خاستگاههاى فلسفه تحلیلى به روایت مایکل دامت1
دیدگاه رایج درباره فلسفه تحلیلى این است که فلسفه مزبور منشأى انگلیسى ـ آمریکایى دارد و راسل و مور نیز از بانیان آن هستند؛ ولى مایکل دامت معتقد است: خاستگاه واقعى فلسفه تحلیلى آلمان، و فرگه نیز مؤسس و پیش گام آن است؛ زیرا تحلیل فلسفى چیزى جز تحلیل اندیشه ها از رهگذر زبان نیست و این همان رسالتى است که نخستین بار فرگه آن را مطرح کرده بود.
دامت معتقد است که فرگه با طرح نظریه «چرخش زبانى»، در آثار ماندگار خویش، به نام هاى «مقدّمه مبانى حساب» و «مفهوم نگارى» موجب شد تا پرسش شناسایى در فلسفه کلاسیک، یعنى نسبت میان تفکر و اشیا، به مسئله رابطه زبان و دلالت و معنا تبدیل شود. مبناى این نظریه، اصل «اصالت متن» است که بر اساس آن، فقط در متن جمله است که واژه معنا مى یاید؛ یعنى اندیشه ها از طریق جملات انعکاس مى یابند و سخن گفتن از ساختار اندیشه، سخن گفتن از پیوند معنایى اجزاى جمله است. البته، در اصل این اندیشه ها هستند که صادق یا کاذبند و جمله صرفآ معناى ثانوى، متعلق صدق و کذب قرار مى گیرد. این نوع رویکرد به مسئله شناسایى، که از سوى فرگه ارائه شده، همان چیزى است که موجب ظهور فلسفه تحلیلى شده است.
سایر اندیشمندانى که عمومآ به زبان آلمانى مى نوشتند مثل بُلتسانو، ماینونگ و به ویژه هوسرل نیز با طرح نظریه «حیث التفاتى»، در نظریه چرخش زبانى و در نتیجه فلسفه تحلیلى نقش بسزایى داشته اند.
Article data in English (انگلیسی)
سال پنجم، شماره چهارم، تابستان 1387، 265ـ 243
حسین کلباسى1
عبداللّه نیک سیرت2
چکیده
دیدگاه رایج درباره فلسفه تحلیلى این است که فلسفه مزبور منشأى انگلیسى ـ آمریکایى دارد و راسل و مور نیز از بانیان آن هستند؛ ولى مایکل دامت معتقد است: خاستگاه واقعى فلسفه تحلیلى آلمان، و فرگه نیز مؤسس و پیش گام آن است؛ زیرا تحلیل فلسفى چیزى جز تحلیل اندیشه ها از رهگذر زبان نیست و این همان رسالتى است که نخستین بار فرگه آن را مطرح کرده بود.
دامت معتقد است که فرگه با طرح نظریه «چرخش زبانى»، در آثار ماندگار خویش، به نام هاى «مقدّمه مبانى حساب» و «مفهوم نگارى» موجب شد تا پرسش شناسایى در فلسفه کلاسیک، یعنى نسبت میان تفکر و اشیا، به مسئله رابطه زبان و دلالت و معنا تبدیل شود. مبناى این نظریه، اصل «اصالت متن» است که بر اساس آن، فقط در متن جمله است که واژه معنا مى یاید؛ یعنى اندیشه ها از طریق جملات انعکاس مى یابند و سخن گفتن از ساختار اندیشه، سخن گفتن از پیوند معنایى اجزاى جمله است. البته، در اصل این اندیشه ها هستند که صادق یا کاذبند و جمله صرفآ معناى ثانوى، متعلق صدق و کذب قرار مى گیرد. این نوع رویکرد به مسئله شناسایى، که از سوى فرگه ارائه شده، همان چیزى است که موجب ظهور فلسفه تحلیلى شده است.
سایر اندیشمندانى که عمومآ به زبان آلمانى مى نوشتند مثل بُلتسانو، ماینونگ و به ویژه هوسرل نیز با طرح نظریه «حیث التفاتى»، در نظریه چرخش زبانى و در نتیجه فلسفه تحلیلى نقش بسزایى داشته اند.
کلیدواژه ها : معنا، مصداق، صدق، اندیشه، چرخش زبانى، اصالت.
تعریف و خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى
فلسفه تحلیلى از جمله نحله هاى فلسفى است که در کشورهاى انگلیسى زبان یا انگلوساکسون (Angelo-Saxon)، مثل بریتانیا، آمریکا، کانادا و استرالیا غلبه و نفوذ چشم گیرى دارد، بر خلاف فلسفه هاى «اصالت معنا» (ایدئالیسم) و «وجودگرا» (اگزیستانسیالیسم)، که بیشتر در حوزه اروپاى قارّه اى2 و به ویژه در کشورهاى آلمان و فرانسه رایجند. البته این سخن به معناى آن نیست که در اروپاى قارّه اى اصلا فلسفه تحلیلى رواج ندارد، بلکه بسیارى از جوانه هاى فلسفه تحلیلى ـ به یک معنا ـ در افکار و آراء فیلسوفان آلمانى زبان، مثل کانت، لایب نیتس، ویتگنشتاین، فرگه و هوسرل وجود داشته است. بگذریم از اینکه برخى بر این باورند که نخستین خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى حتى به سقراط و دیالکتیک افلاطونى نیز برمى گردد.3
البته برخى از آگاهان به سنّت فلسفه اسلامى و فلسفه غرب بر این باورند که اگر فیلسوفان تحلیلى از مباحث اصولى و منطقى مسلمانان آگاه بودند، چه بسا بسیارى از معضلات آنها برطرف مى شد؛ زیرا اندیشمندان مسلمان از این نظر نیز ـ مثل بسیارى از موارد دیگر ـ بر دیگران فضل تقدّم دارند.4
اما درباره تعریف «فلسفه تحلیلى» ـ همچنان که بیشتر فیلسوفان تحلیلى نیز اذعان کرده اند ـ باید گفت: عرضه تعریفى دقیق که جامع و مانع باشد، بسیار دشوار است؛ زیرا در این فلسفه، با یک آموزه مشخص و معیّن یا چارچوب متعارف مواجه نیستیم، بلکه با رویکردهاى متفاوت معرفت شناختى، روش شناختى و حتى پدیدارشناختى سروکار داریم. به همین دلیل، هکر معتقد است: هیچ آموزه واحد ـ یا حتى آموزه هاى مشترکى ـ میان تمام فیلسوفان تحلیلى وجود ندارد، ولى بن مایه مشترک تمام فیلسوفان تحلیلى عبارت است از: رهیافت غیرروان شناسانه و عینیت گرایانه به امور و مسائل.5
