معرفت فلسفی، سال نهم، شماره چهارم، پیاپی 36، تابستان 1391، صفحات 127-156

    بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    ✍️ حامد حسینیان / دانشجوى دكترى فلسفه دين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره) / Safir.Shahed@Gmail.com
    احمدحسین شریفی / دانشيار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره) / sharifi1738@gmail.com
    چکیده: 

    امروزه آثار پائولو کوئلیو در رده عرفان هاى نوظهور جاى گرفته است. آثار او بیشتر در قالب رمان است و از این رو یافتن مبانى اندیشه اى او چندان ساده نیست؛ حال آنکه براى خوانندگان پرشمار او، درک اصول اندیشه هایش بسیار مهم است. آگاهى یافتن از این اصول، خود بهترین نقد براى این نوع عرفان هاى کاذب و وارداتى است. در این مقاله اصول معرفت شناسى در آثار او بررسى و نقد مى شود. پائولو کوئلیو معتقد است شناخت نه ممکن است و نه ضرورى. او در آثار خود به دنبال ترویج نسبیت گرایى است و پس از انکار امکان شناخت جهان و حقایق آن، کوشیده است پیروان خود را به پذیرش ایمان گرایى، تکثرگرایى و تجربه دینى تشویق کند. در این مجال کلمات و استدلال هاى او با رعایت امانت نقل، و به دقت نقد شده است.

    Article data in English (انگلیسی)
    Title: 
    Scrutinizing Paulo Coelho’s Epistemological Foundations
    Abstract: 
    Nowadays the works of Paulo Coelho is rated among the newly arising mysticisms. These works are mainly novels. Thus revealing Paulo Coelho’s thought foundations is not so easy. However, understanding the principles of his thoughts for his numerous readers is of great importance. Getting aware of these principles itself is the best criticism of these false and imported mysticisms. The present article studies and criticizes the epistemological principles of his works. Paulo Coelho believes that cognition is neither possible nor necessary. He seeks to propagate relativism in his works. Having denied the possibility of knowing the world and its realities, he encourages his followers to embrace fideism, pluralism, and religious experience. His statements and arguments are faithfully quoted and criticized in the article.
    متن کامل مقاله: 

    بررسى مبانى معرفت‏شناختى پائولو كوئليو

    ? حامد حسينيان*

    احمدحسين شريفى**

    چكيده

    امروزه آثار پائولو كوئليو در رده عرفان‏هاى نوظهور جاى گرفته است. آثار او بيشتر در قالب رمان است و از اين‏رو يافتن مبانى انديشه‏اى او چندان ساده نيست؛ حال آنكه براى خوانندگان پرشمار او، درك اصول انديشه‏هايش بسيار مهم است. آگاهى يافتن از اين اصول، خود بهترين نقد براى اين نوع عرفان‏هاى كاذب و وارداتى است. در اين مقاله اصول معرفت‏شناسى در آثار او بررسى و نقد مى‏شود. پائولو كوئليو معتقد است شناخت نه ممكن است و نه ضرورى. او در آثار خود به دنبال ترويج نسبيت‏گرايى است و پس از انكار امكان شناخت جهان و حقايق آن، كوشيده است پيروان خود را به پذيرش ايمان‏گرايى، تكثرگرايى و تجربه دينى تشويق كند. در اين مجال كلمات و استدلال‏هاى او با رعايت امانت نقل، و به‏دقت نقد شده است.

     

    كليدواژه‏ها: پائولو كوئليو، معرفت‏شناسى، نسبيت‏گرايى، تكثرگرايى، ايمان‏گرايى.

     

     

    مقدّمه

    پائولو كوئليو نويسنده معاصر برزيلى است كه آثار او در رده پرفروش‏ترين كتاب‏هاى دنيا قرار گرفته است. او پس از عمرى سرگردانى در بحران‏هاى روحى و روانى، سرانجام با تأثيرپذيرى از عرفان سرخ‏پوستى و فرقه رام، زندگى جديدى را تجربه مى‏كند. وى در نوشته‏هاى خود كه اغلب در قالب رمان عرضه شده‏اند، مى‏كوشد اين نوع تجربه جديد از زندگى را به خوانندگان خود القا كند.

         بازخوانى رمان‏هاى او و بررسى مبانى نظرى شيوه زندگى موردنظرش، كارى دشوار، ولى بايسته است؛ كارى كه تاكنون انجام نشده و بيش از اين تأخير را نشايد. بايد اعتراف كرد تكه‏گويى‏هايى كه از مبانى او شده، راه را براى فهم مبانى او ميسر نمى‏كند. بى‏شك اگر منظومه‏اى نظام‏مند و جامع از انديشه‏هاى او با ارجاع‏دهى درخور به نوشته‏هايش ارائه شود، راه فهم و نقد اين انديشه وارداتى براى نسل جوان ساده‏تر خواهد شد. بسيارى از كسانى كه هوادار او شده‏اند، از مبانى او غافل‏اند و متوجه نمى‏شوند كه مبانى پائولو كوئليو كه در سطور رمان‏هايش پنهان شده است، چگونه بنيادى‏ترين اعتقادات آنها را به خطر انداخته است.

         براى تحقيق درباره اين موضوع، مهم‏ترين گام خواندن همه كتاب‏هاى پائولو كوئليو است. در همين راستا همه كتاب‏هايى را كه از وى منتشر شده‏اند، به دقت مطالعه، و با فيش‏بردارى دقيق، مجموعه آموزه‏هاى معرفت‏شناختى او جمع‏آورى شد. شايسته ذكر است كه اين مقاله بر اساس نظرات و سخنان پائولو در اين زمينه تدوين شده است، نه بر اساس همه بحث‏هاى معرفت‏شناسانه. البته بيشتر نظرات پائولو در اين زمينه ناظر به معرفت‏شناسى دينى است و نه معرفت‏شناسى مطلق.

    1. امكان شناخت

    مهم‏ترين پرسش در معرفت‏شناسى اين است كه آيا شناخت جهان، درك واقعيت و فهم نيكى و بدى ممكن است يا نه؟ برخى از اساس منكر توانايى انسان در شناخت واقع شده‏اند. پس از آنكه قرن‏ها از شك‏گرايى دوران باستان گذشت، كانت در حوزه شناخت طبيعت اعلام كرد: ما واقعيت را بعينه نمى‏توانيم درك كنيم و در حوزه ماوراى طبيعت نمى‏توانيم شناخت نظرى داشته باشيم. هگل هم از اصل منكر وجود جهان واقعى شد. هگليان در دعوت به ايده‏آليسم، كل دنيا را تصورات روح مطلق خواندند و به نوعى دنيا را توهم ناميدند.

         به هر حال سنگ‏بنا در معرفت‏شناسى پاسخ به اين پرسش است كه آيا جهان واقع وجود خارجى دارد و آن‏گاه اگر پاسخ مثبت باشد، نوبت به اين پرسش مى‏رسد كه آيا ما توان درك آن را داريم يا نه؟ اگر پاسخ مثبت باشد، بحث‏هاى ديگر معرفت‏شناسانه آغاز مى‏شوند كه راه تحصيل اين معرفت چگونه است؟ معيار و حجت چيست؟ دليل مطابقت با واقع كدام است؟ و... .

         پائولو در پاسخ به پرسش اول معرفت‏شناسى، اعتراف مى‏كند كه كاملاً هگلى مى‏انديشد[1] و تمايل دارد جهان را نمادين بداند.[2] آشنايى پائولو با هگل مربوط مى‏شود به دوران پيش از نويسندگى او. وى در آن ايام به خواندن كتاب‏هاى هگل علاقه داشت[3] و احتمالاً از همان ايام از ايده‏آليسم هگلى تأثير پذيرفته است. هرچند پائولو در اعترافات خود به اين طرز تفكر معترف شده، در رمان‏هاى خود چندان به اين موضوع بنيادين نپرداخته است. با اين‏همه، وى در كتاب چون رود جارى باش مى‏نويسد: «همه چيز تنها نوعى توهم است و اين توهم در مسائل مادى و معنوى وجود دارد.»[4]

        در پاسخ به پرسش دوم معرفت‏شناسى، طبيعى است وقتى او منكر واقعيت خارجى است، بگويد انسان توان شناخت خدا، جهان و خير و شر را ندارد. در نظر او پاسخ دادن به اين پرسش ضرورتى ندارد.[5] او اعتراف مى‏كند: «هرگز براى سؤال‏هاى بنيادينمان پاسخى نخواهيم يافت و با اين وجود مى‏توانيم پيش رويم»[6] و «اگر من به نماد يا تمثيل سفر اشاره مى‏كنم، براى اين است كه زندگى را مانند يك كاروانى مى‏بينم كه نمى‏داند از كجا آمده و به كجا روان است.»[7]

        هرچند پائولو انسان را فاقد توانايى پاسخ به پرسش‏هاى بنيادينش مى‏داند، سرانجام بايد راهى پيش پاى او نهد تا زندگى‏اش را بر اساس آن شكل دهد. در نگاه او زندگى معناى نظرى ندارد و معنايش تنها در درك لذت‏هاست. در اين زندگى كسى نمى‏تواند وجود خدا را ثابت كند. خدا عشق است و سالك تنها مى‏تواند عشق را تجربه كند.[8] حال كه خردورزى ممكن نيست، هر كس بايد به دنبال رؤياهاى خويش برود؛ چراكه «خردمندانى كه تمام زندگى‏شان را به جست‏وجوى پاسخى مى‏گذرانند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتى جعل كردند، تمام عمر خود را فروتنانه در جهانى گذراندند كه نمى‏توانستند درك كنند؛ اما مى‏توانستند در آن مشاركت كنند. تنها روش ممكن تعقيب آرزوها و رؤياهاى شخصى‏شان بود؛ چون از اين راه بود كه انسان مى‏توانست به ابزار خداوند تبديل شود.»[9] كوئليو معتقد است حال كه نمى‏توانيم پديده‏ها را به‏خوبى تشخيص دهيم، به جاى انديشيدن، بهترين راه براى رسيدن به اميد و روشنايى گام برداشتن در راه سفر و زيارت است.[10]

    نقد و بررسى

    الف) جهان رودرروى ما، سراسر توهم است.

