسان نشان دهد.[17] در اين راه وظيفه هر كس دنبال كردن رؤياى خويش است و خداوند به اين راضى است.[18]
پائولو مخالف بنيادگرايى دينى است و معتقد است بايد ديوار ايدئولوژىها و قراردادهاى فرهنگى كه به تعصب و بنيادگرايى مىانجامد شكسته شود. در نگاه پائولو هركس خداى خويش را دارد و هركس راه خويش را مىپويد. او دعوت به بنيادگرايى را با دعوت به بىايمانى مساوى مىداند. وى خطر انفجار دوباره بمب بنيادگرايى را هشدار مىدهد و آن را نشانه عدم ايمان مىداند.[19] پائولو در مصاحبه خوان آرياس با صراحت به بنيادگرايى حمله مىكند و درباره راه مبارزه با آن مىگويد:
بايد فهميد كه راه ما براى جستوجوى معنوى بايد راه مسئوليت فردى باشد؛ مسئوليتى كه نه به مرشد سپرده شود و نه به ناخداى كشتى. واجب است ارزشهايى مانند تساهل و تسامح را رواج دهيم.[20]
راه ديگرى كه پائولو در مبارزه با بنيادگرايى دينى به آن تشويق مىكند، شكستن عادتها و سنتهاست. در كتاب كوه پنجم، ايليا قدرت و معجزات خداى حقيقى را نشان مىدهد و مردم هنوز بتهاى خويش را مىپرستند. پائولو التزام به سنت را موجب اين مىداند كه انسان نتواند به گونهاى ديگر بينديشد.[21] وى در كتاب ساحره پورتوبلو اين شعر را از رابرت فراست نقل مىكند:
پيش رويم دو راه بود؛
راه كمتر پيموده را برگزيدم؛
و تمام فرق ماجرا در همين بود.[22]
پائولو براى ترويج اين انديشه علاوه بر رابرت فراست، به مريم مقدس نيز پناهنده مىشود و از زبان او مىگويد: «عيسى هم اگر به كمال رسيد براى اين بود كه به دين و رسوم بزرگترها عمل نكرد و به حقيقت رسيد.»[23]
نقد و بررسى
الف) هر كس فهمى جداگانه از خدا دارد.
1. بايد اعتراف كرد با مبانىاى كه پائولو در پيش گرفته، چنين نتيجهاى منطقى است. اگر شناخت ممكن نباشد، اگر هر انسانى در ذات متفاوت با ديگران باشد، اگر خداوند در هدايت انسانها چيزى نازل نكرده باشد و... بسيار طبيعى خواهد بود كه نتيجه گرفته شود: هر كس برداشتى جداگانه از خدا براى خود دارد و همه در برداشت خود موجهاند؛
2. ادعاى نسبيتگرايى آنقدر خلاف وجدان است كه پائولو نيز در عمل زير بار آن نمىرود. او وقتى قوانين هزاره جديد را در كتاب چون رود جارى باش، تدوين مىكند، واپسين قانون آن را اينگونه مىنگارد: «تمام قوانين مخالف با اين بيانيه، باطل اعلام مىشوند.»[24] چنين جملهاى به اين معناست كه همه حقيقت در همين قانون نهفته است و كس ديگرى حق ادعاى داشتن حقيقت ديگرى را ندارد. اين يك مطلقگرايى جزمى است. در ايران وقتى شخصى از او مىپرسد در كارها چقدر بايد صداقت داشت، او پاسخ مىدهد: صددرصد. پرسشگر با تعجب ادامه مىدهد: اما شما كه منكر هر امر مطلقى هستيد، و آنگاه پائولو در پاسخ مىگويد: «اما برخى ارزشها مثل صداقت و جديت هستند كه مطلق و صددرصدند و اغماضى براى آنها نيست.»[25] همه تلاش مطلقگرايان نيز تنها همين است كه بگويند دستكم برخى امور قطعى و مطلقاند و براى همه يكسان. پائولو خود نيز همآواى اينان است؛
3. درست است كه با مبانى يادشده پائولو، نمىتوان يك مطلقگرا بود، اما آن مبانى همه نقدپذيرند. فيلسوفان مسلمان با طرح گونهاى مبناگروى ويژه، مسئله شناخت را حل كردهاند. در نقد مبحث امكان شناخت، اشارهاى به اين راهحل كرديم.
ب) راه فهم زندگى در مخالفت با بنيادگرايى است.
1. باز هم بايد پذيرفت كه بر پايه مبانى پائولو، چارهاى جز پذيرفتن چنين نتيجهاى نيست. پذيرفتن نسبيتگرايى به اين معناست كه كسى حق ندارد راه خود را تنها راه درست بداند و براى قرنها آن را به ديگران ديكته كند؛
2. بنيادگرايى در حدى از آن، به قدرى معقول است كه پائولو خود نيز بنيادگراست. وى خود در هشدارى كه در آغاز كتاب بريدا نوشته است، آورده:
در كتاب خاطرات يك مغ دو نمونه از تمرينهاى رام را براى اينكه قابل فهمتر شود، تغيير دادم. هرچند نتايج اين تمرين با اصل آن يكى بود، با انتقاد استادم روبهرو شدم و گفت: وجود روشهاى وسيعتر يا سادهتر هيچ مهم نيست. سنت هرگز قابل تغيير نيست. ازاينرو من نيز تمرينهاى بريدا رابدون تحريف نوشتم.[26]
حال كه پائولو مجاز است در سنت خود چنين بنيادگرا باشد و از سنتهاى خود مراقبت كند، چرا ديگران چنين اجازهاى نداشته باشند. پائولو وقتى سنتهاى ماه و خورشيد را از استادان اين فن فرامىگيرد، اين را وظيفه استادان مىداند كه سنتها را به همان شكل خود براى قرنها حفظ كنند[27] و از اينرو بايد اين اجازه را به ديگر استادان آيينها و اديان بدهد كه سنت خود را براى همگان به همان شكل خود حفظ كنند؛
3. پاسخ معقولانه اين است كه اگر آموزههايى يافت شوند كه اعتبارشان قطعى باشد و عقلاً از هر خطايى مصون باشند، حفظ و نقل چنين سنتهايى از واجبات است. اگر در يك مكتب بتوان با ادلّه قطعى ثابت كرد كه آموزههايى از جانب خداى حكيم صادر شدهاند و اين آموزهها بدون تحريف اينك در اختيارند، تمسك به آنها، يگانه راه نجات خواهد بود و سالك راه زندگى بايد شكرگزار همه كسانى باشد كه چنين بنيادى را حفظ كردهاند.
ج) راه مبارزه با بنيادگرايى، شكستن همه عادتهاست.