همچنین از نظر مایکل دامت، «آنچه سبب تمییز فلسفه تحلیلى... از دیگر مکاتب فلسفى مى شود این باور است... که مى توان از طریق تفسیر فلسفى زبان، به تفسیر فلسفى اندیشه نایل شد.6 وى در کتاب حقیقت و معمّاهاى دیگر7 نیز معتقد است که موضوع صحیح فلسفه، که به وسیله فرگه تثبیت شد، عبارت است از: تحلیل ساختار اندیشه، تمایز میان مطالعه اندیشه و مطالعه فرایند روانى اندیشیدن و تکیه بر تحلیل زبان به عنوان تنها روش صحیح تحلیل اندیشه.8 همچنین هدف فلسفه تحلیلى را مطالعه دقیق و موشکافانه مفاهیم دانسته اند.9
مى توان گفت: على رغم دیدگاه عده اى از پژوهشگران، تعریف «فلسفه تحلیلى» به «فلسفه زبان»، جامع و مانع نیست؛ زیرا از یک سو، برخى از فیلسوفان تحلیلى مثل پوپر، آیزایا برلین، رابرت نوزیک، برنارد ویلیامز و جان راولز از رهیافت هاى زبانى بهره نگرفته اند و از سوى دیگر، نیز برخى از فیلسوفان غیرتحلیلى مثل هایدگر به وسیله کاوش هاى زبانى در معنا و مفاد واژه ها بر شناخت دقیق وجود از طریق حجاب زدایى از معانى کلمات به زبان یونانى روى آورده اند.10
شایان ذکر است که درباره خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى، دیدگاه واحدى وجود ندارد، ولى مشهور این است که زمینه هاى تاریخى و فرهنگى خاصى که در آلمان و اتریش از یک سو، و در انگستان از سوى دیگر، برقرار بودند در ظهور گرایش هاى متنوّع در نهضت فلسفه تحلیلى نقش داشته اند و فرگه، مور و راسل با وجود تفاوت در دیدگاه ها و رهیافت ها، بنیان گذاران اولیه این نهضت محسوب مى شوند.11 اما دامت بر خلاف این دیدگاه مشهور، معتقد است: خاستگاه واقعى فلسفه تحلیلى نویسندگان آلمانى زبان، مثل برنتانو، ماینونگ، بُلتسانو و به ویژه فرگه هستند که با طرح نظریه «چرخش زبانى» و ابداع منطق ریاضى به جاى منطق سنّتى، موجب به وجود آمدن بزرگ ترین تحوّل در تاریخ فلسفه تحلیلى شده اند و مور و راسل حتى منبعى از منابع فلسفه تحلیلى هم نیستند، چه رسد به آنکه بخواهند تنها منبع و یا منبع اصلى این نحله فلسفى باشند.12
سرل نیز به عنوان یکى از فیلسوفان تحلیلى معاصر، بر این باور است که فلسفه تحلیلى به طور مشخص، بر آثار فرگه، ویتگنشتاین، راسل، مور و اثبات گرایان منطقى حلقه وین در دهه هاى 1920 و 1930 استوار است. البته اگر باز هم به عقب برگردیم، فلسفه تحلیلى فرزند طبیعى تجربه گرایى فیلسوفان بریتانیایى، یعنى لاک، برکلى، هیوم و فلسفه استعلایى کانت است، بلکه حتى بسیارى از پیش فرض ها و دست مایه هاى فیلسوفان تحلیلى را مى توان در آثار فیلسوفان کُهنى همچون افلاطون و ارسطو ملاحظه کرد. اما شاید بهترین بیان اجمالى درباره منابع فلسفه تحلیلى این باشد که پیدایش این سنّت فلسفى را نتیجه پیوند سنّت تجربه گرا در معرفت شناسى و فعالیت مبناگرایانه کانت با روش هاى تحلیلى ـ منطقى و نظریه هاى فلسفى مبتکرانه فرگه در اواخر قرن نوزدهم بدانیم.13
همچنین درباره خاستگاه فلسفه تحلیلى در دوران معاصر، گفته شده است: طلوع آن به روزهاى آغازین قرن بیستم ـ یعنى سال 1903ـ و تألیف کتاب اصول اخلاقى مور14 برمى گردد؛ زیرا در این کتاب، وى بر اهمیت «تحلیل» تأکید مى ورزد و مى گوید: بسیارى از دشوارى ها در اخلاق و بلکه در واقع در فلسفه، از «تلاش براى پاسخ گفتن به پرسش ها بدون آنکه ابتدا کشف شود که دقیقآ به چه پرسشى قرار است جواب داده شود»، ناشى مى شوند.15
ولى اگر در پى آن باشیم که به عوامل مؤثر در پیدایش فلسفه تحلیلى به اجمال و اختصار اشاره کنیم، مهم ترین موارد عبارتند از :
ـ ریاضى شدن منطق به دست جرج بول، فرگه، پرس، راسل و وایتهد؛
ـ رشد روان شناسى تجربى به همّت وونت، جیمز و واتسن؛
ـ سرنگون شدن مکانیک نیوتنى به وسیله اینشتاین، بور، هایزنبرگ و دیگر پیشتازان مکانیک کوانتومى؛
ـ ابداع رایانه هاى پرقدرت براساس آموزه هاى هاتورینگ و فن نویمن؛
ـ رهیافت تازه به زبان و دستور زبان به ابتکار چامسکى.16
فیلسوفان تحلیلى بین دو چیز تفکیک قایل مى شوند. الف. گزاره هاى تحلیلى و ترکیبى؛ ب. عبارات توصیفى و ارزشى. به نظر آنها، بر خلاف گزاره هاى تحلیلى، که پیشینى و ضرورى اند، گزاره هاى ترکیبى تجربى یا پسینى و ممکن اند، و گزاره هاى توصیفى نیز بر خلاف گزاره هاى ارزشى، قابل تصدیق و تکذیبند.17
قابل ذکر است که روش «تحلیل فلسفى» فیلسوفان تحلیلى تمایل شدیدى به «تحویل گروى»18 و «پدیدارگرایى»19 یا تحویل گزاره هاى ذهنى به گزاره هاى رفتار خارجى دارد.20 وضوح و روشنى نیز براى فیلسوفان تحلیلى از دو جنبه عملى و نظرى حایز اهمیت است. از جنبه عملى، وضوح کلام کار تفهیم و تفاهم را ساده تر مى سازد و از جنبه نظرى نیز با فهم بهتر معنا و مفاد یک مسئله، راه وصول به راه حل مناسب، آسان و خطاهاى احتمالى کشف مى گردد.21
پرواضح است که نقش فلسفه تحلیلى به لحاظ جایگاه اثرگذارى در تحوّلات فلسفى دو قرن اخیر، بى بدیل و انکارناپذیر است و در این میان، نقش مایکل دامت (Michael Dummett) به عنوان یکى از اخلاف فرگه (1848ـ 1925Gottlob Ferge; ) در ترویج و تبیین فلسفه تحلیلى مهم و بدیع بوده است.22
فواید و نتایج فلسفه تحلیلى
درباره فواید، نتایج و پیامدهاى فلسفه تحلیلى نیز مى توان گفت :
ـ مباحث فیلسوفان تحلیلى در حوزه علوم شناختى منجر به راه گشایى هاى چشمگیر و بدیعى براى روان شناسان ادراک، متخصصان هوش مصنوعى، زبان شناسان و زیست ـ عصب شناسان شده است.
