چیستى اعتبار نزد علّامه طباطبائى
مسئله اعتباریات از مسائل مهم در قلمرو فلسفههاى مضاف به ویژه فلسفه حق، فلسفه سیاست، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق است. حقیقت اعتبار و امور اعتبارى، تمییز میان معانى گوناگون آن، ضرورت اعتبار، نخستین اعتبار، انواع اعتباریات، و سرانجام رابطه اعتباریات و صدق و کذب از مهمترین مباحثى هستند که در بحث اعتباریات باید کانون توجه باشند.
اندیشمندان بسیارى درباره مسائل مزبور مباحثى ارزشمند مطرح کردهاند؛ اما دو تن از متفکران برجسته مسلمان، یعنى مرحوم غروى اصفهانى و علّامه طباطبائى دقیقترین مباحث را در این حوزه انجام دادهاند. این نوشتار، شرح و بررسى دیدگاه علّامه طباطبائى درباره مسئله اعتباریات را عهدهدار است.
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره دوم، زمستان 1390، 115ـ146
سیدمحمود نبویان*
چکیده
مسئله اعتباریات از مسائل مهم در قلمرو فلسفههاى مضاف به ویژه فلسفه حق، فلسفه سیاست، فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق است. حقیقت اعتبار و امور اعتبارى، تمییز میان معانى گوناگون آن، ضرورت اعتبار، نخستین اعتبار، انواع اعتباریات، و سرانجام رابطه اعتباریات و صدق و کذب از مهمترین مباحثى هستند که در بحث اعتباریات باید کانون توجه باشند.
اندیشمندان بسیارى درباره مسائل مزبور مباحثى ارزشمند مطرح کردهاند؛ اما دو تن از متفکران برجسته مسلمان، یعنى مرحوم غروى اصفهانى و علّامه طباطبائى دقیقترین مباحث را در این حوزه انجام دادهاند. این نوشتار، شرح و بررسى دیدگاه علّامه طباطبائى درباره مسئله اعتباریات را عهدهدار است.
کلیدواژهها: اعتبار، صدق و کذب، ملاک اعتبارى بودن و واقعیت.
مقدّمه
از مسائلى که علّامه طباطبائى به آن در مواضع گوناگون پرداخته، مسئله اعتباریات است. گرچه بحث اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانى به دقت آمده، و در واقع، دیدگاههاى مرحوم اصفهانى در مباحث اعتباریات علم اصول، الهامبخش علّامه طباطبائى در مباحث اعتباریات بوده است،1 علّامه طباطبائى نخستین کسى است که این مسئله را در مباحث معرفتشناسى مطرح ساخته و آن را از این حیثیت ویژه، کانون بحث قرار داده است.
علّامه طباطبائى از اعتباریات به منزله «علوم غیرحقیقیه» و «اندیشههاى پندارى» یاد مىکند.2 در نظر ایشان، مسئله اعتباریات از اهمیت بسیارى برخوردار است؛ به گونهاى که هیچ فعلى از هیچ انسانى بدون علوم اعتبارى ـ دستکم اعتبار باید ـ و با صرف علوم حقیقى قابل صدور نیست.3
در ادامه دیدگاه علّامه طباطبائى را درباره اعتباریات، در بخشهاى گوناگون دنبال مىکنیم:
1. تعریف اعتبار4
علّامه طباطبائى در تعریف اعتبار همان معنایى را مىپذیرد که مرحوم اصفهانى مطرح کرده است؛5 یعنى «اعطاى حد چیزى به شىء دیگرى که این حد را ندارد.» در توضیح این معنا مىتوان گفت که گاه یک شىء، مصداق حقیقى یک مفهوم است؛ مانند رأس در بدن که مصداق حقیقى رأس است. با این حال گاهى نیز شیئى مصداق حقیقى رأس نیست، ولى به سبب غرضى، عقلا آن شىء را مصداق رأس فرض و اعتبار مىکنند؛ مانند اعتبار ریاستجمهورى براى یک شخص. روشن است که او رأس حقیقى جمهور نیست، اما عقلا براى بقاى حیات اجتماعى و حفظ آن از زوال، رأس بودن براى جمهور را براى او اعتبار مىکنند. بنابراین اعتبار عبارت است از «اعطاى حد حقیقى چیزى به شىء دیگرى که این حد را ندارد.»
این معانى وهمیه در ظرف توهم مطابَق دارند، اگرچه در ظرف خارج مطابَق ندارند؛ یعنى در ظرف تخیل و توهّم، مثلاً انسان مصداق شیر یا ماه است، اگرچه در ظرف خارج چنین نیست؛ یعنى در پندار، حد شیر یا ماه به انسان داده شده، اگرچه در خارج، از آنِ یک موجود دیگرى است.6... این عمل فکرى را طبق نتایج گذشته مىتوان تحدید کرده و گفت عمل نامبرده، این است که با عوامل احساسى حد چیزى را به چیز دیگرى بدهیم، به منظور ترتیب آثارى که ارتباط با عوامل احساسى خود دارند.7
2. ضرورت اعتبار
از دیگر مسائل مهم درباره اعتباریات، وجه نیاز بشربه آنهاست. اعتباریات چگونه به قلمرو اندیشه انسان راه یافتهاند. آیا بشر مىتواند بدون اعتباریات زندگى خود را سامان دهد؟8
در نظر علّامه طباطبائى هیچ بشرى بىنیاز از اندیشههاى اعتبارى نیست، و زندگى فردى و اجتماعى بشر بدون آنها سامان نمىیابد. در واقع، اعتباریات میان کمالات اولیه انسان و کمالات ثانیه او قرار گرفتهاند و موجب مىشوند که انسان به کمالات ثانیه خود دست یابد.9
وقتى درباره موجودات جهان مىاندیشیم، درمىیابیم که آنها را مىتوان در دو دسته متفاوت جاى داد: موجودات زنده و موجودات غیرزنده.10 نقطه اشتراک این دو دسته از موجودات آن است که همگى آنها براى ادامه یا تکمیل زیست خود، فعالیتهایى گوناگون انجام مىدهند. درختى را در نظر مىگیریم. این درخت داراى اجزایى گوناگون مانند ریشه، تنه، شاخه و برگ است؛ اما مجموعه آنها واحدى را تشکیل مىدهند که هسته مرکزىاش، جوهر درخت است. درخت براى ادامه زیست خود با ریشههایش مواد لازم را جذب مىکند و با ابزارى که در بدنه و تنه خود دارد، غذا را به همه اجزاى خود مىرساند؛ از سوى دیگر، با ابزارى که در اختیار دارد، مواد زاید را نیز دفع مىکند. براى اینکه درخت به حیات خود ادامه دهد، یا آن را تکمیل کند، به ابزار لازم مجهز است. اگر محیط جغرافیایى ویژهاى، شرایطى را به درخت تحمیل کند، درخت مىکوشد متناسب با محیط، تجهیزات لازم را براى بقاى خود تنظیم کند. این حالت در موجودات زنده نیز دیده مىشود؛ یعنى حیوانات براى ادامه و یا تکمیل حیات خود، به ابزارهاى لازم مجهزند. آنها براى تغذیه، ابزار دهان، دندان (در بیشتر حیوانات) و جهاز هاضمه را به کار مىگیرند و براى تولیدمثل، اندامهاى جنسى ویژهاى را در اختیار دارند.
اشتراک میان درخت و حیوان این است که هر دو براى ادامه حیات خود باید تغذیه، تنمیه و تولیدمثل کنند. همانگونه که درخت از مواد لازم در خاک و آب، تغذیه و سپس رشد، و با ابزار دیگرش تولیدمثل مىکند، حیوانات نیز این فرایندها را سپرى مىکنند. با اینهمه، فرق این دو دسته موجودات در این است که اولاً دستگاه لازم براى تغذیه، رشد و تولیدمثل در حیوانات بسیار پیچیدهتر از درختان است؛ ثانیا مواد لازم براى تغذیه درخت، در دسترس است. درخت براى تغذیه، از همان خاکى که ریشههایش با آن در تماساند، استفاده مىکند؛ اما غذاى حیوانات همیشه در دسترس نیست و حیوان براى به دست آوردن غذاى خود، که از نباتات و حیوانات دیگر است، باید بسیار تکاپو و تلاش کند؛ از منطقهاى به منطقه دیگر با فاصله صدها کیلومتر برود؛ با حیوانى دیگر بجنگد و... . با این تلاشهاست که حیوان مىتواند به اهداف خود، یعنى تغذیه، رشد و تولید مثل دست یابد.