1. سنتهاى گذشتگان بايد بازنگرى شوند. آنچه از سنتها درخور نقد است بايد نقد شود و آنچه عارى از خطا است بايد پاس داشته شود. نمىتوان به بهانه مبارزه با جمود انديشه، با همه دستاوردهاى نسلهاى گذشته مقابله كرد؛
2. عادت، خود يكى از بهترين راههاى هنجار شدن يك ارزش و رسوخ آن در جان است. چنين نيست كه هميشه عادتها انسان را از رشد بازدارند. بسيارى از عادتها خود زمينهساز تعالى جوامع شدهاند.
3. دعوت به تجربه كردن دين، ايمانگرايى و تكثرگرايى
وقتى كسى در معرفتشناسى، واقعيت را فراتر از دسترس بداند و معرفت را ناممكن بشمارد و از نسبىگرايى طرفدارى كند، آنوقت در بيان جهانبينى خود، به استقرا مىتوان گفت سه راه بيشتر پيشرو ندارد: ايمانگرايى، تكثرگرايى و تجربه كردن دين. پائولو در آثار خويش براى رهايى از بنبست معرفتشناختى خود، به هر سه راه تمايل نشان داده و از مروجان آنها شده است. در اين بخش، اين سه مبحث را با توجه به گفتههاى او پى مىگيريم.
1ـ3. ايمانگرايى
ايمانگرايان در ايمانگرايى خود، جَست ايمان را مطرح مىكنند. در اين نگاه مهم اين است كه گوش جان به حرف دل سپرده، و به سوى غايت ايمان جست زده شود. اگر اين جَست عاقلانه و هوشيارانه باشد، ايمان ارزش خود را از دست خواهد داد. كركگور ايمان را تشبيه مىكند به تصميم گرفتن شبانه براى شيرجه زدن به استخرى كه نمىدانيم آب دارد يا نه؟ چنين كارى سزاوار گرفتن پاداش در شرطبندى ايمان است. پائولو نيز همزبان با ايمانگرايان، ايمان را به گذر از جنگل در شب تاريك توصيف مىكند. پائولو در كتاب بريدا به دنبال خدا مىگردد و سرانجام مىفهمد كه ايمان به خدا، همانند يك شب تاريك است.[28] او ايمان را همان احساسى توصيف مىكند كه بريدا در نخستين تمرين خود داشت. او در آن تمرين خود، شب تاريك را در ميان ترس از ناشناختهها در جنگل مىگذراند و مىفهمد: «ايمان دقيقا همانى بود كه در اين لحظه احساس مىكرد؛ يك غرقشدگى وصفناشدنى در شبى همچون امشب تاريك.»[29] همه آنچه پائولو در مكتب معنوى خود انتظار دارد، اين است كه براى ايمان و اشراق «كوركورانه به حس اشراق خودمان اعتماد كنيم.»[30]
نقد و بررسى
الف) ايمان چون گذر از جنگل در شب تاريك، اعتقاد كوركورانه و غرق شدن در ناشناختههاست.
1. ايمانگرايان مىگويند بايد چشم را بست و وارد وادى ايمان شد؛ حال آنكه در دنياى اعتقادات دينى، اعتقادات گوناگون و ايمانهاى پرشمارى مطرحاند و برخى از آنها گاه با هم در تضادند. اكنون پرسش اين است كه از ميان ايمانهاى متناقض، كدام ايمان بايد پذيرفته شود؟ با كدام دليل و به سوى كدامين ايمان بايد جست زد؟ چارهاى جز اين نيست كه يك ايمان، عاقلانه انتخاب شود؛
2. همانگونه كه پائولو نيز خود معترف است، ايمان در ايمانگرايى، اعتماد كردن به امر ناشناخته است.[31] چگونه بايد توقع داشت در تمام زندگى به امرى كه حقيقت آن دانسته نشده است، اعتماد شود؛ اعتمادى كه به قيمت همه زندگى يك انسان است. انسان وقتى مىتواند زندگى خود را بر اساس ايمانى متحول كند كه در ايمان خود راسخ و جازم باشد؛
3. ايمانگرايى گرچه براى رهايى از پرسشهاى پيچيدهاى كه دين دينداران را به ترديد مىافكند، طراحى شده است، اما خود نيز از ترديد رها نيست. اگر تنها ايمان داشتن به مسيح، نجاتبخش و دلخوش داشتن به آن بسنده باشد، تا پايان اين ترديد هست كه از كجا كه محمد صلىاللهعليهوآله نجاتبخش نباشد؟ پائولو كه خود در اعتقاد به خدا ايمانگراست، در واپسين پرده از تشرف به سنت ماه، باز هم نمىداند خدا وجود دارد يا نه؟ باز بىآنكه به وجودش يقين داشته باشد، به دنبال او مىرود.[32] چگونه مىتوان در كنار خدايى كه معلوم نيست هست يا نيست، زندگى كرد و به حمايت او پشتگرم بود؟
4. ايمان بدون پشتوانه، چشم و گوش را كور و كر مىكند. عاقلانه اين است كه نخست خدا و راه را با عقل بشناسيم و بعد به او دل بسپريم. عقل راه را نشان مىدهد و دل راهبرى مىكند.[33] گرچه پيوند عقل و كشف، ايمان را محكم مىكند، نوبت كشف پس از يقين عقلى است و از پيوند اين دو است كه ايمان راسخ متولد خواهد شد. اسلام مىگويد نخست بايد فهميد و سپس ايمان آورد. براى نمونه در قرآن 856 بار از مشتقات علم استفاده شده است. قرآن 49 بار مردم را به عقل ورزيدن دعوت كرده است. در فرهنگ قرآن مؤمنان راسخان در علماند؛[34] به حقانيت راهشان علم دارند[35] و هرگز ايمانشان را به شك نمىآلايند.[36] در فرهنگ روايات اسلامى نيز عقل ورزيدن راه عبادت خدا دانسته شده[37] و معصومان عليهمالسلام مرز ايمان و كفر را در كوتاهى عقل بيان كردهاند؛[38]
5. تكيه به ايمانگرايى بىاهميت كردن نقش عقل است. راه درست راهى است كه عقل نيز همراه آن باشد. از اينرو در همه علوم اسلامى، عقل جايگاهى ويژه دارد. در فقه شيعه، عقل از منابع احكام است و اجتهاد شيعه خود تلاشى به مدد نيروى عقل در جهت كشف احكام است. در حكمت متعالى اسلام، شعار «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» (هر آنچه عقل به آن حكم كند، شرع نيز به آن حكم كرده)، دروازه بلند شهر معرفت است. بناى فقهى كه از خشتهاى حسن و قبح ذاتى ساخته شده است، هرگز ويران نخواهد شد و روزى در سرانجام تاريخ پناهگاه همه دينداران خواهد شد. آن روز جز شعار اسلام، آوايى به گوش نخواهد رسيد.