ـ همچنین در فلسفه تحلیلى به عنوان یک نهضت فرهنگى، بر آموزه هایى همچون روادارى، تکثّرگرایى، رفع منازعات از مجراى گفت وگوهاى نقّادانه و بدون استفاده از خشونت، آزادى اندیشه، رشد و تعالى معنوى از رهگذر کسب معرفت و به کارگیرى دستورالعمل هاى اخلاقى در تعامل با افراد و جوامع تأکید شده است. خلاصه در یک کلام، شناخت حدود و توانایى هاى عقلانى انسان موجب مى شود تا از آدمیان تکالیف مالایطاق خواسته نشود و انتظارات افراد و جوامع از خویش و دیگران معقول گردد.23
به طور خلاصه، مى توان گفت: قریب نیم قرن فلسفه تحلیلى، فلسفه رسمى و غالب بر دنیاى انگلیسى زبان بوده است. فلسفه تحلیلى وقتى با فلسفه قارّه اى در تقابل قرار مى گیرد، بیشتر فلسفه اى آمریکایى ـ انگلیسى24 نامیده مى شود. ولى مایکل دامت استدلال مى کند که این اسم بى مسمّاست؛ زیرا عنوان «انگلیسى ـ اتریشى»25 براى فلسفه تحلیلى، که در همان محیط رقیب اصلى اش، یعنى مکتب «پدیدارشناسى» ظهور یافته، دقیق تر است. همچنین این دو مکتب ریشه هاى مشترکى دارند. با بررسى مجدّد خاستگاه هاى یکسان این دو سنّت فلسفى، مى توان به فهم این امر نایل شد که چرا این دو مکتب بعدها این همه از هم فاصله گرفتند؛ سپس مى توانیم گام آغازین را براى سازگارى آنها برداریم.26
مایکل دامت کیست؟
مایکل دامت را بزرگ ترین فرگه شناس قرن بیستم دانسته اند که در سنّت انگلیسى، به وى لقب «سر» داده اند. وى از بانفوذترین فیلسوفان انگلیسى عصر حاضر است که پژوهش هایى درباره منطق، زبان، ریاضى، متافیزیک و تاریخ فلسفه تحلیلى انجام داده است. از نظر وى، ارتباط میان فلسفه و زبان، مهم ترین و اساسى ترین مسئله فلسفه تحلیلى است که منشأ آن به فرگه برمى گردد؛ زیرا بر اساس نظریه فرگه، مطالعه اندیشه باید از رهگذر مطالعه زبان صورت گیرد.27
وى در سال 1925 به دنیا آمد و در سیزده سالگى خود را ملحد مى دانست، ولى بعدها به لحاظ اعتقادى به کلیساى کاتولیک روم پیوست. مدت چهار سال نیز در ارتش خدمت کرد و پس از آن در دانشگاه «آکسفورد» به مطالعه فلسفه، سیاست و اقتصاد پرداخت. علاوه بر دانشگاه «آکسفورد»، که وى کرسى منطق را در آنجا به دست آورد، در دانشگاه ها و مؤسسات گوناگونى مثل «بیرمنگام»، «هاروارد»، «بولونیا»، «قانا» و «راکفلر» تدریس کرد. کتاب مهم او، یعنى خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى، محصول سخنرانى هاى او در دانشگاه «بولونیا»ى ایتالیا است. دامت اینک به بازى «فال ورق»28 علاقه مند شده و تاکنون درباره قوانین و تاریخ آن، پژوهش هاى دامنه دارى انجام داده است.29 وى به همراه همسرش، علیه نژادپرستى مبارزه کرده اند و چون بعدها فهمید که فرگه، که وى وقت زیادى را صرف پژوهش در کارهاى او کرده، یک نژادپرست کینه توز بوده است، مى گفت: این مسئله براى من قدرى طعن آمیز است.30 البته وى مبارزه با نژادپرستى را رسالت خود مى دانست و مى گفت: فیلسوفان باید در مقابل موضوعات اجتماعى حسّاس باشند.31
دامت در سال 1979، استاد منطق در دانشگاه «آکسفورد» شد و جانشین وایکهام (Wyhekham) گردید و تا زمان بازنشستگى در سال 1992 همچنان این کرسى را حفظ کرد. برخى از آثار دامت عبارتند از: فلسفه زبان،32 مبانى منطقى متافیزیک،33 فلسفه ریاضى فرگه،34 دریاهاى زبان،35 فرگه و فیلسوفان دیگر،36 حقیقت و معمّاهاى دیگر،37 تفسیر فلسفه فرگه،38 عناصر شهودگرایى.39 40
کتاب مورد بحث، یعنى خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى، در پى ارائه تاریخى جامع و کامل از تمام خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى نیست؛ زیرا ـ همچنان که خود دامت نیز اذعان مى کند ـ از نقش فیلسوفان انگلیسى مثل راسل (1872ـ 1970Bertrand Russell; )41 و مور و نیز حلقه وین42 و عمل گرایان43 بحثى نشده، بلکه به آن تأثیرات علّى، که بر ساحت اندیشه ها به صورت مستقل اثر گذاشته اند، توجه شده است.44
مهم ترین فعالیت هاى پژوهشى دامت در زمینه منطق و فلسفه عبارتند از: نقد رئالیسم، منطق شهودگرا و پژوهشى درباره علّیت معکوس (یا جایى که علت پس از معلول مى آید.) او در مقابل واقع گرایى فرگه، که با واقعیت هاى معیّنى گره خورده است، «شهودگرایى» خویش را مطرح مى کند که بر اساس آن، این فرض که یک عبارت صادق است، فقط مى تواند معادل این فرض باشد که تأییدى براى آن وجود دارد. به نظر وى، صرف فرض مدلول براى یک عبارت و جمله (مثلا، جمله داراى نام «رستم») آن را داراى مدلول مى کند و به واقعیات عالم وابسته نیست. وى همچنین از «قلمرو سوم» فرگه، که نه در ذهن است و نه در خارج، با عنوان تحقیرآمیز «اسطوره شناسى وجودى» نام مى برد و بر کارکرد و استفاده از جملات در یک زبان خاص تأکید مى کند. به طور خلاصه، باید گفت: خواندن آثار دامت کار ساده اى نیست، ولى کار بسیار مؤثرى است؛ زیرا آثارش براى مبتدیان مشکل، ولى براى کارشناسان لذت بخش است و ویژگى آثار وى عدم پذیرش راه حل هاى کم مایه و سطحى و مهارت درآشکارساختن پیچیدگى هاى پنهان است.45
نظر دامت درباره خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى
مشهور آن است که فلسفه تحلیلى را «فلسفه انگلیسى زبانان» بدانیم و راسل و مور را از پایه گذاران آن به شمار آوریم و از این رو، در مقابل فلسفه تحلیلى به حوزه فلسفى خاصى به نام «فلسفه قارّه اى» قایل شویم؛ اما ـ آنچنان که خواهیم دید ـ انگلیسى زبانان فلسفه تحلیلى را از اروپاى قارّه اى اقتباس کرده اند و مایکل دامت از شارحان آثار فرگه و هوسرل (1859ـ1938 Edmmund Husserl;) در کتابش به نام خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى نشان مى دهد که این تقسیم بندى نه کامل است و نه درست. او فلسفه تحلیلى را هم شاخه اى از فلسفه آلمانى مى داند که بیشتر در اتریش رواج پیدا کرده و بزرگانى همچون برنتانو (1838ـ 1917 Franz Brentano;)، ماینونگ و توادورسکى در تکمیل آن نقش داشته اند. شاخه اتریشى فلسفه آلمانى در جهان انگلیسى زبان گسترش یافت یا به عبارت بهتر، انگلیسى زبانان با راسل یاد گرفته اند که مى توانند گرایش دیگرى از فلسفه پس از کانت ـ غیر از روایت هگلى آن را ـ به کار گیرند؛ روایتى که خود بعدها به یک سنّت و یک برنامه مطالعاتى ـ دانشگاهى تبدیل شد. دامت براى نشان دادن تفاوت این دو نظام، به استعاره اى متوسّل مى شود. او فلسفه فرگه و هوسرل را همچون دو رود «راین» و «دانوب» مى داند؛ دو رودى که با وجود سرچشمه ثابت، در جهت هاى متفاوتى پیش مى روند. یک رود از فرگه به راسل، مور، کارناپ، نویرات، ویتگنشتاین، کواین و سپس به فیلسوفان آمریکایى مى رسد و دیگرى با کارهاى متأخّر هوسرل؛ هایدگر، آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه و مرلوپونتى را از دل خود بیرون مى آورد. اما در حقیقت، تفاوت این دو فلسفه در سرچشمه ها نیست، بلکه در جهت و رهیافتى است که دنبال مى کنند.