         شكى در اين نيست كه چنين ادعايى خلاف وجدان است. نويسنده دست‏كم در وجود خودش و مخاطبانش شكى ندارد. كسى كه خلاف بداهت وجدان حرف مى‏زند، بايد براى گفته‏هاى خود دليل و حجت داشته باشد؛ ولى دليلى در كلام او يافت نمى‏شود.

         ب) هيچ‏گاه نمى‏توان به پاسخ مسئله‏اى علم يافت.

         1. هيچ انسانى نمى‏تواند اين سخن را به كليتش قبول داشته باشد. پائولو خود نيز «شك» را مى‏ستايد و آن را نيايش خداوند مى‏داند؛ چراكه انسان را وامى‏دارد تا پاسخ‏هاى بى‏شمارى براى پرسش‏هايش بيابد.[11] او نيز چون ديگران در دفاع از آيين  خود مى‏كوشد و بر آن است تا ديگران را به درستى راهش معتقد كند؛

         2. حقيقت اين است كه سردگمى همه آنان كه شناخت را يا غيرضرور و يا ناممكن مى‏دانند، ريشه در بحران معرفت‏شناسى در غرب دارد. غرب معاصر به شكاكيت گرفتار آمده و در مسئله شناخت عاجز شده است. آشنايى با راه فيلسوفان مسلمان در مسئله شناخت، شايد همه ابهام‏ها را برطرف كند. فيلسوفان مسلمان در پى‏ريزى كاخ انديشه بشرى، مبناگرايند. مبناگروى يعنى اينكه معرفت بايد بر پايه‏هايى استوار شود كه خدشه‏بردار نباشد. اينان معرفت بشرى را به دو بخش بديهى و نظرى تقسيم مى‏كنند. در اين طرح، نخست ثابت مى‏شود كه بديهيات مسلم و خطاناپذيرند و در مرحله بعد به اثبات مى‏رسد كه معارف نظرى مى‏توانند با بديهيات منطقى از معارف بديهى استنتاج شوند. «احكام ايجابى يا سلبى عقل در صورتى كه بديهى يا منتهى به بديهيات باشد قابل نقض نيست.»[12] نتيجه اين مى‏شود كه معارف نظرى نيز، عقلى، خطاناپذير و مسلم‏اند و آن‏گاه مى‏توان گفت بشر مى‏تواند معرفتى داشته باشد كه يا خود بديهى است يا منتج از معرفت‏هاى بديهى.

         هرچند دقت اين مباحث شايد فراتر از اين بحث باشد، شايسته است توضيحى مختصر درباره مبناگروى فيلسوفان مسلمان بدهيم و تفسير بيشتر را به منابع اصلى واگذاريم.[13] فيلسوفان مسلمان بديهيات را اين‏گونه مى‏شمارند: الف) وجدانيات، ب) بديهيات منطقى، ج) حمل اولى، د) گزاره‏هاى تحليلى، ه.) بديهيات اوليه.

         وجدانيات قضايايى هستند كه از علوم حضورى حكايت مى‏كنند. مورد حكايت و حكايت اين قضايا را نفس به وجدان مى‏يابد و از آنجاكه اين گزاره‏ها براى حكايتگرى واسطه نخورده‏اند، خطابردار نيستند. مثلاً در علم به اينكه در هنگام ترس، در وجود شخص ترسان، حالت ترس پديد مى‏آيد، علم حضورى وجود دارد. در اين علم هرگز خطا راه نمى‏يابد؛ چون علمى كه حكايت مى‏شود، بى‏واسطه در حضور نفس يافت مى‏شود.

         بديهيات منطقى قضايايى هستند كه از مفاهيم ذهنى حكايت مى‏كنند. براى نمونه، گزاره «مفهوم انسان، مفهومى كلى است»، گزاره‏اى منطقى است. راز صدق اين قضايا نيز بازگشت به علوم حضورى است. ذهن مى‏تواند با حضور خود، لايه‏هاى ذهن را بر هم تطبيق دهد و اين‏همانىِ موضوع و محمول را به علم حضورى بيابد.

         در حمل اولى، موضوع و محمول، در مفهوم مساوى‏اند؛ مانند اينكه گفته شود: انسان حيوان ناطق است. اينجا نيز ذهن با اشراف حضورى بر مفهوم‏هاى ذهنى موضوع و محمول، اين‏همانى را درك مى‏كند و چون واسطه در كار نيست، خطا نمى‏كند.

         قضاياى تحليلى، قضايايى‏اند كه اين‏همانى‏شان از تحليل موضوع و مفهوم درك مى‏شود. براى نمونه «هر معلولى نياز به علت دارد» قضيه‏اى تحليلى است. معلول چيزى است كه علتى بر آن اثر كرده است؛ پس هر معلول به علتى نيازمند خواهد بود كه بر آن اثر گذاشته است.

         بديهيات اوليه نيز قضايايى‏اند كه تصديق آنها تنها وابسته به تصور دقيق موضوع و محول است؛ مانند اينكه «اجتماع نقيضين محال است.»

         اين مجموعه پنج بخشى، شالوده‏اى است كه مى‏توان همه معارف را بر آن استوار كرد. فيلسوفان مسلمان با استفاده از اين پنج نوع قضيه و مقدمه‏چينى آنها مى‏توانند همه معارف را ثابت كنند و ديگر در دام‏هاى شك‏گرايى و يا ترديد در شناخت جهان هستى نمى‏افتند. سال‏هاى اخير مجالى يافت شده است تا فيلسوفان مسلمان اين نظريه را در جهان فلسفه غربى مطرح كنند و آنان را از اين تدبير به ابراز شگفتى وادارند.

         ج) شناخت ممكن نيست؛ عشق و رؤيا براى مديريت زندگى معنوى بسنده است.

         در اين شكى نيست كه زندگى معنوى زندگى‏اى عاشقانه است، و رؤيا انگيزه‏ساز آن است. در روايات اسلامى نيز آمده كه دين غير از حب چيزى نيست[14] و در عرفان اسلامى نيز گفته مى‏شود عارف جز رؤياى وصال يار، آرامى ندارد. پرسش اينجاست كه عاشق كدام معشوق را برگزيند و عارف كدام رؤيا را در سر بپروراند. جوينده راه معنويت را در اين راه چاره‏اى جز گزينش نيست و برگزيدن، نيازمند شناخت است.

    2. نسبيت‏گرايى و حمله به بنيادگرايى

    نسبيت‏گرايى به اين معناست كه شناخت براى همه مطلق و يكسان نيست. هر كس ممكن است برداشت متفاوتى از هستى داشته باشد. اين فهم وابسته به تفاوت افراد و فرهنگ‏هاى مختلف، تفاوت خواهد كرد. در مقابل، مبناگرايان معتقدند دست‏كم در برخى امور مى‏توان اطمينان داشت كه بر اساس برخى مبانى جهان‏شمول، همگان مى‏توانند به فهمى واحد و صحيح از واقعيت دست يابند.

         پائولو كوئليو در زمينه شناخت خدا و راه سعادت نسبى‏گراست و از تصور خدايى استانداردشده كه به طور متعصبانه‏اى براى همه معتبر باشد وحشت دارد.[15] او به صراحت مى‏گويد توصيف خداوند يك دام است و خدا براى هركس متفاوت است.[16] او نه‏تنها در شناخت خدا، بلكه در شناخت راه نيز نسبيت‏گراست. همه تلاش پائولو در مكتب معنوى‏اش اين است كه بگويد هر كس مسير يگانه‏اى در سعادت خويش دارد و هيچ استادى نمى‏تواند راه را به انسان نشان دهد.[17] در اين راه وظيفه هر كس دنبال كردن رؤياى خويش است و خداوند به اين راضى است.[18]

        پائولو مخالف بنيادگرايى دينى است و معتقد است بايد ديوار ايدئولوژى‏ها و قراردادهاى فرهنگى كه به تعصب و بنيادگرايى مى‏انجامد شكسته شود. در نگاه پائولو هركس خداى خويش را دارد و هركس راه خويش را مى‏پويد. او دعوت به بنيادگرايى را با دعوت به بى‏ايمانى مساوى مى‏داند. وى خطر انفجار دوباره بمب بنيادگرايى را هشدار مى‏دهد و آن را نشانه عدم ايمان مى‏داند.[19] پائولو در مصاحبه خوان آرياس با صراحت به بنيادگرايى حمله مى‏كند و درباره راه مبارزه با آن مى‏گويد:

    بايد فهميد كه راه ما براى جست‏وجوى معنوى بايد راه مسئوليت فردى باشد؛ مسئوليتى كه نه به مرشد سپرده شود و نه به ناخداى كشتى. واجب است ارزش‏هايى مانند تساهل و تسامح را رواج دهيم.[20]

     راه ديگرى كه پائولو در مبارزه با بنيادگرايى دينى به آن تشويق مى‏كند، شكستن عادت‏ها و سنت‏هاست. در كتاب كوه پنجم، ايليا قدرت و معجزات خداى حقيقى را نشان مى‏دهد و مردم هنوز بت‏هاى خويش را مى‏پرستند. پائولو التزام به سنت را موجب اين مى‏داند كه انسان نتواند به گونه‏اى ديگر بينديشد.[21] وى در كتاب ساحره پورتوبلو اين شعر را از رابرت فراست نقل مى‏كند:

    پيش رويم دو راه بود؛

    راه كمتر پيموده را برگزيدم؛

    و تمام فرق ماجرا در همين بود.[22]

        پائولو براى ترويج اين انديشه علاوه بر رابرت فراست، به مريم مقدس نيز پناهنده مى‏شود و از زبان او مى‏گويد: «عيسى هم اگر به كمال رسيد براى اين بود كه به دين و رسوم بزرگ‏ترها عمل نكرد و به حقيقت رسيد.»[23]

    نقد و بررسى

    الف) هر كس فهمى جداگانه از خدا دارد.