در فلسفه اسلامى گفته شده است كه همه معارف بايد به بديهيات عقلى استوار شوند و فيلسوفان اسلامى كوشيدهاند كاخى از معرفت بنا كنند كه همه معارف آن به حجت عقل معتبر شوند. در علم كلام شيعه نيز عقل جايگاهى ويژه دارد. از مهمترين كتابهاى قديمى كلامى شيعى مىتوان از كشف المراد علّامه حلى كه شرحى است بر تجريد الاعتقاد خواجه نصيرالدين طوسى، نام برد. هم اصل و هم شرح، عقايد شيعه را بر مبناى فهم عقلانى به نگارش درآوردهاند و بيشتر به كتابهاى فلسفى مىمانند. در كلام شيعى از روايات در تأييد حكم عقل و يا در بيان حكمى كه در قلمرو عقل نيست، مدد گرفته مىشود.
2ـ3. تجربه دينى
در اين نگاه تجربه دينى مهمتر از سنت دينى است. تنها فايدهاى كه پائولو در سنتهاى دينى سراغ دارد اين است كه سنتهاى دينى به متدينان خود اجازه تجربه نيايش جمعى را مىدهند.[39] او اين تجربه را از سنت و همه قوانين آن مهمتر و برتر مىشمارد. در نگاه پائولو تجربه روحانى در پيروى از قواعدى ويژه نمىگنجد.[40] نوع كار و طريقى كه پيموده مىشود مهم نيست. مهم تجربه خداست. او براى فهماندن اين منظور، مثال مىزند به عيسى كه وقتى تجربه مبعوث شدن به رسالت الهى را درك كرد، مشغول نجارى بود و نتيجه مىگيرد: «مهم نيست چه بكنيم؛ هر كارى مىتواند ما را به سوى تجربه عشق خدا بكشاند.»[41]
نقد و بررسى
الف) فايده سنت دينى، تنها تجربه نيايش جمعى است.
شكى در اين نكته نيست كه يكى از كاركردهاى سنت دينى بسترسازى براى شركت كردن در تجربه جمعى نيايش است؛ اما اين مطلب ثابت نمىكند تمام هدف دين تحصيل چنين تجربهاى است و در نتيجه اگر اين حالت در تجربه فردى و يا در تجربه متدينهاى دينهاى ديگرى نيز حاصل شد، به تمام مقصد دست يافته شده است. اديان علاوه بر چنين تجربههايى، آموزههايى در شناخت اسرار جهان و علت غايى آن دارند. در بسيارى از اديان علاوه بر اين آموزهها، مناسكى ويژه نيز آموزش داده و از رهپويان خواسته شده است با آن شناخت و با آن راه اعلامشده، لذت حضور خدا را دريابند.
ب) ملاك زندگى دينى، داشتن تجربه دينى است.
1. به نظر مىرسد راز تمام اين اشراقگرايىها و به دنبال شهود حالات معنوى بودن، نه اين است كه چون عقلشان يقين يافته، مىخواهند دلشان نيز اطمينان پيدا كند؛ بلكه آنان در فرار از بحران معرفت به آغوش كشف و شهود پناهنده شدهاند. بهترين گام، آن است كه بر اساس معرفتشناسى صحيحى پيموده شده باشد. تكيه بر تجربهگرايى صرف در سلوك معنوى، بىاهيمت دانستن نقش عقل در شناخت نقشه راه زندگى است؛
2. اگر تنها دل به شيرينى چنين تجربههايى خوش شود، آن وقت براى پذيرش آن به هزار توجيه نامعقول هم تمسك مىشود. نتيجه اين مىشود كه هر فرقه و گروهى از خداپرست تا شيطانپرست براى خود دليلى يافتهاند. عاقلانه اين است كه اول عالمانه ايمان آوريم و بعد عاشقانه مؤمن بمانيم؛
3. به فرض كه ركن ايمان، تجربه دينى باشد؛ اما تجربههاى معنوى گونههاى بسيار دارند و از راههاى متمايزى حاصل مىشوند. چهبسا تجربههاى بسيار شيرينتر و فرحبخشترى نيز باشند كه به تجربه نيامده باشند و چه بسيار راههاى بهتر براى رسيدن به اين حالات، كه دانسته نشده باشند. چارهاى جز انتخاب نيست و انتخاب بدون شناخت آغاز و فرجام انسان ممكن نيست؛
4. تجربههاى دينى، حاصل اتصال انسان با جهان ماوراى طبيعت است. آن جهان كاملاً سرشار از نيروهاى خير نيست و سپاه شر نيز در آن وجود دارد. چهبسا تجربههايى كه بر اثر تماس با شياطين و القاى باطلِ آنان صورت گرفته باشد. راه درك خير و صحيح بودن آن، تجربهگرايى همراه با عقلگرايى است. تجربهگرايان بر آناند به تجربه دينى بهايى دهند تا ملاكى براى محك حقايق در نظر گرفته شود؛ حال آنكه پذيرش خود تجربه دينى بايد به ملاك عقل باشد. عارفان مسلمان مىگويند نمىتوان به همه تجربهها ايمان داشت و چهبسا تجربهها كه شيطانى باشند. وقتى صدق يك تجربه و رؤيا راستىآزمايى مىشود، به عقل و آموزههاى خدشهناپذير ارجاع داده مىشود؛
5. مشكل ديگر تجربه دينى، تأثيرپذيرى آن از پيشداشتهاى ذهنى و فرهنگ زمانه است. با توجه به پيشداشتههاى فرهنگى، تجربههاى دينى، تفاوت بنيادين مىيابند و از اينرو ابزارى درخور اطمينان نيستند. چهبسا آشنايى با فرقه رام و آرمانهاى آن، آشنايى با شيطانپرستان و تصوير آنان از شيطان حمايتگر، در نوع تجربهها مؤثر باشند. گاه گروههاى مختلف تجربههاى متضادى دارند و لذتهايى يكسان. چهبسا احساسى كه شيعيان از تبرك كام خود به تربت كربلا دارند، همان احساسى باشد كه مسيحيان از تبرك كام خود به شراب و نان در عشاى ربانى دارند. به نظر مىرسد همان حسى كه يك مسلمان در آتش زدن كتاب آيات شيطانى دارد، سالها پيش مسيحيان در به آتش كشيدن تلمود داشتهاند.[42] پس صرف احساس نمىتواند دليل اعتبار يك آيين باشد؛
6. مشكل ديگر تجربه دينى اين است كه تجربه، صرف يك احساس است. اين احساس براى اينكه به معرفت تبديل شود، بايد تفسير شود. در اين مرحله است كه چهبسا، تفسير غلط همراه تجربه شود. براى اينكه مطمئن باشيم در تفسير تجربه به خطا نرفتهايم، بايد آن را به محك عقل بسنجيم. پس باز هم نمىتوان تجربهگراى صرف بود؛
7. به نظر مىرسد تجربه دينى لذتى حاصل از ارضاى ميل درونى پرستش باشد. اين لذت، حتى اگر آن ميل درونى به گونهاى انحرافى ارضا شده باشد، حاصل خواهد شد. هندو وقتى براى رسيدن به مراسم روحانى در كنار رود گنگ روزها مسير مىپيمايد و تن خود را به سختىهاى راه مىسپارد، چون آيين خود را انجام مىدهد، همان حس ملكوتى را دارد كه يك كاتوليك در راه معبد كوم پستل تجربه مىكند. نمىتوان در ديندار بودن خود به اين حال و احوال خوش، دل خوش داشت. پائولو نيز سرانجام زندگى معنوى را در ملاقات با خدا، نيايش و اتحاد با او مىداند و با اين وجود، دل خوش كردن به اين حال و احوال مانعى است براى رسيدن به آن منزل مقصود؛
8. يكى ديگر از مشكلات تجربهگرايى اين است كه وسعت آنچه به تجربه فهم مىشود بسيار محدود است. تجربه دينى به چند احساس خوف و خشيت، شور و عشق و احساس پيوسته بودن به نيرويى برتر خلاصه مىشود.[43] وسعت آنچه انسان براى زندگى معنوى به آن نيازمند است، بيش از آن است كه بتوان آن را در اين چند پيمانه، جاى داد.