دامت در تمایز فلسفه تحلیلى از دیگر مکاتب فلسفى، مى گوید: آنچه موجب تمایز فلسفه تحلیلى، در صور46 گوناگونش، از دیگر مکاتب مى شود این باور است که اولا، مى توان از طریق تفسیرِ فلسفى زبان، به تفسیر فلسفى اندیشه نایل شد؛ و ثانیآ، تفسیر جامع تنها از این طریق به دست مى آید.47 وى به درستى مى گوید: باید بسیارى از ریشه هاى فلسفه تحلیلى را در سرزمین هاى آلمانى زبان پیدا کرد. ویژگى متمایزکننده فلسفه تحلیلى ـ به ادعاى او ـ تلاش در جهت تبیین فلسفىِ جامع اندیشه بر مبناى تبیینِ فلسفى زبان است. از نظر دامت، راسل و مور هر دو مهم بوده اند، اما حتى منبعى از منابع فلسفه تحلیلى هم نبوده اند. عمل گرایى نیز صرفآ یک جریان فرعى بود که به جریان اصلى فلسفه تحلیلى سرازیر شد. وى معتقد است: منابع اصلى فلسفه تحلیلى، نوشته هاى فیلسوفانى بود که اغلب یا منحصرآ به زبان آلمانى مى نوشتند، ولى فشار و آزار حکومت نازى موجب فرار شمار زیادى از آنها به آن سوى اقیانوس اطلس شد.48
از نظر دامت، فلسفه تحلیلى را بهتر است در بستر تاریخ عمومى فلسفه، طى قرون نوزدهم و بیستم، که دست خوش تغییرات عمده اى نیز شده است، مورد ملاحظه قرار دهیم و از این نظر، اصطلاح «انگلیسى ـ آمریکایى» براى فلسفه تحلیلى، اسم بى مسمّایى است که اثرات زیان بارى داشته و موجب شده تا برخى با انتخاب این اسم بى مسمّا بر روى آثار خویش، عملا خود را از مطالعه خاستگاه ها و منابع واقعى فلسفه تحلیلى که عمومآ به زبان آلمانى نوشته شده، بى نیاز ببینند. همچنین موجب نادیده انگاشتن سهم فلاسفه اسکاندیناوى و برخى علایق جدید در فلسفه تحلیلى شده که در کشورهایى مثل آلمان، ایتالیا و اسپانیا ظهور یافته است. بنابراین، اصطلاح مذکور بستر تاریخى ظهور این فلسفه را، که در پرتو آن بهتر است این فلسفه را «انگلیسى ـ اتریشى» بنامیم تا انگلیسى ـ آمریکایى، تحریف مى کند.49
دامت اهمیت فرگه را به دلیل تألیف کتاب تحریر اندیشه ها یا اندیشه نگارى،50 که مغفول مانده بود، دوباره احیا کرد و موجب شد تا به نظر بعضى ها، فرگه به عنوان «دکارتِ فلسفه معاصر» و آغازگر آن قلمداد شود و اثر مذکور نیز در مرکز نزاع ها و مباحث فلسفى قرار گیرد.51
به طور خلاصه، مى توان گفت: ویژگى برجسته روایت دامت از خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى این است که اولا، برخلاف روایت مشهور، خاستگاه این فلسفه حوزه آلمانى است و نه انگلیسى زبان. ثانیآ، بنیان گذاران این نحله فلسفى نه راسل و مور، بلکه متفکران آلمانى تبارى همچون بُلتسانو، هوسرل، ماینونگ و به ویژه فرگه بوده اند که البته از نظر دامت، قدر و منزلت فرگه در طرح و ابداع نظریه چرخش زبانى به عنوان مبناى محورى فلسفه تحلیلى و نیز منطق ریاضى تا پیش از معرفى وى، مجهول و ناشناخته بوده است. ثالثآ، فلسفه تحلیلى و مکتب پدیدارشناسى نه تنها مخالف یکدیگر نیستند، بلکه خاستگاه یکسانى دارند و از این رو، به حوزه آلمانى زبان و اروپایى قارّه اى برمى گردند.52
فرگه؛ بنیانگذار فلسفه تحلیلى
سؤال اساسى این است که میراث فرگه براى فلسفه تحلیلى چه بود که از نظر دامت، وى پدربزرگ53 فلسفه تحلیلى است؟ دامت در پاسخ این سؤال مى گوید: سواى کتاب فلسفه ریاضى فرگه، که البته بسیار هم مهم است، فلسفه تحلیلى زمانى متولّد شد که «چرخش زبانى»54 اتفاق افتاد.55 و اولین مورد چرخش زبانى در کتاب فرگه به نام «مبانى ریاضیات» و در سال 1884 اتفاق افتاد. فرگه در کتاب مذکور، این سؤال کانتى را مطرح مى کند: «با قبول اینکه ما هیچ تصور یا شهودى از اعداد نداریم، آنها چگونه به ما داده مى شوند؟» پاسخ وى مبتنى بر اصل مشهورش به نام «اصل متن»56 یا «اصالت متن» است که براساس آن، فقط در متن جمله است که «واژه» معنا مى یابد. بنابراین، پرسش مذکور به این پرسش ختم مى شود که چگونه مى توانیم معانى جملات حاوى اصطلاحات اعداد را تعیین کنیم؟ به این پرسش معرفت شناسانه،57 که در وراى آن یک پرسش هستى شناسانه58 قرار دارد، باید از طریق پژوهشى زبان شناختى59 پاسخ داد.60
البته فرگه با پیشرفت فلسفه اش تأکید مى کند که اندیشه ها61 موضوع حقیقى بحثش را تشکیل مى دهند و در پژوهش هاى فلسفى و منطقى، زبان طبیعى62 را بیشتر یک مانع مى داند تا یک راهنما.63 از نظر فرگه، ساختار اندیشه باید در ساختار جمله بیانگر آن منعکس شود و هر جمله اى، اندیشه اى را بیان مى کند و سخن گفتن از ساختار اندیشه به معناى سخن گفتن از پیوند معنایى اجزاى جمله است و تجزیه جمله نیز متناظر با تجزیه اندیشه است. در نظر وى، هر عبارت صرفآ یک معنا64 دارد، و چون معناى آن عینى65 است، به وسیله دیگران قابل درک است و شرط صدق جمله، شرط صدق اندیشه اى را که به بیان آن مى پردازد، معیّن مى کند.66
دامت معتقد است: در کتاب مبانى ریاضیات فرگه، نشانه هایى از لزوم چرخش زبانى، که البته خود فرگه آنها را تشخیص نداده بود، به چشم مى خورند و به همین دلیل، وى پدربزرگ فلسفه تحلیلى و این همه مورد علاقه فیلسوفان تحلیلى بوده است. از نظر ایشان، در تاریخ فلسفه، فرگه اولین تفسیر معقول را درباره ماهیت و معانى جملات و کلمات تشکیل دهنده آنها ارائه داده است و آنها که تصور مى کنند با تحلیل معنایى زبان، به تحلیل اندیشه ها کشیده شده اند، راهى جز تکیه بر مبانى فرگه ندارند.67
از نظر فرگه، اندیشه ها همانند احساسات و صورت هاى ذهنى یا «ایده ها» نیستند؛ زیرا اندیشه ها برخلاف ایده ها، عینى و قابل انتقال به دیگرانند، در حالى که ایده ها ذهنى و غیرقابل انتقال به دیگرانند. اندیشه ها و معانى مقوّم آنها متعلّق به «قلمرو سوم»68 هستند. آنها ذوات جاودانه و ثابتى هستند که وجودشان اسرارآمیز است. پیامد عملى این اصل هستى شناختى، مخالفت با «اصالت روان شناسى»69 بود؛ زیرا اگر اندیشه ها محتویات ذهنى نباشند، در آن صورت، نمى توان آنها را براساس اعمال ذهنى و شخصى تحلیل کرد.70
