معرفت فلسفی، سال ششم، شماره سوم، پیاپی 23، بهار 1388، صفحات 153-171

    مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو

    نوع مقاله: 
    پژوهشی
    نویسندگان:
    سیداحمد حسینی / دانشجوى دكترى فلسفه مشّاء، دانشگاه تربيت مدرس / ahmad8245@chmail.ir
    رضا اکبریان / دانشيار دانشگاه تربيت مدرس. / rakbarian@rose.shirazu.ac.ir
    چکیده: 

    ارسطو آموزه جوهر را عمدتآ در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح کرده است. مطالعه این دو کتاب، ممکن است این مطلب را به ذهن متبادر سازد که گویا ملاک هاى مطرح شده براى جوهر، در این دو کتاب، کاملا بر هم منطبق نیستند؛ بلکه ملاک هاى پیشنهاد شده براى جوهر و در نتیجه، مصادیق جوهر، در این دو اثر، با هم تفاوت دارند. گذشته از تأثیرى که ممکن است گذر زمان و تحول فکرى ارسطو به جا گذاشته باشد، اختلاف موجود در میان این دو کتاب را مى توان به اختلاف در رویکردهاى اتخاذ شده در هریک از دو کتاب بازگرداند. در کتاب مقولات، که به واقع اثرى منطقى ـ فلسفى شمرده مى شود، به جنبه هاى ذهنى و ارتباط میان مفاهیم نیز پرداخته شده است؛ از این رو، در کتاب یادشده، برخى از مفاهیم کلّى ذهنى هم به نوعى «جوهر» ـ البته در معناى ثانوى آن ـ دانسته شده اند. امّا در کتاب متافیزیک، رویکردى کاملا مابعدالطبیعى اتخاذ شده است؛ بنابراین، در این کتاب، از جواهر ثانوى سخنى به میان نمى آید. ارسطو در متافیزیک جواهر را به عنوان مصادیق واقعى موجود معرفى مى کند؛ بر این اساس، از نظر ارسطو، مطالعه واقعیت به مطالعه جواهر خلاصه مى شود، و موضوع فلسفه «جوهر» است. گفتنى است که تنها با نوآورى هاى فیلسوفانى چون فارابى و ابن سینا بود که فلسفه وجود، جایگزین فلسفه جوهر گردید.  

    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    مقدّمه

    فلسفه سنّتى غرب، همواره، به دنبال یافتن جوهر یا جواهر حقیقى بوده است. از این رو، نخستین فیلسوفان یونانى، همگى در پى یافتن مادّه اولیه و جوهر نهایى که همواره مادّى قلمداد مى شد ـ بودند. این فیلسوفان مصداق آن را گاه آب و گاه هوا یا آتش و یا حتى عنصر نامتعیّن مى دانستند. افلاطون، نخستین بار، واژه «اوسیا» (aisuO) را در معناى واقعیت مطلق و موجود واقعى به کار برد. از نظر او، تنها مثل و موجودات ثابت و سرمدى هستند که شایستگى اطلاق نام «اوسیا» را دارند و تنها اینها به راستى موجودند. ارسطو نیز این واژه را از استاد خود وام مى گیرد، ولى مصادیق آن را مثل مفارق و سرمدى نمى داند. از نظر ارسطو، مثل افلاطونى بى جهت حوزه واقعیت را گسترش مى دهد؛ و از آنجا که وظیفه فیلسوفْ تبیین واقعیت و تمایز دادن موجود واقعى از غیرواقعى است، مثل افلاطونى باید از نظام فلسفى حذف شود. واژه «اوسیا»، حاصل مصدر از فعل یونانى ianie به معناى بودن است و در معناى دارایى و ثروت به کار مى رود؛ امّا در فلسفه افلاطون و ارسطو، به معناى وجود واقعى و ذات به کار رفته است. این واژه را در فلسفه ارسطو، در اغلب موارد، مى توان با جوهر یکى دانست.

    آموزه جوهر در فلسفه ارسطو از اهمیت بسزایى برخوردار است، به طورى که به درستى مى توان فلسفه ارسطو را «متافیزیک جوهر» نامید. (در سنّت اسلامى، با فیلسوفانى چون فارابى و ابن سینا، «متافیزیک وجود» جایگزین «متافیزیک جوهر» شد.) در دیدگاه ارسطو، تمام دغدغه فلسفه ـ همانا ـ یافتن موجود و به عبارت دیگر، یافتن جوهر است: «در واقع، آنچه که از دیرباز و اکنون و همیشه جست وجو شده و همیشه مایه سرگشتگى است این است که موجود چیست؟ و این بدان معناست که جوهر چیست؟» آموزه جوهر، نه تنها دغدغه اصلى و موضوع فلسفه ارسطو به شمار مى رود،

    بلکه در فهم دیگر مسائل فلسفى او نیز به کار مى آید. امّا با وجود اهمیت فراوان این

    مسئله در فلسفه ارسطو، یافتن مراد دقیق وى از «جوهر» در میان مجموعه آثارى که از وى به جا مانده، از دشوارى هایى است که تنها در فلسفه هایى چون فلسفه ارسطو با آن مواجه مى شویم.