تفاوت بنیادین دیگر میان حیوانات و درختان، این است که در حیوانات، افزون بر ساختمان «طبیعى» که آن سه وظیفه را انجام مىدهد، ساختمانى دیگر به نام ساختمان «نفسانى» واسطه مىشود تا بُعد طبیعى حیوان بتواند به اهداف خود برسد، و بدون این جنبه دوم، جنبه اول یعنى بُعد طبیعى حیوان، هیچگاه نمىتواند به اهداف خود دست یابد. براى نمونه، وقتى که بدن یک حیوان ـ مانند انسان ـ نیازمند غذا شود، روشن است که این حیوان براى ادامه حیات خود نیازمند تهیه غذاست. طبیعت حیوان براى دستیابى به هدف خود، اندیشهها و میلها و احساسات گوناگونى را در حیوان پدید مىآورد، تا حیوان را به تکاپو و تلاش وادارد و بدین وسیله غذاى لازم و مورد نیاز را تهیه مىکند. از اینرو وقتى بدن حیوان به غذا نیازمند شود، حالت «گرسنگى» در حیوان پدید مىآید. این حالت در واقع، اعلامکننده نیاز بدن حیوان به غذاست. سپس حیوان درصدد برمىآید که حالت گرسنگى خود را برطرف کند. با توجه به لذتى که حالت رفع گرسنگى، یعنى حالت «سیرى»، براى حیوان دارد، میل و هیجان رسیدن به حالت سیرى و لذت حاصل از آن، سبب مىشود که اندیشه اعتبارى «من باید سیر شوم» یا «من باید حالت سیرى را در خود پدید آورم» در حیوان یا انسان پدید آید. آنگاه انسان اراده مىکند؛ به دنبال غذا مىرود و با خوردن آن به حالت سیرى و لذت حاصل از آن مىرسد. بدینترتیب ساختمان طبیعى حیوان، به هدف و خواسته خود، که رساندن غذا به بدن بوده است، دست مىیابد.
نیز وقتى شرایط لازم در بدن یک حیوان براى تولیدمثل پدید آید، ساختمان طبیعى حیوان نیازمند انجام رفتارى ویژه است، تا بقاى نوع محقق شود؛ ولى جنبه طبیعى حیوان، هنگامى به این هدف خود (تولیدمثل و بقاى نوع) مىرسد که احساسات، تمایلات و نیز اندیشههایى ویژه را واسطه قرار دهد. از اینرو در حیوان تمایل ویژه جنسى پدید مىآید و او به دنبال لذت حاصل از ارضاى تمایل جنسى خود است. بنابراین در پى تمایل شدید حیوان به ارضاى میل جنسى، و دستیابى به لذت ویژه، اندیشه اعتبارى «من باید میل جنسى خود را ارضا کنم» یا «من باید به لذت ویژه حاصل از ارضاى میل جنسى برسم» پدید مىآید و به دنبال آن اراده شکل مىگیرد و سپس فعل ویژه انجام مىشود.
چنانکه ملاحظه مىشود، جنبه طبیعى و ساختمان جسمانى حیوان، براى دستیابى به اهداف خود احساسات و اندیشههایى ویژه را میانجى مىکند. البته اهداف دو جنبه از وجود حیوان، چنان هماهنگ است که دستیابى به غرض جنبه نفسانى حیوان، متضمن رسیدن به اهداف جنبه طبیعى وجود او نیز هست؛ چنانکه تحقق هدف جنبه طبیعى، با تحقق هدف جنبه نفسانى مقارن است. وقتى شخص به لذت حاصل از سیرى مىرسد، نیاز طبیعى بدن به مواد لازم براى ادامه حیات نیز تأمین مىشود؛ ولى نکته درخور توجه این است: غالب حیوانات و انسانها از این امر غافلاند که در حقیقت، براى برطرف کردن نیازهاى طبیعى است که این تلاش انجام مىشود. حیوان تنها با احساسات خود درگیر است و در اغلب موارد، از وضعیت دستگاه جسمانى خود غافل است. براى نمونه، وقتى بدن کودک انسان نیاز به مواد لازم غذایى داشته باشد، آنچه او مىفهمد، نیاز بدن نیست؛ بلکه او تنها با احساس گرسنگى و رفع آن و دستیابى به حالت سیرى و لذت حاصل از آن درگیر است، که به دنبال آن در آغوش مادر قرار مىگیرد و از غذاى آماده استفاده مىکند. روشن است که او اصلاً توجهى به وجود معده و جهاز هاضمه و کیفیت هضم و تأثیر شیر در بدن ندارد؛ آنچه کودک به آن توجه مىکند، احساساتى ویژه مانند گرسنگى و دستیابى به سیرى است. نیز وقتى که بزرگتر مىشود، مشغول خیالپردازىها و لذت حاصل از بازىهاى کودکانه است. وقتى به سن جوانى مىرسد، امیال و شهوات و اندیشههاى مربوط به آنها او را فرامىگیرند، و به خود مشغول مىکنند، و تنها در پى ارضاى تمایلات جنسى خویش است و حتى در برخى از موارد که به هدف ساختمان طبیعى وجود خودش از عمل جنسى (تولیدمثل) توجه مىکند، مىکوشد که تنها به لذت حاصل از ارضاى تمایل جنسى خود برسد، ولى هدف جنبه طبیعى محقق نشود. همچنین وقتى کاملاً بزرگ مىشود، امیال و اندیشههاى گوناگون او را به خود مشغول مىکنند؛ اگر سیاستمدار باشد، با اندیشه و تمایل دستیابى به قدرت و شکست رقبا درگیر است؛ اگر تاجر باشد؛ به دنبال آن است که به ثروت بیشتر، انجام معاملات پرسودتر و... دست یابد؛ و... . در همه این موارد آنچه انسان را به خود مشغول ساخته، اندیشهها و امیال ویژه است؛ اما اشتغال فکرى به جنبه نفسانى، به معناى زوال و عدم بُعد طبیعى در حیوان و انسان نیست؛ بلکه در واقع، جنبه طبیعى و ساختمان بدنى انسان و دیگر حیوانات است که براى دستیابى به اهداف خود، اندیشهها و احساساتى ویژه را در انسان به وجود آورده است؛ از اینرو جنبه طبیعى وجود انسان، اصل و جنبه نفسانى (اندیشهها و احساسات او) تابع و فرعاند. به همین جهت است که با زوال و یا تغییر نیازمندىهاى طبیعى وجود انسان، اندیشهها و احساسات او نیز تغییر خواهند کرد. انسانى که در منطقه استوایى زندگى مىکند، متمایل به دستیابى به امورى ویژه است و نسبت به آنها اندیشه اعتبارى «باید آن امر ویژه را به دست آورم» را پدید مىآورد؛ در حالى که انسان ساکن در منطقه قطبى به دنبال دستیابى به امورى دیگر است.
از مطالب یادشده، این نتایج به دست مىآید:
1. در حیوانات و از جمله انسان، دو جنبه طبیعى و نفسانى (اندیشهها و امیال و احساسات) هست:
اکنون اگر از موجود غیرزنده به موجود زنده پرداخته و مثلاً انسان را مورد بررسى قرار دهیم خواهیم دید... هر فرد انسانى، هر که و هر وقت و هر کجا باشد... یک واحد طبیعى است که در دایره هستى خود یک سلسله خواص و آثار طبیعى را از قبیل تغذیه و تنمیه و تولیدمثل، به حسب طبیعت و تکوین «جبرا» انجام مىدهد و چندى بدینسان زندگى خود را ادامه داده و سپس از میان رفته و آثار وى نیز از میان مىروند. این یک جنبه وجود موجود زنده (مثلاً انسان) است که مورد مطالعه قرار مىدهیم. حالا از جنبه دیگر مورد بررسى قرار مىدهیم.11
2. جنبه طبیعى، اصل و جنبه نفسانى، فرع و تابع آن است. علّامه طباطبائى در پاسخ اینکه کدامیک از این دو جنبه وجود انسان و دیگر حیوانات، اصل و کدامیک فرع است، مىگوید: «پاسخى که کاوش علمى، بلکه معلومات بسیط ابتدایى انسان به این پرسش مىدهد، این است که سازمان طبیعت و تکوین متبوع و سازمان اندیشه و پندار تابع و طفیلى او مىباشد.»12
3. براى اینکه جنبه طبیعى به اهداف خود برسد، جنبه نفسانى یعنى احساسات ویژه و اندیشه اعتبارى را پدید مىآورد:
پس همان طبیعت انسانى است، مثلاً که این اندیشهها را براى دریافت خواص و آثار خود به وجود آورده و از راه آنها به هدف و مقصد طبیعى و تکوینى خود مىرسد. از این بیان نتیجه گرفته مىشود، میان طبیعت انسانى (مثلاً) از یک طرف و خواص و آثار طبیعى و تکوینى وى از طرف دیگر، یک سلسله ادراکات و افکار موجود و میانجى است که طبیعت، نخست آنها را ساخته و به دستیارى آنها خواص و آثار خود را در خارج بروز و ظهور مىدهد.13
4. اعتبار، ناشى از احساسات و تمایلاتى ویژه است که خود اینها مولود نیازهاى طبیعىاند:
با تأمّل در اطراف بیان گذشته، باید اذعان نمود به اینکه ممکن است انسان یا هر موجود زنده دیگر (به اندازه شعور غریزى خود) در اثر احساسات درونى خویش که مولود یک سلسله احتیاجات وجود مربوط به ساختمان ویژهاش مىباشد، یک رشته ادراکات و افکارى بسازد که بستگى خاص به احساسات مزبور داشته و به عنوان نتیجه و غایت، احتیاجات نامبرده را رفع نماید و با بقا و زوال و تبدل عوامل احساسى و یا نتایج مطلوبه، زایل و متبدل شود (و اینها همان علوم و ادراکات اعتباریه بالمعنى الاخص مىباشند که در آخر مقاله 5 تذکر داده شد).14... علوم اعتباریه تابع احساسات درونى مىباشند.15
5. از مطلب پیشین، فلسفه ضرورت وجود اندیشه اعتبارى نیز آشکار مىشود. روشن شده است که طبیعت انسان براى دستیابى به هدف خود (کمالات ثانیه) تمایلات و نیز اندیشه اعتبارى ویژهاى را پدید مىآورد؛ به گونهاى که بدون اندیشه اعتبارى، که پیش از هر فعلى پدید مىآید، هیچ فعلى از انسان قابل صدور نیست. این امر با توجه به اینکه انسان، فاعل ارادى است، تبیین بیشترى مىیابد؛ زیرا اراده، بدون علم سابق تحققپذیر نیست؛ و انسان علاوه بر اندیشههاى حقیقى که قبل از هر فعلى دارد، همچنین واجد اندیشه اعتبارى است؛ به گونهاى که بدون اندیشه اعتبارى و با صرف اندیشههاى حقیقى، هیچ ارادهاى از انسان صادر نمىشود. به دیگر سخن، دستکم بدون اندیشه اعتبارى «من باید به فلان چیز برسم»، ارادهاى از انسان صادر نمىشود، تا به دنبال آن، انسان فعلى را انجام دهد: اعتبار وجوب، اعتبارى است عمومى که هیچ فعلى از وى استغنا ندارد. پس هر فعلى که از فاعلى صادر مىشود، با اعتقاد وجوب صادر مىشود.16 چنانکه در آغاز مقاله اشاره نمودیم، این علوم که رابطه میان انسان و حرکات فعلى اوست «علوم اعتبارى» مىباشند، نه «علوم حقیقى»؛ اگرچه علوم حقیقیه نیز هرگز مستغنعنه نخواهند بود... مثلاً هنگامى که آب مىآشامیم، نخست از جهاز تغذى، صورت احساسى تشنگى را مشاهده مىکنیم و پس از آن، خواهش سیراب شدن به ما جلوه مىکند و نسبت وجوب و لزوم را میان خود و سیراب شدن به کار مىبریم و چون این خاصه را با آزمایش یا فراگرفتن از دیگران در آب سراغ داریم، صورت خواسته و سیرابکننده را به آب مىدهیم و پس از آن نسبت «وجوب» را میان خود و حرکت ویژهاى که تأمین خوردن آب را مىتواند بکند، مىگذاریم و در این هنگام قوه فعاله است و حرکت خودش (کار مخصوص)؛ و اگر چنانچه این دستگاه تطبیق و توسیط وجوب نبود، علوم و ادراکات حقیقى که در مورد آب داریم فعل را به وجود نمىآورد.17
6. تحقق اهداف جنبه طبیعى وجود انسان با تحقق جنبه نفسانى او، هماهنگى دارد.