اندیشه چیزى است که به وسیله جمله بیان مى شود و به طور مطلق، صدق و کذب بر اندیشه ها حمل مى شود. اندیشه نمى تواند در یک زمان صادق و در زمان دیگر، کاذب باشد، یا براى یک فاعل شناسا، صادق و براى دیگرى کاذب باشد، بلکه صرفآ یا صادق است و یا کاذب.71 به عبارت دیگر، اندیشه یک امر دایمى است، نه موقّتى و چون مى تواند به وسیله اشخاص گوناگون و در موقعیت هاى متفاوت و به شیوه هاى مختلف بیان شود، قابل قیاس با «معناى مثالى» هوسرلى است. البته اندیشه ها بر خلاف ایده هاى هوسرلى، امورى عینى اند، ولى بر خلاف ساکنان عینى جهان فیزیکى، کاملا واقعى هم نیستند؛ یعنى نه موضوع و محل تغییرند و نه به طور علّى بر اشیاى دیگر تأثیر مى گذارند، بلکه آنها به «قلمرو سوم» تعلّق دارند که امرى کاملا اسرارآمیز72 است؛ زیرا خود فرایند ذهنى فراچنگ73 آوردن اندیشه، اسرارآمیزتر از هر چیز دیگرى است.74
فرگه تنها راه دست رسى انسان ها به اندیشه ها را از طریق عبارات زبانى مى داند و معتقد است: براى فراچنگ آوردن اندیشه ها، باید جملات را بفهمیم. از نظر وى، معناى هر عبارت همان شیوه اى است که مصداقش به ما مى دهد و مصداق کلمات یک جمله به همراه یکدیگر، ارزش صدق75 آن را تعیین مى کند و براى اینکه بتوانیم اندیشه مربوط به جمله اى را فراچنگ آوریم، باید شرط صدق جمله را بفهمیم.76 علاوه بر فرگه، اندیشمندانى دیگر نیز همچون بلتسانو، که فرگه وى را «جدّ فلسفه تحلیلى» مى داند نیز در ظهور این فلسفه سهیم بوده اند؛ زیرا وى نیز همچون فرگه مخالف اصالت روان شناسى بود. ولى البته مخالفت ایشان غناى تحلیل معناشناختى77 وى را نداشته است. از نظر دامت، راسل و مور نیز ممکن است عموهاى78 فلسفه تحلیلى به شمار آیند.79
هوسرل نیز با طرح یا ترویج مجدّد «حیث التفاقى»،80 در بروز این فلسفه نقش مهمى داشته است.81 از جمله نکات مورد اشتراک فرگه و هوسرل این بود که همچنان که فرگه معتقد بود همه عبارات معتبر جمله در تعیین ارزش صدق آن نقش دارند، هوسرل نیز معتقد بود: نه تنها واژه هاى مفرد،82 بلکه همه عبارات معنادار در تعیین ارزش صدق جمله نقش دارند.83
به طور کلى، فرگه دو کار مهم کرد: نخست اینکه با ابداع منطق جدید، ابزارى براى تحلیل فلسفى به وجود آورد و تحلیل منطقى وى از طریق تحلیل زبان طبیعى الهام گرفته از آثار مور و ویتگنشتاین به فلسفه زبان ارتقا یافت. همچنین وى به خاطر انتقال مفاهیم علمى و پرهیز از کژتابى هاى زبان طبیعى، از ریاضیات به منطق کشیده شد و چرخش زبانى کرد؛ یعنى از طریق کاوش در ساختارهاى زبانى، به انجام پژوهش هاى فلسفى پرداخت.84
از نظر دامت، فرگه جدّ فلسفه تحلیلى بود، ولى تا پیش از معرفى وى، صرفآ به عنوان منبعى فکرى براى راسل و ویتگنشتاین (1889ـ1951 Ludwing Wittgenstein;)85 قلمداد مى شد، در حالى که وى یک منبع پژوهشى براى فلسفه تحلیلى است و بسیارى از دل مشغولى هاى او هم اکنون دل مشغولى هاى زنده اى هستند.86
به نظر مى رسد آثار فرگه به دلیل اختراع یک زبان نمادین (رمزى)، و جهشى که به منطق موروث از ارسطو داده، سرآغاز فلسفه معاصر است.87 اهمیت بنیادى فرگه در این است که با انحلال تفکر در یک پدیدار تاریخى و خودبنیادانگار، مخالف و معتقد است: «نوع بشر ذخیره و گنجینه اى از افکار را دارد که متعلّق به همه است و از نسلى به نسل دیگر منتقل مى شود.» از نظر فرگه، «یک قضیه وقتى که من به آن فکر نمى کنم از حقیقى بودن نمى افتد؛ چنان که اگر من چشمم را در برابر خورشید ببندم، خورشید نابود نمى شود.» بنابراین، مى توان گفت: واقع انگارى (رئالیسم) فرگه به بحث ادراک عالم خارج نظر ندارد، بلکه درباره این مطلب است که یک عالَم واقعى از اندیشه ها و قضایا وجود دارد که از جریان پیدایش و سیر تمثّلات فردى و شخصى مستقل است که فرگه آنها را در علوم ریاضى، فیزیک و تاریخ کشف مى کند.88
نتیجه گیرى
دامت بر این باور است که فرگه از نظر تاریخى، نخستین فیلسوفى بود که تفسیرى معقول از ماهیت اندیشه و ساختار دورنى آن ارائه داد و تفسیر وى مبتنى بر توازى اندیشه و زبان بود. البته ـ همچنان که خود فرگه نیز اعلام مى کند ـ وى فى نفسه به اندیشه علاقه مند بود، نه زبان؛ ولى تنها راه تحلیل اندیشه را تحلیل صور گوناگون عبارات نمادین و زبان شناختى مى دانست، و وقتى فیلسوفان تحلیلى از این راهبرد وى استقبال کردند، چرخش زبانى اتفاق افتاد و سپس اصل بنیادین فلسفه تحلیلى، که تنها راه وصول به تحلیل اندیشه ها را از طریق تحلیل زبان مى داند، گزیرناپذیر شد و فلسفه اندیشه با فلسفه زبان و به صورت گسترده تر با نظریه معنا یکسان انگاشته شد.89 از نظر فرگه، ما انسان ها صرفآ از طریق زبان به اندیشه خود دست رسى داریم.90
همچنین او معتقد است: فلسفه تحلیلى و مکتب پدیدارشناسى خاستگاهى یکسان دارند و فرگه و هوسرل به عنوان بانیان این دو نحله فلسفى، با وجود داشتن برخى علایق متفاوت، رویکردهاى یکسانى به مسائل دارند. بنابراین، چنین نیست که این دو مکتب کاملا در نقطه مقابل هم باشند و بلکه حتى حیث التفاتى هوسرل نیز در ظهور فلسفه تحلیلى نقش داشته است؛91زیرا این هر دو مابعدالطبیعه را به عنوان «گفتار»92 نقد کرده اند و در نتیجه، به نوعى نقّادى زبان پرداخته اند. به بیان دیگر، در فلسفه سنّتى، پرسش شناسایى، یعنى نسبت میان تفکر و اشیا، در مرکز اشتغال فلسفى قرار داشت. اما اکنون با ظهور تفکر فرگه و نیچه در یک «گشت زبانى»93 قرار داریم که در آن، مسئله زبان و دلالت مطرح است و معنا به جاى مسئله رسمى و سنّتى شناسایى قرار مى گیرد.94
کانت از طریق برنتانو بر تکوین پدیدارشناسى هوسرل و رهیافت منطقى فرگه اثر گذاشت؛ زیرا برنتانو تحت تأثیر تمایزى که کانت میان شرایط روان شناسانه ذهنى مربوط به اندیشیدن و محتواى عینى اندیشه نهاده، معتقد بود: روان شناسى، برخلاف ادعاى ناتورالیست ها و اثبات گرایان، محدود به حدود تجربى نیست. در نتیجه هوسرل تحت تأثیر روان شناسى توصیفى (فلسفى) برنتانو، به ایجاد بنیانى متّکى بر رهیافت اصالت روان شناسانه براى علم حساب برآمد و فرگه نیز با دفاع از تمایز مورد اشاره برنتانو، میان کنش ذهنى اندیشیدن و محتواى عینى اندیشه تمایز نهاد.