9. پائولو خود اصرار دارد كه آيين معنوى بايد همگانى باشد و در دسترس همگان قرار داشته باشد؛ حال آنكه با عرضه كردن دين در قالب تجربه دينى، آن را از دسترس همگان بودن خارج كرده است. دين بايد به زبانى نازل شود كه براى همه فهمپذير باشد و آن زبانى كه همگان در فطرت سليم خود به رازش آگاهاند، زبانعقل است. خداوند عقل را چون يك زبان بينالمللى در نهاد همگان نهادهاست تا چون ابزارىفرافرهنگىدراختيار همگان باشد.
ج) در تلاش براى تعالى معنوى، نوع عمل مهم نيست.
1. به فرض كه به گفته پائولو، عيسى عليهالسلام در حال نجارى به پيامبرى مبعوث شده باشد؛ اما اين نتيجه نمىدهد كه نوع كار بر تحصيل تجارب شگرف تأثيرى ندارد. گاه عملى كه در ظاهر كوچك انگاشته مىشود، اگر با معرفت درست و اخلاصى عميق همراه باشد، ارزشى بسيار بالا دارد؛
2. بىشك انجام برخى كارها، مانعى براى كسب حالات عرفانى خواهد بود. نمىتوان شراب خورد و به دنياىدون مشغول بود و توقعتجربه اتصال به ماوراى عالم ماده را داشت؛
3. به فرض كه عيار ايمان به تجربه دينى باشد؛ رسيدن به اين حالات راهى مىخواهد و شريعت، راه آن است. شريعت و اوامر و نواهى آن، راه رسيدن به همين مقامات است. سالك بدون پيمودن اين طريق نمىتواند به آن حالات و احوال خوش دست يابد. رعايت كردن همه بايدها و نبايدها است كه موجب مىشود به حريم يار نزديك، و در درياى محبت او غرق شد.
3. تكثرگرايى
كوئليو مدعى است كه همه اديان جلوههايى از يك حقيقتاند. او براى زمينهسازى براى اين ادعاى خود، نخست اين باور را به طرفداران خود القا مىكند كه اصلاً طرز فكر و نوع عقيده مهم نيست. شعار او اين است كه به مذهب خود هرچه هست عمل كنيد؛ چراكه انتظار از دين تنها داشتن منزلگاهى روحانى است و نه بيشتر.[44] هرگاه تنها انتظار از دين اين باشد كه بستر معنوى براى انسان ايجاد كند، ديگر محتوا و پيام مهم نخواهد بود؛ مهم تحصيل حالت معنوى است، چه در مقابل بت بودا حاصل شود و چه در صومعه.
پائولو معتقد است اصولدين، ماوراىآيينهاست[45] و بااينبيان همه اديان را در اصول مشترك مىداند. در نظر او همه اديان به خدايى واحد مىرسند و از اينرو سزاوار احترامى يكساناند.[46] او براى توجيه نظر خود مىگويد: خداوند هزار نام و هزار جلوه دارد و هيچ فرقى نمىكند كه گفته شود پناه مىبرم به بودا يا گفته شود پناه مىبرم به مريم مقدس.[47] خدا هميشهيكى بوده است؛ هرچندمردم اصرار دارند او را به نامهاى مختلف بخوانند.[48]
بودايىها حق داشتند؛ هندوها حق داشتند؛ هندىها حق داشتند؛ مسلمانها حق داشتند؛ يهودىها حق داشتند. هرگاه انسان صادقانه راه ايمان را دنبال كند، مىتواند با خدا به وحدت برسد و معجزه كند... اگر يهودى به دنيا مىآمدم، آيين يهود را انتخاب مىكردم. خدا همان است؛ هرچند هزار نام دارد. آدمى است كه بايد انتخاب كند او را به كدام نام بخواند.[49]
مهم نيست كه خدا از كتاب سليمان نبى خوانده شود يا تورات يهودى؛ از كتاب ارسطو خوانده شود و يا از قرآن.[50] در نگاه پائولو براى رسيدن به خداوند راههاى بسيارى وجود دارد و الزامى به پيروى از راه ويژهاى نيست؛ چراكه عيسى مىگفت: «خانه پدر من اتاقهاى بسيار دارد. همه راهها به همان خانه خدا مىرسد. انتخاب با توست؛ اما مىتواند صدها راه باشد.»[51] همه اديان يكى هستند و همه براى خدمت به خداوند نوشته شدهاند؛ تنها قوانين آنها متفاوت است.[52] همه راهها به يك جا مىرسند و هر كس بايد راه خودش را برود.[53] او بهصراحت اعتراف مىكند: «من كاتوليكم؛ اما بايد درك كنم اگر برادر ما دين ديگرى دارد، او هم سرانجام به همان كانون نورى خواهد رسيد كه ما در تلاشهاى معنوىمان مىرسيم.»[54]
پائولو در ترويج انديشه خود داستانى را حكايت مىكند كه يادآور داستان موسى و شبان در مناجات با خداست: چند عابد در دير دعا مىكردند كه پسركى وارد شد. پسرك تنها تكرار مىكرد: الف ب جيم دال. آواى او مزاحم تمركز عابدان مىشد. عابدان دير با خشم از او پرسيدند: چرا اين ذكر را مىگويى و پسرك در پاسخ گفت: من هيچ ذكرى بلد نيستم و تنها اين چهار حرف را ياد گرفتهام. اينها را مىگويم و خدا خودش از اين حرفها استفاده مىكند و كلمات درستى را جارى مىكند. عابدها از خداشناسى او متعجب شدند و از درسى كه از او گرفته بودند تشكر كردند.[55] اين ادبيات، اين را القا مىكند كه مهم همان خواندن خداست؛ شيوه و راه خواندن مهم نيست. سالك چه مسيحى باشد و چه مسلمان، اگر دين اين را به او ياد داده باشد كه خدايش را بخواند، كافى است.
نقد و بررسى
الف) خداوند هزار نام دارد و خانهاش هزار راه دارد.