         1. بايد اعتراف كرد با مبانى‏اى كه پائولو در پيش گرفته، چنين نتيجه‏اى منطقى است. اگر شناخت ممكن نباشد، اگر هر انسانى در ذات متفاوت با ديگران باشد، اگر خداوند در هدايت انسان‏ها چيزى نازل نكرده باشد و... بسيار طبيعى خواهد بود كه نتيجه گرفته شود: هر كس برداشتى جداگانه از خدا براى خود دارد و همه در برداشت خود موجه‏اند؛

         2. ادعاى نسبيت‏گرايى آن‏قدر خلاف وجدان است كه پائولو نيز در عمل زير بار آن نمى‏رود. او وقتى قوانين هزاره جديد را در كتاب چون رود جارى باش، تدوين مى‏كند، واپسين قانون آن را اين‏گونه مى‏نگارد: «تمام قوانين مخالف با اين بيانيه، باطل اعلام مى‏شوند.»[24] چنين جمله‏اى به اين معناست كه همه حقيقت در همين قانون نهفته است و كس ديگرى حق ادعاى داشتن حقيقت ديگرى را ندارد. اين يك مطلق‏گرايى جزمى است. در ايران وقتى شخصى از او مى‏پرسد در كارها چقدر بايد صداقت داشت، او پاسخ مى‏دهد: صددرصد. پرسشگر با تعجب ادامه مى‏دهد: اما شما كه منكر هر امر مطلقى هستيد، و آن‏گاه پائولو در پاسخ مى‏گويد: «اما برخى ارزش‏ها مثل صداقت و جديت هستند كه مطلق و صددرصدند و اغماضى براى آنها نيست.»[25] همه تلاش مطلق‏گرايان نيز تنها همين است كه بگويند دست‏كم برخى امور قطعى و مطلق‏اند و براى همه يكسان. پائولو خود نيز هم‏آواى اينان است؛

         3. درست است كه با مبانى يادشده پائولو، نمى‏توان يك مطلق‏گرا بود، اما آن مبانى همه نقدپذيرند. فيلسوفان مسلمان با طرح گونه‏اى مبناگروى ويژه، مسئله شناخت را حل كرده‏اند. در نقد مبحث امكان شناخت، اشاره‏اى به اين راه‏حل كرديم.

         ب) راه فهم زندگى در مخالفت با بنيادگرايى است.

         1. باز هم بايد پذيرفت كه بر پايه مبانى پائولو، چاره‏اى جز پذيرفتن چنين نتيجه‏اى نيست. پذيرفتن نسبيت‏گرايى به اين معناست كه كسى حق ندارد راه خود را تنها راه درست بداند و براى قرن‏ها آن را به ديگران ديكته كند؛

         2. بنيادگرايى در حدى از آن، به قدرى معقول است كه پائولو خود نيز بنيادگراست. وى خود در هشدارى كه در آغاز كتاب بريدا نوشته است، آورده:

    در كتاب خاطرات يك مغ دو نمونه از تمرين‏هاى رام را براى اينكه قابل فهم‏تر شود، تغيير دادم. هرچند نتايج اين تمرين با اصل آن يكى بود، با انتقاد استادم روبه‏رو شدم و گفت: وجود روش‏هاى وسيع‏تر يا ساده‏تر هيچ ‏مهم ‏نيست. سنت هرگز قابل تغيير نيست. ازاين‏رو من نيز تمرين‏هاى بريدا رابدون تحريف نوشتم.[26]

    حال كه پائولو مجاز است در سنت خود چنين بنيادگرا باشد و از سنت‏هاى خود مراقبت كند، چرا ديگران چنين اجازه‏اى نداشته باشند. پائولو وقتى سنت‏هاى ماه و خورشيد را از استادان اين فن فرامى‏گيرد، اين را وظيفه استادان مى‏داند كه سنت‏ها را به همان شكل خود براى قرن‏ها حفظ كنند[27] و از اين‏رو بايد اين اجازه را به ديگر استادان آيين‏ها و اديان بدهد كه سنت خود را براى همگان به همان شكل خود حفظ كنند؛

          3. پاسخ معقولانه اين است كه اگر آموزه‏هايى يافت شوند كه اعتبارشان قطعى باشد و عقلاً از هر خطايى مصون باشند، حفظ و نقل چنين سنت‏هايى از واجبات است. اگر در يك مكتب بتوان با ادلّه قطعى ثابت كرد كه آموزه‏هايى از جانب خداى حكيم صادر شده‏اند و اين آموزه‏ها بدون تحريف اينك در اختيارند، تمسك به آنها، يگانه راه نجات خواهد بود و سالك راه زندگى بايد شكرگزار همه كسانى باشد كه چنين بنيادى را حفظ كرده‏اند.

         ج) راه مبارزه با بنيادگرايى، شكستن همه عادت‏هاست.

         1. سنت‏هاى گذشتگان بايد بازنگرى شوند. آنچه از سنت‏ها درخور نقد است بايد نقد شود و آنچه عارى از خطا است بايد پاس داشته شود. نمى‏توان به بهانه مبارزه با جمود انديشه، با همه دستاوردهاى نسل‏هاى گذشته مقابله كرد؛

         2. عادت، خود يكى از بهترين راه‏هاى هنجار شدن يك ارزش و رسوخ آن در جان است. چنين نيست كه هميشه عادت‏ها انسان را از رشد بازدارند. بسيارى از عادت‏ها خود زمينه‏ساز تعالى جوامع شده‏اند.

    3. دعوت به تجربه كردن دين، ايمان‏گرايى و تكثرگرايى

    وقتى كسى در معرفت‏شناسى، واقعيت را فراتر از دسترس بداند و معرفت را ناممكن بشمارد و از نسبى‏گرايى طرفدارى كند، آن‏وقت در بيان جهان‏بينى خود، به استقرا مى‏توان گفت سه راه بيشتر پيش‏رو ندارد: ايمان‏گرايى، تكثرگرايى و تجربه كردن دين. پائولو در آثار خويش براى رهايى از بن‏بست معرفت‏شناختى خود، به هر سه راه تمايل نشان داده و از مروجان آنها شده است. در اين بخش، اين سه مبحث را با توجه به گفته‏هاى او پى مى‏گيريم.

         1ـ3. ايمان‏گرايى

    ايمان‏گرايان در ايمان‏گرايى خود، جَست ايمان را مطرح مى‏كنند. در اين نگاه مهم اين است كه گوش جان به حرف دل سپرده، و به سوى غايت ايمان جست زده شود. اگر اين جَست عاقلانه و هوشيارانه باشد، ايمان ارزش خود را از دست خواهد داد. كركگور ايمان را تشبيه مى‏كند به تصميم گرفتن شبانه براى شيرجه زدن به استخرى كه نمى‏دانيم آب دارد يا نه؟ چنين كارى سزاوار گرفتن پاداش در شرط‏بندى ايمان است. پائولو نيز هم‏زبان با ايمان‏گرايان، ايمان را به گذر از جنگل در شب تاريك توصيف مى‏كند. پائولو در كتاب بريدا به دنبال خدا مى‏گردد و سرانجام مى‏فهمد كه ايمان به خدا، همانند يك شب تاريك است.[28] او ايمان را همان احساسى توصيف مى‏كند كه بريدا در نخستين تمرين خود داشت. او در آن تمرين خود، شب تاريك را در ميان ترس از ناشناخته‏ها در جنگل مى‏گذراند و مى‏فهمد: «ايمان دقيقا همانى بود كه در اين لحظه احساس مى‏كرد؛ يك غرق‏شدگى وصف‏ناشدنى در شبى همچون امشب تاريك.»[29] همه آنچه پائولو در مكتب معنوى خود انتظار دارد، اين است كه براى ايمان و اشراق «كوركورانه به حس اشراق خودمان اعتماد كنيم.»[30]

    نقد و بررسى

    الف) ايمان چون گذر از جنگل در شب تاريك، اعتقاد كوركورانه و غرق شدن در ناشناخته‏هاست.