البته پس از آنکه فرگه مذهب اصالت روان شناسى حاکم بر کتاب فلسفه حساب هوسرل را رد کرد که در آن هوسرل درصدد تبیین مفاهیم ریاضى با شروع از قوانین روان شناسى تجربى برآمد، هوسرل نیز تحت تأثیر ایشان، ردّ مذهب اصالت روان شناسى و شکّاکیت ناشى از آن را تمهیدى براى فکر یک منطق محض دانست.95
ناگفته نماند که دامت منکر سهم و نقش فیلسوفان انگلیسى مثل راسل و مور در بسط و ترویج فلسفه تحلیلى نیست، ولى معتقد است: على رغم تصور رایج، این دو تن منبع فلسفه تحلیلى نبوده اند؛ زیرا منابع اصیل این فلسفه به امثال بُلتسانو، فرگه، ماینونگ و هوسرل برمى گردد که جملگى در حوزه آلمانى زبان بودند؛ اما فرار اندیشمندان ممالک آلمانى زبان از سلطه نازیسم هیتلرى و مهاجرت آنها به آن سوى اقیانوس اطلس، موجب بسط و ترویج این فلسفه در بریتانیا و آمریکا شد.
قابل ذکر است که امروزه فلسفه تحلیلى نه تنها در ایالات متحده، بلکه در سراسر عالم انگلیسى زبان، مثل انگلستان، کانادا، استرالیا و زلاندنو، روش غالب فلسفه ورزى است و در آلمان، فرانسه، ایتالیا و سراسر آمریکاى لاتین نیز رو به گسترش است.96
اما درباره تعریف «فلسفه تحلیلى»، شاید روزگارى آسان ترین توصیف این بود که بگوییم : این فلسفه عمدتآ با تحلیل معنا سروکار دارد؛ ولى امروزه فیلسوفان تحلیلى قبول ندارند که تحلیل مفهومى، قلب فلسفه تحلیلى است؛ زیرا امکان چنین فعالیتى به دو دلیل ممکن نیست : (1) ابطال تمایز تحلیلى و ترکیبى از سوى کواین و (2) دیدگاه ویتگنشتاین مبنى بر اینکه بسیارى از مفاهیم مبهم و معمّابرانگیز فلسفى فاقد معنایند و تنها کاربردهاى متعددى دارند که صرفآ با «تشابه خانوادگى»97 به هم پیوسته اند.98
شایان ذکر است که راه تعامل فلسفه تحلیلى با دیگر علوم کاملا بسته نیست و فیلسوفان تحلیلى اینک به برخى از حوزه هاى پژوهشى عطف توجه کرده اند که فیلسوفان تحلیلى نسل گذشته از آنها غفلت ورزیده اند که از جمله آنها علوم شناختى، فلسفه زیست شناسى و فلسفه اقتصاد است. همچنین در میان فیلسوفان تحلیلى جدید، علاقه به تاریخ فلسفه نیز احیا شده و بر خلاف فیلسوفان تحلیلى سنّتى، که تاریخ فلسفه را حداکثر «تاریخ اشتباهات» مى دانستند، امروزه نوعى پیوستگى میان فلسفه تحلیلى و فلسفه سنّتى احیا شده و تقابل شدیدى که بر اساس آن فیلسوفان تحلیلى به نوعى «گسست انقلابى»99 میان فلسفه تحلیلى و سنّت فلسفى قایل بوده اند، از بین رفته و پیوستگى تاریخى میان این دو بیشتر احساس مى شود. علاوه براین، به نظر مى رسد که فلسفه ذهن و فلسفه اجتماعى نیز در تحقیقات فلسفى آینده، نقش محورى ترى پیدا خواهد کرد و این تصور که مطالعه زبان مى تواند جایگزین مطالعه ذهن شود، در حال تبدیل شدن به این تصور است که مطالعه زبان در واقع، شاخه اى از فلسفه ذهن است و مفهوم کلیدى در فلسفه ذهن، مفهوم «حیث التفاتى» است که به عنوان وصفى از ذهن، موجب مى شود تا ذهن به سوى اشیا و اوضاعى در جهان، که مستقل از آنند، معطوف شود.100
منابع
ـ استرول، اورام، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمى، تهران، مرکز، 1384، چ دوم.
ـ بابایى، پرویز، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، تهران، نگاه، 1386، چ دوم.
ـ پایا، على، فلسفه تحلیلى: مسائل و چشم اندازها، تهران، طرح نو، 1382.
ـ حیدرى، مهدى، نسبى نگرى در فلسفه کواین و دامت، پایان نامه کارشناسى ارشد، رشته فلسفه، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1385.
ـ خرّمشاهى، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقى، تهران، علمى و فرهنگى، 1361.
ـ دانلان، ک. س.، «فلسفه تحلیلى و فلسفه زبان»، ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهادپور، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان 1374)، ص 39ـ67.
ـ رضوى، مسعود، آفاق فلسفه (گفت وگوهایى با دکتر مهدى حائرى یزدى)، تهران، فرزان، 1379.
ـ سرل، جان آر.، فلسفه تحلیلى، ترجمه محمّد سعیدى مهر، از کتاب: نگرش هاى نوین در فلسفه، قم، دانشگاه قم / طه، 1380.
ـ «شکّاکیت هاى فلسفى و قطعیت هاى دینى» (گفت وگو با مایکل دامت)، روزنامه انتخاب، 14 آبان 1381.
ـ على آبادى، یوسف ص، «زبان حقیقت و حقیقت زبان»، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان 1374)، ص 1ـ38.
ـ فرگه، گوتلوب، «اندیشه»، ترجمه محمود یوسف ثانى، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان، 1374)، ص 87ـ112.
ـ لاکوست، ژان، فلسفه در قرن بیستم، ترجمه رضا داورى اردکانى، تهران، سمت، 1384، چ سوم.
ـ موحد، ضیاء، «گوتلوب فرگه و تحلیل منطقى زبان»، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان 1374)، ص 69ـ84.
ـ هادسون، ویلیام دانالد، لودویک ویتگنشتاین، ترجمه مصطفى ملکیان، تهران، گروس، 1378.
ـ هاک، سوزان، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلى حجتى، تهران، طه، 1382.
ـ هوسرل، ادموند، ایده پدیده شناسى، هوسرل، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372.
- Dummett, Michael, Origins of Analytical Philosophy, Cambridge, Mass: Duckworth, 1994.
- ----- , Origins of Analytical Philosophy, Harvard University Press / Cambridge, Massachusetts, 1998.
- ----- , Philosophy of Language, Cambridge, Karen Green Polity, 2001.
- ----- , Truth and other Enigmas, London, Duckworth, 1987.
- James Fieser & Bradley Dowden, editors, "The Internet Encyclopedia of Philosophy", WWW.iep.utm.
- Taylor, Barry M. (ed), Michael Dummett: Contributions to Philosophy, Dordrecht, Nijhoff, 1987.
1 دانشیار دانشگاه علّامه طباطبائى. تاریخ دریافت: 10/6/87 ـ تاریخ پذیرش: 10/9/87.
2 عضو هیئت علمى دانشگاه شهید چمران اهواز.
1 ـ این مقاله برگرفته از رساله دکترى نگارنده است که با راهنمایى استاد دکتر حسین کلباسى اشترى در دانشگاهعلّامه طباطبائى به انجام رسیده است.
2 . Continental.
3 ـ اورام استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمى (تهران، مرکز، 1384)، چ دوم، ص 8.
