سنجش تطبیقى مسئله وجود ذهنى از دیدگاه ابن سینا و فخر رازى
Article data in English (انگلیسی)
سال نهم، شماره دوم، زمستان 1390، 33ـ62
محمدجواد پاشایى*
حسن معلمى**
چکیده
بىگمان مسئله وجود ذهنى از مسائل پردامنه و بحثانگیزى است که ذهن انبوهى از فیلسوفان را به خود مشغول کرده است. تلاشهاى بىثمر شکاکان و سوفسطاییان در طول تاریخ، اهمیت افزون این مسئله را که سویه معرفتشناختى بحث علم را نیز رقم مىزند، نمایانتر مىسازد. فیلسوفانى چون ابنسینا و فخر رازى که از طلایهداران بحث در این موضوع بودهاند، مجالى فراخ را جهت واکاوى مسئله فراهم آوردهاند؛ اما از آنجایى که گاه کوشش فراوان ابنسینا در پرداخت مسئله وجود ذهنى مورد تردید واقع مىشود و یا به فیلسوفى چون فخر رازى نسبت انکار وجود ذهنى داده مىشود. از اینرو، این پژوهش بر آن است تا هم تلاش گسترده ابنسینا را در این باب ارج نهد و هم ناروایى نسبت انکار به رازى را فاش سازد. این امر مهم از رهگذر تبیین ماهیت و اثبات وجود ذهنى از دیدگاه فیلسوفان یادشده و کشف قناع اضطراب از کلمات فخر رازى، به همراه سنجش تطبیقى میان دو دیدگاه دستیافتنىتر شده است.
کلیدواژهها: ابنسینا، فخر رازى، وجود ذهنى، حقیقت متمثل، اضافه، سنجش تطبیقى.
مقدّمه
مسئله شناخت و ارزش آن، که در شمار مباحث بنیادین فلسفههاى اسلامى و غیراسلامى قرار دارد، بنمایه اندیشه متفکران و خردورزان را رقم زده است؛ چراکه علوم بشرى با همه گستردگىشان، از این پیشدانسته الهام و التیام مىگیرند که افزون بر وجود واقعیت، شناخت آن نیز امکان دارد؛ چه آنکه ادراک واقعیت به همانسان که وجود دارد، شدنى و بلکه بایدى است.
مسئله وجود ذهنى که به گونهاى در قاعده هرم موضوع شناخت جاى مىگیرد، از دیرزمان کانون توجه حکماى اسلامى بوده و اکنون نیز ذهن متفکران پرشمارى را به خود مشغول داشته است. ماهیت وجود ذهنى، چگونگى اثبات آن و دفع شبهات وارد بر آن، همگى از مسائلى بودهاند که در این حوزه به بحث گذاشته شدهاند و هنوز از دایره بحث خارج نشدهاند. البته حیات این مسئله در حکمت اسلامى، با حیات فیلسوفان سترگى چون ابنسینا و فخر رازى گره خورده و درهم تنیده شده است؛ چراکه این مسئله نخستین بار در سخنان ابنسینا به گونهاى پراکنده و بعدها در آثار رازى به گونه مستقل، پیگیرى شده است. این پژوهش بر آن است تا آراى ابنسینا و فخر رازى درباره مسئله وجود ذهنى و سنجش و سازش میان آنها را، در صورت امکان، تبیین نماید. لیکن نخست شایسته است به گونه اجمالى انگیزههاى طرح مسئله وجود ذهنى در سیر تاریخى آن مورد بررسى قرار گیرد.
به گونهکلى، وجودذهنى در سیرتاریخىخود، از سهجهت کانون بحث قرار گرفته است:
الف) علم ما به خارج، نه اضافه عالِم و نفس به خارج، بلکه صورتهاى علمى اشیاست در ذهن عالم؛ یعنى بحث وجود ذهنى براى رد نظریه اضافه در باب علم است.
ب) برخى متکلمان قضایایى را که موضوعشان مصداق خارجى ندارد، قضایایى مىدانستند که موضوع آنها نه موجود است و نه معدوم؛ بلکه واسطه بین وجود و عدم است که بدان «حال» مىگفتند و به همین دلیل به امرى بین وجود و عدم معتقد شدند. فیلسوفان براى ردّ نظریه ایشان، وجود ذهنى را مطرح کردند که موضوع قضایاى مزبور در ذهن موجود است و نه خارج، و وجود ذهنى ما را از قول به حال بىنیاز مىسازد.
ج) ماهیت اشیا به همان صورتى که در خارج وجود دارد، در ذهن نیز موجود است. آتش خارجى و آتش ذهنى در وجود متفاوتاند؛ ولى در ماهیت اتحاد دارند و همین اتحاد ماهوى، موجب مطابقت مىشود.
شاید بتوان گفت آنچه نخستین بار انگیزه بحث وجود ذهنى را فراهم آورده، جهات اول و دوم است و نکته سوم نخست به صورت ضمنى مطرح بوده و سپس به بحث اصلىتبدیل شده است.1 این مسئله را که ابنسینا و رازى با کدام انگیزه به این مسئله پرداختند و از چه روى بدان اقبال نشان دادند، در مقام سنجش دیدگاهها بررسى خواهیم کرد.
1. تبیین دیدگاه ابنسینا
با بررسى آثار ابنسینا به روشنى درمىیابیم که او نه تنها از مسئله وجود ذهنى غافل نبوده، که به گونهاى خود در شمار نخستین مطرحکنندگان این بحث قرار داشته و در آثار گوناگون خود درباره ماهیت وجود ذهنى، اثبات آن و بررسى اشکالات این مسئله، فراوان سخن گفته است. عباراتى همچون وجود فى الذهن، موجود فى الذهن و... مىتوانند مثبت این ادعا باشند.2
بنابراین شایسته است بحث وجود ذهنى از نگاه ابنسینا را در سه بخش دنبال کنیم تا به همه ابعاد آشکار و نهان مسئله از دیدگاه او پى ببریم. این بخشها عبارتاند از: 1. ماهیت وجود ذهنى؛ 2. اثبات آن؛ 3. اشکالات وجود ذهنى و پاسخ به آنها.
اما اینکه بحث درباره ماهیت وجود ذهنى بر اثبات آن مقدم شده، دلیلى جز مراعات اقتضاى طبع نداشته است؛3 چراکه طبیعت انسان تا از چیستى اشیا آگاهى نیابد، آرام نمىگیرد و پرسش از هستى آنها را امرى گزاف مىپندارد.4
1ـ1. ماهیت وجود ذهنى
1ـ1ـ1. تعریف
در تبیین نظر ابنسینا درباره ماهیت وجود ذهنى، نخست باید توجه کرد که وى تفاوتى را بین ادراک و معرفت و وجود ذهنى قایل نمىشود و هر کجا بحثى از معرفت و ادراک به میان آورده، به گونهاى آن را با وجود ذهنى پیوند داده است؛ چه آنکه وى در فرق بین معرفت و علم معتقد است که معرفت عبارت از درک جزئیات، و علم عبارت از درک کلیات است. بر همین اساس، علم حسى از نگاه وى معرفت نام مىگیرد و معلومِ حاصل از تعقل، علم.5
ابنسینا در اشارات، ذیل بیان احوال قواى نفس، ادراک را تمثل حقیقت شىء و یا مثال آن حقیقت نزد مدرِک تفسیر کرده است:
إدراک الشىء هو أن تکون حقیقته متمثلة عند المدرک یشاهدها ما به یدرک فإما أن تکون تلک الحقیقة نفس حقیقة الشىء الخارج عن المدرک إذا أدرک فیکون حقیقة ما لا وجود له بالفعل فى الأعیان الخارجة مثل کثیر من الأشکال الهندسیة بل کثیر من المفروضات التى لا تمکن إذا فرضت فى الهندسة، مما لا یتحقق أصلا أو یکون مثال حقیقته مرتسما فى ذات المدرک غیر مباین له و هو الباقى.6
همچنین این تعریف در کتاب مباحثات با کمى تفاوت چنین آمده است:
کل ما تدرکه فإنه حیث تدرکه فى الذهن فحقیقة متمثّلة فىذهنک ضرورة، وتلک الحقیقة إما أن یکون تمثّلها فى الأعیان و یلحظه ذهنک ـ فالمعدوم لا یدرک ـ و إما أن تکون فى ذهنک ـ و هو الباقى ضرورة.7
در توضیح مطلب باید گفت که ابنسینا براى واژه تمثل، دو معنا در نظر مىگیرد:
1. به معناى نفسیت یا عینیت حقیقت متمثله با خارج: با توجه به این معنا خود شىء خارجى باید در ذهن حضور یابد و چون چنین فرضى بىگمان باطل است، ابنسینا این مطلب را با تصور اَشکال و مفروضات هندسى نقض مىکند؛ یعنى از آنجا که مىتوانیم اشکالى را در ذهن تصور کنیم که هیچ واقعیتى در خارج ندارند و تنها وجود خود را در ذهن حفظ مىکنند، درخواهیم یافت که چنین برداشتى از تمثل، صحیح نیست. البته این فرض، از اشکالات فراوان دیگرى همچون انطباع کبیر در صغیر نیز در امان نخواهد بود.