7. آنچه معمولاً حیوان هنگام انجام افعال خود به آن توجه مىکند، جنبه نفسانى یعنى پندارها و اندیشهها و احساسات است، نه تأمین نیازمندىهاى جنبه طبیعى خود:
راستى ممکن است یک نفر انسان یک عمر تمام سرگرم اندیشههاى گوناگون بوده و حتى یک دم، نظر نخستین که گفته شد، از فکر وى عبور و به متخیلهاش خطور نکند و اگر نیز گاهى به فکر سیر طبیعى و تکوینى وجود خود بیفتد، بسیار ناچیز و نسبت به تودههاى جهان اندیشه و پندار وى در حکم «صفر» مىباشد.18
3. نخستین اعتبار
چنانکه گفتیم، براساس نظریه علّامه طباطبائى، ساختمان طبیعى حیوانات و انسانها براى اینکه به اهداف خود برسد، ساختمان نفسانى انسان را به خدمت مىگیرد، و اندیشهها و احساساتى را در او پدید مىآورد.
براى انجام فعل، باید علم به فعل و نیز مادهاى که فعل به او تعلق مىگیرد، براى انسان حاصل شود. براى نمونه وقتى انسان مىخواهد غذایى را به بدن خود برساند، علم به فعل خوردن و مادهاى که متعلَّق خوردن است، دارد. با اینهمه، این علوم براى صدور فعل بسنده نیستند. از اینرو احساساتى در انسان پدید مىآیند تا انسان را به انجام فعل وادارند؛ یعنى حب به فعل و نیز متعلَّق فعل براى او پدید مىآید. به دنبال تحقق حب، اندیشه اعتبارى «این ماده خوردنى را باید بخورم» محقق مىشود، و پس از آن است که اراده انجام فعل در انسان پدید مىآید و فعل انجام مىشود.
قواى فعاله در وجود حیوانات و انسان، افعال مستقیمى دارند که همان تحریک عضلات در انسان است. براى نمونه قوه هاضمه، اثرى مستقیم دارد که همان تحریک عضلات اعضایى از بدن براى هضم است. اثر مستقیم قوه باصره، تحریک عضلات پلکهاى چشم است؛ اثر قوه غاذیه، تحریک برخى از اعضاى بدن است و... .
باید و ضرورتى که میان قوه فعاله در وجود انسان و اثر آن برقرار است، باید و ضرورت حقیقى و تکوینى است19 نه اعتبارى؛ زیرا هر معلولى با تحقق علت تامهاش ضرور مىشود؛ اما نکته مهم این است که انسان چون افعال خود را با میانجى احساسات انجام مىدهد، نخست ضرورت را نه میان قوه فعاله و اثر آن، بلکه میان خود و احساس ویژه قرار مىدهد؛ در حالى که در عالم تکوین چنین ضرورتى میان انسان و آن احساس خاص نیست؛ و این امر همان فعل «اعتبار» است؛ یعنى با اینکه رابطه میان انسان و آن احساس ویژه، ضرورت نیست، آن را ضرور «فرض و اعتبار» مىکنیم. براى نمونه، وقتى بدن انسان نیازمند غذا مىشود، احساس گرسنگى در انسان پدید مىآید، و انسان به دنبال رفع حالت گرسنگى و دستیابى به حالت سیرى است؛ و بر اساس آن، اندیشه «من باید سیر شوم» در او پدید مىآید. روشن است که رابطه میان انسان و سیرى، در واقع و تکوین رابطهاى ضرور نیست؛ زیرا انسان براى دستیابى به حالت سیرى، علت تامه نیست، و علاوه بر حرکاتى که با اعضاى بدن خود براى دستیابى به حالت سیرى انجام مىدهد، مواد غذایى باید موجود باشند تا به بدن منتقل شوند و بر اثر این انتقال و آن مواد است که حالت سیرى در انسان پدید مىآید. روشن است که انسان علیتى نسبت به آن مواد غذایى ندارد. از اینرو رابطه انسان با حالت سیرى در عالم تکوین، رابطهاى امکانى است؛ اما انسان آن را رابطهاى «ضرور» فرض و اعتبار مىکند و حکم ضرورت را براى سیرى صادر مىکند و مىگوید: «من باید سیر شوم» یا «سیرى باید در من پدید آید.»
بنابراین رابطه ضرورِ حقیقى و تکوینىِ میان قوه فعاله در انسان و اثر مستقیم وى را برمىداریم و آن را میان دو چیزى (انسان و حالت سیرى) که در واقع میانشان رابطه ضرور برقرار نیست، فرض و اعتبار مىکنیم؛ یعنى حد چیزى را به چیزى دیگر مىدهیم که این حد را ندارد:
مفهومِ باید، همان نسبتى است که میان قوه فعاله و میان اثر وى موجود است؛ و این نسبت اگرچه حقیقى و واقعى است، ولى انسان او را میان قوه فعاله و اثر مستقیم خارجى وى نمىگذارد؛ بلکه پیوسته در میان خود و میان صورت علمى احساسى که در حال تحقق اثر و فعالیت قوه داشت، مىگذارد. مثلاً وقتى که انسان خوردن را مىخواهد، نسبت مزبوره را نخستین بار مستقیما میان خود و میان کارهاى تنها که عضلات دست و لبها و فک و دهان و زبان و گلو و مرى و معده و کبد و عروق... هنگام تغذیه انجام مىدهند نمىگذارد؛ بلکه در حال گرسنگى به یاد سیرى افتاده و نسبت ضرورت را در میان خود و میان احساس درونى سیرى یا لذت و حال ملایمى که در سیرى داشت، گذاشته و صورت احساسى درونى خود را مىخواهد، و در این زمینه، خود را خواهان و او را خواسته خود مىپندارد. پس در مورد خوردن (مثال سابق) فکرى که قبل از همه چیز پیش انسان جلوه مىکند، این است که این خواسته خود را (سیرى) باید به وجود آورم؛ و چنانکه روشن است در این فکر، نسبت (باید) از میان قوه فعاله و حرکتى که کار اوست برداشته شده و در میان انسان و سیرى (خواهان و خواسته) گذاشته شده که خود یک اعتبارى است و در نتیجه سیرى صفت وجوب پیدا کرده، پس از آنکه نداشت؛ و در حقیقت صفت وجوب و لزوم از آنِ حرکت مخصوص بود که کار و اثر قوه فعاله مىباشد. ... و در این میان ماده نیز که متعلق فعل است، اعتبارا به صفت وجوب و لزوم متصف شده؛ بنابراین، همین که انسان قواى فعاله خود را به کار انداخت، عده زیادى از این نسبت (باید) را در غیر مورد حقیقى خودش گذاشته و همچنین به چیزهاى بسیارى صفت وجوب و لزوم داده در حالى که این صفت را به حسب حقیقت ندارند.20
این اعتبار، نخستین اعتبار عملى بشر است و هیچ فعلى از انسان بدون این اعتبار صادر نمىشود:
چنانکه از بیان گذشته روشن شد، انسان در نخستین بارِ به کار انداختن قواى فعاله خود، نسبت ضرورت و وجوب (باید) را میان خود و میان صورت احساسى خود که به نتیجه عمل تطبیق مىنماید، مىگذارد، و حال آنکه این نسبت به حسب حقیقت در میان قواى فعاله و حرکات حقیقى صادره آنها جاى دارد. پس نسبت نامبرده، اعتبارى خواهد بود، و از اینجا روشن مىشود:
1. نخستین ادراک اعتبارى از اعتباریات عملى که انسان مىتواند بسازد، همان نسبت وجوب است؛ و این اولین حلقه دامى است که انسان در میان فعالیت خود با تحریک طبیعت گرفتار وى مىشود.