         1. ايمان‏گرايان مى‏گويند بايد چشم را بست و وارد وادى ايمان شد؛ حال آنكه در دنياى اعتقادات دينى، اعتقادات گوناگون و ايمان‏هاى پرشمارى مطرح‏اند و برخى از آنها گاه با هم در تضادند. اكنون پرسش اين است كه از ميان ايمان‏هاى متناقض، كدام ايمان بايد پذيرفته شود؟ با كدام دليل و به سوى كدامين ايمان بايد جست زد؟ چاره‏اى جز اين نيست كه يك ايمان، عاقلانه انتخاب شود؛

         2. همان‏گونه كه پائولو نيز خود معترف است، ايمان در ايمان‏گرايى، اعتماد كردن به امر ناشناخته است.[31] چگونه بايد توقع داشت در تمام زندگى به امرى كه حقيقت آن  دانسته نشده است، اعتماد شود؛ اعتمادى كه به قيمت همه زندگى يك انسان است. انسان وقتى مى‏تواند زندگى خود را بر اساس ايمانى متحول كند كه در ايمان خود راسخ و جازم باشد؛

         3. ايمان‏گرايى گرچه براى رهايى از پرسش‏هاى پيچيده‏اى كه دين دين‏داران را به ترديد مى‏افكند، طراحى شده است، اما خود نيز از ترديد رها نيست. اگر تنها ايمان داشتن به مسيح، نجات‏بخش و دل‏خوش داشتن به آن بسنده باشد، تا پايان اين ترديد هست كه از كجا كه محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نجات‏بخش نباشد؟ پائولو كه خود در اعتقاد به خدا ايمان‏گراست، در واپسين پرده از تشرف به سنت ماه، باز هم نمى‏داند خدا وجود دارد يا نه؟ باز بى‏آنكه به وجودش يقين داشته باشد، به دنبال او مى‏رود.[32] چگونه مى‏توان در كنار خدايى كه معلوم نيست هست يا نيست، زندگى كرد و به حمايت او پشت‏گرم بود؟

         4. ايمان بدون پشتوانه، چشم و گوش را كور و كر مى‏كند. عاقلانه اين است كه نخست خدا و راه را با عقل بشناسيم و بعد به او دل بسپريم. عقل راه را نشان مى‏دهد و دل راهبرى مى‏كند.[33] گرچه پيوند عقل و كشف، ايمان را محكم مى‏كند، نوبت كشف پس از يقين عقلى است و از پيوند اين دو است كه ايمان راسخ متولد خواهد شد. اسلام مى‏گويد نخست بايد فهميد و سپس ايمان آورد. براى نمونه در قرآن 856 بار از مشتقات علم استفاده شده است. قرآن 49 بار مردم را به عقل ورزيدن دعوت كرده است. در فرهنگ قرآن مؤمنان راسخان در علم‏اند؛[34] به حقانيت راهشان علم دارند[35] و هرگز ايمانشان را به شك نمى‏آلايند.[36] در فرهنگ روايات اسلامى نيز عقل ورزيدن راه عبادت خدا دانسته شده[37] و معصومان عليهم‏السلام مرز ايمان و كفر را در كوتاهى عقل بيان كرده‏اند؛[38]

        5. تكيه به ايمان‏گرايى بى‏اهميت كردن نقش عقل است. راه درست راهى است كه عقل نيز همراه آن باشد. از اين‏رو در همه علوم اسلامى، عقل جايگاهى ويژه دارد. در فقه شيعه، عقل از منابع احكام است و اجتهاد شيعه خود تلاشى به مدد نيروى عقل در جهت كشف احكام است. در حكمت متعالى اسلام، شعار «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع» (هر آنچه عقل به آن حكم كند، شرع نيز به آن حكم كرده)، دروازه بلند شهر معرفت است. بناى فقهى كه از خشت‏هاى حسن و قبح ذاتى ساخته شده است، هرگز ويران نخواهد شد و روزى در سرانجام تاريخ پناهگاه همه دين‏داران خواهد شد. آن روز جز شعار اسلام، آوايى به گوش نخواهد رسيد.

         در فلسفه اسلامى گفته شده است كه همه معارف بايد به بديهيات عقلى استوار شوند و فيلسوفان اسلامى كوشيده‏اند كاخى از معرفت بنا كنند كه همه معارف آن به حجت عقل معتبر شوند. در علم كلام شيعه نيز عقل جايگاهى ويژه دارد. از مهم‏ترين كتاب‏هاى قديمى كلامى شيعى مى‏توان از كشف المراد علّامه حلى كه شرحى است بر تجريد الاعتقاد خواجه نصيرالدين طوسى، نام برد. هم اصل و هم شرح، عقايد شيعه را بر مبناى فهم عقلانى به نگارش درآورده‏اند و بيشتر به كتاب‏هاى فلسفى مى‏مانند. در كلام شيعى از روايات در تأييد حكم عقل و يا در بيان حكمى كه در قلمرو عقل نيست، مدد گرفته مى‏شود.

         2ـ3. تجربه دينى

    در اين نگاه تجربه دينى مهم‏تر از سنت دينى است. تنها فايده‏اى كه پائولو در سنت‏هاى دينى سراغ دارد اين است كه سنت‏هاى دينى به متدينان خود اجازه تجربه نيايش جمعى را مى‏دهند.[39] او اين تجربه را از سنت و همه قوانين آن مهم‏تر و برتر مى‏شمارد. در نگاه پائولو تجربه روحانى در پيروى از قواعدى ويژه نمى‏گنجد.[40] نوع كار و طريقى كه پيموده مى‏شود مهم نيست. مهم تجربه خداست. او براى فهماندن اين منظور، مثال مى‏زند به عيسى كه وقتى تجربه مبعوث شدن به رسالت الهى را درك كرد، مشغول نجارى بود و نتيجه مى‏گيرد: «مهم نيست چه بكنيم؛ هر كارى مى‏تواند ما را به سوى تجربه عشق خدا بكشاند.»[41]

     نقد و بررسى

    الف) فايده سنت دينى، تنها تجربه نيايش جمعى است.

         شكى در اين نكته نيست كه يكى از كاركردهاى سنت دينى بسترسازى براى شركت كردن در تجربه جمعى نيايش است؛ اما اين مطلب ثابت نمى‏كند تمام هدف دين تحصيل چنين تجربه‏اى است و در نتيجه اگر اين حالت در تجربه فردى و يا در تجربه متدين‏هاى دين‏هاى ديگرى نيز حاصل شد، به تمام مقصد دست يافته شده است. اديان علاوه بر چنين تجربه‏هايى، آموزه‏هايى در شناخت اسرار جهان و علت غايى آن دارند. در بسيارى از اديان علاوه بر اين آموزه‏ها، مناسكى ويژه نيز آموزش داده و از رهپويان خواسته شده است با آن شناخت و با آن راه اعلام‏شده، لذت حضور خدا را دريابند.

         ب) ملاك زندگى دينى، داشتن تجربه دينى است.

         1. به نظر مى‏رسد راز تمام اين اشراق‏گرايى‏ها و به دنبال شهود حالات معنوى بودن، نه اين است كه چون عقلشان يقين يافته، مى‏خواهند دلشان نيز اطمينان پيدا كند؛ بلكه آنان در فرار از بحران معرفت به آغوش كشف و شهود پناهنده شده‏اند. بهترين گام، آن است كه بر اساس معرفت‏شناسى صحيحى پيموده شده باشد. تكيه بر تجربه‏گرايى صرف در سلوك معنوى، بى‏اهيمت دانستن نقش عقل در شناخت نقشه راه زندگى است؛

         2. اگر تنها دل به شيرينى چنين تجربه‏هايى خوش شود، آن وقت براى پذيرش آن به هزار توجيه نامعقول هم تمسك مى‏شود. نتيجه اين مى‏شود كه هر فرقه و گروهى از خداپرست تا شيطان‏پرست براى خود دليلى يافته‏اند. عاقلانه اين است كه اول عالمانه ايمان آوريم و بعد عاشقانه مؤمن بمانيم؛

         3. به فرض كه ركن ايمان، تجربه دينى باشد؛ اما تجربه‏هاى معنوى گونه‏هاى بسيار دارند و از راه‏هاى متمايزى حاصل مى‏شوند. چه‏بسا تجربه‏هاى بسيار شيرين‏تر و فرح‏بخش‏ترى نيز باشند كه به تجربه نيامده باشند و چه بسيار راه‏هاى بهتر براى رسيدن به اين حالات، كه دانسته نشده باشند. چاره‏اى جز انتخاب نيست و انتخاب بدون شناخت آغاز و فرجام انسان ممكن نيست؛

         4. تجربه‏هاى دينى، حاصل اتصال انسان با جهان ماوراى طبيعت است. آن جهان كاملاً سرشار از نيروهاى خير نيست و سپاه شر نيز در آن وجود دارد. چه‏بسا تجربه‏هايى كه بر اثر تماس با شياطين و القاى باطلِ آنان صورت گرفته باشد. راه درك خير و صحيح بودن آن، تجربه‏گرايى همراه با عقل‏گرايى است. تجربه‏گرايان بر آن‏اند به تجربه دينى بهايى دهند تا ملاكى براى محك حقايق در نظر گرفته شود؛ حال آنكه پذيرش خود تجربه دينى بايد به ملاك عقل باشد. عارفان مسلمان مى‏گويند نمى‏توان به همه تجربه‏ها ايمان داشت و چه‏بسا تجربه‏ها كه شيطانى باشند. وقتى صدق يك تجربه و رؤيا راستى‏آزمايى مى‏شود، به عقل و آموزه‏هاى خدشه‏ناپذير ارجاع داده مى‏شود؛

         5. مشكل ديگر تجربه دينى، تأثيرپذيرى آن از پيش‏داشت‏هاى ذهنى و فرهنگ زمانه است. با توجه به پيش‏داشته‏هاى فرهنگى، تجربه‏هاى دينى، تفاوت بنيادين مى‏يابند و از اين‏رو ابزارى درخور اطمينان نيستند. چه‏بسا آشنايى با فرقه رام و آرمان‏هاى آن، آشنايى با شيطان‏پرستان و تصوير آنان از شيطان حمايتگر، در نوع تجربه‏ها مؤثر باشند. گاه گروه‏هاى مختلف تجربه‏هاى متضادى دارند و لذت‏هايى يكسان. چه‏بسا احساسى كه شيعيان از تبرك كام خود به تربت كربلا دارند، همان احساسى باشد كه مسيحيان از تبرك كام خود به شراب و نان در عشاى ربانى دارند. به نظر مى‏رسد همان حسى كه يك مسلمان در آتش زدن كتاب آيات شيطانى دارد، سال‏ها پيش مسيحيان در به آتش كشيدن تلمود داشته‏اند.[42] پس صرف احساس نمى‏تواند دليل اعتبار يك آيين باشد؛