2. مثال یا همان صورت شىء: بر پایه این تفسیر، مراد ابنسینا از تمثل مثال شىء، همان چیزى است که بعدها حکمایى چون فخر رازى و خواجه نصیرالدین از آن به وجود ذهنى تعبیر مىکنند.
از ویژگىهاى مثال یک شىء این است که در عین یکى نبودن وجود آن با شىء خارجى، مباینتى هم میانشان نیست؛ یعنى حقیقت مثال شىء با حقیقت شىء بیرونى تفاوتى نمىکند و او همان را نشان مىدهد که در خارج است، بدون آنکه وجود یکى با دیگرى همگن باشد. دلیل این توجیه، عبارات ابنسینا در دیگر آثار اوست که مىتوانند مؤیدى درخور براى تفسیر یادشده از مثال باشند:
الف) ابنسینا در کتاب تعلیقات در تعریف حقیقت ادراک، آن را عبارت از حصول صورت شىء مىداند: «الإدراک هو حصول صورة المدرک فى ذات المدرک.»8
ب) او در جایى دیگر از همین کتاب، در بیان حقیقت علم، از نقش صورت غافل نمىشود و مىگوید: «العلم هو حصول صور المعلومات فى النفس.»9
ج) ابنسینا در کتاب نجات تقریبا همه اقسام چهارگانه ادراک، اعم از حسى و خیالى و وهمى و عقلى را عبارت از اخذ صورت مدرَک برمىشمارد: «ویشبه أن یکون کل ادراک انما هو أخذ صورة المدرک.»10
البته با تحقیق در معناى صورت و از مجموع معانى موردنظر شیخ اشراق در مصنفات و ابنسینا در تعریفات، مىتوان شش معنا از واژه صورت به دست داد که به دلیل مناسبت حکم و موضوع، تنها معناى اول با مقام مورد بحث همخوانى دارد: 1. ماهیت نوعیه؛ 2. شیئى حال در محل، که محل از آن مستغنى نباشد؛ 3. آنچه کمال ثانى نوع با آن پدید مىآید و ابنسینا از آن به «لأجله وجد الشىء مثل العلوم و الفضائل للانسان» تعبیر مىکند؛ 4. صورت در مقابل ماده؛ 5. آنچه نوع طبیعى با آن حاصل مىآید؛ 6. موجود مفارقى که نوع طبیعى با آن و نیز با جزء جسمانى کمال مىیابد.11
تنها نکته باقىمانده، معناى حقیقت شىء در تعریف ابنسینا از ادراک است. محقق طوسى در شرحالاشارات و التنبیهات، مراد از حقیقت را شىء خارج از مدرِک یا همان شىء خارجى برمىشمارد؛12 اما ابنسینا در تعریفى دقیقتر در منطق شفا، مراد از حقیقت یا ماهیت را آن چیزى مىداند که با آن، شىء شىء مىشود و ذاتش تشکیل مىیابد: «إنّ لکل شىء ماهیة هو بها ما هو وهى حقیقته، بل هى ذاته.»13
2ـ1ـ1. ویژگىهاى وجود ذهنى
دریافتیم که ابنسینا به مسئله وجود ذهنى عنایت کافى داشته و در برخى موارد، ویژگىهاى آن را نیز بیان کرده که اشاره به چند نمونه از آنها سودمند است:
الف) تمایز: یکى از ویژگىهاى مهم وجود ذهنى، تمایز آن از وجود خارجى یا ماهیت خارجى است. ابنسینا از این امر مهم نیز غافل نبوده و در مدخل منطق شفا به درستى بدان پرداخته است. وى پس از آنکه سه گونه اعتبار براى ماهیات اشیا در نظر مىگیرد، بنابر یک اعتبار، ماهیت را موجود در خارج مىداند و به تبع، آثار مربوط به آن را اثبات مىکند؛ بنا به اعتبار دوم، ماهیات را محدود به عالم ذهن دانسته، عوارض ویژه آن همچون حمل، وضع و کلیت و جزئیت در حمل را به اثبات مىرساند و بنا بر اعتبار سوم نیز به خود ماهیت بدون تقید به خارجى یا ذهنى بودن آن اشاره مىکند. ماهیت اخیر بعدها در آثار فلسفى متأخران با عنوان «الماهیة من حیث هى لیست الا هى» مطرح شد.14
ب) تطابق: از دیگر ویژگىهاى وجود ذهنى از نگاه ابنسینا، مطابقت آن با خارج است. گرچه وى به این مسئله تصریحى نداشته است، به نظر مىرسد با دقت در عبارات وى بتوان این ویژگى مهم وجود ذهنى را اصطیاد نمود:
1. اینکه ابنسینا در تعریف علم از عنوان «مثال» استفاده کرده است، خود مىتواند دلیلى روشن بر اصل مطابقت باشد؛ چنانکه توضیحات آن در ذیل تعریف گذشته است؛ به ویژه عبارت «غیر مباین له» که نمایان به این نکته اشاره دارد.
2. از دیدگاه ابنسینا، افزون بر معرفت حسى، معرفت عقلى نیز وجود دارد. ادراک حسى از تأثیر مستقیم شىء خارجى و ادراک عقلى با وساطت ادراک حسى و بر اثر تغییر و تحولاتى که در آن ایجاد مىکند، شکل مىگیرد. به دیگر سخن، عقل با تجریدى که در صور محسوسه انجام مىدهد، راه را براى پیدایش گونهاى جدید از ادراک هموار مىسازد. براى نمونه اگر در ذهنمان تصویرى از شخص على به همراه مختصات ویژه آن داشته باشیم، با تجرید این شخص از عوارض خاصهاش، صورت کلى دیگرى در ذهن پدید مىآوریم که همان کلى انسان باشد. البته نکته مهم این است که ابنسینا آنگونه که بر تطابق صورت حسى و عقلى پاى فشرده و آن را لازم دانسته (چراکه دیگر صورت عقلىِ همان شىء محسوس نخواهد بود: «المعقول من هذا الشخص والمحسوس منه یجب أن یکونا متطابقین و إلّا لم یکن معقول هذا الشخص،»)15 بر مطابقت صورت حسى و خارج تصریحى نکرده است؛ اما اینکه وجود عالم محسوس را بدیهى مىشمارد و تردیدى در آن روا نمىدارد (وجود الاجسام وأعراضها و بالجمله وجود العالم المحسوس ظاهر)16 خود مىتواند تأییدى باشد بر اینکه مطابقت بین صورت و خارج نیز لازم و ضرور است؛ به ویژه اینکه تعلیل ابنسینا در استحاله تطابق نداشتن صور معقول و محسوس، در اینجا نیز جارى است؛ چراکه با عدم مطابقت صورت حسى با خارج، دیگر صورت همان شىء نخواهد بود.
2ـ1. اثبات وجود ذهنى
نگاه اجمالى به آثار ابنسینا نشان از آن دارد که وى تمامقامت به دفاع از وجود ذهنى برخاسته و خود را در زمره مثبتین این نظریه دیده است. اصولاً فیلسوفانِ پس از ابنسینا در باب اثبات وجود ذهنى، به چند دلیل بنیادین تمسک جستهاند که این ادلّه نه تنها در سخنان ابنسینا مغفول نبودهاند، بلکه فلاسفه متأخر خود به نوعى وامدار ابنسینا در این موضوع بودهاند. بزرگانى همچون فخر رازى، ملّاهادى سبزوارى و ملّاصدرا به همان ادلّهاى در اثبات وجود ذهنى تکیه کردهاند که ابنسینا پیشتر در آثار خود بدانها تأکید ورزیده بود.
به گونه کلى ادلّه اثبات وجود ذهنى را دستکم در چهار مورد مىتوان خلاصه کرد که باید دید چگونه این ادلّه بر سخنان ابنسینا انطباق یافتهاند و ابنسینا درصدد اقامه آنها برآمده است. آن ادلّه عبارتاند از: 1. از طریق علم به معدومات؛ 2. حکم ایجابى صادق بر اشیاى معدوم؛ 3. لحاظ مفاهیم کلى در ذهن؛ 4. محرکیت غایت براى فاعل ارادى.