2. اعتبار وجوب، اعتبارى است عمومى که هیچ فعلى از وى استغنا ندارد. پس هر فعلى که از فاعلى صادر مىشود با اعتقاد وجوب صادر مىشود.21
پس از آنکه انسان نخستین اعتبار را میان خود و غایت مفروض (براى مثال، سیراب شدن) قرار مىدهد، با توجه به اینکه تحقق سیراب شدن بدون انجام فعلى ویژه ممکن نیست، در مرتبه بعد رابطه میان خود و آن فعل ویژه (نوشیدن) را که در واقع رابطه امکانى بوده است،22 رابطه ضرور اعتبار مىکند و مىگوید: «من باید فعل نوشیدن را انجام دهم»:
مثلاً هنگامى که آب مىآشامیم، نخست از جهاز تغذى صورت احساسى تشنگى را مشاهده مىکنیم و پس از آن، خواهش سیراب شدن به ما جلوه مىکند و نسبت وجوب و لزوم را میان خود و سیراب شدن به کار مىبریم و چون این خاصه را با آزمایش یا فراگرفتن از دیگران در آب سراغ داریم، صورت خواسته و سیرابکننده را به آب مىدهیم و پس از آن نسبت «وجوب» را میان خود و حرکت ویژهاى که تأمین خوردن آب را مىتواند بکند مىگذاریم و در این هنگام قوه فعاله است و حرکت خودش (کار مخصوص).23
نکته درخور توجه در این مقام آن است که وجه اعتبار «باید» نسبت به فعل، از سویى با قوه فعاله مرتبط است؛ یعنى قوه فعاله مىتواند آن را اتیان کند و به وجود آورد؛ و از سوى دیگر این فعل مىتواند غایت موردنظر (مانند رفع تشنگى) را پدید آورد:
ما نسبت وجوب را (باید) از نسبت ضرورت خارجى که در میان علت و معلول خارجى است گرفتهایم و عامل اصلى این اعتبار، همین بود که دیدیم فعل با قوه فعاله ارتباط داشته و به ایدهآل (مصلحت) قوه نامبرده مشتمل مىباشد و البته وجوب اعتبارى مانند وجوب حقیقى میان یک فاعل و یک فعل تحقق پیدا مىکند.24
4. انواع اعتباریات
از مسائل دیگرى که علّامه طباطبائى در این بحث مطرح کرده، انواع اعتباریات است. در نظر ایشان تجربه و آزمایش ممتد درباره زندگى حیوانات و انسانها در طول تاریخ و نیز زندگى انسانهاى غیرمترقیه که زندگى سادهاى دارند، و سرانجام تأمّل در زندگى نوزادان نشان مىدهد که ریشه و آغاز پیدایش اعتباریات به همان امرى بازمىگردد که درباره ضرورت اعتبار بیان شد؛ یعنى ساختمان طبیعى حیوانات و انسانها براى رسیدن به اهداف خودش اندیشهها و احساساتى را در انسانها پدید مىآورد تا افعالى از آنها صادر شود و نتیجهاش دستیابى جنبه طبیعى وجود آنها به غایاتشان است. در میان این اندیشهها، اندیشه اعتبارى قرار دارد که بدون آن هیچ فعلى از انسان و حیوانات صادر نخواهد شد.25
برخى از علوم اعتباریهاى که مولود جنبه طبیعى انساناند، وابسته به وجود اجتماع نیستند؛ مانند اعتباریاتى که معلول جهاز تغذى انساناند؛ و برخى دیگر وابسته به وجود اجتماعاند؛ مانند اندیشههاى اعتبارى مربوط به ازدواج و تربیت اطفال. از اینرو اعتباریات در نخستین تقسیم خود به دو قسم: اعتباریات پیش از اجتماع و اعتباریات پس از اجتماع تقسیم مىشوند.26
اعتباریات پیش از اجتماع، مصادیق بسیارى دارند، که نخستین آنها، اعتبار ضرورت و وجوب است که در صدور هر فعلى دخالت دارد. اعتبار حسن و قبح (خوبى و بدى)، انتخاب اخف و اسهل (سبکتر و آسانتر)، اصل استخدام و اجتماع و اصل متابعت علم (حجیت علم و قطع) از اعتباریات قبل از اجتماعاند.27 اعتباریات بعدالاجتماع نیز مصادیق فراوانى دارند که برخى از آنها که ریشههاى سایر اعتباریات پس از اجتماعاند، عبارتاند از: مِلک، کلام ـ سخن، ریاست و مرئوسیت و لوازم آنها، امر و نهى و جزاء و مزد و اعتبارات در مورد تساوى طرفین.28
از جهت دیگر، با توجه به اینکه اعتباریات، معلول احساساتِ متناسب با قواى فعالهاند و از جهت ثبات و عدم ثبات نیز تابع آنهایند؛ و از سوى دیگر، چون احساسات نیز به دو نوع (1) لازمِ نوعیت نوع و تابع ساختمان طبیعى (مانند اراده، کراهت مطلق و حب و بغض مطلق) و (2) احساسات خصوصىِ قابل تبدل و تغییر، تقسیم مىشوند. اعتباریات نیز به دو بخش تقسیمپذیرند:
1. اعتباریات عمومى ثابت نامتغیر، مانند اعتبار متابعت علم، اعتبار اجتماع، اعتبار عدل و ظلم و اختصاص؛
2. اعتباریات خصوصى تغییرپذیر مانند اعتبار مربوط به زشتىها و زیبایىهاى خصوصى و اعتبار اَشکال گوناگون اجتماعات.
بنابراین اعتبارات عملى به دو بخش تقسیم مىشوند: اعتباریات ثابته که انسان از ساختن آنها ناگزیر است و اعتباریات متغیره.29 تقسیم دیگرى را نیز در امور اعتبارى به لحاظ «اعتبارکننده» مىتوان فرض کرد؛ زیرا اعتبارکننده گاهى قوه واهمه و خیال انسان است، و گاه موجودى غیر از انسان. علّامه طباطبائى در اینباره مىگوید:
با تأمّل در اطراف بیان گذشته باید اذعان نمود به اینکه ممکن است انسان یا هر موجود زنده دیگر (به اندازه شعور غریزى خود) در اثر احساسات درونى خویش که مولود یک سلسله احتیاجات وجودى مربوط به ساختمان ویژهاش مىباشد، یک رشته ادراکات و افکارى بسازد که بستگى خاص به احساسات مزبور داشته و به عنوان نتیجه و غایت، احتیاجات نامبرده را رفع نماید و با بقا و زوال و تبدل عوامل احساسى و یا نتایج مطلوبه، زایل و متبدل شود (و اینها همان علوم و ادراکات اعتباریه بالمعنى الاخص مىباشند که در آخر مقاله 5 تذکر داده شد).30
5. ملاک اعتبارى بودن
افعالى که از انسان صادر مىشوند، افعالى ارادى و مسبوق به علماند، و هر فعل ارادىاى که از حیوان و انسان صادر مىشود، مسبوق به اندیشههاى حقیقى و اندیشههاى اعتبارى است. هر فاعل علمى، به فعل خود، غایت فعل خود، مادهاى که فعل به آن تعلق مىگیرد و نیز (در افعال دقیق و پیچیده صنعتى) کیفیت ویژه انجام فعل، علم دارد، و این علوم و ادراکات، از سنخ علوم و اندیشههاى حقیقى به شمار مىروند؛ اما علاوه بر اندیشههاى حقیقى که در هر فعل ارادى و علمىاى دخیلاند، اندیشههایى اعتبارى نیز دخالت دارند که صدور هیچ فعلى بدون آنها ممکن نیست.31 با توجه به آنچه درباره ضرورت اعتبار بیان کردیم، و روشن ساختیم که جنبه طبیعى و قواى فعاله وجود حیوانات و انسانها براى رسیدن به اغراض خود، اندیشههاى اعتبارى را در انسان پدید مىآورند، به دست مىآید که به اعتقاد علّامه طباطبائى، ملاک اعتبارى بودن یک اندیشه آن است که متعلق قواى فعاله انسان واقع شود و بتوان نسبت «باید» را در آن فرض کرد:
ضابط کلى در اعتبارى بودن یک مفهوم فکرى این است که به وجهى متعلق قواى فعاله گردیده و نسبت (باید) را در وى توان فرض کرد. پس اگر بگوییم «سیب میوه درختى است» فکرى خواهد بود حقیقى، و اگر بگوییم «این سیب را باید خورد» و «این جامه از آن من است» اعتبارى خواهد بود.32
علّامه طباطبائى در مقام جمعبندى مباحث اعتباریات نیز در اینباره مىگوید: «ضابط اعتبارى بودن علمى این است که نسبت "باید" را مىتوان به وى متعلق فرض کرد.»33
6. اعتباریات و حقایق
از مسائل دیگرى که در این بحث کانون توجه علّامه طباطبائى بوده، رابطه اعتباریات و حقایق است. ایشان اعتباریات را ادراکات غیرحقیقى و وهمى یا پندارى خوانده است؛ ولى آیا اعتباریات، بیگانه از حقایقاند و آیا ذهن انسان بدون توجه به هیچ ادراک حقیقىاى، ادراک اعتبارى را پدید مىآورد؟ آیا آنها صرفا ابداعى و اختراعىاند و اذهان از پیش خود با یک قدرت خلاقه ویژه این معانى را وضع و خلق مىکنند؟ براى پاسخ گفتن به این پرسشها، توجه به برخى نکات ضرورت دارد:
1. واژه حقیقى از آن جهت بر افکار و ادراکات نظرى اطلاق مىشود که هریک از آنها تصویر امرى واقعى و نفسالامرى است و به منزله عکسى است که از واقعیتى نفسالامرى گرفته مىشود؛ اما بر افکار و ادراکات عملى و اعتبارى، واژه «وهمى» اطلاق مىشود و این از آن جهت است که هیچیک از آن ادراکات، تصویر و بازتاب امرى واقعى و نفسالامرى نیست؛ از واقعیتى نفسالامرى حکایت نمىکند و مصداقى جز آنچه انسان در ظرف توهم خویش فرض کرده، ندارد:34
این معانى وهمیه در ظرف «توهّم» مطابَق دارند، اگرچه در ظرف خارج مطابَق ندارند؛ یعنى در ظرف تخیل و توهم مثلاً انسان مصداق شیر یا ماه است، اگرچه در ظرف خارج چنین نیست؛ یعنى در پندار، حد شیر یا ماه به انسان داده شده، اگرچه در خارج از آنِ یک موجود دیگرى است.35
2. اعتبارى بودن یک ادراک به معناى آن نیست که ذهن بدون هیچگونه ارتباطى با خارج و نیز با ادراکات حقیقى، آنها را ابداع کند؛ زیرا ذهن قادر نیست که از پیش خود تصویرى بسازد، چه آن تصویر، مصداق خارجى داشته باشد (حقایق)، چه نداشته باشد (اعتباریات).