     

    مقولات و متافیزیک: حاصل دو رویکرد متفاوت

    از آنجا که نظریات ارسطو در باب «جوهر» عمدتآ در دو کتاب مقولات و متافیزیک مطرح شده اند، در مقاله حاضر (به منظور بررسى مفهوم جوهر)، تمرکز ما بیشتر بر این دو کتاب خواهد بود. امّا، مسئله اى که وجود دارد این است که نوع پرداخت به جوهر در این دو کتاب با هم متفاوت است. آیا باید اصالت این آثار را مورد تردید قرار دهیم یا به توجیه یک نظریه به نفع نظریه دیگر بپردازیم؟ آیا این آثار به دوره هاى متفاوت زندگى و اندیشه ارسطو تعلّق دارند و آیا نظریات ارسطو در طول زمان دستخوش تغییر و اصلاح شده اند؟ همه اینها پرسش هایى هستند که با مشاهده تفاوت هاى این دو کتاب، به ذهن خواننده خطور مى کنند.

    در مجموع، در بررسى نظام هاى اندیشه اى، مى توان دو رویکرد کلّى را اختیار کرد. در رویکرد نخست، اندیشه متفکران را مطلق در نظر مى گیرند؛ یعنى متفکران را نسبت به گذر زمان، و اوضاع و احوال مختلف، مصون از هرگونه تغییر و دگرگونى مى دانند. طبق رویکرد دوم که رویکردى تاریخى است، و با نظریات ارسطوشناسانى چون یگر

    مطرح شد، میان آرا و نظریات هر متفکر و شرایط زمانى و اوضاع واقعىِ پیرامون وى، ارتباطى منطقى در نظر گرفته مى شود. دیدگاه دوم، که به دیدگاه تحول گرا مشهور است، واقع گرایانه تر مى نماید؛ زیرا بسیار دشوار است که تصور کنیم در آراى ارسطو، از زمان جوانى اش که وارد آکادمى شده تا دوره اى که به کمال فکرى رسیده، هیچ تغییر عمده اى ایجاد نشده است! کاملا طبیعى است که ارسطوى جوان که از زادگاه خود، استاگیرا (یکى از شهرهاى شمالى یونان)، وارد پایتخت یونان و مدرسه افلاطون شده تحت تأثیر جدّى نظام فکرى و منش اخلاقى استاد بزرگ خود ـ که آن زمان از شهرت فراوانى برخوردار بوده است ـ قرار گرفته و سپس، با گذر زمان، به آراى اجتهادى خویش نزدیک تر شده باشد.

    امّا تعیین دقیق ترتیب تاریخى همه آثار ارسطو بسیار دشوار مى نماید؛ به ویژه اگر بخواهیم این کار را صرفآ با مراجعه به محتواى آثار وى انجام دهیم. گفتنى است که نوع پرداختن به مسائل ـ و نحوه بیان مطالب ـ در مقولات و متافیزیک با یکدیگر بسیار متفاوت است. در این مقاله، مى کوشیم تا شواهدى را بر تقدّم یا تأخّر زمانى هریک از این دو اثر بیان کنیم؛ شاید این امر به فهم بهتر ما از مسئله جوهر در نظر ارسطو کمک کند.

    در مقولات، مطالبْ بسیار نظام یافته مطرح شده اند و هیچ تردیدى در مورد درستى مطالب مطرح شده وجود ندارد. از این رو، ممکن است این نکته به ذهن متبادر شود که مقولات اثرى متأخّر و حتى غیراصیل است؛ چراکه بیان نظام یافته مطالب، با روحیات ارسطو و سیاق سایر آثار او (مانند کتاب متافیزیک) سازگار نیست. ناگفته نماند که لحن کتاب متافیزیک به گونه اى است که بیشتر به بحث آزاد مى ماند و ارسطو، در بسیارى از موارد، پرسش ها را بى پاسخ مى گذارد. دلیل دیگرى که این نظر را تقویت مى کند آن است که در مقولات، از واژه «لوکیوم» (نام مدرسه ارسطو) به عنوان مثالى براى «مکان» استفاده شده است. در این مثال، لحن بحث به گونه اى است که گویا لوکیوم به مدرسه ـ در معناى

    عام آن ـ دلالت دارد و این معنا براى آن کاملا جاافتاده است؛ این در حالى است که لوکیوم تنها بعدها در معناى مدرسه به کار رفته است. بر این اساس، متنى که این مثال در آن به کار رفته باشد نمى تواند به دوره پیشین تعلّق داشته باشد.

    دلیل دیگرى که ممکن است تقویت کننده این نظر باشد که مقولات به دوره اى پس از متافیزیک تعلّق دارد آن است که در متافیزیک، بحث نسبتآ پردامنه اى در مورد معانى

    مختلف «موجود» مطرح شده است. و ارسطو کوشیده است تا از راه بیان توضیح هاى مفصّل، و ذکر مثال، این مطلب را روشن سازد. امّا در مقولات، وضع به گونه دیگرى است: در ابتدا تقسیم به اشتراک لفظى و اشتراک معنوى، و سپس ابهام معنایى، ساده و صریح بیان مى شود؛ به طورى که گویا قبلا تکلیف بحث در جایى معلوم شده است، و دیگر نیازى به توضیح و بیان مثال نیست. همه دلایل یادشده این نکته را به ذهن متبادر مى سازند که مقولات شاید متأخّر از متافیزیک باشد و یا حتى اصولا ارسطویى نباشد، بلکه بعدها توسط فیلسوفان مشّایى نوشته شده باشد.