1ـ2ـ1. علم به معدومات
یکى از مهمترین ادلّه اثبات وجود ذهنى، پى بردن به آن از طریق علم به معدومات خارجى است. ملّاصدرا در جلد اول اسفار، نخستین دلیل اثبات وجود ذهنى را علم به انواع ممتنعات در ذهن برمىشمارد و در توضیح آن مىگوید: از آنجاکه تمایز بین معدوم مطلق محال است، به ناچار باید گونهاى وجود براى این معدومات در نظر گرفت و چون وجود خارجى براى ممتنعات ممکن نیست، طبیعتا باید ذهن را جایگاه آنها دانست.17
درخور توجه آنکه بنمایه دلیل یادشده، پیشتر در سخنان ابنسینا رخ نمایانده و همو بوده که گوى سبقت را همچنان از دیگر حکما ربوده است؛ البته با تأکید دوباره بر این نکته که تنها ریشه این دلیل در عبارات او دیده مىشود، نه آنکه بابى مستقل با عنوان «اثبات وجود ذهنى» در کتابهایش گشوده باشد. در ادامه عباراتى را بررسى مىکنیم که ما را در آثار ابنسینا به این نکته رهنمون مىسازند.
الف) پیشتر اشاره کردیم که ابنسینا در تعریف وجود ذهنى، بنا به یک فرض، حقیقت وجود ذهنى را نمىتوانست همان حقیقت خارجى بداند؛ چراکه لازم مىآمد علم به معدومات یا بسیارى از مفروضات هندسى ناممکن شمرده شود.18 همین گفتار ابنسینا مبنى بر اینکه علم به معدوم امرى انکارناپذیر است، خود مىتواند بهترین دلیل بر اثبات وجود ذهنى باشد.
ب) در کتاب تعلیقات ابنسینا، عبارات بسیارى را مىتوان یافت که در آنها علم به معدوم، امرى مسلم دانسته و به تبع آن وجود ذهنى نیز پذیرفته شده است. ابنسینا در آغاز این کتاب، آنجا که حقیقت علم را بیان مىکند، علم را عبارت از وجود و حصول هیئتى در نفس انسان مىبیند و نه وجود خود شىء خارجى در آن؛ چراکه در این صورت علم به معدومات مانند مفروضات هندسى ممکن نخواهد بود.19 نیز در بیان فرق بین تعقل واجب و غیر آن20 و یا بیان حقیقت اضافه،21 در همین کتاب، به این مطلب اشاره شده و ما براى رعایت اختصار، از توضیح آنها مىپرهیزیم.
ج) ابنسینا در الهیات شفا تنها در یک صورت اِخبار از معدوم را جایز مىشمارد و آن در شرایطى است که صورت ذهنى معدوم در ذهن وجود داشته باشد.22
بنابراین روشن شد که یکى از مهمترین ادلّه اثبات وجود ذهنى (علم به معدومات)، به آسانى در کلام ابنسینا اصطیادپذیر است و جوینده حقیقت را همین بس که بنابه شواهد یادشده، ابنسینا، و نه دیگر حکما را از پیشگامان بحث وجود ذهنى بداند.
2ـ2ـ1. حکم ایجابى صادق بر اشیاى معدوم
گرچه این دلیل را مىتوان به گونهاى به دلیل پیشین بازگرداند، با نگاهى منطقى به مسئله، این دلیل اخص از دلیل اول به شمار مىرود؛ چراکه در دلیل آغازین، آنچه مهم است علم به معدومات، چه از راه حکم ایجابى بر معلومات و چه از راه سلبى است؛ اما در دلیل کنونى، وجود ذهنى، تنها از راه حکم ایجابى بر معدوم و از راه قاعده فرعیت اثبات مىشود. عبارت ابنسینا در شفا که شرط حکم ایجابى بر معدوم را وجود ذهنى آن مىداند، شاهد همین ادعاست: «أما الخبر، فلأن الخبر یکون دائما عن شىء متحقق فى الذهن و المعدوم المطلق لا یخبر عنه بالإیجاب و إذا أخبر عنه بالسلب أیضا فقد جعل له وجود بوجهٍ مّا فى الذهن.»23
3ـ2ـ1. لحاظ مفاهیم کلى در ذهن
الف) ابنسینا که به صراحت در کتاب تعلیقات به این برهان توجه کرده است، مفاهیم کلى را از امور ذهنى غیرموجود در خارج مىداند؛ زیرا از مختصات امور خارجى، تشخص است و اگر بخواهیم مفهوم کلى را خارجى بدانیم، باید آن را داراى تشخص بدانیم که این با عام بودن کلى منافات دارد: «المعنى الکلى لا وجود له إلّا فى الذهن ولا یجوز أن یتخصص شخصا واحدا ویکون موجودا عاما فإنه حینئذ لا یکون عاما وإذا وجد عینا فإنه یکون قد تخصص وجوده بأحد ما تحته.»24
همچنین ابنسینا در جایى دیگر از همین کتاب و ذیل بحث ذهنیة الکلى، اشارهاى دوباره به این برهان کرده است.25
ب) ابنسینا در الهیات شفا و در فصل «فى کیفیة کون الکلیة للطبائع الکلیة» پس از بیان کیفیت وجود کلیات، نتیجه مىگیرد که طبیعت با آنکه کلى است نمىتواند در اعیان وجود داشته باشد.26
ج) ابنسینا در کتاب رسایل و در فصل پنجم از بخش الهیات و ذیل بحث انقسامات وجود، تصریح مىکند که کلى از آن جهت که واحد و مشترک فیه است، نمىتواند در خارج موجود باشد؛ وگرنه لازم مىآید مفهوم واحدى مانند انسانیت، مجمع اضداد باشد.27 او همچنین در دانشنامه علایى در بخش الهیات و ذیل بیان حال حقیقت کلى و جزئى، به این دلیل اشاره کرده است.28
4ـ2ـ1. محرکیت غایت براى فاعل ارادى
از دیگر ادلّه اثبات وجود ذهنى، محرکیت غایت نسبت به فاعل ارادى است. بىتردید هر فاعل ارادى، فعل خود را براى رسیدن به غایتى و با انگیزههایى ویژه انجام مىدهد و این انگیزه و غایت، نمىتوانند معدوم محض باشند؛ زیرا معدوم محض نمىتواند شأنیت تحریک فاعل را داشته باشد. پس غایت، گونهاى از وجود و ثبوت را داراست؛ لکن نمىتواند از وجود و ثبوت خارجى برخوردار باشد؛ چراکه در صورت وجود خارجى، تلاش فاعل براى ایجاد آن، تحصیل حاصل و محال خواهد بود؛ پس به ناچار گونهاى دیگر از تقرر و ثبوت (ثبوت ذهنى) را داراست که غیر از ثبوت خارجى و آثار ویژه مترتبِ بر آن است:
غایت در تصور یا ماهیت خویش بر اسباب دیگر تقدم دارد؛ کما اینکه در وجود خود، متأخر از همگان است. علت اینکه غایت باید در ذهن موجود باشد، این است که شىء معدوم نمىتواند براى چیزى علیت داشته باشد؛ چه آنکه تصور غایت، علت اتصاف فاعل به فاعلیت است. [شبیه این ادعا اینکه] علت ماهیت عدد ثلاثه، وحداتوعلت وجودآنها، چیز دیگرى است که علت وحدات است.29
با این تفاصیل روشن مىشود که ابنسینا افزون بر پذیرش وجود ذهنى و تشریح ماهیت آن، با بیان ادلّهاى متقن و هرچند پراکنده، به اثبات آن نیز همت گماشت و از این رهگذر، گامى مطمئن در استوار ساختن بنیان وجود ذهنى برنهاد. بنابراین نباید در اعتقاد ابنسینا به وجود ذهنى، کمترین تردیدى را روا بداریم.
3ـ1. اشکالات وجود ذهنى و پاسخ به آنها
1ـ3ـ1. اشکالات
از مهمترین اشکالات مسئله وجود ذهنى، چگونگى جمع بین عرض بودن علم از یکسوى، و علم به جواهر از سویى دیگر است. آشکار است که معیار صدق در برخى قضایا، مطابقت آنها با خارج است و معناى مطابقت نیز جز با انحفاظ ذات در دو وجود (ذهنى و عینى) تحقق نمىپذیرد؛ اما اشکال این است که در علم به جواهر، چگونه این جوهریت محفوظ مىماند، در حالى که علم، خود کیفى نفسانى و از جنس اعراض بوده، گره خوردن آنها به یکدیگر، امکانناپذیر است؟
ابنسینا در الهیات شفا و در فصلى با عنوان «فى العلم وأنه عرض»، به گونه صریح این اشکال را با عنوان «شبهه» بیان کرده و به گونهاى مفصل به آن پاسخ مىدهد:
و أما العلم فإن فیه شبهة و ذلک لأن لقائل أن یقول: إن العلم هو المکتسب من صور الموجودات مجردة عن موادها و هى صور جواهر و أعراض.