در حقیقت، هیچیک از ادراکات اعتبارى، عنصرى جدید و مفهومى تازه در برابر ادراکات حقیقى نیست که عارض ذهن شده باشد و ما ناچار باشیم راه ورود آن را به ذهن توجیه کنیم؛ بلکه حقیقت این است که هریک از مفاهیم اعتباریه را که در نظر بگیریم، درخواهیم یافت که بر حقیقتى استوار است؛ یعنى یک مصداق واقعى و نفسالامرى دارد و نسبت به آن مصداق، حقیقت است و عارض شدن آن مفهوم براى ذهن از راه همان مصداق واقعى است. با اینهمه ما براى رسیدن به منظور و مقصودهاى عملى خود، چیز دیگرى را در ظرف توهم خود مصداق آن مفهوم فرض کردهایم و آن مصداق جز در ظرف توهم ما مصداق آن مفهوم نیست. در حقیقت، این عمل ویژه ذهنى که نامش «اعتبار» است، گونهاى بسط و گسترش است که ذهن روى عوامل احساسى و دواعى حیاتى در مفهومات حقیقى مىدهد، و این خود گونهاى فعالیت و تصرف است که ذهن بر روى عناصر ادراکى انجام مىدهد. تفاوت این فعالیت و تصرف ذهنى با تصرفاتى که در ادراکات حقیقى رخ مىدهند، این است که این تصرفات با تأثیرپذیرى از تمایلات درونى و نیازهاى زندگانى (به گونه ارادى یا غیرارادى) روى مىدهند و با تغییر آنها تغییر مىیابند؛ برخلاف تصرفات در ادراکات حقیقى که از تأثیرات این عوامل آزادند. بنابراین مفاهیم اعتبارى از مفاهیم حقیقى اخذ و اقتباس شدهاند:36
هریک از این معانى وهمى، روى حقیقتى استوار است؛ یعنى هر حد وهمى را که به مصداقى مىدهیم، مصداق دیگرى واقعى نیز دارد که از آنجا گرفته شده؛ مثلاً اگر انسانى را شیر قرار دادیم، یک شیر واقعى هست که حد شیر از آن اوست.37
3. اگرچه اندیشههاى اعتبارى داراى ارتباط با اندیشههاى حقیقى و به نوعى برگرفته از آناند، اما تفاوتهاى بسیارى نیز میان آن دو هست:
الف) ادراکات اعتبارى در مقابل ادراکات حقیقىاند. ادراکات حقیقى، انکشافات و بازتابهاى ذهنى واقع و نفسالامرند؛ اما ادراکات اعتبارى، فرضهایى هستند که ذهن به منظور رفع نیازهاى حیاتى، آنها را ساخته و جنبه وضعى، قراردادى، فرضى و اعتبارى دارند و با واقع و نفسالامر سروکارى ندارند.
ب) ادراکات حقیقى را مىتوان در براهین فلسفى یا علمى (طبیعى یا ریاضى) گنجاند و نتیجه علمى یا فلسفى از آنها گرفتوهمچنین مىتوان از یکبرهان فلسفى یا علمى، ادراکى حقیقى به دست آورد؛ ولى درباره اعتباریات نمىتوان چنین استفادهاى کرد. به عبارت دیگر، ادراکات حقیقى ارزش منطقى دارند؛ اما ادراکات اعتبارى ارزش منطقى ندارند.38
ج) ادراکات حقیقى تابع احتیاجات طبیعى موجود زنده و عوامل مخصوص محیط زندگانى وى نیستند و با تغییر نیازهاى طبیعى و عوامل محیط تغییر نمىیابند؛ اما ادراکات اعتبارى تابع نیازهاى حیاتى و عوامل ویژه محیطاند و با تغییر آنها تغییر مىیابند.
د) ادراکات حقیقى تطور و ارتقا نمىیابند؛ اما ادراکات اعتبارى یک سیر تکاملى ارتقا را مىپیمایند.
ه.) ادراکات حقیقى، مطلق و دایم و ضرورند؛ ولى ادراکات اعتبارى، نسبى و موقت و غیرضرورند؛39 اگرچه ممکن است که در میان اعتباریات، اعتبار مطلق و دایمى نیز داشته باشیم:
این ادراکات و معانى چون زاییده عوامل احساسى هستند، دیگر ارتباط تولیدى با ادراکات و علوم حقیقى ندارند و به اصطلاح منطق یک تصدیق شعرى را با برهان نمىشود اثبات کرد و در این صورت، برخى از تقسیمات معانى حقیقیه در مورد این معانى وهمیه مثل بدیهى و نظرى و مانند ضرورى و محال و ممکن جارى نخواهد بود.40
و) در مورد اعتباریات، نمىتوان دست توقع به سوى برهان دراز کرد؛ زیرا برهان، تنها در حقایق جریان دارد و بس.41
7. صدق و کذب در اعتباریات
تأمّل در تعریف اعتبار روشن مىسازد که در فرایند اعتبار، حد شیئى را به شیئى دیگر (که در واقع این حد را ندارد) مىدهیم. براى نمونه، مىدانیم فردى از انسان (مانند زید) در خارج مصداق شیر نیست؛ اما او را با اعتبار و فرض خودمان، شیر فرض مىکنیم. روشن است وقتى گفته مىشود که «زید شیر است»، این سخن مطابق با واقع نیست؛ یعنى زید در واقع و خارج، مصداقى از شیر نیست. پس بیان فوق کاذب است. به صورت کلى مىتوان گفت که چون در همه ادراکات اعتبارى، اعطاى حد شیئى به شیئى دیگر (که این حد را در واقع ندارد)، رخ مىدهد؛ پس باید همه اعتباریات را کاذب دانست. علّامه طباطبائى نیز به این امر اذعان دارد که از جهت معرفتشناسانه، چنین قضایایى کاذباند:
اکنون اگر دانشمندى که از نقطهنظر واقعبینى به تمیز مطابقت و عدم مطابقت مفاهیم و تشخیص صدق و کذب قضایا مىپردازد، با این مفاهیم و قضایاى استعارى روبهرو شود، البته مفردات آنها را غیر مطابق با مصادیق و مرکبات و قضایاى آنها را کاذب تشخیص خواهد داد؛ زیرا مطابَق خارجى کلمه «شیر»، جانور درنده مىباشد، نه انسان و مطابَق واژه «ماه» کرهاى است آسمانى نه خوبروى زمینى، و به همین قیاس... .42
بنابراین چنین قضایایى به لحاظ انطباق با خارج، کاذب خواهند بود؛ اما باید به این نکات توجه کرد:
1. کاذب بودن قضایاى اعتبارى به لحاظ انطباق با خارج، مستلزم آن نیست که اینگونه قضایا به صورت کلى کاذب باشند؛ بلکه این قضایا به لحاظ ظرف اعتبار، که مصداق اعتبارى براى آنها اعتبار و فرض مىشود، مطابق با واقع خودشان و صادق خواهند بود. به دیگر سخن، چون اعتبار در ظرف اعتبار صورت مىگیرد، انطباق یا عدم انطباق قضایاى اعتبارى باید با همین ظرف مقایسه شود نه با ظرف خارج؛ زیرا اعتبار در خارج صورت نمىگیرد تا با آن سنجیده شود. به بیان سوم، قضایاى اعتبارى از اعتبار انجام شده در وعاى اعتبار خبر مىدهند نه از تحقق امرى تکوینى در خارج. از اینرو صدق و کذب اینگونه قضایا را باید با عالَمى سنجید که از آن عالَم خبر مىدهند، نه با ظرف و عالَم دیگرى که از آن بیگانه است.