4 ـ مسعود رضوى، آفاق فلسفه (گفت وگوهایى با دکتر مهدى حائرى یزدى) (تهران، فرزان، 1379)، ص117ـ118.
5 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى: مسائل و چشم اندازها (تهران، طرح نو، 1382)، ص 50 / اورام استرول، فلسفهتحلیلى در قرن بیستم، ص 7ـ9.
6. Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy (Harvard University Press / Cambridge,Massachusetts, 1998), p. 4.
7 . Michael Dummett, Truth and other Enigmas (London, Duckworth, 1987).
8 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص 24.
9 ـ ک. س. دانلان «فلسفه تحلیلى و فلسفه زبان»، ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهادپور، ارغنون 7و 8 (پاییز وزمستان 1374)، ص 39.
10 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص 26ـ27.
11 ـ همان، ص 75.
12 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy (Cambridge, Mass: Duckworth, 1994), pp.X, X1, 1, 4-6.
13 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ترجمه محمّد سعیدى مهر، از کتاب: نگرش هاى نوین در فلسفه (قم، دانشگاهقم / طه، 1380)، ص 213.
14 ـ (1873ـ 1985George Edward Moor;) کتاب مشهور وى Principia Ethicaیا اصول(مبانى)اخلاقاست.
15 ـ اورام استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ص 7ـ8.
16 ـ همان، ص 30.
17 ـ جان آر. سلر، فلسفه تحلیلى، ص 215ـ217.
18 ـ reductionism به این معناست که غایت تحلیل فلسفى این است که نشان دهد معرفت تجربى بر داده هاىتجربى یا همان داده هاى حسّى مصطلح مبتنى است و در نهایت نیز به این داده ها قابل تحویل است. (جانآر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص 219.)
19 ـ Phenomenalism یا اصالت ظاهر: منظور از آن تحویل گرایى یا بازگرداندن قضایاى مربوط به واقعیتتجربى به قضایایى درباره داده هاى حسّى است. (همان، ص 219) پدیدارشناسى حوزه اى فلسفه اى استکه هوسرل آن را تأسیس کرد و غایت آن این است که تجربه خودآگاهى فردى را به اصالت اصلى اش وصفکند. (ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ترجمه رضاداورى اردکانى«تهران، سمت،1384»،چ سوم،ص235.)
20 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص 219.
21 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص 65.
22 . Michael Dummett, Philosophy of Language (Cambridge, Karen Green Polity, 2001), pp. Xi, iX.
23 . Ibid, pp. 69-70.
24 . Anglo-American.
25 . Anglo-Austrian.
26 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy.این قسمت در پشت جلد سومین چاپ کتاب خاستگاه هاى فلسفه تحلیلى دامت، که در سال 1998 از سوىدانشگاه هاروارد و کمبریج ماسوچوست منتشر شده، آمده است.
27 . Ibid, pp. 4-5.
28 . tatot.
29 . "The Internet Encyclopedia of Philosophy, Editors: James Fieser & Bradley Dowden,www.iep.utm. edu. pp. 1-3 / Barry M. Taylor (ed), Michael Dummett: Contributions toPhilosophy (Dordrecht, Nijhoff, 1987), p. VII.
30 ـ اورم استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ص 116ـ117.
31 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 194.
32 . Philosophy of Language.
33 . The Logical Basis of Metaphysics.
34 . Frege: Philosophy of Mathematics.
35 . The seas of Language.
36 . Frege and other Philosophers.
37 . Truth and other Enigmas.
38 . The Interpretation of Forege¨s Philosophy.
39 . Elements of Intuitionism.
40. Ibid, p. 3.
41 ـ فیلسوف، ریاضیدان، منطقى و مصلح اجتماعى انگلیسى. وى متولّد ولز بود و آثار فراوانى دارد که از جملهآنهاست: مبانى ریاضیات با همکارى وایتهد، اصول ریاضیات، مسائل فلسفه، علم ما به جهان خارج،تحلیل ذهن، منطق و معرفت، پژوهشى درباره معنا و حقیقت. از جمله شیوه هاى وى «اتمیسم منطقى» بهمعناى تجزیه و تحلیل منطقى قضایا و جملات و بازگرداندن آنها به معنایى بنیادین و تقسیم ناپذیر بود. وىبا آنکه عملا منکر خدا بود، ولى وجود او را از نظر منطقى محال نمى شمرد و در مجموع، از لحاظ نظرى،لاادرى و عملا بى اعتقاد بود. (بهاءالدین خرّمشاهى، پوزیتیویسم منطقى «تهران، علمى و فرهنگى، 1361»،ص 128ـ129.)
42 ـ Vienna Circle: محفل وین، شامل تجمّع گروهى از اثبات گرایان منطقى مثل شلیک و کارناپ بود که از سال(1920ـ1930) در دانشگاه وین جلسه تشکیل مى دادند و مهم ترین عقیده شان «اصل تحقیق پذیرى» بود کهبراساس آن، معناى یک قضیه همان روش تحقیق پذیرى آن است و عبارات اثبات ناپذیر بى معنایند.(بهاءالدین خرّمشاهى، پوزیتیویسم منطقى، ص 3ـ7 / سوزان هاک، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلىحجتى «تهران، طه، 1382»، ص 351.) از نظر اثبات گرایان، فلسفه باید ادعاى نیل به شناخت را جز از طریقاثبات تجربى و علمى کنار گذارد و فقط به تبیین حدود و روش هاى علم بپردازد؛ یعنى شناخت فقط دردرون مرزهاى علم قرار دارد. (پرویز بابایى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، «تهران، نگاه، 1386»، چ دوم، ص347.)
43 ـ Pragmatists: پیروان مذهب اصالت عمل یا مصلحت گرایى که معتقدند: حقیقت یک گزاره بر حسب نتایجعملى آن تعیین مى شود، یا معناى یک کلمه بر اساس نتایج تجربى و عملى آن جست وجو مى شود؛ مثلا،ایمان به دین و خداوند، اگرچه هیچ گونه گواهى علمى و عقلى در اثبات آن نباشد، به مصلحت انسان است وبدون آن، تمامى امیدها و آرزوهاى او فرو مى ریزد. ویلیام جیمز آمریکایى بزرگ ترین نماینده این مکتببوده است. (پرویز بابایى، فرهنگ اصطلاحات فلسفى، ص 351 / سوزان هاک، فلسفه منطق، ص 355.)
44 . Ibid, p. VIII.
45 ـ مهدى حیدرى، نسبى نگرى در فلسفه کواین و دامت، پایان نامه کارشناسى ارشد، رشته فلسفه، تهران،دانشگاه علّامه طباطبائى، 1385، ص 120 و 155ـ156.
46 . manifestations.
47. Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 4.
48 . Ibid, p. ix.
49 . Ibid, p. 1.
50 ـBegriffsschrift ؛ این اثر به نام هاى «مفهوم نگارى» و «اندیشه نگاشت» نیز مطرح است.
51 ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص 27ـ28.
52 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. ix-6.
53 . Grand Father.
54 ـThe Linguistic Turn ؛ بر اساس این اصل، مسائل فلسفى به مسائل زبانى تبدیل مى شوند.
55 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 22.
56 ـ بر اساس این اصل، که یکى از اصول مشهور فرگه است، تنها در متن جمله است که ویژگى هاى منطقىکلمه ها و عبارت ها نشان داده مى شوند. به عبارت دیگر، تنها در متن یک جمله است که کلمه ها معنا یامصداق دارند. (ضیاء موحد، «گوتلوب فرگه و تحلیل منطقى زبان»، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان 1374)،ص 5 و 13.)
57 . epistemological enquiry.
58 . ontological.
59 . linguistic investigation.
60 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 4-5.