1. حقيقت اين است كه چنين ادعاهايى صرفا تبليغاتى هستند براى جذب مخاطبان از هر فرقه و دينى. با التزام به چنين عقيدهاى هيچكس نبايد درصدد ترويج فرقه و مسلك خود باشد و پائولو نبايد اين همه كتاب در ترويج معنويت جديدش مىنوشت. پائولو خود بر اين باور است كه راه نجات، در پيروى از مرام و مسلكى است كه خود بيان كرده است؛
2. مهمترين نقد تكثرگرايى دينى، تصوير خداى ناتوان است. تكثرگرايى در معرفت دينىِ اديان به اين معنا خواهد بود كه خداوند از طريق پيامبران الهى خود نيز نتوانسته است مردم را در مستقيمترين راه به سوى خود هدايت كند. براى رسيدن به يك هدف، تنها يك راه مستقيم وجود دارد. پلوراليسم به معناى شكست خداوندِ حكيم و مهربان در بيان اين راه خواهد بود؛
3. چگونه همه راهها به يكجا مىرسند و حال اينكه برخى راهها در خلاف جهت يكديگرند؟ اگر حقيقت همه راههاى معنوى يك نور است، پس چرا تجليات آنها اين همه ضد و نقيضاند؟ اختلاف ديدگاهها درباره امرى متعالى هنگامى درست است كه هر گاه همه آنها را گرد آوريم، تصويرى كامل درست شود؛ يكى قدرت خدا را توصيف كرده باشد و يكى خدا را از ديدگاه رحمتش ديده باشد؛ نه اينكه يكى ذات خدا را واحد توصيف كند و ديگرى سهگانه. اينها با هم جمع نمىشوند. چگونه مىتوان در پلوراليسم دينى، بتپرستى را با توحيد جمع كرد؟ جمع اين دو، اجتماع نقيضين است. لازمه چنين سخنى اين خواهد بود كه در اديان نتوان دست روى چيزى گذاشت و گفت اين قطعى و مطابق با واقع است. چنين تصويرى، مطابق ايمان هيچكدام از دينداران نخواهد بود. پائولو در پاسخ به اين اشكال گفته است:
تا وقتى به شخص ديگرى آسيب نمىرسانيد هرازگاهى عقيدهتان را عوض كنيد و بدون ترس در خود تناقض داشته باشيد. اين حق را داريد و مهم نيست ديگران چه فكرى مىكنند.[56]
بنابراين در نگاه او تناقض داشتن نظريهها امرى پذيرفتهشده است و حتى با افتخار باور به تناقض را مركز آفرينش مىداند.[57] چنين ادعايى به قدرى دور از منطق است كه لزومى به نقد آن نيست؛
4. همانگونه كه گفته شد، آن مبنايى كه پائولو را به تكثرگرايى دينى مىكشاند، اين است كه فهم دينى در همه جوامع ثابت نيست. بايد گفت در اينجا گوهر عقل در شناخت عقلانى، و نقش آن در فهم دينى و رفع نزاعها، ناديده گرفته شده است. عقل گوهرى گرانبهاست كه خداوند آن را زبان شناخت هستى قرار داده است. متأسفانه بحران معرفت در غرب، غربيان را از كاربرد صحيح اين نعمت الهى دور كرده است. آنچه بر مبناى حجت عقلى به دست آمده باشد، در همه جا ثابت خواهد بود و بخش درخور توجهى از دين، همين امور قطعى است؛
5. به فرض كه خانه خداوند هزار راه داشته باشد؛ آيا همه راهها يكساناند و يا بعضى سختتر و بعضى آسانترند؛ بعضى كوتاهتر و بعضى طولانىتر؟ اگر راهها متفاوت باشند، پس يكسان نيستند. عقل حكم مىكند، بهترين راه پيموده شود. پائولو كه خود شعار مىدهد خانه خدا هزار راه دارد، اينجا اعتراف مىكند كه گريزى از انتخاب نيست: «خدا همان است؛ هرچند هزار نام دارد. آدمى است كه بايد انتخاب كند او را به كدام نام بخواند.»[58] معناى انتخاب عاقلانه اين است كه راه گزيدهشده بهترين راه است و راههاى ديگر اعتبار اين راه را ندارند. اين بر خلاف ادعاى تكثرگرايى است. البته از آنجاكه خداى واحد، واجد همه كمالات است، مىتوان او را به هريك از صفات كمالىاش خواند؛[59] اما بايد توجه داشت كه در اين حالت نيز هر نام به تمام وجود خداوند دلالت مىكند. در واقع از آنجاكه آن كمال نامتناهى در فهم نمىگنجد، ذهن هر بار او را از يك جهت مىنگرد و او را به يكى از صفاتش مىخواند؛ صفاتى كه همه آنها به واسطه كمال بىنهايت بودن خداوند، انتزاع شدهاند و همه آنها با هم مطابقاند. اگر پائولو چنين معنايى را مدنظر داشته، كلامش صحيح است؛ اما با توجه به ديگر سخنانش بعيد است چنين معنايى را قصد كرده باشد.
ب) مهم نيايش است، نه شيوه نيايش.
1. حالات معنوى، اهداف ميانى راه معنويتاند. نيايش اگر مهم است بدينخاطر مهم است كه انسان را به مقصد متوجه مىكند. پس به دقت بيشتر، مهم اتصال با خداى آفرينش است و نيايش اگر درست باشد، يك راه براى رسيدن به اين مقصد است؛
2. بايد متوجه بود كه با پيمودن هر طريق و استفاده از هر وسيلهاى نمىتوان به هدفى ويژه رسيد. هر مقصدى ابزار و مركب ويژه خود را مىخواهد. پائولو نيز هدف سالك معنويت را رسيدن به خدا مىداند.[60] اين راه از مسير اخلاص مىگذرد و شرط اخلاص، تسليم بودن است. پس با هر شيوهاى نمىتوان به او نزديك شد؛
3. هدف وسيله را توجيه نمىكند. در ارزشگذارى نهايى، كارى نيك شناخته مىشود كه هم هدف درستى داشته باشد و هم از راه درستى انجام شده باشد.
ج) همه اديان منزلگاههاى روحانىاند.
پذيرفتنى است كه در تمسك به هر دينى درجهاى ويژه از روحانيت نصيب انسان شود؛ اما آيا روحانيتى كه حاصل مىشود، همه جا در كم و كيف يكسان است؟ اگر همه در يك حد بودند، اصلاً نمىبايست هيچ اختلافى مىداشتند. از اينرو بايد به دنبال انتخابى دقيق و آگاهانه بود.
د) يافتن راه معنويت بر عهده سالك است.
در پس اين حرف، اعتقاد به خدايى ناتوان و بخيل نهفته است. خداوند حكيم خلقش را در امتحان زندگى بدون نقشه راه رها نمىكند و از بيان بهترين راه، بخلى ندارد. بهراستى چگونه ممكن است او بهترين راهها و سادهترين راهها را بداند و آن را در اختيار بندگان خود قرار نداده باشد؟
پيامد اعتقاد به تكثرگرايى
پائولو از مروجان تكثرگرايى است و تكثرگرايى لوازم خود را به همراه مىآورد. نتيجه تكثرگرايى اين است كه هيچكس حق ندارد ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كند و يا درباره عمل آنها قضاوتى داشته باشد. تأكيد پائولو بر اين لازمه در واقع خود تأكيد بر تكثرگرايى است.