    در مقابل، دلایل دیگرى وجود دارند که بیانگر این امر هستند که مقولات، به دوره اى پیش از متافیزیک تعلّق دارد. براى مثال، در مقولات، ملاک هایى براى جوهر مطرح شده اند که در متافیزیک، تکمیل گشته و ملاک هاى دیگرى به آنها افزوده شده اند. همچنین، بر اساس مقولات، جواهر اولیه و ثانویه وجود دارند؛ ولى، بر اساس متافیزیک، جواهر ثانویه دیگر ملاک هاى لازم براى جوهر بودن را ندارند؛ گویى با تکمیل و افزایش ملاک هاى جوهر، حوزه جواهر محدودتر مى شود. این مطلب مى تواند شاهدى بر این مدعا باشد که بحث هاى مربوط به مقولات به دوره اى پیشتر از متافیزیک تعلّق دارند؛ به نحوى که در متافیزیک، ارسطو به نتایج جدیدى در مورد ملاک هاى لازم براى جوهر رسیده است. با وجود همه این دلایلى که مى توان له یا علیه هریک از نظریات پیش گفته ذکر کرد، تعیین دقیق اینکه کدام یک از مقولات یا متافیزیک به دوره کمال فکرى ارسطو تعلّق دارد، کار دشوارى است. حتى کاپلستون که در تاریخ فلسفهاش بسیار کوشیده است تا ترتیب دقیق تاریخى همه آثار افلاطون را استخراج نماید، در مورد ارسطو، تنها به تقسیم آثار وى به سه دوره اصلى زندگى اش بسنده کرده است. شاید بتوان تأکید وى را بر اینکه مقولات و متافیزیک حاصل دو نگاه و دو رویکرد نسبتآ متفاوت به موجودات هستند پذیرفتنى دانست. در مقولات، به جنبه منطقى و حالات تصورات ذهنى شامل اجناس و انواع پرداخته مى شود؛ با این حال، کتاب یادشده صرفآ بیان حالات تصورات ذهنى و قالب هاى مفاهیم نیست، بلکه بیانگر وجود بالفعل در عالم خارجى نیز مى باشد. در واقع، مقولات رساله اى منطقى ـ فلسفى است؛ امّا، متافیزیک نوشته اى صرفآ فلسفى و مابعدالطبیعى به شمار مى رود.

     

    مقولات

    گذشته از تردیدهایى که در مورد اصالت کتاب مقولات مطرح مى شود، امروزه بیشتر ارسطوشناسان این کتاب را به عنوان اثرى اصیل مى شناسند. اغلب، مقولات به عنوان کتابى منطقى شمرده مى شود و قرار گرفتن آن در آغاز کتاب منطق یا همان ارگانون نیز این برداشت را تقویت مى کند. امّا نکته مهم آن است که ارسطو خود هیچ گاه کتابى تحت عنوان منطق یا ارگانون ننوشته؛ بلکه جمع و ترتیب این اثر، متأخّر است. واژه «ارگانون» به معناى مطلق آلت و ابزار است که اعم از اندام، ساز، و... مى باشد. واژه «منطق» نیز به معناى ابزارِ درست فکر کردن، و تحصیل علم است. در مجموعه آثار ارسطو، هرگز از لفظ hkigol استفاده نشده است. اسکندر افرودیسى در قرن دوم میلادى، واژه هاى «ارگانون» و «لوگیکه» را بر کلّ منطق ارسطو اطلاق کرده است. گفتنى است که جمع آورى ارگانون نیز به همّت خود او صورت گرفته است. این در حالى است که آندرونیکوس ردسیایى ـ که بعد از مرگ ارسطو، آثار او را جمع آورى کرده ـ این دسته از آثار منطقى را جمع نکرده است. امّا خود ارسطو، این مباحث را «تحلیل» یا «تحلیلات» نامیده است. پس معلوم مى شود که اسکندر تنها با اجتهاد شخصى خود، شش کتاب را تحت عنوان «منطق» درآورده است. بنابراین، نمى توان گفت که ارسطو ـ آنچنان که اسکندر گمان کرده ـ قطعآ همه آن شش کتاب را به عنوان آثارى منطقى در نظر گرفته است.

    با مطالعه مقولات معلوم مى شود که در این کتاب، صرفآ از حالات تصورات ذهنى و ارتباط میان مفاهیم بحث نمى شود؛ بلکه این مفاهیم از جهت واقع نمایى و ارتباطى که با عالم خارج از ذهن دارند به بحث گذاشته مى شوند. بنابراین، از دیدگاه ارسطو، مقولات اثرى صرفآ منطقى نیست؛ بلکه در واقع اثرى منطقى ـ فلسفى است. از دیگر جنبه هاى مهم تفاوت مقولات با متافیزیک آن است که در مقولات، موجودات به گونه اى ایستا در نظر گرفته مى شوند و جنبه تغییر و پویایى آنها، و ترکیبشان از مادّه و صورت یا قوّه و فعل، در نظر گرفته نمى شود؛ امّا در متافیزیک، ترکیب اشیا از مادّه و صورت یا قوّه و فعل، نقش محورى را ایفا مى نماید و تبیین کننده انواع تغییر در عالم به شمار مى رود. گویى در متافیزیک، اشیا در حال حرکت دیده مى شوند؛ و سعى مى شود تا این حرکت از لحاظ متافیزیکى به بهترین وجه ممکن توجیه شود.