61 ـ منظور فرگه از «اندیشه» (Der Gedanke)، معناى یک جمله کامل است، بدون توجه به صدق و کذب آنجمله یا تصدیق و تکذیب آن. به عبارت دیگر، اندیشه چیزى است که مسئله صدق درباره آن مطرح است وبه همین دلیل، آنچه کاذب است به اندازه آنچه صادق است، جزو اندیشه ها محسوب مى شود. از نظر فرگه،«اندیشه» عینى (نه وابسته به اذهان دیگر)، کشف کردنى (نه ابداعى)، ابدى و قابل انتقال به دیگران است.فقط جملات خبرى و آن جملات استفهامى که با «آرى» یا «نه» پاسخ داده مى شوند، قابل تصدیق وتکذیبند و در نتیجه، دربردارنده اندیشه اى هستند. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ارغنون 8و 7 (پاییز و زمستان،1374)، ص 87ـ92.)
62 . ordinary language.
63 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 11-13.
64 ـ Sense: معادل واژه آلمانى «Sinn» است که معادل اصلح در فارسى براى آن «خبر» یا «محتواى خبر» است؛زیرا هم واژه مذکور و هم خبر، جهت را در خود مستمر دارند؛ یعنى از شىء یا واقعه اى صادر شده و بهسوى ادراک کسى که آن را درمى یابد، جریان پیدا مى کند. (یوسف ص. على آبادى، «زبان حقیقت و حقیقتزبان»، ارغنون 7و 8 «پاییز و زمستان 1374»، ص 28.» اما براى تمییز آن از meaningبه ترتیب براى این دوواژه، از معادل هاى «معنا» (براى sense) و «معنى» (براى meaning) استفاده کرده ایم.
65 . objective.
66 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 19.
67 . Ibid, p. 14.
68 ـ third realm: فرگه معتقد است: sense (محتوا یا معناى) اندیشه، نه بخشى از جهان زمانى و مکانى است ونه در درون اذهان افراد موجود است، بلکه متعلّق به «قلمرو سوم» یا جهان بى زمانى است که همه ما به آندست رسى داریم و شاید بتوان آن را «نهاد اجتماعى» زبان نامید. البته دامت از این قلمرو به نام تحقیرآمیز«اسطوره شناسى وجودى» نام مى برد که از هر امرى اسرارآمیزتر است و مهم ترین نقش خویش را حل اینکار ناتمام فرگه مى داند. (Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 26-33.). به عبارتدیگر، اندیشه هاى متعلّق به «قلمرو سوم» برخلاف ایده ها، از نوع اشیاى جهان خارجند، ولى بسان ایده ها باحواس ادراک نمى شوند. اما برخلاف اشیاى خارجى نیز نیازمند دارنده اى نیستند تا متعلّق محتواى آگاهىاو باشند، بلکه درست مثل سیاره اى هستند که پیش از آنکه کسى آن را ببیند، وجود داشته است. (گوتلوبفرگه، «اندیشه»، ترجمه محمّد یوسف ثانى، ارغنون 7و 8 (پاییز و زمستان 1374)، ص 103.)
69 ـ psycologism: روان شناسى گرایى؛ به این معنا که منطق را از مطالعه فرایندهاى ذهنى شخصى مى فهمیم. بهعبارت دیگر، «اصالت روان شناسى به معناى تحویل پذیر بودن مفاهیم و مفروضات یک حوزه معیّن (نظیردین، شناخت شناسى و سیاست) به مفاهیم، توصیفات و تبیین هاى روان شناسانه است. (على پایا، فلسفهتحلیلى: مسائل و چشم اندازها، پاورقى ص 52.)
70 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 28.
71 . Ibid, p. 59.
72 . mysterious.
73 ـ to grasp: از نظر فرگه، اندیشه به دلیل عینى بودن، وجود مستقلى از اذهان دارد و بنابراین، ابداع کردنى نیست، بلکه کشف کردنى است و به اصطلاح فرگه، اندیشه را فراچنگ مى آوریم. به عبارت دیگر، آن گونه کهیک ستاره را مى بینیم، یک اندیشه را نمى بینیم، بلکه اندیشه را فراچنگ مى آوریم و براى فراچنگ آوردن آنهم به قوّه اندیشیدن احتیاج داریم. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ترجمه محمود یوسف ثانى، ارغنون 7و 8، ص87ـ97.)
74 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 23-24.
75 ـ truth-value. شایان ذکر است که منظور از «صدق»، مطابقت معناى جمله با چیز دیگرى نیست؛ زیرا در اینصورت، مسئله صدق به تسلسل مى انجامد و مسئله صدق فقط ناشى از جمله است؛ یعنى صدق به عنوانصفت کلام، مراد است، نه صفت متکلّم. وظیفه منطق نیز کشف قوانین صدق است، نه قوانین صادق دانستنچیزها یا قوانین اندیشیدن. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ارغنون 7و 8، ص 88ـ90 و 111.)
76 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 62-63 & 121.
77 ـ semantic: معناشناسى (سمانتیک) به معناى مطالعه روابط میان علایم است و آنچه این علایم بر آن دلالتدارند و از آن حکایت مى کنند.
78 ـ uncles؛ دایى ها.
79 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 171.
80 ـ intentionality: قصدّیت؛ یعنى هر حالت ذهنى معطوف به چیزى است و آگاهى همیشه آگاهى دربارهچیزهاست. این نظریه را هوسرل از استادش برنتانو اقتباس کرد. به نظر برنتانو، «ویژگى اعمال قصدى ایناست که وجود اعیان براى آنها الزامى نیست و عین متعلّق یک عمل قصدى مى تواند موجودى وابسته بهذهن باشد؛ نظیر یک پرى دریایى، یا چیزى فیزیکى یا چیزى ممتنع» (ادموند هوسرل، ایده پدیده شناسى،هوسرل، ترجمه عبدالکریم رشیدیان «تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372»، ص 7ـ8.)
81 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 28.
82 ـ singular terms: کلمات جزئى.
83 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 42.
84 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص 213.
85 ـ وى داراى دو دوره متفاوت است که مهم ترین محصول دوره اول حیات وى، رساله منطقى ـ فلسفىتراکتاتوسِ است که اندیشه محورى آن این است: «مرزهاى عالم ما را مرزهاى زبانمان تعیین مى کند.» بهعبارت دیگر، بر اساس «نظریه تصویرى» وى، که در رساله مذکور پرورده شده، مبناى زبان چیزى است کهزبان حاکى از آن است یا ـ در یک کلمه ـ محکى زبان یک نام به معناى یک شىء است و آن شىء معناى ناممذکور است. اما مهم ترین اثر دوره دوم حیات وى، پژوهش هاى فلسفى است که اندیشه محورى آن ایناست که معناى یک واژه یا جمله همان کاربردى است که آن واژه یا جمله در عرف دارد. (ویلیام دانالدهادسون، لودویک ویتگنشتاین، ترجمه مصطفى ملکیان «تهران، گروس، 1378»، ص 22 و 59 / على پایا،فلسفه تحلیلى: مسائل و چشم اندازها، ص 25.)
86 ـ «شکّاکیت هاى فلسفى و قطعیت هاى دینى» (گفت وگو با مایکل دامت)، روزنامه انتخاب، 14 آبان 1381.
87 ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص 23.
88 ـ همان، ص 31.
89 ـ همان، ص 128.
90 ـ همان، ص 121.
91 ـ همان، ص 28.
92 ـdiscourse ؛ بیان.
93 ـ linguistic turn؛ چرخش زبانى.
94 ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص 23ـ24.
95 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص 26 و 79.
96 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص 212.
97 . family resemblance.
98 ـ همان، ص 212 و 232ـ233.
99 . revolutionary break.
100 ـ همان، ص 234 و 252ـ253.