حال كه شناخت هر كس متفاوت است و هر شخص فهمى جداگانه از خدا دارد، هر كس مجاز است براى معنويت خود مسيرى جداگانهاى داشته باشد. رهرو راه معنويت نبايد بكوشد ديگران را همراه كند[61] و براى آنكه به طريق خود ايمان داشته باشد، لازم نيست ثابت كند طريق ديگران نادرست است. هر شخص مجاز است تنها درباره مفاهيم شخصى خود داورى كند.[62] نتيجه پذيرش تكثرگرايى دينى اين است كه نبايد به كار ديگران كار داشت؛ زيرا آنان هم از عقيدهاى پيروى مىكنند و همه مرامها و مكتبها مىتوانند حقيقت باشند. هيچكس نبايد ديدگاه خود را به ديگران تحميل كند. انسان مىتواند مسلمان باشد يا كاتوليك؛ بودايى باشد يا لامذهب و يا آگنوستيك. اين موضوع به كسى ربطى ندارد. آنچه مهم است اينكه هر فرد مسئول وجدان خويشتن است.[63]
به نظر پائولو خطر بزرگتر از اشتباه پيمودن مسير، خطر بنيادگرايى است:
وقتى كسى مىآيد به تو مىگويد خدا اين است و خدا آن است، تنها راه دام نيفتادن اين است كه بفهمى جستوجوى معنويت يك مسئوليت شخصى است و نه مىتوان به كسى توصيه كرد و نه مىتوان به كسى منتقل كرد. به نظر من بهتر است انسان اشتباه كند و به دنبال نشانههاى غلط برود تا اينكه به ديگران اجازه دهد براى سرنوشتش تصميم بگيرند.[64]
سالك بايد بداند كه در اين راه به حرفها و طعنهاى ديگران هيچ توجه نكند.[65] «رزمآور نور هرچند در برابر ستمكار مىجنگد، هرگز در مورد ستمكار قضاوت نمىكند.»[66] چگونه درباره كارهاى ديگران قضاوت كند و حال آنكه آن كارها پديدههايى هستند متعلق به آن افراد و كسى نمىتواند در آنچه خود تجربه نكرده است و از انسان ديگرى با شرايط متفاوتى صادر شده، قضاوت كند.[67] در انديشه پائولو نهتنها انسانها بلكه حكومتها نيز حق دخالت در كار مردم ندارند و مجاز نيستند به آنها فرهنگى ويژه را القا كنند.[68] هر انسانى كيفيتها، غريزهها، لذتها و ماجراجويىهاى خود را دارد و با اين وجود، جامعه نمىتواند يك روش جمعى رفتار را تحميل كند.[69] در اين راه استاد هم هرگز حق ندارد به شاگردش بگويد به فلان جا برو تا به جايى كه من رسيدهام برسى؛ چراكه هر مسيرى يگانه است و هر سرنوشتى، شخصى.[70]
پائولو در ترويج عقايد خود حتى ابايى از اين ندارد كه بگويد گنهكاران به بهشت مىروند، اما آمران به معروف جهنمى خواهند بود. او براى تثبيت اين نگاه دو حكايت نقل مىكند كه يكى تاريخى است و ديگرى ساختگى. او در حكايت اول مىنويسد:
در قصهاى قديمى آمده است: وقتى حضرت عيسى را روى صليب گذاشتند، بىدرنگ به دوزخ رفت تا گناهكاران را نجات دهد. شيطان بسيار ناراحت شد و گفت: ديگر در اين دنيا كارى ندارم. از حالا به بعد همه تبهكاران، خلافكاران، گناهكاران، بىايمانها يكراست به بهشت مىروند. عيسى به شيطان بيچاره نگاه كرد و خنديد: ناراحت نباش. تمام آنها كه خودشان را بسيار باتقوا مىدانند و تمام عمرشان كسانى را كه به حرفهاى من عمل نمىكنند، محكوم مىكنند، به اينجا مىآيند. چند قرن صبر كن و مىبينى كه دوزخ پرتر از هميشه مىشود.[71]
پائولو قصه دوم را چنين نقل مىكند:
راهبى در نزديكى معبد شيوا زندگى مىكرد. در خانه روبهرويش يك روسپى اقامت داشت. راهب، زن را از گناهانش سرزنش كرد و به او گفت كه روز و شب به خدا بىاحترامى مىكند. روسپى پشيمان شد و چند روز را گذراند؛ اما راهى براى امرار معاش نداشت و دوباره به همان كار روى آورد؛ اما اين بار هر بار كه بدن خود را به بيگانهاى تسليم مىكرد، از درگاه خدا آمرزش مىخواست. راهب همه كارهاى خود را رها كرده بود و هر بار كه مردى را در خانه او مىديد، سنگى به كوزه مىانداخت. بعد از چندى كوهى از سنگها را به نشان تعداد گناهانش به او نشان داد. زن از خدا خواست كه او را از اين زندگى گنهآلود خلاص كند. فرشته مرگ آن شب جان راهب و روسپى را گرفت. راهب جهنمى شد و روسپى بهشتى شد. خداوند در پاسخ اعتراض راهب گفت: تو فكر مىكردى عشق به خدا يعنى فضولى در رفتار ديگران. هنگامى كه تو قلبت را سرشار از گناه فضولى مىكردى، اين زن روز و شب دعا مىكرد. روح او با گريستنهايش آنقدر سبك شد كه تا بهشت بالا آمد.[72]
پائولو در اين دو تمثيل مىخواهد نشان دهد انسان نبايد وقت خود را صرف افكار و اعمال ديگران كند. «كسى كه در افسانه شخصى ديگران دخالت كند، هرگز افسانه شخصى خود را كشف نخواهد كرد.»[73] در اين نگاه پيرخردمند كسى است كه به جاى رؤياى تغيير دادن نوع بشر، از خدا بخواهد كه بتواند خودش را تغيير دهد.[74] سالك معنويت، بايد همه وقت خود را براى رسيدن به افسانه شخصى خود بگذارد و كارى با مردم و افسانههايشان نداشته باشد. وقت صرف كردن در افسانههاى مردم و سفارش كردن به آنها، علاوه بر اينكه جايز نيست، سالك را از رسيدن به رؤياهاى خود بازمىدارد.
نقد و بررسى
الف) انسانها متفاوتاند؛ پس كسى حق امر و نهى به ديگران را در نشان دادن مسير زندگى ندارد.