    ارسطو در آغاز کتاب مقولات (و به دنبال بیان تعریفى از جوهر) همه چیزهایى را که هستند، بر اساس در چیزى بودن یا نبودن و بر چیزى گفته شدن یا نشدن، به چهار دسته تقسیم مى کند: الف) آنچه بر موضوعى گفته مى شود، ولى در موضوعى نیست، مانند انسان و اسب؛ ب) آنچه در موضوعى است، امّا به هیچ موضوعى گفته نمى شود، مانند دانش خاص دستور زبان؛ ج) آنچه هم بر موضوعى گفته مى شود و هم در موضوعى است، مانند دانش که در نفس است؛ د) آنچه نه بر موضوعى گفته مى شود و نه در موضوعى است، مانند فرد انسان و فرد اسب.

    در این میان، موجوداتى که به دسته (د) تعلّق دارند، یعنى موجوداتى که نه بر موضوعى گفته مى شوند و نه در موضوعى هستند ـ از هر دو جهت ـ استقلال وجودى دارند و موضوع اند؛ از این رو، تمامى ملاک هاى جوهر بودن را دارند. این موجودات براى آنکه در خارج تحقّق پیدا کنند، به هیچ وجه، به موضوع نیاز ندارند؛ در حالى که دیگر موجودات، از یک جهت یا از هر دو جهت، وابسته اند و هویت مستقلى ندارند. البته، موجودات دسته (الف)، از آن جهت که در موضوعى نیستند، داراى استقلال اند و به نوعى جوهر محسوب مى شوند. ارسطو این دسته را «جواهرثانوى» مى نامد.

    از اینجا، ارسطو وارد پاره اى از بحث هاى کاملا منطقى مى شود و به مناسبت جواهر ثانوى، از انواع و اجناس و روابط میان این دو بحث مى کند؛ مثلا مى گوید: در میان جواهر ثانوى، «انواع» جوهریت بیشترى از «اجناس» دارند؛ زیرا به جواهر اولیه نزدیک ترند. اگر در پاسخ به پرسشى درباره «جواهر اولیه» به بیان نوع آن پرداخته شود، بسیار مفیدتر خواهد بود تا آنکه جنس ذکر شود؛ چراکه در این صورت، اطلاعات بیشترى داده شده است. براى مثال، اگر در مورد یک انسان خاص بگویند که «انسان» است، اطلاعات بیشترى داده شده است تا اینکه بگویند «حیوان» است؛ زیرا انسان بودن او، به نسبت حیوان بودنش، هویت بیشترى از وى را به نمایش مى گذارد.

    دلیل دیگر ارسطو بر این مدعا آن است که همان گونه که جواهر اولیه ـ براى همه اوصافشان ـ موضوع واقع مى شوند، انواع نیز براى اجناسْ موضوع واقع مى شوند. این در حالى است که اجناس ـ براى انواع ـ موضوع واقع نمى شوند؛ از این رو، جوهریت کمترى دارند. این استدلال ارسطو بر این اعتقادِ وى متکى است که موضوع همواره بر

    محمول مقدّم است؛ چراکه محمول، همواره ویژگى هاى موضوع را بیان مى کند.

    امّا این بحث هاى صرفآ مفهومى، و بیان ارتباط میان انواع و اجناس، سبب نمى شود که فرض کنیم مقولات کتابى صرفآ منطقى و در باب ارتباط میان مفاهیم ذهنى است؛ به ویژه اینکه واژه «کاتگوریین» در زبان یونانى به معناى «حمل کردن» است و چون کتاب یادشده «مقولات» یا «محمولات» نام گرفته است، چه بسا این گونه به ذهن متبادر شود که با کتابى صرفآ منطقى روبه رو هستیم.

    با این حال، مقولات کتابى فلسفى نیز به حساب مى آید؛ زیرا این کتاب از موجودات خارج از ذهن آدمى نیز بحث مى کند. ارسطو در مقولات، بحث در باب جوهر را با عبارت «از چیزهایى که هستند» آغاز مى کند. همان گونه که ملاحظه مى شود، این عبارت بسیار عام است و گویا همه اشیا را، چه در حوزه عالم خارج و چه در حوزه عالم ذهن و زبان، دربر مى گیرد. جى. ال. اکریل (ارسطوشناس معاصر)، در ترجمه مقولات، عبارت یادشده را به صورت «From things there are» ترجمه کرده است که خود شاهدى بر مدعاى ماست؛ چراکه لحن جمله به گونه اى است که گویا مراد، همه اشیایى است که وجود دارند. همچنین، مثال هاى خود ارسطو براى انواع چهارگانه موجود نیز این حدس را تقویت مى کنند؛ زیرا او از اسب و انسان (که کلّى و در نتیجه از مفاهیم ذهنى اند)، دانش خاص دستور زبان (که جزئى و ذهنى است)، دانش به طور کلّى (که مفهومى عام و ذهنى است)، و فرد انسان و فرد اسب (که موجودات جزئى خارجى هستند) سخن به میان آورده است. شاید بتوان ـ همان طور که در ترجمه اکریل دیده مى شود ـ شىء بودن را تنها نقطه مشترک این نمونه ها دانست؛ واژه اى که عام و فراگیر است و همه حوزه هاى واقعیت، اعم از ذهن، زبان، و خارج را دربر مى گیرد. بنابراین، مقولات نوشتارى با اهداف صرفآ منطقى نیست؛ بلکه رساله اى به واقع منطقى ـ فلسفى است.