فإن کانت صور الأعراض أعراضا، فصور الجواهر کیف تکون أعراضا؟
فإن الجوهر لذاته جوهر فماهیته جوهر لا تکون فى موضوع البتة وماهیته محفوظة سواء نسبت إلى إدراک العقل لها أو نسبت إلى الوجود الخارجى.30
علم ماهیتى است که از صورت موجودات جوهرى یا عرضى که مجردند به دست مىآید. حال اگر بتوان پذیرفت که صور برآمده از اعراض، خود اعراض باشند، پذیرش عرض بودن صور جواهر، بسى مشکل خواهد بود؛ زیرا اگر این مطلب را مسلم بدانیم که ذات اشیا در فرایند علم باید ثابت و منحفظ بماند، به ناچار صور ذهنى جواهر نیز باید جوهر باشند تا شرط لازم علم محقق شود و علم به سفسطه تبدیل نگردد. با این اوصاف، چگونه ممکن است صور جواهر، جواهر باقى بمانند، در حالى که عرض هم باشند؟ درخور توجه آنکه نزد ابنسینا، مسلم است که ماهیت علم ماهیتى عرضى و از جنس کیف نفسانى است. این نکته نیز مفروض است که مقولات دهگانه با هم تباین دارند و شىء واحد نمىتواند در آن واحد و از جهت واحد، هم جوهر باشد و هم عرض.
2ـ3ـ1. پاسخ
ابنسینا در پاسخ به این اشکال، به لطیفهاى اشاره مىکند که خود مىتواند نشان از حدت ذهن او باشد. وى معتقد است که جوهر ذهنى نیز مىتواند از جنس مقولهاى غیرجوهر باشد، بدون اینکه اطلاق جوهر بر آن نادرست باشد؛ اما نکته اینجاست که وجود لا فى موضوع داشتن جواهر، مغیا به این غایت است که در اعیان باشند؛ یعنى تا هنگامى که جواهر در اعیان خارجیه وجود داشته باشند، وجودشان لا فى موضوع خواهد بود؛ اما چنانچه در ذهن موجود شوند، دیگر چنین شرطى غیرلازم، و بلکه عکس آن لازم خواهد بود. به عبارت دیگر، ماهیت جوهر این است که در اعیان، موضوع نداشته باشد و این تعریف در ماهیات معقوله نیز صادق است؛ چراکه جواهر در ذهن هم این شأنیت را دارند که اگر در اعیان باشند، نیازى به موضوع نداشته باشند و این ملازمهاى ندارد با اینکه لا فى موضوع بودن، مأخوذ در ماهیت جوهر باشد.31
ابنسینا در ادامه براى توضیح بیشتر مطلب، خود اشکالى را بیان مىکند: ذهن و عقل خود از اعیان خارجیهاند و چگونه است که شما عقل را مقابل عین قرار داده و بدینگونه اشکال پیشین را دفع کردید؟ بلکه چون عقل خود از اعیان است، جوهر در آنجا نیز باید لا فى موضوع باشد.
ابنسینا در پاسخ، مطلب را ضمن دو مثال تبیین مىکند: مراد از عین چیزى است که اگر جوهر در آن وجود یابد، احکام و آثار جوهر از آن صادر مىشود؛ چنانکه در تعریف حرکت مىگوییم کمالِ امر بالقوه است؛ و این بدان معناست که اگر در عین باشد، کمال امر بالقوه خواهد بود، نه اینکه در عقل نیز چنین باشد تا در نتیجه ماهیتش محرک عقل باشد. لذا منافاتى ندارد که ماهیت حرکت در عقل و عین، هر دو، کمالِ امر بالقوه باشد؛ با حفظ این نکته که در عقل، شرط وجود در اعیان نیز ملحوظ شود.32
اشکال دیگر ابنسینا این است که توضیح یادشده درباره ماهیت حرکت، لازم مىآورد که حرکت داراى دو ماهیت گوناگون باشد: ماهیتى در عقل و ماهیتى در عین. با این حال، ابنسینا با انکار قاطع این توهم، مثالى را بیان مىکند که اندک مجالى را براى قوت گرفتن توهم مزبور در ذهن باقى نمىگذارد. او از مثال آهنربا چنین استفاده مىکند: اگر ماهیت آهنربا سنگى باشد که آهن را به خود جذب کند، بدون اینکه دست انسان را به خود جذب کند، هرگز به این معنا نخواهد بود که آهنربا دو ماهیت دارد؛ ماهیتى با سنگ و ماهیتى با دست. به همینگونه درباره حرکت و هر آنچه مصداق جوهر باشد، خواهیم گفت که در صورت وجود آنها در اعیان، کمال بالقوه یا وجود لا فى موضوع خواهد بود.33
ابنسینا همین پاسخ را در تعلیقات و ذیل تفسیر «ماهیة الجوهر جوهر» نیز مىآورد؛ با این بیان که آنچه در عقل از جوهر وجود مىیابد، معناى جوهر و معقول ماهیتِ آن خواهد بود، نه ذات آن؛ یعنى سهم ذهن از صفتِ جوهریت (وجود لا فى موضوعى در اعیان)، تنها معنا و مفهوم آن است؛ نه اینکه جوهر در ذهن هم مستغنى از موضوع باشد.34
بنابراین از مجموع مباحث ابنسینا درباره وجود ذهنى مىتوان این نتایج را به دست آورد:
1. ابنسینا از نخستین حکمایى بوده که به تفصیل اما پراکنده از ماهیت وجود ذهنى، اثبات آن و اشکالات این مسئله سخن گفته است.
2. او ماهیت وجود ذهنى را عبارت از تمثل مثال شىء در ذهن مىداند که با بررسى دیگر آثار وى، درمىیابیم که مرادش از مثال، همان ماهیت است.
3. از ویژگىهاى وجود ذهنى مدنظر ابنسینا مىتوان به تمایز وجود خارجى از ذهنى، و در عین حال، تطابق و عدم مباینت تمام آنها اشاره کرد.
4. در عبارات ابنسینا دستکم مىتوان به چهار دلیل براى اثبات وجودذهنى اشاره کرد.
5. پاسخ ابنسینا به اشکالات وجود ذهنى، ناشى از عقیده راسخ او به این مسئله است.
2. تبیین ایده فخر رازى
از آنجا که عبارات فخر درباره ماهیت وجود ذهنى تا حدى مضطرب به نظر مىرسد، ضرورى است که ابتدا با توجه به آثار فراوان وى، منظور آشکارش را به دست دهیم. بنابراین بحث اثبات را در بخش بررسى تطبیقى خواهیم آورد.
1ـ2. نظر فخر در المباحث المشرقیة
فخر رازى در کتاب المباحث المشرقیة در بحث مقولات، ذیل مبحث علم و احکام آن، نخست بیان مىکند که علم به شىء، تنها از راه انطباع صورت معلوم در عالِم حاصل مىشود: «العلم بالشىء لا یحصل الا بانطباع صورِة المعلوم فى العالم.»35
یکى از انتقادهاى منکران وجود ذهنى آن است که پذیرش وجود ذهنى در علم به متضادین، لازم مىآورد که دو شىء متضاد در آن واحد، متعلّق علم واحد واقع شوند و سرانجام محال است که شىء واحد (علم) با دو ماهیت مختلف مطابق باشد. فخر در پاسخ مىگوید: «والجواب عمّا ذکروه ثالثا، أنّ ذلک انما یلزم اذا جعلنا العلم نفس الانطباع و امّا اذا جعلناه اضافة مخصوصة مشروطة بالانطباع فالمحال غیرلازم، فلنتکلم فى تحقیق ذلک.»36
روشن است که علم از نظر فخر رازى امرى اولاً ثبوتى و ثانیا به همراه اضافه است. او امر سلبى را حقیقت علم نمىداند؛ زیرا امر سلبى جهل است و نه علم. همچنین امر ثبوتى عارى از اضافه را پیشتر ابطال کرده و اضافه محض را نیز چون منافى با ادراک ممتنعات است، شکننده مىداند. عبارتى که چه بسا فخر در آن نظر نهایىاش را در اینباره بیان کرده، از این قرار است:
فانّ الحجة لما قامت على انه لابد من الصورة المنطبعة لاجرم اثبتناها و لما قامت الحجة على ان العلم لیس هو نفس ذلک الانطباع لاجرم اثبتنا اضافة زائدة على تلک الصورة الحاضرة ولما حصرنا الاقسام وأبطلنا ما سوى هذا القسم تعین ان یکون الحق هو ذلک.37
روشن استکه فخر پسازاستدلالبروجود صورتذهنى،اضافهرا در کنار صورتذهنى لازم مىشمارد. بنابراین تردیدى نیست که او در کتاب المباحث المشرقیة، حقیقت وجود ذهنى و علم را اضافه میان نفس و صورت منطبعه مىداند و با توجه به عبارت اخیر خود «لاجرم اثبتنا اضافةً زائدةً على تلک الصورة الحاضرة» جاى هیچگونه ابهامى را باقى نمىگذارد.