اگر تفاوت ذاتى انسانها پذيرفتنى باشد، سخن كوئليو نيز صحيح است. همه سخن در اين است كه مقدمه كلام مردود است. انسانها در ذات يكساناند؛ اميال و سرشتى مشترك دارند؛ خدايى واحد و بنابراين راهى يگانه دارند. البته انسانها در مقدار برخوردارى از برخى استعدادها و امكانات متفاوتاند و اين تفاوت موجب تفاوت در اصل راه نمىشود.
ب) بهتر است اشتباه كنيم تا اينكه دستور ديگران را اطاعت كنيم.
1. اين برداشت اصلاً منطقى نيست. سخن در جايى است كه امر ديگران به معناى سلب حق اختيار انسان نيست. در اين فرض چه اشكالى دارد كسى اشتباه را يادآورى كند و فرصت از دست نرود. گاه يك اشتباه، بهانه تباهى تمام عمر است؛
2. حقيقت امر به معروف، لطف به ديگران است. گاه انسان در فراز و نشيبهاى زندگى از نكتهاى غافل مىشود و گاه اصلاً به آن علم ندارد. چه اشكالى دارد كه دوستان هممسلكش مهربانانه خطاى او را يادآور شوند. پائولو مسير معنويت را شخصى مىداند و خود را از همراهى ديگران بىبهره كرده است.
ج) گنهكاران خدادوست بهترند از متشرعان دخالتكننده در كار ديگران.
1. پائولو دخالت در كار ديگران را موجب بازماندن از رؤياى خود مىداند. در نگاهى انسانمحورانه كه انسان محور همه چيز و مالك خود است، همه چيز اينگونه سنجيده مىشود. در مقابل، در نگاه خداگرايانه، خدا محور همه چيز و مالك همه كس است. اگر او خواسته باشد كه بندگان در خطا و اشتباه راه را به هم نشان دهند، ايشان به وظيفه و رؤياى خود عمل كردهاند، نه اينكه به ديگرى پرداختهاند؛
2. پائولو اين نتيجه را از داستان راهب و روسپى گرفته است. در اين داستان دو طرف بهدرستى با هم مقايسه نشدهاند. در يك تمثيل منطقى در اين مورد بايد زن بدكارهاى كه با گناهش به جنگ خدا رفته و قصد ترك عمل خود را ندارد با عابدى كه هم خود نيك كردار است و هم دوست دارد ديگران در محضر خداوند نيككردار باشند، مقايسه شوند. با هيچ منطقى، زن بدكردار از مرد نيككردار برتر نيست.
شايد گفته شود مقصود اين بوده كه آمران به معروف، گاه خود به معروف عمل نمىكنند و خود زيانكارند. پاسخ اين است كه اگر اينان خود به معروف عمل نكنند، از اين جهت زيان ديدهاند؛ اما از اين جهت كه مشوق ديگران براى معروف بودهاند، سزاوار پاداش و تعالىاند. اگر منظور پائولو در تمثيلهايش اين بوده باشد كه هر گاه طاعت عابدان به غرور و خودبرتربينى و خوار و كوچك شمردن ديگران بينجامد، شايسته سرزنشاند، بايد گفت كلامش صحيح است و اين رفتار در اسلام نيز محكوم است.[75]
نتيجهگيرى
گفته شد كه پائولو كوئليو در پاسخ بنيادىترين پرسش معرفتشناسى معتقد است راهى براى علم يافتن به حقايق وجود ندارد و در انسداد راه علم، عاشقى و به دنبال رؤيا بودن، براى مديريت زندگى معنوى بسنده است. بايد گفت فرار از مسئله شناخت، ريشه در بحران معرفتشناسى غربى دارد و حال آنكه هيچ عاقلى حتى خود پائولو منكر مسئله شناخت و قدرت انسان در آن نيست. پائولو در فرار از يافتن پاسخ، دعوت به ايمانگرايى، تجربهگرايى و تكثرگرايى مىكند؛ حال آنكه ايمانگرايى، جستى كوركورانه و غيرقابل اعتماد است. هرچند پائولو ركن ايمان را تجربه دينى مىداند، تمام هدف دين اين نيست و تجربه، خطاپذير است. شعار پائولو در دعوت به تكثرگرايى اين است كه خداوند هزار نام دارد و خانه او هزار راه دارد. همه حرف در اين است كه آيا همه راهها يكساناند؟ به نظر مىرسد دعوت به تكثرگرايى دينى، يا صرفا تبليغاتى است و يا ناشى از ضعف در شناخت خداوند هدايتگر است.
منابع
ـ نهجالبلاغه، قم، دارالهجره، بىتا.
ـ بوتهلو، مارسيا، گزين گويههاى پائولو كوئليو، ترجمه سميه پيلهور، چ دوم، تهران، حوض نقره، 1388.
ـ حسينزاده، محمد، پژوهشى تطبيقى در معرفتشناسى معاصر، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
ـ ـــــ ، «امكان دستيابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21، پاييز 1387، ص 11ـ48.
ـ ـــــ ، درآمدى بر معرفتشناسى و مبانى معرفت دينى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
ـ ـــــ ، منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.
ـ رهنماى آذر، مهوش، پائولو كوئليو در ميان ايرانيان، تهران، آزادانديشان، 1380.
ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
ـ كوئليو، پائولو، اعترافات يك سالك، ترجمه دلآرا قهرمان، تهران، بهجت، 1379.
ـ ـــــ ، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ يازدهم، تهران، كاروان، 1383.
ـ ـــــ ، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1386.
ـ ـــــ ، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1381.
ـ ـــــ ، راهنمايى رزمآور نور، ترجمه آرش حجازى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
ـ ـــــ ، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، چ پنجم، تهران، ثالث، 1389.
ـ ـــــ ، زهير، ترجمه آرش حجازى، چ سوم تهران، كاروان، 1384.
ـ ـــــ ، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1386.
ـ ـــــ ، قصههايى براى پدران، فرزندان، نوهها، ترجمه آرش حجازى، چ نهم، تهران، كاروان، 1387.
ـ ـــــ ، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1384.
ـ ـــــ ، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1383.
ـ ـــــ ، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، چ شانزدهم، تهران، كاروان، 1388.
ـ ـــــ ، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلى مقام، تهران، شيرين، 1383.
ـ ـــــ ، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1385.
ـ ـــــ ، والكيرىها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
ـ ـــــ ، ورونيكا تصميم مىگيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، چ دهم، تهران، كاروان، 1387.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378.
ـ ـــــ ، در جستوجوى عرفان اسلامى، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
سال نهم، شماره چهارم، تابستان 1391، 157ـ194
* دانشجوى دكترى فلسفه دين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. safir.shahed@gmail.com
** دانشيار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. sharifi1738@yahoo.com
دريافت: 6/10/90 پذيرش: 12/5/91.
[1]ـ پائولو كوئليو، اعترافات يك سالك، ترجمه دلآرا قهرمان، ص 202.
[2]ـ همان، ص 170.
[3]ـ همو، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، ص 28.
[4]ـ همو، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلىمقام، ص 24.