    ارسطو در ادامه، دوباره، به بحث در مورد ملاک هاى جواهر اولیه مى پردازد: در چیزى نبودن و بر چیزى گفته نشدن؛ امّا ناگهان گویى ملاک دیگرى مطرح مى شود که تا به حال از آن سخن گفته نشده است. از نظر ارسطو، هر جوهر یک «این» خاص (توده تى ـ this) است. جواهر نخستین، به طور واضح، این ملاک را دارند؛ امّا جواهر ثانویه نمى توانند از آزمون این ملاک موفق بیرون آیند و برخلاف ظاهرشان، یک «این خاص» نیستند. هنگام بررسى بحث از «جوهر» در متافیزیک، به این مسئله بیشتر خواهیم پرداخت.

    امّا در ادامه، ارسطو چند ویژگى جوهر را ذکر مى کند که به اختصار عبارت اند از اینکه: جوهر ضد ندارد و ذومراتب نیست؛ یعنى تشکیک و شدّت و ضعف نمى پذیرد. جواهر نخستین مانند برخى مقولات دیگر، همچون کمّیات، مى توانند موضوع اضداد واقع شوند؛ مثلا فردِ انسان گاهى زرد و گاهى سیاه، گاهى گرم و گاهى سرد، و گاهى بد و گاهى خوب مى شود.

     

     

    مقولات و معانى مختلف وجود

    ارسطو در آغازین جملات کتاب مقولات، به بحث درباره اشتراک لفظى و اشتراک معنوى مى پردازد و براى هرکدام از این دو، مثال هایى را ذکر مى کند؛ سپس گویا شاخه جدیدى از تناسبات را معرفى مى نماید و آن را «paronymous» مى نامد. این موارد، نام خویش را به واسطه اشتقاق، و تغییر در پسوند کلمه، از یک کلمه اصلى مى گیرند؛ مثلا فردِ نحوى نام خود را از نحو مى گیرد و شجاع از شجاعت.

    هنگام مطالعه کتاب مقولات، همواره منتظریم که ارسطو به این مطلب بازگردد و منظور خود را از بیان این مقدّمه روشن سازد؛ امّا تا پایان کتاب، دیگر سخنى از این سه نوع «اشتراک» به میان نمى آید و معلوم نمى شود که ارتباط مقولاتِ موجود، ذیل کدام یک از موارد سه گانه یادشده مى گنجد؛ هرچند به قرینه بحث هاى موجود در کتاب متافیزیک، مى توان حدس زد که مراد ارسطو گونه سوم از تناسبات بوده است.

    همان گونه که پیشتر یادآور شدیم، این امر یکى از دلایلى است که مى تواند نشان دهد که مقولات اثرى متأخّر از متافیزیک است؛ چراکه در متافیزیک، به طور مفصّل، به معانى مختلف «موجود» پرداخته شده است. فصول دوم و هفتم از کتاب دلتا و فصل اول از کتاب زتا اشاره دارند که «موجود» به معانى مختلفى گفته مى شود. ارسطو معناى «هستى» را برطبق تعداد مقولات، متعدد مى داند و از مقولاتِ موجود سخن مى گوید.

    امّا در مقولات، به گونه اى به این موضوع پرداخته مى شود که گویى قبلا تکلیف بحث در جاى دیگرى مشخص شده است و اکنون خواننده به خوبى بر مطلب تسلط دارد. گویا نظریه نهایى ارسطو، به طور قاطع، در مقولات اعلام مى شود؛ جایى که ارسطو شقّ سومى را بین اشتراک لفظى و اشتراک معنوى مطرح مى کند، شقّى که امروزه «معناى کانونى» خوانده مى شود. از معناى کانونى، که معناى اصلى و محورى است، معانى دیگرى مشتق مى شوند. از نظر ارسطو، موجود بودن نیز به همین ترتیب است: اشیا به معانى مختلفى وجود دارند، امّا همه این معانى از معنایى کانونى مشتق شده اند. البته، آن چیزهایى که به معناى اولى وجود دارند «جواهر» به حساب مى آیند: «آشکار است که نخستین گونه موجود، چیزى است که بر جوهر دلالت دارد.» امّا چیزهایى که به یک معناى اشتقاقى وجود دارند «اعراض» شمرده مى شوند؛ و بقیه اعراض «بیشتر بدان علّتْ موجود به نظر مى آیند که موضوعشان چیزى محدود و معیّن است و این همان جوهر و تک چیز است که در چنین مقوله اى بازتابیده است.» ارسطو حتى براى

    صورت، در مقابل مادّه، از اصطلاح «موجودتر» استفاده کرده است. حال که همه اعراض ـ به واسطه جواهر ـ موجود به نظر مى آیند، مطالعه متافیزیک به مطالعه جوهر خلاصه خواهد شد: «در واقع، آنچه که از دیرباز و اکنون و همیشه جست وجو شده و همیشه مایه سرگشتگى است این است که موجود چیست؟ و این بدان معناست که جوهر چیست؟».