همچنین نباید از یاد برد که این قاعده تنها در علم حصولى صادق است؛ اما در علم حضورى، خود او نیز مىپذیرد که دیگر جایى براى حضور صورت منطبعه نیست؛ چنانکه در آغاز همین کتاب به آن اشاره کرده، مىنویسد: «یکفى فى ادراکنا لذاتنا حضور ذواتنا لذواتنا من غیر ان یحتاج فیه الى استحضار صورة مساویة لذواتنا فى ذواتنا.»38
2ـ2. نظر فخر در شرح الاشارات
فخر در شرح خود بر اشارات ابنسینا و ذیل بحث درباره چیستى حقیقت ادراک، و پس از تسلم قول انطباع، نظر نهایى خود را چنین بیان مىکند که حقیقت ادراک، نسبت اضافى بین عالم و معلوم است؛ اما وى درباره اینکه معلومى که اضافه بدان صورت گرفته، صورت معلوم است یا وجود خارجى آن، بیان روشنى ندارد؛ چه آنکه درباره خود شىء اضافهشونده نیز، بین عالِم تنها و یا عالِم و صورت منطبعه به تردید مىافتد. اینکه آیا این بیان تردیدآمیز او دلیلى هم داشته یا خیر، در تحلیلى که به زودى از آن سخن مىرود، مشخص مىشود. به عبارت فخر بنگرید:
و الحقّ عندنا أنّه لیس الإدراک عبارة عن نفس حصول تلک الصّورة، بل عن حالة نسبیة إضافیة إمّا بین القوّة العاقلة و بین ماهیة الصّورة الموجودة فى العقل، أو بینهما و بین الأمر المتقرّر فى الخارج.39
فخر در جاى دیگر پس از آنکه درباره ادراکات مختلف بصرى و تخیلى و تعقلى، قول انطباع را با حجج عامه و خاصه رد مىکند، چنین مىگوید:
فقد ثبت بهذه الوجوه أنّ الإدراک لیس عبارة عن نفس الانطباع؛ بل الحقّ أنّه حالة نسبیة إضافیة. فإنّا نعلم بالبدیهة أنّا إذا أبصرنا زیدا فإنّ لقوّتنا الباصرة نسبة خاصّة إلیه، وأنّ الّذى یقال من: أنّ المبصر لیس هو زید الموجود فى الخارج بل هو غیر مبصر أصلا وإنّما المبصر مثاله وشبحه؛ فإنّه تشکّکٌ فى أجلى العلوم الضّروریة و أقواها. و أنّ أمثال هذه الکلمات یجب أن لا یخطر ببال الإنسان السلیم العقل فضلاً عن أن یجعل مواضعا للبحث والتّدقیق.40
ثابت شد که ادراک، همان اضافه است و بدیهى است که اگر زید را مشاهده کنیم، قوه باصره ما نسبتى با آن مىیابد؛ و اگر بگوییم آنچه مشاهده مىشود، شبح زید است نه خود زید، این ادعا زاییده ذهنى ناسالم بیش نمىتواند باشد.
3ـ2. نظر فخر در الملخّص
فخر رازى در کتاب دیگر خود به نام الملخّص قولى را برمىگزیند که بر پایه آن، به ظاهر ماهیت علم، اضافه بین عالم و معلوم است؛ بدون آنکه نسبت به صورت علمى معلوم، رابطه بشرط لا41 و یا بشرط شىء داشته باشد؛42 یعنى فرقى نمىکند در این میان، صورتى هم وجود داشته باشد یا خیر، بلکه مهم وجود اضافه است؛ و به تعبیر شهید مطهّرى، خواه آنکه صورتى در نفس موجود باشد، خواه نباشد.43
میر سیدشریف جرجانى در کتاب شرح المواقف، ذیل بحث علم و نقد اضافه، به نقل از فخر در کتاب الملخّص مىگویند:
قلنا هذا اعتراف بان العلم لیس نفس الحصول وأمّا ان تکون امرا آخر مغایرا للصورة وذلک مما لم تقم علیه دلالة وأن قال به جماعة و أما الاضافیه فلا شبهة فى تحققها لأنّا نعلم بالضرورة ان الشعور لایتحقق الا عند اضافه مخصوصة بین الشاعر والمشعور به، واما انّه هل یعتبر فى تحقق هذه الاضافة المسمّاة بالشعور امر آخر حقیقى او اضافى او عدمى فذلک مما لاحاجة الیه من البحث عن ماهیة العلم.44
البته شهید مطهّرى اتخاذ این مبنا در الملخّص را ناشى از تردید فخر در مسئله مىداند و مىگوید: «معلوم مىشود در الملخّص تردید کرده بین دو قولى که در هریک از مباحث و محصل یکى را جزما انتخاب کرده است.»45
4ـ2. نظر فخر در المحصل
فخر رازى در المحصل بحث خود را با نقد دو نظریه پى مىگیرد. او برخلاف نظر خود در المباحث المشرقیة که صورت منطبعه را شرط لازمِ وجود ذهنى مىانگاشت، سلبى بودن علم را همانند انطباع صورت مساوى معلوم در عالِم، مردود مىشمارد و به اضافى بودن آن ملتزم مىشود. خواجه نصیر در تلخیص المحصل به نقل از رازى چنین آورده است:
مسئلة: العلم سلبى او انطباع الصورة او الاضافة والتعلق؟... قیل العلم سلبى و هو باطل... و قیل انه انطباع صورة مساویة للمعلوم فى العلم وهو باطل و إلا لزم أن یکون العالم بالحرارة و البرودة حارا باردا. و قیل: انه امر اضافى؛ و هو الحّقُ لنا انه لایمکننا کون الشىء عالما الا اذا وضعنا فى مقابلته معلوما.46
بنابراین به نظر مىرسد که فخر در این کتاب خود به وجود صورت ذهنیه اعتقادى نداشته باشد و علم را اضافه بین عاقل و خارج بداند.
5ـ2. نظر فخر در المطالب العالیة
با نگاهى گذرا به کتاب المطالب درمىیابیم که فخر حقیقت علم را اضافه عالم به خود معلوم خارجى مىداند و گویا بدون هیچگونه توجهى به محذور علم به معدومات، بدین رأى متمایل مىشود. او در جلد سوم این کتاب پس از طراحى اقسام چهارگانه علم و انتخاب قسم اول آن مىگوید:
العلم اما أن یکون مفهوما ایجابیا او سلبیا، فان کان مفهوما ایجابیا، فاما ان یکون مجرد نسبة و اضافة واما ان یکون صفة حقیقیة واما ان یکون مجموع صفة حقیقیة من نسبة مخصوصة (او صفة حقیقیة مخصوصة من باب السلوب) فهذه اقسام اربعة لا مزید علیها.
اما القسم الاول و هو أن یکون العلم والادراک عبارة عن مجرد نسبة مخصوصة واضافة مخصوصة، فهذا قول قد ذهب الیه جمع عظیم من الحکماء و المتکلمین وهو المختار عندنا وهو الحق؛ و ذلک لانا اذا علمنا شیئا فانا نجد بین عقولنا و بین ذلک المعلوم نسبة مخصوصة واضافة مخصوصة. ولهذا السبب فانه ما لم یحصل فى مقابلة الشىء الذى هو العالم، شىء آخر هو المعلوم، امتنع حصول الامر المسمى بالعلم. و بالجملة فحصول هذه النسبة عند حصول الامر المسمى بالعلم و بالادراک و بالشعور کالامر المعلوم بالبدیهة.47
خلاصه مطلب آنکه علم یا مفهومى ایجابى دارد، یا سلبى. اگر ایجابى باشد، یا صرف نسبت و اضافه است؛ یا صفتى حقیقى دارد، نه نسبى؛ یا اینکه صفتى حقیقى و مجموعى از نسبت مخصوصه است و یا داراى مفهومى سلبى است. قسم اول (نسبت مخصوصه) قول مختار او و کثیرى از حکما و متکلمان است؛ چراکه وقتى چیزى را درک مىکنیم، بالوجدان نسبتى بین نفسمان و معلوم احساس مىکنیم و شاهد این ادعا، آن است که تا معلومى در برابرمان قرار نگیرد، علم هم محقق نمىشود. بنابراین حصول نسبتى ویژه مانند خود معلوم، امرى بدیهى است.
ملاحظه مىشود که فخر در اینجا برخلاف برخى از کتابهاى دیگر خود، توجهى به اشکال علم به معدومات نداشته و سخنى را هم که دافع این محذور باشد، بازگو نکرده است و سرانجام اضافه عالِم به خارج را برمىگزیند.