[5]ـ همو، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، ص 225؛ مارسيا بوتهلو، زندگى، گزين گويههاى پائولو كوئيلو، ترجمه سميه پيلهور، ص 5.
[6]ـ پائولو كوئليو، زهير، ترجمه آرش حجازى، ص 328.
[7]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 216.
[8]ـ همو، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، ص 70.
[9]ـ همو، بريدا، ص 208.
[10]ـ همو، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، ص 61.
[11]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 157.
[12]ـ محمدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، ص 52.
[13]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، بخش خداشناسى؛ محمد حسينزاده، منابع معرفت؛ همو، «امكان دستيابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21؛ همو، پژوهشى تطبيقى در معرفتشناسى معاصر، فصلهفتمونهم؛همو، درآمدى بر معرفتشناسى و مبانى معرفت دينى،فصلششم.
[14]ـ محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 8، ص 79.
[15]ـ پائولو كوئليو، اعترافات يك سالك، ص 96.
[16]ـ همان، ص 44.
[17]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، ص 237.
[18]ـ همو، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، ص 142.
[19]19و20ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 94.
[21]ـ همو، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، ص 80.
[22]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ص 43.
[23]ـ همان، ص 266ـ267.
[24]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 172.
[25]ـ مهوش رهنماى آذر، پائولو كوئليو در ميان ايران، ص 57.
[26]ـ پائولو كوئليو، بريدا، ص 35.
[27]ـ همان، ص 134.
[28]ـ همان، ص 63.
[29]ـ همان، ص 61.
[30]ـ همو، زهير، ص 217.
[31]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 204.
[32]ـ همو، بريدا، ص 323.
[33]ـ محمدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، ص 195.
[34]ـ آلعمران: 7؛ نساء: 162.
[35]ـ بقره: 26؛ نساء: 170؛ كهف: 29؛ قصص: 53؛ حج: 54؛ شورى: 18؛ محمد: 2؛ جاثيه: 6.
[36]ـ حجرات: 15؛ سباء: 21.
[37]ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 11.
[38]ـ همان، ص 28.
[39]ـ پائولو كوئليو، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، ص 97؛ همو، اعترافات يك سالك، ص 33 و 34.
[40]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، ص 12.
[41]ـ همان، ص 179.
[42]ـ در سال 1242، لوئى چهاردهم، پادشاه فرانسه، كه از طرف كلياس روم به درجه قديسبودن ارتقارتبه يافته بود، كتاب تلمود را به عنوانسندسرپيچىاز قانونالهىمحكومودستورجمعآورىوسوزاندنآنها را صادر كرد.
[43]ـ اوتو در كتاب امر قدسى قائل شد در برابر خدا سه احساس براى انسان تحقق مىيابد: 1. احساس وابستگى؛ 2. احساس شوق؛ 3. احساس خشيت.
[44]ـ پائولو كوئليو، دومين مكتوب، ص 97؛ همو، چون رود جارى باش، ص 172.
[45]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 35.
[46]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 172.
[47]ـ همو، قصههايى براى پدران، فرزندان، نوهها، ترجمه آرش حجازى، ص 148.
[48]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 214.
[49]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 108؛ همو، چون رود جارى باش، ص 269.
[50]ـ همو، ورونيكا تصميم مىگيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، ص 233.
[51]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 227.
[52]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 279.
[53]ـ همو، مكتوب، ص 158.
[54]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 269.
[55]ـ همو، مكتوب، ص 179.
[56]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 263و264.
[57]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 218.
[58]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 108.
[59]ـ اسراء: 110.
[60]ـ او سرانجام دنبال رؤيا بودن، عاشقى، سكس و رقص را ملاقات خداوند، نيايش و اتحاد با او مىداند. (پائولو كوئليو، كيمياگر، ص 142؛ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 166؛ همو، والكيرىها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، ص 123ـ124؛ همو، بريدا، ص 103 و 191؛ همو، ساحره پورتوبلو، ص 65.
[61]ـ پائولو كوئليو، زائر كوم پوستل، ص 158.
[62]ـ همو،مكتوب،ص102؛همو،راهنمايى رزمآور نور، ترجمه آرشحجازى،ص32؛همو،دومينمكتوب، ص49.
[63]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 94و95.
[64]ـ همان، ص 33.
[65]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 96.
[66]ـ همو، راهنمايى رزمآور نور، ص 53.
[67]ـ همو، زائر كوم پوستل، ص 55.
[68]ـ همو، زهير، ص 295.
[69]ـ همو، ورونيكا تصميم مىگيرد بميرد، ص 258.
[70]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ص [71]ـ همو، قصههايى براى پدران، فرزندان، نوهها، ص 74.
[72]ـ همان، ص 176ـ177.
[73]ـ پائولو كوئليو، كيمياگر، ص 149.
[74]ـ همو، قصههايى براى پدران، فرزندان، نوهها، ص 110.
[75]ـ نهجالبلاغه، ص 447.
- ـ نهجالبلاغه، قم، دارالهجره، بىتا.
- ـ بوتهلو، مارسيا، گزين گويههاى پائولو كوئليو، ترجمه سميه پيلهور، چ دوم، تهران، حوض نقره، 1388.
- ـ حسينزاده، محمد، پژوهشى تطبيقى در معرفتشناسى معاصر، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
- ـ ـــــ ، «امكان دستيابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21، پاييز 1387، ص 11ـ48.
- ـ ـــــ ، درآمدى بر معرفتشناسى و مبانى معرفت دينى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
- ـ ـــــ ، منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.
- ـ رهنماى آذر، مهوش، پائولو كوئليو در ميان ايرانيان، تهران، آزادانديشان، 1380.
- ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
- ـ كوئليو، پائولو، اعترافات يك سالك، ترجمه دلآرا قهرمان، تهران، بهجت، 1379.
- ـ ـــــ ، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ يازدهم، تهران، كاروان، 1383.
- ـ ـــــ ، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1386.
- ـ ـــــ ، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1381.
- ـ ـــــ ، راهنمايى رزمآور نور، ترجمه آرش حجازى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
- ـ ـــــ ، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، چ پنجم، تهران، ثالث، 1389.
- ـ ـــــ ، زهير، ترجمه آرش حجازى، چ سوم تهران، كاروان، 1384.
- ـ ـــــ ، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1386.
- ـ ـــــ ، قصههايى براى پدران، فرزندان، نوهها، ترجمه آرش حجازى، چ نهم، تهران، كاروان، 1387.
- ـ ـــــ ، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1384.
- ـ ـــــ ، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1383.
- ـ ـــــ ، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، چ شانزدهم، تهران، كاروان، 1388.
- ـ ـــــ ، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلى مقام، تهران، شيرين، 1383.
- ـ ـــــ ، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1385.
- ـ ـــــ ، والكيرىها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
- ـ ـــــ ، ورونيكا تصميم مىگيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، چ دهم، تهران، كاروان، 1387.
- ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378.
- ـ ـــــ ، در جستوجوى عرفان اسلامى، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.