بنابراین از این نکته که قضایاى اعتبارى مطابق با خارج نیستند، به دست نمىآید که اینگونه قضایا، کاذب و دروغ باشند؛ بلکه قضایایى صادقاند و مطابق با مصادیقى هستند که از آنها حکایت مىکنند. براى روشن شدن مسئله، مىتوان به این نمونه توجه کرد که وقتى در فلسفه گفته مىشود «انسان ـ به عنوان یک ماهیت ـ از آن جهت که انسان است، نه موجود است و نه معدوم»،43 روشن است که این بیان بدان معنا نیست که این حکم در خارج و به لحاظ ماهیت موجود و انسان موجود سنجیده مىشود؛ چون در این صورت، قضیه مزبور کاذب خواهد بود؛ بلکه این قضیه باید نسبت به مقام ذات ماهیت و به لحاظ ظرف اعتبارى که این حکم درباره ماهیت صادر شده، سنجیده شود، و در این صورت است که این قضیه، حکمى صادق درباره ماهیت خواهد بود.
علّامه طباطبائى نیز تصریح مىکنند که قضایاى اعتبارى، در ظرف اعتبار مطابق دارند ـ و طبیعى است که صدق و کذب این قضایا را باید با لحاظ همین عالَم سنجید، نه ظرف و عالَم دیگر ـ:
این معانى وهمیه در ظرف «توهم» مطابَق دارند؛ اگرچه در ظرف خارج مطابَق ندارند؛ یعنى در ظرف تخیل و توهم، مثلاً انسان مصداق شیر یا ماه است، اگرچه در ظرف خارج چنین نیست؛ یعنى در پندار، حد شیر یا ماه به انسان داده شده؛ اگرچه در خارج، از آنِ یک موجود دیگرى است.44
2. اگرچه صدق و کذب قضایاى اعتبارى باید با عالَم اعتبار سنجیده شود و نه با عالم خارج، اینگونه قضایا نسبت به عالَم خارج نیز اثر دارند و اگر هیچ اثر و فایده خارجىاى نداشته باشند، از سنخ قضایاى اعتبارى نخواهند بود.
علّامه طباطبائى درباره قضیه اعتبارى مربوط به «شیر دانستن یا ماه دانستن یک انسان» مىگوید:
اگر کلمه «شیر» یا «ماه» را بىعنایت مجازى در مورد سنگ به جاى واژه «سنگ» استعمال کنیم، غلط خواهد بود (بىمطابقت)؛ یا اگر بگوییم «گاهى که آفتاب بالاى سرِ ما مىباشد، شب است» دروغ خواهد بود (بىمطابقت)؛ ولى دانشمند مزبور میان این دو نوع غلط و دروغ، فرقى خواهد دید و آن این است که غلط و دروغ واقعى اثرى ندارد، ولى غلط و دروغ شاعرانه آثار حقیقى واقعى دارد؛ زیرا تهییج احساسات درونى و آثار خارجى مترتب به احساسات درونى را به دنبال دارد. بسیار اتفاق افتاده که شنیدن یا به فکر سپردن معناى استعارى یک شعر، آشوب و شورشهایى در جهان برپا کرده و به راه انداخته که خانه و کاشانههایى به باد داده و زندگىهایى به دست مرگ سپرده، یا به عکس ناچیزهایى را چیز نموده و بىارزشهایى را ارزش داده. تاریخ از اینگونه حوادث بسیار به یاد دارد. این نظریه دانشمند واقعبین بود.45
به اعتقاد علّامه طباطبائى، اگر یک قضیه اعتبارى به لحاظ خارجى داراى اثر خارجى نباشد، غلط حقیقى خواهد بود؛ در حالى که قضایاى اعتبارى، همیشه اثر خارجى دارند و هیچگاه لغو نخواهند بود:
این معانى وهمى در عین حال که غیرواقعى هستند، آثار واقعیه دارند. پس مىتوان گفت اگر یکى از این معانى وهمیه فرض کنیم که اثر خارجى (مناسب با اسباب و عوامل وجود خود) نداشته باشد، از نوع این معانى نبوده و غلط حقیقى یا دروغ حقیقى خواهد بود (لغو، بىاثر). پس این معانى هیچگاه لغو نخواهد بود.46
بنابراین نمىتوان گفت علّامه طباطبائى معتقد است که اعتباریات، قضایاى کاذب و غیرمطابق با خارجاند؛ زیرا چنین قضایایى هرگز در مقام اِخبار و حکایت از خارج نیستند تا با آن سنجیده شوند و نتیجه گرفته شود که کاذباند. قضایاى اعتبارى، تنها خبر از مصداق اعتبارى در ظرف اعتبار ـ براساس اهدافى ویژه ـ مىدهند.
بررسى دیدگاه علّامه طباطبائى
درباره دیدگاه علّامه طباطبائى در مسئله اعتباریات،47 به بیان سه نکته محدود بسنده مىکنیم:
1. تقدم باید بر فعل صادر
علّامه طباطبائى معتقد است نخستین ادراک اعتبارى، اعتبار «باید» است و این اعتبار در هر فعل صادرى از انسان وجود دارد؛ یعنى حین صدور فعل، انسان معتقد است که «باید این فعل را انجام دهم.»48
این سخن درخور تأمّل است؛ زیرا امورى که مىتوان آنها را به منزله مبادى فعل ارادى در انسان در نظر گرفت، عبارتاند از: تصور فعل، تصدیق به فایده آن و شوق و میل به انجام فعل و سپس تحقق اراده در انسان. روشن است که تصور فعل و تصدیق به فایده فعل، از اندیشههاى حقیقىاند، نه اعتبارى. غیر از این ادراکات، ادراک دیگرى که اعتبارى بوده و براى صدور فعل لازم باشد، در انسان رخ نمىدهد. انسانى تشنه را در نظر بگیریم. او به محض دیدن لیوان آب، تصور فعل شرب و سپس تصدیق به فایده آن ـ که همان رفع تشنگى است ـ مىکند و به دنبال آن، شوق به نوشیدن آب و سرانجام اراده نوشیدن از او صادر مىشود. ممکن است گفته شود که اعتبار «باید» در او رخ مىدهد، اگرچه او «حین صدور فعل، توجه تفصیلى به آن ندارد. دلیل این امر آن است که اگر پس از صدور فعل از او پرسیده شود: چرا این فعل را ـ فعل شرب را ـ انجام دادهاى؟»، در پاسخ مىگوید: «من باید فعل شرب را انجام مىدادهام»، چون تشنه بودهام. این اشکال درست نیست؛ زیرا بر فرض صحت این بیان، بایدى که شخص پس از انجام فعل به منزله اعتذار بیان مىکند، یک «باید» حقیقى، و بیانکننده ضرورت بالقیاس است؛ زیرا شخص مىگوید: «من باید فعل شرب را انجام مىدادهام، چون تشنه بودم و فعل شرب براى رفع تشنگى من ضرور بوده است و بدون آن نمىتوانستم تشنگى خود را برطرف کنم.» روشن است که ضرورت و «باید» میان فعل شرب و رفع تشنگى، باید و ضرورت بالقیاس الىالغیر میان فعل و غایت آن است که یک باید و ضرورت تکوینى و حقیقى است، نه بایدى اعتبارى؛ از اینرو ربطى به ادعاى علّامه طباطبائى ندارد. آنچه ایشان مدعى آن است، باید اعتبارى است که در هر فعل صادرى از انسان جارى است؛ در حالى که بایدِ فاعل مزبور، بایدِ حقیقى است.
2. وجوب فعل حین صدور
مسئله دیگر این است که بر پایه دیدگاه علّامه طباطبائى، وجوب اعتبارى که در هر فعلى هست، وجوب فعل حین صدور است، و این وجوب با وجوبى که یکى از احکام پنجگانه فقهى درباره افعال است، تفاوت دارد؛ زیرا وجوب فقهى، وجوبى است که صفت فعل فىحدنفسه است؛ چنانکه بقیه احکام خمسه نیز صفت فعل فىحدنفسهاند؛ اما وجوب مورد بحث، وجوب فعل حین صدور است که هیچ فعلى خالى از آن نیست:
پوشیده نماند که اوصاف دیگرى که گاهى افعال از قبیل اولویت و حرمت و مانند آنها پیدا مىکنند ـ چنانکه فقها افعال را به پنج قسم واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح قسمت کردهاند ـ دخلى به این وجوب که مورد بحث ما مىباشد ندارند؛ زیرا وجوب مورد بحث ما نسبت و صفت فعل در مرحله صدور از فاعل مىباشد و عمومى است و اوصاف نامبرده صفت فعل فىنفسه مىباشند و خصوصى هستند و اگرچه آنها نیز مانند وجوب عمومى، اعتبارى عملى بوده و از محصولات کارخانه فعالیت انسان مىباشند، ولى اعتبار آنها بسى متأخر از اعتبار وجوب عام است.49
بر این اساس، وجوبى که در هر فعلى مطرح است، همیشه با یکى از احکام خمسه، که در فقه براى افعال بیان مىشود، جمع مىگردد؛ اگر فعلى شرعا واجب باشد، باید دو وجوب براى یک فعل تصور کرد، و اگر آن فعل حرام باشد، وجوب فعل با حرمت جمع مىشود و... .