     

    متافیزیک

    مسئله معناى کانونى موجود، ما را به بررسى بحث از جوهر در کتاب متافیزیک سوق مى دهد. در این کتاب، هدف از متافیزیک، مطالعه جوهر دانسته شده است؛ زیرا همه مقولات تا جایى بهره مند از واقعیت تلقّى شده اند که با جوهر ارتباط برقرار مى کنند. از نظر ارسطو، تنها جوهر است که تغییر مى کند؛ جوهرى که داراى اعراض است. اعراض، تا وقتى عرض این جوهر هستند، وجود دارند. درست است که اعراضْ نخستین چیزهایى هستند که توسط حواس درک مى شوند، و همه علوم ما نیز از حس آغاز مى شود؛ امّا، به نسبت ادراک عقلى، جواهر بر اعراض پیشى دارند. انکار جوهر به منزله انکار ادراک عقلى و، در نتیجه، هرگونه مابعدالطبیعه جوهر است؛ چراکه به دنبال این انکار، هرگونه موضوع خاص براى ادراک عقلانى انکار مى شود. عقل تنها قوّه اى است که مى تواند میان عوارض و مشخصات (که توسط حس درک مى شوند)، و موضوع این عوارض، تمایز قائل شود. انکار این تمایز، به انکار جوهر و نیز متافیزیک ـ به عنوان جست وجوى غایى واقعیت ـ مى انجامد. وجود جوهر حس نمى شود، بلکه با استدلال عقلى به اثبات مى رسد.

    ارسطو در کتاب متافیزیک (کتاب 6، فصل 2)، از چهار نوع «موجود» سخن مى گوید:

    1) موجود به معناى حقیقت یا صدق؛

    2) موجود بالعرض؛

    3) موجود بنا به قوّه و فعل؛

    4) موجود به معناى مقولات.

    ارسطو، برخلاف افلاطون، حقیقت را امرى عینى که به مشاهده درمى آید نمى داند، بلکه آن را امرى ذهنى مى داند؛ بنابراین، از نظر او، موجود به معناى صدق و کذب، موجود عینى نیست، بلکه موجود ذهنى است که از آن در منطق بحث مى شود. موجود بالعرض، واقعى شمرده نمى شود و هیچ گاه موضوع تأمّل و اندیشه قرار نمى گیرد. اعراضْ معلول نیستند و از سلسله ضرورى علل، و از روند ضرورى کون و فساد، خارج هستند. اعراض بر مادّه عارض مى شوند؛ از این رو، صور محض ـ که فاقد مادّه هستند ـ عرض ندارند. همچنین، از نظر ارسطو، «قوّه» نقطه مقابل فعلیت و تحقّق است و به خودى خود، و بدون در نظر گرفتن فعلیت، موجود نیست؛ امّا فعلیت نیز مساوق صورت و ذات اشیاست. از این رو، بحث از قوّه و فعل به بحث از ذات و ماهیت اشیا (که منحصر در مقولات ده گانه است) منتهى مى شود. امّا موجود به معناى مقولات از همه انواع دیگر موجودات مهم تر است؛ زیرا ارسطو همه موجودات را به ده مقوله تقسیم مى کند و بدین ترتیب، موجود را مقسم مقولات مى داند.

    ارسطو، مابعدالطبیعه را علم به وجود مى داند؛ امّا وجود را به عنوان جوهر در نظر مى گیرد. از نظر او، جواهرْ موجودات حقیقى اند و اعراض داراى وجود مستقل نیستند؛ از این رو، به درستى مى توان مابعدالطبیعه را علم به جوهر تعریف کرد، زیرا جوهرْ همه صور وجود را دربر مى گیرد. ارسطو مقولات ده گانه را مقولات وجود مى داند و موجود را به تقسیم اولى، به جوهر و عرض تقسیم مى کند؛ به نحوى که موجود واقعى جوهر است و موجود به معناى اولى و نخستین بر جوهر حمل مى شود و بقیه مقولات، تا جایى که اعراض جوهر به شمار مى روند، موجودند.

    امّا، در بحث از جوهر، کتاب متافیزیک ملاک هایى را براى جوهر مطرح کرده که با آنچه در کتاب مقولات معرفى شده، اندکى متفاوت است. در کتاب مقولات، جوهر بر اساس در چیزى نبودن و بر چیزى گفته نشدن تعریف، و در نهایت بیان شده است که هر جوهر نخستین باید یک «این» خاص باشد؛ امّا در کتاب متافیزیک، گویى «این» خاص بودن و جدایى پذیر بودن، به عنوان اصلى ترین ملاک ها مطرح گشته و بدین ترتیب، همه گزینه هاى احتمالى جوهر بودن، با این دو ملاک سنجیده شده اند. در فصل سوم از کتاب زتا، مواردى که ممکن است عنوان «جوهر» بر آنها اطلاق گردد بررسى مى شوند :