6ـ2. جمعبندى عبارات فخر
نظریه فخر را درباره وجود ذهنى از میان نوشتههاى او ارائه کردیم؛ لکن مهمتر، جمع بین عبارات بهظاهر مضطرب او در این آثار، و سرانجام بررسى درستى و نادرستى آنهاست.
در برخى کتابهاى فخر، از علم به اضافه میان عالم و معلوم خارجى تعبیر شده است (المطالب العالیة و شرح اشارات)؛ و در بعضى دیگر به اضافه بین عالم و صورت منطبعه (المباحث المشرقیة). اینک پرسش بنیادین این است که دلیل این دوگانگى چیست؟ به نظر مىرسد خود رازى متوجه این گونهگونى عبارات درباره وجود ذهنى بوده؛ چراکه دیدگاه نهایى او آنجاست که ثقل کلام خویش را بر تمایز بین صورت مغایر با نفس و صورت غیر مغایر با آن قرار مىدهد:
قد بینا فى باب العلم ان العلم والإدراک والشعور لیس عبارة عن حضور صورة المدرَک فى المدرِک بل عن اضافةٍ مخصوصةٍ بین المدرِک والمدرَک ثم أن تلک الاضافة قد تکون محتاجةً الى انطباع ماهیة المدرَک فى المدرِک وذلک عند ما یکون احدهما مغایرا للآخر فانه متى کان کذلک صح من العالِم ان یعلم ماهیة ذلک المعلوم و ان کان معدوما فى الخارج، فلا جرم لا بد أن تحصل تلک الماهیة فى نفس العالِم لیقع للعالم الاضافةُ المسماةُ بالادراک الیه واما اذا کان المدرَک نفس المدرِک، لم یکن هنا حاجة الى حصول صورة اخرى اذ من المحال ان یدرک المدرِک ذاته عند ما تکون ذاته معدومة فلا جرم کان حضور ذاته کافیا فى تحقق تلک النسب.48
همچنین عبارت مجلد اول مباحث مشرقیه، صفحه 331 دقیقا اشاره به همین مطلب است. بنابراین به کمک این عبارات گرهگشاى رازى، اگر مانند برخى، بر تناقضگویى او اصرار نورزیم، مىتوان چنین نتیجه گرفت:
آنجا که او به اضافه بین عالم و معلوم خارجى با وساطت صورت منطبعه بسنده کرده، مرادش علم به مدرَکاتى است که با مدرِک مغایرت دارند و خارج از نفساند، اگرچه معدوم باشند؛ مانند اینکه در ادراک بسیارى از معلوماتمان که وجود خارجى مادى دارند، به صورت واسطه نیازمندیم. همچنین هنگامى که صورت منطبعه در میان نباشد، فخر مدرَک متحد با نفس را اراده کرده است؛ یعنى همان علم حضورى؛ به ویژه اینکه خود او در آغاز المباحث المشرقیة بر این مطلب تأکید کرده است: «... یکفى فى ادراکنا لذاتنا حضور ذواتنا لذواتنا من غیر ان یحتاج فیه الى استحضار صورة مساویة لذواتنا فى ذواتنا.»49 به علاوه از نگاه رازى صورت ذهنى، با حقیقت علم تمایز دارد؛ زیرا علم اضافه بین دو شىء است، اما صورت ذهنى نهایتا طرفى از اطراف این اضافه خواهد بود.
اگر اشکال شود که چرا فخر این مبناى خود را همه جا حفظ نکرده، باید گفت: وى پس از تأکید بر این نکته که قوام علم به اضافه است، هرجا سخنى از جزئیات اضافه به زبان نرانده، در مقام بیان این جزئیات نبوده است. توضیح مطلب اینکه رازى، همانگونه که پیشتر نیز بیان شد:
الف) در کتاب شرح اشارات به جز عبارتى که از وى در جمعبندى بیان کردیم (قد بینا فى باب العلم ان العلم و الإدراک والشعور لیس عبارة عن حضور...)، نه تنها به گونه مستقیم درباره ماهیت علم نظرى نمىدهد، بلکه با صراحت اظهار تردید مىکند: «و الحقّ عندنا أنّه لیس الإدراک عبارة عن نفس حصول تلک الصّورة، بل عن حالة نسبیة إضافیة إمّا بین القوّة العاقلة و بین ماهیة الصّورة الموجودة فى العقل، أو بینهما و بین الأمر المتقرّر فى الخارج... .»50
ب) در الملخص نیز همین رویه را در پیش مىگیرد؛ بیشتر بر وجود اضافه تأکید مىورزد و تنها داخل بودن صورت منطبعه در ماهیت علم را (که عبارت از اضافه باشد و نه اطراف اضافه) انکار مىکند و نه بیشتر: «وامّا انّه هل یعتبر فى تحقق هذه الاضافة المسمّاة بالشعور امر آخر حقیقى او اضافى او عدمى فذلک مما لا حاجة الیه من البحث عن ماهیة العلم.» به ویژه اینکه عبارت تمامکننده فخر در المباحث المشرقیة که چارهاى جز اثبات صورت منطبعه در حقیقت علم نمىبیند (فانّ الحجة لما قامت على انه لابد من الصورة المطبعة لاجرم اثبتناها...) خود مؤید این است که تنها داخل بودن صورت منطبعه در ماهیت علم رد شود، نه آنکه به طور کلى نیازى بدان نباشد.
ج) در المحصل نیز اگر دقت شود، تأکید او بر اضافه بوده است. وى در رد و ابرام خود تنها قول انطباع را که منکر وجود هرگونه اضافه در حقیقت علم است، رد کرده و سخنى از لزوم یا عدم لزوم صورت در علم، به میان نیاورده است؛ و به سخن ما، در مقام بیان جزئیات اضافه نبوده است.
د) سرانجام عبارت المطالب العالیة نیز اگر با تأمّل بررسى شود، هیچگونه منافاتى با وجود صورت در اضافه مخصوصه کذایى ندارد و بلکه باز سخنى از لزوم وجود صورت به میان نیاورده است.
با این توضیحات روشن مىشود که عبارات گوناگون فخر رازى هیچ اختلافى با یکدیگر ندارند و حتى اختلافى هم اگر بتوان قایل شد، تنها اظهار تردید در برخى از عبارات است، بنابراین ضرورت دارد که در جمعبندى نهایى نظر فخر، عبارات رهگشاى کتاب المباحث المشرقیة (که از مهمترین آثار وى نیز به شمار مىرود) نصبالعین قرار گیرد.
این بحث را در چند جمله، چنین مىتوان خلاصه کرد:
1. رازى نخستین کسى است که از وجود ذهنى با عنوانى مستقل نام برده است.
2. ماهیت وجود ذهنى از نظر رازى، عبارت است از: اضافه مخصوصه بین نفس و صورت در فرض مغایرت مدرِک با مدرَک و یا معدوم بودن مدرَک، و اضافه نفس به خود معلوم در فرض عدم مغایرت.
3. با جمعبندى آثار فخر به این نتیجه مىرسیم که اضطراب کلام او درباره وجود ذهنى ناشى از این بوده که وى پس از تأکید بر این نکته که قوام علم به اضافه است، هرجا سخنى از جزئیات اضافه به زبان نرانده، در مقام بیان این جزئیات نبوده است.
4. رازى مانند ابنسینا ادلّهاى را جهت اثبات وجود ذهنى اقامه کرده که در بخش بعد به آنها اشاره مىکنیم.
3. سنجش تطبیقى
از آنجا که در سنجش تطبیقى دو امر، بایسته است که نخست، موارد تشابه و تمایز آنها بررسى شود تا از این رهگذر، سنجشى واقعى میان دو موضوع به دست داده شود، در این بخش نیز برآنیم که نخست وجوه سازگارى و سپس ناسازگارى دو دیدگاه ابنسینا و فخر را در مسئله وجود ذهنى بیان کنیم، تا از این طریق به غایت قصواى خود دست یابیم.
1ـ3. سازگارىها
1ـ1ـ3. انگیزش
الف) بنیادىترین شباهتى را که مىتوان میان این دو دیدگاه یافت، اتفاق دو فیلسوف بر پذیرش و نه انکار اصل وجود ذهنى است؛ چراکه رازى همانند ابنسینا، خود را از طرفداران وجود ذهنى مىداند و حتى ادلّه فراوانى را در اثبات آن و رد منکران این مسئله بر قلم جارى مىسازد؛51 از اینرو به نظر مىرسد کسانى که وى را در زمره مخالفان وجود ذهنى دیدهاند،52 به این عبارات توجهى نداشتهاند.
ب) هر دو با نظریه برخى متکلمان مبنى بر وجود واسطه بین وجود و عدم به مخالفت برخاستند و دستکم در ضمن بیان نظر برگزیدهشان، با این دسته مخالف شدند.