        6. مشكل ديگر تجربه دينى اين است كه تجربه، صرف يك احساس است. اين احساس براى اينكه به معرفت تبديل شود، بايد تفسير شود. در اين مرحله است كه چه‏بسا، تفسير غلط همراه تجربه شود. براى اينكه مطمئن باشيم در تفسير تجربه به خطا نرفته‏ايم، بايد آن را به محك عقل بسنجيم. پس باز هم نمى‏توان تجربه‏گراى صرف بود؛

         7. به نظر مى‏رسد تجربه دينى لذتى حاصل از ارضاى ميل درونى پرستش باشد. اين لذت، حتى اگر آن ميل درونى به گونه‏اى انحرافى ارضا شده باشد، حاصل خواهد شد. هندو وقتى براى رسيدن به مراسم روحانى در كنار رود گنگ روزها مسير مى‏پيمايد و تن خود را به سختى‏هاى راه مى‏سپارد، چون آيين خود را انجام مى‏دهد، همان حس ملكوتى را دارد كه يك كاتوليك در راه معبد كوم پستل تجربه مى‏كند. نمى‏توان در ديندار بودن خود به اين حال و احوال خوش، دل خوش داشت. پائولو نيز سرانجام زندگى معنوى را در ملاقات با خدا، نيايش و اتحاد با او مى‏داند و با اين وجود، دل خوش كردن به اين حال و احوال مانعى است براى رسيدن به آن منزل مقصود؛

         8. يكى ديگر از مشكلات تجربه‏گرايى اين است كه وسعت آنچه به تجربه فهم مى‏شود بسيار محدود است. تجربه دينى به چند احساس خوف و خشيت، شور و عشق و احساس پيوسته بودن به نيرويى برتر خلاصه مى‏شود.[43] وسعت آنچه انسان براى زندگى معنوى به آن نيازمند است، بيش از آن است كه بتوان آن را در اين چند پيمانه، جاى داد.

         9. پائولو خود اصرار دارد كه آيين معنوى بايد همگانى باشد و در دسترس همگان قرار داشته باشد؛ حال آنكه با عرضه كردن دين در قالب تجربه دينى، آن را از دسترس همگان بودن خارج كرده است. دين بايد به زبانى نازل شود كه براى همه فهم‏پذير باشد و آن زبانى كه همگان در فطرت سليم خود به رازش آگاه‏اند، زبان‏عقل است. خداوند عقل را چون يك زبان بين‏المللى در نهاد همگان نهاده‏است تا چون ابزارى‏فرافرهنگى‏دراختيار همگان باشد.

         ج) در تلاش براى تعالى معنوى، نوع عمل مهم نيست.

         1. به فرض كه به گفته پائولو، عيسى عليه‏السلام در حال نجارى به پيامبرى مبعوث شده باشد؛ اما اين نتيجه نمى‏دهد كه نوع كار بر تحصيل تجارب شگرف تأثيرى ندارد. گاه عملى كه در ظاهر كوچك انگاشته مى‏شود، اگر با معرفت درست و اخلاصى عميق همراه باشد، ارزشى بسيار بالا دارد؛

         2. بى‏شك انجام برخى كارها، مانعى براى كسب حالات عرفانى خواهد بود. نمى‏توان شراب خورد و به دنياى‏دون مشغول بود و توقع‏تجربه اتصال به ماوراى عالم ماده را داشت؛

          3. به فرض كه عيار ايمان به تجربه دينى باشد؛ رسيدن به اين حالات راهى مى‏خواهد و شريعت، راه آن است. شريعت و اوامر و نواهى آن، راه رسيدن به همين مقامات است. سالك بدون پيمودن اين طريق نمى‏تواند به آن حالات و احوال خوش دست يابد. رعايت كردن همه بايدها و نبايدها است كه موجب مى‏شود به حريم يار نزديك، و در درياى محبت او غرق شد.

    3. تكثرگرايى

    كوئليو مدعى است كه همه اديان جلوه‏هايى از يك حقيقت‏اند. او براى زمينه‏سازى براى اين ادعاى خود، نخست اين باور را به طرف‏داران خود القا مى‏كند كه اصلاً طرز فكر و نوع عقيده مهم نيست. شعار او اين است كه به مذهب خود هرچه هست عمل كنيد؛ چراكه انتظار از دين تنها داشتن منزلگاهى روحانى است و نه بيشتر.[44] هرگاه تنها انتظار از دين اين باشد كه بستر معنوى براى انسان ايجاد كند، ديگر محتوا و پيام مهم نخواهد بود؛ مهم تحصيل حالت معنوى است، چه در مقابل بت بودا حاصل شود و چه در صومعه.

         پائولو معتقد است اصول‏دين، ماوراى‏آيين‏هاست[45] و بااين‏بيان همه اديان را در اصول مشترك مى‏داند. در نظر او همه اديان به خدايى واحد مى‏رسند و از اين‏رو سزاوار احترامى يكسان‏اند.[46] او براى توجيه نظر خود مى‏گويد: خداوند هزار نام و هزار جلوه دارد و هيچ فرقى نمى‏كند كه گفته شود پناه مى‏برم به بودا يا گفته شود پناه مى‏برم به مريم مقدس.[47] خدا هميشه‏يكى بوده است؛ هرچندمردم اصرار دارند او را به نام‏هاى مختلف بخوانند.[48]

    بودايى‏ها حق داشتند؛ هندوها حق داشتند؛ هندى‏ها حق داشتند؛ مسلمان‏ها حق داشتند؛ يهودى‏ها حق داشتند. هرگاه انسان صادقانه راه ايمان را دنبال كند، مى‏تواند با خدا به وحدت برسد و معجزه كند... اگر يهودى به دنيا مى‏آمدم، آيين يهود را انتخاب مى‏كردم. خدا همان است؛ هرچند هزار نام دارد. آدمى است كه بايد انتخاب كند او را به كدام نام بخواند.[49]

     مهم نيست كه خدا از كتاب سليمان نبى خوانده شود يا تورات يهودى؛ از كتاب ارسطو خوانده شود و يا از قرآن.[50] در نگاه پائولو براى رسيدن به خداوند راه‏هاى بسيارى وجود دارد و الزامى به پيروى از راه ويژه‏اى نيست؛ چراكه عيسى مى‏گفت: «خانه پدر من اتاق‏هاى بسيار دارد. همه راه‏ها به همان خانه خدا مى‏رسد. انتخاب با توست؛ اما مى‏تواند صدها راه باشد.»[51] همه اديان يكى هستند و همه براى خدمت به خداوند نوشته شده‏اند؛ تنها قوانين آنها متفاوت است.[52] همه راه‏ها به يك جا مى‏رسند و هر كس بايد راه خودش را برود.[53] او به‏صراحت اعتراف مى‏كند: «من كاتوليكم؛ اما بايد درك كنم اگر برادر ما دين ديگرى دارد، او هم سرانجام به همان كانون نورى خواهد رسيد كه ما در تلاش‏هاى معنوى‏مان مى‏رسيم.»[54]

        پائولو در ترويج انديشه خود داستانى را حكايت مى‏كند كه يادآور داستان موسى و شبان در مناجات با خداست: چند عابد در دير دعا مى‏كردند كه پسركى وارد شد. پسرك تنها تكرار مى‏كرد: الف ب جيم دال. آواى او مزاحم تمركز عابدان مى‏شد. عابدان دير با خشم از او پرسيدند: چرا اين ذكر را مى‏گويى و پسرك در پاسخ گفت: من هيچ ذكرى بلد نيستم و تنها اين چهار حرف را ياد گرفته‏ام. اينها را مى‏گويم و خدا خودش از اين حرف‏ها استفاده مى‏كند و كلمات درستى را جارى مى‏كند. عابدها از خداشناسى او متعجب شدند و از درسى كه از او گرفته بودند تشكر كردند.[55] اين ادبيات، اين را القا مى‏كند كه مهم همان خواندن خداست؛ شيوه و راه خواندن مهم نيست. سالك چه مسيحى باشد و چه مسلمان، اگر دين اين را به او ياد داده باشد كه خدايش را بخواند، كافى است.

    نقد و بررسى

    الف) خداوند هزار نام دارد و خانه‏اش هزار راه دارد.

         1. حقيقت اين است كه چنين ادعاهايى صرفا تبليغاتى هستند براى جذب مخاطبان از هر فرقه و دينى. با التزام به چنين عقيده‏اى هيچ‏كس نبايد درصدد ترويج فرقه و مسلك خود باشد و پائولو نبايد اين همه كتاب در ترويج معنويت جديدش مى‏نوشت. پائولو خود بر اين باور است كه راه نجات، در پيروى از مرام و مسلكى است كه خود بيان كرده است؛

         2. مهم‏ترين نقد تكثرگرايى دينى، تصوير خداى ناتوان است. تكثرگرايى در معرفت دينىِ اديان به اين معنا خواهد بود كه خداوند از طريق پيامبران الهى خود نيز نتوانسته است مردم را در مستقيم‏ترين راه به سوى خود هدايت كند. براى رسيدن به يك هدف، تنها يك راه مستقيم وجود دارد. پلوراليسم به معناى شكست خداوندِ حكيم و مهربان در بيان اين راه خواهد بود؛

         3. چگونه همه راه‏ها به يك‏جا مى‏رسند و حال اينكه برخى راه‏ها در خلاف جهت يكديگرند؟ اگر حقيقت همه راه‏هاى معنوى يك نور است، پس چرا تجليات آنها اين همه ضد و نقيض‏اند؟ اختلاف ديدگاه‏ها درباره امرى متعالى هنگامى درست است كه هر گاه همه آنها را گرد آوريم، تصويرى كامل درست شود؛ يكى قدرت خدا را توصيف كرده باشد و يكى خدا را از ديدگاه رحمتش ديده باشد؛ نه اينكه يكى ذات خدا را واحد توصيف كند و ديگرى سه‏گانه. اينها با هم جمع نمى‏شوند. چگونه مى‏توان در پلوراليسم دينى، بت‏پرستى را با توحيد جمع كرد؟ جمع اين دو، اجتماع نقيضين است. لازمه چنين سخنى اين خواهد بود كه در اديان نتوان دست روى چيزى گذاشت و گفت اين قطعى و مطابق با واقع است. چنين تصويرى، مطابق ايمان هيچ‏كدام از دين‏داران نخواهد بود. پائولو در پاسخ به اين اشكال گفته است:

    تا وقتى به شخص ديگرى آسيب نمى‏رسانيد هرازگاهى عقيده‏تان را عوض كنيد و بدون ترس در خود تناقض داشته باشيد. اين حق را داريد و مهم نيست ديگران چه فكرى مى‏كنند.[56]

    بنابراين در نگاه او تناقض داشتن نظريه‏ها امرى پذيرفته‏شده است و حتى با افتخار باور به تناقض را مركز آفرينش مى‏داند.[57] چنين ادعايى به قدرى دور از منطق است كه لزومى به نقد آن نيست؛

          4. همان‏گونه كه گفته شد، آن مبنايى كه پائولو را به تكثرگرايى دينى مى‏كشاند، اين است كه فهم دينى در همه جوامع ثابت نيست. بايد گفت در اينجا گوهر عقل در شناخت عقلانى، و نقش آن در فهم دينى و رفع نزاع‏ها، ناديده گرفته شده است. عقل گوهرى گران‏بهاست كه خداوند آن را زبان شناخت هستى قرار داده است. متأسفانه بحران معرفت در غرب، غربيان را از كاربرد صحيح اين نعمت الهى دور كرده است. آنچه بر مبناى حجت عقلى به دست آمده باشد، در همه جا ثابت خواهد بود و بخش درخور توجهى از دين، همين امور قطعى است؛

         5. به فرض كه خانه خداوند هزار راه داشته باشد؛ آيا همه راه‏ها يكسان‏اند و يا بعضى سخت‏تر و بعضى آسان‏ترند؛ بعضى كوتاه‏تر و بعضى طولانى‏تر؟ اگر راه‏ها متفاوت باشند، پس يكسان نيستند. عقل حكم مى‏كند، بهترين راه پيموده شود. پائولو كه خود شعار مى‏دهد خانه خدا هزار راه دارد، اينجا اعتراف مى‏كند كه گريزى از انتخاب نيست: «خدا همان است؛ هرچند هزار نام دارد. آدمى است كه بايد انتخاب كند او را به كدام نام بخواند.»[58] معناى انتخاب عاقلانه اين است كه راه گزيده‏شده بهترين راه است و راه‏هاى ديگر اعتبار اين راه را ندارند. اين بر خلاف ادعاى تكثرگرايى است. البته از آنجاكه خداى واحد، واجد همه كمالات است، مى‏توان او را به هريك از صفات كمالى‏اش خواند؛[59] اما بايد توجه داشت كه در اين حالت نيز هر نام به تمام وجود خداوند دلالت مى‏كند. در واقع از آنجاكه آن كمال نامتناهى در فهم نمى‏گنجد، ذهن هر بار او را از يك جهت مى‏نگرد و او را به يكى از صفاتش مى‏خواند؛ صفاتى كه همه آنها به واسطه كمال بى‏نهايت بودن خداوند، انتزاع شده‏اند و همه آنها با هم مطابق‏اند. اگر پائولو چنين معنايى را مدنظر داشته، كلامش صحيح است؛ اما با توجه به ديگر سخنانش بعيد است چنين معنايى را قصد كرده باشد.

         ب) مهم نيايش است، نه شيوه نيايش.

         1. حالات معنوى، اهداف ميانى راه معنويت‏اند. نيايش اگر مهم است بدين‏خاطر مهم است كه انسان را به مقصد متوجه مى‏كند. پس به دقت بيشتر، مهم اتصال با خداى آفرينش است و نيايش اگر درست باشد، يك راه براى رسيدن به اين مقصد است؛

         2. بايد متوجه بود كه با پيمودن هر طريق و استفاده از هر وسيله‏اى نمى‏توان به هدفى ويژه رسيد. هر مقصدى ابزار و مركب ويژه خود را مى‏خواهد. پائولو نيز هدف سالك معنويت را رسيدن به خدا مى‏داند.[60] اين راه از مسير اخلاص مى‏گذرد و شرط اخلاص، تسليم بودن است. پس با هر شيوه‏اى نمى‏توان به او نزديك شد؛

         3. هدف وسيله را توجيه نمى‏كند. در ارزش‏گذارى نهايى، كارى نيك شناخته مى‏شود كه هم هدف درستى داشته باشد و هم از راه درستى انجام شده باشد.

         ج) همه اديان منزل‏گاه‏هاى روحانى‏اند.

         پذيرفتنى است كه در تمسك به هر دينى درجه‏اى ويژه از روحانيت نصيب انسان شود؛ اما آيا روحانيتى كه حاصل مى‏شود، همه جا در كم و كيف يكسان است؟ اگر همه در يك حد بودند، اصلاً نمى‏بايست هيچ اختلافى مى‏داشتند. از اين‏رو بايد به دنبال انتخابى دقيق و آگاهانه بود.

         د) يافتن راه معنويت بر عهده سالك است.

         در پس اين حرف، اعتقاد به خدايى ناتوان و بخيل نهفته است. خداوند حكيم خلقش را در امتحان زندگى بدون نقشه راه رها نمى‏كند و از بيان بهترين راه، بخلى ندارد. به‏راستى چگونه ممكن است او بهترين راه‏ها و ساده‏ترين راه‏ها را بداند و آن را در اختيار بندگان خود قرار نداده باشد؟

    پيامد اعتقاد به تكثرگرايى

    پائولو از مروجان تكثرگرايى است و تكثرگرايى لوازم خود را به همراه مى‏آورد. نتيجه تكثرگرايى اين است كه هيچ‏كس حق ندارد ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كند و يا درباره عمل آنها قضاوتى داشته باشد. تأكيد پائولو بر اين لازمه در واقع خود تأكيد بر تكثرگرايى است.

         حال كه شناخت هر كس متفاوت است و هر شخص فهمى جداگانه از خدا دارد، هر كس مجاز است براى معنويت خود مسيرى جداگانه‏اى داشته باشد. رهرو راه معنويت نبايد بكوشد ديگران را همراه كند[61] و براى آنكه به طريق خود ايمان داشته باشد، لازم نيست ثابت كند طريق ديگران نادرست است. هر شخص مجاز است تنها درباره مفاهيم شخصى خود داورى كند.[62] نتيجه پذيرش تكثرگرايى دينى اين است كه نبايد به كار ديگران كار داشت؛ زيرا آنان هم از عقيده‏اى پيروى مى‏كنند و همه مرام‏ها و مكتب‏ها مى‏توانند حقيقت باشند. هيچ‏كس نبايد ديدگاه خود را به ديگران تحميل كند. انسان مى‏تواند مسلمان باشد يا كاتوليك؛ بودايى باشد يا لامذهب و يا آگنوستيك. اين موضوع به كسى ربطى ندارد. آنچه مهم است اينكه هر فرد مسئول وجدان خويشتن است.[63]

        به نظر پائولو خطر بزرگ‏تر از اشتباه پيمودن مسير، خطر بنيادگرايى است:

    وقتى كسى مى‏آيد به تو مى‏گويد خدا اين است و خدا آن است، تنها راه دام نيفتادن اين است كه بفهمى جست‏وجوى معنويت يك مسئوليت شخصى است و نه مى‏توان به كسى توصيه كرد و نه مى‏توان به كسى منتقل كرد. به نظر من بهتر است انسان اشتباه كند و به دنبال نشانه‏هاى غلط برود تا اينكه به ديگران اجازه دهد براى سرنوشتش تصميم بگيرند.[64]

    سالك بايد بداند كه در اين راه به حرف‏ها و طعن‏هاى ديگران هيچ توجه نكند.[65] «رزم‏آور نور هرچند در برابر ستمكار مى‏جنگد، هرگز در مورد ستمكار قضاوت نمى‏كند.»[66] چگونه درباره كارهاى ديگران قضاوت كند و حال آنكه آن كارها پديده‏هايى هستند متعلق به آن افراد و كسى نمى‏تواند در آنچه خود تجربه نكرده است و از انسان ديگرى با شرايط متفاوتى صادر شده، قضاوت كند.[67] در انديشه پائولو نه‏تنها انسان‏ها بلكه حكومت‏ها نيز حق دخالت در كار مردم ندارند و مجاز نيستند به آنها فرهنگى ويژه را القا كنند.[68] هر انسانى كيفيت‏ها، غريزه‏ها، لذت‏ها و ماجراجويى‏هاى  خود را دارد و با اين وجود، جامعه نمى‏تواند يك روش جمعى رفتار را تحميل كند.[69] در اين راه استاد هم هرگز حق ندارد به شاگردش بگويد به فلان جا برو تا به جايى كه من رسيده‏ام برسى؛ چراكه هر مسيرى يگانه است و هر سرنوشتى، شخصى.[70]

        پائولو در ترويج عقايد خود حتى ابايى از اين ندارد كه بگويد گنهكاران به بهشت مى‏روند، اما آمران به معروف جهنمى خواهند بود. او براى تثبيت اين نگاه دو حكايت نقل مى‏كند كه يكى تاريخى است و ديگرى ساختگى. او در حكايت اول مى‏نويسد:

    در قصه‏اى قديمى آمده است: وقتى حضرت عيسى را روى صليب گذاشتند، بى‏درنگ به دوزخ رفت تا گناهكاران را نجات دهد. شيطان بسيار ناراحت شد و گفت: ديگر در اين دنيا كارى ندارم. از حالا به بعد همه تبهكاران، خلافكاران، گناهكاران، بى‏ايمان‏ها يك‏راست به بهشت مى‏روند. عيسى به شيطان بيچاره نگاه كرد و خنديد: ناراحت نباش. تمام آنها كه خودشان را بسيار باتقوا مى‏دانند و تمام عمرشان كسانى را كه به حرف‏هاى من عمل نمى‏كنند، محكوم مى‏كنند، به اينجا مى‏آيند. چند قرن صبر كن و مى‏بينى كه دوزخ پرتر از هميشه مى‏شود.[71]

    پائولو قصه دوم را چنين نقل مى‏كند:

    راهبى در نزديكى معبد شيوا زندگى مى‏كرد. در خانه روبه‏رويش يك روسپى اقامت داشت. راهب، زن را از گناهانش سرزنش كرد و به او گفت كه روز و شب به خدا بى‏احترامى مى‏كند. روسپى پشيمان شد و چند روز را گذراند؛ اما راهى براى امرار معاش نداشت و دوباره به همان كار روى آورد؛ اما اين بار هر بار كه بدن خود را به بيگانه‏اى تسليم مى‏كرد، از درگاه خدا آمرزش مى‏خواست. راهب همه كارهاى خود را رها كرده بود و هر بار كه مردى را در خانه او مى‏ديد، سنگى به كوزه مى‏انداخت. بعد از چندى كوهى از سنگ‏ها را به نشان تعداد گناهانش به او نشان داد. زن از خدا خواست كه او را از اين زندگى گنه‏آلود خلاص كند. فرشته مرگ آن شب جان راهب و روسپى را گرفت. راهب جهنمى شد و روسپى بهشتى شد. خداوند در پاسخ اعتراض راهب گفت: تو فكر مى‏كردى عشق به خدا يعنى فضولى در رفتار ديگران. هنگامى كه تو قلبت را سرشار از گناه فضولى مى‏كردى، اين زن روز و شب دعا مى‏كرد. روح او با گريستن‏هايش آن‏قدر سبك شد كه تا بهشت بالا آمد.[72]

    پائولو در اين دو تمثيل مى‏خواهد نشان دهد انسان نبايد وقت خود را صرف افكار و اعمال ديگران كند. «كسى كه در افسانه شخصى ديگران دخالت كند، هرگز افسانه شخصى خود را كشف نخواهد كرد.»[73] در اين نگاه پيرخردمند كسى است كه به جاى رؤياى تغيير دادن نوع بشر، از خدا بخواهد كه بتواند خودش را تغيير دهد.[74] سالك معنويت، بايد همه وقت خود را براى رسيدن به افسانه شخصى خود بگذارد و كارى با مردم و افسانه‏هايشان نداشته باشد. وقت صرف كردن در افسانه‏هاى مردم و سفارش كردن به آنها، علاوه بر اينكه جايز نيست، سالك را از رسيدن به رؤياهاى خود بازمى‏دارد.

    نقد و بررسى

    الف) انسان‏ها متفاوت‏اند؛ پس كسى حق امر و نهى به ديگران را در نشان دادن مسير زندگى ندارد.

         اگر تفاوت ذاتى انسان‏ها پذيرفتنى باشد، سخن كوئليو نيز صحيح است. همه سخن در اين است كه مقدمه كلام مردود است. انسان‏ها در ذات يكسان‏اند؛ اميال و سرشتى مشترك دارند؛ خدايى واحد و بنابراين راهى يگانه دارند. البته انسان‏ها در مقدار برخوردارى از برخى استعدادها و امكانات متفاوت‏اند و اين تفاوت موجب تفاوت در اصل راه نمى‏شود.

         ب) بهتر است اشتباه كنيم تا اينكه دستور ديگران را اطاعت كنيم.

         1. اين برداشت اصلاً منطقى نيست. سخن در جايى است كه امر ديگران به معناى سلب حق اختيار انسان نيست. در اين فرض چه اشكالى دارد كسى اشتباه را يادآورى كند و فرصت از دست نرود. گاه يك اشتباه، بهانه تباهى تمام عمر است؛

         2. حقيقت امر به معروف، لطف به ديگران است. گاه انسان در فراز و نشيب‏هاى زندگى از نكته‏اى غافل مى‏شود و گاه اصلاً به آن علم ندارد. چه اشكالى دارد كه دوستان هم‏مسلكش مهربانانه خطاى او را يادآور شوند. پائولو مسير معنويت را شخصى مى‏داند و خود را از همراهى ديگران بى‏بهره كرده است.

         ج) گنهكاران خدادوست بهترند از متشرعان دخالت‏كننده در كار ديگران.

         1. پائولو دخالت در كار ديگران را موجب بازماندن از رؤياى خود مى‏داند. در نگاهى انسان‏محورانه كه انسان محور همه چيز و مالك خود است، همه چيز اين‏گونه سنجيده مى‏شود. در مقابل، در نگاه خداگرايانه، خدا محور همه چيز و مالك همه كس است. اگر او خواسته باشد كه بندگان در خطا و اشتباه راه را به هم نشان دهند، ايشان به وظيفه و رؤياى خود عمل كرده‏اند، نه اينكه به ديگرى پرداخته‏اند؛

         2. پائولو اين نتيجه را از داستان راهب و روسپى گرفته است. در اين داستان دو طرف به‏درستى با هم مقايسه نشده‏اند. در يك تمثيل منطقى در اين مورد بايد زن بدكاره‏اى كه با گناهش به جنگ خدا رفته و قصد ترك عمل خود را ندارد با عابدى كه هم خود نيك كردار است و هم دوست دارد ديگران در محضر خداوند نيك‏كردار باشند، مقايسه شوند. با هيچ منطقى، زن بدكردار از مرد نيك‏كردار برتر نيست.

         شايد گفته شود مقصود اين بوده كه آمران به معروف، گاه خود به معروف عمل نمى‏كنند و خود زيان‏كارند. پاسخ اين است كه اگر اينان خود به معروف عمل نكنند، از اين جهت زيان ديده‏اند؛ اما از اين جهت كه مشوق ديگران براى معروف بوده‏اند، سزاوار پاداش و تعالى‏اند. اگر منظور پائولو در تمثيل‏هايش اين بوده باشد كه هر گاه طاعت عابدان به غرور و خودبرتربينى و خوار و كوچك شمردن ديگران بينجامد، شايسته سرزنش‏اند، بايد گفت كلامش صحيح است و اين رفتار در اسلام نيز محكوم است.[75]

     نتيجه‏گيرى

    گفته شد كه پائولو كوئليو در پاسخ بنيادى‏ترين پرسش معرفت‏شناسى معتقد است راهى براى علم يافتن به حقايق وجود ندارد و در انسداد راه علم، عاشقى و به دنبال رؤيا بودن، براى مديريت زندگى معنوى بسنده است. بايد گفت فرار از مسئله شناخت، ريشه در بحران معرفت‏شناسى غربى دارد و حال آنكه هيچ عاقلى حتى خود پائولو منكر مسئله شناخت و قدرت انسان در آن نيست. پائولو در فرار از يافتن پاسخ، دعوت به ايمان‏گرايى، تجربه‏گرايى و تكثرگرايى مى‏كند؛ حال آنكه ايمان‏گرايى، جستى كوركورانه و غيرقابل اعتماد است. هرچند پائولو ركن ايمان را تجربه دينى مى‏داند، تمام هدف دين اين نيست و تجربه، خطاپذير است. شعار پائولو در دعوت به تكثرگرايى اين است كه خداوند هزار نام دارد و خانه او هزار راه دارد. همه حرف در اين است كه آيا همه راه‏ها يكسان‏اند؟ به نظر مى‏رسد دعوت به تكثرگرايى دينى، يا صرفا تبليغاتى است و يا ناشى از ضعف در شناخت خداوند هدايتگر است.

     

     

     

     

     

     

     

     

         منابع

    ـ نهج‏البلاغه، قم، دارالهجره، بى‏تا.

    ـ بوتهلو، مارسيا، گزين گويه‏هاى پائولو كوئليو، ترجمه سميه پيله‏ور، چ دوم، تهران، حوض نقره، 1388.

    ـ حسين‏زاده، محمد، پژوهشى تطبيقى در معرفت‏شناسى معاصر، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.

    ـ ـــــ ، «امكان دست‏يابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21، پاييز 1387، ص 11ـ48.

    ـ ـــــ ، درآمدى بر معرفت‏شناسى و مبانى معرفت دينى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.

    ـ ـــــ ، منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.

    ـ رهنماى آذر، مهوش، پائولو كوئليو در ميان ايرانيان، تهران، آزادانديشان، 1380.

    ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.

    ـ كوئليو، پائولو، اعترافات يك سالك، ترجمه دل‏آرا قهرمان، تهران، بهجت، 1379.

    ـ ـــــ ، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ يازدهم، تهران، كاروان، 1383.

    ـ ـــــ ، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1386.

    ـ ـــــ ، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1381.

    ـ ـــــ ، راه‏نمايى رزم‏آور نور، ترجمه آرش حجازى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.

    ـ ـــــ ، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، چ پنجم، تهران، ثالث، 1389.

    ـ ـــــ ، زهير، ترجمه آرش حجازى، چ سوم تهران، كاروان، 1384.

    ـ ـــــ ، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1386.

    ـ ـــــ ، قصه‏هايى براى پدران، فرزندان، نوه‏ها، ترجمه آرش حجازى، چ نهم، تهران، كاروان، 1387.

    ـ ـــــ ، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1384.

    ـ ـــــ ، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1383.

    ـ ـــــ ، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، چ شانزدهم، تهران، كاروان، 1388.

    ـ ـــــ ، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلى مقام، تهران، شيرين، 1383.

    ـ ـــــ ، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1385.

    ـ ـــــ ، والكيرى‏ها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.

    ـ ـــــ ، ورونيكا تصميم مى‏گيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، چ دهم، تهران، كاروان، 1387.

    ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378.

    ـ ـــــ ، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.

     

     

     سال نهم، شماره چهارم، تابستان 1391، 157ـ194

     

     

    * دانشجوى دكترى فلسفه دين مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره.   safir.shahed@gmail.com

    ** دانشيار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس‏سره.            sharifi1738@yahoo.com

    دريافت: 6/10/90               پذيرش: 12/5/91.

     

    [1]ـ پائولو كوئليو، اعترافات يك سالك، ترجمه دل‏آرا قهرمان، ص 202.

    [2]ـ همان، ص 170.

    [3]ـ همو، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، ص 28.

    [4]ـ همو، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلى‏مقام، ص 24.

    [5]ـ همو، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، ص 225؛ مارسيا بوتهلو، زندگى، گزين گويه‏هاى پائولو كوئيلو، ترجمه سميه پيله‏ور، ص 5.

    [6]ـ پائولو كوئليو، زهير، ترجمه آرش حجازى، ص 328.

    [7]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 216.

    [8]ـ همو، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، ص 70.

    [9]ـ همو، بريدا، ص 208.

    [10]ـ همو، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، ص 61.

    [11]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 157.

    [12]ـ محمدتقى مصباح، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، ص 52.

    [13]ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، بخش خداشناسى؛ محمد حسين‏زاده، منابع معرفت؛ همو، «امكان دست‏يابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21؛ همو، پژوهشى تطبيقى در معرفت‏شناسى معاصر، فصل‏هفتم‏ونهم؛همو، درآمدى بر معرفت‏شناسى و مبانى معرفت دينى،فصل‏ششم.

    [14]ـ محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 8، ص 79.

    [15]ـ پائولو كوئليو، اعترافات يك سالك، ص 96.

    [16]ـ همان، ص 44.

    [17]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، ص 237.

    [18]ـ همو، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، ص 142.

    [19]19و20ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 94.

    [20]

    [21]ـ همو، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، ص 80.

    [22]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ص 43.

    [23]ـ همان، ص 266ـ267.

    [24]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 172.

    [25]ـ مهوش رهنماى آذر، پائولو كوئليو در ميان ايران، ص 57.

    [26]ـ پائولو كوئليو، بريدا، ص 35.

    [27]ـ همان، ص 134.

    [28]ـ همان، ص 63.

    [29]ـ همان، ص 61.

    [30]ـ همو، زهير، ص 217.

    [31]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 204.

    [32]ـ همو، بريدا، ص 323.

    [33]ـ محمدتقى مصباح، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، ص 195.

    [34]ـ آل‏عمران: 7؛ نساء: 162.

    [35]ـ بقره: 26؛ نساء: 170؛ كهف: 29؛ قصص: 53؛ حج: 54؛ شورى: 18؛ محمد: 2؛ جاثيه: 6.

    [36]ـ حجرات: 15؛ سباء: 21.

    [37]ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 11.

    [38]ـ همان، ص 28.

    [39]ـ پائولو كوئليو، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، ص 97؛ همو، اعترافات يك سالك، ص 33 و 34.

    [40]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، ص 12.

    [41]ـ همان، ص 179.

    [42]ـ در سال 1242، لوئى چهاردهم، پادشاه فرانسه، كه از طرف كلياس روم به درجه قديس‏بودن ارتقارتبه يافته بود، كتاب تلمود را به عنوان‏سندسرپيچى‏از قانون‏الهى‏محكوم‏ودستورجمع‏آورى‏وسوزاندن‏آنها را صادر كرد.

    [43]ـ اوتو در كتاب امر قدسى قائل شد در برابر خدا سه احساس براى انسان تحقق مى‏يابد: 1. احساس وابستگى؛ 2. احساس شوق؛ 3. احساس خشيت.

    [44]ـ پائولو كوئليو، دومين مكتوب، ص 97؛ همو، چون رود جارى باش، ص 172.

    [45]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 35.

    [46]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 172.

    [47]ـ همو، قصه‏هايى براى پدران، فرزندان، نوه‏ها، ترجمه آرش حجازى، ص 148.

    [48]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 214.

    [49]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 108؛ همو، چون رود جارى باش، ص 269.

    [50]ـ همو، ورونيكا تصميم مى‏گيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، ص 233.

    [51]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 227.

    [52]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 279.

    [53]ـ همو، مكتوب، ص 158.

    [54]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 269.

    [55]ـ همو، مكتوب، ص 179.

    [56]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 263و264.

    [57]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 218.

    [58]ـ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 108.

    [59]ـ اسراء: 110.

    [60]ـ او سرانجام دنبال رؤيا بودن، عاشقى، سكس و رقص را ملاقات خداوند، نيايش و اتحاد با او مى‏داند. (پائولو كوئليو، كيمياگر، ص 142؛ همو، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ص 166؛ همو، والكيرى‏ها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، ص 123ـ124؛ همو، بريدا، ص 103 و 191؛ همو، ساحره پورتوبلو، ص 65.

    [61]ـ پائولو كوئليو، زائر كوم پوستل، ص 158.

    [62]ـ همو،مكتوب،ص102؛همو،راه‏نمايى رزم‏آور نور، ترجمه آرش‏حجازى،ص32؛همو،دومين‏مكتوب، ص49.

    [63]ـ همو، اعترافات يك سالك، ص 94و95.

    [64]ـ همان، ص 33.

    [65]ـ همو، چون رود جارى باش، ص 96.

    [66]ـ همو، راه‏نمايى رزم‏آور نور، ص 53.

    [67]ـ همو، زائر كوم پوستل، ص 55.

    [68]ـ همو، زهير، ص 295.

    [69]ـ همو، ورونيكا تصميم مى‏گيرد بميرد، ص 258.

    [70]ـ همو، ساحره پورتوبلو، ص [71]ـ همو، قصه‏هايى براى پدران، فرزندان، نوه‏ها، ص 74.

    [72]ـ همان، ص 176ـ177.

    [73]ـ پائولو كوئليو، كيمياگر، ص 149.

    [74]ـ همو، قصه‏هايى براى پدران، فرزندان، نوه‏ها، ص 110.

    [75]ـ نهج‏البلاغه، ص 447.

    • ـ نهج‏البلاغه، قم، دارالهجره، بى‏تا.
    • ـ بوتهلو، مارسيا، گزين گويه‏هاى پائولو كوئليو، ترجمه سميه پيله‏ور، چ دوم، تهران، حوض نقره، 1388.
    • ـ حسين‏زاده، محمد، پژوهشى تطبيقى در معرفت‏شناسى معاصر، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
    • ـ ـــــ ، «امكان دست‏يابى به معرفت عقلى در حوزه دين»، معرفت فلسفى، ش 21، پاييز 1387، ص 11ـ48.
    • ـ ـــــ ، درآمدى بر معرفت‏شناسى و مبانى معرفت دينى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
    • ـ ـــــ ، منابع معرفت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1386.
    • ـ رهنماى آذر، مهوش، پائولو كوئليو در ميان ايرانيان، تهران، آزادانديشان، 1380.
    • ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
    • ـ كوئليو، پائولو، اعترافات يك سالك، ترجمه دل‏آرا قهرمان، تهران، بهجت، 1379.
    • ـ ـــــ ، بريدا، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ يازدهم، تهران، كاروان، 1383.
    • ـ ـــــ ، چون رود جارى باش، ترجمه آرش حجازى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1386.
    • ـ ـــــ ، دومين مكتوب، ترجمه آرش حجازى و بهرام جعفرى، چ چهارم، تهران، كاروان، 1381.
    • ـ ـــــ ، راه‏نمايى رزم‏آور نور، ترجمه آرش حجازى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
    • ـ ـــــ ، زائر كوم پوستل، ترجمه حسين نعيمى، چ پنجم، تهران، ثالث، 1389.
    • ـ ـــــ ، زهير، ترجمه آرش حجازى، چ سوم تهران، كاروان، 1384.
    • ـ ـــــ ، ساحره پورتوبلو، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1386.
    • ـ ـــــ ، قصه‏هايى براى پدران، فرزندان، نوه‏ها، ترجمه آرش حجازى، چ نهم، تهران، كاروان، 1387.
    • ـ ـــــ ، كنار رود پيدرا نشستم و گريستم، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1384.
    • ـ ـــــ ، كوه پنجم، ترجمه آرش حجازى، چ سوم، تهران، كاروان، 1383.
    • ـ ـــــ ، كيمياگر، ترجمه آرش حجازى، چ شانزدهم، تهران، كاروان، 1388.
    • ـ ـــــ ، كيمياگر 2، ترجمه آيسل برزگر جليلى مقام، تهران، شيرين، 1383.
    • ـ ـــــ ، مكتوب، ترجمه آرش حجازى، چ هشتم، تهران، كاروان، 1385.
    • ـ ـــــ ، والكيرى‏ها، ترجمه آرش حجازى و حسين شهرابى، چ پنجم، تهران، كاروان، 1388.
    • ـ ـــــ ، ورونيكا تصميم مى‏گيرد بميرد، ترجمه آرش حجازى، چ دهم، تهران، كاروان، 1387.
    • ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1378.
    • ـ ـــــ ، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، چ سوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینیان، حامد، شریفی، احمدحسین.(1391) بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو. فصلنامه معرفت فلسفی، 9(4)، 127-156

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حامد حسینیان؛ احمدحسین شریفی."بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو". فصلنامه معرفت فلسفی، 9، 4، 1391، 127-156

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینیان، حامد، شریفی، احمدحسین.(1391) 'بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو'، فصلنامه معرفت فلسفی، 9(4), pp. 127-156

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینیان، حامد، شریفی، احمدحسین. بررسى مبانى معرفت شناختى پائولو کوئلیو. معرفت فلسفی، 9, 1391؛ 9(4): 127-156