    1) چیستى؛ 2) کلّى؛ 3) جنس؛ 4) موضوع. گفتنى است که مراد از خود موضوع

    مى تواند یکى از مادّه، صورت، و یا ترکیب این دو باشد. امّا جنس، مثالى از کلّى است و ذات، همان صورت. بنابراین، بحث از جوهر در چهار مورد زیر خلاصه مى شود: مادّه، مرکّب از مادّه و صورت، صورت، و کلّى.برطبق معیار مقولات، مادّه باید جوهر باشد؛ زیرا نه در چیزى است و نه بر چیزى گفته مى شود. این در حالى است که ارسطو در متافیزیک، آشکارا، از معیارهایى که در مقولات براى جوهر مطرح کرده است بازگشت مى کند؛ چراکه مادّه را جوهر نمى داند. بر این اساس، او ملاک جدیدى را براى جوهر بودن ارائه مى کند که عبارت است از: جدا بودن. شاید مراد وى از «جدا بودن» آن باشد که براى تبیین وجود جوهر، به تبیین وجود دیگرى نیاز نداریم.

    مادّه، چون جداشدنى و «این» خاص نیست، نمى تواند جوهر باشد. همچنین، مادّه ـ به خودى خود ـ شناختنى نیست. امّا در بحث از مقولات گذشت که جست وجوى جوهر، جست وجوى هویّت هاى استقلالى است و مادّه نخستین (چون قوّه محض شمرده مى شود) و مادّه ثانوى (چون نسبت به فعلیت آینده اش قوّه به حساب مى آید) فاقد هویّت و ناشناختنى است. با این حال، مشکل دیگرى که خودنمایى مى کند این است که چگونه مى توان پذیرفت که معرفت واقعى به جواهر نخستین تعلّق مى گیرد؛ در حالى که جواهر نخستین «این» خاص و در نتیجه جزئى اند، امّا معرفت واقعى کلّى است؟! در بحث از «صورت»، به این اشکال خواهیم پرداخت.

    در مورد مرکّب از مادّه و صورت نیز باید گفت که هر مرکّبى، از اجزاى خود متأخّر است؛ چراکه تا اجزا نباشند، مرکّب تحقّق پیدا نخواهد کرد. از این رو، بحث از مرکّب باید پس از بحث از مادّه و صورت قرار بگیرد. امّا، از نظر ارسطو، مادّه نمى تواند جوهر باشد؛ پس لازم است که به بحث از صورت بپردازیم.

    در متافیزیک، پرداخت فراوانى به ترکیب جزئیات ـ از مادّه و صورت ـ انجام گرفته است. حال، این سؤال مطرح مى شود که جواهر فردى، که در تشریح کتاب مقولات از آنها بحث شد، جوهر نخستین بودن خویش را به کدام یک از این اجزا (مادّه یا صورت) مدیون هستند؟ به عبارت دیگر، کدام یک از مادّه و صورت باعث مى شود که جوهر نخستین به «این» خاص تبدیل شود؟ مى دانیم که مادّه، جهت قوّه و عدم شمرده مى شود و صورت، جهت فعلیت اشیا به شمار مى رود. مادّه، بالقوّه، «این» است؛ در حالى که صورت، بالفعل، «این» است. از این رو، مادّه چیزى نیست که بخواهد جوهریت جوهر را سبب شود. در مقابل، «این» خاص، همان صورت قلمداد مى شود، و جوهر نخستین بودن شىء به واسطه صورتش است. بدین ترتیب، هم مرکّب از مادّه و صورت «این» است و هم صورت. البته، مرکّب در «این» بودنْ مدیون صورت خود است. در واقع، «این» بودن از «جوهر نخستین» در مقولات به «صورت» در متافیزیک منتقل شده است.

    حال به اشکالى که اندکى قبل مطرح کردیم بازمى گردیم: اگر جست وجوى جوهرْ جست وجوى هویّت استقلالى است و در پى شناخت آن هستیم، و اگر مادّه بدان لحاظ جوهر نیست که ناشناختنى است، پس چگونه مى توان به صورت جزئى ـ که حقیقتآ جوهر است ـ معرفت پیدا کرد؛ در حالى که ارسطو نیز همچنان این سنّت سقراطى را حفظ مى کند که معرفت کلّى است؟ شایان ذکر است که ارسطو در موارد بسیارى، جوهر بودن کلّیات را رد مى کند و همواره تأکید مى ورزد که جواهر، جزئى و فردند. اصلى ترین دلیل ارسطو بر این مدعا آن است که کلّیات، «این» نیستند؛ بلکه «چنین» هستند. «هیچ یک از چیزهایى که محمول هاى مشترک اند، نه بر "این چیز در اینجا"، بلکه بر "چنین چیز" دلالت دارند.» شاید بهترین پاسخ ممکن براى این اشکال آن باشد که درست است که صورت ها در افراد متعددند، مثلا سقراط و کالیاس دو انسان اند، امّا صورت انسانى در این افراد واحد است؛ البته نه به وحدت عددى، بلکه در دانش و تعریفْ واحد و تقسیم ناپذیر شمرده مى شود. این بیانْ نزدیکى بسیارى به بیان حکماى مسلمان در مورد کلّى طبیعى دارد، که نه کلّى و نه جزئى است؛ بلکه در طبیعت در ضمن افراد جزئى وجود دارد و متعدد است، امّا در ذهن به نحو کلّى و انقسام ناپذیر وجود دارد. در نزد ارسطو نیز صورت در ضمن افراد و متعدد وجود دارد، امّا صورت هایى که در ضمن یک نوع قرار مى گیرند داراى مفهوم و تعریف واحدى هستند؛ از این رو، کلّى و مشترک اند و مى توانند متعلّق معرفت واقع شوند. ذهن انسان به گونه اى است که قابلیت انتزاع کلّیات از جزئیات را دارد، و البته این عمل (انتزاع) را عقل بالقوّه خودمان انجام مى دهد.