با اینهمه به نظر مىرسد که تصور چنین مسئلهاى دشوار است؛ زیرا وقتى که فعلى شرعا ـ یا عرفا و... ـ واجب باشد، و از سوى دیگر، وجوبى حین صدور نیز داشته باشد، معناى سخن یادشده این است: فعلى که باید انجام داد، باید انجام داد! لازمه چنین فرضى در امور حقیقى، اجتماع مثلین است؛ ولى در امور اعتبارى مستلزم لغویت است؛ یعنى فرض دو اعتبار یکسان نسبت به فعل واحد لغو است، و صرف اینکه ممکن است اعتبار وجوب فعل فىحدنفسه از سوى فاعل انجام نشده باشد، مشکل لغویت را حل نمىکند. به عبارت دقیقتر، نمىتوان گفت که چون اعتبارکننده وجوب فعل فىحدنفسه، شرع (یا عرف) است، ولى اعتبارکننده وجوب فعل حین صدور، شخص فاعل است؛ دو معتبِر در کارند و با تعدد اعتبارکنندگان، مشکل لغویت حل خواهد شد؛ زیرا اگرچه ممکن است اعتبار وجوب فعل فىحدنفسه از سوى مرجعى دیگر جز شخص فاعل انجام شده باشد، فاعل در حین صدور کارى را انجام مىدهد که به اعتقاد او باید آن را انجام داد. به عبارت دیگر، اگرچه ممکن است که وجوب فعل فىحدنفسه از سوى شارع اعتبار شده باشد، یک الزام و اعتبار عقلى بر لزوم امتثال الزامات شارع داریم که مطلق است. از اینرو، حین صدور از سوى فاعل، دو اعتبار وجوب صورت مىگیرد: اعتبار وجوب امتثال الزامات شارع و اعتبار وجوب فعل. بنابراین مشکل به حال خود باقى است؛ یعنى نسبت به یک فعل دو اعتبار وجوب از سوى یک معتبِر انجام مىشود، و وقتى او حین صدور اعتبار کرده است که فعل الف را باید انجام داد، چرا باید اعتبار دیگرى انجام دهد و بگوید این فعل را باید انجام داد؟ یعنى فعلى را که باید انجام داد، باید انجام داد! بنابراین مشکل لغویت به حال خود باقى است.
همچنین وقتى فعلى فىحدنفسه حرام است، لازمه دیدگاه علّامه طباطبائى این است که فعلى را که به اعتقاد و اعتبار فاعل نباید انجام داد ـ چون امتثال تکلیف واصل به مکلف، وجوب عقلى و بایستنى دارد ـ باید انجام داد! آیا مىتوان تصور کرد که در عین حال که شخص اعتبار کرده است فعل الف را ضرورتا «نباید» انجام داد، همین شخص اعتبار وجوب فعل کرده و معتقد باشد که «باید» فعل را انجام داد؟ آیا امکان جمع این دو اعتبار در آنِ واحد ـ یعنى حین صدور فعل ـ در شخص واحد ممکن است؟
از سوى دیگر، نمىتوان گفت که وجوب فعل فىحدنفسه در حالت صدور فعل باقى نیست تا اینکه دو وجوب براى یک فعل فرض شود، و مشکل لغویت پیش آید. به عبارت دیگر، ممکن است گفته شود که وجوب فعل فىحدنفسه که از سوى شارع انجام مىشود، مقید به عدم صدور از سوى مکلف است؛ یعنى تا زمان اراده فاعل براى امتثال آن باقى است و وقتى که مکلف تصمیم گرفته است که آن را امتثال کند، آن وجوب فعل که از سوى شارع اعتبار شده، زایل مىشود. بنابراین حین صدور، دو وجوب نداریم تا اینکه مشکل لغویت بر آن مترتب شود.
این ادعا باطل است؛ زیرا اگر فعل حین صدور داراى وجوب و یا حرمت و یا... نیست، انجام آن افعال نه موجب مدح است و نه مستلزم ذم؛ زیرا مکلف براى مثال، نمازى را اتیان کرده است که در حال خواندن آن، واجب نبوده است، یا دزدىاى را انجام داده که در حین انجام آن حرام نبوده است. از اینرو چرا چنین شخصى باید مورد مدح و یا ذم و عقاب قرار گیرد؟
علاوه بر این، معنا ندارد احکامى را که شارع اعتبار مىکند، تابع اراده یا عدم اراده و تصمیم مکلف بدانیم؛ یعنى براى نمونه، وجوبى که شارع براى نماز جعل کرده است تا وقتى باقى باشد که فاعل، تصمیم به انجام آن نگرفته است، و همین که فاعل تصمیم مىگیرد که آن را انجام دهد و امتثال کند، وجوب نماز زایل شود؛ یعنى مکلف نمازى را اتیان کرده است که واجب نیست، یا دزدى تا وقتى حرام است که مکلف تصمیم به ترک یا اتیان آن نگرفته باشد و وقتى تصمیم گرفته است که آن را مثلاً اتیان کند، حرمت دزدى از بین خواهد رفت. بنابراین او فعلى را انجام داده که حرام نیست.
وجوب امتثال اوامر و نواهى شارع، هیچ قیدى ندارد و مطلق است، و نمىتوان آن را مقید به عدم تصمیم مکلف به اتیان آنها دانست. بنابراین ذات فعل در حین صدور داراى دو وجوب اعتبارى خواهد بود و این امر مستلزم لغویت است.
ممکن است گفته شود که اشکال مزبور وارد نیست، زیرا متعلق وجوب، فىحدنفسه، و متعلق وجوب حین صدور، دو امرند و با تعدد متعلقها، مشکل لغویت حل خواهد شد. به دیگر سخن، قیدهاى «فىحدنفسه» و «حین صدور» براى فعل موجب مىشوند که متعلق وجوب، مختلف شود.
تفکیک مزبور درست نیست؛ زیرا وجوب حین صدور به گونهاى که از وجوب فىحدنفسه تفکیکپذیر باشد، تصورپذیر نیست. به دیگر سخن، باید دقت کرد که «حین صدور» در ترکیب بیانشده چه نقشى دارد. آیا ظرف وجوب فعل است یا قید آن؟ روشن است که قید وجوب فعل نمىتواند باشد؛ زیرا در دیدگاه علّامه طباطبائى وجوب اعتبارى که هر فعلى دارد، از جهت رتبى مقدم بر اراده، و اراده نیز مقدم بر فعل است؛ یعنى براى صدور فعل، انسان در آغاز حالتى ویژه را، مانند سیرى، که مقارن انجام فعل براى او حاصل مىشود، در نظر مىگیرد؛ آنگاه میل و اشتیاق به کسب سیرى در انسان محقق مىشود، و به دنبال آن ادراک اعتبارى «من باید سیر شوم» پدید مىآید، و چون انسان مىبیند که دستیابى به آن حالت بدون خوردن میسر نیست، ادراک اعتبارى دیگر، یعنى «باید بخورم» براى او حاصل مىشود. پس از این ادراک اعتبارى است که اراده خوردن پدید مىآید و سپس فعل خوردن انجام مىشود. بنابراین اعتبار «باید» درباره فعل، دو مرتبه مقدم بر فعل است و نمىتوان «حین صدور فعل» را قید وجوب فعل در نظر گرفت.
در نتیجه، «حین صدور فعل» ظرف براى وجوب فعل است، نه قید آن؛ و لازمه این کلام آن است که ذات فعل فىحدنفسه داراى وجوب است و «حین صدور» دخالتى در وجوب آن ندارد. از اینرو ملاحظه مىشود که وجوب فعل حین صدور به همان وجوب فعل فىحدنفسه بازمىگردد و فرقى میان آن دو نیست؛ یعنى متعلق دو وجوب اعتبارى امر واحد یعنى ذات فعل است، و مشکل تعلق دو اعتبار یکسان به امر واحد و در نتیجه مشکل لغویت به حال خود باقى است.50
3. ضابطه امر اعتبارى
نکته دیگر در کلام علّامه طباطبائى درباره ضابطهاى است که ایشان درباره ادراک اعتبارى ارائه داده است. در نظر ایشان هرگاه ادراکى در مقام عمل فرض شود و متعلق قواى فعاله ما قرار گیرد و بتوان در آن نسبت ضرورت و «باید» را فرض کرد، آن ادراک، اعتبارى خواهد بود.51
درباره این ضابطه باید به برخى نکات توجه کرد:
1. بنابر عبارت مزبور، ادراکى اعتبارى است که «متعلق قواى فعاله» قرار گیرد. این قید بیانکننده امرى درباره وجه نیاز به اعتباریات است. براساس دیدگاه علّامه طباطبائى، براى اینکه جنبه طبیعى وجود انسان ـ و سایر حیوانات ـ به اهداف خود برسد، انسان باید افعالى را انجام دهد. براى نمونه، وقتى بدن نیازمند غذا شود، باید غذا به معده برسد و این هدف با انجام افعالى، مانند خوردن، میسر خواهد بود؛ اما براى اینکه این فعل از انسان صادر شود، جنبه طبیعى انسان، بُعد دیگر وجود او، یعنى بُعد نفسانى، را به استخدام درآورده، احساسات و اندیشههایى را در او پدید مىآورد که یکى از آن اندیشهها، اندیشه اعتبارى است ـ مانند اعتبار وجوب فعل.
بنابراین ادراک اعتبارى صرفا به منزله مبادى افعال ما تصورپذیر است؛ یعنى وقتى انسان بخواهد فعلى را انجام دهد، ادراک اعتبارى را پدید خواهد آورد.