2ـ1ـ3. ماهیت
الف) وجه دیگرى که دو دیدگاه را به هم نزدیک مىسازد، اشتراک دو دیدگاه در بخشى از ماهیت وجود ذهنى است؛ چراکه بنابر هر دو دیدگاه صورت منطبعه در تعریف قید شده است؛ تا آنجا که رازى، پابهپاى ابنسینا بر دخالت این صورت در مسئله وجود ذهنى تأکید مىورزد و به نوعى آن را در علم به معدومات، ضرورتر مىانگارد؛ و این مطلب با نظر کسانى که پس از نسبت دادن قبول اصل وجود ذهنى به رازى، دخالت دادن صورت در فرایند ادراک را از نگاه او منکر مىشوند تفاوت دارد.53
ب) شباهت دیگر این دو، اتفاقشان بر عرضى بودن حقیقت علم است؛ برخلاف صدرالمتألّهین که علم را تحت هیچ مقولهاى از مقولات نمىگنجاند.54
3ـ1ـ3. ادلّه
گفته آمد که ابنسینا دستکم از چهار دلیل55 براى اثبات وجود ذهنى بهره مىگیرد که در دو دلیل از این چهار، با فخر اشتراک دارد. حکم بر معدومات و ادراک مفاهیم کلى، از جمله این مواردند که رازى در کتاب المباحث المشرقیة بدانها اشاره داشته است. وى با قاعده فرعیه و به کمک حکم بر معدومات، ضرورت وجود ذهنى را ثابت مىکند؛56 چه آنکه در فصل چهارمِ باب اولِ فن ثالث از احکام اعراض، با پنج دلیل اثبات مىکند که مفهوم اضافه، امرى کلى و از مفاهیم اعتباریه ذهنى است و از همین رهگذر وجود ذهنى لازم دانسته مىشود.57 البته نباید فراموش شود که اشتراک ایشان در ادلّه، تنها بدین معناست که آنان در اصل وجود ذهنى و ثبوت آن با هم متفقاند؛ اما در اینکه وجود ذهنى پس از ثبوت چگونه موجود مىشود، با هم اختلاف بنیادین دارند.
2ـ3. ناسازگارىها
1ـ2ـ3. انگیزش
در بیان انگیزه ابنسینا و فخر رازى در این بحث، باید عنایت داشت که ابنسینا در آثار خود به هر سه وجه یادشده (ردّ نظریه اضافه، ردّ نظریه حال و حلّ مشکل مطابقت) جهت طرح مسئله وجود ذهنى توجه کرده است؛ با این توضیح که مباحث مزبور در آثار ابنسینا، ذیل بحثى مستقل با عنوان وجود ذهنى جاى داده نشدهاند؛ چراکه این بحث بدین شکل در آن زمان مطرح نبوده است.
وى در رد قایلان به ثابت و حال مىگوید: اینها چون توجه به معانى موجود در ذهن نداشتند، اِخبار از امورى را که در خارج وجود ندارند، دلیل بر حال و ثابت گرفتند؛ چه آنکه در باب علم و صور ذهنى، سخنان درخور توجهى را بیان کردهاند که به طور ضمنى و نه عریان، قول اضافه را باطل مىسازد.58 همچنین ابنسینا در برخى موارد به مسئله مطابقت نیز روى آورده است. البته او ماهیت صور ذهنى را با امر خارجى، در آثار متفاوت مىداند؛ اما آنها را صورت واقعى خارج برمىشمارد و این مطلب نزد او مسلم است.59
این در حالى است که رازى با توجه به اینکه بر اضافى بودن ماهیت وجود ذهنى تأکید مىورزد و آن را عبارت از اضافه مخصوصه کذایى مىداند، در همه این وجوه سهگانه نمىتواند با ابنسینا همراه باشد و به همان میزان که بر دیدگاه منظور خود تأکید مىکند، از نظریه حال متکلمان فاصله مىگیرد. او اگرچه وجود صورت اشیا را در وجود ذهنى لازم مىپندارد، آن را همانند ابنسینا تفسیر نمىکند و درباره بحث مطابقت نیز، چون دغدغه حکماى آن زمان نبوده، سخنى نمىگوید.
2ـ2ـ3. ماهیت
الف) ابنسینا، چنانکه گذشت، ماهیت وجود ذهنى را عبارت از تمثل مثال و حقیقت شىء خارجى در ذهن مىداند و به مطابقت میان آنها نیز ملتزم مىشود؛60 اما رازى، همانگونه که بیان شد، ماهیت علم را عبارت از اضافه مخصوصه بین مدرِک و صورت مدرَک دانسته، در علوم حضورى نیز بر دخالت اضافه تأکید مىورزد.61
ب) ابنسینا در چند مورد و به ویژه در الهیات شفا تصریح مىکند که علم از مقوله کیف، و از نوع نفسانى آن است. وى در فصل هشتم از مقاله سوم الهیات شفا و پس از پاسخ به شبهات درباره بحث علم، سرانجام با تعبیر «فهى اعراض فى النفس»، بر کیف نفسانى بودن علم، مهر تأیید مىنهد؛ اما فخر با اشاره به شواهد یادشده، تردیدى را در اضافى بودن حقیقت علم باقى نمىگذارد.
ج) سرانجام اینکه ابنسینا در سه نوع ادراک حسى و وهمى و خیالى، قایل به مادى بودن آنهاست و تنها ادراک عقلى را مجرد از ماده مىداند،62 و تنها در یک مورد قایل به تجرد خیال شده است.63 ملّاصدرا معتقد است این اعتقاد ابنسینا، منافى مبنا و ممشاى مشّائى است و مىتوان آن را نظر نهایى وى دانست.64 این در حالى است که رازى ظاهرا همه اقسام ادراک را مادى مىداند و یا دستکم دلیلى که دال بر تجرد ادراکات باشد، ارائه نمىدهد. البته از برخى عبارات او استشمام مىشود که قایل به عدم تجرد همه اقسام ادراک است؛ چراکه مجردات یا غیرمادىها امورى سلبىاند و ادراک امرى ثبوتى است و امر سلبى نمىتواند مقوم امر ثبوتى باشد.65
3ـ2ـ3. ادلّه
همانگونه که گفته شد، ابنسینا افزون بر دو دلیل مشترک با فخر، از طریق حکم ایجابى بر معدومات و تصور غایت، این امر مهم را اثبات مىکند؛ اما رازى با ابتکارى دیگر به این بحث مىپردازد. وى در کتاب المباحث سه دلیل از ادلّه منکران وجود ذهنى را طرح مىکند و یکبهیک بدانها پاسخ مىدهد تا از این رهگذر خود را در میان موافقان نظریه وجود ذهنى بیابد.66
نتیجهگیرى
بررسى آثار دو فیلسوف نامى، ابنسینا و رازى نشان از آن دارد که آنان نقشى تکمیلى و دوسویه در به سامان رساندن مسئله وجود ذهنى داشتهاند. تلاشهاى ابنسینا در طرح نخستین مسئله با اشارههاى پراکنده، و نیز پیگیرىهاى فخر در طرح مستقل آن و وارد کردنش به حلقه مباحث فلسفى، هر کدام از سویههاى همین امر مهم قلمداد مىشوند؛ چه آنکه ابنسینا با اشاره مبسوط به مسئله، بحث درباره ماهیت، اثبات وجود ذهنى و پاسخ به اشکالات درباره این وجود، و رازى نیز به همین شکل و البته با در پیش گرفتن رویکردى متفاوت و به دست آوردن نتایجى دیگرگون، در به ثمر رساندن بحث وجود ذهنى بسیار کوشیدند.
در این پژوهش درباره تمثل مثال شىء یا صورت آن در ذهن، که ماهیت وجود ذهنى را شکل مىدهد، اثبات وجود ذهنى با ادلّه چهارگانه و شکننده دانستن اشکال اجتماع جوهر و عرض در فرض وجود ذهنى توسط ابنسینا سخن گفتیم. همچنین دریافتیم که فخر رازى حقیقت وجود ذهنى را امرى اضافى مىداند و آن را با دو دلیل از ادلّه چهارگانه اثبات مىکند. نیز دانستیم که ابنسینا و فخر درباره ماهیت و برخى مؤلفههاى دیگر اختلاف دارند و درباره برخى موارد، اشتراک.
منابع
ـ ابنسینا، المباحثات، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1371.
ـ ـــــ ، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، ویرایش محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
ـ ـــــ ، تعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، قم، مرکز نشر مکتب الاعلام الاسلامى، بىتا.
ـ ـــــ ، دانشنامه علایى (الهیات)، مقدّمه محمد معین، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، بىتا.
ـ ـــــ ، رسائل فلسفى، قم، بیدار، بىتا.
ـ ـــــ ، شفا (الهیات)، قم، کتابخانه آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1405ق.