    امّا مشترک بودن صورت میان افرادِ نوعِ واحد نباید سبب شود که بپنداریم صورت کلّى است. گفتیم که از نظر ارسطو، کلّى هرگز نمى تواند جوهر باشد. این امر دقیقآ با جوهر خواندن جواهر ثانوى در مقولات تناقض دارد. ارسطو استدلال مى کند که کلّیات، چون «این» خاص نیستند، جوهر نخواهند بود؛ امّا خود وى، در مقولات، دسته اول از موجودات را که در چیزى نیستند، ولى بر چیزى گفته مى شوند، «جوهر ثانوى» مى نامد.

     

    نتیجه گیرى

    تفاوت دیدگاه در کتاب هاى مقولات و متافیزیک به گونه اى است که به نظر مى رسد که در متافیزیک، با افزایش تعداد ملاک هاى جوهر و در نتیجه گسترش مفهومى جوهر، مصادیق محدودترى تحت عنوان «جوهر» قرار مى گیرند. از این رو، در متافیزیک، مواردى چون مادّه یا کلّیات ـ که طبق معیارهاى مقولات باید جوهر محسوب شوند ـ از شمار جواهر خارج مى مانند.

    همان طور که گذشت، مقولات و متافیزیک حاصل دو رویکرد نسبتآ متفاوت اند: در مقولات، بیان جنبه هاى منطقى و مفاهیم اشیا دنبال مى شود؛ از این رو، کتاب یادشده به کلّیات ذهنى هم، از آن جهت که در موضوعى نیستند، عنوان «جوهر» را داده است. امّا کتاب متافیزیک، صرفآ، جنبه فلسفى و مابعدالطبیعى دارد. در متافیزیک، نقش جواهر ثانوى، که در مقولاتْ ذهنى اند، به صورت ـ که مشترک است ـ واگذار مى شود. این صورت، با اینکه میان افراد نوع واحد مشترک است و بدین وسیله معرفت کلّى را تصریح مى کند، خود یک «این» خاص است و جوهریت مرکّب را سبب مى شود.

     

    • ـ ارسطو، متافیزیک، ترجمه شرف الدین خراسانى، تهران، حکمت، چ سوم، 1384.
    • ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه سید جلال الدین مجتبوى، تهران، سروش، چ پنجم، 1385.
    • - Barnes, Jonathan, Metaphysics, ed. by Jonathan Barnes, [The Campidge Companion to Aristotle], Campidge, Campidge University Press, 1999.
    • - Lloyd, A. C, Form and Universal in Aristotle, Liverpool, Francis Cairns, 1981.
    • - Ross, Sir David, Aristotle, London, Routledge, 1995.
    • ـ اکریل، ال. جى. ارسطوى فیلسوف، ترجمه علیرضا آزادى، تهران، حکمت، 1380.
    • ـ ایلخانى، محمّد، «نظریه تشابه در یونان»، فلسفه، ش 12، پاییز و زمستان 1385.
    • ـ قوام صفرى، مهدى، نظریه صورت در فلسفه ارسطو، تهران، حکمت، 1382.
    • ـ نوسبام، مارتا، ارسطو، ترجمه عزت اللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1380.
    • - Aristotle, Categories, Translated by J. L. Ackrill, ed. by Jonathan Barnes, Complete Works of Aristotle, Princeton, Princeton University Press, 1995.
    • - Aristotle, De Interpretatione, Translated by J. L. Ackrill, ed. by Jonathan Barnes, Complete Works of Aristotle, Princeton, Princeton University Press, 1995.
    • - Jaeger, Werner Wilhelm, Aristotle, fundamentals of the History of His Development, Oxford University Press, 1984.
    • - Kung, John, Aristotle on Being is Said in Many Ways, ed. by Loyd P. Gerson, [Aristotle critical Assessments], London, Routledge, 1999.
    • - Politis, Vasilis, Aristotle and the Metaphysics, London, Routledge, 1981.
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی، سیداحمد، اکبریان، رضا.(1388) مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو. فصلنامه معرفت فلسفی، 6(3)، 153-171

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    سیداحمد حسینی؛ رضا اکبریان."مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو". فصلنامه معرفت فلسفی، 6، 3، 1388، 153-171

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی، سیداحمد، اکبریان، رضا.(1388) 'مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو'، فصلنامه معرفت فلسفی، 6(3), pp. 153-171

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسینی، سیداحمد، اکبریان، رضا. مقایسه آموزه «جوهر» در دو کتاب مقولات و متافیزیک ارسطو. معرفت فلسفی، 6, 1388؛ 6(3): 153-171