البته این مطلب که هرگاه اندیشهاى از مبادى فعل انسان باشد و متعلق قواى فعاله انسان قرار گیرد، آن اندیشه اندیشهاى اعتبارى است، به صورت کلى نمىتواند درست باشد؛ زیرا اندیشههایى که مبادى افعال انسان قرار مىگیرند، منحصر به اندیشههاى اعتبارى نیستند؛ بلکه چنانکه علّامه طباطبائى نیز پذیرفته، اندیشههاى حقیقى ـ مانند علم به فعل، تصدیق به فایده فعل و علم به متعلق فعل ـ نیز از مبادى افعال ما هستند.
2. قید دومى که علّامه طباطبائى درباره ضابطه اعتبارى بودن یک اندیشه بیان کرده است، این است که اگر بتوان در آن اندیشه، «باید» را فرض کرد، آن اندیشه، اعتبارى است؛ اما این مطلب مبهم است؛ زیرا:
اولاً مراد از قید «باید» چیست؟ آیا این «باید»، اعتبارى است یا امرى عام است و «باید» تکوینى و ضرورت بالقیاس را نیز دربر مىگیرد؟ براى نمونه، وقتى مىگوییم «اگر معلول بخواهد موجود باشد، علت باید موجود باشد»، یا «اگر سقف بخواهد موجود باشد، کف باید موجود باشد» یا «اگر آب بخواهد موجود باشد، ئیدروژن و اکسیژن باید ترکیب شوند»، در همه این موارد، قید «باید» به کار رفته است؛ ولى هیچیک از قضایاى نامبرده، اعتبارى نیستند؛ زیرا بایدِ به کاررفته در آنها، بیانکننده ضرورت بالقیاس و امرى حقیقى است.
بنابراین، مراد از باید، نه معناى عام آن، بلکه «باید» اعتبارى است؛ یعنى هر قضیهاى که در آن باید اعتبارى به کار رود، اندیشهاى اعتبارى است؛ اما لازمه کلام مزبور این است که هر قضیهاى که بیانکننده باید اعتبارى باشد، اعتبارى است! به دیگر سخن، هر اندیشهاى که اعتبارى باشد، اندیشهاى اعتبارى است! بر این اساس، ضابطه مزبور، ضابطهاى دورى است.
ثانیا مقصود علّامه طباطبائى از اینکه «هر گاه بتوان در اندیشهاى باید را فرض کرد» چیست؟ قید «فرض» کردن حاکى از چه امرى است؟
از دو مثالى که ایشان براى اندیشه اعتبارى بیان کرده، به دست مىآید که براى اعتبارى بودن یک اندیشه، لازم نیست که قید «باید» در آن اندیشه به صورت بالفعل به کار رفته باشد؛ بلکه اگر بتوان در قضیهاى باید اعتبارى را فرض کرد، آن قضیه، اندیشهاى اعتبارى خواهد بود. بدین جهت، ایشان هم قضیه «این سیب را باید خورد» را اندیشهاى اعتبارى دانسته، و هم قضیه «این جامه از آنِ من است»؛ با اینکه در قضیه دوم قید «باید» به صورت بالفعل به کار نرفته است. بنابراین هر قضیهاى که بتوان باید اعتبارى را در آن به کار برد، اندیشهاى اعتبارى است.
با اینهمه، این بیان نیز نمىتواند به منزله یک ضابطه بیان شود؛ زیرا پرسش بنیادین در این بحث آن است که چه قضایایى اندیشه اعتبارىاند؟ در پاسخ به این پرسش نمىتوان گفت قضیهاى که در آن بتوان باید اعتبارى را فرض کرد، اندیشهاى اعتبارى است. این پاسخ نمىتواند درست باشد؛ زیرا همه مشکل بحث در همین امر نهفته است که در چه مواردى مىتوان باید اعتبارى را «فرض» کرد؟ ضابطه مزبور، مصادره به مطلوب است. بنابراین ضابطه بیان شده در بخش دوم، خود ضابطهاى دورى و اعتمادناپذیر است.
نتیجه آنکه ضابطهاى که علّامه طباطبائى درباره اعتبارى بودن یک اندیشه مطرح کرده، پذیرفتنى نیست. درباره دیدگاه ایشان ابهامات دیگرى نیز مطرح است که در این نوشتار مجال بیان آنها نیست.
منابع
ـ ابنفارس، احمدبن زکریا، معجم مقاییس اللغه، تحقیق و ضبط عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1404ق.
ـ ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، قم، ادب الحوزة، 1363.
ـ انیس، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط، ط. الرابعة، بىجا، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1372.
ـ دهخدا، علىاکبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1341.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، قم، مکتبة المصطفوى، بىتا.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهرى، در: مجموعه آثار، ج 6، چ هشتم، تهران، صدرا، 1380.
ـ ـــــ ، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، قم، بنیاد علمى و فکرى علّامه طباطبائى، 1362.
ـ ـــــ ، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، جامعه مدرسین، بىتا.
ـ غروى اصفهانى، محمدحسین، نهایة الدرایة فى شرح الکفایة، ط. الثانیة، بیروت، موسسة آلالبیت لإحیاءالتراث، 1429ق.
ـ فیومى، احمدبن محمدبن علىالمقرى، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 1405ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، «جاودانگى و اخلاق»، در: یادنامه استاد شهید مطهرى، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1360.
* استادیار گروه فلسفه مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. nabaviyan@gmail.com
دریافت: 20/4/90 پذیرش: 25/9/90.
1ـ مرتضى مطهّرى، «جاودانگى و اخلاق»، در: یادنامه استاد شهید مطهّرى، کتاب اول، ص 386.
2ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه و روش رئالیسم، پاورقى مرتضى مطهّرى، در: مجموعه آثار، ج 6، ص 385.
3ـ همان، ص 453ـ454.
4ـ واژه اعتبار در لغت به معانى: اختبار و امتحان، اتّعاظ و پندگرفتن، فرض و تقدیر و لذا امر اعتبارى به معناى امرى است که مبتنى بر فرض است، تعجب، تدبر و نظر کردن، استدلال کردن از شیئى بر شىء دیگر، نظر کردن و پند گرفتن، تکریم و تعظیم و احترام آمده است. (ر.ک: احمدبن محمدبن على المقرى فیومى، المصباح المنیر، ص 390؛ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، ج 2، ص 580؛ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسان العرب، ج 4، ص 530ـ531؛ احمدبن فارسبن زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق و ضبط عبدالسلام محمد هارون، ج 4، ص 201؛ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، ج 36، ص 88).
5ـ ر.ک: محمدحسین غروى اصفهانى، نهایة الدرایة فى شرح الکفایة، ج 5ـ6، ص 116.
6ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 391ـ392.
7ـ همان، ص 395، 455؛ سید محمدحسین طباطبائى، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 129 و 137.
8ـ در تبیین وجه نیاز به اندیشههاى اعتبارى از پاورقىهاى مرتضى مطهّرى بر کلام علّامه طباطبائى در این بخش استفاده شده است.
9ـ سید محمدحسین طباطبائى، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 123؛ همو، المیزان، ج 2، ص 114ـ116.
10ـ ر.ک: همو، اصول فلسفه، ص 404.
11ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 404ـ405.
12ـ همان، ص 413.
13ـ همان؛ مرتضى مطهّرى، همان، ص 387.
14ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 398ـ401.
15ـ همان، ص 428 و 455.
16ـ همان، ص 431.
17ـ همان، ص 453ـ454؛ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 127.
18ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 411.
19ـ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 154ـ155.
20ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 420ـ427.
21ـ همان، ص 430ـ431؛ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 130.
22ـ زیرا فعل جوارحى نوشیدن وقتى محقق مىشود که قبل از آن ارادهاى محقق شده باشد، یعنى فعل نوشیدن فعل با واسطه نفس انسان است؛ از اینرو، نسبت آن با نفس انسان یک نسبت امکانى است نه ضرورى.
23ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 453ـ454.
24ـ همان، ص 443ـ444.
25ـ ر.ک: همان، ص 429ـ430.
26ـ ر.ک: همان، ص 430.
27ـ همان، ص 430ـ440؛ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 134ـ137؛ مرتضى مطهّرى، همان، ص 387.
28ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 444ـ451؛ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 141ـ149؛ همو، المیزان، ج 3، ص 144ـ145.
29ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 428ـ429؛ همو، «اعتباریات»، در: رسائل سبعه، ص 137ـ140؛ ر.ک: مرتضى مطهّرى، همان، ص 392.
30ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 398ـ401؛ مرتضى مطهّرى، همان، ص 402.
31ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 415.
32ـ همان، ص 428.
33ـ همان، ص 455.
34ـ ر.ک: همان، ص 393ـ394.
35ـ همان، ص 391ـ392.
36ـ ر.ک: همان، ص 394ـ395.
37ـ همان، ص 393ـ394؛ مرتضى مطهّرى، همان، ص 387.
38ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 108.
39ـ همو، اصول فلسفه، ص 371ـ372.
40ـ همان، ص 395ـ397.
41ـ همان، ص 429 و 455.
42ـ همان، ص 388.
43ـ ملّاهادى سبزوارى، شرح المنظومة، بخش حکمت، ص 93.
44ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 391ـ392؛ همو، المیزان، ج 2، ص 116.
45ـ همو، اصول فلسفه، ص 388ـ389.
46ـ همان، ص 394ـ395.
47ـ ر.ک: مرتضى مطهّرى، همان، ص 397.
48ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 430ـ431.
49ـ همان، ص 431.
50ـ ر.ک: صادق لاریجانى، «جزوه درسهاى خارج اصول»، درسهاى 27و28.
51ـ سید محمدحسین طباطبائى، اصول فلسفه، ص 428 و 455.