ـ ـــــ ، شفا (منطق)، قم، کتابخانه آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
ـ جرجانى، میر سیدشریف، شرح المواقف، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، جوهر النضید، تحقیق محسن بیدارفر، قم، بیدار، 1381.
ـ رازى، فخرالدین، المباحث المشرقیة، قم، بیدار، 1411ق.
ـ ـــــ ، المطالب العالیة، بیروت، دارالکتب العربى، 1407ق.
ـ ـــــ ، شرح الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى، مقدّمه و تصحیح علیرضا نجفزاده، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1384.
ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، تهران، ناب، 1413ق.
ـ سهروردى، شهابالدین، مجموعه مصنفات، تصحیح، تحقیق و مقدّمه هانرى کربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373.
ـ طوسى، نصیرالدین، تلخیص المحصل، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مکگیل، 1359.
ـ ـــــ ، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1383.
ـ مطهّرى، مرتضى، شرح منظومه، تهران، حکمت، 1360.
ـ ـــــ ، مقالات فلسفى، تهران، حکمت، 1370.
ـ مظفر، محمدرضا، المنطق، تعلیق غلامرضا فیاضى، قم، جامعه مدرسین، 1384.
ـ معلمى، حسن، پیشینه و پیرنگ معرفتشناسى اسلامى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1386.
ـ ملّاصدرا (صدرالدین محمدبن ابراهیم شیرازى)، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، بىتا.
* کارشناس ارشد مدرسى معارف دانشگاه قم. pashaee.mohammad@gmail.com
دریافت: 18/3/90 پذیرش: 13/9/90.
** استادیار گروه فلسفه دانشگاه باقرالعلوم علیهالسلام. info@hekmateislami.com
1ـ حسن معلمى، پیشینه و پیرنگ معرفتشناسى اسلامى، ص 353.
2ـ مثلاً در صفحه 37 کتاب تعلیقات آنجا که فرق وجود ذهنى و خارجى را بیان مىکند، ادعا مىکند که اگر انسان علم به فعل دیدن خود نداشته باشد، از وجود ذهنى آن شىء دیدنى هم در باز خواهد ماند.
3ـ ر.ک: محمدرضا مظفر، المنطق، تعلیق غلامرضا فیاضى، ص 112.
4ـ البته برخى مناطقه با این مطلب مخالفت نمودهاند که براى اطلاع بیشتر، ر.ک: حسنبن یوسف حلّى، جوهر النضید، تحقیق محسن بیدارفر، ص 306ـ307.
5ـ ابنسینا، التعلیقات، تحقیق عبدالرحمن بدوى، ص 148.
6ـ همو، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى، مقدّمه و تصحیح علیرضا نجفزاده، ج 2، ص 308.
7ـ همو، المباحثات، تحقیق محسن بیدارفر، ص 247.
8ـ همو، التعلیقات، ص 69.
9ـ همان، ص 82.
10ـ همو، النجاة، ویرایش محمدتقى دانشپژوه، ص 344.
11ـ ابنسینا، رسائل فلسفى، ص 92؛ شهابالدین سهروردى، مجموعه مصنّفات، تصحیح، تحقیق و مقدّمه هانرى کربن، ج 1، ص 262ـ263.
12ـ خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 312.
13ـ ابنسینا، منطق شفا، ص 28.
14ـ همان، ص 15.
15ـ همو، تعلیقات، ص 148ـ149.
16ـ همان، ص 189.
17ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 268.
18ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، شرح خواجه نصیرالدین طوسى، ج 2، ص 308.
19ـ ابنسینا، تعلیقات، ص 13.
20ـ همان، ص 79.
21ـ همان، ص 95.
22ـ ابنسینا، الهیات شفا، ص 32.
23ـ همان.
24ـ هم، تعلیقات، ص 64.
25ـ همان، ص 183.
26ـ همو، الهیات شفا، ص 209.
27ـ همو، رسائل فلسفى، ص 70.
28ـ همو، دانشنامه علایى، مقدّمه محمد معین، ص 41.
29ـ همان.
30ـ همو، الهیات شفا، ص 140.
31ـ همان.
32ـ همان، ص 140ـ141.
33ـ همان.
34ـ ابنسینا، تعلیقات، ص 73.
35ـ فخرالدین رازى، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 319.
36ـ همان، ص 324.
37ـ همان، ص 331.
38ـ همان، ص 16.
39ـ فخرالدین رازى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 226.
40ـ همان، ص 233.
41ـ قولى که در کتاب المحصل برگزیده بود.
42ـ قول برگزیدهاش در کتاب المباحث المشرقیة.
43ـ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ج 3، ص 174.
44ـ میر سیدشریف جرجانى، شرح المواقف، ج 6، ص 15.
45ـ مرتضى مطهّرى، مقالات فلسفى، ج 3، ص 174.
46ـ خواجه نصیرالدین طوسى، تلخیص المحصل، ص 155.
47ـ فخرالدین رازى، المطالب العالیة، ج 3، ص 103.
48ـ همو، المباحث المشرقیة، ج 2، ص 470.
49ـ همان، ج 1، ص 16.
50ـ همو، شرح الاشارات والتنبیهات، ج 2، ص 226.
51ـ همو، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 43، 321 و 435.
52ـ مرتضى مطهّرى، شرح منظومه، ج 2، ص 121.
53ـ همو، مقالات فلسفى، ج 3، ص 157ـ158.
54ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 1، ص 288.
55ـ از طریق علم به معدومات، حکم ایجابى صادق بر اشیا معدوم، لحاظ مفاهیم کلى در ذهن، و محرکیت غایت براى فاعل ارادى.
56ـ فخرالدین رازى، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 43.
57ـ همان، ص 435.
58ـ خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 308؛ ابنسینا، المباحثات، ص 247؛ همو، رسائل فلسفى، ص 80 و 89.
59ـ ابنسینا، شفا منطق، ص 15؛ همو، تعلیقات، ص 37، 73، 79 و 147.
60ـ خواجه نصیرالدین طوسى، شرح الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 308.
61ـ فخرالدین رازى، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 331.
62ـ ابنسینا، النجاة، ص 344ـ350.
63ـ همو، المباحثات، ص 163ـ164.
64ـ ملّاصدرا، الحکمة المتعالیة، ج 8، ص 198.
65ـ ابنسینا، المباحثات، ج 1، ص 326.
66ـ همو، ج 1، ص 321ـ322.
- ـ ابنسينا، المباحثات، تحقيق محسن بيدارفر، قم، بيدار، 1371.
- ـ ـــــ ، النجاة من الغرق فى بحر الضلالات، ويرايش محمدتقى دانشپژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1364.
- ـ ـــــ ، تعليقات، تحقيق عبدالرحمن بدوى، قم، مركز نشر مكتب الاعلام الاسلامى، بىتا.
- ـ ـــــ ، دانشنامه علايى (الهيات)، مقدّمه محمد معين، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، بىتا.
- ـ ـــــ ، رسائل فلسفى، قم، بيدار، بىتا.
- ـ ـــــ ، شفا (الهيات)، قم، كتابخانه آيتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1405ق.
- ـ ـــــ ، شفا (منطق)، قم، كتابخانه آيتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1404ق.
- ـ جرجانى، مير سيدشريف، شرح المواقف، بيروت، دارالكتب العلمية، 1419ق.
- ـ حلّى، حسنبن يوسف، جوهر النضيد، تحقيق محسن بيدارفر، قم، بيدار، 1381.
- ـ رازى، فخرالدين، المباحث المشرقية، قم، بيدار، 1411ق.
- ـ ـــــ ، المطالب العالية، بيروت، دارالكتب العربى، 1407ق.
- ـ ـــــ ، شرح الاشارات و التنبيهات، شرح خواجه نصيرالدين طوسى، مقدّمه و تصحيح عليرضا نجفزاده، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگى، 1384.
- ـ سبزوارى، ملّاهادى، شرح المنظومه، تهران، ناب، 1413ق.
- ـ سهروردى، شهابالدين، مجموعه مصنفات، تصحيح، تحقيق و مقدّمه هانرى كربن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1373.
- ـ طوسى، نصيرالدين، تلخيص المحصل، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مكگيل، 1359.
- ـ ـــــ ، شرح الاشارات و التنبيهات، قم، نشر البلاغه، 1383.
- ـ مطهّرى، مرتضى، شرح منظومه، تهران، حكمت، 1360.
- ـ ـــــ ، مقالات فلسفى، تهران، حكمت، 1370.
- ـ مظفر، محمدرضا، المنطق، تعليق غلامرضا فياضى، قم، جامعه مدرسين، 1384.
- ـ معلمى، حسن، پيشينه و پيرنگ معرفتشناسى اسلامى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1386.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، بيروت، داراحياء التراثالعربى، بى تا